بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و از آنـجـا كـه در سـلسـله آيـاتـى كـه گـذشـت و نـيـز بـعـدا خـواهـد آمـدمـسـائل مـربـوط بـه مبدء و معاد همچون تار و پود يك پارچه درهم انسجام يافته ، در آيهبـعـد بـاز بـه مساءله معاد بر مى گردد و مى گويد: (او كسى است كه آفرينش را آغازكـرد سـپـس آنـرا بـاز مى گرداند، و اين براى او آسانتر است )! (و هو الذى يبدء الخلقثم يعيده و هو اهون عليه ).
قرآن در اين آيه با كوتاهترين استدلال ، مساءله امكان معاد را اثبات كرده
است ، مى گويد: شما معتقديد آغاز آفرينش از او است ، بازگشت مجدد كه از آن آسانتر استچرا از او نباشد؟
دليل آسانتر بودن (اعاده ) از (آغاز) اين است كه در آغاز اصلا چيزى نبود و خدا آنراابـداع كـرد، ولى در اعـاده لااقل مواد اصلى موجود است ، قسمتى در لابلاى خاكهاى زمين ، وبخشى در فضا پراكنده مى باشد، تنها مساءله همان نظام دادن و صورت بندى آن است .
ولى تـوجـه بـه يك نكته در اينجا ضرورى است كه تعبير به آسان بودن و سخت بودناز دريـچـه فـكـر ما است ، والا براى وجودى كه بينهايت است (سخت ) و (آسان ) هيچتـفاوتى ندارد، اصولا سخت و آسان در جائى مفهوم دارد كه سخن از قدرت محدودى در ميانبـاشد كه از عهده كارى به خوبى برآيد و از عهده كار ديگرى به زحمت ، اما هنگامى كهسخن از قدرت نامحدود در ميان است سخت و آسان بى معنى مى شود.
به تعبير ديگر برداشتن عظيمترين كوه هاى روى زمين براى خداوند به همان اندازه آساناست كه برداشتن يك پر كاه !
و شـايـد بـه هـمـيـن دليـل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد: (و براى خدا است توصيفبرتر در آسمان و زمين ) (و له المثل الا على فى السموات و الارض ).
چـرا كـه هـر وصـف كمالى در آسمان و زمين در باره هر موجودى تصور كنيد از علم قدرت ومـالكـيـت و عـظـمـت وجود و كرم ، مصداق اتم و اكمل آن نزد خدا است ، چرا كه همه محدودش رادارنـد، و او نـامحدودش ، اوصاف همه عارضى است و اوصاف او ذاتى و او منبع اصلى همهكمالات است .
حتى الفاظ ما كه غالبا براى بيان مقاصد روزمره ما است بيانگر اوصاف او نمى تواندباشد، همانگونه كه در تعبير (اهون ) (آسانتر) نمونه آن را ديديم .
جمله فوق همانند چيزى است كه در سوره اعراف آيه 180 آمده : و لله
الاسـمـاء الحسنى فادعوه بها: (براى خدا بهترين نامها است او را با آن بخوانيد) و درسوره شورى - 11 آمده است ليس كمثله شى ء: (هيچ چيز در عالم همانند خدا نيست ).
سـرانـجـام در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاءكـيـد يـا بـه عـنـوان يـكدليل ، مى گويد: (و او است عزيز و حكيم ) (و هو العزيز الحكيم ).
عـزيز است و شكست ناپذير اما در عين قدرت نامحدودش كارى بى حساب انجام نمى دهد، وهمه افعالش بر طبق حكمت است .
بعد از بيان قسمتى ديگر از دلائل توحيد و معاد در آيات گذشته به ذكر دليلى بر نفىشـرك بـه صورت بيان يك مثال پرداخته ، مى گويد: (خداوند مثالى از خودتان براىشما زده است ) (ضرب لكم مثلا من انفسكم ).
و آن مـثـال ايـن اسـت كـه اگـر بـردگـان و مـمـلوكـهـائى در اخـتـيـار شـما باشد (آيا اينمـمـلوكـهـايـتـان هـرگـز شـريـك شـمـا در روزيـهـائى كه به شما داده ايم مى باشند)؟!(هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركاء فى ما رزقناكم ).
(آنچنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد) (فانتم فيه سواء).
(آنـچـنان كه بيم داشته باشيد آنها مستقلا و بدون اجازه شما در اموالتان تصرف كنند،هـمـانگونه در مورد شركاى آزاد، در اموال يا ميراث خود بيم داريد) (تخافونهم كخيفتكمانفسكم ).
يـا آنـچـنـان كـه شـمـا حـاضـر نـيـسـتـيـد بـدون اجـازه آنـهـادخل و تصرفى در اموالتان كنيد.
وقـتـى در مورد بردگانتان كه (ملك مجازى ) شما هستند اين چنين امرى را نادرست و غلطمى دانيد، چگونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد؟ يا پيامبرانىهمچون مسيح ، يا فرشتگان خدا، يا مخلوقاتى
همچون جن ، و يا بتهاى سنگى و چوبى را شركاء خدا مى شمريد؟ اين چه قضاوت زشت ودور از منطقى است ؟!
(مـمـلوكـهـاى مـجـازى ) كـه بـه سرعت ممكن است آزاد شوند و در رديف شما قرار گيرند(هـمـانـگـونـه كـه در اسـلام ايـن طـرح ريـخـتـه شـده ) هـرگـز درحـال مـمـلوك بـودن در رديـف مالك خود قرار نمى گيرند، و حق دخالت در قلمرو او ندارند،چـگـونـه (مـمـلوكـهـاى حـقـيـقـى ) كـه ذات و وجـودشـان مـتـعـلق بـه خـدا اسـت ، ومـحـال است اين تعلق و وابستگى از آنها سلب شود، و هر چه داريد از او داريد، و بدون اوهيچ است و پوچيد، چگونه آنها را به عنوان شريك خدا انتخاب كرده ايد؟
بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه ناظر به سخنى است كه مشركان قريش به هنگاممراسم حج و گفتن (لبيك ) ذكر مى كردند، چرا كه آنها مى گفتند:
لبـيـك ، اللهـم لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ، تملكه و ما ملك ! كه محتواى آن اين بود(خداوندا تو شريكى دارى كه مالك او هستى و مالك املاك او)!.
بـديـهـى است اين شاءن نزول مانند سائر شاءن نزولها معناى آيه را محدود نمى كند و درهـر حـال آيـه پـاسخى است به همه مشركان ، و از زندگى خود آنها كه بر مدار بردگىمى چرخيد گرفته ، و بر آنها احتجاج مى كند.
تعبير به (ما رزقناكم ) اشاره به اين نكته است كه شما نه مالك واقعى اين بردگانهـسـتـيـد، و نـه مـالك واقـعـى امـوالتـان ، چـرا كـه هـمـه از آن خـدا اسـت ، امـا بـا ايـنحـال حـاضـر نـيـسـتـيـد امـوال مجازى خود را به مملوكهاى مجازى خود واگذار كنيد و آنها راشـريـك خـود بـشـمـاريـد، در حـالى كـه از نـظـر تـكـويـنـىمشكل و محالى لازم نمى آيد، زيرا سخن در محور اعتباريات دور مى زند.
امـا تـفـاوت خـدا بـا مـخـلوقـاتـش يـك تـفـاوت تـكـويـنـى و غـيـرقابل تغيير است ، و شريك
قرار دادن آنها محال است محال .
