بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 21, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين احتمال نيز داده شد كه منظور (گريستن اهل آسمانها و زمين است ) زيرا آنها براى مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند، نه براى جبارانى همچون فرعونيان .
بـعـضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعىدگـرگـونـى و سـرخـى مـخـصـوص (علاوه بر سرخى هميشگى به هنگام طلوع و غروب )خودنمائى مى كند.
چنانكه در روايتى مى خوانيم : لما قتل الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام ) بكتالسـمـاء عـليه و بكائها حمرة اطرافها: (هنگامى كه حسين بن على (عليهماالسلام ) شهيدشـد آسـمـان بر او گريه كرد، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسماننمايان شد)!.
در روايـت ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) مى خوانيم : بكت السماء على يحيى بنزكريا، و على الحسين بن على (عليهماالسلام ) اربعين صباحا، و لم تبك الا عليهما، قلت وما بكائها قالت كانت تطلع حمراء و تغيب حمراء:
(آسـمـان بر يحيى بن زكريا (كه از سوى طاغوت زمان خود به طرز بسيار رقت بارىشـهـيـد شـد) و بـر حـسـيـن بـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلام )چـهـل روز گـريـه كـرد، و بـر ديگرى جز آن دو گريه نكرده است ، راوى مى گويد: سؤال كـردم گـريـه آسـمـان چه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى درآسمان ظاهر مى شد).
امـا در حـديـثـى كـه از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : مـا مـن مـؤ مـن الا و له بـاب يـصـعـد مـنـه عـمـله و بـابينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه : (هيچ مؤ منى نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كهعـمـلش از آن بـالا مـى رود، و درى كـه روزيـش از آننازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند)!.
در ميان اين روايات منافاتى نيست ، زيرا در مورد شهادت امام حسين (عليه السلام ) و يحيىبـن زكـريـا (عـليـهماالسلام ) مساءله جنبه عمومى در تمام آسمان داشته ، و آنچه در روايتاخير ذكر شد جنبه موضعى دارد.
به هر حال ميان اين تفسيرها تضادى نيست ، و مى تواند همه در مفهوم آيه جمع باشد.
آرى بـراى مـرگ تـبـهـكـاران نـه چشم فلك گريان و نى خاطر خورشيد پژمان گشت آنهاموجودات خبيثى بودند كه گوئى هيچ ارتباطى با عالم هستى و جهان بشريت نداشته اند،هـنـگامى كه اين بيگانگان از عالم طرد شدند كسى جاى خالى آنها را احساس ‍ نكرد، نه درصـحـنـه زمـيـن ، نـه بـر پـهـنـه آسـمـان ، و نـه در اعـمـاق قـلوب انـسـانـهـا، و بـه هـمـيـندليل هيچكس قطره اشكى بر مرگ آنها
فرو نريخت .
سخن را در اين آيات با نقل روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پايان مى دهيم :
در روايـتـى آمـده اسـت هـنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) بر مدائن گذشت و آثاركسرى (انوشيروان و شاهان ساسانى ) را مشاهده كرد كه نزديك به فروريختن است يكىاز كسانى كه در خدمتش بود اين شعر را به عنوان عبرت قرائت كرد:

جرت الرياح على رسوم ديارهم
فكانهم كانوا على ميعاد!


(بـادهـا بـر آثـار بـاقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميانقـصر آنها به گوش نمى رسد) - گوئى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعدهگاهشان شتافتند)!.
امـير مؤ منان على فرمود: چرا اين آيه را نخواندى : كم تركوا من جنات و عيون و مقام كريمو نعمة كانوا فيها فاكهين ... فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .
آيه و ترجمه


و لقد نجينا بنى إ سرءيل من العذاب المهين(30)
من فرعون إ نه كان عاليا من المسرفين(31)
و لقد اخترناهم على علم على العالمين(32)
و ءاتيناهم من الايات ما فيه بلؤ امبين(33)


ترجمه :

30 - ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلتبار نجات بخشيديم .
31 - از فرعون ، كه مردى متكبر و از اسرافكاران بود.
32 - ما آنها را با علم خويش بر جهانيان برگزيديم و برترى داديم .
33 - و آياتى (از قدرت خويش ) به آنها داديم كه آزمايش ‍ آشكارى در آن بود (ولى آنهاكفران كردند و مجازات شدند).
تفسير:
بنى اسرائيل در بوته آزمايش
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از غـرق و هـلاكـت فـرعـونـيـان و نابودى قدرت و شوكت آنها وانـتـقـال آن بـه ديـگـران بـود، آيـات مـورد بـحـث از نـقـطـهمقابل آن سخن يعنى از نجات و رهائى بنى اسرائيل چنين سخن مى گويد:
(مـا بـنـى اسـرائيـل را از عـذاب خـواركـنـنـده رهـائى بـخـشـيـديـم ) (و لقـد نجينا بنىاسرائيل من العذاب المهين ).
از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى كه تا اعماق جان
آنها نفوذ مى كرد، از سر بريدن نوزادان پسر، و زنده نگه داشتن دختران براى خدمتكارىو هـوسـرانى ، از بيگارى و كارهاى بسيار سنگين و مانند آن ، و چه دردناك است سرنوشتقوم و ملتى كه در چنگال چنين دشمن خونخوار و ديو سيرتى گرفتار شوند.
آرى خـداونـد ايـن قـوم مـظـلوم را در پـرتو قيام الهى موسى بن عمران (عليهماالسلام ) ازچـنـگـال ايـن ظـالمـان سـفـاك تـاريـخ رهـائى بـخـشـيـد، لذا بـهدنبال آن مى افزايد: (از چنگال فرعون ) (من فرعون ).
(چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود)! (انه كان عاليا من المسرفين).
منظور از (عالى ) در اينجا علو مقام نيست ، بلكه اشاره به برترى جوئى او و علو دراسـراف و تـجـاوز است ، چنانكه در آيه 4 سوره قصص نيز آمده است : ان فرعون علا فىالارض (فـرعـون در زمـيـن برترى جوئى كرد) (تا آنجا كه حتى دعوى خدائى نمود وخويشتن را رب اعلى ناميد).
(مـسـرف ) از مـاده (اسـراف ) بـه مـعـنـى هـر گـونـه تـجـاوز از حـد دراعـمـال و گـفـتـار است ، و به همين دليل در آيات مختلف قرآن در مورد تبهكارانى كه ظلم وفـسـاد را از حـد مـى گـذرانـدنـد واژه (مـسـرف ) بـه كـار رفته است ، و نيز به مطلقگـنـاهـان اسـراف گـفـتـه شـده ، چـنـانـكـه در آيـه 53 سـوره زمـر مـى خـوانـيـم :قـل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله : (بگو اى بندگان من كهبر خود اسراف كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد)!.
در آيـه بـعـد بـه يـكـى ديـگـر از مـواهـب خـداونـد بـر بـنـىاسـرائيل اشاره كرده ، مى گويد: (ما آنها را از روى علم خويش بر جهانيان در آن عصر وزمان برترى
داديم و برگزيديم ) (و لقد اخترناهم على علم على العالمين ).
ولى آنها قدر اين نعمتها را ندانستند و كفران كردند و مجازات شدند.
و به اين ترتيب آنها (امت برگزيده عصر خويش ) بودند، زيرا منظور از (عالمين )مـردم جـهـان در آن عـصـر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار، چرا كه قرآن صريحا درسوره آل عمران آيه 110 خطاب به امت اسلامى مى فرمايد: كنتم خير امة اخرجت للناس ...شما بهترين امتى بوديد كه به سود مردم قدم به عرصه وجود گذاشتيد.
هـمـان گـونـه كـه در مـورد سـرزمـيـنـهـائى كـه بـنـىاسرائيل وارث آن شدند در آيه 137 سوره اعراف مى فرمايد: و اورثنا القوم الذين كانوايـسـتـضـعـفـون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها: (ما اين قوم مستضعف را وارثمشرقها و مغربهاى پربركت زمين كرديم ).
روشـن اسـت بنى اسرائيل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند، و منظور شرق و غرب منطقهخودشان است
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه بـنـى اسـرائيـل بـعـضى مزايا داشتند كه درطـول تـاريـخ منحصر به خودشان بوده از جمله كثرت انبياء چرا كه از هيچ قومى اين قدرپيامبر برنخاسته است .
ولى ايـن سـخـن عـلاوه بـر ايـنـكـه مـزيـت مطلق آنها را ثابت نمى كند، مزيتى نمى تواندبـاشـد، چـرا كـه مـمـكـن اسـت كـثـرت قـيـام انـبـيـاء را از مـيـان آنـهـادليـل بـر نـهايت سركشى و تمرد اين قوم بدانيم ، همان گونه كه حوادث مختلف بعد ازقيام موسى (عليه السلام ) نشان مى دهد كه با اين پيامبر بزرگ چه نكردند؟!.
بـه هـر حال آنچه در بالا در تفسير آيه آورديم چيزى است كه از سوى بسيارى از مفسراندر مورد شايستگى نسبى بنى اسرائيل پذيرفته شده است .
ولى با توجه به اينكه اين جمعيت لجوج طبق گفته قرآن همواره پيامبران
خود را آزار مى دادند، و با سرسختى و تعصب خاصى در برابر احكام الهى مى ايستادند،و حتى زمانى كه تازه از نيل رهائى يافته بودند پيشنهاد بت سازى به موسى كردند!،ممكن است گفته شود منظور از آيه فوق بيان امتياز نيست بلكه بيان حقيقت ديگرى است ، ومـعـنـى آيـه چـنـين است : با وجود اينكه ما علم داشتيم كه آنها از مواهب الهى سوء استفاده مىكنند برترى به آنها داديم تا آنان را بيازمائيم چنانكه از آيه بعد نيز استفاده مى شودكه خداوند مواهب ديگرى نيز به آنها داد تا آنها را بيازمايد.
بـه ايـن ترتيب اين گزينش الهى نه تنها دليل بر مزيت آنها نيست بلكه يك مذمت ضمنىنيز در آن درج است چرا كه حق اين نعمت را ادا نكرده اند و از عهده امتحان برنيامدند.
در آخـريـن آيه مورد بحث به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود اشاره كرده ،مى فرمايد: ما آيات و نشانه هائى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم كه در آن آزمايشآشكارى بود و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين ).
گاه در بيابان (سينا) و در وادى (تيه ) ابرها را بر سر آنها سايه افكن ساختيم، گـاه مـائده مـخـصـوص (مـن و سـلوى ) را بـر آنـهـانـازل كـرديـم ، گـاه از دل سـنگ سخت چشمه آب براى آنها جارى نموديم ، و گاه نعمتهاىمعنوى و مادى ديگرى نصيبشان كرديم .
امـا همه اينها براى آزمايش و امتحان بود، زيرا خداوند گروهى را با مصيبت آزمايش مى كندو گـروهـى را بـا نـعـمـت ، چـنـانـكـه در آيـه 168 سـوره اعـراف مـى خـوانـيم : و بلوناهمبـالحـسـنـات و السـيـئات لعـلهـم يـرجـعـون : (مـا بـنـىاسرائيل را با نيكيها و بديها آزموديم شايد از راه غلط بازگردند).
شـايد هدف از ذكر اين سرگذشت بنى اسرائيل براى مسلمانان نخستين اين است كه آنها ازانـبـوه دشمنان و قدرت عظيمشان نهراسند و مطمئن باشند خداوندى كه فراعنه قدرتمند رادرهم كوبيد، و بنى اسرائيل را وارث ملك و حكومت آنها ساخت در آينده اى نه چندان دور چنينپـيـروزى را نصيب شما خواهد كرد، ولى همانگونه كه آنها با اين مواهب آزمايش شدند شمانـيـز سـخـت در كـوره امتحان قرار خواهيد گرفت تا روشن شود بعد از قدرت و پيروزى ،شما چه خواهيد كرد؟!
و ايـن اخـطـارى اسـت به همه امتها و ملتها در مورد پيروزيها و مواهبى كه از لطف الهى بهدست مى آورند، كه دام امتحان در اين هنگام سخت است .
آيه و ترجمه


إ ن هؤ لاء ليقولون(34)
إ ن هى إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمنشرين(35)
فاءتوا بابائنا إ ن كنتم صدقين(36)


ترجمه :

34 - اينها (مشركان ) مى گويند:
35 - مرگ ما جز همان مرگ اول نيست (و هرگز زنده نخواهيم شد).
36- اگر راست ميگوئيد پدران ما را زنده كنيد (تا گواهى دهند)
تفسير:
جز همين مرگ چيزى در كار نيست !
بـعـد از تـرسـيـم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان درآيـات گـذشـتـه ، بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد، و ترديد آنها را در مساءلهمـعـاد كـه در آغـاز سـوره آمـده بـود بـه شـكل ديگرى چنين بازگو مى كند: (اينها چنين مىگويند) (ان هؤ لاء ليقولون ).
(مـرگ مـا جـز هـمان مرگ اول نيست ، و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد) (ان هى الاموتتنا الاولى ).
و آنـچه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش وكيفر و بهشت و دوزخ مى گويد هيچكدام واقعيت ندارد، اصلا حشر و نشرى در كار نيست !
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا (مشركان ) تنها بر مرگ نخست تكيه مى كنند كهمـفـهـومش عدم وجود مرگ ديگرى بعد از اين مرگ است ، در حالى كه منظور آنها نفى حيات ،بـعـد از مرگ مى باشد، نه انكار مرگ دوم ، و به تعبير ديگر انبياء خبر از حيات بعد ازمرگ مى دادند نه خبر از مرگ دوباره .
در پاسخ مى گوئيم منظور عدم وجود حالت ديگرى بعد از مرگ است يعنى ما فقط يك بارمـى ميريم و همه چيز تمام مى شود و بعد از آن نه حيات ديگرى است و نه مرگى ، هر چههست همين يك مرگ است (دقت كنيد).
در حـقـيـقـت مـفـهـوم اين آيه شباهت زيادى با مفهوم آيه 29 سوره انعام دارد كه مى گويد: وقالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين : (آنها گفتند زندگى تنها همين زندگىدنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد)!
سـپـس سـخـن آنـهـا را نـقـل مـى كـنـد كـه بـراى اثـبـات مـدعـاى خـود بـهدليـل واهـى و بى اساسى دست زده و مى گفتند: (اگر راست مى گوئيد كه بعد از مرگحـياتى در كار است پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد تا بر صدق گفتار شماگواهى دهند)! (فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين ).
بـعـضـى گـفته اند گوينده اين سخن (ابوجهل ) بود رو به سوى پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) كرد و گفت : اگر راست مى گوئى جدت (قصى بن كلاب ) را زندهكن چون او
مـرد راسـتـگـوئى بـود تـا دربـاره حـوادث بـعـد از مـوت از او سـؤال كنيم .
بـديـهى است اينها همه بهانه بود، گر چه سنت الهى بر اين نيست كه مردگان را در اينجـهـان زنـده كـند تا اخبار آن جهان را به اين جهان آورند ولى به فرض كه چنين كارى ازسـوى پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صورت مى گرفت باز اين بهانهجـويـان نغمه ديگرى ساز مى كردند، و آن را مثلا سحر ديگرى مى ناميدند، همانگونه كهبـارهـا مـعـجـزه خواستند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها ارائه داد در عينحال انكار كردند.
نكته :
عقيده مشركان درباره معاد
مـشـركـان مـخـصـوصـا مـشـركـان عـرب رويـه واحـدى درمـسـائل اعـتـقـادى خـود نـداشـتـنـد، و در عـيـن اشـتـراك دراصل عقيده شرك در خصوصيات اعتقادى بسيار متفاوت بودند.
گروهى نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را، اينها كسانى هستند كه قرآن سخن آنان را چنيننـقـل مـى كـند: ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر: (جز اين زندگىدنـيـا چـيـزى در كـار نـيـسـت ، گـروهـى مـى مـيـرنـد ونسل ديگرى به وجود مى آيند، و تنها طبيعت است كه ما را مى ميراند)! (جاثيه - 24).
جـمـع ديـگـرى خـدا را قـبـول داشـتـنـد و بتها را شفعاى درگاه او مى دانستند اما معاد را منكربـودنـد هـمـان كـسـانـى كـه مـى گفتند: من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى مى توانداسـتـخـوانـهـاى پوسيده را زنده كند)؟ (يس - 78) آنها براى بتها حج بجا مى آوردند، وقربانى مى كردند، و معتقد به حلال و حرام بودند، و اكثر مشركان عرب در اين زمره جاىداشتند.
ولى شـواهـد مـتـعـددى در دست است كه نشان مى دهد آنها به نوعى بقاى روح معتقد بودند،خـواه بـه صـورت تـنـاسـخ و انـتـقـال ارواح بـه بـدنـهـاى تـازه يـا بـهشكل ديگر.
مـخـصـوصـا اعتقاد آنها به پرنده اى بنام (هامه ) معروف است ، در داستانهاى عرب آمدهاست كه در ميان عرب كسانى بودند كه اعتقاد داشتند روح انسان پرنده اى است كه در جسماو منبسط شده ، هنگامى كه انسان از دنيا مى رود يا كشته مى شود از جسم او بيرون مى آيدو اطـراف جـسد او به صورت وحشتناكى طواف كرده و در كنار قبر او ناله مى كند، و معتقدبـودنـد كـه ايـن پـرنـده در آغـاز كـوچـك اسـت سـپس بزرگ مى شود تا به اندازه جغد مىگردد، و او دائما در وحشت به سر مى برد و جايگاهش خانه هاى خالى ، ويرانه ها، قبرهاو جايگاه كشتگان است !.
و نـيـز آنـها معتقد بودند كه اگر كسى مقتول شده باشد (هامه ) بر قبر او فرياد مىزند: (اسقونى فانى صدية )!: (سيرابم كنيد كه سخت تشنه ام )!.
اسـلام قـلم بـطـلان بـر تـمـام ايـن عـقائد خرافى كشيد، و لذا در حديث معروفى از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: لا هامة : (هامه دروغ است ).
به هر حال آنها گر چه عقيده به معاد و بازگشت انسان به زندگى بعد از مرگ نداشتندولى بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه يـكـنـوع تـنـاسـخ و بـقـاء ارواحقائل بودند.
اما به هر صورت معاد جسمانى را به گونه اى كه قرآن مى گويد كه خاكهاى انسان دومـرتـبـه جـمـع آورى شود و به حيات و زندگى جديدى بازگردد و روح و جسم هر دو معادمـشـتـرك داشـتـه بـاشـند به كلى منكر بودند، نه فقط انكار مى كردند بلكه از آن وحشتداشتند، كه قرآن با بيانات مختلفى آنرا براى آنها توضيح داده و اثبات كرده است .
آيه و ترجمه


اء هم خير اءم قوم تبع و الذين من قبلهم اءهلكنهم إ نهم كانوا مجرمين(37)
و ما خلقنا السموت و الا رض و ما بينهما لعبين(38)
ما خلقنهما إ لا بالحق و لكن اءكثرهم لا يعلمون(39)


ترجمه :

37 - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند؟ ما آنها را هلاك كرديمچرا كه مجرم بودند.
38 - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم .
39 - ما آن دو را فقط به حق آفريديم ، ولى اكثر آنها نمى دانند.
تفسير:
آنها بهترند يا قوم (تبع )؟!
سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى استكـه در گـذشـتـه مـهـد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه(تبع ) (جمع آن (تبابعه )) نام داشتند، به خاطر اينكه مردم از آنها (تبعيت ) مىكردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.
بـه هـر حـال (قـوم تبع ) جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور وگسترده .
در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار
آنـهـا نـسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت (قوم تبع ) آنها را تهديد مى كند كهنه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قومگنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد.
مـى فـرمايد: (آيا آنها بهترند، يا قوم تبع ، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنهارا هلاك كرديم ، چرا كه مجرم بودند) (ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهمكانوا مجرمين ).
روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيشاطـلاع داشـتـنـد، و لذا در آيـه شـرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويدبـتـرسـيـد از ايـنـكـه سـرنـوشـتـى هـمـانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما درمسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد.
بـه فـرض كـه شـمـا قـيـامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر ايناقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد؟!.
منظور از (الذين من قبلهم ) اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است .
درباره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد.
سـپـس بـار ديـگـر بـه مـسـاءله مـعـاد بـازمـى گـردد و بـااسـتـدلال لطـيـفـى اين واقعيت را اثبات كرده ، مى گويد: (ما آسمانها و زمين و آنچه را درمـيـان ايـن دو اسـت بـيـهـوده و بـى هـدف نيافريديم ) (و ما خلقنا السموات و الارض و مابينهما لاعبين ).
آرى ايـن آفـريـنـش عـظـيـم و گـسـترده هدفى داشته است ، اگر به گفته شما مرگ نقطهپـايـان زنـدگـى اسـت ، و بـعـد از چـنـد روز خـواب و خـور و شـهـوت واميال حيوانى ، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغوو بيهوده خواهد بود.
بـاور كـردنـى نـيـسـت كـه خـداونـد قـادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روززنـدگـى زودگـذر و بـى هـدف و تـواءم با انواع درد و رنج آفريده باشد، اين با حكمتخداوند هرگز سازگار نخواهد بود.
بـنـابـرايـن مـشـاهـده وضـع ايـن جـهـان نـشـان مـى دهـد كـهمدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى ، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد.
اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است .
در سـوره انـبـيـا آيه 16 در همين زمينه مى گويد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهمالاعبين .
و در سوره واقعه آيه 62 مى گويد و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون (شما نشاهاولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد)؟.
به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آنباشد، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش‍ هستند.
سـپـس بـراى تـاءكـيـد ايـن سـخـن مـى افزايد: (ما آن دو را جز به حق نيافريديم ) (ماخلقناهما الا بالحق ).
حـق بـودن ايـن دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهانديـگـر مـمـكـن نـيـسـت ، بـعـلاوه حـق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكساننباشند، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده
مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كهحـسـاب و كـتـاب و پـاداش و كـيـفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسبعمل خويش را بيابد.
خـلاصـه ايـنـكـه (حـق ) در ايـن آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها وقـانـون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند (ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
چـرا كـه انـديـشـه و فـكـر خـود را بـه كـار نـمـى گـيـرنـد، و گـرنـهدلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است .
نكته :
قوم تبع چه كسانى بودند؟
تـنـها در دو مورد از قرآن مجيد واژه (تبع ) آمده است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرىدر (آيـه 14 سـوره ق ) آنـجـا كـه مـى گـويـد: و اصـحـاب الايـكـة و قـوم تـبـعكـل كـذب الرسـل فـحق و عيد: (صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب ، و قوم تبع ، هركدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى درباره آنها تحقق يافت .
هـمانگونه كه قبلا نيز اشاره شد (تبع ) يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بودمانند (كسرى ) براى سلاطين ايران و (خاقان ) براى شاهان ترك و (فرعون )براى سلاطين مصر و (قيصر) براى سلاطين روم .
اين تعبير (تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوتمى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.
ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد، (همانگونه كهفرعون معاصر موسى (عليه السلام ) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص
معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او (اسعد ابو كرب ) بود.
جـمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤ منى بود و تعبير به (قوم تبع )در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمتنشده بلكه از قوم او مذمت شده است .
روايـتـى كـه از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود: لا تسبوا تبعا فانهكان قد اسلم : (به (تبع ) بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد).
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : ان تـبـعـاقال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى ، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجتمـعـه : (شـمـا در ايـنـجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردمكمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم )!.
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت هـنگامى كه (تبع ) در يكى از سفرهاى كشورگشائى خودنـزديك (مدينه ) آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه مناين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود.
(شـامـول ) يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كههجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود، سپس بخشى از اوصافپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را برشمرد، تبع كه گويا سابقه ذهنى دراين باره داشت گفت : بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.
حـتـى در روايـتـى در ذيـل هـمين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كههـمراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد اورا يـارى كـنـيـد و فـرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و بهآنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد.
نويسنده (اعلام قرآن ) چنين نقل كرده است كه : تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمنبود كه تا هند لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد.
ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد، و قصد داشت كعبه را ويران كند، بيمارى شديدىبه او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند.
در مـيـان مـلازمـان او جـمـعـى از دانـشـمـنـدان بـودنـد، و رئيـس آنـان حـكـيـمـى بـه نـام(شـامـول ) بود، او گفت ، بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه كعبه است ، وهرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت .
(تـبـع ) از تـصـمـيـم خـود بـازگـشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كهبهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند.
(در تـواريـخ ديـگـر نـيـز داسـتـان پـيـراهـن كـعـبـهنقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است ، اين لشكركشى و مساءله پوشاندنپيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده ، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كهدار التبابعة ناميده مى شود).
ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهامنيست ، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان ،اطلاعات
زيـادى در دسـت نـداريـم ، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم ،آنـچـه بـيـشـتـر در كـتـب اسـلامـى اعـم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همانسلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است .
آيه و ترجمه


إ ن يوم الفصل ميقتهم اءجمعين(40)
يوم لا يغنى مولى عن مولى شيا و لا هم ينصرون(41)
إ لا من رحم الله إ نه هو العزيز الرحيم(42)


ترجمه :

40 - روز جدائى (حق از باطل ) وعدهگاه همه آنهاست .
41 - روزى كـه هـيـچ دوسـتـى كـمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمىشوند.
42 - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده ، و او عزيز و رحيم است .
تفسير:
روز جدائيها! (يوم الفصل )
آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساءله معاد است كه در آنها ازطـريـق (حـكـمـت آفـريـنـش ايـن جـهـان ) بـراى وجـود رسـتـاخـيـزاستدلال شده بود.
در نـخـسـتـيـن آيـه از ايـن اسـتـدلال چـنـيـن نـتـيـجـه گـيـرى مـى كـنـد كـه : (يـومالفـصـل و روز جـدائيـهـا وعـده گـاه هـمـه آنـهـاسـت ) (ان يـومالفصل ميقاتهم اجمعين ).
چـه تـعـبـيـر جـالبـى اسـت از روز رسـتـاخـيـز (يـومالفـصـل ) روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مىگردد، و انسان حتى از
نزديكترين دوستانش جدا مى شود، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است .
سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته مى گويد: در همان روزى كه هيچكـس بـه فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و ازهيچ سو يارى نمى شوند! (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ).
آرى آن روز روز فـصـل و جـدائى اسـت ، روزى اسـت كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مىشود، و مولى به هر معنى كه باشد دوست ، سرپرست ، ولى نعمت ، خويشاوند، همسايه ،ياور، و مانند آن ، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد.
(مـولى ) از مـاده (ولاء) در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورىكـه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوانمعانى مختلف اين واژه آمده ، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند.
نـه تـنـهـا دوسـتـان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمىگشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب ، و چاره جوئيها به بن بست ، و تيرها به سنگ مىخـورد چـنانكه در آيه 46 طور مى خوانيم : يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون :(آن روز روزى اسـت كـه چـاره جـوئيـهـاى آنـان مـشـكـلى راحل نمى كند و يارى نمى شوند).
در اينكه چه تفاوتى در ميان (لا يغنى ) (و لا هم ينصرون ) است ؟ بهترين سخن ايناسـت كـه گـفـتـه شـود: اولى اشـاره بـه ايـن اسـت كـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـدمـشـكـل ديـگـرى را بـه تـنـهـائى و مـسـتـقـلا در آن روزحـل كـنـد، و دومـى اشـاره بـه ايـن اسـت حـتـى نـمـى تـوانند با همكارى يكديگر مشكلات راحـل نـمـايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد واو را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند.
تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد: (مگر كسى كه خدا او رامـورد رحـمـت قـرار داده اسـت ، چـرا كه خداوند توانا و رحيم است ) (الا من رحم الله انه هوالعزيز الرحيم ).
بـدون شـك ايـن رحـمـت الهـى بـيـحـسـاب نـيـسـت و تـنـهـاشامل مؤ منانى مى شود كه داراى عمل صالحند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدىنيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهىمـى زنـنـد، از دريـاى كـرمـش بـهـره مـنـد، و از چـشمه رحمتش سيراب ، و از شفاعت اوليايشبرخوردار مى گردند.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساءلهشـفـاعـت مـنـافـات نـدارد، زيـرا شـفـاعـت نـيـز جـز بـه اذن پـروردگـار و فـرمـان اوحاصل نمى شود.
جـالب ايـنـكـه تـوصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولىاشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است ،و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد.
در بـعـضـى از روايـات اهـل بـيـت (عـليـه السـلام )نـقـل شـده كـه مـنـظور از جمله (الا من رحم الله ) وصى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) امير مؤ منان (عليه السلام ) و پيروان مكتب او هستند.
ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است .
آيه و ترجمه


إ ن شجرت الزقوم(43)
طعام الا ثيم(44)
كالمهل يغلى فى البطون(45)
كغلى الحميم(46)
خذوه فاعتلوه إ لى سواء الجحيم(47)
ثم صبوا فوق راءسه من عذاب الحميم(48)
ذق إ نك اءنت العزيز الكريم(49)
إ ن هذا ما كنتم به تمترون(50)


ترجمه :

43 - درخت زقوم .
44 - غذاى گنهكاران است .
45 - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد.
46 - جوششى همچون آب سوزان .
47 - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد.
48 - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد!
49 - (به او گفته مى شود) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى !
50 - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد.
تفسير:
درخت زقوم !.
در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آياتقـبـل را در مـورد (يـوم الفـصـل ) و روز رسـتـاخـيـزتكميل مى كند.
مى فرمايد: (درخت زقوم ...) (ان شجرة الزقوم ).
(غذاى گناهكاران است )! (طعام الاثيم ).
اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند.
(زقوم ) به طورى كه در تفسير آيه 62 سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسرانو اهـل لغـت نـام گـيـاهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و درسـرزمـيـن (تـهامه ) از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى استكه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.
بـعـضـى مـعـتقدند كه در اصل به معنى (بلعيدن ) و بعضى مى گويند به معنى (هرنوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است ).
در حـديـثـى آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن واژه در قـرآننـازل شـد كـفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى(زقوم ) را مى دانيد؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت : (زقوم ) در لغت ما به
مـعـنـى (كـره و خـرمـا) اسـت (شـايـد مـنـظـور او نـيـز اسـتـهـزا بـود) وقـتـى ابـوجهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! (مقدارى كره و خرما بياور تا زقومكنيم )! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند.
ضـمـنـا بايد توجه داشت كه (شجره ) در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى(درخت ) و گاه به معنى مطلق (گياه ) مى آيد.
(اثـيـم ) از مـاده (اثـم ) بـه مـعـنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجامنظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است .
سـپـس مـى افـزايـد: (هـمـانـنـد فـلز گـداخـتـه در شـكـم گـنـهـكـاران مـى جـوشـد)!(كالمهل يغلى فى البطون ).
(جوششى همچون آب سوزان ) (كغلى الحميم ).
(مـهـل ) بـه گـفـتـه بـسـيارى از مفسران و ارباب لغت ، فلز مذاب و گداخته است و بهگـفـتـه بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى (تفاله و دردى ته نشين شده روغن) اسـت كـه چـيـزى اسـت بـسـيـار نـامـطـلوب ولى مـعـنـىاول مناسبتر به نظر مى رسد.
(حـمـيـم ) بـه مـعـنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مىشود، و در اينجا منظور همان معنى اول است .
بـه هـر حـال هـنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اىايجاد كرده ، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت وقدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.
سپس مى فرمايد: به ماءموران دوزخ خطاب مى شود: (اين كافر پر گناه را
بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد)! (خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ).
(فـاعتلوه ) از ماده (عتل ) (به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردناسـت ، كـارى كـه مـاءمـوران بـا مـجـرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليمفرود نمى آورند انجام مى دهند.
(سـواء) بـه مـعـنـى وسـط اسـت ، چـرا كـه فاصله آن نسبت به اطراف ، مساوى است ، وبـردن ايـنـگـونـه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت ، طبعا شديدتر وشعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند.
باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: (سپس به ماءموراندوزخ دسـتـور داده مـى شـود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد) (ثم صبوا فوقراءسه من عذاب الحميم ).
بـه ايـن تـرتـيـب هـم از درون مـى سـوزنـد و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مىگيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.
نظير همين معنى در آيه 19 سوره حج آمده است : (يصب من فوق رؤ سهم الحميم ).
و بـعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: بهايـن مـجـرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: (بچش ، تو همان كسى هستى كهبه گمان خود از همه قدرتمندتر و محترمتر بودى ) (ذق انك انت العزيز الكريم ).
تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى ، و بر آنها ظلم و ستم
روا مـيـداشـتـى ، بـراى خـود قـدرتـى شـكـسـت نـاپـذيـر و احـتـرامـى فـوق العـادهقائل بودى .
آرى ايـن تـو بـودى كـه بـا آنـهـمـه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى ، اكنون بچش نتيجهاعـمـالتـرا كـه در بـرابر چشمان تو مجسم شده است ، و همانگونه كه جسم و جان مردم راسوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.
در حـديـثـى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزى دست ابوجـهـل را گـرفـت و فـرمـود: (اولى لك فـاولى ): (مـنـتـظـر بـاش ابـوجهل ! منتظر باش )!
ابـو جـهـل نـاراحـت شـد و دست خود را كشيد و گفت : باى شى ء تهددنى ؟ ما تستطيع انت وصـاحـبـك ان تفعلا بى شيئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه !: مرا به چه چيز تهديد مىكنى ؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكهمن از همه نيرومندتر و گرامى ترم )
آيـه فـوق نـاظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند،به او مى گويند بچش ! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه !.
و در آخـريـن آيـه مورد بحث مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: (اين همان چيزى است كهپيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد) (ان هذا ما كنتم به تمترون ).
چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد،مـگـر بـه شـمـا نـگـفـتـيـم : رسـتـاخيز را در عالم گياهان بنگريد (و كذلك الخروج ):رستاخيز شما نيز همين گونه است ؟!
مـگـر نـگفتيم : همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همينسادگى است ؟! (و كذلك النشور (فاطر - 9).
مگر نگفتيم : مساءله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است ؟!
(و ذلك على الله يسير( (تغابن - 7).
مـگـر نـگـفـتـيـم : آيـا آفـريـنش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟(افعيينا بالخلق الاول ) (سوره ق آيه 15).
خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.
نكته :
كيفرهاى جسمانى و روحانى
مـى دانـيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى ، و طبيعى است كهمـجـازاتـهـا و پـاداشـهـا نـيـز بـايـد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و رواياتاسـلامـى بـه هر دو قسمت اشاره شده است ، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاىجسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديدهمى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست .
نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناكجسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است .
در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود: در يكجا مى فرمايد:و رضوان من الله اكبر: (خشنودى و رضايتمندى خداوند از
همه اين پاداشها برتر است ) (توبه - 72).
در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: سـلام قولا من رب رحيم : (براى آنها سلام و تهنيت است ازناحيه پروردگار رحيم و مهربان ) (يس - 85).
و بـالاخـره در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: و نـزعـنـا مـا فـى صـدورهـم مـنغل اخوانا على سرر متقابلين : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند (حجر - 47).
نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه لذات مـعـنـوى آن هـم در آن عـالم وسـيـع و گـسـتـرده غـالبـاقابل توصيف نيست ، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شدهاست و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونهاى از آن را در آيات فوق خوانديم .
آيه و ترجمه


إ ن المتقين فى مقام اءمين(51)
فى جنت و عيون(52)
يلبسون من سندس و إ ستبرق متقبلين(53)
كذلك و زوجنهم بحور عين(54)
يدعون فيها بكل فكهة ءامنين(55)
لا يذوقون فيها الموت إ لا الموتة الا ولى و وقئهم عذاب الجحيم(56)
فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم(57)


ترجمه :

51 - پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند.
52 - در ميان باغها و چشمه ها.
53 - آنـهـا لبـاسـهـائى از حـريـر نـازك و ضـخـيـم مـى پـوشـنـد، و درمقابل يكديگر مى نشينند.
54 - اينچنينند بهشتيان ، و آنها را با حور العين تزويج مى كنيم .
55 - آنـهـا هـر نـوع مـيوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، و در نهايت امنيت بهسر مى برند.
56 - هرگز مرگى جز همان مرگ اول (كه در دنيا چشيده اند) نخواهند چشيد و خداوند آنها رااز عذاب دوزخ حفظ مى كند.
57 - اين فضل و بخششى است از سوى پروردگارت ، و اين پيروزى بزرگى است .
تفسير:
پرهيزگاران و انواع نعمتهاى بهشتى
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه كـيـفـرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود در اين آيات مواهب وپاداشهاى بهشتيان را مى شمرد تا از قرينه مقابله اهميت هر يك از اين دو آشكارتر گردد.
اين پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده :
نخست اينكه : (پرهيزگاران در جايگاه امن و امانى هستند) (ان المتقين فى مقام امين ).
بـنـابـرايـن هـيـچـگـونـه نـاراحـتـى و نـاامـنـى بـه آنـهـا نـمـى رسـد، و در امـنـيـتكامل از آفات و بلاها، از غم و اندوهها، از شياطين و طاغوتها به سر مى برند.
سـپـس به ذكر نعمت دوم پرداخته ، مى گويد: (آنها در ميان باغها و چشمه ها به سر مىبرند، و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده ) (فى جنات و عيون ).
تـعـبـير به (جنات ) (باغهاى پر درخت ) ممكن است اشاره به تعدد باغهائى باشد كههـر يـك از بـهـشـتـيـان در اخـتـيـار دارنـد، و يا اشاره به مقامهاى مختلف آنان باشد چرا كهباغهاى بهشت نيز همه يكسان نيست و به تفاوت درجات بهشتيان متفاوت است .
در مـرحـله سـوم بـه لبـاسـهاى زيباى آنها اشاره كرده مى افزايد: (آنها لباسهائى ازحـريـر لطـيـف و نـازك و ضخيم مى پوشند، و در برابر يكديگر بر تختها جاى دارند)(يلبسون من سندس و استبرق متقابلين ).
(سندس ) به پارچه هاى ابريشمين نازك و لطيف مى گويند، و بعضى قيد زربافت رانيز به آن افزوده اند.
(اسـتـبـرق ) بـه مـعـنـى پـارچـه هـاى ابـريـشـمـى ضـخـيـم اسـت ، و جـمـعـى ازاهـل لغـت و مـفـسـران آن را مـعـرب كلمه فارسى (استبر يا ستبر) (به معنى ضخيم ) مىدانـنـد، ايـن احـتمال نيز هست كه ريشه آن عربى باشد و از (برق ) (به معنى تلالؤ )گرفته شده است ، به خاطر درخشندگى خاصى كه اين گونه پارچه ها دارد.
البـتـه در بـهشت گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيله پوشيدن لباس دفعشـود، بلكه اينها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است ، و همانگونه كهقبلا گفته ايم الفاظ و كلمات ما كه براى رفع حاجت در زندگى روزمره دنيا وضع شدهقـادر نـيـسـت مسائل آن جهان بزرگ و كامل را توصيف كند، بلكه تنها مى تواند اشاراتىبه آن باشد.
بعضى نيز تفاوت اين لباسها را اشاره به تفاوت مقام قرب بهشتيان دانسته اند.
ضـمـنـا متقابل بودن بهشتيان با يكديگر و حذف هر گونه تفاوت و برترى - جوئى درمـيـان آنـها اشاره اى است به روح انس و اخوتى كه بر جلسات آنها حاكم است ، جلساتىكه جز صفا و روحانيت و معنويت در فضاى آن چيزى وجود ندارد.
در مـرحـله چـهـارم نـوبـت به همسران آنها مى رسد مى گويد: (آرى اينچنينند بهشتيان ، وحور العين را به همسرى آنها درمى آوريم ) (كذلك و زوجناهم بحور عين ).
(حور) جمع (حوراء) و (احور) به كسى مى گويند كه سياهى چشم او كاملا مشكىو سفيدى آن كاملا شفاف است !.
(عين ) (بر وزن چين ) جمع (اعين ) و (عيناء) به معنى درشت چشم است .
از آنجا كه زيبائى انسان بيش از همه در چشمان او است ، در اينجا چشمان زيباى حور العينرا تـوصـيـف مـى كـنـد، و البـتـه در آيـات ديـگر قرآن زيبائيهاى ديگر آنها نيز به طرززيبائى مطرح شده است .
سـپـس بـه ذكـر پـنـجـمـيـن نـعـمـت بهشتيان پرداخته مى افزايد: (آنها هر نوع ميوه اى رابـخـواهـنـد تـقـاضا مى كنند در اختيارشان قرار مى گيرد و در نهايت امنيت هستند) (يدعونفيها بكل فاكهة آمنين ).
حـتى مشكلاتى كه در بهره گيرى از ميوه هاى دنيا وجود دارد براى آنها وجود نخواهد داشت، مـيـوه ها همگى نزديك و در دسترسند، بنابراين زحمت و رنج چيدن ميوه از درختان بلند درآنجا نيست : قطوفها دانية (حاقه - 23).
انـتـخـاب هـر گـونـه مـيوهاى را بخواهند به دست آنهاست : و فاكهة مما يتخيرون (واقعه -20).
بـيـماريها و ناراحتيهائى كه گاه بر اثر خوردن ميوه ها در اين دنيا پيدا مى شود در آنجاوجود ندارد، و نيز بيمى از فساد و كمبود و فناى آنها نيست ، و از هر نظر فكر آنها راحت ودر امنيتند.
بـه هـر حـال اگـر غـذاى دوزخـيـان (زقـوم ) اسـت و در درون آنان همچون آب جوشان مىجوشد، طعام بهشتيان ميوه هاى لذتبخش و خالى از هر گونه ناراحتى است .
جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمين موهبت الهى بر متقين است ، چرا
كـه آنـچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند بيم فراق است ، لذا مى فرمايد:(آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول كه در دنيا چشيدند نخواهند چشيد)! (لا يذوقون فيهاالموت الا الموتة الاولى ).
جـالب ايـنـكه قرآن مساءله جاودانه بودن نعمتهاى بهشت را با تعبيرات مختلف بيان كردهاست ، گاه مى گويد: خالدين فيها (جاودانه در باغهاى بهشت خواهند ماند).
و گاه مى گويد: عطاءا غير مجذوذ (اين عطائى است قطع نشدنى ) (هود - 108).
در ايـنـكـه چـرا تـعـبـيـر بـه مـرگ نخستين (الموتة الاولى ) شده است مطالبى است كه در(نكات ) خواهد آمد.
سـرانـجـام هـفـتـمـين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند: (و خداوند آنها را ازعذاب دوزخ حفظ كرده است 9 (و وقاهم عذاب الجحيم ).
كـمـال ايـن نـعـمـتـهـا در ايـن اسـت كـه احـتـمـال عـذاب و فـكـر مـجـازات بهشتيان را به خودمشغول نمى دارد و نگران نمى كند.
اشـاره به اينكه اگر پرهيزگاران لغزشهائى هم داشته اند خدا به لطف و كرمش آنها رابـخـشـيـده ، و بـه آنـهـا اطـمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند، و بهتـعـبـيـر ديـگـر غـيـر از مـعـصـومـيـن خـواه نـاخـواه لغـزشـى دارنـد و تـامـشـمـول عـفـو الهـى نـشـونـد از آن بـيـمـنـاكـنـد ايـن آيـه بـه آنـهـا از ايـن نـظـر امـنـيـتكامل مى بخشد.
در ايـنـجـا سؤ الى مطرح است و آن اينكه بعضى از مؤ منان مدت زمانى به خاطر گناهشاندر دوزخ مى مانند تا پاك شوند و سپس ‍ به بهشت مى آيند، آيا آيه
فوق شاملحال آنها نمى شود؟
در پاسخ مى توان گفت : آيه از پرهيزگاران بلند پايه اى سخن مى گويد كه از همانابتدا قدم در بهشت مى نهند، و اما از گروه ديگر ساكت است .
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه اين دسته نيز بعد از ورود در بهشت ديگر بيمى از بازگشتبـه دوزخ نـدارنـد، و در امـن و امـانـنـد، يـعـنـى آيـه فـوقحال آنها را بعد از ورود در بهشت ترسيم مى كند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث اشـاره بـه تـمـام ايـن نعمتهاى هفتگانه كرده ، به صورت يكجمعبندى مى گويد: (همه اينها به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است واين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه شاملحال پرهيزگاران مى شود) (فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم ).
درسـت اسـت كـه پـرهـيـزگـاران حـسـنـات بسيارى در دنيا انجام داده اند، ولى مسلما پاداشعـادلانـه آن اعـمـال نـاچـيـز ايـنـهـمـه نـعـمـت بـى پـايـان و جـاودانـى نـيـسـت ايـنفـضـل خـدا اسـت كـه ايـنـهـمـه پـاداش را در اخـتـيـار آنـهـا گـذارده .از ايـن گذشته ، اگرفـضـل الهـى در دنـيا شامل حال آنها نبود هرگز نمى توانستند آن حسنات را بجا آورند، اوبـه آنـهـا عـقل و دانش داد، او پيامبران الهى و كتب آسمانى را فرستاد، و او توفيق هدايت وعمل را شامل حالشان كرد.
آرى بـهـره گـيـرى از ايـن تـوفـيـقات بزرگ و رسيدن به آن همه پاداش ‍ در پرتو اينتـوفـيـقـات ، فـوز عـظـيـم و پـيـروزى بـزرگـى اسـت كـه جـز در سـايـه لطـف اوحاصل نمى شود.
نكته :
مـرگ نـخـستين چيست ؟ - در آيات فوق خوانديم كه بهشتيان هيچ مرگى جز مرگ نخستين رانمى چشند، در اينجا سه سؤ ال مطرح است .
نـخـسـت ايـنـكـه مـنـظـور از مـرگ اول چـيـسـت ؟ اگـر مرگى است كه پايان زندگى دنيا راتـشـكـيـل مـى دهـد چـرا مـى گـويـد: بـهـشـتـيـان جـز مـرگاول را نـمـى چـشـنـد، در حـالى كـه آن را قـبـلا چـشـيـده انـد (و بـايـد بـه صـورتفعل ماضى گفته شود نه مضارع ).
در پاسخ اين سؤ ال بعضى (الا) را در الا الموتة الاولى به معنى بعد گرفته اند وگفته اند معنى آيه اين مى شود كه بعد از مرگ نخستين مرگ ديگرى را نخواهند چشيد.
بـعـضـى در ايـنجا تقديرى قائل شده اند و گفته اند تقدير چنين است : الا الموتة الاولىالتـى ذاقـوهـا: (مـگـر مـرگ نـخـسـتـيـن كـه آن را ازقبل چشيده اند).
سؤ ال ديگر اينكه چرا تنها سخن از مرگ نخستين به ميان آمده در حالى كه مى دانيم انساندو مرگ را مى چشد، مرگى در پايان زندگى دنيا، و مرگى بعد از حيات برزخى .
در پاسخ اين سؤ الجوابهائى گفته اند كه هيچيك قابل قبول نيست ، و نياز به ذكر آن نمى بينيم ، بهتر ايناسـت كـه گـفـتـه شـود حـيـات و مرگ برزخى هيچ شباهتى به حيات و مرگ معمولى ندارد،بلكه به مقتضاى معاد جسمانى حيات قيامت از جهاتى شبيه حيات دنيا است ، منتها در سطحىبـسـيـار بـالاتـر و والاتر، و لذا به بهشتيان گفته مى شود جز مرگ نخستين كه در دنياداشتيد ديگر مرگى در

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation