بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و گـرنه در ساير حوائج چرا مستجاب نباشد؟ با اينكه آيات بسيارى از قرآن كريم اينمـعـنـا را خـاطـرنـشـان مى سازد كه خداى سبحان در موارد اضطرار دعاى كفار را هم مستجابكرده است .


انا لننصر رسلنا و الّذين امنوا فى الحيوه الدنيا و يوم يقوم الاشهاد



كلمه (اشهاد) جمع (شهيد) است ، البته شهيد به معناى شاهد. و آيه شريفه وعده اىنوعى مى دهد، نه وعده شخصى و براى يك يك اشخاص انبيا و تك تك وقايعى كه براىآنـان پـيـش مـى آيـد. و در سـابـق در تـفسير آيه (انهم لهم المنصورون ) درباره معناىنصرت الهى بيانى گذرانديم .


يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار



ايـن آيـه تـفـسـيـرى اسـت بـراى ( يـوم يـقـوم الاشـهـاد). و ظـاهـر ايـنـكـه مـصدر را برفاعل آن اضافه كرده و فرموده (معذرتهم معذرتشان ) و نفرموده : (ان يعتذروا اينكهعـذر بـخـواهـنـد)، ايـن است كه در آن روز به نوعى معذرت خواهند خواست ، و اما اينكه درسـوره مـرسـلات فـرمـوده (هـذا يـوم لا ينطقون و لا يوذن لهم فيعتذرون )، مربوط بهبعضى از مراحل روز قيامت است ، و بايد آن را اينطور معنا كنيم ، براى اينكه آيات ديگرىهست كه دلالت مى كند بر اينكه روز قيامت مردم تا اندازه اى حرف مى زنند.
(و لهـم اللعـنـة ) - يـعـنـى ايـشـان دورى از رحمت خدا را دارند. (و لهم سوء الدار)يعنى و ايشان خانه بدى دارند كه عبارت است از جهنم .


و لقد اتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب ... لاولى الالباب



ايـن آيـه خـاتـمـه سـرگـذشـتى است كه قبلا از موسى (عليه السلام ) و فرستادن او بامـعـجـزات و بـراهـيـن روشـن و مـجـادله آل فـرعـون بـهباطل و احتجاج مؤ من آل فرعون ، بيان كرده بود، در اين خاتمه كه با لام قسم آغاز شده ،بـه حـقـانـيـت مـاءمـوريـت مـوسـى و ظـلم فـرعـونـيـان درمقابل او اشاره مى فرمايد:
و مـراد از كـلمـه (الهـدى ) دينى است كه موسى آورد. و مراد از ارث دادن كتاب به بنىاسـرائيـل ايـن اسـت كـه تـورات را در بـيـن آنـان بـاقـى گـذاشـت ، تـا بـدانعمل كنند و به وسيله آن هدايت شوند.
و مـعـنـاى جـمـله (هـدى و ذكـرى لاولى الالبـاب ) ايـن اسـت كـه : ما اين كتاب را در بنىاسرائيل باقى گذاشتيم ، در حالى كه هدايتى بود كه عوام آنها مى توانستند با آن هدايتشوند و تذكرى بود كه خواص و خردمندان آنها مى توانستند با آن متذكر گردند.
بحث روايتى
(روايـاتـى دربـاره ، تـقـيـه ، تفويض امر به خدا، و اينكه فرعونيان هر صبح و شامبرآتش عرضه مى شوند)
در كـتـاب عـلل بـه سند خود از اسماعيل بن منصور ابى زياد، از مردى از امام صادق (عليهالسـلام ) روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) از كلام فرعون كه به حكايتقرآن كريم گفته بود (ذرونى اءقتل موسى )، پرسيدم : كه چطور شود موسى (عليهالسـلام ) را نكشت ؟ فرمود: براى اينكه زنازاده نبود و انبيا و اولاد انبيا را نمى كشند مگرفرزندان زنا.
و در مجمع البيان مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: تقيه دين من و دين پدرانمـن اسـت . كـسـى كـه تـقـيـه نـدارد، ديـن نـدارد. و تـقـيـه سـپر خدا است در زمين ، چون مؤ منآل فـرعـون ، اگر اظهار اسلام مى كرد كشته مى شد و ديگر نمى توانست در چنين مجلسىحساس ‍ از موسى و دعوتش دفاع كند).
مؤ لف : روايات از طرق شيعه در باب تقيه بسيار است ، آيات قرآن هم مؤ يد آنها است ،مانند آيه (الا ان تتقوا منهم تقية )، و آيه (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ).
و در محاسن به سند خود از ايوب بن حر، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيـل آيـه (فـوقـيـه اللّه سـيـئات مـا مـكـروا) فرموده : اين آيه نمى خواهد بفرمايد: خدانـگـذاشـت آل فـرعـون آن مـرد مـؤ مـن را به قتل برسانند، بلكه بر او حمله كردند و او راكـشتند. آيا مى دانيد چه چيز را حفظ كرد! منظور آيه اين است كه خدا او را از اينكه در دينششكست دهند حفظ فرمود.
مـؤ لف : در مـعـنـاى ايـن روايت روايات ديگرى هست ، و در بعضى از رواياتى كه از طرقاهل سنت نقل شده ، آمده كه : خدا او را از كشتن نجات داد.
و در خـصـال از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: من تعجب مى كنم از كسىكه از چهار چيز جزع و فزع مى كند و به چهار چيز پناه نمى برد - تا آنجا كه فرمود- و تـعـجـب مـى كـنم از كسى كه فزع مى كند از اينكه مبادا دشمن به او مكر كند و نيرنگبزند، ولى پناه نمى برد به آيه (و افوض امرى الى اللّه ان اللّه بصير بالعباد)بـراى ايـنـكـه مـى شـنـوم كـه خـداى عـزّوجلّ دنبالش مى فرمايد: (فوقيه اللّه سيئات مامكروا).
مؤ لف : اين حديث در غير خصال نيز نقل شده .
و در تـفـسـيـر قـمـى مـى گـويـد: مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشت : شمادربـاره آيـه (النـار يعرضون عليها غدوا و عشيا) چه مى فرمايد؟ فرمود: بگو ببينممـردم چـه مـى گـويـند؟ عرضه داشت : مى گويند اين عذاب در آتش دوزخ است كه آتش خلداسـت ، و ايـشـان در عـيـن حـال مـعذب به آن نمى شوند. حضرت فرمود: پس ايشان از سعداهستند. شخص ديگرى عرضه داشت : فدايت شوم پس ‍ خودتان بفرماييد، كه چگونه است ؟فـرمـود: ايـن در دنـيـا اسـت و امـا در آخـرت كـه دار خـلد اسـتداخـل در عـذاب مـى شـود ، هـمـچـنـان كـه دنـبـالش فـرمـوده : (يـوم تـقـوم السـاعـة ادخلواال فرعون اشد العذاب ).
مؤ لف : منظور امام (عليه السلام ) از دنيا زندگى برزخ است كه تعبير از آن به دنيا دربسيارى از روايات اهل بيت آمده است .
و در مـجـمـع البـيـان از نـافـع از ابـن عـمـر روايـت كـرده كـه گـفـت :رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هر يك از شما كه بميرد، در هر صبح وشـام جـايـگـاهـش را به او نشان مى دهند، اگر اهل بهشت باشد، جايگاهش از بهشت را و اگراهـل آتـش باشد از آتش را نشانش مى دهند و مى گويند: اينجا جايگاه تو است تا وقتى كهخدا مبعوثت كند و بدينجا بيايى .
بخارى و مسلم اين حديث را در صحيح خود آورده اند.
مؤ لف : سيوطى هم در الدر المنثور از بخارى و مسلم ، از ابن ابى شيبه و ابن مردويه اينحـديـث را آورده . و ايـن مـضمون در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار وارد شده وبـسـيـارى از آن روايـات در بـحـث بـرزخ ، در جـلداول اين كتاب و مواردى ديگر نقل شد.
آيات 60 - 55 سوره مؤ من


فاصبر ان وعد اللّه حق و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربك بالعشى و الابكار (55) انالّذيـن يـجـدلون فـى آيـت اللّه بغير سلطان اتئهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيهفـاسـتـعـذ بـاللّه انـه هـو السـميع البصير (56) لخلق السموات و الاءرض اكبر من خلقالنـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يعلمون (57) و ما يستوى الاعمى و البصير و الّذين امنوا وعملوا الصالحات و لا المسى ء قليلا ما تتذكرون (58) ان الساعة لاتية لا ريب فيها و لكناكـثـر النـاس لا يـؤ مـنـون (59) و قـال ربـكـم ادعـونـى استجب لكم ان الّذين يستكبرون عنعبادتى سيدخلون جهنم داخرين (60)



ترجمه آيات
پـس صـبـر كـن كـه وعـده خـدا حـق اسـت ، و از گـنـاهـت اسـتغفار كن و هر صبحگاه و شبانگاهپروردگار خود را حمد و تسبيح گوى (55).
بدرستى كسانى كه بدون هيچ دليلى كه از ناحيه خدا در دست داشته باشند در آيات خداجـدال مـى كـنـنـد هيچ انگيزه اى به جز نخوت درونى ندارند و جدالشان به جايى نخواهدرسـيـد و بـا جـدال به هدف خود نمى رسند، پس توبه خدا پناه بر كه شنواى بينا است(56).
بـايـد بـدانـنـد خـلقـت آسمانها و زمين بزرگتر از خلقت مردم است و ليكن بيشتر مردم نمىدانند (57).
نـه نـابـيـنـا و بـيـنـا يـكـسـان اسـت و نـه آنـهـايـى كـه ايـمـان آورده وعمل صالح كردند با بدكاران براربرند اما چه كم متذكر مى شويد (58).
قـيـامت بطور قطع آمدنى است و هيچ شكى در آن نيست و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند(59).
پـروردگـارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم بدرستى كسانى كهاز عـبـادت مـن اسـتـكـبـار مـى ورزنـد بـه زودى بـا كـمـال ذلتداخل جهنم خواهند شد (60).
بيان آيات
اســـتـــنـــتــاج از داسـتان موسى و فرعون و امر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله )بهصبر، استغفار و تسبيح
بـعـد از آنـكـه داسـتـان مـوسـى (عـليـه السـلام ) وارسـال بـه حـق او را بـه سـوى فـرعـون و قـومـش بـيـان كـرد، و نـيـز مـجـادله بـهبـاطـل آل فرعون در آيات خدا را، و نيرنگ بازى هايشان را خاطرنشان ساخت ، و نيز بيانكـرد كـه چـگـونـه خـداى تـعـالى پـيـامـبـر خـود را يـارى كـرد و كـيـد آنـان رابـاطـل سـاخـت ، و در آخـر بـه مـال كـار آنـان ، يـعنى بى ثمر شدن تلاشهايشان و عاقبتشـرشـان اشـاره نـمـود، ايـنـك در ايـن آيـات به عنوان فروع و نتيجه آن بيانات ، پيامبرگـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهد كه صبر پيشه خود كند، و هشدار مى دهد كه وعده خدا بهنـصـرت او حـق ، و نـيـرنـگـهـا و جـدال بـه بـاطـل مـردم و اسـتـكـبـارشـان ازقـبـول دعـوت او بـه زودى بـاطـل گشته ، تمامى تلاشهايشان جز عليه خودشان ، نتيجهنـمـى دهـد. بـنابراين ، كفار نمى توانند خدا را عاجز سازند. و به زودى قيامت موعود بپاگشته ، با ذلت و خوارى بدرون جهنم در مى آيند.


فاصبر ان وعد اللّه حق ...



حرف (فا) كه بر سر اين جمله در آمده ، جمله را فرع و نتيجه بيان قبلى مى سازد، كهدسـتـور مى داد مردم از راه سير در زمين عبرت بگيرند، و مى فرمود: (اءو لم يسيروا فىالاءرض فـيـنـظـروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم ) و نيز براى تاءييد آن دستور،داسـتـان مـوسـى و مـال امـر مـسـتـكـبـريـنـى كـه بـا بـاطـل بـه جنگ حق مى آمدند، و خدا حق واهل حق را يارى كرد، بيان مى فرمود.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : وقـتـى مـطـلب از ايـن قـرار اسـت ، پـس تـو بـايـد درمقابل آزار مشركين و مجادله آنان به باطل صبر كنى كه وعده خدا حق است ، و به زودى بهآن وفـا مـى كـنـد. و مـراد از (وعـده ) هـمـان وعـده چـنـد آيـهقبل است كه مى فرمود: (انا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا) و در آن وعده نصرت مى داد.
و در جـمـله (و اسـتـغـفـر لذنـبك ) به آن جناب دستور استغفار مى دهد، البته استغفار ازعملى كه نسبت به ساحت قدس آن جناب گناه باشد،
هـر چـنـد كـه گـنـاه بـه معناى معروف يعنى مخالفت امر مولوى نباشد، چون آن جناب داراىعـصـمـت اسـت ، و در سـابـق هم گفتارى در معناى گناه و مغفرت در اواخر جلد ششم اين كتابگذرانديم .
البته گناهى كه به آن جناب منسوب شود، معناى ديگرى هم دارد كه - ان شاءاللّه - دراول سوره فتح بدان اشاره خواهيم كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از گناه آن جنابگناه امت اوست ، آن گناهانى كه ممكن باشد با شفاعت آن جناب آمرزيده شود.
(و سـبـح بـحـمـد ربـك بـالعـشـى و الابـكـار) - يـعـنى خداى سبحان را تسبيح بگو،تـسـبـيـحـى كـه هـمراه حمد او باشد، حمدش بر نعمتهاى جميلش ، حمدى كه با توالى اياماسـتـمـرار داشـتـه بـاشـد. و يـا: حـمدى كه در هر صبح و شام انجام شود. و بنا بر معنىاول ، دو كلمه (عشى ) و (ابكار) از قبيل كنايه خواهد بود.
بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از تسبيح به حمد در صبح و شام ، همان نماز صبح وعـصـر اسـت ، و بـه هـمـيـن جـهـت بـايـد گـفـت : ايـن آيـه از بـيـن هـمه آيات سوره در مدينهنـازل شـده . ليـكـن ايـن تـفـسـير صحيح نيست ، بدين جهت كه از نظر روايات و مخصوصاروايـات مـعـراج مـسـلم اسـت كـه نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه هـمـه در مـكـه وقـبـل از هـجـرت واجـب شـده ، و بـنـابـرايـن اگر مراد از تسبيح به حمد نماز صبح و عصربـاشـد، بـايـد آيـه شـريـفـه در مـكـه و قـبـل از واجـب شـدن سـايـر نـمـازهـانازل شده باشد.
علت اينكه با باطل در برابر حق مجادله مى كنند، كبر آنان است


ان الّذيـن يـجـادلون فـى ايـات اللّه بـغـير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما همببالغيه ...



ايـن آيـه قـبـلى را كـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) امر به صبر مىفرمود، و با وعده نصرت دلگرمش مى ساخت تاءكيد مى كند، و حاصلش اين است كه : اينمـجـادليـن بـه آرزوى خـود نـمـى رسـنـد، و هـرگـز نـخـواهـنـد رسـيـد، پـس تـو ازجدال ايشان غمناك مباش ، و از اين ناحيه دلخوش دار.
پس جمله (ان فى صدورهم الا كبر) علت مجادله ايشان را منحصر مى كند در كبر ايشان ،و مـى فـرمـايـد: عـامـلى كـه ايـشـان را وادار بـه ايـنجـدال مـى كـنـد، نـه حس جستجوى از حق است و نه شك در حقانيت آيات ما است تا بخواهند بامـجـادله حـق را روشـن كنند، و حجت و برهانى هم ندارند، تا بخواهند با مجادله ، آن حجت رااظـهـار بـدارند بلكه تنها عامل جدالشان آن كبريست كه در سينه دارند. آرى ، آن كبر استكـه ايـشـان را وادار كـرده در بـرابـر حـق جـدال كـنند، و به وسيله آن حق صريح روشن راباطل جلوه دهند.
(مـا هـم بـبـالغيه ) - ضمير در كلمه (ببالغيه ) به كبر برمى گردد، به اعتبارسببى كه موجب آنست ؛ چون كبر سبب جدال است كه مى خواستند با آن ، حق را و آورنده دعوتحـقـه را سـركـوب كـنـنـد. و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه : ايـشـان بـه مـراددل خـود و آرزوهـايـى كه از جدال خود دارند نمى رسند، جدالى كه بخاطر كبرشان مرتكبمى شوند.
(فـاسـتعذ باللّه ) - يعنى پس از ايشان و كبرى كه دارند به خدا پناه ببر، همچنانكه موسى (عليه السلام ) از هر متكبر جدالگرى به خدا پناه برد، و خدا آن را چنين حكايتمـى كـنـد: (و قـال مـوسـى انـى عـذت بـربـى و ربـكـم مـنكل متكبر لا يؤ من بيوم الحساب ).
(انـه هـو السـمـيـع البـصـير) - يعنى : او شنواى دعاى بندگان و بيناى به حوائجايشان است ، و شدت و رخاى ايشان را مى بيند.


لخلق السموات و الاءرض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعلمون



لام ابـتـداى آيـه لام سـوگـند است ، و مراد از (سماوات و الاءرض ) مجموع عالم است ، ومعناى آيه بر حسب آنچه مقام افاده مى كند اين است كه : مشركين به آرزوى خود نمى رسند،و خـدا را نـمـى تـوانند عاجز كنند، چون خدايى كه قادر بر خلقت تمامى عالم است ، و همهعالم با آن همه عظمت كه در آن است وى را عاجز نكرد، هرگز ممكن نيست يك جزو كوچك از آن- يـعـنـى انـسـانها - بتوانند او را عاجز سازند. و ليكن بيشتر مردم جاهلند، و به خاطرجـهـل خـود خـيـال مـى كـنـند مى توانند با جدالى كه به راه مى اندازند، و يا با هر نيرنگديگر، او را عاجز و خسته كنند.


و ما يستوى الاعمى و البصير...



بـعـد از آنـكه تذكر داد كه بيشتر مردم نمى دانند، در اين جمله همين معنا را تاءكيد كرد كهمردم همه يكسان نيستند، بعضى كور و بعضى بينايند، و اين دو برابر نيستند. آنگاه بعداز كـلمـه (بـصـيـر جـمـله الّذيـن آمنوا...) را بر آن عطف كرد، و سپس كلمه (مسى ء) راآورد، در نـتـيـجـه طايفه اول صاحبان بصيرتند كه آن تذكر را مى پذيرند، و طايفه دومكوردلان هستند كه متذكر نمى شوند.
(قـليـلا مـا تـتـذكرون ) - اين جمله خطاب به مردم است به انگيزه توبيخ آنها و همينمـنـظـور باعث شده كه سياق از غيبت به حضور التفات يابد، چون اگر اين نكته نبود، جاداشت بفرمايد (قليلا ما يتذكرون ).


ان الساعة لاتية لا ريب فيها و لكن اكثر الناس لا يؤ منون



خـداى تـعـالى در ايـن آيـه مـردم را بـه آمدن قيامت تذكر مى دهد، و در آيه بعدى با دعوتپـروردگـارشـان بـه دعـا و عـبـادت او مـتـذكـر مـى كـنـد، هـمـچـنـان كـه مـؤ مـنآل فرعون در داستان سابق آنان را به آمدن قيامت ، و به اينكه دعوت از ناحيه خداست نهاز ناحيه آلهه ايشان ، تذكر مى داد و مى گفت آلهه شما مردم نه در دنيا دعوتى دارند، نهدر آخرت .


و قال ربكم ادعونى استجب لكم



اين آيه دعوتى است از خداى تعالى به همه بندگانش ، دعوتى است به دعا و خواندن او،و وعده اى است به استجابت آنان . و به طورى كه ملاحظه مى كنيد هم دعا را مطلق آورده ، وهـم مـسـتـجـاب كـردن آن را. و مـا در بـحـثـى كـه پـيـرامـون مـعـنـاى دعـا و اجـابـت درذيل آيه (اءجيب دعوة الداع اذا دعان ) در جلد دوم اين كتاب ايراد كرديم پيرامون آن مفصلابحث نموديم .
(ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) - كلمه (داخرين ) جمع اسمفـاعـل از مـصـدر (دخـور) است كه به معناى ذلت است . در اين آيه دعاى در آيه قبلى رابه عبادت مبدل كرده تا بفهماند كه دعا خود نوعى عبادت است .
بحث روايتى
(روايـاتـى دربـاره دعـاء و اسـتـجـابـت آن در ذيـل آيـه : (ادعـونـى اسـتجب لكم ...))
در صـحـيـفـه سجاديه است كه : پروردگارا تو خودت فرمودى (ادعونى استجب لكم انالّذيـن يـسـتـكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و در اين كلام شريفت دعا و خواندنخـود را عـبـادت ، و تـرك آن را اسـتـكـبـار خـوانـدى ، و تـاركـيـن را بـهدخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى .
و در كـافـى به سند خود از حماد بن عيسى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كهگـفـت : از آن جـناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمىدهد،
بـراى ايـنـكـه دعـا خـود عـبـادت اسـت ، و خداى عزّوجلّ مى فرمايد: (ان الّذين يستكبرون عنعبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و نيز فرموده : (ادعونى استجب لكم ).
مـؤ لف : ايـنـكـه امـام فـرمود (دعا خود عبادت است ) و به آيه شريفه استشهاد كرد، درحـقـيـقـت احتجاجى است كه بر فرمايش قبلش ‍ كرده كه فرمود (دعا كن ) و اما استشهادشبه آيه (اءدعونى استجب لكم ) احتجاج به آن گفتار دومش است كه فرمود (مگو چنين وچنان ) و به همين جهت در بيان خود، ذيل آيه را بر صدرش مقدم آورد.
و در كتاب خصال از معاوية بن عمار، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود:اى مـعـاويـه بـه كـسى كه سه چيز داده شده باشد از سه چيز محروم نمى شود: كسى كهتـوفـيـق و حـال دعـايـش داده بـاشـند، از اجابت محرومش نمى كنند، و كسى كه توفيق شكرنـعـمـتش داده باشند، از زياد كردن نعمتش دريغ نمى كنند، و كسى كه توكلش داده باشند،از كـفايت امور او مضايقه نمى كنند. چون خداى عزّوجلّ در كتاب عزيزش مى فرمايد: (و منيـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه كـسـى كـه بـر خـداتوكل كند او كفايت كننده امور وى است ) و نيز مى فرمايد: (لئن شكرتم لازيدنكم اگرشـكـر بـگـذاريـد نـعـمـتـتـان را زيـادت كنم )، و نيز فرموده : (ادعونى استجب لكم مرابخوانيد تا اجابتتان كنم ).
و در كـتـاب تـوحيد به سندى كه به امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) دارد از آن جنابروايـت كـرده كـه فـرمـود: جـمـعـى بـه امـام صادق (عليه السلام ) گفتند: چرا ما خدا را مىخـوانـيم ولى دعايمان مستجاب نمى شود؟ فرمود: براى اينكه كسى را مى خوانيد كه نمىشناسيدش .
مـؤ لف : مـا در ذيـل آيـه (اءجـيـب دعـوة الداع اذا دعـان )، در جـلد دوم ايـن كتاب تعدادى ازروايات دعا را ايراد كرديم .
آيات 68 - 61 سوره مؤ من


اللّه الّذى جـعـل لكـم اليـل لتـسـكـنـوا فـيـه و النـهـار مـبـصـرا ان اللّه لذوفـضـل عـلى النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يـشـكـرون (61) ذلكـم اللّه ربـكـم خـلقكـل شـى ء لا اله الا هـو فـانـى تـؤ فـكـون (62) كـذلك يـؤ فك الّذين كانوا بايات اللّهيـجـحـدون (63) اللّه الّذى جـعـل لكـم الاءرض قـرارا و السـمـاء بـنـاء و صـوركم فاحسنصـوركم و رزقكم من الطيبات ذلكم اللّه ربكم فتبارك اللّه رب العالمين (64) هو الحىّ لااله الا هـو فـادعـوه مـخـلصـيـن له الديـن الحـمـد لله رب العـالمـيـن (65)قـل انى نهيت ان اعبد الّذين تدعون من دون اللّه لما جاءنى البينات من ربى و امرت ان اسلملرب العـالمـين (66) هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثملتـبـلغـوا اشـدكـم ثـم لتـكـونـوا شـيـوخـا و مـنـكـم مـن يـتـوفـى مـنقـبـل و لتـبـلغـوا اجـلا مـسـمـى و لعلكم تعقلون (67) هو الّذى يحى و يميت فاذا قضى امرافانما يقول له كن فيكون (68)



ترجمه آيات
خدا همان كسى است كه برايتان شب را درست كرد تا در آن به استراحت پردازيد و روز راتـا هـمـه جـا بـرايـتـان قـابـل ديـدن بـاشـد، چـون خـدا داراىفضل مخصوصى است نسبت به مردم ولى بيشتر مردم شكر نمى گزارند (61).
هـمـيـن خـدا پروردگار شما است كه خالق هر موجود است ، معبودى بجز او نيست پس چگونهبه خود اجازه مى دهيد كه از عبادت او به عبادت غير او منحرف شويد (62).
آرى ، همه آنهايى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند اين چنين دچار انحراف مى شوند (63).
خـدا هـمـو اسـت كـه زمين را براى شما مستقر و آسمان را بنا قرار داد و شما را به بهترينشكلى صورتگرى نمود و از چيزهاى پاكيزه روزيتان نمود. همين اللّه است كه پروردگارشما است كه چه پر بركت است اللّه رب العالمين (64).
او زنـده زندگى بخش است معبودى بجز او نيست پس تنها همو را بخوانيد و دين را خالصبراى او سازيد الحمد لله رب العالمين (65).
بـگـو مرا از پرستش خدايانى كه شما مى پرستيد نهى كرده اند چون بعد از آمدن بيناتاز نـاحـيـه پروردگارم ديگر جا براى اين شرك نيست و نيز ماءمور شده ام كه تنها براىرب العالمين تسليم باشم (66).
خـدا هـمـو اسـت كـه شـمـا را از خـاك و سـپس از نطفه و آنگاه از علقه بيافريد و آنگاه بهصورت طفل شما را بيرون مى كند تا به حد بلوغ برسيد و بعد از آن پير و سالخوردهگـرديد، ولى بعضى از شما قبل از رسيدن به پيرى مى ميريد و نيز بيرون مى كند تابه اجل معين خود برسيد و شايد تعقل كنيد (67).
او همان خدايى است كه زنده مى كند و مى ميراند پس همين كه قضاى چيزى را راند تنها مىگويد باش و آن چيز موجود مى شود (68).
بيان آيات
در ايـن آيـات بـراى بـار دوم بـه آيـات تـوحـيـد كـه دراول سـوره بـود و بـا آيـه (هـو الّذى يـريـكـم آيـاتـه ) آغاز مى شد، و يگانگى خداىتعالى در ربوبيت و الوهيت را اثبات مى كرد، برگشت شده .
اثبات توحيد خداوند در الوهيت و ربوبيت با بيان او در آفاق و انفس


اللّه الّذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا...



يـعـنى آن خداى يگانه كسى است كه به خاطر شما شب را تاريك كرد تا در آن از خستگىروز كه در اثر كار و كوشش و تلاش روزى عارضتان شده ، آرامش يابيد و روز را هم بهخـاطـر شـمـا روشـن قرار داد تا از فضل خدا و از پروردگارتان طلب كنيد، و روزيتان رابه دست آوريد. و اين دو از اركان تدبير زندگى انسانهاست .
و بـا مـعـنـايـى كـه مـا براى آيه كرديم ، روشن گرديد كه اگر روز را (مبصر بينا)ناميده ، از باب مجاز عقلى است ، و آنطور كه بعضى از مفسرين ادعا كرده اند، هيچ دلالتىبر مبالغه ندارد.
(ان اللّه لذو فـضـل عـلى النـاس و لكـن اكـثـر النـاس لا يشكرون ) - در اين جمله بهفـضـل خـدا بـر مـشـركـيـن مـنـت مـى نـهـد و تـوبـيـخ مـى كـنـد بـه ايـنـكـهفضل خدا را شكر نمى گزارند،
چـون اگـر ايـن فـضـل عظيم را شكرگزارى مى كردند او را مى پرستيدند. در اين جمله جاداشـت بـه جـاى كـلمـه (نـاس ) دوم ، ضـمـيـر بـيـاورد، و بـفـرمـايـد (ان اللّه لذوفـضـل عـلى النـاس و لكن اكثرهم لا يشكرون ) ولى چنين نكرد، بلكه دوباره اين كلمه راتكرار كرد تا بفهماند كفران نعمت طبع مردم است ، بدين جهت كه مردمند، همچنان كه در جاىديگر فرمود: (الانسان لظلوم كفار).


ذلكم اللّه ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو فانى تؤ فكون



يـعـنـى ايـن اسـت آن خدايى كه امر حيات و رزق شما را تدبير مى كند، شب را مايه سكونتشـمـا، و روز را وسـيـله سـعى و كوشش شما قرار مى دهد، و او اللّه تعالى است . و او ربشما است ، چون تدبير امر شما به دست او است .
(خـالق كل شى ء) - يعنى براى اينكه رب همه چيز است ، چون خالق همه چيز است ، وخـلقت از تدبير جدايى پذير نيست . و لازمه اين آن است كه غير خداى تعالى هيچ ربى درعـالم هـسـتـى نـبـاشـد، نـه بـراى شـمـا و نـه بـراى غـيـر شـمـا، و بـه هـمـيـن جـهـتدنـبـال جـمـله مـورد بـحـث فـرمـود: (لا اله الا هـو) يـعـنـىحـال كه چنين است ، پس هيچ معبود به حقى غير خداى تعالى نيست ، چون اگر معبود ديگرىدر اين ميان باشد، قهرا ربى ديگر خواهد بود، چون الوهيت از شؤ ون ربوبيت است .
(فانى تؤ فكون ) يعنى پس چگونه از پرستش او به سوى پرستش ديگرى منحرفو منصرف مى شويد.


كذلك يؤ فك الّذين كانوا بايات اللّه يجحدون



يعنى نظير اين افك بود كه منكرين آيات خدا در امتهاى ديگر نيز مرتكب شدند، چون آياتخـدا روشـن بـود، و هـيـچ خـفـايـى در آن نـبـود، پـس انـصـراف ازمدلول آنها سببى نداشت مگر همين انكار و لجبازى .


اللّه الّذى جعل لكم الاءرض قرارا و السماء بناء...



كـلمـه (قـرار) بـه مـعناى مستقر و جايگاهى است كه آدمى بر آن قرار مى گيرد. و كلمهبـنـاء بـه طـورى كـه ديـگـران گـفـتـه انـد بـه مـعانى قبه و بارگاه است ، و از آن جملهبـنـاهـايـى است كه عرب بر آن قبه مى زنند. خداى تعالى در اين آيه اين نعمت را به رخانـسـانـهـا مـى كـشـد كـه آنان را در زمين و زير آسمان جاى داد، و اين خانه مسقف را منزلگاهايشان كرد.
(و صوركم فاحسن صوركم ) - حرف (فا) كه بر سر جمله (فاحسن ) در آمده ،فاى تفسيرى است ، و به آيه چنين معنا مى دهد: خداوند خلقت صورتهاى شما را نيكو كرد،و ايـن بـدان جـهـت است كه خداى تعالى صورت انسان را مجهز به جهازى بسيار دقيق كردكـه بـا آن جـهـاز و وسايل مى تواند انواع كارهاى عجيب را انجام دهد ، كارهايى كه سايرمـوجودات جاندار از انجام آن عاجز است . و نيز از مزايايى از زندگى بهره مند است كه آنمزايا براى غير انسان ابدا فراهم نيست .
(و رزقـكم من الطيبات ) - منظور از طيبات انواع رزقهاى گوناگونى است كه طبيعتشبا طبيعت آدمى سازگار است ، و با طبيعت ساير حيوانات سازگار نمى باشد، مانند انواعدانه ها، و گوشتها و غير آن .
(ذلكـم اللّه ربـكم ) - يعنى اين اللّه است كه رب شما است و امور شما را تدبير مىكـنـد. (فـتـبارك اللّه رب العالمين ) - اين جمله ثنايى است بر خداى عزّوجلّ به اينكهربـوبـيـت و تدبيرش تمامى عالمها را فرا گرفته ، و با آوردن حرف (فا) بر سرايـن جـمـله ، آن را متفرع كرد بر جمله قبلى ، در نتيجه ربوبيتش براى همه عالمها را فرعربـوبـيـتـش بـراى انـسـان قـرار داد، و ايـن بـه منظور آن بود كه بفهماند ربوبيت خداىتـعالى يكى است ، و تدبيرش نسبت به امور انسان عين تدبيرش نسبت به امور همه عالماسـت ، چـون نـظـام جـارى در سـراسـر جـهان يكى است ، و انطباق آن بر سراسر جهان عينانطباقش بر يك يك نواحى آن است ، پس خداى سبحان منشاء خير كثير است كه در لغت آن را(بركت ) گويند: (فتبارك اللّه رب العالمين ).


هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين ...



در جـمـله (هـو الحـى ) اطـلاقـى است كه به هيچ وجه مقيد نمى شود، نه عقلا و نه نقلا.عـلاوه بـر اين ، انحصار را هم افاده مى كند، در نتيجه معنايش اين مى شود كه : تنها خداىتـعـالى حـيـاتـى دارد كه دستخوش مرگ و زوال نمى شود، پس خداى تعالى حى بالذاتاست و هر زنده ديگرى با احياى او داراى حيات شده .
و چـون مـعـلوم شـد كـه در ايـن ميان يك حى بالذات است و يك حى به وسيله غير، در نتيجهتنها كسى بالذات مستحق عبادت است كه حياتش نيز بالذات باشد و او خداى تعالى است وبه همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: (لا اله الا هو).
و ايـن دو جـمله مقدمه است براى جمله بعدى كه در آن امر به دعا مى كند، البته نه خواندنخدا به طور مطلق ، بلكه خواندنش به توحيد و در حالى كه دين را براى او خالص كنند،چـون تـنـهـا او حـى بـالذات اسـت و نـه ديـگـرى ، و چـون تنها اوست كه استحقاقش براىپـرسـتـش ذاتـى اسـت ، و هـيـچ كس ديگرى چون او نيست ، لذا است كه بعد از دو جمله (هوالحى ) و (لا اله الا هو) متفرع بر آن دو فرمود: (فادعوه مخلصين له الدين ).
و جمله (الحمد لله رب العالمين ) ثنايى است بر ربوبيت خداى تعالى .


قـل انـى نـهـيـت ان اعبد الّذين تدعون من دون اللّه لما جاءنى البينات من ربى و امرت اناسلم لرب العالمين



مـعـنـاى آيـه روشـن اسـت . و در آن مـشـركـيـن را بـراى هـمـيـشـه از ايـنـكـهرسـول خدا موافق با آنها شود، و آلهه آنان را بپرستد، نوميد مى كند. و اين معنا در سورهزمـر مـكـرر آمـده بـود، و بـه هـمـيـن قـريـنـه مـى تـواناحـتـمـال راجـح داد كـه ايـن سـوره بـعـد از سـوره زمـرنازل شده باشد.
اشاره اى به خلقت انسان و امر حيات و ممات او


هو الّذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ...



مـراد از خـلقت آنان از خاك ، اين است كه پدر ايشان آدم را از خاك آفريد، چون خلقت غير آدم(عـليـه السـلام ) بـالاخـره مـنـتـهـى به خلقت آدم مى شود كه از خاك بوده ، در نتيجه خلقتايـشـان نـيـز در اصل از خاك بوده است . ممكن هم هست مراد از خلقت ايشان از خاك ، اين باشدكه تكوين نطفه پدرها از مواد بسيط زمين بوده .
(ثـم مـن نـطفة ...) - يعنى سپس شما را از نطفه اى آفريديم ، و نكره آوردن (نطفه) براى اشاره به حقارت آن است ، و همچنين نكره آوردن (علقه ) در جمله (ثم من علقة). (ثـم يـخرجكم ) يعنى سپس شما را از شكم مادران بيرون مى آوريم ، (طفلا) درحالى كه طفل هستيد. و كلمه طفل به طورى كه مى گويند، هم بر مفرد اطلاق مى شود، و همبـر جـمـع ، همچنان كه در آيه (او الطفل الّذين لم يظهروا على عورات النساء) بر جمعاطلاق شده است .
(ثـم لتـبـلغوا اشدكم ) - لام در اين جمله لام غايت است ، و گويا متعلق آن حذف شده وتـقـديـرش (ثم ينشئكم لتبلغوا اشدكم ) باشد، يعنى سپس شما را نشو و نمو مى دهدتـا بـه حـد بـلوغ بـرسـيـد. و حد بلوغ اشد از عمر آدمى آن زمانى است كه نيروى بدنىانسان به حد كمال مى رسد. (ثم لتكونوا شيوخا) اين جمله عطف بر جمله (لتبلغوا)اسـت ، (و مـنـكـم مـن يـتـوفـى مـن قـبـل ) يـعـنـى بـعـضـى از شما قبلا مى ميرد و به اينمـراحـل از عـمـر كـه گـفـتـيـم يـعـنـى مـرحـله بـلوغ اشـد، و مـرحـله پـيـرى و سـايـرمراحل نمى رسد.
(و لتـبـلغـوا اجلا مسمى ) - و تا برسيد به اجلى كه معين شده ، و اين آخرين مهلتىاسـت كـه بـه آدمـى مـى دهـنـد و آن اجـل حـتـمـى اسـت كـه بـه هـيـچ وجـهقـابـل تـغـيـيـر نـيـسـت ، و ايـن اجـل مـعـيـن غـايـتـى اسـت كـهشامل تمام مردم مى شود، حال هر كسى هر چه عمر كرده باشد. و در جاى ديگر از چنين اجلىخـبـر داده ، مـى فـرمـايـد: (و اجـل مـسمى عنده )، و به همين جهت ديگر اين جمله را با كلمه(ثم ) عطف نكرد، تا از آن دو غايت مذكور در سابق متمايز شود.
(و لعـلكـم تـعـقـلون ) - يـعـنـى تـا شـايـد شـمـا حـق را بـا نـيـروىتـعـقـل - كـه غريزه شما است - درك كنيد. و اين غايت خلقت انسان از نظر حيات معنوى اواست ، همچنان كه رسيدن به اجل مسمى ، غايت و نهايت زندگى دنيايى و صورى او است .


هو الّذى يحيى و يميت ...



يعنى خداى تعالى كسى است كه عملزنـده كـردن و مـيـراندن از آن اوست ، و با اين عمل ، زندگان را از عالمى به عالمى ديگرمـنـتـقـل مـى كـنـد. و هـر يـك از ايـن مـيـراندن و زنده كردن مبداى است براى تصرفاتش بهنـعـمـتـهـايـى كـه بـا آن نـعـمـتـهـا بـر آن كـس كـه تـدبـيـر امـرش را مـى كـنـدتـفضل نمايد، چون هر يك از ميراندن و زنده كردن عالمى را به سوى آدمى مى گشايد كهدر آن عالم از انواع نعمتهاى خدايى استفاده مى كند.
(فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) - تفسير اين جمله مكرر بيان شد.
بحث روايتى
(نـــقـــل و ردّ روايـاتـى كه درباره شاءن نزول آيه : (لخلق السموات و الارض اكبرمنخلق الناس ) نقل شده )
در الدر المـنـثور است كه : عبد بن حميد و ابن ابى حاتم به سند صحيح از ابى العاليهروايـت كـرده انـد كـه گفت : يهوديان نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده ،عرضه داشتند: دجال كه در آخر الزمان ظهور مى كند از ماست و از خصائصش اين و اين است. و خيلى درباره او غلو كردند و امر او را بزرگ جلوه دادند و گفتند كه چنين و چنان مى كند.خـداى تـعـالى در پـاسـخ آنـان ايـن آيه را فرستاد: (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّهبـغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه ) آنگاه در معنايش گفت : اينهابه آنچه مى گويند نمى رسند.
(فـاسـتـعـذ بـاللّه ) رسـول گـرامـى خـود را دسـتـور مـى دهـد از فـتـنـهدجال به خدا پناه ببرد. (لخلق السموات و الاءرض اكبر من خلق الناس ) يعنى از خلقتدجال .
و نـيـز در هـمـان كـتـاب آمـده كـه : ابـن ابـى حـاتـم از كـعـب الاحـبـار روايـت كـرده كـه درذيـل آيـه (ان الّذيـن يـجـادلون فـى ايـات اللّه بـغـيـر سلطان ) گفت : اين آيه دربارهيـهـوديـان نـازل شـد، البـتـه دربـاره ايـن عـقـيـده آنـهـا كـه مـنـتـظـر امـردجال هستند.
و بـاز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـنـذر از ابـن جـريـحنقل كرده كه در تفسير آيه (لخلق السموات و الاءرض اكبر من خلق الناس ) گفته است: مـى گـويـنـد يـهوديان معتقد بودند كه در آخر الزمان پادشاهى خواهند داشت كه دريا تازانـويـش ، و ابـرهـا تا فرق سرش مى رسند، آن قدر بلند بالا است كه مرغان را از بينآسمان و زمين با دست مى گيرد، و با او كوهى از نان و نهرى از آب است . در پاسخ ايشاناين آيه نازل شد (لخلق السموات و الاءرض اكبر من خلق الناس ).
مـؤ لف : در سـابـق تـوجـه فرموديد كه گفتيم : غرض سوره - به طورى كه از سياقآيـاتـش اسـتـفـاده مى شود - گفتگو در پيرامون استكبار و مجادله كفار در آيات خدا است ،آنـهـم مـجـادله به غير حق . پس در اين سوره گفتار از اين جا آغاز شد، و در چند نوبت بازبـه هـمـيـن نـكـتـه عـود كـرد، مـثـل ايـنـكـه يـك جـا فـرمـود: (مـايـجـادل فـى آيـات اللّه الا الّذيـن كـفـروا) جـاى ديـگـر فـرمـود: (و جـادلوابالباطل ليدحضوا به الحق ) بار سوم فرمود: (الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغيرسـلطـان اتـيـهـم كبر مقتا)، بار چهارم فرمود: (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغيرسلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر) بار پنجم فرمود: (لم تر الى الّذين يجادلونفى آيات اللّه انى يصرفون ). پس ‍ بنابراين ، سياق آيات اين سوره اين معنا را نمىپـذيـرد كـه بعضى از آنها درباره حادثه اى نازل شده باشد كه ساير آيات آن ربطىبه آن حادثه نداشته باشد، در حالى كه چند روايت بالا مى خواهد اين را بگويد.
عـلاوه بـر ايـن ، مـضـمـون ايـن روايـات ، يـعـنـى قـصـه خـبـر دادن يـهـود ازدجـال ، بـا دو آيه مزبور هيچ تطبيق نمى كند، و خواننده عزيز اگر در مضمون اين دو آيهيـعنى آيه (ان الّذين يجادلون ) - تا جمله - (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) دقتبـفـرمـايـد، خـواهـد ديـد كـه از مـضـمـون روايـت اجـنـبـى اسـت . از ايـنجا روشن مى شود اينقـول كـه ايـن دو آيـه بـه دليـل ايـن روايـات در مـديـنـهنازل شده صحيح نيست .
آيات 78 - 69 سوره مؤ من


الم تر الى الّذين يجدلون فى آيات اللّه انى يصرفون (69) الّذين كذبوا بالكتابو بـمـا ارسـلنـا بـه رسـلنـا فـسـوف يـعـلمـون (70) اذالاغلال فى اعنقهم و السلاسل يسحبون (71) فى الحميم ثم فى النار يسجرون (72) ثمقـيـل لهـم ايـن مـا كـنـتـم تـشـركـون (73) مـن دون اللّه قـالوا ضـلوا عـنـابل لم نكن ندعوا من قبل شيا كذلك يضل اللّه الكافرين (74) ذلكم بما كنتم تفرحون فىالاءرض بـغـير الحق و بما كنتم تمرحون (75) ادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوىالمـتكبرين (76) فاصبر ان وعد اللّه حق فاما نرينك بعض الّذى نعدهم او نتوفينك فالينايـرجعون (77) و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليكو مـا كـان لرسـول ان يـاءتـى بـاية الا باذن اللّه فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق و خسرهنالك المبطلون (78).



ترجمه آيات
آيـا هـيـچ نـديدى كه آنان كه در آيات خدا جدال مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى شوند(69 ).
كـسـانـى كه كتاب و آنچه را كه بوسيله رسولان خود فرستاديم تكذيب مى كنند پس بهزودى خواهند فهميد (70).
آن هنگامى كه غل و زنجيرها به گردنهايشان افتاده باشد و كشيده شوند (71).
در آب داغ و سپس در آتش افروخته گردند (72).
و آنگاه به ايشان گفته شود كجا است آن چيزهايى كه شريك خدايش مى پنداشتيد (73).
و بـه جـاى خدايش مى پرستيديد مى گويند هر چه نظر مى كنيم آنها را نمى بينيم بلكهاصلا ما در دنيا چيزى نمى پرستيديم ، آرى خداوند اين طور كفار را گمراه مى كند (74).
ايـن قـهـر و عـذاب بـدان سـبـب اسـت كـه در دنـيـا از پـى تـفـريـح (و هـوسـرانـى )باطل بوديد و دائم به نشاط و شهوت پرستى سرگرم شديد (75).
حـال بـه درون دوزخ شـويـد در حـالى كـه بـيـرون شـدن بـرايـتان نيست پس چه بد استمنزلگاه متكبران (76).
پـس تـو اى پـيـامـبـر! صبر كن كه وعده خدا حق است پس چه اينكه در حيات تو پاره اى ازعـذابـهـايـمـان را كـه وعـده داده ايـم بـه ايـشـان بـچـشـانـيـم و چـه ايـنـكـهقـبـل از نـشـان دادن تـو را قـبـض روح كـنـيـم در هـرحال همه آنان به سوى ما برخواهند گشت (77).
مـگـر نـه ايـن بـود كـه قـبـل از تـو رسـولانـى از جـنـس خـود ايـن مـردم بـه سـويـشـانگـسـيـل داشـتيم رسولانى كه داستانهاى بعضى از آنان را برايت حكايت كرديم و بعضىديـگـر را حـكـايت نكرديم ؟ هيچ رسولى چنين حقى نداشته كه از پيش خود آيتى بياورد هرآيـتـى مـى آوردنـد بـه اذن خـدا بـوده و چـون حـكـم حـق و حـتـمـى خـدا فـرا رسـد كـافـرانمبطل زيانكار شوند (78).
بيان آيات
در ايـن آيات براى بار پنجم به مساءله آنهايى كه در آيات خدا مجادله مى كنند برگشتشـده و مـتـعـرض سـرانـجـام كـار آنـان مـى شـود. البـتـه مـا كـار آنـان را بـا بـيـانمـال كار مجادله كنندگانى كه در امتهاى گذشته بودند بيان مى كنند و مى فرمايد: خداىتـعـالى سـرانـجـام ، ديـن خـود را حـفـظ و يـارى نـمـود. و ايـن مـعـنـا را دراول سـوره بـطـور اجـمـال ، و سـپـس بـا آوردن مـسـاءله دعـوت مـوسـى (عـليـه السـلام ) وداسـتـانـهايى از آن جناب و نصرتى كه خدا از خصوص او كرد، بيان فرمود. و آنگاه همينمعنا را در ضمن امر به پيامبر اسلام به صبر و وعده اش به نصرت بيان كرد.
و در ايـن آيـات بـراى آخـريـن بـار بـر آنـان جـمـله مـى كـنـد، ومـال امـرشان را و اينكه كارشان به كجا مى انجامد، خاطرنشان مى سازد و مى فرمايد كهمال امرشان عذاب جاودان است . آنگاه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امر مىفـرمـايد كه صبر كند، و وعده اش مى دهد كه يارى اش خواهد كرد. و دلگرمش مى كند بهاينكه وعده خدا حق است .
بـيـان حـال مـجـادله كـنـنـدگـان در آيـات خدا و سرانجام سختى كه در جهنم خواهند داشت


الم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون



جـمـله (الم تـر آيا نمى بينى ) تعجب را مى رساند. و كلمه (انى ) به معناى (كيفچـگـونـه ) اسـت . و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : آيا تعجب نمى كنى - و يا - آيا تعجبنـكـردى از امـر ايـن اشـخـاصـى كـه در آيـات خـدا مجادله مى كنند، چگونه از حق به سوىباطل و از هدايت به سوى ضلالت منحرف مى شوند؟
و منظور از اينكه در اين آيه باز متعرض حال مجادلين شده ، اين است كه اشاره كند كه اينطايفه از حق و هدايت منحرف شده اند و اينكه سرانجام چه سرنوشتى خواهند داشت . ولى درآيه (ان الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اتيهم ان فى صدورهم الا كبر ما همبـبـالغـيـه ) مـتـعـرض حـال آنـان شـده ، از ايـن جـهـت كـه چـه عـامـلى بـاعـث مـى شـود درمقابل حق جدال كنند، و آن را عبارت مى داند از كبر، و آنگاه مى فرمايد: به آن كبريايى كهدر سر مى پرورانند نمى رسند. پس آيه مورد بحث تكرار آيه مزبور نيست ، بلكه هر يكاز آن دو يك جهت را متعرضند.
از اين بيان اشكالى كه در كلام بعضى از مفسرين هست روشن مى شود، مفسر نامبرده گفتهاسـت : تـكـرار كـردن مساءله مجادله ، بايد محمل صحيحى داشته باشد، و آن اين است كه :بـگـوييم مجادلين متعدد بوده اند، آن مجادلينى كه آيه قبلى متعرض حالشان بود، غير ازآن مـجـادليـن هـسـتـنـد كه در آيه مورد بحث نامبرده شده اند. و يا بگوييم مورد مجادله متعددبـوده ، مـثـل اينكه مجادله در آيه سابق در مساءله معاد بوده ، و مجادله در آيه مورد بحث درمساءله توحيد بوده است .
و خـوانـنـده از بيان سابق ، متوجه اشكالى كه بر اين مفسر وارد است مى باشد. علاوه براين ، از گفتار او پيداست كه اصلا متوجه غرض ‍ اين سوره نبوده است .


الّذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا فسوف يعلمون



آنـچـه از سـيـاق آيـات بـعـدى برمى آيد اين است كه مراد از اين مجادلين تنها مجادلين باپـيـامـبـر اسـت بـنابراين مناسبتر اين مى باشد كه بگوييم : مراد از (كتاب ) هم قرآنكـريـم اسـت ، و مـراد از جـمله (بما ارسلنا به رسلنا) كتابها و اديانى است كه سايرانـبـيـاء (عـليهم السلام ) آورده اند، در نتيجه وثنيت كه قرآن و ساير كتابهاى آسمانى رامنكرند در حقيقت مساءله نبوت را منكرند.
(فسوف يعلمون ) - اين جمله تفريع است بر مجادله و تكذيب كفار و هم تهديد ايشاناسـت به اينكه به زودى به حقيقت اين مجادله در آيات خدا، و تكذيب كتاب و رسولان الهىپى خواهند برد.


اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون



در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (اغـلال ) جـمـع(غل ) است ، و آن عبارت است از طوقى كه به گردن اشخاص مى اندازند، تا خوارى وذلت او را بـنـمـايـانـنـد. و كـلمـه (غـل ) در اصـل بـه مـعـنـاىداخـل شـدن اسـت . و نـيـز گـفـته : كلمه (سلاسل ) جمع (سلسله ) و آن عبارت است ازحـلقـه هايى كه از جهت طول پشت سر هم قرار مى گيرد. (كه در فارسى بدان زنجير مىگويند).
و نـيـز گفته است : كلمه (سحب ) به معناى كشاندن چيزى است بر روى زمين ، اين معناىاصـلى كـلمـه اسـت . و نـيـز گـفـتـه اسـت : كـلمـه (سـجـر) دراصـل بـه مـعـنـاى افـكندن هيزم است در آتشى كه زياد باشد، مانند آتش تنور كه با هيزمافروخته شود.
كـلمـه (اذ) ظـرف اسـت بـراى جـمله (فسوف يعلمون ) و بعضى گفته اند آوردن اينكـلمـه با اينكه مخصوص گذشته است براى اين بوده كه تحقق وقوع را برساند هر چندكه جريان در آينده واقع شود و بنابراين جمع بين (اذ) و (سوف ) منافات ندارد.
(اذالاغـلال فـى اعـنـاقـهـم ) جـمـله اى اسـت مـركـب از مـبـتـدا و خـبـر، و كـلمـه(سـلاسـل ) عطف است بر اغلال و جمله (يسحبون فى الحميم ) نيز خبرى است بعد ازآن خـبـر ديـگـر. و جـمـله (ثم فى النار يسجرون ) عطف است بر جمله (يسحبون ). ومـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : بـه زودى حـقـيـقـت عمل خود را خواهند فهميد، آن وقتى كه غلها وزنـجـيـرهـا در گـردنـشـان بـاشـد و در آبـى سـوزان كـشـيده شوند و سپس در آتش افكندهگـردنـد. و بـعـضـى گـفته اند: معناى جمله (ثم فى النار يسجرون ) اين است كه بهزودى در آتـش ‍ افروخته خواهند شد و آتشگيره آن خواهند گشت ، مؤ يد اين معنا آيه ديگرىاست كه در وصف جهنم مى فرمايد: وقودها الناس و الحجارة و نيز مى فرمايد: (انكم و ماتعبدون من دون اللّه حصب جهنم ).


ثم قيل لهم اين ما كنتم تشركون من دون اللّه قالوا ضلوا عنا...



يـعـنـى بـه ايشان گفته مى شود - و در حالى كه بين كشيده شدن روى زمين و سوختن درآتـش قـرار دارند - پس كجايند آن خدايانى كه مى پرستيدند و شريك خدا مى پنداشتيدتـا شـمـا را يـارى كـنـنـد و از ايـن عـذاب نـجـات دهـنـد. و يـا هـمان طور كه معتقد بوديد درمقابل عبادتهايى كه براى آنها مى كرديد شفاعتتان كنند.
(قـالوا اضـلوا عـنـا) - يـعـنـى مـى گـويـنـد: آن آلهـه از نـظـر مـا غـايـبـند، چون كلمه(ضل ) به معناى غاب است ، مى گويند: (ضلت الدابة ) يعنى حيوان ناپديد شده ومكانش معلوم نيست . اين جمله پاسخى است از آن ندايى كه به ايشان مى شود: (اين ما كنتمتشركون من دون اللّه ).
(بـل لم نكن ندعوا من قبل شيئا) - اين جمله تتمه جواب آنان و اعراض از جواب اولشاناسـت ، چـون مـتـوجـه مـى شـونـد كـه آن آلهه اى كه در دنيا شركاى خدا مى پنداشتند بجزاسـمـايـى بـدون مـسـمـى نـبـودنـد. مـفاهيمى بودند كه در سراسر عالم با هيچ چيز تطبيقنـداشـتـنـد، و عـبـادتهايى كه براى آنها كردند همه بيهوده بود، و لذا منكر عبادت خود مىشـونـد و مـى گـويـنـد: اصـلا ما بت نمى پرستيديم . در مواردى ديگر به اين معنا اشارهنـمـوده ، مـى فـرمـايـد: (فـزيـلنـا بـيـنـهم ) و نيز مى فرمايد: (لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون ).
بـعـضـى هم گفته اند: جمله مورد بحث يكى از دروغهاى روز قيامت مشركين را حكايت مى كند،همچنان كه آيه (و اللّه ربنا ما كنا) مشركين دروغ ديگرى از آنهاست .
(كذلك يضل اللّه الكافرين ) - يعنى در ساير مواردى كه خدا كافران را گمراه مىكـنـد، بـه خـاطـر ايـنـكـه كـافـرند، يعنى حق را مى پوشانند، شبيه به اين مورد است كهبـاطـل را حـق مـى بـينند و به طلبش مى روند و بعدا مى فهمند كه هر چه كرده اند بيهودهبوده ، و سعيشان باطلى بوده در صورت حق ، و سرابى بوده در سيماى حقيقت .
و مـعـنـاى آيـه بـنـا بـر وجـه دوم كـه جـمـله (بـل لم نـكـن نـدعـوا مـنقـبـل شـيـئا) دروغـى بـاشـد از مـشـركـيـن ، ايـن مـى شـود: خـداونـدمثل اين ضلالت ، كافران را گمراه مى كند، آن وقت برگشت كارشان به اين مى شود كهنـاگـزيـر شـونـد بـه دروغ گفتن در موقعى كه يقين دارند كه اين دروغ گفتن سودى بهحالشان ندارد.
البـتـه جـمله مورد بحث به معانى ديگرى نيز تفسير شده كه نزديك به يكديگرند و باتفسيرى هم كه ما كرديم نزديكترند.
معناى اينكه فرمود: (ذلكم بما كنتم تفرحون بغيرالحق ...)


ذلكم بما كنتم تفرحون فى الاءرض بغير الحق و بما كنتم تمرحون



كـلمـه (تـفـرحون ) مضارع از (فرح ) است و (فرح ) به معناى مطلق خوشحالىاسـت ، ولى (مـرح ) بـه مـعـنـاى افـراط در خـوشـحـالى اسـت كـه ازاعـمـال مـذمـوم بـشـمـار مـى رود. راغـب گـفـتـه : (فـرح ) بـه مـعـنـاى گـشـادگـىدل اسـت ، بـه وسـيـله لذتى زودگذر كه بيشتر در لذتهاى بدنى است ، ولى (مرح )به معناى شدت فرح و بى بند و بارى در آن است .
و جـمـله (ذلكـم بـمـا كـنـتـم ) اشاره است به عذابى كه كفار در آن قرار دارند، و حرف(با) در كلمه (بما) باى سببيت و يا باى مقابله است .
و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : ايـن عـذابـى كه شما در آن قرار گرفته ايد به سبب (و يا درمـقـابـل ) فـرحـى اسـت كـه در زمـيـن بـدون حـق مـى كـرديـد، از لذاتعـاجـل دنـيـا كـام مـى گـرفـتـيـد. و نـيـز بـه سـبـب (و يـا درمقابل ) افراطى است كه در فرح خود مى كرديد، چون دلهايتان شيفته لذات دنيا و زينت آنبـود و با هر حقى كه مخالف باطل شما بود دشمنى مى كرديد، در نتيجه به خاطر احياىباطل خود و از بين بردن حق و كوبيدن آن فرح و مرح مى كرديد.
در مـجـمع البيان گفته : اگر فرح را مقيد به قيد (بغير الحق ) كرد، ولى (مرح )را مـطـلق آورد، بـراى ايـن اسـت كـه گـاهى فرح به خاطر حق دست مى دهد ، و چنين فرحىمـمـدوح اسـت ، گـاهى هم مى شود كه به باطل دست مى دهد كه آن مذموم است ، ولى مرح جزمذموم و باطل نمى تواند باشد.


ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين



يـعـنـى داخـل درهـاى جـهـنـم شويد كه برايتان تقسيم كرده اند، در حالى كه در آن جاودانهبـاشـيد، و چه بسيار بد مقامى است كه متكبرين از حق دارند. در سابق هم گذشت كه گفتيممراد از (ابواب جهنم ) دركات آنست .


فاصبر ان وعد اللّه حق ...



بـعـد از آنـكـه مـال امر جدال كنندگان در آيات خدا را بيان كرد كه آتش دوزخ است ، و نيزفـرمـود خـدا ايشان را به كيفر كفرشان گمراه نمود، اينك در اين جمله متفرع بر آن بيان ،رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) را امر به صبر مى كند و علتش را هم اين مىداند كه وعده خدا حق است .
(فاما نرينك بعض الّذى نعدهم ) - منظور از اين بعض ، عذاب دنيا است .
(او نـتـوفـيـنـك ) - و يـا تـو را بـا مـرگـت بگيريم و آن را نشانت ندهيم . (فالينايرجعون ) - خلاصه مى فرمايد: چه اينكه مختصرى از عذابى كه به آنان وعده داديم، در ايـن دنـيـا بـا بودن تو در حيات به ايشان بچشانيم ، و تو آن را ببينى و چه اينكهقـبـل از ايـن نـشـان دادن وعـده خـود تـو را بـا مـرگـت بـگـيـريـم ، بـه هـرحـال ايـن كـفار نزد ما خواهند برگشت و از چنگ ما بيرون شدنى نيستند، آن وقت وعده خود رادر حقشان عملى مى كنيم .

next page

fehrest page

back page