از سـوى ديـگر پرستش يك موجود يا بخاطر عظمت او است ، يا بخاطر سود و زيانى استكه از او به انسان مى رسد، اما اين معبودان ساختگى نه آن دارند نه اين !.
و در دنـبـاله آيـه بـراى تـاءكـيـد بـر دقـت هـر چـه بـيـشـتـر بـر مـضـمـون ايـن سـؤال ، مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه آيـات خـود را بـراى افـرادى كـهتعقل مى كنند تشريح مى كنيم ) (كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون ).
آرى بـا ذكـر مـثالهاى روشن از متن زندگى خود شما حقايق را بازگو مى كنيم تا انديشهخـود را بـه كـار انـدازيـد، و لااقـل چـيـزى را كـه حـتـى بـراى خـود نـمـى پـسـنديد براىپروردگار جهان قائل نشويد.
ولى ايـن آيـات بـيـنات و اين گونه مثالهاى واضح و روشن براى صاحبان انديشه است ،نـه ظـالمـان هـواپـرسـت بـى دانـشـى كـه پـرده هـاىجهل و نادانى بر قلب آنها فرو افتاده ، و خرافات و تعصبات جاهلى فضاى فكر آنها راتـيـره و تـار كـرده . لذا در آيه بعد مى افزايد: (ظالمان از هوا و هوسهاى خويش بدونعـلم و آگـاهـى پـيـروى مـى كـنـنـد و تـابـع هـيـچ مـنـطـقـى نـيـسـتـنـد)(بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم ).
ايـنـها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است و (چه كسى مى تواندآنـهـا را كـه خـدا گـمـراه كـرده اسـت هـدايـت كـنـد)؟! (فـمـن يـهـدى مـناضل الله ).
تـعـبـيـر بـه (ظـلمـوا) بـجـاى (اشـركـوا) اشـاره بـه ايـن است كه (شرك ) خودبزرگترين (ظلم ) محسوب مى شود، ظلم بر خالق از اين نظر كه مخلوقش را همرديف اوقرار داده اند (و مى دانيم ظلم اين است كه چيزى را در غير جاى خود قرار دهند).
و ظلم بر خلق خدا كه آنها را از راه خير و سعادت كه راه توحيد است باز داشته اند.
و ظـلم بر خويشتن كه تمام سرمايه هاى وجود خود را بر باد داده و در بيراهه سرگردانشده اند.
ضـمـنـا اين تعبير مقدمه اى است براى جمله بعد كه اگر خداوند آنها را از طريق حق گمراهسـاخـتـه بـه خـاطـر ظـلمـشان است ، همانگونه كه در سوره ابراهيم آيه 27 مى خوانيم : ويضل الله الظالمين : (خداوند ظالمان را گمراه مى سازد).
و مـسـلم اسـت كـسانى را كه خدا رهايشان سازد و به خويشتن واگذار كند (براى آنها هيچيار و ياورى نخواهد بود) (فما لهم من ناصرين ).
و بـه ايـن تـرتـيب سرنوشت شوم اين گروه را روشن مى سازد، چرا چنين نباشد در حالىكـه آنـهـا مـرتـكـب بـزرگـتـريـن ظلمها شده اند، عقل و انديشه خود را از كار انداخته و بهآفـتـاب عـلم و دانـش پشت كرده ، و به تاريكى هوى و هوس روى آورده اند، طبيعى است كهخـداونـد توفيقش را از آنها سلب مى كند و در ظلمتها رهايشان مى سازد و هيچ يار و ياورىبراى آنها باقى نمى ماند.
آيه و ترجمه


فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اءكثر الناس لا يعلمون(30)
منيبين اليه و اتقوه و اءقيموا الصلوة و لا تكونوا من المشركين(31)
من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون(32)


ترجمه :
30 - روى خـود را مـتوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانهارا بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولىاكثر مردم نمى دانند.
31 - ايـن بـايـد در حـالى بـاشـد كه شما بازگشت به سوى او كنيد و از او بپرهيزيد ونماز را بر پا داريد و از مشركان نباشيد.
32 - از كـسـانـى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند و(عجب اينكه ) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند.
تفسير:
تـا ايـنجا بحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خداشناسى از طريق مشاهده نظام آفرينش واسـتـفـاده از آن بـراى اثـبات يك مبدء علم و قدرت در ماوراى جهان طبيعت با استفاده از آياتتوحيدى اين سوره داشته ايم .
و بـه دنـبـال آن در نـخـسـتين آيه از آيات مورد بحث سخن از توحيد فطرى است يعنى همانمساءله را از طريق درون و مشاهده باطنى و درك ضرورى و جدائى تعقيب مى كند.
مـى فـرمـايـد: (روى خـود را مـتـوجـه آئين پاك و خالص پروردگار كن )! (فاقم وجهكللدين حنيفا).
چـرا كـه (ايـن فـطـرتـى اسـت كـه خـداونـد انـسـانها را بر آن آفريده ، دگرگونى درآفـريـنـش خـدا نـيـسـت ) (فـطـرة الله التـى فـطـر النـاس عـليـهـا لاتبديل لخلق الله ).
(اين است دين و آئين محكم و استوار) (ذلك الدين القيم ).
(ولى اكثر مردم نمى دانند) (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
(وجـه ) بـه مـعـنـى (صـورت ) اسـت ، و در ايـنـجـا مـنـظـور صـورت باطنى و روىدل مى باشد، بنابراين منظور تنها توجه با صورت نيست ، بلكه توجه با تمام وجوداسـت ، زيـرا وجـه و صـورت مـهـمـتـريـن عـضـو بـدن وسنبل آن است .
(اقم ) از ماده (اقامه ) به معنى صاف و مستقيم كردن و بر پا داشتن است .
و (حـنـيـف ) از مـاده (حـنـف ) (بـر وزن كـنـف ) بـه مـعـنـىتـمايل از باطل به سوى حق و از كجى به راستى است ، به عكس (جنف ) (بر همين وزن) به معنى تمايل از راستى به گمراهى است .
بـنـابـرايـن دين حنيف يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحرافات و خرافات و گمراهيهابه سوى راستى و درستى متمايل شده است .
مجموع اين جمله چنين معنى مى دهد كه توجه خود را دائما به سوى آئينى داشته باش كه ازهرگونه اعوجاج و كجى خالى است ، همان آئين اسلام و همان آئين پاك و خالص خدا است .
آيـه فـوق تـاءكـيـد مـى كـند كه دين حنيف و خالص خالى از هرگونه شرك دينى است كهخداوند در سرشت همه انسانها آفريده است سرشتى است جاودانى و تغيير ناپذير هر چندبسيارى از مردم توجه به اين واقعيت نداشته باشند.
آيه فوق بيانگر چند حقيقت است :
1 - نـه تـنـها خداشناسى ، بلكه دين و آئين بطور كلى ، و در تمام ابعاد، يك امر فطرىاسـت ، و بـايـد هـم چـنـيـن بـاشـد، زيـرا مـطـالعـات توحيدى به ما مى گويد ميان دستگاه(تكوين ) و (تشريع ) هماهنگى لازم است ، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه اى درفطرت دارد و آنچه در تكوين و نهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: (تكوين ) و (تشريع ) دو بازوى نيرومندند كه به صورتهـمـاهـنـگ در تـمـام زمـيـنه ها عمل مى كنند، ممكن نيست در شرع دعوتى باشد كه ريشه آن دراعـمـاق فـطـرت آدمـى نـباشد، و ممكن نيست چيزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آنمخالفت كند.
بـدون شـك شـرع بـراى رهـبـرى فـطـرت حـدود و قـيـود و شـرائطى تعيين مى كند تا درمـسـيـرهـاى انـحرافى نيفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمى كند بلكه ازطريق مشروع آن را هدايت خواهد كرد، و گرنه در ميان تشريع و تكوين تضادى پيدا خواهدشد كه با اساس توحيد سازگار نيست .
به عبارت روشنتر خدا هرگز كارهاى ضد و نقيض نمى كند كه فرمان
تكوينيش بگويد انجام ده ، و فرمان تشريعيش بگويد انجام نده !.
2 - ديـن بـه صـورت خـالص و پاك از هرگونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد، وانـحـرافات يك امر عارضى است ، بنابراين وظيفه پيامبران اين است كه اين امور عارضىرا زايل كنند و به فطرت اصلى انسان امكان شكوفائى دهند.
3 - جـمـله لا تـبـديـل لخـلق الله و بـعد از آن جمله ذلك الدين القيم تاءكيدهاى ديگرى برمساءله فطرى بودن دين و مذهب و عدم امكان تغيير اين فطرت الهى است هر چند بسيارى ازمردم بر اثر عدم رشد كافى قادر به درك اين واقعيت نباشند.
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (فـطـرت ) دراصـل از مـاده (فـطـر) (بـر وزن بـذر) بـه مـعـنـى شـكـافـتـن چـيـزى ازطـول است ، و در اينگونه موارد به معنى خلقت به كار مى رود، گوئى به هنگام آفرينشموجودات ، پرده عدم شكافته مى شود و آنها آشكار مى گردند.
به هر حال از نخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درونجان او شعله ور است .
روايـات مـتـعـددى كـه در تـفـسير اين آيه آمده آنچه را در بالا گفتيم تاءييد مى كند كه دربـحـث نـكات از آن سخن خواهيم گفت ، علاوه بر بحثهاى ديگرى كه در زمينه فطرى بودنتوحيد خواهيم داشت .
در آيه بعد چنين مى افزايد: اين توجه شما به دين حنيف خالص و فطرى (در حالى استكه شما بازگشت به سوى پروردگار مى كنيد) (منيبين اليه ).
اصـل و اسـاس وجـود شـمـا بـر تـوحـيـد اسـت و سـرانـجـام بـايـد بـه سـوى هـمـيـناصل بازگرديد.
(مـنـيـبـيـن ) از ماده (انابه ) در اصل به معنى بازگشت مكرر است ، و در اينجا منظوربازگشت به سوى خدا و بازگشت به سوى سرشت توحيدى مى باشد
بـه ايـن مـعـنـى كـه هـر زمـان عـامـلى پـيـدا شـود كـه انـسـان را از نـظـر عـقـيـده وعـمـل از اصـل تـوحـيـد منحرف سازد بايد به سوى او بازگردد، و هر قدر اين امر تكرارشـود مـانـعـى نـدارد تـا سرانجام پايه هاى فطرت آنچنان محكم و موانع و دوافع آنچنانسـسـت و بـى اثـر گـردد كه بطور مداوم در جبه ه توحيد بايستيد، و مصداق تام (و اقموجهك للدين حنيفا) گردد.
قـابـل تـوجـه اينكه : (اقم وجهك ) به صورت مفرد آمده ، (منيبين ) به صيغه جمع ،اين نشان مى دهد كه دستور اول گرچه مفرد است و مخاطب آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) مى باشد، ولى در حقيقت همه مؤ منين و مسلمين مخاطبند.
و بـه دنـبـال دستور (انابه ) و بازگشت ، دستور به (تقوا) مى دهد كه جامع همهاوامر و نواهى الهى است ، مى فرمايد (از خداوند بپرهيزيد) (و اتقوه ).
يعنى از مخالفت فرمان او.
سـپـس از مـيان تمام اوامر تكيه و تاءكيد بر موضوع نماز كرده ، مى گويد: (و نماز رابر پا داريد) (و اقيموا الصلوة ).
چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامه مبارزه با شرك و مؤ ثرترين وسيله تقويتپايه هاى توحيد و ايمان به خدا است .
لذا از مـيـان تـمـام نـواهى نيز روى (شرك ) تكيه مى كند و مى گويد: (و از مشركاننباشيد) (و لا تكونوا من المشركين ).
چـرا كـه شـرك بـزرگـتـريـن گـنـاه و اكـبر كبائر است كه هر گناهى را ممكن است خداوندبـبـخـشـد اما شرك را هرگز نخواهد بخشيد چنانكه در آيه 48 نساء مى خوانيم : ان الله لايغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء: (خداوند شرك را نمى بخشد ولى كمتراز آن را براى هر كس بخواهد مى بخشد).
پـيـدا اسـت كـه دسـتـورات چـهارگانه اى كه در اين آيه آمده همه تاءكيدى است بر مساءلهتوحيد و آثار عملى آن ، اعم از توبه و بازگشت به سوى خدا، تقوا،
اقامه نماز، و پرهيز از شرك .
در آخـريـن آيـه مورد بحث يكى از نشانه ها و پى آمدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پرمعنى بيان كرده ، مى گويد: (از مشركان نباشيد، از آنها كه دين خود را پراكنده ساختند،و به دسته ها و گروه هاى مختلفى تقسيم شدند) (من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا).
و عـجب اين كه با تمام تضاد و اختلافى كه داشتند (هر گروه از آئين و روش خود شاد وخوشحالند)! (كل حزب بما لديهم فرحون ).
آرى يـكـى از نـشـانه هاى شرك پراكندگى و تفرقه است ، چرا كه معبودهاى مختلف منشاءروشهاى متفاوت ، و سرچشمه جدائيها و پراكندگيها است ، به خصوص اينكه شرك هموارهتواءم با هواى نفس و تعصب و كبر و خودخواهى و خودپسندى و مولود آن است ، لذا اتحاد ووحدت جز در سايه خداپرستى و عقل و تواضع و ايثار امكان پذير نيست .
بـنـابـرايـن هـر جا اختلاف و پراكندگى ديديم بايد بدانيم نوعى شرك حاكم است ، اينمـوضـوع را بـه صـورت نـتـيجه مى توان بازگو كرد كه نتيجه شرك جدائى صفوف ،تضاد، هدر رفتن نيروها، و سرانجام ضعف و زبونى و ناتوانى است .
و امـا ايـنـكـه هر گروهى از منحرفان و مشركان از راهى كه انتخاب كرده اند خوشحالند وآنرا حق مى پندارند دليلش روشن است ، چرا كه هوا و هوس كارش زينت كردن خواسته هاىدل در نـظـر انـسـان اسـت ، و ايـن تـزيـيـن نتيجه اش دلبستگى هر چه بيشتر و خوشحالىبخاطر راهى است كه برگزيده ، هر چند بيراهه و گمراهى باشد.
هواپرستى هرگز به انسان اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آن چنان كه هست ببيند، و قضاوتصحيح و خالى از حب و بغضها پيدا كند.
قرآن مجيد در آيه 8 سوره فاطر مى گويد: فمن زين سوء عمله فرآه حسنا: (آيا كسى كهاعـمـال زشـتـش در نـظرش تزيين شده و آن را زيبا مى بيند (همانند كسى است كه در راه حقگام برمى دارد و حقايق را آن چنان كه هست مى بيند و مى داند).
