بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 21, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير
در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايتناپذير و ستمگر سخن
مى گفت ، در آيات مورد بحث ، روى سخن را، به پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) كرده ، اين گروه را شديدا تهديد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راتـسلى و آرامش ‍ خاطر مى بخشد مى فرمايد: (هر گاه تو را از ميان آنها ببريم ، حتما ازآنها انتقام خواهيم گرفت و مجازاتشان مى كنيم )! (فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون ).
منظور از بردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ميان آن قوم ، خواه وفات پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـاشـد و يـا هـجـرت او از مـكـه بـه مـديـنـه ، در هـرحـال اشـاره بـه ايـن است كه اگر تو هم شاهد و ناظر نباشى ، و آنها به راه خود همچنانادامـه دهـنـد مـا شـديـدا آنـهـا را مـجـازات مـى كـنـيـم ، چـرا كـه (انـتـقـام ) دراصـل بـه مـعـنى مجازات و كيفر دادن است ، هر چند از آيات متعدد ديگرى كه در همين معنى درقرآن نازل شده استفاده مى شود كه منظور از بردن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )وفـات او است ، چنانكه در آيه 46 سوره يونس آمده است : و اما نرينك بعض الذى نعدهم اونتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون : اگر ما پاره اى از مجازاتهائى راكه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو نشان دهيم يا تو را از دنيا ببريم و آنها رانبينى ، در هر حال بازگشتشان به سوى خداست و خداوند گواه اعمالى است كه آنها انجاممى دهند.
هـمـيـن مـعنى در سوره رعد آيه 40، و سوره غافر آيه 77 نيز آمده است ، و به اين ترتيبتفسير آيه به مساءله هجرت مناسب به نظر نمى رسد.
سپس مى افزايد: (اگر هم زنده بمانى و آنچه را از عذاب به آنان وعده داده ايم به تونشان دهيم باز ما بر آنها مسلط هستيم ) (او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون ).
بـه هـر حـال آنـهـا در چـنـگـالقـدرت مـا هـسـتـند چه در ميان آنها باشى و چه نباشى ، و مجازات و انتقام الهى در صورتادامه كارهايشان حتمى است ، چه در
حيات تو باشد و چه بعد از وفات تو، دير و زود دارد اما تخلف ندارد.
اين تاءكيدهاى قرآنى ممكن است از يكسو اشاره به بى صبرى كفار باشد كه مى گفتند:(اگـر راسـت مـى گـوئى پـس چـرا بـلا بـر مـانازل نمى شود)؟! و از سوى ديگر انتظار مرگ پيامبر را مى كشيدند به گمان اينكه هرگاه پاى او در ميان نباشد همه چيز پايان مى يابد.
بعد از اين هشدارها به پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (آنچهرا بـر تـو وحـى شـده مـحـكـم بـگـير كه تو بر صراط مستقيم قرار دارى )! (فاستمسكبالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم ).
كـمـتـريـن اعـوجـاج و كـجـى در كـتـب و بـرنـامه تو نيست ، و عدم پذيرش گروهى از آناندليـل بـر نفى حقانيت تو نخواهد بود تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه ده ، بقيه باما است .
سـپس مى افزايد (اين قرآنى كه بر تو وحى شده مايه يادآورى تو و قوم تو است )(و انه لذكر لك و لقومك ).
هدف از نزول آن بيدار ساختن انسانها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است .
و بـه زودى مـورد سؤ ال قرار خواهيد گرفت كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانىچه كرديد؟! (و سوف تسئلون ).
مـطابق اين تفسير (ذكر) در آيه فوق به معنى (ذكرالله ) و آشنائى و آگاهى برتكاليف دينى است ، همان گونه كه در آيات 5 و 36 اين سوره نيز به همين معنى آمده است، مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن .
اصولا يكى از نامه اى قرآن مجيد همان (ذكر) است ، ذكر به معنى
يادآورى و ذكر الله ، و كرارا اين جمله را در سوره قمر مى خوانيم : و لقد يسرنا القرآنللذكـر فـهـل مـن مـدكـر: مـا قـرآن را بـراى يـادآورىسـهـل و آسـان سـاخـتـيـم ، آيـا كـسى هست كه متذكر شود (آيات 17 - 22 - 32 و 40 سورهقمر).
از ايـن گـذشـتـه جـمـله (و سـوف تـسـئلون ) گـواهـى مـى دهـد كـه مـنـظـور سـؤال از عمل به اين برنامه الهى است .
اما با اينهمه عجيب اين است كه بسيارى از مفسران تفسير ديگرى براى اين آيه برگزيدهانـد كـه تـنـاسـبـى با آنچه گفتيم ندارد از جمله گفته اند معنى آيه اين است كه اين قرآنمـايـه شـرف و آبـرو يا ذكر خير براى تو و قوم تو است ، و عرب و قريش يا امت تو راشـرافـت مى بخشد، چرا كه به لغت آنان نازل شده است و به زودى از اين نعمت الهى سؤال مى شود.
درسـت است كه قرآن مجيد آوازه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و عرب بلكههمه مسلمانان را در جهان بلند ساخت ، و بيش از چهارده قرن است كه نام پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سلّم ) را به عظمت هر صبح و شام بر ماءذنه ها مى برند، و قوم بى نام ونـشـان عـرب جـاهلى در سايه آن نام و نشان يافت و امت اسلامى در پرتو آن در جهان بلندآوازه شد.
و نـيـز درست است كه (ذكر) گاه به اين معنى در قرآن مجيد آمده ، ولى بدون شك معنىاول در آيات قرآنى گسترده تر و با هدف نزول قرآن و آيات مورد بحث سازگارتر است.
بـعـضـى از مـفـسـران آيه 10 سوره انبيا را شاهد بر تفسير دوم گرفته اند لقد انزلنااليـكـم كـتـابـا فـيـه ذكـركـم افـلا تـعـقـلون : (مـا كـتـابـى بـر شـمـانازل كرديم كه وسيله تذكر شما در آن است آيا انديشه نمى كنيد)؟!.
در حـالى كـه آن آيـه نـيـز مـتـنـاسـب تـفسير اول است چنانكه در جلد سيزدهم تفسير نمونهذيل همان آيه شرح داده ايم .
رواياتى در ذيل اين آيه در منابع حديث وارد شده است كه در بحث نكات خواهد آمد.
سـپـس بـراى نـفـى بـت پـرسـتـى و ابـطـال عـقـائد مـشـركـيـن بـهدليـل ديـگـرى پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: (از رسـولانـى كـهقـبـل از تـو فـرسـتـاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمن ، معبودهائى براى پرستش آنهاقرار داديم )؟! (و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون ).
اشـاره بـه اينكه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند، و همگى به طور قاطع بتپرستى را محكوم نموده اند، بنابراين پيامبر اسلام در مخالفتش با بتها كار بى سابقهاى انـجـام نـداده ، بـلكه سنت هميشگى انبيا را احيا نموده است ، اين بت پرستان و مشركانندكه بر خلاف مكتب تمام انبيا گام برمى دارند.
مـطابق اين تفسير، سؤ ال كننده هر چند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ،ولى منظور تمام امت و حتى مخالفان او هستند.
و كـسـانـى كه مورد سؤ ال واقع مى شوند پيروان انبياى پيشينند، پيروان راستين و مورداطـمـيـنان آنها، و حتى افراد عادى آنها، چرا كه از مجموعه سخنان آنها خبر متواتر به دستمى آيد كه بيانگر مكتب توحيدى انبياء است .
لازم به يادآورى است كه حتى منحرفان از اصل توحيد (مانند مسيحيان
امروز كه طرفدار تثليثند) باز دم از توحيد مى زنند، و مى گويند تثليث ما با توحيد كهآئيـن هـمـه انـبـيـا اسـت مـنـافـاتـى نـدارد! و بـه ايـن تـرتـيـب مـراجـعه به اين امتها براىابطال دعوى مشركان كافى است .
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه با الهام از بعضى از روايات داده اند وآن ايـنـكـه سـؤ ال كـنـنـده شـخـص پـيـغـمـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و سـؤال شـونـده خـود انـبـيـاى پيشين هستند، سپس افزوده اند كه اين موضوع در شب معراج تحققيـافـت ، چـرا كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) با ارواح انبياى پيشين تماسگرفت ، و براى تاءكيد امر توحيد اين سؤ ال را مطرح نمود، و پاسخ شنيد.
بعضى نيز افزوده اند كه در غير شب معراج هم اين ارتباط براى پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سـلّم ) مـمـكـن بـوده ، چـرا كـه فـاصله هاى زمانى و مكانى در ارتباط پيامبر اسلام(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا ارواح انـبـيـا هـرگـز مـانعى ايجاد نخواهد كرد، و آنبزرگوار در هر لحظه و هر مكان مى توانست با آنها ارتباط گيرد.
البته اين تفسيرها هيچ مشكل عقلى ندارد، ولى از آنجا كه هدف از آيه نفى مذهب مشركان استنـه آرامـش روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) در مـسـاءله تـوحـيـد چـنـان غـرق بـود و از شـرك بـيـزار كـه نـيـازى به سؤال نـداشـت ، و بـراى اسـتدلال در مقابل مشركان تماس روحانى پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) بـا ارواح انـبـيـاى پـيـشـيـن قـانـع كـنـنـده نـبـود، لذا تـفـسـيـراول مناسبتر به نظر مى رسد، و تفسير دوم ممكن است اشاره به بطون آيه باشد نه ظاهرآن ، چرا كه آيات قرآن ظاهرى دارد و بطونى .
اين موضوع نيز قابل توجه است كه از ميان نامهاى خداوند در آيه فوق
روى نـام (رحـمـن ) تـكـيه شده ، اشاره به اينكه چگونه ممكن است خداوندى را كه رحمتعـامـش هـمـه را فـرا گـرفـتـه رهـا كـنـند و به سراغ بتهائى بروند كه مبداء هيچ سود وزيانى نيستند.
نكته :
قوم پيامبر كيانند؟
در ايـنـكـه منظور از (قوم ) در آيه (و انه لذكر لك و لقومك ) چه اشخاصى هستند؟سه احتمال وجود دارد:
نخست مجموع امت اسلامى ، و ديگر قوم عرب ، و سوم قبيله قريش .
و از آنجا كه (قوم ) در منطق قرآن در بسيارى از موارد به امتهاى انبياء يا اقوام معاصرآنها اطلاق شده به نظر مى رسد كه در آيه فوق نيز همين معنى مورد نظر باشد.
بـنـابـرايـن قـرآن مـايـه ذكـر و آگـاهـى اسـت بـراى هـمـه امـت اسـلامـى (طـبـق تـفـسـيـراول ) و مايه افتخار و شرف است براى همه آنها (طبق تفسير دوم ).
ولى در روايـات مـتـعـددى كـه از مـنـابـع اهـل بـيـت رسـيـده مى خوانيم كه ائمه معصومين مىفرمودند كه منظور از قوم در اين آيه ما خاندان پيغمبريم .
اما بعيد نيست كه اينها از قبيل بيان مصداقهاى روشن بوده باشد، خواه مفهوم قوم مجموع امتاسـلامـى بـوده بـاشـد، و يـا قـوم عـرب ، و يـا طائفه پيامبر اسلام ، در هر صورت ائمهاهل بيت (عليهمالسلام ) از واضحترين مصداقهاى آن محسوب مى شوند.
آيه و ترجمه


و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـتـنـا إ لى فـرعـون و مـلائهفقال إ نى رسول رب العالمين(46)
فلما جاءهم بايتنا إ ذا هم منها يضحكون(47)
و ما نريهم من ءاية إ لا هى اءكبر من اءختها و اءخذنهم بالعذاب لعلهم يرجعون(48)
و قالوا ياءيه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك إ ننا لمهتدون(49)
فلما كشفنا عنهم العذاب إ ذا هم ينكثون(50)


ترجمه :

46 - مـا مـوسـى را بـا آيـات خود به سوى فرعون و درباريان او فرستاديم (به آنها)گفت : من فرستاده پروردگار عالميانم .
47 - ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آنها آورد از آن مى خنديدند.
48 - ما هيچ آيه (و معجزه اى ) به آنها نشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر (ومهمتر) بود، و آنها را با مجازات هشدار داديم شايد بازگردند.
49 - (هـنـگـامـى كه گرفتار بلا شدند) گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كهبا تو
كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت .
50 - اما موقعى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند!
تفسير:
فرعونيان مغرور و پيمانشكن
در ايـن آيـات بـه گـوشـه اى از مـاجـراى پـيـغـمبر خدا موسى بن عمران و برخورد او بافـرعـون اشـاره شـده ، تـا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه اگر خدا مىخـواسـت پـيـامـبـرى بـفـرسـتـد چـرا مردى را از ثروتمندان مكه و طائف براى اين ماءموريتبزرگ انتخاب نكرد)؟
زيـرا (فـرعـون ) نـيـز هـمـيـن ايـراد را بـه موسى داشت ، و منطق او عينا همين منطق بود،فـرعـون او را بـه خـاطـر لبـاس پشمينهاش و نداشتن زيورآلات طلا مورد ملامت و سرزنشقرار داد.
در آيـه نـخـسـت مى فرمايد: (ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون واطـرافـيـان و دربـاريـان او فـرستاديم ) (و لقد ارسلنا موسى باياتنا الى فرعون وملائه ).
(مـوسـى بـه آنـهـا گـفـت مـن فـرسـتـاده پـروردگـار جـهـانـيـانـم )(فقال انى رسول رب العالمين ).
منظور از (آيات ) معجزاتى است كه موسى در دست داشت ، و حقانيت خود را به وسيله آناثبات مى كرد كه مهمترين آنها معجزه (عصا) و (يد بيضا) بود.
و (مـلاء) (بـر وزن خـلاء) چنانكه قبلا هم گفته ايم از ماده (ملا) (بر وزن خلع ) بهمـعـنـى گـروهـى اسـت كه هدف مشتركى را تعقيب مى كنند و ظاهر آنها چشم پر كن است ، اينكلمه در قرآن مجيد معمولا به اشراف و ثروتمندان يا درباريان گفته مى شود.
تـكـيـه بـر عـنـوان (رب العـالمـيـن ) در حـقـيـقـت ازقبيل بيان مدعا تواءم با دليل
اسـت ، زيـرا تـنـهـا كـسـى كـه پروردگار جهانيان است و مالك و مربى آنها است شايستهعبوديت است ، نه مخلوقات محتاج و نيازمندى همچون فراعنه و بتها!
اكـنـون بـبـيـنـيـم اوليـن بـرخـورد فـرعـون و فـرعـونـيـان بـادلائل مـنـطـقى و معجزات روشن موسى چه بود؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: (هنگامى كهموسى با آيات ما به سراغ آنها آمد همگى از آن مى خنديدند) فلما جائهم باياتنا اذا هممنها يضحكون ).
ايـن نـخـسـتـيـن برخورد همه طاغوتها و جاهلان مستكبر در برابر رهبران راستين است ، جدىنگرفتن دعوت و دلائل آنها، و همه را به سخريه و مضحكه پاسخ گفتن ، تا به ديگرانبـفـهمانند كه اصلا دعوت آنها قابل بررسى و مطالعه و جوابگوئى نيست ، و ارزش ‍ يكبرخورد جدى را ندارد.
امـا مـا براى اتمام حجت آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم و هيچ آيه اى و معجزهاى بـه آنـهـا نـشان نمى داديم مگر اينكه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود (و ما نريهم منآية الا هى اكبر من اختها).
خـلاصـه نـشـانـه هاى خود را كه هر يك از ديگر مهمتر و گوياتر و كوبنده تر بود بهآنـهـا ارائه داديـم ، تا هيچ بهانه اى براى آنها باقى نماند، و از مركب غرور و نخوت وخودخواهى پياده شوند.
و بـه ايـن تـرتـيـب بـعـد از مـعـجـزه (عـصـا) و (يد بيضا) معجزات (طوفان ) و(جراد) و (قمل ) و (ضفادع ) و غير اينها را به آنها نشان داديم .
سپس مى افزايد: آنها را به عذابها و مجازاتهاى هشدار دهنده گرفتار نموديم شايد بيدارشوند و به راه حق بازگردند (و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ).
خـشـكـسـالى و قـحـطـى و كمبود ميوه ها چنانكه در آيه 130 سوره اعراف آمده ، و لقد اخذناآل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات به سراغ آنها آمد.
گـاه رنـگ آب نـيـل بـه رنـگ خـون درآمـد كـه نـه بـراى شـربقابل استفاده بود، و نه براى كشاورزى ، و گاه آفات نباتى غلات آنها را نابود كرد.
ايـن حـوادث تـلخ و دردنـاك گـر چـه موقتا آنها را بيدار مى كرد و دست به دامن موسى مىزدند هنگامى كه طوفان حادثه فرو مى نشست همه چيز را به دست فراموشى مى سپردندو موسى را آماج انواع تيرهاى تهمت قرار مى دادند.
چنانكه در آيه بعد مى خوانيم : (آنها گفتند اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه باتـو كـرده اسـت بـخـوان ، تـا مـا را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهائى بخشد، و مطمئنباش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت )! (و قالوا يا ايها الساحر ادع لنا ربك بماعهد عندك اننا لمهتدون ).
چه تعبير عجيبى ؟ از يكسو ساحرش مى خوانند، و از سوى ديگر براى رفع بلا دست بهدامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!
و عـدم تـنـاسب اين امور سه گانه در ظاهر با يكديگر، سبب تفسيرهاى گوناگونى شدهاسـت : بـعـضـى گـفـتـه انـد سـاحـر در ايـنـجـا بـه مـعـنى عالم است ، چرا كه در آن زمان ومخصوصا در محيط مصر ساحران را محترم مى شمردند، و به عنوان دانشمندانى به آنها مىنگريستند.
بعضى احتمال داده اند سحر در اينجا به معنى انجام يك كار مهم است ،
هـمـانـگـونـه كـه در تـعـبـيـرات روزمـره مى گوئيم : فلان كس در كار خود آنقدر ماهر استگوئى سحر مى كند!.
و گاه گفته اند منظور ساحر در افكار گروهى از مردم است .
و امثال اين تفسيرها.
امـا كـسـانـى كـه بـا طـرز فـكـر و سـخـن گفتن جاهلان از خود راضى ، و مستكبران مغرور وطـاغـوتـهـاى مـسـتـبد آشنا باشند، مى دانند آنها از اينگونه تعبيرات ضد و نقيض فراواندارند، و تعجب نيست كه در آغاز ساحرش بخوانند، سپس دست به دامنش بزنند، و در پايانوعده قبول هدايت مى دهند.
بنابراين ظاهر تعبيرات آيه را بايد حفظ كرد و نيازى به توجيه و تفسيرهاى ديگر بهنظر نمى رسد.
و به هر حال از لحن آنها پيدا بوده كه در عين احساس نياز به موسى (عليه السلام ) وعدهدروغين به او مى دادند، و حتى به هنگام بيچارگى و عرض حاجت باز از مركب غرور پيادهنـمـى شـدند، به همين جهت تعبير به ربك (پروردگارت ) و بما عهد عندك (به عهدى كهبـا تـو كـرده ) كـردنـد، و هرگز نگفتند پروردگار ما، و وعده اى كه به ما فرموده ، باايـنـكـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه آنـهـا صـريـحا گفته بود من فرستاده پروردگارعالميانم ، نه پروردگار خودم .
آرى سـبـك مـغـزان مـغـرور هـنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه ورسمشان .
ولى بـه هـر حـال مـوسـى بـه خـاطر اين تعبيرات نيشدار و موهن هرگز دست از هدايت آنهابـرنـداشت ، و از خيره سرى آنها ماءيوس و خسته نشد، همچنان به كار خود ادامه داد بارهادعا كرد تا طوفان بلاها فرونشيند و فرو نشست ، اما چنانكه آيه بعد مى گويد: هنگامىكه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم آنها پيمانهاى خود
را مـى شـكـسـتـنـد و بـه لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند) (فلما كشفنا عنهم العذاب اذا همينكثون ).
ايـنـها همه درسهائى است زنده و گويا براى مسلمانان و تسليت خاطرى است براى شخصپـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خستهنشوند، و گرد غبار ياءس و نوميدى بر روح و جانشان ننشيند و بدانند: رگ رگ است اينآب شـيـريـن و آب شـور و بـا اسـتـقـامـت و پـايـمـردى هر چه بيشتر به راه خود ادامه دهند،همانگونه كه موسى (عليه السلام ) و بنى اسرائيل ادامه دادند و سرانجام بر فرعونيانپيروز گشتند.
و نـيـز هـشـدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيانقويتر و قدرتمندتر نيستند، سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند.
آيه و ترجمه


و نـادى فـرعـون فـى قـومـه قـال يقوم اءليس لى ملك مصر و هذه الا نهر تجرى من تحتىاءفلا تبصرون(51)
اءم اءنا خير من هذا الذى هو مهين و لايكاد يبين(52)
فلو لا اءلقى عليه اءسورة من ذهب اءو جاء معه الملئكة مقترنين(53)
فاستخف قومه فاءطاعوه إ نهم كانوا قوما فاسقين(54)
فلما اسفونا انتقمنا منهم فاءغرقنهم اءجمعين(55)
فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين(56)


ترجمه :

51 - فـرعـون در ميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من نيست ، واين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟!
52 - مـن از ايـن مـردى كـه خـانـواده و طـبـقـه پـستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخنبگويد برترم !
53 - اگـر راست مى گويد چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده ؟! يا اينكه چرا فرشتگانهمراه او نيامده اند؟ (تا گفتارش را تاءييد كنند).
54 - او قوم خود را تحميق كرد و از وى اطاعت كردند.
55 - اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم .
56 - و آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى ديگران قرار داديم .
تفسير:
اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!
مـنـطـق مـوسـى از يـكسو، و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر، و بلاهائى كه بر سرمـردم مـصـر فرود آمد و به بركت دعاى موسى (عليه السلام ) برطرف شد از سوى سومتـاءثـيـر عـمـيـقـى در مـحـيـط گـذاشـت ، و افـكـار تـوده هـاى مـردم را نـسـبـت بـه فـرعونمـتـزلزل سـاخـت و تـمـام نـظـام مـذهـبـى و اجـتـمـاعـى آنـهـا را زيـر سـؤال برد.
ايـنجا بود كه فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى مى خواست جلو نفوذ موسى (عليهالسـلام ) را در افـكـار مردم مصر بگيرد، دست به دامن ارزشهاى پستى مى زند كه بر آنمـحـيـط حاكم بود، و خود را با اين ارزشها با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش رابـه ثـبـوت رسـاند، چنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: فرعون در ميان قوم خودنـدا داد كـه اى قـوم مـن ! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاى عظيمتحت فرمان من قرار ندارد؟ و از قصر و مزارع و باغهاى من نمى گذرد؟ آيا نمى بينيد؟ (ونادى فرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلاتبصرون ).
ولى مـوسـى چـه دارد؟ هيچ ، يك عصا و يك لباس پشمينه ! آيا شخصيت از آن او است يا ازآن مـن ؟ آيـا او سخن حق مى گويد يا من مى گويم ؟ چشمهاى خود را باز كنيد و درست مطلبرا بنگريد.
و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـون ارزشـهـاى قـلابى را به چشم مردم مصر كشيد، و همانند بتپـرسـتـان عـصـر جـاهـليـت در بـرابـر پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم )مال و مقام را ارزشهاى
واقعى انسانى گرفت .
تـعـبـيـر بـه نـادى (نـدا داد) نـشـان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكتتشكيل داد و با صدائى رسا و بلند همه را مخاطب ساخته و اين جمله ها را بازگو نمود، يااينكه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور منعكس ‍ كنند.
تـعـبـيـر بـه (انـهـار) جـمـع (نـهـر) بـا ايـنـكـه مـنـظـور از آن رودنـيـل اسـت به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است به شعبه هاىبسيار زيادى تقسيم مى شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى ساخت .
بـعـضـى از مـفـسـران گـفته اند رود نيل 360 شاخه داشت كه مهمترين آنها (نهرالملك )(نهر طولون ) (نهر دمياط) و (نهر تنيس ) بود.
چـرا فـرعـون مـخصوصا روى شاخه هاى نيل تكيه مى كند براى اينكه تمام آبادى مصر وثـروت و قـدرت و تـمـدن آنـها از نيل سرچشمه مى گرفت ، لذا فرعون به آن مى نازد وبر موسى فخر مى فروشد!
تـعـبـيـر بـه (تـجـرى مـن تـحـتـى ) بـه ايـن مـعـنـى نـيـسـت كـه رودنـيـل از زيـر قـصـر مـن مـى گـذرد، آنـگـونـه كـه جـمـعى از مفسران گفته اند، چرا كه رودنيل از آن عظيمتر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشدبـسـيـارى از قـصـرهـاى مـصر چنين بود، و غالب آباديها در دو حاشيه اين شط عظيم قرارداشـت ، بـلكه منظور اين است اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آباديها طبقمقرراتى است كه من اراده مى كنم .
سـپـس مـى افـزايـد: (بـدون شـك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد برترم ) (ام انا خير من هذا الذى هو
مهين و لا يكاد يبين ).
و بـه ايـن تـرتـيـب دو افـتـخـار بـزرگ بـراى خـود (حـكـومـت مـصـر، و مـالكـيـتنيل ) و دو نقطه ضعف براى موسى (فقر، و لكنت زبان ) بيان كرد.
در حـالى كـه مـوسـى هـرگـز در آن زمـان لكـنـت زبـان نداشت ، چرا كه خداوند دعاى او رامـسـتجاب كرد و سنگينى زبانش را برطرف ساخت ، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت واحـلل عـقدة من لسانى (خداوندا گره را از زبان من بگشا) (طه - 27) و مسلما دعايش مستجابشد و قرآن نيز گواه بر آن است .
نداشتن ثروت فراوان و لباسهاى مجلل و كاخهاى پر زرق و برق كه معمولا از طريق ظلمو ستم بر محرومان حاصل مى شود نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش .
تـعـبـيـر بـه (مـهـيـن ) (پـسـت ) مـمـكـن اسـت اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد كهثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى پنداشتند، ويا اشاره به نژاد موسى باشد كه از بنى اسرائيل بود، و قبطيان فرعونى خود را آقا وسرور آنها مى پنداشتند.
سـپـس فـرعـون بـه دو بهانه ديگر متشبث شده گفت : (چرا دستبندهائى از طلا به او دادهنـشده ؟! يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند)؟! (فلولا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين ).
اگر خداوند او را رسول خود قرار داده چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده ويار و معاونانى براى او قرار نداده است ؟.
مـى گويند فرعونيان عقيده داشتند كه رؤ سا بايد دستبند و گردنبند طلا زينت خود كنند،لذا از ايـنكه موسى چنين زينت آلاتى همراه نداشت ، و بجاى آن لباس پشمينه چوپانى درتـن كـرده بـود اظـهـار تـعـجـب مـى كـنـد، و چـنـيـن اسـتحـال جـمـعـيـتـى كـه مـعـيـار سـنـجـش ‍ شـخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است . اماپـيـامـبران الهى با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصا مى خواستند اين ارزشهاى كاذب ودروغـيـن را ابـطال كنند، و ارزشهاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوى و پاكى را جانشين آنسـازند، چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه هرگز روى سعادت بهخود نخواهد ديد.
بـه هـر حـال ايـن بـهـانـه فـرعـون درسـت شـبـيـه بـهـانـه اى بـود كـه در چـنـد آيـهقـبـل از قـول مـشـركـان مـكه نقل شده كه مى گفتند چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه وطائف نازل نشده ؟!
بـهـانـه دوم هـمـان بـهـانـه مـعـروفـى است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابرپـيـامـبـران مطرح مى كردند: گاه مى گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست ؟ و گاه مىگفتند: اگر انسان است لااقل چرا فرشته اى همراه او نيامده ؟
در حالى كه رسولان مبعوث به انسانها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلاتو مـسـائل آنـهـا را لمـس كـنـنـد، و بـه آن پـاسـخ گـويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو واسوهاى براى آنها باشند.
لازم بـه يـادآورى اسـت كـه (اسورة ) جمع (سوار) (بر وزن هزار) به معنى دستبنداست ، خواه از طلا باشد يا نقره ، و اصل آن از واژه فارسى (دستواره )
گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است ).
در آيـه بـعد قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند، و آن اينكه : فرعون از واقعيت امر چندانغـافـل نـبود، و به بى اعتبارى اين ارزشها كم و بيش توجه داشت ، ولى (او قوم خود راتحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند)! (فاستخف قومه فاطاعوه ).
اصولا راه و رسم همه حكومتهاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامه خودكامگى بايد مردمرا در سـطـح پـائيـنـى از فـكـر و انـديـشـه نـگـهـدارنـد، و بـا انـواعوسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بى خبرى از واقعيتها فرو برند و ارزشهاىدروغـيـن را جـانشين ارزشهاى راستين كنند، و دائما آنها را نسبتا به واقعيتها شستشوى مغزىدهند.
چـرا كـه بـيـدار شـدن مـلتـهـا و آگـاهـى و رشـد فكرى ملتها بزرگترين دشمن حكومتهاىخودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!
اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همهجـوامـع فـاسـد حـاكـم اسـت ، اگـر فـرعـون بـراىنـيـل بـه ايـن هـدف وسـائل مـحـدودى در اخـتـيـار داشـت طـاغـوتـيـان امـروز بـا اسـتـفـاده ازوسـائل ارتـبـاط جـمـعى ، مطبوعات ، فرستنده هاى راديو تلويزيونى ، و انواع فيلمها، وحـتـى ورزش در شـكـل انـحـرافـى ، و ابـداع انـواع مـدهـاى مـسـخـره ، بـه اسـتـخـفـافعـقـول مـلتـهـا مـى پـردازنـد، تا در بيخبرى كامل فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به هميندليـل دانـشـمـنـدان و مـتـعـهـدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى بخشند وظيفهسنگين در مبارزه با برنامه استخفاف عقول بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است .
جالب اينكه آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد آنها گروهى
فاسق بودند (انهم كانوا قوما فاسقين ).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن قـوم گـمـراه اگـر فـاسـق و خـارج از اطـاعـت فـرمـان خـدا و حـكـمعقل نبودند تسليم چنين تبليغات و ترهاتى نمى شدند، و اسباب گمراهى خود را به دستخـويش فراهم نمى ساختند، به همين دليل آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درستاسـت كـه فـرعـون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت ، ولى آنها نيز با (تسليمكوركورانه ) موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.
آرى آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.
ايـن بـود جـنـايـات فـرعـون و فـرعـونـيـان و مـغـلطـه كـاريـهـايـشـان درمـقابل فرستاده الهى موسى (عليه السلام ) اما اكنون ببينيم بعد از آنهمه وعظ و ارشاد واتـمـام حـجـتـهـا از طـرق گـونـاگـون ، و عـدم تـسـليـم آنـهـا درمقابل حق ، سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.
مـى فـرمـايـد: (هـنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم ، وهمه را غرق نموديم )! (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين ).
خـداونـد مـخصوصا از ميان تمام مجازاتها مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود، چرا كهتـمـام عـزت و شـوكـت و افـتـخـار و قـدرتـشـان بـا هـمـان رود عـظـيـمنـيـل و شاخه هاى بزرگ و فراوانش ‍ بود كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آنتكيه كرد، و گفت اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى (آيا حكومت مصر از آنمن نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من نمى باشد)؟! آرى بايد همان چيزى كه مايه حيات وقدرت آنها است عامل فنا و نابودى و گورستانشان گردد تا همگان عبرت گيرند!.
(آسفونا) از ماده (اسف ) هم به معنى اندوه آمده و هم (غضب ) بلكه به گفته راغبدر مـفـردات گـاه بـه انـدوه تـواءم بـا غـضـب گـفـتـه مى شود، و گاه به هر يك از اين دوجـداگـانـه ، چـرا كـه حـقـيـقـت آن هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى كند،هرگاه نسبت به زيردستان باشد در شكل غضب ظاهر مى شود، هر گاه نسبت به بالادستانبـاشد به صورت اندوه آشكار مى گردد، لذا وقتى از ابن عباس درباره حزن و غضب سؤال كردند گفت ريشه هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است !.
بعضى از مفسران (آسفونا) را به معنى (آسفوارسلنا) (فرستادگان ما را محزون وغـمـگـيـن سـاخـتـنـد) تفسير كرده اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد و ضرورتىبراى چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد.
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه نه حزن و اندوه درباره خداوند مفهومى دارد و نه خشمبه آن معنى كه در ميان ما معروف است ، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى اراده مجازات ، ورضايت او به معنى (اراده ثواب ) است .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: (ماآنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى ديگران قرار داديم ) (فجعلناهم سلفا و مثلاللاخرين ).
(سلف ) در لغت به معنى هر چيز متقدم است ، و لذا به نسلهاى پيشين (سلف ) و بهنسلهاى بعد از آنها خلف اطلاق مى شود، و به معاملاتى كه به صورت پيش خريد انجاممى گيرد نيز (سلف ) مى گويند چرا كه قيمت آن قبلا پرداخته مى شود.
و (مـثل ) به سخنى مى گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود،و از آنـجـا كـه مـاجـراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرتبزرگى بود در اين آيه به عنوان مثل براى اقوام ديگر ياد شده است .
آيه و ترجمه


و لما ضرب ابن مريم مثلا إ ذا قومك منه يصدون(57)
و قـالوا اءلهـتـنـا خـيـر اءم هـو مـا ضـربـوه لك إ لا جـدلابل هم قوم خصمون(58)
إ ن هو إ لا عبد اءنعمنا عليه و جعلنه مثلا لبنى إ سرائيل(59)
و لو نشاء لجعلنا منكم ملئكة فى الا رض يخلفون(60)
و إ نه لعلم للساعة فلا تمترن بها و اتبعون هذا صرط مستقيم(61)
و لا يصدنكم الشيطان إ نه لكم عدو مبين(62)


ترجمه :

57 - و هـنـگـامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند (و مسخرهمى كردند).
58 - و گـفـتـنـد آيـا خـدايان بهترند يا او؟ (مسيح ، اگر معبودان ما در دوزخند مسيح نيز دردوزخ اسـت چـرا كـه مـعـبـود واقـع شـده !) ولى آنـهـا ايـنمثل را
جدال براى تو نزدند، آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند.
59 - او فـقـط بـنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و نمونه و الگوئى براى بنىاسرائيلش قرار داديم .
60 - و هـر گـاه بـخـواهـيـم بـجـاى شما در زمين ملائكه اى قرار مى دهيم كه جانشين (شما)گردند.
61 - و او سـبـب آگـاهـى بـر روز قـيـامـت اسـت (نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است )هرگز در آن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است .
62 - و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شما است
شان نزول :
در سـيـره ابن هشام چنين آمده است : رسول خدا روزى با وليد بن مغيره در مسجد نشسته بود(نضر بن حارث ) نيز آمد و در كنار آنها نشست ، گروهى از سران قريش نيز در مجلسبـودنـد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنها سخن گفت ، (نضر) به مقابلهبـرخـاسـت ، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـادلائل مـنـطـقـى (پيرامون بطلان بت پرستى ) او را محكوم ساخت ، سپس اين آيه را بر آنهاخـوانـد (انـكـم و مـا تـعـبـدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون لو كان هؤ لاء الهة ماوردوها و كل فيها خالدون ...):
(شـما و آنچه غير از خدا مى پرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد،اگـر ايـنـهـا خـدايـان بـودنـد هـرگز وارد دوزخ نمى شدند، و همگى در آن جاودانه خواهندبود).
بـعـد از ايـن مـاجـرا پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از جا برخاست و رفت ، در اينهـنـگـام (عـبدالله بن زبعرى ) آمد و به آن جمع پيوست ، (وليد) به (عبدالله )گفت : (نضر بن حارث ) در مقابل محمد درمانده شد، و پاسخى نداشت بدهد، محمد گمانمى كند ما و همه معبودهايمان هيزم دوزخيم !.
(عبدالله ) گفت : به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش ‍ را مى دادم ،
از او بـپـرسـيـد آيـا درسـت است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است مافرشتگان را مى پرستيم ، و يهود عزير را و نصارى عيسى بن مريم را (چه عيبى دارد كهما با فرشتگان و پيامبرانى چون عزير و مسيح باشيم !).
ايـن پـاسـخ بـراى وليـد و كـسـانـى كـه در مـجـلس بـودنـد جـالب آمد، و معتقد بودند كهدليـل دنـدانـشـكـنـى اسـت ، اين سخن را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند،رسـول الله فرمود: آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانشدر دوزخ خـواهـد بـود، ايـن بـت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند، و هر چيز را كهشيطان به آنها دستور مى داد.
ايـنـجـا بـود كـه آيـه شـريـفـه (سـوره انـبـيـاء - 101)نـازل شـد ان الذيـن سـبـقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون : (كسانى كه وعده نيكى ازقـبل به آنها داده ايم (بندگان با ايمانى كه هرگز راضى نبودند معبود واقع شوند) ازآن دور نگهداشته مى شوند)... و نيز آيه و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون(آيه مورد بحث ) نازل گرديد.
تفسير:
كدام معبودان در دوزخند؟
ايـن آيـات كـه پـيـرامـون مـقـام عـبوديت حضرت مسيح (عليه السلام ) و نفى گفتار مشركاندرباره الوهيت او و بتها سخن مى گويد تكميلى است براى بحثهائى كه در آيات گذشتهپيرامون دعوت موسى و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد، و هشدارى است به مشركانعصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مشركان جهان .
گـر چـه ايـن آيـات سـربـسته سخن مى گويد، ولى با قرائنى كه در خود آيات و آياتديگر قرآن وجود دارد محتواى آن على رغم تفسيرهاى گوناگونى كه
مفسران ذكر كرده اند پيچيده نيست .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مىخنديدند و رويگردان مى شدند) (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ).
اين مثل چه بوده ؟ و چه كسى آن را در مورد عيسى بن مريم بيان كرده است ؟
ايـن هـمـان سؤ الى است كه در پاسخ آن ميان مفسران گفتگو است ، و كليد فهم تفسير آيهنـيـز در آن نـهـفـتـه اسـت ، ولى دقـت در آيـات بـعـد روشـن مـى سـازد كـهمـثـل از نـاحيه مشركان بوده ، و در ارتباط با بتها بيان شده است ، زيرا در آيات بعد مىخوانيم : ما ضربوه لك الا جدلا: (آنها اين مثال را فقط از روى مجادله بيان كردند).
بـا تـوجـه بـه ايـن حـقـيـقـت و آنـچـه در شـاءن نـزول آمـده روشـن مـى شـود كـه مـنظور ازمـثـال همانست كه مشركان به عنوان استهزاء به هنگام شنيدن آيه شريفه انكم و ما تعبدونمـن دون الله حـصـب جـهـنـم : شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد (انبيا - 98)گـفـتـنـد و آن ايـن بود كه عيسى بن مريم نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد دردوزخ بـاشـد چـه بـهـتر كه ما و بتهايمان نيز همسايه عيسى باشيم ! گفتند و خنديدند ومسخره كردند!
سپس : (گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح )؟! (و قالوا ء آلهتنا خير ام هو).
هنگامى كه او دوزخى باشد، خدايان ما كه از او بالاتر نيستند!.
ولى بـدان آنـهـا حـقـيـقـت را مـى دانـنـد (و ايـن مـثـل را جـز از روىجدال براى تو نزده اند) (ما ضربوه لك الا جدلا).
(بـلكـه آنـهـا گـروهـى كـيـنـه تـوز و پـرخـاشـگـرند)، و براى جلوگيرى از حق بهباطل متوسل مى شوند (بل هم قوم خصمون ).
آنها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدانخود بودند، همچون فرعون كه آنها را به عبادت خود دعوت مى نمود، نه مانند مسيح (عليهالسـلام ) كـه از عـمل آنها بيزار بوده و هست بلكه او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود رابـر او ارزانـى داشـتـيـم و او را بـه نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمناعـليـه ) و او را نـمـونـه و الگـوئى بـراى بـنـىاسرائيل قرار داديم (و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل ).
تـولدش از مـادر بـدون پدر آيتى از آيات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر، ومعجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود.
او در تـمـام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت ، و همه را به عبوديت او دعوتكـرد، و هـمانگونه كه خودش ‍ مى گويد: (مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسيرتوحيد به كسى نداد)، بلكه خرافه الوهيت مسيح (عليه السلام ) يا تثليث را بعد از اوبه وجود آوردند.
جـالب ايـنـكـه در روايـات مـتـعـددى كـه از طـربـق شـيـعـه واهل سنت نقل شده مى خوانيم كه پيغمبر به على (عليه السلام ) فرمود: ان فيك مثلا من عيسى، احـبـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه ، و ابـغـضـه قـوم فـهـلكـوا فـيـه ،فـقـال المنافقون اما رضى له مثلا الا عيسى ، فنزلت قوله تعالى و لما ضرب ابن مريممثلا اذا قومك منه يصدون :
(در تو نشانه اى از عيسى است ، گروهى او را دوست داشتند (و آنچنان
غـلو كـردنـد كه خدايش خواندند) و به همين جهت هلاك شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند(همچون يهود كه كمر به قتلش ‍ بستند) آنها نيز هلاك شدند، (گروهى نيز تو را به مقامالوهـيـت مـى رسـانـنـد، و گـروهـى كـمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود)هـنـگـامـى كـه مـنـافـقـان ايـن سـخـن را شـنـيـدنـد از روى اسـتـهـزا گـفـتـنـد: آيـامـثـال ديـگـرى بـراى او جـز عـيـسـى پـيـدا نـكـرد، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـه فـوقنازل شد: و لما ضرب ابن مريم مثلا....
آنـچـه در بـالا گـفـتـيـم مـتـن روايـتـى است كه حافظ ابوبكر بن مردويه از علماى معروفاهل سنت در كتاب مناقب (طبق نقل كشف الغمه صفحه 95) آورده است .
همين مضمون را با تفاوت مختصرى ميرمحمد صالح كشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده
جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه در كتابهاى متعددى اين ماجرا را گاهبدون ذكر آيه فوق ، و گاه با ذكر آيه نقل كرده اند.
قـرائن مـوجـود در آيـات نـشـان مـى دهـد كـه ايـن حـديـث مـعـروف ازقـبـيـل تـطـبـيـق اسـت نـه شـاءن نـزول ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـاءننزول آيه همان داستان عيسى و گفتگوى مشركان عرب و بتهاى آنها است ، اما چون ماجرائىشبيه آن براى على (عليه السلام ) بعد از آن گفتار تاريخى پيغمبر (صلى اللّه عليه وآله و سـلّم ) روى داد، پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين آيه را در اينجا تلاوتفرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود.
در آيه بعد براى اينكه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصراربر ايمانشان مى كند مى فرمايد: (اگر ما بخواهيم بجاى شما
فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند) (و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكةفى الارض يخلفون ).
فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند، و جز اطاعت و بندگى او كارى را نمى شناسند.
جمعى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه برگزيده اند كه بر طبق آن مفهوم آيه چنين استاگـر مـا بـخـواهـيـم فـرزنـدان شـمـا را فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين شما در زمينگردند.
بـنـابراين تعجب نكنيد كه مسيح بدون پدر متولد گردد خداوند حتى قادر است فرشته راكه نوع جداگانه اى است از انسان بيافريند.
و از آنـجـا كـه تـولد فرشته از انسان چندان مناسب به نظر نمى رسد بعضى از مفسرانبزرگ آن را به تولد فرشته صفتان تفسير كرده اند، و گفته اند منظور اين است تعجبنـكنيد بنده اى همچون مسيح قدرت بر زنده كردن مردگان و شفاى بيماران به فرمان خداداشـتـه بـاشـد و در عـيـن حـال بـنـده اى مـخـلص و مطيع فرمان او باشد، خدا مى تواند ازفرزندان شما كسانى را بيافريند كه تمام خلق و خوى فرشتگان را داشته باشند.
ولى تـفـسـير اول از همه با ظاهر آيه سازگارتر است ، و اين تفسيرها بعيد به نظر مىرسد.
آيـه بـعـد اشـاره بـه يـكـى ديـگـر از ويـژگـيـهاى حضرت مسيح (عليه السلام ) است مىفرمايد: (او (عيسى ) سبب آگاهى بر روز قيامت است ) (و انه لعلم للساعة ).
يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند كه مساءلهزندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.
و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح (عليه السلام ) از آسمان طبق روايات متعدد اسلامىدر آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است .
جـابـر بـن عـبـدالله مـى گـويـد: از پـيـامـبـر شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود:يـنـزل عـيـسـى بـن مـريـم فـيـقـول امـيـرهـم تـعـال صـل بـنـا،فـيـقـول : لا، ان بـعـضـكـم عـلى بـعـض امـراء تـكـرمـة مـن الله لهذه الامة : (حضرت عيسىنـازل مـى شود و امير مسلمانان (منظور از اين امير حضرت مهدى (عج ) است به طورى كه ازاحـاديـث ديـگـر استفاده مى شود) مى گويد: بيا تا با تو نماز بگذاريم ، مى گويد: نهبـعـضـى از شـمـا امـام و امـيـر بـعـض ديـگـريـد و ايـن احـتـرامـى اسـت كه خدا براى اين امتقائل شده (سپس مسيح به مهدى اقتدا مى كند)
در حـديـث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: كيف انتماذا نـزل فـيـكـم ابن مريم و امامكم منكم چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميانشما نازل شود در حالى كه امام شما از خود شما است .
بـه هـر حـال اطـلاق كـلمه (علم ) بر حضرت مسيح يكنوع تاءكيد و مبالغه است ، اشارهبه اينكه نزول او حتما از نشانه هاى رستاخيز است .
