بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مبانی تربیتی - عرفانی, سید محمد شفیع مازندرانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAB00001 -
     MAB00002 -
     MAB00003 -
     MAB00004 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ج : عامل اصلى عروج و تداوم معراج (هماهنگى شريعت ،طريقت و حقيقت )  
راز موفقيت سالك الى الله ،يك چيز بيش نيست و آن عبارت است از (عبادت )سالك باقدم عبادت مى تواند از بيت طبيعت ،به سوى عالم ملكوت عروج و مهاجرت كند. (163)وعبادت براى همه عباد يك ضرورت است ؛زيرا همانگونه كه بدن به آب ،هوا و غذا نيازمنداست ، روح نيز به غذا احتياج دارد و غذاى روح ، عبارت است از (عبادت )و همانگونه كهاثر غذا در بدن عبارت است از ادامه حيات و تاءمين نشاط،اثر غذاى روح (عبادت ) نيزعبارت است از اوج و معراج . (164)
در عرفان امام راحل - سلام الله عليه - طريقت و حقيقت جز از راه شريعتحاصل نخواهد شد؛ زيرا ظاهر،طريق باطن است (165) و در واقعى عبادتى كه در ظاهرانجام مى پذيرد معمار باطن است (يعنى ) باطن را براى عروج مهيا مى سازد و انفكاك وجدايى ميان عبادت و تاثير آن در نفس محال است و اگر عبادتى صورت پذيرفت ولىتاثير معنوى و عرفانى آن مشاهده نگشت ، بدون ترديد آن عبادت با توجه به همهضوابط و شرايط لازم آن انجام نيافته است . (166)
(الطريقه والحقيقة لا تحصلان الا من طريق الشريعة فان الظاهر طريق الباطنبل يفهم منه (ولو انهم اقاموا التوراة والانجيل ) ان الظاهر غير منفك عنالباطل فمن راى ان الباطن لم يحصل له مع الاعمال الظاهرة و اتباع التكاليف الالهيةفليعلم انه لم يقم على الظاهر على هو عليه ) (167)
توجه بدين حقيقت ضرورى است كه هيچ طايفه و دسته اى از دستجات فوق ،حتى لحظه اىاز عبادت ،بى نياز نخواهد بود (168)
بر همين اساس است كه برترين افتخار پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله ) آناصل راجع كامل ،عبوديت وانجام عبادت است الهى است . (169)
به طور كلى اساس تكامل معنوى و ارتقاى باطنى ،عبوديت و پيمودن مدارجكمال است . بنابراين ،هر گاه لحظه اى اين عمل در كار نباشد سقوط آنواصل ،حتمى است (فان مقام العبد الكامل هوالتدلل بين يدى سيده ) . (170)
پس سخن برخى از تصوف پيشگان كه مى گويند:(عبادت ظاهرى طريق است و هر گاهبه مقصد رسيدى و اصل شدى و ديگر بدان ضرورتى نيست ). بدوندليل است (171)و لاطائلاتى بيش نمى باشد (و من اراد انيصل الى من غير طريق الظاهر كبعض عوام الصوفية فهو على غير بين من ربه ) (172)
آرى ،جز از راه عبادت ظاهرى نمى توان در هيچ مقامى پايدار ماند. چنانكه بدون آن نمىتوان به هيچ مقامى دست يافت . حتى مقام رسالت حضرت خاتم الانبياء نيز منوط بهعبادت ظاهرى و عبوديت است .
د : شروط اصلى تاثير عبادت  
عبادت : سرمايه اصلى سالك در باب راهيابيهاست ،ولى از اين نكته نبايدغافل بود كه هر عابدى به مقصود نمى رسد و همه عابدان يكسان نيستند ؛چرا كه عبادتآنان يكسان نيس ؛ زيرا عبادت دارى شروطى است . از جمله عبارتند از:
1- حضور قلب : حضور قلب در نماز همان است كه نمازگزار به قلب خود بفهماند كه درپيشگاه پروردگار بزرگ به عبادت ايستاده است ( حضور قلب اجمالى ) و نيز در همهلحظات به اسرار و معانى فرازهاى نماز و كلمات آن توجه كند (حضور قلب تفصيلى )(173)عبادت بدون حضور قلب ،عبادت نيست بلكه لهو و بازى است اين عبادت عملى درنفس آدمى اثرى ايجاد نمى كند و حالت نهى از فحشا و منكر محقق نمى شود (174)(ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر) (175)
2- اخلاص :معيار اصلى عباديت عبادتها،اخلاص است ؛ يعنى اگر عبادت ، همراه با اخلاصانجام گرفت ،عبادت به شمار مى آيد و گرنه عبادتى صورت نگرفته است . (176)
اخلاص يعنى عمل را فقط براى خدا انجام دادن (177) و شخص بااخلاص ظاهر خود را ازمعاصى و باطن خود را از عجب ،كبر،فخر،ريا،... تصفيه مى كند. و عبادت در رياضت درپرتو اخلاص است كه هم عمل راابدى و اخروى (178) مى سازد و هم سالك را به معراجمى برد حتى سير و سلوك اخلاقى و رياضتها اگر فقط به منظور دستيابى به تسلطقواى نفسانى و پيدايش ملكات باطنى خواهد داشت ،ولى اگر در چارچوب مجوزها ودستورهاى شرع مطهر صورت گيرد،مايه راهيابى و هدايت است پس حتى ملكات فاضله وملكات نفسانى اگر در پرتو اخلاص پديد نيايند، مايه نجات و سعادت انسان نخواهندبود و آن اخلاص نيز اخلاص الهى نيست ،در صورتى الهى است كه عارى از هر گونههواهاى نفسانى باشد. (179)
انسان مخلص با دارا بودن ملكات فاضله ، همواره خود را در محضر خدامى بيند (180)
و تفاوت ميان عبادت عامه و عبادت خاصه را در همين نكته مى توان خلاصه كرد كه عبادتجهت طمع به بهشت يا دوزخ صورت نمى گيرد بلكه به خاطر خدا و بدون هيچ گونهچشمداشتى انجام مى گيرد واين گونه عبادت را (عبادة الاحرار )يا (عبادة الكرام(عبادت آزادگان ،عبادت كريمان ) ) مى گويند. (181)
3- اطمينان نفسانى و طماءنينه و وقار باطنى (182)
4- عاشقانه و با شوق باطنى همراه باشد. (183)
توجه و تفهيم به معانى ، حقايق و اسرار و لااقل توجه بدين حقيقت كه در سايه ذكر(نماز) فرمانبردارى از خدا صورت مى گيرد (184).
5- بركنار از تصرفات و نفوذ شيطان :بر اين اساس ، شخص ذاكر و عابد همواره بايددر استعاذه به سر ببرد (185) از نظر امامراحل - سلام الله عليه - در دو چيز در اين سير معنوى (نماز) مهم است :يكى طهارت كه سرآن (تخليه )و سر سر آن (تجريد) مى باشد و ديگرى كه ركن اعظم است و درنماز حاصل مى شود،سر آن (تجليه )و سر سر آن (تفريد ) است . (186)
يكى از مسائل معروف باب عرفان (رياضت ) است واژه رياضت از ماده روض و از حيثمعنا تحمل زحمت و پرداختن به عملى جهت ايجاد ورزيدگى روحى يا جسمى است بدين جهتبه ورزش و حركتهاى مربوط بدان نيز (رياضت )گويند.
همچنين دگرگونى و تبديل حالت روحى مذموم در راستاى دستيابى به حالت روحىممدوح و اعراض و خوددارى از اعمال شهوانى ،مداومت و ملازمت به نماز و روزه و خلوت وتفكر و شب و زنده دارى و تهجد و نيز تهذيب اخلاق را (رياضت ) مى خوانند. (187)
رياضت همواره در تعقيب هدفى خاص صورت مى گيرد و از ديدگاه امامراحل - سلام الله عليه - پشتوانه اصلى رياضت يعنى (نيت ) صيغه بطلان و يامشروعيت را متوجه آن مى سازد ؛زيرا رياضت اگر با انگيزه حب نفس و جلوه هاى مختلف آنصورت گيرد، نامشروع رياضت باطل است و اگر به منظور تقرب و جلب رضاىپروردگار متعال انجام پذيرد،شرعى و صحيح خواهد بود. (188)
و نيز رياضت از حيث كيفيت عمل ،اگر مطابق با دستورهاى شرع مطهر باشد ، رياضتصحيح مى باشد و اگر چگونگى عمل ،رفتار كردار، حركات و سكنات مربوط درچارچوب مجوزات شرع مطهر نباشد،آن رياضت غير اسلامى و مبتدع (بدعت ) خواهد بود(189)
قابل ذكر است كه رياضت به نوبه خود بر دو گونه است :
1- رياضت جسمى
2- رياضت روحى . (190)
اولى عبارت است :از تحمل مشكلات از جمله ،امساك و خوددارى از غذاهاى لذيذ و گوارا،پرداختن به روزه هاى مستحبى يا واجب ، پرداختن به روزهاى مستحبى يا واجب ،پرداختن بهنمازهاى مختلف ،انجام حج ،عمره و... تحمل كار و تلاش طاقت فرسايى كه صبغه عبوديتدارند، مثل دستگيرى از خلق .
دومى عبارت است :از چشاندن درد و الم رياضت به روح ، انديشيدن در عواقب و سرانجاممعاصى ،توجه به كيفر و عذاب دردناك عصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاى دردناكعصيان و خطا، توجه به گرفتاريهاى گوناگون عالم قبر و قيامت (191)
تعريف رياضت از نظر امام (س )
امام راحل - سلام الله عليه - همانند برخى از صاحب نظران در باب تعريف رياضت ،بدين مساءله عنايت دارد كه : الرياضة و هى ازاله الشماس عن النفس بقطعماءلوفاتها و مخالفة و مخالفة مرادتها و اعظم اركانها دوام الملازمة على ذكر لااله الاالله (192)
يعنى ، (رياضت عبارت است از بين بردن حالت طغيان و سركشى نفس از راه مبارزه باآنچه كه مورد الفتها و خواهش آن است و مهمترين راه موفقيت (عظيم ترين ) ركن آن ،ملازمت وتداوم به ذكر الهى است (لا اله الا الله )است ).
امام در ذيل تعريف مى نويسد: (و الحاصل هذا الذكر فى هذا المقام ليس ذكرللذاكرين بل وسيلة الى ازابة الحجاب ). (193)
اين ذكر (لا اله الا الله ) وسيله اى جهت رفع نمودن حجاب باطنى است نه وسيلهدستيابى به ارتقا و علو باطنى . (در اين رابطه به اذكار ديگرى نيز بايد روى آورد)
نتايج و دستاوردهاى رياضت صحيح 
اشارتى رفت كه اگر رياضت با نيت صادقانه و اخلاص الهى همراه باشد واز چار چوبمجوزهاى شرعى تجاوز نكند، يكى از راههاى اساسى (خودسازى ) است ؛ زيرا از راهرياضت مى توان به نتايج درخشان و شگرفى در اين باره دست يافت ،از جمله :
1- پالايش نفس از رذايل اخلاقى و ايجاد تحول و دگرگونى در نفس . (194)
2- تصفيه باطن از عقايد باطل . (195)
3- تخليص نيت از ريا. (196)
4- ايجاد حضور قلب در عبادت . (197)
5- دستيابى به باورهاى صحيح از جمله : (لا موثر فى الوجود الا الله )(198)و اين از معانى (لا اله الا الله )است كه از راه رياضت مى توان بدان دستيافت . (199)
6- بيرون كردن حب نفس ،حب دنيا و حتى محبت اين و آن ،ازدل (200)و دستيابى به محبت الهى كه ام الطهارت است . (201)
7- ايجاد ملكات فاضله (202) كه انسان از راه ارتباطات قلبى مى تواند مظهر اسما وآيت كبراى الهى شود. وجود او ربانى گشته و در مملكت وجود او فقطجمال و جلال الهى فرمانروايى مى كند. (203)
8- رهايى از حجاب علم و حصول انقطاع الى الله (204)؛زيرا كه كثرتاشتغال به علوم برهانيه ،سبب ظلمت و كدورت قلب است . (205)
9- اجتناب از همه گونه محرمات و ترك همه گونه شبهاست (206)
10- رفع حجابها. (207)
11- تقويت اراده باطن در جهت هدايت ديگران (208) (طه ما انزلنا عليك القرانلتشقى ) (209)
قابل ذكر است كه اگر در حال رياضت ،مرگ پيش آمد، ظرف ،مشمول عفو و رحمت و غفران الهى خواهد گشت . (210)
همچنين اگر كسى در پرتو رياضت به ملكات اخلاقى دست يابد، در حالى كه با نيتخالص و تقرب به درگاه خداوند متعال نباشد بلكه با صبغه اى از شهرت طلبى .رياضت خواهى و جاه و مقام جويى همراه باشد،آن اخلاق و ملكات را (اخلاق الهى )نمىتوان ناميد. (211)
بر اين اساس ،رياضت پيشگانى كه به خيال خام خود، در مكاشفات خود شيعه و رافضىرا به صورت خنزير مشاهده كرده (چنانچه در برخى از كتب آمده است !!!) آنان در سيماىآينه باطن به دور از زنگار و كدورتهاى باطنى رافضى (شيعه )،در واقع ،خود را مشاهدهكرده اند و خود راخنزير يافته اند. (212) (اين است سر انجام و عاقبت رياضتهاى غيرالهى و ملكات شيطانى ).
و- برخى از مقامات و صفات عاليه  
در ميان صفات عالى و ملكات و خصلتهايى كه انسان در پرتو رياضت ،بدآنها دست مىيازد، برخى از آنها در زندگى روانه نمايانترند ؛يعنى اثر وجودى آنها مشهودتر است ،از جمله :(رضا) توكل ، تفويض ، خوف ، رجا، ثقه و...)
هنگامى كه انسان به حالت (ثقه )يعنى اطمينان نفسانى دست يافت كه همه چيز ازخداست (لا حول و لاقوة الا الله ) و خدا او را همواره زير نظر داشته و همه امور آشكار وپنهان وى را مقرر مى دارد، در اين صورت در هنگام اقدام به كارهاى زندگى ،از اينكه بهمصلحت او هست يا خير،به خدا (توكل ) مى كند اين حالت راتوكل گويند و آنگاه كه حتى به خواست و مصلحت ،خويش نينديشيده و فقط جلب رضاى اوتحقق اراده و خواستار است ،اين حالت را (رضا ) گويند و اگر به حالتى دست يافتچه در امور زندگى خود و اراده خود را و همه چيز را از خدا و در خدمت تحقق اراده او بدانداين حالت را (تفويض )نامند،ولى اگر با توجه به بسط رحمت الهى (يا من وسعترحمة غضبه ) و وجوب انجام در راستاى غرور شكر نعمتهاى او حالت ويژه اى در او ايجادشد كه از پيدايش غرور و كوتاهى و ياءس ‍ از رحمت حضرت حق ، پيشگيرى مى كند،آنحالت خاص را (خوف و رجا )گويند. (213)
برترين ذكر الهى  
يكى از برترين اذكار كه سالك را به اوج معراجنايل مى سازد، قراءت قرآن است . قرآن كتابى است جامع است كه در نورانى ترين شب (ليلة القدر نازل شد (214)و حاوى همه گونه معارف ازمعرفة الذات تا معرفةالافعال است . (215) و از مقاصد مهم آن تطهير باطن انسان از پليديها وتحصيل سعادت است . (216)و هر طايفه اى به قدر استعداد خود ازاين كتاب استفاده مىكند (217) قرائت آن ثواب و پاداش الهى را در بر دارد،چنانكه قارى با ديد تعليم وتربيت در آن به تعمق بپردازد به هدايت ، حجاب خود بينى و نور طريق سلوك انسانيتدست مى يابد (218) به شرط آنكه از حجاب خودبينى و كدورتهاى معاصى ، خود رابه دور دارد. و در آيات آن به تفكر بنشيند و سپس به تطبيق خود با محتواى آن بپردازد.
وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن عرضه بدارد (219) و به كوتاهسخن ، انسان با رياضتهاى قلبى مى تواند مظهر اسماى الهى شود (220) آرى قرآنمنبع همه گونه معرفتها (221) و منشاء عرفان است .
ز : معناى اخلاق  
(اخلاق )جمع (خلق )است و (خلق )عبارت است از:(حالتى كه در نفس پديد مىآيد و انگيزه حركت عملى انسان شود و آدمى در پرتو آن بدون تروى و به كارگيرىفكر و انديشه ،به عمل مناسب با آن دست مى يابد ).
قابل ذكر است كه (خلق ) در انسان بر دو گونه است :
الف - طبيعى .
ب :اكتسابى .
(طبيعى )به مزاج و اصل فطرت آدمى مربوط مى شود،ولى (اكتسابى ) از راهتفكر،تدبر، معاشرت و عادت ايجاد مى شود هر دوقابل زوال و دگرگونى مى باشند نه آنكه ذاتى و لايتغير باشند. (222)
ح - اهميت اخلاق  
امام راحل - سلام الله عليه - براى اخلاق و علوم مربوط بدان ،اهميت فراوانىقايل بود و تاءكيد داشت تا در مراكز علمى ،علوم معنوى ازقبيل علم اخلاق ،تهذيب نفس و سير سلوك الى الله تدريس شود. (223) و مى فرمود:علاوه بر برهان و تجربه ،دعوت انبياء و شرايع حقه به سوى اخلاق كريمه ... اهتمامداشتند. (224)
البته درجه اهميت اخلاق را از اين بيان مى توان به دست آورد كه پيامبر خاتم (صلىالله عليه و آله ) هدف اصلى بعث خود را (كمال مكارم اخلاق )دانسته اند. (بعث لاتمم مكارم اخلاق ) (225)

و نيز ره توشه سفر آخرت (اخلاق كريمه ) است (226) بر اين اساس ، شيخانصارى كه از حيث مراتب علمى بى همتا بود، همواره در كنار استاد اخلاق خود، زانوى ادببر زمين نهاده و به شاگردى مى پرداخت . (227)
ط - سرچشمه اخلاق  
انسان بر اساس حكمت پروردگار حكيم ، داراى سه قوه و نيروى (واهمه ، غضيبه وشهويه ) است كه در بقا و زندگى و شخصى اين سه قوه واخروى و حفظ نوع انسان،نقش اساسى بر عهده دارند ؛زيرا اين سه قوه ،سرچشمه ملكوتى باطنى انسان اند.(228)
سيماى باطن انسان كه صورت ملكوتى نيز خوانده مى شود در آغاز، صورتى انسان استولى اگر صفات رذيله يعنى ملكات غير انسانى بر آن غلبه كند(صورت باطنى انسان )دگرگون گشته و به سيماى جديدى مبدل مى گردد؛ مثلا اگر (قوة غضب )بر آدمىغالب آيد و عقل و اراده وى تابع آن شود،سبعيت و درندگى در روى تقويت گشته و قهراچهره درونى او همان سيماى حيوان درنده است .
و همچنين اگر (قوت واهمه )بر انسان غالب شود،سيماى باطنى و صورت ملكوتىوى و سيماى شيطانى مى شود كه جز خدعه ،نيرنگ ،فريبكارى ،تقلب ،نمامى و غيبت ازاين و آن و... از او برنخيزد و البته گاهى سيماى دوگانه و مزدوجى از (درندگى وشيطنت )در آدمى پديدار مى شود كه در آن صورت سيماى باطنى آدمى ،به هيچ حيوانىشباهت ندارد،به سيماى عجيب و غريب تبديل مى كرد.
ونيز اگر (قوه شهوت )بر آدمى غلبه كند،ملكوت و باطن آدمى نيز سيمايى جزحيوانيت و شهوت پرستى ندارد.
قابل ذكر است كه سيماى باطن آدمى برا سيماى (برزخى ) نيز مى گويند و هنگامىكه آدمى از دنيا رخت بر مى بندند، هر ملكوت و سيماى باطنى كه بر روى غالببود،همان ملكوت و چهره باطنى در عالم برزخ خود نمايى مى كند و افرادى كه در دنياديدگان (باطن بين ) دارند گاهى سيماى باطن ديگران را مشاهده مى كنند. (229)
خلاصه ،اين سه قوه اگر در سيطره عقل و ايمان و در تدبير وحى وعقل سليم آدمى درآيند، از عوامل خوشبختى و سعادت انسان خواهند بود و گرنه سبب شقاوتو بدبختى بشرند.
قابل ذكر است كه :
الف :از هر يك سه قوه فوق ، در صورت اعتدال و بركنارى از افراط يا تفريط،ملكاتو صفات فاضله اى چون (حكمت ،شجاعت ،عفت و عدالت )در نفس بشر پديد مى آيند كهتمام شعب گوناگون اخلاق نيك و شايستگهاى اخلاقى به اين (چهار صفت )باز مىگردند و ليكن هر يك از اين سه قوه در صورت گرايش به افراط يا تفريط، منشاءصفات رذايله اند كه همه خصلتهاى ناروا و صفات ناپسند و اخلاق ناستوده را باعث مىگردند.(230)
ب :راز رسالت در همين حقيقت نهفته است كه انسان را بهفضايل آشنا كنند. و از روى آوردن به رذايل باز دارند. (231)
ى : چگونگى درمان بيماريهاى باطنى  
اولين شرط درمان بيمارى اخلاقى ،كشف و شناسايى آن است . و بر هر كسى لازم است تاملكات ناپسند و صفات رذيله در نفس خود را شناسايى كند. (232)
دومين شرط درمان آن است كه منشاء اصلى آن صفات ناپسند را نيز بشناسد،سومين شرط آناست كه اراده و تفكر خود را بكار گيرد و از طريق ،مشارطه ، مراقبه و محاسبه به پيشرود (233) لذت هنگامى كه تصميم گرفته شد كه به درمان خويش بپردازد پس ازقدم اول و دوم ، همت خود را به كار گيرد و همواره از پروردگارمتعال توفيق و طلب يارى نمايد و مطئمن باشد كه اگر اين برنامه را ادامه دهد در پرتوتكرار آن ،صفات ناپسند بكلى از سرزمين جان وى رخت بر مى بندد و صفات پسنديدهجانشين آنها مى شود و مطمئن باشد كه هر گونه ملكات و صفات نفسانى (234)كه ايندرمان در نوجوانان و جوانان ،سريعتر صورت مى گيرد (235)
ك : انگيزه و عوامل روى آوردن به درمان  
الف :توجه به سرانجام حياتبخش خود سازى و وجود ملكات وفضايل اخلاقى . (236)
ب :تو جه به عواقب شوم و سرنوشت ساز رذايل اخلاقى در دنيا (237) و آخرت .(238)
ج : پاسخگوئى به نداى فطرت ؛ زيرا تنفر و بيزارى از اخلاق ناستوده از فطرتانسان نشاءت مى گيرد (239) و هر كس به گونه اى فطرى گرايش به طهارت باطنو تقوا داشته و از اخلاق ناپسند متنفر است . (240)
ل : قطره اى از دريا 
رهنمودى از حضرت امام - سلام الله عليه -:
(پسرم (241)! آنچه اول به تو وصيت مى كنم آن است كه انكار مقاماتاهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كهاينان قطاع طريق حق هستند.
فرزندم ! از خود خواهى و خود بينى به در آى كه اين ارث شيطان است كه به واسطهخودبينى و خود خواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى اوجل و علا، سر باز زد و بدانكه تمام گرفتاريها بنى آدم از اين ارث شيطانى است كهاصل اصول است و شايد آيه شريفه (و قاتلوا هم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين ) (242) همه در بعض مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كهشيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد،و هر كسبراى رفع فتنه از درون خويش يابد مجاهد نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزىرسيد همه چيز و همه كسى اصلاح مى شود). (243)
م : شروط مراحل جهاد اكبر  
خاطر نشان كرديم كه اگر قواى نفسانى تحت تصرف و نفوذعقل و شرع ،عمل كند مملكت وجود انسان ،مملكت رحمانى خواهد گشت و اگر تحت نفوذ و سلطهشيطان و نفس اماره عمل نمايد،مملكت وجود انسان ،مملكت شيطانى خواهد بود و تنها از راهجهاد اكبر است كه مى توان نجات يافت و موفقيت در مجاهدت نفسانى نيز به پيمودنمراحل و منازل كه شروط اساسى كه شروط اساسى به حساب مى آيند، بستگى دارد وشروط اساسى عبارتند از:
1- تفكر:كسى كه تصميم دارد به جهاد اكبر بپردازيم ،در قدماول ،لازم است تا به نعمتهاى خداوند متعال خيره شود و بينديشد كه آيا در برابر اين همهنعمتهاى ظاهر و باطن (نعمت و جود عقل ،انديشه ،انبيا،كتب آسمانى و...) وظيفه او چيست ؟مولاى او چه انتظارى از او دارد و...
2- عزم :پس از مرحله اول ،نوبت (عزم )است البته عزم در اينجا غير از ( اراده ) استعزم بر ترك معاصى و انجام واجبات و جبران مافات . اين عزم ، جوهر انسانيت و مايه امتيازانسان است ؛زيرا تفاوت درجات انسانها به عزم آنها بستگى دارد.
3- امور ثلاثه عملى (مشارطه ،مراقبه و محاسبه ): پس ازمرحله تفكر و عزم ،نوبت (عمل ) است عمل به امور ثلاثه ؛ بدين معنا كه سالك ، در آغاز با خود شرط كند تابرخلاف دستورهاى خدا رفتار نكند و خود را ملزم به رعايت آن نمايد. و پس از آن بهمراقبت از خود بپردازد و خود را از حيث پايبندى تام به شرط و يا كوتاهى در برابر آنزير نظر بگيرد و سپس به محاسبه بنشيند. در محدوده وفاى به شرط، خدا را شاكرباشد و در موارد تخلفات و كوتاهيها به معباتبه بسنجد و گامها را استوارتر به پيشنهد و همواره از خدا طلب توفيق و يارى نمايد و درجهت پيشرفت كار هموار در (تذكر )(ياد خدا) و به ياد نعمتهاى خدا شكر نعمتها باشد. و خلاصه ره توشه موفقيت در اين راهاست . (244)
بدون ترديد انسان در پرتو اين مراحل مى تواند خويشتن را نجات دهد، زيرا اگر درمعاصى غوطه ور بماند، چه بسا كه به ملكات واخلاق ظلمانى مبتلا گردد،ايمان اوزايل و كافر بشود. (245)
و در اين صورت وجود همه گونه حقايق از معاد،حساب ، قبر ،قيامت ،دوزخ ،بهشت و... راانكار مى كند. (246)
در خاتمه مرورى داريم به يكى از رهنمودهاى حكيمانه آن حضرت :قرآن كريم در قصه آدمكه بايد گفت يك رمزى است و بسيار آموزنده است ،به ما دستوراتى داده كه اگر بشربه آن عمل بكند همه مشكلات حل شود قبل از اينكه آدم را خلق بكند و ملائكه مى فرمايد:
( مى خواهيم در زمين خليفه قرار دهيم ) (... انىجاعل فى الارض خليفه ) (247)
ملائكه جنبه تقدس خودشان را نظر مى كنند و جنبه فساد آدم خاكى را از اين جهت مىگويند:(آيا جمعيتى را خلق مى كنى كه در زمين فساد كند و سفك دماءنمايد،حال آنكه ماتو را تقديس مى كنيم )، (...اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن تسبيح بحمدك و تقدس لك ...) (248)
خداى تبارك و تعالى و هم به آنها مى فرمايد:
(آنچه را من مى دانم شما نمى دانيد شما خودتان را مى بينيد،شما خودبين هستيد و از آدم،كمالات را نمى دانيد. )
بعد قصه تمام مى شود به آدم (اسما ) را كه واقعش (اسماء الله ) است و همه چيزاسماء الله است ،تعليم مى نمايد و مى گويد:(از اينها مرا خبر دهيد ).
آنها مى بيند كه عاجزند،عقب نشينى مى كنند. بعد از اينكه آدم را خلق مى كند امر مىفرمايد كه سجده كند ملائكه سجده مى كنند،لكن ابليس سجده نمى كند. (249)
خودبينى ؛ صفت شيطانى  
قضيه خود بينى ، ارث شيطان است . و را صدر عالم ،اين قضيه بوده است ... بدانيم كهارث شيطان ،خود بينى است . تمام فسادهايى كه در عالم واقع مى شود، چه فساد ازافراد،چه فسادها از حكومت ها و چه در اجتماع ، تمام فسادها زير سر اين ميراث شيطانىاست و تمام مفسده هاى كه در عالم پيدا مى شود از بيمارى (خود بينى )است ... دردها دوانمى شود الا به اينكه اين خصيصه شيطانى از بين ببرد بايد رياضت بكشد و خودش رابزرگ حساب نكند نگويد من عالمم ،من مقدس هستم ،چنانكه ملائكه مى گفتند نگويد منثروتمندم ... من زاهدم ... من موحدم . در هر يك از اينها و در اين علم اعلايى كه فلسفه ياعرفان است ،اگر اين خصيصه شيطانى باشد حجاب است ( العلم حجاب الاكبر)
با علم نمى توان تهذيب نفس كرد  
و اگر كسى بخواهد خود را معالجه كند بايد به اين خصيصه توجه بكند و بسيارمشكل است معارضه با اين خصيصه اگر بخواهد كسى تهذيب شود،با علم تهذيب نمى شودعلم انسان را تهذيب نمى كند، علم انسان را به جهنم مى فرستد. گاهى علم توحيد،انسانرا به جهنم مى فرستد. با علم درست نمى شود (تزكيه (مى خواهد (يزكيهم )تزكيه مقدم است بر همه چيز...
همچنين آن حضرت خاطرنشان مى كند:اى عزير! بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى كهخداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى ،انسان صورى بى مغزى هستى كه درآن عالم به صورت انسان محشور نشوى زيرا كه آن عالم،محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصى ، كم كم انسان را بى عزم مى كندو اين جوهر،شريف انسان را از انسان ،مى ربايد استاد معظم ما،- دام ظله - مى فرمودند:بيشتر از هر چه گوش كردن به تعينات ، سلب اراده و عزم از انسان مى كند. (250)
ن : گزيده اى از اشعار عرفانى حضرت امام (ره)  
در پايان اين فصل ،گزيده اى از اشعار عرفانى - اخلاقى حضرت امام - سلام الله عليه- كه با مباحث اين گفتار ارتباط دقيق و معنوى دارند را تقديم خوانندگان مى نماييم ،بهاين اميد كه از بوستان عرفانى امام گلى دماغ پرور بر چينيم و آنچه در پى مى آيد،گلچينى از (ديوان حضرت امام خمينى - سلام الله عليه -)است :
طريق وصل  

راهى است ره عشق كه با رهرو آن
رمزى باشد كه پيش هشيار نبود
زين مستى نيستى كه در جان من است
در محكمه ،هيچ جاى انكار نبود
هشيار مباش و راه مستان را گير
كاند صف هشياران ،ديدار نبود (251)
قطره  
من پشه ام ، از لطف تو طاووس شوم
يك قطره ام ازيم تو قاموس شوم
گر لطف كنى پر بگشايم چو ملك
آماده پابوس شه طوس شوم . (252)
خرقه تزوير  
عالم كه به اخلاص نياراسته خود را
علمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ
عارف ،كه ز عرفان كتبى چند فرا خواند
بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ (253)
قصه مستى  
آن كه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيست
آنچه جان جويد به دست صوفى بيگانه نيست
گفته هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ
در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست
هوشمندان را بگو، دفتر ببندند از سخن
كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست . (254)
در هواى دوست  
من در هواى دوست گذاشتم زجان خويش
دل از وطن بريدم و از خاندان خويش
در شهر خويش بود مرا دوستان بسى
كردم جدا هواى تو از دوستان خويش
من داشتم به گلشن خود آشيانه اى
آواره كرد عشق توام ز آشيان خويش (255)
درياى فنا  
دوستان مى زده و مست و زهوش افتاده
بى نصيب آنكه درين جمع چون من عاقل بود
آنكه بشكست همه قيد،ظلوم است و جهول
و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود (256)
بت يكدانه  
خرم آن روز كه ،ما عاكف ميخانه شويم
از كف برون جسته و ديوانه شويم
بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را
از صنمخانه اين قافله بيگانه شويم
فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده
پشت پايى زده برهستى و فرزانه شويم
هجرت از خويش نموده سوى دلدار رويم
واله شمع رخش گشته و پروانه شويم
از همه قيد بريده ز همه دانه رها
تا مگر بسته به دام بت يكدانه شويم
مستى عقل ز سر برده آييم به خويش
تا بهوش از قدح باده مستانه شويم (257)
سفر  
از هستى خويشتن گذر بايد كرد
زين ديولعين ، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رخ محجوبى
از منزل بيگانه سفر بايد كرد (258)
درياى فنا  
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود (259)
خلوت عشاق  
فرخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم
از غم دورى دلدارى رهم شاد شوم (260)
قبله عشق  
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد (261)
راه معرفت  
آن كس كه ره معرفت الله پويد
پيوسته زهر ذره خدا مى جويد
تا هستى خويشتن فراموش نكند
خواهد كه زشرك ،عطر وحدت بويد (262)
افسوس !  
افسوس كه عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنه مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بگذشت (263)
عشق  
آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست
قلبى كه به عشقت نتپد جز گل نيست
آن كه ندارد به سر كوى تو راه
از زندگى بى ثمرش حاصل نيست (264)
طفل طريق  
اى پير طريق دستگيرى فرما
طفليم در اين طريق پيرى فرما
فرسوده شديم و ره به جائى نرسيد
يارا! تو در اين راه اميرى فرما (265)
سايه سرو  
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه علم الاسما به زبان است هنوز(266)
درياى فنا  
در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب
از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود (267)
حجاب اكبر  
فاطى كه به علم فلسفه مى نازد
بر علم دگر به آشكارا تازد
ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر
غافل شود و هستى خود را بازد (268)
خلوت مستان  
در حلقه درويش نديديم صفائى
در صومعه از او نشنيديم ندائى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى
در ماءذنه از يار نديديم صدائى
در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم
در درس صحف راه نبرديم به جائى
در بتكده عمرى به بطالت گذرانديم
در جمع حريفان نه دوائى و نه دائى
در جرگه عشاق روم بلكه بيابم
از گلشن دلدار نسيمى رد پائى
اين ماومنى جمله زعقل است و عقال است
در خلوت مستان منى هست و نه مائى
مستى عاشق  
علم و عرفان به خرابات ندارد راهى
كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست (269)
بى راهه  
علمى كه جز اصطلاح و الفاظ نبود
جز تيرگى و حجاب چيزى نفزود
هر چند تو حكمت الهى خوانيش
راهى به سوى كعبه عاشق ننمود (270)
بت  
با چشم منى جمال او نتوان ديد
با گوش توئى نغمه او كس نشنيد
اين ما و توئى مايه كورى و كرى است
اين بت بشكن تا شودت دوست پديد (271)
مدعى  
از صوفى ها صفا نديدم هرگز
زين طايفه من وفا نديدم هرگز
زين مدعيان كه فاش (انا لحق ) گويند
با خود بينى ، فنا نديدم هرگز (272)
دريا و سراب  
اين جاهلان كه دعوى ارشاد مى كنند
در خرقه شان به غير (منم )تحفه اى مياب
ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير
پنهان نموده ايم چو پيرى پس خضاب
دم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن
تا كى كلام بيهوده گفتار ناصواب (273)
دعوى اخلاص  
اين عبادتها كه ما كرديم خوبش كاسبى است
دعوى اخلاص با اين خود پرستى ها چه شد
مرشد از دعوت به سوى خويشتن بردار دست
لا الهت را شنيدستم ولى (الا )چه شد؟ (274)
سلطان عشق  
بلقيس وارگر در عشقش نمى زديم
ما را به بارگاه سليمان گذر نبود
گر مرغ باغ قدس به وصلش رسيد بود
در جمع عاشقان تو بى بال و پر نبود (275)
معجزعشق  
معجز عشق ندانى تو زليخا داند
كه برش يوسف محبوب چنان زيبا شد (276)
فصل ششم : انديشه ها و آراى تربيتى امام خمينى (س ) 
الف : اهميت تربيت از ديدگاه امام (س )  
امام خمينى - سلام الله عليه - همواره از آموزش و پرورش اسلامى و تعليم و تربيت برمبناى اسلام سخن به ميان مى آورد او مى فرمود:انسان موجودى است كه با تعليم و تربيترشد مى كند البته آدمى چند گونه رشد دارد؛ رشد نباتى كه با همه گياهان ،هم دركاروان است . رشد حيوانى كه به همه حيوانات در خوردن ، خوابيدن و توليدمثل ،هم قافله است و رشد انسانى كه از راه تعليم و تربيت صورت مى پذيرد و در اينمقطع ، آدمى از كاروان نباتات و نيز از قافله حيوانات ، جدا و متمايز مى گردد ترديدىنيست كه تعليم ،منهاى تربيت بى نتيجه و گاهى مضر است ، چنانكه تربيت بدونتعليم نيز سودمند نخواهد بود (277)
مسائل اساسى  
مساءله اساسى در باب تربيت ، مساله روح و قلب آدمى است زيرا اگر قلب الهى شود،همه كردار،رفتار و نيات او نيز الهى خواهد شد وبه طور كلى ،سعادت انسان به روحيعنى قلب او بستگى دارد (278)
مساءله اساسى ديگر، مساءله ارجحيت است بدين معنى كه اهميت تربيت از تعلميم بيشتربوده (279) و تزكيه و تربيت ، مقدم بر تعليم مى باشد. (280)
زيرا خطر دانشمند به دور از تزكيه و تربيت ، ازمغول بيشتر است (281) در تمام قرون ،تربيت انسان بود،(282)و ترديدى نيست كهبا اصلاح تربيت انسان ، جهان اصلاح مى شود (283)
تربيت كامل از اهم مسائل است (284) البته هر گونه تربيتى را نمى توان تربيتكامل دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل مفيد دانست و بايد توجه داشت كه تربيتكامل و مفيد در پرتو ايمان به خدا و تعاليم انبيا صورت مى پذيرد (285)؛ زيرا غيراز انبيا كسى از تربيت مفيد و كامل ،اطلاعى ندارند؛ چون به غير از انبيا به صراط مستقيمو ماوراى طبيعت اعتقادى ندارند (286) و غير از پروردگارمتعال ،كسى از همه ابعاد وجودى و زواياى آن آگاه نيست بنابراين ،كسى كه به امورماورايى و وجود خدا و مكتب انبيا معتقد نيست ، انسان را به گونه اى جامع نمى شناسد و درنتيجه ديدگاه تربيت او نيز ديدگاهى كامل و مفيد نخواهد بود و سعادت انسان را تاءميننخواهد كرد و ترديدى نيست كه تربيت غربى ،آدمى را از انسانيت ،خلع مى كند. (287)
تربيت كامل انسان هنگامى ميسر است كه بر اساس مكتب اسلام و با توجه بهمسائل روز ضرورت پذيرد (288) و مى دانيم كه انسان در بدو تولد،حيوان ضعيفىاست كه تنها با دارا بودن قابليت انسانى از ساير حيوانات متمايز مى گردد و فقط درپرتو مكتب تربيتى انبيا بويژه مكتب اسلام ،ولايت ثانوى او تحقق مى يابد. (289) دراين باره شكى نيست كه برترين مكتب تربيتى ،مكتب اسلام است . (290) (و همچنينفرهنگ صحيح و دستور العملهاى تربيتى صحيح را باى از حوزه هاى علوم دينى جوياشد؛ زيرا) اينان وارث مكتب انبيا بويژه اسلام اند. (291)
(و) (اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است )(292)
قابل توجه است كه اسلام براى تربيت انسان ،از پيش از انعقاد نطفه تا پس از مرگ ،قانون تربيت دارد (293) كه بايد از راه حوزه هاى علميه آنها را شناخت و بهعمل پرداخت .
ب : اصول تربيت  
انسان در آغاز،حيوان بالفعل است و با توجه به نيروى غضب و شهوت اگر تاءثيرعوامل تربيت قرار نگيرد،از همه حيوانات فروتر و همه انوار فطرى وى خاموش مىگردد، ولى اگر تحت تاءثير تربيت قرار گيرد، حالت حيوانيت و قواى سه گانه ،وى تعديل گشته و انسانيت وى كه به صورت استعداد در او نهفته بود،رشد يافته،تقويت گشته و رو به تكامل مى نهد. (294) و از راه رعايت و روش صحيح تربيت،حتى روحيات و خلق و خوى آدمى را مى توان بكلى دگرگون ساخت (295) و ضد آنهارا جايگزين آنها نمود (296).
پس نقش اساسى تربيت عبارت است :
1- تجلى و شكوفايى فطرت .
2- دگرگونى در اخلاق (در صورت ضرورت ).
برخى از اصول مؤ ثر در تسريع فعليت و تاءثير تربيت  
در تسريع تاءثير تربيت ،اصولى را مى توان از ديدگاه حضرت امام (س ) مورد توجهخويش قرار داد از جمله آنها عبارت است از:
1- اراده  
خواستن و اراده كردن ، در موفقيت تربيت ،نقش تعيين كننده اى دارد (297) و ترديدىنيست كه اگر آدمى خواهان و طالب چيزى باشد، زودتر تحت تاءثير آن قرار مى گيرد.
اراده همراه با موفقيت لازم ،بهتر در دستيابى به مقصود،دست بشر را مى گيرد؛زيرا اينعمل نيز در رشد فردا و اجتماع نقش به سزايى دارد (298)،چنانكه تفكر و محاسبهالنفس در انگيزش اراده مؤ ثر است . (299)
2- تذكر  
ياد آورى و تذكر الطاف الهى و توجه به نعمتهاى پروردگار در راستاى پيشرفت ودستيابى به موفقيت در باب تربيت و خود سازى لازم است البته در اين مرحله مى تواناز روش مشارطه ،مراقبه و محاسبه استفاده كرد يعنى متربى در قدماول با خود شرط كند تا طبق دستورها عمل كند و از آن تخطى ننماييد و سپس به مراقبت ازخود بپردازد و پس از آن به حسابرسى بنشيند و كم و كيف موفقيت خود را بسنجد.(300)
3- تلقين  
تلقين يك روش قرآنى است . (301)و در تربيت انسان مؤ ثر است . (302)اين مسالهحتى در صحت و بيمارى آدمى نيز نقش دارد. لذا پرستاران و پزشكان بايد در درمان ،بيماران از راه تقويت روانى نيز استفاده كنند،زيرا هنگامى كه بيمار معتقد شد كه درمانمى شود،شفا مى يابد و يا بر عكس ،اگر معتقد شد كه درمان نمى شود اين روحيه وى رازودتر به هلاكت مى كشاند. (303)
4- تكرار و عادت  
تكرار و عمل (حصول عادت ) يكى از روش مؤ ثر قرآنى است (304) و از راه تكرار وايجاد عادت مطلوب مى توان ،اخلاقى را بكلىزايل نمود و اخلاق ضد آن را جانشين آن ساخت . (305)
5- مجالست و معاشرت  
قلب كودك ،نوجوان و جوان است ،زيرا لطيفتر،ساده تر و باصفاتر است و در نتيجه،(كثير الانفعال )تر خواهد بود بر اين اساس ،عبادت در جوانى ،در قلب جوان تاءثيربيشترى دارد
همچنين مجالست با افراد شايسته و تربيت يافته و نيز نشست و برخاست با افرادنااهل و تربيت نايافته و كجرو و... هر كدام ،در قلب جوان ،تاءثير بيشترى دارند.(306)
6- پرورش جسم (بدنسازى و تربيت بدنى )  
عيش و خوشگذرانى موجب افسردگى روحى است و تحرك و ورزش همراه با توجه به امورمعنوى سبب نشاط انسان مى شود.
ورزشكاران روحى سالم دارند به خاطر عدم توجه به شهوات و پرداختن صحيح بهفعاليتهاى جسمى كه عقل سالم در بدن سالم است من خودم ورزشكار نيستم ولىورزشكاران را دوست دارم . (307)
شما به على (عليه السلام ) در تهذيب نفس و زهد و تقوا و ورزش ،اقتدا كنيد.(308)
7- آموزش تربيتى - تعليم و تعلم - آموزش و پرورش  
اسلام براى تمام زندگى انسان از روزى كه متولد مى شود تا موقعى كه وارد در قبرمى شود،دستور و حكم دارد (309) اسلام براى انسان حتى پيش از آنكه نطفه اش منعقدگردد تا پس از مرگ وى ، قانون تربيتى وضع كرده است . (310) اين قانون رابايد آموخت تا از صراط تربيتى آن ،طى طريق كرد و بهره مند شد.

next page

fehrest page

back page