بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 1, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     ALMIZA34 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلمه (اسماء) در جمله (و علم آدم الاسماء كلها) الخ ، از نظر ادبيات ، جمعى است كه الفو لام بر سرش در آمده ، و چنين جمعى به تصريحاهل ادب افاده عموم مى كند، علاوه بر اينكه خود آيه شريفه با كلمه (كلها، همه اش ) اينعموميت را تاءكيد كرده .
در نتيجه مراد بآن ، تمامى اسمائى خواهد بود كه ممكن است نام يك مسما واقع بشود، چوندر كلام ، نه قيدى آمده ، و نه عهدى ، تا بگوئيم مراد، آن اسماء معهود است .
از سوى ديگر كلمه : (عرضهم ، ايشانرا بر ملائكه عرضه كرد)، دلالت مى كند براينكه هر يك از آن اسماء يعنى مسماى بآن اسماء، موجودى داراى حياة و علم بوده اند، و درعين اينكه علم و حياة داشته اند، در پس حجاب غيب ، يعنى غيب آسمانها و زمين قرار داشتهاند.
گو اينكه اضافه غيب به آسمانها و زمين ، ممكن است در بعضى موارد اضافه تبعيضىباشد، و لكن از آنجا كه مقام آيه شريفه مقام اظهار تمام قدرت خداى تعالى ، و تماميتاحاطه او، و عجز ملائكه ، و نقص ايشان است ، لذا لازم است بگوئيم اضافه نامبرده (ماننداضافه در جمله خانه زيد-) اضافه ملكى باشد.
در نتيجه مى رساند: كه اسماء نامبرده امورى بوده اند كه از همه آسمانها و زمين غايببوده ، و بكلى از محيط كون و وجود بيرون بوده اند.
وقتى اين جهات نامبرده را در نظر بگيريم ، يعنى عموميت اسماء را، و اينكه مسماهاى بآناسماء داراى زندگى و علم بوده اند، و اينكه در غيب آسمانها و زمين قرار داشته اند، آنوقتبا كمال وضوح و روشنى همان مطلبى از آيات مورد بحث استفاده مى شود، كه آيه : (وان من شى ء الاعندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدر معلوم )، (هيچ چيز نيست مگر آنكه نزد ماخزينه هاى آن هست ، و ما از آن خزينه ها چون خداى سبحان در اين آيه خبر ميدهد باينكهآنچه از موجودات كه كلمه (شى ء- چيز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آيد،نزد خدا از آن چيز خزينه هائى انباشته است ، كه نزد او باقى هستند، و تمام شدنىبرايشان نيست ، و بهيچ مقياسى هم قابل سنجش ، و بهيچ حدىقابل تحديد نيستند، و سنجش و تحديد را در مقام و مرتبهانزال و خلقت مى پذيرند، و كثرتى هم كه در اين خزينه ها هست ، از جنس كثرت عددى نيست، چون كثرت عددى ملازم با تقدير و تحديد است ، بلكه كثرت آنها از جهت مرتبه و درجهاست ، و بزودى انشاءاللّه در سوره حجر در تفسير آيه نامبرده كلامى ديگر خواهد آمد.
پسحاصل كلام اين شد: كه اين موجودات زنده و عاقلى كه خدا بر ملائكه عرضه كرد،موجوداتى عالى و محفوظ نزد خدا بودند، كه در پس حجاب هاى غيب محجوب بودند، وخداوند با خير و بركت آنها هر اسمى را كه نازل كرد، در عالمنازل كرد، و هر چه كه در آسمانها و زمين هست از نور و بهاى آنها مشتق شده است ، و آنموجودات با اينكه بسيار و متعددند، در عين حال تعدد عددى ندارند، و اينطور نيستند كهاشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلكه كثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است ،و نزول اسم از ناحيه آنها نيز باين نحو نزول است .
ابليس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم كافر بوده 
(و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ) آن چه ملائكه اظهار بدارند، و آنچه پنهان كنند،دو قسم از غيب نسبى است ، يعنى بعضى از غيب هاى آسمانها و زمين است ، و بهمين جهت درمقابل آن جمله : (اعلم غيب السماوات و الارض ) قرار گرفت ، تاشامل هر دو قسم غيب يعنى غيب داخل در عالم ارضى و سماوى ، و غيب خارج از آن بشود.
تقيد جمله : (كنتم تكتمون ) بقيد (كنتم )، باين معنا اشعار دارد: كه در اين ميان درخصوص آدم و خلافت او، اسرارى مكتوم و پنهان بوده ، و ممكن است اين معنا را از آيه بعدىهم ، كه مى فرمايد: (فسجدوا الا ابليس ، ابى و استكبر و كان من الكافرين )، استفادهكرد.
چون از اين جمله بر مى آيد كه ابليس قبل از بوجود آمدن صحنه خلقت آدم ، و سجده ملائكه، كافر بوده (چون فرموده (كان من الكافرين )، از كافرين بود) و سجده نكردنش ، ومخالفت ظاهريش ، ناشى از مخالفتى بوده كه در باطن ، مكتوم داشته .
و از همين جا روشن ميشود كه سجده ملائكه ، و امتناع ابليس از آن ، يك واقعه اى بوده كه درفاصله فرمايش خدا: (انى اعلم ما لا تعلمون )، و بين فرمايش ديگرش : (اعلم ماتبدون و ما كنتم تكتمون ) الخ ، واقع شده و نيز از آن استفاده ميشود كه بخاطر چهسرى جمله : (انى اعلم مالا تعلمون ) الخ ، را بار دوممبدل كرد بجمله : (انى اعلم غيب السماوات و الارض ).
بحث روايتى (شامل رواياتى درباره قصه آدم ((عليه و السلام ) 
در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اگر ملائكه موجوداتزمينى را قبلا نديده بودند، كه خونريزى كردند، از كجا گفتند(اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء)؟.
مؤ لف : ممكن است اين فرمايش امام اشاره باشد، بدورانى كهقبل از دوران بنى آدم در زمين گذشته ، همچنانكه اخبارى نيز در اين باره رسيده است ، واين با بيان ما كه گفتيم : ملائكه مسئله خونريزى و فساد را از كلام خدايتعالى : (انىجاعل فى الارض خليفه ) الخ فهميدند. منافات ندارد، بلكه اصولا اگر بيان ما درنظر گرفته نشود، كلام ملائكه قياسى مذموم ميشود نظير قياسى كه ابليس كرد، (چونصرف اينكه در دوران قبل موجوداتى چنين و چنان كردند،دليل نميشود بر اينكه موجودى ديگر نيز آنچنان باشد).
و نيز در تفسير عياشى از آنجناب روايت شده كه زراره گفت : وارد بر حضرت ابى جعفرامام باقر عليه السلام شدم ، فرمود: از اخبار شيعه چه چيزهائى دارى ؟ عرضه داشتم :نزد من از احاديث شيعه مقدار زيادى هست ، و من ميخواستم آتشى بيفروزم ، و همه را در آتشبسوزانم ، فرمود: آنها را پنهان كن ، تا آنچه را بنظرت درست نمى آيد فراموش كنى ،در اينجا بياد احاديث مربوط بآدم افتادم ، امام باقر عليه السلام فرمود: ملائكه چهاطلاعى از خلقت آدم داشتند، كه گفتند: (اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء).
زراره سپس اضافه كرد: كه امام صادق عليه السلام هر وقت گفتگو از مسئله آدم بميان مىآمد مى فرمود: اين جريان ردى است بر قدريه ، كه منكر قدر هستند، چون مى رساندسرنوشت انسان قبل از هستيش معين شده ، آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: آدم در آسماناز ميانه فرشتگان رفيقى داشت ، بعد از آنكه از آسمان بزمين هبوط كرد، آن رفيقآسمانيش از فراق وى ناراحت شد، و نزد خدا شكايت كرد، اجازه خواست تا بزمين هبوط كند،و احوالى از رفيقش بپرسد، خدايتعالى باو اجازه داد، فرشته هبوط كرد، و آدم را ديد، كهدر بيابانى خشك و بدون گياه نشسته ، همينكه رفيق آسمانيش را ديد، (از شدت دلتنگى )دست بسر گذاشت ، و فريادى اندوه بار بزد.
امام صادق عليه السلام مى فرمود: ميگويند: آدم اين فرياد خود را بگوش همه خلقرسانيد، (البته اين است كه همه فضا را با فرياد خود پر كرد، و خلاصه منظور از خلقانسانها نيستند چون آنروز غير از آدم انسانى ديگر نبود،) فرشته چون اين اندوه آدمبديد، گفت : اى آدم گويا پروردگارت را نافرمانى كردى ، و خود را دچار بلائى كردهاى ، كه تاب تحملش را ندارى ، هيچ ميدانى كه خدايتعالى درباره تو بما چه گفت ؟ و مادر پاسخ چه گفتيم ؟ آدم گفت : نه هيچ اطلاعى ندارم ، رفيقش گفت خدا فرمود: (انىجاعل فى الارض خليفه ) الخ ، و ما گفتيم :(اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء)؟ و معلوم ميشود كه خدا تو را براى اينآفريده ، كه در زمين باشى ، با اين حال آيا توقع دارى كه هنوز در آسمان باشى ؟آنگاه امام صادق سه بار فرمود: بخدا سوگند آدم با اين مژده تسليت يافت .
مؤ لف : از اين روايت بر مى آيد كه بهشت آدم كه در آنجا خلق شد، و از آنجا هبوط كرد،در آسمان بوده ، و بزودى رواياتى ديگر نيز مى آيد، كه مويد اين معنا است .
مقصود از اسماء در (و علم آدم الاسماء كلها) از لسان روايات 
و نيز در همان تفسير از ابى العباس از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت : ازآنجناب از آيه : (و علم آدم الاسماء كلها) الخ پرسيدم ، كه آن اسماء چه بوده ؟ فرمود:اسامى دواها و گياهان و درختان و كوههاى زمين بود.
و نيز در همان تفسير از داود بن سرحان عطار روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق عليهالسلام بودم ، دستور داد سفره آوردند، و ما غذا خورديم ، سپس دستور داد طشت و دستسنان(لگن يا حوله ) را، آوردند عرضه داشتم : فدايت شوم منظور از اسماء در آيه (و علم آدمالاسماء) الخ چيست ؟ آيا همين طشت و دست سنان نيز از آن اسماء است ؟ حضرت فرمود: درهها و تنگه ها و بيابانها از آنست ، و با دست خود اشاره به پستيها و بلنديها كرد.
و در كتاب معانى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداى عز وجل اسامى حجت هاى خود همگى را بآدم بياموخت ، آنگاه آنان را كه در آن روز ارواحى بودندبر ملائكه عرضه كرد، و بملائكه فرمود: مرا از اسامى اين حجت ها خبر دهيد، اگر راستميگوئيد، كه بخاطر تسبيح و تقديستان از آدم سزاوارتر بخلافت در زمين هستيد، ملائكهگفتند: (سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم )، (منزهى تو، ما جز آنچهتو بما تعليم كرده اى علمى نداريم ، كه تنها توئى داناى حكيم )، آنگاه خدايتعالىبآدم فرمود: اى آدم (انبئهم باسماء هم )، تو ملائكه را باسماء آنان خبر ده ، (فلماانبئهم باسمائهم ) پس همينكه آدم ملائكه را از اسماء آنان خبر داد، ملائكه بمنزلتعظيمى كه حجت هاى خدا نزد خدا دارند پى بردند، و فهميدند كه آنان سزاوارترندبخلافت تا ايشان ، و آن حجت هايند كه ميتوانند جانشين خدا در زمين ، و حجت هاى او بر خلقباشند، آنگاه حجت ها را از نظر ملائكه پنهان كرد، و ايشانرا وادار كرد كه تا با ولايت ومحبت آن حجت ها وى را عبادت كنند، و بايشان فرمود: (الماقل لكم انى اعلم غيب السماوات و الارض ؟ و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون )؟.
مؤ لف : خواننده عزيز با مراجعه به بيانيكه گذشت ، متوجه ميشود كه اين روايات چهمعنا ميدهد، و اينكه ميان اينها و روايات قبل از اينها منافاتى نيست ، چون در گذشته گذشتكه آيه : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه ) الخ ، اين معنا را دست ميدهد: كه هيچ چيز نيستمگر آنكه در خزينه هاى غيب وجود دارد، و آنچه الان در دسترس ما هست بانزول از آنجا باين صورت در آمده اند، و هر اسمى كه درمقابل معنا و مسمائى از اين مسميات اسم هست براى همين مسما در خزائن غيب نيز هست . پس درنتيجه هيچ فرقى نيست بين اينكه گفته شود: خدا آنچه در خزائن غيب هست ، يعنى غيبآسمانها و زمين را بآدم تعليم داد، و بين اينكه گفته شود: خداوند اسم همه چيز را كه بازغيب آسمانها و زمين است بآدم بياموخت ، چون روشن است كه نتيجه هر دو يكى است .
بيان يك نمونه از اخبار طينت بنقل از علامه مجلسى در بحارالانوار
و مناسب اين مقام آنست كه يك عده از اخبار طينت را كه مؤ يد بيان ما است در اينجا بياوريم ،و لذا ما حديثى را كه مرحوم مجلسى در بحار آورده در اينجانقل مى كنيم ، وى از جابر بن عبداللّه روايت مى كند كه گفت برسولخدا صلى الله عليهو آله و سلم عرضه داشتم : اولين چيزيكه خدا خلق كرد، چه بود؟ فرمود: اى جابر نورپيغمبرت بود، كه خدا اول آنرا آفريد، و سپس از او هر چيز ديگرى را خلق كرد، آنگاهآنرا در پيش روى خود در مقام قربش نگه داشت ، و خدا ميداند چه مدت نگه داشت ، آنگاه آننور را چند قسم كرد، عرش را از يك قسم آن ، و كرسى را از يك قسمش ، و حاملان عرش وسكنه كرسى را از يك قسمش بيافريد، و قسم چهارم را در مقام حب آنمقدار كه خود ميداندنگه داشت ، و سپس همان را چند قسم كرد، قلم را از قسمى ، و لوح را از قسمى ، و بهشت رااز قسمى ديگرش بيافريد، و قسم چهارم را آنقدر كه خود ميداند در مقام خوف نگه داشت ،باز همان را اجزائى كرد، و ملائكه را از جزئى ، و آفتابرا از جزئى ، و ماه را از جزئىبيافريد، و قسم چهارم را آنقدر كه خود ميداند در مقام رجاء نگه داشت ، و سپ س همان رااجزائى كرد، عقل را از جزئى ، و علم و حلم را از جزئى ، و عصمت و توفيق را از جزئىبيافريد، و باز قسم چهارمش را آنقدر كه خود ميداند در مقام حياءنگه داشت .
و سپس با ديد هيبت بآن قسم از نور من كه باقى مانده بود نظر افكند، و آن نور شروعكرد به نور باريدن ، و در نتيجه صد و بيست و چهار هزار قطره نور از او جدا شد، كهخدا از هر قطره اى روح پيغمبرى و رسولى را بيافريد، و سپس آن ارواح شروع كردندبه دم زدن ، و خدا از دم آنها ارواح اولياء، و شهداء و صالحين ، را بيافريد.
مؤ لف : اخبار در اين معانى بس يار زياد است ، و خواننده گرامى اگر با نظر دقت وتاءمل در آنها بنگرد، خواهد ديد كه همه شواهدى هستند بر بيان گذشته ما، و انشاءاللّهبزودى بحثى در پيرامون ب عضى از آنها خواهد آمد، تنها چيزيكه عجالتا در اينجا لازماست سفارش كنم ، اين است كه زنهار وقتى باين اخبار بر ميخورى ، بايد در نظر داشتهباشى كه بآثارى از معادن علم و منابع حكمت بر خورده اى ، فورى مگو كه اينها ازجعليات صوفى مآبان ، اوهام خرافه پرستان است ، براى اينكه براى عالم خلقتاسرارى است ، كه اينك مى بينيم طبقاتى از اقوام مختلف انسانى هنوز هم كه هنوز استلحظه اى از جستجو و بحث پيرامون اسرار خلقت نمى آسايند، همچنانكه از روز نخست كهبشر در زمين منتشر گرديد، هر مجهولى كه برايش كشف شد، پى بمجهولهاى بسيارىديگر برد، با اينكه همه بحثها كه تاكنون پى گيرى شده ، در چار ديوارى عالم طبيعتبوده ، كه پست ترين و تنگ ترين عوالم است . اين كجا و عالم ماوراى طبيعت كجا؟ كهعوالم نور و وسعت است .

آيه 34 بقره 
و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين-34.
ترجمه آيه
و چون بملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد پس همه سجده كردند بجز ابليس كه ازاينكار امتناع كرد و كبر ورزيد و او از كافران بود.
بيان 
خواننده عزيز تا اينجا متوجه شد كه جمله : (و ما كنتم تكتمون ) الخ ، دلالت ميكرد براينكه : در ميان ملائكه (ولو يكنفر از ايشان بنام ابليس ) امرى مكتوم بوده ، كه از اظهار آنخوددارى مى كرده اند، و بزودى آن امر (كه همان كفر ابليس باشد) آشكار ميشود، و اين معنابا جمله : (ابى و استكبر و كان من الكافرين )، بى مناسبت نيست ، چون در اين جملهنفرمود: ابليس از سجده امتناع ورزيد، و تكبر كرد، و كافر شد، بلكه فرموده : و ازكافران بود، معلوم ميشود اين يكى از همان امورى بوده كه مكتوم بوده ، و خداوند با اينصحنه آنرا برملا كرده .
و نيز متوجه شد، كه داستان سجده تقريبا و يا تحقيقا ميان دو جمله : (انى اعلم ما لاتعلمون ) الخ ، و جمله : (و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ) الخ واقع شده ، و يامثل آنست كه واقع شده باشد ، در نتيجه آيه : (و اذقال ربك للملائكه اسجدوا لآدم ) الخ ، نظير جمله اى ميماند كه از ميان چند جمله استخراجشده باشد تا راهى براى انتقال به داستان بهشت پيدا شود، چون اگر بخاطر داشتهباشيد گفتيم : اين آيات منظور اصليش بيان خلافت انسان ، و موقعيت او، و چگونگىنازل شدنش به دنيا و مال كار او از سعادت و شقاوت است ، پس در چنين مقامى اعتناىزيادى به نقل داستان سجده ندارد، مگر باشاره اجمالى آن ، تا باين ترتيب وسيله اىشود براى ذكر داستان بهشت ، و هبوط آدم ، (دقت فرمائيد).
پس وجه اعراض از تفصيل باختصار گوئى نيز همين بود، و اى بسا سر التفات از غيبتدر (اذ قال ربك ) الخ ، به تكلم در (اذ قلنا) الخ باز همين باشد.
دو وجه در معنى (و ما كنتم تكتمون ) 
و بنابر آنچه گذشت نسبت كتمان بهمه ملائكه دادن ، با اينكه تنها يك نفر از آنان بنامابليس كفر درونى خود را پنهان كرده بود، از باب رعايت داب كلامى است ، كهعمل يكنفر را بجماعتى كه با آن يكنفر آميخته اند، و امتيازى بينشان نيست ، نسبت ميدهند.
البته ممكن است وجه ديگرى داشته باشد، و آن اين باشد كه ملائكه از ظاهر كلام خدا كهفرمود: (انى جاعل فى الارض خليفه )، اين معنا را فهميدند و آنرا كتمان كرده اند، كهمراد خدا بخليفه قرار دادن در زمين اطلاق خلافت باشد چون ملائكهاحتمال نميدادند كه يك موجود مادى و زمينى بتواند مقام خلافت خدائى را دارا شود، خدا همكه در كلام خود نفرمود: چه كسى را ميخواهم در زمين خليفه كنم ، بلكه بطور مطلق فرمود:ميخواهم اينكار را بكنم ، لذا خدايتعالى فرمود: (من ميدانم آنچه را كه همه شما ملائكهاظهار ميداريد، و هم آنچه را پنهان مى كنيد)، مؤ يد اين وجه اين است كه بعد از رد كلامملائكه ، و اثبات لياقت خلافت براى آدم ، براى بار دوم بملائكه فرمود: كه بايد برآدم سجده كنيد، چون مى فهماند هنوز حضور قلبى ملائكه و آن پندارشانزايل نشده بود بعضى از روايات نيز بطوريكه خواه يد ديد بر اين وجه دلالت دارد.
حكم سجده براى غير خدا 
(اسجدوا لادم ) الخ ، از اين جمله اجمالا استفاده ميشود كه سجده براى غير خدا جائزاست در صورتيكه منظور از آن احترام و تكريم آن غير خدا، و در عينحال خضوع و اطاعت امر خدا نيز بوده باشد، و نظير اين استفاده را از آيه : (و رفعابويه على العرش ، و خروا له سجدا و قال يا ابت هذاتاويل رؤ ياى من قبل قد جعلها ربى حقا)، (پدر و مادر خود را بر تخت سلطنت نشانيد، وايشان و برادران همگى بمنظور تعظيم وى بسجده افتادند، يوسف بپدر گفت : پدرم ايناست تاءويل آن رؤ يائيكه قبلا ديده بودم ، پروردگارم آن رؤ يا را محقق كرد)، نيز ميتوانكرد.
و اين خود اشكالى است كه ممكن است بذهن كسى خطور كند و خلاصه جواب اين است كهاگر بياد داشته باشيد در سوره فاتحه گفتيم : عبادت ، عبارت از آنست كه بنده ، خود رادر مقام عبوديت در آورد، و عملا بندگى و عبادت خود را اثبات هم بكند، و همواره بخواهد كهدر بندگى ثابت بماند.
بنابراين فعل عبادى بايد فعلى باشد كه صلاحيت براى اظهار مولويت مولى ، و ياعبديت عبد را داشته باشد، مانند سجده و ركوع كردن و يا جلو پاى مولا برخواستن ، و يادنبال سر او راه رفتن ، و امثال آن ، و هر چه اين صلاحيت بيشتر باشد، عبادت بيشتر، وعباديت متعين تر ميشود، و از هر عملى در دلالت بر عزت مولويت ، و ذلت عبوديت ، روشنتر و واضح تر، دلالت سجده است ، براى اينكه در سجده بنده بخاك مى افتد، و روىخود را بخاك مى گذارد.
سجده عبادت ذاتى نيست 
و اما اينكه بعضى چه بسا گمان كرده اند: كه سجده عبادت ذاتى است ، و بجز عبادت هيچعنوانى ديگر بر آن منطبق نيست ، صحيح نيست ، و نبايد بدان اعتناء كرد، براى اينكهچيزيكه ذاتى شد، ديگر تخلف و اختلاف نمى پذيرد، و سجده اينطور نيست ، زيرا ممكناست كسى همين عمل را بداعى ديگرى غير داعى تعظيم و عبادت بياورد، مثلا بخواهد طرف رامسخره و استهزاء كند، و معلوم است كه در اينصورت با اينكه همه آن خصوصياتى را كهسجده عبادتى دارد واجد است ، مع ذلك عبادت نيست ، بله ، اين معناقابل انكار نيست ، كه معناى عبادت در سجده از هرعمل ديگرى واضح تر و روشن تر بچشم مى خورد.
خوب ، وقتى معلوم شد كه سجده عبادت ذاتى نيست ، بلكه قصد عبادت لازم دارد، پس اگردر سجده اى مانعى تصور شود، ناگزير از جهت نهى شرعى ، و يا عقلى خواهد بود، وآنچه در شرع و يا عقل ممنوع است ، اين است كه انسان با سجده خود براى غير خدا، بخواهدبراى آن غير اثبات ربوبيت كند، و اما اگر منظورش از سجده صرف تحيت و يا احترام اوباشد، بدون اينكه ربوبيت براى او قائل باشد، بلكه صرفا منظورش انجام يك نحوتعارف و تحيت باشد و بس ، در اينصورت نهدليل شرعى بر حرمت چنين سجده اى هست ، و نه عقلى .
چيزيكه هست ذوق دينى ، كه مردم متدين آنرا از انس ذهن بظواهر دين كسب كرده اند، اقتضاءمى كند كه بطور كلى اين عمل را بخدا اختصاص دهند، و براى غير خدا هر چند از بابتعارف و تحيت باشد، بخاك نيفتند، اين ذوققابل انكار نيست ، و لكن چنين هم نيست كه هر عملى را كه بمنظور اظهار اخلاص درباره خدامى آوريم ، آوردن آن عمل درباره غير خدا ممنوع باشد،
و نتوانيم با آن عمل ، نسبت به بندگان صالح خدا، و يا قبور اولياء او، و يا آثار آناناظهار محبت كنيم ، چون چنين منعى از راه دليل عقلى و يا نقلى نرسيده ، و ما انشاءاللّهبزودى در محل مناسب باز پيرامون اين مطلب بحث خواهيم كرد.
بحث روايتى (شامل رواياتى درباره قصه خلقت آدم و سجده ملائكه و اباء ابليس ...)
در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: بعد از آنكهخدايتعالى آدم را آفريد، ملائكه را امر فرمود تا براى او سجده كنند، ملائكه دردل بخود گفتند: ما گمان نمى كنيم خدا خلقى بيافريند كه نزدش گرامى تر از ماباشد، ما همسايگان او، و مقرب ترين خلق نزد اوئيم ، خدايتعالى فرمود: آيا بشما نگفتم :كه من آنچه را اظهار و يا كتمان مى كرديد ميدانم ؟ يعنى آنچه را درباره جن زادگان (كهقبلا در زمين فساد مى كردند)، اظهار داشتيد، و آنچه را كه (درباره لياقت خود براىخلافت ) پنهان كرديد، ميدانم ، و بهمين جهت ملائكه بخاطر آنچه گفته بودند، و نيزآنچه پنهان كرده بودند بعرش خدا پناهنده شدند.
و در همين تفسير نيز از على بن الحسين (عليه السلام ) حديثى باين معنا آمده ، و در آنفرموده : وقتى ملائكه بخطاى خود پى بردند،متوسل بعرش شدند، و اين خطا از عده اى از فرشتگان بود، نه از همه آنان ، و آن عده ،فرشتگان پيرامون عرش بودند،- تا آنجا كه فرمود:- و اين عده تا روز قيامتهمچنان پناهنده عرش هستند.
مؤ لف : ممكن است مضمون اين دو روايت را از آيه ايكه حكايت كلام ملائكه است استفادهكرد، آنجا كه گفتند: (و نحن نسبح بحمدك ، و نقدس لك )، تا جمله : ( سبحانك لا علملنا، الا، ما علمتنا، انك انت العليم الحكيم )، ولكن روايت نامبرده خالى ازاشكال نيست ، براى اينكه در آيه همه ملائكه ماءمور به سجده شدند ، و بغير از ابليسكسى در امتثال استثناء نشده ، در جاى ديگر هم فرموده : (ملائكه كلهم اجمعين سجده كردند).ولى بهر حال در توجيه روايت ميگوئيم : بزودى خواهد آمد كه عرش خدا عبارتست از علم ،و روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )، نيز همين را ميگويد، پس ملائكه اى كه آناعتراض را كرده بودند، فرشتگانى بودند، كه با علم خدا سر و كار داشته اند، و چونبخطاى خود پى بردند، باز بعلم او پناهنده شدند، و گفتند: تو منزهى از آنچه ماپنداشتيم ، و ما جز آنچه تو بما دادى علمى نداريم ، تنها داناى حكيم توئى ) (دقتبفرمائيد).
و بنابراين مراد بجمله (و كان من الكافرين ( الخ ، اين خواهد بود، كه ابليس از زمرهقوم و قبيله جنى خودش بود، همانهائى كه قبل از خلقت آدم در زمين زندگى مى كردند، وقرآن كريم در جاى ديگر درباره شان فرموده : (و لقد خلقنا الانسان منصلصال من حماء مسنون ، و الجان خلقناه من قبل من نار السموم )، (ما انسانرا از گلىخشكيده و سخت ، كه قبلا لايه اى قالب ريخته بود، بيافريديم ، و جن را قبلا از آتشزهرآگين خلق كرديم )، و بنابراين روايت ، ديگر نسبت كتمان بهمه ملائكه دادن عنايتىزائد لازم ندارد، و نسبت نامبرده بنحو حقيقت خواهد بود، براى اينكه معناى مكتوم ، معنائىبود كه بقلب همه ملائكه خطور كرد، خواهى گفت : آنوقت اين روايت با روايتى كه مىگفت : منظور، كتمان ابليس است ، كه نخوت و امتناع از سجده براى آدم را كتمان كرده بود،منافات دارد، در جواب ميگوئيم : كه هيچ منافاتى نيست ، و همه آنها را ميتوان از آيه استفادهكرد، چون واقع مطلب هم همين بوده ، شيطان تصميم گرفته بود كه اگر ماءمور بسجدهبر آدم شود، مخالفت كند، ملائكه هم آن پندار غلط را پنداشته بودند.
و در كتاب قصص الانبياء، از ابى بصير روايت كرده كه گفت : بامام صادق عليه السلامعرض كردم : آيا ملائكه سجده كردند؟ و جبهه هاى خود بر زمين نهادند؟ فرمود: آرى ، ازناحيه خدا ماءمور باين تكريم و احترام از آدم شدند.
و در كتاب تحف العقول آمده : كه سجده ملائكه براى آدم (شرك نبود)، بلكه اطاعت خدا، ومحبتى بود كه ملائكه نسبت بآدم ورزيدند.
و در كتاب احتجاج ، از موسى بن جعفر، از پدران بزرگوارش (عليهم السلام ) روايت آمده، كه فرمود: مردى يهودى از اميرالمؤ منين عليه السلام از معجزات رسولخدا صلى اللهعليه و آله و سلم ، پرسيد، كه آنجناب در مقابل ساير انبياء چه معجزاتى داشت ؟ مثلا همينآدم (آنقدر بزرگ بود كه ) خدا ملائكه را وادار كرد تا براى او سجده كنند، آيا از محمدصلى الله عليه و آله و سلم نيز چنين احترامى كرد؟ على (عليه السلام ) فرمود: درستاست همينطور بود، ولكن سجده ملائكه براى آدم اطاعت و عبادت آدم نبود، و ملائكه آدم را درمقابل خدا نپرستيدند، بلكه خدايتعالى آنانرا بر اينكار وا داشت ، تا اعترافى باشد ازملائكه بر برترى آدم ، و رحمتى باشد از خدا براى او، ولى محمد صلى الله عليه و آلهو سلم را فضيلتى بالاتر از اين داد، خداى جل و علا با آن بزرگى و جبروتى كه دارد،و با تمامى ملائكه اش ، بر محمد صلوات و درود فرستاد، و صلوات فرستادن مؤ منينبر او را عبادت خود خواند، و تو اى يهودى تصديق مى كنى كه اين فضيلت بزرگتراست .
و در تفسير قمى آمده : كه خدا از آدم نخست مجسمه اش را ساخت ، وچهل سال بهمان حال باقى گذاشت ، چون ابليس لعين از او مى گذشت بآن مجسمه ميگفت :خدا تو را برا ى امرى درست كرده آنگاه عالمآل محمد، صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ابليس ‍ باخود گفت : اگر خدا مرا بسجدهبر اين موجود امر كند، هرگز زير بار نمى روم ، تا آنجا كه عالم فرمود: آنگاه خدابملائكه فرمود: براى آدم سجده كنيد، ملائكه سجده كردند، و ابليس آنچه را دردل پنهان كرده بود بيرون انداخت ، و حسد درونى خود را اظهار كرده از سجده براى آدمامتناع ورزيد.
و در بحار، از قصص الانبياء، ازامام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ابليسماءمور شد بسجده بر آدم ، در جواب عرضه داشت : پروردگارا بعزتت سوگند مرا ازسجده بر آدم معاف بدار، و من در عوض تو را عبادتى بكنم كه تاكنون احدىمثل آن عبادتت نكرده باشد، خدايتعالى فرمود: من اطاعت بر طبق اراده و خواست خودم را دوستميدارم ، آنگاه فرمود : ابليس چهار بار ناله كرد، يكى آنروزيكه لعنت شد، و روزى ديگرروزيكه بزمين هبوط نمود، و روزيكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث گرديد،بعد از مدتى فترت كه انبيائى مبعوث نشده بودند، و چهارم آن هنگامى كه سوره فاتحهنازل گرديد، و دو بار صداى فرح آميزى در آورد، يكى آن هنگامى كه آدم از درختيكه نهىشده بود بخورد، و يكى هم آن هنگامى كه از بهشت بيرون شد، و بزمين هبوط كرد، و درتفسير جمله : (فبدت لهما سو آتهما)، (عيب هاشان برايشان هويدا شد) فرمود:قبل از خوردن از آن درخت ، عورت آندو ديده نميشد، و بعد از خوردن آن ظاهر گشت ، وديدنى شد، و نيز فرمود: آن درختى كه آدم از خوردنش نهى شده بود، سنبله بود.
مؤ لف : و در روايات - كه عددشان هم بسيار است - مطالبى هست كه آن مطلب ما راكه درباره سجده گفتيم تاءييد مى كند.

آيات 35 - 39 بقره 
و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرةفتكونا من الظالمين - 35
فاءزلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكمفى الارض مستقر و متع الى حين - 36
فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم - 37
قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هميحزنون - 38. و الذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون- 39.

ترجمه آيات :
و گفتيم : اى آدم تو و همسرت در بهشت آرام گيريد و از آن بفراوانى از هر جا كه خواستيدبخوريد و نزديك اين درخت مشويد كه از ستمگران خواهيد شد (35)و شيطان ايشانرا از نعمت بهشت بينداخت و از آن زندگى آسوده كه داشتند بيرونشان كرد،گفتيم : با همين وضع كه دشمن يكديگريد پائين رويد كه تا مدتى در زمين قرارگاه وبهره داريد (36)و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت و خدا او را ببخشيد كه وى بخشنده و رحيماست (37)گفتيم همگى از بهشت پائين رويد اگر هدايتى از من بسوى شما آمد و البته هم خواهد آمدآنها كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى دارند و نه اندوهگين شوند (38) و كسانيكه كافرشوند و آيه هاى ما را دروغ شمارند اهل جهنمند و خود در آن جاودانند (39)
مواردى در قرآن كه مساءله بهشت آدم و داستان آن - آمده 
بيان
(و قلنا يا آدم اسكن ) الخ ، با اينكه داستان سجده كردن ملائكه براى آدم ، در چندجاى قرآن كريم تكرار شده ، مسئله بهشت آدم ، و داستان آن جز در سه جا نيامده .
اول در همين آيات مورد بحث از سوره بقره .
دوم در سوره اعراف كه فرموده : (و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ، فكلا من حيث شئتما، ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ،فوسوس لهما الشيطان ، ليبدى لهما ما ورىعنهما، من سواءتهما و قال : ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونامن الخالدين ،و قاسمهما: انى لكما لمن الناصحين ،فدليهما بغرور، فلما ذاقاالشجرة ، بدت لهما سواءتهما، و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ، و ناديهما ربهما:الم انهكما عن تلكما الشجرة ؟ واقل لكما: ان الشيطان لكما عدو مبين ؟قالا: ربنا ظلمناانفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين ،#قال : اهبطوا بعضكم لبعض عدو، و لكم فى الارض مستقر، و متاع الى حين#قال : فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون ) الخ ، (و اى آدم تو و همسرت دربهشت مسكن كنيد، و از آن هر قدر كه ميخواهيد بخوريد، ولى نزديك اين درخت مشويد، كه درآنصورت از ستمكاران خواهيد شد،پس شيطان آندو را وسوسه كرد، تا بلكه بتواندعيبهائى از ايشان كه پوشيده بود آشكار سازد،و لذا گفت : پروردگار شما، شما را ازاين درخت نهى نكرده ، مگر براى اينكه در نتيجه خوردن از آنمبدل بفرشته نشويد و يا از جاودانان در بهشت نگرديد، (و اگر شما از آن بخوريد،هميشه در بهشت خواهيد ماند)آنگاه براى آندو سوگند ياد كرد: كه من از خيرخواهانشمايمباين وسيله و با نيرنگ هاى خود آندو را بخود نزديك كرد، تا آنكه از درختبخوردند، همينكه خوردند، عيبشان ظاهر شد، ناگزير شروع كردند از برگهاى بهشتىبر خود پوشيدن ، و پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر بشما نگفتم : از اين درختمخوريد؟ و مگر نگفتم شيطان براى شما دشمنى است آشكار؟!گفتند: پروردگارا مابخويشتن ستم كرديم ، اگر ما را نبخشى و رحم نكنى ، حتما از زيانكاران خواهيم شدفرمود: از بهشت پائين برويد، كه بعضى بر بعضى ديگر دشمنيد، و زمين تا مدتىمعين (يعنى تا هنگام مرگ ) جايگاه شما است و نيز فرمود: در همانجا زندگى كنيد، و درآنجا بميريد، و از همانجا دوباره بيرون شويد).
سوم در سوره طه ، كه فرموده : (و لقد عهدنا الى آدم منقبل ، فنسى ، و لم نجد له عزماو اذقلنا: للملائكه اسجدوا لآدم ، فسجدوا، الا ابليس ،ابى ، فقلنا يا آدم : ان هذا عدو لك و لزوجك ، فلا يخرجنكما من الجنة فتشقىان لك الاتجوع فيها و لا تعرىو انك لا تظمو فيها، و لا تضحى ،فوسوس اليه الشيطان ،قال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ؟فاكلا منها، فبدت لهما سوآتهما، وطفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ، و عصى آدم ربه فغوى ،ثم اجتباه ربه ، فتابعليه و هدى ،قال : اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم منى هدى ، فمناتبع هداى ، فلا يضل و لا يشقىو من اعرض عن ذكرى ، فان له معيشة ضنكا،و نحشرهيوم القيامة اعمى ، قال : رب لم حشرتنى اعمى ؟ و قد كنت بصيرا،#قال كذلك اتتك اياتنا، فنسيتها، و كذلك اليوم تنسى )، الخ ... (و ما با آدم قبلا عهدىبسته بوديم و فرمانى داده بوديم (كه فريب ابليس را نخورد)، ولى او را در آن عهدثابت قدم و استوار نيافتيم ،و چون بفرشتگان گفتيم : بر آدم سجده كنند، همه سجدهكردند، جز شيطان ، كه سر باز زدآنگاه بآدم گفتيم : كه زنهار اين ابليس دشمن تو وهمسر تو است ، مواظب باشيد، از بهشت بيرونتان نكند، و گرنه بدبخت خواهيد شد،چوندر بهشت نه گرسنه ميشوى ، و نه برهنه ، نه تشنه ميشوى ، و نه گرمازدهاما شيطانبا همه اين سفارشها در او وسوسه كرد، و گفت : اى آدم ، ميخواهى من تو را بدرختىراهنمائى كنم ، كه اگر از آن بخورى ، ابديت و ملك جاودانى خواهى يافت ؟(و شيطانسرانجام كار خود را كرد)، و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند، و عورتشان برايشاننمودار شد، پس بر آن شدند، كه از برگ هاى بهشت عورت خود بپوشانند، و آدم ارشاد وراهنمائى پروردگارش را نافرمانى كرد، و گرفتار شد،آنگاه پروردگارش وى رابرگزيد و نافرمانيش را جبران نمود و هدايتش فرمود.پروردگارش دستور داد: كههمگى از بهشت فرود آئيد در حاليكه بعضى دشمن بعض ديگر باشيد پس هر هدايتى كهاز طرف من بسوى شما آمد، و خواهد هم آمد، در آن هنگام هر كس هدايت مرا پيروى كند، گمراهو بدبخت نميشود،و هر كس از ياد من اعراض كند، زندگى سختى خواهد داشت ،علاوهبر اينكه روز قيامت كور محشورش خواهيم نمود،و چون بگويد: پروردگارا من كه بينابودم ، چرا كور محشورم كردى ؟ در جوابش خواهد فرمود: همانطور كه آيات من بسويت آمد،و تو عمدا آنرا فراموش كردى ، امروز هم ما تو را فراموش كرديم ) الخ .
منظور اصلى از خلقت آدم سكونت در زمين بوده 
سياق اين سه دسته آيات ، و مخصوصا آيه ايكه در صدر داستان قرار گرفته ، وميفرمايد: (انى جاعل فى الارض خليفة ) الخ ، اين معنا را دست ميدهد: كه آدم دراصل ، و در آغاز براى اين خلق شده بود،
كه در زمين زندگى كند، و نيز در زمين بميرد، و اگر خدايتعالى او را (چند روزى ) دربهشت منزل داد، براى اين بود كه امتحان خود را بدهند، و در نتيجه آن نافرمانى عورتشانهويدا بگردد، تا بعد از آن بزمين هبوط كنند.
و نيز از سياق آيه سوره طه كه مى فرمايد: (فقلنا يا آدم ) الخ ، و سوره اعراف كهمى فرمايد: (و يا آدم اسكن ) الخ ، كه داستان بهشت را با داستان سجده ملائكهبصورت يك داستان و متصل بهم آورده ، و كوتاه سخن ، آنكه اين سياق بخوبى مىرساند كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند، چيزيكه هست راه زمينىشدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتريش بر ملائكه ، و لياقتشبراى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه ماءمور بسجده براى او شوند، و آنگاه در بهشتمنزلش دهند، و از نزديكى بآن درخت نهيش كنند، و او (بتحريك شيطان ) از آن بخورد، و درنتيجه عورتش و نيز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر بزمين هبوط كنند.
واز اين ريخت و سياق بخوبى بر مى آيد: كه آخرينعامل و علتى كه باعث زمينى شدن آندو شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب آندو بود، و عيبنامبرده هم بقرينه ايكه فرموده : (بر آن شدند كه از برگهاى بهشت بر خودبپوشانند) الخ ، همان عورت آندو بوده ، و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلاتحيوانى است چون مستلزم غذا خوردن ، و نمو نيز هستند.
پس ابليس هم جز اين همى و هدفى نداشته ، كه (بهر وسيله شده ) عيب آندو را ظاهر سازد،گو اينكه خلقت بشرى ، و زمينى آدم و همسرش ، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آندو راداخل بهشت كرد، ولى مدت زيادى در اين بين فاصله نشد، و خلاصه آنقدر بآن دو مهلتندادند، كه در همين زمين متوجه عيب خود شوند، و نيز بسائر لوازم حياة دنيوى و احتياجات آنپى ببرند.
بلكه بلافاصله آندو را داخل بهشت كردند، و وقتىداخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند،بزندگى دنيا آلوده نشده بود، بدليل اينكه فرمود: (ليبدى لهما ما ورى عنهما)، (تاظاهر شود از آندو آنچه پوشانده شده بود از آنان )، و نفرمود: (ليبدى لهما ما كان ورىعنهما)، (تا ظاهر شود از آندو آنچه بر آندو پوشيده بود)، پس معلوم ميشود،پوشيدگى عيبهاى آندو موقتى بوده ، و يكدفعه صورت گرفته ، چون در زندگىزمينى ممكن نيست براى مدتى طولانى اين عيب پوشيده بماند، (و جان كلام و آنچه از آياتنامبرده بر ميايد اينستكه وقتى خلقت آدم و حوا در زمين تمام شد، بلافاصله ، وقبل از اينكه متوجه شوند، عيب هاشان پوشيده شده ،داخل بهشت شده اند).
علت بيرون شدن از بهشت 
پس ظهور عيب در زندگى زمينى ، و بوسيله خوردن از آن درخت ، يكى از قضاهاى حتمى خدابوده ، كه بايد ميشد، و لذا فرمود: (زنهار كه ابليس شما را از بهشت بيرون نكند، كهبدبخت ميشويد) الخ ، و نيز فرمود: (آدم و همسرش را از آن وضعى كه داشتند بيرون كرد)الخ ، و نيز خدايتعالى خطيئه آنان را بعد از آنكه توبه كردند بيامرزيد، و در عينحال به بهشتشان بر نگردانيد، بلكه بسوى دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى كنند.
و اگر محكوميت زندگى كردن در زمين ، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب ، قضائىحتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتنخطيئه به بهشت برگردند، (براى اينكه توبه آثار خطيئه را از بين مى برد)
پس معلوم ميشود علت بيرون شدن از بهشت ، و زمينى شدن آدم آن خطيئه نبوده ، بلكه علتاين بوده كه بوسيله آن خطيئه عيب آندو ظاهر گشته ، و اين بوسيله وسوسه شيطان لعينصورت گرفته است .
مراد از عهد خدا با آدم 
در سوره طه در صدر قصه فرموده : (و لقد عهدنا الى آدم منقبل فنسى و لم نجد له عزما)، (ما قبلا با آدم عهدى بسته بوديم ، اما او فراموشش كرد)،و بايد ديد اين عهد چه بوده ؟ آيا همان فرمان نزديك نشدن بدرخت بوده ، كه فرمود: (لاتقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين )؟ (و يا اعلام دشمنى ابليس با آدم و همسرشبوده ، كه فرمود: (ان هذا عدو لك و لزوجك )؟، (و يا عهد نامبرده بمعناى ميثاق عمومىاست كه از همه انسان ها عموما، و از انبياء خصوصا، و بوجهى مؤ كدتر و غليظ گرفته .
احتمالاولى صحيح نيست ، زيرا آيه شريفه : (فوسوس لهما الشيطان ، وقال ما نهاكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين )،وآيه بعدش ، (و قاسمهما: انى لكما لمن الناصحين )، تصريح دارد: بر اينكه آدم درحين خوردن از درخت ، نه تنها نهى خدا را فراموش نكرده بود، بلكه كاملا بياد آن بود،چيزيكه هست ابليس با فلسفه چينى خود نهى خدا را براى آدم توجيه كرد، كه منظور اينبوده ، كه جزء فرشتگان و از خالدين در بهشت نشوى ، در حاليكه در آيه مورد بحثدرباره عهدى كه مورد گفتگو است ، فرموده : آدم آنرا فراموش كرد.
و اما احتمال دوم (كه بگوئيم منظور از عهد ، همان تهديدى است كه خداى تعالى كرد، وايشانرا از پيروى ابليس زنهار داد)، هر چند كهاحتمال بعيدى نيست ، و لكن ظواهر آيات با آن نميسازد، چون از ظاهر آيه نامبرده بر مىآيد كه منظور از آن زنهار، تهديد خصوص آدم است .
علاوه بر اين كه زنهاريكه از شر ابليس دادند، بهر دوى آنان دادند، نه تنها به آدم ، واما فراموشى را تنها به آدم نسبت داد، و نيز درذيل آيات نامبرده در سوره طه ، كه مطابق صدر آنهاست ، عهد با معناى ميثاق كلى مناسبتدارد،
نه عهد بمعناى زنهار از ابليس ، چه خدايتعالى مى فرمايد: (فاما ياتينكم منى هدى ،فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى ، و من اعرض ‍ عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، و نحشرهيوم القيامة اعمى )، و تطبيق اين آيات ، با آيات مورد بحث ، اقتضاء مى كند كه جمله :(و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا)، درمقابل نسيان عهد در آيات مورد بحث قرار گيرد، و معلوم است كه اگر با آن تطبيق شودآنوقت با عهد بمعناى ميثاق بر ربوبيت خدا، و عبوديت آدم ، مناسب تر است ، تا آنكه باعهد بمعناى تحذير و زنهار از ابليس تطبيق گردد.
چون بين اعراض از ياد خدا ، و پيروى ابليس از نظر مفهوم مناسبت زيادى نيست ، بخلافميثاق بر ربوبيت ، كه بآن مناسب تر است ، چون ميثاق بر ربوبيت باين معنا است ، كهآدمى فراموش نكند، كه ربى ، يعنى مالكى مدبر دارد، و يا بگو انسان تا ابد، و در هيچحالى فراموش نكند، كه مملوك طلق خداست ، و خود مالك هيچ چيز براى خود نيست ، نهنفعى ، و نه ضررى ، نه مرگى و نه حياتى ، و نه نشورى ، و يا بگو: نه ذاتا مالكچيزى است ، و نه وصفا، و نه فعلا.
و معلوم است آن خطيئه ايكه در مقابل اين ميثاق قرار مى گيرد، اين است كه آدمى از مقامپروردگارش غفلت بورزد، و با سرگرم شدن بخود، و يا هر چيزيكه او را بخود سرگرم مى كند، از قبيل زخارف حياة دنياى فانى ، و پوسنده ، مقام پروردگارش را از يادبرد (دقت بفرمائيد).
نتيجه توجه به عهد خدا 
ولكن اگر آدمى در زندگى دنيا با اختلاف جهات ، و تشتت اطراف ، و انحاء آن ، و اينكهاين زندگى را تنها به نيكان اختصاص نداده اند، بلكه مؤ من و كافر در آن مشتركند، درنظر بگيريم ، خواهيم ديد كه اين زندگى بحسب حقيقت و باطن ، و از نظر علمبخدايتعالى ، و جهل به او، مختلف است ، آنكس كه عارف بمقام پروردگار خويش است ،وقتى خود را با زندگى دنيا كه همه رقم كدورتها، و انواع ناملايمات و گرفتاريهادارد، مقايسه كند، و در نظر بگيرد: كه اين زندگى آميخته اى از مرگ و حيات ، و سلامتىو بيمارى ، و فقر و توانگرى ، و راحت و تعب ، و وجدان و فقدان است ، و نيز در نظربگيرد: كه همه اين دنيا چه آن مقدارش كه در خود انسان است ، و چه آنها كه در خارج ازذات آدمى است ، مملوك پروردگار اوست ، و هيچ موجودى از اين دنيااستقلال در خودش و در هيچ چيز ندارد، بلكه همه از آن كسى است كه نزد وى بغير از حسنو بهاء و جمال و خير آنهم به آن معنائى از جمال و خير كه لايق عزت وجلال او باشد وجود ندارد، و از ناحيه او بجزجميل و خير صادر نميشود آنوقت مى فهمد كه هيچ چيزى در عالم مكروه نيست ، تا از آن بدشآيد، و هيچ مخوفى نيست ، تا از آ ن بترسد، و هيچ مهيبى نيست ، تا از آن به دلهره بيفتد،و هيچ محذورى نيست تا از آن بر حذر شود. بلكه با چنين نظر و ديدى ، مى بيند كه آنچههست ، همه حسن و زيبائى و محبوب است ، مگر آن چيزهائيكه پروردگارش ‍ به او دستورداده باشد كه مكروه و دشمن بدارد،
تازه همان چيزها را هم باز بخاطر امر خدا مكروه و دشمن ميدارد، و يا محبوب قرار مى دهد، واز آن لذت برده و بامر آن ابتهاج بخرج ميدهد، و خلاصه چنين كسى غير از پروردگارشديگر هيچ هم و غمى ندارد، و بهيچ چيز ديگر نمى پردازد.
و همه اينها براى اين است كه چنين كسى همه عالم را ملك طلق پروردگار خود مى بيند، وبراى احدى غير خدا بهره و نصيبى از هيچ ناحيه عالمقائل نيست ، چنين كسى چه كار دارد باينكه مالك امر، چه تصرفاتى در ملك خود مى كند؟چرا زنده مى كند؟ و يا مى ميراند؟ و چرا نفع ميرساند ؟ و ياضرر؟ و همچنين در هيچ حادثهايكه او بوجود مى آورد، چون و چرا نمى كند.
اين است آن زندگى طيب ، و پاكى كه هيچ شقاوتى در آن نيست ، نورى است كه آميخته باظلم ت نيست ، سرورى است كه غم با آن نيست ، وجدانى است كه فقدى با آن جمع نميشود،غنائى است كه با هيچ قسم فقرى آميخته نمى گردد، همه اينها موهبت هائى است كه باايمان بخداى سبحان دست ميدهد.
نتيجه غفلت از عهد خدا 
در مقابل اين زندگى ، يك قسم زندگى ديگر هست ، و آن زندگى كسى است كه بمقامپروردگار خود جاهل است ، چون اين بينوا با انقطاع از پروردگار خود چشمش بهيچ چيز ازخودش و از خارج خودش نمى افتد، مگر آنكه آنرامستقل بالذات ، و مضر و يا نافع ، خير و يا شر بالذات مى بيند، و در نتيجه در سر تاسر زندگى ميانه ترس از آنچه مى رسد، و حذر از آنچه از آن پرهيز مى كند، و اندوه ازآنچه از دست ميدهد، و حسرت از آنچه از او كم ميشود، ازمال و جاه و فرزندان و ياران ، و ساير آنچه محبوب او است ، و بدان تكيه و اعتماد دارد، ودر زندگى خود مؤ ثر ميداند غوطه ور است .
او مانند دوزخيان ، كه هر وقت پوست بدنشان بسوزد، پوستى ديگر بر تن آنان مى كنند،هر گاه با يك ناملايمى خو بگيرد، و با تلخى آن عادت كند، با ناملايم تازه ترى وسوزنده ترى روبرو ميشود، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد، و دلش همواره دچاراضطراب و پريشانى باشد، و جانش همواره چون شمع بسوزد، و آب بشود، و سينه اشهمواره تنگ و بى حوصله باشد، گوئى ميخواهد به آسمان بالا رود، آرى خداوند اينچنينپليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند مسلط مى كند، (كذلكيجعل اللّه الرجس على الذين لا يؤ منون ).
حال كه اين معنا روشن شد، خواننده عزيز متوجه شد: كه بازگشت اين دو امر، يعنىفراموش كردن ميثاق ، و شقاوت در زندگى دنيا، بيك امر است ، و شقاوت دنيوى از فروغفراموشى ميثاق است .
و اين همان نكته ايست كه خداى سبحان مى فرمايد: (فاما ياتينكم منى هدى ، فمن اتبعهداى فلا يضل و لا يشقى ، و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، و نحشره يوم القيامةاعمى )، بدان اشاره نموده است ، چون خطاب را در آن متوجه عموم بشر واهل دنيا كرده .
و آنگاه در سوره مورد بحث ، بجاى آن بيان ، اينطور فرموده : (فمن تبع هداى فلا خوفعليهم و لاهم يحزنون )، (كسى كه هدايت مرا پيروى كند، نه خوفى بر آنان خواهد بود،و نه اندوهناك ميشوند).
اگر خواننده گرامى دقت كند. از همين جا ميتواند حدس بزند كه شجره نامبرده درختى بودهكه نزديكى بدان مستلزم تعب و بدبختى در زندگى دنيا بوده ، و آن شقاء اين است كهانسان در دنيا پروردگار خود را فراموش كند، و از مقام او غفلت بورزد، و گويا آدم نمىخواست ميانه آن درخت ، و ميثاقيكه از او گرفته بودند، جمع كند، هم آنرا داشته باشد، وهم اين را، ولى نتوانست ، و نتيجه اش ‍ فراموشى آن ميثاق و وقوع در تعب زندگى دنياشد، و در آخر، اين خسارت را با توبه خود جبران نمود.
معنا و مراد از واژه هاى (رغدا) و (ظالمين ) در آيه شريفه 
(و كلا منها رغدا) كلمه (رغد) بمعناى گوارائى و خوشى زندگى است ، وقتىميگويند (اءرغد القوم مواشيهم )، معنايش ‍ اينستكه اين مردم حيوانات خود را رها كردند،تا هر جور خود ميخواهند بچرند، و وقتى ميگويند: (قوم رغد) و يا (نساء رغد)، معنايش ‍(قومى و يا زنانى مرفه و داراى عيشى گوارا ) ميباشد.
(و لا تقربا هذه الشجرة ) الخ ، و گويا نهى در اين جمله ، نهى از خوردن ميوه آندرخت بوده ، نه خود درخت ، و اگر از آن تعبير كرده باينكه (نزديك آن درخت مشويد)،براى اين بوده كه شدت نهى ، و مبالغه در تاءكيد را برساند، بشهادت اينكه فرمود:(همينكه از آن درخت چشيدند، عيبهاشان برملا شد)، و نفرمود (همينكه از آن خوردند) و گر نهآيه (فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما)، صريح در اين است كه منظور از نزديك نشدنبه آن ، خوردن آنست ، و مخالفتى هم كه نتيجه اش بر ملا شدن عيبها شد، همان خوردنبود، نه نزديكى .
(فتكونا من الظالمين ) كلمه ظالمين اسمفاعل از ظلم است ، نه ظلمت ، كه بعضى از مفسرين احتمالش را داده اند، چون خود آدم وهمسرش در آيه : (ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا و ترحمنا) الخ ، اعتراف بظلمخود كرده اند.
چيزيكه هست خدايتعالى اين تعبير را در سوره (طه )مبدل به تعبير شقاوت كرده در اينجا فرموده : (فتكونا من الظالمين )، و در آنجافرموده (فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى )، و شقاء بمعناى تعب است ، همچنانكه خودقرآن آنرا تفسير نموده ، و تفصيل داده باينكه (ان لك الا تجوع فيها، و لا تعرى ، و انكلا تظما فيها و لا تضحى )، الخ كه ترجمه اش گذشت از اينجا بخوبى روشن مىگردد كه وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگى در دنيا، از گرسنگى ، وتشنگى ، و عريانى ، و خستگى بوده ، و بنابراين ظلم آدم و همسرش ، ظلم بنفس خود بوده، نه نافرمانى خدا، چون اصطلاحا وقتى اين كلمه گفته ميشود، معصيت و نافرمانى و ظلمبخداى سبحان بذهن مى رسد.
نهى خداوند از نزديك شدن به درخت نهى از شادى و خيرخواهانه بوده نه يك نهى مولوى

next page

fehrest page

back page