بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عوامل سقوط حکومتها در قرآن و نهج البلاغه, نصرت الله جمالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SOGHOO01 -
     SOGHOO02 -
     SOGHOO03 -
     SOGHOO04 -
     SOGHOO05 -
     SOGHOO06 -
     SOGHOO07 -
     SOGHOO08 -
     SOGHOO09 -
     SOGHOO10 -
     SOGHOO11 -
     SOGHOO12 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : عبرت نگرفتن از انقراض امتهاى پيشين 
همانطور كه در بحث گذشته ، طبق نظر امام على عليه السلام يكى ازعوامل دنياگرايى عبارت بود: از اينكه چون از عبرتها كم استفاده مى كنند، در نتيجه دچارتوجه به زخارف دنيوى مى شود و به ورطه هلاكت مى افتند. البته نفس عبرت نگرفتنعامل سقوط نيست بلكه در وادى سقوط قرار گرفتن ، در كويرى كه ديگران رفتند و در آنگم شدند، ره سپردن و بى توجه بودن بهعامل نابودى ديگران و صداى زنگ خطر را نشنيدن ، باعث مى شود تا همان مسيرى را طىكنيم كه ((گم شد در آن لشكر سلم و تور)) و همان سراشيبى را بپيماييم كه ديگرانرا در حلقوم نابودى خود فرو برد. بدين جهت بحث مذكور چون اهميت زيادى دارد، عنوان يكعامل را پيدا كرده است . براين انديشه بحث عبرت را اكنون مى آوريم : اگر هر امتى بهدنبال كشف علل فرو ريزى و نابودى امت هاى سابقه باشد مى تواند، خود را با استفادهاز تجربه هاى گذشتگان حفظ نمايد و نگذارد با وزش اندك باد مخالفى ، قالب تهىنمايد. - فرق نمى كند چه جامعه هايى كه دردل تاريخ از فروپاشى آنان يادى شده و چه جوامعى كه در دوران حيات ما به نابودىكشيده شده اند. - بايد برنامه ريزان جامعه ،علل سقوط آنان را بررسى كنند، راه هاى تدافعى درمقابل آن بيابند و قبل از اينكه خود تجربه اى براى ديگران شوند پند گيرند و خطمشيى را برگزينند تا جامعه خود را زنده نگهدارند يا - به اصطلاح - درمقابل حوادث بيمه نمايند. اين نكته نيز حائز اهميت است كه بر تمام جوامع بشرى يكقانون و سنت حكم فرماست و بر اين اساس زمان براىنسل هاى مختلف و جامعه هاى گوناگون يكى است . آيندگان همانند گذشتگانند و در حقيقتتكرار تاريخ است . جريان ها، مشابه هم اند و جوامع يك راه بيشتر در پيش روى ندارند،آن هم آنچه بر گذشتگان ما رفته است بر ما نيز خواهد گذشت : ((ان الدهر يجرىبالباقين كجريه بالماضين ... متشابهة اءموره (351) ))روزگار همانگونه كهبر گذشتگان جريان داشت بر حاضران - به هم شباهت دارد.
به عنوان مثال عواملى كه در سقوط نظام شاهى ايران مؤ ثر بود و باعث به وجود آمدنانقلاب اسلامى به رهبرى يگانه راد مرد عصر غيبت حضرت حجةعجل الله فرجه الشريف ، حضرت امام خمينى رضى الله عنه گرديده عبارتند از:
1 - تلاش براى كنار گذاشتن دين از صحنه زندگى مردم ايران .
2 - امكانات و منابع ايران را در اختيار بيگانگان بالاخص استكبار جهانى قرار دادن .
3 - برخورد با مخالفان حكومت با شدت و حدت تمام ، زندان ، شكنجه وقتل .
4 - برخورد مسلحانه با مردم كوچه و خيابان .
5 - عدم توزيع عادلانه درآمدهاى كشور و آن را در اختيار هزارفاميل خود قرار دادن .
6 - عياشى و خوشگذرانى شاه و عواملش .
7 - عدم آزادى بيان و ايجاد رعب و وحشت و حكومت پليسى .
8 - وابسته كردن كشور.
و...
اين عوامل را در چند قالب كلى مى توان قرار داد تا وقتى مى گوييم آنچه بر امت هاىگذشته جريان داشته ، تكرار مى شود و سنت هاى حاكم بر جهان هستى يكى است وتبديل پذير نيست ،(352) روشن و مسجل شود:
- ظلم و بى عدالتى با مردم .
- مبارزه با دين خدا
- اتراف
همين قالب ها كه عوامل عمده و فراگير هستند، براىعلل شورش بر ضد خليفه سوم كه منجر بهقتل او شد، كاربرد دارد:
1 - تعطيل حدود خدا
2 - تقسيم اموال عمومى بين بنى اميه .
3 - تاءسيس حكومت اموى و نصب افراد ناشايسته به مناصب حكومتى اسلام .
4 - ايذاء و ضرب و شتم گروهى از صحابه كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد مىكردند.
5 - تبعيد تعدادى از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم اجراى برنامه هاى خود مىديد.
6 - گوش به نظرات مشاورانى چون مروان سپردن و او را از على عليه السلام برتردانستن .
7 - عدم تعهد به پيماننهايى كه بسته بود يا به عبارت عدم ديگر انجام و عده هاى دادهشده .
8 - عدم نظارت دقيق بر دار الاماره (353) و كارگزاران حكومتى در سراسر كشور.
