بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چکیده اندیشه ها, دکتر محمد تیجانى تونسى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - چكيده انديشه ها
     tej00001 - چكيده انديشه ها
     tej00002 - چكيده انديشه ها
     tej00003 - چكيده انديشه ها
     tej00004 - چكيده انديشه ها
     tej00005 - چكيده انديشه ها
 

 

 
 

back pagefehrest page 

در صـحـاح اهـل سـنـت نيز روايات فراوانى به چشم مى خورد كه هم رسول خدا(ص ) وهم برخى اصـحاب حضرت در غير سفروضرورت نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم خوانده انداز جمله :.
((ابـن عـبـاس )) مـى گـويـد: پـيـامـبر(ص ) هفت ركعت را با هم وهشت ركعت را با هم به جاى آورد)) ((359)).
((ابـن عباس )) مى گويد: رسول خدا(ص ) در ((مدينه )) بين دو نمازظهر وعصر ودو نماز مغرب وعشا جمع كرد بدون خوف وباران .
راوى مـى گـويـد بـه ((ابن عباس )) گفتم : چرا چنين كرد؟ گفت : براى اينكه امتش در مشقت نيفتند ((360)).
((روزى ((ابن عباس )) پس از عصر تا غروب وپديدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردى فـريـاد زد: نـمـاز, نـمـاز! ((ابـن عباس ))گفت : آيا تو مى خواهى سنت را به من بياموزى ؟ خودم پيامبر(ص )راديدم كه بين دو نماز ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا جمع مى كرد)) ((361)).
اهل سنت مى گويند: جمع بين دو نماز يعنى نماز عصر ونمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مـى گوئيم : بنابراين نبايد در عرفات ومزدلفه جمع جايز باشد,ولى شما آن را جايز مى دانيد ونماز قبل از وقت به حساب نمى آوريد.
بـسـيـارى از جوانان كه به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نمازرا ترك كرده بودند وقـتـى اين حقيقت را دريافتند به اقامه نماز بازگشتند, وحكمت جمع را دريافتند كه همه مردم اعم از دانشجووكارمند وارتشى وكارگر و مى توانند نمازرا طورى بخوانند كه نه نمازقضا شود ونه از كار خويش عقب بيفتند, واز التهابهاى درونى نيزخلاصى يابند.
مـن وقـتى معلم بودم نمى توانستم نمازهارا در وقت خودش انجام دهم , لذا معمولا نمازهاى ظهر وعـصـر ومـغـرب از مـن فـوت مـى شـد, بـويژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجام مـى دادم ,خـسـتـه به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم وبا سختى انجام مى دادم , بـسـيـارى از مـسلمانان به همين خاطر نماز را ترك مى كنندودر يك تزلزل روانى به سر مى برند وآرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراين نزد برخى از افراد نفرتى پيش مى آمد زيرا نماز راكابوسى تلقى مى كردند كه آسايششان را بـه هـم مـى زنـد, از سـوى ديـگـرمـسـيـحـيـت از همين نكته حساس براى انحراف جوانان سؤ استفاده مى كرد وادعا مى نمود كه دينش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سيره پيامبر(ص ) وائمه اهل بيت (ع ) تمامى اين مشكلات حل شد ((362)).

سجده بر خاك

شيعيان سجده را جز بر زمين يا چيزى كه از آن مى رويد به شرطاينكه خوراكى وپوشاكى نباشد روا نمى دانند ((363)) , اما علماى اهل سنت سجده بر همه چيز را جايز مى شمارند وشيعيان را متهم به بت پرستى مى نمايند.
در روايـاتى از اهل سنت مى خوانيم كه رسول خدا(ص ) سجده گاهى براى خود داشتند ((364)) , ونيز سجده بر زمين را دوست مى داشتند ((365)).
بنابراين ديگر شايسته نيست اهل سنت , شيعيان را بت پرست بدانند در حالى كه شيعيان شهادتين مـى گـويـند وزكات مى دهند ونمازمى خوانند وحج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اينكه نـمـازوسـجـده شان پاك ومقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص )وائمه اطهار(ع ) را اجرا مى كنند.
به قول شهيد صدر (ره ): ما بر خاك سجده مى كنيم نه براى خاك ((366)).

ازدواج موقت

تمام احكام وشرايطش همانند ازدواج دائم است با اين تفاوت كه :.
1 ـ مدت بايد معلوم باشد.
2 ـ زن ومرد در اين ازدواج از همديگر ارث نمى برند.
3 ـ هزينه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
اين عمل در زمان پيامبر(ص ) و((ابوبكر)) ومدتى از خلافت ((عمر)) جايز بود اما وى پس از مدتى آن را ممنوع نمود:.
1 ـ ((جـابر بن عبداللّه )) مى گويد: ما در زمان رسول خدا(ص )و((ابوبكر)) روزها با يك كف دست خرما يا آرد تمتع مى كرديم تا اينكه ((عمر)) از آن نهى كرد)) ((367)).
2 ـ ((خـود عـمـر اعلام كرد كه : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودولى من از آنها نهى مى كنم وكسى كه آنها را انجام دهد عقاب مى نمايم :متعه حج ومتعه بانوان )) ((368)).
3 ـ ((عمران بن حصين )) مى گويد: آيه متعه در كتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(ص ) به آن عـمـل كرديم وقرآن آن را تحريم نكردوپيامبر آن را نهى نفرمود تا از دنيا رفت , ولى يك نفر به ميل ونظرخودش چيزى گفت )) ((369)).
4 ـ ((امام على (ع ) مى فرمايد: متعه رحمتى است كه خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار داده كه اگر نهى ((عمر)) نبود جز انسان بدبخت كسى زنا نمى كرد)) ((370)).
5 ـ گـذشـت كـه حـتـى ((عـبـداللّه بن عمر)) نيز على رغم نهى پدرش آن را حلال اعلام كرده بود ((371)).
بـنـابـرايـن چيزى كه خدا ورسولش آن را حلال كرده بودند وحتى مسلمانان آن را انجام مى دادند كسى نمى تواند آن را حرام كند چرا كه :.
ـ (وما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ) ((372)).
يعنى : ((هيچ مرد وزن مؤمنى را در كارى كه خدا ورسولش حكم كرده اند اختيارى نيست )).
بـنـابـرايـن سـزاوار نـيست شيعيانى را كه جز سنت رسول خدا(ص )را نمى پذيرند متهم به حلال دانـسـتن زنا نمائيم چرا كه ازدواج موقت هيچ ارتباطى با زنا ندارد, بلكه داراى احكام ازدواج دائم مى باشد با سه فرق كه ذكر شد.
من در دوران جوانى احكام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم كه چرادستور اعدام مرد وزنى را فقط به خـاطـر يك عمل جنسى مى دهد, اماروزى كه شيعه را شناختم گشايش ورحمتى فراگير وحل همه مشكلات اجتماعى , اقتصادى وسياسى را در عقيده هايشان يافتم .
كارساز بودن اين راه حل در زمان ما خصوصا در موارد زيربسيار واضح است :.
1 ـ آشنائى قبل از ازدواج دائم .
2 ـ مسافرينى كه مدت زيادى از همسرشان دوراند.
3 ـ دختران مسن ازدواج نكرده .
4 ـ زنان بيوه .
5 ـ در هـر مـوردى كـه نـيـاز بـه تماس يا خلوت مرد با زن نامحرم وياحضور زن يا دخترى بدون حجاب در برابر مرد باشد.
فـقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى كنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراكزى براى زنا را تجويز كـرده اند ونامش را ((سد باب الذرائع )) گذاشته اند, اما در عين حال متعه را حرام مى دانند واين جز تحريم حلال وتحليل حرام نيست ((373)).
در پايان اين بخش خوب است اين ماجرا را بشنويد كه :.
((عـبداللّه بن زبير)) قائل به تحريم متعه بود, روزى به ((ابن عباس ))گفت : اگر اين كاررا انجام بـدهـى تـورا سـنگسار مى كنم , ((ابن عباس )) به اوپاسخ داد: اگر مى خواهى حلال بودن متعه را بـدانـى از مـادرت بـپـرس ,عـلـتـش اين بود كه ((زبير)) با ((اسما)) به صورت متعه ازدواج كرد وخود((عبداللّه )) از متعه به دنيا آمده بود ((374)).

فصل پنجم عملكرد شيعه وسنى

در عملكرد شيعيان واهل سنت برخى نقاط ضعف وقوت وجود دارد كه عبارتنداز:.

الف : نماز

نـمـازگـزاران شيعه اهميتى به ترتيب صفهاى جماعت ونظم آن نمى دهند, هنوز صف اول كامل نـشده صفهاى ديگر بدون هيچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند وبين نمازگزاران راه مى روند.
امـا در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتيب صفوف را با جمله ((استووا رحمكم اللّه )) مى دهد ونمازگزاران براى پركردن جاهاى خالى از يكديگر سبقت مى گيرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شيعه بيشتر به آن اهميت مى دهد.
اهـل سـنـت پشت سر هر مؤمن وفاسقى نماز را صحيح مى دانندلذا ((عبداللّه بن عمر)) پشت سر ((يـزيـد بـن مـعـاويـه )) و((حجاج بن يوسف ثقفى )) وحتى ((نجده )) خارجى نماز مى خواند, اما شيعيان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند ((375)).

ب : سيگار كشيدن در مساجد

گـذشته از ضررى كه سيگار كشيدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى كه در برخى كشورها در امـاكـن عـمـومـى مـمـنوع شده است , انجام اين عمل در مساجد وحتى ساير امكان مذهبى چون حـسـيـنيه هاتوهينى به آن اماكن مقدس به حساب مى آيد, كه متاسفانه شيعيان گاهى اين كاررا مى كنند.
بـه عـلاوه ضـررهـاى اقتصادى ومبالغ هنگفتى كه جهت درمان بيماريهاى ناشى از سيگار نظير: سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
امـا اگر در حالى كه در دستت سيگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تورا منع مى كنند وشايد اذيتت نيز بنمايد ((376)).

ج : اذان واقامه

اهل سنت معتقدند كه پيامبر العياذ باللّه در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود كه با ((ناقوس كليسا)) باشد يا زدن دوچوب به يكديگر كه ((عبداللّه بن زيد انصارى )) در خواب اذان را شنيده ,به پيامبر عرض كرد حضرت نيز آن را پذيرفت ((377)).
امـا شـيعيان معتقدند كه اذان به وحى الهى بوده است , لذا هيچ زيادى وكمى را در آن نمى پذيرند, ولى اهل سنت آن را تغييرمى دهند.
آورده انـد كـه ((عمر)) در خواب بود كه مؤذن اورا با جمله ((الصلاة خير من النوم )) يعنى نماز از خـواب بهتراست بيدار كرد, او خوشش آمدودستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند ((378)) , از طـرف ديـگر چون مى خواست كه مردم با تكيه بر نماز جهاد را كنار نگذارند جمله ((حى على خير العمل )) را از اذان حذف كرد ((379)) , پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممكن است اشكال شود كه شيعيان نيز شهادت به ولايت حضرت على (ع ) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئيم كه هيچيك از مراجع شيعه فتوا به جزئيت اين شهادت در اذان واقامه نداده اند بلكه اگر كسى به اين قصد آن را بگويدبدعت وحرام مرتكب شده است .
ولـى سزاواراست كه طرفين از اين اختلاف دست بردارندواضافات را بزدانيد وكاستى را سرجايش بگذارند, در نتيجه چون زمان پيامبر(ص ) اذان بگويند ((380)).

د : استقلال علما

عـلـمـاى شـيـعه استقلال دارند وبه حاكمان وابسته نيستند زيرامردم يك پنجم اموال خودرا در اخـتـيـارشـان مى گذارند, كه با اين پولهاحوزه هاى علميه اداره مى شود, ومدرسه ها وچاپخانه ها تاسيس مى گردد, وهزينه طلابى كه از سراسر جهان مى آيند پرداخت مى شود.
امـا علماى اهل سنت چون مزد بگيرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند وسخنى نمى گويند مگر اينكه قبلا نظر حكومت را تامين كنند, ودولت است كه آنهارا عزل ونصب مى نمايد ((381)).

هـ : زكات وخمس

زكـات نـزد هر دو گروه بر نه چيز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وكـشـمش , آن هم به مقدار 5/2% اماصاحبان ساير درآمدها بر اساس فقه سنى هيچگونه حقى در اموالشان نيست , ولى شيعه خمس را نيز بر اساس فرمان قرآن كريم واجب مى داند كه مى فرمايد:.
(واعـلـمـوا انـمـا غنمتم من شى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل ) ((382)).
يـعـنـى : ((بـدانـيـد, هـر چه به دست مى آوريد يك پنجم آن مال خداورسول وهمراه او ويتيمان وبيچارگان وراه ماندگان است )).
واضح است كه معمولا ثروت جامعه در دست افرادمعدودى است كه گرفتن زكات از موارد معين فوق كمكى به توزيع عادلانه آن نمى كند.
بـه عـنوان مثال فردى كه ده هزار دينار دارد, زكاتش فقط دويست وپنجاه ديناراست اما خمس او دو هـزار ديـنـار, پـس تـقـسـيـم ثروت درجامعه بر اساس فقه شيعى بسيار عادلانه تراست تا فقه سنى ((383)).

فصل ششم وهابيت

وهابيت .

الف : عقائد آنها

وهـابـيـون تـوسل به پيامبر(ص ) واهل بيتش (ع ), تبرك به آثارشان ونيز زيارت قبورشان را تحريم كرده , مرتكب چنين عملى را كافرومشرك مى دانند.
آنـهـا با اين عقائد افراطى خويش نه تنها با شيعه بلكه با مسلمانان سراسر دنيا مخالفت مى نمايند, وبديهى است كه هر نوع تجددونوآورى مطلوبيتى دارد.

ب : تشابه وهابيون به خوارج

افكار وعقائد وهابيون مارا به ياد خوارج مى اندازد زيرا آنهاخطاب به على (ع ) مى گفتند: ((حكم از آن تو نيست بلكه از آن خدااست )).
آن حضرت هم در جواب مى فرمود:.
((اين كلمه حقى است كه از آن باطلى را قصد دارند)) ((384)).
يـعنى درست است كه حكم فقط حكم خداست اما آنهامى خواهند نتيجه بگيرند كه : حكومت براى تو نيست .
در حـالـى كـه قـرآن كـريـم آيـات فـراوانـى درباره حكومت انبياوصالحان دارد, مثلا خطاب به پيامبر(ص ) مى فرمايد:.
(وان حكمت فاحكم بينهم بالقسط) ((385)).
يعنى : ((اگر حكم كردى , پس ميانشان با عدالت حكم نما)).
بنابراين انبيا وجانشينان آنها حاكميت اجرائى دارند.
وهابيون نيز شعارشان اين است كه :.
(قل انما ادعوا ربى ولا اشرك به احدا) ((386)).
يعنى : ((بگو كه من تنها پروردگارم را مى خوانم وكسى را شريك او قرار نمى دهم )).
بـنـابـرايـن تـوسل جستن به خداوند متعال توسط پيامبر وائمه (ع )را تحريم مى كنند وآن را شرك مـى دانـنـد, غـافـل از ايـنـكه توسل كننده به آنها اعتقادش اين نيست كه آن حضرات نفع يا ضرر مى رسانند,همچنانكه مشركين چنين اعتقادى درباره خدايان خويش داشتند, بلكه معتقدند همه چـيـز در دسـت خـداسـت , او يـكى است وشريكى ندارد, مااز اولياى او كه عابرومندان درگاهش هـسـتـند تقاضا مى كنيم كه براى مانزد خدا دعا كنند واز او چيز بخواهند, پس چقدر فاصله است ميان شرك وتوسل ؟ وچقدر وحدت است ميان خوارج ووهابيت ؟.
خوارج گفتند: ((داورى جز براى خدا نيست )).
وهابيت مى گويد: ((توسلى جز به خدا روا نيست )).
خوارج گفتند: ((حكم از آن تو نيست اى على )).
ووهابيت مى گويد: ((وسيله اى براى تو نيست اى محمد)).

ج : ريشه تاريخى سياسى وهابيت

قبل از بررسى علمى اين عقيده مناسب است ريشه تاريخى سياسى وهابيت را بدانيم .
واضـح اسـت كـه اسـتعمار از دير باز اسلام را خطرى بزرگ براى خود مى دانست , ونيز مى داند كه مسلمانان دو منبع مقدس به نام قرآن وسنت دارند.
مـنـبع اول را نمى توانند دست بزنند ومورد هجوم قرار دهند, امامنبع دوم يعنى سنت پيامبر(ص ) در معرض طعنه قرار دارد.
در ميان مسلمانان شخص رياست طلبى چون ((محمد بن عبدالوهاب )) را يافتند وآنقدر اورا بزرگ كردند كه باور كرد از ((خلفاى راشدين )) هم با هوش تراست , اجتهادهاى ((عمر)) را نشانش دادند كه چگونه در برابر شخص پيامبر(ص ) ايستاد واظهار نظر بر خلاف راى آن حضرت مى كرد, چرا كه او بشراست ومعصوم نيست واشتباهات فراوانى دارد كه مردم آنهارا اصلاح كرده اند!.
بنابراين اورا براى تسلط بر جزيرة العرب , بعد جهان عرب ,وآنگاه جهان اسلام به طمع انداختند.
اين ((محمد بن عبدالوهاب ))است كه مى گويد:.
((محمد مردارى پوسيده است , نه زيانى دارد ونه نفعى , اين عصاى من از او بهتر وبرتراست زيرا هم فايده مى رساند وهم زيان ))!!!.
همين سخن را ((حجاج بن يوسف ثقفى )) گفته بود كه :.
((خاك بر سرشان , اينها بر گرد مردارى پوسيده طواف مى كنند,اگر بر گرد كاخ اميرالمؤمنين ((عبدالملك بن مروان )) طواف مى كردند برايشان بهتر بود))!!!.
اين جرات را ((عمر)) به آنها داد آنجا كه خطاب به حضرت گفت :.
((اين مرد هذيان مى گويد! كتاب خدا مارا بس است ))!!!.

د : ترويج وهابيت

اين آئين از طرق زير توانست رواج پيدا كند:.
1 ـ با اشغال ((مكه مكرمه )) و((مدينه منوره )) كه هر ساله ميليونهامسلمان به آنجا مى آيند, آنها از طـريـق كـنـفـرانـسـها وجلسات وتماس مستقيم با افراد وگروهها, ووسايل تبليغاتى چون راديو وتلويزيون درجانهاى حجاج تاثير به سزائى مى گذارند.
2 ـ دارائى هـنگفت ناشى از فروش نفت , به اضافه بازار رونق گرفته ايام حج وعمره سبب شده كه از نظر مالى براى ترويج آئين خودمشكلى نداشته باشند.
3 ـ سـاخـتن مساجد بى شمار در كشورهاى عربى واسلامى ,تاسيس مدارس ودانشگاههاى وهابى واعزام مبلغ به سراسر جهان ونيز نشر بيش از صد روز نامه ومجله ونشريه , چاپ ميليونها جلدقرآن وكـتـابـهـاى وهابى واهداى آن به مردم در سراسر جهان , وحتى تقسيم شير وخرما در ماه رمضان واهدا شيشه هاى آب زمزم به مسافرين , همه وهمه در ترويج اين آئين مؤثرند.
4 ـ از آنجا كه ((امريكا)) بر تمامى كشورهاى عربى اسلامى خصوصا پس از سقوط ((شوروى )) تاثير مـسـتـقـيـم يـا غير مستقيم دارد ونيز پوشيده نيست كه پس از سقوط ((شاه )) در ((ايران )) وبر پـائى جمهورى اسلامى ومخالفتش با سياستهاى ((امريكا)), ((عربستان )) به عنوان چشم راستش در آمده , همچنانكه ((اسرائيل )) چشم چپ اوست ,بنابراين ((امريكا)) كشورهاى اسلامى را به الگو پذيرى از اسلام وهابى تشويق مى كند ورضايت خويش را در آن مى داند, در نتيجه دولتهاى اسلامى وحتى غير اسلامى بر مبلغين وهابى سخت نمى گيرند وميدان عمل را بر ايشان باز مى گذارند اما پيروان اهل البيت (ع ) را تروريست مى دانند.

هـ : سركوب شيعيان

دشـمنان اهل بيت دست به دست هم دادند وبا يكديگر متحدشدند و((صدام )) را تقويت كردند تا ((جمهورى اسلامى ))را از بين ببرنداما وقتى ديدند نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزين عراقى در داخل وخارج تقويت شدند, از ترس اينكه مبادا تجربه ((امام خمينى ))(ره ) در((عراق )) كه بيش از دو سومش شيعه است تكرار گردد وانقلاب ((عراق )) باانقلاب اسلامى ((ايران )) متحد شود نقش زشـت تـرى را بـازى كـردنـدوتـئاتـر اشغال ((كويت )) وجنگ ((خليج )) را به راه انداختند, نه به خـاطـرنـابودى ((صدام )), بلكه به خاطر نابودى ((ملت شيعه عراق )) وهمينطورهم شد, چرا كه ((كويت )) به بهتر از حال سابق خود بازگشت , رژيم ((صدام )) هم از گذشته قدرتمندتر شد ولى ((ملت مظلوم عراق )) به كلى اززندگى ساقط گشتند تا جائى كه حاضرند اساس زندگى ولباس خودرابفروشند تا قرص نانى به دست آورند.
ايـنـجـا بـود كـه وهـابـيت بر شيعيان چيره شد به ويژه پس از جاى دادن شيعيان در اردوگاهها وچادرهاى سعودى با كمال ذلت وخوارى ((387)).
ـ(ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم ) ((388)).
يعنى : ((هرگز يهود ونصارى از تو راضى نمى شوند مگر آنكه پيرو روش آنان شوى )).
وامـروزه يـهـود ونـصـارى يـعنى غرب از وهابيت راضى هستندچرا كه از دستورهاى آنها پيروى كرده اند.

و : گفتگو با عالم وهابى

در خـلال سـفـرى بـه جـزايـر ((كـومـور)), قاضى القضاة آنجا از دست علماى وهابيت كه با پول وكـتـابـهـاى زيـاد بـيـشـتر جوانان را به صف خودكشاندند شكايت كرد, چرا كه اينان تا ديروز به پدرانشان احترام مى كردند ودست وسرشان را مى بوسيدند ولى امروز بوسيدن دست وخم شدن در برابر هر شخصى را سجود براى غير خدا وشرك مى دانند, بنابراين تنفر زيادى بين پدران وفرزندان ايجادشده است .
جلسه بحثى ميان من ويك عالم وهابى ترتيب داده شد, من درآنجا مساله توسل را مطرح كردم كه چگونه انسان گنهكار ومشغول به دنيا, انبيا واولياى خدا را شفيع قرار مى دهد تا دعايش مستجاب شود.
او گفت : (وان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا) ((389)).
يعنى : ((همانا مساجد از آن خداست پس همراه خداكسى رانخوانيد)).
هـر كـس غير از خدارا بخواند براى او شريك ساخته كه به اونفعى برساند در حالى كه نفع دهنده وضرر رساننده فقط خداست .
گـفتم : كسى كه به رسول خدا(ص ) متوسل مى شود مى داند كه اونه نفعى مى رساند نه زيانى , اما دعـايـش نـزد خدا مستجاب است كه اگر به خدا عرض كند: پرورگارا اين بنده ات را رحم كن , يا ببخشاى , يا بى نيازساز, خداوند دعاى آن حضرت را مستجاب مى كند.
آنگاه رواياتى را برايش خواندم ولى او از قرآن دليل طلب كرد,گفتم : خداوند مى فرمايد:.
(يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة ) ((390)).
يعنى : ((اى اهل ايمان , تقواى الهى پيشه كنيد ودر راه او وسيله اى بيابيد)).
گفت : وسيله همان عمل صالح است .
گـفـتـم : آيه مى رساند كه وسيله براى رسيدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است كه مى فرمايد: (اتقوا اللّه ) پس ايمان وتقوا رامقدم بر وسيله خواهى قرار داد ((391)).
وساطت را هم از خود قرآن برايت مى آورم كه مى فرمايد:.
ـ (قـالـوا يـا ابـانـا اسـتـغـفـر لـنـا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربي انه ه و الغفور الرحيم ) ((392)).
يعنى : ((برادران يوسف )) گفتند: اى پدر براى گناهانمان طلب مغفرت بكن , چرا كه ما خطا كار بـوديـم (يـعـقـوب ) گـفـت : از پـروردگـارم بـرايـتـان طـلـب مغفرت خواهم كرد كه او بسيار آمرزنده ومهربان است )).
چـرا حـضرت ((يعقوب )) به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش كنيد ومرا واسطه قرار ندهيد, بلكه بر عكس آن راپذيرفت .
وهـابـى وحـشـت زده گـفت : مارا به ((يعقوب )) چه كار, او پيامبر((بنى اسرائيل )) بود وبا آمدن شريعت اسلام شريعتش از بين رفت .
گفتم : از شريعت اسلام دليل مى آورم :.
ـ (ولـو انـهـم اذ ظـلـمـوا انـفـسـهـم جاوك فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجد وا اللّه توابا رحيما) ((393)).
يـعـنـى : ((اگر آنها هنگامى كه به خود ظلم كردند نزد تو مى آمدندواز خدا آمرزش مى طلبيدند وپيامبر نيز برايشان آمرزش مى طلبدبى گمان خداوندرا توبه پذير ومهربان مى يافتند)).
حاضرين در جلسه گفتند: بالاتر از اين دليلى نيست .
وهـابـى وحـشـت زده وشـكـست خورده گفت : اين حرف مال وقتى است كه او زنده بود اما الان چـهـارده قـرن اسـت كـه آن مـردمـرده اسـت , وسـاطـت در زمـان حياتش جايز بود ولى پس از وفاتش خير ((394)).
گفتم : ((در ((بخارى )) آمده كه هر وقت قحطى مى شد ((عمر)) نزد((عباس بن عبد المطلب )) مى آمد واز او مى خواست از خدا طلب باران كند.
گفت : ((عمر)) به پيامبر كه مرده بود توسل نكرد بلكه به ((عباس ))كه زنده بود توسل جست .
گفتم : بنابراين شما اقرار مى كنيد كه توسل به زنده هادرست است , آنگاه برخاسته رو به قبله كردم وگفتم :.
بار الها ما تورا مى خوانيم وبه تو توسل مى جوييم به وسيله بنده صالح ونيكوكارت ((امام خمينى )).
ناگهان وهابى از جا پريد وبا گفتن ((اعوذ باللّه , اعوذ باللّه )), به سرعت بيرون رفت .
حاضرين باتعجب خدارا شكر كردند كه حق را برايشان آشكارساخت .

ز : پاسخ ديگر به وهابيون

گـذشـتـه از آنچه در مناظره با آن وهابى بيان شد بايد دانست كه درطول تاريخ , اصحاب رسول خـدا(ص ) ونـيـز عـمـوم مسلمين به آثار آن حضرت چه در زمان حيات وچه پس از وفاتش تبرك مى جستند, نظير:.
1 تبرك به موى آن حضرت .
2 ـ تبرك به آب وضوى حضرت .
3 ـ تبرك به كفش وظرفهاى حضرت .
4 ـ شفا يافتن على (ع ) به بركت آب دهان حضرت .
((مسلم )) و((بخارى )) آورده اند كه در روز خيبر پيامبر(ص ) فرمود:.
((فـردا پـرچـم را بـه دست مردى كه خدا ورسولش را دوست داردوخدا ورسولش نيز اورا دوست دارند مى دهم , فردا كه شد فرمود: على كجاست , گفته شد: على چشم درد دارد, آنگاه پيامبر آب دهـانـش را بـرچـشـم عـلـى مـالـيـد وبـرايـش دعـا كـرد واو شفا يافت , بعد پرچم را به دست او سپرد)) ((395)).
حـتى از غير پيامبر(ص ) نيز شفاعت رواست كه آن حضرت فرمود: ـ ((هر كس بميرد وچهل نفر از كـسـانى كه شرك به خدا ندارند برجنازه او بايستند (ونماز بخوانند) خداوند شفاعتشان را درباره اومى پذيرد)) ((396)).
روزى ((علامه سيد شرف الدين )) قرآنى را به ((عبدالعزيز)) پادشاه سعودى هديه كرد, پادشاه جلد آن را بوسيد وبر صورت خودگذاشت .
علامه گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى كنى ؟.
شاه گفت : مگر نگفتى كه درون آن قرآن است ؟.
علامه گفت : قرآن درون آن است , ولى تو كه قرآن رانبوسيدى .
شاه گفت : مقصودم داخل جلد بود.
عـلامه گفت : ما هم وقتى ضريح پيامبر(ص ) را مى بوسيم مقصودمان تعظيم كسى است كه درون پنجره ها مى باشد كه رسول خدا(ص )است ((397)).

ح : زيارت قبور

وهـابـيـون زيـارت قـبـور بـراى زنان را حرام مى دانند وهيچ دليلى هم بر آن ندارند, در حالى كه ((مسلم )) مى گويد: ((عايشه )) از رسول خدا(ص ) پرسيد: زن اگر به زيارت قبور بيايد چه بگويد؟ فرمود:.
((بـگـو: سلام بر شما اى قومى كه آرام در خانه تان آرميده ايد, شماپيش از ما رفتيد وما به خواست خدا به شما ملحق مى شويم , خداوندگذشتگان وآنان كه پس از اين مى آيند را بيامرزد)) ((398)).
به اضافه احاديث ديگرى كه مجال ذكرش نيست ((399)).

خاتمه : در دادگاه

بـا ايـمان به اينكه مردم بر دين سلاطين خود هستند ودرس گيرى از رفتار پيامبر(ص ) كه براى پـادشاهان زمان خويش نامه هائى فرستاديك نسخه از اولين كتابم يعنى : ((آنگاه هدايت شدم )) را بـراى : ((مـلك حسن )), ((شاذلى بن جديد)), ((زين العابدين بن على )), ((معمر قذافى )),((ملك حـسـيـن )) وبـرادرش ((حـسـن )) و((مـلك فهد بن عبدالعزيز)) ((400))
ارسال نمودم كتابها به دستشان رسيد چون برگ رسيد رؤساى دفاترشان ازطريق پست به من داده شد.
اما هيچيك جوابى ندادند جز رئيس ((زين العابدين بن على )) كه خالصانه تشكر كرده بود.
قبل از رسيدن نامه ايشان با اتومبيل خود به ((تونس )) مسافرت كردم در حالى كه دويست جلد از آن كتاب را همراه خود داشتم , درگمرك از من مجوز خواستند گفتم : اين كتاب خودم مى باشد, مـسـئول گمرك تقاضاى يك جلد از آن را كرد كه با كمال ميل به ايشان هديه داده اجازه ورود را صادر نمود.
بـه پـايـتـخـت وبعد زادگاهم ((قفصه )) رفتم ودر طول سفر حدودنيمى از كتابهارا به دوستان وشـاگردان حتى دشمنان عقيده ام اهدا كردم ,به شهرها وروستاهاى اطراف نيز رفتم تا جائى كه جز سه يا چهار نسخه برايم نماند.
از سـوى ديگر رئيس دانشگاه زيتونه كه از دشمنان بزرگ من وتشيع بود, از طرف والى از استاندار خـواسـت كه مرا توقيف , وتمامى كتابهاى پخش شده را جمع , وبراى افرادى كه به آنها كتاب داده بودم پرونده سازى كنند.
يـكـى از دوستانم با رساندن اين خبر, كه پليس در تعقيبم مى باشد, پيشنهاد كرد كه از كشور فرار كنم , ولى من پاسخ دادم كه اگراين كار را بكنم , براى آنان ثابت مى شود كه من گناهكارم .
بالاخره نيروهاى امنيتى فرا رسيده , مرا با خود به مركز بردند, درآنجا استاندار با ديدن من گفت :.
مى خواهى در كشور آشوب بر پا كنى ؟ خيال مى كنى اينجا هم ((ايران ))است ؟.
آنـگـاه مـرا مـتهم كرد كه سه هزار جلد كتاب كفر آميز به همراه صدميليون پول آورده ام تا ميان مردم تقسيم كنم .
گـفـتـم : اولا كـتابم كفر آميز نيست , ثانيا سه هزار جلد نيار به يك تريلى دارد شما اتومبيل مرا پر كنيد ببينيد چقدر جا مى گيرد؟ وثالثا يك نفررا بياوريد كه از من پولى گرفته باشد.
بـه عـلاوه مـن بـه صـورت قاچاق نيامدم بلكه از طريق قانونى آمده همانند ديگران مورد بازرسى دقيق قرار گرفتم .
بـالاخره آن شب مرا رها كردند تا فردا صبح بازگردم , صبح فرداكه آمدم مرا سوار ماشين كرده با دو نگهبان به دهات اطراف فرستادند تاكتابهارا جمع آورى كنم .
در راه مـتـوجـه شـدم كـه هر دو نگهبانم با خواندن كتاب من شيعه شده اند, از اين تصادف جالب خـيـلى خنديديم واصلا در طول راه خسته نشديم , به هر حال تا آنجا كه ممكن بود كتابها را جمع آورى كرده , افراد به مركز پليس فرا خوانده شدند.
بـا آقـاى والـى ملاقات كردم به من گفت : مرا از شما خيلى ترسانده بودند ومى گفتند يك شيعه افـراطى است كه از سوى ((خمينى )) تغذيه مى شود, چرا يك نسخه از آن كتاب را به خود من اهدا نـكـردى تـامـسـالـه اى پـيش نيايد, ولى الان ديگر از قدرت ما خارج شده , در دست دادگاه قرار گرفته است , تا ببينيم آنها چه مى كنند؟.
در اين بين تمامى افرادى كه مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خير نگفتند.
در دادگـاه هم با دادستان گفتگو كردم واز اينكه سفر يك هفته اى من يك ماه به طول انجاميده وزن وبـچـه ام در ((پاريس )) تنها مانده انداظهار ناراحتى كردم او گفت : اكنون يك سوم كتاب را خوانده ام ان شااللّه امشب آن را به پايان مى برم تا فردا حكم كنم .
فردا در ساعت مقرر رفتم ديدم دادستان دم در ايستاده مرا درآغوش گرفت وبا احترام فوق العاده گفت :.
((جناب دكتر هر چه در اين كتاب آمده مورد تصديق من است ومن به همه اش ايمان دارم )).
اشك شوق از ديدگانم جارى شد, آنچه را مى شنيدم باورنمى كردم .
سـپـس گفت : بفرما! اكنون حكمت را مى نويسم , اگر ميليونهامصرف مى كردى كتابت اينچنين مشهور نمى شد, چرا كه برخى تورا((سلمان رشدى قفصى )) ناميده اند.
آنگاه از من تقاضاى ده جلد كتاب كرد, آنهارا تحويلش دادم , ده جلد هم بنا به درخواست كارمندان دادگاه با اجازه دادستان بين آنان توزيع نمودم سپس حكم تبرئه خود را گرفته از دادگاه خارج شـدم , درحالى كه از خوشحالى زمين گنجايشم را نداشت , كتابها را هم به صاحبانش برگرداندم ودر درون هـر كـدام يـك نـسـخه حكم دادگاه گذاشتم , از آن به بعد كتاب در همه جا حتى در قهوه خانه بدون هيچ ترس وخوفى دست به دست مى شد خلاصه اين كتاب انقلابى فكرى بر پا نمود وبر اساس آن عده ديگرى از مسلمانان آگاه شده به مذهب اهل بيت (ع ) گرويدند.
بـه ((پاريس )) بر گشتم , در ضمن نامه هاى رسيده نامه رئيس جمهورى آقاى ((زين العابدين بن عـلـى )) را يـافـتـم , از ديـدن آن هـمـه كـرامتها به فضل اهل بيت (ع ) بسيار خرسند بوده به آنها مباهات مى كنم .
وآخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمين والصلاة والسلام على اشرف الانب يا والمرسلين سيدنا ومولانا محمد وآله الطيبين الطاهرين ((401)).

back pagefehrest page