بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پندهای حکیمانه علامه حسن زاده آملی, عباس عزیزى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PAND0001 -
     PAND0002 -
     PAND0003 -
     PAND0004 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

373- احوال مقدس ماءبان خشك

مقدس هاى خشك ، سر سفره خدا بخيلى مى كنند (369)


374- خواب و خورت ز مرتبه خويش دور كرد!

يكى از اسماء و صفات الهى اين است كه هو يطعم و لايطعم (370) سعىكن كه مظهر اين مقام باشى تا تشبه به حقجل و على پيدا كنى كه لذت احتماء و اين حال به مراتب از لذتاكل و شرب حيوانى برتر و بالاتر است !

اگر لذت ترك لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخوانى
از شكم پروران سرمشق مگير! بلكه ذرهم ياءكلوا و يتمتعوا ويلههمالامل فسوف يعلمون (371) و چون كمتر خورى كمتر خوابى و متخلق به اين خلقالهى گردى كه لا تاءخذه سنة و لا نوم (372) و به ملائكه تشبه پيدا كنى كهطعامهم التسبيح و شرابهم التقديس چنانكه ازاهل بيت عصمت ماءثور است و ملائكه گفتند: نحن نسبح بحمدك و نقدس لك .(373)و تعبير از تسبيح به طعام و تقديس به شراب براى اين است تسبيح تنزيه ذات است وتقديس تنزيه صفات كه اول با طعام و ثانى با شراب مناسب است ، دقت كن تا اينلطيفه را دريابى ! (374)

375- نيت هر كس مهم است ؟

بعضى از مشايخ ما فرموده اند: هر گاه انسان نيت كسى كرده است به حكم اتحاد مدركبا مدرك انا اين شخص انا همان كس است و چون توجهش را بدان كس تمركز كنديتمثل له بشرا سويا. (375)


376- يا الله اغثنى

در تفسير ابوالفتوح رازى است كه حضرت امام صادق را پرسيدند: از مهم ترين ناماسم اعظم ؟حضرت فرمود: در اين حوض سرد رو!در آن آب رفت و هر چه خواست بيرون آيد فرمود منعش كردند تا گفت : يا الله اغثنى !فرمود: اين اسم اعظم است . پس اسم اعظم به حالت خود انسان است .(376)


377- دنيا روزنه آخرت

بينايان ، اينجاهايى را روازن آن سويى مى بينند، و نابينايان آن سويى را درقوالب اينجايى ها در آورند. (377)


378- شگفت نديدن است نه ديدن !

اصل و بنابر اين است كه ديده دل ملكوت را ببيند، چنان كه ديده سر ملك را. در ديدنشگفت نيست ، شگفت در نديدن است ! كه بصر و بصيرت را بايد درمان كرد.(378)


379- احوال پختگان

هر چه پخته تر شوى ، از خامان نپخته تر شنوى ! (379)


380- جوهر انسانى

ابو على احمد بن مسكويه گويد: جوهر انسانى رافعل خاصى است كه هيچ موجودى با وى در آن شركت ندارد، و او اشرف موجودات عالم است، پس اگر افعال خاص او به او از او صادر نشود، بهمثل چنان است كه فعل فرس به كمال از او صادر نوشد، وكمال اسب اين است كه سوارى خوبى براى انسان باشد و چون از اينفعل و كمال سقوط كند، همسر حمار گردد، بر وى پالان نهند و او را بار كشند.و با سيف كه او را فعل خاص است كه كمال او در آن است ، و چون شمشير از كمالش بيفتدنعل چارپا گردد.بارى ! شمشير پولادين تا به كمالش است لايق دست دلاوران است ، داراى غلافىگرانقدر است ، بر كمر يك سلحشور جنگ آور بسته است و چه قدر و قيمت دارد، حالا اگراين شمشير از كمال خود ساقط شود، او را موريانه خورد و زنگ زد و فاسد شد، پارهفلزى است كه به كنارى انداخته مى شود تا در دست يك آهنگر عادى مى افتد ونعل چارپايى مى شود، ببين از كجا به كجا رسيده است ، لقد خلقنا الانسان فى اءحسنتقويم ثم رددناه اسفل سافلين . (380) (381)


381- شناخت خدا

على (ع ) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه ؛ هر كه خود را شناخت خدا راشناسد.يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اينجمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى البته خداى خود راخواهد شناخت ؛ زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم واهب الصور اين وجود را از نطفهبه اين كمال نرسانيده است پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجرد خود خدا را بهاوصاف جمال و جلال و كل الحسن و الكمال خواهد شناخت و باز فرمود: هر كه خود را شناختخدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفتكل الوجود و حقيقة الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهر علم و معرفت راه يافته است .(382)


382- دركات و درجات انسانى

درجات اشاره به صعود انسان دارد، انسان كه بالا مى رود درجات را مى پيمايد.دركات در مقابل درجات است كه به سقوط و هبوط انسان اشاره دارد، انسان كه پايين مىآيد دركات را طى مى كند، لذا جهنم را دركات است .خداوند سبحان ، انسان را كه در قرآن بالا مى برد درجات تعبير مى كند والذين اوتواالعلم درجات (383) هم درجات عندالله (384) و اولئك لهم الدرجات العلى (385) و فرمود: ان المنافقين فى الدركالاسفل من النار (386) (387)


383- بنگر كه در مزرعه خويش چه كاشته اى ؟!

هر كسى سفره خود و مهمان سفره خود است . و بعبارة اءخرى : هر كسى زارع و مزرعهخودش است و نيات و علوم و اعمالش بذرهايش ، بنگر تا در مزرعه خويش چه كاشته اىكه على التحقيق علم و عالم و معلوم و عمل و عامل ومعمول اتحاد وجودى دارند و آن تويى . در قول حضرترسول الله (ص ): الدنيا مزرعة الاخرة و در كلام جناب وصى (ع ) به حارثهمدانى : انت مع من احببت و نظاير اينگونه احاديث صادر ازاهل بيت عصمت و وحى دقت كن ! (388)


384- تا به جايى رسى كه يكى از جهان و جهانيان بينى !

بالاخره همه چيز را از او مى گيرند حتى تواى تو را، و مى رسى به جايى كه مىيابى اوست و بس . ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا لقد اءحصيهموعدهم عدا و كلهم آتيه يوم القيمة فردا (389)

هر چيز كه ديدم همه بگذاشتنى بود
جز ياد تو اى دوست كه آن داشتنى بود (390)


385- دستور ادب آموز الهى

رسول الله (ص ) فرموده است : ان هذا القرآن ماءدبة الله فتعلموا مادبته مااستطعتم و ان اصفر البيوت لبيت اصفر من كتاب الله . (391)يعنى قرآن دستور ادب آموز خداوند است ، از اين دستور به اندازه توانايى خود فرابگيريد، و هر آينه تهى ترين خانه ها، آن خانه اى است كه از كتاب خدا تهىباشد.


386- غافل از نور مباش !

حضرت رسول (ص ) فرمود: اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و فى سمعى نورا وفى بصرى نورا چون اين نور حاصل شود خوشا به حالت عزيزم ! جد و جهد نما تاكاملى را بيابى و او تو را به راه اندازد و از حضيض نقصان به اوجكمال رساند، اين بيت را هم از اين كمترين بشنو:

تحفه جان را چو سازى عقر راه قرب دوست
دوست را يابى به انواع عطايا و تحف (392)


387- عيدى علامه طباطبايى

شب جمعه هفتم ماه شعبان 1387 ه ق در محضر مبارك جناب استاد علامه طباطبايى صاحبالميزان تشرف حاصل كرده ام ، عرض نمودم : حضرت آقا! امشب شب جمعه و شب عيد است ،لطفى بفرماييد!فرمودند: سوره مباركه ص و القرآن ذى الذكر را در نمازهاى وتيره بعد از حمدبخوانيد كه در حديث است سوره ص از ساق عرشنازل شده است . (393)


388- غافل از نور مباش !

حضرت رسول (ص ) فرمود: اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و فى سمعى نورا وفى بصرى نورا چون اين نور حاصل شود خوشا به حالت . عزيزم ! جد و جهد نماتا كاملى را بيابى و او تو را به راه اندازد و از حضيض نقصان به اوجكمال رساند، اين بيت را هم از اين كمترين بشنو:

تحفه جان را چو سازى عقر راه قرب دوست
دوست را يابى به انواع عطايا و تحف (394)

389- نسبت دنيا به آخرت

نسبت دنيا به آخرت ، نسبت نقص به كمال است ، صدرالمتاءلهين در آخراصل يازدهم فصل اول باب يازدهم نفس اسفار گويد: نسبة الدنيا الى الاخرى نسبةالنقص الى الكمال و نسبة الطفل الى البالغ و لهذا يحتاج فى هذا الوجودكالاطفال لضعفهم و نقصهم الى مهد هو المكان و داية هو الزمان (ج 4، ص 150) اينكلام آخوند ترجمه گفتار خواجه در فصل چهارم آغاز و انجام است كه گويد: چون دنياناقص است به مثابه كودك ، و طفل را از دايه و گهواره گزير نيست ، دايه او زمان است وگهواره او مكان . (395)


390- توشه اى به فراخور سفر بايد!

اى مسافر ابدى ! توشه بايد به فراخور سفر باشد. (396)


391- كه يكى خست و هيچ نيست جز او!

احد آن است كه جزء ندارد، واحد آن كه شريك ندارد. هر واحدى احد نيست مانند چيزهايىكه منحصر به فردند، چون عرش و كرسى ومثل جبرييل و ميكاييل كه در يك جزء با ديگران شريك اند،مثل عرش به يك معنى كه با ساير اجسام در جسميت ، وجبرييل با ساير ملايكه در جوهريت و تجرد. و خداوند در هيچ صفتى ذاتى با كسى شريكنيست . چون ذاتش ‍ مركب مى شود. و اگر گويى در وجود مشترك اند، گوييم كه هيهات باوجود او ديگران وجود ندارد! (397)


392- اگر كورى بينا گردد!

اگر كور يك مرتبه بينا شود، از تعجب مبهوت گردد، چنانكه شما اگر چيزى نادرديديد، سبحان الله گوييد، با اين كه غير نادر عجبش بيشتر است . (398)


393- تو خود حجاب خودى !

نفس انسانى مستعد قبول علم از جواهر عقول است و هيچ حجابى از جانب آنان نيست حجاب، از قابل است . چون حجاب مرتفع شود و نفس ‍ به صفت تخليه متصف شود، مقام تحليهكه متحلى شدن به حقايق انوار ملكوتيه است براى او حتم است .

سعدى حجاب نيست تو آيينه پاك دار
زنگار خورده چون بنمايد جمال دوست
و نفس انسانى چون به نيروى علم و نور حضور و مراقبت قوى شد، حواس ‍ وى را بهمدركات خود مشغول نتوانند گردانيد در حال بيدارى وى را افاضات علمى چنانحاصل شود كه ديگران را در خواب ؛ بلكه چون نفس ‍ قوى شود، رؤ يا كم گردد كه حسنبن على بن حسين بن شعبه حرانى رضوان الله تعالى عليه در كتاب شريف تحفالعقول از حضرت رسول (ص ) روايت كرده است : قال (ص ) لا يحزن احدكم ان ترفع عنه الرؤ يا فانه اذا رسخ فى العلم رفعت عنه الرؤيا . (ص 50، كلمه 124) و سرش اين است كهحال در بيدارى مى بيند. (399)

394- صبر جزيل

ابان بن تغلب گويد كه : زنى ديدم پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او راپوشاند و گفت : جزع و گريه چه فايده دارد؟ آنچه را پدرت چشيد تو هم چشيدى ومادرت بعد از تو خواهد چشيد. بزرگ ترين راحت ها براى انسان خواب است و خواب ،برادر مرگ است ! چه فرق مى كند در رختخواب بخوابى يا جاى ديگر، اگراهل بهشت باشى مرگ به حال تو ضرر ندارد و اگراهل نازى ، زندگى به حال تو فايده ندارد، اگر مرگ بهترين چيزها نبود، خداوندپيغمبر خود را نمى ميراند و ابليس را زنده نمى گذاشت . (400)


395- ميان ماه و رخ يار من مقابله بود!

چون مراة قلب را شطر شمس ملكوت داشته باشى و چهره جان را با عالم آله بدارى ،تا ماه دل با خورشيد آسمان حقيقت در مقابله بود، تمام آن نور گردد و بدر شود، آنگاهبه زمزمه و ترنم آبى كه :

ز اخترم نظر سعد در ره است كه دوش
ميان ماه و رخ يار من مقابله بود!
همچنان كه رسول اكرم (ص ) قرآن را در شب قدر انزالا تلقى كرد و تدريجا و نجوما بهتفصيل تنزيل شد، تو نيز به قدر خود از ملكوت عالم خواهى گرفت كهحصول استعداد همان و نزول حقايق همان ، چه هيچ كس در عالم محروم نيست ، چنانكه آحاد رعيتكه تاءسى به حضرتش داشتند چنين موهبتى را يافتند. (401)

396- زاهد تويى اى هارون !

هارون از شقيق بلخى پرسيد: شقيق بن ابراهيم زاهد تويى ؟گفت : شقيق بن ابراهيم منم ، ولى زاهد تويى . چون من دنياىقليل را ترك كردم و تو آخرت را پشت پا زدى . (402)


397- خلق رحم

رسول خدا (ص ) از خداى تعالى حكايت كرد كه فرمود: من الله هستم و من رحمانم ،رحم را خلق كردم و براى رحم اسمى از اسماء خويش را مشتق كردم ، هر كس كه صله رحمنمايد. من نيز با او بپيوندم و هر كس قطع رحم كند، من نيز از او ببرم .بدان كه وصل رحم با شناخت مكانت و تفخيم قدر رحم است ؛ زيرا اگر رحم نباشد، تعينروح انسان از حقيقت كليه ظهور نمى يابد و قطع رحم به پست شمردن آن و كم گذاشتنحق آن است . سپس اين كه طبيعت نيز رحمى همانند رحم زن است و رحم اسم حقيقت طبيعت است ،پس رحم از رحمان مشتق شده و بدون شك حديث ياد شده و معناىوصل و فصل بر آن صادق است . (403)


398- شهادت فاطمه در اذان

اكنون كه فهميدى بقيه نبوت و عقيله رسالت و وديعه مصطفى و زوجه ولى الله وكلمه تامه الهى ، فاطمه (س ) حائز مقام عصمت است ، پس مانعى ندارد كه درفصول اذان و اقامه به عصمت آن حضرت شهادت دهيد و مثلا چنين بگوييد: اءشهد اءن فاطمة بنت رسول الله عصمة الله الكبرى ؛ يعنى شهادت مى دهم كهفاطمه دختر رسول خدا عصمت كبراى خدا است . (404)


399- شناخت فاطمه زهرا همانند درك شب قدر

رسول خدا (ص ) فرمود: هر كس فاطمه را آنگونه كه حق فاطمه است بشناسد، شبقدر را ادراك كرده است و علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه آن است كه خلايق از كنهمعرفت وى بريده شدند، (به كنه معرفت وى نمى رسند. (405)


400- علت نام گذارى فاطمه زهرا

ابى عبدالله (ع ) فرمود: انا انزلناه فى ليلة القدر ليلة ، فاطمه است وقدر، الله است ، پس آن كس كه فاطمه را آنگونه كه سزاست بشناسد، ليلة القدر راادراك كرده است . علت نامگذارى وى به فاطمه آن است كه خلايق از معرفت فاطمه محروم وبريده شدند.رسول خدا (ص ) فرمود: او را فاطمه ناميدم ، زيرا خداى ، او را و آن كس را كه دوستشداشته باشد از آتش دور كرده است . (406)


401- نامحدود بودند ظرفيت آدمى

امير المؤ منين على (ع ) فرمود: كل وعاء يضيق بما جعل فيه ، الا وعاء العلم فانه يتسع به ؛ يعنى هر ظرف بهآنچه كه در او نهاده شد، گنجايش او تنگ مى شود، مگر ظرف علم كه گنجايش او بيشترمى گردد.هر يك از ظرف هاى جسمانى را حد معينى است كه گنجايش آنها را تحديد مى كند، مثلاپيمانه ها و بركه ها و درياچه ها و درياها، هر يك را اندازه اى است كه بيش از آن اندازهآب را نمى پذيرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى كه هر چه مظروف او كه آب حيات علومو معارف است در او ريخته شود، سعه وجودى و ظرفيت ذاتى و گنجايش او بيشتر و براىفرا گرفتن حقايق بيشتر آماده تر مى شود. (407)


402- پندهاى برگزيده از صد دانه در يكدانه

ا- آن كه خود را نشناخت ، چگونه ديگرى را مى شناسد؟!ب - آن كه از صحيفه نفس خود آگاهى ندارد از كدام كتاب و رساله طرفى مى بندد؟!ج - آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟!د- آن كه خود را فراموش كرده است ، از ياد چه چيز خرسند است ؟!ه - آن كه مى پندارد كارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است چيست ؟!و- آن كه در صقع ذات خود با تمثلات ملكى همدم و همسخن نباشد، بايد با چه اشباح وخيالات همدهن باشد؟!ز- آن كه خود را براى هميشه درست نساخت پس به چه كارى پرداخت ؟!ح - آن كه از سير انفسى به سير آفاقى نرسيده است ، چه چشيده و چه ديده است ؟!ط- آن كه مى انگارد در عوالم امكان ، موجودى بزرگ تر از انسان است كدام است ؟!ى - آن كه تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟!يا- آن كه معاش مادى را وسيله مقامات معنوى نگرد سخت در خطاست .يب - آن كه به هر آرمان است ، ارزش او همان است .يج - آن كه از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد.يد- آن كه خداى را انكار دارد، منكر وجود خود است .يو- آن كه در خود فرو نرفته است ، و در بحار ملكوت سير نكرده است و از ديار جبروتسر در نياورده است ، ديگر سباحت و سياحت را چه وزنى نهاده است ؟!يز- آن كه خود را جدولى از درياى بيكران هستى نيافته است ، درتحصيل معارف و ارتقايش چه مى انديشد؟!يح - آن كه خود را متسخر در تحت تدبير متفرد به جبروت نمى يابد، در وحدت صنعصورت شگفتش چه مى گويد؟!يط- آن كه در وادى مقدس من كيستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى !ك - آن كه از اعتلاى فهم خطاب محمدى سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است .كا- آن كه طبيعتش را بر عقلش حاكم گردانيده است ، در محكمه هر بخردى محكوم است .كب - آن كه در اطوار خلقتش نمى انديشد، سوداى او سراسر زيان استكج - آن كه خود را زرع و زارع و مزرعه خود نداند، از سعادت جاودانى باز بماند.كد- آن كه غذا را مسانخ مغتذى نيابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزهكار مى شود.كه - آن كه كشتزارش را وجين نكند از گياه هرزه آزار بيند.كو- آن كه من عرف نفسه فقد عرفه ربه را درست فهم كند، جميعمسائل اصيل فلسفى و مطالب قويم حكمت متعالى و حقايق متين عرفانى از آن استنباط تواندكرد؛ لذا معرفت نفس ار مفتاح خزاين ملكوت فرموده اند. پس برهان شرف اين گوهريگانه اعنى جوهر نفس ، همين ماءثور شريف من عرف بس است .لا- آن كه به سر سوره قدر كشف تام محمدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجردبشناسد؛ چه اين كه قرآن مجيد بيكران در ليله مباركه بنيه محمديه ، از غايت فسحت قلبو نهايت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است .لب - آن كه در معرفت انسان و قرآن تو غل كند، قرآن را به صورت كتيبه انسانكامل شناسد، و نظام هستى را صورت عينيه او يابد.له - آن كه خطاب محمدى را درست فهم كند كه انسان ها براى اغتذاى از اين سفره الهىدعوت شده اند، قدر و مرتبت خود را شناسد و در راه استكمالش پويا و جويا گردد.ن - آن كه در باطن و ظاهر خود تاءمل كند، بدين حقيقت مى رسد كه هيچ گاه باطن از ظاهرغافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سكران در سكر خود، لذا به اصابت كمترين اءذىو الم بدان ها آگاه مى گردند؛ پس نفس را مظهر لا تاءخذه سنة و لا نوم مى يابد، و ازاينجا زيادت بصيرت حاصل كند كه باطن عالم حيات و علم و آگاهى است هيچ گاه از ظاهرغافل نمى شود؛ اما ظاهر بر اثر اشتغال به غيرش از باطنغافل مى گردد.نا- آن كه در رشد خود دقت كند، مى بيند كه او را دو گونه غذا بايد: غذايى كه مايهپرورش تن اوست ، و غذايى كه مايه پرورش روان اوست . و هر يك را دهانى خاص است :دهان آن دهان است ، و دهان اين گوش . نه از غذاى تن روان پرورش مى يابد و فربه مىشود، و نه از غذاى روان تن . آب مظهر و ظل حيات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس وظل آن است ؛ تن تشنه آب خواهد كه ظل حيات است و روان تشنه علم خواهد كهاصل آن است . امام ملك و ملكوت صادق آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم در تفسير عامكريمه (فلينظر الانسان الى طعامه )، فرمود: علمه الذى ياءخذه عمن ياءخذه ؛ بنگركه غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان كه غذا با همه اختلاف انواع و ضروبآن ، مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم قيوم و با مغتذى مسانخ است ؛ و تغذى حب دوام ظهوراسم ظاهر و احكام آن است .عا- آن كه راه آه و سوز و گداز كه روح و ريحان و جنت نعيماهل دل است ، و راز و نياز كه قرة عين عارف است ، نباشد پس نشاط و شادى او در چيست ؟!عو- آن كه از خواب غفلت بيدار شده است از نامحرمان - اعنى از خفتگان و مردگان - دورىگزيند و حيات ابد آرزو كند، و چندان كه گرفتار به درد چشم در يافتن چشم پزشكبرآيد، او دو صد چندان در جستن زنده زنده كننده . در اصحاح هشتمانجيل متى آمده است كه :يكى از شاگردان حضرت مسيح عليه السلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده كه نخستبروم پدرم را به خاك بسپارم ؛ بدو فرمود: پيرو من باش ، مردگان را بگذارمردگان به خاك بسپارند!و در شريعت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم مردى انصارى ازرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: هر گاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيدكدام يك در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم ؟فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ، همانا كه حضور مجلس ‍ عالم برتراز حضور هزار جنازه است .عط- آن كه با ياد خدا همدم نيست آدم نيست !فه - آن كه خود را دوست دارد، ديگر آفريده ها را دوست دارد كه همه براى او در كارند.فو- آن كه براى خدا يك چله كشيك نفس كشد، چشمه هاى دانش از دلش ‍ بر زبانش آشكارگردد. چنانكه خواجه عالم صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : من اءخلص للهاربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .فح - آن كه در گوهر نفس خود، ساعتى به فكرت بنشيند دريابد كه اگر خود او آن رابه تباهى نكشاند، هيچ كس نتواند آن را تباه كند. و آنچه كه او را از تباهى باز مى دارد،دانش بايسته و كردار شايسته است كه دانش آب حيات ارواح است ، چنانكه آب مايه حياتاشباح است .صب - آن كه را درد نيست مرد نيست .ضر- آن كه در احوال والدين نسبت به اولاد تاءمل كند مى بيند آنچه كه از پدر و مادر درحق فرزند است رحمت است ، و پيش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانىاوست .از اين جا به معنى يا من سبقت رحمته غضبه پى برد، و خود را مظهر اين اسمشريف بيند، و به اصيل بودن جنت و طارى بودن جهنم آگاه شود.صح - آن كه در قرآن و انسان تعقل كند، قرآن را سفره پر نعمت رحمت رحيميه الهى ، و وقفخاص انسان يابد. هم آن را بى پايان يابد كه كتاب الله استقل كل يعمل على شاكلته ، و هم اين را كه حد يقف براى او نبود؛ چنان سفره براىچنين كس گسترده است . قرآن : حروف آن اسرار، كلمات آن جوامع كلم ، آيات آن خزاين ،سوره هاى آن مداين حكم ، مدخل آن باب رحمت بسم الله الرحمن الرحيم ، وقف خاص مخلوقفى احسن تقويم ، واقف آن رحمن و موقوف عليه آن انسان است . و با توجه بدين كه علم وعمل انسان سازنده و جزاء، نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت ، نتيجهعمل و غايت فعل او در دنيا است ، به سر گفتار قرآن و نبى و وصى رسد كه : يس والقرآن الحكيم ، انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت يا على ! بابها، اءن درجات الجنة علىعدد آيات القرآن ، فاا كان يوم القيامة يقال لقارى ء القرآن اقراء وارق . قرآن ،حكيم است و آيات او حكمت است و حكمت ، بهشت است و درجات بهشت ، به عدد آيات قرآن اند وجانى كه حكمت اندوخته است شهر بهشت است و ولايت ، در اين شهر آرى ! ولايت در بهشتاست ، ولايت زبان قرآن است ، ولايت معيار و مكيال انسان سنج است ، و ميزان تقويم وتقدير ارزش انسان ها است . پس هر كس ‍ صحيفه وجود خود را مطالعه كند كه تا چه پايهقرآن است ، يعنى مدينه حكمت و شهر بهشت است . رساله قرآن و انسان ما را در ايننكته عليا، رتبه والاست .صط- آن كه در ارتباط بى تكيف و بى قياس خود با پروردگارش درست بيانديشد،دريابد كه صلاة سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قرة عين محب است . لذارسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: جعلت قرة عينى فى الصلاة ؛ زيراكه صلاة مناجات بين حق تعالى و عبد اوست ، و چون صلاة مناجات است ذكر حق است ، و ذاكرحق هم نشين حق است و حق جليس اوست ، و كسى كه جليس ذاكر خود است او را مى بيند والاجليس ‍ او نيست . لذا وصى عليه السلام فرمود: لم اءعبد ربا لم اءره پس صلاةمشاهده و رؤ يت است ، يعنى مشاهده عيانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رؤ يتعينى در مظاهر فرقى است و به عبارت اخصر؛ مشاهده در مقام جمعى است ، و رؤ يت در مظاهرفرقى .پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد كه نداند حق تعالى براى هر چيز و از هرچيز متجلى است ، حق را نمى بيند.ق - آن كه در ارزش تكوينى انسان تعقل كند، او رامكيال هر چيز و ميزان قدر و قيمت آن داند؛ يعنى علم و حس انسانى را معيار معلومات ومحسوسات يابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدنجامعه انسانى وابسته بيند.اين انسان است كه در جميع موجودات و در همه عوالم و مراتب سير علمى مى نمايد، و وى رامقام وقوف نيست و به هر رتبه و درجه اى كه رسيده است در آن مرتبه توقف نمى كند وبه مرحله بالاتر عروج مى يابد، و منصف به صفات كماليه جميع موجودات مى گردد، وبر همه تسلط مى يابد، و به حقيقة الحقائق كه حيات مطلق وجمال و جلال مطلق است مى رسد؛ و به اذن او كه اذن فعلى و اتصاف كمالات وجودى است ،مى تواند در ماده كاينات تصرف كند و رب انسانى شود و خليفة الله گردد و كار خدايىكند، والسلام .


403- كلمات قصار على (ع ) در معرفت نفس (408)

1- بزرگ ترين نادانى ، نادانى انسان در كار نفس خودش است .2- بزرگ ترين دانش ، خود شناسى است .3- برترين خرد، شناسايى آدمى به نفس خود است ؛ پس هر كه خود را شناخت باخرد است، و آنكه خود را نشناخت گمراه است .4- زيرك كسى است كه خود را شناخت و كارهايش را خالص گردانيد.5- عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آن را آزاد كرد و از هر چه كه دورش مى كندپاك گردانيد.6- معرفت نفس نافع ترين دو معرفت است (معرفت آفاق و معرفت انفس ، سنريهم آياتنافى الآفاق و فى انفسهم .7- در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويد و خودش را گم كرده و نمى جويد!8- غايت معرفت اين است كه آدمى خود را بشناسد.9- كسى كه از خود آگاهى ندارد، چگونه از ديگرى آگاهى مى يابد؟10 آنكه خود را شناخت ، به نهايت هر آگاهى و دانش رسيد11- هر كه نفس خود را شناخت با آن مجاهده مى كند، و آنكه نشناخت آن رامهمل مى گذارد.12- خود شناسى ، سودمندترين شناسايى هاست .13- آن كس كه به خود شناسى دست يافت به رستگارى بزرگ رسيده است . هر كس خودرا شناخت پروردگارش را شناخت .14- هر كس خود را شناخت پروردگارش را شناخت .15- در شگفتم از كسى كه جاهل به خود است ، چگونه مى خواهد عارف به ربش شود.

fehrest page

back page