اگر نمونه هاى ديگرى از تاريخ را بياوريم باز قالب ها چندان تفاوتى ندارند وبراى نظامها و امت هايى كه وجوه مشتركى در حيات خود دارند، وجوه مشتركى نيز براىفروپاشى آنان وجود دارد.
افزون بر اين ، حتى ديد مردم نيز نسبت به حكومت گذشته و حكومتحال از يك زاويه مى باشد. حضرت امام على عليه السلام در اين باره چنين مى فرمايد:
((ثم اعلم يا مالك اءنى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليهادول قبلك من عدل و جور و اءن الناس ينظرون من اءمورك فىمثل ما كنت تنظر فيه من اءمور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنتتقول فيهم :(354) ))اى مالك بدان كه تو را به سرزمينى فرستاده ام كه پيش ازتو فرمانروايان دادگر و ستمگر در آن بوده و مردم در كارهاى تو همانگونه بنگرند كهتو در كار حكمرانان پيش از خويش نظر مى كنى و درباره تو همان را خواهند گفت كه تودرباره آنان مى گفتى .
اين مطلب در متن على عليه السلام به مالك اشتر آمده است . همانطور كه قبلا گفتيم غرضاز ذكر آن در اينجا براى اين است كه حتما مردم جامعه هاى گذشته وحال نوع توجه شان به حاكمان يكى است به عبارت ديگر وجه اشتراك نظامهاى حكومتىمورد توجه مردم است .
عبرت گرفتن از گذشته لازم است . قابيل كجا رفت ، قارون كجا شد. بلعم باعورا چهشد كه قرآن او را مانند كلب معرفى مى كند(355) . و مى فرمايد:... ((ولكنه اخلدالى الارض )): ولى او هميشه به زمين ماند. يعنى به گمان اينكه هميشه روى زمينخواهد ماند، عمل كرد و به زمين چسبيد و از آسمان فرو ماند. دنياگرايى از او چيزى همانندسگ ساخت كه خداوند اين مثال را مطرح كرد.
هر چه به اطراف مى نگريم چيزى از گذشتگان همچون افرادى كه به ذهن مى آيند باقىنمانده ، چه مانده است جز خاكى كه باد آن را جا به جا مى كند.
قرآن دنبال آن است تا از تاريخ گذشتگان پند گرفته شود. به نظر قرآن فقط انسانهاى زيانكار خود را از حوادث و واقعه ها ايمن مى دانند. انسان ها و جامعه هاى زيرك و باتجربه خود را از آفات ايمن نمى پندارند:
آيا مردم سرزمين ها خود را ايمن و بيمه شده درمقابل حوادث ، سختى و عذابهاى ما مى دانند كه وقتى شب هنگام در خواب راحت آرميده اندسراغ آنان بيايد؟ يا آيا آنان در امنيتند وقتى عذابهاى نابود كننده ما در روشنايى آفتابكه مشغول بازى هستند آنان را فرا گيرد؟: ((اءفامناهل القرى اءن ياءتيهم باسنا بياتا و هم نائمون . اءو اءمناهل القرى ياءتيهم باسناضحى و هم يلعبون . اءفامنوا مكر الله فلا ياءمن مكر الله الاالقوم الخاسرون (356) ))نقل داستان امت هاى گذشته در قرآن كه بحث هلاكت آنان رابيان فرموده است براى آموزش به فعلى است تا با انديشهكامل از آن بهره بردارى كند:
((فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (357) ((ع
قرآن براى اينكه بيشتر از طريق دانش حسى انسان را به پند پذيرى از امت هاى گذشتهوا دارد، او را به سير و سفر ترغيب مى كند تا از سرزمينهاى آنان ديدن كند و عاقبت كارآنان يا پايان ناخوشايندشان را ملاحظه نمايد بلكه دست و پاى خود را جمع كند وخطاهاى پيشينيان را انجام ندهد تا سرانجامى مانند آنان نداشته باشد.
((فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين (358) ))پس ‍ بر زمينسير كنيد و بنگريد عاقبت دروغ پنداران - خدا و پيامبران - چگونه بوده است .
((اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اءشدقوة و آثارا فى الارض فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق (359) ((عآيا بر زمين سير نمى كنيد تا به چگونگى عاقبت كسانى كهقبل از ايشان بوده و بيشتر از - معاصران - نيرو و آثار داشته اند، بنگريد؟ پس خدا آنانرا به گناهانشان گرفت و كسى نبود از آنان نگهدارى كند - تا منقرض نشوند -
افزون بر اين مطلب آنچه كه عامل نابودى پيشينيان بوده قانون و سنت خداوندى است .وقتى قانون باشد مى رساند كه امت هاى آينده وحال نيز مثل امت ها و جامعه هاى گذشته در صورت تكرار همان رفتار و گناهان وضعيت وپايانى چون آنان خواهند داشت : ((قد خاب من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظرواكيف كان عاقبة المكذبين (360) ))پيش از شما سنتهايى گذشت . پس بر زمين سيركنيد و سرانجام تكذيب كنندگان را بنگريد...
((هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن بين ، ايوان مدائن را)) كه چه سرنوشتى براىجامعه ساسانى و حاكمان آن بود و به كجا انجاميد . از اين نمونه ها در تاريخ فراوان ،ولى اندك اند عبرت پذيران .
قرآن رمز بقا و زوال پند گرفتن از امت هاى گذشته ، هم از طريق حس ، اين همه اهميت داده وفرموده : ((فاعتبروا يا اءولى الابصار(361) : ))اى صاحبان بصيرت عبرتگيريد. و هم از طريق تعقل و خرد سفارش نموده است : ((لقد كان فى قصصهم عبرةلاءولى الالباب (362) ))به تحقيق در قصه ها و داستان آنان عبرت گرفتن براىصاحبان خرد وجود دارد. امام على عليه السلام نيز همانند قرآن مى فرمايد: ((و بقىقصص اخبارهم فيكم عبرة للمعتبرين منكم (363) ))و اخبار سرگذشت آنان - امت هاىپيشين - در ميان شما باقى مانده است تا عبرتى براى عبرت گيرندگان شما باشد. ((فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنىاسرائيل عليهم السلام ((فما اءشد اعتدال الاحوال و اءقرب الاشتباهالامثال !(364) ))پس ، از احوال فرزندان حضرتاسماعيل ، فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب پند گيريد كه ((چقدر سرگذشت ها همهبا هم متناسب و داستان ها شبيه و نظير يكديگرند.))
((و احذروا ما نزل بالاءمم قبلكم من المثلات بسوءالاءفعال و ذميم الاءعمال . فتذكروا فى الخير و الشر اءحوالهم و احذروا اءن تكونوااءمثالهم :(365) ))از مايه هاى عبرتى كه بر پيشانى شما بخاطراعمال بد و كردار ناپسندشان فرود آمده است دورى گزينيد بنابراين حالات خير و شرآنان را بخاطر آوريد و از اينكه ((همانند آنان شويد)) بر حذر باشيد.
((و خلف لكم من آثار الماضين قبلكم (366) ))از آثار گذشتگان براى شماعبرتهايى قرار داده است .
((فاعتبروا عباد الله و اذكروا تيك التى آباؤ كم و اخوانهم بها مرتهنون (367) ))اى بندگان خدا عبرت گيريد و بياد وضعى كه پدران و برادرانتان كه رخت ازجهان بر بسته اند باشيد كه در گروه آنند.
((و الاعتبار منذر ناصح (368) ))پندها و عبرتهاى - گذشتگان - بيم دهندهناصحى هستند.
((و اعتبروا بما قد رااءيتم من مصارع القرون قبلكم ...(369) ))از آنچه كه درميدان هاى نابودى امت هاى پيشين ديده ايد عبرت گيريد - بهعوامل سقوط و انقراض آنان توجه كنيد.
((فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من باس الله و صولاته و وقائعه ، ومثلاته و اتعضوا بمثاوى و مصارع جنوبهم ...(370) ))پس ، از سختى هاى عذابالهى كه به امت هاى گردنكش پيش از شما رسيده است عبرت گيريد و از جاهايى كه چهرههاى آنان به خاك افكنده شده و پهلوهايشان فرو افتاده پند پذيريد - به نقاط ضعفآنان كه باعث نابودى شان شد پى ببريد.
امام على عليه السلام هنگامى كه به امت هاى گذشته مى پردازد و جامعه خود را از وضعيتآنان بر حذر مى دارد. مردم را به نقاط قوت و ضعف پيشينيان توجه مى دهد. وظيفه اى كهبايد رهبران سياسى جامعه ها به آن توجه كنند و اءمت هاى خود را به اين نقاط قوت وضعف يا امثال آن ها آگاه نمايند.
1 - راه عبرت گرفتن از پيشينيان  
توجه به عوامل بقا و به كارگيرى آنها، دقت درعوامل انقراض و پرهيز از آنها، روشى است كه امام عليه السلام ارائه فرموده اند:((فاذا تفكرتم فى تفاوت حاليهم فالزموا كل اءمر لزمت العزة به شاءنهم و زاحت الاعداءعنهم و مدت العافية به عليهم و انقادات له معهم و وصلت الكرامة عليه حبلهم : من الاجتنابللفرقة و اللزوم للاءلفة و التحاض عليها و التواصى بها، و اجتنبواكل اءمر كسر فقرتهم و اءوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوسو تخاذل الاءيدى (371) )): اگر در حالتهاى متغير و متفاوت يا وضعيت مختلف آنانانديشه نماييد بر خود لازم و واجب مى دانيد، هر كارى را كهعامل عزت و سربلندى آنان گرديد، شما نيز انجام دهيد:
عواملى كه :
- دشمنان را از اطراف راند.
- باعث تداوم سالم ماندنشان شد.
- سبب كشش و روى آوردن نعمت برايشان گرديد.
- باعث شد تا از اختلاف و تفرقه دورى گزينند.
- وسيله ضرورى الفت و مهربانى ميان آنان گرديد.
- آنان را ودار كرد با يكديگر الفت و اتحاد داشته باشند.
- سبب شد تا يكديگر را به اتحاد بخوانند و سفارش نمايند.
و از هر كارى كه ستون فقرات - عوامل پايدارى - آنان را مى شكست و قدرتشان را در هممى پيچيد، شما نيز اجتناب ورزيد:
هر عاملى كه :
- باعث كينه جويى دلها به يكديگر مى شود.
- سينه ها را كينه توز و افراد را به جان هم مى اندازد.
- سبب بريدن آنان و فاصله گرفتن از هم مى شود.
- دستها كمك به يكديگر را ترك مى كنند - از يارى به همديگر دست مى كشند.
بنابراين از خطبه ((قاصعه )) آن حضرت استفاده مى شود امام به دوعامل اصلى بقا و زوال اشاره مى فرمايد: ((اتحاد)) و ((افتراق ))، ((وحدت )) و((اختلاف )). ((وحدت ))عامل قوام و پايدارى و ثبات امت و ((تفرقه ))عامل نابودى و انقراض امت . همان عاملى كه ستون فقرات جامعه امام عليه السلام را در همشكست و وقتى با عدم اطاعت مردم از آن حضرت و امام حسن عليه السلام دست به دست هم دادبه پايان خط رسيد تا باند تبه كار بنى اميه قدرت را قبضه كرد و مركز خلافت اندكزمانى بعد از وجود مقدس آن حضرت سقوط كرد.
عبرت گيرى از تفرقه گذشتگان مؤ من ، نمى گذارد تفرقه هاى اندك به كينه ورزى وبه جان هم افتادن بيانجامد تا بنا به فرمايش آن حضرت بالاخره ((تفرقه ))، جنگداخلى را در پى خواهد داشت و در پايان آن هم ، خداوند لباس كرامت و بزرگى را ازتنشان در مى آورد و نعمت هاى فراونى را كه داده بود (از جمله امارت و حكومت را) از آنانمى گيرد: ((و تفرقوا متحاربين قد خلع الله عنهم لباس كرامته و سلبهم غضارة نعمه(372) )): خياط روزگار بر اندامشان لباسزوال و نيستى را به خاطر عملكرد آنان پوشاند. فقط چيزى كه از آنان بقا دارد و ماندنىاست قصه ها و داستانهاى ايام اقتدارشان كه به صفحات تاريخ سپرده شده و اگرعبرت گيرنده اى باشد از تجربه تلخ پايان كار و سرانجامشان درس بگيرد: ((وبقى قصص اخبارهم فيكم عبراللمعتبرين (373) )).
در خطبه ديگرى سخن از عمالقه و فرزندان آنان ، از فرعون و جانشينان فرعونان ،ساكنان مدين كه پيامبران را كشتند، روش و سنت پيامبران را خاموش كردند و كشوردارىجباران و ستمگران را الگو قرار دادند، به ميان مى آورد(374) تا به ما پند دهند كهبا روش غير حق ، ماندنى نيستيد،پس ‍ دست حركت كنيد. از مؤ منان كه باشيد با تفرقه واختلاف ، رفتنى هستيد. از جباران تاريخ هم اگر شديد، پايان كارتان بهتر از آناننخواهد بود. قوم موسى با آن همه پشتيبانى از طرف خدا و ديدن معجزه ، وقتى امر جنگ باعمالقه پيش آمد عقب نشينى كردند و به موسى گفتند ((تو و خدايت برويد با آنانبجنگيد...))،از عمالقه ترسيدند. اگر آيات ديگرى نداشتيم ، از متن همين آيه مى شودفهميد قدرت عمالقه زياد بوده است . لذا امام عليه السلام نيز عمدا از عمالقه ياد مىكنند كه آنان چه شدند؟ ((اين العمالقه (375) )). داستان موسى و قوم او را درارتباط با عمالقه از زبان قرآن بشنويم : ((موسى عليه السلام ماءموريت خويش رامبتنى بر خارج شدن از صحرا و رفتن به ارض مقدس فلسطين به اطلاع همراهانش ‍ مىرساند و مى گويد: ما بايد از اين صحرا بيرون رويم و روى به ارض كنعان كنيم درسرزمين مقدس فلسطين مسكن گينيم . گروهى از اين خبرخوشحال شده و عده بسيارى از امتثال امر سر باز مى زنند و متعذر مى شوند كه در آنجامردمانى نيرومند و جبار وجود دارد كه ما قدرت مقاومت با آنها را نداريم : اى قوم شما بايدداخل بشويد در زمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته و نبايد از ين امر روبگردانيد و الا زيان و خسران دامنگير شماست .
((يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على ادباركمفتنقلبوا خاسرين . (مائده / 21) )).
همراهان موسى در پاسخ به موسى گفتند: در آن سرزمين كه ما بايد برويم قومى جبارزندگى مى كنند ما هرگز در آن داخل نمى شويم مگر اينكه آنها از آنجا خارج شوند. آنهاخارج بشوند ما داخل خواهيم شد. ((قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلهاحتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون (مائده / 22) )).
و نيز گفتند: اى موسى ما ابدا و هرگر در آن زمينداخل نمى شويم تا ماداميكه آنها در آنجا هستند تو و خدايت هر دو برويد بجنگ بپردازيد ماهمين جا نشسته ايم .
((قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههناقاعدون . (مائده / 24) )).
نوشته اند، موقعى كه امر خروج از صحرا باو رسيد او وعده اى به سرپرستى يوشعبن نون و كالب بن يوفنا(376) به فلسطين فرستاد تا از آنجا براى او خبرىبياورند و سفارش كرد كه هر چه ديدند بازگو نكنند تا پيروان او فكرشان پريشاننشود. اتفاقا جز اين دو نفر سرپرست ، بقيه افشاء سر نموده آنچه در آنجا مشاهده كردهبودند براى نزديكان و خويشان خود بازگو كردند و از زور و بازو و نيروى مردم آنسرزمين و جبارى آنها سخنها گفتند، همين افشاى سر موجب شد كه مردم از دستور موسىسر پيچى كنند با اينكه از فراوانى نعمت و شير وعسل و ساير ميوه هائى كه در آنجا ديده بودند نشانه هائى هم همراه آورده بودند)).
عمالقه  
((عمالقه نام قبائلى از قبائل قدماى عرب است . اين گروه از جمله اعراب باديه(صحرانشين ) و از ريشه اصلى آن قوم هستند. عمالقه عنوانى است كه بر همه آن گروهاطلاق مى شود. موطن اصلى عمالقه در حدود مصر، طور سينا و فلسطين بوده است . و آنهادر اين مناطق پراكنده بوده اند بابلى ها آنها را بنام ((ماليق )) مى خوانده اند(يا((مالوق )) لفظ (عم ) را كه بمعنى ملت است ، يهود بر اين كلمه اضافه نمودهبآنها عم ماليق يا عم عنوان داده اند. عرب آنها را عمالقه مى خواند، تورات تاءييد مىكند باينكه عماليق اولين ملت عرب هستند كهمحل سكناى آنها از مصب رود نيل شروع مى شده و تا فرو رفتگى اراضى فرات ادامهداشته است . در تورات آمده است كه عماليق فرزند عيسو( پسر اسحاق ) هستند عيسو خوددر كوه سعير در ادوم سكنى داشته است . عماليق مصر را بنام ((شاسو)) (باديه نشين ياچوپان ) فتح كرده . يونانى ها آنها را ((هكسوس )) (سلاطين چوپانان ) مى خواندند.
عمالقه قديم ترين قوم عرب هستند و زبان آنها زبان مصرى بوده كه زباناهل باديه است ، بنا بگفته اهل خبر عمالقه جماعت بسيارى بوده كه در شهرها متفرق وپراكنده بوده اند... اهل عمان ، اهل حجاز، اهل شام ،اهل مصر را از آنها مى دانند و عمليق جد عمالقه است . آنچه در مورد عمالقه در بالا ذكر شداقتباس از كتاب العرب و اليهود فى التاريخ است ازنقل متن عربى آن جهت اختصار صرفنظر مى شود. (صفحه 486) (377)
از اين جهت بيانات مولى عليه السلام كه توجه حاضران را به پيشينيان وعوامل سقوط آنان جلب مى كند فراوان است ، به اندازه نياز درباره آن مطلب آورده شد، تااز اين عوامل فروپاشى جامعه هاى گذشته ، براى پا برجاى جامعه مان بهره گيريم .چرا كه اين يكى از وظايف مهم ماست تا طرحها و برنامه هايى را مد نظر داشته باشيم وجهت گيرى هايى را فراروى خود قرار دهيم كه ما را به اوج عزت و سربلندى و بنا برفرمايش امام عليه السلام :
((و انما ينظر المؤ من الى الدنيا بعين الاعتبار(378) )): مؤ من به دنيا با چشمعبرت بين مى نگرد.
اگر مؤ من باشيم تمام عوامل نابودى امت هاى قبل آينه عبرتى است كه بايد با دقت تمام وبا وسواس مضاعف مورد توجه و مطالعه قرار گيرد تا بتوان حتى پيش بينى وقايعآينده را از عملكرد خود به دست آوريم و به موقع از حركتهاىزوال پذير پيشگيرى كنيم و نگذاريم دچار خلع لباس عزت و كرامت جامعه خود شويم.(379)
2 - زمان پند گرفتن  
اگر يك جامعه بخواهد زنده و پايدار باشد بايد در موقع لازم و با تعبير حضرت اميرعليه السلام ((در ايام جوانى اش )) از گذشتگان تجربياتى كسب كند و فرصتها راغنيمت شمارد، نه وقتى كه ديگر شده و در دوران از دست دادن قدرت ، پند گرفتن ازپيشينيان چه سود؟:
((لم يمهدوا فى سلامة الابدان و لم يعتبروا فى اءنف الاءوان (380) )): در وقتسلامت توشه اى نيندوختند و در عنفوان جوانى عبرت نگرفتند.


علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد
دريغ سود ندارد چو رفت كار از دست
چه خوش گفت با كودك آموزگار
كه كارى نكرديم و شد روزگار
دريغا كه مشغول باطل شديم
زحق دور مانديم غافل شديم
نشاط جوانى ز پيران مجوى
كه آب روان باز نايد به جوى
جواناره طاعت امروز گير
كه فردا جوانى نيايد ز پير
سعدى (381)
بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : فقر و تهيدستى 
فقر و نادارى مردم و عدم توجه به اين قشر،عامل ديگرى براى اضمحلال جامعه است كه اكنون آن را مورد بررسى قرار مى دهيم :هنگامى كه دنيا گرايى در وجود سردمداران يك جامعه هدف گرديد ودنبال تجمع ثروت و كاخ نشينى بر آمدند و اتراف و اسراف اين پديده خانمان براندازاز فلق دنيا پرستى دميد، روحيه گريز از ناداران و فقرا(به اصطلاح قشر آسيب پذير)
بر اثر تابش حرارت دنياگرايى هويدا مى شود، اين روحيه گريز، خشم خداوندمتعال را در پى دارد كه زمينه براندازى و زوال را پديد مى كند.
قوم سباء از فرط خوشى و وضعيت خوب اقتصادى چشم ديدار فقراى خود را نداشتند. بهجاى شكر نعمت هاى خداوند كه اعطاى مقدارى از ثروتشان به ناداران بود، كفر ورزيدند.قرآن با ذكر جمله ((ربنا باعد بين اءسفارنا(382) ))بين سفرهاى ما فاصلهبينداز. روحيه گريز از هموطنان فقيرشان را نشان مى دهد كه حاضر نبودند حتى در سفربا فقراى جامعه خود همسفر شوند. قرآن ادامه مى دهد: ((و ظلموا اءنفسهم فجعلناهماءحاديث و مزقناهم كل ممزق ان فى ذلك لاءياتلكل صبار شكور )): و به خودشان ستم كردند، ما هم آنان را داستان و گفته هايىقرار داديم و آنان را متلاشى كرديم ، در آن - داستان قوم سباء - نشانه هايى براىانسانهاى پر صبر و پر شكر وجود دارد. در آيه ديگرى قوم نوح را مشاهده كنيم كه همانمترفان به خاطر ثروتمند بودنشان ، پيروان آن حضرت رااراذل و فرو مايه لقب دادند. اين نوع برخورد، نشان از روحيه فقير گريزى آنان دارد:((و ما نراك اتبعك الا الذين هم اءراذلنا(383) پيروان تو را همان فرومايگان خود مىبينيم .
در آيات ديگرى از قرآن هست كه نيت گريز از ناداران ، هستى آنان را بر باد داد، داستاننيتشان اين بود: براى اينكه فقرا متوجه نشوند بايد صبح هنگام براى چيدن ميوه هاىباغ برويم - والا مى آيند تا ميوه از ما بگيرند -: ((انا بلونهم كما بلونا اصحابالجنة اذ اءقسموا ليصر منها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمونفاءصبحت كالصريم ... فانطلقوا و هم يتخافون اءن لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين وغدوا على حرد قادرين ...(384) ))ما آنان را آزمايش كرديم همانطور كه صاحبان باغرا بيازموديم وقتى كه قسم ياد كردند حتما صبح آن - ميوه هاى باغ را - مى چينند و هيچفقيرى را استثنا نكنند پس طواف كننده اى - عذابى - از طرف پروردگارت بر آن باغطواف كرد - دور زد - (در حالى كه آنان خواب بودند) باغ را مانند چيده شده قرار داد...صبح حركت كردند براى چيدن باغ و زير لب مى گفتند: ((امروز هيچ فقيرى حق ورود بهباغ را ندارد.)) بامداد كه بيرون آمدن فقط قادر بودند از مستمندان جلوگيرى كنند...بنابراين فقير گريزى ، از بين رفتن نعمت و نابودى را براى انسان به ارمغان مىآوردند نه زندگى خوش و راحت براى خود ونسل بعد از خود را.
وقتى فرار از فقرا و مساكين و مستمندان چنين نتيجه اى داشته باشد، آياعامل ناتوان شدن بنيه اقتصادى مردم ، بقا و پايدارى آور است ؟ حكومت جامعه بايد يكىاز اهداف عالى خود را، براندازى ريشه فقر و نادارى از جامعه قرار دهد كه بتواند بهحكومت خود ادامه دهد.
بطور اصولى فقر و تهيدستى مردم نقش بسيار مهمى در بريدن آنان از نظام حكومتىجامعه دارد و باعث مى شود حكام و سردمداران از ديد مردم بيفتد و نفرت آنان را دردل خود به كارند تا به اقتضاى زمان و موقع مناسب از خود آشكار نموده و بروز دهند، لذاحكومت بايد با اقدامهاى مناسب و برنامه ريزى كوتاه مدت و دراز مدت اجازه ندهد از اينزاويه رابطه اش با مردم خدشه دار گردد، زيرا كه فقر وحشت آور و ترسناك است . امامعلى عليه السلام در سفارشى به فرزندش محمد بن حنيفه مى فرمايد: ((انى اءخافعليك الفقر )): من از فقر بر تو مى ترسم (385) در جاى ديگرى از نهج البلاغهآمده است : ((الفقر الموت الاكبر(386) ))فقر مرگ بسيار بزرگى است .
در اين روايت فقر را نابودى بزرگ قلمداد كرده كه مى توان بهره بردارى كرد كه فقرجامعه را به نيستى مى كشاند و همانطور كه گفته شد نقش بزرگى را در نابود كردنجامعه از بالا تا پايين دارد. وقتى كه فقر دامنگير جامعه باشد چه كسى از حكومت دفاعمى كند؟ بنابراين فرمايش امام على عليه السلام به مالك اشتر، اين توده مردم هستند كهستون دين و پشتيبان حكومتند نه تعداد اندكى كه عنوان ((خواص )) را دارند: ((اضعفصبرا عند ملمات الدهر من اءهل الخاصة و انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للاءعداء،العامة من الاءمة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم (387) در پيشامدهاى سخت روزگارضعيفترين افراد از جهت صبر و بردبارى خواص ‍ از مردم هستند و ستون دين و جماعتمسلمانان و نيروهاى آماده بر ضد دشمنان ، توده مردمند، بنابراين بايد جهت گيريت براىآنان و ميل و رغبت به آنان باشد.
در همين نامه امام عليه السلام به مالك اشتر سفارش مى كند: ((ثم الطبقة
السفلى من اءهل الحاجة و المسكنة الذين يحق رفدهم و معونتهم (388) ))سپس طبقهپايين - لايه زيرين جامعه - از نيازمندان و مسكينان كه بخشش و كمك به آنان واجب و لازماست .
در قسمتى درگيرى از اين نامه پرارزش ، امام عليه السلام ويرانى يك جامعه را نتيجهفقر مردم مى داند و اين نكته ظريف را آن حضرت با تاءكيد زياد بيان مى فرمايد: ((وانما يؤ تى خراب الارض من اعواز اهلها(389) )): بطور حتم ويرانى يك سرزمين ازفقر و تهيدستى مردم آن كشور است . (كلمه ((اعواز)) از ((عوز))گرفته شده يعنىفرد نيازمند به چيزى كه آن را به دست نمى آورد).
مبارزه با فقر يكى از وظايف كلان و بزرگ آگاهان ، علما و دانشمندان است چه كسى بهتراز اين طايفه كه خداوند مسؤ وليت را به عهده آنان گذاشته . كاملا روشن است كه چراخداوند چنين وظيفه مهمى را بر گردن آنان گزارده ؟ زيرا عالم دنيا گرانيست ، اگردنياگرا باشد عالم نيست ، و از طايفه علما محسوب نمى شود، مگر مى شود انسان عالمباشد و سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم احساس مسؤ وليت نكند، بى تفاوت بگذرد وراضى به چنين و وضعيتى گردد تا چه رسد به اينكه خود سير و ديگران گشنهباشند.
اگر امام على عليه السلام پرسش شود پاسخ آن حضرت منفى است :...((ما اءخذ اللهعلى العلما اءن لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم ...(390) )):... خداوند از علماتعهد گرفته تا بر سيرى ظالم و گرسنگى با مشقت و سختى مظلوم تن در ندهند وراضى نباشد...
افزون بر مطلب فوق نكته ديگرى كه از اين فرمايش حضرت برمى گيريم ، سيرى وپرخورى دسته اى و گرسنگى و فقر گروهى ، دليلى بر حركت ظالمانه نظام اقتصادىجامعه است . تاءمين زندگى و معيشت مردم دليل بر عدالت و عدالت سر سلسله بقا و ثباتاست و زمامدارانى كه در فكر آسايش زندگى مردم باشند، ممدوح حضرت امير عليهالسلام هستند: ((اءحسن الملوك حالا من حسن عيش الناس فى عيشه و عم رعيته بعدله(391) )): بهترين زمامداران كسانى اند كه زندگى مردم در دوران حكومتشان خوبباشد و عدالتشان بر مردم فراگير باشد.
پس فقر و ندارى ، عامل نارضايتى مردم از حاكمان بر سرنوشتشان مى باشد ونارضايتى مردم به دنبال خود، آبستن حوادثى است كه جامعه را به نيستى مى رساند.تاءكيد امام على عليه السلام در نامه به مالك اشتر، ملاك قرار دادن خشنودى و رضايتهمگانى است نه طايفه و دسته خاصى .
لذا جامعه را از لحاظ مردمى به دو گروه خاص و عام تقسيم مى كند. از مالك اشتر مىخواهد كه خشنودى عامه را سر لوحه سياست اداره جامعه خود قرار دهد نه رضايت خواص ورده هاى بالاتر از طبقه همكف مردم را.(به اصطلاح جامعه شناسان لايه زيرين جامعه .)
((فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة(392) ))زيرا خشم اكثريت مردم ، رضايت و خشنودى خواص را در هم مى كوبد ولىخشنودى و رضايت عموم مردم ، خشم خواص معدود را در خودحل مى كند.
امام عليه السلام در حقيقت نگرانى مالك اشتر را به اهميت خشم و نفرت عمومى سوق مى دهدو مى رساند كه ناراحتى خواص مشكل حادى نمى آفريند؛ اگر هممشكل آفرين باشد با همگامى همگان بانظام ، ظهور حادثه زايى ندارد ولى نارضايتىعامه مردم با رضايت خواص از حكومت قابل حل نيست .امام على عليه السلام در همين بارههنگامى كه به داستان وضعيت اقتصادى باند بنى اميه با روى كار آمدن خليفه سوم مىپردازد به ما گوشزد مى كند، آنان كه خواص خليفه شدند و شكم خويش را توبره وانبان بيت المال كردند، در لحظه حساس او را تنها گذاشتند: ((الى اءن قام ثالثالقوم نافجا حضنيه ، بين نثيله و معتلفه )): تا اينكه سومى از قوم قريش حكومت رادر دست گرفت در حالى كه به دو طرف خود جست و خيز مى كرد - پرش او در دو جا بود -اطاق پذيرايى و مستراح !
فرزندان جدش - اميه - با او همگام شدند اعتقاد را با حرص و ولع همانند شترى كهگياهان بهارى را - بعد از زمستان بى علفى - باخيال راحت و دهان پر، مى خوردند تا اينكه ريسمان تابيده او بار شد - حكومتش به آخرخط رسيد - و كردار و عملش بر ضد او مهيا شد و شكم سير و پر او، باعث فرو افتادنشگرديد: ((و قام معه بنو اءبيه يخضمون مال الله خضمالابل نبتة الربيع الى اءن انتكث فتله و اءجهز عليه عمله و كبت به بطنته .(393) ((ع
واژه هايى كه آن حضرت درباره وضعيت خليفه و خواص بنى اميه اى او به كار برده اندبسيار دقيق و گوياى مطلب جالبى از لحاظ لغوى و كنايه اى مى باشد:
نافج از نفج : برجستن ، برانگيخته شدن ، بالا و پايين پريدن - همچون خرگوش وكانگرو
حضنيه : از حضن : از زير بغل تا پهلو را گويند.
نثيل : از نثل : سرگين يا پشكل انداختن ، نثيل : روث : سرگين ،پشكل .
يخضمون ، از خضم : خوردن به پرى دهان (با دهان پر جويدن و خوردن ). ابن ابىالحديد مى گويد: ((براى كسى كه شكمش از غذا پر باشد خضم را به كار مى برند.((خضم )): خوردن با دهن پر را گويند و ضد آن ((قضم )) است كه براى گازگرفتن يا بريدن لقمه بكار مى رود، ابوذر درباره بنى اميه گفته است : ((يخضمون و نقضم ))آنان با دهان پر مى خورند و ما لقمه اى را گاز مى زنيم )) -كنايه از سوء استفاده باند بنى اميه از بيت المال است و گرسنه ماندن ديگران -.
((نافجا: رافعا لهما: بردارنده بر آن دو پهلو)). لسان العرب ، (نافجا حضنيه راكنايه از خود بزرگى بينى و تكبر و غرور دانسته است )(394) . بطنه : شكم سير وپر.
با توجه به معانى مذكور براى اين واژه ها مى توان گفت :
امام على عليه السلام او را به شترى تشبيه نموده كه از بس پرخورى مى كرده ، هميشهبين محل خوردن علوفه و محل پشكل كردن در حال دويدن بوده آن هم بطورى كه در اين جستو خيز پهلوهاى پر او بالا و پايين مى رفتند. كنايه از اينكه او انديشه اش در دو جاجولان مى زد: اطاق پذيرايى و مستراح ، يا بخورد و يا...
منظور از ((يخضمون مال الله )) اين است كه بنى اميه از بيتالمال پرخورى كردند ،پرخورى و سوء استفاده از بيتالمال طورى كه با خيال راحت همانند شترى دهان را پر كرده و مى جود و توجه به جويدنو خوردن خود دارد بدون اينكه مزاحمى براى او باشد، وقتى انسان خيالش ‍ راحت باشدلقمه را به آرامى مى جود اگر دهان او پر نباشد حرص و ولع براى خوردن ندارد ولىاگر با دهان پر و لقمه هاى بزرگ به خوردنمشغول باشد، حرص و طمع او در خوردن و بلعيدن سيرى ندارد. لذا بنى اميه باپشتيبانى عثمان هر چه توانستند از بيت المال بهره مند شدند. شكم خود را پر كردند وثروت اندوز شدند.
((عبدالرحمان بن جنبل جمحى ، درباره پرخورى يكى از فرزندان بنى اميه يعنى مروان ،هنگامى كه آفريقا فتح گرديد و غنايم از آنجا به مركز خلافت آورده شد، به عثمان چنينگفت : خمس سرزمينهاى مفتوحه را به مروان دادى چه سعى و تلاش بيهوده اى كردى - يعنىبخششهاى تو براى خودت هيچ نتيجه اى ندارد))

و اءعطيت مروان خمس البلاد
فهيهات سعيك ممن سعى
ابن ابى الحديد ادامه مى دهد حتى فدك فاطمه عليها السلام را به مروانبخشيد.(395) اين نوع بهره مند شدن عده اى از بيتالمال در حالى بود كه صحابى گرانقدر پيامبر عبدالله بن مسعود از حقوق حقه خود ازاموال عمومى به دستور خليفه محروم گرديد و هنگامى كه در بستر بيمارى افتاده بودوقت عيادت ضمن گفتگو با او گفت : ((دستور دهم مستمرى سابق تو را بپردازند))،عبداالله در پاسخ گفت ((روزى كه نياز داشتم منع كردىحال كه بى نيازم بپردازى ..))(396)
اين اطرافيان نسبى و سببى خليفه همان گروه خاص هستند كه در مواقع سختى جا خالىكردند و هنگام خشم عمومى مردم در اطراف خليفه ، از آنان خبرى نبود تا مدافع او باشند.
لذا رضايت همگانى بر خشنودى و پرخورى خواص از لوازم و ضروريات حفظ سردمدارانو اصل نظام است . نظام جامعه و امت با اين روش ماندنى است .
توجه امام على عليه السلام به فقرا و مستمندان را در هيچ حكومتى به اندازه نظام ايدهآل آن حضرت نمى توان ديد(397) سفارشهاى فراوانى به استاندار برگزيده خودمالك اشتر درباره اين قشر آسيب پذير نموده اند و تا آنجا سفارش خود را ادامه مى دهد كهطرح تشكيل نيروهاى مخصوصى را براى كسب اطلاع از مستمندان و وضعيت زندگى وگرفتارى آنان را صادر فرمايد.
سردمداران كشورهايى كه ادعاى رسيدگى به حقوق بشر را دارند، بدانند كه يكى ازحقوق مسلم مردم رسيدگى به وضع اقتصادى آنان است . فقرا در اين امر استحقاق بيشترىنسبت به حقوق ديگرى مثل آزادى و... دارند.
امام عليه السلام به مالك مى فرمايد نكند دلخوشى بيش از حد باعث شود تا نيازمندان رافراموش كنى . - به اصطلاح - ((سواره از پياده خبر ندارد)) و ((سير از گرسنه خبرندارد)) عامل عدم رسيدگى به امور ناداران جامعه نباشد. بيانات حضرت امير در اين بارهبه مالك اشتر زياد است فقط آنچه را كه دلهاى مرده ما را زنده مى كند، ياد آورى نموديمو در پايان اين بحث جمله اى از فرمايش آن حضرت مى آوريم :
((ثم اعمل فيهم بالاءعذار الى الله يوم تلقاه (398) سپس درباره آنان طورى رفتاركن كه روز ملاقات خدا- نزد او معذور باشى - عذرت را بپذيرد.
حتى امام عليه السلام مى فرمايد: پاره اى از وقت خود را براى آنان اختصاص و خود را-براى توجه به امور آنان - فارغ البال گردان - كه فقط به آنان رسيدگى كنى و درنشست همگانى - كه مستمندان بار عام داشته باشند - بنشين و براى رضاى آفريدگارتخداوند، در آن مجلس ، متواضع باش ... .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation