بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دریـای عـرفـان, هادى هاشمیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     44000001 -
     44000002 -
     44000003 -
     44000004 -
     44000005 -
     44000006 -
     44000007 -
     44000008 -
     44000009 -
     44000010 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

وى پيش از گفتار، عمل مى كرد و قبل از آنكه مردم را با زبان ارشاد كند، با كردار خويشراهـنـمـا بـود. سـكـوت او تـفـكـر و كـلام او حـكـمـت و رفـتـار اودليـل و بـرهـان راه جـويـان بـود و سـراسـر وجـودش را ازعـمـل بـه دستورات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) انباشته بود. خاطراتى كه اززبـان و قـلم شـاگردان و مريدان قاضى به يادگار مانده است ، پرده از عظمت اخلاقى وعـرفـانـى آن ستاره آسمانى برمى دارد و چهره ملكوتى آن پير فرزانه را به تصويرمى كشد و زواياى پنهان وجود او و ويژگى هاى اخلاقى و عرفانى ايشان را بيان مى كند.در ايـنـجـا خـاطـراتـى را در مـورد سـجـايـاى اخـلاقـى و صـفـات پـسـنـديده آن بزرگوارنـقـل مـى كـنـيـم ، بـه ايـن امـيـد كـه تـدبـر در سـيـره عـمـلى آنواصـل كـوى دوسـت ، زنـگـار از دلهاى تيره ما بزدايد و عشق حركت در اين مسير را در روانخفته ما ايجاد كند.
فقر و زندگى زاهدانه :
چنان كه از سخنان و نوشته هاى نزديكان مرحوم آيت الله قاضى روشن مى شود، زندگىآن بزرگوار بسيار ساده بود و در نهايت فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانيد:
مـرحـوم قـاضى ـ رضوان الله عليه ـ در نجف اشرف با وجود عائله سنگين ، چنان در ضيقمـعـيـشـت زنـدگـى مـى نـمـود كـه داسـتـانـهـاى او بـراى مـا ضـربالمثل است . در خانه او غير از حصير خرمايى چيزى نبود و چه بسا براى روشن كردن چراغنفتى در شب به جهت نبودن لامپا و يا نفت ، در خاموشى به سر مى بردند.(34)
امـا سـخـتـى زنـدگـى ، ذره اى ايـن عـارف وارسته را از مسير بندگى خارج نكرد و هموارهصبر و توكل را پيشه خود مى ساخت :
مـرحـوم قـاضـى از نـقـطـه نـظـر عـمـل ، آيـتـى عـجـيـب بـود.اهل نجف و بالاخص ‍ اهل علم از او داستانهايى دارند. در نهايت تهيدستى زندگى مى نمود باعـائله سـنـگـين و چنان غرق توكل و تسليم و تفويض و توحيد بود كه اين عائله ، به حدذره اى او را از مـسـيـر خـارج نـمى كرد. يكى از رفقاى نجفى ما كه فعلا از اعلام نجف استبـراى مـن گفت : من يك روز به دكان سبزى فروشى رفته بودم ، ديدم مرحوم قاضىخـم شـده و مـشـغـول كـاهـو سـوا كـردن اسـت و بـه عـكـسمعمول ، كاهوهاى پلاسيده و آنهايى كه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى دارد. منكـامـلا متوجه بودم ؛ تا مرحوم قاضى كاهوها را به صاحب دكان داد و ترازو كرد و مرحومقـاضـى آنـهـا را در زيـر عـبـا گـرفت و روانه شد. من كه در آن وقت طلبه جوانى بودم ومرحوم قاضى مرد مسن و پيرمردى بود، به دنبالش رفتم و عرض كردم : آقا! من سؤ الىدارم ؛ شما به عكس همه ، چرا اين كاهوهاى غيرمطلوب را سوا كرديد؟ مرحوم قاضى فرمود:آقـاجـان مـن ! ايـن مـرد فـروشـنـده شخص بى بضاعت و فقيرى است و من گاه گاهى به اومـسـاعدت مى كنم و نمى خواهم چيزى به او بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف وآبـرو از بـيـن بـرود و ثـانـيـا خـداى ناخواسته عادت كند به مجانى گرفتن ، در كسب همضـعـيـف شود و براى ما فرقى ندارد كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهو و من مىدانستم كه اينها بالاخره خريدارى ندارد و ظهر كه دكان خود را مى بندد، به بيرون خواهدريخت ؛ لذا براى عدم تضرر او مبادرت به خريدن كردم .(35)
مـنـاعـت طـبـع آن بـزرگـوار نـيـز اجـازه نـمـى داد كـه از كـسـى كـمـكـىقـبـول كـنـد. مـرحـوم آيـت الله شـيـخ كـاظـم قـاروبـى يـكـى از شـاگـردان آن عـالم بـىبديل مى فرمايد:
در زمان رياست و مرجعيت آيت الله العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى ـ رحمة الله عليه ـاز طرف معظم له براى مدرسان و استادان بزرگ حوزه علميه نجف اشرف ، هر ماه مقررى اىبـيـن آقـايـان تـقسيم مى شد. با اين همه ، شخصيت و بزرگوارى مرحوم آيت الله آقا سيدعـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـاعث شده بود كه هيچ كس جرات نكند در پرداخت مقررى مرحوماصـفـهـانـى بـه وى پـيـش قـدم بـاشـد؛ چـون مـى دانـسـتـنـد كـه مـرحـوم قـاضى ممكن استقبول نكنند؛ هر چند ايشان در تهيدستى شديدى به سر مى بردند. بعد از مدتى تفحص ،مـرحـوم اصـفـهـانـى بـه ايـن نتيجه رسيدند كه اين كار فقط از دست من ساخته است ، چونمـرحـوم آقا سيد على به من احترام و علاقه وافرى از خود نشان مى دادند، بدين جهت مرحومآقـا سـيـد ابـوالحسن اصفهانى هر ماه مقررى تعيين شده را به بنده مى دادند و من آن را بهمـرحـوم قـاضـى تـحـويـل مـى دادم و بـعـدهـا مـتـوجـه شـدم كـه ايـنعمل آقا سيد على قاضى ، فقط به خاطر احترام و ارج نهادن به بنده بود.(36)
عشق به عبادت و قرائت قرآن :
عبادت كليد بندگى است و قرآن راهنماى عابدان است و چگونگى عبادت را مى آموزد. قرآندعـوتـى اسـت از خـداوند كه با آن ، بنده را به سوى خود مى خواند و راه به او نشان مىدهـد و چـگـونـگـى سـلوك را بـه او مى آموزد و دعا، دست نياز بنده به درگاه اوست . عابدزاهـد، آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى (قدس سره ) عاشق عبادت و دعا و شيفته قرائتقـرآن بـود و جـان خـويـش را بـا ايـن دو پـالايش مى كرد و با اشك شوقى كه به درگاهمـعـشـوق خـويـش مـى ريخت ، نهال بندگى را آبيارى مى نمود. فرزند آن فرزانه ، استادبـزرگـوار، جـنـاب آقـاى سـيـد محمد حسن قاضى طباطبايى در بيان حالات پدر خويش مىفرمايد:
روزى با يكى از برادرانم در رابطه با حالات معنوى و شب زنده دارى پدرمان صحبت مىكـرديـم . پـرسـيـدم : خـاطـره اى در ايـن بـاره داريـد؟ گـفـت : او شـبـهـا هميشهمشغول راز و نياز با خداى خود بود و ستاره هاى شب با گريه هاى او آشناست . در خانه مادو اتـاق تـو در تـو بـود كه فقط يك درب بيرونى داشت . مادرم و تمامى بچه ها در ايناتاق مى خوابيدند و اتاق ديگر مخصوص پدرمان بود كه شبها در آنجا استراحت مى كرد.بـسـى از شبهاى طولانى كه صداى گريه و زارى از آن اتاق به گوش مى رسيد؛ ولىهيچ كس جرات بيان را نداشت و هميشه من در اين صدد بودم كه به حقيقت آن دست يابم . دريـكـى از شـبها با صداى گريه از خواب بيدار شدم . همه خوابيده و سكوت همه جا حاكمبـود. تـنـهـا صداى شيونى بود كه از آن اتاق به گوش مى رسيد. يواشكى به سوىاتـاق مـزبـور بـه راه افـتـادم . هـمين كه به درب اتاق نزديك شدم ، از سوراخ درب بهدرون اتـاق نـگـاه كـردم ؛ ديـدم پـدرم نـشـسـتـه و بـا حـالت خـاص معنوى صورتش را بادستهايش پوشانده است و مشغول ذكر مى باشد و ظاهرا دعايى را به صورت تكرار بيانمـى كـنـد. بـا حـالت اضـطـراب بـه بستر خود برگشتم و متوجه شدم مادرم بيدار شده وسراغ مرا مى گيرد. همين كه مادرم را ديدم ، از چهره ام دانست كه به حقيقت امر دست يافته ام؛ زود انگشتش را به دهان گذاشت و مرا به سكوت و آرامش دعوت كرد.(37)
مـرحـوم عـلامـه طـبـاطـبـايـى (ره ) از آيـت الله سـيـد عـلى قـاضـى چـنـيـننقل فرموده اند: اگر من به جايى رسيده باشم ، از دو چيز است : قرآن كريم و زيارتسيدالشهداء صلوات الله عليه .(38)
مـرحـوم قـاضـى از زمـره عـارف نـمايان نبود كه به مكاشفات درونى بسنده مى كنند و باادعاى وصول و كشف تام ، از بار مسؤ وليت اعمال و عبادات ظاهرى شانه خالى مى نمايند.از ويژگيهاى روش عرفانى ايشان جمع بين آداب ظاهرى و روحى بود. به گفته شاگردايشان ، مرحوم سيد هاشم حداد:
مـرحـوم قـاضـى مـعـتـقـد بـود كـه شـريـعـت اسـت كـه راهوصـول بـه حـقـايـق عـرفـانـى و تـوحيدى است و به قدرى در اين مساءله مجد بود كه ازكوچكترين سنت و عمل استجابى دريغ نمى كرد؛ تا جايى كه بعضى از معاندان گفتند ايندرجـه از زهـد و اتـيـان اعمال مستحبه را كه قاضى انجام مى دهد، از روى اخلاص ‍ نيست ، اومـى خـواهـد خـود را در خارج بدين شكل و شمايل معرفى كند؛ و الا او يك مرد صوفى محضاست كه بدين اعمال ارزشى قائل نيست .(39)
قـرائت قـرآن و دعا، بخش مهمى از اعمال روزانه مرحوم قاضى بود. قرائت آن بزرگوار،بـرخـاسـتـه از عشق درونى به وحى الهى و نيز همراه با رعايت آداب بود. علامه فقيد آيتالله طباطبايى مى فرمايند:
هـنـگـامـى كـه مـرحـوم (شـيـخ مـحـمـد تـقـى ) آمـلى در نـجـف اشـرفمشغول تحصيل بوده اند، از درس اخلاق مرحوم ميرزا على آقاى قاضى - رضوان الله عليه- اسـتفاده مى كردند. يك شب ، مرحوم آملى به خاطر خستگى به بالشى كه پشت سرشانبود تكيه داده و قرآن تلاوت كرده اند. فردا كه خدمت استاد اخلاقشان مى روند، استاد بىمـقـدمـه مـى فـرمـايـنـد: مـوقـع تـلاوت قـرآن خـوب نـيـسـت كـه آدم بـه بـالش تـكـيـهدهد.(40)
بـه گـفـتـه فـرزنـد بـرومند ايشان ، مرحوم قاضى خود را مقيد به انجام امور زير نمودهبودند:
1. قرائت تسبيحات اربعه در هر شبانه روز؛
2. قرائت سوره مباركه يس هر روز صبح و چه بسا شنيده مى شد كه اين سوره رابا لحن زيبا و صداى بلند قرائت مى نمودند؛
3. خواندن دعاى كميل در شبهاى جمعه كه با صوتى دلنشين همراه بود؛
4. قـرائت دعـاى سـمـات در سـاعـت آخـر عـصـر روز جمعه با حضور بعضى از بزرگان وشاگردان و اصحاب خود؛
5. قرائت زيارت جامعه در روز جمعه در كنار مرقد منور اميرالمؤ منين على عليه السلام ؛
6. خـواندن اين ذكر در سجده آخر نمازهاى واجب در هر روز: عبيدك بفنائك يا لا اله الا انتسـبـحـانك انى كنت من الظالمين ؛ بنده بى مقدارت بر درگاه توست ؛ اى كه معبودى جزتو نيست ! منزهى تو! همانا من از ستمكاران هستم !
7. خواندن اين دعا در سجده آخر نمازهاى مستحبى :
يـا عـدتـى فـى كـربـتـى و يـا وليى فى نعمتى و يا غايتى فى رغبتى انت الساترعـورتـى و الآمـن روعـتـى و المـقـيـل عـثـرتـى فـاغفر لى خطيئتى يا ارحم الراحمين ؛ توپوشاننده زشتى هايم و ايمنى بخش ترسهايم و درگذرنده از لغزشهايم هستى ، پس ازخطاهايم درگذر اى بخشنده ترين بخشندگان !
8. هـنـگـامـى كـه صـلوات مى فرستادند، اين الفاظ را به كار مى بردند: صلى اللهعـلى مـحـمـد و آل مـحـمـد و يـا مـى فـرمـودنـد: صـلى الله مـن خـيـرقائل عليه و الاطهار من آل غالب .
9. هـر روز صـبـح ، هنگام خروج از منزل ، پنج بار آية الكرسى و نيز تسبيحات حضرتزهرا (س ) و سوره هاى ناس و فلق را قرائت مى فرمودند.(41)
بـر طـبق روايات و احاديثى كه از پيشوايان معصوم عليه السلام به ما رسيده است ، مسيرزنـدگـى انـسـان را دگـرگـون كند و شخصيت شيطانى فرد را به شخصيتى ملكوتى والهـى تـبـديـل نـمـايـد. تفكر، آينه خرد را جلا مى دهد(42) و انسان را به سوى كردارشـايـسـتـه رهنمون مى سازد.(43) امير مؤ منان ، على عليه السلام در فضليت اين كرامتاخـلاقـى مـى فـرمـايـنـد: التـفـكـر فـى ملكوت السماوات و الارض عبادة المخلصين ؛انديشه در ملكوت آسمانها و زمين ، عبادت بندگان خالص خداوند است .(44)
ديـده عـبرت بين مرحوم آيت الله قاضى ، اين انسان وارسته از دنيا و تجملات ظاهرى آن ،وى را به قبرستان وادى السلام در نجف اشرف مى كشاند تا ساعتهاى مديدى را به تفكرو مـكـاشـفـه بـپـردازد و هـر چـه بـيـشـتـر دل از دنـيـا كـنـده ،جـمـال دوسـت را مـشاهده نمايد. از مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى (ره ) كه يكى ازنخستين شاگردان آن آيت الهى بودند، چنين نقل شده است :
مـن مـدتـهـا مـى ديـدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السلام مى نشينند. با خود مىگـفـتـم : انـسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان راشـاد كـنـد؛ كـارهـاى لازمـتـر هـم هـسـت كـه بـايـد بـه آنـهـا پـرداخـت . ايـناشـكـال در دل مـن بـود؛ امـا بـه احـدى ابـراز نكردم ؛ حتى به صميمى ترين رفيق خود ازشـاگـردان اسـتـاد. مـدتـها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مىرفتم ، تا آنكه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ايران شدم ؛ وليكن در مصلحت بودن اينسـفـر تـرديـد داشـتـم . ايـن نـيـت هـم در ذهـن مـن بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى بود مىخـواستم بخوابم . در آن اتاقى كه بودم ، در تاقچه پايين پاى من كتاب بود، كتابهاىعـلمـى و ديـنى . در وقت خواب ، طبعا پاى من به سوى كتابها كشيده مى شد. با خود گفتمبـرخـيـزم و جـاى خـواب را تـغـيـيـر دهـم يـا نـه ؟ لازم نـيـسـت ؛ چـون كـتـابـهـا درسـتمقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته و اين ، هتك احترام كتاب نيست . در اين ترديد وگـفـتـگـوى بـا خـود، بـالاخـره بـنابر آن گذاشتم كه هتك نيست و خوابيدم . صبح كه بهمـحـضـر اسـتاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم ، فرمود: عليكم السلام ! صلاح نيستشـمـا بـه ايـران بـرويـد و پـا دراز كردن به سوى كتابها هم هتك احترام است . بىاخـتـيـار هـول زده گـفـتـم : آقا! شما از كجا فهميده ايد؟ فرمود: از وادى السلامفهميده ام .(45)
عشق به اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام
محبت و شيفتگى آيت الله العظمى قاضى نسبت به خاندان رسالت چيزى نبود كه بر كسىپـوشـيـده بـاشـد. شـيـدايـى اين حكيم وارسته در مراسم عزا و جشن اين خاندان به خوبىآشكار بود؛ بويژه عشق سرشار وى به سيدالشهداء، حسين بن على عليه السلام شورىعـجـيـب در او ايـجـاد مـى كـرد. فـرزنـد ايـشـان ، استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى مىنويسند:
آن بـزرگوار در روز عيد غدير خم سر از پا نمى شناخت ؛ لباسهاى فاخرى مى پوشيدو در خانه خود جشنى برپا مى كرد و دوستان و آشنايان را دعوت مى كرد و از مهمانان بامـيـوه و شيرينى پذيرايى مى نمود. در اين جشن از فضلا درخواست مى كرد كه با صداىبلند، خطبه غدير خم رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بخواند. در حين قرائت خطبه ،شـور و هـيـجـان خاصى در سيماى مباركشان ظاهر مى شد. در اين روز مبارك ، به ميمنت روزغدير، شادى وصف نشدنى اى همراه با روخوانى شعر و مطالب ادبى بر مجلس ‍ حاكم مىشد و خود مرحوم آقا سيد على آقا قاضى قصيده هاى فارسى غدير خم را از حفظ بيان مىكرد و بالبداهه اشعارى را در مقام و منزلت آقا اميرالمؤ منين عليه السلام بر زبان جارىمى نمود.(46)
از ايـشـان نـقـل شـده است كه امام هشتم ، حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام ، سهحـاجـت كسى را كه براى نخستين بار ايشان را زيارت مى كند برآورده مى سازند و مرحومقاضى اين نكته را به كسانى كه سفر آنان ، نخستين زيارت ايشان محسوب مى شد تذكرمى دادند. فرزند ايشان ضمن نقل اين مطالب مى افزايند:
مـن يـك بـار از خـدمـت ايـشان سؤ ال نمودم : آيا خود حضرت عالى در اولين بار مشرفشـدن بـه زيارت امام رضا عليه السلام تفضلى از آن بزرگوار مشاهده نموده ايد يا نه؟ مـرحـوم والد بـا حـالت خـاص ، انـگـشتش را به نوك بينى من زد و مطالب پر معنىعـرفـانـى اى را بـيـان نـمـود و بـعد از سكوت و تفكر فرمود: من زمانى كه به قصدزيارت حضرت ثامن الائمه ، امام رضا عليه السلام مشرف شدم ، مبتلا به بيمارى نقرسبـودم ، بـه طـورى كـه راه رفـتـن بـراى مـن خـيـلىمـشـكـل شـده بـود و بـا تـكـيـه بـه عـصـا مى توانستم راه بروم و اين بيمارى به مدت دهسال امان راه رفتن را از من گرفته بود و نزديك اين بود كه زمين گير شوم . هنگام ورودبه اين شهر مقدس ، جهت استحمام و تعويض ‍ ضماد پا به حمام رفتم . هنگام ضماد كشيدنبـه پـاهـا دور جـراحـت مـتـوجـه چـيـز سـيـاهـى مـانـنـد زغال شدم و اين ، همان چيزى بود كهعـامـل اصـلى درد پـاهـا بـود و جـدايى آن باعث بهبودى مى شد؛ پس پاهايم را تكان دادم وملاحظه كردم كه درد در پاهاى من به هيچ وجه نيست و پاهايم سالم هستند و احتياج نيست كهبا عصا راه بروم . خيلى خوشحال شدم و اين را از توجه و كرامات امام رضا عليه السلامدانستم .(47)
عـلاقـه وافـر مرحوم قاضى به اميرالمؤ منين على عليه السلام موجب شد كه ايشان براىهـمـيشه در نجف اشرف بمانند و سكونت در اين شهر گرم و سوزان را بر اقامت در زادگاهخويش و يا هر شهر ديگرى ترجيح دهند. فرزند ايشان در اين مورد مى فرمايند:
مرحوم آيت الله سيد على آقا قاضى به علت علاقمندى به جوار منور سيد اوصيا اميرالمؤمنين ، تا آخر عمر نجف اشرف را ترك ننمود؛ مگر در چند مورد كه به زيارت ساير عتباتعـاليـات ، مـانـنـد كـربـلا، كـاظـمـيـن و سـامـرا مـشـرف شـدنـد، هـمـچـنـيـندرسـال 1330 ق . جـهت زيارت امام رضا عليه السلام به مشهد مقدس عزيمت نمودند و حينبازگشت ، به تهران آمده ، در شهر مقدس رى (شاه عبدالعظيم ) چند روزى را اقامت كردند،در حين اقامت در شهر رى ، رساله اى را مطالعه مى كردند كه در متن آن ، موضوعى بود كهصـاحـب رسـاله ، بـرادر خـود را تـرغيب و تشويق مى كرد كه به شهر مقدس ‍ نجف اشرفبـرگردد. اين مساله در روحيه مرحوم قاضى خيلى تاءثير گذاشت و خود را ملزم نمود كهبه زودى به نجف بازگشت نمايد.(48)
و نيز مى فرمايند:
مـن يـك نـوشـتـه اى بـه خـط شـريـف ايشان در زمان ورودشان به نجف اشرف ديدم كه آقااميرالمؤ منين عليه السلام را مخاطب قرار داده و نوشته بود: يا على ! من اقدام كردم بهآمـدن بـه شـهر نجف اشرف و وارد شدم مهمان بر تو. رسم بر اين است كه ميزبان ، سهروز مهمان را نگه مى دارد؛ ولى من تا آخر عمر بر شما مهمان مى باشم .(49)
تواضع و فروتنى :
خـودبـيـنـى و بـرترى جويى ، آفت عبادت است و عابد راستين همواره سعى مى كند خود رابنده اى خاضع و ناچيز و ديگران را از خود برتر بداند؛ چرا كه از كوتاهى هاى خويشآگاه و از درون و كردار مردم ناآگاه است . مرحوم آيت الله قاضى در اين جهت بسيار كوشاو تـواضـع و فـروتـنـى او مـثـال زدنى بود. خدمت به خلق خدا و پرهيز از شهرت طلبىمـلكـه راسـتـيـن وجـود او شـده بـود؛ بـه گـونـه اى كـهتـحـمـل اين حالت بر عده اى گران و دشوار مى نمود. مرحوم آيت الله آقا ميرزا على غروىعليارى در حق استاد خويش چنين فرموده اند:
در عين حال كه ايشان بحر مواجى از علم ، اخلاق و عرفان بودند، بسيار كم حرف مى زدندو در سلام سبقت مى جستند. از جمله خصوصيات آن مرحوم اين بود كه كمتر در مجامع حاضرمـى شـدنـد و شـايـد مـدتـهـا كـسـى ايـشـان را نـمـى ديـد. شـبـهـا كـهمـشـغـول تـهـجد بودند؛ روز هم يا مطالعه مى فرمودند و يا فكر مى كردند. غالب ايام ،سـاعت دو بعد از ظهر كه مردم از گرماى سوزان نجف به سردابها پناه مى بردند، ايشانوضو مى گرفتند و تشريف مى بردند حرم براى زيارت حضرت اميرالمؤ منين على عليهالسـلام . در آن گـرمـاى سـوزان كـه هيچ كس طاقت نداشت بيرون از سرداب باشد، ايشانحـرم تشريف مى بردند. اين وقت را انتخاب كرده بود تا كسى متوجه ايشان نشود. به اينجـهـت بـود كـه كسى ايشان را نه در حرم مى ديد و نه در جاى ديگر. به نظر من ايشان درحالات معنوى و معرفت مردى نابغه بودند.(50)
استاد سيد محمد حسن قاضى در يادداشتهاى خود چنين نوشته اند:
نـقل كرده اند كه روزى آيت الله قاضى با آيت الله سيد محسن حكيم مرجع مشهور تقليد درصـحـن شـريف حيدرى در نجف اشرف تصادفا با هم ملاقات نمودند. در اين وقت ، در صحنجنازه اى را تشييع مى كردند. صاحبان ميت از مرحوم قاضى درخواست اقامه نماز بر آن ميتكـرده بـودند. مرحوم قاضى ، آيت الله حكيم را مامور به خواندن نماز نموده بودند؛ ولىمرحوم حكيم امتناع نموده و اصرار بر مقدم نمودن مرحوم قاضى كرده بودند. مرحوم قاضىفـرمـوده بودند: چون شما بين مردم مشهورتر از من هستيد، اگر شما اقامه نماز بكنيد،مردم زيادى جمع مى شوند و اين ، سبب ثواب زيادى براى ميت مى شود. ناچارا مرحومحكيم اقامه و مرحوم آقا سيد على قاضى به ايشان اقتدا كرده بود.
مـرحـوم آيـت الله شـيـخ محمدرضا مظفر، يكى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد آشنايىخـويـش بـا ايـن عـالم متواضع خاطره اى بسيار آموزنده بيان فرموده اند كه نشان از روحبلند اين انسان فروتن دارد:
در يكى از روزهاى گرم نجف ، از كوچه هاى باريك و خلوت رو به سوى خانه ام بودم كهسـيـدى را از دور ديـدم كـه در كـنـار سـقـاى آب كـه كـودك كـار كـشيده اى بود ايستاده است.(51) سـقـا به علت افتادن ظرفهاى سنگين آب از پشت الاغ گريه مى كرد؛ چون نمىتوانست به تنهايى ظروف را در پشت حيوان قرار بدهد. همين كه به نزديكى آنها رسيدم، سـيد از من خواهش كرد كه به آنها كمك كنم . من با تعجب به آنها نگاه كردم ، زمين پر ازآب و ظـروف به كلى گل آلود بود. هر كدام از ظرفها 80 ليتر آب را در خود جاى مى داد.مـن از جـهـت ايـنـكـه طـفـره بـروم ، به سيد گفتم : فرض كنيد كه من يكى از ظرفها رابـرداشـتـم و شـما ديگرى را، چه كسى ريسمان آنها را به هم مى بندد؟ باز با بىحـوصـلگـى گـفـتـم : آقا! ظروف خيلى سنگين است ، همچنين گلى ، لباسهايمان چه مىشود؟ اگر بخواهيم اينها را از زمين بلند كنيم لباسهايمان گلى مى شود. لباسهاى شماهـم كـه سفيد است ! من هر چه خواستم بهانه بياورم و از اين كار دست بكشم و سيد رااز كـارش ‍ مـنـصـرف بـكنم . باز ديدم كه سيد با فروتنى از من مى خواهد كه در اين كاربه آنها كمك كنم . ناچار عمامه سفيد خود را از سر برداشته ، لباسهايم را از تن بيرونكـرده و در جـاى مـنـاسـبـى گـذاشـتـم . او هم به تبعيت از من ، عمامه و لباسهايش را از تنبـيـرون كرد. باز من نظاره گر كوچه بودم كه ببينم آيا كسى مى آيد كه به ما كمك كنديـا نـه . ظـروف را از زمـيـن حـركـت داده ، نـتوانستم بلند كنم ؛ ناچار به زمين انداختم . باتندى به سيد گفتم : سيد! اگر بخواهيم دو نفره ظروف سنگين را پشت الاغ بگذاريم، بـايـد بـا ريـسـمـان هـر دو تـا را بـه هـم گـره زد تـا مـانـنـد تـرازو هـمـكف و مساوى همباشند و من هم به سقا اشاره كردم كه سر الاغ را نگه دارد كه حركت نكند. با هر چهتوان در بدن داشتيم ، ظروف را حركت داده و كمى از زمين بلند كرده و با تكيه به سينه، ريـسـمـان را بـا قـدرت زيـاد كـشيديم . خلاصه با زحمت زياد، ظروف آب را پشت حيوانقرار داديم .
سـيـد بـا اشـاره سـر بـه مـن فـهـمـانـد كـه كـار تـمـام شـد. در ايـنحـال نـظـرم بـه لبـاسـهـا و انـگـشـتـان حـنـايـى او افـتـاد كـهگـل آلود بـودنـد. بـا دستها و لباسهاى گل آلود، عمامه و عباى خود را برداشته ، تنگىنـفـس امـانـم را از دسـتـم گـرفت ؛ نتوانستم راه بروم ؛ به ديوار تكيه داده كمى استراحتنـمـودم . بـه خود گفتم : اين چه بلايى بود كه به سرم آمد! چون سيد كمى بهخود آمد و خستگى به در كرد، خواست با من سر صحبت را باز كند. از من پرسيد:
اهـل مـنـبـرى ؟گـفـتـم : بـلى . در ايـن موقع به قيافه او نگاه كردم ، ديدمجـمـال و هـيبت بلندش چقدر بزرگ و نورانى است ! باز از من پرسيد: آيا حفظ كرده اىقصيده مشهور علامه حلى را كه مطلع آن اين است :

ان لم اقف حيث جيش الموت يزدحم
فلا مشت بى فى طرق العلى قدم ؟


پـاسـخ دادم : بـلى ، قـصـيـده را خـوانـده ام . و بـاز شروع كرد به خواندن بقيهقـصـيده و در حين خواندن ، توضيح مى داد كه چگونه علامه اين قصيده را بعد از به نظمكـشـيـدن ، پـيـش ادبا و شعراى مشهور عرب خوانده و مورد تكريم و تعظيم قرار گرفتهاسـت . سـيـد ايـن كـلمـات را بـا عربى فصيح و توام با لهجه تركى بيان مى نمود. اينبرخورد، باب آشنايى ما با مرحوم قاضى بود.(52)

رعايت پاكيزگى و آراستگى ظاهر:
مسلمان همان گونه كه بايد به اخلاق نيكو و زيور باطن آراسته باشد، شايسته است ازظـاهـرى پـاكـيـزه و زيـبـا نـيـز برخوردار باشد. مكتب انسان ساز اسلام به ما اين گونهآموخته است كه خداوند سرمنشاء و منبع لايزال پاكيزگى و نظافت است و مسلمان نيز بايدخـود را بـه صـفات جمال و جلال الهى آراسته سازد و جسم و جان خود را آراسته و پاكيزهگرداند. از آنجا كه آيت الله العظمى سيد على قاضى طباطبايى فردى بسيار متعبد و مقيدبـه انـجـام مـسـتـحـبـات و تـرك مـكـروهـات بـودنـد و نـيـز يـكـى از شـرايـطوصول به قرب حق تعالى را رعايت آداب ظاهرى مى دانستند، در رعايت پاكيزگى ظاهرىنـيز كوشا بودند. شيخ مسلم جابرى ، اديب و شاعر و يكى از واعظان مشهور نجف اشرف ،در نـخـسـتين ديدار خود با مرحوم قاضى متوجه همين نكته مى شود و در توصيف ايشان چنينمى گويد:
سيدى خوش قامت ، با انگشتهايى حنايى ... عمامه كوچكى بر سر بسته بود و لباسهاىسـفـيـد بـر تـن داشـت ... در حين راه رفتن ، سرش را فقط به زمين انداخته بود و لبهايشحـركت مى كرد؛ گويا مشغول ذكر بود؛ عربى را به آسانى تكلم مى كرد ولى لهجه اشتـركـى بـود؛ خلاف عادت علما و طلاب نجف ، لباسهاى نظيف و تميز پوشيده بود، همراهبا كفشهاى مرتب .(53)
در ايـن مـورد، مرحوم سيد هاشم حداد، شاگرد مبرز آيت الله قاضى نيز خاطره اى از ايشاننـقـل فرموده اند كه آن را از زبان مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى مرور مىكنيم . ايشان مى فرمايند:
يـك بـار دوغ را كـه در داخـل ليـوان بـود و يـخ ريـخـته بودم براى آنكه خنك شود و بهايشان (مرحوم حداد) بدهم ، با انگشت مسبحه (سبابه ) به هم زدم . ايشان آن را نخوردند وفرمودند: با قاشق به هم بزن ! دست چه بسا آلوده است . سپس فرمودند: عيناين جريان ميان من و مرحوم آقا (آيت الله قاضى ) واقع شد و ايشان يك روز كه به كربلامـشـرف شـده بودند، در دكان من تشريف آوردند. من هم براى ايشان دوغ درست كرده و در آنيـخ ريـخـتـم . چـون بـا انـگـشت به هم زده تا تقديم حضورشان كنم ، از خوردن استنكافنموده و فرمودند: با انگشت به هم نزنيد.(54)
next page

back page