بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای شگفت, آیة اللّه سید عبد الحسین دستغیب ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DASTAN01 -
     DASTAN02 -
     DASTAN03 -
     DASTAN04 -
     DASTAN05 -
     DASTAN06 -
     DASTAN07 -
     DASTAN08 -
     DASTAN09 -
     DASTAN10 -
     DASTAN11 -
     DASTAN12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page fehrest page


اندرز از سرگذشت ديگران
ايمان به غيب
معجزات ائمه (ع )در عصر حاضر
اعتقاد بيشتر و تمسك به ائمه هدى
جلوگيرى از ياءس
مقدمه مؤ لف
1 - صدقه مرگ را به تاءخير مى اندازد
2 - اجل حتمى علاج ندارد
3 - تلاوت قرآن هنگام مرگ
4 - جنابت ، پليدى معنوى است
5 - نصيب شدن طىّ اْلاَرْض
6 - زنده شدن پس از مرگ
7 - نجات از دشمن
8 - نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف
9 - معجزه رضويه - شفاى بيمار
10 - عنايت وصله حضرت رضا (ع )
11 - عنايت حسين (ع )
مسجد براثا
12 - دو قضيه عجيب
13 - نجات هزاران نفر از هلاكت
14 - نجات از غرق
15 - عنايت علوى
16 - شرافت علما
17 - كرامت علما
18 - توسل به قرآن و فرج قريب
19 - پرهيز از لقمه شبهه
20 - اخبار از آتيه
21 - نجات از وبا به وسيله صدقه
22 - نجات از مرگ
23 - نجات از دزد
24 - نجات از مرگ
25 - جريان آب چشمه
نكته اى قابل توجه
جريان آب چشمه
26 - شفاى مفلوج
27 - رؤ ياى صادقانه
28 - شفاى هفت مريض در يك لحظه
29 - اجابت فورى
30 - افاضه قرآن مجيد
31 - داستانى عجيب تر
32 - معجزه حسينى (ع )
33 - نجات از مرگ
34 - دادرسى ولى عصر (ع )
اخبار از ساعت مرگ
35 - اخبار از ساعت مرگ
36 - اخبار از خيال
37 - تحقير به مؤ من نبايد كرد
38 - لطف خدا و ناسپاسى بنده
39 - فريادرسى فورى
40 - عنايت حسينى و انتقام از قاتل
41 - انتقام علوى (ع )
42 - عنايت علوى (ع )
43 - تمثل شيطان
44 - آثار سوء بخل
45 - اثر عزادارى حسينى (ع )
46 - معجزه علوى (ع )
47 - نجات از قبر پس از دفن
48 - اندرزى عجيب
اندرزى عجيب
49 - توفيق توبه
توفيق توبه
50 - رؤ ياى صادقانه
51 - رؤ ياى صادقانه
52 - رؤ ياى صادقانه
53 - عنايت فاطميه
عنايت فاطميه
54 - رؤ ياى صادقانه
55 - عنايت علوى (ع )
56 - رؤ ياى صادقانه
57 - رؤ ياى صادقانه
58 - رؤ ياى صادقانه
59 - عاقبت به خيرى
60 - تهديد از ترك حج
61 - توسل به سيدالشهداء (ع )
62 - اثر زكات دادن
63 - استشفا به قرآن مجيد
64 - تعبيرى درست
65 - بزرگى مصيبت حضرت اباعبداللّه الحسين (ع )
66 - تربت خونين
67 - حسابى عجيب
امر به معروف و نهى از منكر
68 - نجات از هلاكت
69 - آنچه صلاح است بايد خواست
70 - حيايى غريب از سگ
71 - فدا شدن سگى براى صاحبش
72 - نجات از اسيرى و به روزى حلال رسيدن
73 - كرامت جناب ميثم
74 - شفاى نابينا
75 - عطاى حسينى (ع )
76 - بدگمانى به عزادار حسين (ع )
77 - پاداش احسان
78 - التفات به زوّار حسينى
79 - برات آزادى و عنايت رضوى (ع )
80 - وظائف ششگانه زنها و رؤ ياى صادقانه
81 - عنايت حسين (ع ) و نجات از غرق
82 - دادرسى حضرت حجت (ع )
83 - بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (ع )
84 - فرج بعد از شدت
85 - اطلاع از خيال
86 - رسيدن به گمشده
87 - عنايت حسين (ع ) به زوار قبرش
88 - مقام فقيه عادل
89 - ترس از آخر كار
90 - دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى ميرند
91 - بيدارعلى باش
92 - داستانى از عظمت شاءن سادات
93 - كرامت ابوالفضل و شفاى مسلول
94 - روشنايى شمع دوام مى يابد
95 - گريه شير در عزاى حضرت سيدالشهداء (ع )
96 - شفاى مريض به وسيله حضرت سيدالشهداء (ع )
97 - كرامت حرّ شهيد
98 - لاشه مردار و جيفه دنيا
99 - جنازه پس از 72 سال تازه است
100 - سفر نجف و شفاى فرزند
101 - رسيدن پول و دوام آن
102 - شفاى مريض و تعمير قبر ميثم
103 - معجزه اى از اهل بيت (ع ) در قم
104 - معجزه ولى عصر و شفاى مريض
105 - سرگذشتى عجيب و فرج بعد از سختى
106 - زلزله قير و كارزين فارس
اخبار از وقوع حادثه موحشه
رؤ ياى صادقانه
تذكرى لازم
اسباب طبيعى براى حوادث
سببيت سبب از مسبب است
هفت خصلت شرط حوادث
آيا از خشم خداست ؟
اشكالهاى گوناگون و پاسخ آنها
107 - اجابت فورى دعا
108 - فرج پس از سختى معيشت
109 - هديه ، نشانى قبول زيارت
110 - اهميت زيارت عاشورا
111 - شفاى چشم از حضرت رضا (ع )
112 - داستان عجيب مفاتيح و قرآن
113 - زيارت ارواح از قبر حسين (ع ) در شب قدر
114 - عنايت فاطمى (ع ) و شفاى بيمار
115 - معجزه عسكريين
116 - شفاى كور به بركت حضرت عسكريين (ع )
117 - توجه حضرت اباعبداللّه الحسين (ع )
118 - داماد شب عروسى كشته مى شود
استقامت در شدايد
پذيرفتن اندرز از دانش است
مصيبت زده را دريابيد
مؤ من ، ميهمان نواز است
دوستى و احسان به سادات
قتل نفس اهميت دارد
119 - خانه مهمانكُش
ارواح به قبرشان علاقه مندند
هتك قبر مؤ من حرام است
معجزه اى از امام كاظم (ع )
در سختيها نبايد ماءيوس شد
گرفتاريها نتيجه بدكرداريهاست
آثار وضعى گناه در دنيا
بلاهاى پاكان اثر گناه نيست
براى متقى بدقدمى ندارد
120 - اهانت به علويه
كردارهاى نيك به بهترين صورتها در برزخ
با زبان كسى را نرنجانيد
لطف خدا در ارتباط به ارواح
چاقو را به صاحبش مى رساند
مظالم را كاملاً بررسى مى نمايند
مفلس حقيقى كيست ؟
امام ناقه را نمى زند
خيرات زنده ها به مرده ها مى رسد
121 - سگى بر روى جنازه
مردم آزارى به صورت درنده
122 - توسلات مؤ ثرند
عمل ريايى باطل است
فوايد بى شمار در دوستى اهل بيت (ع )
فريادرسى عمل خالص
همه را به حساب خدا بگذارد
123 - سقوط از مقام رفيع
توفيق را غنيمت شماريد
ترس از بى اخلاصى نشانه اخلاص است
124 - سلطنت حسين (ع ) در عالم ديگر
خواب ، تجرد مختصرى است
شرح عروسى براى بچه
درك مقام حسين (ع ) بسته به علم است
125 - رؤ ياى صادقه و ديدن آثار اعمال
126 - كورى چشم به واسطه كور كردن چشمه
127 - توفيق زيارت و پذيرايى
(زيارت در مرتبه اولى )
بركات احسان به سادات
بدهى سادات به حساب على (ع )
128 - آماده شدن مقدمات زيارت كربلا
129 - دادرسى از محتضر
130 - فريادرسى از درمانده بيابان
131 - كليد چمدان به دامنش مى افتد
نتيجه يك عمر اخلاص
بچه را در هوا نگه ميدارد
132 - رو به حسين (ع ) قبله حقيقى
133 - جسد سالمى از 1300 سال قبل به دست آمد
134 - بركت پول مايه كيسه
135 - حكايت مشهدى احمد آشپز
136 - فرنگى روضه خوانى مى كند
137 - فرجام ناگوار عهدشكنى
138 - از آسمان ماهى مى بارد
139 - آب آشاميدنى در ميان دريا
140 - نجات از زندان و رسيدن به مقصد
141 - قصيده اى در مدح اميرالمؤ منين (ع )و خوابى عجيب
142 - بى عينك مى خواند
143 - چاره بلا به زيارت عاشورا
144 - كراماتى از يك مرد خدا
145 - توسل و شفا از بركات اهل بيت (ع )
146 - اجابت فورى و عنايت رضوى
147 - به خون مبدل شدن تربت امام حسين (ع )
148 - شفا يافتن مريض با توسل به امام زمان (عج )
اندرز از سرگذشت ديگران
(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولِى اْلاَلْبابِ)(1)
بر صاحبان خرد، پوشيده نيست كه طبع انسانى را به داستان و سرگذشت ديگرانرغبتى بسزاست و از شنيدن و خواندن قصه ها لذتى وافر مى برد، از اينرو در سابقبازار قصه گويى رونقى داشته و شغل رسمى بوده و در اين دوره هم بيشتر نشريات ومطبوعات براى جلب توجه خوانندگان ، بهنقل داستانهاى مهيّج و رمّانهاى سراسر دروغ مى پردازند و يا داستانهاى ساختگى مجلاتخارجى را ترجمه مى نمايند. و تعجب اينجاست با آنكه همه مى دانند كه اينها سراسردروغ و ساختگى است ، در عين حال با اشتياق و ولع تمام مى خوانند يا گوش مى گيرند واين نيست مگر همانى كه اشاره شد كه طبع انسان اصولا به قصه ها و سرگذشتهامايل است در حالى كه مى توان اين غريزه را در راه صحيح به كار انداخت و از آن بهبهترين وجه ، بهره هاى فراوان برد.
از اين غريزه مى توان براى عبرت گرفتن و بيدار شدن دلها از خواب غفلت نهايتاستفاده را نمود و بدون اينكه به تحريف و جعل داستانهاى دروغى احتياجى باشد ازسرگذشت پيشينيان و ديگران اندرز گرفت چنانچه در قرآن مجيد سرگذشت واقعى وقضاياى حقيقى پيشينيان را مكرر يادآور شده و از اقوام عاد و ثمود و نوح و فرعون و لوطدر جاهاى متعدد، بحث فرموده و از عاقبت بدشان سخن گفته و ديگران را اندرز مى دهد كهاز چنين عقوبتهايى برحذر باشند و مكرر مى فرمايد:((آيا كسى هست كه اندرز بگيرد؟ آياعبرت گيرنده اى هست كه از سرگذشت ايشان متنبه شود؟(2)(3)
و از داستان يوسف و برادرانش به بهترين قصه ها تعبير فرموده و (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَاَحْسَنَ الْقَصَصِ) (4) آنگاه در آخر سوره مى فرمايد:((هر آينه در سرگذشت ايشانعبرتى است براى خداوندان خرد)).
(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولىِ اْلاَلْبابِ) (5) يعنى هر عاقلى از سرگذشتايشان اندرز مى گيرد و از نكات اخلاقى و نتيجهاعمال و پاداش نيكى و بدى در دار دنيا به خود مى آيد و راه را از چاه تميز و صواب رابر خطا ترجيح مى دهد.
در جاهاى مكرر از پيغمبران گذشته و حالاتشان از بردبارى در سختيها و مصيبتها وفداكارى در راه رسيدن به مرام و مقصد و پايدارى و ثبات قدم در راه هدف ، داد سخن راداده است .
بلكه بيشتر حكمتها و اندرزها را ضمن داستان بيان مى فرمايد؛ مثلا دستورالعملهاى عالىاخلاقى را - كه راه رسيدن به كمال انسانيت است - ازقول ((لقمان حكيم )) ضمن وصيت به فرزندش بيان مى فرمايد. (6)
و يا رازهاى آفرينش و حكمتهاى امور تكوينى را ضمن داستان ((موسى و خضر)) يادآور مىشود. و نظاير آن از آثار صدقه و انفاق در راه (7) خدا را به بهترين بيان ضمن قصههاى گوناگون مى رساند.
از جمله چيزهايى كه سبب تاءليف اين كتاب شده - چنانچه مؤ لف محترم در مقدمه مختصرخود اشاره فرموده - اندزر گرفتن خوانندگان از سرگذشت ديگران است كه هر داستانىبهره اى وافر و نتيجه اخلاقى فوق العاده اى دارد كه اثر همان توجه طبع انسانى بهداستان ديگران است كه اين نتيجه از اين راه بهترحاصل مى شود و به اصطلاح موعظه ضمن قصه بيشتر اثر مى كند، مخصوصا اگرقصه حقيقى و راستى باشد.
ايمان به غيب
موضوع ديگرى كه قابل دقت بيشترى است ، اين است كه اساس دين مقدس اسلام بر عقيدهبه مبداء و معاد و ساير امورى است كه از حواس بشرى بركنار و به اصطلاح ، ((غيب ))است ، هرچه امور ماوراى حس را شخص بيشتر باور داشته باشد، ايمانش قويتر و به مقامقرب پروردگار، نزديكتر است .
يكى از بهترين راههايى كه ايمان به غيب را طبعا زياد مى كند خوابهاى درستى است كهبه واسطه اتصال نفس انسانى به عالم ماوراى حس امور پنهانى را درك مى نمايد و شاهدصدقى هم در خارج دارد كه خيال محض نبوده بلكه آنچه را در خواب ديده مربوط به عالمغيب است .
كسانى كه رؤ ياى صادقه دارند، ايمان بيشترى به غيب پيدا مى كنند و كسانى كه مىشنوند و باور مى دارند، ايمان به غيبشان زيادتر مى شود.
از اين نظر كه اين كتاب مشتمل بر رؤ ياهاى صادقه و شواهد صدق خارجى آن است نيز درخور توجه و قابل استفاده است كه خوانندگان با خواندن رؤ ياهاى درستى كه مربوطبه زمان حاضر است و در هيچ كتابى نيست و كسانى كه خواب ديده اند از خوبان دورهحاضر و بحمد الله بيشترشان در قيد حياتند و آنهائى كه از نزديك با ايشان مربوطندمى دانند كه اهل كلك و دروغ نيستند.
بنابراين ، خواننده بهتر مى فهمد كه به راستى عالم ديگرى فوق عالم ماده و طبيعت استتا برسد به اعتقاد به معاد و غيره . لذا اين كتاب از نظر تقويت عقايد اسلامى و ايمانبه عالم غيب و ماوراى ماده ، فوق العاده مفيد است .
معجزات ائمه (ع )در عصر حاضر
اعتقاد بيشتر و تمسك به ائمه هدى
از جمله خصوصيات اين كتاب اين است كه بيشتر داستانهاى آن مربوط به معجزه اى ازمعجزات اهلبيت عصمت و طهارت است كه در زمان حاضر واقع شده و خواننده اعتمادش به اينخانواده زيادتر و عقيده اش به ايشان محكمتر مى گردد و در نتيجه فريب تبليغات سوءشيادها را نمى خورد و از صراط مستقيم و مذهب حق ، منحرف نمى گردد.
به علاوه ، به ذيل عنايت آنان بيشتر متمسك شده ، بهره هاى وافى باقى مى برد؛ چونمى بيند كه ايشان مجارى قدرت حق هستند و حاجات خلق را چگونه مى دهند و همچنين محبتايشان كه اساس دين است ، در دلهاى خوانندگان زيادتر مى گردد.
جلوگيرى از ياءس
از جمله منافع اين كتاب آن است كه شخص هراندازه پست و از سعادت خود ماءيوس باشد يادر مصيبتها و شدايد فوق العاده اى واقع شده باشد با مطالعه سرگذشت اين افرادحالش دگرگون مى شود و اميدش به خدايش زيادتر مى گردد و مشتاق لقاى رحمت الهىمى شود دست و پايى زده براى سفر هولناكى كه در پيش ‍ دارد توشه اى تهيه مى كندو گذشته هايش را جبران مى كند و ناملايمات مادى ، او را از پا در نمى آورد.
در خاتمه اميدوار است اين كتاب مورد استفاده عموم واقع شده خوانندگان عزيز بهره كافىاز آن ببرند و توفيقى عنايت شود تا چاپ جلدهاى بعدى در دسترس ‍ همگان قرار گيرد.
...شيراز - به تاريخ 18 ماه مبارك رمضان ، مطابق 18.9.47
سيد محمد هاشم دستغيب
مقدمه مؤ لف
اين ضعيف ، در مدت عمر خود، داستانهايى از بندگان صالحين و صاحبان تقوا و يقين ديدهو شنيده ام كه هريك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهيّه از بروز كرامات و استجابتدعوات و نيل به درجات و سعادات و ديدن آثارتوسل به قرآن مجيد و ائمه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعين .
در اين هنگام كه سنين عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ يعنى ضعف قواو هجوم امراض ، مرا به قرب رحيل در جوار ربجليل و ملاقات اجداد طاهرين و ساير مؤ منين ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانهابخاطر دارم در اين اوراق ثبت كنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحين نيستم لكن ايشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگويم و ازآنها بنويسم و از آنها بشنوم و آنها را ببينم - ((گر از ايشان نيستى برگو از ايشان ))
2 - چنانچه در حديث رسيده نزد ياد خوبان رحمت خدانازل مى شود، اميد است نويسنده و خوانندگان عزيزمشمول اين رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحينَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشيم .
3 - چون هريك از اين داستانها موجب تقويت ايمان به غيب و رغبت قلوب به عالم اعلى وتوجه به حضرت آفريدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و ساير خوانندگانبهره مند شوند و خصوصا در شدايد و مشكلات ، دچار ياءس نشوند ودل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا وتوسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصيل مراتب تقوا و يقين را مقامات و درجاتىاست كه از حد ادراك بشرى افزون است .
4 - شايد پس از من عزيزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را ياد كند وحال خوشى نصيبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، اين روسياه را ياد فرمايد.
1 - صدقه مرگ را به تاءخير مى اندازد
از ((آقاى سيد محمد رضوى ))(9) شنيدم كه فرمودند زمانى كه مرض سختى عارض ‍دائى بزرگوارشان مرحوم آقاى ميرزا ابراهيم محلاتى شد، به طورى كه اطبا از معالجهايشان اظهار ياءس كردند، امر فرمودند كه مرضشان را به عالم ربانى مرحوم ((حاجشيخ محمد جواد بيدآبادى )) كه مورد علاقه و ارادت جناب ميرزا بودند، خبر دهيم ، ما همبه اصفهان تلگراف كرديم و مرحوم بيدآبادى را از مرض سخت ميرزا با خبركرديم ،فورا جواب دادند مبلغ دويست تومان صدقه دهيد تا خداوند شفا عنايت فرمايد.
هرچند آن مبلغ در آن زمان زياد بود، لكن هرطور بود فراهم آورده بين فقرا تقسيم كرديم وبلافاصله ميرزا شفا يافت .
مرتبه ديگر ميرزاى محلاتى به سختى مريض شدند و اطبا اظهار ياءس كردند، من ابتدامرحوم بيدآبادى را تلگرافا با خبر كردم و با اينكه جواب تلگراف راقبول و درخواست كرده بودم ، از ايشان جوابى نرسيد تا بالاخره در همان مرض ، ميرزامرحوم شدند آنگاه دانستم كه سبب جواب ندادناجل حتمى علاج ندارد
مرحوم بيدآبادى اين بود كه اجل حتمى ميرزا رسيده و به صدقه جلوگيرى نمى شود.
از اين داستان دو مطلب فهميده مى شود يكى آنكه به واسطه صدقه ممكن است در شفاىمريض تعجيل شود بلكه مرگ را به تاءخير اندازد و در باره تاءثير صدقه در شفاىمريض وتاءخير مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا، رواياتى ازاهل بيت : رسيده و داستانهايى نقل گرديده كه ذكر آنها خارج از وضع اين جزوه است ،طالبين به كتاب ((لئالى الاخبار)) مرحوم تويسركانى و كتاب ((كلمه طيبه )) مرحومنورى مراجعه كنند.
مطلب ديگر آنكه : هرگاه اجل حتمى باشد و بقاى شخص مخالف حكمت ، حتمى خدا باشد دعاو صدقه از اين جهت بى اثر مى شود هرچند از ساير آثار خيريه دنيوى و اخروى آنبهره مند خواهد بود و براى تاءييد اين مطلب ، داستان ديگرىنقل مى گردد.
2 - اجل حتمى علاج ندارد
از مرحوم حاج غلامحسين مشهور به تنباكو فروش ، شنيدم كه گفت از مرحوم آقاى حاج شيخمحمد جعفر محلاتى شنيدم كه فرمود هنگام مرض مرحوم حجة الاسلام شيرازى ، حاج ميرزامحمد حسن ، عده اى از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و مى گفتند در هريك از مشاهدمشرفه مخصوصا در حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام و در اماكن متبركه مخصوصادر مسجد كوفه عده اى از اخيار معتكف شده اند و شفاى شما را از خداوند خواهانند وصدقههاى بسيارى براى سلامتى حضرتت داده شده است و ما يقين داريم كه از بركات دعاها وصدقه ها خداوند شما را شفا مى بخشد و براى مسلمانان نگاه مى دارد.
مرحوم ميرزا پس از شنيدن اين كلمات ، اين جمله را فرمود:((يا مَنْ لا يَرُدُّ حِكْمَتَهُالْوَسائِلُ))، گويا آن جناب ملهم شده بود كهاجل حتمى ايشان رسيده و بايد رفت و لذا اشاره فرمود كه اين وسيله ها جلوگيرى از((حكمت حتمى الهى )) نمى كند.
3 - تلاوت قرآن هنگام مرگ
چون در داستان يكم از مرض موت ميرزاى محلاتى ذكرى شد، جنابت پليدى معنوى است
دوست داشتم داستان موت ايشان را نيز نقل كنم .
مرحوم حاج ميرزا اسماعيل كازرونى مى فرمود: در ساعت احتضار، ميرزاى محلاتى شروعفرمود به تلاوت آيات آخر سوره حشر و مكرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آيه:(هُوَاللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِكُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ)(10) همينجا روح شريفش به عالم اعلىارتحال فرمود (وَلا يَخْفى لُطْفُهُ)
و راستى تمام سعادت همين است كه لحظه آخر عمر، زبانودل به ياد خدا باشد و بميرد و همين است آرزوى تماماهل ايمان :(وَفى ذلِكَ فَلْيَتَنا فَسِ الْمُتَنافِسُونَ)
(11) اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتَمَةَ اَمْرِنا خَيْرا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرينَ (ع )
4 - جنابت ، پليدى معنوى است
آقاى رضوى فرمودند كه مرحوم بيدآبادى سابق الذكر، به قصد تشرف به مدينهمنوره از طريق بوشهر به شيراز تشريف آوردند و قريب دو ماه در اين شهر توقففرمودند و در منزل آقاى على اكبر مغازه اى ميهمان بودند و در همانمنزل براى اقامه نماز جماعت و درك فيض حضورشان هر سه وقت ، جمعى از خواص حاضرمى شدند. شبى غسل جنابت بر من واجب شده بود پس از اذان صبح از خانه بيرون آمدم بهقصد رفتن حمام ، ناگاه حاج شيخ محمد باقر شيخ ‌الاسلام را ديدم كه عازم رفتن خدمتآقاى بيدآبادى بود، به من گفتند مگر نمى آيى برويم ، من حيا كردم بگويم قصد حمامدارم ، لذا با ايشان موافقت كرده پيش خودم گفتم وقت زياد است مى روم سلامى خدمت آقاىبيدآبادى عرض كنم و بعد به حمام مى روم .
چون هر دو بر ايشان وارد شديم ، اول آقاى شيخ ‌الاسلام با ايشان مصافحه كرد و نشست، بعد من نزديك رفته مصافحه كردم ، آهسته در گوشم فرمود:((حمام لازمتر بود)).
من از اطلاع ايشان به خود لرزيدم و با خجلت و شرمسارى برگشتم ، مرحوم شيخ ‌الاسلامگفت آقاى رضوى كجا مى روى ؟ مرحوم بيدآبادى فرمود بگذاريد برود كه كار لازمترىدارد.
از اين داستان به خوبى دانسته مى شود كه حدث جنابت و ساير احداث از امور اعتباريهمحضه نيستند كه شارع مقدس براى آنها احكامى مقرر داشته ، چنانچه بعضى ازاهل علم چنين تصور كرده اند، بلكه تمام حدثها يعنى تمام موجباتغسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقيقى و واقعى هستند؛ يعنى يك نوع قذارتوكثافت و تيرگى به واسطه آنها عارض روح مى شود كه در آنحال هيچ مناسبتى با نماز كه مناجات و حضور با حضرت آفريدگار است ندارد و نمازباطل است و اگرحدث اكبر مانند جنابت و حيض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مس ‍خط قرآن مجيد نيز حرام است .
به واسطه همان قذارت معنوى است كه در آن حالت چيز خوردن و خوابيدن و بيش ‍ از هفتآيه از قرآن تلاوت كردن ونزد محتضر حاضر شدن مكروه است ؛ (زيرا در آن حالتمحتضر سخت محتاج ملاقات ملائكه رحمت است و ملائكه از قذارت جنابت و حيض سخت متنفرند)و غير اينها از محرمات و مكروهات در حالت جنابت و حيض كه تماما به واسطه آن قذارتمعنوى است كه بعضى از خالصين از شيعيان و پيرواناهل بيت - عليهم السلام - كه به واسطه مجاهدات نفسانيه و رياضات شرعيه خداوند بهآنها دل روشنى داده و امور ماوراى حس را درك مى كنند ممكن است آن قذارت را بفهمند چنانچهمرحوم بيدآبادى درك فرمود.
و نظير اين داستان بسيار است از آن جمله در كتاب قصص العلماء مرحوم تنكابنىنقل كرده است از مرحوم آقا سيد عبدالكريم ابن سيد زين العابدين لاهيجى كه گفت پدرممى گفت كه در عتبات عاليات تحصيل مى نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحيدبهبهانى - عليه الرحمه - بود و آقا به واسطه كهولت ، تدريس نمى فرمود و تلامذهآن بزرگوار تدريس مى كردند لكن آقا براى تبرك در خانه اش مجلس درسى داشت كهشرح لمعه را سطحى درس مى گفت و ما چند نفر به قصد تبرك به مجلس ‍ درس او مشرفمى شديم .
از قضا روزى مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسيده بود،پس به خود گفتم مى روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفتهغسل مى كنم . پس وارد مجلس شديم و آقا هنوز تشريف نياورده بود و چون وارد شد باكمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر مى نمود، به يك دفعه آثار هم و غم در بشرهاش ظاهر شد و فرمود امروز درس نيست به منازل خود برويد و همه برخاستند و رفتند ومن چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشين ، پس نشستم چون همه رفتند و كسى ديگرنبود، فرمود در آنجا كه نشسته اى پول كمى زير بساط است آن را بردار و بروغسل كن واز اين به بعد با جنابت در چنين مجلسى حاضر مشو.
و از آن جمله در كتاب مستدرك الوسائل ، جلد 3 صفحه 401 درذيل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و كرامات جناب سيد محمد باقر قزوينىنقل كرده كه در سنه 1246 در نجف اشرف ، طاعون سختى بهاهل نجف رسيد كه در آن ، قريب چهل هزار نفر هلاك شدند وهركس توانست فرار كرد جزجناب سيد مزبور كه پيش ‍ از آمدن طاعون شب در خواب حضرت اميرالمؤ منين (ع ) او را خبركرده بودند و فرمودند:((بِكَ يَخْتِمُ يا وَلَدى )) يعنى تو آخر كسى هستى كه به طاعوناز دنيا مى روى و همين طور هم شد؛ يعنى پس از مردن سيد، ديگر طاعون تمام شد و در اينمدت همه روزه سيد از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز ميت خواندن بود و عده اىرا ماءمور كرده بود براى جمع آورى جنازه ها و آوردن در صحن و عده اى را براىغسل و كفن و عده اى براى دفن ، تا اينكه گويد خبر داد به من سيد مرتضى نجفى كه درهمان اوقات روزى نزد سيد بودم كه پيرمرد عجمى كه از اخيار مجاورين نجف اشرف بودآمد و نظر به سيد مى كرد و گريه مى نمودمثل اينكه به جناب سيد كارى داشت و دستش به سيد نمى رسيد چون جناب سيد او را چنينديد به من فرمود از او بپرس حاجتى دارى ؟
پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتى دارى ؟ گفت اگر اين روزها مرگم برسد آرزومندم كهجناب سيد بر جنازه ام منفردا يك نماز بخواند (چون به واسطه زيادتى جنازه ها سيد برهرچند جنازه يك نماز مى خواند) پس آمدم به سيد حاجتش را خبر دادم ،قبول فرمود، پيرمرد رفت فردا جوانى گريان آمد و گفت من پسر همان پيرمردم و امروزطاعون او را زده و مرا فرستاده كه جناب سيد او را عيادت فرمايند، سيدقبول فرمود و سيد عاملى را جاى خود قرار داد براى نماز بر جنازه ها و خود براى عيادتآن مرد صالح آمد و جماعتى هم همراه سيد آمدند در اثناى راه ، شخص صالحى از خانه اشبيرون آمد چون سيد و جماعت را ديد پرسيد كجا مى رويد
گفتم عيادت فلان . گفت من هم با شما مى آيم تا به فيض عيادت برسم ؛ چون سيد واردبر آن مريض شد، آن مريض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت مى كرد با هريك از آنجماعت تا آن مرد صالحى كه در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام كرد ناگاهآن مريض متغير و متوحش و با دست و سر مكرر به او اشاره مى كرد كه برگرد و بيرونرو و به فرزندش اشاره كرد كه او را بيرون كن به طورى كه تمام حاضرين تعجبكرده و متحير شدند در حالى كه بين آن مريض وآن شخص ‍ هيچ سابقه آشنايى نبود پسآن مرد بيرون رفت و بعد از فاصله اى برگشت در اين مرتبه آن مريض به اونظر كرد وتبسم نمود و اظهار رضايت و مسرت كرد و چون همه خارج شديم سرش را از آن مردپرسيديم ، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم كه حمام بروم چون شما را ديدم گفتم باشما مى آيم و بعد حمام مى روم چون وارد شدم و تنفر شديد آن مريض را ديدم دانستم كهدر اثر جنابت من است ، بيرون رفتم و غسل كرده برگشتم و ديديد كه با من چگونه محبتكرد و خوشحال گرديد.
صاحب مستدرك پس از نقل اين داستان عجيب ، مى فرمايد در اين داستان تصديق وجدانى استبه آنچه در شرع مقدس از اسرار غيبى وارد نصيب شدن طىّاْلا رْض
شده كه جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند.
5 - نصيب شدن طىّ اْلاَرْض
فاضل محقق جناب آقاى ميزرا محمود مجتهد شيرازى ،نزيل سامره - رحمة اللّه عليه - نقل فرمود از مرحوم حاج سيد محمد على رشتى كه غالبعمرش را در رياضات شرعى و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بود در اوقاتى كه در مدرسهحاج قوام نجف ، طلبه و مشغول تحصيل علم بودم در بين طلاب مشهور بود كه شخص ‍ پارهدوزى كه درب باب طوسى است ((طى الارض )) دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقاممهدى عليه السلام در وادى السلام مى خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سيدالشهداءعليه السلام بجا مى آورد، در صورتى كه بين نجف و كربلا بيش ‍ از سيزده فرسنگوتقريبا دو روز راه پياده روى است ، من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين كنم، پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت كردم و چون رفاقتم با او محكمشد روز چهارشنبه به يكى از طلاب كه با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروزبراى كربلاحركت كن و شب جمعه در حرم باش ببين رفيق پاره دوز را مى بينى ؛ چونرفت غروب پنجشنبه با يك تاءثرى نزد رفيق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتى كردم .
گفت تو را چه مى شود؟ گفتم مطلب مهمى است كه بايد الان به فلان طلبه رفيقمبرسانم و متاءسفانه كربلا رفته و به او دسترسى ندارم . گفت مطلب را بگو خدا قادراست كه همين امشب به او برسد، پس نامه اى كه نوشته بودم به او دادم ، ايشان نامه راگرفت و به سمت وادى السلام رفت ، ديگر او را نديدم تا روز شنبه كه رفيقم آمد و آننامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفيق پاره دوز به حرم آمد و آن نامه رابه من داد.
چون چنين ديدم يقين كردم كه پاره دوز، طى الارض دارد، در مقام برآمدم كه از او درخواستكنم كه جاگرج بشود من هم داراى طى الارض گردم .
پس او را به خانه ام دعوت كردم چون هوا گرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرتامير عليه السلام نمايان بود، پس از صرف شام مختصرى به ايشان گفتم غرض ازدعوت اين است كه من يقين كردم شما طى الارض داريد وآن نامه اى كه به شما دادم براىيقين كردن من بود، الحال از شما خواهش مى كنم مرا راهنمايى كنيد كه چكنم تا جطى الارضج نصيب من هم بشود.
تا اين را شنيد و دانست كه سرّ او فاش شده ، صيحه اى زد ومثل چوب خشك افتاد به طورى كه وحشت كردم و گفتم از دنيا رفت . پس از آنكه بهحال خودآمد، فرمود اى سيد! هرچه هست به دست اين آقاست و اشاره به گنبد مطهر كر دوگفت و هر چه مى خواهى از او بخواه ، اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد وهرچه تحقيق كردم ديگر كسى او را نديد
اين داستان را از چند نفر ديگر از علماى اعلام شنيدم كه همه ازقول سيدرشتى مرحوم نقل كردند.
مبادا خواننده عزيز تعجب كند و برايش گران باشد كه اين قضيه را باور كند؛ زيرابراى ائمه طاهرين ، طى الارض دادن به يكى از دوستانشان چيزى نيست و براى اين مطلبنظيرهايى است كه در كتب روايات ثبت است .
از آن جمله در جلد 11 بحارالانوار، ذيل حالات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلامنقل كرده از على بن يقطين كه رئيس الوزراى هارون و از شيعيان خالص ‍ بود و ابراهيمجمال كوفى سخت از او نگران و ناراحت بود، هنگامى كه بر حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام در مدينه وارد شد حضرت به او بى اعتنايى فرموده و فرمود تا ابراهيم از توراضى نشود من از تو راضى نمى شوم ، عرض كرد ابراهيم در كوفه است و من مدينه امپس آن حضرت او را به اعجاز در يك لحظه از مدينه به كوفه ، درب خانه ابراهيمحاضر فرمود.
ابراهيم را صدا زد، از خانه اش بيرون آمد، على بن يقطين حاضر فرمود. ديد، علىگزارش كارش را به او گفت و او را از خود راضى ساخت بلكه صورت خود را زمينبگذارد و او را قسم داد كه پاى خود را بر صورتم گذار تا امام عليه السلام از منراضى شود، بعد در همان لحظه به مدينه برگشت و امام عليه السلام از او دلشادگرديد.
و مانند سير دادن امام محمد تقى عليه السلام خادم مسجد راءس الحسين در شام را در يك شباز دمشق به كوفه و به مدينه و مسجدالحرام و برگشتن به جاى خود و نظاير آن كه ذكرآنها منافى وضع اين رساله است ؛ زيرا در اينجا تنها آنچه ازاهل وثوق و اطمينان شنيده شده يا ديده شده نوشته مى گردد نه آنچه در كتب ثبت شده وگاهى براى تاءييد مطلب از آنها هم نقل مى گردد.
6 - زنده شدن پس از مرگ
و نيز از همان مرحوم آقاميرزا محمود شنيدم كه فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شيخ محمدحسين قمشه اى كه از فضلا و تلاميذ مرحوم سيد مرتضى كشميرى بود مشهور شده بودكه ((از گور گريخته )) و سبب اين شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنيدم اين بود كهايشان در سن هيجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضشسخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زيادى در همان اطاقى كه مريض بود مىگذارند، ايشان بدون اطلاع كسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شديدتر شده تا مىميرد.
در آن حال حاضرين گريان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده ديد مى گويدكسى دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم ، فورا قرآن مجيد را برداشته و بالاىبام مى رود و سرگرم تضرع به حضرت آفريدگار مى شود و قرآن مجيد و حضرتابا عبدالله الحسين را شفيع قرار مى دهد و مى گويد دست برنمى دارم تا فرزندم را به منبرگردانيد.
چند دقيقه بيش نمى گذرد كه جان به كالبد آقا محمد حسين برمى گردد و به اطرافخود مى نگرد مادرش را نمى بيند، مى گويد به والده بگوييد بيايد كه خداوند مرا بهحضرت اباعبداللّه عليه السلام بخشيد.
مادر را خبر مى كنند بيا كه فرزندت زنده شده ، سپس گزارش خود رانقل نمود كه چون مرگ من رسيد دو نفر نورانى سفيدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند چهباكى دارى ، گفتم تمام اعضايم درد مى كند، يكى از آنها دست برپايم كشيد، پايم راحتشد، هرچه دست را رو به بالا مى آورد درد بدن راحت مى شد، يك دفعه ديدم تماماهل خانه گريانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شدم ، نتوانستم تا بالاخرهآن دو نفر مرا به بالا حركت دادند، بسيار خوش و خرم بودم ، در بين راه بزرگىنورانى حاضر شد و به آن دو نفر فرمود:((ما سىسال عمر به اين شخص عطا كرديم در اثر توسل مادرش به ما، او را برگردانيد)).
به سرعت مرا برگردانيدند ناگهان چشم باز نمودم اطرافيان را گريان ديدم به مادرخود گفتم كه توسل تو پذيرفته شد و مرا سىسال عمر دادند و غالب آقايان نجف كه اين داستان را از خودش شنيده بودند، در راءس مدتسى سال ، منتظر مرگش ‍ بودند و در همان راءس سىسال هم در نجف اشرف مرحوم گرديد.
نظير اين داستان است آنچه در آخر كتاب دارالسلام عراقىنقل كرده از صالح متقى ملا عبدالحسين ، مجاور كربلا و داستانى است طولانى و خلاصهاش آنكه پسر ملا عبدالحسين از بام خانه اش مى افتد و مى ميرد، پدرش پريشان و نالانبى اختيار به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام پناهنده مى شود و زنده شدنپسرش را مى طلبد و مى گويد تا پسرم را ندهيد از حرم خارج نمى شوم ، بالاخرههمسايگان از آمدن پدر ماءيوس شده و مى گويند بيش از اين نمى شود جنازه رامعطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناءغسل ، به شفاعت حضرت اباعبداللّه عليه السلام روح پسر به بدنش برمى گرددلباسهايش را مى پوشد و با پاى خود به حرم حضرت مى آيد و به اتفاق پدرش بهمنزل برمى گردد.
نجات از دشمن
موارد زنده شدن مردگان به اعجاز ائمه طاهرين : بسيار است و پاره اى از آنها در كتابمدينة المعاجز ضمن معجزات آن بزرگواران مذكور است .
7 - نجات از دشمن
و نيز نقل فرموده اند كه مرحوم شيخ محمد حسين قمشه اى مزبور، عازم زيارت ائمهطاهرين كه در عراق مدفونند مى شود،الاغى تندرو مى خرد و اثاثيه خود را كه مقدارىلباس و خوراك و چند جلد كتاب بود در خرجين مى گذارد و بر الاغ مى بندد، از آن جملهكتابچه اى داشته كه در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافى باتقيه از سب و لعن مخالفين در آن نوشته بود.
پس با قافله حركت مى كند تا به گمرك بغداد وارد مى شود، يك نفر مفتش با دو نفرماءمور مى آيند، مفتش مى گويد خرجين شيخ را باز كنيد، تصادفا مفتش در بين همه كتابهاهمان كتابچه را برمى دارد و باز مى كند و همان صفحه اى كه در آن مطالب مخالف تقيهبوده مى خواند. پس نگاه خشم آميزى به شيخ مى كند و به ماءمورين مى گويد شيخ رابه محكمه كبرى ببريد و تمام زوار را پس از جلب شيخ ، بدون تفتيش رها مى كند وخودش هم مى رود.
در سابق ، فاصله بين گمرك و شهر، مسافت زيادى خالى از آبادى بوده است آن دوماءمور اثاثيه شيخ را بار الاغ مى كنند و شيخ را از گمرك بيرون مى آورند و به راه مىافتند.
پس از طى مسافت كمى ، الاغ از راه رفتن مى افتد به قسمى كه براى دو ماءمور، رنجشخاطر فراهم مى شود، يكى به ديگرى مى گويد خسته شدم ، اين شيخ كه راه فرارندارد من جلو مى روم تو با شيخ از عقب بياييد.
مقدارى از راه را كه پليس دوم طى مى كند، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمى هوا اوهم خسته و تشنه و وامانده مى شود،به شيخ مى گويد من جلو مى روم تا خود را به سايهو آب برسانم تو از عقب ما بيا جوج به ما ملحق شو.
شيخ چون خود را تنها و بلامانع مى بيند و خسته شده بود سوار الاغ مى شود، تا سوارمى شود، حال الاغ تغيير كرده دو گوش خود را بلند مى كند و مانند اسب عربى باكمال سرعت مى دود تا به ماءمور اول مى رسد، همينكه مى خواهد بگويد بيا الاغ راهروگرديد تو هم سوار شو، مثل اينكه كسى دهانش را مى بندد جوج چيزى نمى گويد، باسرعت از پهلوى پليس مى گذرد و پليس هم هيچ نمى فهمد، شيخ مى فهمد كه لطف الهىاست و مى خواهند او را نجات دهند تا به پليس دوم مى رسد، هيچ نمى گويد او هم كور وكر گرديده شيخ را نمى بيند و پس از عبور از ماءمور دوم ، زمام الاغ را رها مى كند تاهرجا خدا مى خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد مى شود و بى درنگ از كوچه هاى بغدادگذشته وارد كاظمين 8 مى شود و در كوچه هاى شهر كاظمين مى گردد تا خودش را بهخانه اى كه رفقاى شيخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه مى زند.
پس از ملاقات رفقا، بزودى از كاظمين بيرون مى رود و خداى را بر نجات از اين شرّبزرگ سپاسگزارى مى كند
8 - نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف
و نيز نقل فرمودند از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه فرموده بود شبى دوساعت از شبگذشته به قصد خريد ترشى از خانه بيرون آمدم و دكان ترشى فروشى نزديكسور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آنمتصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذىايوان طلا و درب رواق بوده است به طورى كه اگر تمام درها باز بود، شخص از دروازه، ضريح مطهر را مى ديد) و شيخ مزبور هنگام عبور مى شنود عده اى پشت دروازه در را مىكوبند و مى گويند:((يا عَلى ! اَنْتَ فُكَّ اْلبابَ؛ يعنى ياعلى ! خودت در را باز كن )).و معجزه رضويه - شفاى بيمار
ماءمورين به آنها اعتنايى نمى كنند، چون اول شب كه در را مى بستند تا صبح بازكردنش ممنوع بود.
آقاى شيخ مى رود ترشى مى خرد و برمى گردد چون به دروازه مى رسد اين دفعه عدهزوارى كه پشت در بودند شديدتر ناله كرده و عرض مى كنند يا على ! در را باز كن وپاها را سخت به زمين مى كوبند. آقاى شيخ پشت خود را به ديوار مى زند كه از طرفراست چشمش به سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را مى بيند، ناگاه مى بيند از طرفقبر مبارك ، نورى به اندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حركت بود، يكى بهدور خود و ديگرى رو به صحن و بازار بزرگ و باكمال آرامى مى آيد. آقاى شيخ نيز كاملا چشم به آن دوخته است با نهايت آرامش از جلو روىشيخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهارچوب آن از ديوار كنده مى شود و برزمين مى افتد.
عربها با نهايت مسرت و بهجت ، به شهر وارد مى شوند. داستان ششم و هفتم و هشتم راغالب نجفى ها خصوصا اهل علم باخبرند و هنوز بعضى ازرجال علم كه مرحوم محمد حسين را ديده و اين مطالب را بلاواسطه از او شنيده اند، در قيدحياتند و اگر اسامى نقل كنندگان را ثبت كنيم طولانى مى شود و لزومى هم ندارد.
9 - معجزه رضويه - شفاى بيمار
و نيز جناب ميرزاى مرحوم نقل فرمود از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه ايشان به قصدتشرف به مشهد حضرت رضا عليه السلام از عراق مسافرت مى كند و پس از ورود بهمشهد مقدس ، دانه اى در انگشت دستش آشكار مى شود و سخت او را ناراحت مى كند، چند نفر ازاهل علم او را به مريضخانه مى برند، جراح نصرانى مى گويد بايد فورا انگشتشبريده شود و گرنه به بالا سرايت مى كند.
جناب شيخ قبول نمى كند و حاضر نمى شود انگشتش را ببرند. طبيب مى گويد اگر فرداآمدى بايد از بند دست بريده شود، شيخ برمى گردد و درد شدت مى كند و شب تا صبحناله مى كند، فردا به بريدن انگشت راضى مى شود.
چون او را به مريضخانه مى برند ، جراح دست را مى بيند و مى گويد بايد از بند دستبريده شود، شيخ قبول نمى كند و مى گويد من حاضرم فقط انگشتم بريده شود، جراحمى گويد فايده ندارد و اگر الان از بند دست بريده نشود به بالاتر سرايت كرده وفردا بايد از كتف بريده شود، شيخ برمى گردد و درد شدت مى كند به طورى كه صبحبه بريدن دست راضى مى شود؛ چون او را نزد جراح مى آورند و دستش را مى بيند مىگويد به بالا سرايت كرده و بايد از كتف بريده شود و از بند دست فايده ندارد و اگرامروز از كتف بريده نشود فردا به ساير اعضا سرايت مى كند و بالاخره به قلب مىرسد و هلاك مى شود.
شيخ به بريدن دست از كتف راضى نمى شود و برمى گردد و درد شديدتر شده تاصبح ناله مى كند و حاضر مى شود كه از كتف بريده شود، رفقايش او را براىمريضخانه حركت مى دهند تا دستش را از كتف ببرند، در وسط راه شيخ گفت اى رفقا! ممكناست در مريضخانه بميرم ، اول مرا به حرم مطهر ببريد پس ايشان را در گوشه اى ازحرم جاى دادند، شيخ گريه و زارى زيادى كرده و به حضرت شكايت مى كند و مى گويدآيا سزاوار است زاير شما به چنين بلايى مبتلا شود و شما به فريادش نرسيد:((وَاَنْتَاْلاِمامُ الَرّؤُفُ)) خصوصا در باره زوار، پس حالت غشوه عارضش مى شود در آنحال حضرت رضا عليه السلام را ملاقات مى كند، آن حضرت دست مبارك بر كتف او تاانگشتانش كشيده و مى فرمايد شفا يافتى ، شيخ به خود مى آيد مى بيند دستش هيچ دردىندارد. رفقا مى آيند او را به مريضخانه ببرند، جريان شفاى خود رابه دست آن حضرتبه آنها نمى گويد چون او را نزد جراح نصرانى مى برند جراح دستش را نگاه مى كنداثرى از آن دانه نمى بيند به احتمال آنكه شايد دست ديگرش باشد آن دست را هم نظرمى كند مى بيند سالم است ، مى گويد اى شيخ آيا مسيح عليه السلام را ملاقات كردى ؟!
عنايت و صله حضرت رضا(ع )
شيخ فرمود: كسى را كه از مسيح عليه السلام بالاتر است ديدم و مرا شفا داد پس ‍ جريانشفا دادن امام عليه السلام را نقل مى كند.
10 - عنايت وصله حضرت رضا (ع )
شنيدم از عالم عامل و فاضل كامل جناب حاج شيخ محمد رازى مؤ لف كتاب آثارالحجه و غيرهكه فرمود شنيدم از جناب سيدالعلماء مرحوم حاج آقا يحيى (امام جماعت مسجد حاج سيدعزيزاللّه در تهران ) و از جمعى ديگر از اهل علم كهنقل فرمودند از مرحوم حاج شيخ ابراهيم مشهور به صاحب الزمانى كه فرموده روز تولدحضرت على بن موسى الرضا عليه السلام (11 ذيقعده ) قصيده اى در ولادت و مدح آنحضرت گفتم و از خانه بيرون آمدم به قصد ملاقات نايب التوليه كه قصيده ام رابراى او بخوانم . چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان ، سلطان اينجاستكجا مى روى ؟ قصيده ات را براى خودشان چرا نمى خوانى ؟!
پس ، از قصد خود پشيمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصيده ام رامقابل ضريح مقدس خواندم ، پس عرض كردم يا مولاى از جهت معيشت در فشارم ، امروز همعيد است اگر صله اى عنايت فرماييد بجاست ناگاه از سمت راست كسى ده تومان در دست منگذاشت ، گرفتم و عرض كردم يا مولاى كم است ، فورا از سمت چپ كسى ده تومان ديگردر دستم گذاشت ، باز عرض كردم كم است ، ده تومان ديگر در دستم گذاشتند، خلاصهتا شش مرتبه استدعاى زيادتى كردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند (البته دهتومان آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است )
چون مبلغ شصت تومان را كافى ديدم ، خجالت كشيدم كه باز طلب زيادتى كنم ،پول را در جيب گذاشته تشكر كردم و از حرم مطهر خارج شدم ، در كفشدارى عالم ربانىمرحوم حاج شيخ حسنعلى تهرانى را ديدم كه مى خواهد به حرم مشرف شود، مرا كه ديد دربغل گرفت و فرمود حاج شيخ خوب زرنگ شده اى با حضرت رضا عليه السلام نزديكشده و روى هم ريخته ايد، تو شعر مى گويى و آن حضرت به تو صله مى دهد، بگو چهمبلغى صله دادند؟
گفتم شصت تومان ، فرمود حاضرى شصت تومان رابدهى و دو برابر آن جراج بگيرى ؟قبول كردم شصت تومان را دادم وايشان 120 تومان به من مرحمت فرمود، بعدا پشيمانشدم كه آن وجهى كه امام مرحمت فرمودند چيز ديگر بود، خدمت شيخ برگشتم و آنچهاصرار كردم ايشان معامله را فسخ نفرمود.
11 - عنايت حسين (ع )
شنيدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى كه تقريبا در 35سال قبل جبه ج شيراز تشريف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند وبنده هم به فيض ملاقاتشان رسيدم ، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتباتعاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيممتذكر شدم كه در اين سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثاو حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم ، به رفقا گفتم بياييد به مسجدبراثا برويم .
گفتند مجال نيست و خلاصه نيامدند ، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم تا به مسجد رسيدم ،ديدم در بسته است ومعلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدمكه چكنم اين همه راه به اميدى آمدم ، به ديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديواربالا بروم بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته وداخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز ودعا شدم بهخيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است ، درداخل مسجد هم كسى نبود، پس از فراغت آمدم در راباز كنم ديدمقفل محكمى بر در زده اند و به وسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند. حيران شدم چكنمديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا مسجد براثا
رفت . با خود گفتم عمرى است دَم از حسين عليه السلام مى زنم و اميدوارم كه به بركت آنحضرت در بهشت به رويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن ايندر هم به بركت حضرت ابى عبداللّه عليه السلامسهل است پس با يقين تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم يا حسين عليه السلام و آنراكشيدم ، فورا باز گرديد، در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجاآوردم و به قافله هم رسيدم .
مسجد براثا
محدث قمى - عليه الرحمه - در مفاتيح فرموده ((مسجد براثا)) از مساجد معروفه متبركهاست و بين بغداد و كاظمين واقع شده جوج در راه ، زوّار غالبا از فيض آن محروم و اعتنايىبه آن ندارند با همه فضايل و شرافتى كه براى آننقل شده است .
((حموى )) كه از مورخين سنه ششصد است در معجم البلدان گفته ((براثا)) محله اى بوددر طرف بغداد در قبله كرخ و جنوبى باب محول و براى آن مسجد جامعى بود كه شيعياندر آن نماز مى گذاشتند و خراب شده و گفته كهقبل از زمان راضى باللَّه خليفه عباسى شيعيان در آن مسجد جمع مى گشتند و سب صحابهمى نمودند ...
راضى باللَّه امر كرد در آن مسجد ريختند و هر كه را ديدند گرفتند و حبس نمودند و مسجدرا خراب كرد و با زمين هموار نمود
شيعيان ، اين خبر را به اميرالامراى بغداد به حكم ماكانى رسانيدند او به اعاده بنا ووسعت و احكام آن حكم نمود و اسم راضى باللَّه را در صدر آن نوشت و پيوسته آن مسجدمعمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه 450 كه تا الانمعطل مانده .
و ((براثا)) پيش از بناى بغداد، قريه اى بود كه گمان مردم آن است كه على عليهالسلام مرور به آن كرده در زمانى كه به مقاتله خوارج نهروان مى رفت و در مسجد جامعمزبور، نماز خوانده و در حمامى كه در آن قريه بودهداخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعيب براثى ، گويد از مجموع اخبار وارده در فضيلتمسجد براثا دوازده فضيلت براى آن است كه آنها را ذكر مى كند و بعد مى فرمايد فعلامسجد در بسته و مورد اعتنا نيست .
بنده كه در پنج سال قبل مشرف شدم ، مسجد براثا را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهزديدم و تعمير اساسى شده و داراى برق و لوله آب و درب مسجد هم باز و مورد تردد مؤمنين بود.
12 - دو قضيه عجيب
از مرحوم حاج شيخ مرتضى طالقانى در مدرسه سيد نجف اشرف ، شنيدم كه فرمود دراين مدرسه در زمان مرحوم آقاى سيد محمد كاظم يزدى ، دو قضيه عجيب و متضاد مشاهده كردم؛ يكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن وعده اى پشت بام مى خوابيدندشبى از صداى هياهوى طلاب از خواب بيدار شدم ، ديدم همه طلاب به سمت صحن مى روندو دور يك نفر جمعند، پرسيدم چه خبر شده ؟ گفتند فلان طلبه خراسانى (بنده اسم او رافراموش كرده ام ) پشت بام خوابيده بوده و غلطيده و از بام افتاده است .
من هم به بالين او رفتم ديدم صحيح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بيدار شود،گفتم او را خبر ندهيد كه از بام افتاده است ، خلاصه او را در حجره برديم و آب گرمىبه او داديم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سيد حاضر شديم و قضيه رابه مرحوم سيد خبر داديم
سيد خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ رابين فقرا تقسيم نمايند. بعد از چند روز در همين مدرسه همان طلبه يا طلبه ديگر (ترديداز بنده است ) در سرداب سن به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابيده ودر حال خواب مى غلطد و از تخت مى افتد و بلافاصله مى ميرد و جنازه اش را از سرداببالا مى آورند.
اين دو قضيه عجيب و صدها نظير آن به ما مى آموزد كه تاثير هر سببى موقوف بهخواست خداوندى است كه اسباب راموثر قرار داده است ، زيرا مى بينيم سبب قوى كه قطعبه تاثير آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سيد كه قاعدتا بايد خورد شود و بميرد،كوچكترين اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته و بالعكس ، افتادن ازتخت كوتاه يك وجبى كه قاعدتا نبايد صدمه اى وارد آورد، چه رسد به كشتن ، سبب مردنمى گردد.

next page fehrest page