ايـن احـتـمال نيز داده شده است كه مرجع ضمير در (انه ) به (قرآن ) بازگردد كهبر طبق آن معنى آيه چنين مى شود: نزول قرآن به خاطر اينكه آخرين كتب
آسمانى است دليلى بر نزديكى رستاخيز است ، و از قيام قيامت خبر مى دهد.
ولى مـحـتـواى آيـات قـبـل و بـعـد كـه دربـاره عـيـسـى اسـت تـفـسـيـراول را تقويت مى كند.
به هر حال به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى است و وقوع آن نزديك است و هرگزشك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد (فلا تمترن بها).
نه از نظر عقيده ، و نه از نظر عمل همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.
(و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است ) (و اتبعون هذا صراط مستقيم ).
چه راهى از اين مستقيمتر كه شما را از آينده خطرناكى كه در پيش داريد با خبر مى سازد،و راه نجات از خطرات را در روز بعث به شما نشان مى دهد؟
ولى شـيـطـان مـى خـواهـد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگهدارد، به هوش باشيدشـيـطـان شما را از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز باز ندارد، چرا كه اودشمن آشكارى براى شما است (و لا يصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين ).
او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست يكبار به هنگام وسوسه پدر و مادرتان آدم و حوا واخـراج آنـهـا از بـهـشـت نـشـان داد، و بـار ديـگـر به هنگامى كه سوگند ياد نمود كه همهفـرزنـدان آدم جـز مـخـلصـيـن را گـمـراه خـواهـد سـاخت ، چگونه در برابر چنين دشمن قسمخـوردهـاى خاموش مى نشينيد، و به او اجازه مى دهيد كه بر قلب و روح شما مسلط گردد، وبا وسوسه هاى مداومش شما را از راه حق باز دارد؟!
آيه و ترجمه


و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لا بين لكم بعض الذى تختلفون فيهفاتقوا الله و اءطيعون(63)
إ ن الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط مستقيم(64)
فاختلف الا حزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اءليم(65)


ترجمه :

63 - هنگامى كه عيسى با دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفت من براى شما حكمت آورده ام وآمده ام تا پاره اى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ، تقواى الهى پيشه كنيد واز من اطاعت نمائيد
64 - خـداونـد پـروردگار من و پروردگار شماست ، او را پرستش ‍ كنيد كه راه راست هميناست .
65 - ولى گـروهـهـائى از مـيـان آنـهـا ظـهـور كـردند كه (درباره مسيح ) اختلاف نمودند وبعضى او را خدا پنداشتند واى بر آنها كه ستم كردند از عذاب روز دردناك .
تفسير:
آنها كه درباره مسيح غلو كردند
در آيـات گـذشـتـه بـه گـوشـه اى از ويژگيهاى زندگى حضرت مسيح (عليه السلام )اشاره شد، و آيات بحث آن را ادامه مى دهد، و مخصوصا روى دعوت حضرت مسيح به توحيدخالص و نفى هرگونه شرك تكيه مى كند.
نخست مى فرمايد: (هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى ) آمد،گـفـت : مـن بـراى شـمـا حكمت آورده ام و آمده ام تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلافداريـد بـراى شـمـا تـبـيـيـن كـنـم ) (و لمـا جـاء عـيـسـى بـالبـيـنـاتقال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه ).
بـه ايـن ترتيب سرمايه عيسى (بينات ) يعنى آيات الهى و معجزات بود كه از يكسوحـقـانـيـت او را تـبـيـيـن مـى كـرد، و از سـوى ديـگر حقايق مربوط به مبداء و معاد و نيازهاىزندگى بشر را.
در ايـن عـبـارت حـضـرت مسيح (عليه السلام ) محتواى دعوت خود را (حكمت ) توصيف مىكـنـد، و مى دانيم ريشه اصلى (حكمت ) به معنى (جلوگيرى كردن از چيزى به منظوراصـلاح آن ) اسـت ، و سپس به تمام عقائد حق ، و برنامه هاى صحيح زندگى كه انسانرا از هـرگـونـه انـحـراف در ايـمـان و عـمـل بـازمـى دارد، و به تهذيب نفس و اخلاق او مىپـردازد، اطلاق شده است ، و به اين ترتيب حكمت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم (حكمتعـلمـى ) را مـى گـيـرد و هم (حكمت عملى ) را اين حكمت علاوه بر اينها هدف ديگرى نيزبه دنبال دارد و آن برطرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها نظام جامعه را به هم مىريـزد، و مـردم را سرگردان و بيچاره مى كند، و لذا حضرت مسيح در متن سخنانش روى اينمساءله تكيه مى نمايد.
در اينجا سؤ الى مطرح است كه غالب مفسران نيز به آن توجه كرده اند
و آن اينكه چرا مى گويد: آمده ام كه بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم ،چرا همه آن را تبيين نمى كند؟!.
از ايـن سـؤ ال جـوابـهاى متعددى داده شده كه از همه مناسبتر اين است : اختلافاتى كه مردمدارنـد دو گـونـه اسـت : بـخـشـهـائى اسـت كـه در سـرنـوشـت آنـهـا از نـظـر اعـتـقـاد وعـمـل ، و از نـظـر فـرد و جـامـعه مؤ ثر است ، در حالى كه بخش ديگر اختلافاتى است درامـورى كه هرگز سرنوشت ساز نيست ، مانند نظرات مختلفى كه درباره پيدايش ‍ منظومهشمسى و آسمانها، و چگونگى افلاك و ستارگان ، و ماهيت روح آدمى ، و حقيقت حيات و ماننداينها
روشـن اسـت انـبـيـاء مـاءمـوريـت دارنـد كـه بـه اخـتـلافـات در بـخـشاول از طـريـق تبيين واقعيتها پايان دهند، ولى هرگز ماءمور نيستند كه هر گونه اختلافىرا هر چند تاءثيرى در سرنوشت آدمى نداشته باشد پايان دهند
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه تبيين پاره اى از اختلافات نتيجه و غايت دعوت انبياء استيـعـنـى آنـهـا سـرانـجـام مـوفـق مـى شـونـد پـاره اى از اخـتـلافـات راحـل كـنـنـد، ولى حـل هـمـه اخـتـلافـات در دنـيـا امـكـانـپـذيـر نـيـسـت ، و بـه هـمـيـندليـل در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـجـيـد يـكـى از ويـژگيهاى قيامت را پايان گرفتن تماماخـتـلافـات بـيـان مـى كند، در آيه 92 - نحل مى خوانيم : و ليبينن لكم يوم القيامة ما كنتمفـيـه تـخـتـلفـون : (به طور مسلم در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داشتيد براى شماتـبيين مى كند) (همين معنى در آيات 55 آل عمران - 48 مائده - 164 انعام - 69 حج ، و غيرآن آمده است ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation