بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در معناى آن كافى نيز از على بن ابراهيم از پدرش ، از عمرو بن عثمان ، ازمفضل بن صالح ، از جابر، از ابو جعفر (عليه السلام )، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده اند.
و اين دو روايت ، و مخصوصا روايت دومى با ضعف سندى كه دارند، نمى شود مورد اعتمادقرار گيرند، چون با ظاهر كتاب كه دلالت بر عصمت ملائكه و نزاهتشان از كذب و خطادارد، مخالف مى باشند.
ثعلبى در كتاب عرائس از ابن عباس و ديگران روايتى آورده كه خلاصه اش اين است كه :روزى ادريس در گرماى آفتاب راه پيمايى كرده و از حرارت آن آزار ديد، با خود گفت : يكروز در حرارت آفتاب راه رفتم اينقدر ناراحتم كرد، پس آن كسى كه آفتاب راحمل مى كند و در هر يك روز پانصد سال راه مى برد چه حالى دارد؟ پس دعا كرد كه بارالها سنگينى آن را بردوش آن ملك سبك گردان ، و گرمايش را برايش تخفيف ده ، خدادعايش را مستجاب كرد، و آن ملك از خداى تعالى سبب را پرسيد، و فهميد كه اين سبكى وتخفيف حرارت كه در حمل او پيدا شده از دعاى ادريس بوده است ، پس از خدا خواست تاديدار ادريس را به او روزى كند، و ميان او و وى دوستى برقرار سازد، خدايش اجازه داد.
پس ادريس همواره از او پرسش ها مى كرد ، از آن جمله يكى اين بود كه تو گفتى گرامىترين فرشتگان نزد ملك الموت هستى ، وبيش از سايرين نزد او مكان و منزلت دارى ،حال با چنين منزلتى نزد او برايم شف اعت كن تااجل مرا تاءخير بيندازد تا بيش از پيش ‍ به شكر و عبادت خدا بپردازم ، فرشته گفت :خداوند اجل هيچ كس را تاءخير نمى اندازد، ادريس گفت : بله ، و ليكن اين را بيشتر دوستدارم ، گفت : بسيار خوب ، من با او گفتگو مى كنم ، وقول مى دهم كه آنچه بتواند درباره يكى از بنى آدم انجام دهد درباره تو انجام دهد.
پس فرشته ادريس را حمل كرده به آسمان برد، و در جايى كه آفتاب طلوع مى كند نهاد،و خودش نزد ملك الموت آمده و حاجت ادريس را به عرض رساند و شفاعتش كرد ، ملك الموتگفت : من چنين اختيارى ندارم ، ولى تنها اين احسان را مى توانم در حق او بكنم كه اگردوست بدارد بگويم چه وقت اجلش مى رسد گفت بگو، پس ملك الموت به دفتر خودنگاهى كرده ، گفت : اسم او فلان است ، و به گمانم او هرگز نمى ميرد، چون او را مىبينم كه در محل طلوع آفتاب مى ميرد، فرشته گفت : اتفاقا من او را در همانجا گذاشته ونزد تو آمده ام ، ملك الموت گفت : پس برگرد كه گمان نمى كنم او را زنده ببينى ،زيرا به خدا سوگند چيزى از اجل او باقى نمانده ، پس فرشته برگشت و او را مردهيافت .
اين روايت را الدرالمنثور نيز از ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم ، از ابن عباس از كعب ،روايت كرده ، چيزى كه هست در روايت كعب آمده : فرشته اى كه بر ادريس در آمد همانفرشته اى بوده كه همواره عمل ادريس را بالا مى برده ، و نيز در آن آمده كه همه روزه ازادريس عملى بالا مى برده كه معادل عمل همه اهل زمين و معاصرين وى بوده است ، و از اين جهتاز ادريس بسيار خوشش آمده از خدا درخواست اجازه كرد تا بر زمين وارد شود و با ادريسبناى رفاقت بگذارد، و پس از كسب اجازه بر اونازل شده و با او رفاقت كرد....
و ابن ابى حاتم به طريقى ديگر اين روايت را از ابن عباسنقل كرده ، و در آن آمده كه ادريس در ميان دو بال فرشته نامبرده از دنيا رفته است .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر، از عمر مولاى غفره ، و او بدون ذكر سند ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آ له و سلم ) روايت كرده كه از ادريس به تنهائىعمل و عبادتى بالا مى رفته كه معادل عمل همه مردماهل عصرش بوده است ، ملك الموت - فرشته ماءمور - از او خوشش آمد، از خدا اجازهخواست تا به زمين نازل شود و با او همنشين گردد خداى تعالى اجازه اش داد، پس فرشتهو ادريس در زمين به سير و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادريس از عبادت رفيقش خوششآمد چون ديد كه اصلا از عبادت خسته و كسل نمى شود، از او سببش را پرسيد، و اصراركرد، فرشته خود را معرفى كرد، معلوم شد كه همان ملك الموت است ، و چون از عبادت وىخوشش آمده از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبت با وى را به او بدهد.
ادريس وقتى فهميد رفيقش از جنس بشر نيست ، بلكه ملك الموت است ، سه حاجت درخواستكرد: اول اينكه ساعتى او را قبض ‍ روح كند و دوباره جانش را برگرداند، ملك الموت باكسب اجازه از خداى تعالى اين كار را كرد، دوم اينكه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ رابه او نشان دهد، ملك الموت اين كار را نيز با كسب اجازه برايش انجام داد، سوم اينكهبهشت را به او نشان دهد، آن را نيز انجام داد، و وقتى كه ادريسداخل بهشت شد و از ميوه هاى آن خورد و از آبش آشاميد، ملك الموت گفتحال بيا تا بيرون رويم همه حوائجت را بر آوردم ، ادريس از بيرون شدن امتناع ورزيد وبه يكى از درختهاى بهشتى چسبيد كه به هيچ وجه بيرون نمى آيم ، و در مقام احتجاج گفت: مگر غير اين است كه هر كسى بايد مرگ را بچشد؟ من كه چشيده ام ، و مگر غير از اين استكه هر كسى بايد وارد جهنم شود، من كه وارد آن نيز شده ام ، و مگر غير اين است كه هر كسوارد بهشت شود ديگر بيرون نمى آيد؟ پس من بيرون نمى آيم ، ملك الموت در جوابشعاجز گشت : خداى تعالى به ملك الموت فرمود: ادريس عاجزت كرد، پس متعرض او مشو،بگذار بماند، و به همين جهت ادريس در بهشت باقى ماند.
اين روايت را عرائس نيز آورده ، و آن را از وهبنقل كرده ، و در آخر روايت او اين اضافه آمده است : (پس ادريس در آنجا زنده است ، گاهىدر آسمان چهارم خداى را بندگى مى كند، و گاهى در بهشت به تنعم مى پردازد).
و در مستدرك حاكم از سمره روايت مى كند كه گفت : ادريس مردى سفيد روى ، بلندقامت ،تنومند، فراخ سينه ، بدنش كم موى ، سرش پر موى بود، و يكى از دو چشمش از
ديگرى درشت تر بود، و در سينه لكه سفيدى داشت كه برص نبود ، و چون خداى تعالىجور و عداوت مردم را ديد و ديد كه از اوامرش سرپيچى مى كنند ، ادريس را به آسمانششم برد، و اينكه در قرآن فرموده : (و رفعناه مكانا عليا) اشاره به همين است .
مؤ لف : هيچ نقاد با بصيرت شك نمى كند در اينكه اين روايات از اسرائيلياتى است كهدست جعالان حديث آن را در ميان روايات ما وارد كرده است ، براى اينكه با هيچ يك از موازينعلمى و اصول مسلم دين سازگارى ندارد.
3 - ادريس (عليه السلام ) (هرمس ) نيز نام داشته ، زيرا قفطى در كتاب اخبار العلماءباخبار الحكماء، در شرح حال ادريس ‍ مى گويد: حكماء درمحل ولادت و منشاء و استاد ادريس قبل از نبوتش اختلاف كرده اند، فرقه اى گفته اند: درمصر به دنيا آمد، و او را (هرمس الهرامسه ) ناميدند، و مولدش در (منف ) بوده ، و نيزگفته اند كه : كلمه هرمس عربى ارميس يونانى است ، و ارميس به زبان يونانى بهمعناى عطارد است . بعضى ديگر گفته اند: نام او به زبان يونانى طرميس و به زبانعبرى خنوخ بود كه معرب آن اخنوخ شده ، و خداى عز وجل او را در كتاب عربى مبينش ادريس ناميده .
همين صاحب نظران گفته اند: نام معلمش غوثاذيمون بوده ، بعضى گفته اند: اغثاذيمونمصرى بوده ، ولى نگفته اند كه اين شخص چكاره بوده است ، فقط گفته اند: اغثاذيمونيكى از انبياى يونانيان و مصريان بود، و نيز او را اورين دوم خوانده اند، و ادريس نزدايشان اورين سوم بوده ، و معناى كلمه (غوثاذيمون ) خوشبخت است ، آن وقت گفته اند:هرمس از مصر بيرون گفته و همه زمين را گردش كرد و دوباره به مصر برگشت ، وخداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز هشتاد و دوسال از عمرش گذشته بود.
فرقه ديگرى گفته اند كه : ادريس در بابل به دنيا آمده و نشو و نما كرد، و او دراول عمرش از شيث بن آدم كه جد جد پدرش بود درس ‍ گرفت ، چون ادريس پسر يارد، و اوپسر مهلائيل ، و او پسر قينان ، و او پسر انوش ، و او پسر شيث است ، شهرستانى گفته: اغثاذيمون همان شيث است .
و چون ادريس بزرگ شد، خداوند او رابه افتخار نبوت مفتخر ساخت ، پس مفسدين از بنىآدم را از مخالفت با شريعت آدم و شيث نهى مى كرد اندكى اطاعتش كردند اما بيشتر مردممخالفتش نموده اند، پس تصميم گرفت از ميان آنان كوچ كند، آنان را كه اطاعتش ‍
كرده بودند دستور داد آماده كوچ باشند، برايشان گران آمد كه از وطن هاى خود چشمبپوشند، ناگزير گفتند: اگر كوچ كنيم ديگر كجا مانندبابل نهرى خواهيم يافت ؟ (بابل به زبان سريانى به معناى نهر است ) و گويامقصودشان از نهر - بابل - دجله و فرات بوده ، ادريس گفت : اگر براى خاطر خدامهاجرت كنيم ، خداوند نهرى غير آن روزيمان خواهد كرد.
پس ادريس با ايشان بيرون شده و رفتند تا به اين اقليم كه اقليم بابليونش مى نامندرسيدند، پس رود نيل و دشتى خالى از سكنه را ديدند، ادريس كنارنيل ايستاده مشغول تسبيح خدا شد، و به جماعت خود گفت : بابليون .
و در معناى اين گفته وى اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: يعنى چه نهر بزرگى است .بعضى ديگر گفته اند: يعنى نهرى مانند نهر شما است ، بعضى گفته اند: نهرى پربركت است . و بعضى ديگر گفته اند: كلمه (يون ) در زبان سريانى معناى صيغهافعل در عربى را مى دهد كه به معناى برتر است ، يعنى اين نهر بزرگتر است و بههمين مناسبت آن وادى و اقليم در ميان همه امت ها به نام بابليون معروف شد، غير از عربكه آن را مصر خوانده اند كه منسوب است به مصر پسر حام ، كه بعد از واقعه طوفاننوح آنجا نزول كرد، (و خدا به همه اينها داناتر است ).
ادريس و همراهانش در مصر رحل اقامت افكنده ، خلايق را به معروف امر، و از منكرات نهى مىكرد و به اطاعت خداى عز و جل دعوت مى كرد، مردم زمان او با هفتاد و دو زبان حرف مىزدند، و خداوند زبان همگى آنان را به وى تعليم داده بود تا هر فرقه اى از ايشان رابا زبان خودش تعليم دهد، و علاوه بر اينها آداب و طريقه نقشه كشى براى شهر سازىرا به ايشان بياموخت ، دانشجويان از هر ناحيه اى گردش جمع شدند، و به ايشان سياستمدنيت بياموخت و قواعد آن را برايشان مقرر فرمود، و هر فرقه اى از هر امتى كه بودندبه سرزمين خود برگشته و شهرهايى ساختند تا آنجا كه در عهد وى و به وسيلهشاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، كه از همه كوچكترش (رها) بود، وادريس به آنان علوم را بياموخت .
و اولين كسى كه حكمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم ياد داد، ادريس بود، چونخداى عز و جل سر فلك و تركيب آن ، و نقطه هاى اجتماع كواكب را در آن فلك به اوفهمانده بود، و نيز علم عدد سنين و حساب را به او داده بود، و اگر اين نبود و ادريس ‍ دراين علم فتح باب نمى كرد ، هرگز خاطر بشر به اين معنا خطور نمى كرد كه در مقامسرشمارى ستارگان بر آيد.
ادريس (عليه السلام ) براى هر امتى در هر اقليمى سنتى شايسته آن امت و آن اقليم به
پا داشت ، و زمين را به چهار قسمت تقسيم نموده براى هر قسمتى پادشاهى مقرر كرد تابه سياست و اداره امور آنجا و آباديش قيام نمايد، و هر پادشاهى را ماءمور كرد تااهل اقليم خود را به شريعتى كه بعدا اسم بعضى از آنها را مى بريم ملزم سازد.
اسماء آن پادشاهان كه زمامدار زمين بودند بدين قرار بود:اول (ايلاوس ) كه به زبان عربى به معناى رحيم است ، دوم (اوس )، سوم(سقلبيوس )، چهارم (اوس آمون )، و بعضى گفته اند: ايلاوس آمون ، بعضى ديگرنام او را يسيلوخس كه همان آمون ملك باشد دانسته اند، اين بود آن مقدار از كلام قفطى دركتاب اخبار العلماء باخبار الحكماء، كه مورد حاجت ما بود.
و اين احاديث و اخبار، همه به ما قبل تاريخ منتهى مى شود، و آنطور كه بايد نمى شودبدان اعتماد كرد، چيزى كه هست همين كه مى بينيم نام او در عربى جيلا بعدجيل (جيل ) يك صنف از مردم اهل يك زمان ) در ميان فلاسفه واهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت ياد مى كنند و ساحتش را محترم شمرده واصول هر علمى را منتهى به او مى دانند، خود كشف مى كند از اينكه او از قديمى ترينپيشوايان علم بوده كه نطفه و بذر علوم را در ميان بشر پاشيده و افكار بشرى را بااستدلال و دقت در بحث ، و جستجوى از معارف الهى آشنا ساخته اند، و يا آن جناب اولينمبتكر ايشان بوده است .
سوره مريم آيات 58 - 63


اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبين من ذريه آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذريه ابراهيمو اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيت الرحمن خروا سجدا و بكيا (58) فخلف منبعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا(59) الا من تاب و آمن وعمل صالحا فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون شيا(60) جنت عدن التى وعد الرحمن عبادهبالغيب انه كان وعده ماتيا(61) لا يسمعون فيها لغوا الا سلاما و لهم رزقهم فيها بكره وعشيا(62) تلك الجنه التى نورث من عبادنا من كان تقيا(63).



ترجمه آيات
همان كسانى كه خدا موهبتشان داده بود، از فرزندان آدم و از فرزندان آن كسانى كه همراهنوح بر كشتى سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم واسرائيل و آن كسانى كه هدايت كرده و برگزيده بوديم ، چون آيه هاى خدا برايشانخوانده مى شد به حال گريه به خاك مى افتادند و سجده مى كردند (58).
و از پى آنان خلفى جانشين ايشان شدند كه نماز رامهمل گذاشتند و پيرو هوسها شدند كه به زودى سرگشتگى خود را خواهند ديد (59).
مگر كسانى كه توبه كرده و ايمان آورده و كار شايسته كرده باشند آنها به بهشتداخل شوند، و به هيچ وجه ستم نبينند(60).
بهشت هاى جاويدان كه خداى رحمان از غيب به بندگانش وعده داده كه وعده او آمدنى است(61).
در آنجا ياوه اى نشنوند مگر سلامى و در آنجا بامدادان و شامگاهان روزى خويش را دارند(62).
اين بهشتى استكه به هر كس از بندگان خويش كه پ رهيزكار باشد مى دهيم (63).
بيان آيات
در سابق كه درباره غرض اين سوره بحث كرديم گذشت كه آنچه از سياق آن بر مى آيداين است كه مى خواهد بيان كند كه عبادت خداى تعالى - يعنى دين توحيد - ديناهل سعادت و رشد است ، دين انبياء و اولياءاست ، و تخلف از طريقه ايشان ، يعنى ضايعكردن نماز و پيروى شهوات ، پيروى راه ضلالت است و كسى كه چنين كند گمراه است ،مگر آنكه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد.
پس آيات و مخصوصا سه آيه اول آن متضمن خلاصه غرض سوره است و اين خلاصهگيرى را به صورت استنباط از داستانهاى وارده در سوره بيان كرده است .
و تفاوت اين سوره با ساير سوره ها همين است كه در ساير سوره هاى طولانى غرض ازسوره را به عنوان برائت استهلال در ابتداى آن ، و نيز به عنوان حسن الختام در آخر آنبيان مى كند، ولى در اين سوره اين غرض را در وسط آن بيان كرده است .


اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين ....


.
كلمه (اولئك ) اشاره به نامبردگان در آياتقبل است ، يعنى به زكريا، يحيى ، مريم ، عيسى ، ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ، موسى ،هارون ، اسماعيل و ادريس (عليهماالسلام ).
در سابق هم به اين نكته اشاره كرديم كه از سياق آيات سوره بر مى آيد، داستانهائىكه در آن آورده شده به عنوان مثل است ، و اين آيه و دو آيه بعدش نتيجه اى است كه از آنمثالها استخراج شده است ، و لازمه اين نظريه اين است كه كلمه (اولئك ) اشاره به عيننامبردگان در همه داستانها بوده و مبتداء باشد و جمله (الذين انعم اللّه عليهم ) صفتآن و جمله (اذا تتلى عليهم ...) خبر آن باشد.
اين آن نظريه اى است كه تدبر در سياق آن را افاده مى كند ، و اگر جمله (الذين انعماللّه عليهم ) را خبر كلمه (اولئك ) بگيريم ، و در نتيجه جمله (اذا تتلى عليهم )خبر بعد از خبر باشد، معنايى به دست مى آيد كه آنطور كه بايد با سياق آيه ملائمت وسازگارى داشته باشد ندارد.
در اين آيه خداى عز و جل خبر داده كه بر اين نامبردگان انعام نمود، و اين معنا را مطلق همآورده ، و اين اطلاق كلام دلالت مى كند بر اينكه نعمت الهى از هر سو به ايشان احاطه داردو ديگر از هيچ سوء و جهتى نقمت و نكبت ندارند، پس ايناناهل سعادت و فلاح به تمام معنى الكلمه هستند.
و از سوى ديگر در سوره حمد، از همين طائفه خبر داده كه اصحاب صراط المستقيم اند وصراط مستقيم را معنا كرده به راهى كه سالك آن از غضب خدا و ضلالت ايمن است ، چونفرموده : (اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين ) و نيز در سوره انعام آنان را مردمى ايمن و راه يافته معرفى نموده و فرموده: (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ) پس معلوم مىشود اصحاب صراط مستقيم كه مصون از غضب و ضلالتند و ايمان خود را با ظلم مشوبنساخته اند، از هر خطرى كه آدمى را تهديد مى كند ايمنند، پس در سلوك راه زندگى كهپيمودند سعادتمند بودند، و راهى هم كه آنان سلوك كردند راه سعادت بوده است .
كلمه (من ) در جمله (من النبيين ) تبعيضى است ، وعديل آن در جمله (و ممن هدينا و اجتبينا) است كه توضيحش خواهد آمد، مفسرين جائز دانستهاند كه كلمه مزبور بيانيه باشد نه تبعيضى ، و ليكن شما خواننده توجه داريد كهاگر اينطور باشد معنا چنين مى شود كه (اينان كه خدا انعامشان كرده انبياء هستند) وحال آنكه گفتيم كلمه (اولئك ) به همه نامبردگان بر مى گشت كه بعضى از آنانمانند مريم از انبياء نبودند، مگر آنكه بگويند: كلمه مذكور اشاره به نامبردگان ، ازباب مثل باشد، و معنا اين باشد: (اينان كه نامبرديم و امثالشان كه خدا انعامشان كردهانبياء و از آنانند كه ما هدايت و انتخابشان كرديم .).
و جمله (من ذريه آدم ) در معناى صفت است براى (نبيين )، و كلمه (من ) در آن براىتبعيض است ، يعنى از انبيايى هستند كه بعضى از ذريه آدم و نمونه هايى از جنس بشربودند، نه اينكه بيان براى (نبيين ) باشد، چون اگر بيان بگيريمخلل در معنا رخ مى دهد، (چون معنا اين مى شود كه ذريه آدم پيغمبرند).
جمله (و ممن حملنا مع نوح ) عطف است بر جمله (من ذريه آدم ) كه مراد از آنان
افرادى است كه در كشتى با نوح بودند، و ذريه آنان كه خداوند در ذريه شان بركتنهاد و به حكم آيه (و جعلنا ذريته هم الباقين ) ذريه خود نوح بودند.
جمله (و من ذريه ابراهيم و اسرائيل ) نيز مانند جمله قبلش عطف بر جمله (من النبيين )است .
خداى تعالى در اين آيه افرادى را كه بر آنان انعام نموده چهار طائفه معرفى كرده است :
1 - ذريه آدم 2- آنانكه با نوح در كشتيشان قرار داد، 3 - ذريه ابراهيم 4 - ذريهاسرائيل ، و اين چهار طائفه هر يك نسبت به طائفه بعد خودشمول دارد، و با ذكرش حاجت به ذكر آن نمى گذارد زيرا مثلا ذريهاسرائيل خود ذريه ابراهيم بودند و ذريه ابراهيم واسرائيل از آنانكه با نوح به كشتى در آمدند بودند، و همه نامبردگان از ذريه آدم (عليهالسلام ) بودند.
و شايد وجه اين تعبير، و ذكر خاص بعد از عام ، اشاره به اين باشد كه نعمت سعادت ، وبركت نبوت بر نوع بشر دفعه بعد دفعه نازل شده ، و اين معنا را قرآن كريم در چهارجا براى چهار طايفه ذكر فرموده :
اول : براى عامه بنى آدم ، كه فرموده : (قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدىفمن تبع هداى فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئكاصحاب النار هم فيها خالدون ).
دوم : آنجا كه مى فرمايد: (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك و على امم ممن معك وامم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم .).
سوم : آنجا كه مى فرمايد: (و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوه والكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ).
چهارم : آنجا كه مى فرمايد: (و لقد آتينا بنىاسرائيل الكتاب و الحكم و النبوه و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على العالمين ).
پس در اين چهار ميعاد، نوع بشرى را به نعمت نبوت ، و موهبت سعادت اختصاص داده ، و درآيه مورد بحث كه مى فرمايد: (من النبيين من ذريه آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذريهابراهيم و اسرائيل ) بدان اشاره نموده ، و در داستانهاى گذشته از ذريه هاى چهارگانهنمونه هائى - يعنى ادريس از ذريه آدم ، و ابراهيم از ذريه كشتى نشينان با نوح ، واسحاق و يعقوب از ذريه ابراهيم ، و زكريا و يحيى و عيسى و موسى و هارون واسماعيل ، آنطور كه استظهار نموديم - از ذريهاسرائيل گذشت .
جمله (و ممن هدينا و اجتبينا) عطف است بر (من النبيين )، و اين نبيين غير آن كسانى استكه خدا بر آنان انعام نمود زيرا اين نعمت مخصوص به نبيين و منحصر در ايشان نيست تابگوئيم (الذين انعم اللّه عليهم ) همان نبيين هستند، بهدليل اينكه آيه (و من يطع اللّه و الرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيينو الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا) صريحا فرموده كه (الذينانعم اللّه عليهم ) هم نبيين هستند و هم صديقين و شهداء و صالحين .
علاوه بر اين خداى سب حان در ضمن داستانهايى كه به عنوان نمونه از (الذين انعماللّه عليهم ) آورده يكى هم داستان مريم است وحال آنكه مى دانيم او از انبياء نبوده بلكه از صديقين است مانند آيه شريفه (ما المسيحبن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه ) پس مراد از جمله (و ممن هدينا واجتبينا) انبياء نبوده بلكه صديقين و شهداء و صالحين است .
نظريه آن مفسرى كه گفته : جمله (و ممن هدينا و اجتبينا) عطف بر جمله (من النبيين )
است ، و كلمه (من ) را در آن بيانيه گرفته ، فاسد است . بعضى ديگر در فساد آنگفته اند كه ظاهر عطف اين است كه ميان معطوف ومعطوف عليه مغايرت باشد، و بنابراينصاحب اين نظريه ناگزير است براى توجيه نظريه خود بگويد كه معناى آيه اين استكه (و از جمله كسانى كه ما برايش ميان نبوت و هدايت و اجتباء جمع كرديم تا بيشتراحترامش كنيم ...) و اين معنا خلاف ظاهر آيه است . و ليكن ايناشكال به او وارد نيست ، چون اگر در عطف لازم است ميان معطوف و معطوف عليه مغايرتباشد، مغايرت فى الجمله است ، نه اينكه مصداق هر يك غير ديگرى باشد، بلكه همينكه بر حسب وصف و بيان مختلف باشد كافى است .
و نيز يكى ديگر از نظريه هاى فاسد اين است كه گفته اند: جمله مذكور عطف است برجمله (من ذريه آدم ) و كلمه (من ) را هم در آن تبعيضى گرفته اند، كه وجه فسادشاز آنچه گذشت معلوم شد.
و باز نظير آن ، نظريه كسى است كه گفته جمله (و ممن هدينا) جمله اى استينافى وابتدايى است ، و عطف بر ما قبل نيست ، زيرا كلام قبلى در كلمه(اسرائيل ) تمام شده ، و از جمله مورد بحث دوباره شروع به سخن شده و فرموده كه(ميان امتها از كسانى كه ما هدايتشان كرده و انتخابشان نموديم ، مردمى هستند كه وقتىآيات رحمان بر آنان خوانده مى شود با چشم گريان به سجده مى افتند) و مبتداى جملهبه خاطر اينكه معلوم بود حذف شده . اين نظريه را به ابى مسلم مفسر نسبت داده اند.
ولى اين تقدير گرفتن مبتدا تقديرى است بدوندليل ، علاوه بر اين با اين تفسير غرض از آيهپايمال مى شود، چون غرض از آن به طورى كه سياق بر آن گواهى مى دهد اين است كهطريقه آن بندگان را كه خدا بر آنان انعام فرموده بيان كند و بفرمايد كه به اين جهتبه ايشان انعام شد كه براى خداى تعالى خضوع و خشوع داشتند، و اگر بهبازماندگانشان آن انعام را نكرد براى اين بود كه ايشان از طريقه پدران خود اعراضنموده ، نماز را ضايع و شهوات را پيروى كردند، و اين غرض تمام نمى شود مگر بهاينكه جمله (اذا تتلى عليهم ) تا به آخر، همه خبر باشد، براى جمله (اولئك الذينانعم اللّه عليهم )، و اگر جمله (و ممن هدينا) تا به آخر را استينافيه و مقطوع از ماقبل بگيريم اين غرض به كلى باطل مى شود.
كلمه (سجدا) در جمله (خروا سجدا و بكيا) جمع ساجد است و كلمه (بكى ) بروزن فعول جمع باكى است ، و جمله مذكور خبر است براى كلمه (للذين ) كه در صدرآيه است ، احتمال هم دارد كه به خاك افتادن براى سجده با حالت گريه ، كنايه باشداز كمال خضوع و خشوع ، زيرا سجده مجسم كنندهكمال خضوع ، و گريه مجسم كننده كمال خشوع است ، و بنابراين معنا، جا دارد مقصود ازآيات و تلاوت آن ياد آورى هر چيزى باشد كه شاءنى از شؤ ون خداى تعالى را حكايتمى كند.
و اما اينكه بعضى گفته اند: مراد از تلاوت آيات ، قرائت كتابهاى آسمانى ، و ياخصوص آن آياتى از آن كتابها است كه عذاب كفار و مجرمين را خاطر نشان مى سازد، و يامراد از (سجود)، نماز يا سجده تلاوت است ، و يا اينكه گفته اند: مراد از (بكاء)گريه در هنگام شنيدن آيات و يا تلاوت آن است ، احتمالاتى بى وجه است .
پس معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين شد كه : اينان كه خدا انعامشان كرده بعضى ازانبياء از ذريه آدمند، و از آنهايى هستند كه خدا با نوح در كشتى سوارشان كرد، و از ذريهابراهيم و اسرائيلند، و بعضى ديگر از اهل هدايت و اجتبايند كه براى خداى رحمانخاضعند، و چون نزد ايشان آيات او تلاوت شود خاشعند.
البته در اينجا جا داشت بفرمايد: (كانوا اذا تتلى عليهم ...) ولى اينطور نفرموده چونعنايت در اين مقام به بيان حال نوع است ، بدون اينكه نظرى به زمان گذشته و آيندهداشته باشد و تنها عنايت به تقسيم آن به سلف صالح و خلف طالح ، و توبه كارىكه ايمان آورده و عمل صالح مى كند بوده ، و اين خود روشن است .


فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا


.
اهل لغت گفته اند: كلمه (خلف ) در صورتى كه با سكون لام خوانده شود به معناىبدل زشت است ، و در صورتى كه با فتحه لام خوانده شود ضد آن است ، يعنى به معناىبدل خوب است ، گاهى هم مى شود كه بعكس استعمال شود.
و كلمه (اضاعوا) از ضياع است ، كه ضياع هر چيزى به معناى فساد و يا از بين رفتنآن است ، از اين جهت كه آنطور كه بايد ، سرپرستى نشود، مثلا وقتى گفته مى شود(فلان اضاع المال فلانى مال را ضايع كرد) كه با سوء تدبيرش آن را محافظتنكرد و از دست داد، و در جايى مصرف كرد كه نبايدمى كرد.
كلمه (غى ) به معناى ضد رشد است ، و رشد به معناى اصابه واقع است ، قهرا غىبه معناى اين است كه كسى فكرش به واقع نرسد و به خطا رود، كه در حقيقت قريبالمعناى با ضلالت است كه خلاف هدايت مى باشد، و خود به معناى پيمودن راهى است كهصاحبش را به غايت منظور خود برساند.
پس معناى جمله (فخلف من بعدهم خلف ...) اين است كه به جاى آنان كه خدا انعامشانكرده بود و طريقه شان خضوع و خشوع براى خداى تعالى بوده همواره با عبادت متوجهاو مى شدند، قومى آمدند و قائم مقام ايشان شدند كه آنچه را از آنان گرفتند يعنى نمازو توجه عبادى به سوى خداى سبحان را ضايع كرده و در آنسهل انگارى نمودند، بلكه به كلى از آن اعراض نمودند، و در عوض ‍ شهوات را پيروىكردند، و در نتيجه همان شهوات ، ايشان را از مجاهده در راه خدا و توجه به او مانعگرديد.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از ضايع كردن نماز فاسد كردن آن است ، به اينكه درآن سهل انگارى و بى اعتنايى كنند، و در نتيجه كار به جايى برسد كه آن را بازيچهقرار دهند و در آن دخل و تصرف نمايند، و سر انجام بعد از قبولش به كلى تركش كنندو ضايعش گذارند.
پس اينكه بعضى ها گفته اند: مراد از ضايع كردن نماز ترك آن است خيلى حرفصحيحى نيست ، چون ترك ، به كلى ضايع كردن را نمى گويند، و عنايت دو آيه شريفهمتعلق به اين نكته است كه دين الهى از آن طبقه صالح به اين طبقه خلف ناصالح آنهامنتقل گرديد، و حق جانشينى آنان را درباره دين ادا نكردند، و آنچه را از نماز به ارثبرده بودند ضايع گذارند، در حالى كه نماز تنها ركن عبوديت بود، و در عوض شهواترا كه سد راه حق است پيروى نمودند.
(فسوف يلقون غيا) - بعضى ها گفته اند: يعنى (فسوف يلقون جزاء غيهم بهزودى كيفر غى خود را مى بينند)، و در حقيقت اين عبارت مانند جمله (و منيفعل ذلك يلق اثاما) است كه ، تقديرش (و منيفعل ذلك يلق جزاء اثمه ) است ، يعنى هر كس چنين كند كيفر گناه خود را مى بيند.
ممكن هم هست مراد از غى ، خودش باشد نه جزايش ، به اين صورت كه غى را غايت
و منتهاى سير در مسير فرض كرده باشد، و مسير عبارت باشد از ضايع كردن نماز وپيروى شهوات ، و نقطه انتهايش عبارت باشد از غى ، آنگاه فرموده باشدحال كه اين طبقه ناخلف راهى پيش گرفته اند كه نهايتش غى است ، به زودى به هماننهايت نيز مى رسند، حال يا به اينكه در قيامت كه عالم كشف حقايق است پى به گمراهىخود مى برند، يا به اينكه همان گمراهى رفته رفته در دلهاشان رسوخ مى كند تا آنجاكه از اولياى شيطان شوند، همچنانكه فرمود: (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا مناتبعك من الغاوين ) و به هر حال عبارت مذكور استعاره از كنايه لطيفى است .


الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون شيئا


.
اين آيه استثنايى از آيه سابق است ، و مى فرمايد: كسانى كه از اين راه شيطانىبرگردند و ايمان آورده عمل صالح كنند داخل بهشت گشته و به هيچ وجه ظلم نمى شوندبلكه به همان طبقه گذشته كه مورد انعام خدا بودند ملحق مى گردند البته با آنان ،نه اينكه از آنان باشند همچنانكه در آيه (و من يطع اللّه والرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحينو حسن اولئك رفيقا) نيز فرمود: كسانى كه خدا ورسول را اطاعت مى كنند با كسانى (نه از كسانى ) خواهند بود كه خدا به ايشان انعامفرموده ، كه عبارتند از انبياء و صديقين و شهداء و صالحين ، كه نيكو رفقايى هستند.
(فاولئك يدخلون الجنه ) - اين جمله از باب به كار بردن مسبب در جاى سبب است ، واصل آن (اولئك يوفون اجرهم ) است ، يعنى ايشان به تمام وكمال اجر خود را مى يابند، به دليل اينكه بعد از آن فرموده : (و لا يظلمون شيئا)چون ظلم نشدن در كوچكترين عمل از لوازم يافتن اجر تمام وكمال است ، نه از لوازم داخل بهشت شدن .


جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده ماتيا


.
كلمه (عدن ) به معناى اقامت است ، و اگر بهشت را عدن ناميده اند اشاره به اين است كهانسان بهشتى در بهشت ، جاودان و ابدى است ، و كلمه (وعده به غيب ) وعده به چيزىاست كه موعود فعلا آن را نمى بيند، و (ماتى ) بودن (وعد) به اين است كه تخلفنكند، در مجمع البيان گفته : كلمه (ماتى ) اسممفعول است ولى معناى فاعل دارد، چون درست است كه تو، به آن وعده مى رسى ، ولى آن همبه تو مى رسد، هم چنانكه هر چيز كه به آدمى برسد آدمى هم به آن مى رسد، هم گفتهمى شود پنجاه سال بر من آمد، و هم من به پنجاه رسيدم ، بعضى ديگر گفته اند: موعودآدمى نيست ، بلكه بهشت است و مؤ منين به بهشت مى رسند، نه اين كه بهشت به مؤ منينبرسد.


لا يسمعون فيها لغوا الا سلاما و لهم رزقهم فيها بكره و عشيا


.
همانطور كه در اين آيه بيان فرموده يكى از خصوصى ترين صفات بهشت آن است كه درآن لغوى شنيده نمى شود، و خداى تعالى به اين نعمت در چند جا منت نهاده كه به زودىتفصيلش را در جاى مناسبى ان شاء اللّه بيان مى كنيم .
و اگر سلام را از آن استثناء كرده استثناى منفصل است ، و كلمه (سلام ) قريب المعناىبا امن است - كه در سابق فرق ميان آن دو گذشت - و خلاصه اش اين بود كه وقتىبه كسى مى گويى تو از من در امانى معنايش اين است كه از من حركت و سخنى كه ناراحتتكند نخواهى ديد، ولى وقتى به كسى مى گويى سلام من بر تو باد، معنايش اين است كهنه تنها چيزى كه ناراحتت كند نمى بينى ، بلكه هر چه مى بينى چيزى خواهد بود كهناراحتت نمى كند، و اهل بهشت اين سلام را از ملائكه و از رفقاى بهشتى خود مى شنوند،همچنان كه خداى تعالى از ملائكه حكايت كرده كه مى گويند (سلام عليكم طبتم ) و بهرفقاى بهشتى نسبت داده فرموده (فسلام لك من اصحاب اليمين ).
(و لهم رزقهم فيها بكره و عشيا) - ظاهر كلام اين است كه آمدن رزق در صبح و شامكنايه باشد از آمدن آن پشت سر هم و بدون انقطاع .


تلك الجنه التى نورث من عبادنا من كان تقيا


.
كلمه (ارث ) و (وراثت ) به معناى اين است كهمال و يا شبه مالى از شخصى به ديگرى برسد، بعد از آنكه شخصاول آن را با مردن خود و يا با جلاى وطن و امثال آن ترك گفته باشد.
و در اينجا بهشت را از اين جهت ارث ناميده كه بهشت در معرض آن بود كه به تمامى افراداعطاء شود، چون خدا آن را به شرط ايمان وعمل صالح به همه وعده داده بود، پس اگر به متقين اختصاص يافت و ديگران به خاطراضاعه نماز و پيروى شهوات محروم شدند، در حقيقت از اينان به آنان ارث رسيده ، نظيراين عنايت در آيه (ان الارض يرئها عبادى الصالحون )
به كار رفته ، و در آيه (و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء منالجنه حيث نشاء فنعم اجر العاملين ). ميان ارث دادن و اجر جمع شده است .
بحث روايتى
در مجمع البيان در ذيل آيه (و ممن هدينا و اجتبينا...) از على بن الحسين (عليهماالسلام )روايت آورده كه فرمود: مقصود از آنان ماييم .
مؤ لف : مناقب ابن شهر آشوب از آن جناب نظير روايت گذشته را آورده ، و با تفسيرى كهما براى اين آيه كرديم معناى روايت روشن گرديد، چون مراد از آناهل هدايت و اجتباء از غير انبياء است هر چند كه انبياء (عليهم السلام ) هماهل هدايت و اجتباء هستند، و ليكن اينطور نيست كه غير انبياء كسىاهل اجتباء و هدايت نباشد، به دليل اينكه قرآن كريم صريحا مريم رااهل اجتباء دانسته ، با اينكه آن جناب پيغمبر نبوده .
در تفسير روح المعانى گفته است : بعضى از اماميه از على بن الحسين (رضى اللّه عنهما)روايت كرده اند كه فرموده : منظور از اين آيه ماييم ، ولى اين سخن خلاف ظاهر آيه است ،علاوه بر اين حال روايات اماميه هم بر كسى از ارباب تميز پوشيده نيست . اين بود كلامروح المعانى ، و خطاء اين گفتار از آنچه گذشت معلوم است ، و علت اشتباه وى اين است كهجمله (و ممن هدينا و اجتبينا) را عطف بر جمله (من ذريه آدم ) كرده و جمله (من النبيين )را بيان براى جمله (اولئك الذين ...) گرفته است ، در نتيجه (اولئك الذين انعم اللّهعليهم ) را منحصر به نبيين كرده ، آنگاه ناچار شده بگويد كه آيه شريفه غير انبياء راشامل نمى شود، با اينكه خود او مى داند كه خداى تعالى در زمره همان منعم عليهم مريم رانام برده ، با اينكه آن جناب پيغمبر نبوده .
و در الدر المنثور است كه احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، حاكم (وى حديث راصحيح دانسته )،
ابن مردويه و بيهقى (در كتاب شعب الايمان )، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى خواند (فخلف من بعدهمخلف ،) و مى فرمود: بعد از شصت سال اين خلف خواهد آمد كه (اضاعوا الصلوه واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا)، آنگاه خلفى پديد مى آيد كه قرآن مى خوانند، امااين قرآن از گلويشان تجاوز نمى كند، و سه طائفه قرآن مى خوانند، مؤ من و منافق وفاجر.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (اضاعوا الصلوه ) گفته بعضى ها گفته اند كه مقصودكسانى است كه نماز را از وقت خود تاخير بيندازند نه اينكه ترك كنند و اين معنا از امامصادق (عليه السلام ) روايت شده .
مؤ لف : در كافى نيز نظير اين معنا را از داوود بن فرقد، از آن جناب روايت كرده ، و نيزاز طرق عامه از ابن مسعود و عده اى از طبقه بعد از صحابه روايت شده .
و از كتاب جوامع الجامع ، و نيز در روح المعانى ، درذيل جمله (و اتبعوا الشهوات ) از على (عليه السلام ) روايت آورده اند كه فرمود: پيروشهوات كسى است كه ساختمان هاى عريض و طويل بسازد، و مركب مورد تماشاى مردمسوار شود، و لباس انگشت نما بپوشد.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از طريقنهشل از ضحاك از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كهفرمود: غى ، دره اى است كه در جهنم قرار دارد.
مؤ لف : در رواياتى ديگر آمده كه غى و اثام دو نهر است در جهنم ، و اين روايات برفرض هم كه صحيح باشد آنطور كه بعضى پنداشته اند تفسير ديگرى براى اين دوكلمه نيست ، بلكه بيان مال امر غى است كه خلاصه جزاى آن در قيامت به چه صورتىخواهد بود، نظير اين روايت ، روايتى است كه در معناى كلمه(ويل ) آمده كه چاهى در جهنم است ، و نيز در تفسير طوبى آمده كه درختى در بهشت است، و همچنين رواياتى ديگر كه صورت و مجسم آخرتى كيفر را بيان مى كنند.
سوره مريم ، آيات 64 و 65


و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربكنسيا(64) رب السموات و الارض و ما بينهما فاعبده و اصطبر لعبادتههل تعلم له سميا(65)


.
ترجمه آيات
(ما فرشتگان ) جز به فرمان پروردگارتنازل نشويم كه هر چه جلو رويمان و هر چه پشت سرمان هست از او است ، و پروردگارتفراموش كار نيست (64).
همان پروردگار آسمانها و زمين با هر چه ميان آنها است ، او را عبادت كن و در كار عبادتششكيبا باش ، آيا همتائى براى او مى شناسى ؟(65).
بيان آيات
اين دو آيه نسبت به آيات قبل و بعد از آن به منزله جمله معترضه اند، و سياق اين دوشهادت مى دهد كه كلام در آن ، كلام فرشته وحى است ، و اما به وحى قرآنى و از ناحيهخداى سبحان ، چون نظم آن بدون شك نظمى است قرآنى ، و اين نظريه اى است كه روايتوارده به طرق مختلفه از اهل سنت ، و به نقل مجمع از ابن عباس آن را تاءييد مى كند،
و آن روايت اين است كه وقتى جبرئيل در نزول خود تاءخير كردرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از او پرسيد چرا دير كردى ؟جبرئيل به وحى الهى گفت (و ما نتنزل الا بامر ربك ...هل تعلم له سميا).
جمعى از مفسرين چون اين نكته به نظرشان نرسيده بود در بياناتصال اين دو آيه به آيات ما قبلش تلاش كرده اند، بعضى گفته اند: تقدير آن (وقال جبريل و ما نتنزل ...) بوده ، بعضى ديگر گفته اند: اين دو آيهمتصل به كلام سابق جبرئيل بوده ، كه به مريم گفت (انما انارسول ربك لاهب لك غلاما زكيا...) قومى ديگر گفته اند: جمله (و مانتنزل الا بامر ربك ...) جزء كلام متقين است ، كه هنگام ورود به بهشت مى گويند، وتقدير آن چنين است (و قال المتقون و ما نتنزل الجنه الا بامر ربك ...)، و بعضى ديگرحرفهائى زده اند، كه سخافت و بى پايگى از سر و روى همه آنها مى بارد، نه سياق ،آن را مى پذيرد و نه نظم بليغ قرآن ، و ديگر حاجتى نيست به اينكه وجوه فساد آنها رابيان كنيم ، و به زودى در ذيل بحث از آيه دوم وجه ديگرى براىاتصال مذكور خواهدآمد.


و ما نتنزل الا بامر ربك ...)



كلمه (تنزل ) به معناى نزول به كندى و مهلت است ، چون از بابتفعل است كه مطاوعه و قبول (نزل ) را افاده مى كند، مثلا وقتى گفته مى شود (نزلهفتنزل ) معنايش اين است كه فلانى او را نازل كرد و اوقبول نمود، و سياق نفى و است ثناء، انحصار را مى فهماند و مى رساند كه ملائكهنازل نمى شوند مگر به امرى از خدا، همچنانكه در جاى ديگر فرمود (لا يعصون اللّه ماامرهم و يفعلون ما يومرون ).
كلمه (امام ) و (قدام ) و كلمه (بين يديه )، به معناى جلو و پيش رو است ، و يكمعنا را مى رساند، با اين تفاوت كه (بين يديه ) را در پيش روى نزديكاستعمال مى كنند، آن پيش رويى كه طرف مسلط و مشرف بر آن باشد، ولى (امام ) درمطلق جلو و پيش رو استعمال مى شود، پس ظاهر جملهاول يعنى (له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ) اين است كه آنچه زير نظر ما ومشرف بر ما است ، از آن خدا است ، و ظاهر جمله دوم ، يعنى (و ما خلفنا)، به قرينهمقابله ، آن چيزهايى است كه از نظر ايشان غائب و مستور است .
و بنابراين اگر مراد از جمله (ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ) مكان بوده باشد
شامل قسمتى از مكان پيش روى ملائكه و مكانى كه در آنند و تمامى مكان پشت سر ايشان مىشود، ولى شامل تمام مكان پيش روى آنان نمى شود، و همچنين اگر مراد از آن ، زمان بودهباشد، شامل همه گذشته و حال ، و قسمتى از آينده ، يعنى آينده نزديك مى گردد، وحال آن كه سياق جمله (له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ) به صراحت احاطه رامى رساند، و با بعضى زمانها و يا مكانها دون بعضى نمى سازد.
بنابراين وجه صحيح اين است كه ما كلمه (ما بين ايدينا) را براعمال ملائكه و آثار متفرع بر وجود ايشان حمل كنيم و بگوييم : به منظور اين است كه خداآنچه عمل و اثر از ما سر مى زند مالك است ، و مراد از (ما خلفنا) را اسباب وجود ملائكهبگيريم و بگوييم : مراد از آن اين است كه خدا مالك تمامى آن اسباب و مقدماتى است كهقبل از هستى ما رديف كرد و آن اسباب سبب پيدايش ما شد، و جمله (ما بين ذلك ) راحمل كنيم بر وجود خودم لائكه كه اگر آيه را چنين معنا كنيم آن وقت آيه شريفه متضمنبديع ترين تعبيرها، ولطيف ترين بيانات مى شود، كه با اين معنا احاطه الهى هم محفوظمى ماند، چون برگشت معناى آيه به اين مى شود كه خدا مالك وجود ما و مالك متعلقاتقبلى و بعدى وجود ما است .
اين بود آن معنايى كه مى خواستيم براى اين جمله بكنيم ، ولى مفسرين در معناى آن اختلافكرده اند، بعضى گفته اند، مراد از (ما بين ايدينا) زمان آينده و پيش روى ما است ، ومراد از (ما خلفنا) زمان گذشته و مراد از (ما بين ذلك ) زمانحال ما است .
بعضى ديگر گفته اند: ما بين ايدينا) يعنى زمانقبل از ايجاد، و (ما خلفنا) يعنى بعد از مرگ تا بر قرار شدن آخرت و (ما بين ذلك) يعنى مدت زندگى .
بعضى ديگر گفته اند: (ما بين ايدينا) يعنى دنيا تا نفخهاول صور، و (ما خلفنا) يعنى بعد از نفخه دوم ، و (ما بين ذلك ) يعنى بين اين دونفخه كه مدت چهل سال است .
بعضى ديگر گفته اند (ما بين ايدينا) يعنى آخرت و (ما خلفنا) يعنى دنيا، عده اىديگر گفته اند: (ما بين ايدينا) يعنى قبل از خلق ، (و ما خلفنا) يعنى بعد از فناء،(و ما بين ذلك ) يعنى بين دنيا و آخرت ، بعضى ديگر گفته اند: (ما بين ايدينا)يعنى آنچه از امر دنيا مانده و (ما خلفنا) يعنى آنچه گذشته و (ما بين ذلك ) يعنىآنچه الان در آن هستند.
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه ابتداى خلقت و انتهاىاجل و مدت حيات ما است .
بعضى ديگر گفته اند: (ما بين ايدينا) يعنى آسمان و (ما خلفنا) يعنى زمين و (مابين ذلك ) يعنى بين آسمان و زمين است . بعضى ديگر عكس اين را گفته اند: بعضىديگر گفته اند: (ما بين ايدينا) يعنى آنجايى كه بدانمنتقل مى شوند، (ما خلفنا) يعنى آنجايى كه از آنمنتقل مى گردند (ما بين ذلك ) يعنى آن مكانى كه در آن هستند.
اين اقوال سه گانه اخير مشتركند در اينكه كلمه (ما)موصول مكانى است ، همچنانكه آن هفت قول قبلى مشتركند در اينكه ماموصول زمانى است ، البته در اينجا قول ديگرى هست كه كلمه مذكور را اعم از زمانى ومكانى گرفته پس مجموع اقوال در معناى اين سه كلمه يازدهقول شد، كه متاءسفانه هيچيك از آنها دليلى ندارند، علاوه بر اين اشكالى هم دارند، و آناين است كه ملائكه را با انسان قياس كرده اند، و حق مطلب همان است كه ما گفتيم .
پس جمله (له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ) افاده مى كند كه ملك خداى تعالىكه ملك حقيقى است و غير او كسى در آن تصرفى ندارد و نيز غير او در آن اراده اى -ندارد مگر به اذن و مشيت او ، او، بر ملائكه احاطه دارد، و چون ملائكه معصيت ندارند پسهيچ عملى انجام نمى دهند مگر به امر او، و بعد از اذن و اراده او نمى كنند مگر آنچه را كهخدا اراده كند، پس هيچ ملكى نازل نمى شود مگر به امر او.
و با اين بيان روشن گرديد كه جمله (له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ) درمقام تعليل جمله (و ما نتنزل الا بامر ربك ) و در جمله آخر آيه كه مى فرمايد (و ماكان ربك نسيا) كلمه (نسى ) بر وزن فعول ، از نسيان است ، و تتمهتعليل مزبور است ، و معنايش اين است كه خداى تعالى چيزى از ملك خود را فراموش نمىكند تا در نتيجه امر تدبير ملكش مختل بماند، پس در جائى كهنزول ملك واجب است ، امر به نزول را ترك نمى كند، و در جايى كه واجب نيست به آن امرنمى كند و هكذا، و گويا همين وجه باعث شد كه در آيه به جاى اثبات علم و يا يادآورى ،نسيان را از خداى تعالى نفى كند.
بعضى ديگر گفته اند : معناى آيه اين است كه پروردگار تو انبياى خود را رها نمىكند، و عدم نزول ملائكه براى عدم امر به آن است ، نه اينكه خدا تو را رها كرده و بهخود واگذار نموده باشد.
ولى اين حرف صحيح نيست ، زيرا هر چند كه به وجهى موافق با شاءننزول آن كه گذشت مى باشد، و ليكن در اين صورتتعليل در جمله (له ما بين ايدينا و ما خلفنا) ناتمام مى ماند، و جمله (رب السموات والارض و ما بينهما) از فقرات قبليش بريده مى شود، كه توضيح آن به زودى خواهدآمد.


رب السموات و الارض و ما بينهما فاعبده و اصطبر لعبادتههل تعلم له سميا


.
صدر اين آيه يعنى جمله (رب السموات و الارض و ما بينهما) جمله (له ما بين ايدينا وما خلفنا...) را كه در آيه قبلى بود تعليل مى كند، و مى فرمايد: چطور خدا ما بين ايدىوما خلف و ما بين ذلك ما را مالك نباشد؟ و چگونه ممكن است فراموش كار باشد؟ با اينكهاو رب آسمانها و زمين و ما بين آن دو است ، و معلوم است كه رب هر چيزى مالك و مدبر آناست ، پس ملك او و فراموش ‍ نكردنش مقتضاى ربوبيت او است .
جمله (فاعبده و اصطبر لعبادته ) تفريع بر صدر آيه است ، و معنايش اين است كهوقتى ما نازل نشويم جز به امر پروردگار تو، و اينك همين كلام مجيد را كه متضمن دعوتبه عبادت او است برايت نازل كرده ايم ، پس كلام مزبور، كلام او و دعوت ، دعوت او است، پس او را به يگانگى بپرست و در برابر عبادتش خويشتن دارى كن كه در اين ميان كسديگرى نيست كه غير پروردگار تو پروردگار باشد، تا تو در برابر عبادتپروردگارت پايدارى نكنى ، و به عبادت غير او بپردازى ، و عبادت او كافى از عبادتپروردگارت باشد، و يا او را با پروردگارت شريك در عبادت خود كنى .
بعضى شايد گفته باشند جمله مورد بحث تفريع بر جمله (رب السموات و الارض )،و يا بر جمله (و ما كان ربك نسيا)، يعنى پروردگارت تو را فراموش نمى كند پساو را عبادت كن ، باشد، ولى اين دو احتمال ضعيف است .
پس ، از اين تقرير چند مطلب روشن گرديد.
اول اينكه : جمله (هل تعلم له سميا) تتمه بيانى است كه جمله (فاعبده و اصطبرلعبادته ) در صدد بيان ، و در حقيقت در مقامتعليل آن است .
دوم اينكه : مراد از كلمه (سمى ) همنام است ، و مراد از نام هم كلمه (رب ) است ، زيرامقتضاى بيان آيه اين است كه : ربوبيت خداى تعالى نسبت به هر چيزى مطلق باشد، وديگر چيزى نماند كه مشمول و در تحت ربوبيت او نباشد، و همين خداى تعالى است كه مىفرمايد: آيا كسى را سراغ دارى كه متصف به ربوبيت باشد تا نام (رب ) شايسته اوبوده و در نتيجه تو از پروردگارت روى گردانيده متوجه او شوى و او را بپرستى ؟.
با اين بيان روشن مى گردد كه آنچه درباره معناى (سمى ) گفته اند هيچيك صحيحنيست ، مثلا يكى گفته : مراد از (سمى ) مجازا همان شبيه و مانند است . بعضى ديگرگفته اند: به معناى فرزند است . بعضى ديگر گفته اند: همان معناى حقيقى كلمه است ،چيزى كه هست مراد از اسمى كه كسى در آن شريك نباشد اسم (رب السموات و الارض) است نه اسامى ديگر خداى تعالى . بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، اسم جلالهاست .

next page

fehrest page

back page