نكته ها:
1 - توحيد يك جاذبه نيرومند درونى
بـدون شـك هـمـانـگـونـه كـه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد در درون جان او نيزكـششها و جاذبه هائى وجود دارد كه گاهى آگاهانه و گاه ناخود آگاه براى او تعيين جهتمى كند.
فـلسـفـه وجـودى آنـهـا هـمـين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظارعـقـل و مـنـطـق بـنـشـيـنـد، چـرا كـه ايـن كـار گـاهـى سـبـبتـعـطـيـل هـدفـهـاى حـيـاتـى مى شود، مثلا اگر انسان براى خوردن غذا، يا آميزش جنسى ،بـخـواهـد از مـنـطـق (لزوم بـدل مـا يـتـحـلل ) و (لزوم تـداومنـسـل از طريق توالد و تناسل ) الهام بگيرد و طبق آن حركت كند، بايد مدتها پيش از ايننـوع او مـنـقـرض شـده بـاشد، ولى غريزه و جاذبه جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه ازسـوى ديـگـر خـواه نـاخـواه او را بـه سوى اين هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حياتيتر وعموميتر باشد اين جاذبه ها نيرومندتر است !.
ولى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است : بعضى ناآگاه استيـعـنـى نـياز به وساطت عقل و شعور ندارد، همانگونه كه حيوان بدون نياز به تفكر بهسوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.
امـا گـاهـى تـاءثـيـر آن بـه صـورت آگـاهـانـه اسـت يـعـنـى ايـن جـاذبـه درونـى درعقل و انديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند.
معمولا قسم اول را (غريزه ) و قسم دوم را (فطرت ) مى نامند (دقت كنيد).
خداگرائى و خداپرستى به صورت يك فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد.
مـمـكـن است بعضى در اينجا اين سخن را تنها يك ادعا بدانند كه از ناحيه خداپرستان جهانعـنـوان شـده ، ولى شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن (خداگرائى )بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند:
1 - دوام اعـتـقـاد مـذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پرماجراى بشر خود نشانه اى برفـطـرى بـودن آن اسـت ، چـرا كـه اگـر عـادت بود نه جنبه عمومى و همگانى داشت ، و نهدائمى و هميشگى بود، اين عموميت و جاودانگى آن دليلى است بر اينكه ريشه فطرى دارد.
مورخان بزرگ مى گويند: تا آنجا كه تاريخ بشر را بررسى كرده اند، و تا آنجا كهدسـتـرسـى بـه دوران قـبـل از تـاريـخ دارنـد هـرگز (لادينى ) را جز به صورت يكاستثناء در جوامع انسانى نديده اند.
(ويل دورانت ) مورخ معروف معاصر، مى گويد:
(اگـر ديـن را به معنى پرستش نيروهاى برتر از طبيعت ) تعريف كنيم از همان ابتداىبحث بايد اين نكته را در نظر بگيريم كه بعضى از اقوام ابتدائى ظاهرا هيچگونه دينىنـداشـته اند... سپس بعد از ذكر نمونه هائى براى اين موضوع ، چنين ادامه مى دهد: (باوجود اينها، نمونه هائى كه ذكر شد جزء (حالات نادر) است ، و اين اعتقاد كهن كه (ديننمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقيقت وفق مى دهد.... )
سپس اضافه مى كنند: (اين قضيه در نظر فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ وروانشناسى بشمار مى رود، او به اين نكته قانع نمى شود كه همه اديان از
مطالب لغو و باطل آكنده است ، بلكه به اين مساءله توجه دارد كه دين از قديم الايام باتـاريـخ بـشـر هـمـراه بـوده اسـت )... و در پايان سخنش با اين استفهام پر معنى گفتارخـويـش را خـاتـمـه مـى دهـد: (آيـا مـنـبـع ايـن تـقـوائى كـه بـه هـيـچـوجـه ازدل انسان زدوده نمى شود در كجا قرار دارد).
هـمـان (مـورخ ) در تـحـقـيـقـات ديـگـرى كـه در زمـيـنـه وجـود مـذهـب در دورانـهـاىقبل از تاريخ نموده چنين مى گويد:
(و اگـر مـا بـراى مـذهـب ريـشه هائى در دوران پيش از تاريخ تصور نكنيم هرگز نمىتوانيم آنها را در دوران تاريخى چنانكه هست بشناسيم ).
كـاوشـهـائى كـه پـيـرامـون انـسانهاى قبل از تاريخ از طريق حفاريها، انجام شده نيز اينمـطـالب را تـاءيـيـد مى كند، چنانكه جامعه شناس ‍ معروف (ساموئلكنيگ ) در كتاب خودبـنـام (جـامـعـه شـنـاسـى ) تـصـريـح مى كند كه : (اسلاف انسانهاى امروزى (انساننـئانـدرتـال ) حـتما داراى مذهب بوده اند)، سپس براى اثبات اين مطلب به آثارى كه درحـفاريها به دست آمده كه آنها مرده هاى خود را با وضع مخصوصى به خاك مى سپردند واشـيـائى هـمـراه آنـهـا دفـن مـى كـردنـد كـه بـيـانـگـر اعتقاد آنها به رستاخيز بوده است ،استدلال مى نمايند.
به هر حال جدا كردن مذهب را از تاريخ بشر چيزى نيست كه هيچ محققى بتواند بپذيرد.
2 - مـشـاهـدات عـيـنى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى ازرژيـمـهـاى اسـتـبـدادى جـهـان بـراى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اندنتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند.
بـه خـوبـى مـى دانـيـم حـزب حـاكـم (روسـيـه شـوروى بـيـش از 60سـال اسـت كـه بـا تـبـليـغـات مـسـتمر و بدون هيچگونه وقفه ، و با كمك گرفتن از تماموسـائل ارتـبـاط جـمـعـى ، سـعـى كـرده اسـت كـه مغزها و دلها را به كلى از اعتقادات مذهبىشـسـتـشـو دهـد، ولى اخبارى كه جسته گريخته از اين محيط در بسته بخارج درز كرده ، واخـيـرا در مـطـبـوعات خوانديم ، نشان مى دهد كه نه تنها با آن همه تبليغات و سختگريهانـتـوانـسـتـه انـد، به چنان هدفى برسند، بلكه در اين اواخر جنب و جوش و كشش بيشترىنسبت به مسائل مذهبى در بعضى از جمهوريهاى شوروى به چشم مى خورد كه سران نظامحاكم را متوحش ساخته ، و اين نشان مى دهد كه اگر يكروز فشار و اختناق برداشته شود،مـذهـب بـه سـرعـت جاى خود را باز خواهد يافت ، و اين شاهد ديگرى بر فطرى بودن مذهباست .
3 - كـشـفـيـات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهد ديگرى برايـن مـدعـا اسـت ، آنـهـا مى گويند: بررسى در باره ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يكبـعـد اصـيـل آن (بـعد مذهبى ) يا به تعبير آنها (قدسى ) و (يزدانى ) است ، وگـاه ايـن بـعد مذهبى را سرچشمه ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد (راستى ) (علم ) و(نيكوئى ) و (زيبائى ) دانسته اند.
آنها مى گويند انگيزه هاى اصولى و اساسى روح آدمى به شرح زير است :
1 - (حـس راسـتى ) كه سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگيزه كنجكاوى مستمر و پيگيردر شناخت جهان هستى است .
2 - (حس نيكى ) كه انسانرا به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارىو مـانـنـد آن جـذب مـى كـند، حتى اگر انسان خود داراى اين صفات نباشد به قهرمانان اينصفات عشق مى ورزد، و اين نشان مى دهد كه عشق به نيكى در ريشه هاى جان او نهفته است .
