بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی, رضا برنجکار ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FARA0001 -
     FARA0002 -
     FARA0003 -
     FARA0004 -
     FARA0005 -
     FARA0006 -
     FARA0007 -
     FARA0008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پرسش  
1. به چه كسانى غلات مى گويند. چرا؟
2. فرقه دروزى چگونه پيدا شد. اركان سازمان دروزى چيست ؟
3. تلقى رئيس فعلى اين فرقه در مورد آن چيست ؟
16 - اهل حق و نصيريه 
اهل حق ، على اللهى ، سر سپردگان ، يارسان ، غلات ، نصيريه ، علويان و...نامهايىاست براى افداد و گروههايى كه در مورد امام على عليه السلام راه غلو را پيموده اند و اورا به درجه خدايى رسانيده اند و براى خود آداب و رسون خاص وضع كرده اند. برخىاز اين گروهها حتى درباره رؤ ساى خود نيز غلو مى كنند. در كشور ايران درباره اينگروهها معمولا از اسامى اهل حق و على اللهى استفاده مى شود، گرچه خود آنها ترجيح مىدهند كه بر آنان اهل حق اطلاق شود و كلمات على اللهى و غلات خوشايندشان نيست . درتركيه به اين گروه بكتاشى و علوى و در سوريه نصريه و علويان مى گويند.
پيروان اين مذاهب در كشورهاى ايران ، عراق ، تركيه ، آلبانى ، سوريه ، افغانستان وكشورهاى آسياى ميانه پراكنده شده اند. در ايران اكثراهل حق در استان كرامنشاه زندگى مى كنند هر چند در مناطق ديگر نيز طوايفى ازاهل حق وجود دارند.(208)
گروههاى مختلف اهل حق ، در آرا و عقايد و آداب و رسوم اختلافات زيادى دارند تا آنجا كهبه راحتى نمى توان اهل كوفه را فرقه و مذهبى واحد دانست . برخى از آنان صريحا امامعلى عليه السلام را خدا مى دانند. برخى ديگر كه شيطان پرست ناميده مى شوند،شيطان را تقديس مى كنند و حرامهاى الهى را حلال مى دانند و مخالف طهارت و عبادتند.همچنين گروهى از اهل حق خود را اهل حق مسلمان و شيعه اثنى عشريه معرفى كرده و سعى مىكنند تا عقايد خود را با عقايد اماميه هماهنگ سازند و به شريعت واعمال و عبادات اسلامى پايبندند.
تاريخ پيدايش و گسترش مذهب اهل حق  
درباره تاريخ پيدايش فرقه هاى اهل حق اختلاف نظر وجود دارد و در اين باره مداركمستندى در دست نيست . در كتابهاى قديمى كه تا قرن پنجم نگاشته شده ، نامى ازاهل حق ديده نمى شود. اگر ملاك اهل حق بودن را صرفا غلو درباره امام على عليه السلامبدانيم در اين صورت ، تاريخ پيدايش اين فرقه به زمان امام على عليه السلام مىرسد زيرا در زمان آن حضرت ، برخى او را به درجه خدايى رساندند و حضرت با آنهابرخورد شديدى كرد. ما اگر اهل حق را فرقه اى خاص با مجموعه اى از آرا و عقايد كه هماينك مركز آنها در غرب ايران است بدانيم ، در اين صورت تعيين دقيق تاريخ پيدايش آنانممكن نيست و تنها نقل قولهايى در اين باره وجود دارد.
بنا به كتاب نامه سرانجام كه از متون مقدساهل حق است ، اين مسلك از زمانى كه خداوند با ارواح آدميان به محاوره پرداخته و از آنانبر الوهيت خود اقرار گرفته است (عالم الست يا علم ذر) پى ريزى شده و برنامه آن درهر زمان و عصرى جزء اسرار پيامبران بوده و سينه به سينه از سلف به خلف مى رسيدهاست و نيز دنباله همان برنامه اى است كه امام على عليه السلام به سلمان و عده اى ازياران معدود خود تعليم داد و سپس در ادوار گونان اسرار اين گروه به اشخاص ديگرىاز قبيل بهلول ، بابا سرهنگ ، بابا نااوس و سلطان اسحاقمنتقل شده و آنان نيز به ديگران انتقال دادند.(209)
كتاب شاهنامه حقيقت كه از كتابهاى اهل حق به شمار مى رود، مؤ سس و پايه گذاراهل حق را نصير معرفى مى كند و او را غلام حضرت على عليه السلام مى داند.(210)
برخى معتقدند اين آيين در قرن دوم توسط بهلول ماهى (م . 219 ق .) و يارانش با استفادهاز عقايد و آرا و ذخاير معنوى ايران مانند آيين زردشتى ، مانوى و مزدكى و با بهره گيرىاز دين مبين اسلام و آيين مسيحى و كليمى و افكار فرقه هاى غالى پس از اسلام پى ريزىشده است .(211) همچنين گفته شده است كه مسكاهل حق در قرن سوم توسط شاه فضل ولى تاءسيس ‍ شده است .(212)
برخى ديگر بر آن اند كه در قرن چهارم مردى به نام مبارك شاه ملقب به شاه خوشين كههمچون حضرت عيسى عليه السلام متولد از مادرى بكر به نام ماما جلاله دانسته مى شود،در ميان ايلات لر ظهور كرد و آيين حقيقت را در ميان مردم شايع كرد. گفته مى شود و وعدهداد كه پس از رحلتش روحش به جسم شخصى به نام سلطان اسحاقحلول خواهد كرد.(213)
در قرن هشتم (214) سلطان اسحاق (سحاك يا صحاك ) در مناطق كردنشين بين ايران وعراق ظهور كرد. او در قريه برزنجه ناحيه شاره زور بخش حلبچه عراق به دنيا آمد امامپس از مرگ پدرش شيخ عيسى ، به منطقه اورامان ايران مهاجرت كرد. اگر او را مؤ سسفرقه اهل حق ندانيم ، لااقل بايد او را بزرگترين مجدد و احياگر اين آيين دانست . او بودكه مذهبى با عقايد و آيين مشخص ابداع كرد واهل حق را از مناطق مختلف كردنشين دور خويش ‍ جمع كرد و آنها را سازماندهى كرد.(215)
يكى از منابع مهم درباره آيين اهل حق مجموعه رسائلى است كهشامل شش بخش مى باشد و مجموعا نامه سرانجام يا كلام سرانجام ناميده مى شود. اينرسائل توسط سلطان اسحاق و يارانش نگاشته شده است . كتابهاى ديگرى نيز توسطياران سلطان نوشته شده و از خود او نيز سرودهاى زيادى برجاى مانده است .
سلطان اسحاق براى تداوم آيين خود، يارانش را سازماندى كرد. ابتدا يكى از يارانش بهنام پير بنيامين را به سمت پيرى و ديگر دوستش به نام داود را به سمتدليل برگزيد. سپس هفت تن از پيروانش را به عنوان هفت خاندان براى رهبرى فرقهخويش انتخاب كرد. بدين ترتيب خاندانهاى هفتگانه يارسان (مخفف يارستان به معناىياران حق ) تشكيل شد. اين خاندانها عبارت اند از: شاه ابراهيمى ، يادگارى ، خاموشى ،عالى قلندرى ، ميرسورى ، مصطفائى ، حاجى باويسى . در قرن در قرون يازدهم تاسيزدهم ، چهار خاندان ديگر به نامهاى زنورى ، آتش بگى ، شاهياسى و بابا حيدرىتشكيل شد. در نتيجه هم اكنون در آيين پارسان يازده خاندان وجود دارد. به فرزندان هريك از اين خاندانها سيد گفته مى شود كه وظايف خاصى بر عهده آنان است . سلطاناسحاق گذشته از خاندانها، به منظور سازماندهىاهل حق ، دسته هاى ديگرى نيز ايجاد كرد و براى هر دسته وظايف خاصى تعيين نمود.
آداب و رسوم اهل حق 
يكى از آداب اهل حق كه به دستور سلطان رايج گرديد، سرسپردگى است . پيرواناهل حق بايد يكى از خاندانهاى يازده گانه را انتخاب كرده و در آن سرسپرده شوند.براى سرسپردگى مراسم خاصى با حضور پير ودليل خاندان اجرا مى شود. سرسپردگى به اندازه اى واجب شمرده شده كه خود سلطاناسحاق براى انجام سرسپردگى پير بنيامين را به پيرى و داود را به دليلى انتخابكرد و مراسم سرسپردگى را در حضور آنان انجام داد.
از ديگر آدابى كه سلطان اسحاق آن را راى ساخت گرفتن سه روز روزه است . بر هرفرد اهل حق واجب است سه روز از دوازدهم چله بزرگ زمستان تا چهاردهم آن را روزه بگير وروزه پانزدهم روز عيد سلطان و جشن حقيقت است . البته پارسان پس از روز پانزدهم نيزسه روز ديگر را روزه مى گيرند.
از ديگر مراسم ابداعى سلطان ، مراسم جمخانه است . گروه يارستان هر هفته بايد درمحلى جمع شوند و با مراسم خاصى سرگرم عبادت و خواندن اوراد و اذكار گردند. عدهحاضر را جم يا جمع و محل اجتماع را جمخانه يا جمخانه گويند وارد شدن به جمخانهمراسم خاصى دارد(216)
در نزد اهل حق به جمخانه رفتن و نياز دادن و قربانى كردن از مهمترين عبادات به شمارمى رود. همان گونه كه روزه ماه رمضان از نظر آنها واجب نيست ، نماز خواندن نيزضرورتى ندارد و اغلب به جاى نماز، نياز مى دهند و معتقدند با نشستن در جمخانه و دادننياز، نماز ساقط مى شود.
نياز هديه اى است كه اهل حق به رئيس خود يا جمخانه تقديم مى كنند. يكى از پيروان مسلكاهل حق در عين حال كه خود را مسلمان و شيعه اثنى عشرى مى داند، دربارهدليل عدم وجود نماز و روزه مى گويند: ((براى چه نماز مى خوانيم ، براى اينكه بهفكر خدا باشيم و از او تشكر كنيم ، اهل حق در دوره خانقاه تمرين كرده است تا جايى كههميشه با خدايش است و هميشه با او راز و نياز مى كند و از او تشكر مى نمايد، ديگراحتياج نيست كه حالا نماز بخواند.))(217)
در اينجا سخت غفلت شده است كه لازمه عبوديت ، تسليم خدا بودن و اطاعت از اوست و خدا ازبندگانش خواسته است تا در قالب نماز خدا را ياد كنند. چگونه مى توان عبادات شرعىرا كه خداوند خود خواسته است رها كرده و به اوراد خود ساخته روى آورد و همچنان ازعبوديت و بندگى سخن گفت .
به نظر مى رسد كه اهل حق مطلب فوق را از برخى از صوفيان كه معتقدند هنگاموصول به حقيقت ، شريعت باطل مى گردد، اخذ كرده اند. به طور كلى شباهتهاى زيادىميان اهل حق و صوفيان وجود دارد. از جمله اين شباهتها جمخانه است كه بى شباهت به خانقاهنيست . همچنين اهل حق همچون صوفيان عموما موهاى انبوه و پريشان و شاربهاى بلند دارندو اين چهره خاص از نشانه هاى اين جماعت است .نقل شده است كه پاره اى از پيروان اهل حق براى اينكه آسيبى به سبيلشان نرسد ازكشيدن سيگار خوددارى مى كنند.(218)
سلطان اسحاق پس از تدويت اصول و قوانين فرقهاهل حق در كنار پل رودخانه سيروان در شمال شرقى ناحيه گوران در نزديكى مرز ايران وعراق دستور اجراى آنها را داد. اين محل پرديور (به زبان كردى يعنى اين طرف رودخانه) خوانده مى شود و براى اهل حق مكانى مقدس و محترم مى باشد و قبلهاهل حق كرند و گوران مى باشد.(219)
عقايد اهل حق  
همان گونه كه گفته شد، اهل حق درباره امام على عليه السلام غلو مى كنند. بسيارى ازآنان امام على عليه السلام را به مقام الوهيت مى رسانند. در شاهنامه حقيقت ، از كتابهاىاهل حق ، آمده است :

به دور محمد همان كردگار
شد از جامه مرتضى آشكار
پس از رحلت احمد مصطفى
بر او جانشين گشت آن مرتضى
كه آن مرتضى بود ذات خدا
به تخت بقا گشت فرمانروا(220)
برخى از اهل حق همان اعتقادى كه درباره حضرت على عليه السلام دارند در مورد برخىبزرگان خود نيز دارند و معتقدند خداوند در جامه هاى مختلف به ميان مردم آمده است : در وهلهاو در جامه خداوندگار، در مرتبه دوم در جامه على عليه السلام در مرحله سوم در جامه شاهخوشين ، در مرتبه چهارم در جامه سلطان سحاك ، در مرتبه پنجم در جامه قرمزى (شاهويس قلى ) در مرتبه ششم در جامه محمد بيك ، در مرتبه هفتم در جامه خان آتش ظاهر شدهاست .(221)
از ديگر عقايد رايج در ميان اهل حق ، مساءله حلول است .حلول به معناى وارد شدن چيزى در غير خود است و در اصطلاح به معناىحلول ذات خدا در اشيا و افراداست . مساءله حلول مبناى اعتقادى به الوهيت امام على عليهالسلام و برخى از بزرگان اهل حق ، به اين معنا كه خداوند در حضرت على عليه السلامو شاه خوشين و سلطان سحاك و ديگران حلول كرده است .
تناسخ يكى ديگر از عقايد اهل حق است . تناسخ عبارت ازداخل شدن روح انسان پس از مرگ در بدن ديگر است . بر اين اساس هر انسان متناسب بااعمالى كه در زندگى خويش انجام داده است ، پس از مرگ وارد بدن خاصى كه به منزلهلباس جديد اوست مى شود. روح نيكوكاران وارد بدن و لباس ثروتمندان ، و روحبدكاران وارد بدن فقرا مى شود تا جزاى كردار خويش را ببيند. هر انسانى پس از عوضكردن هزار جامه و لباس ، هزار و يكمين جامه خود را كه عبارت از بقا و ابديت است خواهدپوشيد. اهل حق معتقدند ارواح انبياء در بدن بزرگان آنها وارد شده اند.(222) قبلاديديم كه اعتقاد به تناسخ و تقمص در نزد دروزيها هم رايج است . اين اعتقاد در همه اديانهندى و نيز برخى فلسفه هاى باستان همچون فلسفه فيثاغورى وجود داشته است و احتمالااز اديان هندى وارد اين گونه فرقه ها شده است . اديان الهى با مساءله تناسخ سخت بهمخالفت پرداخته اند. آن را عقيده اى باطل و بى پايه مى دانند.
نصيريه و علويون  
درباره فرقه نصيريه مطالب مختلف و گاه متعارض بيان شده است . شهرستانىنصيريه را به عنوان فرقه اى كه امامان معصوم را خدا مى دانند معرفى مى كند.(223)نوبختى از شخصى به نام محمد بن نصير نميرى نام مى بد كه به ده امام از ائمه اماميهمعتقد بود اما درباره امام يازدهم ، امام حسن عسكرى عليه السلام غلو كرد و او را به درجهربوبيت رسانيد و خود را پيامبر وى مى دانست . نميرى به تناسخ نيز اعتقاد داشت و محارمالهى را حلال مى دانست . پيروان او نميريه نام دارند.(224) اشعرى و بغدادى از فرقهاى به نام نميرى نام مى برند كه معتقدند خداوند در نميرىحلول كرده است .(225)
كسانى كه امروزه در سوريه به عنوان نصيريه و علويون ناميده مى شوند (البته خودترجيح مى دهند علويون ناميده شوند) بر آن اند كه از لحاظ تاريخى كلمه نصيريه درقرن ششم رايج شده است ، در حالى كه محمد بن نصير نميرى حوالىسال 359 ق . يعنى دو قرن زودتر از دنيا رفته است و نمى توان فرقه نصيريه رابه محمد بن نصير نميرى نسبت داد. گذشته از آنكه آنان عقايدمنقول از محمد بن نصير نميرى را نمى پذيرند و معتقدندد او مؤ سس فرقه نميريه است .البته نوبختى نيز پيروان محمد بن نصير نميرى را نميريه ناميده است .
به اعتقاد علويون دليل اينكه به علويون نصيريه مى گويند اين است كه علويون مدتىدر اثناء جنگهاى صليبى در بين سالهاى 448 و 690 ق . به كوههاى نصيرة در سوريهپناه آوردند و امويون به جهت تحقير، آنان را نصيريه مى ناميدند و نام نصيريه در همينزمان رايج گرديد. اما دليل اينكه كوههاى مذكور نصيرة ناميده شده اين است كه جماعتىبه اسم نصرة از مدينه اين كوهها را فتح كرده و در آنجا سكوت كردند. برخى برآن اندكه نصيريه به اين جهت به اين نام خوانده مى شوند كه آنان از احفاد انصار و از شيعيانعلى عليه السلام بودند كه از ظلم و جور حكومت عثمانى به اين مناطق پناه آوردهاند.(226)
علويون امروزه خود را اماميه و شيعه اثنى عشريه مى دانند واصول دين و عقايد اماميه را قبول دارند و اهل بيت عليه السلام را انسانهاى معصوم مى دانندو معتقدند غلو درباره ائمه عليه السلام تنها در ميان گروهى از علويون ، آن هم بهدليل دورى از علماء رايج شده است . همچنين آنهاحلول و تناسخ را رد مى كنند و تنها گروه متصوفه آنها همچون متصوفه ديگر فرق بهمساءله تجلى معتقدند.(227)
چكيده  
1. اهل حق ، على اللهى ، غلات ، نصيريه و...نامهايى است براى افراد و گروههايى كهدر مورد امام على عليه السلام راه غلو را پيموده و او را به درجه خدايى رسانده اند وبراى خود آداب و رسوم خاصى وضع كرده اند.
2. گروههاى مختلف اهل حق ، عقايد مختلف دارند. برخى صريحا امام على را خدا مى دانند،برخى شيطان را تقديس مى كنند و مخالف طهارت و عبادتند و برخى عقايد خود را بااماميه هماهنگ مى سازند.
3. در مورد نحوه پيدايش فرقه اهل حق اقوال مختلفى گفته شده است . اما نقش محورىسلطان اسحاق در شكل گيرى عقايد و آداب اين فرقه غيرقابل انكار است . مهمترين منابع و متون اين فرقه نام سرانجام است كه مجموعه سخنان وعقايد اوست .
4. يكى از آداب اهل حق كه به دستور سلطان اسحاق رايج شد سر سپردگى به يكى ازروز روزه است . مراسم جمخانه ، نياز دادن و قربانى كردن از ديگر آداب آنهاست . بهنظر آنها با اين اعمال نماز و ديگر عبادات اسلامى ساقط مى شود.
5. برخى از اهل حق همان اعتقادى كه درباره حضرت على عليه السلام دارند در مورد برخىبزرگان 0خود هم دارند و معتقدند خداوند در جامه هاى مختلف به ميان مردم آمده است كه ازجمله آنها جامه على - شاه خوشين ، سلطان سحاك و...است . آنها بهحلول خدا در اشياء و افراد و همچنين تناسخ قائل اند كه مطابق آن پس از مرگ ، روحافراد وارد بدن ديگران مى شوند.
6. درباره فرقه نصيريه مطالب مختلفى گفته شده است . شهرستانى مى گويد آنهاامامان معصوم را خدا مى دانند. نوبختى از محمد بن نصير نميرم نام مى برد كه به ده اماممعتقد بود و درباره امام يازدهم غلو كرد. ولى علوين كه در سوريه هستند لفظ نصيريهرا مربوط به قرن ششم مى دانند كه با پيروان نميرى تفاوت دارد.
علويون خود را شيعه امامى مى دانند و عقايد اماميه راقبول دارند و غلو درباره ائمه در ميان برخى علويان را ناشى ازجهل آنها و دورى از علما مى دانند.
پرسش  
1. اهل حق به چه كسانى مى گويند و به چه نامهاى ديگر خوانده مى شوند.
2. اهل حق چه آداب و مراسم و عقايد خاصى دارند؟
3. فرقه نصيريه داراى چه عقايدى است و چه نسبتى با اماميه دارند؟
17 - شيخيه 
شيخيه نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (166 - 1241 ق .) گفته مى شود.زادگاه احسايى روستاى مطيرفى واقع در منطقه احساء مى باشد. احساء از مراكز قديمىتشيع بوده است و امروزه ايالتى در شرق عربستان سعودى برساحل غربى خليج فارس ، به مركزيت شهر هفوف مى باشد. احسايى در پنج سالگىقرآن را نزد پدرش شيخ زين الدين احسايى آموخت . در احساء ادبيات عرب و مقدمات علومدينى متداول را فرا گرفت . او از رؤ يايى در ايامتحصيل خود ياد مى كند كه در آن شخصى تفسير عميقى از دو آيه قرآن به وى ارائه كردهبود. وى مى گويد: اين رؤ يا مرا از دنيا و آن درسى كه مى خواندم روى گردان ساخت .اين حالت سرآغاز تحولى معنوى در زندگى شيخ احمد بود كه رؤ ياهاى الهام بخشديگرى را در پى آورد. او مى گويد: پس از آنكه به دلالت يكى از رؤ ياها به عبادت وتفكر بسيار پرداخته است ،
پاسخ مسائل خود را در خوابب از ائمه اطهار عليه السلام دريافت داشته و در بيدارى بهدرستى و مطابقت آن پاسخها با احاديث پى برده است .
احسايى در سال 1186 ق . مقارن با آشوبهاى ناشى از حملات عبدالعزيز حاكم وهابىسعودى به احساء، به كربلا و نجف عزيمت كرد و از حوزه درس بزرگان تشيع همچونآقا محمد باقر وحيد بهبانى ، سيد على طباطبايى صاحب رياض ، ميرزا مهدى شهرستانىو سيد مهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء، بهره مند شد و اجازه هاى متعدد روايىاز مشاهير عالمان دريافت كرد. احسايى علاوه بر فقه واصول و حديث ، در طب و نجوم و رياضى قديم و علم حروف و اعداد و طلسمات و فلسفهمطالعاتى كرد و در سال 1209 ق . به سبب بروز طاعون از عتبات به احسا بازگشت ودر سال 1212 ق . به عتبات مراجعت نمود. سپس بصره را مسكن دائمى خويش قرار داد. دراين هنگام بود كه براى نخستين بار شروع به بيان بعضى از عبارات معما گونه ومرموز نمود كه خشم علماى متشرعه بصره را برانگيخت . درسال 1221 ق . به قصد زيارت عتبات به كربلا و نجف سفر كرد و سپس به قصدزيارت حضرت رضا عليه السلام عازم خراسان گشت . در بين راه در يزد توقعى كرد.اهل يزد از او استقبال گرمى به عمل آوردند و از وى خواستند كه نزد آنان بماند و او اجابتكرد و پس از بازگشت از مشهد، يزد را مسكن خويش قرار داد و شهرت بسيارى كسب كرد.چندى بعد فتحعلى شاه وى را به تهران دعوت نمود و در حق او نهايت احترام را به جاآورد و از شيخ درخواست كرد تا در تهران مقيم شود. اما او اين درخواست را رد كرد و بهيزد مراجعت كرد. در سال 1229 ق . در راه زيارت عتبات به كرمانشاه وارد شد و بااستقبال مردم و شاهزاده محمد على ميرزاى دولتشاه حاكم كرامنشاهان روبرو گشت و بهاصرار حاكم در كرامنشاه اقامت كرد. در مدت اقامتش در آنجا سفرهايى به قصد حج وزيارت عتبات انجام داد. پس از مرگ دولتشاه ، درسال 1237 ق . عازم مشهد شد و در ميانه راه چندى در قزوين توقف كرد. در همين زمان بودكه با مخالفت برخى عالمان روبرو شد كه پاره اى از ديدگاههايشان را غلوآميز وانحرافى تلقى مى كردند. نخستين مخالفت آشكار با احسايى از جانب ملامحمد تقىبرغانى ، معروف به شهيد ثالث ، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت .نقل شده است كه برغانى در آغاز مانند ديگر بزرگان قزوين ، حرمت شيخ را نگاه مىداشت ، امام در مجلسى كه احسايى به بازديد او رفته بود، از روى آگاهى ، عقيده خاصوى را در باب معاد جسمانى جويا شد و پس از شنيدن پاسخ به وى اعتراض كرد و آنمجلس با جدال اطرافيان به پايان آمد. اين رويارويى به ميان مردم نيز كشيد و جمعى ازعلما از احسايى كناره جستند. ركن الدوله ، علينقى ميرزا حاكم قزوين ، محفلى براى آشتىعلما با حضور آن دو ترتيب داد اما اين بار گفتگو به تكفير احسايى از جانب برغانىانجاميد و انتشار اين تكفير توقف بيشتر احسايى را در شهر دشوار ساخت . احسايى ازقزوين به مشهد و سپس يزد و از آنجا به اصفهان و كرمانشاه رفت و در تمام شهرها باسردى از او استقبال شد، گرچه هنوز هم كمابيش از پايگاه مردمى برخوردار بود. اماتلاش برغانى در تاءكيد بر تكفير او و نامه هايى كه در اين باره مى نوشت ، از عواملىبود كه عرصه را بر احسائى در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيتماندگار شدن در آنجا منصرف ساخت . آنچه از فتواى برخى علما بر ضد احسائىنوشته اند، مربوط به همين اوان و پس از آن است . درمقابل ، گروهى دشمنى با او را روا نمى شمردند، از آن جمله فقيه نامدار حاج محمدابراهيم كلباسى بود كه آسان فهم نبودن پاره اى از آرا و تعبيرات احسايى را باعثسوء تفاهمات و تكفيرها مى دانست و آراى احسايى را در چارچوب عقايد اماميه تلقى كرده اورا از علماى اماميه معرفى مى كرد. به هر حال احسايى از كربلا به مكه رفت و سپس از راهمكه عازم موطن خود گرديد اما در نزديكى مدينه درسال 1241 ق . در گذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
آثار فراوانى در زمينه گوناگون از احسايى باقى مانده است . از مهمترين آثار او جوامعالكلم است كه در دو جلد چاپ شده است و حاوى پاسخهاى او به سؤ الها و نيز قصائدى دررثاى امام حسين عليه السلام است . شرح الزيارة الجامة الكبيره بزرگترين و معروفتريناثر احسائى است كه در چهار مجلد منتشر شده است . كتاب ديگر او حياة النفس فى حظيرةالقدس است كه كتابى مختصر در اصول عقايد مى باشد. از ديگر آثار منتشر شدهاحسائى مى توان از شرح العرشيه ، شرح المشاعر، العصمة و الرجعة ، الفوائد،المجموعة الرسائل ، و مختصر الرسالة الحيدرية فى فقه الصلوات اليوميه نامبرد.(228)
عقايد و آراء 
مبناى اصلى شيخ احمد كه بيانگر روش اصلى اوست اين است كه همه علوم و معارف در نزدپيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليه السلام مى باشد و تنها راه كشف معارف ،توسل به معصومان و مراجعه به آثار آنان است و آدمى بهاستقلال قادر به درك هيچ يك از علوم اعتقادى و عملى نيست . او اين مطلب را در شرح فقراتمتعددى از زيارت جامعه بيان كرده است . وى در شرح فقره اى از اين دعا مى نويسد: اگرمعتقديم عقل مى تواند به معارف دينى دست يابد بدان جهت است كه هدايت و نورعقل از هدايت و نور معصومان است لذا مخالفان امامان با وجود به كارگيرى عقلشان تنهابه عقايد باطل مى رسند. او در اين باره عقيده محيى الدين ابن عربى درباره وحدت وجودرا ذكر مى كند و از او با تعبير مميت الدين ياد مى كند و از ملاصدرا به جهت پيروى از ابنعربى در برخى عقايد، انتقاد مى كند. احسايى نتيجه مى گيرد كهعقل به صورت مستقل قادر به درك حقايق نيست بلكه تنها با استمداد از انواراهل بيت و مدد رساندن آنان به حقايق و علوم ، حتى در مسائلى چون صنايع و زراعت دست مىيابد.(229) توجه به تهذيب نفس و كشف و شهود از سوى احسايى در همين راستاقابل تفسير است . او در زهد، رياضت و سير و سلوك عرفانى شهره عام و خاص ‍ بود.حال به برخى آراى احسايى اشاره مى كنيم :
معاد.معروفترين راءى احسايى درباره كيفيت معاد جسمانى است ، و همين نظريهدليل اصلى تكفير او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسايىاصل معاد جسمانى را كه در آيات و احاديث متعدد بر آن تاءكيد شده مى پذيرد اما تفسيرخاصى از جسم ارائه مى دهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى اين است كه آدمى در حياتاخروى همچون حيات دنيوى دارى كالبد ظاهرى مركب از عناصر طبيعى است . احسائى معادجسمانى به اين معنى را نمى پذيرد. او مى گويد: جسم در احاديث اعم از جسد است . اجساددر مقابل ارواح به كار مى رود ولى اطلاق اجسام عامتر از اين است . به اعتقاد او آدمى داراىدو جسد و دو جسم است . جسد ول مركب از عناصر زمانى است . اين جسد مانند لباس است كهگاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نيست و اين جسد لذت و درد و طاعت و معصيت ندارد،همان طور كه فرد معصيت كار وقتى به مرض سختى دچار مى شود و اكثر جسد او از بينمى رود، باز ما او را همان معصيت كار مى دانيم . بنابراين جسداول ، جسد اصلى انسان نيست . اين جسد پس از مرگ از بين مى رود و در حيات اخروى همراهانسان نمى باشد. جسد دوم عبارت است از طينت انسان كه از عالم هور قلياست . عالم هورقليا همان عالم برزخى است كه حد وسط ميان عالم ملك (عالم مادى ) و عالم ملكوت (عالممجرد) مى باشد و بدان ، عالم مثال نيز مى گويند. جسد دوم ، جسد اصلى انسان است و درقبر باقى مى ماند و پس از نفخ اسرافيل در صور (نفخه دوم يا نفخه بعث )، روح واردهمين جسد جدا مى شود و براى محاكمه و جزا فرا خوانده مى شود. بدين ترتيب در هنگاممرگ روح از هر دو دو جسد جدا مى شود، اما در معاد با جسد دوم همراه مى گردد. اما جسماول ، جسمى است كه روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسمپس از مرگ وارد بهشت يا جهنم دنيوى مى شود ومشغول لذت بردن يا عذاب كشيدن مى گردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق ) روح و جسماول نابود مى شود و از پس از نفخه دوم (نفخه بعث ) روح به وجود مى آيد و وارد جسم دومو نيز جسد دوم مى شود. احسايى تاءكيد مى كند كه بدن اخروى انسان كه عبارت از مجموعجسم دوم و جسد دوم مى باشد، همان بدن دنيوى انسان است ، با اين تفاوت كه بدن دنيوىكثيف و متراكم است ، اما بدن اخروى از تصفيه هاى متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شدهاست . از همين جا نتيجه مى گيرد كه به معاد جسمانى معتقد است . (230)
امامت .پس از مساءله معاد، امامت و جايگاه امام در آفرينش مهمترين و مشهورترين عقيده احسايىبه شمار مى رود و عقيده وى در اين باره موجب گشته تا برخى او و فرقه شيخيه را درزمره غاليان به شمار آورند. احسايى معصومان عليه السلام را واسطه فيض خدا مى داندبه اين معنى كه پس از آنكه خداوند معصومان عليه السلام را خلق كرد، آنان به اذن ومشيت الهى موجودات ديگر را آفريدند. او نقش معصومان عليه السلام در آفرينش ‍ جهان رابر اساس علل اربعه ارسطويى توضيح مى دهد. به اعتقاد او معصومان عليه السلاممحل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست . از اين رو معصومان عليه السلاممحل مشيت و اراده خداوند هستند و اراده آنان ، اراده خداست . از اين رو معصومان عليه السلامعلتهاى فاعلى موجودات جهان مى باشند. از سوى ديگر، مواد موجودات از شعاع انوار ووجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرينش نيز به شمار مى روند.علل صورى بودن معصومان عليه السلام به ايندليل است كه صورتهاى اشياء از صورتهاى مقامات و حركات واعمال آنهاست . البته صورت مؤ منان همانند صورت معصومان عليه السلام و صورتكافران مخالف صورت آنان است . همچنين معصومان علت غايى عالم اند زيرا اگر آنهانبودند چيزى خلق نمى شد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است .(231)
فرقه هاى شيخيه 
پس از فوت شيخ احمد احسايى ، يكى از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتى (1212 -1259 ق .) جانشين او گرديد. سيد در جوانى به يزد رفت و به شيخ احمد پيوست وسپس به كربلا رهسپار شد و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتبشيخيه مشغول بود. وى بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه غالبا بازبان رمزى و نامفهوم است . برخى معتقدند منشاء اكثر آراى نادرست شيخيه ، سيد كاظمرشتى است و احسايى بدانها اعتقاد نداشته است .(232)
يكى از شاگردان سيد كاظم ، ميرزاعلى محمد ملقب به باب بود كه پس از فوت سيد،مدعى جانشينى او شد و پس از آن ادعاى بابيت امام غايب و سپس ادعاى نبوت خويش را مطرحساخت ، شرح عقايد او در بحث از فرقه بابيه ذكر خواهد شد.
ديگر شاگرد سيد كاظم ، حاج محمد كريم خان قاجار (1225 - 1288 ق .) فرزند حاجابراهيم خان ظهيررالدولة پسر عمو و داماد فتحعلى شاه بود، كه مدعى جانشين سد گرديدو فرقه شيخيه كرمانيه را تاءسيس كرد. اين فرقه به نام كريمخانه نيز ناميده مىشود. پس از حاج محمد كريم خان ، اكثر شيخيه كرمان ، فرزندش محمد خان (1236 -1324 ق .) را به عنوان رئيس شيخيه پذيرفتند؛ هر چند رحيم خان يكى ديگر ازفرزندان حاج محمد كريم خان ، نيز مدعى نيابت پدر بود و طرفدارانى هم پيدا كرد. ازديگر مدعيان رهبرى شيخيه ، محمد باقر خندق آبادى ، نماينده حاج محمد كريمخان در همدانبود كه پيروانش فرقه شيخيه باقريه را در همدان ايجاد كردند. اكثريت شيخيهكرمانيه پس از محمد خان ، برادرش زين العابيدن خان (1260 - 1276 ق .) را به رهبرىخويش برگزيدند. پس از او ابوالقاسم خان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان به رياستشيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان ابراهيم و سپس عبدالرضا خان بهرياست شيخيه كرمانيه برگزيده شدند. عبدالرضاخان درسال 1358 ش . ترور شد.(233)
در آذربايجان نيز علماى بزرگى به تبليغ و ترويج آراى شيخ احمد احسائى پرداختند.از علماى شيخيه آذربايجان ، سه طايفه مهمقابل ذكر است . نخستين طايفه شيخيه آذربايجان ، خانواده حجة الاسلام است بزرگ اينخاندان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام (م . 1269 ق .) است كه نخستين عالم ومجتهد شيخى آذربايجان است . او مدتى شاگرد شيخ احمد احسائى بوده و از او اجازهروايت و اجتهاد دريافت كرد و نماينده وى در تبريز بود. او همان شخص است كه حكم تكفيرو اعدام على محمد باب را در تبريز صادر كرد. حجة الاسلام سه فرزند دانشمند داشتكههر سه از مجتهدان شيخى تبريز به شمار مى رفتند و به لقب حجة السلام معروفبودند. فرزند ارشد او ميرزا محمد حسين حجة الاسلام (م . 1313 ق .) نام داشت و ازشاگردان ميرزا محمد باقر اسكويى بود. فرزند ميرزا محمد حسين حجة الاسلام ، ميرزاابوالقاسم حجة السلام (م . 1362 ق .) آخرين فرد روحانى خانواده حجة السلام بود.
دومين طايفه شيخيه آذربايجان ، خانواده ثقة الاسلام است . ميرزا شفيع تبريزى معروفبه ثقة الاسلام بزرگ اين خاندان است . وى از شاگردان شيخ احمد احسائى بوده است .فرزند او ميرزا موسى ثقة الاسلام نيز از علماى شيخيه تبريز بود. ميرزا على معروفبه ثقة السلام دوم يا شهيد نيز از همين خانواده است . او درسال 1330 ق . به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى اشغالگرتزارى در تبريز به دار آويخته شد. برادر او ميرزا محمد نيز از علماى شيخيه تبريزبه شمار مى رفت .
سومين طايفه شيخيه آذربايجان ، خاندان احقاقى است . بزرگ اين خاندان ميرزا محمد باقراسكويى (1230 - 1301ق .) مى باشد كه از مراجع فقه و داراى رساله عمليه بود. اوشاگرد ميرزا حسن مشهور به گوهر (م .1266ق .) از شاگردان شيخ احمد احسائى و سيدكاظم رشتى ، بوده است . فرزند ميرزا محمد باقر، ميرزا موسى احقاقى (1279 - 1364ق .) نيز از علما و مراجع بزرگ شيخيه است . او كتاببى تحت عنوان احقاق الحق نگاشت ودر آن عقايد شيخيه را به تفصيل بيان نمود. پس از اين تاريخ ، او و خاندانش به احقاقىمشهور شدند. در اين كتاب برخى آراى شيخيه كرمان و محمد كريم خان مورد انتقاد وابطال قرار گرفته است .(234) از جمله فرزندان ميرزا موسى احقاقى ، ميرزا على ،ميرزا حسن و ميرزا محمد باقر هستند كه از علماى بزرگ شيخيه بودند. هم اينكه مركز اينگروه كشور كويت است و رياست آن را ميرزا حسن احقاقى بر عهده دارد كه مرجع فقهىشيخيه آذربايجان و اسكو مى باشد.(235)
شيخيه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو آراى شيخ احمد احسايى و سيد كاظمرشتى مى دانند اما در فروغ دين و اعمال با يكديگر اختلاف نظر دارند.كرمانى ها از شيوهاخبارى گرى پيروى مى كنند و به تقليد از مراجع اعتقاد ندارند، امام شيخيه آذربايجانبه اجتهاد و تقليد معتقدند و از مراجع تقليد خودشان پيروى مى كنند، البته در عقايد نيزشيخيه آذربايجان برخلاف شيخيه كرمان ، خود نيز به اجتهاد مى پردازند و آراى شيخاحمد و سيد كاظم را بر اساس تلقى خويش از احاديث تفسير مى كنند.
از ديگر اختلافات كرمانى ها و آذربايجانى ها مساءله ركن رابع است . شيخيه كرماناصول دين را چهار اصل توحيد. نبوت ، امامت و ركن رابع مى دانند. مراد آنها از ركن رابع ،شيعه كامل است كه واسطه ميان شيعيان و امام غايب مى باشد.(236) اما شيخيهآذربايجان به شدت منكر اعتقاد به ركن رابع هستند.(237) واصول دين را پنج اصل توحيد، نبوت ، معاد، عدل و امامت مى دانند. آنان چنيناستدلال مى كنند كه شيخ احمد احسائى در ابتداى رساله حيوة النفس و سيد كاظم رشتى دررساله اصول عقايد، اصول دين را پنج اصل مذكور مى دانند و در هيچ يك از كتب ورسائل اين دو نفر نامى از ركن رابع برده نشده است .(238)
چكيده  
1. به پيروان شيخ احمد احسائى شيخيه گفته مى شود. او علاوه بر فقه واصول و حديث در علوم رياضى و طب و نجوم و... هم مطالعاتى داشته است و به واسطهبرخى از ديدگاههايش از سوى عده اى از علما با وى مخالفت شد و حتى مورد تكفير قرارگرفت .
2. از مهمترين آثار او جوامع الكلم و شرح زيارة جامعه كبيره و حياة النفس ‍ فى حظيرالقدس مى باشد.
3. مبناى اصلى احسائى در كسب معارف اين است كه همه علوم و معارف در نزد پيامبر صلىالله عليه و آله و اهل بيت عليه السلام مى باشد و تنها راه كشف معارفتوسل به آنان است و عقل مستقلا قادر به درك حقايق نيست . معروفترين راءى او دربارهكيفيت معاد جسمانى است . او اصل معاد جسمانى را كه مورد تاءكيد آيات و روايات است باتفسير خاصى از جسم مى پذيرد. اين راءى او با مخالفتهايى روبرو شده است .
5. عقيده احسائى درباره امامان معصوم سبب شده برخى او را در زمره غاليان به شمارآورند. او معصومين عليه السلام را واسطه فيض الهى مى داند كه به اذن الهى موجوداترا آفريده اند. او اين نقش را بر اساس علل اربعه ارسطو توضيح مى دهد.
6. از شاگردان احسائى كه پس از او آثارى را از خود به جاى گذارده ، سيد كاظم رشتىاست كه به عقيده برخى منشاء اكثر آراى نادرست شيخيه اوست .
7. يكى از شاگردان سيد كاظم ، ميرزا على محمد ملقب به باب بود كه ادعاى بابيت وسپس نبوت نمود.
8. در آذربايجان سه طايفه به تبليغ آراى احسائى پرداختند. خانواده حجة السلام اولىاز آنهاست . خانواده ثقة السلام دومين و خاندان احقاقى سومين آنهاست .
9. شاخه ديگر شيخيه مربوط به كرمان است ، كه شيوه اخبارى گرى داشتند واختلافاتى هم با شيخيه آذربايجان دارند.
پرسش  
1. فرقه شيخيه توسط چه كسى و چگونه پيدا شد؟
2. مبانى اصلى اين فرقه چيست و چرا رهبر آن تكفير شد؟
3. تفاوتهاى شيخيه كرمان و آذربايجان چيست ؟
18 - بابيه و بهائيه 
بابيه  
بنيان گذار فرقه بابيه سيد على محمد شيرازى است . از آنجا كه او در ابتداى دعوتشمدعى بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان مى دانست ، ملقب به((باب )) گرديد و پيروانش ((بابيه )) ناميده شدند. سيد على محمد درسال 1235ق . در شيراز به دنيا آمد. در كودكى به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن ونوشتن آموخت . شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائى (بنيان گذار شيخيه ) وشاگردش سيد كاظم رشتى بود و لذا سيد على محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد،به طورى كه چون سيد على محمد در سن حدود نوزده سالگى به كربلا رفت در درسسيد كاظم رشتى حاضر شد. در همين درس بود كه بامسائل عرفانى و تفسير و تاءويل آيات و احاديث ومسائل فقهى به روش شيخيه آشنا شد. قبل از رفتن به كربلا، مدتى در بوشهر اقامتكرد و در آنجا به ((رياضت كشى )) پرداخت .نقل شده است كه در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشيد اورادى مى خواند.پس از درگذشت سيد كاظم رشتى تا مريدان و شاگردان وى جانشينى براى او مى جستندكه مصداق ((شيعه كامل )) يا ((ركن رابع )) شيخيه باشد. در اين باره ميان چند تن ازشاگردان رقابت افتاد و سيد على محمد نيز در اين رقابت شركت كرد، بلكه پاى ازجانشينى سيد رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شيعيان يا ((ذكر)) او، يعنىواسطه ميان امام و مردم ، شمرد. هجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتى كه همگى شيخىمذهب بودند (و بعدها سيد على محمد آنها را حروف حى : ح 10، ناميد) از او پيروى كردند.
على محمد در آغاز امر بخشهايى از قرآن را با روشى كه از مكتب شيخيه آموخته بودتاءويل كرد و تصريح كرد كه از سوى امام زمان (عج ) ماءمور به ارشاد مردم است . سپسمسافرتهايى به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ كرد. يارانش نيز درنقاط ديگر به تبليغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى كه گروههايى به اوگرويدند، ادعاى خود را تغيير داد و از مهدويت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى كردو پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خويش را مطرح كرد و مدعى شد كه دين اسلام فسخشده است و خداوند دين جديدى همراه با كتاب آسمانى تازه به نام ((بيان )) را بر اونازل كرده است . على محمد در كتاب بيان خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود رامظهر نفس پروردگار پنداشته است .
در زمانى كه على محمد هنوز از ادعاى با بيت امام زمان عليه السلام فراتر نرفته بودبه دستور والى فارس در سال 1261 ق . دستگير و به شيراز فرستاده شد و پس ازآن و پس از آنكه در مناظره با علماى شيعه شكست خورد اظهار ندامت كرد و در حضور مردمگفت : ((لعنت خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غائب بداند. لعنت خدا بر كسى كه مرا بابامام بداند)). پس ‍ از اين واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا بهاصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكهمى شنيد آنان در كار تبليغ دعاوى او مى كوشند به شوق افتاد و كتاب بيان را رد همانقلعه نوشت . دولت محمد شاه قاجار براى آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند درسال 1264 ق . وى را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكى اروميهمنتقل كرد. پس از چندى او را به تبريز بردند و در حضور چند تن از علما محاكمه شد. علىمحمد در آن مجلس آشكارا از مهدويت خود سخن گفت و ((بابيت امام زمان )) را كه پيش از آنادعا كرده بود به ((بابيت علم خداوند)) تاءويل كرد. على محمد در مجالس ‍ علما نتوانستادعاى خود را اثبات كند و چون از او درباره برخىمسائل دينى پرسيدند، از پاسخ فرو ماندد و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتيجهوى را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوى خويش تبرى جست و توبه نامه نوشت . اما اينتوبه نيز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از اين رو پس از مدتى ادعاى پيامبرى كرد.
پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264 ق . مريدان على محمد، آشوبهايى در كشورپديد آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقى خاناميركبير - صد اعظم ناصرالدين شاه - تصميم بهقتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت . براى اين كار از علما فتوا خواست .برخى علما به دليل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون آميزش شبه خبط دماغ را مطرحكردند و از صدور حكم اعدام او خوددارى كردند. اما برخى ديگر على محمد را مردى دروغگوو رياست طلب مى شمردند و از اين رو حكم بهقتل او دادند. على محمد همراه يكى از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيربارانشد.
همان طور كه ديديم سيد على محمد آرا و عقايد متناقصى ابراز داشته است اما از كتاب بيانكه آن را كتاب آسمانى خويش مى دانست ، برمى آيد كه خود را برتر از همه انبياى الهىو مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است و عقيده داشت كه با ظهورش آيين اسلام منسوخ وقيامت موعود در قرآن ، به پا شده است . على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را((من يظهره الله )) (كسى كه خدا او را آشكار مى كند) خوانده است و در ايمان پيروانشبدو تاءكيد فراوان دارد. او نسبت به كسانى كه آيين او را نپذيرفتند خشونت بسيارى راسفارش كرده است و از جمله وظايف فرمانرواى بابى را اين مى داند كه نبايد جز بابيهاكسى را بر روى زمين باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غير از كتابهاى بابيان همهكتابهاى ديگر بايد محو و نابود شوند و پيروانش نبايد جز كتاب بيان و كتابهاىديگر با بيان ، كتاب ديگرى را بياموزند.

next page

fehrest page

back page