ID21726
bookidکشکول جبهه, مؤ سسه فرهنگى نور
file19770003
Title
content

 

next page

fehrest page

back page

76) مردانگى

بدى را بدى سهل باشد جزا
اگر مردى ، احسن الى من اساء


77) خصال دوست واقعى

دوست واقعى پنج خصلت دارد(70).
1 - ظاهر و باطنش نسبت به تو يكسان باشد.
2 - خوبى تو را خوبى خود، و بدى تو را بدى خود بداند.
3 - مال و مقام باعث تغيير روش او با تو نگردد.
4 - آنچه در توان دارد از تو دريغ نكند.
5 - ترا در هنگام گرفتارى تنها نگذارد.


78) دوستان بد

امام سجاد عليه السلام فرمود: از دوستى با پنج كس بپرهيز(71).
1 - دروغگو: زيرا او به منزله سراب است ، دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.
2 - فاسق : زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد.
3 - بخيل : زيرا او در هنگام حاجت به مال ، تو را خوار وذليل مى گرداند.
4 - احمق : زيرا او به جاى نفع ، به تو ضرر مى رساند.
چنانچه سعدى مى گويد:
دوستى با مردم دانا نكوست
دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت مى كند
بر زمينت مى زند نادان دوست

5 - كسى كه با خويشان و دوستان قطع رابطه كرده باشد. زيرا در سه آيه مورد لعنواقع شده است .
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهمالله فاصمهم و اعمى ابصارهم (72).
والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به انيوصل و يفسدون فى الارض او لئك لهم اللعن و لهم سوء الدار(73).
الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه يقطعون ما امر الله به انيوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون (74).
تا توانى مى گريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها ترا برجان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
پسر نوح بابدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد


79) مادر و همسر و خواهر شهيد

عمرو بن جموح يكى از ياران فداكار پيامبر و مشتاقان شهادت در راه خدابود. وى چهار پسر داشت كه در جنگ احد حضور يافتند . چون عمرو از ناحيه پا ناراحتبود، فرزندانش مانع حضور او در نبرد با دشمن شدند.
عمرو خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: فرزندانم مرا از حضور در صحنه جنگ باز مى دارند،در حالى كه من دوست دارم با همين پاها در بهشت قدم بگذارم .
پيامبر فرمود: خداوند تكليف را از امثال تو بر داشته است . لَيسَ عَلَى الاَْعْرَجِحَرَجٌ تو معذور هستى .
ولى وقتى پيامبر علاقه شديد او را براى شركت در جنگ ملاحظه نمود، خطاب بهفرزندان عمرو فرمود: چرا پدرتان را از شركت در جهاد باز مى داريد. به اين ترتيبعمرو بن جموح نيز در جهاد مقدس شركت نمود، و به همراه فرزند و برادر همسرش در جنگاحد به درجه رفيعه شهادت نائل گشت .
خبر شهادت عمرو بن جموح به همسرش رسيد. او براى آوردن پيكرهاى سه شهيد خانوداهخود (شوهر: عمرو بن جموح ، برادر: عبدالله بن عمرو، فرزند: خلاد بن عمرو) با شتر ازمدينه به سوى ميدان احد حركت كرد.
هنگام مراجعت از احد با بعضى از زنان مدينه كه براى كسب اطلاع از وضعيت رزمندگانخود روانه احد شده بودند، بر خورد كرد. يكى از ايشان ازاين زن مقاوم و صبور (مادر،همسر و خواهر شهيد) درباره اوضاع احد و رزمندگان پرسيد؟
او گفت : حالرسول خدا خوب است و هر مصيبتى در مقابل سلامتى پيامبر ناچيز است .
ديگرى پرسيد: اين اجسادى كه بر شتر حمل كرده اى ، چه كسانى هستند؟ گفت : شوهر،برادر و پسرم هستند كه سرفرازانه در راه خدا و حمايت ازرسول خدا شهيد شده اند. مى خواهم آنها را براى دفن به مدينهمنتقل كنم . ولى نمى دانم چرا هرگاه مهار شتر را به سوى مدينه مى كشم به سختىحركت مى كند.
سرانجام پس از مدتى تلاش از به حركت در آوردن شتر به سوى مدينه ماءيوس شد.به همين خاطر مجدداً به احد برگشت و جريان را براى پيامبرنقل كرد.
حضرت پرسيدند: شوهرت هنگام خروج از خانه چه چيزى گفت ؟
عرض كرد: شوهرم گفت : اَللهُمَّ لاتَرُدَّنى اِلى اَهلى وَ ارزُقنى الشَّهادَةَ.
خداوندا مرا به سوى خانواده ام باز نگردان و شهادت را نصيبم فرما.
فرمود: دعاى شوهرت مستجاب شد. آنگاه دستور داد هر سه جنازه را در احد به خاكبسپارند.
سپس آن شير زن محضر پيامبر اكرم عرضه داشت :
فادع لى عسى ان يجعلنى معهم .
براى من هم دعا كنيد، شايد خداوند مرا با ايشان محشور فرمايد(75).
او نمونه اى از تربيت يافتگان مكتب حيات بخش اسلام است كه درود خدا ورسول و فرشتگان بر او باد و امروز هر يك از مادران ، همسران و خواهران شهيدان ،نمونه اى بارز و عينى براى بيان اين حقيقت تاريخى هستند.


80) معما

1 - آن چيست كه هم زياد مى شود و هم كم ؟(76)
2 - آن چيست كه زياد مى شود ولى كم نمى شود؟(77)
3 - آن چيست كه كم ميشود ولى زياد نميشود؟(78)
4 - آن كدام پرنده اى است كه يكبار بيشتر نپريد؟(79)
5 - آن چيست كه تنفس مى كند ولى جان ندارد ؟(80)


81) خصال سگ

سگ ده خصلت دارد كه اگر در انسان باشد از نيكان و سعدا خواهد بود.
1 - سگ خانه مخصوص ندارد، و اين از صفات مجردان است .
2 - سگ غالبا در شب ظاهر مى شود و اين از صفات عابدان است .
3 - سگ زاد و توشه خود را در سفر حمل نمى كند و اين علامتتوكل است .
4 - سگ هنگامى كه سفره مى گسترانند و طعام حاضر مى شود در گوشه اى مى نشيند واين نشانه طبع بلند اوست .
5 - اگر سگ را صاحبش بزند و از خود براند با كوچكترين بهانه اى برمى گردد و ايناز نشانه هاى مريدان است .
6 - سگ از صاحبش در سختى جدا نمى شود و اين از نشانه هاى صابران است .
7 - سگ هنگام مرگ چيزى به ارث نمى گذارد و اين از علائم زاهدان است .
8 - سگ هميشه گرسنه است و اين علامت مجاهدان است .
9 - سگ همواره بيمناك است و اين علامت صالحان است .
10 - سگ به كم دنيا راضى است و اين علامت عاشقان است (81).
براستى اگر انسان از همه علائق و وابستگيهاى دنيا بريده باشد و از همه چيزدل بكند، خداوند يكتا را بپرستد و بر او اعتماد وتوكل نمايد، و به غير او اميدى نداشته باشد. مرادش خدا باشد، درمقابل سختيها استقامت نمايد، ناملايمات را بر خود هموار سازد، نسبت به دنيا بى اعتناباشد، در راه خدا تلاش و پيكار كند و عمل صالح انجام بدهد، و مشتاق لقاء حق باشد،بدون شك چنين شخصى از نيكان روزگار و مصداق انسانكامل است و از زمره سعدا بشمار مى آيد.
انسان كامل كسى است كه واجد اين ده خصلت باشد: تجرد، تعبد ،توكل ، نزخ ، ارادت ، استقامت ، زهد، جهد، صلاح و عشق .


82) ماءموريت در خواب

سيدابراهيم دمشقى كه نسبش به سيد مرتضى علم الهدى مى رسد و تنهاسه دختر داشت و سن او متجاوز از نود سال ، و شخصى محترم و معتمد بود، درسال 1280 ه‍ ق واقعه اى عجيب برايش رخ داد.
شبى حضرت رقيه سلام الله عليها در عالم رؤ يا به دختر بزرگ سيد مىفرمايد: به پدرت بگو به والى بگويد: آب ميان قبر و لحد من افتاده ، و بدن من دراذيت است . بگو بيايد و قبر مرا تعمير كند.
دخترخواب خويش را براى پدرش باز گفت ، ولى او ترتيب اثر نداد.
شب دوم دختر وسطى همان خواب را ديد. به پدر گفت و او توجهى ننمود.
شب سوم دختر كوچك سيد همان خواب را ديد و براى پدرنقل كرد. ولى اين بار نيز سيد اعتنائى نكرد.
شب چهارم خود سيد ابراهيم در خواب مى بيند حضرت رقيه باعتاب به او فرمود: چراوالى را خبر نكردى ؟
فردا صبح سيد نزد والى شام رفت و جريان خوابها و دستور حضرت رقيه را براىوالى نقل كرد(82).
والى دستور داد علماء اجتماع كنند. پس از مذاكره تصميم به نبش قبر گرفته شد. همهغسل كردند و لباس تميز پوشيدند. قرار شد هر كسقفل درب حرم را بگشايد، او قبر را نبش كند و جسد حضرت را بيرون آورد تا قبر تعمير ومهيا شود.
اتفاقا قفل به دست سيد ابراهيم باز شد.حرم را خلوت ، و نبش قبر كردند . سنگ لحد رابرداشته و بدن نازنين رقيه صحيح و سالم آشكار شد. ديدند آب زيادى لحد واطرافآنرا فرا گرفته است . سيد بدن را از داخل قبر بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد، وچون باران اشك ريخت . سرانجام پس از سه روز قبر را به طوركامل و اساسى تعمير كردند و سيد بلافاصله بدن را دفن نمود.
هنگام خروج از قبر از خداوند تقاضا كرد پسرى به او عطا نمايد. دعاى او مستجاب شد وخدا به وى پسرى داد كه نامش را سيد مصطفى گذاشت .


83) يك گناه و سه گناه

گويند: شبى خليفه از خانه اى صداى ساز و آواز زن و مردى را شنيد. تصميم گرفتصاحب خانه را نهى از منكر كند. چون در خانه بسته بود، از ديوار بالا رفت . ديدمشغول ميگسارى هستند. فرياد زد: اى صاحب خانه ، اى دشمن خدا، پنداشتى اگر در خانهخلوت مرتكب گناه شوى ، خدا تو را رسوا نمى سازد.
صاحب خانه : اگر من مرتكب يك گناه شدم ، تو سه گناه مرتكب گشتى .
خليفه : چطور ؟ پاسخ شنيد:
گناه اول آنكه خداوند فرمود: وَ لاتَجَسَّسُوا در حالى كه تو درباره ماتجسس كردى .
گناه دوم آنكه خداوند فرمود: وَ آتُو البُيُوتَ مِن اَبوابِها(83).
از در وارد خانه شويد، و تو از بام و ديوار وارد شدى .
گناه سوم آنكه خداوند فرمود:
لاتَدخُلُوا بُيُوتا غَيرَ بُيُوتِكُم حَتى تَستَاءنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلىاَهلِها(84).
هر گاه به خانه اى وارد شديد به اهل خانه سلام كنيد و تو بر ما سلام نكردى .
خليفه : حق با تو است ، راست گفتى . پس بيا با هم توبه كنيم .


84) مجهولات

ابن جوزى بر فراز منبر نشسته بود و مردم را موعظه مى كرد.
يكى از شنوندگان از او سؤ الى كرد.
گفت : نمى دانم .
پرسيد: پس چرا بالاى منبر رفته اى و در آن بالا نشسته اى .
پاسخ داد: من به مقدار علم و دانش خود بالا رفته ام . اگر بنا بود به اندازهجهل و نادانى خود بالا بروم ، به آسمان مى رسيدم .
و نيز گويند: شخصى از بوذر جمهور حكيم مطلبى پرسيد:
گفت : نمى دانم .
سؤ ال كرد: پس چرا اينهمه حقوق مى گيرى ؟
پاسخ شنيد: حقوق مرا در مقابل معلومات من مى دهند. اگر بنا بود درمقابل مجهولات به من حقوق بدهند خزانه دولت كافى نبود.


85) مدعيان پيغمبرى

در عصر خلافت ماءمون عباسى چندين نفر ادعاى پيغمبرى كردند.
الف يكى گفت : من ابراهيم خليل هستم . او را نزد خليفه آوردند.
خليفه گفت : حضرت ابراهيم معجزاتى داشت . اگر تو يكى از آن معجزات را داشتهباشى ادعايت را باور مى كنيم .
مدعى : بسيار خوب ، يكى از آن معجزات چه بوده است ؟.
خليفه : ابراهيم را در آتش انداختند و نسوخت . ما هم ترا در آتش مى اندازيم ، اگرنسوختى ، به تو ايمان مى آوريم ، و ادعايت را مى پذيريم .
مدعى : اين خيلى سخت است ، يك معجزه آسانترى بخواهيد.
خليفه : معجزه موسى را بياور، عصايت را بينداز تا اژدها شود.
مدعى : اينكه از اولى سخت تر است .
خليفه : معجزه عيسى را بياور و اين مرده را زنده كن .
مدعى : قبول دارم . الان قاضى القضات را مى كشم ، سپس زنده اش مى كنم .
قاضى القضات : من بدون اين معجزه به تو ايمان آوردم . ديگر حاجت به اين كار نيست .
ب شخص ديگرى را كه دعوى پيغمبرى داشت نزد خليفه آوردند.
خليفه : اگر واقعا تو پيغمبرى ، الان (غير موسم خربزه ) برايم خربزه حاضر كن .
مدعى : سه روز به من مهلت دهيد.
خليفه : امكان ندارد، همين الان بايد بياورى تا به صورت معجزه باشد.
مدعى : خيلى عجيب است . خدا با همه عظمتى كه دارد خربزه را سه ماهه خلق مى كند، و من كهمى خواهم سه روزه برايتان خربزه بياورم دريغ مى كنيد؟!!!.
ج ديگرى را نزد خليفه آوردند.
خليفه : به چه دليلى ادعاى پيغمبرى مى كنى و معجزه ات چيست ؟
مدعى : اين سنگ را در آب مى اندازم ، فورا آب مى شود!
خليفه : بسيار خوب ، انجام بده تا ببينيم .
مدعى سنگ را به خليفه نشان داد و در آب انداخت ، بلافاصله آب شد.
خليفه : اين قبول نيست ، من به تو سنگى مى دهم ، اگر آب شد ادعايت را مى پذيرم .
مدعى : خيلى عجيب است . من كه از موسى مهمتر و بزرگتر نيستم ، و تو هم كه از فرعونبدتر نيستى . مگر فرعون به موسى عصائى داد تا بيندازد و اژدها شود ، كه تو مىخواهى از خودت به من سنگى بدهى كه در آب اندازم و آب شود!
د خليفه : اگر تو پيغمبرى ، اين قفل را بدون كليد باز كن .
مدعى : من پيغمبرم ، نه كليد و قفل ساز.
ه خليفه : اگر تو پيغمبرى ، اين چند جوان بى ريش را اكنون ريش دار كن .
مدعى : حيف است اين صورتهاى زيبا را با ريش بپوشانم ، ولى ريش دارها را حاضرم بىريش كنم !
و شخص ادعاى خدائى كرد. ماءمورين او را گرفتند و نزد خليفه بردند.
خليفه پرسيد: چه مى گويى ؟
گفت : مى گويم من خدا هستم .
خليفه : اتفاقاً، يكى دو نفر پيش از تو آمده بودند و مى گفتند ما پيغمبر هستيم .
مدعى : به خدا سوگند، دروغ گفته اند، من تاكنون كسى را به پيغمبرى نفرستاده ام .


86)نزول جبرئيل بر اميرالمؤ منين

صاحب روضة الشهداء، مولى حسين كاشفى سبزوارى ،واعظ مشهور عصر خود به خاطربعضى مصالح به هرات رفت و به دربار مير على شير پادشاه هرات نزديك شد، وباخواهر ملا عبدالرحمن جامى ازدواج كرد.
مردم سبزوار كه در تشيع تعصب شديدى داشتند، به او سوء ظن پيدا كردند كه شايد ازمذهب تشيع متزلزل شده و برگشته باشد. لذا هنگام مراجعت شيخ حسين واعظ به سبزواردر صدد امتحان وى بر آمدند.
روزى شيخ حسين در مسجد جامع سبزوار منبر رفته بود. جمعيت زيادى براى استماع وامتحان او به مسجد آمده بودند .سخن به اينجا رسيد كهجبرئيل دوازده هزار مرتبه بر پيامبر نازل شد.
پيرمردى فرصت را مغتنم شمرد و با صداى بلند سؤال كرد: بگو بدانم ، جبرئيل چند مرتبه بر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامنازل شده است ؟
واعظ كه از سوء ظن مردم آگاه شده بود، متحير ماند كه چه پاسخ دهد .اگر بگويد:جبرئيل بر حضرت امير نازل شده ، دروغ گفته ، و اگر بگويدنازل نشده ، چگونه از دست اهالى سبزوار جان سالم بدر برد.
پس از كمى تامل گفت : بيست و چهار هزار مرتبهجبرئيل بر حضرت امير نازل شده است .
مردم با خوشحالى پرسيدند: به چه دليل ؟
گفت : چون پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها.
پس هر كس بخواهد به شهر داخل و از آن خارج شود بايد دو بار از در بگذرد، يكى هنگامورود و ديگرى هنگام خروج .(85)


87) معماى رياضى

چگونه مى توان اعداد 6رقمى يا 9 رقمى قابل قسمت بر عدد 37 را شناخت ؟ بتعبير ديگرچگونه مى توان يك عدد 6 رقمى يا 9 رقمى ساخت كه بر عدد 37قابل قسمت باشد؟
اگر رمز اين معما را به خوبى بياموزيد قادر خواهيد بود ،همه اعداد 6 رقمى يا 9 رقمىقابل قسمت بر عدد 37 را بدست آوريد. و ادعا كنيد هر عدد سه رقمى يا شش رقمى بهشما بدهند، شما با افزودن يك عدد سه رقمى به سمت راست يا چپ آن مى توانيد عددىبسازيد كه بر 37 قابل قسمت باشد.
حل معما: ابتداء بايد عدد مفروض را به گروههاى سه تائى قسمت كرد. سپس درصدد يافتن يك عدد سه رقمى بود، به طورى كه مجموع گروههاى سه تائى بر عدد37 قابل تقسيم باشد.
مثال 1 اگر شخصى عدد 248 را بشما بدهد ،شما بايد يكى از اعداد سه رقمىقابل تقسيم بر 37 را كه بزرگتر از عدد مفروض ‍ باشد در نظر بگيريد، مانند عدد370، و با مقايسه دو عدد مفروض يك عدد سه رقمى بدست آوريد كه مجموع اين عدد باعدد مفروض اول مساوى 370 شود.
122 248 370= x 370 = x + 248
حالا بايد عدد 122 را در طرف راست يا چپ عدد 248 قرار بدهيد. هر دو عدد بدست آمده248122 و 122248 بر عدد 37 قابل تقسيم خواهد بود.<
3304 37: 122248 6706=37:248122
مثال 2 اگر عدد مفروض ، يك عدد 6 رقمىمثل 234567 باشد.
شما مى توانيد با افزودن عدد سه رقمى 124 به طرف راست يا چپ اين عدد 6 رقمىيكعدد 9 رقمى بسازيد كه بر عدد 37قابل تقسيم باشد. مثلاً عددى مانند 925 را در نظرمى گيريم كه بر 37قابل قسمت است . 25 37 :925
124 801 925= x 925= x +567+234
بنا بر اين عدد 9 رقمى 124234567 و 234567124 بر عدد 37قابل تقسيم خواهد بود . زيرا مجموع سه گروه اعداد سه رقمى (124+234+567)مساوى عدد سه رقمى 925 مى باشد كه خود بر 37قابل تقسيم است .
نكته مهم : آسانترين راه حل آنست كه بدانيم هر عدد سه رقمى كه همه ارقامش يكسانباشد بر عدد 37 قابل قسمت است . و آن اعداد عبارتنداز:111،222،333،444،555،666،777،888،999.
بنابر اين در حل معما كافى است عدد سه رقمى يا شش رقمى مفروض را بعنوان گروهسه رقمى ، با يكى از اعداد فوق مقايسه كنيم تا عدد سه رقمى مورد نظر بدست آيد .
آنگاه عدد سه رقمى بدست آمده را به طرف چپ يا راست عدد مفروض بيفزائيم عددى خواهيمداشت كه بر 37 قابل قسمت مى باشد.
مثال 3 اگر عدد مفروض 356 باشد،آن را مثلاً باعدد 555 مى سنجيم . عدد سهرقمى مورد نياز بدست مى آيد.
199 356 555 = x 555 = x +356
پس دو عدد 199356 و 356199 بر 37قابل قسمت است .
9627 37:356199 5388=37 :199356
در اعداد 6 رقمى نيز به همين ترتيب عمل مى كنيم . اگر عدد مفروض 123456باشد.دو گروه سه تائى را مثلا با 666 مى سنجيم تا عدد مورد نياز بدستآيد. 87 579666 = x 666 = x + 456 + 123
با افزودن اين عدد به طرف راست عدد مفروض ، عدد نه رقمىقابل تقسيم بر 37 بدست مى آيد.
3336651 37 : 123456087
ولى با افزودن اين عدد به طرف چپ ، عددقابل تقسيم بر 37 هشت رقمى مى شود.2354688 37:456/123/87


88) حقوق مسلمانان بر يكديگر

رسول خدا عليه آلاف التحية و الثناء فرمود: هر مسلمانى بر برادر مسلمانش سى حقدارد، كه ذمه اش از اين حقوق برى نمى شود، مگر به اداء آنها، يا عفو صاحب حق . و آنحقوق عبارتند از:
1 - خطاها و لغزشهاى او را ببخشد.
2 - در ناراحتيها و گرفتاريها به او مهربانى كند .
3 - اسرار شخصى او را مخفى دارد .
4 - عيوب و نقائص وى را جبران نمايد.
5 - پوزش و عذرش را بپذيرد.
6 - بدى او را انكار، و در مقام دفاع از وى در برابر غيبت كنندگان برآيد.
7 - همواره او را نصيحت كند و خير خواه او باشد.
8 - دوستى او را حفظ كند.
9 - پيمانش را نشكند و به عهد خويش وفا دار بماند.
10 - در حال بيمارى به عيادت او برود.
11 - در تشييع جنازه او حاضر شود.
12 - دعوتش را بپذيرد.
13 - هديه اش را قبول كند.
14 - عطاى او را جزا دهد.
15 - در مقابل احسان از او تشكر و سپاسگزارى كند.
16 - يار و مددكار خوبى براى او باشد .
17 - ناموس او را چون ناموس خود حفظ كند.
18 - نياز منديهاى او را بر طرف سازد.
19 - براى حل مشكلات و انجام خواسته هايش شفاعت و ميانجيگرى كند .
20 - عطسه اش را تحيت گويد،و برايش سلامتى بخواهد.
21 - گمشده اش را بيابد.
22 - سلامش را جواب دهد.
23 - سخنش را نيكو شمرد.
24 - انعام و پاداش او را بخوبى بدهد.
25 - سوگندهايش را تصديق و تاءييد نمايد.
26 - او را دوست بدارد و با وى دشمنى نورزد.
27 - او را يارى كند چه ظالم باشد و چه مظلوم . يارى ظالم آنست كه او را از ظلمش بازدارد، و يارى مظلوم آنكه او را بر گرفتن حقش مساعدت نمايد.
28 - او را در سختيها و گرفتاريها تنها نگذارد و او را خوار نگرداند.
29 - از نيكيها آنچه براى خود دوست دارد، براى او هم دوست بدارد.
30 - آنچه از بديها براى خود نمى خواهد، براى او هم نخواهد.
سپس فرمود: اگر مؤ من يكى از اين حقوق را ادا نكند در قيامت صاحب حق ، حق خود را از اومطالبه خواهد نمود.(86)


89) ستاره شعرى

الف ) درجه حرارت اين ستاره تا 000/120 درجه سانتيگراد تخمين زده شده ، در حالىكه حرارت سطح خورشيد را فقط 500/6 درجه دانسته اند.
ب ) جرم محضوص اين ستاره 000/50 مرتبه سنگينتر از آب است .يعنى وزن يك ليتر آبدر آنجا معادل پنجاه تن در كره زمين مى باشد.
ج ) حجم اين ستاره بيست برابر كره خورشيد است .
د) فاصله اين ستاره را تا زمين يك ميليون برابر فاصله خورشيد تا زمين تخمين زده اند.سرعت نور در هر ثانيه 000/300 كيلومتر است و نور خورشيد ظرف 8 دقيقه و 13ثانيه به ما مى رسد. در حالى كه فاصله آن از زمين 000/000/15 كيلومتر است .بنابراين شما محاسبه كنيد فاصله اين ستاره تا زمين چقدر است كه نخستين شعاع اين ستاره پساز حدود ده سال به ما مى رسد.
ه ) در سال 1862 ميلادى ستاره اى مشاهده شد كه دور ستاره شعرى در گردش است و درمدت پنجاه سال يكبار به دور آن مى چرخد.
اين ستاره از درخشنده ترين ستارگان آسمان است و در سمت جنوب و درفصل زمستان در عصرما ظاهر مى شود.
گروهى از اعراب مانند قبيله خزاعه اين ستاره را تقديس و پرستش مى كردند. و اعتقادداشتند: مبداء پيدايش موجودات روى زمين است .
خداوند براى بيدار ساختن اين گروه ستاره پرست و همه كسانى كه مخلوق را با خالقاشتباه مى گيرند، در قرآن كريم مى فرمايد:
و انه هو رب الشِعرى (87)
خداوند بزرگ آفريننده ستاره شعرى است .


90) موجودات ريز و درشت

در اين جهان شگفت انگيز ما با دو دسته موجودات روبرو هستيم كه محاسبه واندازه گيرىآنها كار بسيار دشوارى است .
دسته اول :موجودات بسيار ريزى كه با چشم غير مسلح ديده نمى شوند و بامقياسهاى معمولى قابل اندازه گيرى نيستند، بلكه يك مقياس خاصى بنام ميكرون براى محاسبه حجم آنها در نظر گرفته شده است .ميكرونمعادل يك هزارم ميليمتر است . پس بايد چند هزار از اين جانداران ريز را مانند سربازانبه خط كنيم تا يك صف دور و دراز به طول يك ميليمترتشكيل شود! لازم بتذكر است ابعاد با كتريها از يك دهم ميكرون تا چند ميكرون متفاوت است، ولى در همين جثه هاى بسيار كوچك همه نيروها و ابزار لازم براىاعمال و آثارحياتى وجود دارد.
دسته دوم : ستارگان بسيار بزرگى هستند كه فاصله آنها از ما به قدرى دوراستكه با مقياسهاى معمولى امكان محاسبه فواصل آنها نسبت به يكديگر يا نسبت به زمينوجود ندارد. و بناچار يك مقياس خاصى بنامسال نورى در نظر گرفته شده است .
سال نورى عبارتست از مسافتى كه نور در مدتيكسال طى مى كند، و سرعت نور 000/300 كيلومتر در ثانيه است .
پس سير نور در هر ساعت يك ميليارد و هشتاد ميليون (108*107) كيلومتر، و در هر روز 25ميليارد و 920 ميليون كيلومتر، و در هر سال عدد گيج كننده (000/000/800/460/9)كيلومتر خواهد شد.


91) نبرد خونين در كشور تن

معمولاً يك سيزدهم وزن بدن انسان را خون تشكيل مى دهد. شخصى كه شصت و پنج كيلوگرم وزن دارد، بايد حدود پنج ليتر خون داشته باشد . در خون دو دسته موجودات زندهبنام گلبولهاى قرمز و گلبولهاى سفيد وجود دارد كه در يك مايع زرد رنگ شفافى بنامپلاسما شناور هستند. چون تعداد گلبولهاى قرمز از گلبولهاى سفيد بيشتر است رنگخون هميشه قرمز مى باشد.
در هر ميليمتر مكعب خون تقريبا پنج ميليون گلبول قرمز، و حدود يك هشت صدم آن يعنىتقريبا شش هزار گلبول سفيد وجود دارد.
بنابراين انسان بالغ بربيست و پنج ميليون يعنى هشت هزار برابر جمعيت روى زمينگلبول قرمز، و متجاوز از سى ميليارد يعنى ده برابر جمعيت جهانگلبول سفيد دارد.
وظيفه اساسى گلبولهاى سفيد دفاع از حريم بدن درمقابل تجاوزات و حملات بيگانگان و دشمنان است .گلبولهاى سفيد به منزله نيروهاىمسلح ، سر بازان وپاسداران ، مدافعان و مرز داران كشور بدن هستند. و يك ارتش نيرومندسى ميلياردى را تشكيل مى دهند، وبه تمام تجهيزات جنگى اعم از رادار و انواع سلاحهاىتدافعى و تهاجمى مجهز مى باشند، و درس ايثار، فداكارى و جانبازى را به خوبىآموخته اند.
نبرد خونين از زمانى آغاز مى شود كه گلبولهاى سفيد از طريق رادارهاى مختلف و متعددمطلع مى شوند ميكروبها و ويروسها از چه طريقى و از كدام جبهه اى حمله كرده ، و بهكشور بدن تجاوز نموده اند، تا چه اندازه پيشروى كرده ، و چه منطقه اى را بهاشغال خود در آورده اند.
ارتش سى ميليارى بدن كه در سرتاسر مرزها و نقاط مختلف پراكنده اند و همواره درحال آماده باش بسر مى برند، بلافاصله به جنگ با دشمن برمى خيزند و از حريم بدندفاع مى كنند.
در اين رابطه چند نكته قابل توجه مى باشد.
الف ارتش سى ميلياردى بدن همه دشمنان خود و انواع توطئه هاى آنها را مىشناسد ، و براى دفع تجاوز و شكست دشمن از همه سلاحها و تاكتيكهاى مناسب جنگى برخوردار است .
ب - شعارشان احدى الحسنيين و جنگ جنگ تا رفعكل فتنه است . يعنى هر گلبول آنقدر در مقابل دشمن ايستادگى مى كند تا بر آن غلبهيابد و دشمن را از كشور بدن بيرون براند، و يا در راه دفاع از حريم بدن جان ببازد.
ج معمولاً دشمنان و ميكروبها در تجاوز خود به بدن ،گلبولهاى سفيد و سربازانو پاسداران مدافع بدن را مورد بمباران شيميائى قرار مى دهند. باين معنى كه از خود يكماده سمى ترشح مى كنند كه گلبولهاى سفيد به محض تماس با آن از بين مى روند.گلبولهاى سفيد نيز متناسب با آن ماده سمى ترشح شده توسط دشمن ،از خود ماده اى درمنطقه جنگى و خطوط نبرد توليد مى كنند كه اثر بمباران شيميائى دشمن خنثى شود. وبه اصطلاح عمل شى م ر يا پدافند شيميائى مى كنند.
البته گاهى گلبولها اگر احتمال بدهند دشمن مى خواهد آنها را بمباران شيميائى كند،براى پيشگيرى ، اين مواد سمى را كه براى نيروهاى خودى هيچ خطرى ندارد، در منطقهجنگى پخش مى كنند تا در صورت بمباران شيميائى دشمن بلافاصله اثر آن خنثى شودو تلفاتى دربر نداشته باشد.
و گاهى گلبولهاى سفيد ناچارا مقابله به مثل مى كنند، و دشمن را به وسيله بمبارانشيميائى و انتشار مواد سمى در منطقه به هلاكت مى رسانند، و باعث عقب نشينى آنها مىشوند.
د هر گاه دشمن فوق العاده قوى باشد و گلبولهاى سفيد تلفات فراوانىمتحمل شده باشند، ناچار از خط مقدم عقب نشينى مى كنند ،ولى تسليم دشمن نمى شوند، دركمين گاهها و پايگاههاى مخصوصى (غده ها وطحال ) سنگر مى گيرند و راه را بر دشمن مى بندند. در اينجا نيروهاى تازه نفس بهميدان مى آيند تا با توان بيشتر دشمن را غافلگير و سركوب كنند.
ه‍ نيروهاى پشتيبانى انصار المجاهدين همان گلبولهاى قرمز هستند كه كارشانتداركات و پشتيبانى ، و حمايت و تاءمين ما يحتاج گلبولهاى سفيد و همه سلولهائى استكه به شكلى با سربازان و پاسداران بدن ارتباط دارند. و با تلاش پيگير در اسرعوقت ، بدون كم و كاست ، خدمات لازم را ارائه مى دهند.


92) ده اندرز از امام صادق

1 - اگر خداوند عهده دار روزى تو است ،پس چرا غم روزى خود مى خورى ؟
2 - اگر روزى هر كس معين است ،پس چرا اينقدر حرص مى زنى ؟
3 - اگر حساب حق است ،براى چه اين همه مال مى اندوزى ؟
4 - اگر پاداش خدا حق است ، چرا تااين اندازهبخل مى ورزى ؟
5 - اگر كيفر از آتش دوزخ است ، چرا اين همه مرتكب گناه مى شوى ؟
6 - اگر مرگ حق است ، چرا اينقدر شاد مان هستى ؟
7 - اگر همه چيز در محضر خدا است ، براى چه مكر و حيله مى كنى ؟
8 - اگر گذشتن بر پل صراط حق است ، پس به چه چيز مى بالى و چرا به خودمغرورگشته اى ؟
9 - اگر همه چيز به قضا و قدر الهى است ، پس چرا اينقدر اندوهگين مى باشى ؟
10 - اگر دنيا فانى است ، پس دلبستگى به آن براى چيست ؟(88)
ما نصيحت به جاى خود كرديم
روزگارى در اين بسر برديم

گر نيايد به گوش رغبت كس
بر رسولان پيام باشد و بس


93) گزينش الهى

پيامبر اكرم فرمود: خداوند از هر چيزى چهار مورد را برگزيد:
فرشتگان : جبرائيل ميكائيل اسرافيل وعزرائيل .
پيامبران : ابراهيم ،داود ، موسى و من (محمد ص ) كه اينان برگزيدكان ازحيث مبارزه با طاغوت عصر خود بوده اند.
شهرها: مكه ، مدينه ، كوفه و بيت المقدس .
مساجد مسجدالحرام ، مسجد النبى ، مسجد كوفه و مسجد الاقصى . متاءسفانه همه دراشغال صهيونيستها و وها بيها و بعثيها است .
زنان : مريم ،آسيه ، خديجه ، فاطمه .
مناسك حج : قربانى ،لبيك ، احرام و طواف .
ماهها: رجب ،شوال ،ذى العقده ،ذى الحجه .
روزها: جمعه ،عرفه ،ترويه و عيد قربان .


94) حياى حقيقى

پيامبراكرم : از خداوند حقيقتا حيا كنيد.(89)
اصحاب : حياء واقعى چگونه است ؟ و چه بايد كرد؟
پيامبر: پنج خصلت دارد.
1 نبايد بخوابد مگر آنكه آن خواب را پايان زندگى خود بداند.
2 بايد سر و همه قواى موجود درآن (چشم و گوش و زبان ) را از گناه حفظ كند.
3 شكم را از حرام خالى نگاه دارد.
4 همواره به ياد قبر و پوسيدن در زير خاك باشد.
5 هر كس آخرت را بخواهد بايد از زرق و برق دنيادل بركند.


95) حقوق استاد وآداب تحصيل علم

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: عالم حقوق زيادى بر عهده شما مردم دارد .بعضى از آنهاعبارتند از:
1 - بيش از اندازه از او سؤ ال نكنى .
2 - در پاسخ گفتن به سؤ ال ديگران بر او سبقت نگيرى .
3 - اگر نخواست پاسخ سؤ ال را بدهد ،اصرار بر پاسخگوئى نكنى .
4 - هنگامى كه از سؤ ال و جواب خسته شد، گوشه لباس او را نگيرى كه به سؤال من پاسخ دهيد.
5 - براى نشان دادن او با دست به وى اشاره نكنى .
6 - با اشاره چشمت با او سخن نگوئى .
7 - بطور محرمانه و خصوصى در حضور جمع با او سخن نگوئى .
8 - در مقام شناخت عيوب وى بر نيايى .
9 - نگوئى نظر فلان شخصيت و دانشمند مخالف نظر شما است .
10 - راز او را افشاء نكنى .
11 - از هيچكس نزد او غيبت ننمائى .
12 - در حضور و غياب او آبروى او را حفظ كنى .
13 - هنگام ورود به مجلس به جمع سلام كن و بطور خاص بر او تحيت بگو.
14 - در مجالس در مقابل او بنشين .
15 - اگر حاجتى داشتى از ساير مردم در خدمت به او سبقت بگير.
16 - از طولانى شدن سخنان او افسرده و ملول نشوى .زيرا عالم مانند درخت خرما ثمره اششيرين و دلنشين است . پس منتظر باش تا زمانى كه از آن درخت بر تو منفعتى فروريزد.
در پايان فرمود:العالم بمنزلة الصائم القائم المجاهد فىسبيل الله ، و اذا مات العالم انثلم فى الاسلام ثلمة لاتسد الى يوم القيامة ، و ان طالبالعلم ليشيعه سبعون الف ملك من مقربى السماء(90)
عالم به منزله انسان روزه دار و شب زنده دار و قيام كننده به انجام تكاليف شرعيه و جهادكننده در راه خدا است . (از همه اين ثوابها بر خوردار است .) هر گاه عالمى از اين جهانفانى رخت بر بندد، خلاء و رخنه اى در اسلام وارد مى شود كه تا روز قيامت پر نشود وجبران نگردد. و طالب علم را هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب آسمان تشييع كنند.


96) مراحل علم

پيامبراكرم : علم پنج مرحله دارد:(91)
1 - سكوت محض براى فرا گرفتن .
2 - استماع و گوش فرادادن براى درك و فهم .
3 - حفظ و بخاطر سپردن و تكرار.
4 - عمل به آموخته ها.
5 - نشر علم و آموزش آن به ديگران .


97) دوست عزيز

امام صادق عليه السلام : اَحَبُّ اِخوانى اِلَىَّ مَن اَهدى اِلَىَّ عُيُوبى
محبوب ترين دوستان كسى است كه عيوبم را به من بازگويد.

به دوران دو كس را اگر ديدمى
به دور سر هر دو گرديدمى
يكى آنكه گويد بد من به من
دگر آنكه پرسد بد خويشتن


98) حماقت هم عالمى دارد

دو نفر احمق با يكديگر همسفر شدند.
اولى : اگر بدانى هر چه از خدا بخواهى بتو مى بخشد، از او چه تقاضا مى كنى ؟
دومى : يك گله گوسفند كه از ديدن آنها لذت ببرم .
دومى : اگر تو بدانى خدا خواسته ات را اجابت مى كند، چه چيزى از او مى خواهى ؟
اولى : يك گرگ كه گوسفندان ترا پاره پاره كند.
دومى : گرگ تو، گوسفندان مرا !؟
اولى : بله گرگ من ، گوسفندان ترا خفه كند و شكمشان را بدرد.
نزاع و درگيرى آغاز مى شود. سوارى از راه مى رسد؛ سبب نزاع را مى پرسد. فورا يكظرف بزرگ عسل مى آورد و روى زمين مى ريزد و به آن دو مى گويد: خون منمثل اين عسل بريزد، اگر شما دو نفر احمق نباشيد!


99) احمقتر از هر دو

چند نفر با هم نماز مى خواندند. يكى از آ نان در بين نماز، سخنى گفت .
اولى : چرا حرف زدى ؟ نمازت باطل شد.
دومى : تو خودت هم كه حرف زدى ، پس نماز تو همباطل است .
سومى : راست مى گويد، خوشا به حال خودم كه نمازمباطل نشد!!


100) راهنمائى احمق

شخصى در خانه اش چاهى حفر كرد، و خاكها راداخل خانه روى هم ريخت .
پس از حفر چاه هر چه فكر كرد با اينهمه خاك چه كند ،عقلش به جائى نرسيد. بادوستشمشورت كرد.
دوستش گفت : اينكه كارى ندارد، چاه ديگرى حفر كن و اين خاكها راداخل آن بريز.
اين بيچاره طبق راهنمائى دوستش عمل كرد. چاه ديگرى حفر كرد و همه خاكهاى چاهاول را در چاه دوم ريخت . ولى اينبار خاك چاه دوم در خانه باقى ماند.
بار ديگر براى راهنمائى نزد همان دوستش رفت ، ومشكل جديد را شرح داد.
دوستش به او گفت : راه حلش خيلى ساده است . خاكهاى چاه دوم را هم در چاهاول بريز و قضيه را تمام ، و خودت را راحت كن .


101) درمان اطباء

الف مردى نزد پزشك رفت و گفت : دلم درد مى كند.
پزشك پرسيد: چه خورده اى ؟
گفت : يك من گوشت گاو، چهل تا تخم مرغ ، دو تا ماهى ، يك قالب يخ .
پزشك : اگر از اين مرض هلاك نشدى ، خودت را از پشت بام پرت كن ، قطعا راحت مىشوى .
ب شخص ديگرى به طبيب مراجعه كرد كه ضعف معده دارم .
طبيب پرسيد: چه خورده اى ؟
گفت : چند روز اشتهائى به غذا نداشتم . امروز صبح پنج من خربزه ، يك من نان ، بيستعدد انار، يكمن حلوا و ...خوردم ، ولى ديگر نتوانستم چيزى بخورم .
طبيب برايش نسخه نوشت : يكمن شيرخشت ، دومن ترنجبين ،سه من آلوبخارا، چهار من گلاب.
مريض اعتراض كرد: اين چه نسخه اى است ؟ چه كسى مى تواند اين همه دارو را بخورد؟
طبيب : آن مرض جز اين درمان ندارد.
ج رباخوارى مقدس نما بيمار شد. براى درمان نزد طبيب رفت
پزشك پس از معاينه گفت : دواى درد شما شراب است .
بيمار: هرگز شراب نمى خورم .
پزشك : چرا؟
بيمار: چون حرام است و به جهنم مى روم .
پزشك : اگر نخوريد، زودتر خواهيد رفت .


102) نوجوان رزمنده

ابوقدامه مى گويد: براى بسيج مردم و ترغيب آنان براى شركت در يكى از غزوات بهشهرى رفتم و در باره فضيلت جهاد و مجاهد، شهادت و شهيد براى مردم سخن گفتم .(92)
هنگام مراجعت به قرارگاه خود زنى بسته اى كوچك با يك نامه به من داد و با چشمگريان برگشت . در نامه چنين نوشته شده بود:
اى ابى قدامه ، من قدرت بر جهاد ندارم لكن دو گيسوى خود را قطع نمودم و به تو دادمتا آنها را به اسب خود بياويزى و در راه خدا بجنگى . شايد خداوند مرا نيز در ثوابجهاد شريك گرداند.
ابو قدامه گويد: اين ماجرا گذشت . صبح روز جنگ نوجوانى را ديدم كه بدون تجهيزات(زره و كلاه خود و سپر) در ميدان رزم حاضر شده است . به او گفتم : برگرد، زيرا توبا اين جثه كوچك و كمى سن و سال ،در صورت تاخت و تاز اسبهاپايمال خواهى شد.
گفت : تو مى گوئى برگرد، ولى خداوند مى فرمايد:يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اِذالَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحفا فَلاتُوَلُّوهُمُ الاَْدْبارَ (93) اى مؤ منان هرگاه با كافراندر ميدان نبرد ملاقات كرديد پشت به آنها نكنيد وميدان را ترك نكنيد.
سپس گفت : اى ابو قدامه سه تير به من قرض بده .
گفتم : حالا وقت قرض دادن نيست . اينجا ميدان جنگ است .
نوجوان خيلى اصرار و التماس كرد.
گفتم به تو قرض مى دهم به شرطى كه اگر شهيد شدى ، مرا شفاعت نمائى .پذيرفت و من سه تير به وى دادم . او با دو تير دو نفر از دشمنان را به هلاكت رساند،ولى هنگامى كه تير سوم را در كمان مى گذاشت ، ناگاه تيرى به پيشانى او اصابتكرد و بر زمين افتاد.
در آخرين لحظات به او گفتم : مرا از شفاعت فراموش نكنى .
گفت : بسيار خوب ، لكن مرا به تو نيز حاجتى است . هنگامى كه به شهر وارد شدى ،خورجين مرا به مادرم برسان .مادر من همانست كه گيسوانش را به تو داد تا در ثواب جهادفى سبيل الله سهيم گردد.
خوشبختانه امروزه ما چنين نمونه هائى فراوان داريم و همه روزه شاهد ايثار جوانان ونوجوانان رزمنده در ميدانهاى نبرد حق عليه باطل هستيم . و در پشت جبهه تلاش پيگير شيرزنان و تربيت يافتگان مكتب زهرا و زينب سلام الله عليهما را در راه دفاع مقدس وپشتيبانى رزمندگان مشاهده مى كنيم .


103) نمونه ايثار

بسيارى از رزمندگان در جنگ تبوك بر اثر تشنگى به شهادت رسيدند.
حذيفة بن يمانى مى گويد: من ظرف آبى بدست آوردم ، به پسر عمويم دادم تا آببنوشد .گفت : آن را به هشام بده . نزد هشام رفتم تا به او آب بدهم . گفت : به نفرسومى بده .
وقتى به او رسيدم ، ديدم از شدت تشنگى شهيد شده ، برگشتم تا به نفر دوم آب بدهم. او هم جان سپرده بود .سراغ اولى رفتم .ديدم او هم جان به جان آفرين تسليم نموده وشربت گواراى شهادت نوشيده است .(94)
اين ماجرا در باره هفت نفر از رزمندگان احد نيز ذكر شده است .
راوى مى گويد: آبى كه براى رفع عطش يك نفر كافى بود به يكى از اين رزمندگاندادم .
گفت : به فلانى بدهيد. و او به سومى حواله داد. همين طور هريك ديگرى را بر خودترجيح داد تا به نفر هفتم رسيدم ، ديدم او بر اثر شدت عطش جان سپرده است .برگشتم تا به ششمى آب برسانم ، ديدم او هم شهيد شده ، و بهمين ترتيب هر هفت نفربه درجه رفيعه شهادت نائل گشته بودند.اينجا اين آيهنازل شد: وَيُؤ ثِرُونَ عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ(95)


104) مشكلات رزمندگان

رزمندگان اسلام در جنگ تبوك با مشكلات فراوان مواجه بودند. به طورى كه هر ده نفريك شتر داشتند، و هر ساعتى يك نفر سوار مى شد و نه نفر ديگر پياده بودند. غذاى آنهاجو سبوس نگرفته و خرماى مانده ترش شده بود.
هر گاه خيلى گرسنه مى شدند و تاب و توان خود را از دست مى دادند، يكى يك دانه خرمادر دهان مى گذاشت و مى مكيد به اندازه اى كه طعم خرما را بچشد. سپس به رفيقش مى دادتا او بمكد، و به همين ترتيب .(96)
خلاصه رزمندگان در جنگ تبوك از نظر آب و غذا و ساير امكانات در سختى بسيار بودندو متحمل مشكلات فراوان شدند.


105) خواب غفلت

بلوهر حكيم گويد: شنيدم مردى از فيل مستى مى گريخت وفيل به دنبال او مى دويد و خود را به وى نزديك مى ساخت .آن مرد بناچار خود را در چاهىآويخت و به درختى كه در كنار چاه روئيده بود چنگ زد.
ناگهان مشاهده نمود دو موش بزرگ يكى سياه و ديگرى سفيد،مشغول جويدن و قطع ريشه آن درخت هستند. زير پاى خود را نگريست ، چهار مار افعى سراز سوراخ بيرون آورده بودند، و هر لحظه ممكن بود او را نيش بزنند. به قعر چاه نگاهىانداخت ، ديد اژدهائى دهان گشوده و منتظر افتادن او است تا او را فرو بلعد. سرش رابلند كرد، ديد مقدارى عسل به شاخه درخت آلوده شده است . پس از همه چيزغافل شد و مشغول ليسيدن عسل شد.
در بيان حقيقت اين داستان گفته اند:
آن چاه عميق ، دنياى پر از آفات و مصيبات است .
آن شاخه درخت ، عمر آدمى است .
آن دو موش سياه و سفيد، شب و روز است كه ريشه عمر را قطع مى كند.
آن چهار افعى ، اخلاط چهارگانه مزاج (سوداء، صفراء، بلغم و خون ) هستند كه به منزلهزهرهاى كشنده اى است كه انسان را هلاك مى كنند.
آن اژدها مرگ است كه پيوسته انتظار مى كشد.
آن عسل كه فريفته آن شد و او را از همه خطرات و مهلكاتغافل ساخت ، لذتهاى دنيوى و خواهشهاى نفسانى است .(97)
هر دم از عمر مى رود نفسى
چون نگه مى كنم نمانده كسى

اى كه پنجاه رفته در خوابى
مگر اين پنج روزه دريابى

خجل آنكس كه رفت و كار نساخت
كوس رحلت زدند و بار نساخت


106) نجات اهل ذكر (98)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ملائكه بر مجالساهل ذكر مى گذرند. پس بر بالاى سر ايشان توقف مى كنند و با گريهاهل ذكر مى گريند و دعاى آنان را آمين مى گويند.
هنگامى كه فرشتگان به آسمان بالا مى روند ،خداوند مى فرمايد: فرشتگان من كجابوديد در حالى كه خدا به ايشان دانا تراست .
فرشتگان : پروردگارا تو دانا ترى . ما در يكى از مجالساهل ذكر شركت كرده بوديم . آنان را مشاهده كرديم كه تسبيح و تقديس تو مى گويند وبر گناهانشان از تو طلب مغفرت مى كنند، از آتش دوزخ مى ترسند، و به ثواب تو اميددارند.
خداوند: شما را گواه مى گيرم كه گناهان ايشان را بخشيدم ، و آنان را از دو زخ ايمنساختم و بهشت را براى آنان واجب گرداندم .
فرشتگان : خداوندا، در مجلس كسى بود كه بياد تو نبود و ترا تقديس و تسبيح نمىكرد.
خداوند عزوجل : من او را هم بواسطه مجالست بااهل ذكر و شركت در مجالس دينى و مذهبى بخشيدم . زيرا همنشيناهل ذكر، شقى و بدبخت نمى گردد.


107) فضيلت ذكر (99)

پيامبر: كسى كه زبان ذاكر داشته باشد، خير دنيا و آخرت به او عطا شود.
كسى كه همواره به ياد خدا باشد خدا او را دوست دارد، و از نفاق و دوزخ او را حفظ كند.
اى موسى : در هر حال مرا فراموش مكن ، زيرا فراموش كردن من قلب را مى ميراند.
اى عيسى : مرا ياد كن تا به ياد تو باشم .
امام صادق عليه السلام : خداوند متعال فرمود:
هر كس در خلوت ونهان مرا ياد كند، او را در جلوت و عيان ياد خواهم كرد.
يا اَيَّهَا الَّذينَ امَنُوا اذكُروُا اللهَ ذِكرا كَثيرا # وَ سَبِّحُوهُ بُكرَةً وَاَصيلا(100)


108) خليفه دست و دل باز

ابو دلامه بر مهدى عباسى وارد شد.خليفه به او گفت : چه حاجتى دارى ؟
ابو دلامه : استدعا دارم يك سگ شكارى به من مرحمت كنيد.
خليفه دستور داد سگى به او بدهند.
ابو دلامه : اى خليفه ،پياده كه نمى توان شكار كرد.
خليفه : يك مركب سوارى هم به او بدهيد.
ابو دلامه : يك سگ و اسب محتاج به نگهبان است .
خليفه : غلامى براى خدمتگزارى به او بدهيد.
ابودلامه : اگر شكارى كردم چه كسى آنرا طبخ نمايد.
خليفه : كنيزى براى آشپزى و طبخ شكار به او بدهيد.
ابو دلامه : خيلى متشكرم ، ولى اين غلام و كنيز در كجا زندگى كنند.
خليفه : بسيار خوب ،منزلى هم در اختيار او بگذاريد.
ابودلامه : مخارج اين غلام و كنيز، و اسب و سگ را چگونه تاءمين كنم ؟
خليفه : هزار جريب زمين آباد آماده زراعت در اختيار او قرار دهيد.
ابودلامه : از لطف شما سپاسگزارم .
خليفه : ديگر چيزى نمى خواهيد؟
ابو دلامه : فعلا كافى است .


109) كسب علم در حال احتضار

ابو ريحان بيرونى در حال احتضار بود.يكى از دانشمندان به ديدنش آمد.
ابوريحان از او در باره يك مطلب علمى سوال كرد.
گفت : اكنون وقت سؤ ال و جواب و مباحثه نيست . ابوريحان اصرار كرد و گفت :عقل حكم مى كند دانستن بهتر از ندانستن است . پس ‍ اگر بدانم و از اين دنيا بروم بهتراست از اينكه اين نكته علمى را ندانم و از اين دنيا رخت بر بندم .
پس مرد دانشمند پاسخ سؤ ال ابوريحان را داد و از جاى برخاست تا به خانه اش برود.ولى هنوز از منزل خارج نشده بود كه ابوريحان بدرود حيات گفت و صداى شيون ازاهل خانه بلند شد.


110) دزدان حرفه اى

مردى روستائى در حالى كه زنگوله و ريسمانى به گردن بزش آويخته و سر آن رابه دست گرفته بود، سوار بر الاغش به شهر مى رفت .
سه دزد او را ديدند، يكى از آنها گفت : من بزش را مى دزدم .
ديگرى گفت : من الاغش را مى برم .
و سومى گفت : من لباسهايش را مى ربايم .
دزد اول آهسته آمد،ريسمان و زنگوله را از گردن بز در آورد ،و به دم الاغ بست و بز رابرداشت و پا به فرار گذاشت .
دزد دوم نزد مرد روستائى آمد و با تمسخر گفت : همه ريسمان و زنگوله را به گردن الاغمى بندند، تو به دم الاغ بسته اى ؟
مرد ساده پشت سرش را نگاه كرد. ديد بزش نيست . گفت : اى واى ، بزم چه شد.
دزد گفت : بزت چه جورى بود؟
مرد ساده نشانه هاى بز را به دزد گفت .
دزد اظهار كرد: چند لحظه پيش كسى را ديدم كه بزى با اين نشانه ها همراه داشت و از اينراه مى رفت .
مرد روستائى گفت : اين الاغ را چند لحظه نگهدار تا من بر گردم .
دزد دوم هم به راحتى الاغ را برداشت و فرار كرد.
هنگامى كه از يافتن بز ماءيوس شد ، برگشت ،ديد الاغش را هم برده اند .بناچار بهطرف روستايش بر گشت .
دزد سوم سر چاهى نشسته بود و گريه مى كرد.
مرد ساده لوح او را ديد و سبب گريه وى را پرسيد.
دزد گفت : من يك جعبه پر از جواهرات داشتم .مى خواستم آن را براى سلطان ببرم . اينجااز دستم داخل چاه افتاد. هر كس آنرا بيرون آورد به او ده اشرفى دهم .
مرد بيچاره لخت شد و به ته چاه رفت .ولى هر چه نگاه كرد جعبه اى نديد. وقتى از چاهبيرون آمد، ديد لباسهايش را نيز دزديده اند.
از آن پس از همه مردم مى ترسيد و از آنان مى گريخت و گاهى به افراد مشكوك با فحشو دشنام حمله مى كرد .اهل روستا از او سؤ ال كردند: چه شده است ؟ چرا چنين مى كنى ؟ مگرديوانه شده اى ؟ ماجرا را براى آنها نقل كرد.(101) مردم دلشان بهحال او سوخت ، پولى جمع كردند و يك الاغ و يك دست لباس برايش خريدند. مرد سادهلوح اين دفعه افسار الاغ را به دست گرفته بود و خودش از جلو و الاغ بهدنبال او مى رفت .
دو نفر دزد او را با اين حالت ديدند. يكى از آنها افسار را از گردن الاغ باز كرد و بهگردن خودش انداخت . دزد ديگر الاغ را برداشت و گريخت .
مقدارى راه را طى كردند دزد، سرفه كرد . مرد روستائى پشت سرش را نگاه كرد، ديدافسار الاغ به گردن مردى است و اثرى از الاغش نيست . تعجب كرد، گفت : الاغم چه شد.
دزد گفت : الاغ تو من بودم . هر گاه مادرم را اذيت مى كنم ، او مرا نفرين مى كند و من براىمدتى كوتاه به صورت الاغ مسخ مى شوم . بعد كه مى بيند مردم چگونه از من بار مىكشند، دلش به حالم مى سوزد، و برايم دعا مى كند، و من به صورت اوليه بر مىگردم . چند دقيقه پيش مادرم دعا كرد و من به صورت انسان در آمدم .
مرد ساده لوح از او عذر خواهى كرد و گفت : اگر به شما جسارتى كردم ، مرا ببخشيد.سپس افسار را از گردنش برداشت و او را رها كرد .
چند روز بعد مشاهده نمود الاغش را در بازار مى فروشند. نزديك الاغ رفت و در گوششگفت : اى بى حيا، باز مادرت را اذيت كردى . من هرگز ترا نخواهم خريد!!


next page

fehrest page

back page