3 - (حـس زيـبـائى ) كـه انـسـانـرا بـه سـوى هـنـرهـاىاصيل ، زيبائيها، ادبيات ،
مسائل ذوقى جذب مى كند، و گاه سرچشمه تحول هائى در زندگى فرد و جامعه مى شود.
4 - (حس مذهبى ) يعنى ايمان به يك مبدء متعالى و پرستش و نيايش او.
در مقاله اى كه (كوونتايم ) در اين زمينه نگاشته چنين مى خوانيم :
(روانـشـناسى به وسيله جستجو در روان ناآگاه بشر كه توسط (فرويد) شروع وبـه كـمـك (آدلر) و (يـونـگ ) ادامه يافت ، در اعماق روح انسان به عالم تازه اى ازقـواى مـسـتـور و انـحـاء درك و مـعـرفـت وراء عـقـل رسيده است كه ممكن است يكى از كليدهاىحل معماى (حس دينى ) شود.
هـر چـنـد در ايـن بـاره هـنـوز از اتـفـاق نـظـر دوريـم ، امـا بـا ايـنحـال هم اكنون يك جريان فكرى وجود دارد كه روز به روز تعداد بيشترى از متفكران را ازمكتبهاى گوناگون به تعريفى همانند آنچه ذيلا مى آوريم معتقد مى سازد.
(حـس ديـنـى يـكـى از عـناصر اوليه و ثابت و طبيعى روح انسانى است ، اصلى ترين ومـاهـوى تـريـن قـسـمـت آن ، و بـه هـيـچـيـك از رويـدادهـاى ديـگـرقـابـل تـطـبيق نيست ، بلكه ... يكى از چشمه هاى آن از ژرفاى روان ناخودآگاه فوران مىكـنـد، و نسبت به مفاهيم زيبائى و نيكى و راستى ، مفهوم دينى يا بطور صحيحتر (مفهوممـقـدس ) مـقـوله چـهـارمـى اسـت كـه داراى هـمـان اصـالت واستقلال سه مفهوم ديگر است ).
و نـيز در ترجمه و اقتباسى كه از مقاله محققانه (تانه گى - دو - كنتن ) شده چنين مىخـوانـيم : (همانگونه كه يكى از مزاياى عصر حاضر است كه در عالم طبيعت بعد چهارمىبـنـام زمـان يـا جـايـگـاه كـشـف كـنـنـد كـه از سـه بـعـد فـضـائى مـشـخـص و در عـيـنحال جامع آن سه بعد است ، همچنين در اين عصر به موازات سه مفهوم
(زيبائى ، و نيكوئى ، و راستى ، مقوله چهارم قدسى يا يزدانى كه در حقيقت بعد چهارمروح انـسانى است دو باره كشف گرديده ، در اينمقام نيز اين بعد چهارم روحى از سه مفهومديگر مجزا است ، و ممكن است منشاء توليد سه بعد ديگر بوده باشد)!.
4 - پـنـاه بردن انسان در شدائد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى و تقاضاىحـل مـشـكـلات و فـرونـشـسـتن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او، نيز گواه ديگرى براصالت اين جاذبه درونى و الهام فطرى است كه به انضمام ساير شواهدى كه گفتيم -مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد.
البته ممكن است بعضى اين توجه را واكنش تلقينات و تبليغات مذهبى محيط بدانند كه درتمام طول عمر تحت تاءثير آن بوده و هستيم .
ولى عـمـومـيـت ايـن پـديـده در هـمـه انـسـانـهـا و حـتـى در آنـهـائى كـه مـعـمـولا بـامـسـائل مـذهـبـى سـر و كـار نـدارنـد نشان مى دهد كه ريشه اى عميقتر از اين فرضيه دارد،ريشه اى كه در اعماق وجود انسان نهفته شده و نه مولود تبليغ و تلقين است .
5 - در زنـدگـى انـسـان رويـدادهـائى ديـده مـى شـود كـه جـز از طـريق اصالت حس مذهبىقـابـل تـفـسـيـر نيست : انسانهائى را مى بينيم كه همه امكانات مادى خود را عاشقانه فداىعـواطـف مـذهـبـى كرده و مى كنند، و همه آنچه را كه دارند، با گذشت بينظيرى در پاى مذهبخود ريخته و حتى جان خويش را بر سر اين كار مى نهند.
شـهـيدانى كه در ميدانهاى جنگ براى پيشبرد اهداف الهى شربت شهادت را با شوق و عشقنـوشـيـده انـد كـه نمونه هاى آن نه تنها در تاريخ انقلاب اسلامى به وضوح و فراوانبه چشم مى خورد بلكه در تاريخ اقوام و ملل ديگر نيز كم نيست
روشنگر اين حقيقت است كه حس مذهبى ريشه عميقى در روح انسان دارد.
مـمـكن است ايراد شود كه افرادى مانند كمونيستها كه موضعگيرى الحادى و ضد مذهبى خودرا هـرگـز مـكـتـوم نكرده و نمى كنند، و نيز كم و بيش داراى چنين فداكاريهائى در راه حفظمكتب و اعتقادات خود هستند.
ولى بـا تـوجـه بـه يـك نـكـتـه اين ايراد كاملا حل مى شود و آن اينكه حتى كمونيستها كهظـاهـرا مـذهـب را به كلى نفى مى كنند، و معتقدند مذهب مربوط به تاريخ گذشته است و درجـامـعـه هـاى كـمـونـيـسـتـى هـرگـز نـمـى تواند جائى داشته باشد - آرى همانها - بطورناخودآگاه شكل ديگرى از مذهب را پذيرا گشته اند.
آنـها به پيشوايانشان به همان - ديد نگاه مى كنند كه بت پرستان مصرى به بتهايشان، و صـفـهـاى طـولانـى كـه بـسـيـارى روزهـا در كـنـار قـبـر لنـيـن بـراى زيـارتـشتشكيل مى شود دليل ديگرى بر اين موضوع است .
آنها غالبا اصول ماركسيسم را همانند وحى آسمانى (خدشه ناپذير) و (مقدس ) مىشـمـرنـد، و مـاركـس و لنين را همچون معصومانى خالى از خطا و اشتباه مى پندارند، و حتىتجديد نظر در اين اصول را گناه نابخشودنى مى پندارند، و مخالفان را با همان تعبيرمـذهـبـى (مـرتـد) خطاب مى كنند، و به اين ترتيب بسيارى از مفاهيم و مراسم و اعتقاداتمـذهـبـى را پـذيـرفـتـه انـد مـنـتـهـا يـكـنـوع تـفـكـر مـذهـبـى درشكل انحرافى است !
2 - فطرت خداشناسى در احاديث اسلامى :
نـه تـنـها در آيات قرآن كه در احاديث اسلامى نيز در باره فطرى بودن (معرفة الله وتـوحـيـد) بـحـثـهاى قابل ملاحظه اى وارد شده است كه در بعضى تاءكيد بر (فطرتتوحيدى ) و در بعضى تحت عنوان (معرفت ) و در بعضى ديگر (فطرت اسلامى )و بالاخره در بعضى نيز به عنوان (ولايت ) آمده است .
در حـديـث مـعـتـبـرى كـه مـحـدث بـزرگـوار (كـليـنـى ) دراصـول كـافـى آورده از هـشام بن سالم چنين نقل مى كند كه مى گويد: از امام صادق (عليهالسـلام ) پـرسـيـدم : مـنـظـور از فـطـرة الله التـى فـطـر النـاس عليها چيست ؟ فرمود:(منظور، توحيد است ).
