بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيات 54 - 21 سوره مؤ من


او لم يـسـيروا فى الاءرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم كانوا هم اشد منهمقـوة و آثـارا فـى الاءرض فـاخـذهم اللّه بذنوبهم و ما كان لهم من اللّه من واق (21) ذلكبـانهم كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فكفروا فاخذهم اللّه انه قوى شديد العقاب (22)و لقد ارسلنا موسى بايتنا و سلطان مبين (23) الى فرعون و هامان و قارون فقالوا سحركذاب (24) فلما جاءهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الّذين آمنوا معه و استحيوا نساءهمو مـا كـيـد الكـافـريـن الا فـى ضـلال (25) و قـال فـرعـون ذرونـىاقتل موسى و ليدع ربه انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الاءرض الفساد (26) وقـال مـوسـى انـى عـذت بـربـّى و ربـكـم مـن كـل مـتـكـبـر لا يـؤ مـن بـيـوم الحساب (27) وقـال رجـل مـؤ مـن مـن ال فـرعـون يـكـتـم ايـمـانـه اتـقـتـلون رجـلا انيـقـول ربـى اللّه و قـد جـاءكـم بـالبينات من ربكم و ان يك كذبا فعليه كذبه و ان يكصادقا يصبكم بعض الّذى يعدكم ان اللّه لا يهدى من هو مسرف كذاب (28) يقوم لكم الملكاليـوم ظـاهـريـن فـى الاءرض فـمـن يـنـصـرنـا مـن بـاءس ‍ اللّه ان جـاءنـاقـال فـرعـون مـا اريـكـم الا مـا ارى و مـا اهـديـكـم الاسـبـيـل الرشـاد (29) و قـال الّذى امـن يـقـوم انـى اخـاف عـليـكـممثل يوم الاحزاب (30) مثل داءب قوم نوح و عاد و ثمود و الّذين من بعدهم و ما اللّه يريد ظلماللعباد (31) و يقوم انى اخاف عليكم يوم التناد (32) يوم تولون مدبرين ما لكم من اللّهمن عاصم و من يضلل اللّه فما له من هاد (33)
و لقـد جاءكم يوسف من قبل بالبينات فما زلتم فى شك مما جاءكم به حتى اذا هلك قلتملن يـبـعـث اللّه مـن بـعـده رسولا كذلك يضل اللّه من هو مسرف مرتاب (34) الّذين يجدلونفـى ايت اللّه بغير سلطان اتئهم كبر مقتا عند اللّه و عند الّذين امنوا كذلك يطبع اللّه علىكـل قـلب متكبر جبار (35) و قال فرعون يا هامان ابن لى صرحا لعلى ابلغ الاسباب (36)اسبب السموات فاطلع الى اله موسى و انى لاظنه كذبا و كذلك زين لفرعون سوء عمله وصـد عـن السـبـيـل و مـا كـيـد فـرعـون الا فـى تـبـاب (37) وقـال الّذى امـن يـقـوم اتـبعون اهدكم سبيل الرشاد (38) يقوم انما هذه الحيوة الدنيا متاع و انالاخـرة هـى دار القـرار (39) مـن عـمـل سـيـئة فـلا يـجـزى الا مـثـلهـا و مـنعـمـل صـلحـا مـن ذكـر او انـثـى و هو مؤ من فاولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب(40) و يـقـوم مـا لى ادعـوكـم الى النـجـوة و تـدعـونـنى الى النار (41) تدعوننى لاكفربـاللّه و اشرك به ما ليس لى به علم و انا ادعوكم الى العزيز الغفار (42) لا جرم انماتـدعـونـنـى اليـه ليـس له دعـوة فـى الدنـيـا و لا فـى الاخـرة و ان مـردنـا الى اللّه و انالمـسـرفـيـن هـم اصـحـاب النـار (43) فـسـتـذكـرون مـااقـول لكـم و افـوض امـرى الى اللّه ان اللّه بصير بالعباد (44) فوقئه اللّه سيئات مامـكـروا و حـاق بـال فـرعـون سـوء العذاب (45) النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يومتـقـوم السـاعـة ادخـلوا ال فـرعـون اشـد العـذاب (46) و اذ يـتـحـاجـون فـى النـارفـيـقـول الضـعـفـوا للذيـن اسـتـكـبـروا انـا كـنـا لكـم تـبـعـافـهـل انـتـم مـغـنـون عـنـا نـصـيـبـا مـن النـار (47) قـال الّذيـن اسـتـكـبـروا انـاكـل فـيـها ان اللّه قد حكم بين العباد (48) و قال الّذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكميخفف عنا يوما من العذاب (49) قالوا او لم تك تاتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوافـادعـوا و مـا دعـوا الكـافـريـن الا فـى ضـلال (50) انا لننصر رسلنا و الّذين امنوا فىالحـيـوة الدنـيا و يوم يقوم الاشهد (51) يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنة و لهمسـوء الدار (52) و لقـد اتـيـنـا مـوسـى الهـدى و اورنـا بـنـىاسراييل الكتاب (53) هدى و ذكرى لاولى الالباب (54)



