بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ولى جـمـعـى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوقمـى دادنـد، هـر چـنـد بـه عـقـيده بعضى صراحتى هم ندارد، زيرا اين آيات ناظر به وضعپـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) قـبـل از نـبـوت اسـت چـه مانعى دارد كه بعد ازنيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزهاى محسوب مى شود.
ولى به هر حالدر چـنـين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه درعلم اصول اثبات شده ، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند.
2 - راه نفوذ در ديگران
بـراى تـسـخـيـر دلهـا و نـفـوذ سـخـن حـق در افـكـار ديـگـران تـنـهـاتـوسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست ، نحوه برخورد با طرف ، و شيوه بحثعميقترين اثر را
در ايـن مـرحـله مـى گـذارد، چـه بـسـيـارنـد كـسـانـى كـه در بحثها دقيق و موشكاف ، و برمسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شيوه (جدال احسن ) و بحثهاى سازنده آگاه نيستندكمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند.
حـقـيـقت اين است كه اقناع (عقل و فكر) به تنهائى كافى نيست ، بايد عواطف نيز اقناعگردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر نفوذ در مرحله (خود آگاه ) روح انسان به تنهائى كفايت نمى كندبـايـد در مـرحـله (نـاآگـاه ) كـه بـخـش مـهـم روح راتشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد.
از بـررسـى حـال پـيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) بـخـوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحققبـخـشـيـدن بـه اهـداف تـبـليـغـى و تـربـيـتـى خـود از اخـلاق اجـتـمـاعـى واصول روانشناسى و انسانيترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند.
طـرز بـرخـورد آنـهـا بـا مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب وجذب مى كردند، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست ،اگـر مـا هـم سـنـت و روش و شـيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم بهسرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم .
قـرآن بـا صراحت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمةمـن الله لنـت لهـم و لو كـنـت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : (به خاطر رحمت الهىاسـت كـه نـسـبـت بـه آنـهـا نـرمـخـو شـده اى كـه اگـر خـشـن وسـنـگـدل بـودى از اطـراف تـو پـراكـنـده مـى شـدنـد)(آل عمران - 159).
بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه بـعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى درمـذاكـرات خـود حـاصـل نـمـى كـنـنـد بـلكـه طـرف را در عـقـيـدهباطل خويش را سختر
و مـتـعـصـبـتـر مـى بـيـنـد، دليـل آن ايـن اسـت كـه از روشجدال به احسن استفاده نشده است .
خـشـونـت در بـحـث ، بـرتـرى جـوئى ، تـحـقـيـر طـرفمـقـابـل ، اظهار كبر و غرور، عدم احترام به افكار ديگران ، و عدم صميميت در بحثها همه ازامـورى اسـت كه باعث شكست انسان در بحث مى شود، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحتعـنـوان تـحـريم (جدال ) و (مراء) مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آنروح حـقـجـوئى و حـقـطـلبى نباشد، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برتريطلبى و بهكرسى نشاندن سخن خويش است !
تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى ، براى همين است كه در اينگونهبحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود.
تـحـريـم (جـدال ) و (مـراء) بـه هـم نـزديـك اسـت ولى دانـشـمندان اسلامى ميان آنهافـرقـهـائى گـذارده انـد: (مـراء) بـه مـعـنـى اظـهـارفـضـل و كـمـال اسـت ، و (جـدال ) بـه مـنـظـور تـحـقـيـر طـرفمقابل .
جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى (مراء) به حملات دفاعى .
(جـدال ) در مـسـائل عـلمـى است و مراء اعم است (البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجودندارد).
بـه هـر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى (جدال به احسن ) است و آن بحثى است كهشـرايـطـى كـه در بـالا گـفتيم دقيقا در آن رعايت شود، و گاهى به غير احسن است و آن درصورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود.
اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم .
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم :لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا: (هيچكس حقيقت ايمان را به طور
كامل درك نمى كند مگر اينكه (مراء) را ترك گويد، هر چند حق با او باشد).
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا (سليمان ) به فرزندش گفت : يا بنى اياكو المـراء، فـانـه ليـسـت فـيـه مـنـفـعـة ، و هـو يـهـيـج بـيـن الاخـوان العداوة : (پسرم ! ازجـدال بـپـرهـيـز، زيـرا نـه تـنـهـا سـودى در آن نيست ، بلكه آتش دشمنى را ميان برادرانشعلهور مى سازد).
و نـيـز از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: مـا ضـل قـوم بـعـد ان هـداهـم الا اوتـواالجـدال : (هـيـچ گـروهـى پـس از هـدايـت گـمـراه نـشـدنـد مـگـر ايـنـكـه از راهجـدال و بـحـثـهـاى پـرخـاشـگـرانـه و بـرتـريـجـويـانـه ، كـه حـقـيـقـت در آندنبال نمى شود وارد شدند).
3 - (كافران ) و (ظالمان )
در آيـات فـوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه (آيات ما را جز كافران از روىعناد انكار نمى كنند) و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت ، كه عنوان ظالمان به جاىكافران نشسته و مى گويد: (آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند).
مـقـايـسـه ايـن دو بـا هـم نـشـان مـى دهـد كـه مـسـاءله ازقـبـيل تكرار نيست ، بلكه بيان دو مطلب مختلف است ، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مىكند و ديگرى به جنبه هاى عملى .
نـخـست مى گويد: (آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه ازنياكان ، كفر و شرك را برگزيده اند، هر آيت و نشانهاى را از خدا
ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد).
در تـعـبير دوم مى گويد: آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كردهانـد، و مـنـافـع نامشروعشان را در آن مى بينند، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعىاسـت كـه زيـر بـار آيـات مـا نمى روند، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنهاسازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد.
آيه و ترجمه


و قالوا لو لا اءنزل عليه ءايت من ربه قل إ نما الايت عند الله و إ نما اءنا نذير مبين(50)
اءولم يـكـفـهـم اءنا اءنزلنا عليك الكتب يتلى عليهم إ ن فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤمنون(51)
قـل كـفـى بـالله بـيـنـى و بـيـنـكـم شـهـيـدا يعلم ما فى السموت و الا رض و الذين ءامنوابالبطل و كفروا بالله اءولئك هم الخسرون(52)
و يـسـتـعـجـلونـك بـالعـذاب و لو لا اءجـل مـسـمـى لجـاءهم العذاب و ليأ تينهم بغتة و هم لايشعرون(53)
يستعجلونك بالعذاب و إ ن جهنم لمحيطة بالكفرين(54)
يـوم يـغـشـئهـم العـذاب مـن فـوقـهـم و مـن تـحـت اءرجـلهـم ويقول ذوقوا ما كنتم تعلمون(55)


ترجمه :
50 - گـفـتـنـد: چـرا مـعـجـزاتـى از سـوى پـروردگـارش بـر اونـازل نـشـده ؟ بـگـو مـعـجـزات هـمـه نـزد خـداسـت (و بـه فـرمـان اونازل مى شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكارى هستم .
51 - آيـا بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت كـه ايـن كـتـاب آسـمـانـى را بـر تـونـازل كـرديـم كـه پـيـوسـته بر آنها تلاوت مى شود؟ در اين رحمت و تذكرى است براىكسانى كه ايمان مى آورند.
52 - بـگـو هـمـيـن بس كه خدا ميان من و شما گواه است ، آنچه را در آسمانها و زمين است مىداند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند.
53 - آنـهـا بـا عـجـله از تـو عـذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب(الهـى ) بـه سـراغ آنـهـا مـى آمـد، سـرانـجـام ايـن عـذاب بـطـور نـاگـهـانـى بـر آنـهـانازل مى شود در حالى كه نمى دانند.
54 - آنـهـا بـا عـجـله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه جهنم به كافران احاطهدارد!
55 - آن روز كه عذاب (الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مىگويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد (روز سخت و دردناكى است ).
تفسير :
آيا معجزه قرآن كافى نيست ؟!
كـسـانـى كـه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل ، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابربـيـان مـسـتـدل و مـنـطقى قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرددرس نـخـوانـدهـاى هـمـچـون پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـهدليـل روشـنى بر حقانيت وى بود بپذيرند، دست به بهانه جوئى تازهاى زدند، چنانكهقـرآن در نـخـسـتـيـن آيـات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرامـعـجـزاتـى (هـمـچـون مـعـجـزات مـوسـى و عـيـسـى ) از سـوى پـروردگـارش بـر اونازل نشده است ؟ (و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ).
چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟
چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند؟ آن گونه كه موسى و شعيبو هـود و نـوح و ثـمـود كردند؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمدهاسـت (چـرا پـيـامـبـر اسـلام ، نـهـرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمىكند)؟ (چرا قصرى از طلا ندارد)؟ (چرا به آسمان صعود نمى كند؟ و چرا نامهاى ازسوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد)!!.
بـدون شك پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيدداشـتـه ، و تـواريـخ نـيز با صراحت از آن سخن مى گويد، ولى آنها با اين سخنانشان ،دنـبـال تـحصيل معجزه نبودند، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند واز سـوى ديـگـر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى اين است كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق تمايلات اين و آن ، هر امر خارق العادهاى را كهپيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويدمن قبول ندارم بايد كوه هاى مكه را طلا كنى ، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيستبايد به آسمان صعود كنى ، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بيارزشىدر آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).
لذا قـرآن در آيـه 111 سـوره انـعـام مـى گـويـد و لو انـنا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهمالموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا: (اگر ما فرشتگان را بر آنهانـازل كـنـيـم و مـردگـان زنـده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنهامحشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند)!
به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانهجويان لجوج ، از دو راه وارد مى شود:
نـخـسـت مـى گويد: به آنها (بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد،معجزات همه نزد خدا است ) (قل انما الايات عند الله ).
او مـى دانـد چـه مـعـجـزهـاى بـا چـه زمـانـى و براى چه اقوامى متناسب است ، او مى داند چهافـرادى در صـدد تـحـقـيـق و پـى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چهافرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس ؟
و بگو (من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم ) (و انما انا نذير مبين ).
تـنـهـا وظـيـفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنهابه اختيار ذات پاك او است ، اين يك پاسخ .
پـاسـخ ديـگر اينكه : (آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى رابـر تـو نـازل كـرديـم كـه پـيوسته بر آنها تلاوت مى شود) (او لم يكفهم انا انزلناعليك الكتاب يتلى عليهم ).
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است .
آنـهـا تـقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزهاى است جاويدان ، و شب وروز آياتش بر آنها خوانده مى شود.
آيـا امـكـان دارد انـسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى باايـن مـحـتـوا و ايـن جـاذبـه عـجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان رادعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟!
اگـر راسـتـى مـنـظـور آنـهـا مـعـجـزه اسـت مـا بـه وسـيـلهنـزول قـرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم ، ولى نه ، آنها حقطلب نيستند، بهانه جو هستند.
بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم (آيا براى آنها كافى نيست ؟) معمولا
در مـواردى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـان كـارى مـا فـوق انـتظار طرف انجام داده و او از آنغافل است يا خود را به غفلت مى زند.
مـثـلا مـى گـويـد چـرا فـلان خـدمـت را بـه مـن نـكـردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مىگـذاريـم كـه او آن را نـاديـده گـرفـتـه و مـى گـوئيـم آيـا كـافـى نـيست كه ما چنين خدمتبـزرگـى بـه تـو كـرديـم ؟! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان ومكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانىداشته باشد.
پـيـامبرى كه دعوتش جهانگير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايدمـعـجـزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحبخردان رابـه سـوى خـود جذب كند. مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و يدبيضا.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى گويد: در اين كتاب آسمانى هم رحمتبـزرگـى نـهـفـتـه است و هم تذكر گويائى ، براى كسانى كه ايمان مى آورند (ان فىذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون ).
آرى قـرآن هـم رحـمـت اسـت و هـم وسـيـله يادآورى ، اما براى گروه با ايمان براى آنها كهدرهـاى قـلب خـود را به روى حقيقت گشوده اند، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيداكـردن راه ، آنـها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش ‍مى يابند، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازهاى مى يابند.
مـمـكـن اسـت فرق ميان (رحمت ) و (ذكرى ) اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايهتذكر نيست ، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاىتـربـيـتـى و انسانساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مرهمردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم
برنامه كامل زندگى و مايه رحمت .
و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: (بگو همين بسكه خدا ميان من و شما گواه است ) (قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا).
بـديـهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است ، لذادر جـمـله بـعـد اضـافه مى كند: (خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زميناست مى داند) (يعلم ما فى السموات و الارض ).
حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟
ممكن است اين گواهى ، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآنرا در اخـتيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است ، مگر ممكن است خداوندحـكـيـم عـادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى (العياذ بالله ) بگذارد؟ بنابراين اعطاىمعجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است .
عـلاوه بر گواهى عملى فوق ، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده ،چـنـانـكـه در آيـه 40 سـوره احـزاب مـى خـوانـيـم : مـا كـان مـحـمد ابا احد من رجالكم و لكنرسول الله و خاتم النبيين .
و در آيـه 29 سـوره فـتـح نـيـز آمـده اسـت : مـحـمـدرسـول الله و الذيـن مـعـه اشـداء عـلى الكـفـار رحـمـاء بـيـنـهـم : (مـحـمـدرسـول خـدا اسـت و كـسـانـى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم ومهربانند).
بـعـضى از مفسران گفته اند: اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند (كعببـن اشـرف ) و اتـبـاع او نـازل شده است كه گفتند: اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كهتو فرستاده خدائى ؟ آيه نازل شد و گفت : خداوند چنين گواهى مى دهد.
از ايـنـجـا تـفـسـير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكهمـنـظـور گـواهـى و شـهـادت خـداونـد اسـت در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن كـه عـلمـاىاهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند.
در عـيـن حـال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمعباشد.
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان يـك هـشـدار و تـهـديـد مـى فـرمـايـد: (كسانى كه ايمان بهبـاطـل آوردنـد و بـه الله كـافـر شـدنـد زيـانـكـاران واقـعـى هـسـتـنـد) (و الذيـن آمـنـوابالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ).
چـه خـسـرانـى از ايـن بـالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ ازدسـت دهـد؟ آنـگـونـه كـه مـشـركـان دادنـد، قـلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمامنـيـروهاى جسمانى ، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بتپرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد.
غـالبـا قـرآن در آيـات خـود بـه ايـن خـسـران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه(اخـسـر) (زيـانـكـارتر) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست(هود - 22 - نمل - 5 - كهف - 103).
مـهـمـتـر ايـن كـه گاه انسان در معاملهاى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد وورشـكـسـت مـى شـود، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مىمـانـد و ايـن بـدتـريـن نـوع ورشـكـسـت اسـت ، و مـشـركـان درسـت هـمـيـنحـال را دارنـد، بـلكـه گـاهـى مـايـه ورشـكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و بهاصطلاح ورشكستگى زنجيرهاى را تشكيل مى دهند.
در آيـات گـذشـتـه دو قـسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) و پـاسـخ آن مـطرح شد، نخست اينكه مى گفتند: چرا او معجزهاى نمىآورد؟ كه قرآن پاسخ داد: اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است .
ديـگـر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همهچيز آگاه است .
در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد (آنها در موردعذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند) (و يستعجلونك بالعذاب ).
آنـهـا مـى گـويند (اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ مانمى آيد)؟!
قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.
نـخـسـت مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد(و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ).
ايـن زمـان مـعـيـن بـراى آن اسـت كـه هـدف اصـلى يـعـنـى بـيـدارى يـا اتـمـام حـجت بر آنهاحاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند.
ديـگـر ايـنـكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهىدامـنـشان را بگيرد؟ (چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه ، و در حالى كه آنها نمىدانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد) (و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ).
گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه
آنـهـا از آن آگـاه نـبـاشند و بدون مقدمه فرا رسد، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعثتـجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامهمى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و بهسوى حق باز مى گشتند!
فـلسـفـه تـربـيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثرخـود را بـبـخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شدكـه مـنـظـور از جـمـله (و هـم لا يـشـعـرون ) ايـن نـيـسـت كـه آنـهـااصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت ، بلكه منظور ايناسـت كـه آنـهـا لحـظـه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند، و به تعبير ديگر بطورغافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد.
از آيـات مـخـتـلف قـرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود، بلكهبسيارى از امم ديگر نيز روى مساءله تعجيل عذاب اصرار مى ورزيدند.
بـالاخـره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده ، مى گويد (آنها در برابر تودر مـورد عـذاب عـجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است )!(يستعجلونكبالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ).
اگـر عـذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآنبـه صـورت يـك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد (جهنم گوئى هم اكنون آنها رااحاطه كرده است )!
در ايـنجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون(به معنى واقعى ) كلمه اين گروه را احاطه كرده .
نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كردهاند مى سوزند، جهنم جنگ و خونريزى ، جهنم نزاع و اختلاف ،
جهنم ناامنى و ناآرامى ، جهنم ظلم و بيدادگرى ، و جهنم هوى و هوسهاى سركش !
ديـگـر ايـنكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشتهايـم در بـاطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است ، درآيـه 5 و 6 و 7 سـوره تـكاثر نيز به آن اشاره شده : كلا لو تعلمون علم اليقين لترونالجحيم ثم لترونها عين اليقين : (اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهدهمى كرديد سپس آنرا به عين اليقين ميديديد).
سـپـس مـى افـزايـد: (آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مىگـيـرد، و بـه آنـهـا مـى گـويـد بـچـشـيـد آنـچـه را كـهعمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است ) (يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهمو يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ).
ايـن آيـه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد، و ممكناسـت بـيـانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشانآنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود.
بـه هـر حـال ايـنـكـه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات وجـوانـب را ذكـر نـمـى كـنـد در حـقـيـقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است ، بعلاوههـنـگـامـى كـه شـعـله هـاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فروريختهشود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند.
اصـولا ايـن تـعـبـيـر هـم در زبـان فـارسـى و هـم در زبـان عـربـىمـعـمـول اسـت كـه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بيعفتى فرو رفت ،يـعـنـى تـمـام وجود او غرق در اين گناه شد، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى ازمـفـسـران بـه وجـود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت ماندهاست ؟ حل مى شود.
جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازاتروانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جزبازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست .
نكته ها :
1 - دلائل اعـجـاز قـرآن - بـدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است ، معجزه اىاسـت گـويـا، جـاودانـى و پـويـا، و مـتـنـاسب با هر عصر و زمان ، و براى تمام قشرها، مابـحـثـهـاى مـربـوط بـه اعـجـاز قـرآن را مـشـروحـا در جـلداول ذيل آيه 23 سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم .
2 - دسـتـاويـزى بـراى انـكـار مـعجزات - بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلندخـارق عـادات پـيـامـبـران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزهاى غير ازقـرآن نـداشته است ، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم برخلاف آيات قرآن است ، هم روايات متواتر، و هم تاريخ مسلم اسلامى است .
ما شرح اين سخن را در جلد 12 صفحه 386 (ذيل آيه 93 - 90 سوره اسراء) بيان كرديم.
3 - معجزات اقتراحى - هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران
طرح معجزات اقتراحى بوده ، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند وآنها را به ابتذال بكشانند، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبراندر دسـت داشـتـه بـاشـنـد، ولى هـيـچـگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند وچـنـانـكـه در آيـات بـالا ديديم در پاسخ مى گفتند (معجزات در اختيار ما نيست كه مطابقميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خداصورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است ).
دربـاره مـعـجـزات اقـتـراحـى شـرحـى در جـلد هـشـتـم صـفـحـه 253 بـه بـعـد(ذيل آيه 20 سوره يونس ) آمده است .
آيه و ترجمه


ياعبادى الذين ءامنوا إ ن اءرضى واسعة فاياى فاعبدون(56)
كل نفس ذائقة الموت ثم إ لينا ترجعون(57)
و الذيـن ءامـنوا و عملوا الصالحت لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الا نهار خالدينفيها نعم اءجر العاملين(58)
الذين صبروا و على ربهم يتوكلون(59)
و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و إ ياكم و هو السميع العليم(60)


ترجمه :
56 - اى بـندگان من كه ايمان آورده ايد زمين من وسيع است تنها مرا بپرستيد (و تسليم دربرابر فشارهاى دشمنان نشويد).
57 - هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد.
58 - كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشتجاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، چه خوبست پاداشعمل كنندگان !
59 - هـمـانـهـا كـه (در بـرابر مشكلات ) صبر (و استقامت ) مى كنند و بر پروردگارشانتوكل
مى نمايند.
60 - چـه بـسـيـار جـنـبـنـدگـانـى كـه قـدرت نـدارنـد روزى خـود راحمل كنند خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد، و او است شنوا و دانا.
شان نزول :
بـسـيـارى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه اول در بـاره مـؤ مـنـانـىنازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند، بطورى كه توانائى بر اداى وظائفاسلامى خود نداشتند.
به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.
و نـيـز بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه آيـه و كـايـن مـن دابـة لاتـحـمـل رزقـهـا (آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ) در مـورد گـروهـى از مـؤ مـنـاننـازل شـده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند، و مى گفتند: اگر ما به مدينه هجرتكـنـيـم در آنـجـا نـه خـانـه اى داريـم نـه زمـينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد؟! (آيهنـازل شـد و گـفـت تـمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند،غصه روزى را نخوريد).
تفسير :
هجرتى بايد كرد!
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام ومـسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤ ليت و وظيفه آنهارا در بـرابـر يـكـى از مـشـكـلاتـى كـه در ارتـبـاط بـا كـفـار دارنـد يـعـنـىمشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند.
مى فرمايد: (اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، و هم اكنون براى انجام وظائف دينى خودتحت فشار دشمن هستيد، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر
هجرت كنيد و مرا بپرستيد) (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون ).
بـديـهـى اسـت ايـن يـك قـانـون اخـتـصـاصـى مـربـوط بـه مـؤ مـنـان مـكـه نـيـست ، و شاءننزول هرگز مفهوم وسيع و گسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمىكـنـد، بـه ايـن تـرتـيـب در هـر عـصـر و زمـان ، و در هـر مـحـيـط و مـكـان ، آزادى بـطـوركـامـل از مـسـلمـانان سلب شود و ماندن در آنجا نتيجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن ازبرنامه هاى الهى نداشته باشد وظيفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى كه بتوانند آزادىمطلق يا آزادى نسبى را به دست آورند.
بـه تعبير ديگر: هدف آفرينش انسان بندگى خدا است ، همان بندگى كه رمز آزادگى وسرفرازى و پيروزى انسان در همه جبه هها است ، و در جمله (فاياى فاعبدون ) به آناشاره شده ، و در آيه 56 سوره ذاريات و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون نيز آمده است .
هـر گـاه ايـن هـدف اسـاسى و نهائى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست ، زمين خدا وسيعاسـت ، و بـايـد بـه نـقـطه ديگرى قدم نهاد، و هرگز در چنين مواردى اسير مفاهيمى همچونقـبـيـله و قوم ، وطن ، و خانه و كاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد كه احترام اينامور تا زمانى است كه هدف اصلى به مخاطره نيفتد.
در اينگونه موارد است كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ليس بلد باحق بكمـن بـلد، خـيـر البـلاد ما حملك : (هيچ شهرى براى تو شايستهتر از شهر ديگرى نيست ،بـهـتـريـن شـهـرهـا شـهـرى اسـت كـه تـو را پـذيـرا گـردد ووسائل پيشرفت تو را فراهم سازد).
درسـت اسـت كـه حـب وطـن و عـلاقـه بـه زادگـاه جـزء سـرشـت هـر انـسـانـى است ولى گاهمسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود كه اين موضوع را تحت الشعاع
خود قرار مى دهد.
در زمـيـنـه ديـدگـاه اسـلام در مـساءله مهاجرت ، و رواياتى كه در اين زمينه رسيده ، شرحمبسوطى در جلد چهارم صفحه 190 به بعد (ذيل آيه 100 سوره نساء) داشتيم .
تـعـبـيـر بـه جـمـله (يـا عـبـادى )! مـحبت آميزترين تعبيرى است كه از ناحيه خداوند بهبـنـدگان مى شود، تاج افتخارى است حتى برتر از مقام رسالت و خلافت همانگونه كههـمـواره در تشهد نماز آنرا مقدم بر رسالت مى شمريم و مى گوئيم اشهد ان محمدا عبده ورسوله .
جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه خـداونـد آدم را آفريد او را به لقب (خليفة اللهى ) مفتخرفـرمـود، امـا شـيـطان باز از وسوسه او مايوس نشد، و به سراغ آدم آمد، و شد آنچه شد،ولى هنگامى كه او را به مقام عبوديت ستود شيطان در برابر او زانو زد و گفت : فبعزتكلاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (به عزتت سوگند كه همه فرزندان آدم را اغوامى كنم ، مگر بندگان مخلص تو) (سوره ص آيه 82 و 83).
حـتـى خـداونـد نيز اين موضوع را تضمين فرموده : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (توهرگز بر بندگان من سلطه نخواهى يافت ) (سوره حجر آيه 42 ).
بنابراين مقام عبوديت خالص حتى از مقام خلافت الهى در زمين برتر و بالاتر است .
از آنـچـه گـفـتـيم بخوبى روشن شد كه منظور از عباد در آيه مورد بحث همه انسانها نيستبـلكـه انـسـانهاى مؤ من است و جمله (الذين آمنوا) به عنوان تاءكيد و توضيح ذكر شدهاست .
از آنجا كه يكى از عذرهاى كسانى كه در بلاد شرك مى ماندند و حاضر به هجرت نبودندايـن بـود كـه مـا مى ترسيم از ديار خود بيرون برويم خطر مرگ به وسيله دشمنان ، ياگـرسـنـگـى ، يا عوامل ديگر ما را تهديد كند بعلاوه به فراق بستگان و خويشاوندان وفرزندان و شهر و ديار خود مبتلا شويم ، قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع بهآنـهـا مـى گـويـد: سـرانـجـام همه انسانها مى ميرند، و هر كسى مرگ را مى چشد، سپس بهسوى ما باز مى گرديد (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون ).
ايـن جـهـان دار بـقـاء بـراى هيچكس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند،فـراق دوسـتـان و فـرزنـدان و خـويـشـاونـدان بـه هـرحـال تحقق مى يابد، چرا انسان به خاطر اين مسائل زودگذر در ديار شرك و كفر بماند وبار ذلت و اسارت را بر دوش كشد براى اينكه چهار روز بيشتر زندگى كند؟
از همه اينها گذشته از اين بترسيد كه مرگتان فرا رسد و در همين ديار شرك و كفر پيشاز آن كه به ديار ايمان و اسلام برويد بميريد، چه دردناك است چنين مرگ و مردنى ؟!
وانـگـهـى گـمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است ، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است ،چـرا كه (همه شما به سوى ما باز مى گرديد) به سوى پروردگار بزرگ ، و بهسوى نعمتهاى بى پايانش .
آيـه بـعـد گـوشـه اى از ايـن نـعـمـتـها را چنين شرح مى دهد: (كسانى كه ايمان آوردند وعـمـل صـالح انـجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آنجـارى اسـت ) (و الذيـن آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتهاالانهار).
آنها در قصرهائى كه درختان بهشتى از هر سو احاطه اش كرده ، و نهرهاى گوناگون كهطـبق آيات ديگر قرآن هر كدام طعم و منظرهاى مخصوص به خود دارند از لابلاى آن درختان، و زيـر ايـن قـصـرها در جريان است منزل مى كنند. (توجه داشته باشيد (غرف ) جمع(غرفه ) به معنى ساختمان بلند است كه بر اطراف خود مشرف باشد).
امـتـيـاز ديـگـر غـرفـه هـاى بـهـشـتـى ايـن اسـت كـه هـمـچـونمـنـازل و قـصـرهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه هـنـوز انـسـان دمـى در آن نـيـاسـوده اسـت بـانـگ(الرحيل ) زده مى شود بلكه (آنها جاودانه در آن خواهند ماند) (خالدين فيها).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد: (چـه خـوب اسـت پـاداش آنـهـا كـه بـراى خـداعمل مى كنند) (نعم اجر العاملين ).
يك مقايسه ساده ميان آنچه در باره كفار و گنهكاران در آيات گذشته گفته شد، با آنچهدر اين آيه آمده است ، عظمت پاداش مؤ منان را روشن مى كند.
كفار در لابلاى آتش و عذابى بودند كه از فرق تا قدم آنها را فرا گرفته بود، و بهعـنـوان سـرزنـش بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: بـچـشـيـد آنـچـه راعمل مى كرديد!.
امـا مؤ منان در ميان نعمتهاى بهشتى غوطه ورند و رحمت پروردگار از هر سو آنها را احاطهكرده ، و به جاى جمله هاى ملامت بار سخنانى مى شنوند كه همه نشانه محبت و لطف خداوندكـريـم اسـت آرى بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود (چـه خـوب و زيـبـا اسـت اجـر و پـاداش ‍عمل كنندگان ).
بـديـهـى اسـت مـنـظـور از (عـامـليـن ) بـه قـريـنـه جـمـله هـاىقبل كسانى است كه عمل صالح و توام با ايمان دارند، هر چند كلمه (عاملين ) مطلق است.
در حـديـثـى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : (انفـى الجـنـة لغـرفا يرى ظهورها من بطونها، و بطونها من ظهورها)!: (در بهشت غرفههـائى اسـت آنـقـدر شفاف كه بيرونش از درون ، و درونش از بيرون ديده مى شود)! كسىبرخاست
عـرض كـرد: ايـن غـرفـه هـا از آن كـيست اى رسول خدا! فرمود: هى لمن اطاب الكلام و اطعمالطـعـام و ادام الصـيـام و صـلى الله بـالليل و الناس نيام : (اينها براى كسى است كهسـخـن خـود را پـاكـيـزه كـنـد، گـرسـنـگـان را سـيـر نـمـايـد، و روزه بـسـيار بگيرد و دردل شب ، هنگامى كه مردم در خوابند، براى خدا نماز بخواند0).
آيه بعد مهمترين اوصاف مؤ منان عامل را به اين صورت بيان مى كند: (آنها كسانى هستندكـه در بـرابـر مـشـكـلات صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خـرج مـى دهـنـد، و بـر پروردگارشانتوكل مى كنند) (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ).
از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانه خود جدا مى شوند و صبر مى كنند.
مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند.
بـراى حـفـظ ايـمان خود آزار دشمنان را به جان مى خرند، و در راه جهاد با نفس كه (جهاداكـبـر) اسـت ، و مـبـارزه بـا دشـمـنان سر سخت كه (جهاد اصغر) است از انواع مشكلاتاستقبال مى كنند و صبر مى كنند.
آرى اين صبر و استقامت رمز پيروزى آنها و عامل بزرگ افتخار آنان است كه بدون آن هيچعمل مثبتى در زندگى امكان پذير نيست .
از ايـن گـذشـتـه ، آنـهـا نه بر اموالشان و نه بر دوستان و بستگان تكيه دارند، تكيهگـاهشان تنها خدا، و توكلشان بر ذات پاك او است ، اگر هزار دشمن قصد هلاك آنها كنندمى گويند: گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !
و اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم ريـشـه هـمـه فـضـائل انـسـانـى هـمـيـن (صـبـر) و(تـوكـل ) اسـت : صـبـر عـامـل اسـتـقـامـت در بـرابـر مـوانـع و مـشـكـلات اسـت ، وتوكل انگيزه حركت در اين راه پر نشيب و فراز.
در حـقـيـقـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح بـايـد از اين دو فضيلت اخلاقى مدد گرفت صبر وتوكل كه بدون اين دو انجام اعمال صالح در مقياس ‍ وسيع هرگز امكان پذير نيست .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در پـاسـخ كـسـانـى كـه بـه زبـانحال يا زبان قال مى گفتند: اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزىمى دهد؟
قـرآن مـى گـويد غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد، روزى رسان خدااسـت ، نـه تـنـهـا شـمـا كـه (بـسـيـارنـد جـنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود راحـمـل كـنند و هرگز ذخيره غذائى در لانه خود ندارند، و هر روز نو روزى نو مى خواهند، اماخـدا آنـهـا را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد، و همو شما را نيز روزى مى بخشد) (وكاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ).
در مـيـان جـنـبـنـدگـان و حـيـوانـات و حشرات گذشته از انسان انواع كمى هستند كه همچونمـورچـگـان و زنـبـوران عـسـل مـواد غـذائى خـود را از صـحـرا و بـيـابـان بـه سـوى لانـهحـمـل و ذخـيـره مـى كـنند، و غالبا (گنجشك روزى ) هستند، يعنى هر روز جديد بايد بهدنبال روزى تازه اى بروند، و مليونها ميليون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزديك ،در بيابانها و اعماق دره ها، و بر فراز كوه ها، و درون درياها وجود دارند كه همه از خواننعمت بى دريغش روزى مى خورند.
و تـو اى انـسـان كـه از آنـهـا بـراى بـه دسـت آوردن روزى و ذخـيـره كـردن بـا هـوش وتواناترى چرا اين چنين از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگين چسبيده اى ؟
و زيـر بـار هـر ظـلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى ؟ تو هم از درون اين محدوده زندگىتـنـگ و تـاريـك خـود بـيرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشين و غم روزىمخور!
در آن روز كه به صورت جنين ضعيف و ناتوانى در شكم مادر محبوس بودى و هيچكس حتىپـدر و مـادر مـهـربـانـت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تو را فراموش نكرد، وآنـچـه را نياز داشتى دقيقا در اختيار تو گذاشت ، امروز كه موجودى توانا و نيرومندى ، واز آنـجـا كه رسانيدن روزى به نيازمندان فرع آگاهى از وجود و نيازشان است در پايانآيه تاءكيدى مى كند: (او است شنوا و دانا) (و هو السميع العليم ).
سـخـن هـمـه شما را مى شنود، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند از نيازهاىهمه بخوبى با خبر است و چيزى از دائره علم بى پايان او پنهان نيست .
آيه و ترجمه


و لئن سـالتـهـم مـن خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانىيؤ فكون(61)
الله يـبـسـط الرزق لمـن يـشـاء مـن عـبـاده و يـقـدر له ان اللهبكل شى ء عليم(62)
و لئن سـالتـهـم مـن نـزل مـن السـمـاء مـاء فـاحـيـا به الارض من بعد موتها ليقولن اللهقل الحمد لله بل اءكثرهم لا يعقلون(63)
و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون(64)
فـاذا ركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلمـا نـجـئهـم الى البـر اذا هـميشركون(65)
ليكفروا بما اتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون(66)


ترجمه :
61 - هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ، و خورشيد و ماه را مسخركرده است ؟ مى گويند: الله ، پس با اينحال چگونه (از عبادت خدا) منحرف مى شوند؟.
62 - خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند، و براى هر كسمى خواهد محدود مى سازد، خداوند به همه چيز داناست .
63 - و اگـر از آنـهـا بـپـرسـى چـه كـسـى از آسـمـان آبـىنازل كرد و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش احيا نمود؟ مى گويند: الله ، بگو ستايشمخصوص خداست ، اما اكثر آنها نمى دانند.
64 - ايـن زنـدگـى دنـيـا جز لهو و لعب چيزى نيست ، و زندگى واقعى سراى آخرت است ،اگر آنها مى دانستند.
65 - هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموشمى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند!
66 - (بگذار) آياتى را كه به آنها داده ايم انكار كنند و از لذات زودگذر زندگى بهرهگيرند اما به زودى خواهند فهميد!
تفسير:
در دل خدا مى گويند و با زبان بت !
در آيـات گـذشـتـه روى سـخـن بـا مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند امابـخـاطـر تـرس از قـطـع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در آيات موردبـحـث روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر اسـلام - و در واقـع بـه هـمـه مـؤ مـنـان كـرده -دلائل توحيد را از طريق (خلقت ) و (ربوبيت ) و (فطرت ) - يعنى از سه طريقمـتـفاوت - بيان مى كند، و به آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدائىاست كه در (آفاق ) و (انفس ) آثار او را مى يابند، نه به دست بتها كه بتها
هيچ نقشى در اين ميان ندارند.
نـخست به مسئله خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته ، مىگـويـد: (اگـر از آنـهـا سـؤ ال كـنـى چـه كـسـى آسمانها و زمين را آفريده ؟ و چه كسىخورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده ؟ همه يك زبان پاسخمى گويند (الله ) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمرليقولن الله ).
زيـرا مـسـلم اسـت نـه بـت پـرسـتان و نه غير آنها هيچكس نمى گويد خالق زمين و آسمان وتسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداختهشده است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: حـتى بت پرستان در (توحيد خالق ) شك نداشتند، آنها در عبادتمـشـرك بودند، مى گفتند ما بتها را براى اين مى پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند،چنانكه در آيه 18 سوره يونس مى خوانيم : (و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ).
مـا لايـق ايـن نـيستيم كه مستقيما با خدا ارتباط گيريم ، بايد از طريق بتها رابطه خود رابرقرار كنيم !: (ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى ): (ما آنها را پرستش نمىكنيم مگر به اين جهت كه مقام ما را به خدا نزديك كند)! (زمر آيه 3).
غـافـل از ايـنـكـه هـيـچ فـاصـله اى مـيان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن مانـزديـكـتـر اسـت ، بـعلاوه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطهبرقرار سازد چه چيزى مى تواند واسطه او شود.
بـه هـر حـال در پـايـان آيـه ، بـعـد از ذكـر ايـن دليـل روشـن مـى گـويـد: (بـا ايـنحـال چـگـونـه آنـهـا از عـبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبىبازگردانده مى شوند)؟ (فانى يؤ فكون ).
(يؤ فكون ) از ماده (افك ) (بر وزن فكر) به معنى بازگرداندن چيزى از صورتواقعى و حقيقى آن است ، و به همين تناسب بر دروغ ، و نيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر (يـؤ فكون ) به صيغه مجهول اشاره به اين است كه آنها قدرت بر تصميمگيرى ندارند، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى كشيده مى شوند!
ضـمنا منظور از تسخير خورشيد و ماه نظاماتى است كه خداوند براى آنها قرار داده و آنهارا با اين نظامات در طريق منافع انسانها به راه انداخته است .
سـپـس بـراى تـاءكـيـد هـمـيـن معنى كه هم خالق او است و هم رازق او است ، اضافه مى كند:(خـداونـد روزى بـراى هـر كـس از بـنـدگـانـش ‍ بـخواهد گسترده مى كند و براى هر كسبخواهد محدود و تنگ مى سازد) (الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ).
كليد روزى به دست او است نه به دست انسانها، و نه بتها.
و ايـنـكـه در آيـات قـبـل گـفـتـه شـد مـؤ مـنـان راسـتـيـن تـنـهـا بـر اوتـوكـل مـى كـنـنـد بـخـاطر همين است كه اختيار همه چيز به دست او است ، پس ‍ چرا از اظهارايمان بترسند و زندگى خويش را از ناحيه دشمنان در خطر ببينند؟!
و اگـر چـنـيـن تـصـور كـنـنـد كـه خـدا قـدرت دارد، ولى ازحـال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است ، چرا كه (خداوند به همه چيز عالم است )(ان الله بكل شى ء عليم ).
مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد ودر عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ اين قابل تصور نيست .
در مـرحـله دوم سـخـن از (تـوحـيـد ربـوبـى ) ونزول سرچشمه اصلى ارزاق از
نـاحـيـه خـدا اسـت ، مـى فـرمـايـد: (اگـر از آنـهـا سـؤال كـنـى چـه كـسـى از آسمان آبى نازل كرد و زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده كردهـمـه يـك زبـان مـى گـويـنـد: الله )! (و لئن سـالتـهـم مـننزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله ).
اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم(خالق ) را خدا مى دانستند و هم (رب و مدبر جهان ) را خدا معرفى مى كردند.
بـعـد مـى افـزايـد: (بـگـو حـمـد و سـتـايـش مـخـصـوص خـدا اسـت )(قل الحمد لله ).
حـمـد و سـپـاس بـراى كـسـى است كه همه نعمتها از ناحيه او است ، زيرا هنگامى كه آب كهسرچشمه اصلى حيات و مايه زندگى همه جانداران است از ناحيه او باشد پيدا است سايرارزاق نيز از ناحيه او است .
بنابراين حمد و ستايش نيز بايد مخصوص به او باشد كه معبودهاى ديگر سهمى در اينميان ندارند.
بگو شكر خدا را كه آنها خودشان به اين حقايق نيز معترفند.
و بـگـو شـكـر خـدا را كـه مـنـطـق مـا آن قـدر زنـده و كـوبـنـده اسـت كـه هـيـچكس قدرت برابطال آن ندارد.
و از آنـجـا كـه گـفـتـگـوهاى مشركان از يكسو، و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با همتـنـاقـض داشـت ، در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (بـلكـه اكـثـر آنـهـا درك نـمـى كـنـنـد)(بل اكثرهم لا يعقلون ).
و گـرنه انسان عاقل و فهميده چگونه ممكن است اين قدر پراكنده گوئى كند؟ از يك طرفخـالق و رازق و مـدبـر جـهـان را خـدا بـدانـد، و از سـوى ديـگـر در بـرابـر بـتها كه هيچتاءثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند.
از يك سو معتقد به توحيد (خالق ) و (رب ) باشند و از سوى ديگر دم از
شرك در عبادت زنند.
جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويـد آنـهـا عـقـل نـدارنـد مـى گـويـدتعقل نمى كنند، يعنى دارند و به كار نمى گيرند!
و براى اينكه انديشه آنها را از افق اين زندگى محدود فراتر برد و جهانهاى وسيعترىدر بـرابـر ديـد عـقـل آنـهـا بـگـشـايد در آيه بعد چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه بازنـدگـى جـاويـدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند:(ايـن زنـدگـى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافتنمى شود) (و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ).
(و سـراى آخـرت زنـدگـى واقـعـى اسـت اگـر آنـها مى دانستند) (و ان الدار الاخرة لهىالحيوان لو كانوا يعلمون ).
چـه تـعـبـيـر جـالب و رسائى ؟ چرا كه (لهو) به معنى سرگرمى است و هر كارى كهانـسـان را بـه خود مشغول مى دارد و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى كند و (لعب )به كارهائى مى گويند كه داراى يك نوع نظم خيالى براى يك هدف خيالى است (بازى ).
در لعـب و بـازى يـكـى شـاه مـى شـود، و ديگرى وزير، ديگرى فرمانده لشكر و ديگرىقافله ، يا دزد، و بعد از درگيرى ها وقتى بازى به پايان مى رسد مى بينيم همه نقشهاخواب و خيال بوده است .
قرآن مى گويد: زندگى دنيا يكنوع سرگرمى و بازى است ، مردمى جمع مى شوند و بهپـنـدارهـائى دل مى بندند، بعد از چند روزى پراكنده مى شوند، و در زير خاك پنهان مىگـردنـد، سـپس همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود. اما حيات حقيقى كه فنائى درآن نـيـسـت ، نـه درد و رنـج و نـاراحـتـى و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد وتزاحم ، تنها حيات آخرت است ، ولى اگر انسان
بداند و اهل دقت و تحقيق باشد.
و آنـهـا كـه دل به اين زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوندكودكانى بيش نيستند، هر چند ساليان دراز از عمر آنها مى گذرد.
ضـمنا بايد توجه داشت كه (حيوان ) (بر وزن ضربان ) به اعتقاد جمعى از مفسران وارباب لغت به معنى حيات است (معنى مصدرى دارد).
اشـاره بـه اينكه (سراى آخرت ) عين زندگى و حيات است ، گوئى حيات از همه ابعادآن مى جوشد، و چيزى جز (زندگى ) در آن نيست !.
بـديـهـى اسـت قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفىكـنـد، بـلكـه مى خواهد با يك مقايسه صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آنزنـدگـى مـجسم سازد، علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه اسير اين مواهب نباشد، بلكه(امـيـر) بـر آنـهـا گـردد، و هـرگـز ارزشـهـاىاصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند.
در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترينحـالات ، در درون جـان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويائى مى فرمايد: (هنگامىكـه بـر كـشـتـى سـوار مـى شـونـد خـدا را بـا اخـلاصكـامـل مـى خـوانـنـد و غـيـر او از نـظـرشـان محو مى شود، اما هنگامى كه آنها را از طوفان وگرداب رهائى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند)! (فاذا ركبوا فىالفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ).
آرى شـدائد و طـوفـانـها زمينه ساز شكوفائى فطرت آدمى است ، چرا كه نور توحيد دردرون جان همه انسانها نهفته است ، آداب و رسوم خرافى ، تربيتهاى
غلط، تلقينهاى سوء، پرده هائى بر آن مى افكند، ولى هنگامى كه طوفانها از هر سو مىوزد و گـردابـهاى مشكلات در برابر انسان نمايان مى گردد و دست خود را از همه اسبابظـاهـرى كـوتـاه مـى بـيند بى اختيار به سراغ عالم ماوراء طبيعت مى رود و هرگونه فكرشرك آلود را از دل زدوده و در كوره اين حوادث - به مصداق (مخلصين له الدين ) - از هرناخالصى خالص مى گردد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : هـمـيـشـه يـك نـقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خطارتباطى او با جهان ماوراء طبيعت ، و نزديكترين راه به سوى خدا است .
تـعـليـمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت ، پرده هائى برآن مـى افكند، اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و خاكسترها را كنار مى زند، و آننقطه نورانى آشكار مى شود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation