|
|
|
|
|
|
سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى وعوامل مشقت و خستگى و رنج و تعب است رفته ، ازقول آنها مى گويد: (ستايش براى آن خدائى است كه بافضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج و تعبى به ما مىرسد و نه خستگى و واماندگى )! (الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لايمسنا فيها لغوب ). از يكسو آنجا سراى اقامت است و چنان نيست كه انسان تا مى خواهد به محيط آن آشنا شود وبه آن دل ببندد بانگ (الرحيل ) سر داده شود. و از سوى ديگر با اينكه عمر طولانى آن به ابديت مى پيوندد و در چنين مدتى قاعدتاانتظار تعب و درد و مشقتى مى رود مطلقا در آنجا خبرى از اين امور نيست ، حتىطول مدت نيز باعث ملال و خستگى نمى شود كه هر روز نعمت جديد و جلوه تازهاى از نعمتهاو جلوه هاى پروردگار به بهشتيان ارائه مى شود. (نصب ) (بر وزن حسب ) به معنى مشقت و زحمت است و (لغوب ) را نيز بسيارى ازارباب لغت و مفسران به همين معنى دانسته اند، در حالى كه بعضى ميان اين دو چنين فرقگذاشته اند: (نصب ) را به مشقتهاى جسمانى مى گويند، و (لغوب ) را به تعب وزحمت روحانى . بعضى نيز (لغوب ) را به معنى سستى و واماندگى ناشى از مشقت و رنج دانسته اند،و به اين ترتيب (لغوب ) نتيجه (نصب ) مى شود. و به اين ترتيب در آنجا نه عوامل مشقت بار جسمانى وجود دارد، نه از اسباب رنج روحىخبرى است . آيه و ترجمه
و الذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفف عنهم من عذابها كذلكنجزى كل كفور(36) و هم يصطرخون فيها ربنا أ خرجنا نعمل صلحا غير الذى كنانعمل أ و لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير فذوقوا فما للظلمين مننصير(37) إ ن الله علم غيب السموت و الا رض إ نه عليم بذات الصدور(38)
|
ترجمه : 36 - كسانى كه كافر شدند آتش دوزخ براى آنها است ، هرگز فرمان مرگ آنها صادرنمى شود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنها تخفيف داده مى شود، اينگونه هر كفرانكننده اى را كيفر مى دهيم . 37 - آنها در دوزخ فرياد مى زنند پروردگارا! ما را خارج كن تاعمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مى داديم ! (در پاسخ به آنها گفته مى شود)آيا شما را به اندازه اى كه انسان در آن متذكر مى شود عمر نداديم ؟ و انذار كننده (الهى ) به سراغ شما نيامد؟سپس بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست ! 38 - خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مى داند. تفسير: ما را باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهيم ! معمولا قرآن در كنار (وعده ها) به (وعيدها) و در كنار (بشارتها) به(انذارها) مى پردازد تا دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كندچرا كه انسان به مقتضاى حب ذات تحت تاثير غريزه (جلب منفعت ) و (دفع ضرر)است ، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤ منان پيشىگيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مىگويد. در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است . نخست مى فرمايد: (آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است ) (والذين كفروا لهم نار جهنم ). همانگونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است ، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاهابدى است . سپس مى افزايد: (هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند) و از اين رنجو الم رهائى يابند (لا يقضى عليهم فيموتوا). با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگفرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او استصادر نشده ، نمى ميرند، بايد زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند. مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است ، اما با جمله گذشته اين دريچهبسته شده ، باقى مى ماند دريچه ديگر و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجاتخفيف يابد، و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچهرا نيز با جمله ديگرى مى بندد و مى گويد: (چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف دادهنخواهد شد) (و لا يخفف عنهم من عذابها). و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: (اين گونه هركفران كننده اى را جزا مى دهيم )! (كذلك نجزىكل كفور). آنها كه در درجه اول نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند، سپس سرمايه هاىخداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند، آرىجزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است ، آتشى كه با دست خود آن را درزندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود اوتشكيل مى دهد. و چون (كفور) صيغه مبالغه است معنى عميقترى از (كافر) دارد، به علاوه واژه(كافر) در مقابل مؤ من به كار ميرود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتها، لذا مفهوم آنگسترده تر است ، به اين ترتيب (كفور) اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهىرا كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند، لذا درآخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد. آيه بعد به قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها پرداخته ، و انگشت روى بعضى از نكاتحساس در اين زمينه گذارده ، مى گويد: (آنها در دوزخ فرياد مى زنند كه اىپروردگار ما! ما را از اينجا خارج كن تا عمل صالحى بجا بياوريم غير از آنچه انجام مى داديم (و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنانعمل صالحا غير الذى كنا نعمل ). آرى آنها با مشاهده نتائج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند، و از پردهدل فرياد مى كشند، و تقاضاى محالى مى كنند، تقاضاى بازگشت به دنيا براى انجاماعمال صالح . تعبير به (صالحا) (به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترينعمل صالحى انجام نداديم ، و لازمه اش اين است كه اينهمه عذاب و رنج براى كسانى استكه هيچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشته اند و غرق در عصيان و گناه بودند، بنابر اين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد. تعبير به (نعمل ) كه فعل مضارع است ودليل بر استمرار مى باشد نيز تاكيدى بر همين معنى است كه ما پيوستهمشغول اعمال ناصالح بوديم . بعضى از مفسران گفته اند: توصيف (صالح ) به جمله (كنانعمل ) نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه مااعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطاناعمال صالح مى پنداشتيم ، الان تصميم داريم بر گرديم واعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا آوريم . آرى گناهكار در آغاز كار طبق فطرت پاك انسانى زشتىاعمال خود را درك مى كند، ولى كمكم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مىشود، كمكم از اين فراتر مى رود، و در نظرش خوب جلوه مى كند، چنانكه قرآن مى گويد:(زين لهم سوء اعمالهم ) اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است (توبه - 37). و گاه مى گويد: و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: (آنها چنين مى پندارند كه عمل نيكى انجام مى دهند) (كهف - 104). به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود،مى فرمايد: آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم ؟! (او لمنعمركم ما يتذكر فيه من تذكر). (و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد)؟! (و جاءكم النذير). اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايددر همين جا گرفتار باشيد پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست ! (فذوقوافما للظالمين من نصير). اين آيه با صراحت مى گويد: شما چيزى كم نداشتيد، زيرا به اندازه كافى فرصت دراختيارتان بود، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد، و اين دو ركن بيدارىو نجات حاصل گشت ، بنا بر اين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد، اگر مهلتكافى نداشتيد عذرى بود، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به سراغشما نمى آمد باز عذرى ، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى ؟! (نذير) (بيم دهنده ) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترىبراى آن ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل ميشود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيداركننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى ، بخصوص كه در اشعار عربكلمه (نذير) در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير:
راءيت الشيب من نذر المنايا |
(من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى صاحبش ديدم و همين نذير براى توكافى است ). اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براىبيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است : در بعضى بهشصت سال تفسير شده ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )مى خوانيم : من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه : (كسى را كه خدا شصتسال عمر به او داده راه عذر را بر او بسته ). همين معنى از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نيزنقل شده است . در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اذاكان يوم القيامة نودى (اين ) ابناء الستين ؟ و هو العمر الذىقال الله فيه : او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر: (هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرىاست كه خداوند در باره آن فرموده : آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمرنداديم )؟!. ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مقدار آن فقط هيجدهسال تعيين شده است . البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل ، و رواياتقبل اشاره به حداكثر باشد، بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست ، حتى بر سنينديگر نيز - به تفاوت افراد - قابل تطبيق است ، و به هرحال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود. در آخرين آيه مورد بحث به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارندپاسخ مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، چنين خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است (ان الله عالم غيب السموات و الارض انهعليم بذات الصدور). در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم ، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار دروندلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او آشكاراست ؟ آرى او ميداند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردندهمان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه 28 سوره انعام صريحا آمدهاست : و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم الكاذبون (اگر باز گردند به سراغ همانكارهائى ميروند كه از آن نهى شده بودند، آنها دروغ مى گويند). علاوه بر اين ، آيه هشدارى است به همه مؤ منان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جزخدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنهاباشد او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد. نكته ها: 1 - منظور از ذات الصدور چيست ؟ در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از 10 آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرىتكرار شده است : ان الله عليم بذات الصدور. واژه (ذات ) كه مذكر آن (ذو) مى باشد دراصل به معنى (صاحب ) آمده است ، هر چند در تعبيرات فلاسفه به معنى عين و حقيقت وگوهر اشياء به كار مى رود، اما به گفته راغب در مفردات اين اصطلاحى است كه در كلامعرب وجود ندارد. بنا بر اين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب ومالك دلها با خبر است ، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است ، چرا كهاعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند، و برآن حكومت مى كنند، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالكدل انسانى محسوب مى شود. اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسمكرده اند: (الانسان آرائه و افكاره ، لا صورته و اعضائه )! (انسان همان عقائد وافكارش ميباشد نه صورت و اعضاء پيكرش ). 2 - هيچ راه بازگشتى وجود ندارد! مسلما قيامت و زندگى بعد از مرگ يك مرحله تكاملى نسبت به دنيا است و بازگشت از آن بهاين جهان معقول نيست ، آيا ما ميتوانيم به ديروز باز گرديم ؟ آيا نوزاد مى تواند بهدوران جنينى باز گردد؟ و آيا ميوه اى كه از شاخه جدا شده امكان دارد به شاخه بازگردد؟ به همين دليل بازگشت به دنيا براىاهل آخرت ممكن نيست . تازه به فرض چنين بازگشتى امكان پذير باشد مسلما انسان فراموشكار به همان روشپيشين خود ادامه خواهد داد! راه دور نرويم ، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط خاصى كه در تنگنا قرار مىگيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم ، ولى همين كه آن شرائط تغيير كردقول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم ، مگر كسانى كه به راستىتحول عميقى پيدا ميكنند، نه تحولى مشروط به همان شرائط كه با عوض شدن آن بهحال اول باز مى گردد. اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است ، از جمله در آيه 28 سوره انعام كه در بالااشاره شد كه قرآن صريحا چنين اشخاصى را تكذيب كرده مى گويد: اگر باز گردندبرنامه همان برنامه سابق است . ولى در آيه 53 اعراف تنها به اين قناعت ميكند كه آنها افراد زيانكارى هستند ولى بهدرخواستشان براى بازگشت صريحا پاسخى نمى گويد:فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد نعمل غير الذى كنانعمل قد خسروا انفسهم و ظل عنهم ما كانوا يفترون : (آيا امروز شفيعانى براى ما پيدا مى شود تا براى ما شفاعت كنند؟ يا به ما اجازه مىدهند كه باز گرديم و غير از آنچه عمل مى كرديم انجام دهيم ؟ آنها سرمايه وجود خويش رااز دست دادند و زيان كردند، و افتراهائى را كه مى بستند همه گم شدند، و اثرى ازمعبودهاى ساختگى آنها در آنجا پيدا نمى شود)! همين معنى در آيات 107 و 108 سوره مؤ منون به گونه اى ديگر آمده است : ربنا اخرجنامنها فان عدنا فانا ظالمون قال اخسئوا فيها و لا تكلمون : پروردگارا ما را از دوزخ خارجكن اگر ما باز گشتيم (و همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنهاميفرمايد: دور شويد و با من سخن مگوئيد! به هر حال اينها تقاضائى است بيهوده ، و آرزوهائى استمحال ، و شايد خود آنها نيز كم و بيش ميدانند اما از شدتاستيصال و بيچارگى اين تقاضا را تكرار ميكنند، بايد تا امروز فرصت در دست داريمهر چه ميخواهيم انجام دهيم . آيه و ترجمه
هو الذى جعلكم خلئف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لا يزيد الكافرين كفرهم عندربهم الا مقتا و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا(39) قل ارايتم شركاءكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض اءم لهم شركفى السموات اءم اتيناهم كتابا فهم على بينت منهبل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا(40) ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان اءمسكهما من اءحد من بعده انهكان حليما غفورا(41)
|
ترجمه : 39 - او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد، هر كس كافر شود به زيانخودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزى نمىافزايد، و (نيز) كفرشان جز زيان و خسران چيزى بر آنها اضافه نمى كند. 40 - بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودانى را كه شريك خدا قرار داده ايد به من نشان دهيدچه چيزى از زمين را آفريده اند؟ يا اينكه شركتى در (آفرينش و مالكيت ) آسمانها دارند؟يا به آنها كتابى (آسمانى ) داده ايم و دليلى از آن براى (شرك ) خود دارند؟ نه هيچيكاز اينها نيست ، ظالمان فقط وعده هاى دروغين به يكديگر مى دهند! 41 - خداوند آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاهمنحرف گردند كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد او حليم و غفور است . تفسير: آسمانها و زمين با دست قدرت او برپاست ! به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار و مشركان آمده بود، درآيات مورد بحث از طريق ديگرى آنها را مورد باز خواست قرار داده ، بطلان طريقه آنها رابا دلائل آشكارى روشن مى سازد: نخست مى گويد: او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد (هو الذى جعلكم خلائففى الارض ). (خلائف ) در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد، خواه بهمعنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد)دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنهاگذاشته است . او عقل و شعور و فكر و هوش داده ، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى داشته ،او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده ، و او طريقه استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است ، بااينحال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرده ، دست به دامن معبودهاى خرافى وساختگى مى زند؟! در حقيقت اين جمله بيان توحيد ربوبيت است كه خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد. اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوامديگرى جانشين آنها خواهند شد، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى چهميكنند؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند؟ و چگونه تاريخى از آنها در جهان يادگارمى ماند؟! به همين دليل بلافاصله مى گويد: هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود(فمن كفر فعليه كفره ). (و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد) (و لا يزيدالكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا). و به هر حال (كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد) (و لا يزيدالكافرين كفرهم الا خسارا). در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله (من كفر فعليه كفره ) زيرا اين جمله مىگويد: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام ميشود، سپس دودليل براى اين مساله اقامه مى كند: نخست اينكه اين كفران و بيايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه نعمتها استچيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد. ديگر اينكه : علاوه بر خشم الهى اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد سرمايهعمر و هستى خويش را از كف ميدهند، و شقاوت و انحطاط و تاريكى و ظلمت را براى خود مى خرند، چه زيانى از اين بالاتر؟! و هر يك از اين دو دليل براى محكوم ساختن اين روش نادرست كافى است . تكرار (لا يزيد) (نمى افزايد) آن هم به صورتفعل مضارع كه دليل بر استمرار است اشاره اى به اين حقيقت است كه انسان طبعا درجستجوى افزايش و زياده است ، اگر در مسير توحيد قرار گيرد افزايش سعادت وكمال خواهد داشت ، و اگر در مسير كفر گام نهد افزايش خشم و غضب پروردگار و زيان وخسران نصيبش خواهد شد. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنىاست كه در مورد انسانها مى باشد، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگىدرونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن ميشود، و نيروهاى وجود انسان رابراى دفاع ، يا گرفتن انتقام ، بسيج ميكند، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيمكه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنهرحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكباعمال زشتى شده اند. آيه بعد پاسخ قاطع ديگرى به مشركان ميدهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگرانسان از چيزى تبعيت ميكند يا به آن دل ميبندد بايد دليلى ازعقل بر آن داشته باشد، يا دليلى از نقل قطعى ، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيارنداريد تكيه گاهى جز فريب و غرور نخواهيد داشت . مى فرمايد: (به آنها بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودهاى ساختگى كه شما آنها راشريك خدا پنداشته ايد به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين آفريده اند)؟!(قل اراءيتم شركائكم الذين يدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ). (يا اينكه در آفرينش آسمان شريكند)؟! (ام لهم شرك فى السموات ). با اين حال پرستش آنها چه دليلى دارد؟! معبود بودن فرع بر خالق بودن است ، اكنونكه شما مى دانيد خالق آسمان و زمين منحصرا خدا است ، معبود هم غير از او نخواهد بود چراكه هميشه توحيد خالقيت دليل در توحيد عبوديت است . حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست ، آيا دليلى ازنقل در اختيار داريد؟ آيا كتابى (آسمانى ) در اختيار آنها گذارده ايم و آنهادليل روشنى از آن بر كار خود دارند؟! (ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منه ). نه آنها هيچ دليل و بينه و برهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند. پس سرمايه آنها چيزى جز مكر و فريب نيست بلكه اين ستمگران به يكديگر وعده هاىدروغين ميدهند (بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا). به تعبير ديگر: اگر بت پرستان و ساير مشركان از هر گروه و هر صنف ادعا دارندبتها قدرتى در انجام خواسته هاى آنها در روى زمين دارند بايد نمونه اى از خلقت زمينىآنها را ارائه دهند. و اگر معتقدند كه اين بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدسين آسمانى هستند - همانگونهكه عقيده جمعى از آنها بود - بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند. و اگر معتقدند كه اينها شريك در خلقت نيستند تنها مقام شفاعت به آنها واگذار شده -همانگونه كه بعضى ادعا داشتند - بايد سندى از كتب آسمانى براى اثبات اين مدعابياورند. حال كه هيچيك از اين مدارك را در اختيار ندارند پس ستمگران فريبكارى هستند كه در گوشيكديگر سخنان دروغين مى گويند. قابل توجه اينكه منظور از زمين و آسمان در اينجا مجموعه مخلوقات زمينى و آسمانى است ،و تعبير به خلقت در مورد زمين و شركت در مورد آسمان اشاره به اين است كه شركت درآسمانها بايد از طريق خلقت باشد. و تعبير به (كتابا) به صورت نكره آن هم با استناد به پروردگار، اشاره به ايناست كه در هيچيك از كتب آسمانى كوچكترين دليلى بر مدعاى آنها نيست . تعبير به (بينة ) اشاره به اين است كهدليل روشن را از كتب آسمانى مى توان يافت . تعبير به (ظالمون ) بار ديگر تاكيدى است بر اين معنى كه شرك ظلم و ستم آشكاراست . تعبير به وعده هاى (غرور) ناظر به اين است كه بت پرستان اين خرافات و اوهام رابه صورت وعده هاى تو خالى از يكديگر ميگرفتند، و به صورت شايعه و تقليدهاىبى اساس بعضى به بعض ديگر القا مى كردند. در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است ، و در حقيقت بعد از نفىدخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت پرداخته ، مىفرمايد: خداوند آسمانها و زمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند وزائل نگردند (ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا). نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرتاو است ، بلكه آنها هر لحظه آفرينش جديدى دارند، و هر زمان خلقت نوينى ، و فيض هستى لحظه به لحظه از آن مبداء فياض به آنها مى رسد، كهاگر لحظه اى رابطه آنها با آن مبدء بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مىگيرند:
درست است كه آيه روى مساله حفظ نظام عالى هستى تكيه ميكند، ولى همانگونه كه دربحثهاى فلسفى به ثبوت رسيده ممكنات در بقاى خود همانگونه نيازمند به مبدء هستندكه در حدوث خود، و به اين ترتيب حفظ نظام جز ادامه آفرينش جديد و فيض الهى چيزىنيست . قابل توجه اينكه كرات آسمانى بى آنكه به جائى بسته باشند ميليونهاسال در قرارگاه خود يا مدارى كه براى آنها تعيين شده در حركتند، بى آنكه كمترينانحراف پيدا كنند، همانگونه كه نمونه آن را در منظومه شمسى مى نگريم ، كره زمين ماميليونها بلكه ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقى كه ازتعادل نيروى جاذبه و دافعه سرچشمه مى گيرد مى چرخد و سر بر فرمان پروردگاردارند. سپس به عنوان تاكيد مى افزايد: و هر گاه بخواهند ازمحل و مسير خود خارج شوند كسى غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند (و لئنزالتا ان امسكهما من احد من بعده ). نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان ، و نه غير آنها، هيچكس قادر بر اين كار نيست . در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت درهر مرحله به آنها دهد ميفرمايد: خداوند هميشه حليم و غفور است (ان الله كان حليما غفورا). به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيلنميكند و به مقتضاى غفوريتش توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود. بنا بر اينذيل آيه ناظر به وضع مشركان و شمول رحمت الهى نسبت به آنان به هنگام توبه وبازگشت است . بعضى از مفسران اين دو وصف را در ارتباط با نگهدارى آسمان و زمين دانسته اند، چرا كهزوال آنها عذاب و مصيبت است ، و خداوند به مقتضاى حلم و غفرانش اين عذاب و مصيبت رادامنگير مردم نميكند، هر چند گفتار و اعمال بسيارى از آنها ايجاب ميكند كه اين عذابنازل گردد، همانگونه كه در آيات 88 تا 90 سوره مريم آمده است و قالوا اتخذ اللهولدا لقد جئتم شيئا ادا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هدا: آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود اختيار كرده ، چه سخن زشت وزننده اى ؟! نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد، و زمين شكافتهشود، و كوهها به شدت فرو ريزد. اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله و لئن زالتا... به اين معنى نيست كه اگر آنهازائل شوند كسى جز خداوند آنها را نگهدارى نمى كند، بلكه به اين معنى است كه اگر درآستانه زوال و سقوط قرار گيرند تنها خدا مى تواند آنها را حفظ كند، و گرنه حفظكردن بعد از زوال مفهومى ندارد. بارها در طول تاريخ بشر اين نكته پيش آمده است كه بعضى از ستاره شناسان پيشبينى كرده اند كه ممكن است فلان ستاره دنباله دار و يا غير آن در مسير خود از كنار كرهزمين بگذرد و احتمالا با آن تصادف كند، اين پيش بينيها افكار تمام جهانيان را در نگرانىفرو برده است ، در اين شرايط اين احساس براى همه پيدا ميشده كه درمقابل اين ماجرا هيچ كارى از هيچكس ساخته نيست ، چرا كه اگر فلان كره آسمانى بهسوى زمين بيايد و تحت تاثير جاذبه با يكديگر بر خورد كنند اثرى از تمدن چندينهزار ساله بشر، و حتى موجودات زنده ديگر بر صفحه زمين باقى نخواهد ماند، و هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار قادر به جلوگيرى از اينحادثه نيست . در اين گونه حالات همگان احساس نياز مطلق به خداوند بينياز مطلق ميكنند، اما هنگامى كهخطرات احتمالى بر طرف ميشود، فراموشكارى و نسيان بر وجود انسانها سايه مى افكند. نه تنها تصادم سيارات و كرات آسمانى فاجعه آفرين است بلكه مختصر انحراف يكسياره همچون زمين از مدارش ممكن است فاجعه ها بى افريند. نكته : كوچك و بزرگ در برابر قدرت او يكسان است جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شدهدر آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان بر فراز امواج هوا آمده است :الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لايات لقوميؤ منون : آيا آنها پرندگانى را كه بر فراز آسمان تسخير شده اند نديدند؟ هيچكس جزخدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى آنها كهايمان مى آورند اين هماهنگى تعبيرات نشان مى دهد كه براى قدرت بى انتهاىپروردگار نگاهدارى مجموعه كرات آسمان و زمين همچون نگاهدارى يك پرنده بر فرازامواج هوا است . در يكجا آفرينش آسمان پهناور را نشانه وجود خود معرفى ميكند، و در جاى ديگر آفرينشحشره كوچكى همچون پشه را. گاهى به (خورشيد) سوگند ياد مى كند كه منبع عظيم انرژى در عالم هستى است ، وگاه به ميوه بسيار ساده اى همچون (انجير) قسم مى خورد. اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك و بزرگ فرقى ندارند. امير مؤ منان على (عليهالسلام ) ميفرمايد: و ماالجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف ، و القوى و الضعيف ، فى خلقه الا سواء: (كوچك و بزرگ ، سنگين و سبك ، قوى و ناتوان ، همه در برابر توانائى اويكسانند). دليل همه اين مسائل يك چيز است و آن اينكه وجود خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت ،و دقت روى مفهوم بى نهايت اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند كه مفاهيمى همچون سخت وآسان ، كوچك و بزرگ ، پيچيده و ساده ، تنها در برابر موجودات محدودقابل طرح است ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود به ميان آيد اين مفاهيم به كلىتغيير شكل مى دهند و همگى در يك صف و يك رديف قرار مى گيرند، بى آنكه كمترينتفاوتى در اين مقايسه با هم داشته باشند! (دقت كنيد). آيه و ترجمه
و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الاءمم فلما جاءهم نذيرما زادهم الا نفورا(42) استكبارا فى الارض و مكر السيى و لا يحيق المكر السيى الا باهلهفهل ينظرون الا سنت الاولين فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت اللهتحويلا(43) اولم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عقبة الذين من قبلهم و كانوا اءشد منهم قوة و ماكان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا(44)
|
ترجمه : 42 - آنها با نهايت تاكيد سوگند خوردند كه اگر پيامبرى انذار كننده به سراغ آنهابيايد هدايت يافته ترين امتها خواهند بود، اما هنگامى كه پيامبرى براى آنها آمد جز فرارو فاصله گرفتن (از حق ) چيزى بر آنها نيفزود! 43 - اينها همه به خاطر آن بود كه استكبار در زمين جستند و حيله گريهاى سوء داشتند، امااين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانشان را مى گيرد، آيا آنها چيزى جز سنتپيشينيان (و عذابهاى دردناك آنها) را انتظار دارند؟ هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهىيافت ، و هرگز براى سنت الهى تغييرى نمى يابى ! 44 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چگونهشد؟ همانها كه از اينان قويتر (و پرقدرتتر) بودند، نه چيزى در آسمان و نه چيزى درزمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت ، او دانا و توانا است . شان نزول در تفسير (در المنثور) و (روح المعانى ) و (مفاتيح الغيب ) و تفاسير ديگر چنينآمده است كه مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند كه بعضى از امتهاى پيشين همچون يهودپيامبران الهى را تكذيب كردند، و آنها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنيننيستيم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايتپذيرترين امتها خواهيم بود! ولىهمانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم ) همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنهانپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب بر آمدند. آيات فوق نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنشقرار داد. تفسير: استكبار و حيله گرى سر چشمه بدبختيهاى آنها بود در آيات پيشين سخن از مشركان و سر نوشت آنها در دنيا و آخرت در ميان بود، آيات موردبحث نيز همين مطلب را ادامه مى دهد. نخستين آيه ميفرمايد : آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند اگر انذار كننده اى بهسراغشان بيايد به طور مسلم از همه امتها هدايت يافته تر خواهند بود (و اقسموا باللهجهد ايمانهم لئن جائهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم ). (ايمان ) جمع (يمين ) به معنى سوگند است ، و دراصل يمين به معنى دست راست مى باشد، اما از آنجا كه به هنگام سوگند و بستن عهد وپيمان دست راست را به هم مى دهند، و قسم ياد مى كنند، اين كلمه تدريجا در معنى سوگندبه كار رفته است . (جهد) از ماده (جهاد) به معنى تلاش و كوشش است ، بنا بر اين تعبير (جهدايمانهم ) اشاره به سوگند موكد است . آرى آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند كه از بيوفائيها وناسپاسيها و كارشكنيها و جنايات امتهاى پيشين مخصوصا يهود نسبت به پيامبرانشان سخنميگفت ، بسيار تعجب ميكردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى زدند. اما هنگامى كه محك تجربه آمد به ميان و كوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شدنشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند، بطورى كه قرآن در دنباله همين آيه فرموده :هنگامى كه انذار كننده الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود!(فلما جائهم نذير ما زادهم الا نفورا). اين تعبير نشان ميدهد كه آنها قبلا نيز بر خلاف ادعاهايشان طرفدار حق نبودند، قسمتى ازآئين ابراهيم را كه در ميان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند، و هر روز به بهانه اى آنرا زير پا ميگذاشتند، براى مستقلات عقليه و فرمان خرد نيز ارج و بهائىقائل نبودند، و با قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و جريحه دار شدنتعصب جاهلانه آنها، و به خطر افتادن منافع نامشروعشان فاصله آنها از حق بيشتر شد،آرى هميشه از حق فاصله داشتند و اكنون بيش از هر زمان . آيه بعد توضيحى است بر آنچه در آيه قبل گذشت ، مى گويد: دورى آنها از حق بهخاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند، و هرگز حاضر نشدند دربرابر حق تسليم شوند (استكبارا فى الارض ). و نيز به خاطر آن بود كه حيله گريهاى زشت و بد را پيشه كردند (و مكر السيئى ). (ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد (و لا يحيق المكر السيئىالا باهله ). جمله (لا يحيق ) از ماده (حاق ) به معنى(نازل نمى شود و اصابت نمى كند و احاطه نمى يابد) مى باشد، اشاره به اينكهحيله گريها ممكن است موقتا دامن ديگران را بگيرد، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مىآيد، او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا، و در پيشگاه الهى شرمسار ميكند، همانسرنوشت شومى كه مشركان مكه پيدا كردند. در حقيقت اين آيه مى گويد: آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعتنكردند، بلكه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند، وانگيزه اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع درمقابل حق بود. در دنباله آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جمله پر معنى و تكان دهنده اى تهديدكرده ، مى گويد: آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيانشوند؟! (فهل ينظرون الا سنة الاولين ). اين جمله كوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيان گرى همچونقوم نوح ، و عاد، و ثمود، و قوم فرعون است كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتارشدند، و قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناكشان اشاره كرده ، و دراينجا با همين يك جمله كوتاه ، تمام آنها را درمقابل چشم اين گروه مجسم مى سازد. سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلىنمييابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت ) (فلن تجد لسنة اللهتبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا). چگونه امكان دارد خداوند قوم و جمعيتى را به خاطر اعمالى كيفر دهد ولى گروه ديگرى راكه داراى همان برنامه اند معاف دارد؟ مگر او حكيم وعادل نيست ؟ و همه چيز را از روى حكمت و عدل انجام نميدهد؟ نوسان و دگرگونى سنتها در باره كسى تصور ميشود كه آگاهى محدودى دارد، و باگذشت زمان به مسائلى واقف ميشود كه او را از سنت ديرينه اش باز ميدارد، يا كسى كهآگاه است اما روى ميزان حكمت و عدالت رفتار نمى كند و تمايلات خاصى بر فكر اوحاكم است ، ولى پروردگارى كه از همه اين امور منزه و پاك مى باشد سنتش در بارهآيندگان همانست كه در باره پيشينيان بوده است ، سنتهايش ثابت و تغيير ناپذير است . قرآن در آيات متعددى روى مساله تغيير ناپذير بودن سنتهاى الهى تكيه كرده است كه درذيل آيه 62 سوره احزاب (جلد 17 ) مشروحا از آن بحث كرديم . اجمالا در اين جهان در عالم تكوين و تشريع قوانين ثابت و لايتغيرى است كه قرآن از آنهابه سنتهاى الهى تعبير كرده كه هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد، اين قوانينهمانگونه كه بر گذشته حاكم بوده بر امروز و فردا نيز حاكم است ، مجازات مستكبرانبى ايمان هنگامى كه اندرزهاى الهى سود نبخشد، همچنين يارى رهروان راه حق به هنگامىكه دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از اين سنتها است و هر دو در گذشته و امروزتغيير ناپذير بوده و هست . قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن مجيد تنها سخن از عدمتبديل سنتهاى الهى آمده (احزاب - 62) و در بعضى ديگر سخن از عدمتحويل آنها (سوره اسراء - 77). ولى در آيه مورد بحث هر دو را به صورت تاكيد پشت سر هم آورده ، ميفرمايد: نه براىسنت الهى تبديل مييابى و نه تحويلى ! آيا اين هر دو يك معنى را مى رساند كه براى تاكيد بيان شده است ، و يا هر كدام اشارهبه معنى مستقلى است ؟ با توجه به ريشه اين دو واژه ظاهر اين است كه به دو معنى مختلف اشاره ميكند:(تبديل ) آن است كه چيزى را به كلى عوض كنند، يعنى آن را بردارند و چيز ديگرىجانشين آن نمايند، ولى (تحويل ) آن است كه همان موجود را از نظر (كيفى ) يا(كمى ) دگرگون سازند. به اين ترتيب سنتهاى الهى نه به كلى عوض ميشود، و نه حتى كم و زياد و ضعيف وشديد ميشود، از جمله اينكه خداوند در مورد گناهان و جرائم مشابه مجازاتهاى مشابهى ازهر جهت قائل ميشود، نه اينكه مجازاتى را براى گروهىقائل شود و گروه ديگرى را معاف سازد، و نه اينكه مجازات گروهى را كمتر و ياضعيفتر كند، و چنين است قانونى كه از ريشه ثابتى مايه گرفته كه نهتبديل در آن است و نه دگرگونى و تغيير. آخرين نكته اى كه در مورد اين آيه به نظر ميرسد اين است كه در يكجا سنت را به اللهاضافه كرده ، و در جاى ديگر از همين آيه سنت را به اولين و پيشينيان ، ممكن است در بدونظر منافاتى بين اين دو تصور شود، ولى چنين نيست ، زيرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم بهمفعول ، در مورد اول سخن از سنتگذار است ، و در مورد دوم سخن از كسى است كه اين سنتالهى در باره او اجرا مى شود. آيه بعد اين گروه مشرك و مجرم را به پيگيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آنگرفتار شدند دعوت مى كند، تا آنچه را از تاريخ درباره آنها شنيده اند با چشم درسرزمينهاى متعلق به آنها، و در لابلاى آثارشان ببينند، تا بيان به عيانتبديل گردد. مى فرمايد: آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودندچه شد؟! (او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ). اگر اينها چنين تصور ميكنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند، چرا كه آنها ازاينها قويتر و پر قدرتتر بودند (و كانوا اشد منهم قوة ). فرعونيان كه سرزمين مصر را جولانگاه قدرت خويش قرار داده بودند و نمروديان كه باقدرت تمام بر پهنه سرزمين بابل و كشورهاى ديگر حكومت مى كردند آنچنان قوى بودندكه بت پرستان مكه در برابر آنها هيچ به حساب نمى آيند. به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفراست ، چرا كه نه چيزى در آسمان ، نه در زمين ، از حوزه قدرت او فرار نخواهد كرد، و اورا عاجز و ناتوان نخواهد ساخت (و ما كان الله ليعجزه من شى ء فى السموات و لا فىالارض . او هم دانا است و هم توانا، نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان ميماند، و نه كارى در برابرقدرتش مشكل است ، و نه كسى بر او چيره مى شود. اين كوردلان مستكبر، و حيله گران مكار، اگر گمان ميكنند ازچنگال قدرتش ميتوانند بگريزند كور خوانده اند، و اگر دست ازاعمال زشت و ننگين خود بر ندارند سرانجام به همان سرنوشت مرگبار گردنكشان پيشينگرفتار خواهند شد. بارها در قرآن مجيد به اين مطلب بر خورد ميكنيم كه خداوند افراد بى ايمان و سركش رابه (سير در ارض ) و مشاهده آثار اقوامى كه گرفتار عذاب الهى شده اند دعوت مىكند. در آيه 9 سوره روم چنين آمده است : او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذينمن قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و جائتهم رسلهمبالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون : (آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجامنتهى شد؟ همانها كه نيروئى بيشتر از اينان داشتند، و زمين را دگرگون ساختند، و بيشاز آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند، و پيامبرانشان بادلائل آشكار به سراغشان آمدند، اما به خيره سرى خود ادامه دادند، و به مجازات دردناكالهى گرفتار شدند، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند. شبيه همين معنى در سوره يوسف - آيه 109. سوره حج - آيه 46. سوره غافر آيه 21 و آيه 82. و سوره انعام - آيه 11 و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است . اين تاكيده اى مكرر دليل بر تاثير فوق العاده اين مشاهدات در نفوس انسانها است ، آنهابايد بروند و آنچه را در تاريخ خوانده اند و يا از مردم شنيده اند با چشم ببينند. بروند و فلك بر تاراج رفته فراعنه ، كاخهاى ويران شده كسراها، قبرهاى درهم ريختهقيصرها، و استخوانهاى پوسيده و خاك شده نمرودها، و سرزمينهاى بلاديده قوم لوط وثمود را از نزديك تماشا كنند، و پندهاى خموشان را بشنوند، و به خروش خفتگان دردل خاك گوش فرا دهند، و آنچه را سرانجام بر سر خودشان خواهد آمد با چشم خودببينند!. آيه و ترجمه
و لو يواخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة و لكن يؤ خرهم الىاءجل مسمى فاذا جاء اءجلهم فان الله كان بعباده بصيرا(45)
|
ترجمه : 45 - هر گاه خداوند مردم را به كارهائى كه انجام داده اند مجازات كند جنبنده اى را برپشت زمين باقى نخواهد گذاشت ! ولى (به لطفش ) آنها را تا سر آمد معينى تاخير مىاندازد (و مهلت ميدهد تا خود را اصلاح كنند) اما هنگامى كهاجل آنها فرا رسد، (خداوند هر كس را به مقتضاى عملش جزا ميدهد) كه او نسبت بهبندگانش بيناست (و از اعمال و نيات همه آگاه است ). تفسير: اگر لطف او نبود جنبنده اى بر پشت زمين نبود! آيه فوق كه آخرين آيه سوره فاطر است بحثهاى تند و تهديدهاى شديد گذشته اينسوره را با بيان لطف و رحمت پروردگار بر مردم روى زمين پايان ميدهد، همانگونه كهاين سوره را با گشايش رحمت خدا بر مردم آغاز كرد. به اين ترتيب آغاز و انجام آن در بيان رحمت الهى متفق و هماهنگ است . افزون بر اين آيه گذشته كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان ميكرداين سوال را براى بسيارى از آنها و ديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى در بارههمه گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك و سركش مكه را مجازات نميكند؟! در پاسخ اين سؤ ال ميفرمايد: (اگر خداوند همه مردم را به خاطراعمال كه انجام داده اند مجازات كند (و هيچ مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر و خودسازى بهآنان ندهد) جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت ) (و لو يؤ اخذ الله الناسبما كسبوا ما ترك علمى ظهرها من دابة ). آنچنان مجازاتهاى پيدرپى نازل ميشود و صاعقه ها و زلزله ها و طوفانها گنهكاران ظالمرا در هم ميكوبد كه زمين جاى زندگى براى كسى نخواهد بود. ولى خداوند به لطف و كرمش آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد، و به آنهافرصت براى توبه و اصلاح مى دهد (و لكن يوخرهم الىاجل مسمى ). اما اين حلم و فرصت الهى حسابى دارد، تا زمانى است كهاجل آنها فرا نرسيده باشد، اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد هر كس را به مقتضاى عملشجزا ميدهد چرا كه خداوند نسبت به بندگانش بصير و بيناست هماعمال آنها را مى بيند و هم از نيات آنها با خبر است (فاذا جاء اجلهم فان الله كان بعبادهبصيرا). در اينجا دو سوال مطرح ميشود كه پاسخ آن از آنچه گفتيم روشن مى شود: نخست اينكه اينحكم عام (اگر خداوند مردم را به اعمالشان مجازات كند كسى را بر صفحه زمين باقىنخواهد گذاشت ) شامل انبيا و اوليا و صالحان نيز مى شود؟! پاسخ اين سوال روشن است ، زيرا اينگونه احكام نظر به توده انسانها و اكثريت قاطعآنها دارد، و پيامبران و امامان و صالحان كه در اقليتند مسلما از آن خارج مى باشند،خلاصه هر حكمى استثنائى دارد و آنها از اين حكم مستثنى هستند. اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم اهل جهان غافلند، حريصند، و مغرورند، و منظور اكثريتآنها است ، در آيه 41 سوره روم ميخوانيم : ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهميرجعون : (فساد در خشكى و دريا به خاطراعمال مردم آشكار شد، خدا ميخواهد بعضى از نتائجاعمال آنها را به آنها بچشاند، شايد باز گردند)! بديهى است فساد نتيجه اعمال همه مردم نيست ، بلكه نظر به اكثريت است . آيه 32 همين سوره كه انسانها را به سه گروه (ظالم ) و (ميانه رو) و (سابقبالخيرات ) (نيكان و پاكان ) تقسيم ميكند شاهد ديگرى بر اين معنى است . بنا بر اين آيه فوق هيچگونه منافاتى با مساله عصمت انبياء ندارد. ديگر اينكه : آيا تعبير به (دابة ) (جنبنده ) در آيه فوقشامل غير انسانها نيز ميشود، يعنى آنان هم به خاطر مجازات انسانها از ميان خواهند رفت ؟! پاسخ اين سوالبا توجه به اين نكته كه فلسفه وجود جنبندگان ديگر بهره گيرى انسانها از آنان استو هنگامى كه نسل بشر بر چيده شود ضرورتى براى وجود آنها نيست ، روشن است . سرانجام اين بحث را با حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسيرآيه اخير وارد شده پايان مى دهيم : طبق اين حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: خداوند عز وجل فرموده : اى فرزند آدم به وسيله اراده و خواست من است كه تو مختار آفريده شده اى ،و مى توانى هر چه را بخواهى براى خودت بخواهى ، و به اراده من تو صاحب اراده شدهاى كه مى توانى هر چه را بخواهى براى خويشتن اراده نمائى ، با نعمتهائى كه به تودادم نيرو پيدا كرده اى و مرتكب معصيت من شدى ، و با قدرت و عافيت من توانستى فرايضمرا انجام دهى ، بنا بر اين من نسبت به حسنات تو از خودت اولى هستم ، و تو نسبت بهگناهانت از من اولى هستى ، پيوسته خيرات از سوى من به وسيله نعمتهائى كه به تو دادهام واصل ميشود و همواره شر و بدى از سوى تو به خودت به خاطر جناياتت مى رسد... منهرگز از انذار و اندرز تو فروگذار نكردم ، و به هنگام غرور و غفلت تو را فورا موردمجازات قرار ندادم (بلكه فرصت كافى براى توبه و اصلاح در اختيار تو گذاردم )سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود اين همانست كه خدا مى فرمايد و لو يؤاخذ الله بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابة . پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه قبل از فوت فرصتها بيدار مى شوند و بهسوى تو باز مى گردند، و گذشته تاريك خود را با نور حسنات و جلب رضاى توروشن مى سازند. بارالها! اگر رحمتت شامل حال ما نبود آتشى كه از دروناعمال سوء ما زبانه مى كشد ما را در كام خود فرو برده بود، و اگر نور و تابش غفرانتبر قلب ما پاشيده نميشد لشكر شيطان آن را اشغال كرده بود. خداوندا! ما را از هر گونه شرك بركنار دار، و چراغ ايمان و توحيد خالص را دردل ما بيفروز، و فروغ تقوى را در گفتار و اعمال ما افزون گردان .
|
|
|
|
|
|
|
|