بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     301 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     302 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     303 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     304 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     305 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     306 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     307 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     308 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     309 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     310 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     311 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     312 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     313 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     314 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     315 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     316 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     317 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     318 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     319 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     320 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     321 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     322 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     323 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     324 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     325 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     326 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     327 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     328 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     329 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     330 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     331 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     332 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     333 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     334 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     335 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     336 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

[225]

 

 

 

 

أَوَلَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي؟ أَوَ مَا وَزَعَ الْجُهَّالُ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي! وَ لَمَا وَعَظَهُم اللّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي. أَنَا حَجِيجُ الْمَارِقِينَ، وَ خَصِيمُ النَّاكِثِينَ الْمُرْتَابِينَ، وَ عَلَى كِتَابِ اللّهِ تُعْرَضُ الاَْمْثَالُ، وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى الْعِبَادُ!

 

ترجمه

آيا آگاهى بنى اُميّه نسبت به (روحيات و صفات) من، آنان را از عيب جويى من باز نداشته؟ و آيا سابقه من (در اسلام) اين افراد نادان را، از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟! پند و اندرز الهى از گفتار من رساتر است (ولى آنها به اندرزهاى الهى نيز گوش فرا نمى دهند) من با مارقين (آنان كه از دين خدا خارج شده اند) محاجّه مى كنم و دشمن آشتى ناپذير پيمان شكنان و ترديد كنندگان (در حقايق اسلام) هستم. آنچه مبهم است بايد در پرتو عرضه بر كتاب خدا روشن گردد و بندگان به آنچه در دل دارند، جزا داده مى شوند.

 

شرح و تفسير

دشمن آشتى ناپذير منحرفان!

قتل «عثمان» -كه بعد از حيف و ميل هاى بسيار گسترده در بيت المال اسلام و ظلم و ستم فراوان از سوى او و اطرفيانش نسبت به مسلمين، توسّط گروه عظيمى از مردم كه بر ضدّ او شوريدند، صورت گرفت- سرچشمه حوادث بسيار تلخى در

[226]

تاريخ اسلام شد و از آنجا كه توده هاى مردم «عثمان» را مقصّر مى شناختند، نه مستحقّ مرگ، غالباً از قتل او ناراضى بودند; به همين دليل گروههاى منحرف سياسى، براى پيشبرد اهدافشان از قتل او دستاويزى براى كوبيدن مخالفان خود فراهم كردند و به اين ترتيب قتل «عثمان» به صورت وسيله اى براى تصفيه حساب هاى سياسى درآمد.

«بنى اميّه» و در رأس آنها «معاويه» -كه به هنگام هجوم به خانه «عثمان» خاموش بودند و نظاره گر; در حالى كه «على(عليه السلام)» ضمن توبيخ «عثمان» به خاطر اعمالش مردم را از كشتن او باز مى داشت و دفاع مى كرد و حتّى فرزندانش «امام حسن(عليه السلام)» و «امام حسين(عليه السلام)» را براى جلوگيرى از هجمه عمومى به در خانه «عثمان» فرستاد- بعد از كشته شدن او، به عنوان خونخواهى «عثمان» بپاخاستند و از آن براى رسيدن به خلافت كه براى آن سالها مقدّمه چينى كرده بودند، بيشترين بهره را گرفتند; مخصوصاً «معاويه» در «شام» كه نقطه دور دستى از «مدينه» بود با شگردهاى مخصوص خودش، توانست شاميان را فريب دهد و به آنها بباوراند كه من مدافع عثمان و «على(عليه السلام)» آلوده به خون «عثمان» است!

داستان پيراهن «عثمان» معروف است كه «معاويه» پيراهن خون آلود «عثمان» (يا پيراهنى شبيه آن) را بر در دروازه شام آويزان كرده بود، تا بدينوسيله مردم را بر ضدّ «على»(عليه السلام) بسيج كند و گروه عظيمى از پيرمردان شام را تحريك كرد، كه در مسجد در اطراف منبر به عزادارى و گريه و زارى براى «عثمان» مشغول شوند و احساسات مردم را از اين طريق برانگيزند.

«على»(عليه السلام) براى دفع اين تهمتِ ناروا و گمان بد و كنار زدن پرده هاى دروغ و تزوير و نيرنگ، از طرق مختلف وارد شد و سخنان فراوانى در اين زمينه بيان فرمود كه يكى از آنها گفتار بالاست.

[227]

نخست مى فرمايد: «آيا آگاهى بنى اميّه از (صفات و روحيات) من، آنان را از عيب جويى من باز نداشته است. و آيا سابقه من (در اسلام) اين افراد نادان را از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟» (أَوَ لَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي(1)، أَوَمَا وَزَعَ(2) الجُهَّالَ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي(3)؟).

اشاره به اينكه «بنى اميّه» هر قدر بى انصاف و حق نشناس باشند، با توجّه به صفاتى كه از من سراغ دارند و مى دانند هرگز كمترين ظلم و ستمى به كسى نمى كنم و بى دليل دستم به خون كسى آلوده نمى شود و نيز بخوبى سوابق من را مى دانند كه «پيامبر» مرا برادر خود خطاب كرده و به منزله «هارون» از «موسى» شمرده و آيه «تطهير» در شأن ما نازل شده و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مهمترين و محرمانه ترين كارهايش را به دست من مى سپرده، اين تهمت ها و عيب جويى ها، بسيار زشت و ناجوانمردانه است، نه من مشاركت در خون عثمان داشته ام و نه در خون شخص ديگرى همانند او; من بيشترين دفاع را از او كردم. هر چند او را در بسيارى از مسايل مقصّر مى دانستم ولى نه در حدّ كشتن. من بسيار او را نصيحت كردم و از عواقب كارش بر حذر داشتم و آنها را كه بر ضدّش شوريده بودند، به صبر و بردبارى و اصلاح كارها از طريق مسالمت آميز، دعوت نمودم در حالى كه بسيارى از «بنى اميّه» كه امروز به خونخواهى او برخاسته اند، ساكت و خاموش بودند.


1. «قَرْف» (بر وزن حرف) در اصل به معناى كندن پوست چيزى (مانند پوست درخت) است و از آنجا كه عيب جويى، سبب تضييع شخصيت افراد مى شود، اين واژه به معناى عيب جويى و متّهم ساختن به كار رفته است.
2. «وَزَع» از مادّه «وَزْع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن از چيزى است. اين واژه به معناى جمع كردن هم آمده، زيرا براى جمع كردن چيزى بايد مانع پراكندگى افراد آن شد و اگر واژه «توزيع» به معناى تقسيم مى آيد، شايد به اين دليل است كه به هنگام تقسيم كردنِ چيزى، آن را يكجا جمع مى كنند و سپس به قسمتهايى، تقسيم مى كنند.
3. «تُهمت» از مادّه «وهم» در اصل به معناى گمان بد بردن درباره كسى، يا چيزى است (اين واژه هم به فتح هاء و هم سكون آن به كار مى رود) و از آنجايى كه به هنگام گمان بد، گاه انسان نسبت خلافت به افراد مى دهد واژه «تهمت» گاهى در معناى «بهتان» كه همان نسبت خلاف است، به كار مى رود و در خطبه بالا اين معنا مناسبتر است.

[228]

سپس در ادامه همين سخن و براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «پند و اندرز الهى از گفتار من رساتر است (ولى آنها به اندرزهاى الهى نيز گوش فرا نمى دهند)» (وَ لَمَا وَعَظَهُمُ اللّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي).

مگر آنها در قرآن مجيد نخوانده اند كه مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الـَّظنِّ إِثْمٌ وَلاَتَجَسَّسُوا وَ لاَيَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ; اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد; چرا كه بعضى از گمانها گناه است و (در كار ديگران) تجسّس نكنيد و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند. آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد; به يقين همه شما كراهت از اين كار داريد (غيبت كردن نيز دقيقاً همين گونه است)»(1).

آرى آنها هر قدر جاهل و بى انصاف و حق نشناس باشند، حدّاقل گوشه اى ازاين فضايلى را كه درميان همه مسلمين شهرت داشته شنيده اند، پس چرا دست از اعمال نارواى خود بر نمى دارند.

آيا آنها اين سخن خداوند را نشنيده اند كه مى فرمايد: «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَ إِثْماً مُبِيناً; و كسى كه خطا، يا گناهى مرتكب شود سپس بى گناهى را متهم سازد، بار بهتان و گناه آشكارى را بر دوش گرفته است(2)». سپس امام به بيان نكته ديگرى مى پردازد و مى فرمايد: «من با مارقين (آنان كه از دين خدا خارج شده اند) محاجّه مى كنم (و مخالفت خود را با آنان آشكارا بيان مى نمايم)و من دشمن آشتى ناپذير پيمان شكنان و ترديد كنندگان (در حقايق اسلام) هستم.» (أَنَا حَجِيجُ(3) الْمَارِقِينَ، وَ خَصِيمُ النَّاكِثِينَ وَ الْمُرْتَابِينَ).


1. سوره حجرات، آيه 12.
2. سوره نساء، آيه 112.
3. «حَجيج» از مادّه «حجّ» به معناى قصد چيزى كردن است و از آنجا كه انسان به هنگام گفتگو با دشمنِ خود، قصد دارد بر او غلبه كند به اين كار «محاجّه» گويند. بنابراين «حجيج» به معناى كسى است كه در مقام مخاصمه با ديگرى برآيد.

[229]

در اين كه امام(عليه السلام) در كجا با آنها مخاصمه و محاجّه مى كند، در دنيا يا آخرت يا در هر دو، ميان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى مانندِ «ابن ابى الحديد»(1)آن را اشاره به دادگاه عدل الهى در روز قيامت مى دانند و به حديث معروفى كه از آن حضرت نقل شده و فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو لِلْحُكوُمَةِ بَيْنَ يَدِىَ اللّهِ تَعَالَى; من نخستين كسى هستم كه در قيامت براى دادخواهى به پا مى خيزم» استناد جسته اند; در حالى كه ظاهر تعبير خطبه، ناظر به چنين معنايى نيست و لااقلّ محدود به آن نمى باشد، بلكه ظاهر اين است كه امام(عليه السلام) مى خواهد بفرمايد من هميشه با گروههاى پيمان شكن و ترديد كنندگان در دين الهى و آنها كه از دين خدا خارج شده اند، مخالف بوده و هستم و جنگهاى آن حضرت با «ناكثين» (آتش افروزان جنگ جمل) و «مارقين» (خوارج نهروان) و «قاسطين» (سپاه غارتگر شام) گواه بر اين معنا است.

به تعبيرى ديگر، امام(عليه السلام) مى فرمايد: «من مخالفِ مخالفان حقّم. اگر اين را عيب مى دانيد، بر من خرده بگيريد».

و در آخرين جمله هاى اين خطبه، براى تكميل اين بحث به نكته ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: «آنچه مبهم است، بايد در پرتو عرضه بر كتاب خدا روشن گردد، و بندگان به آنچه در دل دارند، جزا داده مى شوند» (وَ عَلَى كِتَابِ اللّهِ تُعْرَضُ الاَْمْثَالُ(2)، وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى الْعِبَادُ).

بسيارى از مفسّران «نهج البلاغه» اين تعبير را اشاره به آيه 19 سوره حج


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 170.
2. «اَمثال» جمع «مَثَل» (بر وزن عسل) به معناى شبيه و مانند است و از آنجا كه امور مبهم، جهات مختلفى دارد كه هر كدام -به نظر- شبيه ديگرى مى آيد واژه «امثال» گاهى به معناى مبهمات و متشابهات به كار رفته است و مقصود در خطبه بالا، همين معنا است.

[230]

مى دانند كه مى فرمايد: «هذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ; اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال برخاسته اند» و اين به خاطر شأن نزولى است كه براى آن ذكر شده كه در روز جنگ «بدر» سه نفر از مسلمانان: «على(عليه السلام)» و «حمزه» و «عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب» (كه هر سه از قريش و بنى هاشم بودند) به ترتيب در برابر «وليد بن عُتبه» و «عُتبه بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» (كه هر سه از بنى اميّه بودند) قرار گرفتند و آنها را از پاى درآوردند و اين امر به صورت كينه اى ريشه دار در قلوب «بنى اميّه» باقى ماند كه از هر فرصتى براى انتقام جويى بهره مى گرفتند. آيه فوق و آيات بعد از آن نازل شد و سرنوشت هر يك از اين دو گروه را بيان كرد. سرنوشت مشركان «بنى اميّه» را جهنم با عذابهاى دردناك و سرنوشت مسلمانان مؤمن را، بهشت با نعمت هاى بى پايانش.

ولى انصاف اين است كه تعبير خطبه نمى تواند تنها ناظر به اين آيه باشد، بلكه مى گويد مسايل مبهمى را كه براى شما پيش مى آيد، بر آنچه شبيه آن است و در قرآن نازل شده، عرضه بداريد، تا بتوانيد حق را از باطل كشف كنيد و اين كه عثمان به قتل رسيده و شما سعى داريد با متّهم ساختنِ اين و آن، بهره بردارى سياسى كنيد -در حالى كه خودتان سكوت كرديد و او را در برابر معترضين رها ساختيد- اين كارى است كه قرآن مجيد در آيات مختلف آن را نفى مى كند; آياتى كه از بهتان و تهمت و سوءظن و اشاعه فحشا و كذب و دروغ سخن مى گويد، همه بر خلاف گفتار شما است.

و در جمله اخير اشاره به اين حقيقت مى كند كه خداوند از نيّات پليد شما آگاه است و مى داند هدفتان نه دفاع از عثمان است و نه اصلاح ميان مسلمين! بلكه مى خواهيد از هر وسيله نامشروعى براى رسيدن به مقصد خود، يعنى حكومت ناروا و ظالمانه بر مسلمين، استفاده كنيد و خداوند از نيّات شما آگاه است و كيفرتان خواهد داد.

[231]

   نهج البلاغه

خطبه 76   

 

خطبه 76(1)

 

 

 

و من خطبة له عليه السّلام

 

فى الحَثِّ على العمل الصالح

 

از خطبه هاى امام(عليه السلام) است كه به عنوان تشويق و تحريك مردم بر عمل صالح ايراد شده است.

 

خطبه در يك نگاه

نويسنده كتاب «كنز الفوائد» (كراجكى) كه از معاصرين مرحوم «سيّد رضى» است در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: اميرمؤمنان صلوات الله عليه «بيست و چهار» كلمه گرانبها بيان كرده كه ارزش هر يك از آنها به اندازه وزن زمين و آسمان است; سپس خطبه بالا را نقل مى كند(2).


1. سند خطبه: اين خطبه در كتابهاى متعدّدى نقل شده است كه نويسندگان آنها بعضى معاصر «سيّد رضى» بودند مانند «ابن شعبه حرّانى» در «تحف العقول» و «كراجكى» در «كنز الفوائد» كه اين خطبه را با تفاوت هايى نقل كرده است و اين تفاوتها نشان مى دهد كه آن را از منبع ديگرى غير از «نهج البلاغه» بدست آورده و گروه ديگرى، بعد از «سيّد رضى» مى زيسته اند; مانند: «زمخشرى» در «ربيع الابرار» و «سبط بن جوزى» در «تذكرة الخواصّ» و «محمّد بن طلحه شافعى» در «مطالب السؤول» (مصادر نهج البلاغه، جلد2، صفحه 77).
2. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 78.

[232]

البتّه اين خطبه مطابق آنچه در نهج البلاغه آمده، مشتمل بر «بيست» صفت از اوصاف شايسته و برجسته مؤمنانِ مخلص است. چهار جمله اى كه در نقل مرحوم كراجكى در لابه لاى جملات اين خطبه اضافه دارد، عبارت است از: «حَذَرَ أَمَلاً» «وَ رتَّبَ عَمَلاً» «يَظْهَرُ دُونَ مَا يَكْتُمُ» «وَيَكْتَفِي بِأَقَلِّ مِمَّا يَعْلَمُ»(1)

البته در بقيّه خطبه نيز تفاوت مختصرى در تعبيرات ديده مى شود(2).

به هر حال اين خطبه در عين كوتاه بودن، بسيار پرمحتوا و پر معنا است و امام(عليه السلام) براى شخصى كه داراى اين صفات «بيست گانه» باشد از خداوند طلب رحمت مى كند و به اين ترتيب مردم را به داشتن اين صفات، ترغيب و تشويق مى فرمايد و در واقع فضايل مهم اخلاقى و يك دوره كامل سير و سلوك، در اين خطبه خلاصه شده است.

 


1. «از آرزوها (ى دراز) بر حذر بوده و اعمال شايسته اى مرتّب ساخته، آنچه اظهار مى كند (از اعمال خير) كمتر از آن است كه مى پوشاند و در كمترين چيزى كه مى داند، قناعت مى كند (و به آن عمل مى نمايد).»
2. به بحارالانوار، جلد 66، صفحه 408، مراجعه شود.

[233]

 

 

 

 

رَحِمَ اللّهُ امْرَأً [عبداً] سَمِعَ حُكْماً فَوَعَىَ، وَ دُعِيَ إِلَى رَشَاد فَدَنَا، وَ أَخَذَ بِحُجْزَةِ هَاد فَنَجَا. رَاقَبَ رَبَّهُ، وَ خَافَ ذَنْبَهُ، قَدَّمَ خَالِصاً، وَ عَمِلَ صَالِحاً. اكْتَسَبَ مَذْخُوراً، وَاجْتَنَبَ مَحْذُوراً، وَ رَمَى غَرَضاً، وَأَحْرَزَ عِوَضاً. كَابَرَ هَوَاهُ، وَ كَذَّبَ مُنَاهُ. جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِيَّةَ نَجَاتِهِ، وَالتَّقْوَى عُدَّةَ وَفَاتِهِ. رَكِبَ الطَّرِيقَةَ الْغَرَّاءَ، وَ لَزِمَ الْـمَحَجَّةَ الْبَيْضَاءَ. اغْتَنَمَ الْمَهَلَ، وَ بَادَرَ الاَْجَلَ، وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَلِ.

 

ترجمه

خدا رحمت كند كسى را كه چون سخنان حكيمانه اى را بشنود، خوب فراگيرد و هنگامى كه به سوى هدايت ارشاد گردد، پذيرا شود; دست به دامن هادى و رهبرى زند و (در پرتو هدايتش) نجات يابد. از مراقبت پروردگارش غفلت نورزد و از گناهان خود بترسد. اعمال خالصى از پيش فرستد و كارهاى نيك به جا آورد. ذخيره اى براى آخرت فراهم سازد و از گناهان بپرهيزد. هدف را درست نشانه گيرى كند و كالاى گرانبهاى آخرت به دست آورد. با خواسته هاى دل بجنگد و آرزوهاى نابجا را رها سازد. صبر و استقامت را مركب راهوار نجات خويش قرار دهد و تقوا را وسيله (آرامش به هنگام) وفاتش بشمرد. در راه روشن، گام نهد و جاده آشكار حق را ادامه دهد. اين چند روز زندگى را غنيمت شمرد و پيش از آن كه اجلش فرا رسد، خويش را آماده كند و از اعمال نيك توشه برگيرد.

[234]

شرح و تفسير

بيست گفتار گرانبها

امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه مى فرمايد: «خدا رحمت كند كسى را كه چون سخن حكيمانه اى را بشنوند، خوب فرا گيرد و هنگامى كه به سوى هدايت ارشاد گردد، پذيرا شود، دست به دامن هادى و رهبرى زند و (در پرتو هدايتش) نجات يابد، از مراقبتِ پروردگارش، غفلت نورزد و از گناهان خود بترسد.» (رَحِمَ اللّهُ امْرَأً سَمِعَ حُكْماً(1) فَوَعَى(2)، و دُعِىَ إِلَى رَشَاد فَدَنَا، و أَخَذَ بِحُجْزَةِ(3) هَاد فَنَجَا. رَاقَبَ رَبَّهُ، وَ خَافَ ذَنْبَهُ).

امام(عليه السلام) در بيان اين پنج وصف، در واقع مقدّمات كار راهيان قرب الى اللّه و سالكان مسير تقوا و خودسازى را بيان فرمود; چه اينكه در آغاز راه، نخست گوشِ شنوا لازم است كه حقايق را بشنود و در خود جاى دهد و سپس گام برداشتن به سوى دعوت كننده الهى براى فهم بيشتر، و به دنبال آن، دست زدن به دامن يك هدايتگر و انتخاب رهبر و راهنما و در پى آن، خدا را در همه جا حاضر و ناظر خويش دانستن و از گناه و خطا ترسيدن است. كسى كه اين پنج فضيلت را به دست آورد مقدّمات سفر را كامل كرده و آماده حركت است.

درست است كه خداوند انسان را با فطرت الهى آفريده و چراغ روشنى به نام «عقل» در اختيار او گذارده، ولى بدون شك پيمودن اين راه، تنها به كمك عقل و فطرت امكان پذير نيست، هم دعوت كننده الهى لازم است و هم داشتن دليل و راهنما و استاد و مربّى.


1. «حُكْم» دراينجا به معناى سخن حكمت آميز است.
2. «وَعى» از مادّه «وَعْى» (بر وزن سعى) به معناى حفظ كردن چيزى است و «اُذُنٌ واعية» كنايه از آن است كه انسان مطالبى را كه مى شنود، به خوبى پذيرا شود.
3. «حُجزه» از مادّه «حَجْز» (بر وزن عجز) به معناى نگهدارى و مانع شدن است و از آنجا كه شال و كمربند، لباس را محكم نگه مى دارد «حُجزه» بر آن اطلاق مى شود.

[235]

ناگفته پيداست كه منظور از راهنما و منجى، كه در اين جمله ها به آن اشاره شده، «پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)» است و كسانى كه از آنها سخن مى گويند و بسوى آنها دعوت مى كنند; نه افرادِ بدعت گذارى كه خود را به عنوان «شيوخ تصوّف» نام نهاده اند كه آنها خودشان در تاريكى و ظلمات گام بر مى دارند; چه جاى اينكه بخواهند «خضر طريقت و راهنماى حقيقت» شوند.

تأثير احساس مراقبت الهى و ترس از گناه، در ضبط نفس و مبارزه با هوا و هوس و مقاو مت در مقابل شهوات، بر كسى پوشيده نيست.

سپس هنگامى كه مقدّمات حركت آماده شد وبار سفر را بست، برنامه هاى عملى شروع مى شود; امام(عليه السلام) در اين قسمت اضافه مى فرمايد: «آن كس كه اعمال خالصى از پيش فرستد و كارهاى نيك بجا آورد; ذخيره اى براى آخرت فراهم سازد و از گناهان بپرهيزد، هدف را درست نشانه گيرى كند و (در نتيجه) كالاىِ گرانبهاى آخرت را به دست آورد; با خواسته هاى دل بجنگد و آرزوهاى نابجا را رها سازد.» (قَدَّمَ خَالِصاً، وَ عَمِلَ صَالِحاً، اكْتَسَبَ مَذْخُوراً، وَ اجْتَنَبَ مَحْذُوراً، وَ رَمَى غَرَضاً(1)، وَ أَحْرَزَ عِوَضاً. كَابَرَ(2) هَوَاهُ، وَ كذَّبَ مُنَاهُ).

امام(عليه السلام) در اين بخش، از صفاتِ مؤمنانِ سعادتمند، نخست روى عمل خالص و صالح تكيه فرموده است. همان گونه كه امام صادق(عليه السلام) در تعريف آن مى فرمايد: «همان عملى است كه انسان نمى خواهد احدى او را بر آن مدح كند جز خدا و معناى اخلاص در آيه شريفه: «وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»(3) نيز


1. «غَرَضَ» (بر وزن مرض) به معناى هدفى است كه به هنگام تيراندازى آن را نشانه گيرى مى كنند و به معناى مقصود و حاجت نيز مى آيد; ولى در روايتى «عَرَض» (با عين بدون نقطه) آمده است كه به معناى متاع زودگذر دنياست.
2. «كابر» از مادّه «مُكابره» به معناى منازعه و مبارزه مى باشد و گاه به منازعات علمى كه هدف از آن غلبه بر طرف مقابل است، نه تحقيقِ حقّ، نيز گفته مى شود و در اينجا منظور همان معناى اوّل است.
3. سوره بيّنه، آيه 5.

[236]

همين است» (الْعَمَلُ الْخَالِصُ الّذِي لاَتُرِيدُ أَنْ يَمْدَحَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلاَّ اللّهُ)(1).

تفسيرهاى ديگرى براى اخلاص شده است كه لازم و ملزوم يكديگر به نظر مى رسد. گاه گفته اند: «اخلاص» به معناى پوشيده داشتن عمل از خلايق و پاك نمودن آن است از علايق.

و گاه گفته اند: «اخلاص»، خارج كردن خلق است از معامله با خالق.

و گاه گفته اند: حقيقت «اخلاص» آن است كه انسان در برابر عملِ خود، پاداشى نخواهد، نه در دنيا نه در آخرت; تنها به خاطر عشق به پروردگار اعمال خود را انجام دهد. البته اين بالاترين درجه اخلاص است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در حديث معروف به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «إِلهِي مَا عَبَدْتُكَ طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ وَ لاَخَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ; خداوندا! تو را به خاطر چشم داشت بهشتت عبادت نكردم و نه به خاطر ترس از آتشت; بلكه تو را شايسته عبادت ديدم و پرستيدم!»(2)

به دنبال اخلاص و عمل صالح، سخن از ذخيره كردن و اندوختن براى «يوم القيامة» است و در واقع بالاترين و بهترين ذخيره، همان اعمال خالص و صالح است.

از آنجا كه گاه اعمال خالص و صالحى از انسان سر مى زند، ولى گناهان بعدى سبب حبط و نابودى آنها مى شود، دستور به اجتناب محذور و پرهيز از گناه مى دهد تا ذخاير اعمال صالح در جاى خود محفوظ بماند.

و نيز از آنجا كه اِقبال به دنيا، انسان را از ذخيره اعمال صالح باز مى دارد و پيروى از هواى نفس، از موانع مهم راه است و آرزوهاى دور و دراز سدّ اين راه است، در دنباله اين سخنان به رها كردن زرق و برق دنيا و مبارزه با هواى نفس و تكذيب و پرهيز از آرزوهاى دراز، دعوت مى فرمايد.


1. كافى، جلد 2، صفحه 16.
2. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 278.

[237]

به اين ترتيب در اين «هشت صفت» كه به دنبال صفات پنج گانه بخش اوّل آمده، سخن از اعمال خالص و صالحى است كه بتوان آنها را از آفات گوناگون حفظ كرد و براى روز رستاخيز ذخيره نمود.

اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تكميل مى كنيم، آنجا كه فرمود: «يَقُولُ اللّهُ تَعَالَى: وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي... لاَيُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَى هَوَاىَ إِلاَّ شَتَّتُّ عَلَيْهِ أَمْرَهُ وَ لَبَّسْتُ عَلَيْهِ دُنْيَاهُ وَ شَغَلْتُ قَلْبَهُ بِهَا وَ لَمْ أُعْطِهِ مِنْهَا إِلاَّ مَا قَدَّرْتُ لَهُ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي... لاَيُؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاىَ عَلَى هَوَاهُ إِلاَّ اسْتَحْفَظْتُهُ مَلاَئِكَتِي وَ كَفَّلْتُ السَّموَاتِ وَ الاَْرَضِينَ رِزْقَهُ; خداوند متعال مى فرمايد: سوگند به عزّت و جلالم!... كه هيچ بنده اى خواست و هواى خويش را برخواست و هواى من مقدّم نمى دارد، مگر اين كه كار او را پراكنده مى سازم و دنيايش را بر او مشتبه مى كنم و قلبش را به آن مشغول مى سازم و جز آنچه مقدّر كرده ام، به او نخواهم داد و سوگند به عزّت و جلالم!... هيچ بنده اى خواست مرا بر خواست خودش مقدّم نمى شمرد، مگر اين كه فرشتگانم را به حفظ او دستور مى دهم و آسمانها و زمين ها را كفيل روزى او مى سازم.»(1)

و سرانجام در آخرين بخش از سخنان امام(عليه السلام) در اين خطبه، كه به هفت وصفِ ديگر، از صفات مؤمنان صالح و سعادتمند اشاره كرده، چنين مى فرمايد: «كسى كه صبر و استقامت را مركب راهوار نجات خويش قرار دهد و تقوا را وسيله (آرامش به هنگام) وفاتش بشمرد، در راه روشن گام نهد، و جادّه آشكار حق را ادامه دهد، اين چند روز زندگى را غنيمت شمرد و پيش از آنكه اجلش فرا رسد خويش را آماده كند، و از اعمال نيك توشه برگيرد.» (جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِيَّةَ(2) نَجَاتِهِ، وَ التَّقْوَى عُدَّةَ وَفَاتِهِ.


1. كافى، جلد 2، صفحه 335.
2. «مَطيّه» به معناى مركب راهوار و سريع السيرى است كه سركشى نمى كند، و انسان را به بيراهه نمى كشاند.

[238]

رَكِبَ الطَّرِيقَةَ الْغَرَّاءَ،(1) وَ لَزِمَ الْمَحَجَّةَ(2) الْبَيْضَاءَ. اغْتَنَمَ الْمَهَلَ(3)، وَ بَادَرَ الاَْجَلَ، وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَلِ).

در واقع امام(عليه السلام) در بيان اين هفت صفت -كه از چهاردهمين وصف شروع و به بيستمين آن خاتمه مى يابد- نظرى به سالكان سير الى الله و راهيان راه قرب پروردگار افكنده، شرايط و وسايل مختلف آنها را بيان مى فرمايد.

اين راهيان، قبل از هر چيز نياز به مركب راهوارِ نجات بخشى دارند كه توان پيمودن فراز و نشيب هاى اين جاده پر پيچ و خم را داشته باشد. چه مركبى بهتر از صبر و شكيبايى و استقامت كه هميشه و در همه جا سبب نجات و رهايى است.

از سوى ديگر، هر مسافرى وسايل و ابزارى بايد با خود بردارد كه نيازهاى او را در تمام مسير راه برطرف سازد، امام(عليه السلام) تقوا را به عنوان وسيله راه براى وفات ذكر كرده است.

در مرحله بعد، شناخت جاده وسيع و روشن و سپس ادامه حركت ازآن جاده لازم است كه با جمله هاى «رَكِبَ الطَّرِيقَةَ الْغَرَّاءَ وَ لَزِمَ الْمَحَجَّةَ الْبَيْضَاءَ» به آن اشاره فرموده است. در واقع جمله اوّل اشاره به انتخاب راه است و جمله دوم اشاره به ادامه راه و عدم انحراف از آن در تمام طول مسير است; آن هم جاده اى كه در واقع شاهراه باشد.

از سوى ديگر، اين راهيان در آغاز سفر و در منزلگاههايى كه در وسط راه دارند


1. «غَرّاء» صيغه مؤنّث «اغرّ» به معناى هر چيز سفيد است، سپس به هر چيزى كه درخشندگى ظاهرى يا معنوى داشته باشد، اطلاق شده است و منظور از «طريقه غرّاء» جاده هاى روشن و خالى از انحراف است.
2. «مَحَجّه» از مادّه «حجّ» در اصل به معناى قصد كردن است و از آنجا كه راه مستقيم و آشكار انسان را به مقصود مى رساند، واژه «محجّه» به چنين راههايى اطلاق شده است.
3.«مَهَل» معناى اسم مصدرى دارد و به معناى رفق و مدارا آمده است. و از آنجا كه فرصت ها زمينه هاى رفق و مدارا است، اين واژه به معناى فرصت به كار مى رود; در خطبه بالا اشاره به فرصت هايى است كه خداوند به بندگانش، براى اصلاح عمل خويش و عمل صالح داده است كه انسان ها بايد آن را غنيمت بشمرند.

[239]

فرصت زيادى براى آماده كردن مركب و وسيله و مانند آن ندارند، به همين دليل امام(عليه السلام) با جمله هاى «اِغْتَنَمَ الْمَهَلَ وَ بَادَرَ الاَْجَلَ» به آنها هشدار مى دهد كه فرصت را غنيمت شمرند و لحظه لحظه ها را ارج نهند و قبل از آنكه اجل گريبان آنها را بگيرد، بر آن پيشى گيرند.

سرانجام به مسأله زاد و توشه اين راه اشاره مى فرمايد كه همان اعمال صالح است. بايد در چند روزه عمر كه فرصتى در دست است، آن را فراهم سازند.

* * *

 

نكته

صبر و اغتنام فرصت

«صبر» يك حالت نفسانى است كه انسان با كمك آن مى تواند در مقابل انواع مشكلات بايستد; ايستادگى در برابر مشكلاتى كه در راه اطاعت پروردگار است، كه در اين صورت آن را «صبر بر اطاعت» مى گويند و مقاومت در برابر مشكلاتى كه هوا و هوسهاى سركش نفس و شهوات بر مى انگيزد، كه در اين صورت آن را «صبر بر معصيت» مى گويند و مقاومت در برابر مشكلاتى كه از سوى مصايب و بيماريها و تنگناهاى زندگى رخ مى دهد، كه در اين صورت آن را «صبر بر مصيبت» مى نامند. در واقع اين صفت است كه انسان را در طريق تقوا پيش مى برد و به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام): «صبر در برابر ايمان، همچون سر است در برابر تن(1)»

در حديث عبرت انگيزى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «سَيَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيُنَالُ الْمُلْكُ فِيهِ إِلاَّ بِالْقَتْلِ وَ التَجَبُّرِ وَ لاَ الْغِنَى إِلاَّ بِالْغَصْبِ وَ الْبُخْلِ، وَ لاَ الْمَحَبَّةُ إِلاَّ بِاسْتِخْرَاجِ الدِّينِ وَ اتِّبَاعِ الْهَوَى; فَمَنْ أَدْرَكَ ذلِكَ الزَّمَانَ وَ صَبَرَ عَلَى الْفَقْرِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى


1. كلمات قصار، كلمه 82.

[240]

الْغِنَى، وَ صَبَرَ عَلَى الْبِغْضَةِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْمَحَبَّةِ، وَ صَبَرَ عَلَى الذُّلِّ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْعِزِّ، آتَاهُ اللّهُ ثَوَابَ خَمْسِينَ صِدِّيقاً مِمَّنْ صَدَّقَ بِي; زمانى فرا مى رسد! كه حكومت جز با ريختن خون بى گناهان و ظلم و ستم، ميسّر نخواهد شد و غنا جز به غصب و بخل حاصل نشود و جلب محبّت مردم جز به خارج شدن از موازين دين و پيروى از هواى نفس فراهم نمى گردد; كسى كه آن زمان را درك كند و بر فقر صبر نمايد در حاليكه توانايى بر غنا (از طريق ظلم و گناه) دارد و همچنين بر بغض و كينه مردم صبر كند در حالى كه قادر بر جلب محبّت (از طريق پيروى از هواى نفس) مى باشد و نيز خوارى را تحمّل نمايد، در حالى كه توانايى بر عزّت و قدرت (از طريق حرام) را دارد، خداوند پاداش پنجاه صدّيق از كسانى كه مرا تصديق كردند، به او مى دهد.(1)»

در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) مخصوصاً تأكيد بر غنيمت شمردن فرصت و پيشى گرفتن بر اجل نموده است; چرا كه فرصتها همچون ابرها به سرعت در گذرند و انجام كارهاى مثبت هميشه در معرض موانع گوناگون قرار دارند; در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا هَمَمْتَ بِخَيْر فَبَادِرْ فَإِنَّهُ مَا تَدْرِي مَا يَحْدُثُ; هنگامى كه تصميم بر كار خيرى گرفتى شتاب كن! چرا كه نمى دانى چه پيش مى آيد.(2)»

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه فرمود: «إذَا هَمَّ أَحَدُكُمُ بِخَيْر أَوْ صِلَة فَإِنَّ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ شَيْطَانَيْنِ فَلْيُبَادِرْ لاَيَكُفَّاهُ عَنْ ذلِكَ; هنگامى كه كسى از شما تصميم بر كار خير و يا عطا و بخشش بگيرد، مراقب باشد كه در طرف راست و چپ او دو شيطان است. در انجام آن شتاب كند، مبادا او را از آن كار باز دارد.(3)»

* * *

 


1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 91.
2. اصول كافى، جلد 2، صفحه 142.
3. همان مدرك، صفحه 143.

[241]

   نهج البلاغه

خطبه 77   

 

خطبه 77(1)

 

 

 

و من كلام له عليه السّلام

 

و ذلك حين منعه سعيد بن العاص حقّه

 

اين بخشى از سخنان آن حضرت است كه آن را در زمان «عثمان»، به هنگامى كه «سعيد بن عاص» حق مسلّم امام(عليه السلام) را از بيت المال (به منظور قرار دادن امام در تنگناهاى اقتصادى) دريغ داشت، بيان فرمود.

 

خطبه در يك نگاه

اين كلام همانگونه كه در بالا اشاره شد زمانى از امام صادر شد كه «عثمان» بر مسلمانان حكومت مى كرد و اطرافيان او بيت المال اسلام را در اختيار گرفته بودند و


1. سند خطبه: اين سخن را بسيارى از مورّخان و راويان اخبار نقل كرده اند. از جمله «ابوالفرج اصفهانى» كه قبل از سيّد رضى مى زيسته در كتاب «اغانى» اين سخن را از «حارث بن حبيش» نقل كرده كه گفت «سعيد بن عاص» (امير كوفه) مرا با هدايايى به سوى «على»(عليه السلام) فرستاد و به آن حضرت نوشت: من براى هيچ كس بيش از آنچه به سوى شما فرستادم، نفرستاده ام. «حارث» مى گويد: من خدمت على(عليه السلام) رسيدم و هدايا و پيام را رساندم. امام(عليه السلام) اين سخن را بيان فرمود (البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است كمى تفاوت دارد، امّا مضمون يكى است). افراد ديگرى مانند «ازهرى» در «تهذيب اللّغة» و «ابن دُريد» در كتاب «المؤتلف و المختلف» و «ابو موسى محمّد بن ابى المدينى اصفهانى» در «مستدركاتى» كه بر كتاب «الجمع بين الغريبين» آورده، نقل كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 79-80).

[242]

حيف و ميل هاى عجيبى صورت مى گرفت، هواخواهان او از «بنى اميّه» بر پستهاى كليدى كشور اسلام حكومت داشتند. از جمله «سعيد بن عاص» والى «كوفه» بود; او هدايايى تهيه كرده و به مدينه فرستاد و به حامل آنها (حارث بن حُبيش) سفارش كرد اين پيام را به امام(عليه السلام) برساند كه من براى هيچ كس - جز «عثمان»- بيش از آنچه براى شما فرستاده ام، نفرستادم! در واقع مى خواست منّتى بر امام بگذارد. امام(عليه السلام) در جواب، سخن بالا را فرمود. اشاره به اينكه آنچه او فرستاده است مقدار ناچيزى از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گيرم «بنى اميه» را از مقامى كه غاصبانه به چنگ آورده اند، كنار مى زنم و حقارت واقعى آنها را به مردم نشان مى دهم.