بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای شگفت, آیة اللّه سید عبد الحسین دستغیب ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DASTAN01 -
     DASTAN02 -
     DASTAN03 -
     DASTAN04 -
     DASTAN05 -
     DASTAN06 -
     DASTAN07 -
     DASTAN08 -
     DASTAN09 -
     DASTAN10 -
     DASTAN11 -
     DASTAN12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فريادرسى عمل خالص
يك نفر از اهل معرفت و بصيرت و مكاشفه (يعنى ديدن امور برزخى ) بالين محتضرى كهدر سكرات مرگ بود حاضر شد پس بدن برزخى او را ديد كه از سر تا پا غرق كثافتو آلودگى است و آثار كثافتكارى و گناهكارى او آشكار است ، سخت ناراحت شد و به خودگفت : واى اگر اين بيچاره در اين حالت بميرد، در برزخ چه بر او خواهد گذشت ، درهمان حال صدايى از غيب شنيد كه اين بنده را نزد ما حقى است و در اين ساعت او را يارىخواهيم كرد ناگاه مى بيند چيزى مانند آب از سر تا پاى او را احاطه كرد و تمام كثافتهاشسته شد و بدن برزخى بمانند يك قطعه بلورى صاف و پاك و درخشان گرديد سپسملك الموت او را مى رانيد و از دنيا رفت .
از پروردگار خود خواست به او بفهماند اين ميت چه حقى بر خداوندش داشت كه اين طوربه فريادش رسيد، شب در عالم خواب روح ميت را مى بيند و از او مى پرسد، در پاسخمى گويد من در دنيا در دستگاه حكومتى آبرومند و صاحب نفوذ بودم ، روزى مظلومى رامحكوم به اعدام كردند و من يقين به مظلوميت و بى گناهى او داشتم ، چون خواستند اورااعدام كنند نگذاشتم و سپس بى گناهى او را ثابت نمودم تا آزادش كردند و چون اين كاررا تنها براى خدا انجام دادم و هيچ منظورى جز او نداشتم ، ساعت مرگم همانطور كه مشاهدهكردى مرا پاك فرموده و ميرانيد:(اِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً).
همه را به حساب خدا بگذارد
به اين مناسبت شما را به فرمايش حضرت سيدالشهداء عليه السّلام متذكر مى نمايم درشهادت حبيب بن مظاهر و بعضى ديگر از شهدا وقتى كه خبر شد فرمود:((اَحْتَسِبُهُعِنْداللّهِ)) يعنى اين مصيبت را در حساب خداوند گذاردم در مصيبتطفل شيرخوارش فرمود:((بر من آسان مى كند كه در نظر خداوند است )).
خلاصه ، مؤ من بايد عبادتها، انفاقها، گذشتها، مصيبتهايش را در حساب خداوند بگذارد ونشانه در حساب خدا بودن آن است كه آنچه به جاى آورده فراموش نمايد و از آنهابازگو ننمايد؛ زيرا در ياد و ذكر آنها خطر سمعه و بيرون رفتن از حساب خداست وتفصيل اين مطلب در كتابهاى ((گناهان كبيره و قلب سليم )) گفته شده است .
چنانچه نشانه در حساب خدا بودن صبر بر مصيبت و بى تابى نكردن و به قضاى الهىايراد ننمودن است ، خداوند ما را موفق بدارد كه با او سركار داشته باشيم .
123 - سقوط از مقام رفيع
مخلص متقى و صفى زكى ، مرحوم حاج غلامحسين (معروف به تنباكو فروش به مناسبتشغلش ) رحمة اللّه عليه تقريبا چهل سالقبل نقل فرمود كه من به مرحوم آيت اللّه سيد ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجدمعركه خانه (مسجد نور فعلى ) به جماعت ايشان حاضر مى شدم ، مدتى طرف عصر تاموقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعى از مؤ منين چند مسئله مى گفتم و قدرىازمعجزات ائمه عليهم السّلام را از روى كتاب مى خواندم . به تدريج جمعيت زيادى حاضرمى شدند تا اينكه حالت وسوسه در نيت من پديد آمد و از رياكارى و نمايش به خلق وطلب منزلت نزد مردم سخت ترسناك بودم و چون در اخلاصعمل خود در شك بودم آن مجلس را ترك كردم .
شبى در عالم واقعه ديدم مركبى از نور برايم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس بهسمت آسمانها به سرعت نور حركت مى كرد و بهجت و سرور و لذتى كه در آن طيران ومشاهده عجايب خلقت پيدا كردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسيدم ناگاه مركب از منجدا شد و از همانجا سقوط كردم تا وسط مسجد معركه خانه افتادم در نهايت سختى و زحمتو غصه و در همان حال صدايى شنيدم كه صعود تو از اينجا بود و سقوط تو هم ازاينجاست و اگر باز صعود مى خواهى بايد از همين جا باشد.
چون از خواب بيدار شدم پى به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترك آن مجلس ‍ ملامت كردمپس تصميم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمايم و همه روز در همان موقع عصر مىرفتم لكن جمعيت نمى شد و مردم حاضر نمى شدند، خلاصه ديگر موفق به تجديد آنخير بزرگ نشدم و از آن فيض عظيم بى بهره گشتم .
توفيق را غنيمت شماريد
غرض از نقل اين داستان آن است كه مؤ من عاقل هرگاه توفيق كار خيرى نصيبش ‍ شد، بايدنعمت مزبور را بزرگ داند و از آن قدردانى كند و در ادامه آن كوشا باشد و اززوال توفيق ترسناك و به خداوند پناهنده باشد مثلاً اگر توفيق سحرخيزى پيدا كردآن را از دست ندهد و اگر شبى خوابش برد تا اذان صبح ، پس از اداى نماز واجب ،آن راقضا نمايد يا مثلاً توفيق قرائت قرآن مجيد يا دعايى روزانه دارد آن را از دست ندهد ياتوفيق انفاق روزانه يا هفتگى يا ماهانه دارد مواظب باشد ترك نگردد.
همچنين است توفيق اقامه و حضور در مجالس دينى از اينجاست كه در روايات امر شده كارخير را ادامه دهند تا جايى كه حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايد:((كمى كه با دواماست بهتر از زيادى است كه دوام ندارد))(82).
شواهد اين مطلب زياد و تنها به نقل يك روايت اكتفا مى شود:
در كتاب كافى به سند صحيح از يعقوب الاحمر روايت كرده كه به امام صادق عليهالسّلام گفت فدايت شوم ! به من هجوم و گرفتاريهايى رسيده (و در نسخه ديگر از روايت: بدهكارى بسيار پريشانم كرده ) كه هر خير و نيكى را از دستم ربوده تا برسد بهقرآن كه قسمتى ازآن يادم رفته است . گويد آنحضرت در هنگام اين گزارش چون به نامقرآن رسيد در هراس شد سپس فرمود:((راستى شخص سوره اى از قرآن را فراموش مىكند و آن سوره روز قيامت نزد او مى آيد تا اينكه يكى از درجات بهشت بر او مشرف شود،پس بر او سلام كند و او جواب گويد و مى پرسد تو كيستى ؟ گويد من فلان سوره امكه مرا ضايع گذاشتى و ترك كردى و اگر مرا ترك نمى كردى تو را به اين درجه مىرسانيدم .
سپس فرمود: بچسبيد به قرآن و آن را بياموزيد، به راستى برخى از مردم قرآن را يادمى گيرند براى شهرت تا بگويند فلانى قرآن دانست و برخى آن را براى آوازهخوانى ياد گيرند تا گويند فلانى خوش آواز است ودر اين آموزش خيرى نيست و برخىآن را ياد گيرند و در شب و روز آن را به كار بندند و توجه ندارند كسى اين مطلب رابداند يا نداند)).
ترس از بى اخلاصى نشانه اخلاص است
ناگفته نماند هر عمل خيرى كه شخص مى خواهد انجام دهد بايد پيش از آن در اخلاص وتصحيح نيت خود بكوشد، آنگاه آن عمل را انجام دهد نه اينكه به مجرد وسوسه در اخلاص، عمل را ترك نمايد و شيطان را از خود خوشنود سازد.
بلكه همين ترس از نبودن اخلاص دليل بر مرتبه اى از اخلاص است و اگر با همين حالتترسناكى از خداوند استمداد در اخلاص نمايد و شروع بهعمل نمايد البته صحيح است .
در حالات بعضى از اكابر علما نوشته اند كه هميشه پيش از وقت نماز مقدار زيادى تنهامى نشست و فكر مرگ خود و عقبه ها و گردنه هاى برزخى و مواقف قيامت مى نمود و مقدارىبه حال خود مى گريست آنگاه به مسجد مى آمد و نماز جماعت مى خواند و غرضش از اين كاراين بود كه نماز جماعت خواندنش براى خدا و به ياد او باشد و نظرى به مؤ منين و جمعيتآنها ابدا نداشته باشد.
124 - سلطنت حسين (ع ) در عالم ديگر
مرحوم آقاى سيد محمد تقى گلستان (مدير روزنامه گلستان )نقل كرد كه در اوايل سن جوانى چند نفر همسال و با هميكدل و يك جهت بوديم (نامهاى آنها را ذكر نمود و بنده فراموش كرده ام ) دوره اى داشتيمهرشبى در منزل يكى از دوستان مى رفتيم و با هم بوديم .
يكى از آنان پدرش حسينى بود يعنى به حضرت سيدالشهداء عليه السّلام سخت علاقهمند بود و در تعزيه و زارى و گريه بر آن حضرت بى اختيار بود تا جايى كه شبىكه نوبت ميهمانى پسرش بود مى گفت من راضى نيستم درمنزل من بياييد مگر اينكه روضه خوانى هم بيايد و ذكرى از حضرت سيدالشهداء عليهالسّلام كند و لذا هرشبى كه نوبت آن رفيق بود مجلس ما به روضه و تعزيه دارى تماممى شد.
پس از چندى آن پيرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت كرد تا اينكه شبىدر عالم رؤ يا او را ديدم و متذكر شدم كه مرده است و هركس انگشت ابهام (شست ) مرده رابگيرد هرچه از او بپرسد جواب مى گويد، لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رهانمى كنم تا برايم حالات خود از ساعت مرگ تا كنون رانقل كنى .
حالات ترس و لرز شديدى به او دست داد و گفت نپرس كه گفتنى نيست . چون از گفتنحالاتش ماءيوس شدم ، گفتم پس چيزى را كه در اين عالم فهميدى برايم بگو تا من همبدانم .
گفت برايت بگويم امام حسين عليه السّلام را كه در دنيا يادش مى كرديمنشناختيماينجاكه آمدم مقام و سلطنت و عزت اورامشاهده كردم و طورى است كهآن راهم نمى توانم بهتوبفهمانم جز اينكه خودت بيايى در اين عالم وببينى . مراتب بالاتر را نمى تواندبفهمد
در اين مقام دو مطلب بايد دانسته شود، يكى چرا ارواح در شرح گزارشات عالم برزخبراى زنده ها كه در عالم خواب به آنها ربط پيدا مى كنندلرزان مى شوند و خوددارى مىنمايند ديگر بيان مقام حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را در برزخ و قيامت .
اما نسبت به مطلب اول پس گوييم هر صاحب ادراكى ، ادراكهاى او منحصر است به آنچه درمرتبه اوست و محال است مرتبه بالاتر را كه نسبت به او عالم ديگرى است ادراك نمايد.
دانشمندى در اين مورد مثال زده است براى ادراكات بشرى نسبت به موجودات غيبى ، گويدمانند اينكه مورچه اى در بيابانى در حركت است تا مى رسد به چوب سيم تلفن ، مورچهاز آن چوب جز جسمى ادراك نمى كند حتى تميز اينكه چوب است نه سنگ و نه آهن نمى دهدتا چه رسد به اينكه بفهمد روى اين چوب سيمى است كه دو شهر را به يكديگرمتصل مى كند و هزاران بشر به وسيله اين سيم كارهاى بزرگى را انجام مى دهند. همچنينبشر تا در قيد حيات مادى است محال است آن طورى كه سزاوار است سر در عالم ماوراىطبيعت و عالم ملكوت درآورد و كيفيت ارواح و عالم جزا و ثواب و عقاب را درك نمايد.
خواب ، تجرد مختصرى است
اگر گفته شود كه در حالت خواب تا اندازه اى روح از بدن فاصله دارد نبايد مانعى ازادراك امور برزخى او باشد، پس چرا اموات از گزارشات خود مضايقه دارند.
در پاسخ گوييم اولاً روح در حالت خواب قطع علاقه كلى از بدن نكرده است و ثانيا:آنچه در خواب درك كند قوه متخيله او آن معنا را مطابق مدركات مادى و دنيوى كه مرتبهفعلى اوست درك نموده و چون بيدار مى شود همان مدرك تخيلى اش در حافظه اش مى ماندو از اينجاست كه بسيارى از رؤ ياها مرموز و نياز به تعبير دارد.
شرح عروسى براى بچه
براى روشن شدن مطلب مثالى گفته مى شود: هرگاه مادرى براى بچه سه چهارساله اششرح عروسى ومجلس مفصل و جمال عروس و تشريفات و انواع ميوه ها وشيرينى ها و غيرهرا بدهد، بچه فورا همان عروسكى كه مادرش برايش ‍ خريده در نظرش مى آيد وشيرينى مختصرى كه خودش درك كرده ، منتها قدرى بيشتر و بزرگتر و بهتر.
آيا ممكن است بچه لذت شب زفاف را درك كند؟ تنها همان لذت خودش از گرفتن عروسكدر بغل را درك مى نمايد، همچنين است وصف حورالعين و ساير لذتهايى كه در برزخ وبهشت است براى كسى كه مقيد و محصور در عالم طبيعت است . و همچنين وصف رنجها و شكنجهها و سختيهاى برزخ و قيامت براى كسى كه در دنياست از آنها چيزى درك نمى كند جزرنجها و سختيهاى عالم دنيا، در حالى كه آنها طورى ديگر و هزاران مرتبه بالاتر است .از اينجاست كه در قرآن مجيد مى فرمايد:((هيچكس نمى داند چه براى آنان پنهان (ذخيره )شده از چيزهايى كه اسباب روشنايى چشمشان باشد))(83).
درك مقام حسين (ع ) بسته به علم است
و اما مطلب دوم يعنى مقام حضرت سيدالشهداء عليه السّلام در برزخ چنانچه گذشت انسان تا در دنيا و با بدن مادى و اسير طبيعت است جز اوضاع و گزارشات دنيوى راادراك نمى تواند نمايد تا جايى كه اگر در دوستى دنيا فرو رود عوالم بالا و ماوراىطبيعت يعنى برزخ و قيامت را منكر مى شود بلكه گزارشات آن عوالم را مسخره مى نمايد.
در برابرش كسى كه ازعلاقه مندى به دنيا خلاص گردد و از عوالم معرفت و محبت الهىبهره مند شود زندگى دنيوى را ناچيز و لهو و لعب مى بيند و چونكمال سعادت خود را در شهود آن عوالم مى بيند مشتاق مرگ مى شود و خلاصى از اين عالمرا خواهان مى گردد.
از جمله گزارشات برزخ و قيامت ، ظهور مقام حضرت سيدالشهداء عليه السّلام است يعنىسعه وجودى و احاطه علمى و نفوذ مشيت و سلطنت الهى آن حضرت را تا كسى به آن عالموارد نگردد حقيقتش را نمى تواند درك نمايد و فعلاً جز تصديق اجمالى و دانستن عجز خوداز ادراك آن راهى نيست .
به اين مناسبت جمله اى از فرمايشات حضرت صادق عليه السّلام درمحل و مقام برزخى حضرت سيدالشهداء عليه السّلامنقل مى گردد.
در نفس المهموم به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:((حسينعليه السّلام با پدر و مادر و برادرش در منزلرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و با آن حضرت روزى (مناسب آن عالم و آن مقام ) بهايشان مى رسد و مورد نعمت و كرامت خداوندند و به درستى كه حسين عليه السّلام در سمتراست عرش است و مى گويد: پروردگارا! عطا فرما به من آنچه وعده دادى (شفاعت ) ونظر مى كند به سوى زيارت كنندگان قبرش پس به آنها و به نامهايشان و نامهاىپدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسايى يكى از آنان به فرزندش ونظر مى فرمايد به سوى كسى كه بر او گريان است پس برايش طلب آمرزش مىفرمايد و از پدرش مى خواهد كه براى او آمرزش جويد و مى فرمايد اى گريه كننده برمن ! اگر پاداشى را كه خداوند برايت آماده فرموده بدانى شاديت بيش ‍ از اندوه و غصهات مى شد و برايش آمرزش مى جويد از هر خطا و گناهى ))(84).
125 - رؤ ياى صادقه و ديدن آثار اعمال
پيش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام ((شيخ حسن )) كه چندسال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش يكى از خوبان او را درخواب مى بيند كه برهنه است و چهره اش سياه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آويزانش ‍بالا مى رود به طورى وحشتناك بود كه آن شخص فرار مى كند.
پس از گذشتن ساعاتى و طى عوالمى باز او را مى بيند لكن در فضاى فرحبخش درحالى كه آن شيخ ، چهره سفيد و با لباس و روى منبر وخوشحال است نزديكش ‍ مى رود و مى پرسد شما ((شيخ حسن )) هستيد، گويد بلى ؟ مىپرسد شما همان هستيد كه در آن حالت عذاب و شكنجه بوديد؟ گويد بلى
آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مى پرسد، مى گويد آن حالت اولى در برابرساعاتى است كه در دنيا به كار حرام سرگرم بودم و اين حالت خوب در برابرساعاتى است كه از روى اخلاص ياد حضرت سيدالشهداء عليه السّلام مى نمودم و مردم رامى گرياندم وتا اينجا هستم در كمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم هماناست كه ديدى .
به او گفت : حال كه چنين است از منبر پايين نيا و آنجا نرو، گفت نمى توانم و مرا مىبرند.
شاهد صدق اين رؤ يا آيه شريفه :(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍشَرّاً يَرَهُ) مى باشد؛ يعنى هركس هموزن ذره كار نيكى بجاى آورد آن را مى بيند و هركههموزن ذره شرى انجام دهد آن را خواهد ديد.
ناگفته نماند كه اين حالت برزخى اوست تا وقتى كه استحقاق عذاب ساعات گنهكاريشتمام شود يا اينكه به شفاعت اهل بيت عليهم السّلام نجات يابد و چون ايمان داشته ودلش از محبت خالى نبوده سرانجام اهل نجات و خوشى پيوسته خواهد بود.
126 - كورى چشم به واسطه كور كردن چشمه
يكى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود يكى از بستگانشان در اواخر عمرش ملكىخريده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مى گذارند پس از مرگش او را ديدند درحالى كه كور بود از او سببش را پرسيدند كه چرا در برزخ نابينا هستى ؟
گفت : ملكى را كه خريده بودم وسط زمين مزروعى آن چشمه آب گوارايى بود كه اهالى دهمجاور مى آمدند و از آن برمى داشتند و حيوانات خود را آب مى دادند به واسطه رفتوآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مى شد و براى اينكه سودم از آن مزرعه كم نشود و راهآمد و شد را بگيرم به وسيله خاك و سنگ و گچ آن چشمه را كور نمودم و خشكانيدم وبيچارهمجاورين به ناچار به راه دورى مراجعه مى كردند، اين كورى من به واسطه كور كردنچشمه آب است
به او گفتم آيا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم كنند و آن چشمه را جارى سازندتا مورد استفاده مجاورين گردد حال من خوب مى گردد.
ايشان فرمود به ورثه اش مراجعه كردم آنها هم پذيرفتند و چشمه را گشودند پس ازچندى آن مرحوم را با حالت بينايى و سپاسگزارى ديدم .
آدمى بايد بداند كه هرچه مى كند به خود كرده است :(لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَيْهامَااكْتَسَبَتْ) اگر به كسى ستم نموده به خودش ستم كرده ، اگر به كسى نيكى كردهبه خودش نيكى كرده است .اگرسر كسى رابريده درمواقف برزخى خودش بى سر است ودر جهنم سرو پايش به هم پيچيده است چنانچه مى فرمايد:(فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام )از اينجاست كه حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام در مجلس يزيد به آن ملعون فرمود:((وَمافَرَيْتَ اِلاّ جِلْدُكَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُكَ؛نبريدى مگرپوست خودت راوجدانساختىمگرسرخود را)).
127 - توفيق زيارت و پذيرايى
مكرر شنيده بودم كه يكى از اخيار زمان به نام حاج محمد على فشندى تهرانى ، توفيقتشرف به خدمت حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالى فرجه نصيبش شده و داستانهايىدارد دوست داشتم او را ببينم و از خودش بشنوم .
در ماه ربيع الثانى 95 در تهران ، حضرت سيدالعلماءالعاملين حاج آقا معين شيرازى دامت بركاته را به اتفاق جناب حاج محمد على مزبور ملاقات نمودم ، آثار خير و صلاحوصدق و دوستى اهل بيت عليهم السّلام از او آشكار بود، از آقاى حاج آقا معين خواهش نمودمآنچه حاجى مزبور مى گويد ايشان مرقوم فرمايند. اينك براى بهره مندى خوانندگاناين كتاب عين مرقومه ايشان ثبت مى شود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
(زيارت در مرتبه اولى )
قريب سى سال قبل عازم كربلا شديم براى زيارت اربعين ، موقعى بود كه براى هرنفر جهت گذرنامه چهارصد تومان مى گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه ، خانواده گفت منهم مى آيم ، ناراحت شدم كه چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حركت نموديم وجمعيت ما پانزده نفر بود چهار مرد و يازده زن ويك علويه همراه بود كه قرابت با دو نفراز همراهان و عمر آن علويه 105 سال بود، خيلى به زحمت او را حركت داديم و با سهولتو نداشتن گذرنامه ، خانواده را از دو مرز ايران و عراق گذرانديم و كربلا مشرف شديمقبل از اربعين و بعد از اربعين ، به نجف اشرف مشرف شديم و بعد از 17 ربيعالاول قصد كاظمين و سامرا را نموديم آن دو نفر مرد كه از خويشان آن علويه بودند ازبردن علويه ناراحت بودند و مى گفتند او را در نجف مى گذاريم تا برگرديم ، من گفتمزحمت اين علويه با من است و حركت نموديم در ايستگاه ترن كاظمين براى سامرا جمعيتبسيار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند كه از كركوكموصل بيايد برود بغداد و بعد از بغداد بيايد و مسافرها را سوار كند و حركت كنند و بااين جمعيت تهيه بليط و محل بسيار مشكل بود.
ناگاه سيد عربى كه شال سبزى به كمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلى !سلام عليكم ! شما پانزده نفر هستيد؟ گفتم بله ، فرمود: شما اينجا باشيد اين پانزدهبليط را بگيريد، من مى روم بغداد بعد از نيمساعت با قطار برمى گردم ، يك اطاقدربست براى شما نگاه مى دارم شما از جاى خود حركت نكنيد. قطار از كركوك آمد و سيدسوار شد و رفت .
بعد از نيم ساعت قطار آمد، جمعيت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم ، قدرىناراحت شدند، همه سوار شدند آن سيد آمد و ما را سوار قطار نمود يك اطاق دربست تا واردسامرا شديم آن آقاسيد گفت شما را مى برم منزل سيدعباس خادم و رفتيممنزل سيدعباس ، من رفتم نزد سيدعباس گفتم ما پانزده نفر هستيم و دو اطاق مى خواهيم وشش روز هم اينجا هستيم چه مقدار به شما بدهم ؟
گفت يك آقاسيدى كرايه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراك و زيارتنامه خوان ،روزى دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم .
گفتم سيد كجاست ؟ گفت الا ن از پله هاى عمارت پايين رفت . هرچند دنبالش رفتيم او رانديديم گفتم از ما طلب دارد پانزده بليط براى ما خريدارى نموده ، گفت من نمى دانمتمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمديم كربلا نزد مرحوم آقا ميرزا مهدى شيرازى رفتم و جريانرا گفتم سؤ ال نمودم راجع به بدهى نسبت به سيد، مرحوم ميرزا مهدى گفت با شما ازسادات كسى هست ؟ گفتم يك علويه است . فرمود او امام زمان عليه السّلام بوده وشما رامهمان فرموده .
حقير گويد: و محتمل است كه يكى از رجال الغيب ياابدال كه ملازم خدمت آن حضرتند بوده است .
بركات احسان به سادات
غرض از نقل اين داستان بيان اهميت احسان به سلسله جليله سادات خصوصا علويه ها كهعلاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت ، آثار دنيويه و بركات ظاهريه هم دارد چنانچه دراين داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علويه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى دادچگونه تلافى شد و يك نفر از عباد صالحينرجال الغيب يا ابدال ماءمور مى شود براى يارى كردن او و همراهانش وسپس ضيافت ششروزه در سامرا و مرحوم آيت اللّه محمد مهدى شيرازى اعلى اللّه مقامه بهدل روشنش ‍ دانست كه اين الطاف از بركات آن علويه بوده است .
و ثقة الاسلام حاج ميرزا حسين نورى در كتاب ((كلمه طيبه ))چهل روايت و حكايت از مدارك معتبره در فضيلت و بركات احسان به سلسه ساداتنقل كرده است و تبركا يك داستان از آنها نقل مى شود.
بدهى سادات به حساب على (ع )
به اسانيد متعدده نقل شده است از ابراهيم بن مهران كه گفت در همسايگى ما در كوفه مردىبود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چيزى مى خواست فورا به او مى داداگر قيمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنويس اين مبلغ رادر حساب على بن ابيطالب عليه السّلام و مدتى طولانىحال او چنين بود تا اينكه فقير و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كردپس اگر مى يافت يكى از بدهكاران خود را كه زنده است كسى را نزد او مى فرستاد تاآن مال را از او بگيرد و به آن معيشت مى نمود و اگر مى ديد مرده است يا چيزى ندارد خطىبر اسمش مى كشيد پس در اين ايام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خودنظر مى كرد پس يك نفر ناصبى (دشمن اهل بيت ) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنهو شماتت به او گفت بدهكار بزرگ تو على بن ابيطالب با تو چه كرد؟ ابوجعفر ازسخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب ديدحضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه با او بود حسن و حسين عليهما السّلام پسحضرت به ايشان فرمود كجاست پدر شما اميرالمؤ منين ، ناگاه آن حضرت حاضر شد وگفت يا رسول اللّه ! حاضرم ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود چرا حق اين مرد رانمى دهى ؟
اميرالمؤ منين عرض كرد يا رسول اللّه ! اين حق اوست در دنيا كه آورده ام پس داد به آن مردكيسه اى از صوف (پشم ) سفيد و فرمود اين حق تو استرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود بگير اين را ورد مكن هركس كه بيايد نزد تو ازفرزندان او و بخواهد چيزى را كه نزد تو است و بعد از اين براى تو فقرى نخواهدبود.
ابوجعفر گفت : بيدار شدم در حالى كه كيسه در دستم بود و زوجه خود را بيدار كردمگفتم چراغ را روشن كن چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خودمراجعه كردم ديدم تمام دين آن حضرت همين مبلغ بود نه كمتر نه زيادتر و در روايت ديگركه ديد آنچه دين آن حضرت نوشته بود همه محو گرديده است .
128 - آماده شدن مقدمات زيارت كربلا
(داستان دوم ) قريب بيست سال قبل شب جمعه بود با آقا سيد باقر خياط و جمعى رفتيممسجد جمكران همه خوابيدند و من بيدار بودم و فقط پير مردى بيدار بود و شمعى در پشتبام روشن كرده بود و دعا مى خواند و من مشغول به نماز شب بودم ، ناگاه ديدم هوا روشنشد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه كردم ماه را نديدم يك مرتبه ديدم به فاصلهپانصدمتر زير يك درختى يك سيد بزرگوارى ايستاده و اين نور از آن آقاست .
به آن پيرمرد گفتم شما كنار آن درخت سيدى را مى بينى ؟ گفت هوا تاريك است چيزىديده نمى شود خوابت مى آيد برو بگير بخواب ، دانستم كه آن شخص ‍ نمى بيند.
من به آن آقا گفتم آقا من مى خواهم بروم كربلا نهپول دارم نه گذرنامه ، اگر تا صبح پنجشنبه آينده گذرنامه باپول تهيه شد مى دانم امام زمان هستيد و الا يكى از سادات مى باشيد. ناگاه ديدم آن آقانيست و هوا تاريك شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بيان نمودم بعضيها مرا مسخرهنمودند.
گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در ميدان فوزيه براى كارى آمده بودم ومنزل دروازه شميران بود كنار ديوارى ايستاده بودم و باران مى آمد پيرمردى آمد نزد من اورا نمى شناختم گفت حاج محمدعلى مايل هستى كربلا بروى گفتم خيلى مايلم ولى نهپول دارم و نه گذرنامه . گفت شما ده عدد عكس با دو عدد رونوشتسجل را بياوريد، گفتم عيالم را مى خواهم ببرم ، گفت مانعى ندارد، بعد به فوريت رفتممنزل ، عكس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم گفت فردا صبح همين وقت بياييداينجا، فردا صبح رفتم همان محل آن پيرمرد آمد گذرنامه را با ويزاى عراقى به ضميمهپنجهزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را نديدم . رفتممنزل آقا سيدباقر، ختم صلوات داشتند بعضى از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه راگرفتى ؟ گفتم بلى و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم ، تاريخگذرنامه را خواندند و ديدند روز چهارشنبه است ، شروع به گريه نمودند و گفتند كهما اين سعادت را نداريم .
129 - دادرسى از محتضر
حضرت حجة الاسلام آقاى حاج سيد اسداللّه مدنى در نامه اى كه مرقوم فرموده اند چنينمى نويسند:
روز عيدى بود (يكى از اعياد مذهبى ) نزديك ظهر به قصد زيارت مرحوم آيت اللّه حاج سيدمحمود شاهرودى قدس اللّه نفسه الزكيه به منزلشان رفتم با اينكه وقت دير و رفت وآمد تمام شده و معظم له اندرون تشريف برده بودند اظهار لطف فرموده دوباره بهبيرونى برگشتند. به مناسبتى كه پيش آمد، فرمودند وقتى با مرحوم عباچى از بلدهمقدسه كاظمين عليهما السّلام پياده به قصد زيارت سامرا حركت كرديم ، بعد از زيارتحضرت سيدمحمد سلام اللّه عليه در بلد يك فرسخى راه رفته بوديم كه آقاى عباچىبكلى از حال رفته و قدرت حركت از او سلب و افتادند و به من گفتند چون مرگ من حتمىاست نه راه رفتن و نه برگشتن و از دست شما نسبت به من كارى نمى آيد اگر شما اينجابمانيد القاى نفس در تهلكه و حرام است ، بنابراين بر شما واجب است كه حركت كرده وخودتان را نجات بدهيد و نسبت به من هم چون هيچ كارى از شما ساخته نيست تكليفىنداريد.
به هرحال ، با كمال ناراحتى ، من ايشان را همانجا گذاشته و بر حسب تكليف ، حركت كردمفردا كه به سامرا رسيده وارد خان شدم ناگهان ديدم آقاى عباچى از خان رو به بيرونمى آيند، بعد از سلام و ديدنى پرسيدم چطور شد كهقبل از من آمديد؟
ايشان فرمودند بلى چنانچه ديروز ديدى من مهياى مرگ بوده و هيچ چاره اى تصور نمىكردم حتى دراز كشيده و چشمها را هم كرده (روى هم گذاشته ) و منتظر مرگ بودم ، فقطگاهى كه صداى نسيم را مى شنيدم به خيال اينكه حضرت ملك الموت است به قصد ديدارو زيارتش چشمها را باز كرده چون چيزى نمى ديدم دوباره چشمها را مى بستم تا وقتىبه صداى پايى چشم باز كرده ديدم شخصى لباس عربى معمولى به تن و افسارالاغى به دستش بالاى سرم ايستاده است از من احوالپرسى فرموده وجهت خوابيدنم را دروسط بيابان پرسيدند جواب دادم تمام بدنم درد مى كند قدرت حركتى نداشته و منتظرمرگ هستم .
فرمودند بلند شويد تا شما را برسانم . عرض كردم قدرت ندارم ، به دست خودشانمرا بلند نموده سوارم كرد و احساس مى كردم به هرجايى از بدنم دستش مى رسيد بكلىراحت مى شد تا تدريجا دست مباركش به اعضايم رسيده و تمام اعضا راحت شد به جورىكه اصلاً هيچ خستگى نداشتم و آن شخص افسار حيوان را مى كشيد. هرچه از ايشان خواهش ‍كردم كه سوار شوند قبول نفرموده و فرمودند من به پياده روى عادت دارم . در آن بينملتفت شدم كه شال سبزى به كمر دارد به خودم خطاب كردم كه خجالت نمى كشىسيدى از ذريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پياده و افسار بكشد و تو سوار باشى، فورا دست و پايم را جمع كرده خودم را پايين انداخته وعرض كردم آقا! خواهش مى كنمشما سوار شويد، آن موقع بود كه خودم را در خان ديده و از كسى خبرى نبود، به تاريخ29 ربيع الثانى 95.
نظير اين داستان است داستانى كه از آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى دامت بركاته نقل گرديده و مرقومه ايشان كه در كتاب منتقم حقيقى ، صفحه 175 ثبت شده است براىمزيد بصيرت اينجا نقل مى گردد:
130 - فريادرسى از درمانده بيابان
سيد جليلى كه از اهل علم و قطع به صدق و سداد و تقواى او هست وقتى پياده از سامرابراى زيارت حضرت سيد محمد مى رفته و جاده را گم كرده بوده و پس از ياءس اززندگى خود به واسطه عطش فوق العاده و گرسنگى و وزيدن باد سموم در قلبالاسد، بيهوش شده روى خاكهاى گرم افتاده بود، دفعتا چشم باز كرده سر خود را بردامن شخصى مى بيند آن شخص كوزه آبى به لب او رسانده ، سيد مى گويد چنين آبىدر مدت عمر در شيرينى و گوارايى نچشيده بودم ، پس از سيراب شدن سفره را بازنموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سيد تهيه فرموده سيد غذاميل نموده و آن عرب به سيد فرمود يا سيد در اين نهر جارى خود را شستشو بده .
سيد مى گويد عرض كردم يااخا! اينجا نهرى نيست من از عطش مشرف به هلاكت بودم وشما به داد من رسيديد.
عرب فرمود اين آب است و جارى و زلال و خوشگوار، مى گويد به مجرد صدور اين كلمهاز شخص عرب متوجه شدم ديدم نهر باصفايى است و تعجب كردم نهر به اين نزديكى ومن از عطش مشرف به تلف بودم .
الحاصل ، عرب فرمود يا سيد قصد كجا را دارى ؟ عرض كرد حرم مطهر حضرتسيدمحمد، عرب فرمود اين حرم سيدمحمد است ، سيد مى گويد ديدم نزديك سايه بقعهحضرت سيدمحمد هستم و حال آنكه محلى را كه راه را گم كرده بودم قادسيه بود و مسافتزيادى تا سيدمحمد بود به هرحال از فوايدى كه در اين چند قدم آن عرب مذاكره فرمودهبود تاءكيد شديد در تلاوت قرآن مجيد و انكار شديد بر كسانى كه مى گويند قرآنتحريف شده حتى نفرين فرمودند بر روايتى كهجعل احاديث تحريف را نموده اند.
و نيز تاءكيد در برّ والدين حيا و ميتا و تاءكيد در زيارت بقاع متبركه ائمه و امامزاده ها وتعظيم آنها و تاءكيد در احترام ذرّيه علويه و تاءكيد در نمازشب . و فرمود يا سيد حيفاست از اهل علم كه خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر اينعمل ننمايند وسفارشهاى ديگرى هم فرمود.
سيد مى گويد چون به نظرم خطور كرد كه اين شخص عرب كيست كه اين امور غريبه ازاو ديدم و اين نصايح از او شنيدم ، فورا از نظرم ناپديد شد.
131 - كليد چمدان به دامنش مى افتد
عبد صالح متقى حاج ملا على كازرونى كه داستانهاى چندى از ايشاننقل گرديد و عكسشان نيز در صفحات گذشته چاپ گرديد عجايبى دارد از اجابت دعاها والطاف و عنايات حضرت آفريدگار جل جلاله از آن جمله فرمود:
سفر حج كه خداوند ميسر فرمود با هواپيما از كويت براى جده حركت نمودم ، نزديك جدهكه رسيد به وسيله بلندگو اعلان كردند كه چند دقيقه ديگر به جده مى رسيم و بايدهركس چمدان خود را همراه برداشته وآماده تفتيش باشد، دست در جيب خود نمودم كه كليدچمدان را بيرون بياورم ديدم نيست ، متوجه شدم كه درمنزل فراموش كرده ام همراه بياورم ، سخت ناراحت شدم ، عرض كردم پروردگارا! من ميهمانتو هستم و ساعت ديگر مى خواهم براى دخول خانه ات مُحرم شوم . لباس احرامى هم درچمدانست با نبودن كليد چكنم ؟
مى فرمود به خداى لاشريك له در آن حال كليد در دامن من افتاد به طورى كه رفيقم كهپهلوى من نشسته بود (پسر مرحوم سيد حسن دندانساز) متوجه شد و پرسيد چه بود؟حقيقت مطلب را به او گفتم كليد را برداشته شكر خداى را بجا آوردم .
در ذيل داستان 25 گفته شد اين قسم اجابت دعوات و خوارق عادات از يك بنده شايستهالهى جاى شگفتى نيست .
نتيجه يك عمر اخلاص
حاج على مزبور سلمه اللّه تعالى كه سن شريفش قريب هفتاد بايد باشد تا آنجا كهبنده مى دانم عمرى را در بندگى و فرمانبردارى و صدق و اخلاص و محبت حضرتآفريدگار و اهل بيت اطهار عليهم السّلام گذرانده و از حالاتش پرهيز از غفلت است مراقبهو ملاحظه حضور حضرت احديت جل شاءنه را دارد و شكى نيست كسى كه راه و روش او چنينباشد به مقام قرب مى رسد و آشكار است از آثار قرب ، رسيدن به قدرت بى نهايتحضرت احديت جل جلاله است و چون عالم دنيا تنگ است ظهور تام اين قدرت پس ازمرگ مؤ من است و گاهى در همين دنيا ظهوراتى هم دارد مانند جناب آصف بن برخيا كه تختسلطنتى بلقيس ملكه سبا را در يك چشم به هم زدن از شهر شام در حضور حضرت سليمانحاضر ساخت به شرحى كه در تفسير سورهنمل رسيده است .
بچه را در هوا نگه ميدارد
روزى يك نفر از بندگان صالح از كوچه اى مى گذشت ديد وسط كوچه مردم جمعند وسروصدا مى كنند پرسيد چه خبر است ؟ گفتند در اين خانه بچه اى پشت بام رفته استمادرش در تعقيب اوست ، شيون و ناله مى كند مى ترسد از بام بيفتد در اين اثنا بچهپايش را روى ناودان گذاشته از آن بالا مى افتد، فورا آن عبد صالح مى گويد: خدايا!او را بگير، بچه در هوا مى ماند تا آن عبد صالح اورا مى گيرد و به مادرش ‍ مىرساند.
مردم چون چنين ديدند اطراف او را گرفته دست و پايش را مى بوسند و او مى فرموده اىمردم ! چيز مهمى واقع نشده ، بنده عاجزى كه عمرى از خداوند بزرگ اطاعت نموده اگرخداوند هم عرض او را بشنود و حاجتش را روا فرمايد عجيبى نباشد.
گواه اين فرمايش ، اين قسمت از حديث قدسى است ، خداوند مى فرمايد:((هركس ‍ با منهمنشين شود من هم با او همنشين باشم و هركس مرا مطيع و فرمانبردار شود من هم هرچه اوبگويد انجام دهم ))(85).
132 - رو به حسين (ع ) قبله حقيقى
مرحوم حاج عبدالعلى معمار عالم فرد عليه الرحمه نقل كرد: اوقاتى كه موفق به زيارت كربلا بودم ، روزى در صحن مقدس نشسته بودم ،يك نفر هم نزديك من نشسته بود، اسم او را پرسيدم گفت فلان خراسانى . ازشغل او پرسيدم گفت ((بنايى )). ديدم با من همشغل است ، پرسيدم زوار هستى يا مجاور؟ گفت سالهاست در اين مكان شريف سرگرمبنايى هستم . گفتم در اين مدت اگر عجايبى ديده اى براى مننقل كن ، گفت :
متصل به صحن شريف سمت قبله قبرى است مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابىبود چند نفر حاضر شدند آن را تعمير كنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم وبراى محكم شدن شالوده ، به كارگرها دستور دادم اطراف قبر را بكنند، قسمتى كهنزديك قبر بود در اثناى حفر، جسد آشكار گرديد به من خبر دادند، چون مشاهده كردم ديدمجسد تازه است و ليكن به سمت چپ خوابيده ؛ يعنى صورتش رو به قبر مطهر حضرتسيدالشهداء عليه السّلام است و پشت او رو به قبله است و به همان حالت قبر راپوشانده و تعمير آن را به اتمام رساندم .
مؤ يد اين داستان است آنچه را مرحوم حاج ميرزا حسين نورى اعلى اللّه مقامه در كتاب((دارالسلام )) نقل نموده كه استاد ما علامه بزرگوار شيخ عبدالحسين تهرانى اعلىاللّه مقامه براى توسعه سمت غربى صحن مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السّلامخانه هايى خريد و جزء صحن شريف قرار داد و قريب شصت سرداب براى دفن اموات درهمان قسمت قرار داد و روى آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن مىكردند، چون مدتى گذشت دانسته شد كه طاق روى سردابها در اثر كثرت عبور مردم برآن ، توانايى تحمل را ندارد و ممكن است فرو ريزد و سبب زحمت و هلاكت شود، لذا شيخ امرفرمود كه طاق را بردارند و از نو دو مرتبه با استحكام بيشترى بنا كنند و چون جماعتبسيارى در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابى را خراب كنند و بنا كنند، بعدسرداب ديگر و هر سردابى را خراب مى كردند يك نفر پايين مى رفت و خاك بر جسدمرده مى ريخت به مقدارى كه كشف نشود و هتك حرمت اموات نشود، پسمشغول شدند تا رسيدند به سردابى كه مقابل ضريح مقدس بود چون پايين رفتندبراى پوشانيدن جسدها، ديدند تمام جسدهايى كه در اين قسمت هست سرهايشان كه در جهتغرب بوده به جاى پايشان كه رو به قبر شريف بوده قرار گرفته و پاها به سمتغرب است .
مردم خبر شدند جماعت بى شمارى مى آمدند و اين منظره عجيبه را مشاهده مى كردند و آنجسدهايى كه در اين قسمت بوده و منقلب گرديده سه جسد بوده كه يكى از آنها جسدآقاميرزا اسماعيل اصفهانى نقاش بوده كه در صحن مقدس ‍مشغول نقاشى بوده و پسرش وقتى كه منظره جسد پدر را مى بيند گواهى مى دهد كه منهنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را كه دفن كردم پاهايش رو به ضريح مقدسبود والحال مى بينم سرش رو به ضريح است و آشكار شد بر مردم اينكه اين تغييروضع جسد چند ميت تاءديبى از طرف خداوند است بندگانش را كه بشناسند راه ادب وطريقه معاشرت با ائمه عليهم السّلام .
و در همان روز، فاضل صالح متقى حاج ملا ابوالحسن مازندرانى براى مننقل كرد و گفت مدتى پيش از ظهور اين معجزه خوابى ديدم كه در تعبير آن حيران بودموامروز تعبيرش آشكار شد و آن خواب اين بود:
تقيه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را در همين قسمت از صحن شريف دفن كردمپس شبى در خواب او را ديدم و از حالش و آنچه برايش پيش آمده پرسش ‍ كردم ، گفت بهخير و عافيت و خوبى و سلامتى هستم غير از اينكه تو مرا در مكان تنگى دفن كردى كهنمى توانم پايم را دراز كنم و دائما بايد سرم را بر زانو گذارم .
چون بيدار شدم جهت آن را ندانستم تا الا ن كه دانستم پا را به سمت قبر مطهر دراز كردنبى ادبى به ساحت قدس امام عليه السّلام است و اين معجزه در ماه صفر1276 بوده است .
مستفاد از اين دو داستان آن است كه خداوند به اين تغيير وضع جسد چند ميت به مسلمانان مقامو شاءن امام ها و لزوم احترام و تكريم و ادب با ايشان را بفهماند جايى كه خداوند راضىنيست پاى ميت يا پشت ميت به قبر امام عليه السّلام باشد پس ‍ زنده ها چقدر بايد رعايتادب و احترام قبر شريف را بنمايند.
خداوند لعنت كند و زياد فرمايد عذاب جماعتى را كه خود را مسلمان مى دانستند و به اين قبرشريف اهانتها نموده و زوارش را منع مى نمودند بلكه شكنجه ها مى دادند، خصوصامتوكل عباسى كه عده اى را ماءمور كرد براى خراب كردن و از بين بردن آثار آن و ازعجايب آنكه عاقبت همين متوكل زوار را آزاد گذاشت به تفصيلى كه در خصائص الحسينيهشيخ شوشترى عليه الرحمه ذكر شده است .
133 - جسد سالمى از 1300 سال قبل به دست آمد
در روزنامه كيهان پنجشنبه 3 مرداد 1353 شماره 9319 قضيه عجيبى ذكر شده كه عينمطالب آن اينجا درج مى گردد: در حفارى كه چند سارق ناشناس در يزد كردند، جسدسالمى از 1300 سال قبل به دست آمد.جسد متعلق به ((بى بى حيات )) يكى از زناننامدار صدراسلام است .
يزد خبرنگار كيهان چند سارق ناشناس ، براى سرقت اشياى عتيقه شبانه قبر ((بىبى حيات )) يكى از زنان نامدار صدراسلام را در روستاى فهرج يزد، شكافتند و باجسد سالم وى روبرو شدند.
به دنبال نبش قبر بى بى حيات ، روستائيان فهرج ، جريان دستبرد به زيارتگاهشهداى فهرج را به اداره فرهنگ و هنر يزد اطلاع دادند و كارشناس اداره فرهنگ و هنر يزدنيز، ضمن ديدارى از قبر و جسد كشف شده ، سالم بودن و تعلق جسد را به ((بى بىحيات )) تاءييد كردند.
جسد كشف شده كه حدود 1300 سال پيش در زيارتگاه شهدا دفن شده ، هنوز متلاشى نشدهو صورت و ابروها كاملاً برجسته مانده است .
خبرنگار كيهان در يزد كه خود از نزديك ، جسد كشف شده را ديده است مى نويسد: حتىموهاى سر جسد، كاملاً سياه و بلند است .
آقاى مشروطه ، كارشناس ويژه اداره فرهنگ و هنر يزد، ضمن تاءييد اين خبر، گفت : قبر وجسد متعلق به ((بى بى حيات ))، يكى از زنان برجسته لشكريان اسلام است كه درمحل شهدا به جنگ با لشكريان يهود و زرتشتى پرداخته اند. درحال حاضر،جريان امر، به وسيله مقامات مربوطه تحت رسيدگى است .
آقاى دربانى ، رئيس اداره فرهنگ و هنر استان يزد نيز، ضمن تاءييد اين موضوع گفت :قبر و جسد كشف شده ، متعلق به لشكريان اسلام و شهداست و ما، هم اكنون سرگرمبررسى و تحقيق پيرامون اين ماجرا هستيم .
روستاى فهرج ، در سى كيلومترى يزد قرار گرفته و داراى چند اثر تاريخى وباستانى است . از جمله اين آثار، ((زيارتگاه شهدا و بى بى حيات )) است كه بهصدراسلام تعلق دارد و زيارتگاه روستاييان است . تاريخ ايجاد اين آثار، در كتابتاريخ يزد ((مفيدى )) نيز به صدراسلام نسبت داده مى شود.
روستائيان فهرج مى گويند: سارقان بخاطر دستبرد به آثار عتيقه اى كه معمولاً همراهافراد نامدار و سرداران ، در قبر گذاشته مى شده است ،آرامگاه ((بى بى حيات )) راشكافته اند و معلوم نيست چيزى هم به دست آورده اند يا نه ؟
و در كيهان شنبه 5 مرداد 1353، شماره 9320 در دنباله شمارهقبل چنين نوشته است :
علل سالم ماندن جسد 1300 سال قبل بررسى مى شود
يزد خبرنگار كيهان تحقيق پيرامون ماجراى نبش قبر ((بى بى حيات )) در روستاىفهرج يزد، ادامه دارد و از طرف ژاندارمرى يزد، خادم اين زيارتگاه مورد بازجويى قرارگرفت .
قبر ((بى بى حيات )) كه در روستاى فهرج يزد قرار دارد چند روز پيش به وسيله چندسارق ناشناس حفر شد و جسد ((بى بى حيات )) كه از 1300سال پيش تا كنون سالم مانده است ، از زير خاك بيرون آمد. بنابه تاءييد مقاماتمسئول يزد، جسد بى بى حيات يكى از زنان نامدار صدراسلام متلاشى نشده و اسكلت، ابروها و موهاى سر جسد، كاملاً سالم مانده است .
امروز در يزد اعلام شد كه مقامات اداره فرهنگ و هنر، اداره اوقاف و ژاندارمرى يزد،سرگرم مطالعه چگونگى نبش قبر ((بى بى حيات )) وعلل سالم ماندن جسد هستند. از طرف ژاندارمرى يزيد نيز، كتبا درخواست رسيدگى شد ودر محل ، خادم زيارتگاه شهدا مورد بازجويى قرار گرفته است .
مشروطه ، كارشناس اداره فرهنگ و هنر يزد، ضمن تاءييد سالم بودن جسد و تعلق آن به((بى بى حيات )) گفت : كسانى كه شبانه قبر ((بى بى حيات )) را براى يافتناشياء عتيقه ، حفارى كردند، ابتدا دو نقطه زيارتگاه شهدا را خاك بردارى كرده اند و چونچيزى نيافته اند، به نبش قبر ((بى بى حيات )) دست زده اند. با اينحال ، هنوز روشن نيست اشياء عتيقه اى از داخل قبر به سرقت رفته است يا نه .
وى افزود: بزودى براى پوشاندن قبر ((بى بى حيات )) كه زيارتگاه روستائيانفهرج است ، اقدام خواهد شد.

next page

fehrest page

back page