بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کشکول جبهه, مؤ سسه فرهنگى نور ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     19770001 -
     19770002 -
     19770003 -
     19770004 -
     19770005 -
     19770006 -
     19770007 -
     19770008 -
     19770009 -
     19770010 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

40) مرد عابد و مكر شيطان

در ميان بنى اسرائيل عابد زاهدى دل از دنيا كنده و پيوستهمشغول عبادت بود.(38)
شيطان بزرگ لشكرش را فرا خواند و گفت : كداميك از شما مى تواند اين مرد عابد را ازعبادت خدا باز دارد و او را گمراه سازد ؟
يكى گفت : او را به من واگذار.
شيطان گفت : از چه راهى مى خواهى وارد شوى ؟.
گفت : از ناحيه زنان .گفت ممكن نيست زيرا او لذت آنان را نچشيده است .
ديگرى گفت : او را به من بسپار.
شيطان پرسيد: تو از چه راهى مى خواهى او را گمراه سازى ؟
گفت : از ناحيه شراب .
گفت : او به اين امور توجه و اعتنائى ندارد.
سومى گفت : او را به من واگذار كه من چاره كار دانم .
شيطان پرسيد؟ چاره كار چيست ؟
گفت : من از طريق انجام كار نيك و اعمال خير وارد مى شوم .
شيطان بزرگ گفت : برو كه تو مرد اين كارى .
پس شيطان به مكانى رفت كه عابد آنجا مشغول عبادت بود. سجاده را گسترد و شروعبه عبادت كرد. گاهى عابد استراحت مى كرد، ولى شيطان پيوسته به عبادتمشغول بود تا توجه عابد كاملاً به او جلب شد.
سر انجام عابد خود را در برابر او كم ارزش ديد وعمل خود را كوچك شمرد. به شيطان گفت : اى بنده خدا، چه چيز باعث شد اينچنين بر عبادتخدا قوت يابى ؟
شيطان پاسخ نداد.
عابد سؤ ال خود را تكرار كرد، باز جواب نداد.
دفعه سوم شيطان پاسخ داد: من يكبار مرتكب گناهى شدم و از آن توبه كردم .پسهر گاه بياد آن گناه مى افتم و آن گناه به ذهنم خطور مى كند، از خوف خدا بر عبادت اونيرو مى گيرم .
عابد: مرا از گناه خويش آگاه ساز تا من نيز چنان كنم كه تو كردى و بر عبادتخدا راغب تر و قويتر شوم .
شيطان : به خانه فلان معروفه در شهر برو، دو درهم به او بده ، و از او كامبگير.
عابد گفت : از كجا دو درهم بياورم ؟من كه پولى ندارم .
شيطان دو درهم به عابد داد.و او باهمان لباس عبادت به شهر آمد و ازمنزل آن فاحشه پرسيد. مردم او را راهنمائى كردند بهخيال اينكه براى موعظه و ارشاد آن زن آمده است .
عابد نزد او رفت و دو درهم به او داد و گفت : مهيا باش .
زن با تعجب پرسيد: تا كنون هرگز كسى با اين وضع وحال نزد من نيامده ، بگو بدانم قضيه چيست ؟.
عابد داستان را براى زن نقل كرد.
آن زن گفت : بدون شك ترك گناه از توبه آسانتر است . چنين نيست كه هر كسگناهى كند بسادگى بتواند توبه كند. بدون ترديد راهنماى تو شيطان بوده است ،به معبد خويش باز گرد كه او را نخواهى يافت .
عابد لحظه اى به فكر فرو رفت . حالش دگر گون شد و به معبد خود بازگشت . آنزن همان شب توبه كرد و از دنيا رفت . هنگام صبح بر در خانه آن زن نوشته شده بود:بر جنازه او حاضر شويد كه او اهل بهشت است .
مردم دچار ترديد شدند و تا سه روز او را به خاك نسپردند.
خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد: بر آن زن نماز بخواند و مردم را امر كند بر اونماز بخوانند. زيرا من آن زن را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم ، چون بنده مرا ازگناه بازداشت .
اينجا معنى : التائب من الذنب كمن لاذنب له ظاهر مى گردد.


41) معماى قياسى

س : چند كلمه دو حرفى از تركيب حروف الفباء عربى (28 حرف ) بدون تكرار حرف دركلمه بدست مى آيد ؟.
ج :756= 27 * 28
س : چند كلمه سه حرفى بدست مى آيد؟
ج : 65619= 26 * 756 = 26 * (27 * 28)
س : چند كلمه چهار حرفى ؟.
ج : 400491= 25 * (26 * 27 * 28)
س : چند كلمه پنج حرفى ؟
ج :60079311= 24 * (25 * 26 * 27 * 28)
به همين قياس مى توان كلمات شش حرفى و بيشتر را نيز محابسه نمود.


42) قاتل محيى

على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند(39): جوانى به اتهامقتل خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آورده شد.او را در حالتى دستگير كرده بودند كهكاردى خون آلود در دست داشت و شخص مقتول در خرابه اى در خون خود غوطه مى خورد و آنجوان بالاى سر وى ايستاده بود.
امير المؤ منين به جوان فرمود: آيا دفاعى از خود دارى ؟
جوان كمى به فكر فرو رفت و گفت : خير.
حضرت دستور داد: او را ببرند و قصاص كنند.
هنگامى كه ماءموران آن جوان را براى اعدام مى بردند.مردى با شتاب آمد و گفت : عجلهنكنيد، او را به خدمت حضرت امير برگردانيد. ماءموران او را برگرداندند و آن مرد درحضور اميرالمؤ منين اقرار كرد كه من قاتل هستم .
حضرت از متهم اول پرسيد: چه چيز تو را واداشت كه بر ضرر خود اعتراف بهقتل كنى و حال آنكه تو قاتل نيستى .
جوان گفت : يا اميرالمؤ منين ، چگونه مى توانستم انكار كنم كه منقاتل نيستم در حالى كه اين مردان عليه من گواهى دادند، وايشان مرا دستگير كردند درحالى كه كاردى آغشته به خون در دست داشتم ومقتول در خون خود مى غلطيد و من بالاى سر او ايستاده بودم .پس ناچار شدم كه اقرار كنم .
ولى حقيقت اين است كه من در جنب اين خرابه مشغولذبح گوسفندى بودم كه مرا بول گرفت .پس براى ادرارداخل خرابه شدم . مردى را ديدم كه در خون خويش غوطه مى خورد، مات و مبهوت گشتم ،ندانستم چه كار كنم ، همانجا ايستاده بودم كه اين جماعت مرا گرفتند و به حضور شماآوردند.
اميرالمؤ منين فرمان داد تا هر دو متهم را خدمت امام مجتبى (ع )ببرند تا حكم نهائى را صادرنمايد. آن دو را نزد امام آوردند و داستان را براى حضرتنقل كردند. امام حسن مجتبى عليه السلام پس از بررسى و تحقيق فرمود: اين شخص دوماگر چه قاتل است ، ولى او زنده كننده شخصاول است .
خداوند مى فرمايد: وَ مَن اَحياها فَكَاَنَّما اَحيَا الناسَ جَميعاً
پس هر دو آزاد گشتند و ديه مقتول از بيت المال به ولى دم پرداخته شد.


43) ازدواج مادر و فرزند

عاصم بن حمزه گويد: صداى جوانى را شنيدم كه مى ناليد ومى گفت : يا احكم الحاكمين ،بين من و مادرم حكم كن .
عمر گفت : چرا به مادر خود نفرين مى كنى ؟
گفت : مادرم نه ماه مرا در شكم خود حمل كرده و دوسال به من شير داده است . اكنون كه رشد كرده ، و خوب و بد را از يكديگر تميز داده ،دست راست را از چپ باز مى شناسم ، مرا طرد و از خود نفى مى كند ، و مى گويد مرا نمىشناسد.
عمر دستور داد مادرش را احضار كنند.
ماءموران آن زن را به همراه چهار برادرش ، وچهل نفر ديگر آوردند. همگى گواهى دادند اين زن فرزندى ندارد و شوهر نكرده است ، واين جوان پسر دروغگوئى است كه مى خواهد اين زن را در ميان عشيره خود رسوا كند.
عمر گفت : اى جوان در مقابل شهادت ايشان چه مى گوئى ؟
جوان : بخدا سوگند، آن زن مادر من است . و ادعاى خود را تكرار كرد.
عمر: اى زن اين جوان چه مى گويد ؟
زن سوگند ياد كرد كه آن پسر را نمى شناسد.
عمر: آيا بر گفته خود شاهد دارى ؟
زن : آرى اين چهل نفر شهود من هستند.
آنان نزد عمر گواهى دادند كه او هرگز ازدواج نكرده است .
عمر دستور داد: پسر جوان را زندانى كنند و از شهود تحقيقبعمل آيد. اگر عدالت آنان احراز شد بر اين پسر جوان حد مفترى بزنيد.
هنگامى كه جوان را به سوى زندان مى بردند، اميرالمؤ منين عليه السلام ايشان را ملاقاتكرد.
جوان فرياد زد: اى پسر عم رسول خدا، من جوان مظلومى هستم و ماجرا را براى حضرتنقل كرد.
حضرت امير فرمان داد: او را نزد عمر برگردانند تا در حضور وى ، حضرت ميان اينجوان و آن زن حكم فرمايد.پس سخن زن و شاهدان او را شنيد. همه سخناول خود را تكرار كردند.
حضرت فرمود: امروز ميان شما چنان قضاوت كنم كه مرضى خداوند باشد.
خطاب به زن فرمود: آيا ولى دارى ؟
گفت : آرى ، اينان برادران من هستند.
پس به آنان فرمود: آيا شما به هر چه حكم كنم راضى مى شويد ؟
گفتند : آرى .
آنگاه حضرت فرمود: من خدا و همه شما را شاهد مى گيرم كه اين جوان را به اين زن بهچهار صد درهم تزويج كردم . سپس به قنبر فرمود: برو دراهم را بياور، به اين جوانبده . به جوان نيز امر كرد آن دراهم را در دامن اين زن بريز، دست او را بگير و برو، ونزد ما باز نگردى مگر غسل جنابت كرده باشى .
چون زن اين سخنان را شنيد، فرياد كشيد: النار النار و خطاب به اميرمؤمنان كرد: آيا مى خواهى مرا به پسرم تزويج كنى ؟ بخدا سوگند، او پسر من است .آنگاهحقيقت را گفت . برادرانم مرا با مرد پستى تزويج كردند و من از آن مرد اين پسر را آوردم.شوهرم از دنيا رفت .و زمانى كه پسرم به سن بلوغ رسيد، برادرانم گفتند: بايد او رااز خود طرد كنم . و من از ترس آنان چنين كردم . بخدا سوگند، او پسر من و دلم برايشكباب است .
سپس آن زن دست فرزند خود را گرفت و براه افتاد.
در اينجا عمر با صداى بلند گفت : لولا على لهلك عمر(40)
اين مطلب با كمى اختلاف نيز در كتاب الغدير،نقل شده است .(41)


44) انقلاب اسلامى از ديدگاه قرآن و حديث

يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَاءتِى اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُموَيُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى ال مُؤ مِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللهِ وَلايَخافُونَلَومَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤ تيهِ مَن يَشاءُ وَاللهُ واسِعٌ عَليمٌ.(42)
اى مؤ منان هر كس از شما مرتد شود و پس از اظهار ايمان كافر گردد، بداند به خداوندزيانى نمى رسد و او خود از دينش به وسيله ملتى كه شش صفت ممتاز دارد، حمايت خواهدكرد:
1 - خدا ايشان را دوست دارد.
2 - ايشان نيز خدا را دوست دارند.
3 - نسبت به مؤ منان فروتن و مطيع هستند.
4 - نسبت به كافران سخت گير و سر كش هستند.
5 - در راه خدا و براى اعتلاء كلمه توحيد جهاد مى كنند.
6 - از ملامت هيچ ملامت كننده اى نمى هراسند.
هنگامى كه اين آيه نازل شد.از رسول خدا ( ص ) پرسيدند: آنان چه كسانى هستند؟ پيامبراكرم دست مبارك خود را به شانه سلمان فارسى زد و فرمود: اين مرد و قومش . اگر ديندر دورترين نقاط جهان باشد، ايرانيان آنرا حفظ خواهند نمود.
سپس افزود :لوكان الدين معلقا بالثريا لتناولهرجال من ابناء فارس (43).
و اما چند حديث :
الف امام باقر عليه السلام طبق روايت فرمود:
كأ ن ى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلايعطونه ثم يطلبونه فلايعطونه ، فاذا رأ وا ذلك و ضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سئلوا فلا يقبلونهحتى يقوموا و لايدفعونها الا الى صاحبكم ، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادركت ذلك لاستبقيتنفسى لصاحب هذا الامر.(44)
ملتى در مشرق زمين قيام مى كنند و حق مى طلبند. پس حق به آنان داده نمى شود و آنانمجدداً براى گرفتن حقشان قيام مى كنند، لكن باز هم صاحبان زر و زور و تزوير از دادنحق آنان امتناع مى ورزند. هنگامى كه ملاحظه مى كنند باين ترتيب حقشان را نمى توانند ازدشمن بگيرند، سلاحهايشان را به دوش انداخته ، با تكيه بر قدرت سلاح حقشان رامطالبه مى كنند. اين بار آنچه را مى خواهند به آنان داده مى شود. ولى ديگر نمىپذيرند و به قيام خود ادامه مى دهند و سلاحهايشان را جز به صاحب و ولىتحويل نمى دهند. يعنى تا ظهور مهدى موعود سلاحها را بر زمين نمى گذارند، و همواره درراه احياى حق با دشمنان مى ستيزند.
كشته شدگان آنان شهيد هستند. آگاه باشيد، اگر من (امام باقر) آن زمان را درك كنم ،جانم را براى صاحب اين حكومت باقى خواهم گذاشت تا در راه او فدا سازم .
ب : رسول خدا فرمود: يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدى .(45)
مردمى از مشرق زمين عليه ظلم و جور قيام مى كنند و براى فراهم ساختن زمينه فرج و ظهورحضرت مهدى عج جانبازى و فداكارى مى نمايند.
ج : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: انااهل بيت اختار الله لنا الاخرة على الدنيا، و اناهل بيتى سيلقون بعدى بلاء و تشريداً و تطريداً، حتى يأ تى قوم منقبل المشرق ، معهم رايات سود، فيسئلون الخير فلايعطونه فيقاتلون فينصرون ،فيعطون ماسئلوا، فلايقلبونه حتى يدفعوها الىرجل من اهل بيتى فيملؤ وها قسطا كما ملئوها جوراً فمن ادرك ذلك منكم فلياءتهم و لو حبواعلى الثلج (46).
خداوند براى ما اهل بيت ، آخرت را بر دنيا اختيار نموده است واهل بيت من بزودى بعد از من بلاء و سختى مى بينند و طرد و منزوى مى شوند، تا اينكهملتى از ناحيه مشرق مى آيد. ايشان تحت پرچمهاى سياه ، مجد و عظمت ، حق و عدالت مىطلبند و دشمن حق ايشان را نمى دهد.
پس براى احقاق حق و بسط عدالت مى جنگند و پيروز مى شوند، خواسته هاى بحق خود رابا قدرت از دشمن مى گيرند و پرچم نهضت رابه صاحب اصلى آن حضرت مهدى (عج ) مىسپارند. پس زمين را پر از عدل و داد مى كنند چنانكه دشمنان حق و حقيقت آن را پر از ظلم وستم كردند.
هر كس از شما مردم آن زمان را درك كند، بايد به آن نهضت و ملت بپيوندد، هر چند براىپيوستن به آنان به صورت سينه خيز و با دست و شكم بر روى برف و يخ حركتكنيد، و در اين راه سختيهاى فراوان متحمل شويد.
امروز ما شاهد هستيم مردم مسلمان جهان با همه فشارهائى كه از سوى استكبار جهانى برآنان وارد مى شود، چگونه از انقلاب شكوهمند اسلامى ايران حمايت مى كنند، و به ايننهضت عظيم مى پيوندند و مى كوشند تا خود را از بندهاى اسارت آزاد سازند. انشاء اللّه.
د امام كاظم عليه السلام طبق روايت فرمود:
رجل من اهل قم يدعو الناس الى الحق ، يجتمع معه قوم كزبرالحديدلاتزلهم الرياح العواصف و لايملون من الحرب و لايجبنون و على اللّهيتوكلون و العاقبة للمتقين .(47)
مردى از اهل قم مردم را به حق دعوت مى كند و گروهى و ملتى دور او جمع مى شوند كه ازنظر مقاومت مانند قطعه هاى آهن هستند، طوفانهاى شديد آنان را سست ومتزلزل نمى كند، از نبرد و پيكار با دشمنان خسته وملول نمى شوند و نمى هراسند، بر خدا توكل مى كنند، و سر انجام كار به سودانسانهاى متقى و پرهيزكار است .
ه‍ راوى مى گويد:(48) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم . حضرت اين آيه راتلاوت فرمود: فَاِذا جاءَ وَعدُ اُوليهُما بَعَث نا عَلَيكُم عِبادا لَنا اُولى بَاءسٍ شَديدٍفَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعداً مَفعُولاً.(49)
هنگامى كه زمان عقوبت و كيفر فساد و تبهكارى شما بنىاسرائيل فرا رسد، ماگروهى از بندگان خود را كه داراى قاطعيت و شدتعمل و مقاومت بسيار هستند براى مجازات بر شما مسلط مى كنيم ، و ايشان در ميان شهرها شمارا جستجو مى كنند تا در صورتى كه يكى از شما به كيفرعمل خود نرسيده باشيد او را كيفر دهند، و اين وعده خدا حتمى است .
راوى مى گويد: پرسيدم جعلت فداك من هؤ لاء ؟ اين گروه چه كسانى هستند.
فقال ثلاث مرات : هم والله اهل قم
سه مرتبه فرمود: به خدا سوگند، آنان اهل قم هستند.


45) حق بزرگ

امام عسگرى عليه السلام : شخصى مردى را خدمت امام سجاد عليه السلام آورد، و ادعا نموداو قاتل پدرش مى باشد. آن مرد هم اعتراف كرد، و قصاص بر او واجب گشت .
قاتل از ولى دم (پسر مقتول ) تقاضاى عفو كرد، ولى او نمى پذيرفت .
امام به ولى دم فرمود: اگر اين مرد حقى بر تو دارد، از جنايت او در گذر و او را ببخش .
فرزند مقتولگفت : يابن رسول الله ، براى او بر من حقى است ، ليكن به اندازه اى نيست كه از خونپدرم بگذرم .
امام پرسيد: پس مى خواهى چه كنى ؟
پاسخ داد: تصميم گرفته ام او را قصاص و بهقتل برسانم . البته اگر او بخواهد به سبب حقى كه بر من دارد ، حاضرم با دريافتديه ، از قصاص او صرف نظر كنم .
امام پرسيد: اين مرد چه حقى بر تو دارد؟
گفت : او مرا به توحيد و نبوت ، وامامت ائمه رهنمون ساخته ، و حق را بر من آشكارگردانيده است .
حضرت فرمود: آيا اين عمل او، از ارزش خون پدر تو كمتر است ؟ به خدا سوگند،عمل او به اندازه خون همه اهل زمين ، از اولين و آخرين باستثناء انبياء و اوصياء ارزش داردكه اگر كشته شوند هيچ چيزى به اندازه ارزش خون آنان نمى شود.(50)


46) توبه جوان فاسق

گروهى در دريا گرفتار طوفان شدند، كشتى ايشان شكست و همه غرق شدند، جز زنىكه بر روى تخته شكسته اى قرار گرفت و نجات يافت ، و خود را به جزيره اىرساند. در آن جزيره جوان راهزن فاسقى بود. چون آن زن را بديد، گفت : تو انسانى ياپرى ؟
گفت : انسان هستم .
هنگامى كه آن فاسق به قصد كامجوئى به آن زن نزديك شد و دست تجاوز به سوى اودراز كرد، زن مضطرب گشت و بر خود لرزيد.
جوان پرسيد: چرا مضطرب شدى ، و وحشت كردى ؟
زن با ايمان گفت : از خداى خويش بر اين عمل مى ترسم .
جوان فاسق پرسيد: آيا تا كنون چنين گناهى مرتكب گشته اى ؟
گفت : هرگز.
جوان فاسق يك لحظه به خود آمد، و خطاب به آن زن پاكدامن گفت : تو هرگز در تماممدت عمر، چنين گناهى نكرده اى ، و چنين از خداى خويش مى ترسى ، وحال آنكه ارتكاب اين عمل به اختيار تونيست و من تو را مجبور ساخته ام . پس من به ترساز خدا سزاوارترم كه تاكنون بارها مرتكب چنينعمل زشتى شده ام .
پس از قصد خود منصرف شد و از نزد آن زن برخاست ، و ازاعمال زشت گذشته خويش پشيمان گشت و توبه نمود، و به سوى خانه خود برگشت .
در ميان راه به راهبى بر خورد. با او همراه شد. آفتاب سوزان بر آنها مى تابيد.
راهب : آفتاب خيلى گرم است . دعا كن خدا ابرى بفرستد تا بر ما سايه افكند.
جوان : من بواسطه اعمال زشتى كه انجام داده ام و هيچ كار نيكى نكرده ام ، نزد خداآبروئى ندارم كه دعايم مستجاب شود.
راهب : پس من دعامى كنم ، تو آمين بگوى . چنين كردند.
پس از مدت كوتاهى ابرى ظاهر شد و بر سر آنها سايه افكند و آن دو در سايه ابرمسافتى طولانى راه پيمودند، تا اينكه به دو راهى رسيدند.جوان از راهى ، و راهب بهراهى ديگر رفت . و آن ابر در مسير حركت جوان قرار گرفت و راهب در آفتاب سوزان ماند.
راهب : اى جوان ، تو از من بهتر بودى ، زيرا دعاى تو مستجاب شد. بگوچه كرده اى كهمستحق اين كرامت شده اى ؟
جوان قصه خود را براى راهب نقل كرد.
راهب گفت : اى جوان ، چون تو از خوف خدا ترك معصيت نمودى و توبه كردى ، خداوندگناهان گذشته ترا آمرزيده است ، و بايد سعى كنى در آينده خوب باشى و هرگزمرتكب گناه نشوى .(51)


47) معماى يك زن و مرد (52)

امام جواد عليه السلام از يحيى بن اكثم ، قاضى القضات ماءمون كه ماءمور مناظره با امامبود، پرسيد: كدام زن در طول يك شبانه روز بر مرد و احد، پنج مرتبه حرام ، و پنجمرتبه حلال مى شود؟ سبب حرمت و حليت او چيست ؟
يحيى بن اكثم از جواب سؤ ال عاجز ماند، تقاضا كرد: امام پاسخ را بفرمايند.
حضرت فرمود: آن زنى است كه :
1 - اول صبح كنيز شخصى است و نظر مرد اجنبى به كنيز ديگرى حرام است .
2 - وسط روز اين مرد، زن كنيز را از صاحبش مى خرد. در نتيجه زن بر اين مرد كه مولاىاوست به ملك يمين حلال مى شود.
3 - هنگام ظهر مرد، كنيز خود را آزاد مى كند.بنا براين زن بر او حرام مى شود.
4 - عصر: مرد با آن زن آزاد شده ازدواج مى كند و زن بر مردحلال مى شود.
5 - هنگام مغرب با همسر خود ظهار(53) مى كند، وبار ديگر زن بر او حرام مى گردد.
6 - هنگام عشاء كفاره ظهار را مى دهد، و در نتيجه مجدداً بر اوحلال مى شود.
7 - نيمه شب مرد زن خود را طلاق رجعى مى دهد، و زن بر مرد حرام مى شود.
8 - هنگام طلوع فجر رجوع مى كند و زن بر مردحلال مى گردد.
9 - سپس زن مرتد مى شود و بر شوهر خود حرام مى گردد.
10 - در طلوع شمس توبه مى كند و بر شوهر خودحلال مى شود.


48) بشر حافى

امام كاظم عليه السلام از در خانه بشر حافى مى گذشت . آواز طرب انگيز و صداىادوات لهو و لعب شنيد.از كنيز وى كه جلو منزل ايستاده بود ، پرسيد: صاحب تو آزاد استيا بنده ؟
كنيز گفت : آزاد است .
فرمود: راست گفتى ، اگر او بنده بود، با خداى خويش مخالفت نمى كرد.
كنيزك ، مطلب را به مولاى خود اطلاع داد.
بشر ناگهان رنگ از رخسارش پريد، از جاى برخاست ، و با پاى برهنهدنبال امام دويد. از وى پوزش طلبيد و توبه نمود. از آن پس به بشر حافى شهرتيافت .


49) فضولى موقوف

پيرزنى بيمار شد. پسرش او را نزد پزشك برد. دكتر مشاهده كرد پيرزن خود را آرايشكرده و لباس نيكو پوشيده است . پس حال او بدانست و گفت : اين زن چقدر به شوهراحتياج دارد.
پسر با تعجب گفت : آقاى دكتر، چه مى گوئيد، او خيلى پير است .
زن نگاه تندى به پسركرد و گفت : فضولى موقوف ، آقاى دكتر بهتر از تو تشخيصمى دهد.


50) زنى با هفت شوهر

مردى با زنى ازدواج كرد كه پنج شوهر قبلى او همگى مرده بودند.
پس از چندى شوهر ششم نيز بيمار، و مشرف به موت شد.
زن با اشك و آه گفت : عزيزم مرا پس از خود به كه مى سپارى ؟
شوهر با خونسردى جواب داد: به هفتمى !


51) تقسيم عادلانه روباه

شير و گرگ و روباهى با هم بشكار رفتند، و گاو و آهو و خرگوشى شكار كردند.
شير به گرگ گفت : اينها را بين ما تقسيم كن .
گرگ گفت : گاو براى شما جناب شير، آهو براى خودم ، و خرگوش هم براى روباه .
شير به خشم آمد. گلوى گرگ را گرفت و سرش را از بدن جدا كرد.
سپس شير به روباه گفت : تو آنها را تقسيم كن .
روباه زيرك گفت : گاو براى صبحانه ، آهو براى ناهار، خرگوش هم براى شام شماباشد
شير خوشحال شد و پرسيد: چه كسى اين قسمت عادلانه را به تو آموخت ؟
روباه پاسخ داد: سر گرگ ، عالى جناب


52) مكر روباه و هشيارى خروس

سگى با خروسى به صحرا رفتند. شب فرا رسيد. بنا چار خروس بر شاخه هاى بلنددرختى رفت و خوابيد، و سگ زير درخت در ميان علفها آرميد.
هنگام سحر خروس طبق عادت هميشگى خود شروع به خواندن كرد.
روباهى آواز خروس را شنيد، به طرف صدا آمد، ديد خروس بالاى درخت است . روباه حيلهگر به خروس گفت : اى مؤ ذن ، خدا ترا رحمت كند، از بالاى مناره پائين بيا، تا نماز رابه جماعت بخوانيم .
خروس كه متوجه مكر روباه شده بود، گفت : بسيار خوب ، ولى تا من پائين مى آيم ، توهم رفيقم را كه زير درخت خوابيده ، بيدار كن . مبادا نمازش قضا شود.
روباه خيال كرد مرغى در پاى درخت خوابيده ، به طرف درخت رفت .
سگ بوى روباه را حس كرد، بيدار شد و او را كشت .(54)


53) پيشنهاد ابليس

روزى ابليس بر حضرت عيسى مسيح ظاهر شد، و به او گفت : مگر تو نمى گوئى هيچچيزى به انسان نمى رسد مگر اينكه خداوند آن را برايش مقدر كرده باشد.
عيسى پاسخ داد: آرى ، چنين است .
ابليس : پس بيا خودت را از بالاى اين قله كوه به پائين پرت كن . اگر براى توسلامتى مقدر شده باشد سالم خواهى ماند، و اگر سلامتى مقدر نشده بود كه ...
عيسى : اى ملعون ، خداوند بندگانش را امتحان مى كند، نه بنده ، خدايش را.


54) صورت شيطان

جاحظ زشت ترين مردم عصر خود بود. روزى به شاگردانش گفت : هيچكس مرا شرمندهنساخته ، مگر زنى كه مرا نزد زرگرى برد و گفت :مثل اين ، و من در سخن او حيران ماندم . هنگامى كه آن زن رفت ، از زرگر پرسيدم : قضيهچيست ؟
گفت : آن زن از من خواسته بود برايش طلسمى بسازم كه رويش صورت شيطان حك شدهباشد. به او گفتم : من تا كنون شيطان را نديده ام ، و نمى دانم صورتش چگونه استتا براى تو بسازم .
گفت : من او را به تو نشان خواهم داد. و امروز شما را نزد من آورد.


55) مستشار ظالم

زن و شوهرى با هم نزاع كردند. مرد عصائى بر زوجه زد كه بر اثر آن ضربت از دنيارفت ، بدون اينكه شوهر قصد كشتن او را داشته باشد. مرد از اقوام و خويشان همسرترسيد و براى يافتن چاره كار مدتى انديشيد و چون فكرش بجايى نرسيد با يكى ازدوستانش ‍ مشورت كرد.
مستشار گفت : چاره كار آنست كه جوان زيبائى را پيدا كنى و او را بكشى . آنگاه او را كنارجسد زنت قرار دهى ، تا وقتى اقوام همسرت يا اقارب آن جوان از ماجراىقتل مطلع شدند، به ايشان بگوئى : اين جوان با زوجه من زنا مى كرد و لذا من هر دو رابه قتل رساندم .
مرد ساده ، كلام مستشار را پذيرفت و تصميم بر اجراى آن گرفت . جلومنزل خود نشست . اتفاقا جوان زيبائى از آنجا مى گذشت ، او را به بهانه اى بهداخل منزل آورد و به قتل رساند و جسدش را كنار جسد همسرش قرار داد.
هنگامى كه خويشان زن اطلاع يافتند، براى انتقام نزد شوهر آمدند.
شوهر آن زن گفت : من ديدم اين جوان با عيال منعمل منافى عفت انجام مى دهد، نتوانستم تحمل كنم ، هر دو رابقتل رساندم .
خويشان زن با مشاهده صحنه و اينكه هر دو در كنار يكديگر قرار گرفته بودند، آرامشدند، و اعتراض و اقدامى نكردند. از سوى ديگر مستشار ظالم با خيالى آسوده درمنزل خود نشسته بود، تا اينكه شب فرا رسيد و هوا تاريك شد. چون پسرش به خانهنيامد، نگران شد. در جستجوى پسر از منزل خارج شد و به هر كوى و برزن سر زد تاشايد او را پيدا كند.
سرانجام از همه جا نوميد گشت و به منزل دوست خود رفت و گفت : آيا به پيشنهاد منعمل نمودى .
گفت : آرى .
مستشار: ببينم آن جوانى را كه به قتل رسانده اى كيست ؟
وقتى داخل اطاق شد، ديد جوان مقتول ، پسر خود او است !!
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: مَن حَفَرَ لاَِخيِه بِئراً وَقَعَ فيها(55)
هر كس براى برادر ايمانى خود چاهى حفر كند، خداوند خود او را به چاه افكند.

بد مكن كه بد مى بينى
چَه مكَن كه خود افتى

و نيز گفته اند: هر كه آن كند كه نبايد، آن بيند كه نشايد.

56) رفيق خائن

شخصى قصد سفر نمود از دوستش كه به ديانت و امانت معروف و مشهور بود، تقاضا كردروزى يك مرتبه به منزل او برود و چنانچه زوجه اش به چيزى نياز داشت آن را برطرف نمايد.
دوست با كمال ميل پذيرفت و آن شخص با خيالى آسوده به سفر رفت .
رفيق هر روز براى خبر گيرى و رفع نيازمنديهاى همسر دوست خود به او سركشى مىكرد. روزى بر اثر وزش باد چشمش به زوجه صالحه آن مرد نيكو كار افتاد. به قصدخيانت دست به سوى او دراز كرد.
آن زن پاكدامن گفت : آيا حيا نمى كنى ؟
مرد خجالت كشيد و بيمناك شد كه اگر رفيقش از سفر بيايد و بر اين امر آگاه شود، چهجواب بگويد.بناچار آن شهر را ترك كرد و به شهر ديگرى رفت . هنگامى كه به شهرديگر وارد شد. پرسيد: زاهدترين و با تقواترين اين شهر كيست ؟
شخصى را به او معرفى كردند.
از گروهى ديگر در باره شخص معرفى شده پرسيد.
گفتند: او فاسق ترين فرد اين شهر است .
مرد تازه وارد تعجب كرد. پرسيد: فسق اين مرد چيست ؟
گفتند: سه فسق آشكار دارد:
اول اينكه او لواط مى كند و هميشه پسر بچه زيبائى همراه دارد.
دوم اينكه منزل او در محله يهوديان است در حالى كه همه مسلمانانى كه در آن محلهمنزل داشتند منازل خود را فروختند و از آن محله بيرون آمدند. ولى او منزلش را نفروخته ،گويا ميل و علاقه اى به آنان دارد.
سوم اينكه شارب الخمر است و بيشتر شرابهاى يهوديان را او مى خرد.
مرد تازه وارد بيشتر تعجب كرد، و در صدد تحقيق بر آمد. نشانى او را پرسيد. به محلهيهوديها رفت . در منزل او را كوبيد. شخص ‍ مورد نظر در را باز كرد. پسر بچه زيبائىهمراه او ديد. داخل منزل شد. بوى شراب به مشامش رسيد. دانست هر سه علامت صحيح است .
شخص تازه وارد با تعجب به صاحبخانه گفت : من تازه وارد اين شهر شده ام و از متقىترين مردم شهر سؤ ال كردم ، ترا معرفى كردند. اما گروهى ديگر تو را فاسقترينمردم شهر مى دانند. قضيه چيست ؟.
مرد زاهد متقى گفت : چه فسقى به من نسبت داده اند؟
شخص تازه وارد آن سه فسق را اظهار داشت .
شخص پرهيز كار گفت : دو جواب دارم يكى تفصيلى و ديگرى اجمالى .
جواب تفصيلى آنست كه اين پسر بچه ، فرزند من است . و چون بعضى جوانانجاهل شهر عصر پنجشنبه كه مزد هفته خود را مى گيرند، مى آيند از يهوديان اينمحل شراب مى خرند و اين ننگ بزرگى براى ما مسلمانان است ، من با در آمد هر هفته خودشراب مى خرم و به اين چاه وسط حياط مى ريزم تا به اين ترتيب توانسته باشم ازميگسارى جوانان مسلمان جلوگيرى كنم .
و اما منزل ، يهوديان خواستند آن را به قيمت زيادى از من بخرند، ولى چون در اين خانهسالها عبادت پروردگار كرده ام ، راضى نشدم كافران در اينمنزل سكونت گزينند.
واما جواب اجمالى اينست كه مردم به شهرت من در ديندارى و امانتدارى اطمينان نكنند كهعيالشان را به من بسپارند و من در امانت دوست خود نظر خيانت كنم و ناچار شوم وطن خود راترك نمايم .


57) امتحان شفاهى

روزى امام صادق عليه السلام خطاب به شاگردانش فرمود: تاكنون چه چيزى از منآموخته ايد؟
يكى از شاگردان : هشت مسئله آموخته ام .(56)
امام صادق عليه السلام : آنها را برايم بيان كن تا بدانم . شاگرد گفت :
1 - ديدم هر محبوبى حبيب خود را هنگام مرگ رها مى كند و از او جدا مى شود، پس همت وسعىخود را مصروف داشتم به چيزى كه از من جدا نگردد و مرا تنها نگذارد، بلكه در تنهائىانيس و مونس من باشد.و آن عمل خير است كه پس از مرگ نيز با من است .
خداوند متعال فرمود: مَن يَعمَل خَيراً يُجزَ بِهِ
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
2 - گروهى را ديدم كه به حسب و نسب خود فخر مى كنند، و گروهى ديگر بهمال و فرزند خود، و حال آنكه اينها فخر ندارد. من فخر عظيم را در كلام خدا ديدم كهفرمود: اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَاللهِ اَتقيكُم پس تلاش كردم نزد خدا كريم باشم .
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
3 - ديدم مردم به لهو و لعب ، و طرب و شادى سرگرم هستند و شنيدم كه خداوند فرمود:واَما مَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوى فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَاءوى(57)
هر كس از خداى خويش بر انجام گناه بترسد و نفس خويش را از هوى و هوس باز داردجايگاه او بهشت است .
بنا بر اين سعى كردم هوى و هوس را از خودم دور كنم ، و بر طاعت و عبادت الهى مداومتورزم .
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
4 - ديدم هر كس چيزى بدست مى آورد، در حفظ او مى كوشد در حالى كه خداوند مىفرمايد: مَن ذاَالَّذى يُقرِضُ اللهَ قَرضاً حَسَناً فَيُضاعِفهُ لَهُ وَ لَهُ اَجرٌكَريمٌ(58)
هر كس به خداوند و در راه او قرض الحسنه بدهد، پس خدا آن را چند برابر به او برگرداند و ثواب بسيارى به او خواهد داد.
پس من مضاعفه را دوست دارم و چيزى را محفوظتر از آنچه نزد خدا باشد نمى بينم . بههمين جهت هرگاه چيزى عزيز و بزرگ به دست مى آورم به وسيله آن به خدا رو مى آورم ودر راه خدا به مصرف مى رسانم تا ذخيره اى براى آخرت باشد كه به آن نياز پيداخواهم كرد.
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
5 - ديدم بعضى از مردم به بعضى ديگر حسد ورزند خداوند مى فرمايد:
نَحنُ قَسَّمنا بَينَهُم مَعيشَتَهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجاتٍلِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضا سُخرِيا وَ رَحمَةُ رَبِّكَ خَيرٌ مَمايَجمَعُونَ(59)
ما روزى مردم را در زندگانى دنيا ميان ايشان قسمت نموديم و بعضى را بر بعضى ديگربرترى بخشيديم تا براى رفع نيازمنديهاى خود ديگران را بكار گيرند. وبا تعاونو همكارى نيازهاى يكديگر را بر طرف سازند، و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچهمردم در دنيا انباشته مى كنند.
پس وقتى دانستم رحمت واسعه الهيه از آنچه مردم جمع مى كنند بهتر است ، به هيچكس حسدنورزيدم و بر آنچه از دنيا از دست دادم تاءسف نخوردم .
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
6 - ديدم بعضى از مردم با بعضى ديگر درمسائل دنيوى و لذات نفسانى با هم كينه و دشمنى مى ورزند، وشنيدم كلام خدا را كهفرمود:
اِنَّ الشَّيطانَ لَكُم عَدُوُّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوا(60)
پس به دشمنى با شيطان روى آوردم و از دشمنى با غير او اعراض كردم .
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
7 - ديدم مردم در طلب رزق و جمع مال بسيار تلاش مى كنند و خود را بزحمت مى اندازند درحالى كه شنيدم خداوند فرمود:
وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلا لِيَعْبُدُونَ * مااُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما اُريدُ اَنْ يُطعِمُونَ *اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتينُ(61)
هدف خلقت جن و انس معرفت و پرستش خداوند است . من از مردم روزى و اطعام نمى خواهم ،همانا خدا روزى رسان توانا و نيرومند است .
پس دانستم وعده خدا حق ، و سخن او راست است . آنگاه به وعده او آرام گرفتم و به سخن اوراضى شدم و به حق او بر من توجه نمودم و از آنچه براى من نزد غير اوست روىگرداندم .
امام عليه السلام : احسنت ، آفرين .
8 - ديدم گروهى از مردم به سلامتى و نيروى بدنى خود، بعضى ديگر به كثرتاموال ، و جمعى به كثرت اولاد اعتماد نموده ، و به آينده خويشدل خوش كرده اند، در حالى كه شنيدم خداوند فرمود:
وَ مَن يَتَّقِ اللهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجا * وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لايَحتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلُ عَلَىاللهِ فَهُوَ حَسبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمرِهِ قَد جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيى ءٍ قَدرا.(62)
كسى كه تقواى الهى پيشه سازد، خداوند او را از شبهات و مشكلات و فتنه هاى دنيا، وشدائد و خطرات آخرت به سلامت بيرون خواهد آورد، و از راهى كه تصور نمى كند و بهحساب نمى آيد روزى او را خواهد داد. هر كس بر خداتوكل كند خدا او را كفايت نمايد و به هدف و مرادش مى رساند، و خداوند براى هر چيزىاندازه اى قرار داده است .
بنابراين من بر خدا توكل كردم و اعتمادم از غير اوزائل گشت .
امام صادق عليه السلام پس از شنيدن اين هشت مطلب فرمود: به خدا سوگند، تورات ،انجيل ، زبور، فرقان و ساير كتب آسمانى به اين مطالب هشتگانه بر مى گردد.


58) دوست و دشمن

امير المؤ منين در نهج البلاغه مى فرمايد:
دوستان تو سه دسته اند: 1 - دوست تو 2 - دوست دوست تو 3 - دشمن دشمن تو.
دشمنان تو نيز سه دسته اند: 1 - دشمن تو 2 - دشمن دوست تو 3 - دوست دشمن تو.


59) بى نيازترين مردم

عيسى بن مريم : خادم من دستان من ، مركب من پاهاى من ، بستر من زمين ، بالش من سنگ ولباس گرم من در زمستان آفتاب ، و چراغ من در شب ، ماه آسمان ، خوراك من گرسنگى ،شعار من ترس ، و لباس من پشم است . ميوه و سبزى من آن چيزى است كه از زمين براىحيوانات و چهار پايان مى رويد. شب مى كنم در حالى كه چيزى از دنيا ندارم ، و صبح مىكنم در حالى كه چيزى ندارم ، و هيچكس بر روى زمين از من غنى تر و بى نيازتر نيست.(63).


60) اندرزهاى لقمان حكيم

اى فرزند، اگر بهشت را دوست دارى ، بدان كه خداوند طاعت را دوست دارد. پس دوست بدارآنچه را خدا دوست دارد،تا آنچه را دوست دارى به تو عطا نمايد. و اگر دوزخ را دوستندارى ، بدان كه پروردگار تو معصيت را دوست ندارد. پس دوست مدار آنچه را خداونددوست ندارد، تا خداوند ترا از آنچه دوست ندارى نجات بخشد.
اى فرزند :توبه را به تاءخير مينداز كه مرگ ناگهان مى رسد.
غنايت را در قلب نگهدار، و فقرت را براى ديگران بازگو مكن .
آتش آتش را خاموش نكند و شرشر را ، پس آتش بدى را با نيكى خاموش ساز.
با سه كس مدارا كن : مريض ، سلطان ،همسر.
قانع باش تا غنى باشى ، و متقى باش تا عزيز باشى .
از زنان بد، به خدا پناه ببر ، و از خوبان ايشان نيز بر حذر باش .
آنچه را نمى دانى بياموز، و آنچه را مى دانى بياموزان .
بى نيازترين مردم كسى است كه به آنچه دارد قناعت كند، و نيازمندترين مردم كسى كهچشمش به دست مردم باشد.
بكوش امروزت از ديروزت بهتر، و فردايت از امروزت نيكوتر باشد. زيرا هركس كه دوروزش مساوى باشد زيان ديده ، وكسى كه امروزش از ديروزش بدتر باشد ملعون است .
از مردم پند گير پيش از آنكه از تو پند گيرند.(64)


61) شب تاريك

در شبى تاريك دو نفر يكى بالاى تخت ، و ديگرى پائين تخت خوابيده بود. او كه بالاىتخت بود، روى دوستش افتاد.
دوستش پرسيد: اين چى بود، افتاد ؟
گفت : چيزى نبود لباسهايم بود.
پرسيد: پس چرا اينقدر سنگين بود؟
گفت : چون من هم داخل لباسها بودم .


62) عمر و مدفن پيامبران

از ميان 124000 پيامبر، اسامى 25 نفر در قرآن كريم ذكر شده است .

 نامولادتمدت عمرمدفن
1- حضرت آدمبعدازهبوط آدم930 سالنجف يا مسجد خيف در منى
2- حضرت ادريس830365 سالعروج به آسمان
3- حضرت نوح 16421400 سالنجف
4- حضرت هود2648460 سالوادى السلام در نجف
5- حضرت صالح2973136 سالوادى السلام در نجف
6- حضرت ابراهيم3323180 سالالخليل در نزديكى بيت المقدس
7- حضرت اسماعيل3418135 سالحجراسماعيل در مسجدالحرام
8- حضرت اسحق3423180 سالالخليل در فلسطين
9- حضرت لوط342280 سالالخليل در فلسطين
10- حضرت يعقوب3483147 سالالخليل
11- حضرت يوسف3556120 سال الخليل
12- حضرت ايوب3642226 سالحله
13- حضرت شعيب3616220 سالبيت المقدس
14- حضرت موسى3748120 سالوادى تيه 6 فرسخى بيت المقدس
15- حضرت هارون3745123 سالوادى تيه 6 فرسخى بيت المقدس
16- حضرت داود4333100 سالبيت المقدس
17- حضرت سليمان439171253 سالبيت المقدس
18- حضرت الياس4506عروج
19- حضرت اليسع452975 سالدمشق
20- حضرت يونس 4728شرق دجله در مقابل شهر موصل
21- حضرت ذوالكفل483075 سالنزديك كوفه ، روم ، شام درنزديكى كوفه كنارشط فرات
22- حضرت زكريا5500160 سالبيت المقدس شهر حلب
23- حضرت يحيى558530 سالمسجد جامع دمشق بيروت
24- حضرت عيسى558533 سالعروج به آسمان
25- حضرت محمد616363 سال مدينه منوره
نام هفده نفر از انبياء در آيات 84، 85 و 86 سوره انعام ذكر شده است :
وَ وَهَبنا لَهُ إِسحقَ وَ يَعقُوبَ كُلا هَدَينا وَ نُوحا هَدَينا مِن قَبلُ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيمنَ وَ اءَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هرُونَ وَ كَذلِكَ نَجزى المُحسِنينَ * وَزَكَرِيا وَ يَحيى وَعيسى وَ إِلياسَ كُلُّ مِنَ الصالِحينَ * وَ إِسمعيلَ وَ اليَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطا وَ كُلا فَضَّلناعَلَى العالَمينَ.

63) نواب خاص در غيبت صغرى

1 - ابو عمر عثمان بن سعيد عمروى از سال 260 هجرى تا 300.
2 - ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمروى ازسال 300 هجرى تا 305.
3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى از سال 305 هجرى تا 326.
4 - ابوالحسن على بن محمد سمرى از سال 326 هجرى تا 329 ه‍ق .
بنابراين طول مدت غيبت صغرى هفتاد سال است و آغاز غيبت كبرى از نيمه شعبانسال 329 هجرى مى باشد.


64) پند مختصر

هارون الرشيد از امام كاظم عليه السلام پندى كوتاه خواست .
امام فرمود: هيچ چيز نيست كه چشمت آنرا ببيند و در آن پندى نباشد(65).


65) پنج روز

1 روز مفقود: ديروز است كه از دست رفته و ديگر باز نخواهد گشت .
2 روز مشهود: امروز است كه بايد آنرا غنيمت شمرد تا به رايگان از دست نرود.
3 روز مورود: فردا است كه معلوم نيست عمر باقى باشد و آنرا درك كند.
4 روز موعود: آخرين روز زندگى دنيا است كه هميشه بايد جلو چشم ظاهر باشد.
5 روز ممدود: آن روز بى پايان آخرت است كه بايد همواره براى آن روزكوشيد، زيرا آن روز براى انسان يا بهشتى جاودان است و يا دوزخى هميشگى .(66)


66) شرمسارى محتضر

پادشاهى به محتضر دانائى گفت : مرا درباره بازماندگانت سفارشى كن .
محتضر دانا: شرمسارم اگر سفارش بنده خدا را به غير خدا كنم .


67) افسانه زندگى

افسانه حيات دو روزى نبود بيش
آنهم كليم ، با تو بگويم چسان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن
روز دگر به كندندل ، زين و آن گذشت


68) شناسنامه چهارده معصوم عليهم السلام


ناملقبكنيهپدرمادرتاريخ تولدمحل تولددوران امامتسن وفاتشهادتمدفنقاتل
محمدمصطفىابوالقاسمعبداللهآمنه17 ربيع الاول سال عام الفيلمكه 23 63 28 صفر سال 11 ه‍ ق مدينه
فاطمهزهراام ابيهامحمدخديجه20 جمادى الثانى پنجم بعثتمكه1813 جمادى الاول سال 11 مدينه
علىمرتضىابوالحسنابوطالبفاطمه بنت اسد13 رجب سال 10 قبل از بعثتمكه 30 63 21 رمضان سال 40 ه‍ ق نجف ابن ملجم
حسنمجتبىابو محمدعلىفاطمه15 رمضان سال 3 ه‍قمدينه 10 47 28 صفر سال 50 ه‍ ق بقيع جعده معاويه
حسينسيدالشهداءابا عبداللهعلىفاطمه3 شعبان سال 4 ه‍ قمدينه 11 57 10 محرم سال 61 ه‍ ق كربلا شمر يزيد
علىسجادابوالحسنحسينشهربانو5 شعبان سال 38 ه‍ ق .مدينه 35 57 12 يا 25 محرم سال 95 ه‍ ق بقيع وليد بن عبدالملك
محمدباقرابو جعفرعلىفاطمه بنت الحسناول رجب سال 57 ه‍ قمدينه 19 57 7 ذى الحجه سال 114 ه‍ ق بقيع ابراهيم بن وليد
جعفر صادق ابو عبدالله محمد ام فروه 17 ربيع الاول 83 ه‍ قمدينه 34 65 25 شوال سال 148 ه‍ ق بقيع منصور عباسى
موسى كاظم ابوالحسن جعفر حميده7 صفر سال 128 ه‍ قاءبواء 35 55 25 رجب سال 183 ه‍ ق كاظمين هارون
على رضا ابوالحسن موسى نجمه 11 ذى العقده 148 ه‍ قمدينه 20 55 آخر صفر سال 203 ه‍ ق مشهدماءمون
محمد جواد ابو جعفر على خيزران 10 رجب سال 195 ه‍ قمدينه 17 25 آخر ذيقعده سال 220 ه‍ ق كاظمين ام الفضل معتصم
على هادى ابوالحسن محمد سمانه 15 ذى حجه سال 21 ه‍ قمدينه 33 42 3 رجب سال 254 ه‍ ق سامراء معتز
حسن عسكرى ابو محمد على سوسن حديث8 ربيع الثانى سال 232 ه‍ قمدينه 6 28 8 ربيع الاول سال 260 ه‍ ق سامراءمعتمد
محمد مهدى ابو القاسم حسن نرجس 15 شعبان سال 255 ه‍ قسامراءالله يعلم


69) دو روز دنيا

اميرمؤ منان : اَلدَّهرُ يَومانِ، يَومٌ لَكَ وَ يَومٌ عَلَيكَ.
روزگار دو روز است : روزى به سود تو ، و روزى به زيان تو است .
آن روز كه به سود تو است تاخت و تاز مكن .و آن روز كه به زيان تو است صبور و شكيبا باش .

عمرت چه دو صد بود، چه سيصد، چه هزار
زين كهنه سرا، برون برندتناچار
گر پادشهى ، و گر گداى بازار
اين هر دو به يك نرخ بود آخر كار


70) خصال سعيد

هر كس ده خصلت شعار خود سازد، در دنيا و آخرت كار خود سازد.
1 - با حق به صدق
2 - با نفس به قهر
3 - با خلق به انصاف
4 با بزرگان به خدمت
5 - با خردان به شفقت
6 با درويشان به سخاوت
7 - با دوستان به نصيحت
8 با دشمنان به حلم
9 - با جاهلان به خاموشى
10 با عالمان به تواضع


71) مناظره زاهد با هشام

روزى هشام بن عبدالملك خليفه اموى ، سالم بن عبدالله زاهد را در مسجد الحرام ديد. به اوگفت : حاجتى از من بخواه .
سالم : حيا مى كنم در خانه خدا، از غير خدا چيزى بخواهم .
هنگامى كه سالم از مسجد بيرون رفت .هشام بهدنبال او از مسجد خارج شد و گفت : اينجا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه .
سالم : از حاجات دنيوى بخواهم يا حاجات اخروى ؟.
هشام : حاجات دنيوى .
سالم : من حوائج دنيوى خويش را از كسى كه مالك همه چيز است نخواستم ، چگونه از آنكسكه مالك چيزى نيست طلب كنم .


72) شعار نويسى

بهلول : بر ديوار كاخ هارون اين عبارات را نوشت :
اى هارون ، گل و گچ را بر افراشتى و مرتبه رفيع دادى ، ولى دين و قرآن را فروگذاشتى و اعتنا نكردى .
اگر اين كاخ را از مال خود ساخته اى اسراف كرده اى ، و خداوند اسراف كنندگان را دوستندارد.و اگر از مال مردم ساخته اى ، ظلم كرده اى ، و خداوند ستمكاران را دوست ندارد.


73) گفتگوى بهلول و هارون

روزى بهلول هارون را موعظه كرد. هارون ابتداء گريست . سپس او راتحسين كرد و دستورداد به او جايزه بدهند.
بهلول گفت : مرا احتياجى نيست . آنرا بر گردان به كسانى كه ايناموال را از آنان گرفته اى .
هارون گفت : پس براى تو مستمرى قرار مى دهم كه زندگى تو تاءمين شود.
بهلول سر خود را به طرف آسمان بلند كرد و گفت : من و تو هر دو روزى خواران سفرهگسترده خدا هستيم . محال است خداوند بياد تو باشد و مرا فراموش نمايد.


74) زهد هارون

روزى هارون زاهدى را ديد، گفت : فلان زاهد مشهور توئى ؟
گفت : فلانى من هستم ، ولى زاهد نيستم بلكه تو زاهدى !
هارون : چگونه ؟
زاهد گفت : زهد من از جيفه گنديده دنيا است ، در حالى كه به نعمات فراوان آخرتدل بسته ام . ولى تو به اين دنياى بى مقدار قناعت نموده اى ، و بهشت و آنهمه نعمات ولذات آخرت را ترك كرده اى .


75) چهل سخن كوتاه از اميرالمؤ منين عليه السلام

1 - شما براى آخرت آفريده شده ايد، نه براى دنيا.
2 - همواره در طلب علم باش ، زيرا اگر ثروتمند باشى علم تو را زينت بخشد، و اگرفقير باشى تو را حفظ كند.
3 - آفت علم ، ترك عمل ، و آفت عمل ، عدم اخلاص است .
4 - آرزوهاى دور و دراز عمل انسان را تباه مى كند.
5 - عالم در ميان مردگان ، زنده ، و جاهل در ميان زندگان ، مرده است .
6 - آرامش و آسايش در سه چيز است : زن سازگار، فرزند خوب ، دوست موافق .
7 - تا سخن نگفته اى سخن در بند تواست ، چون سخن گفتى تو در بند آنى .
8 - بياموز و بياموزان .
9 - به ديگران اكرام و احترام كن تا تو را اكرام و احترام كنند.
10 - دوستى دنيا سر چشمه همه گناهان ، و ريشه همه فتنه ها و اساس همه گرفتاريهااست .
11 - شيرينى پيروزى ، تلخى صبر و استقامت را از بين مى برد.
12 - سختى عقوبت ، لذت گناه را از بين مى برد.
13 - عاقل كسى است كه هر چيزى را بجاى خود قرار دهد.
14 - تلخى دنيا، شيرينى آخرت ، و شيرينى دنيا، تلخى آخرت است .
15 - از معصيت خدا در خلوت و تنهائى بپرهيز، زيرا شاهد حاكم است .
16 - فقيرى گرسنه نيست مگر اينكه غنى او را از حق خود منع كرده است .
17 - بى نيازى در نوميدى از مردم است .
18 - بزرگترين گناهان آن است كه انسان آن را كوچك و نا چيز بشمارد.
19 - هيچ عزتى بهتر از تقوى ، و هيچ گنجى بهتر از قناعت نيست .
20 - آنچه را نمى دانى مگوى ، بلكه هر چه مى دانى اظهار مكن .
21 - آنچه از دنيا به تو روآورد بگير، و از آنچه از تو روى گرداند روى گردان .
22 - هر كس با حق در افتد، حق او را بر زمين خواهد كوبيد.
23 - كار نيك كنيد به هر مقدار كه مى توانيد، زيرا كوچك آن بزرگ ، و كم آن زياد است .و نبايد يكى از شما بگويد فلانى از من به انجام كار نيك شايسته تر است ، زيرا بهخدا سوگند چنين خواهد شد.
24 - هر كس باطن و نهانش را اصلاح كند، خداوند ظاهر و آشكارش را اصلاح خواهد كرد.
25 - هر كس براى دينش عمل كند خداوند امر دنياى او را كفايت خواهد نمود.
26 - هر كس رابطه بين خود و خداوند را نيكو سازد، خداوند رابطه او و مردم را نيكوگرداند.
27 - هر روزى كه انسان در آن روز نافرمانى خدا نكند، عيد است .
28 - بزرگترين حسرتها در روز قيامت حسرت كسى است كه مالى را از راه نامشروع كسبكند و آنرا براى ديگران به ارث گذارد و وارث آنرا در راه خدا به مصرف رساند وداخل بهشت شود، در حالى كه مورث داخل دوزخ مى گردد.
29 - هر كس مصيبتهاى كوچك را بزرگ پندارد، خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ مبتلاخواهد ساخت .
30 - نشانه ايمان آنست كه راستى را بر دروغ ترجيح دهى ، در جائى كه راستى به توزيان ، و دروغ به تو سود مى رساند.
31 - از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا، زيرا هر فرزندى در قيامت بهمادرش ملحق مى شود.
32 - همچنانكه خورشيد و شب با هم اجتماع نكنند.حب خدا و حب دنيا در يكدل جمع نشود.
33 - هيچ گنجى سودمندتر از علم و عمل صالح نيست .
34 - هيچ ثروتى مانند علم ، و هيچ فقرى مانندجهل نيست .
35 - دنيا سراى گذشتن است نه سراى ماندن .
36 - در حوادث روزگار و دگرگونى اوضاع واحوال ، چهره هاى واقعى انسانها شناخته مى شود.
37 - آنچه را نمى دانيد بر زبان جارى نكنيد. زيرا در بيشتر موارد ، مطالب صحيح وبرحق ، ناآگاهانه و ندانسته ، مورد انكار قرار مى گيرد.
38 - در شگفتم از كسى كه سخنى مى گويد كه در دنيا و آخرت برايش سودى ندارد.
39 - سكوتى كه مايه وقار و عزت باشد بهتر است از سخنى كه سبب عار و ذلت گردد.
40 - زبان حيوان وحشى گزنده اى است كه اگر بهحال خود رها شود مى گزد.


next page

fehrest page

back page