بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 6, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     NEMOON01 -
     NEMOON02 -
     NEMOON03 -
     NEMOON04 -
     NEMOON05 -
     NEMOON06 -
     NEMOON07 -
     NEMOON08 -
     NEMOON09 -
     NEMOON10 -
     NEMOON11 -
     NEMOON12 -
     NEMOON13 -
     NEMOON14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گاهى ممكن است تو هم شود كه آيه فوق كه دواصل مسلم منطقى را كه در تمام اديان وجود داشته است بيان مى كند (يعنى هيچكس ‍ جزبراى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد)با پاره اى از آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات تطبيق نمى كند، زيرا مثلا در سورهنحل
آيه 25 مى خوانيم : ليحملوا أ وزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغيرعلم آنها در روز رستاخيز بار سنگين گناهان خويش را بايد بر دوش بكشند، و همچنين بارگناهان كسانى را كه با بى خبرى و جهل خود گمراه ساختند.
اگر هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، چگونه اين گمراه كنندگان بارگناهان گمراه شدگان را نيز بر دوش مى كشند؟
احاديث مربوط به سنت حسنه و سنت سيئه كه از طرق شيعه واهل تسنن وارد شده است ، و مضمون آنها اين است : اگر كسى سنت خوبى بر جاى نهدپاداش تمام كسانى را كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت (بدون آنكه از پاداش خود آنهاكاسته شود) و همچنين كسى كه سنت بدى را بر جاى نهد گناه كسانى كه به آنعمل كنند، براى او نوشته مى شود (بى آنكه از گناهان آنها چيزى كاسته گردد)قال رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من سن سنة حسنة كان له اجر منعمل بها من غير ان ينقص من اجورهم شى ء و من سن سنة سيئة كان عليه وزر منعمل بها من غير ان ينقص من اوزارهم شى ء) نيز با مفهوم آيه مورد بحث سازگار نيست .
ولى پاسخ اين ايراد روشن است ، زيرا آيه مورد بحث مى گويد: بى جهت و بدونارتباط، گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند، ولى آيات و رواياتى كه اشاره شد مىگويد اگر انسان بنيانگزار عمل نيك و بد ديگرى باشد، و به اصطلاح از طريق تسبيبدر انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتائج آن شريك خواهد بود و در حقيقتعمل خود او محسوب مى شود، زيرا پايه و اساس آن ، به دست وى گذارده شده است .
2 - آيا اعمال نيك ديگران براى ما مفيد است ؟
تو هم ديگرى كه از آيه مورد بحث ممكن است بشود، اين است كه آيه مى گويدعمل هر كس تنها بدرد خود او مى خورد بنابراين كارهاى خيرى كه به عنوان نيابت ياهديه كردن ثواب براى اموات و مردگان و حتى گاهى براى افراد زنده انجام مى گيرد،نمى تواند مفيد به حال آنها بوده باشد، در حالى كه در روايات فراوانى كه از طرقشيعه و اهل تسنن از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امامان اهلبيت به ما رسيده مىخوانيم كه اين گونه اعمال گاهى مفيد و سودمند است ، نه تنهاعمل فرزند براى پدر و مادر بلكه براى ديگران نيز هم نتيجه بخش است .
به علاوه مى دانيم پاداش اعمال بستگى به اثراتى دارد كه از انجام كار خير در روح وجان انسان به جاى مى ماند و در تكامل و ترقى او مؤ ثر است ، اما كسى كه هيچ كار نيكىانجام نداده و حتى در مقدمات آن نيز دخالت نداشته است چگونه ممكن است آن اثر روحى ومعنوى را پيدا كند؟
بعضى اين ايراد را بسيار با آب و تاب تعقيب مى كنند، و نه تنها افراد عادى بلكهپارهاى از نويسندگان و مفسران مانند نويسنده المنار نيز تحت تاثير آن قرار گرفتهتا آنجا كه بسيارى از احاديث و روايات مسلم را به دست فراموشى سپرده اند، ولى باتوجه به دو نكته پاسخ اين گونه ايرادها روشن مى گردد.
1 - درست است كه عمل هر كس باعث تكامل خود اوست ، و فلسفه ها و نتائج و آثار واقعىاعمال نيك تنها عائد انجام دهنده آن عمل مى شود، همانطور كه ورزش و تعليم و تربيت هركس باعث تقويت و تكامل جسم و جان خود او است .
ولى هنگامى كه كسى براى ديگرى عمل نيكى انجام مى دهد، حتما به خاطر امتياز و صفتنيكى است كه در او بوده ، يا مربى خوبى بوده و يا شاگرد
خوبى ، يا دوست باصفائى بوده و يا همسايه باوفا، و يا عالم خدمتگزار و يا مؤ من باحقيقتى بوده است و به هر حال حد اقل نقطه روشنى در زندگى او وجود داشته كه همان يكنقطه ، جلب توجه ديگران را كرده و سبب شده كهاعمال خيرى براى او انجام دهند، بنابراين او در واقع نتيجه همان امتياز و صفت برجسته ونقطه درخشان زندگى خود را مى گيرد، و به اين ترتيب معمولا انجامعمل خير ديگران براى او نيز پرتوى از عمل يا نيت خير خود او است .
2 - پاداشهائى كه خداوند به افراد مى دهد بر دو گونه است : پاداشهائى كه متناسبوضع تكامل روحى و شايستگى افراد است يعنى به خاطر انجاماعمال نيك ، روح و جان آنها آنقدر اوج مى گيرد و ترقى مى كند كه شايستگى زندگى درعوالم بهتر و بالاتر را پيدا مى كنند، و بابال و پرى كه از عقيده و اعمال نيك فراهم ساخته اند بر اوج آسمان سعادت پرواز مىنمايند، مسلما اينگونه آثار مخصوص شخص عمل كننده است وقابل واگذارى به ديگرى نيست .
ولى از آنجا كه هر كار نيكى اطاعت فرمان خدا است ، و شخص مطيع و فرمانبردار دربرابر اطاعتى كه كرده استحقاق پاداشى دارد مى تواند اين پاداش را بهميل خود به ديگرى هديه كند.
درست مثل اينكه استادى در يك رشته مهم و سازنده علمى در دانشگاه تدريس مى كند، شكنيست كه او با تدريس خود دو گونه نتيجه مى گيرد، هم در پرتو تدريس ، در جنبه هاىعلمى كاملتر و قويتر مى شود، و هم حقوقى دريافت مى كند، نتيجهاول را بدون شك نمى تواند به ديگرى اهداء كند و مخصوص خود اوست اما نتيجه دوم رامى تواند به افراد مورد علاقه اش هديه كند.
هديه كردن ثواب اعمال در مورد اموات و گاهى در مورد زندگان نيز همين گونه است وبه اين ترتيب هر گونه ابهام از احاديثى كه در اين زمينه وارد
شده مرتفع مى گردد.
ولى بايد توجه داشت كه پاداشهائى كه از اين طريق به افراد مى رسد، نمى تواندتمام سعادت آنها را تامين كند، بلكه آثار كمترى خواهند داشت ، و پايه اصلى نجاتانسان همان ايمان و عمل خود اوست .
آيه و ترجمه


و هو الذى جعلكم خلئف الا رض و رفع بعضكم فوق بعض درجت ليبلوكم فى ما ءاتئكم إن ربك سريع العقاب و إ نه لغفور رحيم (165)


ترجمه :
165 - و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضىرا بر بعض ديگر، درجاتى برترى داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار دادهبيازمايد مسلما پروردگار تو سريع الحساب ، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنهاكه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مى رسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام برمى دارند مهربان مى باشد).
تفسير :
در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستىاشاره مى كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد و مبارزه با شرك ،تكميل گردد، يعنى انسان ارزش خود را به عنوان برترين موجود در جهان آفرينشبشناسد تا در برابر سنگ و چوب و بتهاى گوناگون ديگر سجده نكند و اسير آنهانگردد، بلكه بر آنها امير باشد و حكومت كند.
لذا در جمله نخست مى فرمايد: او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) درروى زمين قرار داد (و هو الذى جعلكم خلائف الارض .
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است ، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانروائيش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است ،نبايد آنچنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست تر گردد و در برابر آن سجده كند.
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت و مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از ايناختلاف و تفاوت كرده ، مى گويد: و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترىداد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد (ورفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم ).
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجهاين آزمايشها را چنين بيان مى كند: پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اينآزمايشها سيه روى بيرون مى آيند سريع العقاب و در برابر آنها كه در صدد اصلاح وجبران اشتباهات خويش بر آيند آمرزنده و مهربان است (ان ربك سريع العقاب و انهلغفور رحيم ).
تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت
شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد
كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است مثلا جمعى مالكثروتهاى بى حسابند، و جمعى بر خاك سياه نشسته اند، جمعى بر اثر فراهم نبودنوسائل تحصيل ، جاهل و بيسواد مانده اند و جمع ديگرى با فراهم شدن همه گونه امكاناتبه عاليترين مدارج علمى رسيده اند، عدهاى به خاطر كمبود تغذيه و فقدانوسائل بهداشتى ، عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همهگونه امكانات ، در نهايت سلامت به سر مى برند.
اينگونه اختلافها ثروت و فقر، علم و جهل ، و سلامت و بيمارى ، غالبا زائيده استعمار واستثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است .
مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى توان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجوداينگونه اختلافات بى دليل دفاع كنيم .
ولى در عين حال نمى توان انكار كرد كه هر قدراصول عدالت در جامعه انسانى نيز رعايت شود باز همه انسانها از نظر استعداد و هوش وفكر و انواع ذوقها و سليقه ها و حتى از نظر ساختمان جسمانى يكسان نخواهند بود.
ولى آيا وجود اين گونه اختلافات مخالف بااصل عدالت است يا به عكس عدالت به معنى واقعى ، يعنى هر چيز را به جاى خود قراردادن ايجاب مى كند كه همه يكسان نباشند.
اگر همه افراد جامعه اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه بيرون مى آيد،يك شكل ، يكنواخت با استعداد مساوى و همانند بودند، جامعه انسانى يك جامعه مرده بى روح، خالى از تحرك و فاقد تكامل بود.
درست به اندام يك گياه نگاه كنيد ريشه هاى محكم و خشن ، با ساقه هاى ظريفتر اما نسبتامحكم ، و شاخه هائى لطيفتر و بالاخره برگها و شكوفه ها و گلبرگهائى كه هر كداماز ديگرى ظريفتر است دست به دست هم داده و يك بوتهگل زيبا را
ساخته اند، و سلولهاى هر يك به تفاوت ماموريتهايشان كاملا مختلف و استعدادهايشان بهتناسب وظائفشان متفاوت است .
عين اين موضوع در جهان انسانيت ديده مى شود، افراد انسان رويهمرفته نيز يك درختبزرگ و بارور را تشكيل مى دهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اينپيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآنمى گويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شما است زيرا همانطور كه سابقا هم گفتيم آزمايشدر مورد برنامه هاى الهى به معنى تربيت و پرورش است ، و به اين ترتيب پاسخ هرگونه ايرادى كه بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آيه عنوان مى شود روشن خواهدگرديد.
خلافت انسان در روى زمين
نكته جالب ديگر اينكه : قرآن كرارا انسان را به عنوان خليفه و نماينده خدا در روى زمينمعرفى كرده است ، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى كندكه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده ، در حقيقت مالكاصليش او است ، و انسان تنها نماينده و مجاز و ماذون از طرف او مى باشد و بديهى استكه هر نمايندهاى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازهو اذن صاحب اصلى باشد. و از اينجا روشن مى شود كه مثلا در مساله مالكيت ، اسلام هم ازاردوگاه كمونيسم فاصله مى گيرد و هم از اردوگاه كاپيتاليسم و سرمايه دارى ، زيرادسته اول مالكيت را مخصوص اجتماع ، و دسته دوم در اختيار فرد مى داند، اما اسلام مىگويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع ، بلكه در واقع براى خدا است وانسانها وكيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام هم در طرز در آمد افراد، نظارت مىكند، و هم در چگونگى مصرف ، و براى هر دو قيود و شروطى
قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرارمى دهد.
پايان سوره انعام



سوره اعراف



اين سوره از سوره هاى مكى است بجز آيه و اسئلهم عن القريه - تا - بما كان يفسقون كهدر مدينه نازل شده است .
عدد آيات اين سوره 206 آيه و به عقيده بعضى 205 آيه است .
دورنمائى از مباحث اين سوره
همانطور كه مى دانيم بيشتر سوره هاى قرآن (80 تا 90 سوره ) در مكهنازل شده است ، و با توجه به وضع محيط مكه ، و چگونگىحال مسلمانان در آن 13 سال ، و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت ، كاملاروشن مى شود كه چرا لحن سوره هاى مكى با مدنى فرق دارد.
در سورههاى مكى غالبا بحث از مبدء و معاد، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز، و مبارزه باشرك و بت پرستى ، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است ، زيرادوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زيربناى يك نهضت ريشه دار بود.
در دوران مكه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وظيفه داشت ، افكار خرافى بتپرستى را از مغزها بشويد، و به جاى آن روح توحيد و خداپرستى و احساس مسؤ ليتقرار دهد.
انسانهائى را كه در دوران بت پرستى ، تحقير شده و شكست خورده بودند، به عظمت مقامو موقعيت خويش آشنا سازد، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى ، مردمىبا شخصيت ، با اراده ، با ايمان و مثبت بسازد، ودليل پيشرفت سريع و برق آساى اسلام در مدينه نيز همين زير بناى محكم بود كه دردوران مكه به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در پرتو آيات قرآن ساختهشده بود.
آيات سوره هاى مكى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است .
اما دوران مدينه ، دوران تشكيل حكومت اسلامى ، دوران جهاد در برابر دشمنان ، دوران ساختنيك جامعه سالم بر اساس ارزشهاى انسانى و عدالت
اجتماعى بود. لذا سوره هاى مدنى در بسيارى از آياتش به جزئياتمسائل حقوقى ، اخلاقى ، اقتصادى ، جزائى و ساير نيازمنديهاى فردى و اجتماعى مىپردازد.
اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند، بايد همين برنامه راعينا اجرا كنند، و اين دو دوران را بطور كامل طى نمايند، و تا آن زيربناى عقيدهاى محكمبنا نشود مسائل روبنائى ، استقامت و استحكامى نخواهد داشت .
به هر حال چون سوره اعراف از سوره هاى مكى است ، تمام مشخصات يك سوره مكى در آنمنعكس است ، لذا مى بينيم :
در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مساله مبدء و معاد كرده .
سپس براى احياى شخصيت انسان ، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد.
بعد پيمانهائى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك بر مىشمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزگارىمنحرف مى شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مومنان راستين ، سرگذشت بسيارى ازاقوام پيشين و انبياى گذشته مانند نوح و لوط و شعيب را بيان كرده و با سرگذشتمشروح بنى اسرائيل و مبارزه موسى با فرعون پايان مى دهد.
در آخر سوره بار ديگر به مساله مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدينوسيلهتكميل مى كند.
اهميت اين سوره
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود: هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت ، از كسانىخواهد بود كه نه ترسى
بر آنها است و نه غمى دارند (من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اگر در هر جمعهبخواند، در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود
و نيز فرمود: در اين سوره آيات محكمه اى است ، قرائت و تلاوت و قيام به آنها رافراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خواندهاند گواهى مى دهند!
نكته اى كه از روايت فوق به خوبى استفاده مى شود، اين است كه رواياتى كه دربارهفضيلت سوره ها آمده است به اين معنى نيست كه تنها قرائت اين سوره ها داراى آنهمهنتائج و ثمرات بزرگ است ، بلكه آنچه به اين خواندن ارزش نهائى مى بخشد همانايمان به مفاد آنها و سپس عمل كردن بر طبق آن است . و لذا در روايت فوق مى خوانيمقرائتها و تلاوتها و القيام بها، و نيز در همين روايت مى خوانيم كه فرمود: كسى كه اينسوره را بخواند، در قيامت مصداق الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون است و اين در حقيقتاشاره لطيفى به آيه 35 همين سوره است كه مى فرمايد: فمن اتقى و اصلح فلا خوفعليهم و لا هم يحزنون : آنها كه تقوا پيشه كنند و (خويش و جامعه را) اصلاح نمايند، نهترسى خواهند داشت و نه غمى .
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، اين مقام مخصوص كسانى است كه تقوا داشته باشند و درمسير اصلاح گام بردارند، به علاوه اصولا قرآن كتاب عقيده وعمل است ، و قرائت و تلاوت مقدمه اى بر اين موضوع محسوب مى شود.
راغب در كتاب مفردات ، در ذيل ماده تلاوت مى گويد مراد از يتلونه حق تلاوته اين است كهبا علم و عمل از آيات قرآن ، پيروى مى كنند يعنى تلاوت مفهومى بالاتر از مفهوم قرائتدارد و با يك نوع تدبر و تفكر و عمل همراه است .
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم

المص (1)
كتب أ نزل إ ليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذر به و ذكرى للمؤ منين (2)
اتبعوا ما أ نزل إ ليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه أ ولياء قليلا ما تذكرون (3)


ترجمه :
1 - المص .
2 - اين كتابى است كه بر تو نازل شده و نبايد از ناحيه آن ناراحتى در سينه داشتهباشى ، و هدف آن است كه بوسيله آن (همگان را از عواقب بد عقايد واعمال نادرستشان ) بيم دهى و تذكرى است براى مومنان .
3 - (بنابراين ) از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شمانازل شده پيروى كنيد و از سرپرستان و معبودهاى ديگر جز او پيروى نكنيد، اما كمترمتذكر مى شويد.
تفسير :
در آغاز اين سوره بار ديگر به حروف مقطعه برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرفالف ، لام ، ميم و صاد است .
در مورد تفسير اين حروف ، در آغاز سوره البقره و همچنينآل عمران بحثهاى مشروحى داشتيم ، در اينجا به يكى ديگر از تفسيرهائى كه در اينزمينه جلب توجه مى كند براى تكميل بحث اشاره مى كنيم و آن اينكه : ممكن است
يكى از اهداف اين حروف ، جلب توجه شنوندگان ، و دعوت آنها به سكوت و استماعبوده باشد، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن ، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرببود، و حس كنجكاوى او را برمى انگيخت ، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى دادو اتفاقا غالب سوره هائى كه با حروف مقطعه شروع مى شود سوره هائى است كه درمكه نازل شده است و مى دانيم در آنجا مسلمانان در اقليت بودند و دشمنان لجوج و سرسخت، حتى حاضر نبودند، به سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گوش فرا دهند -سهل است - گاهى آنچنان سر و صدا و غوغا به راه مى انداختند، كه صداى پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان آنها گم مى شد، كه در بعضى از آيات قرآن مانند آيه26 سوره فصلت ) اشاره به اين مطلب شده است .
و نيز در بعضى از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهم الاسلام ) آمده مى خوانيم كه اينحروف رموز و اشاراتى است به نامهاى خداوند، مثلا المص در سوره مورد بحث اشاره بهانا الله المقتدر الصادق مى باشد. يعنى من خداوند تواناى راستگو هستم و به اينترتيب هر يك از حروف چهارگانه شكل اختصارى يكى از نامهاى خدا است .
موضوع جانشين ساختن اشكال اختصارى به جاىاشكال مفصل كلمات از قديم رائج بوده ، اگر چه در عصر و زمان ما به صورت بسيارگسترده ترى مورد بهره بردارى قرار گرفته است و بسيارى از عبارات طولانى واسامى مؤ سسات يا انجمنها را در يك كلمه كوتاه خلاصه مى كنند.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تفسيرهاى مختلف براى حروف مقطعه هيچگونه منافاتىبا يكديگر ندارند، و ممكن است در آن واحد تمام اين تفسيرها به عنوان بطون مختلف قرآن، اراده شود.
در آيه بعد، مى فرمايد: اين كتابى است كه بر تونازل شده است ، و نبايد از ناحيه آن هيچگونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى (كتابانزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه ).
حرج در لغت به معنى گرفتگى ، تنگى و هر گونه ناراحتى است ، و دراصل به معنى مركز اجتماع درختان در هم پيچيده است ، سپس ‍ توسعه يافته و به هر نوعگرفتگى و ضيق اطلاق شده است .
جمله فوق به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دلدارى مى دهد، كه چون اين آيات ازناحيه خدا است ، نبايد هيچگونه نگرانى به خود راه دهد، نه نگرانى از ناحيه بار سنگينرسالتى كه بر دوش گرفته ، و نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج وسرسخت در برابر آن نشان خواهند داد، و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه ازتبليغ اين رسالت انتظار مى رود.
با توجه به اينكه سوره از سوره هاى مكى است ، مشكلاتى كه پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) بر سر راه داشت كاملا قابل درك است ، گر چه ما امروز به زحمت مى توانيمتمام جزئيات زندگانى پيامبر و يارانش را در محيط مكه و در آغاز اسلام در فكر خودمجسم سازيم ، ولى با در نظر گرفتن اين حقيقت كه او مى بايست يك جهش انقلابى درتمام زمينه ها در آن محيط فوق العاده عقب افتاده آنهم در مدتى كوتاه به وجود آورد، ابعادمشكلاتى را كه در پيش داشت ، مى توان اجمالا درك كرد.
بنابراين جاى اين دارد كه خداوند به او دلدارى دهد كه نگران نباشد و به نتيجه كارخود كاملا اميدوار باشد.
و در جمله بعد اضافه مى كند كه هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم از عواقبشوم افكار و اعمالشان است و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤ منان
راستين (لتنذر به و ذكرى للمؤ منين ).
و اينكه مى بينيم در اين جمله انذار به عنوان يك فرمان عمومى آمده و تذكر به مؤ منانتخصيص داده شده است ، به خاطر اين است كه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافاتبايد به صورت همگانى انجام گيرد، ولى پيدا است كه تنها ايمان آورندگان ، از ايندعوت سود مى برند، همانها كه زمينه هاى مستعد و آماده براى پذيرش حق دارند، و آنها كهلجاج را از خود دور ساخته و در برابر حقايق تسليمند، عين اين تعبير نيز در آغاز سورهالبقره گذشت آنجا كه مى فرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتابترديدى در آن نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است (براى توضيح بيشتر به جلداول تفسير نمونه صفحه 39 مراجعه فرمائيد). سپس روى سخن را به عموم مردم كرده ومى گويد: از آنچه از طرف پروردگارتان بر شمانازل شده است ، پيروى كنيد (اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم ) و به اين ترتيب ، سخن ازپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ماموريت و رسالت او شروع مى شود و به وظيفهمردم منتهى مى گردد.
و براى تاكيد اضافه مى كند: از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب ولى وسرپرستى جز او خوددارى نمائيد (و لا تتبعوا من دونه اولياء).
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات ، متذكر
مى گردند كمند، در پايان آيه مى گويد: كمتر متذكر مى شويد (قليلا ما تذكرون ).
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است ، يا پذيرش ولايت ورهبرى خداوند، و يا داخل شدن در (ولايت ) ديگران ، اگر مسيراول را قبول كند، (ولى ) او تنها خدا است ، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روزبايد بار كسى را بر دوش ‍ گيرد و ارباب تازهاى انتخاب كند، كلمه اولياء كه جمعولى است اشاره به همين معنى است .
آيه و ترجمه


و كم من قرية أ هلكنها فجاءها بأ سنا بيتا أ و هم قائلون (4)
فما كان دعوئهم إ ذ جاءهم بأ سنا إ لا أ ن قالوا إ نا كنا ظلمين (5)


ترجمه :
4 - چه بسيار شهرها و آباديها كه آنها را (بر اثر گناه فراوان ) هلاك كرديم ، و عذابما شبهنگام يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند به سراغشان آمد.
5 - و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آنها آمد سخنى نداشتند جز اينكه گفتند ما ظالمبوديم (ولى اين اعتراف به گناه ديگر دير شده بود و به حالشان سودى نداشت ).
تفسير :
اقوامى كه نابود شدند
اين دو آيه ، اشاره اى به عواقب دردناك مخالفت با دستوراتى است كه در آياتقبل بيان شد، و هم در واقع فهرستى است ، اجمالى در سرگذشت اقوام متعددى همچون قومنوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
قرآن در اينجا به آنهائى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاحخويش و ديگران بذر فساد مى پاشند، شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانىاقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم و مردم فاسد آنهارا به نابودى كشانيديم (و كم من قرية اهلكناها).
سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند كه عذاب دردناك ما، دردل شب ، در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند، يا در وسط روز، به هنگامى كه پساز فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد (فجائها باسنابياتا او هم قائلون ).
در آيه بعد سخن را چنين ادامه مى دهد: آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مىشدند و طوفان مجازات زندگيشان را درهم مى كوبيد، از مركب غرور و نخوت پياده شدهفرياد مى زدند: ما ستمگر بوديم و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان راگرفته است (فما كان دعواهم اذ جائهم باسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - قريه در اصل از ماده قرى (بر وزن نهى ) به معنى جمع شدن آمده ، و چون قريهمركز اجتماع افراد بشر است ، اين نام بر آن اطلاق شده است ، از اينجا روشن مى شود كهقريه تنها به معنى روستا نيست ، بلكه هر گونه آبادى و مركز اجتماع انسانها را اعم ازروستا و شهر شامل مى شود، و در بسيارى از آيات قرآن نيز اين كلمه به شهر يا هرگونه آبادى اعم از شهر و روستا اطلاق شده است .
قائلون اسم فاعل از ماده قيلولة به معنى خواب نيمروز و يا به معنى استراحت در نيمروزاست ، و در اصل به معنى راحتى است ، و لذا پس گرفتن جنسى كه فروخته شده اقالهناميده مى شود، زيرا طرف را از نگرانى راحت مى كند. و بيات به معنى شبانه و شبهنگاماست .
2 - اين كه در آيات فوق مى خوانيم كه مجازات پروردگار دردل شب يا به هنگام استراحت نيمروز، دامان آنها را مى گرفت ، براى اين بوده است كه طعمتلخ كيفر را بيشتر بچشند، و آرامش و آسايش آنها به كلى درهم ريخته شود، همانطور كهآرامش و آسايش ‍ ديگران را به هم ريخته بودند!، و به اين ترتيب كيفرشان متناسبگناهشان است .
3 - اين موضوع نيز به خوبى از آيه استفاده مى شود كه عموم اقوام مجرم و گنهكارهنگامى كه گرفتار چنگال مجازات مى شدند و پرده هاى غفلت و غرور ازمقابل چشمانشان كنار مى رفت ، همگى به گناه خود اعتراف مى كردند، ولى اعترافى كهسودى به حال آنها نداشت ، زيرا يكنوع اعتراف اجبارى و اضطرارى بود كه حتىمغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند، و به تعبير ديگر اين بيدارى يكنوعبيدارى كاذب و زودگذر و بى اثر است كه كمترين نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيستو به همين دليل هيچگونه نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت ، البته اگر اين واقعيت را درحال اختيار اظهار مى داشتند دليل بر انقلاب روحى آنها و مايه نجاتشان بود.
4 - از بحثهائى كه در ميان مفسران در آيه فوق مطرح شده ، اين است كه چرا قرآن نخستمى گويد اهلكناها (ما آنها را هلاك كرديم ) بعد با كلمه فاء تفريع كه معمولا براىترتيب زمانى است مى گويد: فجائها باسنا بياتا (بعد از آن مجازات ما شبهنگام بهسراغ آنان آمد) در حالى كه چنين كيفرى قبل از هلاكت بوده ، نه بعد از هلاكت .
ولى بايد توجه داشت كه گاهى جمله بعد از فاء شرح وتفصيل جمله قبل است ، نه بيان حادثه ديگرى ، در اينجا نيز نخست موضوع هلاكت را بطوراجمال يادآور شده ، سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد: به هنگام شب و يا درحال استراحت نيمروز مجازات ما دامن آنها را گرفت و هنگامى كه خود را در آستانه نابودىديدند، به ظلم و ستم خويش اعتراف كردند نظير اين موضوع در ادبيات عرب كم نيست .
5 - اين گونه آيات نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود، و تنها مربوطبه زمان ماضى و اقوام پيشين فرض گردد، اينها اخطارهاى كوبنده اى
است براى امروز و براى فردا، براى ما و براى همه اقوام آينده ، زيرا در سنت و قانونالهى تبعيض مفهوم ندارد.
هم اكنون ، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است ، درمقابل يك زلزله ، يك طوفان ، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف وناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند، بنابراين همان عواقب شوم ودردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش وآلوده پيدا كردند، از انسانهاى امروز دور نيست ، بلكه قدرت عجيب انسان امروز خود مىتواند بزرگترين بلاى او بشود، و او را به دامان جنگهائى بكشاند كه محصولشنابودى نسل او است ، آيا نبايد از اين حوادث پند گيرد و بيدار شود؟!
آيه و ترجمه


فلنسلن الذين أ رسل إ ليهم و لنسلن المرسلين (6)
فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين (7)
و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موزينه فأ ولئك هم المفلحون (8)
و من خفت موزينه فأ ولئك الذين خسروا أ نفسهم بما كانوا بايتنا يظلمون (9)


ترجمه :
6 - بطور قطع از كسانى كه پيامبران را به سوى آنها فرستاديم سؤال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤ ال مى كنيم .
7 - و مسلما (اعمال همه را مو به مو) از روى علم (وسيع خود) براى آنان شرح خواهيم داد وما (اصولا) غائب نبوديم (بلكه همه جا حاضر و ناظر بوديم ).
8 - و وزن كردن (اعمال و سنجش ارزش آنها) در آن روز حق است ، كسانى كه ميزانهاى(عمل ) آنها سنگين است رستگارانند.
9 - و كسانى كه ميزانهاى (عمل ) آنها سبك است افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را بهخاطر ظلم و ستمى كه به آيات ما مى كردند از دست داده اند.
تفسير :
بازپرسى عمومى
در آيات گذشته اشاره اى به شناسائى خدا ونزول قرآن مجيد بود، اما آيات مورد بحث كه سخن از معاد مى گويد، در واقع مكملى استبراى آيات گذشته ، به علاوه در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود،در
اين آيات بحث از مجازات اخروى آنها مى شود و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد: از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنهافرستاده شدند، به طور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم (فلنسئلن الذين ارسل اليهم ).
نه تنها از آنها مى كنيم از پيامبرانشان نيز مى پرسيم كه رسالت خويش را چگونهانجام دادند (و لنسئلن المرسلين ).
بنابراين ، هم رهبران مسؤ لند و هم پيروان ، هم پيشوايان و هم تابعان ، منتها چگونگىمسئوليتهاى اين دو گروه متفاوت است .
حديثى كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين زمينهنقل شده ، نيز اين معنى را تاييد مى كند، آنجا كه مى فرمايد: فيقامالرسل فيسئلون عن تاديه الرسالات التى حملوها الى اممهم فاخبروا انهم قدادوا ذلك الىاممهم ...
پيامبران را نگه مى دارند و از آنها سؤ ال مى كنند كه آيا رسالت خويش را به امتهارساندند يا نه ؟ آنها پاسخ مى گويند كه اين وظيفه را انجام داده اند.
در روايت ديگرى كه در تفسير على بن ابراهيمنقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است .
در آيه بعد براى اينكه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند، با قاطعيت وصراحت و تاكيد آميخته با قسم مى گويد: ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براىآنها شرح مى دهيم ، زيرا ما هرگز از آنها غائب نبوديم ، همه جا با آنها بوديم و در هرحال همراهشان (فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين ).
فلنقصن كه از ماده قصه گرفته شده است ، دراصل به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است ، و چون در شرح يك ماجرا، مطالب پشت سرهم پياده مى شود، به آن قصه مى گويند، و همچنين مجازاتى كه پشت سر جنايت انجام مىگردد، قصاص گفته مى شود و نيز به قيچى مقص (بر وزن پسر) مى گويند، چون موهارا پشت سر هم قطع مى كند، و نيز جستجوى در باره چيزى را قص (بر وزن مس ) مىگويند، زيرا شخص جستجوگر حوادث را پشت سر هم تعقيب ودنبال مى كند از آنجا كه در آيه چهار نوع تاكيد در اين زمينه ديده مى شود (لام قسم ، ونون تاكيد، و كلمه علم كه به صورت نكره ذكر شده و منظور از آن بيان عظمت است ، وجمله ما كنا غائبين هيچگاه غائب نبوده ايم ) استفاده مى شود كه منظور آن است كه ما تمامجزئيات كار آنها را مو به مو و پشت سر هم برايشان تشريح مى كنيم تا بدانند،كوچكترين نيت يا عملى از علم ما پنهان نمى ماند.
سؤ ال براى چيست ؟
نخستين بحثى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند واصولا در همه جا حاضر و ناظر است با اينحال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟!.
جواب اين پرسش روشن است ، زيرا اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولىاگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او وامثال آن بوده باشد، هيچ مانعى ندارد، درستمثل اينكه ما به شخص ‍ فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده ايم ، و او به جاى
خدمت مرتكب خيانتهائى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است او را مورد بازپرسى قرارداده و مى گوئيم آيا ما اينهمه به تو خدمت نكرديم ؟ و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى ؟!
اين سؤ البراى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است ، و يا اينكه براى ابراز قدردانى ازيك فرد خدمتگزار و تقدير و تشويق از او مى پرسيم در اين سفر ماموريتى كه داشتى چهكارها انجام دادى ؟ با اينكه از جزئيات آن قبلا آگاه شده ايم .
آيات سؤ ال در قرآن
ممكن است تصور شود، آيات مورد بحث كه با صراحت و تاكيد و قسم مى گويد از همه درروز قيامت سؤ ال مى كنيم ، با بعضى ديگر از آيات قرآن منافات دارد، مثلا در سورهالرحمن مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ... يعرف المجرمون بسيماهم ...
: در آن روز از هيچكس نه انس و نه جن ، سؤ الى نمى شود... بلكه افراد گناهكار ازسيمايشان شناخته مى شوند و همچنين آيات ديگر كه را نفى مى كند با آيه مورد بحث كهسؤ ال را اثبات مى كند چگونه سازگار است ؟
ولى دقت در اين آيات هر گونه ابهامى را برطرف مى سازد، زيرا از مجموعه آياتمربوط به سؤ ال و جواب در روز قيامت چنين استفاده مى شود، كه مردم در آن روز،مراحل مختلفى را مى پيمايند، در پاره اى از مراحل هيچگونه سؤال و پرسشى از آنها نمى شود، حتى مهر بر دهان آنها مى گذارند و تنها اعضاىپيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند، به عنوان يك گواه گويا و انكارناپذير چگونگى اعمالشان را بازگو مى كنند.
در مرحله بعد، مهر از زبان آنها برداشته مى شود، و به سخن مى آيند و از آنها پرسشمى شود، آنها نيز با مشاهده روشن شدن حقايق در پرتو گواهى اعضا، بهاعمال خود اعتراف مى كنند، درست همانند مجرمى كه با مشاهده آثار عينى جرم چاره اى جزاعتراف نمى بيند.
بعضى از مفسران نيز در تفسير اين آيات احتمال داده اند كه آيات نفى كننده سؤال اشاره به سؤ ال و جواب زبانى است ، و آيات اثبات كننده سؤال اشاره به سؤ الاتى است كه از اعضاى بدن مى شود و آنها بهزبانحال - همانند رنگ رخسار انسان كه خبر از سر درون او مى دهد - حقايق را بازگو مىكنند.
و در هر صورت اختلافى در ميان اين دو دسته آيات نيست .
در آيه بعد براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مساله سنجشاعمال مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤ منون آيه 102 و103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است .
نخست مى گويد: مساله توزين اعمال در آن روز حق است (و الوزن يومئذ الحق ).
ترازوى سنجش اعمال در قيامت چيست ؟
درباره چگونگى توزين اعمال در روز رستاخيز، بحث فراوانى در ميان مفسران و متكلمانشده است ، و از آنجا كه بعضى چنين تصور كرده اند، وزن
و ترازو، در آن جهان ، همانند وزن و ترازو در اين جهان است ، و از طرفىاعمال انسان سنگينى و وزنى ندارد كه بتوان آن را با ترازو سنجيد، ناچار شده اند، ازطريق تجسم اعمال ، و يا اينكه خود اشخاص را به جاى اعمالشان در آن روز وزن مى كنند،مشكل را حل نمايند، و حتى عبارتى از عبيد بن عميرنقل شده است كه مى گويد: يؤ تى بالرجلالطويل العظيم فلا يزن جناح بعوضة : يعنى در آن روز، افراد بزرگ جثه اى را مىآورند كه در ترازوى سنجش باندازه بال مگسى وزن ندارند! اشاره به اينكه ظاهراآدمهاى با شخصيتى بودند و در باطن هيچ !.
ولى اگر مساله مقايسه زندگى آن جهان را با زندگى دنيا كنار بگذاريم و توجهداشته باشيم كه همه چيز در آنجا با اينجا متفاوت است ، درست همانند تفاوتى كه ميانزندگى جنين در عالم رحم ، با زندگى انسان در اين دنيا وجود دارد، و نيز توجه داشتهباشيم كه در فهم معانى الفاظ نبايد هميشه ، بهدنبال مصداقهاى موجود و معين برويم ، بلكه مفاهيم را از نظر نتيجه بررسى كنيم ، مسالهوزن در روز رستاخيز كاملا حل خواهد شد.
توضيح اينكه در گذشته هنگامى كه مثلا نام چراغ برده مى شد ظرفى به نظر مىرسيد كه مقدارى ماده روغنى در آن ريخته شده بود و فتيله اى در ميان آن نصب گرديده واحتمالا حبابى نيز روى آن براى تنظيم هوا قرار داده شده بود، در حالى كه امروز از كلمهچراغ چيز ديگرى مى فهميم ، دستگاهى كه نه ظرفى براى روغن دارد، و نه فتيله اى ، ونه حبابى براى تنظيم هوا، اما آنچه چراغ امروز را با ديروز پيوند مى دهد همان هدف ونتيجه آن است ، يعنى وسيله اى كه تاريكى را از ميان مى برد.
در مساله ميزان نيز چنين است و در همين جهان مى بينيم كه با گذشت زمان ترازوها چه اندازهدگرگون شده اند، و حتى لفظ ميزان به وسائل ديگر سنجش نيز گفته مى شود، مانندميزان الحراره (وسيله سنجش گرما) ميزان - الهوا (وسيله سنجش هوا) و مانند آن .
بنابراين ، آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيزاعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهائى همانند ترازوهاى دنيا، وچه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد، و در رواياتى كهاز طرق اهلبيت (عليهم الاسلام ) به ما رسيده اين مطلب به خوبى ديده مى شود.
در بحار الانوار از امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ سؤال از تفسير آيه و نضع الموازين القسط چنين مى خوانيم : و الموازين الانبياء و الاوصياء ومن الخلق من يدخل الجنة بغير حساب !: ميزان سنجش در آن روز پيامبران و اوصياى آنها هستندو از مردم كسانى مى باشند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند! (يعنى كسانى كه درپرونده اعمال آنها نقطه تاريكى وجود ندارد).
و در روايت ديگرى چنين نقل شده است : ان امير المؤ منين و الائمة من ذريته هم الموازين : يعنىامير مؤ منان و امامان از فرزندان او ترازوهاى سنجشاند.
و در يكى از زيارات مطلقه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : السلام على ميزانالاعمال : سلام بر ميزان سنجش اعمال !
در واقع مردان و زنان نمونه جهان ، مقياسهاى سنجشاعمال انسانها هستند و هر كس به آن اندازه كه به آنها شباهت دارد، وزن دارد، و آنها كه ازايشان بيگانه اند، كم وزن يا بى وزنند.
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اينعالم در پرده ابهام ميماند و در روز قيامت كه به مقتضاى و برزوا لله الواحد القهار(ابراهيم - 48) روز بروز و ظهور است اين واقعيتها آشكار مى گردد.
و از اينجا روشن مى شود كه چرا موازين جمع بسته شده است ، زيرا اولياى حق كهترازوهاى سنجشند متعددند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر كدام از آنها در صفتى ممتاز بوده اند، بنابراين هر يكميزان سنجش يكى از صفات و اعمال آدمى هستند و چوناعمال و صفات انسانها مختلف است الگوها و ترازوهاى سنجش نيز بايد مختلف باشد.
و نيز از اينجا روشن مى شود كه آنچه در بعضى از روايات مانند روايتى از امام صادق(عليه السلام ) وارد شده كه پرسيدند ما معنى الميزانقال العدل : معنى ميزان چيست ؟ فرمود عدل است منافاتى با آنچه گفتيم ندارد، زيرادوستان خداوند و مردان و زنان نمونه جهان ، مظهرعدل مى باشند، عدل از نظر فكر و عدل از نظر عقيده وعدل از نظر صفات و اعمال (دقت كنيد).
در جمله بعد مى فرمايد: آنها كه ميزانهاى سنجششان سنگين است رستگارانند و آنها كهميزانهاى سنجششان سبك است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را به خاطر ظلم و ستمىكه در برابر آيات ما داشتند از دست داده اند (فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و منخفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون ).
بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال ، سبكى و سنگينى خود ميزان نيستبلكه ارزش و وزن چيزهائى است كه با ميزان سنجيده مى شود.
ضمنا تعبير خسروا انفسهم (سرمايه وجود خود را از دست دادند) اشاره
لطيفى به اين واقعيت است كه اين گونه اشخاص گرفتار بزرگترين زيان و خسران مىشوند، زيرا گاهى انسان زيان مى كند و تنهامال يا مقام خود را از دست مى دهد، ولى گاهى زيان مى كند واصل وجود هستى او به هدر مى رود، بدون اينكه سرمايه اى در برابر آن بدست آوردهباشد، و اين بزرگترين زيان است .
تعبير به ظلم به آيات كه در آخر آيه ذكر شده اشاره به اين است كه اينگونه اشخاصنه تنها به خود ستم مى كنند، بلكه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند، زيرااين برنامه ها مى بايست وسيله هدايت و نجات گردد، و اگر به آن بى اعتنائى شد و ايناثر از آنها بدست نيامد، به آنها ستم شده است .
در بعضى از روايات آمده است كه منظور از آيات در اينجا، پيشوايان بزرگ دين و ائمههدى هستند، البته همانطور كه بارها گفته ايم ، معنى اينگونه تفسيرها منحصر ساختنمفهوم آيه در آنها نيست ، بلكه آنها مصداق روشن آيات الهى هستند.
جمعى از مفسران ظلم به آيه را به معنى كفر و انكار آن گرفته اند، و البته اين معنى ازمفهوم ظلم دور نيست ، و در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز ظلم به همين معنى آمده است .
آيه و ترجمه


و لقد مكنكم فى الا رض و جعلنا لكم فيها معيش قليلا ما تشكرون (10)


ترجمه :
10 - و ما تسلط و مالكيت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم و انواعوسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم اما كمتر شكرگزارى مى كنيد (و اينهمه موهبترا بجا مصرف نمى نمائيد).
تفسير :
مقام با عظمت انسان در جهان هستى
به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد، انسانو عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش ‍ اين نوع و افتخاراتى كه خداوند به او داده ، وپيمانهائى كه در برابر اينهمه نعمت از او گرفته است ، مورد بحث قرار مى گيرد، تااز اين راه پايه هاى تربيت و تكامل او محكمتر گردد.
نخست در يك آيه ، همه اين مطالب را به گونه خلاصه ذكر كرده سپس در آيات بعدبطور مشروح آورده است .
در آغاز مى گويد: ما مالكيت و حكومت ، و تسلط شما را بر زمين ، مقرر داشتيم (و لقد مكناكمفى الارض ).
و انواع وسائل زندگى را براى شما در آن قرار داديم (و جعلنا لكم فيها معايش ).
اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را بجاى مى آوريد (قليلا ما تشكرون ).
تمكين ، تنها به اين معنا نيست كه شخصى را در محلى جاى دهند، بلكه به اين معنى استكه تمام وسائل كار را در اختيار او بگذارند، به او قدرت و توانائى بخشند ابزار كاررا فراهم كنند و موانع را برطرف سازند، به مجموع اينها كلمه تمكين اطلاق مى شود،درباره يوسف در قرآن مجيد مى خوانيم : و كذلك مكنا ليوسف فى الارض : اين چنين يوسفرا در سرزمين مصر تمكين بخشيديم (و همه گونه قدرت در اختيار او قرار داديم ).
اين آيه مانند بعضى ديگر از آيات قرآن ، پس از ذكر نعمتهاى پروردگارمردم را دعوتبه شكرگزارى مى كند، و ناسپاسى آنها را نكوهش مى نمايد.
بديهى است ، زنده كردن حس شكرگزارى و قدردانى در مردم در برابر نعمتهاى خدا تنهابراى اين است كه طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت ، خضوع كنند، او رابشناسند و فرمانش را به جان و دل بپذيرند و به اين وسيله هدايت و تربيت شوند، نهاينكه شكرگزارى كمترين اثرى در مقام با عظمت پروردگار داشته باشد، بلكه اثر آنهمانند آثار همه عبادتها و فرمانهاى او عايد خود انسان مى شود.
آيه و ترجمه


و لقد خلقنكم ثم صورنكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا إ لا إ بليس لم يكن منالسجدين (11)
قال ما منعك أ لا تسجد إ ذ أ مرتك قال أ نا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (12)
قال فاهبط منها فما يكون لك أ ن تتكبر فيها فاخرج إ نك من الصغرين (13)
قال أ نظرنى إ لى يوم يبعثون (14)
قال إ نك من المنظرين (15)
قال فبما أ غويتنى لا قعدن لهم صرطك المستقيم (16)
ثم لاتينهم من بين أ يديهم و من خلفهم و عن أ يمنهم و عن شمائلهم و لا تجد أ كثرهم شكرين(17)
قال اخرج منها مذء وما مدحورا لمن تبعك منهم لا ملا ن جهنم منكم أ جمعين (18)


ترجمه :
11 - ما شما را آفريديم سپس صورت بندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدمخضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.
12 - (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه بهتو فرمان دادم ؟ گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش ‍ آفريده اى و او را از خاك !
13 - گفت : از آن (مقام و مرتبه ات ) فرودآى ! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه ) تكبربورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى !
14 - (شيطان ) گفت : مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
15 - فرمود: تو از مهلت داده شدگانى !
16 - گفت : اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى كنم .
17 - سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مىروم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت .
18 - فرمود: از آن (مقام ) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مى كنم كه هركس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى كنم !
تفسير :
ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است وهمانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم ، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقامو رتبه او در ميان موجودات جهان ، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است .
در اين سوره ها با تعبيرات مختلف ، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، وسركشى شيطان و سپس موضع گيريش در برابر نوع انسان آمده است .
در نخستين آيه مورد بحث ، خداوند مى گويد: ما شما را آفريديم ، و سپس صورت بندىكرديم ، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چهجزء آنها نبود) فرمان داديم ، براى آدم جد نخستين شما
سجده كنند (و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم ).
همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند مگر ابليس كه ازسجده كنندگان نبود (فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين ).
اينكه در آيه فوق ، خلقت قبل از صورت بندى بيان شده ممكن است اشاره به اين باشدكه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم .
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفته ايم : سجده فرشتگان براى آدم بهمعنى سجده پرستش نبوده است ، زيرا پرستش ‍ مخصوص خدا است ، بلكه سجده در اينجابه معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنىسجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است .
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفته ايم ، ابليس از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريحآيات قرآن ، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام جن بوده است (براى توضيح بيشتر بهتفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).
در آيه بعد مى گويد: خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤ اخذه كرد، وگفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى(قال ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك ).

next page

fehrest page

back page