بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين احتمال نيز هست كه آنها مكرر بر مكرر گرفتار اين حالت شدند و نتائج شوم كارهاىخود را كه ميديدند توبه مى كردند و باز هم توبه را مى شكستند، نه اينكه فقط دوبار تكرار شد.
و در پايان آيه ، با يك جمله كوتاه و پر معنى مى گويد: خداوند هيچگاه ازاعمال آنها غافل نبوده و تمام كارهائى را كه انجام مى دهد ميبيند (و الله بصير بما يعملون).

آيه و ترجمه


لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم وقال المسيح يبنى إ سرءيل اعبدوا الله ربى و ربكم إ نه من يشرك بالله فقد حرم اللهعليه الجنة و مأ وئه النار و ما للظلمين من أ نصار (72)
لقد كفر الذين قالوا إ ن الله ثالث ثلثة و ما من إ له إ لا إ له وحد و إ ن لم ينتهوا عمايقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب أ ليم
(73)
أ فلا يتوبون إ لى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم (74)


ترجمه :
72 - آنها كه گفتند خداوند همان مسيح بن مريم است بطور مسلم كافر شدند (با اينكهخود) مسيح گفت اى بنى اسرائيل خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شماست پرستشكنيد چه اينكه هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است وجايگاه او دوزخ است و ستمكاران يار و ياورى ندارند.
73 - آنها كه گفتند خداوند يكى از سه خدا است (نيز) بطور مسلم كافر شدند با اينكهمعبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند عذاب دردناكى بهكافران آنها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند) خواهد رسيد.
74 - آيا توبه نمى كنند و به سوى خدا باز نمى گردند و از او طلب آمرزش نمىنمايند و خداوند آمرزنده مهربان است .
تفسير:
در تعقيب بحثهائى كه در مورد انحرافات يهود، در آياتقبل ، گذشت ، اين آيات و آيات بعد از انحرافات مسيحيان سخن مى گويد نخست ازمهمترين انحراف مسيحيت يعنى مساءله الوهيت مسيح و تثليث معبود بحث كرده مى گويد:بطور مسلم آنها كه گفته اند خدا همان مسيح بن مريم است ، كافر شدند (لقد كفر الذينقالوا ان الله هو المسيح ابن مريم ).
چه كفرى از اين بالاتر كه خداوند نامحدود از هر جهت را، با مخلوقى كه از هر جهت محدوداست يگانه و متحد بدانند، و صفات مخلوق را براى خالق قرار دهند؟!
در حالى كه خود مسيح (عليه السلام ) با صراحت به بنىاسرائيل گفت : خداوند يگانهاى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شما است (وقال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ).
و به اين ترتيب بيزارى خود را از هر گونه شرك و غلو در مورد خويش نفى كرد و خودرا همانند ديگران مخلوقى از مخلوقات خدا معرفى نمود.
و نيز مسيح براى تاءكيد اين مطلب و رفع هر گونه ابهام و اشتباه اضافه كرد: هر كسشريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايگاه او آتش است (انهمن يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و ماويه النار).
و باز براى تاءكيد بيشتر و اثبات اين حقيقت كه شرك و غلو يك نوع ظلم آشكار است بهآنها گفت : براى ستمگران و ظالمان هيچگونه يار و ياورى وجود نخواهد داشت (و ماللظالمين من انصار).
همانطور كه در سابق هم اشاره كردهايم تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث
در قرون نخستين و مخصوصا در عصر مسيح (عليه السلام ) وجود نداشت و حتى دراناجيل كنونى با تمام تحريفهائى كه در آن بهعمل آمده است كمترين سخنى از تثليث ديده نميشود، و خود محققان مسيحيت به اين امر معترفند،بنا بر اين آنچه در آيه فوق در مورد پافشارى مسيح (عليه السلام ) و روى مساءلهتوحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و ازدلائل عظمت قرآن محسوب مى شود.
ضمنا بايد توجه داشت كه آنچه در اين آيه مورد بحث واقع شده مساءله غلو و وحدت مسيحبا خدا و به عبارت ديگر توحيد در تثليث است ، ولى در آيه بعد اشاره به مساءله تعددخدايان از نظر مسيحيان يعنى تثليث در توحيد كرده مى گويد: آنها كه گفته اند خداوندسومين اقنوم از اقانيم سهگانه است به طور مسلم كافر شده اند (لقد كفر الذينقالوا ان الله ثالث ثلثة )
بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و شيخ طوسى در تبيان و فخر رازى وقرطبى در تفسير خود چنين تصور كرده اند كه آيهقبل درباره فرقهاى از مسيحيان به نام يعقوبيه است كه خدا را با مسيح (عليه السلام )متحد مى دانند، ولى اين آيه در باره فرقه ديگرى به نام ملكانيه و نسطوريه است كهقائل به خدايان سه گانه اند، اما همانطور كه سابقا هم گفتيم اين برداشت از مسيحيت باحقيقت تطبيق نمى كند زيرا اعتقاد به تثليث در ميان همه مسيحيان عموميت دارد، همانطور كهاعتقاد به توحيد و يگانگى خدا در ميان ما مسلمانان قطعى و مسلم است ، منتها آنها در عيناينكه خدايان را حقيقتا سه گانه مى دانند، يگانه حقيقى نيز مى دانند و به اعتقاد آنها سهواحد حقيقى يك واحد حقيقى را تشكيل ميدهند!،
دو آيه فوق ظاهرا به دو جنبه مختلف اين دو قضيه اشاره مى كند: در آيهاول اشاره به وحدت خدايان سه گانه ، و در آيه دوم اشاره به تعدد آنها است ، و قرارگرفتن اين دو بيان پشت سر هم در حقيقت اشاره به يكى ازدلائل روشن ابطال عقيده آنها مى باشد كه چگونه خداوند گاهى با مسيح (و روح القدس )حقيقتا يكى و گاهى حقيقتا سه چيز مى شود مگر مساوى بودن سه با يكمعقول است ؟
آنچه اين حقيقت را تاءييد مى كند اين است كه ما در ميان مسيحيان هيچ طايفهاى را نمى يابيمكه به خدايان سه گانه قائل نباشند.
سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آنها مى گويد: هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست(و ما من اله الا اله واحد)
مخصوصا ذكر كلمه من قبل از اله تاءكيد بيشترى را در نفى معبودهاى ديگر ميرساند.
دگر بار با لحن شديد و مؤ كد به آنها اخطار مى كند كه اگر دست از اين عقيدهبرندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود(و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم ).
كلمه من در منهم به عقيده بعضى بيانيه است ولى ظاهر اين است كه براى تبعيض بودهباشد و در حقيقت اشاره به كسانى است كه بر كفر و شرك خود باقى مى مانند و بعد ازدعوت قرآن به توحيد باز نگشتند، نه آنها كه توبه كردند و بازگشت نمودند.
در تفسير المنار از كتاب اظهار الحق داستانىنقل شده كه ذكر آن در اينجا
بى تناسب نيست و نشان مى دهد كه چگونه تثليث و توحيد نصارى غيرقابل درك ميباشند، نويسنده آن كتاب مى گويد: سه نفر به آئين مسيحيت در آمدند، كشيش ،عقائد ضرورى مسيحيت از جمله عقيده تثليث را به آنها تعليم كرد.
روزى يكى از علاقمندان مسيحيت نزد كشيش آمد و از كسانى كه تازه به آئين مسيحيت در آمدهبودند سؤ ال كرد، كشيش با كمال خوش وقتى اشاره به آن سه نفر نمود، او بلافاصلهپرسيد: آيا از عقائد ضروريه ما چيزى ياد گرفته اند، كشيش با شجاعت و تاكيد گفت :آرى سپس به عنوان نمونه يكى از آنها را صدا زد تا او را در حضور ميهمان بيازمايد،كشيش گفت : درباره تثليث چه ميدانى ؟ او در جواب گفت : شما به من چنين ياد داديد كهخدايان سه گانه اند يكى در آسمان است و ديگرى در زمين از شكم مريم متولد شد وسومين نفر به صورت كبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگىنازل گرديد! كشيش عصبانى شد و او را بيرون كرد و گفت چيزى نمى فهمد، و نفر دوم راصدا زد، او در جواب اين سؤ ال در مورد تثليث ، گفت : شما به من چنين تعليم داديد كهخدايان سه بودند، اما يكى از آنها بدار آويخته شد بنا بر اين اكنون دو خدا بيشترنداريم !
خشم كشيش بيشتر شد و او را نيز بيرون كرد و سومى را كه باهوشتر و جديتر در حفظعقائد دينى بود، صدا زد و همان مساءله را از او پرسيد او با احترام گفت : پيشواى من !آنچه را به من آموختيد كاملا حفظ كرده ام و از بركت مسيح به خوبى فهميده ام شما گفتيد:خداوند يگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه يگانه اند، يكى از آنها را بدارزدند و مرد و بنا بر اين همه مردند زيرا او با بقيه يگانه بود و به اين ترتيب الانهيچ خدائى وجود ندارد!
در آيه سوم از آنها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفر آميز توبه كنند تا خداوند آنها رامشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: آيا بعد از
اينهمه ، آنها بسوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمىكنند با اينكه خداوند غفور و رحيم است ؟ (افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه والله غفور رحيم ).

آيه و ترجمه


ما المسيح ابن مريم إ لا رسول قد خلت من قبلهالرسل و أ مه صديقة كانا يأ كلان الطعام انظر كيف نبين لهم الايت ثم انظر أ نى يؤ فكون(75)
قل أ تعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم (76)
قل يأ هل الكتب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا أ هواء قوم قد ضلوا منقبل و أ ضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل(77)


ترجمه :
75 - مسيح فرزند مريم فقط فرستاده (خدا) بود پيش از وى نيز فرستادگان ديگرىبودند مادرش نيز زن بسيار راستگوئى بود هر دو غذا مى خوردند (با اينحال چگونه دعوى الوهيت مسيح و عبادت مادرش ‍ مريم مى كنيد؟) بنگر چگونه نشانه ها رابراى آنها آشكار مى سازيم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته ميشوند؟
76 - بگو آيا جز خدا چيزى را مى رستيد كه نه مالك زيان شماست و نه سود شما، وخداوند شنوا و دانا است .
77 - بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو (و زياده روى ) نكنيد و غير از حق نگوئيد و ازهوسهاى جمعيتى كه پيشتر از اين گمراه شدند و دگران را گمراه كردند و از راه راستمنحرف گشتند پيروى ننمائيد.
تفسير:
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليهالسلام ) و اعتقاد به الوهيت او گذشت ، در اين آيات بادلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين اعتقاد آنها راابطال مى كند، نخست مى گويد: چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيدهبه الوهيت او پيدا كرده ايد، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان وفرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند (ما المسيح ابن مريم الارسول قد خلت من قبله الرسل ).
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبراناين مطلب را قائل نمى شويد؟.
ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى (عليه السلام ) را يكفرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آنها فعلا بر اين است كه او را فرزند خدا و بهيك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت (نه براى هدايت و رهبرىآنها) آمده است و لذا به او لقب فادى (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند.
سپس براى تاءييد اين سخن مى گويد: مادر او، زن بسيار راستگوئى بود ( و امهصديقه ).
اشاره به اينكه اولا كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و اينهمهنياز دارد چگونه ميتواند خدا باشد؟ و ثانيا اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كهاو هم در مسير رسالت مسيح (عليه السلام ) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانىميكرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه درميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى كنند، عبادتكرد.
بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح (عليه السلام ) اشاره كرده ، مى گويد: اوو مادرش هر دو غذا ميخوردند (كانا ياكلان الطعام ).
كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيستچگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد.
و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانىآنها در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد: بنگر چگونهدلائل را به روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها ازقبول حق سرباز ميزنند (انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يؤ فكون)
بنابراين تكرار انظر در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يك سوء در ايندلائل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سوء به عكس - العملهاىمنفى و حيرتانگيز آنها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است .
در آيه بعد براى تكميلاستدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح (عليه السلام ) خود سر تا پانيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اينكه مالك سودو زيان شما باشد آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است ، نه مالكسود شما است (قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا).
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگرلطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.
و در پايان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمىشنود و يا از درون شما آگاه نيست خداوند هم شنوا است و هم دانا
(و الله هو السميع العليم ) جالب اينكه مساله بشر بودن مسيح و نيازهاىمادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده است يكى ازبزرگترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدائى او شده كه براى توجيه آن بسيار دست وپا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبهقائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت ، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظرناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستىمنطق آنها است .
به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه بجاى كلمه من ما به كار برده شده كهمعمولا براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كهساير معبودها و بتها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جملهداخل كند و بگويد: اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيزمجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيتمسيح (عليه السلام ) يكنوع بت پرستى است نه خدا پرستى .
و در آيه بعد به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه بهدنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشناز آنها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد، (بگو اىاهل كتاب در دين خود، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوئيد)(قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق .
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يااهل الكتاب شامل آنها نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزيرمى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند.
و از آنجا كه سرچشمه غلو غالبا پيروى از هوا و هوس گمراهان است ، براىتكميل اين سخن مى گويد: از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى رانيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد (و لا تتبعوا اهواء قومقد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواءالسبيل )
اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليثو غلو درباره مسيح (عليه السلام ) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكههنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آنها به آئين مسيح (عليه السلام ) پيوستند، چيزى ازبقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا ميبينيم كه ثالوثهندى (ايمان به خدايان سهگانه برهما، فيشنو، سيفا) از نظر تاريخىقبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است ، در آيه 30 سوره توبهنيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح (عليه السلام ) مى خوانيميضاهئون قول الذين كفروا من قبل : (گفتار آنها شبيه سخنان كافران پيشين است.)
در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كهاهل كتاب ، غلو را از آنها اقتباس كردند تكرار شده است ، اين تكرار ممكن است به خاطرتاكيد بوده باشد و يا به خاطر اينكه آنها قبلا گمراه بودند و بعد كه با تبليغاتخود ديگران را نيز گمراه كردند به گمراهى جديدى افتادند، زيرا كسى كه سعى مىكند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در حقيقت از همه كس گمراهتر است ، چرا كه نيروهاىخود را در مسير بدبختى خويش و ديگران تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران رانيز بر دوش كشيده است .
آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار
گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيزبر دوش بكشد.

آيه و ترجمه


لعن الذين كفروا من بنى إ سرءيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون (78)
كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون (79)
ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم أ نفسهم أ ن سخط الله عليهم وفى العذاب هم خلدون (80)


ترجمه :
78 - آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن (و نفرين) شدند، اين بخاطر آن بود كه گناه مى كردند و تجاوز مى نمودند.
79 - آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارىانجام مى دادند.
80 - بسيارى از آنها را ميبينى كه كافران (و بت پرستان ) را دوست مى دارند (و با آنهاطرح دوستى مى ريزند) چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) خود فرستادند كه نتيجه آنخشم خداوند بود و در عذاب (الهى ) جاودانه خواهند ماند.
تفسير:
در اين آيات براى اينكه از تقليدهاى كوركورانهاهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد:كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم ، لعن شدند و اين دو پيامبربزرگ از
خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد (لعن الذين كفروا من بنىاسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم )
در اينكه چرا تنها نام اين دو پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برده شده است مفسراناحتمالاتى داده اند گاهى گفته مى شود، علت آن اين است كه سرشناسترين پيامبران بعداز موسى (عليه السلام ) اين دو پيامبر بودند، و گاهى گفته مى شود كه بسيارى ازاهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند، قرآن با اين جمله اعلام مى كند كه داود ازكسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند، متنفر بود، و بعضى گفته اند كه اين آيهاشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و جمعى ازبنى اسرائيل را نفرين كردند، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به اصحاب سبتمعروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد، و حضرت مسيح درباره جمعى ازپيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش گرفتندلعن و نفرين نمود.
در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنىاسرائيل و يا جزء اتباع مسيح ، مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعثنجات كسى نخواهد شد بلكه خود اين پيامبران از اينگونه افراد ابراز تنفر و انزجاركردند.
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد: اين اعلام تنفر و بيزارى بخاطرآن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند (ذلك بما عصوا و كانوا يعبدون )
به علاوه آنها بهيچوجه مسوليت اجتماعى براى خودقائل نبودند، و يكديگر را از كار خلاف نهى نمى كردند، و حتى جمعى از نيكان آنها باسكوت و سازشكارى ، افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند (كانوا لا يتناهون عنمنكر فعلوه ) و به اين ترتيب برنامهاعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود (لبئس ما كانوا يفعلون )
در تفسير اين آيه رواياتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده كه بسيار آموزنده است .
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم لتامرن بالمعروف ولتنهون عن المنكر و لتاخذن على يد السفيه و لتاطرنه على الحق اطرا، او ليضربنالله قلوب بعضكم على بعض و يلعنكم كما لعنهم :) (حتما بايد امر به معروف ونهى از منكر كنيد و دست افراد نادان را بگيريد و به سوى حق دعوت نمائيد و الا خداوندقلوب شما را همانند يكديگر مى كند و شما را از رحمت خود دور مى سازد همانطور كه آنهارا از رحمت خويش دور ساخت !)
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوهچنين نقل شده است : اما انهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا يجلسون مجالسهم و لكن كانوااذا لقوهم ضحكوا فى وجوههم و انسوابهم : (اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كردههرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقاتمى كردند، در صورت آنان مى خنديدند و با آنها مانوس بودند).
و در آيه بعد به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ،بسيارى از آنان را ميبينى كهطرح دوستى و محبت با كافران ميريزند (ترى كثيرا منهم يتولون الذينكفروا) بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود، بلكه دوستى آميخته با انواعگناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود، و لذا در آخر آيه مى فرمايد: (چه بد.
اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند، اعمالى كه نتيجه آن ، خشم و غضب الهى بود ودر عذاب الهى جاودانه خواهند ماند) (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهمو فى العذاب هم خالدون )
درباره اينكه منظور از الذين كفروا در اين آيه چه اشخاصى هستند بعضىاحتمال داده اند منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنها طرح دوستى ريخته بودند، وبعضى احتمال داده اند كه منظور جباران و ستمگرانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشتهطرح دوستى با آنها مى ريختند حديثى كه از امام باقر (عليه السلام ) در اين زمينهنقل شده نيز اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مى فرمايد: يتولون الملوك الجبارينو يزينون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم : (اين دسته كسانى بودند كه جبارانرا دوست مى داشتند و اعمال هوس آلود آنان را در نظرشان خوب جلوه مى دادند تا به آنهانزديك شوند و از دنياشان بهره گيرند!)
هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى بلكه اعم از آنها باشد.

آيه و ترجمه


و لو كانوا يؤ منون بالله و النبى و ما أ نزل إ ليه ما اتخذوهم أ ولياء و لكن كثيرا منهمفسقون (81)


ترجمه :
81 - و اگر ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و آنچه بر اونازل شده مى آوردند (هرگز) آنها را بدوستى اختيار نمى كردند، ولى بسيارى از آنهافاسقند.
تفسير:
در اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان ميدهد
كه اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر اونازل شده است مى داشتند هيچگاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى دادند وآنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند (و لو كانوا يؤ منون بالله والنبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء)
ولى متاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند و بسيارى از آنها ازدايره فرمان خدا خارج شده ، راه فسق را پيش گرفته اند (و لكن كثيرا منهمفاسقون )
روشن است كه منظور از (النبى ) در اينجا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )است زيرا در قرآن مجيد در آيات مختلف اين كلمه به همين معنى به كار رفته است ، و اينموضوع در دهها آيه از قرآن ديده مى شود.
احتمال ديگرى در تفسير آيه نيز هست كه ضمير كانوا به مشركان و بت پرستانبرگردد، يعنى اگر اين مشركان كه مورد علاقه و اعتماد يهودند به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) و قرآن ايمان مى آوردند، هيچگاه يهود آنها را دوست خود انتخاب نمىكردند و اين نشانه روشن گمراهى و فسق آنها است زيرا با ادعاى پيروى از كتب آسمانىبت پرستان را تا زمانى كه مشركند به دوستى بر مى گزينند و همينكه به سوى خدا وكتب آسمانى آمدند از آنها فاصله مى گيرند!
ولى تفسير اول با ظاهر آيات سازگارتر است و طبق آن تمام ضمائر به يك مرجع(يعنى يهود) باز مى گردد.
تفسير نمونه ج : 5 ص : 47 آغاز جزء هفتم قرآن

آيه و ترجمه


لتجدن اءشد الناس عدوة للذين امنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودةللذين امنوا الذين قالوا انا نصرى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و اءنهم لا يستكبرون (82)
و اذا سمعوا ما اءنزل الى الرسول ترى اءعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا امنا فاكتبنا مع الشهدين (83)
و ما لنا لا نومن بالله و ما جانا من الحق و نطمع اءن يدخلنا ربنا مع القوم الصلحين (84)
فاثبهم الله بما قالوا جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها و ذلك جزاء المحسنين (85)
و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اءولئك اءصحب الجحيم (86)


ترجمه :
82 - بطور مسلم يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت ، ولى
آنها را كه مى گويند مسيحى هستيم نزديكترين دوستان به مومنان مييابى ، اين به خاطرآن است كه در ميان آنها افرادى دانشمند و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق ) تكبرنمى ورزند.
83 - و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بينى كه(از شوق ) اشك مى ريزد بخاطر حقيقتى را كه دريافته اند، آنها مى گويند: پروردگاراايمان آورديم ، ما را با گواهان (و شاهدان حق ) بنويس .
84 - چرا ما ايمان به خدا و آنچه از حق به ما رسيده نياوريم در حالى كه آرزو داريم ما رادر زمره جمعيت صالحان قرار دهد؟!
85 - خداوند آنها را به خاطر اين سخن باغهائى از بهشت پاداش داد كه از زير درختان آننهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند و اين جزاى نيكوكاران است .
86 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنهااهل دوزخند.
شاءن نزول :
نخستين مهاجران اسلام
بسيارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى و نويسنده المنار درتفسيرهاى خود از مفسران پيشين نقل كرده اند كه اين آيات درباره نجاشى زمامدار حبشه درعصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران اونازل شده است و در حديثى كه در تفسير برهاننقل شده اين موضوع مشروحا آمده است .
آنچه از روايات اسلامى و تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين است :
در سالهاى نخستين بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دعوت عمومى او، مسلماناندر اقليت شديدى قرار داشتند، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام ،
افراد وابسته خود را كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورده است تحتفشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سختتحت فشار قرار داشت .
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزاديبخش كافى نبود، پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) براى حفظ اين دسته كوچك ، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان دربيرون حجاز، به آنها دستور مهاجرت داد، و حبشه را براى اين مقصد انتخاب فرمود و گفت: در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند، شما آنجا برويدتا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد.
منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نجاشى بود (نجاشى اسم عامى بود همانندكسرى كه به تمام سلاطين حبشه گفته مى شد، اما اسم نجاشى معاصر پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) اصحمه كه در زبان حبشى به معنى عطيه و بخشش است بود).
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتىكوچكى راه حبشه را پيش گرفتند، و اين در ماه رجبسال پنجم بعثت بود، و اين مهاجرت ، مهاجرتاول نام گرفت .
چيزى نگذشت كه (جعفر بن ابوطالب ) و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند وهسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عدهقابل ملاحظهاى زن و كودك تشكيل ميشد به وجود آوردند.
طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود، زيرا بخوبى ميديدند چيزىنخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجا اسلام را پذيرفته وبه سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد، براى بهم زدن اين موقعيت دستبه كار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيلهگر و پشت هم انداز يعنى عمروبن عاص و عمارة بن وليد را براى بهم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و باهداياى فراوانى به حبشه فرستادند،
اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و بجان هم افتادند ولى بهرحال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند، و با مقدماتى به حضورنجاشى بار يافتند، و قبلا با دادن هداياى گرانبهائى به اطرافيان نجاشى موافقت آنهارا جلب كرده و قول تاييد و طرفدارى از آنان گرفته بودند.
عمرو عاص سخنان خود را از اينجا شروع كرد، و با نجاشى چنين گفت : ما فرستادگانبزرگان مكهايم تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و ازآئين نياكان خود برگشته و به بدگوئى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپاكرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده وبه اينجا پناه آوردند، ما از آن مى ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلالگرى زنند،بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد و بهمحل خود باز گردانيم ...
اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند.
نجاشى گفت :
تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينهسخن بگويم ، و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز درجلسهاى در حضور شما دعوت شود.
روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بنابى طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان ، و نمايندگان قريش ، حضور داشتند، نجاشىپس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود رادر اين زمينه بيان كند.
(جعفر) پس از اداى احترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگانفرارى اين جمعيتيم ؟! عمرو گفت : نه شما آزاديد.
جعفر - و نيز سؤ ال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما
ميطلبند؟! عمرو - نه ما هيچگونه مطالبهاى از شما نداريم .
جعفر - آيا خونى از شما ريختهايم ؟ كه آنرا از ما ميطلبيد؟! عمرو - نه چنين چيزى در كارنيست .
جعفر - پس از ما چه مى خواهيد كه اينهمه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين شما كهمركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم ؟!
سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم ، بت پرستى مى كرديم ،گوشت مردار مى خورديم ، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم ، قطع رحم مىكرديم و نسبت به همسايگان خويش ‍ بدرفتارى داشتيم ، و نيرومندان ما ضعيفان راميخوردند! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونهشبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را تركگوئيم ، به ما دستور داده نماز بخوانيم ، زكات بدهيم ، عدالت و احسان پيشه كنيم وبستگان خود را كمك نمائيم .
نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسيد آيا چيزىاز آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟ جعفر گفت : آرى و سپس شروعبه خواندن سوره مريم كرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونهتهمتهاى ناروا پاك مى سازد، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق ، ازديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت ، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاىحقيقت در اين آيات نمايان است !
هنگامى كه عمرو خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن
مسلمانان را بدست وى كند، نجاشى دست بلند كرد، و محكم بر صورت عمرو كوبيد وگفت : خاموش باش بخدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگوئى ترامجازات خواهم كرد! اين جمله را گفت و رو به مامورين كرد و صدا زد هداياى آنها را بهآنان برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون نمائيد، و به جعفر و يارانش گفت آسوده خاطردر كشور من زندگى كنيد! اين پيش آمد علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينهشناساندن اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت ، سبب شد كه مسلمانان مكه جدا روى اينپايگاه مطمئن حساب كنند، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابندبه آنجا روانه سازند.
سالها گذشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هجرت كرد و كار اسلام بالاگرفت ، و عهدنامه حديبيه امضا شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) متوجه فتحخيبر گشت ، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترينكانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند، از دور شاهد حركت دستجمعى عدهاى بسوىسپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه بهآغوش وطن باز مى گردند در حالى كه قدرتهاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده ونهال اسلام به قدر كافى ريشه دوانيده است .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه ، اين جمله تاريخىرا فرمود: لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر؟!: نمى دانم از پيروزىخيبر خوشحالتر باشم يا از بازگشت جعفر؟
مى گويند علاوه بر مسلمانان ، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود وتمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس بگريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر اينآيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد.
و طبق روايتى كه در تفسير المنار از سعيد بن جبيرنقل شده نجاشى سى نفر
از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )و آئين اسلام به مدينه فرستاد، و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره يس گريستندو اسلام را پذيرفتند، آيات فوق نازل شد و از اين مومنانتجليل كرد.
(اين شان نزول منافات با آن ندارد كه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) نازل شده باشد، زيرا اين سخن مربوط به اكثريت آيات سوره است ، هيچمانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبلنازل شده باشد و بدستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مناسبتهائى در اينسوره قرار گيرد).
تفسير:
كينه توزى يهود و نرمش نصارى
در اين آيات مقايسهاى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) بوده اند شده است .
در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شده اند و مسيحيان در صف ديگر، درآغاز مى گويد: سرسخترين دشمنان مومنان ، يهود و مشركان هستند، و با محبتترين آنهانسبت به مومنان مدعيان مسيحيتند (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذيناشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ).
تاريخ اسلام بخوبى گواه اين حقيقت است ، زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبردهاى ضداسلامى ، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هر گونه كار شكنى ودشمنى خود دارى نمى كردند، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند، در حالىكه در غزوات اسلامى ، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان ميبينيم و نيز افراد زيادى ازآنها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمين پيوستند.
سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله
بيان كرده ، مى گويد: مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امتيازاتىداشتند كه در يهود نبود.
نخست اينكه : در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود دركتمان حقيقت كوشش نداشتند (ذلك بان منهم قسيسين ) و نيز در ميان آنها جمعىتاريك دنيا بودند كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى داشتند، هر چندگرفتار انح رافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از يهود قرار داشتند (ورهبانا).
بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند، درحالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را نژاد برتر مى دانستند، ازقبول آئين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز ميزدند (و انهم لايستكبرون ).
به علاوه جمعى از آنان (همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه ) هنگامى كه آياتقرآن را مى شنيدند، اشك شوق از ديدگانشان بخاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد(و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق).
و با صراحت و شهامت و بينظرى صدا مى زدند: پروردگارا! ما ايمان آورديم ، ما را ازگواهان حق و همراهان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياران او قرار ده(يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ).
آنها بقدرى تحت تاثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مىگفتند: چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايماننياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد.
(و ما لنا لا نؤ من بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القومالصالحين ).
البته همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، اين مقايسه بيشتر درباره يهود و مسيحيانمعاصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، زيرا يهود با اينكه داراىكتاب آسمانى بودند، بخاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات ، در صف مشركانىقرار گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند، در حالى كهدر ابتدا، يهوديان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثليث و غلو مسيحيترا نداشتند، اما دنيا پرستى شديد آنها را به كلى از حق بيگانه كرد، در حالى كهمسيحيان آن عصر چنين نبودند.
ولى تاريخ گذشته و معاصر به ما مى گويد: مسيحيان قرون بعد درباره اسلام و مسلمين، مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت .
جنگهاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيهاستعمار كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمين مى شود چيزى نيست كه بر كسى پنهانباشد، بنابر اين نبايد آيات فوق را به عنوان يك قانون كلى در باره همه مسيحياندانست جمله هاى اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... و ما بعد آن ، گواه بر ايناست كه اين آيات درباره جمعى از مسيحيان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده است .
در دو آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شد، نخست مىگويد: آنها كه در برابر افراد با ايمان ، محبت نشان دادند، و درمقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند،خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرهاجارى است و جاودانه در آن ميمانند و اين است جزاى نيكوكاران
(فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذالك جزاءالمحسنين )(1)
و در مقابل ، آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردنداهل دوزخند (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ).

آيه و ترجمه


ياءيها الذين ءامنوا لا تحرموا طيبت ما اءحل الله لكم و لا تعتدوا إ ن الله لا يحب المعتدين(87)
و كلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اتقوا الله الذى اءنتم به مومنون (88)
لا يؤ اخذكم الله باللغو فى اءيمنكم و لكن يواخذكم بما عقدتم الا يمن فكفرته اطعامعشرة مسكين من اءوسط ما تطعمون اءهليكم اءو كسوتهم اءو تحرير رقبة فمن لم يجدفصيام ثلثة اءيام ذلك كفرة اءيمنكم اذا حلفتم و احفظوا اءيمنكم كذلك يبين الله لكمءايته لعلكم تشكرون (89)


ترجمه :
87 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شماحلال كرده بر خود حرام نكنيد، و از حد تجاوز ننمائيد، زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمىدارد.
88 - و از نعمتهاى حلال و پاكيزهاى كه خداوند به شما روزى داده بخوريد و از (مخالفت) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد.
89 - خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده (و خالى از اراده ) مواخذه نمى كند ولىدر برابر سوگندهائى كه (از روى اراده ) محكم كرده ايد مواخذه مى كند، كفاره اين گونهقسمها اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد، يا لباسپوشانيدن بر آن ده نفر و يا آزاد كردن يك برده ، و كسى كه هيچكدام از اينها را نبايدسه روز روزه ميگيرد، اين كفاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد (ومخالفت مينمائيد) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد و نشكنيد، اين چنين خداوند آيات خود رابراى شما بيان مى كند تا شكر او را بجا آوريد.
شان نزول
از حد تجاوز نكنيد!
در مورد نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده است ، از جمله اينكه : روزى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهىبياناتى فرمود، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند بهدنبال آن جمعى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفتند، پارهاىاز لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند، امير مؤ منانعلى (عليه السلام ) سوگند ياد كرد كه شبها كمتر بخوابد ومشغول عبادت باشد، بلال سوگند ياد كرد كه همه روز روزه باشد، عثمان بن مظعون قسمياد كرد كه آميزش جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت پردازد.
روزى همسر عثمان بن مظعون نزد عايشه آمد، او زن جوان و صاحب جمالى بود، عايشه ازوضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى ، و زينت نمى كنى ؟!
در پاسخ گفت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيتپيش گرفته است ، اين سخن به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد،فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند، بالاى منبرقرار گرفت ، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه رابر خود حرام كرده ايد؟ من سنت خود را براى شما بازگو مى كنم هر كس از آن روىگرداند از من نيست ، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها راروزه نمى گيرم .
آگاه باشيد من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها تركدنيا گوئيد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آئين من نيست ، رهبانيت امت من درجهاد است (اگر مى خواهيد ترك دنيا گوئيد چه بهتر كه در راه سازندهاى همچون جهادباشد...) بر خود سخت نگيريد زيرا جمعى از پيشينيان شما بر اثر سخت گرفتن برخود هلاك شدند.
آنها كه سوگند ياد كرده بودند اين امور را ترك كنند، برخاستند و گفتند: اى پيامبر! مادر اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست ؟ آيات فوقنازل شد و به آنها پاسخ گفت .
لازم به تذكر است كه بعضى سوگندهاى فوق مانند سوگندى كه از عثمان بن مظعوننقل شده چون منافات با حق همسرش داشته است مشروع نبوده ، ولى در مورد سوگند على(عليه السلام ) درباره بيدار ماندن شب و اشتغال به عبادت ، امر مباح و مجازى بوده استاگر چه از آيات استفاده مى شود كه اولى و بهتر اين بود كه چنين كارى به طور مستمرادامه پيدا نكند و اين موضوع هيچگونه منافاتى با مقام عصمت على (عليه السلام ) نداردچنانكه نظير آن را در باره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز در سوره تحريمآيه يك مى خوانيم يا ايها النبى لم تحرم مااحل الله لك تبتغى مرضاة ازواجك : اى پيغمبر! چرا پارهاى از امورى كه بر توحلال است به خاطر رضايت همسرانت بر خود حرام ميكنى
تفسير:
سوگند و كفاره سوگند
در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است ، بعضى براى نخستينبار، و قسمت مهمى نيز به عنوان تاكيد و توضيح احكامى كه قبلا در.
آيات ديگر قرآن بيان شده است ، زيرا همانطور كه گفتيم اين سوره در اواخر عمر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد و ميبايست در آن در باره احكام مختلف اسلامىتاكيد بيشترى بشود.
در آيه نخست ، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى وسيله بعضى از مسلمين شده ، و آنهارا از تكرار اين كار نهى ميكند، و مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد (طيبات )و امور پاكيزهاى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد، (يا ايهاالذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم )ذكر اين حكم علاوه بر ملاحظه شان نزول ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در آياتگذشته مدح و تمجيدى از جمعى از دانشمندان و رهبانان مسيحى شد به خاطر انعطاف وتسليم آنها در برابر حق بود، نه به خاطر برنامه ترك دنيا و تحريم طيبات ، ومسلمانان نمى توانند در اين قسمت از آنها اقتباس كنند با بيان اين حكم ، اسلام صريحابيگانگى خود را از مساله رهبانيت و ترك دنيا آنچنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلامداشته است ، شرح بيشتر درباره اين موضوع را درذيل آيه 27 سوره حديد و رهبانية ابتدعوها مطالعه خواهيد فرمود.
سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد: از حد و مرزها فراتر نرويد، زيرا خداوندتجاوز كنندگان را دوست ندارد (و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ).
در آيه بعد مجددا روى مطلب تاكيد كرده ، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و دراين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده مى فرمايد: از آنچه خداوند بهشما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد) (و كلوا مما رزقكم الله حلالاطيبا).
تنها شرط آن اين است كه رعايت اعتدال و تقوا و پرهيزگارى در بهره گيرى .
از اين مواهب را فراموش نكنيد، لذا مى گويد: (و اتقوا الله الذى انتم به مومنون) يعنى ايمان شما به خدا ايجاب ميكند كه همه دستورات او را محترم بشمريد، همبهره گرفتن و هم رعايت اعتدال و تقوى .
در تفسير اين جمله احتمال ديگرى نيز هست ، كه منظور از امر به تقوا اين است كه تحريممباحات و طيبات با درجه عالى و كامل تقوا متناسب نيست ، تقوا ايجاب مى كند كه انسان ازحد اعتدال در هيچ طرف خارج نشود.
در آيه بعد درباره سوگندهائى كه در زمينه تحريمحلال و غير آن خورده مى شود، به طور كلى بحث كرده و قسمها را به دو قسمت تقسيم مىكند: (نخست مى گويد: خداوند شما را در برابر (قسمهاى لغو) مواخذه و مجازات نمىكند) (لا يؤ اخذكم الله باللغو فى ايمانكم ).
همانطور كه در تفسير آيه 225 سوره بقره كه در آن نيز پيرامون عدم مجازات درمقابل قسمهاى لغو بحث شده بود گفتيم : منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقهاءگفته اند، سوگندهائى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمىزند، بلكه بدون توجه به عنوان تكيه سخن و الله و بالله يا اينكه لا و الله وبلى و الله مى گويند و يا در حال شدت هيجان يا غضب بدون اراده و تصميمگفته مى شود.
بعضى گفته اند اگر انسان به چيزى يقين داشته باشد و بر اساس آن سوگند ياد كندسپس معلوم شود كه اشتباه كرده است ، آن نيز جزء قسم لغو است ،مثل اينكه كسى بر اثر سعايت افراد سخن چنين يقين به انحراف همسر خود پيدا كند وسوگند به طلاق او ياد نمايد، بعدا معلوم شود دروغ بوده است ، اين سوگند اعتبارندارد.
اين را نيز مى دانيم كه علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصميم در سوگندهاى جدى لازم استكه محتواى قسم نيز كار نامشروع و يا مكروهى نباشد، بنابر اين اگر انسان درحال اختيار از روى اراده و تصميم سوگند ياد كند كهعمل حرام يا مكروهى
را انجام دهد آن قسم نيز بى ارزش است ، و وفاى به آن لازم نيست -احتمال دارد كه مفهوم لغو در آيه فوق مفهوم وسيعى باشد و حتى اين گونه قسم را نيزشامل شود -
قسم دوم از سوگندها، سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم و به طور جدى ياد مىشود، در باره اين نوع قسمها، قرآن در آيه فوق چنين مى گويد: خداوند شما را دربرابر چنين سوگندهائى كه گره آنرا محكم كردهايد مؤ اخذه مى كند و شما را موظف بهعمل كردن به آن ميسازد (و لكن يؤ اخذ كم بما عقدتم الايمان )

next page

fehrest page

back page