بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 21, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

110 آل عمران با صراحت مى گويد: كنتم خير امة اخرجت للناس : (شما مسلمانان بهترينامتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه وجود گذاشتيد).
و نـيـز مى دانيم پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، برترين پيامبراناسـت ، بـنـابـرايـن امـت او نـيـز، امـت بـرتـرنـد، چـنـانـكـه در آيـه 89 سـورهنـحل آمده : و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤ لاء: (بهخـاطـر بـياور روزى را كه از هر امتى ، گواهى از خودشان بر آنها مبعوث مى كنيم ، و تورا گواه بر همه آنها قرار مى دهيم ).
در آيـه بـعـد بـه ششمين موهبت بزرگى كه خدا به اين قوم حق نشناس داد اشاره كرده مىگـويـد: (مـا دلائل روشـنـى از امـر نبوت و شريعت در اختيار آنها گذارديم ) (و آتيناهمبينات من الامر).
(بـيـنـات ) ممكن است اشاره به معجزات روشنى باشد كه خداوند به موسى بن عمران(عـليـهـمـاالسـلام ) و سـايـر انـبـيـاى بـنـى اسـرائيـل بـخـشـيـد، و يـا اشـاره بـهدلائل و براهين منطقى آشكار و قوانين و احكام متقن .
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده اند كه اين تعبير اشاره به نشانه هاى روشنى است كهخـداونـد دربـاره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اختيار آنها گذارد كه باآن مـى تـوانـسـتـنـد پـيـامـبر خاتم را همچون فرزندان خود بشناسند الذين آتيناهم الكتابيعرفونه كما يعرفون ابنائهم (بقره - 146).
ولى مانعى ندارد كه تمام اين معانى در آيه جمع باشد.
به هر حال با وجود اين مواهب بزرگ و دلائل بين و روشن جائى براى اختلاف وجود نداشت، ولى ايـن كـفـران كـنـندگان به زودى دست به اختلاف زدند، چنانكه قرآن در دنباله همينآيـه مـى گـويـد: (آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم و آگاهى به سراغشان آمد وسرچشمه اين اختلاف همان حب رياست
و برترى جوئى بود) (فما اختلفوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ).
آرى آنـهـا پـرچـم طـغـيـان بـرافـراشـتـند، و هر گروهى به جان گروه ديگر افتاد، حتىعـوامـل وحـدت و انـسـجـام را وسـيـله اخـتـلاف و تـفـرقـه قـرار دادنـد، و بـهدنـبـال آن قـدرتـشـان بـه ضـعـف گـرائيـد، سـتـاره عـظـمـتـشـانافول كرد، حكومت آنها متلاشى شد و در دنيا دربدر شدند.
بعضى نيز گفته اند منظور اختلافى است كه آنها بعد از آگاهى كافى از صفات پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مورد او داشتند.
قـرآن در پـايـان آيـه آنـها را با اين عبارت هشدار مى دهد: (پروردگار تو روز قيامت درمـيـان آنها درباره آنچه اختلاف نمودند داورى مى كند) (ان ربك يقضى بينهم يوم القيامةفيما كانوا فيه يختلفون ).
و بـه ايـن تـرتـيـب با كفران نعمت و ايجاد اختلاف هم عظمت و قدرت خود را در دنيا از دستدادند و هم مجازات آخرت را براى خود خريدند.
بـعـد از بـيان مواهبى كه خداوند به بنى اسرائيل داده بود و كفران كردند، سخن از موهبتعـظـيـمـى بـه مـيـان مـى آورد كه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمينارزانـى داشـت ، مـى فـرمـايـد سـپـس ما تو را بر شريعت و مسيرى به سوى آئين حق قرارداديم (ثم جعلناك على شريعة من الامر).
(شريعت ) به معنى راهى است كه براى رسيدن به آب در كنار نهرهائى كه سطح آباز سـاحـل نـهـر پـائيـنـتـر اسـت احداث مى كنند، سپس به هر راهى كه انسان را به مقصد ومقصودش مى رساند اطلاق شده است ، بكار گرفتن اين تعبير در مورد آئين حق به خاطر آناست كه انسان را به سرچشمه وحى و رضايت الهى و سعادت جاويدان كه همچون آب حياتاست مى رساند، اين واژه يكبار در قرآن بكار رفته و تنها در مورد اسلام است .
مـنـظور از (الامر) در اينجا همان دين و آئين حق است كه در آيه گذشته نيز به آن اشارهشده بود آنجا كه فرمود: (بينات من الامر).
و از آنـجـا كـه ايـن مـسـيـر، مـسـيـر نـجـات و پـيـروزى اسـت بـهدنـبـال آن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (از آن پيروى كن )(فاتبعها).
و نـيز از آنجا كه نقطه مقابل آن چيزى جز پيروى از هوا و هوس ‍ جاهلان نيست ، در آخر آيهمـى افـزايـد: (و از هـوا و هـوسـهـاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن ) (و لا تتبعاهواء الذين لايعلمون ).
در حـقـيـقـت دو راه بـيـش نـيـسـت ، (راه انـبـيـاء و وحـى ) و (راه هـوا و هـوسـهـاىجـهال )، اگر كسى به اولى پشت كند در مسير دوم خواهد افتاد، و اگر كسى به آن روىآورد از خط انبياء جدا خواهد شد، و به اين ترتيب قرآن قلم بطلان بر هر برنامه هدايتىكه از سرچشمه وحى مدد نمى گيرد كشيده است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه بعضى از مفسران گفته اند: رؤ ساى قريش نزد پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) آمـدنـد و عـرض كردند.بيا و به آئين نياكانت بازگرد كه هم از توافضل بودند و هم سالمندتر!
در آن زمـان پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) هـنـوز در مـكـه بـود، آيـه فـوقنـازل شـد و بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت كه راه وصول به حق وحى آسمانى است كه بر تونازل شده ، نه آنچه هوا و هوس اين جاهلان اقتضا مى كند.
هـمـيـشـه رهبران راستين به هنگامى كه آئين جديد و پاك و نوينى را عرضه مى كردند باايـن وسـوسـه جـاهـلان روبـرو بـودنـد كـه تـو بـهتر مى فهمى يا نياكان و بزرگان وپـيـشـكسوتان قبل از تو؟ و اصرار داشتند آنها نيز همان روشهاى خرافى را ادامه دهند كهاگر اينگونه پيشنهادها عملى مى شد هرگز انسان گامى
به سوى تكامل برنمى داشت .
آيـه بـعـد در حـقـيقت علتى است براى نهى از تسليم شدن در برابر پيشنهاد مشركان مىگـويـد: (آنـهـا هـرگـز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند و از عذابشبرهانند) (انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا).
هرگاه از آئين باطل آنها پيروى كنى و عذاب الهى دامان تو را بگيرد هرگز نمى توانندبه كمك تو بشتابند، و يا اگر خداوند نعمتى را از تو سلب كند آنها قادر به جبران آننـخـواهـنـد بـود، گرچه روى سخن در اين آيات به پيامبر است ولى منظور همه مؤ منان مىباشند.
سـپـس مـى افـزايـد: ظـالمـان يـار و يـاور و دوسـت و ولى يكديگرند (ان الظالمين بعضهماولياء بعض ).
همه از يك قماشند و در يك مسير و سر و ته يك كرباس ، و همگى ضعيف و ناتوانند.
امـا گـمـان نـكـن كـه تـو و افـراد با ايمان كه اكنون در اقليت هستيد يار و ياورى نداريدخداوند ولى پرهيزگاران است (و الله ولى المتقين ).
درسـت اسـت آنـهـا ظـاهـرا جـمـعـيـتـى عـظـيـم و قـدرت و ثـروتقابل ملاحظه اى دارند ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق ذره ناچيزى بيش نيستند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان تاءكيد بر آنچه گذشت و دعوت به پيروى از اين آئينالهـى مـى گـويـد: (ايـن قرآن و شريعت وسيله بينائى و مايه هدايت و رحمت براى مردمىاست كه اهل يقين هستند) (هذا بصائر للناس و هدى و رحمة لقوم يوقنون ).
(بصائر) جمع (بصيرت ) به معنى بينائى است ، هر چند اين واژه بيشتر
در مـورد بينشهاى فكرى و عقلى استعمال مى شود، ولى گاه به تمام امورى كه مايه دركو فهم مطلب است اطلاق مى گردد.
جـالب اينكه مى گويد (اين قرآن و شريعت بينائيهائى است ) يعنى عين بينائى است ،آنهم نه يك بينائى كه بينائيها، نه در يك بعد كه در همه ابعاد زندگى به انسان بينشصحيح مى دهد.
نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـير در آيات ديگر قرآن از جمله آيه 104 سوره انعام آمده است قد جائكمبصائر من ربكم : (بينائيهائى از سوى پروردگارتان براى شما آمد).
در اينجا سه موضوع در آيه مطرح شده : (بصائر)، (هدايت ) و (رحمت ) كه بهتـرتـيـب عـلت و معلول يكديگرند، آيات روشنگر و شريعت بينا كننده انسان را به سوىهدايت مى برد، و هدايت نيز مايه رحمت پروردگار است .
جـالب ايـنـكـه (بـصائر) را براى عموم مردم ذكر مى كند، اما هدايت و رحمت را مخصوصكـسانى كه اهل يقينند، و بايد چنين باشد زيرا آيات قرآن مخصوص قوم و گروهى نيست ،بـلكـه تـمـام انـسـانـهـا كـه در مـفـهـوم (النـاس ) جـمـعند در آن شريكند، بى هيچگونهمـحـدوديـتـى از نـظر زمان و مكان ، ولى طبيعى است هدايت فرع بر يقين ، و رحمت الهى نيزمولود آن است ، و شامل حال همه نمى شود.
به هر حال اينكه مى گويد: قرآن عين بصيرت و عين هدايت و رحمت است تعبير زيبائى استكـه از عـظـمت و تاءثير و عمق اين كتاب آسمانى حكايت مى كند براى آنها كه رهرو راهند وجستجوگر حقند.
آيه و ترجمه


اءم حسب الذين اجترحوا السيات اءن نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم ومماتهم ساء ما يحكمون(21)
و خـلق الله السـمـوات و الا رض بـالحـق و لتـجـزىكل نفس بما كسبت و هم لايظلمون(22)
اءفـرايـت مـن اتـخـذ إ لهـه هـوئه و اءضـله الله عـلى عـلم و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه وجعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله اءفلا تذكرون(23)


ترجمه :

21 - آيـا كـسـانـى كـه مـرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كهايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند قرار مى دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟چه بد داورى مى كنند.
22 - و خـداونـد آسـمـانها و زمين را به حق آفريده است ، تا هر كس ‍ در برابر اعمالى كهانجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمى نخواهد شد.
23 - آيـا ديـدى كـسـى را كـه مـعـبـود خود را هواى نفس خويش قرار داده ؟ و خداوند او را باآگـاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست ) گمراه ساخته ، و بر گوش و قلبش مهر زده ، وبـر چـشمش پرده اى افكنده ، با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ آيامتذكر نمى شويد؟!
تفسير:
حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست
در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از دو گـروه (مـؤ مـنـان ) و (كـافـران )، يـا(پـرهـيزگاران ) و (مجرمان ) در ميان بود در نخستين آيه مورد بحث اين دو را در يكمقايسه اصولى در برابر هم قرار داده مى گويد: (آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدندگـمـان كـردنـد آنـهـا را هـمـچـون كـسـانـى قـرار مـى دهـيـم كـه ايـمـان آوردنـد وعـمـل صـالح انـجـام داده انـد كـه حيات و مرگشان يكسان باشد)؟! (ام حسب الذين اجترجواالسيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ).
(چه بد داورى مى كنند)! (ساء ما يحكمون ).
مـگـر مـمـكـن است نور و ظلمت ، علم و جهل ، خوب و بد، ايمان و كفر يكسان باشد؟ مگر امكاندارد بـازتاب و ثمره و نتيجه اين امور نامساوى ، مساوى گردد؟ هرگز چنين نيست ، مؤ منانصـالح العـمـل از مـجـرمـان بـى ايـمـان در هـمـه چـيـز جـدا هـسـتـنـد، و ايـمـان و كـفـر واعمال نيك و بد سرتاسر زندگى و مرگ هر يك از آنها را به رنگ خود درمى آورد.
ايـن آيـه هـمـانـنـد آيه 28 سوره (ص ) است كه مى فرمايد: (آيا كسانى را كه ايمانآورده انـد و عـمـل صـالح انـجـام داده انـد هـمـچـون (مـفـسـدان در ارض ) قـرار دهـيـم ؟ يـاپـرهـيـزگـاران را هـمچون فاجران )؟ (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدينفى الارض ام نجعل المتقين كالفجار).
يا همانند آيه 35 و 36 سوره قلم كه مى گويد: (آيا مسلمانان را همچون مجرمان قرار مىدهـيـم ؟ چـه مـى شـود شـمـا را چـگـونـه داورى مـى كـنـيـد)؟!(افنجعل
المسلمين كالمجرمين ما لكم كيف تحكمون ).
(اجـتـرحـوا) از مـاده (جـرح ) در اصل به معنى جراحت و اثرى كه بر اثر بيمارى وآسـيـبـهـاسـت كـه بـه بـدن انـسان مى رسد، و از آنجا كه ارتكاب گناه گوئى روح او رامجروح مى سازد ماده (اجتراح ) به معنى انجام گناه نيز به كار رفته ، و گاه در معنىوسـيـعـتـرى ، يـعـنـى هـر گـونه اكتساب ، استعمال مى شود، و اعضاى بدن را از اين نظر(جـوارح ) گـويـند كه انسان به وسيله آن مقاصد خود را انجام مى دهد و آنچه مى خواهدبه دست مى آورد و كسب مى كند.
بـه هـر حـال ايـن آيـه مـى گـويـد: ايـن يـك پـنـدار غـلط اسـت كـه تـصـور كـنـنـد ايـمان وعمل صالح ، يا كفر و گناه ، تاءثيرى در زندگى انسان نمى گذارد، چنين نيست زندگىو مرگ اين دو گروه كاملا با هم متفاوت است .
مـؤ مـنان در پرتو ايمان و عمل صالح از آرامش خاصى برخوردارند بطورى كه سختترينحوادث زندگى تاءثيرى در روح آنها نمى گذارد، در حالى كه افراد بى ايمان و آلودهدائمـا در اضـطـرابـنـد، اگر در نعمتند بيم زوال آن پيوسته آنها را رنج مى دهد، اگر درمصيبت و ناراحتيند قدرت مقابله با آن را ندارند، چنانكه در آيه 82 سوره انعام مى خوانيم :الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون (آنها كه ايمان آوردندو ايمان خود را به شرك نيالودند امنيت از آن آنها است ، و آنها هدايت يافتگانند).
افـراد بـا ايـمـان بـه وعـده هـاى الهـى دلگـرمـنـد ومشمول عنايات خاص ‍ اويند، چنانكه در آيه 51 سوره مؤ من مى خوانيم : انا لننصر رسلناو الذين آمنوا فى الحياة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد:
(ما رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در حيات دنيا و روز قيامت كه گواهان بپامى خيزند يارى مى كنيم ).
نور هدايت قلب گروه اول را روشن مى سازد و با گامهاى استوار به سوى
هـدف مـقدسشان پيش مى روند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور: خداوندولى كـسـانـى اسـت كـه ايمان آوردند آنها را از ظلمتها به سوى نور هدايت مى كند (بقره -257).
امـا گـروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى يابند، و نه برنامه روشنى و در ميانامـواج ظـلمـات سـرگـردانـنـد، و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الىالظلمات : (كسانى كه كافر شدند ولى آنها طاغوت و شيطان است ، و آنها را از نور بهسوى ظلمتها مى برند).
ايـن در حـيـات و زنـدگـى ايـن جهان است ، و اما به هنگام مرگ كه دريچه اى است به عالمبـقـا، و دروازه اى اسـت بـراى آخـرت ، چـنـانـكـه قـرآن در آيـه 32نـحـل مـى گـويـد: (پـرهيزگاران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مى كنند درحـالى كـه پـاك و پـاكـيزه اند، به آنها مى گويند سلام بر شما باد، وارد بهشت شويدبه خاطر اعمالى كه انجام مى داديد) (الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكمادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ).
در حـالى كـه با مجرمان بى ايمان طور ديگرى سخن مى گويند چنانكه در آيه هاى 27 و27 هـمـان سـوره نـحل آمده است : (كافران كسانى هستند كه فرشتگان قبض روح آنها مىكـنـنـد در حالى كه به خود ستم كرده اند، در اين هنگام از روى بيچارگى و اظهار تسليممى گويند: ما كار بدى انجام نمى داديم ، آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد آگاه است -اكـنـون از درهاى دوزخ وارد شويد و جاودانه در آن خواهيد ماند چه بد جايگاهى است جايگاهمـتـكـبـران ) (الذيـن تـتـوفـاهـم المـلائكـة ظـالمـى انـفـسـهـم فـالقـوا السـلم مـا كـنـانـعـمـل مـن سـوء بـلى ان الله عـليـم بـما كنتم تعملون - فادخلوا ابواب جهنم خالدين فيهافلبئس مثوى المتكبرين ).
خلاصه ، تفاوت در ميان اين دو گروه در تمام شؤ ون زندگى و مرگ و عالم
برزخ و قيامت موجود است .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـفـسـيـر و تـعـليـلى اسـت بـراى آيـهقـبـل ، مـى فـرمـايـد: (خـداونـد آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حق آفريده است ) (و خلق اللهالسموات و الارض بالحق ).
(و هـدف آن اسـت كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنهاظلم و ستمى نخواهد شد) (و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون ).
سراسر عالم نشان مى دهد كه آفريننده اين جهان آن را بر محور حق قرار داده ، و در همه جاحق و عدالت حاكم است .
با اينحال چگونه ممكن است مؤ منان صالح العمل و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد، واين امر به صورت استثنائى در قانون خلقت درآيد؟
طـبـيـعى است آنها كه هماهنگ با اين قانون حق و عدالت حركت مى كنند بايد از بركات عالمهـسـتى و الطاف الهى بهره مند شوند، و آنها كه بر ضد آن گام برمى دارند بايد طعمهآتش سوزان قهر و غضب خدا شوند، و عدالت همين را ايجاب مى كند.
و از اينجا روشن مى شود كه (عدالت ) به معنى (مساوات و برابرى ) نيست ، بلكهعدالت آن است كه هر كسى بر طبق شايستگيهايش از مواهب بيشترى بهره گيرد.
آخـريـن آيـه مـورد بحث نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤمـنان ، مى فرمايد: (آيا مشاهده كردى كسى را كه معبود خود را هوا و هوس خويش قرار داده)؟! (افراءيت من اتخذ الهه هواه ).
(و چـون خـدا مـى دانسته شايستگى هدايت ندارد او را گمراه ساخته ) (و اضله الله علىعلم ).
(بـر گـوش و قـلبـش مـهـر زده ، و بـر چـشمش پرده اى افكنده )، تا در وادى ضلالتهـمـواره سـرگـردان بـمـانـد (و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه وجعل على بصره غشاوة ).
(با اينحال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند) (فمن يهديه من بعد الله ).
(آيا با اينهمه متذكر نمى شويد)؟ و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حقراه خود را يافته اند نمى فهميد؟ (افلا تذكرون ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطرح است كه چگونه ممكن است انسان هواى نفس خويش را معبود خودسازد؟
ولى روشـن اسـت هـنـگـامـى كـه فـرمـان خـدا را رهـا كـرد، و بـهدنبال خواست دل و هواى نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، اين همان پرستشهواى نفس است ، چرا كه يكى از معانى معروف (عبادت و پرستش ) اطاعت است .
چـنـانـكـه بـارها در قرآن مجيد، در مورد شيطان ، يا احبار و علماى يهود آمده كه (گروهىعبادت شيطان مى كنند) (يس - 60) و درباره يهود مى گويد:
(علماى خود را رب و پروردگار خويش قرار داده اند) (توبه - 31).
در حـديـث نـيـز آمـده اسـت كه امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) فرمودند: اما و الله ماصـاموا لهم ، و لا صلوا، و لكنهم احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالا، فاتبعوهم و عبدوهممـن حيث لا يشعرون : (به خدا سوگند آنها (يهود و نصارى ) براى پيشوايان خود نماز وروزه بـجـا نـيـاوردنـد، ولى پـيـشـوايـانـشـان حـرامـى را بـراى آنـهـاحـلال ، و حـلالى را حـرام كـردنـد، و آنـها پذيرفتند و پيروى نمودند، و بى آنكه توجهداشته باشند آنها را عبادت و پرستش ‍ كردند)!.
ولى بـعـضـى از مـفسران اين تعبير را اشاره به بت پرستان قريش ‍ مى دانند كه به هرچـيـز دل مـى بـسـتند از آن بتى مى ساختند و در برابر آن عبادت مى كردند و هر گاه جسمديـگـرى را مـى يـافـتـنـد كـه جـلب تـوجـهـشـان را مـيـنـمـود بـتاول را كـنـار گـذاشـتـه از دومى بت مى ساختند! و به اين ترتيب معبود آنها چيزى بود كههواى نفس ‍ آنها بپسندد.
ولى تـعبير (من اتخذ الهه هواه ): (كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار دهد)با تفسير اول هماهنگ تر است .
در مـورد جـمـله (اضـله الله عـلى عـلم ) تـفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم يعنىخـداونـد بـا عـلم به اينكه استحقاق هدايت ندارند آنها را گمراه كرده است اشاره به اينكهآنـهـا با دست خود تمام چراغهاى هدايت را شكسته ، و راههاى نجات را بروى خود بسته ، وپـلهـاى بـازگشت را پشت سر خود ويران كرده اند، در چنين شرايطى خداوند لطف و رحمتشرا از آنها بر مى گيرد و حس تشخيص نيك و بد را از آنها سلب مى كند، گوئى قلب و
گـوشـشـان را در مـحـفـظـه اى گـذاشـتـه ، و بـسـته و مهر كرده است و بر چشم آنها پردهسنگينى افكنده .
ايـنها در حقيقت آثار چيزى است كه براى خود برگزيده اند، و نتيجه شوم معبودى است كهبراى خود انتخاب كرده اند.
راسـتـى چـه بت خطرناكى است هواپرستى كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روىانـسـان مـى بـنـدد، و چـه گـويـا و پـر مـعـنـى اسـت حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسلامنـقـل شـده : مـا عـبـد تـحـت السماء اله ابغض الى الله من الهوى !: (هرگز در زير آسمانمعبودى مبغوضتر نزد خدا از هواى نفس پرستش نشده است )!.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آن است كه اين هواپرستان لجوج باعـلم و آگـاهى از طريق هدايت راه ضلالت را پيش مى گيرند، چرا كه علم و دانش هميشه باهـدايـت هـمـراه نـيـسـت ، و ضـلالت نـيـز هـمـيـشـه هـمـراهجهل نمى باشد.
علمى مايه هدايت است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، و همراه آن گام بردارد، تا بهسـرمـنـزل مقصود برسد، چنانكه قرآن درباره گروهى از كفار لجوج مى گويد: و جحدوابـهـا و اسـتـيـقـنـتـهـا انـفـسـهـم : (آنـهـا آيـات خـدا را انـكـار كـردنـد در حـالى كـه دردل به حقانيت آن يقين داشتند)! (نمل - 14).
ولى تفسير اول با توجه به اينكه مرجع ضميرها در آيه خداوند است مناسبتر است ، زيرامى فرمايد خدا او را گمراه كرده ، و بر گوش و قلبش مهر زده است .
از آنـچـه گـفـتـيـم بـه خـوبى روشن مى شود كه در آيه هيچ نشانه اى از مذهب جبر نيست ،بلكه تاءكيدى است بر اصل اختيار و تعيين سرنوشت انسان به دست خودش .
دربـاره مـهـر نـهـادن خـداونـد بـر قـلب و گـوش انـسـان ، و پـرده افـكـنـدن بـردل او، بحثهاى بيشترى در جلد اول ذيل آيه 7 سوره بقره آورده ايم .
نكته ها:
خطرناكترين بتها بت هواى نفس است .
درحـديـث خوانديم كه مبغوضترين معبودى كه مورد پرستش ‍ واقع شده است نزد خداوند بتهوى و هوس است .
در ايـن سخن هيچگونه مبالغه نيست ، چرا كه بتهاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند، ولىبت هوى و هوس اغوا كننده ، و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است .
بـه طـور كـلى مـى تـوان گـفـت ايـن بـت خـصـوصـيـاتـى دارد كـه آن را مـسـتـحـق ايـن نـام(منفورترين بتها) كرده است .
زشـتـيـهـا را در نـظـر انـسـان زيـنـت مـى دهـد، تـا آنـجـا كـه انـسـان بـهاعـمـال زشت خود مى بالد و به مصداق و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (كهف - 104) بهعنوان يك صالح به آن افتخار مى كند!
2 - مـؤ ثرترين راه نفوذ شيطان هوى پرستى است ، چرا كه تا پايگاهى در درون انسانوجـود نـداشـتـه باشد شيطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد و پايگاه شيطان چيزى جزهواپرستى نيست ، همان چيزى كه خود شيطان به خاطر آن
سقوط كرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد.
3 - هـواپـرسـتـى مـهـمترين وسيله هدايت را كه درك صحيح حقايق است از انسان مى گيرد وپـرده بـر چـشـم و عـقـل آدمـى مـى افـكـنـد، چـنـانـكـه در آيات مورد بحث بعد از ذكر مساءلههواپرستى صريحا به اين موضوع اشاره شده است ، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اينحقيقت است .
4 - هواپرستى انسان را تا مرحله مبارزه با خدا نعوذ بالله پيش ‍ مى برد - همانگونه كهپـيـشـواى هوى پرستان يعنى شيطان به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد، و به حكمتخداوند در مساءله امر به سجده بر آدم اعتراض نمود و آن را غير حكيمانه پنداشت !
5 - عـواقـب هـواپـرسـتـى آنـقدر شوم و دردناك است كه گاه يك لحظه هواپرستى يك عمرپـشـيـمـانـى بـبـار مـى آورد، و گـاه يـك لحـظـه هـواپـرسـتـىمحصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد مى دهد.
لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين امر تاءكيد و هشدار داده شده است .
در حـديـث مـعـروف پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : ان اخوف ما اخاف علىامـتـى الهـوى و طـول الامـل ، امـا الهـوى فـانـه يـصـد عـن الحـق ، و امـاطول الامل فينسى الاخرة !: (خطرناكترين چيزى كه بر امتم از آن مى ترسم هواپرستى وآرزوهـاى دراز اسـت چـرا كه هواپرستى انسان را از حق باز مى دارد و آرزوى دراز آخرت رابه فراموشى مى سپارد.
و در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيم : كه در پاسخ اين سؤال اى سلطان اغلب و اقوى ؟: (كدام سلطان ستمگر غالبتر و نيرومندتر است )؟ فرمود:الهوى .
و در حـديث ديگرى از امام زين العابدين (عليه السلام ) آمده است كه خداوند مى فرمايد: وعـزتـى و عـظمتى ، و جلالى و بهائى ، و علوى و ارتفاع مكانى ، لا يؤ ثر عبد هواى علىهـواه الا جعلت همه فى آخرته ، و غناه فى قلبه ، و كففت عنه ضيعته ، و ضمنت السمواتو الارض رزقـه ، و اتـتـه الدنـيـا و هـى راغـمـة : (بـه عـزت و عـظـمـتـم سـوگـنـد بـهجـلال و نـورانـيـت و مـقام بلندم قسم كه هيچ بنده اى خواست مرا بر هوى خود مقدم نمى داردمـگر اينكه همت او را در آخرت و بى نيازى او را در قلبش قرار مى دهم ، و امر معاش را براو آسـان مـى سـازم ، و روزى او را بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن تـضـمـين مى كنم و مواهب دنيا باتواضع به سراغ او مى آيد)!.
و در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم ،فـليـس شـى ء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم : (از هواى نفس بترسيدهـمانگونه كه از دشمنان بيم داريد، چرا كه چيزى براى انسان دشمن تر از پيروى هواىنفس و آنچه بر زبان جارى مى شود نيست ).
و بـالاخـره در حـديـثى ديگر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: انى لارجوالنـجـاة لهذه الامة لمن عرف حقنا منهم الا لاحد ثلاثة : صاحب سلطان جائر، و صاحب هوى ، والفـاسق المعلن : من اميد نجات را براى اين امت براى آنها كه حق ما را بشناسند دارم ، مگربراى سه گروه : دوستان سلاطين جور، و هوى پرستان ، و گنهكارى كه آشكارا گناه مىكند (و باك ندارد).
و در اين زمينه آيات و روايات بسيار فراوان و پر بار است .
ايـن سـخـن را بـا جـمـله پـرمـعـنـائى كـه بـعـضـى بـه صـورت شـاننـزول نقل كرده اند، و گواه زنده اى بر مقصود ما است پايان مى دهيم ، يكى از مفسران مىگويد: شبى از شبها (ابوجهل ) در حالى كه (وليد بن مغيره ) با او همراه بود بهطواف
خانه كعبه پرداخت ، و در ضمن طواف درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )با هم سخن مى گفتند، ابو جهل گفت و الله انى لاعلم انه صادق (به خدا سوگند كه منمى دانم او راست مى گويد)!
فورا وليد به او گفت : خاموش باش ! تو از كجا اين سخن را مى گوئى ؟
ابو جهل گفت : اى وليد ما او را در كودكى و جوانى صادق امين مى ناميديم ، چگونه بعد ازتـمـام عقل و كمال رشد او را كذاب و خائن بناميم ؟ باز تكرار مى كنم : (مى دانم او راستمى گويد)!
وليد گفت : پس چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى ؟
گفت : مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند از ترس ‍ شكست ، تسليم برادرزاده ابوطالب شدم ؟!.
سـوگـنـد بـه بـتـهاى (لات ) و (عزى ) كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد! اينجابـود كـه آيـه و خـتـم عـلى سـمـعـه و قـلبـه : (خـدا بـر گـوش و قـلب او مـهـر نهاده )نازل شد.
آيه و ترجمه


و قالوا ما هى إ لا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إ لا الدهر و ما لهم بذلك من علم إ نهم إ لا يظنون(24)
و إ ذا تتلى عليهم ءايتنا بينت ما كان حجتهم إ لا اءن قالوا ائتوا بابائنا إ ن كنتم صدقين(25)


ترجمه :

24 - آنـهـا گـفـتـنـد: چـيـزى جـز هـمين زندگى دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند وگـروهـى جـاى آنها را مى گيرند، و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمى كند ، آنها به اينسخن كه مى گويند يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند.
25 - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود دليلى در برابر آن ندارند جزايـنـكـه مـى گـويـنـد اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد (تا گواهىدهند!).
تفسير:
عقايد دهريين
در اين آيات بحث ديگرى پيرامون منكران توحيد است ، منتها در اينجا تنها از گروه خاصىاز آنـهـا يعنى (دهريين ) نام مى برد كه مطلقا وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكارمـى كـردند، در حالى كه اكثر مشركان ظاهرا به خدا ايمان داشتند و بتها را شفيعان درگاهاو مى دانستند، مى فرمايد: (آنها گفتند
هـمين زندگى ما در دنيا در كار نيست ، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند)و جـاى آنـهـا را مـى گـيـرنـد، و نـسل بشر همچنين تداوم مى يابد (و قالوا ما هى الا حياتناالدنيا نموت و نحيا).
(و چيزى جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاك نمى كند) (و ما يهلكنا الا الدهر).
و بـه ايـن تـرتيب هم (معاد) را انكار مى كردند و هم (مبداء) را، جمله نخست ناظر بهانكار معاد است و جمله بعد ناظر به انكار مبداء.
قابل توجه اينكه شبيه اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن نيز آمده است ، در سوره انعام آيه29 مى خوانيم : و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين و در سوره مؤ منون آيه37 آمـده : ان هـى الا حـيـاتـنـا الدنـيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين ، ولى در هر دو موردتكيه بر انكار معاد است تنها در آيه مورد بحث هم معاد انكار شده و هم مبداء.
روشـن اسـت ايـنـكـه آنـهـا روى معاد بيشتر تكيه مى كردند به خاطر وحشتى بود كه از آنداشتند، و تاءثيرى كه ممكن بود در تغيير مسير زندگى هوس آلود آنها داشته باشد.
مـفـسـران براى جمله (نموت و نحيا) (مى ميريم و زنده مى شويم ) چند تفسير ذكر كردهاند: نخست همان كه در بالا گفتيم : بزرگسالان مى روند، و نوزادان قدم به عرصه حياتمى گذارند و جاى آنها را مى گيرند.
ديـگـر ايـنـكـه : جـمله از قبيل تاخير و تقديم است ، و در معنى چنين است ما زنده مى شويم وسپس مى ميريم و جز اين حيات و مرگ چيز ديگرى در كار نيست !
سوم اينكه : بعضى مى ميرند و بعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).
چهارم اينكه : ما در آغاز مرده و بيجان بوديم ، سپس لباس حيات برم
پوشيده شد اما از همه مناسبتر همان تفسير اول است .
بـه هر حال اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم دهر و روزگار است ، و يا به تعبير جمعىديـگـر گـردش افـلاك و اوضـاع كـواكب مى باشد عقيده جمعى از ماديين در اعصار گذشتهبـود كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى كردند، و معتقد بودند هر چه در جهان ما رخمـى دهـد بـه سـبـب آنـهـاسـت حـتـى گـروهـى از فـلاسفه دهرى و مانند آنها معتقد به ثبوتعقل براى افلاك بودند، و تدبير اين جهان را به دست آنها مى دانستند.
اين اعتقادات خرافى با گذشت زمان تدريجا از ميان رفت ، مخصوصا با پيشرفت علم هيئتثـابـت شـد چـيـزى بـنـام افلاك (كرات تو بر توى پوست پيازى بلورين ) اصلا وجودخـارجـى نـدارد، و ستارگان عالم بالا نيز كم و بيش ساختمانى مانند كره زمين دارند، منتهابـعـضـى خـامـوشـنـد و كـسـب نـور از كـرات ديـگـر مـى كـنـنـد، و بـعـضـى درحال اشتعال و نور افشانى هستند.
دهريين گاه در حوادث تلخ و ناگوار به دهر بدگوئى مى كردند و آن را سب و دشنام مىدادنـد و عـجـب ايـنـكـه بقاياى آن نيز در ادبيات امروز ديده مى شود كه بعضى از شاعرانخداپرست به (دهر غدار) و (چرخ كج مدار) بد مى گويند و بر روزگار نفرين مىفرستند كه چرا چنين و چنان كرده است .
در شعر معروف آمده است :
فـلك بـه مـردم نـادان دهـد زمـام مـراد
تـواهل دانش و فضلى همين گناهت بس !


ديگرى مى گويد:
روزگـار اسـت اينكه گه عزت دهد گه خار دارد
چرخ بازيگر از اين بازيچه هابسيار دارد!


در مورد دهر نيز گفته اند:
دهـر چـون نـيـرنـگ سـازد چـرخ چـون دسـتـان كـنـد
مـغـز را آشـفـتـه سـازدعقل را حيران كند!


ولى در احـاديـث اسـلامـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلامنـقـل شـده : لا تـسـبوا الدهر فان الله هو الدهر: (روزگار را دشنام ندهيد چرا كه خداوندروزگار است ).
اشـاره بـه ايـنـكـه روزگـار لفـظى بيش نيست ، كسى كه مدبر اين جهان و گرداننده اينعـالم است خدا است ، اگر به مدبر و گرداننده اين جهان بدگوئى كنيد بدون توجه بهخداوند قادر متعال بدگوئى كرده ايد!
شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن حـديـث ديـگـرى اسـت كـه بـه عـنـوان حـديـث قـدسـىنـقـل شـده اسـت خـداونـد مـى فرمايد: يؤ ذينى ابن آدم يسب الدهر، و انا الدهر! بيدى الامر،اقـلب الليـل و النـهـار!: (ايـن سـخـن فـرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مىگـويـنـد، در حـالى كـه دهر منم ! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مىسازم ).
ولى در بعضى از تعبيرات دهر به معنى (ابناء روزگار) و (مردم زمانه ) به كاررفـتـه كـه بـزرگان از بى وفائى آنها شكوه كرده اند، شبيه شعر معروفى كه از امامحسين (عليه السلام ) در شب عاشورا نقل شده كه فرمود:
يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل
اى روزگـار اف بـر تـو بـاد كـه دوسـت خـوبـى نـبودى
چه اندازه صبحگاهان وشامگاهان


از دوستان و طالبان ما را به قتل رساندى
و روزگار هرگز قانع به گرفتنبدل و عوضى نمى شود


و بـه ايـن تـرتـيب براى دهر دو معنى وجود دارد: دهر به معنى (افلاك و روزگار) كهمـورد تـوجـه دهـريين بوده و آنرا حاكم بر نظام هستى و زندگى انسانها مى پنداشتند، ودهر به معنى (مردم عصر و زمان و ابناء روزگار).
مـسـلمـا دهر به معنى اول پندارى بيش نيست ، و اگر باشد اشتباه در تعبير است كه بجاىنـام خـداونـد مـتـعـال كه حاكميت بر تمام عالم وجود دارد نام دهر را مى برند، ولى دهر بهمعنى دوم چيزى است كه بسيارى از پيشوايان و بزرگان آن را مذمت كرده اند، چرا كه مردمعصر خود را فريبكار، بى وفا، و متلون مى دانستند.
بـه هر حال قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان جمله كوتاه و پرمحتوائى بيان كردهكـه در مـورد ديـگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، مى فرمايد: (آنها به اين سخن كهمى گويند معادى نيست و مبداء جهان نيز دهر است يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايهاى دارند) (و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون ).
شـبـيـه ايـن مـعـنـى در آيـه 28 سوره نجم در مورد كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مىپـنـداشتند آمده است : و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا:(آنـهـا بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند آنها تنها از گمان بى اساس خود پيروى مى كنند، وگمان به هيچوجه بى نياز از حق نمى كند).
هـمـيـن مـعنى در مورد نسبت قتل به حضرت مسيح (نساء - 157) و اعتقاد مشركان عرب دربارهبتها (يونس - 66) نيز آمده است .
و اين سهل ترين دليلى است كه در مقابل اينگونه افراد ذكر مى شود كه شما هيچ شاهد وگواه منطقى براى اثبات مدعاى خويشتن نداريد تنها بر گمان
و تخمين پندارها تكيه مى كنيد.
در آيـه بـعـد به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه در مورد معاد اشاره كرده ،مى گويد: هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود تنها دليلى كه دربـرابـر آن دارنـد ايـن است كه مى گويند: اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد وبـيـاوريـد تـا بـر صـدق گفتار شما گواهى دهند (و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات ما كانحجتهم الا ان قالوا ائتوا باياتنا ان كنتم صادقين ).
آنـها مدعى بودند اگر زنده شدن مردگان حق است به عنوان نمونه نياكان ما را زنده كنيدتـا بـبـيـنـيـم و باور كنيم ، و از آنها سؤ ال كنيم كه بعد از مرگ چه خبر است ؟ آيا گفتهشما را تصديق مى كنند؟!
آرى ايـن تـنـهـا دليـل آنـهـا بود، دليلى سست و واهى ، چرا كه خداوند قدرت خويش را براحـيـاى مـردگان از طرق مختلف به انسانها نشان داده است : پيدايش نخستين انسان از خاك ،تـحولهاى عجيب نطفه در رحم ، آفرينش آسمان و زمين پهناور، زنده شدن زمينهاى مرده بعداز نـزول بـاران كـه در آيـات قـرآن بـه عـنـوان اسـنـاد زنـده اى بـر امكان رستاخيز آمده ،بهترين دليل بر اين معنى است ، چه نيازى به مطلب ديگرى در اين زمينه است ؟
از ايـن گـذشـتـه ، آنـهـا عـمـلا نـشان داده بودند كه جز بهانه جوئى هدفى ندارند و بهفـرض كـه چنين صحنه اى مقابل چشمشان انجام مى گرفت بلافاصله مى گفتند اين سحراست ، همانگونه كه در موارد مشابه آن گفتند.
تعبير به (حجت ) (دليل ) در مورد اين گفتار بى اساس آنها در حقيقت كنايه از اين استكه آنها دليلى جز بيدليلى ندارند.
آيه و ترجمه


قـل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم إ لى يوم القيمة لا ريب فيه و لكن اءكثر الناس لايعلمون(26)
و لله ملك السموت و الا رض و يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون(27)
و ترى كل اءمة جاثية كل اءمة تدعى إ لى كتبها اليوم تجزون ما كنتم تعملون(28)
هذا كتبنا ينطق عليكم بالحق إ نا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون(29)
فاءما الذين ءامنوا و عملوا الصلحت فيدخلهم ربهم فى رحمته ذلك هو الفوز المبين(30)
و اءما الذين كفروا اء فلم تكن ءايتى تتلى عليكم فاستكبرتم و كنتم قوما مجرمين(31)


ترجمه :

26 - بـگو خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند، بار ديگر در روز قيامت كه در آنترديدى نيست جمع آورى مى كند، ولى اكثر مردم نمى دانند.
27 - مـالكـيـت و حـاكـمـيـت آسـمانها و زمين براى خدا است و آن روز كه قيامت برپا مى شوداهل باطل زيان مى بينند.
28 - در آن روز هـر امـتـى را مـى بـينى (كه از شدت ترس و وحشت ) بر زانو نشسته ، هرامـتـى بـه سوى كتابش خوانده مى شود و (به آنها مى گويند) امروز جزاى آنچه را انجاممى داديد به شما مى دهند.
29 - ايـن كـتـاب مـاسـت كـه بـه حـق بـا شـمـا سـخـن مـى گـويـد (واعمال شما را بازگو مى كند) ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم !
30 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در رحمتخود وارد مى كند، اين پيروزى بزرگ است .
31 - اما كسانى كه كافر شدند به آنها گفته مى شود مگر آيات من بر شما خوانده نمىشد و شما استكبار كرديد و قوم مجرمى بوديد.
تفسير:
در آن دادگاه عدل همه به زانو درمى آيند!
ايـن آيـات در حـقـيـقـت پـاسخ ديگرى است به سخن دهريين كه منكر مبداء و معاد بودند و درآيات قبل به گفتار آنها اشاره شد.
نـخـست مى فرمايد: (بگو: خداوند شما را زنده مى كند، سپس ‍ مى ميراند بار ديگر حياتمى بخشد و براى حساب در روز قيامت ، روزى كه در آن شك و ترديدى نيست جمع آورى مىكند) (قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
آنـهـا نـه خـدا را قـبـول داشـتـنـد و نـه روز جـزا را، و مـحـتـواى ايـن آيـه در حـقـيـقـتاسـتـدلال بـراى هـر دو قـسـمـت اسـت ، چـرا كه روى مساءله حيات نخستين تكيه شده ، و بهتعبير ديگر: آنها اصل وجود حيات نخستين و پيدايش موجودات زنده را موجودات بى جان رانـمـى تـوانـسـتـنـد انـكـار كـنـنـد، و ايـن از يـكـسـو دليـلى اسـت بـراى وجـودعقل و علم كل ، مگر ممكن است مساءله حيات و زندگى با آن نظم شگرف ،
و اسـرار پـيـچـيـده ، و چـهـره هـاى گـونـاگـون كـهعـقـل هـمـه دانـشـمـنـدان در آن مـات و مـبـهـوت مـانـده ، بـدون وجـود خـداونـد قـادر و عـالمحاصل شود؟
به همين دليل در آيات مختلف قرآن روى مساءله حيات به عنوان يكى از آيات توحيد تكيهشده است .
از سوى ديگر، كسى كه قادر بر حيات نخستين است چگونه قادر بر اعاده آن نيست .
امـا تـعـبير به (لا ريب فيه ) (هيچ شكى در آن نيست ) در مورد قيامت كه از وقوع آن خبرمـى دهـد نـه از امـكـانـش مـمـكـن است اشاره اى به قانون عدالت پروردگار باشد، چرا كهبـطـور قـطـع در ايـن جهان همه حقداران به حق خود نمى رسند، و همه متجاوزان و ستمگرانكـيفر خود را نمى بينند، و اگر دادگاه عدل قيامت نباشد عدالت پروردگار مفهومى نخواهدداشت .
و از آنـجا كه بسيارى از مردم در اين دلائل تامل و دقت نمى كنند در پايان آيه مى افزايد:(ولى اكثر مردم نمى دانند) (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
يـكـى از نـامـهـاى قـيامت كه در آيه فوق از آن ياد شده (يوم الجمع ) است چرا كه تمامخـلق اولين و آخرين ، و تمام قشرها و اصناف انسانها، همه در آن روز يكجا جمع مى شوند(اين تعبير در چند آيه ديگر قرآن نيز آمده است از جمله شورى - 7 و تغابن - 9 است ).
آيه بعد دليلديـگرى بر مساءله معاد است كه شبهه آن را در آيات ديگر قرآن خوانده ايم ، مى فرمايد:(مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ) (و لله ملك السموات و الارض ).
او كه مالك و حاكم بر تمام پهنه عالم هستى است ، مسلما قدرت بر احياى مردگان را دارد،و چنين كارى در برابر قدرت او هرگز مشكل نيست .
او ايـن جـهـان را مـزرعه اى براى قيامت ، و تجارتخانه پرسودى براى عالم پس از مرگقـرار داده اسـت ، لذا در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (آن روز كـه قـيـامـت بـرپـا مـى شوداهل باطل زيان مى بينند) (و يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون ).
چـرا كـه سـرمـايـه عـمـر را از كـف داده ، و تـجارتى نكرده ، و (جز حسرت و اندوه متاعىنخريدند).
حـيـات و عـقـل و هـوش و مـواهـب زنـدگـى سـرمـايـه هـاى انـسان در اين بازار تجارت است ،باطل گرايان آنها را با متاع زودگذرى كه نسبت به آن هيچ ارزشمند نيست مبادله مى كنند،و روز رسـتـاخـيـز كـه تـنـهـا قـلب سـليـم و ايـمـان وعمل صالح به كار مى آيد زيانكار بودن خود را با چشم مشاهده مى كند.
(يـخـسـر) از ماده (خسران ) به معنى از دست دادن سرمايه است ، و به گفته (راغب) در (مـفـردات ) گـاه به خود و انسان نسبت داده مى شود، و مى گويند: (خسر فلان): (فـلانـكـس زيـان كـرد) و گاه به تجارت او نسبت مى دهند و مى گويند: (خسرتتـجـارتـه ): (تـجـارتـش زيـان كـرد) گـر چه ابناء دنيا اين تعبير را تنها در موردمـال و مـقـام و مـواهـب مادى به كار مى برند ولى مهمتر از خسران مادى از دست دادن سرمايهعقل و ايمان و ثواب است .
(مـبـطـل ) از مـاده (ابـطـال ) در لغـت مـعـانـى مـخـتـلفـى داردبـاطـل كـردن چـيـزى دروغ گفتن ، شوخى و استهزاء نمودن ، و امر باطلى را مطرح كردن ،تمام اين معانى در مورد آيه فوق قابل قبول است .
آنـهـا كـه حـق را بـاطـل كـرده انـد، و آنـهـا كـه مـرام و عـقـيـدهبـاطـل را رواج داده اند، و آنها كه در برابر پيامبران الهى دروغ گفته اند، و سخنان آنهارا به باد استهزا گرفته اند زيان و خسران خود را در آن روز خواهند ديد.
آيـه بـعـد صـحنه قيامت را به طرز بسيار گويائى ترسيم مى كند، مى گويد: (در آنروز هـر امـتـى را مـى بـيـنـى كـه بـر سـر زانـو نـشـسـتـه اسـت ) (و تـرىكل امة جاثيه ).
از بـعـضـى تـعـبـيـرات كـه در كـلمـات مفسران بزرگ آمده است چنين استفاده مى شود كه درگـذشـتـه ارباب دعوا در محضر قضات به اين صورت مى نشستند، تا از ديگران مشخصشـونـد، در قـيـامـت نـيـز هـمه در آن دادگاه بزرگ بر سر زانو مى نشينند تا محاكمه آنهاصورت پذيرد.
و نيز ممكن است اين تعبير نشانه آمادگى آنها براى پذيرش هر فرمان و حكم باشد، چراكه افرادى كه به حالت آماده باش ‍ نشسته اند بر سر زانو مى نشينند.
و يـا ايـنـكـه اشـاره به ضعف و ناتوانى و هراس و وحشتى است كه آنها را فرا مى گيرد(جمع همه اين معانى در مفهوم آيه نيز ممكن است ).
(جـاثيه ) معانى ديگرى نيز دارد از جمله (جمعيت انبوه و متراكم ) يا (گروه گروه) و مـى تـوانـد اشـاره بـه تـراكـم انـسـانـهـا در دادگـاهعـدل الهـى ، و يـا نـشـسـتـن هـر امـت و گـروه بـه صـورت جـداگـانـه بـاشـد، ولى مـعـنىاول مشهورتر و مناسبتر است .
سپس دومين صحنه از صحنه هاى قيامت را به اين صورت بيان مى كند كه : (هر امتى بهسـوى كـتـابـش خـوانده مى شود و به آنها مى گويند: امروز جزاى آنچه را انجام مى داديدبه شما مى دهند) (كل امة تدعى الى كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون ).
ايـن كـتـاب هـمـان نـامه اعمالى است كه تمام نيكيها و بديها، زشتيها و زيبائيهاى گفتار وكـردار انـسـانها در آن ثبت است ، و به گفته قرآن : لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:(هـيـچ كار كوچك و بزرگى نيست ، مگر اينكه آن را ثبت كرده و برشمرده است ) (كهف -49).
تعبير (كل امة تدعى الى كتابها) نشان مى دهد كه علاوه بر نامه اعمالى
كه براى هر انسانى جداگانه موجود است هر امتى نيز نامه اعمالى متعلق به جمع و گروهخـود دارد، ايـن مـعـنـى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه انـسـان داراى دو نـوعاعـمـال اسـت (اعـمـال فردى ) و (اعمال جمعى و گروهى ) مطلب عجيبى به نظر نمىرسد، و وجود دو گونه نامه اعمال از اين نظر كاملا طبيعى است .
تـعـبـيـر (تـدعـى ) نـشـان مـى دهـد كـه از آنـهـا دعـوت مـى شـود كـه بـيـانـيـه و نـامهاعـمـال خـود را بخوانند، اين شبيه همان مطلبى است كه در آيه 14 سوره اسراء آمده است :اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا: (نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه خودحسابگر خويش باشى )!
بـار ديـگر از سوى خداوند به آنها خطاب مى شود و به عنوان تاءكيد مى گويد: (اينكـتـاب مـا اسـت كـه بـه حـق بـا شـمـا سـخـن مـى گـويـد، واعمال شما را بازگو مى كند)! (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ).
آن روز كـه شـما هر چه مى خواستيد انجام مى داديد هرگز باور نمى كرديد كه اعمالتاندر جـائى ثـبـت شـود، ولى (مـا دسـتور داده بوديم كه تمام اعمالى را كه انجام مى داديدبنويسند) (انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ).
(نـسـتـنـسـخ ) از مـاده (اسـتـنساخ ) در اصل از (نسخ ) گرفته شده كه به معنىزائل كـردن چـيـزى بـه وسـيـله چـيـز ديـگـر اسـت ، مـثـلا گـفـتـه مى شود: (نسخت الشمسالظل ) (خورشيد سايه را از ميان برد).
سـپـس در مـورد نـوشـتـن كـتـابـى از روى كـتـاب ديـگر به كار رفته است بى آنكه كتاباول نابود شود.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر خـدا فـرمـان داده اسـتاعمال آدمى را (استنساخ ) كنند بايد قبل از آن كتابى باشد كه از روى آن كتاب ، نامهاعـمـال نـوشـتـه شـود، لذا بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه نـامـهاعـمـال هـمـه انـسـانـهـا قـبـلا در لوح مـحـفـوظ نـوشـتـه شـده اسـت ، و فـرشـتـگـان حـافظاعمال آدمى ، آن را از روى لوح محفوظ استنساخ مى كنند.
امـا ايـن معنى چندان متناسب با آيه مورد بحث نيست ، آنچه مناسب است يكى از دو معنى است يا(اسـتـنساخ ) در اينجا به معنى اصل كتابت است (چنانكه بعضى از مفسران گفته اند) ويـا خـود اعـمـال آدمـى هـمـچـون كـتـابـى اسـت تـكـويـنـى كـه فـرشـتـگـان حـافـظـاناعمال از روى آن نسخه بردارى ، و عكس بردارى مى كنند، لذا در آيات ديگر قرآن نيز بهجاى اين تعبير تعبير به (كتابت ) آمده است ، در آيه 12 سوره يس مى خوانيم : انا نحننـحـى المـوتـى و نـكتب ما قدموا و آثارهم (ما مردگان را زنده مى كنيم و تمام آنچه را ازپيش فرستاده اند و آثار آنها را مى نويسيم ).
دربـاره انـواع كـتـابـهـاى ثـبـت اعـمـال (نـامـه اعـمـال شـخـصـى ، نـامـهاعـمـال امـتـهـا، كـتـاب جـامـع و عـمـومـى هـمـه انـسـانـهـا) درذيل آيه 12 سوره يس (جلد 18 صفحه 333) بحث بيشترى آمده است .
در آيـه بـعـد مـرحله نهائى دادرسى قيامت را بيان مى كند، آنجا كه هر گروهى به نتيجهاعـمـال خـود مـى رسـنـد، مـى فـرمـايـد: (امـا كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد وعمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد مى كند) (فاما الذين آمنواو عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته ).
ذكـر (فـاء تـفـريـع ) در ايـنـجـا دليـل بـر ايـن اسـت كـه نـتـيـجـه نـگـاهـدارى حـسـاباعمال و آن دادگاه عدل الهى همين است كه مؤ منان در رحمت الهى وارد مى شوند.
طبق اين آيه ، ايمان به تنهائى كافى نيست كه از اين موهبت عظيم برخوردار شوند بلكهعمل صالح نيز شرط آن است .
تـعـبير به (ربهم ) (پروردگارشان ) كه از لطف مخصوص ‍ خداوند حكايت مى كند باتعبير به (رحمت ) بجاى (بهشت ) تكميل مى شود.
و جـمـله پـايان آيه كه مى فرمايد: (اين پيروزى آشكار است ) (ذلك هو الفوز المبين )به اوج كمال مى رسد.
(رحـمـت الهـى ) مـفهوم وسيعى دارد كه دنيا و آخرت را در برمى گيرد، و در آيات قرآنبـر مـعـانـى زيـادى اطـلاق شـده اسـت ، گـاه بـر مـسـاءله هـدايـت ، گـاه نـجـات ازچنگال دشمن ، گاه باران پر بركت ، گاه به نعمتهاى ديگرى همچون نعمت نور و ظلمت ، ودر موارد بسيارى نيز به بهشت و مواهب خدا در قيامت اطلاق شده است .
جمله (ذلك الفوز المبين ) يكبار ديگر در سوره انعام آيه 16 تكرار شده است ، منتها درآنـجـا (فـوز مـبـين ) (پيروزى آشكار) در مورد كسانى است كه از عذاب الهى رهائى مىيابند: من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين اما در اينجا درباره كسانى استكه در بهشت و رحمت الهى وارد مى شوند، و در واقع هر دو پيروزى بزرگ است : نجات ازعذاب ، و دخول در كانون رحمت حق .
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال پـيـش آيـد كـه آيـا مـؤ مـنـانـى كـه فـاقـدعمل صالح هستند وارد بهشت نمى شوند؟
پـاسـخ ايـن اسـت كـه وارد مى شوند اما بعد از آنكه مجازات خود را در دوزخ ببينند و پاكشوند، تنها كسانى بعد از حسابرسى مستقيما به اين كانون رحمت راه مى يابند كه علاوهبر ايمان سرمايه عمل صالح نيز داشته باشند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation