بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 1, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     ALMIZA34 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

توضيح اينكه اولا بايد دانست كه هر ضلالتى شرك است ، همچنانكه عكسش نيز چنين است، يعنى هر شركى ضلالت است ، بشهادت آيه (و منيتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل )، (و كسيكه كفر را با ايمان عوض كند راهميانه را گم كرده است )، و آيه : (ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ، و ان اعبدونىهذا صراط مستقيم ، و لقد اضل منكم جبلا كثيرا)، (و شيطانرا نپرستيد، كه دشمن آشكارشما است ، بلكه مرا بپرستيد، كه اين است صراط مستقيم ، در حاليكه او جمع كثيرى ازشما را گمراه كرده )، كه آيه اولى كفر را ضلالت ، و دومى ضلالت را كفر و شركميداند، و قرآن شرك را ظلم ، و ظلم را شرك ميداند، از شيطان حكايت مى كند كه بعد از همهاضلالهايش ، و خيانت هايش ، در قيامت ميگويد: (انى كفرت بما اشركتمون منقبل ان الظالمين لهم عذاب اليم )، (من بانچه شما مى كرديد، و مرا شريك جرم ميساختيد،كفر مى ورزم و بيزارم ، براى اينكه ستمگران عذابى دردناك دارند)، و در اين كلام خودشرك را ظلم دانسته ، و در آيه : (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولك لهم الامن ،و هم مهتدون )، (كسانيكه ايمان آورده ، و ايمان خود را آميخته با ظلم نكردند ايشان امنيتدارند، و راه را يافته اند)، ظلم را شرك و نقطهمقابل ايمان شمرده است ، چون اهتداء و ايمنى از ضلالت و يا عذاب را كه اثر ضلالتاست مترتب برداشتن صفت ايمان و زايل گشتن صفت ظلم كرده است .
و كوتاه سخن آنكه ضلالت و شرك و ظلم در خارج يك مصداق دارند، و آنجا هم كه گفتهايم : هر يك از اين سه معرف ديگرى است ، و يا بوسيله ديگرى معرفى مى شود،منظورمان مصداق است ، نه مفهوم چون پر واضح است كه مفهوم ضلالت غير ظلم و شرك ، واز ظلم غير از آن دوى ديگر، و از شرك هم باز غير آن دو تاى ديگر است .
صراط مستقيم صراطى است كه هيچ يك از ضلالت ، شرك و ظلم در آن راه ندارد. 
حال كه اين معنى را دانستى معلوم شد: كه صراط مستقيم كه صراط غير گمراهان است ،صراطى است كه بهيچ وجه شرك و ظلم در آن راه ندارد، همچنانكه ضلالتى در آن راهنمى يابد، نه ضلالت در باطن ، و قلب ، ازقبيل كفر و خاطرات ناشايست ، كه خدا از آن راضى نيست ، و نه در ظاهر اعضاء و اركانبدن ، چون معصيت و يا قصور در اطاعت ، كه هيچيك از اينها در آن صراط يافت نمى شود، واين همانا حق توحيد علمى و عملى است ، و توحيد هم همين دو مرحله را دارد، ديگر شق سومىبرايش نيست ، و بفرموده قرآن ، بعد از حق غير از ضلالت چه مى تواند باشد؟ آيه :(82 - سوره انعام )، كه چند سطر قبل گذشت ، نيز بر همين معنا منطبق است ، كه در آن امنيتدر طريق را اثبات نموده ، باهتداء تام و تمام وعده مى دهد، البته اينكه گفتيم وعده ميدهد،بر اساس آن نظريه ادبى است ، كه مى گويند اسمفاعل حقيقت در آينده است ، (دقت بفرمائيد) اين يك صفت بود از صف ات صراط مستقيم .
اصحاب صراط مستقيم ثابت قدم بتمام معنا هستند 
مقدمه پنجم اينكه اصحاب صراط مستقيم در صورت عبوديت خدا، داراى ثبات قدم بتمام معناهستند، هم در فعل ، و هم در قول ، هم در ظاهر، و هم در باطن ، و ممكن نيست كه نام بردگانبر غير اين صفت ديده شوند، و در همه احوال خدا ورسول را اطاعت مى كنند، چنانچه نخست درباره آنها فرمود: (و من يطع اللّه والرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحينو حسن اولئك رفيقا)، (كسيكه خدا و رسول را اطاعت كند، چنين كسانى با آنان هستند كه خدابر ايشان انعام كرده ، از انبياء، و صديقين ، و شهدا، و صالحان ، كه اينان نيكو رفقائىهستند)، و سپس اين ايمان و اطاعت را چنين توصيف كرده : (فلا و ربك لا يومنون حتىيحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما، ولو انا كتبنا عليهم : ان اقتلوا انفسكم ، او اخرجوا من دياركم ، ما فعلوه الاقليل منهم ، و لو انهم فعلوا ما يوعظون به ، لكان خيرا لهم ، و اشد تثبيتا)، (نه بهپروردگارت سوگند، ايمان واقعى نمى آورند، مگر وقتى كه تو را حاكم بر خودبدانند، و در اختلافاتى كه ميانه خودشان رخ مى دهد به هر چه تو حكم كنى راضىباشند، و احساس ناراحتى نكنند، و صرفا تسليم بوده باشند، بحدى كه اگر ما واجبكنيم كه خود را بكشيد، يا از شهر و ديارتان بيرون شويد، بيرون شوند، ولى جز عدهكمى از ايشان اينطور نيستند، و حال آنكه اگر اينطور باشند، و به اندرزهاعمل كنند، براى خودشان بهتر، و در استواريشان مؤ ثرتر است ).
اصحاب صراط مستقيم مقامى عالى تر از مؤ منين دارند 
تازه مؤ منينى را كه چنين ثبات قدمى دارند، پائين تر از اصحاب صراط مستقيم دانسته ،وصف آنان را با آنهمه فضيلت كه برايشانقائل شد، مادون صف اصحاب صراط مستقيم دانسته ، چون در آيه (68 سوره نساء) فرموده: اين مؤ منين با كسانى محشور و رفيقند كه خدا بر آنان انعام كرده ، (يعنى اصحابصراط مستقيم )، و نفرموده : از ايشانند، و نيز فرموده : با آنان رفيقند، و نفرموده يكى ازايشانند، پس ‍ معلوم مى شود اصحاب صراط مستقيم ، يعنى (الذين انعم اللّه عليهم )مقامى عالى تر از مؤ منين دارند.
نظير آيه (68 - سوره نساء)، در اينكه مؤ منين را در زمره اصحاب صراط مستقيم ندانسته ،بلكه پائين تر از ايشان مى شمارد، آيه : (و الذين آمنوا باللّه و رسله اولئك همالصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم ) مى باشد، چون در اين آيه مؤ منينرا ملحق بصديقين و شهداء كرده ، و با اينكه جزو آنان نيستند، بعنوان پاداش ، اجر و نورآنان را بايشان داده ، و فرموده : (و كسانيكه به خدا و رسولان وى ايمان آورده اند، درحقيقت آنها هم نزد پروردگارشان صديق و شهيد محسوب مى شوند، و نور و اجر ايشان رادارند).
پس معلوم مى شود اصحاب صراط مستقيم ، قدر و منزلت و درجه بلندترى از درجه مؤ منينخالص دارند، حتى مؤ منينى كه دلها و اعمالشان از ضلالت و شرك و ظلم بكلى خالصاست .
پس تدبر و دقت در اين آيات براى آدمى يقين مى آورد: باينكه مؤ منين با اينكه چنينفضائلى را دارا هستند، مع ذلك در فضيلت كامل نيستند، و هنوز ظرفيت آنرا دارند كه خودرا به (الذين انعم اللّه عليهم برسانند)، و با پر كردن بقيه ظرفيت خود، همنشين باآنان شوند، و بدرجه آنان برسند، و بعيد نيست كه اين بقيه ، نوعى علم و ايمان خاصىبخدا باشد، چون در آيه (يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات )،خداوند آنهائى را كه از شما ايمان آورده اند، و آنانكه علم به ايشان داده شده ، بدرجاتىبالا مى برد) دارندگان علم را از مؤ منين بالاتر دانسته ، معلوم مى شود: برترى(الذين انعم اللّه عليهم ) از مؤ منين ، بداشتن همان علمى است كه خدا به آنان داده ، نهعلمى كه خود از مسير عادى كسب كنند، پس اصحاب صراط مستقيم كه (انعم اللّه عليهم )بخاطر داشتن نعمتى كه خدا بايشان داده ، (يعنى نعمت علمى مخصوص )، قدر و منزلتبالاترى دارند، و حتى از دارندگان نعمت ايمانكامل نيز بالاتراند، اين هم يك صفت و امتياز در اصحاب صراط مستقيم .
موارد استعمال صراط و سبيل در قرآن و فرق آن دو 
مقدمه ششم اينكه خدايتعالى در كلام مجيدش مكرر نام صراط وسبيل را برده ، و آنها را صراط و سبيل هاى خود خوانده ، با اين تفاوت كه بجز يكصراط مستقيم بخود نسبت نداده ، ولى سبيل هاى چندى را بخود نسبت داده ، پس معلوم مىشود: ميان خدا و بندگان چند سبيل و يك صراط مستقيم بر قرار است ، مثلا دربارهسبيل فرموده : (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)، و كسانى كه در راه ما جهاد كنند،ما بسوى سبيل هاى خود هدايتشان مى كنيم )، ولى هر جا صحبت از صراط مستقيم به ميان آمده، آنرا يكى دانسته است ، از طرف ديگر جز در آيه مورد بحث كه صراط مستقيم را بهبعضى از بندگان نسبت داده ، در هيچ مورد صراط مستقيم را بكسى از خلايق نسبت نداده ،بخلاف سبيل ، كه آنرا در چند جا بچند طائفه از خلقش نسبت داده ، يكجا آنرا برسولخداصلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده ، و فرموده :(قل هذه سبيلى ، ادعوا الى اللّه على بصيره ، بگو اينسبيل من است ، كه مردم را با بصيرت بسوى خدا دعوت كنم )، جاى ديگر آنرا به توبهكاران نسبت داده ، و فرموده : (سبيل من اناب الى ، راه آنكس كه بدرگاه من رجوع كند)، و درسوره نساء آيه (115) آنرا به مؤ منين نسبت داده ، و فرموده :(سبيل المؤ منين ).
از اينجا معلوم ميشود كه سبيل غير از صراط مستقيم است ، چونسبيل متعدد است ، و باختلاف احوال رهروان راه عبادت مختلف ميشود، بخلاف صراط مستقيم ،كه يكى است ، كه در مثل بزرگراهى است كه همه راههاى فرعى بدان منتهى ميشود،همچنانكه آيه : (قد جاء كم من اللّه نور و كتاب مبين ، يهدى به اللّه من اتبع رضوانه ،سبل السلام ، و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه ، و يهديهم الى صراط مستقيم ،)(از ناحيه خدا بسوى شما نورى و كتابى روشن آمد، كه خدا بوسيله آن هر كس كه در پىخوشنودى او باشد به سبيل هاى سلامت راه نمائى نموده و باذن خود از ظلمت ها بسوى نوربيرون مى كند، و بسوى صراط مستقيمشان هدايت مى فرمايد) بآن اشاره دارد، چونسبيل را متعدد و بسيار قلمداد نموده ، صراط را واحد دانسته است ،حال يا اين است كه صراط مستقيم همه آن سبيل ها است ، و يا اين استكه آنسبيل ها همانطور كه گفتيم راه هاى فرعى است ، كه بعد از اتصالشان بيكديگربصورت صراط مستقيم و شاه راه در مى آيند.
فرق ديگرى بين سبيل و صراط 
مقدمه هفتم اينكه از آيه شريفه : (و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )،(بيشترشان بخدا ايمان نمى آورند، مگر توام با شرك )، برمى آيد كه يك مرحله ازشرك (كه همان ضلالت باشد)، با ايمان (كه عبارت است از يكى از سبيلها) جمع ميشود، واين خود فرق ديگرى ميان سبيل و صراط است ، كهسبيل با شرك جمع ميشود، ولى صراط مستقيم با ضلالت و شرك جمع نميشود، همچنانكهدر آيات مورد بحث هم در معرفى صراط مستقيم فرمود: (و لا الضالين ). 51

دقت در آيات نامبرده در بالا بدست ميدهد: كه هر يك ازسبيل ها با مقدارى نقص ، و يا حداقل با امتيازى جمع ميشود، بخلاف صراط مستقيم ، كه نهنقص در آن راه دارد و نه صراط مستقيم زيد از صراط مستقيم عمرو امتياز دارد، بلكه هر دوصراط مستقيم است ، بخلاف سبيل ها، كه هر يك مصداقى از صراط مستقيم است ، و لكن باامتيازى كه بواسطه آن از سبيل هاى ديگر ممتاز ميشود، و غير او مى گردد، اما صراطمستقيمى كه در ضمن اين است ، عين صراط مستقيمى است كه در ضمنسبيل ديگر است ، و خلاصه صراط مستقيم با هر يك ازسبيل ها متحد است .
همچنانكه از بعضى آيات نامبرده و غير نامبرده ازقبيل آيه : (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ) و آيه :(قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم ، دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا)، (بگو بدرستىپروردگار من ، مرا بسوى صراط مستقيم كه دينى است قيم ، و ملت حنيف ابراهيم ، هدايتفرموده ) نيز اين معنا استفاده ميشود.
مثل صراط مستقيم نسبت به سبيل هاى خدا مثل روح است نسبت به بدن 
چون هم عبادت را صراط مستقيم خوانده ، و هم دين را، با اينكه اين دو عنوان بين همهسبيل ها مشترك هستند، پس ميتوان گفت مثل صراط مستقيم نسبت بهسبيل هاى خدا، مثل روح است نسبت به بدن ، همانطور كه بدن يك انسان در زندگيش اطوارمختلفى دارد، و در هر يك از آن احوال و اطوار غير آن انسان در طور ديگر است ، مثلا انساندر حال جنين غير همان انسان در حال طفوليت ، و بلوغ ، و جوانى ، و كهولت وسالخوردگى ، و فرتوتى است ، ولى در عينحال روح او همان روح است ، و در همه آن اطوار يكى است ، و با بدن او همه جا متحد است .
و نيز بدن او ممكن است باحوالى مبتلا شود، كه بر خلافميل او باشد و روح او صرفنظر از بدنش آناحوال را نخواهد، و اقتضاى آنرا نداشته باشد، بخلاف روح كه هيچوقت معرض اين اطوارقرار نمى گيرد، چون او مفطور بفطرت خدا است ، كه بحكم (لاتبديل لخلق اللّه )، فطرياتش دگرگون نمى شود، و با اينكه روح و بدن از اين دوجهت با هم فرق دارند، در عين حال روح آن انسان نامبرده همان بدن او است ، و انسانيكهفرض كرديم مجموع روح و بدن است .
همچنين سبيل بسوى خدا بهمان صراط مستقيم است ، جز اينكه هر يك ازسبيل ها مثلا سبيل مؤ منين ، و سبيل منيبين ، و سبيل پيروى كنندگان رسولخدا صلى اللهعليه و آله و سلم ، و هر سبيل ديگر، گاه ميشود كه يا ازداخل و يا خارج دچار آفتى مى گردد، ولى صراط مستقيم همانطور كه گفتيم هرگز دچاراين دو آفت نميشود، چه ، ملاحظه فرموديد: كه ايمان كه يكى ازسبيل ها است ، گاهى با شرك هم جمع ميشود همچنانكه گاهى با ضلالت جمع ميشود، اماهيچ يك از شرك و ضلالت با صراط مستقيم جمع نمى گردد، پس معلوم شد كه براىسبيل مرتبه هاى بسيارى است ، بعضى از آنها خالص ، و بعضى ديگر آميخته با شرك وضلالت است ، بعضى راهى كوتاه تر، و بعضى ديگر دورتراست ، اما هر چه هست بسوىصراط مستقيم مى رود و بمعنائى ديگر همان صراط مستقيم است ، كه بيانش گذشت .
مثلى از كلام خدا و تطبيق آن با ما نحن فيه 
و خداى سبحان همين معنا يعنى اختلاف سبيل و راههائى را كه بسوى او منتهى ميشود و اينكههمه آن سبيل ها از صراط مستقيم و مصداق آنند، در يك مثلى كه براى حق وباطل زده بيان كرده ، و فرموده : (انزل من السماء ماء، فسالت اوديه بقدرها،فاحتمل السيل زبدا رابيا، و مما يوقدون عليه فى النار، ابتغاء حليه ، او متاع زبد مثله ،كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل ، فاما الزبد فيذهب جفاء، و اما ما ينفع الناس فيمكثفى الارض ، كذلك يضرب اللّه الامثال )، (خدا آبى از آسمان مى فرستدسيل گيرها هر يك بقدر ظرفيت خود جارى شدند، پسسيل كفى بلند با خود آورد از آنچه هم كه شما در آتش بر آن ميدميد تا زيورى يا اثاثىبسازيد نيز كفى مانند كف سيل هست خدا اينچنين حق وباطل را مثل مى زند كه كف بى فائده بعد از خشك شدن از بين مى رود و اما آنچهبحال مردم نافع است در زمين باقى ميماند خدا مثلها را اينچنين مى زند).
بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد در اين مثل ظرفيت دلها و فهم ها را در گرفتن معارف وكمالات ، مختلف دانسته است ، در عين اينكه آن معارف همه و همه مانند باران متكى و منتهىبيك رزقى است آسمانى ، در آن مثل يك آب بود، ولىباشكال مختلف از نظر كمى و زيادى سيل در آمد، در معارف نيز يك چيز است ، عنايتى استآسمانى ، اما در هر دلى بشكلى و اندازه اى خاص در مى آيد، كه تمامى اين بحث درذيل خود آيه سوره رعد انشاءاللّه خواهد آمد، و بالاخره اين نيز يكى از تفاوتهاى صراطمستقيم با سبل است ، و يا بگو: يكى از خصوصيات آنست .
معنى صراط مستقيم با نتيجه گيرى از مقدمات ذكر شده 
حال كه اين هفت مقدمه روشن گرديد، معلوم شد كه صراط مستقيم راهى است بسوى خدا، كههر راه ديگرى كه خلايق بسوى خدا دارند، شعبه اى از آنست ، و هر طريقى كه آدمى رابسوى خدا رهنمائى مى كند، بهره اى از صراط مستقيم را دارا است ، باين معنا كه هر راهىو طريقه اى كه فرض شود، بان مقدار آدمى را بسوى خدا و حق راهنمائى مى كند، كهخودش از صراط مستقيم دارا و متضمن باشد، اگر آن راه بمقدار اندكى از صراط مستقيم رادارا باشد، رهرو خود را كمتر بسوى خدا مى كشاند، و اگر بيشتر داشته باشد، بيشترمى كشاند، و اما خود صراط مستقيم بدون هيچ قيد و شرطى رهرو خود را بسوى خدا هدايتمى كند، و مى رساند، و بهمين جهت خدايتعالى نام آنرا صراط مستقيم نهاد، چون كلمهصراط بمعناى راه روشن است ، زيرا از ماده (ص ر ط) گرفته شده ، كه بمعناى بلعيدناست ، و راه روشن كانه رهرو خود را بلعيده ، و در مجراى گلوى خويش فرو برده ، كهديگر نمى تواند اين سو و آن سو منحرف شود، و نيز نمى گذارد كه از شكمش بيرونشود.
و كلمه (مستقيم ) هم بمعناى هر چيزى است كه بخواهد روى پاى خود بايستد، و بتواندبدون اينكه بچيزى تكيه كند بر كنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد، مانندانسان ايستاده اى كه بر امور خود مسلط است ، در نتيجه برگشت معناى مستقيم بچيزى استكه وضعش تغيير و تخلف پذير نباشد، حال كه معناى صراط آن شد، و معناى مستقيم اين ،پس صراط مستقيم عبارت ميشود از صراطى كه در هدايت مردم و رساندنشان بسوى غايت ومقصدشان ، تخلف نكند، و صد در صد اين اثر خود را به بخشد، همچنانكه خدايتعالى درآيه شريفه : (فاما الذين آمنوا باللّه و اعتصموا به ، فسيد خلهم فى رحمة منه وفضل ، و يهديهم اليه صراطا مستقيما، و اما آنهائيكه به خدا ايمان آورده و از او خواستندتا حفظشان كند، بزودى خدايشان داخل رحمت خاصى از رحمت هاى خود نموده ، و بسوىخويش هدايت مى كند، هدايتى كه همان صراط مستقيم است )، آن راهى را كه هرگز در هدايترهرو خود تخلف ننموده ، و دائما بر حال خود باقى است ، صراط مستقيم ناميده .
خداوند سنت و طريقه مستقيم خود را دائمى و غيرقابل تخلف و تغيير معرفى مى كند
و نيز در آيه : (فمن يرد اللّه ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، و من يرد ان يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا، كانما يصعد فى السماء، كذلكيجعل اللّه الرجس على الذين لا يؤ منون ، و هذا صراط ربك مستقيما)، (كسيكه خدايشبخواهد هدايت كند، سينه اش را براى اسلام گشاده مى سازد، و كسيكه خدايش بخواهدگمراه كند،سينه اش را تنگ و بى حوصله مى سازد، بطوريكه گوئى بآسمان بالا مىرود، آرى اين چنين خداوند پليدى را بر آنان كه ايمان ندارند مسلط مى سازد، و اين راهمستقيم پروردگار تو است ) طريقه مستقيم خود را غير مختلف و غيرقابل تخلف معرفى كرده ، ونيز در آيه : (قال هذا صراط على مستقيم ، ان عبادى ليس لكعليهم سلطان ، الا من اتبعك من الغاوين ، فرمود اين صراط مستقيم من است ، و من خود را بدانملزم كرده ام ، بدرستى بندگان من كسانيند، كه تو نمى توانى بر آنان تسلط يابى ،مگر آن گمراهى كه خودش باختيار خود پيروى تو را بپذيرد)، سنت و طريقه مستقيم خودرا دائمى ، و غير قابل تغيير معرفى فرموده ، و در حقيقت مى خواهد بفرمايد: (فلن تجدلسنة اللّه تبديلا، و لن تجد لسنة اللّه تحويلا)، (براى سنت خدا نه تبديلى خواهىياف ت ، و نه دگرگونى )، پس از آنچه كه ما درباره صراط مستقيم گفتيم پنج نكتهبدست آمد.
پنج نكته درباره صراط مستقيم 
نكته اول - اينكه طرقى كه بسوى خدايتعالى منتهى مى شود از نظركمال ، و نقص ، و نايابى و رواجى ، و دورى و نزديكيش از منبع حقيقت ، و از صراط مستقيم، مختلف است ، مانند طريقه اسلام و ايمان ، و عبادت ، و اخلاص ، و اخبات .
همچنانكه در مقابل اين نامبرده ها، كفر، و شرك ، و جحود، و طغيان ، و معصيت ، نيز از مراتبمختلفى از گمراهى را دارا هستند، همچنانكه قرآن كريم درباره هر دو صنف فرموده : (ولكل درجات مما عملوا، و ليوفيهم اعمالهم ، و هم لا يظلمون )، (براى هر دسته اىدرجاتى است از آنچه مى كنند، تا خدا سزاى عملشان رابكمال و تمام بدهد، و ايشان ستم نمى شوند). و اين معنا نظير معارف الهيه است ، كهعقول در تلقى و درك آن مختلف است ، چون استعدادها مختلف ، و بالوان قابليت ها متلوناست ، همچنانكه آيه شريفه (رعد - 17) نيز باين اختلاف گواهى ميداد.
نكته دوم - اينكه همانطور كه صراط مستقيم مهيمن و مافوق همهسبيل ها است ، همچنين اصحاب صراط مستقيم كه خدا آنانرا در آن صراط جاى داده ، مهيمن ومافوق ساير مردمند، چون خدايتعالى امور آنان را خودش بعهده گرفته ، و امور مردم رابعهده آنان نهاده ، و امر هدايت ايشانرا بآنان واگذار نموده ، و فرموده : (و حسن اولئكرفيقا)، (اينان بهترين رفيقند)، و نيز فرموده : (انما وليكم اللّه و رسوله ، و الذينآمنوا، الذين يقيمون الصلوة ، و يؤ تون الزكوة ، و هم راكعون )، (تنها ولى وسرپرست شما خدا است ، و رسول او، و آنانكه ايمان آورده اند، يعنى آنانكه نمازميگذارند، و در حال ركوع صدقه ميدهند)، كه بحكم آيهاول صراط مستقيم و يا بگو (صراط الذين انعم اللّه عليهم )، را صراط انبياء وصديقين و شهداء و صالحين دانسته ، بحكم آيه دوم با در نظر گرفتن روايات متواترهصراط، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليهم السلام شمرده است ، و آنجناب را اولينفاتح اين صراط دانسته ، كه انشاء اللّه بحثمفصل آن در آيه بعدى خواهد آمد.
تحقيق درباره معنى هدايت در (اهدنا الصراط المستقيم ) 
نكته سوم - اينكه وقتى مى گوئيم : (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما) هدايتبسوى صراط مستقيم وقتى معنايش مشخص ‍ مى شود، كه معناى صراط مستقيم معين گردد، لذاما نخست به بحث لغوى آن پرداخته ، مى گوئيم در صحاح گفته هدايت بمعناى دلالت است، ساير علماى اهل لغت به وى اشكال كرده اند، كه اين كلمه همه جا بمعناى دلالت نيست،بلكه وقتى بمعناى دلالت است ، كه مفعول دومش را بوسيله كلمه (الى ) بگيرد، و اما درجائيكه خودش و بدون كلمه نامبرده هر دو مفعول خود را گرفته باشد، نظير آيه (اهدناالصراط)، كه هم ضمير (نا) و هم (صراط) رامفعول گرفته ، بمعناى ايصال و رساندن مطلوب است ،مثل كسى كه در مقابل شخصى كه مى پرسدمنزل زيد كجا است ؟ دست او را گرفته بدون دادن آدرس ، و دلالت زبانى ، او را بدرخانه زيد برساند.
و استدلال كرده اند بامثال آيه : (انك لا تهدى من احببت ، و لكن الله يهدى من يشاء)،(تو هر كس را كه دوست بدارى هدايت نمى كنى ، و لكن خداست كه هر كه را بخواهد هدايتمى كند)، كه چون كلمه هدايت در آن هر دو مفعول را بدون حرف (الى ) گرفته ، بمعناىرساندن به مطلوبست ، نه راهنمائى ، چون دلالت و راهنمائى چيزى نيست كه از پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم نفى شود، زيرا او همواره دلالت ميكرد، پس معنا ندارد آيهنامبرده بفرمايد: تو هر كس را بخواهى دلالت نمى كنى ، بخلاف اينكه كلمه نامبردهبمعناى رساندن بهدف ب اشد، كه در اينصورت صحيح است بفرمايد تو نمى توانى هركه را بخواهى بهدف برسانى .
و در آيه : (و لهديناهم صراطا مستقيما)، كه راجع بهدايت خدا يعنى رساندن بمطلوب وهدف است ، آنرا بدون حرف (الى ) متعدى بدومفعول كرده است ، بخلاف آيه : (و انك لتهدى الى صراط مستقيم )، كه راجع بهدايترسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، كلمه هدايت را با حرف (الى ) متعدى بدومفعول كرده است .
پس معلوم ميشود هدايت هر جا كه بمعناى رساندن بمطلوب و هدف باشد بخودى خود بههر دو مفعول متعدى ميشود، و هر جا كه بمعناى نشان دادن راه و دلالت بدان باشد، با حرف(الى ) بدو مفعول متعدى ميشود.
جواب از اشكالى كه به صاحب صحاح كرده اند 
اين اشكالى بود كه بصاحب صحاح كردند، و لكن اشكالشان وارد نيست ، چون در آيه(56 - قصص ) كه هدايت را از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم نفى مى كرد، نفى درآن مربوط به حقيقت هدايت است ، كه قائم بذات خدايتعالى است ، ميخواهد بفرمايد مالكحقيقى ، خدايتعالى است ، نه اينكه تو اصلا دخالتى در آن ندارى ، و بعبارتى سادهتر، آيه نامبرده در مقام نفى كما ل است ، نه نفى حقيقت ، علاوه بر اينكه خود قرآن كريمآن آيه را در صورتيكه معنايش آن باشد كهاشكال كنندگان پنداشته اند، نقض نموده ، از مؤ منآل فرعون حكايت مى كند كه گفت : (يا قوم اتبعون اهدكمسبيل الرشاد، اى مردم مرا پيروى كنيد، تا شما را برشاد برسانم ).
پس حق مطلب اين است كه معناى هدايت در آنجا كه با حرف (الى )مفعول دوم را بگيرد، و آنجا كه بخودى خود بگيرد، متفاوت نميشود، و بطور كلى اين كلمهچه بمعناى دلالت باشد، و چه بمعناى رساندن بهدف ، در گرفتنمفعول دوم محتاج به حرف (الى ) هست ، چيزيكه هست اگر مى بينيم گاهى بدون اين حرفمفعول دوم را گرفته ، احتمال ميدهيم از باب عبارتمتداول (دخلت الدار) باشد، كه در واقع (دخلت فى الدارداخل در خانه شدم ) ميباشد.
چكيده سخن در معنى هدايت 
و كوتاه سخن آنكه : هدايت عبارتست از دلالت و نشان دادن هدف ، بوسيله نشان دادن راه ، واين خود يك نحو رساندن بهدف است ، و كار خدا است ، چيزيكه هست خدايتعالى سنتش براين جريان يافته كه امور را از مجراى اسباب به جريان اندازد، و در مسئله هدايت هم وسيلهاى فراهم مى كند، تا مطلوب و هدف براى هر كه او بخواهد روشن گشته ، و بنده اش درمسير زندگى به هدف نهائى خود برسد.
و اين معنا را خداى سبحان بيان نموده ، فرموده : (فمن يرد اللّه ان يهديه ، يشرح صدرهللاسلام )، (خداوند هر كه را بخواهد هدايت كند، سينه او را براى اسلام پذيرانموده ، وظرفيت ميدهد)، و نيز فرموده : (ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ، ذلك هدى اللّهيهدى به من يشاء، سپس پوست بدن و دلهايشان بسوى ياد خدا نرم ميشود وميل مى كند، اين هدايت خدا است ، كه هر كه را بخواهد از آن موهبت برخوردار ميسازد).
و اگر در آيه اخير، لينت و نرم شدن با حرف (الى ) متعدى شده ، از اين جهت بوده كهكلمه نامبرده بمعناى ميل ، اطمينان ، و امثال آن را متضمن است ، و اينگونه كلمات هميشه باحرف (الى ) متعدى ميشوند، و در حقيقت لينت نامبرده عبارتست از صفتى كه خدا در قلب بندهاش پديد مى آورد، كه بخاطر آن صفت و حالت ياد خدا را مى پذيرد، و بدانميل نموده ، اطمينان و آرامش مى يابد، و همانطور كهسبيل ها مختلفند، هدايت نيز باختلاف آنها مختلف ميشود، چون هدايت بسوى آنسبيل ها است ، پس براى هر سبيلى هدايتى است ،قبل از آن ، و مختص بآن .
آيه شريفه : (و الذين جاهدوا فينا، لنهدينهم سبلنا، و ان اللّه لمع المحسنين ، و كسانيكهدر ما جهاد مى كنند، ما ايشانرا حتما به راه هاى خود هدايت مى كنيم ، و بدرستى خدا بانيكوكاران است )، نيز باين اختلاف اشاره مى كند چون فرق است بين اينكه بنده خدا در راهخدا جهاد كند، و بين اينكه در خدا جهاد كند، در اولى شخص مجاهد سلامتسبيل ، و از ميان برداشتن موانع آنرا ميخواهد، بخلاف مجاهد در دومى ، كه او خود خدا راميخواهد، و رضاى او را مى طلبد، و خدا هم هدايت بسوىسبيل را برايش ادامه ميدهد، البته سبيلى كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد، وهمچنين از آن سبيل به سبيلى ديگر، تا آنجا كه وى را مختص بذات خود جلت عظمته كند.
آيا طلب هدايت توسط نماز گزار تحصيل حاصل نيست ؟
چهارم اينكه : صراط مستقيم از آنجائيكه امرى است كه در تمامىسبيل هاى مختلف محفوظ ميباشد، لذا صحيح است كه يك انسان هدايت شده ، باز هم بسوى آنهدايت شود، خدايتعالى او را از صراط بسوى صراط هدايت كند، باين معنا كه سبيلى كهقبلا بسوى آن هدايتش كرده بوده ، با هدايت بيشترىتكميل نموده به سبيلى كه ما فوق سبيل قبلى است هدايت فرمايد، پس اگر مى بينيم كهدر آيات مورد بحث كه حكايت زبان حال بندگان هدايت شده خدا است ، از زبان ايشان حكايتمى كند، كه همه روزه ميگويند: (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما)، نبايد تعجب كنيم ،و يا اشكال كنيم كه چنين افرادى هدايت شده اند، ديگر چه معنا دارد از خدا طلب هدايت كنند؟و اين در حقيقت تحصيل حاصل است ، و تحصيلحاصل محال است ، و چيزيكه محال است ، سئوال بدان تعلق نميگيرد، و در خواست كردنىنيست .
زيرا جوابش از مطلب بالا معلوم شد، چون گفتيم صراط در ضمن همهسبيل ها هست و گفتيم سبيل ها بسيار، و داراى مراتبى بسيارند، چون چنين است بنده خدا ازخدا ميخواهد: كه او را از صراطى (يعنى سبيلى ) بصراطى ديگر كه ما فوق آنست هدايتكند، و نيز از آن بمافوق ديگر.
و نيز نبايد اشكال كنيم باينكه اصلا درخواست هدايت بسوى صراط مستقيم ، از مسلمانىكه دينش كامل ترين اديان ، و صراطش ‍ مستقيم ترين صراطها است ، صحيح نيست ، و معناىبدى ميدهد، چون مى رساند كه وى خود را در صراط مستقيم ندانسته ، و درخواست دينىكامل تر مى كند.
چون هر چند كه دين و شريعت اسلام كاملترين اديان سابق است ، ولى كاملتر بودنشريعت مطلبى است ، و كاملتر بودن يك متشرع از متشرعى ديگر مطلبى است ديگر،درخواست يك مسلمان و دارنده كاملترين اديان ، هدايت بسوى صراط مستقيم را، معنايش آننيست كه شما فهميديد بلكه معنايش اين است كه خدايا مرا به مسلمان تر از خودم برسان، و خلاصه ايمان و عمل باحكام اسلام را كامل تر از اين ايمان كه فعلا دارم بگردان ، ومرا بمرتبه بالاترى از ايمان و عمل صالح برسان .
يك مثال ساده براى روشن شدن مطلب 
يك مثل ساده مطلب را روشن ميسازد، و آن اين است كه هر چند كه دين اسلام از دين نوح وموسى و عيسى (عليهماالسلام ) كاملتر است ، ولى آيا يك فرد مسلمان معمولى ، از نظركمالات معنوى ، به پايه نوح موسى و عيسى (عليهماالسلام ) مى رسد؟ قطعا ميدانيم كهنميرسد، و اين نيست ، مگر بخاطر اينكه حكم شرايع وعمل بآنها غير حكم ولايتى است كه از تمكن در آن شرايع و تخلق بآن اخلاقحاصل ميشود، آرى دارنده مقام توحيد كامل و خالص ، هر چند ازاهل شريعت هاى گذشته باشد، كامل تر و برتر است از كسيكه بآن مرتبه از توحيد واخلاص نرسيده ، و حيات معرفت در روح و جانش جايگزين نگشته ، و نور هدايت الهيه درقلبش راه نيافته است ، هر چند كه او از اهل شريعت محمديه صلى الله عليه و آله و سلم ،يعنى كامل ترين و وسيع ترين شريعت ها باشد، پس ‍ صحيح است چنين فردى از خدا درخواست هدايت بصراط مستقيم ، يعنى براهى كه كملين از شرايع گذشته داشتند، بنمايد،هر چند كه شريعت خود او كاملتر از شريعت آنان است .
پاسخ عجيب برخى مفرسين و اشكال وارد بر آنان 
در اينجا به پاسخ عجيبى بر ميخوريم ، كه بعضى از مفسرين محقق و دانشمند ازاشكال بالا داده اند، پاسخى كه مقام دانش وى با آن هيچ سازگارى ندارد، وى گفته :بطور كلى دين خدا در همه ادوار بشريت يكى بوده ، و آنهم اسلام است ، و معارف اصولىآن كه توحيد و نبوت و معاد باشد، و پاره اى فروعى كه متفرع بر آناصول است ، باز در همه شرايع يكى بوده ، تنها مزيتى كه شريعت محمديه صلى اللهعليه و آله و سلم بر شرايع سابق خود دارد، اين است كه احكام فرعيه آن وسيع تر، وشامل شئون بيشترى از زندگى انسانها است ، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگانعنايت بيشترى شده ، و از سوى ديگر در اين دين ، براى اثبات معارفش ‍ بيك طريق ازطرق استدلال اكتفاء نشده ، بلكه به همه انحاءاستدلال ، از قبيل حكمت ، و موعظه حسنه ، و جدال احسن ، تمسك شده است ، پس هم وظائف يكمسلمان امروز سنگين تر از يك مسلمان عهد مسيح عليه السلام است ، و هم معارف دينش بيشترو وسيع تر است و در نتيجه در برابر هر يك از تكاليفش ، و هر يك از معارفش ، يكنقطه انحراف دارد،و قهرا به هدايت بيشترى نيازمند است ، از اين رو از خدا درخواست مىكند، كه در سر دو راهى هاى بسيارى كه دارد، به راه مستقيمش هدايت كند.
و هر چند كه دين خدا يكى ، و معارف كلى و اصولى در همه آنها يكسان است ، و لكن ازآنجائيكه گذشتگان از بشريت قبل از ما، راه خدا را پيمودند، و در اين راه بر ما سبقتداشتند، لذا خدايتعالى بما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم ، و ببينيم چگونه در سردو راهى هاى خود، خود را حفظ كردند، و از خداى خود استمداد نمودند، ما نيز عبرت بگيريم، و از خداى خود استمداد كنيم .
اشكالى كه باين پاسخ وارد است ، اين است كه : اساس ، آن اصولى است كه مفسرينسابق در مسلك تفسير زير بناى كار خود كرده بودند، اصولى كه مخالف با قواعد واصول صحيح تفسير است ، و يكى از آن اصول ناصحيح اين است : مى پنداشتند حقيقت وواقعيت معارف اصولى دين يكى است ، مثلا واقعيت ايمان بخدا، در نوح (عليه السلام )، ودر يك فرد از امت او يكى است ، و نيز ترس از خدا در آندو يك حقيقت است ، و شدت و ضعفىدر كار نيست ، و سخاوت ، و شجاعت ، و علم ، و تقوى ، و صبر، و حلم ، و ساير كمالاتمعنوى در پيامبر اسلام و يك فرد عادى از امتش يك چيز است ، و چنان نيست ، كه در رسولخداصلى الله عليه و آله و سلم مرتبه عاليتر آنها، و در آن فرد مرتبه دانى آنها باشد، وتنها تفاوتى كه يك پيغمبر با يك فرد امتش ، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد، اين است كهخدا او را بزرگتر اعتبار كرده ، و رعيتش را كوچكتر شمرده ، بدون اينكه اينجعل و قرارداد خدا متكى بر تكوين و واقعيت خارجى باشد، عينا نظير جعلى كه در ميان خودما مردم است ، يكى را پادشاه ، و بقيه را رعيت او اعتبار مى كنيم ، بدون اينكه از حيث وجودانسانى تفاوتى با يكدگر داشته باشند.
و اين اصل ، منشاء و ريشه اى ديگر دارد، كه خود زائيده آنست ، و آن اين است كه براى ماده، اصالت قائل بودند، و از آنچه ماوراء ماده است ، يا بكلى نفى اصالت نموده ، يادرباره اصالت آن توقف مى كردند، تنها از ماوراء ماده ، خدا را، آنهم بخاطردليل ، استثناء مى كردند. و عامل اين انحراف فكرى يكى از دو چيز بود، يا بخاطراعتماديكه بعلوم مادى داشتند، مى پنداشتند كه حس براى ما كافى است ، و احتياجىبماوراء محسوسات نداريم ، و يا (العياذ باللّه ) قرآن را لايق آن نمى دانستند كهپيرامون آياتش تدبر و مو شكافى كنند، و مى گفتند فهم عامى در درك معانى آن كافىاست . اين بحث دنباله اى طولانى دارد كه انشاءاللّه تعالى در بحث هاى علمى آتيه از نظرخواننده خواهد گذشت .
مزيت اصحاب صراط مستقسيم بر سايرين به علم است 
نكته پنجم - اينكه مزيت اصحاب صراط مستقيم بر سايرين ، و همچنين مزيت صراط آنانبر سبيل سايرين ، تنها بعلم است ، نه عمل ، آنان بمقام پروردگارشان علمى دارند كهديگران ندارند، و گر نه در سابق هم گفتيم ، كه درسبيل هاى پائين تر صراط مستقيم ، اعمال صالحكامل ، و بدون نقص نيز هست ، پس وقتى برترى اصحاب صراط مستقيم بهعمل نبود، باقى نمى ماند مگر علم ، و اما اينكه آن علم چه علمى و چگونه علمى است ؟ انشاءاللّه در ذيل آيه : (انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها) درباره اش بحث خواهيمكرد.
در اينجا تنها مى گوئيم آيه : (يرفع اللّه الذين آمنوا منكم ، و الذين اوتوا العلم درجات)، (خدا كسانى از شما را كه ايمان دارند، و كسانى كه علم داده شده اند، بدرجاتى بلندمى كند) و همچنين آيه : (اليه يصعد الكلم الطيب ، والعمل الصالح يرفعه )، (كلمه طيب خودش بسوى خدا بالا مى رود وعمل صالح آنرا بالا مى برد) باين مزيت اشعار دارد، چون مى رساند آنچه خودش بسوىخدا بالا مى رود، كلمه طيب و علم است ، و اما عمل صالح ، اثرش كمك در بالا رفتن علم است ،و بزودى در تفسير آيه نامبرده تتمه مطالب خواهد آمد انشاءاللّه .
بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته ) 
اقسام عبادت 
در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده ، كه در معناى عبادت فرموده اند:عبادت سه جور است ، مردمى هستند كه خدا را از ترس عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادتبردگان ناتوان است ، و منشاءش زبونى بردگى است ، مردمى ديگر خداى تبارك وتعالى را بطلب ثوابش عبادت مى كنند، عبادت آنان عبادت اجيران است و منشاء آن علاقهباجرت است ، مردمى ديگر خداى عز و جل را بخاطر محبتى كه باو دارند عبادت مى كنند،عبادت آنان عبادت آزادگان ، و بهترين عبادت است . و در نهج البلاغه آمده كه مردمى خدا رابدان جهت عبادت مى كنند كه بثوابش رغبت دارند، عبادت آنان عبادت تجارت پيشگان است ،و خود نوعى تجارت است ، قومى ديگر خدا را از ترس ، بندگى مى كنند، كه عبادتشانعبادت بردگان است ، قومى سوم هستند كه خدا را از در شكر عبادت مى كنند، كه عبادتآنان عبادت آزادگان است .
و در كتاب علل ، و نيز كتاب مجالس ، و كتابخصال ، از امام صادق (عليه السلام ) آمده : كه فرمودند مردم ، خدا را سه جور عبادت مىكنند، طبقه اى او را بخاطر رغبتى كه بثوابش دارند عبادت مى كنند، كه عبادت آنان عبادتحريصان است ، و منشاء آن طمع است ، و جمعى ديگر او را از ترس آتش عبادت مى كنند، كهعبادت آنان عبادت بردگان ، و منشاءش زبونى و ترس است ، و لكن من خداىعزوجل را از اين جهت عبادت مى كنم ، كه دوستش دارم ، و اين عبادت بزرگواران است ، كهخدا درباره شان فرموده : (و هم من فزع يومئذ آمنون ) (و ايشان در امروز از فزعايمنند)، و نيز فرموده : (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى ، يحببكم اللّه )، (بگو:اگر خدا را دوست ميداريد پس پيروى من كنيد تا خدا هم دوستتان بدارد)، پس هر كس خداىعز و جل را دوست بدارد، خدا هم او را دوست ميدارد، و هر كس خدا دوستش بدارد، از ايمنانخواهد بود، و اين مقامى است مكنون ، و پوشيده ، كه جز پاكان با آن تماس ‍ پيدا نمىكنند.
مدلول عبادت آزادگان در هر سه روايت مذكوره به يك معنا است 
مؤ لف : از بيانيكه در گذشته گذشت ، معناى اين سه روايت روشن ميشود، و اگر عبادتاحرار و آزاد مردان را گاهى به شكر، و گاهى ديگر به حب ، توصيف كردند، از اين جهتاست كه برگشت هر دو بيكى است ، چون شكر عبارت است از اينكه نعمت ولى نعمت را درجايش مصرف كنى ، و شكر عبادت باين است كه از روى محبت انجام شود، و تنها براى خودخدا صورت بگيرد، نه منافع شخصى ، و يا دفع ضرر شخصى ، بلكه خدا را عبادتكنى ، بدان جهت كه خدا است ، يعنى بذات خود جامع تمامى صفاتجمال و جلال است ، و او چون جميل بالذات است ، ذاتا محبوب است ، يعنى خودش دوستداشتنى است ، نه اينكه چون ثواب ميدهد، و يا عقاب را بر ميدارد؟ مگر محبت جزميل بجمال و مجذوب شدن در برابر آن چيز ديگرى است ؟.
پس برگشت اينكه بگوئيم : خدا معبود است ، چون خدا است ، و يا چونجميل و محبوب است ، و يا چون ولى نعمت است ، و شكرش واجب است ، همه بيك معنا است .
و از طرق عامه از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در تفسير آيه (اياك نعبد) الخ ،فرموده : يعنى ، ما از تو غير تو را نميخواهيم ، و عبادتت در عوض چيزى نمى كنيم ،آنطور كه جاهلان به خيال خود تو را عبادت مى كنند، در حالى كه دردل بياد همه چيز هستند جز تو.
مؤ لف : اين روايت به نكته اى اشاره مى كند، كه قبلا از آيات مورد بحث استفاده كرديم، كه معناى عبادت ، حضور و اخلاص است ، چون عبادت بمنظور ثواب ، و يا دفع عذاب ،با خلوص و حضور منافات دارد.
معنى (اهدنا الصراط المستقيم ) و پاسخ ضمنى به شبهه تحصيل حاصل
و در كتاب تحف العقول ، از امام صادق عليه السلام روايتى آمده ، كه در ضمن آن فرمود:هر كس معتقد باشد كه خدا بصفت عبادت ميشود، نه به ادراك ، اعتقاد خود را بخدائى حوالتداده كه غايب است ، و كسيكه معتقد باشد كه پروردگارمتعال به صفت موصوفش ‍ عبادت ميشود، توحيد راباطل كرده ، چون صفت ، غير موصوف است ، و كسيكه معتقد باشد كه موصوف ، منسوببه صفت عبادت ميشود، خداى كبير را كوچك و صغير شمرده است ، پس مردم ، خدا را آنطوركه هست نميتوانند اندازه گيرى كنند.
و در كتاب معانى ، از امام صادق عليه السلام روايت آورده ، كه در معناى جمله : (اهدناالصراط المستقيم فرموده : خدايا ما را بلزوم طريقى ارشاد فرما، كه به محبت تو، و بهبهشتت منتهى ميشود، و از اينكه پيروى هواهاى خود كنيم ، و در نتيجه هلاك گرديم ، جلو مىگيرد، و نيز نمى گذارد آراء خود را اخذ كنيم ، و در نتيجه نابود شويم .
و نيز در معانى از على عليه السلام روايت آورده ، كه در باره آيه نامبرده فرمود: يعنىخدايا! توفيق خودت را كه ما تاكنون بوسيله آن تو را اطاعت كرديم ، درباره ما ادامه بده، تا در روزگار آينده مان نيز همچنان تو را اطاعت كنيم .
مؤ لف : اين دو روايت دو وجه مختلف در پاسخ از شبههتحصيل حاصل را بيان مى كند، شبهه اين بود كه شخص نمازگزار، راه مستقيم را يافته ،كه نماز مى گزارد، ديگر معنا ندارد در نماز خود از خدا هدايت بسوى راه مستقيم را درخواستكند. روايت اولى پاسخ ميدهد باينكه : مراتب هدايت در مصداقهاى آن مختلف است ، ونمازگزار همه روزه از خدا ميخواهد از هر مرتبه اى كه هست بمرتبه بالاتر هدايت شود، وروايت دومى پاسخ ميدهد: كه هر چند مراتب آن در مصاديق مختلف است ، ولكن از نظر مفهوميك حقيقت است ، و نمازگزار نظرى باختلاف مراتب آن ندارد، بلكه تنها نظرش اين استكه اين موهبت را از من سلب مكن ، و همچنان آنرا ادامه بده .
مراد از (الذين انعمت عليهم ) 
و نيز در معانى از على عليه السلام روايت آورده كه فرمود: صراط مستقيم در دنيا آن راهىاست كه كوتاه تر از غلو، و بلندتر از تقصير، و درمثل فارسى نه شور شود، و نه بى نمك باشد، بلكه راه ميانه باشد، و در آخرتعبارتست از طريق مؤ منين بسوى بهشت .
باز در معانى از على عليه السلام روايت آورده ، كه در معناى جمله (صراط الذين ) الخ ،فرمود: يعنى بگوئيد: خدايا ما را به صراط كسانى هدايت فرما، كه بر آنان اين انعامفرمودى كه موفق بدينت و اطاعتت نمودى ، نه اين انعام كهمال و سلامتى شان دادى ، چون بسا ميشود كسانى به نعمتمال و سلامتى متنعم هستند، ولى كافر و يا فاسقند.
آنگاه اضافه فرمود: كه ايشان آن كسانيند كه خدا درباره آنها فرموده : (و من يطع اللّهو الرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم ، من النبيين ، و الصديقين ، و الشهداء، والصالحين ، و حسن اولئك رفيقا،).
روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره سوره حمد و فضيلت آن 
و در كتاب عيون از حضرت رضا عليه السلام از پدران بزرگوارش از امير المؤ منينعليه السلام روايت آورده كه فرمود: از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مىفرمود: خدايتعالى فرموده : فاتحه الكتاب را بين خودم و بنده ام تقسيم كردم ، نصفش ازمن ، و نصفش از بنده من است ، و بنده ام هر چه بخواهد باو ميدهم ، چون او ميگويد: (بسماللّه الرحمن الرحيم )، خداى عزوجلش ‍ ميگويد: بنده ام كار خود را با نام من آغاز كرد، وبر من است اينكه امور او را در آن كار تتميم كنم ، و در احوالش بركت بگذارم ، و چون اوميگويد: (الحمد لله رب العالمين ) پروردگار متعالش ميگويد: بنده من مرا حمد گفت ، واقرار كرد: كه نعمت هائيكه در اختيار دارد، از ناحيه من است ، و بلاهائيكه به وى نرسيده ،باز بلطف و تفضل من است ، و من شما فرشتگان را گواه مى گيرم ، كه نعمت هاى دنيائى وآخرتى او را زياده نموده ، بلاهاى آخرت را از او دور كنم ، همانطور كه بلاهاى دنيا را ازاو دور كردم .
و چون او ميگويد: (الرحمن الرحيم ) خداى جل جلالش ميگويد: بنده ام شهادت داد: كه منرحمان و رحيم هستم ، من نيز شما را شاهد مى گيرم ، كه بهره او را از نعمت و رحمت خودفراوان ساخته ، نصيبش را از عطاء خودم جزيل و بسيار مى كنم ، و چون او ميگويد: (مالكيوم الدين )، خداى تعالايش ميگويد: شما شاهد باشيد، همانطور كه بنده ام اعتراف كردباينكه من مالك روز جزا هستم ، در آنروز كه روز حساب است ، حساب او را آسان مى كنم ، وحسنات او را قبول نموده ، از گناهانش صرفنظر مى كنم .
و چون او ميگويد: (اياك نعبد)، خداى عزوجلش مى فرمايد: بنده ام راست گفت ، وبراستى مرا عبادت كرد، و بهمين جهت شما را گواه مى گيرم ، در برابر عبادتش پاداشىدهم ، كه هر كس كه در عبادت ، راه مخالف او را رفتهبحال او رشك برد. و چون او ميگويد: (و اياك نستعين )، خداى تعالايش ميگويد: بنده اماز من استعانت جست ، و بسوى من پناهنده گشت ، من نيز شما را شاهد مى گيرم ، كه او را درامورش اعانت كنم ، و در شدائدش بدادش برسم ، و در روز گرفتاريهايش دست او رابگيرم . و چون او ميگويد: (اهدنا الصراط المستقيم )، تا آخر سوره ، خداى عز و جلشميگويد: همه اينها و آنچه غير اينها درخواست كند بر آورده است ، من همه خواسته هايش رااستجابت كردم ، و آنچه آرزو دارد برآوردم ، و از آنچه مى ترسد ايمنى بخشيدم .
بيان ويژگى سوره حمد و مقايسه آن با آنچه مسيحيان در نماز مى خوانند 
مؤ لف : قريب باين مضمون را مرحوم صدوق در كتابعلل خود از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده ، و اين روايت همانطور كه ملاحظه مىفرمائيد، سوره فاتحه الكتاب را در نماز تفسير مى كند، پس اين خود مؤ يد گفته قبلىما است ، كه گفتيم : اين سوره كلام خداى سبحان است ، اما به نيابت از طرف بنده اش ، وزبان حال بنده اش در مقام عبادت ، و اظهار عبوديت است ، كه چگونه خدا را ثناء ميگويد، وچگونه اظهار بندگى مى كند، و بنابراين سوره اصلا براى عبادت درست شده ، و درقرآن هيچ سوره اى نظير آن ديده نميشود، منظورم از اين حرف چند نكته است .اول اينكه سوره مورد بحث از اول تا بآخرش كلام خدا است ، اما در مقام نيابت از بنده اش ،و اينكه بنده اش وقتى روى دل متوجه بسوى او ميسازد، و خود را در مقام عبوديت قرار ميدهد،چه ميگويد. و دوم اينكه اين سوره بدو قسمت تقسيم شده ، نصفى از آن براى خدا، و نصفىديگر براى بنده خدا است .
نكته سوم اينكه اين سوره مشتمل بر تمامى معارف قرآنى است ، و با همه كوتاهيشبتمامى معارف قرآنى اشعار دارد، چون قرآن كريم با آن وسعت عجيبى كه در معارفاصوليش ، و نيز در فروعات متفرعه بر آن اصول هست ، از اخلاقش گرفته تا احكام ، واحكامش از عبادات گرفته تا سياسات ، و اجتماعيات ، و وعده ها، و وعيدها، و داستانها، وعبرت هايش ، همه و همه بياناتش به چند اصل بر مى گردد، و از آن چند ريشه جوانه مىزند، اول توحيد، دوم نبوت ، و سوم معاد، و فروعات آن ، و چهارم هدايت بندگان بسوىآنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است ، و اين سوره با همه اختصار و كوتاهيش ،مشتمل بر اين چند اصل ميباشد، و با كوتاه ترين لفظ، و روشن ترين بيان ، بآنهااشاره نموده است .
مقايسه سوره حمد با آنچه مسيحيان در نماز مى خوانند 
حال براى اينكه بعظمت اين سوره پى ببرى ، ميتوانى معارف مورد بحث در اين سوره راكه خدايتعالى آنرا جزو نماز مسلمانان قرار داده ، با آنچه كه مسيحيان در نماز خودميگويند، و انجيل متى (6: - 9 - 13) آنرا حكايت مى كند، مقايسه كنى ، آنوقت مى فهمى كهسوره حمد چيست .
در انجيل نامبرده كه بعربى ترجمه شده ، چنين ميخوانيم (پدر ما آن كسى است كه درآسمانها است ، نام تو متقدس باد، و فرمانت نافذ، و مشيتت در زمين مجرى ، همانطور كه درآسمان مجرى است ، نان ما كفاف ما است ، امروز ما را بده ، و ديگر هيچ ، و گناه ما بيامرز،همانطور كه ما گناهكاران بخويشتن را مى بخشيم ، (يعنى از ما ياد بگير)، و ما را دربوته تجربه و امتحان قرار مده ، بلكه در عوض از شر شرير نجات ده .
خوب ، در اين معانى كه الفاظ اين جملات آنها را افاده مى كند دقت بفرما، كه چه چيرهائىرا بعنوان معارف الهى و آسمانى به بشر مى آموزد، و چگونه ادب بندگى در آن رعايتشده ، اولا بنمازگزار مى آموزد، كه بگويد: پدر ما (يعنى خدايتعالى ) در آسمانها است ،(در حاليكه قرآن خدا را منزه از مكان ميداند) و ثانيا درباره پدرش دعاى خير كند، كهاميدوارم نامت متقدس باشد، (البته فراموش ‍ نشود كه متقدس باشد، نه مقدس ، و خلاصهقداست قلابى هم داشته باشد كافى است ) و نيز اميدوارم كه فرمانت در زمين مجرى ، (وتيغت برا) باشد، همانطور كه در آسمان هست ،حال چه كسى ميخواهد دعاى اين بنده را درباره خدايش مستجاب كند؟ نميدانيم ، آنهم دعائيكهبشعارهاى احزاب سياسى شبيه تر است ، تا بدعاى واقعى .
و ثالثا از خدا و يا بگو پدرش درخواست كند: كه تنها نان امروزش را بدهد، و درمقابل بخشش و مغفرتى كه او نسبت به گنهكاران خود مى كند، وى نيز نسبت باو با مغفرتخود تلافى نمايد، و همانطور كه او در مقابل جفاكاران از حق خود اغماض مى كند، خدا هم ازحق خود نسبت باو اغماض كند، حالا اين نمازگزار مسيحى چه حقى از خودش دارد، كه از خوداو باشد، و خدا باو نداده باشد؟ نميدانيم .
و رابعا از پدر بخواهد كه او را امتحان نكند، بلكه از شر شرير نجات دهد، وحال آنكه اين درخواست درخواست امرى است محال ، و نشدنى ، براى اينكه اينجا دار امتحان واستكمال است ، و اصلا نجات از شرير بدون ابتلاء و امتحان معنا ندارد.
سخن عجيب گوستاولوبون 
از همه اينها بيشتر وقتى تعجب مى كنى ، كه نوشته قسيسفاضل گوستاولوبون را در كتاب تاريخ تمدن اسلامش ببينى ، كه ميگويد اسلام درمعارف دينى چيزى بيشتر از ساير اديان نياورده ، چون همه اديان بشر را بسوى توحيد،و تزكيه نفس ، و تخلق باخلاق فاضله ، و نيز بهعمل صالح دعوت مى كردند، اسلام نيز همين ها را گفته ، چيزيكه برترى يك دين را بردين ديگر اثبات مى كند باين است كه ببينيم كدام يك از اديان ثمره بيشترى در اجتماعاتبشرى داشته ، (و لابد منظورش اين است كه ثمره دين مسيحيت در تعليم و تربيت بيشتراز اسلام است ) و از اين نيز عجيب تر آنكه بعضى از مسلمان نماها نيز اين گفتار وى رانشخوار كرده ، و پيرامون آن داد سخن داده است .
بحث روايتى ديگر 
چند روايت درباره مراد از (صراط مستقيم ) 
در كتاب فقيه و در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت آورده اند، كه فرمود:صراط مستقيم ، اميرالمؤ منين عليه السلام است .

next page

fehrest page

back page