و نـيـز در هـمـان كـتـاب كـافـى از يـكـى ديـگـر از يـاران امـام صـادق (عـليـه السـلام )نقل شده كه وقتى از امام ، تفسير آيه را مطالبه كرد، امام فرمود: هى الاسلام .
در حديث مشابهى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در پاسخ (زراره ) يكى ازيـاران دانـشـمـندش كه از تفسير آيه سؤ ال كرده بود فرمود: فطرهم على المعرفة به :(خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد).
حـديـث مـعـروف (كـل مـولود يـولد عـلى الفـطـرة حتى ليكون ابواه هما اللذان يهودانه ويـنـصـرانـه ) كـه از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقل شده نيز نشان مى دهد كه هر نوزادى بر فطرت اسلام و دين خالى از شرك متولد مىشـود و رنـگـهائى همچون يهوديت و نصرانيت انحرافى از طريق پدر و مادر به آنها القامى شود).
و بـالاخـره در حـديـثـى كـه آن نـيـز در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نـقـل شـده اسـت در تـفسير همين آيه مى خوانيم : قال هى الولاية : فرمود: (منظور فطرتولايت و پذيرش رهبرى اولياى الهى است ).
در خطبه اول نهج البلاغه نيز از اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در عبارتى كوتاه و پرمـعـنـى چـنـيـن آمده است : فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته ويـذكـروهـم مـنـسـى نـعـمـتـه و يـحـتـجـوا عـليـهـم بـالتـبـليـغ و يـثـيـروا لهـم دفـائنالعقول : (خداوند رسولان خود را به سوى انسانها فرستاد و انبياى
خـود را يـكـى پـس از ديـگرى ماءموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از آنها مطالبهكـنـنـد، و نـعـمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند، از طريق تبليغ بر آناناتمام حجت نمايند، و گنجينه هاى انديشه ها را براى آنها فاش سازند)!
طـبـق روايـات فـوق ، نه تنها (معرفة الله )، كه مجموع اسلام به صورت فشرده دردرون سرشت انسانى نهاده شده ، از توحيد گرفته تا رهبرى پيشوايان الهى و جانشينانراستين پيامبر و حتى فروع احكام .
بـنـابـر ايـن طـبـق تـعـبـيـرى كـه در نـهج البلاغه آمده بود، كار پيامبران شكوفا ساختنفـطـرتـهـا، و بـه يـاد آوردن نـعـمـتـهاى فراموش شده الهى ، از جمله سرشت توحيدى ، واستخراج گنجهاى معرفت است كه در درون جان و انديشه انسانها نهفته و مستور مى باشد.
جـالب تـوجـه اينكه قرآن مجيد، در آيات متعددى از شدائد و مشكلات و حوادث دردناكى كهدر زندگى انسان روى مى دهد به عنوان (زمينه ساز شكوفائى حس مذهبى ) ياد مى كنداز جـمـله مـى گـويـد: و اذا ركـبـوا فـى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الىالبـر اذا هم يشركون : (هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند و در وسط دريا گرفتارمشكلات وحشتناك مى گردند خدا را با اخلاص ‍ مى خوانند، اما هنگامى كه آنها را به سلامتبه خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند)! (عنكبوت - 65).
البته در اين زمينه ذيل آيات بعد در همين سوره كه بى شباهت به آيه سوره عنكبوت نيستباز هم به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
آيه و ترجمه


و اذا مـس النـاس ضر دعوا ربهم منيبين اليه ثم اذا اءذاقهم منه رحمة اذا فريق منهم بربهميشركون(33)
ليكفروا بما ءاتيناهم فتمتعوا فسوف تعلمون(34)
اءم اءنزلنا عليهم سلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون(35)
و اذا اءذقنا الناس رحمة فرحوا بها و ان تصبهم سيئة بما قدمت اءيديهم اذا هم يقنطون(36)


ترجمه :
33 - هـنـگـامـى كـه ضـرر و ناراحتى به مردم برسد پروردگار خود را مى خوانند و بهسـوى او باز مى گردند اما هنگامى كه رحمتى از خودش به آنها بچشاند گروهى از آناننسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند.
34 - (بـگـذار) نعمتهائى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند و (از نعمتهاى زودگذر دنياهر چه مى توانيد) بهره گيريد اما به زودى خواهيد دانست (كه نتيجه كفران و كامجوئيهاىبى حساب شما چه بوده است ).
35 - آيـا مـا دليـل مـحكمى براى آنها نازل كرديم كه از شرك آنها سخن مى گويد و آنراموجه مى شمارد؟
36 - و هـنـگـامـى كـه رحـمـتـى بـه مـردم بـچـشـانـيـمخـوشـحـال مـى شوند و هر گاه رنج و مصيبتى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنهارسد ناگهان ماءيوس مى شوند.
تفسير:
نـخستين آيه مورد بحث در حقيقت استدلال و تاءكيدى است بر بحث گذشته در زمينه فطرىبودن توحيد و شكوفا شدن اين نور الهى در شدائد و سختيها.
مـى فـرمـايـد: (هـنـگـامـى كـه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان را مىخوانند، و به سوى او انابه مى كنند) (و اذا مس الناس ‍ ضر دعوا ربهم منيبين اليه ).
ولى آنـچـنان كمظرفيت و كوتاه فكر و اسير تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان مشركخود هستند كه به مجرد اينكه حوادث سخت بر طرف مى شود و نسيم آرامش مى وزد و خداوندرحمتى از سوى خودش به آنها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشركمى شوند) (ثم اذا اذاقهم منه رحمة اذا فريق منهم بربهم يشركون ).
تعبير به مس الناس ضر اشاره به مختصر ناراحتى است .
هـمـانـگونه كه تعبير اذاقهم منه رحمة (رحمتى از سوى خود به آنها مى چشاند) اشاره بهرسـيـدن بـه مـختصر نعمت است ، زيرا تعبير چشيدن در اينگونه موارد در امور كم و جزئىاطلاق مى شود مخصوصا با ذكر كلمه (ضر) و (رحمة ) به صورت نكره .
يـعـنـى گـروهـى چـنانند كه با مختصر مشكلى به سراغ (الله ) مى روند و پرده ها ازروى فطرت توحيديشان به كنار مى رود، اما با مختصر نعمتى به كلى تغيير مسير داده ومست و غافل مى شوند، و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند.
البـتـه در مورد اول به صورت كلى مى گويد همه مردم چنين هستند كه در مشكلات به يادخدا مى افتند زيرا وجود فطرت توحيدى همگانى است .
اما در مورد دوم ، يعنى نعمت ، تنها از گروهى ياد مى كند كه راه شرك را
مـى پويند، چرا كه گروهى از بندگان خدا هم در مشكلات به ياد او هستند و هم در نعمتها،هرگز تغييرات زندگى آنها را از ياد حق غافل نمى كند.
تكيه روى منيبين اليه با توجه به مفهومى كه براى (انابه ) سابقا ذكر كرديم كه(انـابـه ) از مـاده (نوب ) به معنى بازگشت مكرر به چيزى است اشاره لطيفى بهايـن مـعنى مى باشد كه پايه و اساس در فطرت انسان توحيد و خداپرستى است و شركامـر عـارضـى اسـت كـه وقـتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان و توحيدبازمى گردد.
جـالب ايـنـكـه (رحـمـت ) در آيـه فوق از ناحيه خدا شمرده شده اما (ضر) و ناراحتىاسـنـاد بـه او داده نـشـده اسـت ، زيـرا بـسـيـارى از گـرفـتـاريـهـا و مـشـكـلات مـا نـتـيـجهاعـمال و گناهان خود ما است ، اما رحمتها همه به خدا باز مى گردد، خواه به طور مستقيم ياغير مستقيم .
كـلمـه (ربـهـم ) كه دو بار در آيه ذكر شده تاءكيدى است بر اينكه انسان ربوبيت وتـدبـير الهى را بر وجود خويش احساس مى كند اگر تعليمات غلط او را به سوى شركسوق ندهد.
ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه ضمير در (منه ) به خدا بازمى گردد و تاءكيدى استبـر ايـن حـقـيـقـت كـه تـمـام نـعمتها از ناحيه او است ، بسيارى از مفسران مانند نويسندگانالميزان و تبيان و ابوالفتوح رازى همين معنى را اختيار كرده اند هر چند بعضى ديگر مانندفـخـر رازى ايـن ضـمـيـر را بـه (ضـر) بـازگـردانـده و آيـه را چـنـين معنى كرده اند:(هـنـگـامى كه خداوند رحمتى بعد از مضرت و ناراحتى به آنها مى رساند گروهى مشركمى شوند)(بنابراين (من ) در اينجا به معنى بدليت است ).
ولى روشن است كه تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر مى باشد.
در آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـهـديـد بـه ايـن افـراد كـم ظـرفـيـت مـشـرك كـه بـه هـنـگـامنيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد: (بگذار نعمتهائى را كهمـا به آنها داده ايم كفران كنند) و هر كار از دستشان ساخته است انجام دهند (ليكفروا بماآتيناهم ).
(و تا مى توانيد از اين نعمتهاى زودگذر دنيا بهره گيريد) (فتمتعوا).
(اما به زودى نتيجه شوم اعمال خويش را خواهيد دانست ) (فسوف تعلمون ).
گرچه مخاطب ، مشركانند، ولى بعيد نيست آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه تمام كسانىرا كـه بـه هنگام رو آوردن نعمتها خدا را فراموش كرده و تنها به تمتع و بهره گيرى ازايـن نـعـم پـرداخـتـه ، و بـخـشـنـده نـعـمـتـهـا را از يـاد مـى بـرنـد،شامل گردد.
بديهى است به كار بردن صيغه امر در اينجا به عنوان تهديد است .
در آيـه بـعـد بـراى مـحـكـوم سـاختن اين گروه مشرك ، سخن را در قالب استفهام آميخته باتـوبـيـخ در آورده ، مـى گـويـد: (آيـا مـا دليـل مـحـكـمـى بـر آنـهـانـازل كـرديم دليلى كه از شرك آنها سخن مى گويد و خبر مى دهد)؟! (ام انزلنا عليهمسلطانا فهو يتكلم بما كانوا به يشركون ).
(ام ) در اينجا براى استفهام است ، و استفهام جنبه انكارى و توبيخ را دارد
يـعـنـى پـيـروى از ايـن راه و رسـم يـا بـايـد بـه خـاطـر نـداى فـطـرت بـاشـد، يـا حكمعقل ، يا فرمان خدا، اما وجدان و فطرت آنها كه در شدائد و سختيها آشكار مى شود فريادتوحيد مى كشد، عقل نيز مى گويد بايد به سراغ كسى رفت كه (واهب النعم ) است .
بـاقـى مى ماند حكم خدا كه در اين آيه مورد نفى قرار گرفته كه ما هرگز چنين دستورىبـه آنـهـا نـداده ايـم ، بـنـابـرايـن آنـهـا در ايـن اعـتـقـاد خـود بـه هـيـچاصل قابل قبولى متكى نيستند.
(سلطان ) به معنى چيزى است كه مايه سلطه و پيروزى مى گردد و در اينجا به معنىدليل محكم و قانع كننده است .
تـعـبـيـر بـه (يـتـكـلم ) (سخن مى گويد) يكنوع تعبير مجازى است كه به هنگام روشنبودن يك دليل تعبير مى كنيم : (اين دليلى است گويا كه با انسان حرف مى زند).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه (سلطان ) در اينجا به معنى فرشته اى است صاحبقـدرت كـه در ايـن صـورت تكلم به معنى حقيقى خواهد بود، يعنى ما فرشته اى كه پيامآور شرك باشد براى آنها نفرستاديم تا با آنها در اين زمينه سخن گويد.
ولى اين تفسير روشنتر است .
بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كه ترسيم ديگرى از طرز فكر و روحيه اين جاهلان كمظـرفـيـت اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه رحـمـتـى بـه مـردم بـچـشـانـيـمخـوشـحال و مغرور مى شوند، و هر گاه بلا و رنج و دردى به خاطر اعمالى كه انجام دادهاند به آنها برسد ناگهان ماءيوس و نوميد مى گردند) (و اذا اذقنا الناس رحمة فرحوابها و ان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم اذا هم يقنطون ).
ولى در حالى كه مؤ منان راستين كسانى هستند نه به هنگام نعمت گرفتار غرور و غفلت مىشـونـد و نـه به هنگام مصيبت ، گرفتار ياءس و نوميدى ، نعمت را از خدا مى دادند و شكربـه درگـاه او مـى بـرنـد، و مـصـيـبـت را آزمـون و امـتـحـان ، و يـا نـتـيـجـهاعمال خويش محسوب مى دارند و صبر مى كنند و رو به درگاه او مى آورند.
در حالى كه افراد بى ايمان در ميان (غرور) و (ياءس ) دست و پا ميزنند افراد باايمان در ميان (شكر) و (صبر) قرار دارند.
ضـمـنـا از ايـن آيـه بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـهلااقـل ، بـخـشـى از مـصـائب و گـرفـتـاريـهـائى كـه دامـان انـسـان را مـى گـيـرد نـتـيـجـهاعمال و گناهان او است ، خدا مى خواهد به اين وسيله به آنها هشدار دهد و آنان را پاك كردهو به سوى خود آورد.
ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كه جمله (فرحوا بها) در اينجا تنها به معنىخـوشـحـال شـدن بـه نـعـمـت نـيـسـت ، بـلكه منظور شادى تواءم با غرور و يكنوع مستى وبيخبرى است همان حالتى كه به افراد كم مايه به هنگامى كه به نوائى مى رسند دستمـى دهـد و گـرنـه شـادى تـواءم با شكر و توجه به خدا نه تنها بد نيست بلكه به آندستور داده شده است قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا (يونس ‍ - 58).
تـعـبـيـر بـه مـا قـدمـت ايديهم كه معاصى را به دستها نسبت مى دهد به خاطر اين است كهبـيشترين اعمال انسان به كمك دست او انجام مى شود، هر چند گناهانى با قلب يا با چشمو زبان نيز صورت مى گيرد، اما فزونى اعمال دست موجب اين تعبير شده است .