ترجمه آيات
آيـا در زمـيـن سـيـر نـمـى كـنـنـد تـا بـبـيـنـنـد سـرانـجـام كـسـانـى كـهقـبـل از ايـشـان بـودنـد چـه شـد؟ آنـان از اينان نيرومندتر بودند و آثار بيشترى در زمينداشـتند با اين حال ، خدا به كيفر گناهانشان بگرفت و از ناحيه خدا هيچ حافظى نداشتند(21).
ايـن بـدان جهت بود كه رسولانشان به سويشان مى آمدند و آياتى روشن مى آوردند ولىكفر مى ورزيدند خدا هم ايشان را بگرفت كه خدا قوى و شديد العقاب است (22).
همين ما بوديم كه فرستاديم موسى را با آيات خود و سلطانى مبين (23).
به سوى فرعون و هامان و قارون پس گفتند: وى ساحرى است دروغ پرداز (24).
و چـون حـق را از نـاحـيـه مـا آورد گـفـتـنـد فـرزنـدان هـر كـس كـه طـرفـدار اوسـت بـهقـتـل بـرسـانـيـد و زنانشان را زنده نگه داريد ولى كيد و نقشه هاى فرعون كيدى كور ونقشه اى بر آب بود (25).
و فرعون گفت كه مرا واگذاريد تا موسى را بكشم و او بايد پروردگار خود را بخواندكه من مى ترسم دين شما را دگرگون ساخته و يا در زمين فساد انگيزد (26).
موسى گفت : من به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه بهروز حساب ايمان ندارد (27).
و مـردى از آل فـرعـون كـه ايـمـان خـود را پنهان مى داشت گفت : آيا مردى را ميكشيد كه مىگـويد پروردگار من اللّه است با اينكه از ناحيه پروردگارتان آياتى روشن آورده ؟ واگـر دروغـگـو باشد وزر دروغش به عهده خود اوست . ولى اگر راست بگويد: بعضى ازآن وعده هايى كه به شما داده به شما مى رسد. به درستى كه خدا كسى را كه اسرافگرو دروغگو باشد نمى آمرزد (28).
اى قوم من ، امروز سلطنت و قدرت به دست شماست و در زمين نيرومند هستيد ولى اگر فرداعـذابـى از ناحيه خدا بيايد چه كسى ما را يارى مى كند؟ فرعون گفت : هيچ رأ ى جز آنچهارائه دادم ندارم و شما را جز به راه رشد هدايت نمى كنم (29).
دوباره همان كسى كه ايمان آورده بود گفت : اى قوم من ، به راستى بر شما مى ترسم ازعذابى مثل عذاب روز احزاب (30).
مـثـل سـنتى از عذاب كه در قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام بعد از ايشان جريان يافت و خداهرگز اراده ظلم نسبت به بندگان ندارد (31).
و نيز من بر شما اى قوم مى ترسم از روز قيامت ، روزى كه بانگ و فرياد مردم از هر سوبلند مى شود (32).
روزى كه از عذاب پا به فرار مى گذاريد ولى از ناحيه خدا هيچ حافظى نداريد و كسىكـه خـدا گـمراهش كند ديگر هيچ راهنما نخواهد داشت (33). همين شما بوديد كه در گذشتهيـوسـف بـه سويتان بيامد و لايزال نسبت به دينى كه برايتان آورده بود در شك بوديدتـا آنـكـه از دنيا رفت گفتيد ديگر خدا هرگز بعد از وى رسولى مبعوث نمى كند اينطورخدا هر اسرافگر شكاك را گمراه مى كند (34).
هـمـان كـسـانـى كـه بـدون دليـلى آسـمـانـى در آيـات خـداجـدال مـى كـنند و اين جدال عداوت بزرگى است نسبت به خدا و به كسانى كه ايمان آوردهاند خداوند اين چنين مهر مى زند بر هر قلبى كه متكبر و جبار باشد (35).
(از آن جـمـله ) فرعون است كه به وزيرش هامان گفت براى من قصرى بلند با آجر بسازشايد به راهها دست يابم (36).
راههاى آسمان ، و در نتيجه معبود موسى را ببينم و راست مى گويم كه من او را دروغگو مىپـنـدارم . و اين چنين اعمال زشت فرعون در نظرش زيبا جلوه كرده بود و از راه باز داشتهشده بود و نقشه فرعون جز به هلاكت وى نينجاميد (37).
و آنـكـه ايـمـان آورده بود گفت : اى قوم مرا پيروى كنيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم(38).
اى قوم اين زندگى دنيا متاعى است و خانه آخرت خانه قرار و دائمى است (39).
كسى كه عمل زشتى كند تنها كيفرى مثل آن خواهد داشت ولى كسى كه عملى صالح انجام دهدچـه مـرد و چـه زن بـشـرطـى كـه ايـمـان داشـتـه بـاشـد چـنـيـن كـسـانـىداخل بهشت مى شوند و در آن بى حساب روزى داده خواهند شد (40).
و اى قـوم من ! چه مى شود مرا كه شما را به سوى نجات مى خوانم در عوض شما مرا بهسوى آتش دعوت مى كنيد (41).
مـرا مـى خـوانـيـد كـه بـه خـدا كـفـر ورزم و بـرايـش شـريـكقـايـل شـوم كـه هـيـچ دليلى بر شرك او ندارم و من شما را به سوى خداى عزيز آمرزندهدعوت مى كنم (42).
ايـن حـقـيـقـتى است كه آنچه شما مرا به سويش مى خوانيد نه در دنيا دعوتى دارد و نه درآخـرت و مـحـقـق اسـت كـه بـازگـشـت مـا بـه سـوى خـداسـت و مـحـقـقـا تـنـهـا اسـرافـگـراناهل آتشند (43).
پـس بـه زودى مـتـوجه آنچه به شما مى گويم خواهيد شد و من امر خود را به خدا واگذارمى كنم كه خدا داناى به بندگان است (44).
خـداى تـعـالى هـم او را از نـقـشـه هـاى سـوئى كـه بـرايـش كـشـيده بودند حفظ فرموده وبدترين عذاب متوجه آل فرعون شد (45).
آتـشـى كـه هـر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند تا قيامت به پا شود و چون به پاشد گفته مى شود اى آل فرعون داخل شديدترين عذاب شويد (46).
همان روزى كه در آتش با يكديگر بگو مگو مى كنند ضعفاء به گردنكشان مى گويند مادر دنـيـا پـيـرو شـمـا بـوديـم حـال آيـا امـروز مـى توانيد مقدارى از اين عذاب آتش را از مابرگردانيد؟ (47).
گـردنـكـشان در پاسخ مى گويند ما و شما هر دو دسته در آتش هستيم امروز هم خدا در بينبندگانش حكم كرده (و خلاصه حاكم خدا بوده نه اين و آن ) (48).
و هـمه آنها كه در آتشند به خازنان دوزخ مى گويند پروردگارتان را بخوانيد يك روزهم كه شده عذاب را بر ما تخفيف دهد (49).
در پاسخ مى گويند آيا همواره رسولانتان با معجزات و آيات روشن به سويتان نيامدند؟مـى گـويـنـد: بـله آمـدنـد. در پـاسـخ مـى گـويند: پس ‍ بخوانيد كه دعاى كافران جز درضلالت نخواهد بود (50).
بـه درسـتـى كه ما رسولان خود را و آنان را كه ايمان آوردند هم در دنيا و هم در روزى كهگواهان به پا خاسته مى شوند يارى كرده و مى كنيم (51).
در آن روز ستمكاران را پشيمانى و عذرخواهى سود ندهد و براى آنها خشم و لعن و منزلگاهبد (جهنم ) مهياست (52).
و هـمـيـن مـا بـوديـم كـه بـه مـوسـى هـدايـت داديـم و كـتـاب را بـه ارث بـه بـنـىاسرائيل داديم (53).
كتابى كه هدايت و تذكر براى خردمندان بود (54).
بيان آيات
در ايـن آيـات كـفـار را مـوعظه مى فرمايد كه به آثار امتهاى گذشته و داستانهاى ايشانمـراجـعـه كـنـنـد و در آنها نظر نموده و عبرت بگيرند و بدانند كه قوت اقوياء و استكبارمـسـتـكـبـران روزگار و مكر مكاران ، خدا را عاجز نمى كند، و به همين منظور از باب نمونهپـاره اى از قـصـص مـوسـى و فـرعـون را ذكـر مـى كـنـد و در آن قـصـه مـؤ مـنآل فرعون را مى آورد.


اولم يسيروا فى الاءرض فينظروا...



اسـتـفـهـام در ايـن آيـه انـكـارى اسـت . و كـلمـه (واقـى ) اسـمفـاعـل از مـصدر (وقاية ) است به معناى حفظ كردن چيزى از هر چه آن را اذيت كند و بهآن ضرر بزند.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : (او لم يسيروا) چرا اين مردمى كه ما پيامبر به سويشانگسيل داشته ايم به (سير فى الاءرض فينظروا) در زمين نمى پردازند، تا به نظرتـفـكر و عبرتگيرى بنگرند كه (كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم ) عاقبت مردمى كهقـبـل از ايـشـان مـى زيـسـتـه انـد چـگـونـه بـوده و آن امتها در اثر تكذيب پيامبران خود چهسـرانـجـامـى داشـتـند. (كانوا هم اشد منهم قوة ) با اينكه آن امتها از اينان نيرومندتر وداراى تمكنى و تسلطى بيشتر و آثارا و آثارى چون شهرهاى محصور به قلعه هاى محكم وكاخهاى عالى و پى ريزى شده داشتند، (فى الاءرض فاخذهم اللّه بذنوبهم ) در همينزمين كه اينان زندگى مى كنند زندگى مى كردند، ولى خدا ايشان را به كيفر گناهانشانبگرفت و به جرم اعمالشان هلاكشان كرد (و ما كان لهم من اللّه من واق ) و از ناحيه خداهيچ حافظى كه حفظشان كند نداشتند.


ذلك بانهم كانت تاتيهم رسلهم بالبينات ...



كـلمه (ذلك ) اشاره به همان اخذ الهى است . و مراد از (بينات ) آيات روشن است . وبقيه الفاظ آيه ظاهر است .
داســـتـــان ارســـال مـــوســـى (عـــليـه السلام ) به سوى فرعون و گفتگوى فرعوندربارهكشتن او


و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين



بـعـيـد نـيست مراد از (آيات ) معجزات و خارق العاده هايى باشد كه موسى با آنها بهسـوى فـرعون فرستاده شد، از قبيل عصا، يد بيضاء و غير آن دو. و مراد از (سلطان مبين) سـلطـه الهى باشد كه خدا به وسيله آن موسى (عليه السلام ) را تاءييد كرد، و بهوسيله آن جلو فرعون را از كشتن موسى و خاموش كردن نور او بگرفت .
بعضى گفته اند: مراد از (آيات ) براهين و دلالات است ، و مراد از (سلطان ) معجزاتموسى ، چون عصا، يد بيضاء، و غير آن دو. بعضى ديگر هم حرفهايى ديگر زدهاند.


الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب



كلمه (فرعون ) نام جبار و ديكتاتور نژاد قبط و پادشاه ايشان است . و (هامان ) ناموزيـر اوسـت و (قـارون ) نـام يـكـى از طـاغـيـان بـنـىاسـرائيـل اسـت كـه داراى خـزايـنـى مـمـلو از پـول بوده . و اگر از ميان همه دو امت قبطى وسبطى تنها نام اين سه نفر را ذكر كرده ، براى اين بوده كه تمامى فتنهها و فسادها بهاين سه نفر منتهى مى شده .


فلما جاءهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الّذين آمنوا معه ...



در اين آيه ما بين آنچه موسى برايشان آورد و بدان دعوتشان كرد، با مقابله اى كه آنانكـردنـد و نـقـشـه هاى شيطانى كه ريختند، مقابله و مقايسه شده است ، مى فرمايد: موسىبراى آنان حق را آورده بود و جا داشت حق را بپذيرند، به خاطر همين كه حق است و نيز بهخـاطـر ايـنـكـه آنـچـه آورده بـود از نـاحـيـه خـداى تـعـالى بـود، بدين جهت لازم بود آن راقـبـول كنند و رد نكنند، ولى در عوض كيد كردند و آنچه كه گفتند بدين منظور گفتند كهكـسـى بـه مـوسـى ايـمـان نـياورد. اما خداى عزيز كيد ايشان را بى نتيجه و خنثى ساخت ونگذاشت آن كيد به گروندگان به موسى اصابت كند.
سياق آيه اين اشعار را دارد كه يكى از گويندگان اين حرف قارون بوده كه خود از بنىاسـرائيـل بـوده اسـت و اشـكـالى هـم نـدارد، چـون فـرمـان بـه كـشـتـن پـسـران بـنـىاسـرائيـل و زنـده نـگـهـداشـتـن دخـتـران از نـاحـيـه فـرعـونـيـان وقـبل از دعوت موسى (عليه السلام ) بوده ، و فرمان در اين آيه كه گفتيم قارون هم در آنشريك بوده ، بعد از دعوت موسى و در خصوص فرزندان مؤ منين به وى بوده است و هيچمـانـعـى نـدارد كـه قـارون هم در اين فرمان با فرعونيان موافقت كرده باشد ، چون او باموسى و مؤ منين عداوت مى ورزيده .
و در ايـنـكـه فـرمـود: (الّذيـن امنوا معه ) و نفرمود: (آمنوا به ) اشاره است به اينكهگروندگان به موسى از آن جناب پشتيبانى هم مى كردند و در دعوتش كمكش مى نمودند.


و قالفرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربه ...



جمله (ذرونى ) به معناى (اتركونى ) است ، يعنى مانع من نشويد و بگذاريد موسىرا بكشم ، و اين خطابى است كه فرعون به درباريان خود كرده . و در آن اين دلالت استكـه در بـرابـرش مـردمـى بوده اند كه با كشتن موسى مخالفت مى كرده اند و به وى مىگفته اند: او را مكش و دست از او بردار، همچنان كه آيه قالوا أ رجه و اخاه نيز اين اشاره رادارد.
و جـمـله : (و ليـدع ربـه ) سـخـنـى اسـت كـه فرعون از روى تكبر و طغيان گفته . مىگـويـد: بـگـذاريـد مـن مـوسـى را بـكشم ، آن وقت او پروردگار خود را بخواند، تا اگرتوانست از دست من نجاتش دهد و از كشتن خلاصش كند.
و در جـمـله (انـى اخـاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الاءرض الفساد) تصميم خود راتـوجـيه و تعليل مى كند، مى گويد: من از موسى بر شما مى ترسم كه مبادا دين و دنياىشـمـا را تـبـاه كند. اما از جهت دين - يعنى پرستش بتها - براى اينكه مى ترسم او دينديگرى به جاى آن رواج دهد و آن پرستش خداى يگانه است .
و اما از جهت دنيا چون مى ترسم كار او بالا بگيرد و نيرومند شود و پيروانش زياد گشته، بـه آسـانـى سـر از اطـاعـت ما برتابد و كار منجر به مشاجره و جنگ و از بين رفتن امنيتگردد.
مـــوســـى (عـــليـه السـلام ) از شـرّ هـر مـتـكـبرّ بى ايمان به روز حساب به خدا پناهمىبرد


و قـال مـوسـى انـى عـذت بـربـى و ربـكـم مـنكل متكبر لا يومن بيوم الحساب



ايـن آيـه شريفه حكايت كلام موسى (عليه السلام ) است ، كلامى كه با آن تهديد فرعونرا بـا تـهـديـد خـود مـقـابله مى كند، او تهديد به كشتن وى كرده بود و آن جناب تهديدشكرده به اينكه به پروردگارش پناه مى برد.
و جـمـله (عذت بربى و ربكم ) در مقابل گفتار فرعون است كه گفت : (و ليدع ربه)، چون فرعون در اين جمله رب را اختصاص ‍ به موسى داد و گفت : (موسى پروردگارخـود را بـخـوانـد). و مـوسى (عليه السلام ) در پاسخش پروردگار خود را پروردگارايشان نيز خواند، و گفت : (من پناه مى برم به پروردگار خودم و پروردگار شما) وفـهـمـانـد كـه خـداى تـعـالى هـمـانطور كه پروردگار من است ، پروردگار شما هم هست ،هـمـانطور كه حكمش در من نافذ است ، در شما نيز نافذ است . پس چون چنين است مى تواندپناهنده خود را از شر شما حفظ كند، همچنان كه تاكنون حفظ فرموده .
از ايـنـجا روشن مى شود كه خطاب در جمله (ربكم ) به فرعون و درباريان او بوده ،نه به قوم اسرائيلى خودش .
و در جـمـله (مـن كـل مـتـكـبـر لا يـومن بيوم الحساب )، اشاره مى كند به فرعون و هر كسديـگـرى كـه در دو صـفـت تـكبر و بيايمانى به روز حساب با او شركت دارد و معلوم استكسى كه اين دو صفت را داشته باشد، از هيچ شرى پروا ندارد.


و قـالرجل مؤ من من ال فرعون يكتم ايمانه ...



از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيد كه جمله (من آل فرعون ) صفت آن مرد باشد و جمله (يكتمايـمـانـه ) صـفـت ديـگـرى از او بـاشـد، در نـتـيـجـه مـعـلوم مـى شـود مـؤ مـنآل فـرعـون از دودمان خود فرعون ، يعنى از نژاد قبطيان بوده و نيز از خواص درباريانوى بوده و كسى از ايمان درونى او خبردار نشده ؛ چون ايمان خود را از آنان مخفى مى كردهو تقيه مى نموده .
ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: اصـل كـلام (وقـال رجـل مـؤ مـن يـكـتـم ايـمـانـه مـن ال فـرعـون ) بـوده ، در نـتيجه مؤ من نامبرده از بنىاسرائيل بوده و ايمان خود را از آل فرعون كتمان مى كرده . و بنا به گفته اين مفسر جمله(من آل فرعون ) مفعول دوم (يكتم ) است كه جلوتر از آن ذكر شده .
مـفـسـر نـامـبـرده در پـاسـخ از ايـنـكـه اگـر جـمـله مـزبـورمـفـعـول دوم (يـكـتـم ) است ، پس چرا كلمه من در كار آمده ، با اينكه مى توانست بفرمايد(يـكـتـم ايـمـانـه آل فـرعـون )، گـفـتـه اسـت : هـر چـنـد غـالبـا بـدون حـرف مـنمـفـعـول دوم را مـى گيرد، مانند آيه (و لا يكتمون اللّه حديثا) و ليكن گاهى هم مى شودكه با حرف (من ) متعدى مى شود، همچنان كه در مصباح به اين مطلب تصريح شده است.
و ليـكـن سـيـاق آيـه ايـن تـفـسـيـر را نـمـى پـذيـرد، بـراى ايـنـكـه اولا مـقـدم آوردنمـفـعـول دوم حـتـمـا بـايـد بـراى افـاده نـكـتـه اى از قـبـيـل حـصـر وامثال آن باشد و در جمله مورد بحث چنين نكته اى در كار نيست ، و ثانيا مؤ من نامبرده در كلامخود فرعون و فرعونيان را به عنوان يا قوم - اى قوم من صدا مى زند و اگر از دودمانفرعون نبود، نبايد چنين مى گفت .
مـــؤ مـــن آل فـرعـون ، فـرعـونـيـان را از قـتـل مـوسـى (عليه السلام ) نهى و نسبت بهتصميمبر آن توبيخ مى كند و بدانان هشدار مى دهد


اءتقتلون رجلا ان يقول ربى اللّه و قد جاءكم بالبينات من ربكم



در ايـن قـسـمـت فـرعـونـيـان را نـهـى و تـوبـيـخ مـى كـنـد، از ايـنـكـه تـصـمـيـم بـرقـتـل او گـرفـتـه انـد. و از ايـنكه جمله (من ربكم ) را به كار برد، فهميده مى شود آنمـعـجـزات و بـيـنـاتى كه موسى (عليه السلام ) آورده معجزات و بيناتى بوده كه دلالتداشـتـه بـر ايـنـكـه اللّه تـعـالى رب ايـشـان نـيـز هـست ، همانطور كه او اللّه را رب خودگرفته . پس كشتن او كشتن مردى است كه از ناحيه پروردگار فرعونيان حق را برايشانآورده .
(و ان يـك كـاذبا فعليه كذبه ) - بعضى از مفسرين گفته اند : فرضى كه در اينجـمـله كـرده ، تـلطـفـى از نـاحـيـه او بـوده ، نـه ايـنـكـه راسـتـىاحـتـمـال مى داده كه موسى دروغگو باشد و در راستگويى وى شك داشته ، خواسته است ازدر مهربانى سخن گفته باشد.
(و ان يـك صـادقا يصبكم بعض الّذى يعدكم ) - در اين جمله مخاصمه را تا آسانترينفـرض تـنـزل داده ، گويا مى گويد: (و اگر صادق باشد آن وقت آن انواع عذابهايىكـه وعـده اش را داده بـه شـمـا مـى رسـد و اگـر هـمـه آن عـذابـهـا نـرسـد، لااقـل بـعـضـى از آنـهـا بـه شـمـا خـواهـد رسـيـد). پـس مـنـظـورتـنـزل دادن مـخـاصـمه بوده ، و گرنه لازمه صدقش اين است كه تمامى آن عذابهايى كهوعده اش را داده به ايشان مى رسيد.
(ان اللّه لا يـهـدى مـن هـو مـسـرف كـذاب ) - ايـن جـمـله تـنـهـا فـرض دومـى راتـعليل مى كند و معنايش اين است كه : اگر موسى در ادعاى خود دروغگو باشد، همان دروغخـودش بـرايـش بـس است . و اگر راستگو باشد، آن وقت به فرضى كه همه عذابهايىكه وعدهاش را داده به شما نرسد،
لااقـل مـقـدارى از آن به شما خواهد رسيد، چون در اين فرض شما مسرف و متجاوز هستيد كهپـا از گـليـم خـود فـراتر نهادهايد. و نيز كذاب هستيد، چون ربوبيت پروردگار خود راانـكار كرده ، اربابى ديگر به جاى خدا اتخاذ نموده ايد و خدا كسى را كه مسرف و كذابباشد هدايت نمى كند. و اما بر فرضى كه او دروغ بگويد، در آن صورت پروردگارىكه معرفى مى كند ربوبيت ندارد تا آنكه درباره هدايت كردنش و نكردنش گفتگو شود.
از ايـن بـيـان روشـن مـى گـردد، ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد: (جـمـله مـزبـورتعليل هر دو فرض است و به هر دو جمله ارتباط دارد حرف صحيحى نيست ).


يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين فى الاءرض فمن ينصرنا من باس اللّه ان جاءنا



مـعناى كلمه (ظاهرين ) غلبه و علو در ارض است . و منظور از (ارض ) سر زمين مصرو منظور از (باءس اللّه ) اخذ خدا و عذاب اوست . و استفهام در آيه انكارى است .
مـعـنايش اين است كه : مؤ من آل فرعون به فرعونيان مى گويد: اى قوم و قبيله من ، امروزمـلك و سـلطـنـت در دسـت شـمـاسـت ، و شـمـا بـر سـايـر مـردم يـعـنـى بـنـىاسرائيل غلبه داريد و در زمين علو و بلندپروازى مى كنيد، فردا اگر عذاب خدا به سوىما آيد، همچنان كه موسى وعده اش را داده ، چه كسى ما را يارى مى كند؟ در اين بيان خودشرا هـم داخـل در آنـان و جـزو آنان قرار داده تا در ترساندنشان از عذاب خدا مؤ ثرتر و درخـيـرخـواهـى آنـان رسـاتـر سـخـن گـفـته باشد و سخن بهتر در دلهايشان جاى بگيرد، وخلاصه بفهماند كه عاقبتى را كه براى خودش مى خواهد، براى آنان نيز مى خواهد.


قـال فـرعـون مـا اءريـكـم الا مـا ارى و مـا اهـديـكـم الاسبيل الرشاد



فرعون در پاسخ گفت : من شما را جز به طريق صواب و مطابق واقع راهنمايى نمى كنم، و مـنـظـورش ايـن بـوده كه بگويد: خودم بدانچه مردم را به سويش راهنمايى ميكنم يقيندارم ، و آن طريقه علاوه بر اينكه برايم معلوم است ، با واقع هم مطابق است ، و اين سخناز فرعون يك فريبكارى و زرنگى عجيبى است .


و قال الّذى امن يا قوم انى اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب ... للعباد



مـراد از جـمـله (الّذى امن ) همان مؤ من آل فرعون است و نبايد به گفته بعضى كه آن راعـبـارت از مـوسـى (عـليـه السـلام ) دانـسـتـهـانـد، بـه ايـندليل كه كلام كلامى است محكم ، اعتناء كرد.
و مراد از (احزاب امتهاى مذكور در آيه بعدى است ، يعنى قوم نوح ، عاد، ثمود، و آنهايىكـه بـعـد از ايـشـان بـوده انـد. و جـمـله مـثـل (داءب قـوم نـوح )، بـيـانـى اسـت بـراىمثل قبلى و كلمه (داب ) به معناى عادت است .
و معناى آيه چنين است : مؤ من آل فرعون مجددا رو به مردم كرده گفت : اى قوم و قبيله من بهراسـتـى من بر شما از همان عذاب مى ترسم كه بر سر اقوام گذشته آمد، من از روزى مىتـرسـم كـه مـانـنـد يك عادت هميشگى بر اقوام گذشته يكى پس از ديگرى گذشت ، بهخاطر اينكه كفر ورزيدند و پيامبران خود را تكذيب كردند، ممكن هم هست كلمه جزا در تقديربـگـيـريـم ، و آيـه را چـنين معنا كنيم : من بر شما مى ترسم از روزى كه برسد بر شمامـثـل جـزاى عـادت دائمى گذشتگان ، عادت دائمى شان بر كفر و تكذيب ، و خداوند هرگزنمى خواهد بر بندگان ستم كند.
اشاره به وجه تسميه روز قيامت به (يوم التناد)


و يا قوم انى اخاف عليكم يوم التناد... من* هاد



مـنظور از (يوم التناد) روز قيامت است . و تسميه قيامت به اين اسم ، به خاطر اين استكه در آن روز ستمگران يكديگر را با صداى بلند صدا مى زنند، و داد و فريادشان بهواويلا بلند مى شود، همانطور كه در دنيا به داد و فرياد عادت كرده بودند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (تنادى ) نداهايى است كه بين بهشتيان و دوزخيانپيش مى آيد و قرآن آن را در سوره اعراف حكايت كرده . البته وجوه ديگرى نيز براى ايننامگذارى ذكر كرده اند، كه فايده اى در بر ندارد .
(يـوم تـولون مـدبـرين ما لكم من اللّه من عاصم ) - منظور از اين (يوم ) باز همانروز قيامت است و شايد مراد اين باشد كه كفار در آن روز در دوزخ از شدت عذاب از اين سوبـه آن سـو فـرار مـى كنند شايد كه راه نجاتى پيدا كنند، ولى از هر طرف كه مى دوندبرگردانده مى شوند، همچنان كه در جاى ديگر قرآن كريم آمده : (كلما ارادوا ان يخرجوامنها من غم اعيدوا فيها و ذوقوا عذاب الحريق ).
(و مـن يـضـلل اللّه فـمـا له مـن هاد) - اين جمله به منزله تعليلى است براى جمله (مالكم من اللّه من عاصم )، و معنايش اين است كه شما پشت كرده و فرار مى كنيد و ليكن هيچپـنـاهـى نـداريد؛ چون اگر پناهى باشد از ناحيه خداست ، و از آن ناحيه هم پناهى نيست ،بـراى ايـنكه خدا شما را گمراه كرده و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد، ديگر راهنمايىنخواهد داشت .


و لقد جاءكم يوسف من قبل بالبينات ...



بـعـد از آنـكـه گـفـت خـدا ايشان را گمراه كرده و ديگر راهنمايى ندارند، به عنوان شاهد،داستان يوسف (عليه السلام ) كه در مصر مبعوث شد و رفتارى كه مصريان با او داشتندرا ذكر مى كند كه مادام در بين آنان بود، در نبوتش شك مى كردند، و بعد از آن كه از دنيارفت گفتند: ديگر پيامبرى بعد از او نيست .
بـنـابـرايـن مـعـنـاى آيـه چـنـيـن مـى شـود: سـوگـنـد مـى خـورم كـهقـبـل از ايـن هـم يـوسف به سوى شما مصريان آمد، و آياتى بينات آورد، آياتى كه ديگرهيچ شكى در رسالتش براى كسى باقى نمى گذاشت ، ولى تا او زنده بود شما هموارهدربـاره دعـوت او در شـك بوديد و همين كه از دنيا رفت گفتيد: ديگر بعد از يوسف ، خداىسبحان ، رسولى مبعوث نمى كند، و با اين سخن گفتار خود را نقض كرديد و هيچ پروايىهم نكرديد.
آنـگـاه بـيـان خـود را تـاءكـيـد و در عـيـن حـال تـعـليـل كـرده و فـرمـوده : (كـذلكيـضـل اللّه مـن هـو مـسـرف مـرتاب آرى اين چنين خداوند هر اسرافگر شكاكى را گمراه مىكند).


الّذين يجادلون فى ايات اللّه بغير سلطان اتيهم ...



ايـن آيه توصيف همان (مسرف مرتاب ) آيه قبلى است ، چون كسى كه پا از گليم خودبيرون كند و از زى خود خارج شود، يعنى از حق اعراض نمايد و از هواى نفس پيروى كند ودر نـتـيـجه شك و ترديد در دلش جايگزين گردد، و بر هيچ سخنى هر چه هم علمى باشداعـتـمـاد نـمـى كـنـد و بـه هـيـچ حـجـتـى كـه او را بـه سـوى حـق راهـنـمـايـى مـى كـنـددل نـمـى بـنـدد، چـنـين كسى آيات خدا را هم در صورتى كه با مقتضاى هواى نفسش مخالفبـاشـد، بـدون هـيـچ بـرهـانـى رد مـى كـنـد و بـراى رد آن ، بـهباطل جدال مى نمايد.
(كـذلك يـطبع اللّه على كل قلب متكبر جبار) - اين جمله مى فهماند كه دلهاى آنان مهرخـورده و ديـگـر هـيـچ حـرف حـسـابـى و بـرهـانـى قـاطـعـى را نـمـى فـهـمـنـد و بـه هـيـچدليل قانع كننده اعتماد نمى كنند.


و قال فرعون يا هامان ابن لى صرحا... فى تباب



در ايـن آيـه فـرعـون به وزير خود هامان دستور مى دهد: برايش بناى بلندى بسازد، تابـه وسـيـله آن از اله مـوسـى اطـلاعـى بـه دسـت آورد، و گـويـا ايـن دسـتـور را در اثـناىبـگـومـگويش با مؤ من آل فرعون ، و بعد از منصرف شدن از كشتن موسى داده ، و به همينجهت در بين موعظه هاى مؤ من نامبرده و احتجاجات او واقع شده .
مـــقـــصـــود از فـــرعــون از ايـنـكـه بـه وزيـر خـود گـفت : (يا هامان ابن لى صرحاابلغالاسباب ...)
كـلمـه (صـرح ) - به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته - به معناى بنايى استكـه از چشم بيننده ، هر قدر هم دور باشد پوشيده نماند. و كلمه (اسباب ) جمع (سبب) است كه به معناى هر چيزى است كه به وسيله آن به مقصد و هدف دور خود برسى .
و جـمـله (لعـلى ابلغ الاسباب ) به منزله تعليلى است براى دستور مزبور، و معنايشايـن اسـت كـه : اگر به تو دستور مى دهم براى من برج بلندى بسازى ، علتش اين استكـه امـيـدوارم بـه وسـيله آن و با صعود بر بالاى آن به اسباب دست يابم . آنگاه خودشاسباب را تفسير كرده ، به اسباب السموات ، و بر آن متفرع كرده كه : (فاطلع الى الهموسى ) تا بر خداى موسى مشرف شوم . گويا خواسته بگويد: آن اله كه اين مرد بهسـوى آن دعـوت مـى كـند، و موسى هم به سوى آن مى خواند، در زمين نيست ، چون در زمين ،غـيـر از مـن اله ديگر وجود ندارد، پس اگر باشد لابد در آسمان است ، پس برايم برجىبساز، شايد كه من با صعود بر بالاى آن ، به اسباب آسمانى كه نهانى هاى آسمان راكـشـف مـى كـنـد، دسـت يـابـم ، و از راه آن اسـباب كشف كنم كه اله موسى كجا است ، چون منموسى را دروغگو مى پندارم .
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: مراد فرعون اين بوده كه برايش رصد خانه اى بسازند ودر آن رصـد خـانـه اوضـاع آسـمـانـى را زير نظر بگيرند، باشد كه به اين وسيله بهچـيـزى دسـت يـابـد كـه بـا آن بـر وجـود اله مـوسـىاستدلال كند، چون از وسايل زمينى ماءيوس شده ، و از اين راه نتوانسته دليلى پيدا كند. واين توجيه توجيه خوبى است .
بـه هـر حـال مـعـناى سخن فرعون هر چه باشد، با هيچ يك از مذاهب وثنيت سازگار نيست وبـعـيـد نـيـسـت كـه خواسته به اين وسيله مردم را نوميد كند، و يا آنكه اصلا از مذاهب وثنيتآگاهى نداشته - و از ستمگران هر چه بگويى برمى آيد.
(و كـذلك زيـن لفـرعـون سـوء عـمـله و صـد عـنالسـبـيـل ) - مـفـاد سـياق اين است كه جمله مورد بحث به منزله يك قاعده و ضابطه كلىبـاشـد و بـفـهـماند چرا فرعون در مقابل حقى كه موسى وى را به سوى آن مى خواند اينطور دست و پا مى زد؟ براى اينكه شيطان عمل زشت او را در نظرش زيبا جلوه داده بود و اورا از راه رشاد باز داشته بود، ناگزير احساس كرد كه در بن بستى قرار گرفته است، لذا با اباطيل خود در برابر آن مجادله كرد و دست به اينگونه كارهاى ناشايست و نقشههاى سفيهانه زد تا شايد حق را از بين ببرد.
و بـه همين مناسبت آيه شريفه با جمله (و ما كيد فرعون الا فى تباب ) ختم شد، يعنىكيد فرعون جز به سوى هلاكت و بى نتيجگى ره نمى برد.
بـــيـــان اركـــان ديـــن حـــق و ســـبـــيـــل رشـــاد در ســـخـــنـــى كـــوتـــاه از مـــؤمـنآل فرعون


و قال الّذى امن يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد



مـؤ مـن آل فـرعون بار ديگر قوم خود را مخاطب قرار داده و ايشان را به پيروى خود دعوتمـى كند كه اگر پيرويش كنند هدايتشان خواهد كرد، چون پيروى او پيروى موسى است . و(سبيل رشاد) عبارت است از راهى كه سلوك آن آدمى را به حق مى رساند، و به سعادتدسـت مـى يابد. و كلمه (هدايت ) در اينجا به معناى نشان دادن راه است . و جمله (اءهدكمسبيل الرشاد)، طعن بر فرعون است كه طريقه خود را (ارشاد) مى خواند و مى گفت :(و ما اءهديكم الا سبيل الرشاد). و بقيه الفاظ آيه روشن است .


يا قوم انما هذه الحيوه الدنيا متاع و ان الاخرة هى دار القرار



ايـن مـهـمـتـريـن سـنـدى اسـت كـه مـؤ مـن آل فـرعـون سـلوكسبيل رشاد و تدين به دين حق را به آن مستند نموده ، كه در هيچ حالى آدمى از آن بى نيازنـيست و آن عبارت است از اين عقيده كه آدمى بعد از زندگى ناپايدار دنيا زندگى ابدى وجاودانى دارد كه عبارت است از زندگى آخرت ، و اين زندگى دنيا در آخرت متاعى است ، ودر حـقـيـقـت مـقـدمـه اى اسـت بـراى آن ، و بـه هـمـيـن جـهـت در بـيـان مـعـنـاىسـبـيـل رشـاد اول ايـن مـعـنـا را خـاطـرنـشـان سـاخـت و بـعـدا بـه ذكـرعمل زشت و صالح پرداخت .


من عمل سيئة فلا يجزى الا مثلها...



يعنى آنچه در آخرت به آدمى مى رسد و با آن زندگى مى كند، نظير همان اعمالى است كهدر زنـدگـى دنـيـا مـى كـنـد، دنـيـايـى كـه در آخـرت مـتـاعـى اسـت ، آرى دنـيـا جـاىعمل است و آخرت محل جزا.
كـسـى كه در دنيا عمل زشت انجام دهد، عملى كه داراى صفتى زشت باشد، در آخرت جزا دادهنـمـى شـود، مـگـر مـثـل آن عـمـل ، يـعـنـى جـزايـى كـه او را بـدحال و گرفتار كند. و كسى كه عمل صالحى انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن ، بدون هيچفـرقـى بـيـن آن دو، البـتـه به شرطى كه ايمان هم داشته باشد، چنين كسانى در آخرتداخل بهشت گشته و در آن رزقى بى حساب خواهند داشت .
در ايـن آيـه اشـاره اى هـم بـه يـكـسـان بـودن زن و مـرد در قـبـولىعـمـل كـرده . و اگـر عـمـل صـالح را در تـاءثـيرش مقيد به ايمان كرد، براى اين است كهعمل هر چه هم صالح باشد،
بدون ايمان حبط و بى اجر مى شود، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (و منيكفر بالايمان فقد حبط عمله ) و آياتى ديگر نظير آن .
مـؤ مـن آل فـرعـون در كـوتـاهـتـريـن عـبـارت ، تـمـامـى اركـان ديـن حـق وسـبـيـل رشـاد را جـمـع كرده و آن اين است كه آدمى حياتى دارد پايدار و داراى قرار - برخـلاف حـيـات نـاپـايـدار دنـيـا كه در آن حيات به آنچه در دنيا كرده جزا داده مى شود، چهعـمـل زشـتـش و چـه صـالحـش . و چـون چـنـيـن اسـت ، آدمـى بـايـدعـمـل صـالح كـنـد و عـمل زشت مرتكب نگردد. و براى مزيد بيان اين را هم اضافه كرد كهاگر كسى عمل صالح كند بدون حساب روزى داده مى شود.


و يا قوم مالى اءدعوكم الى النجاة و تدعوننى الى النار... العزيز الغفار



از ايـن كـلام برمى آيد كه گويا مؤ من آل فرعون بعد از سخنان و نصايح قبلى اش ، بادعوت مردم به پرستش آلهه ايشان روبرو شده و به جاى اينكه دعوت او را بپذيرند، اورا بـه پـرسـتـش خـدايـان خـود دعوت كرده اند، لذا در پاسخ گفته : من شما را به سوىنجات مى خوانم و شما مرا به سوى آتش ؟
ممكن است از وضع مردم كه به باطل جدال مى كرده . و بر شرك اصرار مى ورزيدند، چنيناسـتـنباط كرده كه مى خواهند اين طور بگويند و خلاصه زبان حالشان اين بوده ، لذا اينزبـان حـال را به ايشان نسبت داده و آنگاه اظهار تعجب كرده از اين كه با دعوت به حق او،با دعوت به باطل خود مقابله كردند.
و بـديـن جـهـت گفت : اى قوم من ! چرا بايد چنين باشد كه من شما را به سوى نجات يعنىنـجـات از آتـش دعـوت كـنـم ، و شـمـا مـرا بـه سـوى آتـش بـخـوانـيـد؟ در ايـنـجـا سـؤال پيش مى آيد كه مؤ من مذكور مردم را به سوى سبب نجات دعوت مى كرد و مردم او را بهسـوى سـبـب آتـش دعـوت مـى نـمودند، نه خود آتش ، پس به چه جهت او گفت من شما را بهسـوى نـجـات مـى خـوانم و شما مرا به سوى آتش ؟ جوابش اين است كه آوردن مسبب و ارادهسـبـب مـتـداول اسـت . و يـا بـراى ايـن اسـت كـه جـزاىعمل به وجهى خود عمل است .
آنـگـاه بـه تفسير دعوت ايشان و دعوت خود پرداخته ، مى گويد: ( تدعونى لاكفر شمامـرا دعـوت مـى كـنـيـد كـه كـفـر بـورزم ) يـعـنـى به خدا كفر بورزم و برايش شريكىقـائل شـوم كـه عـلمـى بـدان نـدارم ، يـعنى دليلى ندارم كه دلالت كند بر اينكه آن چيز،شـريـك خـدا است و در نتيجه دعوتم مى كنيد كه بدون علم بر خدا افترا ببندم و اما من شمارا دعوت مى كنم به پرستش خدايى كه (عزيز) است ،
يـعـنـى غـالبـى اسـت كـه هـرگـز مـغلوب نمى شود و (غفار) است ، يعنى آن كس را كهتـوبـه كـند و به سويش باز گردد و به وى ايمان آورد، مى آمرزد. و خلاصه من شما رادعوت مى كنم به ايمان به خدا و تسليم شدن در برابر او.
نـفـى شـريـك بـراى خـداى سبحان با بيان اينكه شريك ادعايى فرعونيان براى خدا،نهدر دنيا و نه در آخرت دعوتى ندارد


لا جرم انما تدعوننى اليه ليس له دعوة فى الدنيا و لا فى الاخرة ...



كلمه (لا جرم ) به معناى (حقا) و يا به معناى (لابد) است . و مفاد آيه اين است كه: مى خواهد حجت اقامه كند بر اينكه آنچه شما مرا به سويش مى خوانيد اله نيست و اين حجترا از ايـن راه اقـامه مى كند كه خدايان شما دعوتى ندارند. و اين خود تاءييد كلام سابقشنـيـز هـسـت ، كه گفت : مرا دعوت مى كنيد براى خدا شريكى بگيرم كه علمى به شركت اونـدارم ، چـون اگـر خـدايـان مـشـركـيـن دعـوت مـى داشـتـنـد، مـؤ مـنآل فرعون هم به خدايى آنها علم پيدا مى كرد.
و مـعـنـاى آيه اين است كه : بروشنى ثابت شد كه آنچه شما مرا به سويش مى خوانيد ونامش را شريك خداى سبحان مى گذاريد، هيچ دعوتى در دنيا ندارد، چون سابقه ندارد كهپـيـغـمـبـرى به سوى مردم فرستاده باشد تا مردم را به پرستش او دعوت كند و نيز درآخرت هم دعوتى ندارد، چون احدى از خلق به سوى او برنمى گردد.
بـخـلاف آن خـدايـى كـه مـن شـما را به سويش مى خوانم كه هم در دنيا دعوت دارد و هم درآخـرت و آن خـداى سـبـحـان اسـت كـه در دنيا انبيا و رسولان متصدى ابلاغ دعوت اويند و ازطـرف او مـبعوثند و از ناحيه او مؤ يد به حجتها و معجزاتند و در آخرت هم مردم به سويشبـاز مـى گـردنـد، تـا در بـيـنشان فصل قضا كند، همچنان كه درباره دعوت آخرت خودشفرموده : (يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ).
و هـمـان طور كه در ذيل آيه (هو الّذى يريكم آياته ) گفتيم ، اين معنا مسلم و معلوم استكه ربوبيت بدون دعوت در دنيا و نظير آن دعوت در آخرت تمام نمى شود، و چون خدايىكـه مـؤ مـن آل فـرعون مردم را به سوى او مى خواند، هم دعوت در دنيا دارد و هم در آخرت ،ناگزير اله تنها همو است ، نه آن بتهايى كه مشركين وى را به پرستش او مى خواندند،براى اينكه بتها نه در دنيا دعوت دارند و نه در آخرت ، پس اله نيستند.
(و ان مردنا الى اللّه والمسرفين هم اصحاب النار) - اين جمله عطف است بر جمله (انما تدعوننى )، در نتيجه معنايش اين مى شود: ناگزير برگشتگاه ما به سوى خدا خواهدبود، پس بايد در برابر او تسليم شويم و طريقه او را پيروى كنيم و حدود عبوديتش رارعـايـت نماييم و ناگزير اسرافكاران كه از زى عبوديت تجاوز مى كنند - همين شما مردمهـسـتيد - اصحاب دوزخند. پس آن خدايى كه من شما را به سويش مى خوانم ، مايه نجاتشماست ، نه آنچه كه شما مرا بدان مى خوانيد.


فستذكرون ما اءقول لكم و افوض امرى الى اللّه ان اللّه بصير بالعباد



صدر آيه شريفه ايشان را موعظه و تهديد مى كند و به عنوان نتيجه گيرى از جمله (وان مردنا الى اللّه ...) مى گويد : حال كه به ناچار بايد به سوى خدا برگشت كنيم وحـال كـه عـذاب خدا بر اسرافگران خواهد رسيد كه شما هم از آنهاييد، و هر چه امروز بهشـمـا مـى گـويم گوش نمى دهيد، پس همچنان باشيد تا به زودى وقتى كه عذاب را بهچشم خود ببينيد متوجه گفته هاى من بشويد، آن وقت مى فهميد كه من خيرخواه شما بودم .
اشاره به مقامات سه گانه عبوديت : توكل ، تفويض و تسليم
(و افوض امرى الى اللّه ) - راغب كلمه (تفويض ) را به معناى رد دانسته . و بنابـه گـفـتـه وى تـفـويـض امر به خدا، برگرداندن و واگذارى امر است به او، در نتيجهتفويض با توكل و تسليم قريب المعنى مى شود، چيزى كه هست اعتبارها مختلف است .
و اگـر آن را تـفـويـض مـى گـويـند به اين اعتبار است كه بنده خدا آنچه را كه به ظاهرمـنـسـوب بـه خـودش اسـت ، بـه خـدا بـرمـى گـردانـد وحـال عبد در چنين وضعى حال كسى است كه بركنار باشد و هيچ امرى راجع به او نباشد واگـر تـوكـلش مـى خـوانـنـد بـه ايـن اعـتـبـار اسـت كـه بـنـده خـدا پـروردگـار خـود راوكـيـل خـود مـى گـيـرد، تا هر تصرفى را كه خواست در امور او بكند و اگر تسليمش مىنـامند، به اين اعتبار است كه بنده خدا رام و منقاد محض است در برابر هر اراده اى كه خداىسـبـحـان دربـاره اش بـكـند، و هر كارى كه از او بخواهد بدون اينكه هيچ امرى را به خودنـسـبـت دهـد، اطـاعـت مـى كـنـد. پـس تفويض و توكل و تسليم مقامات سه گانه اى هستند ازمراحل عبوديت ، از همه پايينتر و سطحيتر توكل است و از آن دقيقتر و بالاتر تفويض و ازآنهم دقيقتر و مهمتر تسليم است .
(ان اللّه بـصـيـر بـالعـبـاد) - ايـن جـمـله ، واگـذارى امـر بـه خـدا راتعليل مى كند كه چرا من امور خود را به خدا واگذار كردم ؟ و در اينكه فرمود: (ان اللّه) و نـام خـدا را بـرد، با اينكه مقتضاى ظاهر عبارت و سياق اين بود كه بفرمايد: (انهبـصـيـر بـالعـبـاد)، بـراى ايـن اسـت كه علت بصير بودن خدا را هم بيان كرده باشد،گويا گفته : خدا بيناى به حال بندگان است براى اينكه اللّه - عز اسمه - است .


فوقيه اللّه سيئات ما مكروا



اين جمله تفريع و نتيجه تفويض امور است به خداى تعالى ، مى فرمايد: نتيجه واگذارىامـورش بـه خـدا ايـن شـد كـه خـداى سـبـحـان شـر كـفـار و نـقـشـه هاى شوم آنان را از وىبـگـردانـيـد. و در ايـن جـمـله اشـاره اى هـم به اين معنا هست كه كفار نسبت به او قصد سوءداشتند. و ليكن خداى تعالى شر آنها را دفع كرد.


و حاق بال فرعون سوء العذاب ... اشد العذاب



يـعـنـى بـه دنـبـال ايـن جـريـان عـذابـى سـخـت بـر آل فـرعـوننازل شد. و بنابراين عبارت (سوء العذاب ) از باب اضافه صفت به موصوف است .و اگر موصوف مزبور را با مصدر (سوء) توصيف كرد، و نفرمود (عذاب سيى ء)بـراى ايـن اسـت كـه در تـعـبـيـر مـبـالغـه كـرده بـاشـد. و مـنـظـور ازآل فـرعـون پـيـروان اوسـت ، و چـه بـسـا گـفـتـه مـى شـودآل فلانى و شامل خود آن شخص نيز مى شود.


النـار يـعـرضـون عـليـهـا غـدوا و عـشـيـا و يـوم تـقـوم السـاعـة اءدخـلواال فرعون اشد العذاب



از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيـد كـه مـى خـواهد كلمه (سوء العذاب ) را معنا كند، نه اينكهجملهاى نو و ابتدايى باشد.
نكاتى درباره كيفيت و مراحل تعذيب فرعونيان در عالم برزخ و قيامت
و ايـن آيـه شـريـفـه در افـاده چـنـد نـكـتـه صـريـح اسـت :اول ايـنـكـه : بـا آل فـرعـون ايـن طـور مـعـامـله مـى شـود كـهاول آنـان را بـر آتـش عـرضـه مـى كـنـنـد، و سـپـس آنـان را در آنداخـل مـى كـنند و اين هم پيداست كه داخل آتش شدن سختتر است ، از اينكه انسان را بر آتشعرضه كنند.
نـكـتـه دوم ايـنـكـه : عـرضـه آنـان بر آتش قبل از روز قيامت است كه در آن روز دوزخيان راداخـل دوزخ مـى كـنـنـد. پـس مـعـلوم مـى شـود عـرضـه كـردنآل فـرعون بر آتش ، در عالمى قبل از عالم قيامت صورت مى گيرد، و آن عالم برزخ استكه فاصله بين دنيا و آخرت است .
نـكـتـه سـوم ايـنـكـه شـكـنجه در برزخ با شكنجه در قيامت به وسيله يك چيز صورت مىگـيـرد، آنـهـم آتـش اسـت ، چـيـزى كـه هـسـت اهـل بـرزخ از دور از آتـش رنـج مـى بـرند، واهل قيامت در داخل آن قرار مى گيرند.
و در ايـنـكه فرمود: (غدوا و عشيا) اشاره است به اينكه عرضه كفار بر آتش پشت سرهـم واقـع مـى شـود، و لا يـنـقـطـع ادامـه مـى يـابـد. و اى بـسـا ايـن اسـتـفـاده هم بشود، كهاهـل بـرزخ از آنـجـا كـه بـه كـلى از نـداى مـنـقـطـع نـشـده انـد، مـانـنـداهل دنيا صبح و شام دارند.
و در عـبـارت (و يوم تقوم الساعة اءدخلوا) به منظور كوتاه گويى چيزى حذف شده وتقدير آن (و يوم تقوم الساعة قيل ادخلوا آل فرعون اشد العذاب ) است .
محاجه ضعفاء آل فرعون با اقوياءشان درباره آتش جهنم و پاسخ آنها


و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا... بين العباد



سـيـاق آيـه ايـن نـكـتـه را افـاده مـى كـنـد كـه ضـمـيـر در جـمـله (يـتـحـاجـون ) بـهآل فـرعـون بـر مـى گـردد، دليـل ديـگـرش هـم تـغـيـيـر سـيـاق در جـمـله (وقـال الّذيـن فـى النـار) اسـت . و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : عـذاب سـوء بـرآل فـرعـون وقـتـى نازل شد كه در آتش محاجه مى كردند و يا اين است كه : به ياد آر ازبدى عذاب آل فرعون ، وقتى كه در آتش محاجه مى كنند. ضعفاى ايشان به اقوياى متكبرمى گويند: ما در دنيا تابع شما بوديم ، و لازمه اش اين است كه شما در مواقع حاجت بهكـمـك مـا بشتابيد و در شدايد يارى مان كنيد و هيچ حاجت و شدتى شديدتر از وضعى كهامروز داريم نيست ، حال آيا مى توانيد كارى براى ما بكنيد و مقدارى از اين آتش و عذاب رااز مـا برداريد؟ توقع نداريم كه همه اين عذاب را برداريد، بلكه مقدارى را هم برداريدما قانعيم .
ايـن سـخـن از ايـشـان در حـقـيـقـت ظـهـور (مـلكـه ) تـملقى است كه در دنيا نسبت به اقويا وبـزرگان خود داشتند كه در هر شدتى به آنها پناهنده مى شدند، نه به خداى تعالى وگـرنـه اگـر ظـهـور قهرى آن ملكه نباشد، چگونه چنين درخواستى مى كنند، با اينكه مىدانـنـد كه خود اقويا گرفتارترند و در وضعى و روزگارى قرار دارند كه هيچ كس بهدرد هـيچ كس نمى خورد، روزى كه امر همه به دست خداست ، و از اينگونه ظهورها نظائرىدر قـرآن كـريم از مردم دوزخ حكايت شده ، مثل اينكه در آنجا همان دروغگويى دنيا را از سرمى گيرند و سوگند دروغ مى خورند، و كارهايى كه كرده اند حاشا مى كنند و يكديگر راتكذيب مى نمايند و از اين قبيل اظهارات كه همه از باب ظهور ملكات دنيوى است .


قال الّذين استكبروا انا كل فيها ان اللّه قد حكم بين العباد



ايـن آيـه پـاسخى است كه اقويا به ضعفا مى دهند، حاصلش اين است كه : امروز روز جزااسـت ، نـه روز عـمـل ، امـروز هـمه اسباب از تاءثير افتاده اند، آن خيالهايى كه ما در دنيادربـاره خـود مـى كـرديـم و خـود را قـوى و نـيـرومـنـد مى پنداشتيم همه بيهوده شد، امروزحال ما و حال شما يكى است ، چون مى بينيد كه هر دو طايفه در آتشيم .
پـس ايـنـكـه گـفتند: (انا كل فيها ان اللّه قد حكم بين العباد) مفادش اين است كه : ظهورحـكـم الهـى احـكـام سـايـر اسـبـاب و تـاءثـيـرهـاى آنـهـا راباطل كرد و ما و شما در سرنوشتى برابر قرار گرفتيم ، ديگر مانند دنيا ما امتيازاتىاز شـمـا نـداريـم و آن قوت شوكتى كه در دنيا ما را از شما ممتاز مى ساخت نمانده ، تا دراينجا چيزى از عذاب را از شما برطرف كنيم .
يكى از حرفهايى كه مفسرين در اين آيه زده اند، اين است كه : ضمير در جمله (يتحاجون) بـه مـطـلق كفار دوزخى برمى گردد. و اين همانطور كه توجه فرموديد احتمالى استبـعـيـد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: بـه قـريـش بـرمـى گـردد، ايـناحتمال از آن هم بعيدتر است .
التماس دعاى دوزخيان از خزنه جهنم در خصوص تخفيف پاره اى از عذاب


و قال الّذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب



ايـن آيـه شـريـفـه حـكـايـت گـفـتـگـوى دوزخـيـان - كـهآل فـرعـون هـم جـزو ايـشـانـنـد - بـا خـازنـان جـهـنـم اسـت ، كـه خـداى سـبـحـان آن رادنـبال داستان آل فرعون آورده . و اگر دوزخيان از خازنان جهنم التماس دعا مى كنند، چوناز استجابت دعاى خود ماءيوسند.
و مراد از (يوما من العذاب ) يك روز از روزهاى دنيا نيست ، بلكه يك روز از روزهاى عالمخودشان است كه در نتيجه معنايش اين مى شود: از خدا بخواهيد پاره اى از عذاب جهنم را برما تخفيف دهد.


قالوا و لم تك تاتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الكافرينالا فى ضلال



خازنان دوزخ در پاسخشان مى گويند: مگر پيامبران خدا با بينات و براهين و معجزات بهسوى شما نيامدند؟ در جواب مى گويند: چرا، آمدند. و همين خود اعترافى است از ايشان بهايـنـكـه بـه انبيا كفر ورزيدند، در عين اينكه به حقانيت آنان علم داشتند و اين خود كفر بهمساءله نبوت است و به همين جهت خازنان دوزخ ديگر درباره درخواست آنان چيزى نگفتند كهمـا دعـا مى كنيم يا نمى كنيم ، بلكه گفتند: خودتان دعا كنيد و در ضمن متوجه شان كردندكه دعايشان مستجاب نيست .
وجـــه ايـــنـــكـه خـزنه جهنم در جواب التماس دعاى دوزخيان مى گويند: (فادعوا و مادعاءالكافرين الا فى ضلال )
و مـعـنـاى ايـنـكـه گـفـتـنـد: (و مـا دعـاء الكـافـريـن الا فـىضـلال )، اين است كه دعاى كفار در جو و شرايطى است كه ضلالت و بى فايدگى ازهر سو حكمفرما است ، در نتيجه چنين دعايى به هدف اجابت نمى رسد. و اين جمله تتمه كلامخـازنـان دوزخ اسـت ، البـتـه ايـن چـيـزى اسـت كـه از سـيـاق اسـتـفـاده مـى شـود و گـرنهاحتمال بعيدى هست كه جزو كلام خداى تعالى باشد.
و ايـن جـمـله چـه از خـازنـان دوزخ بـاشـد و چـه از خـداىمـتـعـال ، معناى تعليل را مى دهد و حاصل معنايش اين است كه : خود شما دعا كنيد، ولى دعاىشما مستجاب نمى شود، چون كافريد و دعاى كافر مستجاب شدنى نيست .
و ارتـبـاط دادن عـدم اسـتـجـابـت را بـه وصـف كـفـر، خـود اشـعـار بـه عـليـت كـفـر دارد.حـال خـواهـى گـفـت : چـرا دعـاى كافر مستجاب نمى شود؟ مى گوييم : براى اينكه هر چندخـداى سـبـحـان وعـده قـطعى داده كه دعاى هر كس از بندگانش را كه او را بخواند مستجابكـند، و فرموده : (اجيب دعوة الداع اذا دعان ) و دعا در صورتى كه حقيقتا دعا باشد، بههيچ وجه رد نمى شود.
و ليـكـن آنـچـه كـه در متن اين وعده به عنوان قيد آمده اين است كه اولا دعا، دعا و طلب حقيقىبـاشد، نه بازى و شوخى ، و ثانيا ارتباط آن حقيقتا به خدا باشد، يعنى دعا كننده تنهااز خـدا حـاجـت بـخـواهـد و در ايـن خـواستنش از تمامى اسبابهايى كه به نظرش سبب هستندمنقطع گردد.
و كـسـى كه به عذاب آخرت كفر مى ورزد و آن را انكار مى كند، و حقيقت آن را مى پوشاند،نـمى تواند رفع آن را به طور جدى از خدا بخواهد، چون اين خواستنش يا در دنيا است كهجـدى نبودن آن خيلى روشن است و يا در آخرت است ، در آنجا هم هر چند عذاب را به چشم مىبـيـنـد، (و بـا هـمـه ظـاهر و باطنش لمس مى كند)، و از شدت آن به ناچار از هر سبب ديگرمـنـقطع شده ، تنها متوسل به خداى سبحان مى شود و ليكن آن ملكه انكارى كه از دنيا بههـمـراه خود آورده ، و بال و طوق لعنتى شده كه هرگز از او جدا نمى شود، و آتشى كه درآن اسـت جـزاى هـمـان انـكار است ، در نتيجه نمى گذارد رفع چيزى را كه منكرش بوده بهطور جدى از خدا بخواهد.
عـلاوه بـر ايـن ، سخن درباره انقطاعش از سببها و توسلش به خداى تعالى ، همان سخنىاسـت كـه در طـلب جـدى اش گـفتيم ، همانطور كه او نمى تواند بطور جدى دعا كند همچنيننـمـى تـوانـد بـطـور جـدى از سـبـبـهـاى ديـگـر بـريـده ومـتـوسـل بـه خـداى عـزيـز گـردد و چگونه مى تواند چنين توسلى جدى داشته باشد؟ بااينكه در دنيا آن را كسب نكرده بود - دقت بفرماييد.
از ايـنـجـا پـايـه ضـعـف اسـتـدلال بـعـضـى از مـفـسـريـن روشـن مـى شـود كـه به اين آيهاستدلال كرده اند بر اينكه دعاى كافر مطلقا مستجاب نيست ، چون توجه فرموديد كه آيهشريفه نمى خواهد بفرمايد دعاى كافر بطور كلى مستجاب نيست بلكه مى خواهد بفرمايد:دعاى او در خصوص آنچه كه در دنيا منكر آن بوده مستجاب نيست ،

next page

fehrest page

back page