بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
ظن العاقل كهانة.

(گمان خردمند از اخترگويى است.)

معنى اين كلمه به تازى:
قد يصدق ظن العاقل بسبب فطانته، كما قد يصدق حكم الكاهن بسبب‏- اس م: - ((قد)) ? كهانته.
معنى اين كلمه به پارسى:
بسيار باشد كه گمان عاقل راست آيد، چنان كه بسيار باشد كه حكم‏- م: ((بسيار باشد كه)) ? اخترگوى راست آيد. - م: + ((بسيار بود كه)) ?
شعر:
هر اشارت كه مرد عاقل كرد - بر اشارات او مزيد مجوى‏
ظن عاقل بود به هر كارى - در اصابت چو حكم اخترگوى‏- ص: راى ?
- شرح غرر و درر: ش 6036 (ظن المومن كهانه)، المناقب / 376.
من نظر اعتبر.

(هر كه بنگريست عبرت گرفت.) - م: + ((نيكو)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
من لحظ و اختبر، اتعظ و اعتبر.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در احوال دنيا و امور عقبى بنگرد و نيك تامل كند عبرت گيرد، و از آن چه زيانكار باشد بگريزد و بدانچه سودمند باشد درآويزد. - اس: زبان ? - س: - ((بگريزد)) ? - ص: بود، م: بگريزد و بسودمند ?
شعر:
مرد در كارها چو كرد نظر - بهره اعتبار از آن برداشت‏
هر چه آن سودمند بود گرفت - هر چه ناسودمند بود گذاشت‏- ص: و آن چه ?
- شرح غرر و درر: ش 7658 (من تامل اعتبر)، شرح نهج البلاغه 20/280 (المومن اذا....)، المناقب / 376.
العداوة شغل. - ص ز: + ((شاغل)) ?

(دشمنى كارى است.) - ص: + ((كردن)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
العداوة شغل يشغل صاحبها عما هو الاليق به و الاولى فى مصالح‏- ص: يشتغل ? الاخرة و الاولى.
معنى اين كلمه به پارسى:
دشمنى كارى است بى فايده، و از كارهاى با فايده باز دارنده و منع‏- اس: - ((و)) ? كننده. - م: - ((و منع كننده)) ?
شعر:
هر كه پيشه كند عداوت خلق - از همه خيرها جدا گردد
گه دلش خسته عنا باشد - گه تنش بسته بلا گردد- س: كى ? - س: كى ?
- المناقب / 376 (...شغل القلب).
القلب اذا اكره عمى.

(دل چون به ستم فرموده شد كور گردد.)

معنى اين كلمه به تازى:
القلب اذا اكره على معرفة علم حدث له الملال و ظهر فيه الكلال، و فسد منه النظر و ذهب عنه البصر، حتى لا يعلم ما يعلم، و لا يفهم ما يفهم. - اس: - ((ما يفهم)) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
چون دل را رنجانيده شود در دانستن چيزى، كور گردد و آن چيز را - س: - ((را)) ? - ص: - ((را، علم، او)) ? درنيابد، پس عنان دل در وقت تحصيل علم بدو بايد داد، و بارى كه‏- ص: - ((را، علم، او)) ? زيادت از طاقت او باشد بر او نبايد نهاد، تا او عاجز و سرگردان نگردد و- ص: - ((را، علم، او)) ? متحير و نادان نماند. - ص: بنماند ?
شعر:
به ستم دل به سوى علم مبر - كان ستم آتش دل افروزد- ص: كه ?
هيچ خاطر، و گر چه تيز بود - به ستم هيچ علم ناموزد- ص: اگر ?
- نهج البلاغه، حكمت 193، المناقب / 376.
الادب صورة العقل.

(ادب تمثال خرد است.) - اس م: با ادب بودن صورت عقل است،ك: خرد صورت دانش است (!) ?

معنى اين كلمه به تازى:
صورة العقل: هى الافعال المهذبة، و الاقوال المصوبة، و الحركات المودبة، و السكنات المرتبة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را عقل باشد نشان او آن بود كه گفتار او گزيده و كردار او پسنديده‏- ص م: باشد ? باشد، و با مردمان بادب نشيند و بادب خيزد و از موارد ندامت و- ص: بود ? - ص: با ادب ? - ص م: - ((بادب)) ? مراصد ملامت بپرهيزد. - ص: جاى ملامت و ندامت را تغيير داده. ?
شعر:
با ادب باش در همه احوال - كه ادب نام نيك را سبب است
عاقل آن است كو ادب دارد - نيست عاقل كسى كه بى ادب است
- شرح غرر و درر: ش 996، المناقب / 376.
لا حياء لحريص.

(نيست شرم مردم حريص را.)

معنى اين كلمه به تازى:
من استولى عليه الحرص، ذهب عن عينه الماء و عن وجهه الحياء. - س: عينيه، ص: وجهه ? - ص: عينه ?
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه بر چيزى از مطالب دنى و لذات بدنى حريص باشد، او را در- اس: از ? - ص: چيزى دنياوى ? طلب آن چيز از هيچ آفريده شرم نيايد، و به ملامت هيچ ملامت كننده التفات ننمايد.
شعر:
هر كه باشد حريص بر چيزى - نايد او را ز جستن آن شرم‏
برود از نهاد او خجلت - بشود از سرشت او آزرم‏
- شرح غرر و درر: ش 10499، المناقب / 376.
من لا نت اسافله صلبت اعاليه.

(هر كه نرم باشد زيردستان او سخت باشند زبردستان او.) - م: + ((را)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
من لم ينصره الصغار قهره الكبار.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را زيردستان و چاكران نرم و ضعيف باشند و او را در حوادث‏- ص: ضعيف و نرم ? - اس: باشند و ضعيف ? نصرت و معاونت نكنند، زيردستان و قويتران بر او سختى نمايند و- س: معاونت و نصرت، م: نصرت و يارى ? - اس: نكند ? - ص: كنند ? او را بمالند و قهر كنند.
و اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى اين است كه: هر كه نيمه‏- س: آن، ص: كنند و معنى ديگر آن ? زير خويش را سست داشته باشد تا بر او فساد و فاحشه رفته بود، - س: بر آن، ص: يا از جنس ? - ص: + ((بر او)) ? - اس: باشد ? نيمه زبر او - يعنى چشم و روى او - سخت شده باشد، و از هر دو- اس م: - ((او)) ? - ص: - ((باشد)) ? آب و شرم رفته باشد و زايل گشته. - ص: - ((و)) ? - ص م: - ((باشد)) ? - س: - ((باشد و زايل گشته))، ص: + ((بود)) ?
شعر:
هر كه باشد ضعيف اتباعش - در كف اقويا بود مقهور
نشود بى متابعان هرگز - هيچ كس بر منازعان منصور
- المناقب / 376.


next page

fehrest page

back page