بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب انسان از مرگ تا برزخ, نعمت الله صالحى حاجى آبادى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     ENSAN006 -
     ENSAN007 -
     ENSAN008 -
     ENSAN009 -
     ENSAN010 -
     ENSAN011 -
     ENSAN012 -
     ENSAN013 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

كوثر، نهر بهشت برزخى  

حال كه بهشت برزخى و خصوصيات آن را دانستيم لازم ديدم درباره نهرهاى آن بهشتمطالبى از زبان امام صادق عليه السلام كه به ((عبدالله سنان )) بيانم فرموده استرا بنويسم .
((عبدالله بن سنان )) يكى از ياران امام صادق عليه السلام ، در رابطه با نهر كوثربرزخى ، چيزى را كه از آن حضرت شنيده است چنين بازگو مى كند.
از امام صادق عليه السلام پرسيدم : نهر كوثر چيست ؟ فرمود:طول و اندازه اش بين بصرى تا صنعاى يمن است . ((عبدالله )) تعجب كرد! حضرتفرمود: آيا دوست دارى آن را به تو نشان دهم ؟
عرض كردم : آرى ، فدايت شوم فرمود: دست مرا بگير تا از شهر بيرون رويم . دست اورا گرفتم تا بيرون شهر مدينه رفتيم . امام پاى مباركش را به زمين زد و فرمود: نگاهكن . (ناگهان به امر امام پرده ملكوتى از پيش ‍ چشمم كنار رفت و عالم برزخ نمايانشد.) وقتى چشم گشودم نهرى بسيار بزرگ را ديدم كهاول و آخرش پيدا نبود مگر موضعى كه من و حضرت در آن جا ايستاده بوديم كه مانندجزيره بود. نهرى به نظرم آمد كه از يك طرف آن آب و از طرف ديگرش شير مى رفتكه از برف سفيدتر بود. از ميان آن ، شرابى جارى بود كه به نظر مى رسيد مانندياقوت سرخ است و چيزى نيكوتر و خوش نماتر از آن در ميان شير و آب نديده بودم .
گفتم : فدايت شوم . اين نهر از كجا بيرون مى آيد (و به كجا مى ريزد)؟ فرمود: اين ازچشمه هايى است كه خداوند در قرآن ، وعده آن را داده و فرموده است : ((در بهشت چشمه اىاز شير و چشمه از آب و چشمه اى از شراب در اين نهر جارى مى شود.))(399)
در كنار آن نهر، درخت هايى ديدم كه حوريان با گيسوان زيبا و شانه كرده در زير سايهآن ها آرميده و هرگز، مويى بدين زيبايى و خوبى نديده بودم . در دست هر يك از آنهاظرفى كه هرگز به خوبى آن در عمرم نديده بودم وجود داشت . پس حضرت نزديك يكىاز آن ها رفت و اشاره فرمود كه آب بده . آن حوريه ماه رو، جامى از شراب پر آب كرد وبه دست آن حضرت داد، ايشان از آن آشاميد. باز اشاره فرمود كه آن را پر كند. آن حوريهجام را پر آب كرد و به آن حضرت داد. ايشان هم آن را به من دادند.
من هم از آن ظرف آشاميدم . هرگز، ظرفى به زيبايى و شربتى به گوارايى آن نديدهو نچشيده بودم و از جهت لطافت و لذت بى مانند بود، بوى مشك و عنبر مى داد.
عرض كردم : فدايت شود، هرگز مانند آن چه را كه امروز ديدم نديده بودم و تاحال گمان نكرده و تصور هم نمى كردم كه چنين چيزى وجود دارد.
فرمود: اين كمترين چيزهايى است كه خداوند براى پيروان و شيعيان ما مهيا كرده است . مؤمن هرگاه از دنيا برود. او را به سوى اين محل و اين نهر آورند، او در باغستان هاى آنگردش مى كند و از خوردنى ها و آشاميدنى هاى آن مى خورد و مى آشامد. دشمن ما چون ازدنيا برود روحش را به وادى ((برهوت )) مى برند و در آن جا عذاب مى كنند و در عذابآن ، هميشه مى ماند و از زقوم و حميم آن به او مى خورانند و به حلق او مى ريزند. پسفرمود: پناه به خدا از آن وادى .(400)


بهشت برزخى وادى السلام است  

انسان مايل است بداند هبشت برزخى كه از آن تعبير به بهشت دنيا شده كجا و در چه نقطهاز زمين واقع شده است و انسان چه موقع داخل آن مى شود؟
بعد از آن كه روح از عذاب و ثواب قبر فارغ شد و از عهدهسئوال نكير و منكر بيرون آمد، در قالبى داخل مى شود كه مانند همين بدن است . ولى لطيفتر و سبك تر، به طورى كه مى توان با آن پرواز كرد و مسافت هيا دور را با كمترينزمان طى نمود و از همه جا اطلاع پيدا كرد.
وقتى روح در قالب مثالى قرار گرفت ، به عالم ارواح ملحق مى گردد. اگر از مؤ منانباشد به ((وادى السلام )) كه همان بهشت دنيايى است پرواز مى كند. ارواح مؤ منان كلادر آن جا جمع و در ناز و نعمت اند. هر چيزى كه در بهشت آخرتى موجود است نمونه اى از آندر بهشت برزخى موجود مى باشد. در آن جا، انواع ميوه ها و نهرها، آبها و شرابها، غلامانو خادمان ، زنان زيبا و حورالعين ، انواع زينت و زيورها، باغ ها و بوستان ها، كاخ ‌ها ومنزل ها تخت ها و فرش ها و پرده هاى استبرق و ابريشمى و هر چيزى كه تصور شود درآن جا موجود است .
وقتى ارواح مؤ منان به آن جا داخل مى شوند، از ميوه هاى رنگارنگ مى خورند، از آبها وچشمه هاى عسل ، از شير و شراب و كوثر و سلسبيل مى آشامند، با زنان زيباى بهشتى وحورالعين ازدواج مى كنند و در كاخ ‌ها و منزل هاى بهشت قرار مى گيرند، غلامان و خادمانآنان را خدمت مى كنند، از حله ها و زيورهاى بهشتى مى پوشند، تاج هاى بهشتى بر سرمى گذارند، حلقه حلقه دور هم مى نشينند و حكايت نفس مى كنند و به ديدن يك ديگر مىروند مانند وقتى كه در دنيا بودند، عيش مى كنند و لذت مى برند.
فرقى كه بهشت برزخى با عالم دنيا دارد، اين است كه در آن جا تكليف عبادت و بندگىاز انسان برداشته مى شود، سختى و مشكلات وجود ندارد، كسالت و خستگى انسان از بينمى رود، پيرى و ناتوانى جاى خود را به جوانى و قدرتتبديل مى كند، دردسر و درد اعضاء و جوارح نمى باشد، كمبود و جيره بندى مواد غذايىبه چشم نمى خورد، شكايت از كسى نمى شود، ظلم و ستم ، حق كشى و ضايع كردن حقديگران معنى ندارد، از خوردن و آشاميدن خسته نمى شوند، از كيف كردن و لذت بردن بىحال نمى گردند، از زياد خوردن و زياد آشاميدن شكمشان پر نمى شود، از زيادى رفت وآمد خسته نمى گردند، از كمبود وسايل زندگى و پذيرايى ناله و فرياد نمى كنند.
به خلاف عالم دنيا كه تمام دردها و رنج ها، ناراحتى ها و ظلم و ستم و كمبودها به حداعلاى خود رسيده و همه را از پاى در آورده و زندگى مردم دنيا را به جهنمىتبديل كرده است .


جهنم برزخى  

اما آياتى كه دلالت بر جهنم و عذاب قبر و برزخ دارد از اين قراراند.
خداوند درباره به قوم نوح و عذاب دنيايى و آخرتى آن ها مى فرمايد:
قوم نوح به واسطه گناهانشان ((غرق شدند و آنها را بدون فاصلهداخل آتش كردند، و يارانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاعكند.(401)))
آيه مى فرمايد: قوم نوح بعد از غرق شدن ، بلافاصلهداخل آتش شدند و اين آتش همان جهنم برزخى است ؛ چرا كه طبق گواهى آيات ، گروهىبعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند.

پس آن قوم را غرق كرده ((الله ))
ز فرط گناه و خطا و تباه
به برزخ فتادند در بطن نار(402)
نيابند يارى به جز كردگار
در پايان آياتى كه درباره نجات مومن آل فرعون و عذاب فرعونياننازل شده است . مى فرمايد: ((عذاب هاى شديدى برآل فرعون نازل گرديد.))
مجازات دردناك آن ها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن ها عرضه مى شود و روزىكه قيامت بر پا گردد دستور مى دهد آل فرعون را در شديدترين عذاب واردكنند.(403)
آيه مى فرمايد: آن ها صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند. اما در قيامت آن ها را واردشديدترين عذاب مى كنند اين به خوبى دلالت دارد كه عذاباول ، عذاب برزخى است كه بعد از اين عالم وقبل از قيام قيامت است ؛ به دنبال آن مى فرمايد: روز قيامتآل فرعون را در شديدترين عذاب قرار مى دهند.
نمودند خود قصد آزار او
خدايش نگه داشت از آن عدو(404)
به فرعونيا آن گه آمد عذاب
چسان سخت بود آن عتاب و عقاب
كنون نار برزخ همه صبح و شام
بر آنان همى عرض گردد مدام
چون وقت قيامت بيايد فرا(405)
خطاب آيد انسان ز يكتا خدا
كه فرعونيان را به روز حساب
چشانيدشان خود اشد عذاب
امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده : عذاب صبح و شامقبل از روز قيامت است ؛ زيرا آتش قيامت صبح و شام ندارد. سپس فرمود: اگر آنها در قيامت، تنها صبح و شام در آتش دوزخ عذاب شوند در ميان اين دو ئقت بايد سعادت مند باشند درحالى كه چنين نيست . اين عذاب مربوط به برزخ است كه پيش از قيامت بر آنان عرضهمى شود، آيا سخن خدا را (بعد از اين جمله ) نشنيده اى كه مى فرمايد: ((هنگامى كه قيامتبر پا شود فرمان داده مى شود، آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد.))(406)
در اين حديث امام مى فرمايد: آتش دوزخ جاودانه است و صبح و شام ندارد، آن چه كهمجازاتش صبح و شام دارد عالم برزخ است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه : هنگامى كه يكىاز شما از دنيا مى رود جايگاه او را هر صبح و شام به او نشان مى دهند، اگر بهشتىباشد جايگاهش را در بهشت و اگر دوزخى باشد جايگاهى را در آتش ، به او نشان مى دهندو مى گويند: اين جايگاه تو در روز قيامت است .
از آيات و روايات گذشته معلوم شد: براى انسان بهشت و جهنم برزخى موجود است و اينها غير از بهشت و جهنم قيامتى است و پس از آن كه برزخ سپرى گرديد و در صور دميدهشد، آن وقت انسان به بهشت يا جهنم قيامتى داخل مى شوند و جاودانه در آن جا مى ماند.

جهنم برزخى شخصى را سوزاند 

جهنم برزخى نه تنها كسانى را كه از دنيا رفته اند مى سوزاند بلكه آتش آن در هميندنيا كسانى را هم سوزانده است كه مردم بعضى از آنها را با چشم خو ديده و مشاهده كردهاند. از جمله
يكى از بزرگان نقل مى كند: در قريه و محل ما مسجدى وجود دارد و متولى آن ، شخصىبه نام ((محمد بن اذينه )) است . اين آقا، هم متولى مسجد و هم استاد و مدرس است . هر روزدر وقت معينى به مسجد مى آمد و به شاگردان خود درس مى داد.
روزى شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نيامد. كسى را به دنبالش ‍ فرستادند و ازاحوالش سئوال كردند؟ در جواب گفتند: شيخ در اثر مريض ‍ و ناراحتى بسترى شده است .
مى گويد: همه برخاستيم و به عبادتش رفتيم ، ديديم كه در رختخواب افتاده و قطيفه اىسرتاپايش را پوشانده است و ناله مى كند. دائما فرياد مى زند و مى گويد: سوختم ،وقتى احوالش را پرسيديم . گفت : سرتاپايم مى سوزد مگر ران هاى پاهايم . پرسيدمچطور شده است كه بدنت مى سوزد؟
گفت : شب گذشته خوابيده بودم ، در عالم خواب ديدم قيامت برپا شده است ، جهنم راآوردند و پل صراط را روى آن گذاشتند تا مردم از روى آن عبور كنند و به سور بهشتروند. من هم از جمله كسانى بودم كه بايد از روىپل رد شوم .
حركت كردم ، اما هر چه به جلو رفتم سخت تر و زير پايم باريك تر مى شد و باريكىآن به اندازه مويى رسيده بود. در اين بين ديدم زير پايم آتش ‍ بسيار شعله ور است ومانند تكه هاى كوه موج مى زند. نزديك بود در آتش ‍ جهنم سقوط كنم اما با پاى خود، خودرا نگاه داشتم . بالاخره كار به جايى رسيد كه در جهنم افتادم .
شراره آتش چنان مرا به پايين مى كشانيد كه ديگر چيزى را نمى ديدم ، وحشت و حيرتسر تا پاى مرا گرفته بود، هر چه دست به اين طرف و آن طرف مى زدم به جايى نمىرسيد و فرياد رسى هم در آن جا نبود.
ناگاه به من الهام شد. مگر نه اين است كه على بن ابى طالب عليه السلام فرياد رسهمه مى باشد. بى اختيار فرياد زدم و گفتم : يا على !
تا اين جمله را بر دل و زبانم گذراندم ، نور على عليه السلام را بالا سر خود احساسكردم . وقتى سر خود را بالا نمودم ، ديدم آن حضرت روىپل صراط ايستاده است . فرمود: دست خود را به من بده . دستم را دراز كردم . وقتىحضرت على عليه السلام دست خود را دراز كرد آتش كنار رفت . من را از وسط آتش گرفتو بالا آورد و دست خود را روى رانهايم كشيد از ترس و وحشت از خواب بيدار شدم . متوجهگرديدم كه تمام بدنم مى سوزد جز همان جايى كه على دست كشيده بود.
وقتى آن عالم قطيفه را عقب زد ديديم فقط قسمتهايى از رانش سالم است و بقيه بدنشمجروح و تاول زده بود. مدت سه ماه معالجه مى كرد تا سالم شد. هر وقت در مجلسى از اوسئوال مى كردند و ايشان ماجرا را شرح مى داد ازهول و وحشت ، ناراحت مى شد و تب مى كرد.(407)


فصل شانزدهم : انتقال جنازه ها  
مقدمه  

در پايان لازم دانستم براى آگاهى بيشتر، در رابطه با ملائكه نقاله وانتقال جنازه ها مطالبى را به عرض خوانندگان برسانم ؛ زيرا ممكن است بعضى فكركنند همه انسان ها، وقتى از دنيا مى روند تا روز قيامت در قبرهاى خود مى باشند و از همانقبرها هم محشور مى شوند. در حالى كه چنين نيست . بلكه ملائكه نقاله بعضى جنازه ها را((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن يا جاهاى ديگر كه مناسبت با آنها راداشته باشد انتقال مى دهند.
رواياتى در اين رابطه آمده است : از جمله .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند فرشتگانى را به نام ((ملائكهنقاله )) خلق كرده است كه جنازه ها را به مكان هايى كه مناسب آنها باشدانتقال مى دهند.(408)
از ميثم تمار نقل شده است كه به حضرت على عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ، آيااذن مى دهى جنازه برادرم را به سوى مدينه انتقال دهم ؟ فرمود: لازم نيست ، اگر برادرتو از صالحان باشد بدون اين كه بدانى و زحمتى دربارهانتقال آن بكشى ، او را به آن مكان منتقل مى كنند.(409)
از كميل بن زياد نقل شده است كه گفت : از امير المومنين عليه السلام شنيدم كه فرمود: هركجا مايل باشيد اموات خود را دفن كنيد؛ زيرا اگر آن ها از مؤ منان و صالحان باشندملائكه نقاله آنان را در جوار بيت الله الحرام و مدينه منورهمنتقل مى كنند و اگر از فاسقان و مجرمان باشند آن ها رانقل مى كنند و به سوى مكان هايى كه اهل گناه و فاسقان دفن شده اند.(410)
ابى بصير گفت : با امام صادق عليه السلام سالى به حج رفتيم ، وقتى وارد مدينهشديم رسول خدا را زيارت كرديم . در اين بين مردى از بنى يقظان عرض كرد: يابنرسول الله ! اين ها (برادران اهل سنت ) گمان مى كنند كه آن دو (عمر و ابابكر) را زيارتمى نمايند و آن ها در اين بقعه هستند.
فرمود: ساكت باش ، آن ها دروغ مى گويند، به خدا قسم اگر قبر آنها رابشكافى ، مىبينى كه داخل آن ها سلمان و باذراند. قسم به خدا كه سلمان و اباذر از آن دو،سزاوارتراند كه در اين مكان و بقعه باشند
ابابصير عرض كرد: يابن رسول الله ! چگونه ميتى را از قبرش منتلق مى كنند و ديگرىرا در آن مى گذارند؟
فرمود: اى ابابصير! خداوند متعال هفتاد هزار فرشته ، خلق كرده و آن ها را ((ملائكهنقاله )) مى گويند و آنان در تمام روى زمين پراكنده اند و جنازه هاى اموات را مى گيرندو در جايى كه مناسب آن ها باشد دفن مى كنند. حتى آن ها جنازه را ازداخل تابوت و كفن بر مى دارند و ديگرى را به جان آن مى گذارند به طورى شما نيمتوانيد ببينيد و نه درك كنيد و از قدرت پروردگار هم ، بعيد نيست .(411)
بعضى از بزرگان دين ، اعتقاد به ملائكه نقاله را جزء عقايد دينيه مى دانند و مىگويند: اين هم يكى از برنامه هاى معاد است ، مانند اعتقاد داشتن به عذاب قبر وسئوال نكير و كنمر و غير اين ها. بعد از ذكر احاديثى كه در اين باره بيان كرديم بهبعضى از داستانها و وقايعى كه در اين باب وارد شده است مى پردازيم تا بهتر معلومشود كه فرشتگانى هستند جنازه هاى اموات را از مكانى به مكان ديگر كه شايستگى آن هارا داشته باشد انتقال مى دهند. از جمله :


انتقال جنازه لواط كننده  

روايت شده است : روزى عده اى غلامى را نزد عمر آورند و مدعى بودند كه اين غلام اربابو آقاى خود را كشته است . عمر هم دستور داد: كه غلام را به عوض آقايش بهقتل رسانند.
حضرت امير المومنين عليه السلام در آن جا حاضر بود. از غلامسئوال كرد: كه آيا مولايت را به قتل رسانده اى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: به چه علت؟ گفت : به جهت آن كه مى خواست با من عمل لواط انجام دهد، راضى نشدم . پس دست ها وپاهاى مرا محكم بست و با زور با من عمل شنيع لواط را انجام داد (من هم ناراحت شدم و او رابه قتل رساندم ).
حضرت على عليه السلام از خويشان مقتول سئوال كرد: آيا جنازه را دفن كرديد؟ عرضكردند: بلى ، يا امير المؤ منين ! الان از دفن او فارغ شديم و پيش شما آمديم .
حضرت رو كرد به سوى عمر و فرمود: دستور بده غلام را تا سه روز زندانى كنند وروز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شوند تا ميان آن ها حكم كنم و قضيه را مشخص نمايم .
روز چهارم ، اولياء مقتولحاضر شدند. حضرت على عليه السلام دست عمر را گرفت و با مردم به سوى قبرستانرفتند و كنار قبر مقتول قرار گرفتند. فرمود: آيا قبرمقتول همين است ؟ عرض كردند: بلى ، فرمود: قبر را بشكافيد و جنازه را بيرون آوريد.
وقتى خويشان مقتول خبر را شكافتند و داخل آن شدند جنازه را در قبر نديدند.
عرض كرند: يا امير المؤ منين ! چيزى در قبر نيست و جنازه نابود شده است .
حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ نگفته ام و هرگز دروغ بر پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله و سلم نبسته ام ! از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود:هر كس عمل قوم لوط را انجام دهد و بدون توبه از دنيا رود همين قدر مهلت دارد كه او رادفن نمايند و چون دفن كردند سه روز در قبر خود بيشتر نمى ماند كه زمين او را بهطرف قوم لوط مى اندازد و در قيامت هم با آن قوم محشور مى شود.
پس از آن فرمود: غلام را آزاد كنيد؛ زيرا آقاى خود را به حق بهقتل رسانيده است و جرم و گناهى ندارد.
در اين هنگام عمر فرياد زد و گفت : يا على ! همه قضاوت هاى تو عجيب است و اين از همه آنها عجيب تر است ، خدا مرا بعد از تو باقى نگذارد.(412)
در اين حديث آمده است : زمين او را به سوى قوم لوط انداخت البته زمين كنايه از ملائكهنقاله است ؛ زيرا ملائكه موكل زمين هم مى باشند.


جنازه اى را به نجف انتقال دادند 

سيد مرتضى خراسانى حكايتى از بعضى نيكان نجف اشرفنقل كرده است : عالمى از ساكنان نجف به مكه مشرف شده بود. هنگام مراجعت ، از حج دربيابانى دور از آبادى ، مريض مى شود و از دنيا مى رود. چون امير حاج مرد ناصبى استنمى گذارد حجاج جنازه اين عالم را به نجف اشرفمنتقل كنند و مى گويد: بايد جنازه در همين بيابان دور از آبادى دفن شود.
حجاج هم ، جنازه را در همان بيابان دفن كردند، ولى از اين كار بسيار ناراحت بودند، اماچاره اى جز اين نداشتند
پس از دفن او، خيمه اى بالاى قبرش زدند و يكى از حاجيان به نام ((شيخ محمد)) كه ازصالحان و مؤ منان بود بر سر قبر گذاشتند كه شب را تلاوت قرآن كند و بقيه حجاج درخيمه ديگرى جمع شدند و براى او مجلس عزاتشكيل دادند و آن شب را بيدار ماندند.
موقع سحر ديدند كه ((شيخ محمد)) از خيمه اى كه بالاى قبر آن عالم زده بودندمضطربانه بيرون آمده و با حالت تعجب مى گويد: ععع((لاحول و لا قوه الا بالله و سبحان الله )) عععع وداخل خيمه دوستان خود شد. از تحير و تعجب اوسئوال كردند و گفتند: چرا ((شيخ )) را تنها گذاشتى و از كنار قبر او بيرون آمدى ؟
گفت : آن عالم به نجف اشرف منتقل شد. حاضرين از گفتار او خنديدند و گمان كردند مزاحمى كند. از او پرسيدند: آيا شوخى مى كنى ؟
گفت : به خدا قسم شوهى نمى كنم ! او را در حالت بيدارى و با همين دو چشم خود ديدم كهبه نجف رفت و با زبان خودم با او تكلم كردم و او جواب داد.
حاضرين از كيفيت واقعه سئوال كردند: گفت : شب رامشغول تلاوت قرآن بودم . هنگام سحر تجديد وضو كردم ومشغول نماز شب شدم . بعد از نماز شب باز مشغول تلاوت قرآن شدم . ناگاه صداى پاىاسبى به گوشم رسيد و صداى صيحه او را شنيدم . چون نظر كردم دو نفر را در عقبخيمه ديدم كه با سه اسب ايستاده اند و گويا منتظر كسى هستند. ناگهان متوجه شدم كهآن مرحوم ، با لباس هاى فاخر و زيبا و با هيئتى نيكو مهياى بيرون آمدم از خيمه است .چون نظرش بر من افتاد با عجله از خيمه بيرون آمد و به سوى آن دو نفر رفت . آن ها همركاب اسب او را گرفتند و سوارش ‍ كردند و خودشان هم ،
سوار شدند و مانند ملازمان و نوكران ، از عقب او به راه افتادند و مى خواستند به سرعتبه سوى نجف روند.
چون اين حالت را ديدم . به سرعت ركاب او را گرفتم و گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : بهنجف ، گفتم : من هم ، همراه شما مى آيم . در جواب گفت : الان ممكن نيست . گفتم : ركاب شمارا رها نمى كنم و با شما خواهم آمد. فرمود: بعد از سه روز ديگر خواهى آمد و از نظر منغايب شدند.
حجاج از گفته او تعجب كردند، بعضى هم او را تكذيب نمودند. ((شيخ محمد)) گفت : علامتصدق گفتارم آن است كه بعد از سه روز ديگر فوت نمايم . اگر چنين شد، بدانيد راستگفتم : ((شيخ محمد)) تا دو روز سالم بود چون روز سوم شد تب كرده و در همان روز ازدنيا رفت .(413)


مى خواستند جنازه اى را منتقل كنند 

يكى از خادمان حرم امام حسين عليه السلام نقل مى كند: شبى نوبت من بود كه در حرم بمانمو پاسدارى كنم . وقتى كه مردم بيرون رفتند، تمام درها را بستم و بقيه خدام همخوابيدند. حدود نيمه شب بود كه هنوز بيدار بودم ، ناگهان ديدم دو نفر از درى كهمعروف به ((زينبيه )) است داخل شدند و آمدند بالاى قبر كه تازه صاحب آن را دفن كردهبودند، قبر را شكافتند و ميت را بيرون آوردند.
ناگهان ديدم ، آن كسى را كه از قبر بيرون آورده اند به آن دو نفر استغاثه و التماسمى كند. ولى آنها به حرفش گوش نمى دهند و به او رحم نمى كنند. او را گرفتند و مىخواستند از همان در، بيرون برند در حالى كه صاحب قبر از آنها ماءيوس بود از اينكهبه او رحم كنند.
پس آن ميت روى خود را به طرف حرم مطهر كرد و عرض نمود: يا اباعبدالله ! آيا باهمسايه تو بايد چنين رفتار نمايند؟
آن خادم مى گويد: در اين هنگام صدايى از حرم مطهر شنيدم ، به طورى كه ديوارها وقنديل ها از مصيبت آن صدا به لرزه در آمدند كه مى فرمود: او را برگردانيد.
ناگهان ديدم آن دو نفر جنازه را برگردانيدند و با عجله ، آن را به جاى خود دفن كردندو رفتند. چون صبح شد، بر سر قبر آمدم ديدم قبر تغيير كرده و اثر شكافتن در آنپيداست .(414)
معلوم مى شود اين دو نفر ملائكه نقاله بوده اند و مى خواستند جنازه را از آنجا به جاىديگر كه مناسب حال او بوده است ببرند و آن جا دفن نمايند. ولى چون او مهمان امام حسينعليه السلام بود و متوسل به آن حضرت شد، او را شفاعت كرد و نگذاشت جزو بدكاران وگناه كاران ببرند.


جنازه اش را به كربلا منتقل كردند  

مولى محمد كاظم هزار جريبى ،، نقل مى كند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آيت اللهالعظمى بهبهانى بودم . مردى وارد شد و كيسه اى تقديم ايشان كرد و گفت : اين كيسهپر از زيور آلات زنانه است ، در هر راهى كه صلاح مى دانيد مصرف كنيد. استاد فرمود:داستان چيست ؟ قضيه خود را برايم بيان كن !
گفت : داستانى عجيب دارم : من مردى شيروانى هستم و براى تجارت به روسيه رفتم . درشهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم . روزى به دخترى نصرانى برخوردكردم و شيفته او شدم . نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم .
گفت : از هيچ جهت مانعى براى ازدواج شما نيست . تنها مانعى كه وجود دارد موضوع مذهبتو است . اگر به دين ما، درآيى اين مانع هم برطرف مى شود.
چون تحت تاءثير جنون شهوت قرار گرفته بودم ، پيشنهادش را پذيرفتم و با خودگفتم : براى رسيدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى شوم و با اين فكر غلطنصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج كردم .
مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست . از كردار زشت خود پشيمان شدم و خود را (ازضعف نفسى كه به خرج داده و از دينم دست برداشته بودم بسيار سرزنش كردم .)
بر اثر پشيمانى بسى ناراحت بودم ، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مىتوانستم خود را راضى به نصرانيت كنم . سينه ام تنگ شده و از دستورات اسلام چيزىبه يادم نمانده بود، فكر بسيارى كردم ، راهى براى نجات خود از اين بدبختى نيافتم. اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به ياد بزرگ وسيله خدايى ، سالارشهيدان ، امام حسين افتادم . تنها را نجات و تاءمين آينده سعادت بخش خود را در گريستنبراى امام حسين عليه السلام ديدم . درصدد بر آمدم كه از اشك چشمم در راه امام حسين عليهالسلام (براى شست و شوى گذشته تاريكم ) استفاده كنم .
اين فكر در من قوت گرفت و آن را عملى كردم . روزها زانوهاى غم دربغل مى گرفتم و به كنجى مى نشستم و يك يك مصيبتهاى سيد شيهدان را به زبان مىآوردم و گريه مى كردم . هر بار كه زوجه ام علت گريه را مى پرسيد، عذرى مى آوردم ،و از جواب دادن خوددارى مى كردم .
روزى به شدت مى گريستم و اشك از ديدگانم جارى بود. همسرم بسيار ناراحت و براىكشف حقيقت اصرار مى كرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون ، خوددارى كنم نتوانستم .ناگريز گفتم : اى همسر عزيزم ! بدان من مسلمان بودم و هستم . براى رسيدن بهوصال تو ظاهرا به دين نصارا در آمدم . اينك از فرط ناراحتى و رنج درونى خود بهوسيله گريستن بر سالار شهيدان امام حسين عليه السلام از شكنجه روحى و ناراحتى خودمى كاهم و آرامشى در خويش پديد مى آورم ، بنابراين من هنوز مسلمانم و بر مصيبتهاىپيشواى سومم گريان هستم .
وقتى همسرم به حقيقت حال من آگاهى پيدا كرد زنگ كفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختياركرد. هر دو نفر تصميم گرفتيم مخفيانه مال خود را جمع آورى كنيم و به كربلا مشرفشويم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزيده و افتخار دفن در كنار مرقدامام حسين عليه السلام را به خود اختصاص دهيم . متاءسفانه پس از چند روزى همسرم بيمارگرديد و به زندگى او پايان داده شد.
اقوامش او را با طلاها و زيور آلات زنانه اش به رسم مسيحيان ، به خاك سپردند. تصميمگرفتم از تاريكى شب استفاده كنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بيرون آورم وبه كربلا حمل نمايم . هنگامى كه شب فرا رسيد از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبرهمسرم را شكافتم تا جنازه او را بيرون آورم . ولى به جاى اينكه نعش عيالم را ببينمجنازه مردى بى ريش و سبيل نتراشيده اى مانند مجوس در قبر او ديدم .
گفتم : عجبا! اين چه منظره ايست ، آيا اشتباه كرده ام و قبر ديگرى را شكافته ام ؟ ديدمخير، اين همان قبر همسرم مى باشد و با خاطر پريشان به خانه رفتم و با همينحال خوابيدم . در عالم خواب ، گوينده اى گفت :خوشحال باش ملائكه نقاله ، جنازه عيالت را به كربلا بردند و زحمتحمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اينك در صحن شريف امام حسين عليه السلامدفن است و جنازه اى كه در قبر ديدى از فلان راهزن بود كه به جاى او دفن شده ولىفرشتگان نگذاشتند كه او در آنجا بماند.
بعد از آن به كربلا آمدم و از خدام حرم جريان را پرسيدم ؟ جواب مثبت دادند و قبر راشكافتند، ديدم درست است . زيور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا بهمصرفى كه صلاح مى دانيد برسانيد. اين بود داستان من و نجات يافتم به بركتتوجهات امام حسين عليه السلام .(415)
تا اين جا شمه اى از اوضاع و احوال عالم برزخ وسئوال و فشار قبر و چيزهايى كه باعث عذاب بدكاران و پاداش نيكان مى شود و شنيدن وصحبت كردن اموات در آن عالم و همچنين در رابطه با عالم ارواح و اجتماع آنها در ((وادىالسلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن و انتقال جنازه ها را به آن دو وادى و چهرهبرزخى و ملكوتى نيكان و بدان ، بهشت و جهنم برزخى و ده ها داستان آموزنده ديگر بههر مناسبتى را بيان كردم .
در ايام شهادت يگانه بانوى اسلام ملكه و سرور و بزرگ زناناهل بهشت فاطمه زهرا عليهاالسلام در سوم ماه جمادى الثانى 1420 مطابق با 23شهريور 1378 اين جلد به پايان رسيد. اميد است به بركت و شفاعت آن شفيعه روز جزا وپدر و شوهر و فرزندانش ، مؤ منان حقيقى و پيروان راستين آنان به آسانى و سلامتى ازاين سفر طولانى و پرخطر و پر فراز و نشيب نجات يافته و با امنيتكامل وارد عالم قيامت شوند.
نعمت اله صالحى حاجى آبادى
23 / 6 / 1378 ه‍ ش


fehrest page

back page