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد كـه آيـا اين آيه با آيه سى و سوم همين سوره (دو آيهقـبـل ) تضاد ندارد؟!، چون در اين آيه سخن از ياءس ‍ آنها به هنگام مصائب است ، در حالىكـه آيـه گذشته از توجه آنها به خدا به هنگام بروز مشكلات و شدائد سخن مى گويد،خلاصه ، آن يكى سخن از اميدوارى مى گويد و اين
سخن از ياءس ؟
اما با توجه به يك نكته ، پاسخ اين سؤ ال را روشن مى سازد و آن اينكه :
در آيـه گـذشـتـه بـحـث از مـساءله ضر يعنى حوادث زيانبار مانند طوفانها و زلزله ها وشـدائد ديـگـر در مـيـان بـود كـه عـمـوم مـردم - اعـم از مـوحـد و مـشـرك - در ايـنحال به ياد خدا مى افتند و اين يكى از نشانه هاى فطرت توحيدى است .
اما در آيه مورد بحث ، سخن از بازتابهاى معاصى انسان است و ياءس ناشى از آن ، زيرابـعـضـى از افـراد چنانند كه اگر عمل نيكى انجام دهند مغرور مى شوند و خود را مصون ازعذاب الهى مى شمرند، و هنگامى كه كار بدى انجام دهند و عكس العملش دامن آنها را بگيرد،ياءس از رحمت خدا سراسر وجودشان را احاطه مى كند، هم آن (عجب ) و غرور مذموم است وهم اين (ياءس و نوميدى ) از رحمت خدا.
بنابراين هر يك از دو آيه مطلبى را مطرح كرده كه از ديگرى جدا است .
آيه و ترجمه


اءولم يروا اءن الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر إ ن فى ذلك لايات لقوم يؤ منون(37)
فـات ذاالقـربـى حـقـه و المـسـكـيـن و ابـن السـبـيـلذلك خير للذين يريدون وجه الله و اءولئك هم المفلحون(38)
و مـا اتـيـتـم مـن ربـا ليـربوا فى اءموال الناس فلا يربوا عند الله و ما ءاتيتم من زكوةتريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون(39)
الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكمهل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شى ء سبحانه و تعلى عما يشركون(40)


ترجمه :
37 - آيـا نـديـدنـد كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد دراين نشانه هائى است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند.
38 - چـون چـنـيـن اسـت حـق نـزديـكـان و مـسـكـيـنـان و ابـنسـبـيـل را ادا كـن ايـن بـراى آنـهـا كـه رضـاى خـدا را مـى طـلبـنـد بهتر است و چنين كسانىرستگارانند.
39 - آنـچـه را بـه عـنـوان ربـا مـى پـردازيـد تـا درامـوال مـردم فـزونـى يـابـد نـزد خدا فزونى نخواهد يافت و آنچه را به عنوان زكات مىپردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد كسانى كه چنين مى كنند داراى پاداش مضاعفند.
40 - خداوند همان كسى است كه شما را آفريد سپس روزى داد بعد مى ميراند سپس زنده مىكند آيا هيچيك از شريكانى كه براى خدا ساخته ايد چيزى از اين كارها را مى توانند انجامدهند منزه است او و برتر است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند.
تفسير:
نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث هـمچنان از (توحيد ربوبيت ) سخن مى گويد، و به تناسببـحـثـى كـه در آيـات گـذشـته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت ،مغرور و با مواجه شدن بلا، ماءيوس مى شوند، چنين مى فرمايد: (آيا آنها نمى دانند كهخـداونـد روزى را بـراى هـر كـس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد تنگ مى سازد)(اولم يروا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر).
نـه ظـهور نعمتها بايد مايه غرور و فراموشكارى و طغيان شود، و نه پشت كردن آن مايهيـاءس و نـومـيـدى كـه وسـعـت و ضـيـق روزى بـه دسـت خـدا اسـت ، گـاهـى مـصـلحـت را دراول مى بيند و گاه در دوم .
درسـت اسـت كـه عـالم ، عـالم اسـبـاب است و آنها كه تلاشگرند و سختكوشند معمولا بهرهبيشترى از روزيها دارند و آنها كه تنبلند و سست و كم تلاش ، بهره كمترى ، ولى در عينحال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست ، چرا كه گاه افراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيمكه هر چه مى دوند به جائى نمى رسند، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مىكنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است !.
ايـن اسـتـثـنـاهـا گـويـا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاءثيرى كه در عالماسـبـاب آفـريده ، نبايد در عالم اسباب گم شوند، و نبايد فراموش كنند كه در پشت ايندستگاه ، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند.
گاه چنان سخت مى گيرد كه هر چه انسان مى كوشد و به هر درى مى زند، همه درها را بهروى خـود بـسـته مى بيند، و گاه آنچنان آسان مى گيرد كه هنوز به سراغ درى نيامده دربرابر او باز مى شود!.
ايـن امر كه در زندگى خود كم و بيش با نمونه هاى آن روبرو بوده ايم علاوه بر اينكهبا غرور نعمت و ياءس ناشى از فقر مبارزه مى كند، دليلى است بر اينكه در ماوراى ارادهو خواست ما دست نيرومند ديگرى در كار است .
لذا در پايان آيه مى گويد: (در اين نشانه هائى است از قدرت و عظمت خدا براى قومىكه ايمان مى آورند) (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
بـعـضـى از مـفـسـران سـخـنـى بـه ايـن مـضـمـون نـقـل كرده اند كه از عالمى پرسيدند: ماالدليل على ان للعالم صانعا واحدا؟: (چه دليلى داريم كه عالم را خالقى يكتا است )؟گـفـت : بـه سـه دليـل : ذل اللبيب ، و فقر الاديب ، و سقم الطبيب !: (عقب ماندگى افرادهوشيار، و تنگدستى افراد هنرمند و سخنور، و بيمارى طبيبان )!.
آرى وجـود ايـن اسـتـثـنـاهـا نـشـانـه اين است كه كار به دست ديگرى است ، چنانكه در حديثمـعـروفـى از عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : عـرفـت الله سبحانه بفسخ الغرائم وحل العقود و نقض الهمم : (من خداوند سبحان را از آنجا شناختم كه (گاه ) تصميمهاى محكم، فسخ مى شود و گاه گره ها گشوده و اراده هاى قوى نقض مى گردد و ناكام مى ماند).
و از آنـجا كه هر نعمت و موهبتى ، وظائف و مسئوليتهائى را همراه مى آورد، در آيه بعد روىسـخـن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (چون چنين است حقبـسـتـگـان و نزديكان را ادا كن ، و همچنين مسكينان و در راهماندگان را) (فات ذا القربىحقه و المسكين و ابن السبيل ).
بـه هـنـگـام وسـعـت روزى فـكـر نـكـن آنـچـه دارى از آن تـو اسـت ، بـلكـه ديگران نيز درامـوال تـو حـق دارنـد، از جـمـله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمينگير شدهاند، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده اند و محتاجند.
تـعـبـيـر بـه (حـقـه ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه آنـهـا درامـوال انـسـان شـريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند و منتى برگردن آنان ندارد.
جمعى از مفسران ، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آلهو سـلّم ) دانـسـتـه اند و (ذى القربى ) را خويشاوندان او، در روايت معروفى از (ابوسـعـيـد خـدرى ) و غـيـر او چـنـيـن نـقـل شـده : (هـنـگـامـى كـه آيـه فـوقنازل شد پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فدك را به فاطمه بخشيدو تـسـليـم وى نـمـود) (لمـا نـزلت هـذه الاية على النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )اعطى فاطمه فدكا و سلمه اليها).
عـيـن ايـن مـضـمـون از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) و امـام صـادق (عـليـه السـلام )نقل شده است .
ايـن مـعـنـى در روايـت بـسـيـار مـشـروحـى ضـمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء(عليهاالسلام ) با ابوبكر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation