بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول جبهه, مؤ سسه فرهنگى نور ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     19770001 -
     19770002 -
     19770003 -
     19770004 -
     19770005 -
     19770006 -
     19770007 -
     19770008 -
     19770009 -
     19770010 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

459) فهرست خلفاء اموى

نام خليفه مدت خلافت مرگ عمر امام معاصر
1 - معاوية بن ابى سفيان 20 سال 60 ه‍ق 77امام حسن و امام حسين
2 - يزيد بن معاويه 4 سال 64 ه‍ق 39امام حسين و امام سجاد
3 - معاوية بن يزيد 2 ماه 64 ه‍ ق 23 امام سجاد
4 - مروان بن حكم 6 ماه 65 ه‍ ق 64 امام سجاد
5 - عبد الملك بن مروان 21 سال 86 ه‍ ق 63 امام سجاد
6 - وليد بن عبدالملك 10 سال 96 ه‍ ق 51امام سجاد و امام باقر
7 - سليمان بن عبدالملك 2سال و8ماه 99 ه‍ ق 45 امام باقر
8 - عمربن عبدالعزيز بن عبدالملك 2سال و6ماه 101ه‍ ق 39امام باقر
9 - يزيد ثانى بن عبدالملك 4 سال 105 ه‍ ق 33امام باقر
10 - هشام بن عبدالملك 20سال 125 54امام باقر و امام صادق
11 - وليد بن يزيد ثانى يكسال 126 42امام صادق
12 - يزيد ثالث بن وليد اول 6 ماه 52126 امام صادق
13 - ابراهيم بن وليد 2 ماه 127 40 امام صادق
14 - مروان بن محمد5سال وسه ماه 57132امام صادق
مروان بن محمد كه به مروان حمار شهرت دارد در جنگ معروف زاب يكى از شعب دجله ، ازابو مسلم خراسانى شكست خورد و گريخت . يكى از سرداران سپاه ابو مسلم به نامعبدالله بن على مروان را تعقيب كرد و در بوصير در محرمسال 132 ه‍ق او را به هلاكت رساند. و با مرگ وى ، خلافت امويان منقرض شد.


460) ايثار ابوذر

در گرماى شديد تابستان پيامبر اكرم كه از ناحيه روميان ، مدينه را مورد تهديد مىديد، اعلام بسيج عمومى نمود. با وجود كارشكنى منافقين و بهانه جوئى گروهى مبنى برفرا رسيدن وقت چيدن خرما و جمع محصول ، بالغ بر 000/30 نفر آماده حركت شدند.بعضى از عناصر متزلزل همچون كعب بن مالك ، مرارة بن ربيع ،هلال بن اميه از ميانه راه برگشتند.
در اين ميان شتر ابوذر از رفتن بازماند. هرچه كوشيد نتوانست خود را به سپاه برساند.اصحاب گفتند: اى رسول خدا، ابوذر هم برگشت .
پيامبر فرمود: اگر در او خيرى باشد، خواهد آمد و به شما ملحق خواهد شد.
سر انجام ابوذر با همه تلاش خود براى بحركت در آوردن شتر نوميد شد. لذا شتر رارها كرد، بارها را به دوش گرفت ، و در آن گرماى طاقت فرسا با پاى پياده و باشتاب به راه افتاد تا خود را هر چه سريعتر به لشكر برساند.
عطش بر او غلبه كرد. ناگهان ابرى ديد. پنداشت در آن نقطه بارانى آمده ، به آنسوىرفت مقدارى آب باران در كنار سنگى جمع شده بود. اندكى چشيد، ولى خود را سيرابنكرد. چون تشنگى رسول خدا را به خاطر آورد، آب را در مشكى ريخت و همراه برداشت ، وبا جگرى سوزان ، پستى و بلنديها را پشت سر گذاشت ، تا از دور چشمش به لشكرافتاد. خوشحال شد و بر سرعت خود افزود.
سپاه متوجه او شدند. به پيغمبر عرض كردند: مردى مى آيد.
حضرت رسول : چه خوب است ابوذر باشد.
چون نزديك شد گفتند: ابوذر است .
فرمود: خدا او را بيامرزد. تنها زندگى مى كند، تنها مى ميرد، و تنها محشور مى شود.آنگاه به استقبال ابوذر رفتند، بار و بنه را از پشت اوگرفتند و بر زمين گذاشتند.ابوذر از شدت عطش بر زمين افتاد.
پيامبر فرمود: آب بياوريد. ابوذر: آب دارم .
فرمود: آب داشتى و نياشاميدى ؟
عرض كرد: پدر ومادرم به قربانت . در بين راه آب گوارائى ديدم . اندكى چشيدم با خودگفتم : از آن نياشامم تا حبيبم رسول خدا از آن بياشامد.


461) قارى نكته سنج

ظريفى در خانه بخيلى آمد. از سوراخ در مشاهده كرد خواجه طبقى انجير در پيش دارد و مىخورد. ظريف حلقه بر در زد.
بخيل دستار روى طبق انداخت ، و در را باز كرد و پرسيد: كيستى ؟
گفت : حافظ و قارى قرآن كريم .
خواجه : داخل شو و آياتى چند از قرآن بخوان .
ظريف : وَ الزَّيتُونِ وَ طُورِ سينينَ وَ هذَا البَلَدِالاَمينِ...
خواجه : وَالتينِ كجا رفت ؟ ظريف : زير دستار خواجه .


462) سر آمد مردم

شخصى از بخيلى پرسيد: كى در حلم و صبر سر آمد مردم باشم ؟
گفت : وقتى كسى نان تو بشكند وتو سرش نشكنى .


463) پاسخ دندان شكن

سعدى گويد: پادشاهى به چشم حقارت در طائفه درويشان نظر كردى .
يكى از ايشان به فراست دريافت و گفت : اى ملك ، ما در اين دنيا به جيش از تو كمتريم ،و به عيش از تو خوشتر. به مرگ باتو برابر، وبه قيامت از تو بهتر.


464) شيرينى سلطنت

سلطانى با خود مى گفت : سلطنت چقدر شيرين است ، اگر دائم باشد.
پيرى سخن وى را شنيد و گفت : اگر دائم بود، به تو نمى رسيد.


465) مرد زشت و همسر زيبا

مردى زشت روى به همسر زيبايش گفت : من و تو هر دو قطعا به بهشت مى رويم .
زن با تعجب پرسيد: چطور؟
شوهر: چون تو صورت زشت مرا مى بينى و صبر مى كنى ، و من نيز رخسار زيباى ترامى بينم و شكر مى كنم . و جايگاه شاكران و صابران بهشت است .


466) كرامت بزرگ

از درويشى كرامتى خواستند.
گفت : از بزرگترين كرامات ما اينست كه با چندين خروار گناه بردوش ، هنوز سالم هستيمو ستون فقراتمان نشكسته ، و به كار خود مشغوليم و راه مى رويم .


467) شكر بخيل

بخيلى كفش نو خريد وبه سفر رفت . به آرامى قدم بر مى داشت تا به منطقه سنگلاخىرسيد. كفش از پاى در آورد و زير بغل گرفت .
اتفاقا پايش بر اثر اصابت به سنگى تيز به شدت مجروح شد. ناليد و گفت : شكرمى گويم خداى را كه كفش در پا نداشتم وگرنه پاره مى شد.


468) غلام نمام

روزى شخصى به بازار برده فروشان رفت . برده اى زيبا و قوى كه به انواع هنرهاآراسته بود، نظر وى را به خود جلب كرد. نزديك رفت و قيمت او را پرسيد.
صاحب برده اعلام آمادگى كرد، او را به نصف قيمت متعارف بفروشد.
مشترى : سبب ارزانى او را پرسيد.
گفت : او هيچ عيبى ندارد مگر يك عيب كوچك كه چندان مهم نيست .
مشترى : عيب او چيست ؟
برده فروش : تنها عيب او سخن چينى است ، ولى درمقابل زيبائى و توانائى او اين موضوع قابل توجه نمى باشد.
مشترى : در دستگاه ما كارى از او ساخته نيست . او را خريد وبهمنزل آورد.
مدتى گذشت ، يكروز غلام به همسر ارباب خود گفت : تو به من احسان و انعام فراوانكرده اى ، و حق بزرگى بر عهده من دارى . من اخيرا متوجه مطلبى شده ام كه بر خود لازممى دانم آن را به اطلاع شما برسانم .
خانم ارباب باكنجكاوى پرسيد: قضيه چيست ؟
غلام : ارباب عاشق دختر جوان زيبائى شده و تصميم گرفته تو را طلاق دهد و با اوازدواج كند. و من بارها ارباب را با آن دختر ديده ام .
خانم ارباب : اى واى برمن ، راست مى گوئى ؟
غلام سوگند ياد كرد كه جز حقيقت بر زبان جارى نكرده است .
خانم ارباب : راه چاره چيست ؟ چه بايد كرد!؟
غلام : نمى دانم . مدتى به فكر فرو رفت . آنگاه گفت : يافتم ، راه علاج آنست كه وقتىارباب خوابيده ، مقدار از موى زير گلويش را به تيغ بچينى ، و آن را نزد ساحر ببرىتا او افسونى بخواند و دل ارباب را مسخر تو گرداند، و محبت آن دختر از دلش بيرونرود.
خانم ارباب پذيرفت و تصميم گرفت پيشنهاد غلام را بكار بندد.
غلام نزد ارباب رفت و گفت : اين لطف و محبتى كه تو به من دارى ، هيچ كس در حق فرزندخويش ندارد. به همين خاطر بر خود لازم دانستم آنچه را برايم معلوم گشته ، برايتانبازگو كنم . شايد ذره اى از الطاف و مراحم شما جبران شود.
ارباب پرسيد: داستان چيست ؟
غلام گفت : خانم با مرد ديگرى طرح دوستى ريخته و رابطه دارد، و چون شما مانعازدواج آن دو هستيد. تصميم گرفته اند شما را در خواببقتل برسانند.
ارباب : چگونه سخن تو را باور كنم . ساليان دراز با صفا و صميميت و صداقتبايكديگر زندگى كرده ايم .
غلام : وقتى به منزل رفتى ، تظاهر به بيمارى كن و در بستر دراز بكش و وانمود كن كهدر خوابى عميق هستى . آنگاه به صدق گفتار من پى خواهى برد.
ارباب پيشنهاد غلام را بكار بست . در حالى كه در بستر على الظاهر خوابيده بود،ناگهان همسرش را بالاى سر خود ديد كه تيغى بدست گرفته و قصد جان وى دارد.بلافاصله از جاى برخاست و زن را كشت .
غلام بدون فوت وقت ، خود را به قبيله زن رساند و آنان را از وقوعقتل توسط شوهر مطلع ساخت . آنان بدون تفحص شوهر را كشتند.
سپس اقوام مرد از ماجرا آگاهى يافتند، در نتيجه شمشيرها كشيده شد، و دو قبيله زن وشوهر به جان هم افتادند، و افرادى به خاطر يك سخن نادرست و سعايت يك نفر، خونشانبناحق برزمين ريخت . و بذر كينه و عداوت دردل دو گروه براى سالها پاشيده شد.
پس از چندى حقيقت امر آشكار گشت . هر دو قبيله ازعمل خود پشيمان شدند، دست اتحاد واتفاق به يكديگر دادند، و غلام نمام را يافتند و بهسزاى خويش رساندند.
امام صادق عليه السلام فرمود: الساعى قاتِلُ ثَلاثَةٍ: قاتِلُ نَفسِهِ وَ قاتِلُ مَنيَسعى بِهِ وَ قاتِلُ من يَسعَى اِلَيهِ(272)
سخن چين قاتل سه نفر است :
1 - قاتل خويش .
2 - قاتل كسى كه از او نمامى كرده است .
3 - قاتل كسى كه نزد او سعايت كرده است .


469) سختى كيفر زبان

پيامبر اكرم : خداوند زبان را چنان شديد عذاب دهد كه هيچ يك از اعضاء ديگر را آنچنانعذاب نكند.
پس زبان به عنوان اعتراض مى گويد: پروردگارا، تو مرا به كيفرى مبتلا ساختى كههيچ چيز را به آن عقوبت نكردى .
خطاب مى رسد: از تو كلمه اى خارج شد، و به شرق و غرب عالم رسيد. و بر اثر همانيك كلمه خون بى گناهى ريخته شد، مال محترمى از بين رفت و ناموسى مورد تجاوز قرارگرفت .
سوگند به عزت و جلالم ، تو (زبان ) را به عذاب دردناك و كيفر سختى عذاب مى كنمكه هيچ يك از اعضاء و جوارح را آنگونه عذاب نخواهم كرد.(273)


470) حماقت شاميان

مسعودى مى نويسد: پس از جنگ صفين مردى كوفى سوار بر شترى به شام آمد. مردىشامى ادعا كرد اين شتر من است كه در صفين از من گرفته اى . دعواى طرفين نزد معاويهمطرح شد.
مرد شامى پنجاه نفر حاضر كرد كه گواهى دادند شتر از آن او است .
معاويه فرمان داد تا شتر را به مرد شامى تسليم كند.
مرد كوفى خطاب به معاويه گفت : اصلحك الله انهجمل و ليس بناقة .
خدا تو را اصلاح كند، اين شتر نر است ، و او ادعا دارد شترش ماده بوده است .
معاويه گفت : اين حكمى است كه صادر شده ، و ديگر اعتراض فايده اى ندارد.
پس از اينكه مدعى و شهود رفتند. معاويه مرد كوفى را به حضور طلبيد، و از اوپرسيد: قيمت شترت چقدر است ؟ دو برابر قيمت را به او داد، و گفت : وقتى به كوفهرفتى ، اين پيام را از من به على ابن ابيطالب برسان :
انى اقاتله بماءة الف ، مافيهم من يفرق بين الناقة و الجمل
يعنى من باصد هزار نفر با تو مى جنگم در حالى كه بين آنان حتى يك نفر نيست كه بينشتر ماده و شتر نر تمييز بدهد. (274)


471) پرواز انسان

هر پرنده اى دو بال محاذى و مساوى دارد كه تعادل او را حفظ مى كند، وامكان پرواز و اوجگرفتن او را در آسمان فراهم مى سازد. اگر يكبال باشد نه تنها پرواز نمى تواند بكند، بلكه وبال او نيز مى شود، و حتى در زمين قادر نخواهد بود بخوبى راه برود. هر پرنده اىبُردى محدود در پرواز دارد.
ولى انسان پرنده اى است كه بطور نامحدود مى تواند اوج بگيرد. دوبال انسان ، خوف و رجاء است . و با يك بال پرواز نتوان كرد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
الخوف رقيب القلب و الرجاء شفيع النفس
و من كان بالله عارفا كان من الله خائفا و اليه راجيا
و هما جناحا الايمان يطير بهما العبد المحقق الى رضوان الله (275)


472) حيوان با معرفت

امام سجاد عليه السلام 25 سفر به حج رفت . گاهى با پاى پياده و گاهى سوار برشتر. به فرزندش امام باقر عليه السلام وصيت نمود: من چند مرتبه با اين شتر به حجرفته ام ، مبادا او را نحر كنى .
پس از وفات امام سجاد، شتر غذا نخورد. كنار قبر امام آمد و ناله اى زد، و چند بار سر بهزمين كوفت . به امام باقر خبر دادند. فرمود او را بر گردانيد، بر گرداندند ولى بارديگر كنار قبر امام سجاد عليه السلام رفت .
امام باقر عليه السلام فرمود: او به پدرم علاقه دارد، او را رها كنيد.
شتر آنقدر ناله زد و سر به زمين كوفت تا از دنيا رفت .


473) بند دل

جمعى از وزيرى نزد سلطان سعايت كردند. و پيشنهاد دادند او را به جرم خيانت به بندكشد.
سلطان مجلسى آراست ، و وزير را در صدر مجلس جاى داد، و اشياء نفيسى به وى اعطاءنمود. چون مجلس به پايان رسيد، به سلطان اعتراض كردند چرا به جاى حبس او رااحسان نمودى .
سلطان گفت : شما خواستيد دست و پاى او را به بند كشيد، ولى مندل او را در بند احسان خويش در آوردم .


474) آب گوارا

ابراهيم بن ادهم گويد: در بيابان چوپانى را ديدم . به او گفتم : آيا نزد تو مقدارىشير يا جرعه اى آب هست ؟
گفت : كدام يك را دوست دارى ؟
گفتم : اگر آب باشد بهتر است .
چوپان چوبدستى خود را بر سنگى زد، آبى گوارا جارى شد. تعجب كردم .
گفت : شگفت نيست . فان العبد اذا اطاع مولاه اطاعهكل شى ء.
هرگاه بنده ، خدايش را اطاعت كند، همه چيز مطيع او باشد.


475) چاق و لاغر

دو نفر يكى چاق وپرخور و قوى هيكل ، و ديگر لاغر وكم خور وضعيف همسفر بودند. درشهرى به اتهام قتل دستگير و زندانى شدند.
پس از هفته اى آشكار گشت كه آن دو، بى گناه هستند. چون در زندان گشودند، قوى رامرده ، و ضعيف را زنده يافتند. تعجب كردند.
حكيمى گفت : اگر غير از اين بود، تعجب داشت .


476) ذبح اسماعيل

حضرت ابراهيم عليه السلام از ساره صاحب فرزند نمى شد. ساره كنيزش هاجر را به اوبخشيد تا شايد فرزندى بياورد. اتفاقا اسماعيل از هاجر بدنيا آمد. براى ساره بسيارسخت بود. زيرا احساس مى كرد ابراهيم به هاجر و فرزندش بيشتر از او توجه دارد. پساز ابراهيم خواست تا هاجر و اسماعيل را به نقطه دورى ببرد كه آنها را نبيند، شايد آرامشپيدا كند.
ابراهيم خليل الرحمن به فرمان خداوند سبحان خواهش ساره را پذيرفت . و آن دور را بهمكه برد و در سرزمين بى آب و علفى منزل داد.
هنگام بازگشت ابراهيم ، هاجر گفت : اى ابراهيم ، ما را در اين بيابان به كه مى سپارى وكجا مى روى ؟
گفت : اين فرمان خدا است . پس او تسليم شد.
ابراهيم در حالى كه از يكسو نگران حال زن و فرزند بود، و از سوى ديگر به خداايمان و اطمينان داشت ، برگشت ، و گفت :
رَبَّنا اِنّى اَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيرِ ذى زَرعٍ عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ، رَبَّنا لِيُقيمُواالصَّلوةَ فَاجعَل اءَفئِدَةً مِنَ الناسِ تَهوى اِلَيهِم وَارزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ، لَعَلَّهُميَشكُروُنَ(276)
حضرت ابراهيم همسر و فرزند خويش را فراموش نكرد. و گهگاهى به ديدن آنها مى آمد.مدتى گذشت . اسماعيل جوان برومندى شد. ابراهيم در عالم رؤ يا ماءموريت ذبحاسماعيل را پيدا مى كند.
چه امتحان بزرگى ، ذبح فرزند، تنها فرزندى كه پس از سالها انتظار نصيب او شدهاست .
ابراهيم به قصد اجراء فرمان الهى به سوىاسماعيل حركت كرد و اين فرمان را به او ابلاغ نمود:
فَلَما بَلَغَ مَعَهُ السَعىَ قالَ يابُنَىَّ اِنّى اءَرى فِى المَنامِ اءَنّى اءَذبَحُكَفَانظُرماذاتَرى ، قالَ يا اَبَتِ افعَل ماتُؤ مَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللهُ مِنَالصابِرينَ(277)
آرى اسماعيل گفت : پدر جان ريسمان را محكم ببند تا دست وپا نزنم ، و در اجراء فرمانسست نشوى و از پاداش من نيز كاسته نشود. پيراهنم را بيرون آر تاخون آلود نشود. زيرامى ترسم اگرمادرم پيراهن آغشته به خون مرا ببيند، عنان صبر از كف بدهد.
پدر جان لبه كارد را تيزكن تاسريع ببرد و تحملش برايم آسان گردد.
پدر جان : پيراهنم را براى تسلى دل مادرم ببر.
پدر جان : صورت مرا برخاك نه ، تا زمانى كه چشمت به چشمم مى افتد رحم و شفقت توسبب نشود در امتثال فرمان الهى ترديد به خود راه دهى .
ابراهيم كارد را تيز كرد، و فرزند را روى زمين خواباند. نگاهى به كارد تيز، ونگاهىبه گلوى لطيف اسماعيل ، اشكش بى اختيار جارى شد، با همه سختى وتوان ، كارد را برگلوى فرزند گذاشت . ولى كارد نمى بريد. بار دوم وسوم تيغ كارگر نشد و رگهاىگلوى اسماعيل را قطع نمى كرد. تا اينكه خطاب رسيد:
فَلَما اَسلَما وَ تَلَّهُ لِلجَبينِ * وَ نادَيناهُ اَن يا اِبراهيمُ * قَد صَدَّقتَ الرُّءيا اِناكَذلِكَنَجزِى المُحسِنينَ * اِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبينُ * وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيمٍ * وَتَرَكنا عَلَيهِ فىالآخَرينَ * سلامٌ عَلى اِبراهيمَ * كَذلِكَ نجزى المُحسِنينَ.(278)


477) عيادت بيمار

دوستى از دوستش عيادت كرد و حالش را پرسيد.
گفت : چند روزى است تب دارم و گردنم نيز درد بسيار مى كند. ولى خداى را شكر مىگويم بحمداللّه ، تبم شكسته ، ولى گردنم هنوز درد مى كند.
گفت : انشاء الله آن هم به زودى خواهد شكست .


478) مال كثير

متوكل عباسى سخت بيمار شد، نذر كرد اگر بهبود يابد،مال كثيرى صدقه بدهد. چون سلامت خود را باز يافت ، از علماء پرسيد:مال كثير چه مقدار است تا به نذر خود وفا كنم . جوابهاى مختلفى مطرح شد، ومتوكل متحير ماند.
سر انجام از امام هادى عليه السلام پرسيد.
حضرت فرمود: هشتاد درهم تصدق دهد.
متوكل از سبب حكم سؤ ال كرد.
امام فرمود: خداوند متعال به پيامبرش فرمود: لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فى مَواطِنَكَثيرَةٍ مواطن را شمرديم ، هشتاد مورد شد. و خداوند آنرا كثيرة ناميد.
پس متوكلخوشحال گشت و هشتاد درهم صدقه داد.


479) موعظه مسيح

حضرت عيسى بن مريم : خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
بنده با ايمان من وقتى دنيا را از او برگردانم و در زندگى دچار تنگدستى و مشقتگردد، غمگين و محزون مى شود، در حالى كه اين محبوبترين و نيكوترينحال او نسبت به من است ودر اين حال او بسيار به من نزديك است .
و هرگاه در دنيا به او وسعت دهم و روزى او را فراخ نمايم ، شادمان و مسرور مى گردد،در حالى كه آن مبغوض ترين و بدترين حال او نسبت به من است ، و در آنحال او از من بسيار دور است .(279)


480) پسند جانان

يكى وصل و يكى هجران پسندد
يكى درد و يكى درمان پسندد

من از درمان ودرد و، وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

گر آزرده گر، مبتلا مى پسندد
چه خوشتر از اين ، كوبه ما مى پسندد

چه دانيم ناخوش كدام است ياخوش
خوش است آنچه برما، خدا مى پسندد

چرا پاى كوبم ، چرا دست يازم
مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد

طبيبا به درمان دردم چه كوشى ؟
مرا درد، او بى دوا مى پسندد


481) جريان برق

نكته سنجى گفت : همانطور كه دو سيم جريان مثبت و منفى برق ، اگر لخت باشد و بايكديگر اتصال پيدا كند، موجب آتش سوزى و انفجار، و ضرر و زيان بسيار مى شود، لذابراى پيشگيرى ، سيمها را با عايق مى پوشانند.
مردان و زنان نيز اگر بدون حجاب و پوشش لازم باشند، موجب فساد اجتماعى و انحرافاخلاقى مى گردد و آحاد جامعه در آتش ‍ اين فتنه خواهد سوخت .


482) معما

س : حاصل جمع اعداد يك رقمى از كوچك به بزرگ و از بزرگ به كوچك چيست ؟
+ 9 + 8 + 7 + 6 + 5 + 4 + 3 + 2 + 1
? 1 + 2 + 3 + 4 + 5 + 6 + 7 + 8 + 9
ج : حاصل ضرب عدد بزرگتر در عدد ده .90= 10 * 9


483) معما

س : حاصل جمع اعداد يك تا ده و بالعكس چيست ؟
ج : حاصل ضرب مجموع كوچكترين عدد و بزرگترين عدد در ده .
110= 10 * (10 + 1)


484) عارف از ديدگاه امام على

امير المؤ مين عليه السلام در تعريف عارف مى فرمايد:
اَلعارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَاءعتَقَها وَ نَزَّهَها عَن كُلِّ مايُبعِدُها
عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد و آن را آزاد نمايد، و از هر چه انسان را از حق دورمى كند، پاك سازد.


485) كتب اربعه اماميه

1 - كافى تاءليف ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى متوفى 329 هجرى قمرى .
2 - من لايحضره الفقيه تاءليف ابو جعفر محمد بن بابوبه قمى معروف به شيخصدوق متوفى 381 ه‍ق .
3 - تهذيب الاحكام تاءليف ابوجعفر محمد بن حسن طوسى متوفى 460 ه‍ق .
4 - استبصار تاءليف ابو جعفر محمد بن حسن طوسى متوفى 460 ه‍ق .
مجموع احاديث كتب اربعه 344/44 حديث مى باشد.
چون اسامى مؤ لفين كتب اربعه محمد بود به محمدون ثلاث شهرت يافتند.


486) صحاح سته اهل سنت

1 - صحيح بخارى : متوفى 256 ه‍ ق مشتمل بر 9200 حديث .
2 - صحيح مسلم : متوفى 261 ه‍ ق مشتمل بر 7275 حديث .
3 - سنن ابن ماجه : متوفى 273 ه‍ق مشتمل بر 4341 حديث .
4 - سنن ابى دواد: متوفى 275 ه‍ ق مشتمل بر 4800 حديث .
5 - سنن ترمذى : متوفى 279 ه‍ ق مشتمل بر 5000 حديث .
6 - سنن نسائى متوفى 303 ه‍ ق مشتمل بر 5000 حديث .


487) نخستين كتاب

نخستين كتاب روائى اهل سنت مُوَطَّاء مالك بن انس متولد 93 ه‍ق و متوفى بهسال 169 ه‍ق مى باشد.
ولى نخستين جامع روائى شيعه پس از كتب خمسه اميرالمؤ منين به نامهاى آداب و سنن ،الفرائض ، جامعه ، جفر، و مصحف فاطمه زهرا، كتاب السنن و الاحكام والقضاياتاءليف ابو رافع شيعى از خواص اصحاب امام على عليه السلام متوفى بهسال 40 ه‍ق است .


488) بس

اولين حرف قرآن باء، و آخرين حرف سين مى باشد كه از تركيب وترتيب آن كلمهبس بدست مى آيد و اين كلمه درعربى ، فارسى و تركى به معنى كفايت مى باشد.
حكيم سنائى گويد:

اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سين
يعنى اندر ره دين ، رهبر تو قرآن بس


489) عارف واصل

اعراض از دنيا و اقبال به آخرت هنر نيست .
بلكه هنر اهل معرفت ، اغماض از دنيا و آخرت است .
پيامبر اكرم طبق نقل ابن عباس فرمود:
الدنيا حرام على اهل الاخرة ، و الاخرة حرام علىاهل الدنيا.
و الدنيا و الاخرة حرام على اهل الله .

دو عالم را به يكبار از دل تنگ
برون كرديم تا جاى تو باشد

آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند وعيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
ديوانه تو، هر دو جهان را چه كند


490) انواع نفس

امير المؤ منين عليه السلام به كميل بن زياد نخعى فرمود: نفس چهار نوع است :
1 ناميه نباتيه 2 حسيه حيوانيه 3 ناطقه قدسيه 4 كليه الهيه
هر يك پنج قوه و دو خاصيت دارد.
الف ناميه نباتيه :
قوا: ماسكه ، جاذبه ، هاضمه ، دافعه ، مربيه ، و دو اثر آن زيادتى و نقصان است.
ب حسيه حيوانيه :
قوا: سامعه ، باصره ، شامه ، ذائقه ، ولامسه ، و دو خاصيت آن ، شهوت و غضب است .
ج ناطقه قدسيه :
قوا: فكر، ذكر، علم ، حلم ، نباهة . و اثر آن نزاهت و حكمت است .
د كليه الهيه :
قوا: بقاء در فناء، نعيم در شقاء، عزت در ذلت ، فقر در غناء، صبر در بلاء.
و نتيجه آن رسيدن به مقام رضا و تسليم است .


491) طاغوت يا طاعون

طاغوتى گفت : شما مردم بايد شكر خداى را بجا آوريد كه در زمان حكومت من ، طاعون را ازميان شما برطرف ساخت .
ظريفى گفت : خداوند عادلتر از آن است كه در يك زمان دو بلاء بزرگ بر مردمنازل كند. و بلاء طاغوت از طاعون شديدتر است .


492) حماقت دزد

كسى شنيد هركس چيزى سرقت كند، خداوند همان چيز را در روز قيامت به گردن وى خواهدآويخت .
پس نافه مشكى ربود، و گفت : فرداى قيامت بار سبك معطرى همراه خواهم داشت .


493) موعظه عارف

سلطانى از عارفى تقاضا نمود او را موعظه كند به چيزى كه خالق و مخلوق از وىراضى باشند.
گفت : داد فقراء ده در روز تا مخلوق از تو راضى شود، و داد فقيرى ده در شب تا آنكهخالق از تو راضى گردد.


494) اثبات صانع

حكيمى را پرسيدند: چه دليلى بر وجود خدا دارى ؟
گفت : دليل هستى خداوند، دليل هستى من است . زيرا اگر هستى من از من باشد، از دوحال بيرون نيست . يا من خود را ايجاد كرده ام وقتى بوده ام ، كه اينتحصيل حاصل و محال است . يا من خود را بوجود آورده ام زمانى كه نبوده ام ، اين نيز ممكننيست ، چون از نيست ، هست كردن ممتنع باشد. پس بى شك مرا كسى آفريده و هستىبخشيده كه عدم و نيستى بر او محال است .


495) گردن شكسته

گويند: كسى از بام افتاد و برگردن رهگذرى فرود آمد، و مهره گردنش شكست . جمعى ازدوستان به عيادتش آمدند و از حال وى پرسيدند.
گفت : بدتر از اين چه باشد كه ديگرى از بام افتد و گردن من بشكند.


496) طالع بين

طالع بينى به جرم كلاهبردارى محكوم به اعدام شد. هنگامى كه او را براى به دار آويختنمى بردند، كسى از وى پرسيد: آيا سر انجام خويش ديده بودى ؟
گفت : رفعتى مى ديدم ، ليكن نمى دانستم در اينجا خواهد بود.


497) توجيه رياكارى

رياكارى روز عيد قربان شترى نحر كرد. در چندين مجلس براى مردم ياد آور شد كه منشترى قربانى كردم .
شخصى از او پرسيد: تا كى مى خواهى اين قضيه را براى مانقل كنى ؟
گفت : سبحان الله ، خداوند متعال يك گوسفند به عنوان فديهاسماعيل ذبح كرد، و در چند جاى قرآن آن را ذكر فرمود. چگونه من كه شترى قربانىكرده ام در مجالس متعدد آن را يادآور نشوم .


498) نخستين تحريف

پيامبر اكرم در باره عمار ياسر مكرر فرمود:
ان عمارا تقتله الفئة الباغية
اى مردم بدانيد، عمار را، گروه ستمگر مى كشند.
اين حديث در اذهان مردم جاى گرفت .در جنگ صفين عمار توسط معاويه و لشكر وى بهشهادت رسيد. همه مردم متوجه شدند امير المؤ منين على بن ابيطالب بر حق وعدل است ومعاويه باطل و ظالم است . لكن عمروعاص براى گمراه ساختن و انحراف افكارلشكر معاويه اظهار داشت : على و اصحاب او ستمگر هستند، زيرا آنان عمار را به ميدانجنگ آوردند و به كشتن دادند. و مردم نادان شام اين سخن پوچ را پذيرفتند.


499) صوفيه

در كتاب حديقة الشيعة تاءليف مولى احمد مقدس اردبيلى اين حديث از شيخ مفيدنقل شده است .
راوى گويد: محضر امام هادى عليه السلام در مسجد النبى بودم . جماعتى از اصحاب خدمتامام شرفياب شدند. پس از چندى گروهى ازصوفيه به مسجد آمدند و در گوشه اىحلقه زدند و به ذكر گفتن مشغول شدند.
امام عليه السلام به اصحاب خود فرمودند:
لا تلتفتوا الى هؤ لاء الخدا عين فانهم خلفاء الشياطين ومخربوا قواعدالدين
به اين گروه حيله گر توجه نكنيد، زيرا آنان جانشينان شياطين ، و ويرانگران پايه هاىدين هستند.
سپس فرمود: تزهد و تهجد وتذكر آنان فريبى بيش نيست . غرض آنست كه مردم را صيدكنند و به دام بيندازند.
آنگاه افزود: اورادهم الرقص و التصدية ، و اذكارهم الترنم و التغنية ، فلايتبعهمالاالسفهاء و لا يعتقدهم الا الحمقاء، فمن ذهب الى زيارة احدهم فكاءنما اعان معاوية و اباسفيان .
يكى از اصحاب پرسيد: هر چند معترف به حق شما باشند؟
امام نظرى غضبناك به او كردند و فرمودند:
دع ذا عنك فمن اعترف بحقوقنا لم يذهب الى عقوقنا
اين پندار را از خود دوركن ، زيرا كسى كه به حقوق ما عارف و معترف باشد به سوىعقوق ما نمى رود.
يعنى عارف و معترف به حقوق اهل بيت كارى نمى كند كه آنان را به خشم آورد و از خودناراضى و ناراحت سازد.
سپس فرمود: آيا نمى دانى آنها گروهى از متصوفه هستند و صوفيه همگى مخالف ما مىباشند و روش آنان با مشى ما مغايرت تام دارد. آنان مجوس امت پيامبر اسلام به شمار مىآيند.
اولئك الذين يجتهدون فى اطفاء نور الله و الله متم نوره و لوكرهالكافرون


500) عمليات رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس

نام عمليات رمز منطقه تاريخ
1 - بدر يا فاطمة الزهرا شرق دجله 19/12/63
2 - بيت المقدس 1 يا على بن ابيطالب غرب كارون 10/2/61
3 - بيت المقدس 2 يا زهرا شمال سليمانيه 25/10/66
4 - بيت المقدس 3 يا موسى بن جعفر سليمانيه 24/12/66
5 - بيت المقدس 4 يا ابا عبدالله دربند يخان 6/1/67
6 - بيت المقدس 5 يا ابا عبدالله الحسين پنجوين 22/1/67
7 - بيت المقدس 6 يا اميرالمؤ منين سليمانيه 27/2/67
8 - بيت المقدس 7 يا ابا عبدالله الحسين شلمچه 23/3/67
9 - تحرير القدس دربند يخان عراق 21/11/62
10 - ثار الله قصر شيرين 15/5/61
11 - ثامن الائمه نصر من الله و فتح قريب شمال آبادان 5/7/60
12 - حسين بن على يا جواد الائمه ميمك 26/6/61
13 - خيبريارسول الله هور الهويزه و جزاير مجنون 3/12/62
14 - رمضان ياصاحب الزمان ادركنى شرق بصره 23/4/61
15 - طريق القدس يا حسين غرب سوسنگرد و بستان 8/9/60
16 - ظفر 7يا محمد رسول الله شرق سليمانيه 23/12/66
17 - عاشورايا سيد الشهداءشمال فكه 25/5/64
18 - فتح 7يا فاطمة الزهراءحلبچه 7/4/66
19 - فتح 10يا ابا عبدالله الحسين شمالاربيل عراق 13/6/66
20 - فتح المبين يا زهراغرب دزفول وشوش 1/1/61
21 - قدس 1يا محمد رسول الله شرق دجله 24/3/64
22 - قدس 2يا محمد رسول الله هور الهويزه 4/4/64
23 - قدس 3يا امام جعفر صادق جنوب دهلران 19/4/64
24 - قدس 4محمد رسول الله هور الهويزه 1/5/64
25 - قدس 5يا على بن ابيطالب غرب الهويزه 16/5/64
26 - كربلاى 1يا ابالفضل العباس ادركنى مهران 10/4/65
27 - كربلاى 2يا ابا عبدالله الحسين حاج عمران 10/6/65
28 - كربلاى 3حسبنا الله ونعم الوكيل اسكله نفتى الاميه والبكر11/6/65
29 - كربلاى 4محمد رسول الله غرب اروند رود3/10/65
30 - كربلاى 5يا زهراشلمچه و شرق بصره 19/10/65
31 - كربلاى 6يا فاطمة الزهراءشمال سومار23/10/65
32 - كربلاى 7حاج عمران 12/12/65
33 - كربلاى 8يا صاحب الزمان شرق بصره 18/1/66
34 - كربلاى 9يا مهدى ادركنى قصر شيرين 20/1/66
35 - كربلاى 10يا صاحب الزمان ادركنى ماروت عراق 30/1/66
36 - محرم يازينب شرهانى و زبيدات 10/8/61
37 - محمد رسول الله لا اله الا الله محمد رسول الله غرب نوسود12/10/61
38 - مسلم بن عقيل يا ابالفضل العباس غرب سومار9/7/61
39 - مطلع الفجريا مهدى ادركنى گيلانغرب ،سرپل ذهاب 10/9/60
40 - مولاى متقيان يا على ادركنى چزابه 1/12/60
41 - نصر 1يا صاحب الزمان غرب بانه درعراق 25/1/66
42 - نصر 2يا حسين مظلوم ميمك 13/3/66
43 - نصر 3جنوب دهلران 27/3/66
44 - نصر 4سليمانيه 31/3/66
45 - نصر 5يا زهراجنوب غربى سردشت 3/4/66
46 - نصر 6يا ابا عبدالله ميمك 10/5/66
47 - نصر 7يا فاطمة الزهراءغرب سردشت 14/5/66
48 - نصر 8يا محمد بن عبدالله ماروت عراق 29/8/66
49 - نصر 9 يا مولاى متقيان حاج عمران 1/9/66
50 - و الفجر مقدماتى يا الله يا الله يا الله فكه چزابه 18/11/61
51 - و الفجر 1يا الله يا الله يا الله شمال غرب فكه 20/1/62
52 - و الفجر 2يا الله يا الله يا الله حاج عمران 29/4/62
53 - و الفجر 3يا الله يا الله يا الله مهران 7/5/62
54 - و الفجر 4يا الله يا الله يا الله پنجوين 27/7/62
55 - و الفجر 5يا زهراچنگوله 27/11/62
56 - و الفجر 6يا زهراچزابه و چيلات 2/12/62
57 - و الفجر 7يا زهراچزابه و چيلات
58 - و الفجر 8يا زهرافاو20/11/64
59 - و الفجر 9يا الله يا الله يا الله شرق چوارته عراق 5/12/64
60 - و الفجر 10يا الله يا الله يا الله حلبچه 25/12/66
1 - آغاز جنگ و تجاوز عراق به ميهن اسلامى ايران 31 شهريور 1359
2 - سرنگونى هواپيماى مسافربرى ايران توسط آمريكا 12/4/1367
3 - پذيرش قطعنامه سازمان ملل توسط ايران 5/5/1367
4 - عمليات مرصاد در غرب كشور و سركوبى منافقين 27/4/1367
5 - پايان يافتن جنگ 29/5/67


اللهم وفقنا لما تحب و ترضى
تهران سيد محمد امين

fehrest page

back page