بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فیض العلام, حاج شیخ عباس قمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     VAGHAY01 -
     VAGHAY02 -
     VAGHAY03 -
     VAGHAY04 -
     VAGHAY05 -
     VAGHAY06 -
     VAGHAY07 -
     VAGHAY08 -
     VAGHAY09 -
     VAGHAY10 -
     VAGHAY11 -
     VAGHAY12 -
     VAGHAY13 -
     VAGHAY14 -
     VAGHAY15 -
     VAGHAY16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

روز : 11
در اين روز، سنه 334، (عمادالدوله ) مستولى شد بر (بغداد) و در روز 16 باينمطلب اشاره خواهد شد.
در اين روز، سنه 384، (على بن عيسى ) معروف به (رمانى نحوى ) وفات كرد واو از اهل (سر من راى )(71) بوده است .
و نيز در اين روز، سنه 567، حجة الفرقة الناجية (خواجه نصيرالدين طوسى ) متولدشد. وفاتش در روز (غدير) گذشت .
روز : 13
اول ايام فاطميه (ع ) است .
و در اين روز، سنه 72، (معصب بن زبير) و (ابراهيم اشتر)بقتل رسيدند.
بدانكه چون (معصب ) از جانب برادرش (عبدالله بن زبير) بدفع (مختار) ماءمورشد و به كوفه آمد و مختار را بكشت ، چنانچه در 14 ماه رمضان بآن اشاره شد، پس(كوفه ) را تحت تصرف در آورد و پيوسته در صدد جمع جنود و جيوش بود تا سنه72 عساكر خود را جمع نموده بدفع (عبدالملك ابن مروان ) بجانب (شام ) حركتكرد.
(عبدالملك ) نيز با لشكرى عظيم جنگ او را آماده شده و بجنگ او بيرون شد و در اراضى(مسكن ) بكسر ميم كه موضعى است بر نهردجيل قريب ببلد كه بكمنزلى سامره است تلاقى دو لشكر و حرب عظيم فيما بين واقعشد و (ابراهيم بن اشتر) كه در لشكر معصب بود در آن جنگ كشته گشت و سر او را(ثابت بن يزيد) غلام (حصين بن نمير) جدا كرد و جسدش را بنزد (عبدالملك )حمل كردند، پس (ثابت ) هيزم جمع كرد و بدن (ابراهيم ) را بسوازنيد و (مسلم بنعمر و باهلى ) نيز در جلمه جيش (معصب ) بود و از كثرت زخم و جراحت هلاك شد و(مصعب ) نيز جراحات بسيار بر بدنش رسيد تا آنكه توانائى از او برفت و(عبدالله بن ظبيان ) ضرتبى بر او زد و او را بكشت و سرش را براى (عبدالملك )برد. (عبدالمك ) سجده لشكر بجاى اورد و هم (عيسى ) پسر (معصب ) در آنحربكشه گشت .
پس (عبدالملك ) امر كرد كه بدن (معصب ) و پسرش (عيسى ) را در دير جائليقدفن كردند و (مصعب ) و مردى صاحب جمال و هيبت وكمال بود.
(خطيب ) در تاريخ (بغداد) گفته كه قبر او با قبر (ابراهيم ) در مسكن واقعاست . فقير گويد اينك قبر (ابراهيم ) كه مدفن بقيه اعضاء يا موضعقتل او است در اراضى (مسكن ) در طريق (سامره ) معروف است .
و بالجمله (عبدالملك ) بعد از كشتن (مصعب )اهل عراق را به بيعت خويش خواند، مردم با او بيعت كردند آنگه به (كوفه ) رفت و(كوفه ) را تسخير كرده و داخل دارالاماره گشت و بر سرير سلطنت قرار گرفت و سر(معصب ) را در مقابل او نهاده بودند و در كمال فرح و انبساط بود كه ناگهان يكتن ازحاضرين را كه (عبدالملك ابن عمير) ميگفتند لرزه فرو گرفت و گفت امير بسلامتباشد، من قصه عجيبى از اين قصر الاماره بخاطر دارم ، پس ‍ قضيه معروفه راميرالمومنيننقل كرد و بعضى از شعرا آنرا بنظم آورده اند:

يك سره مردى ز عرب هوشمند
گفت بعبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه
زير هين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد
آه چه ديدم كه دو چشم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد زچندى سر آن خيره سر
بد بر مختار بروى سپر
بعد كه مصعب سر و سردار شد
دست كش او سر مختار شد
اين سر معصب بتقاضاى كار
تا چه كند با تو دگر روزگار
(عبدالملك ) از شنيدن اين قضيه بلرزه در آمد و امر بهدم دارالاماره نمود.
روز : 14
(علامه مجلسى ) فرموده كه (كلينى ) بسند صحيح از حضرت صادق عليه السلامروايت كرده كه حضرت فاطمه عليهاالسلام هفتاد و پنج روز بعد از حضرت رسالت (ص) زنده بود، پس بنا بر مشهور كه وفات حضرترسول (ص ) در 28 ماه صفر بوده بايد وفات حضرت فاطمه عليهاالسلام در 13 يا 14يا 15 ماه جمادى الاولى باشد.
پس زيارت آنحضرت مناسب است خصوصا در 14 كه ظاهرتر است ، انتهى .
احقر وفات آنمخدره را در سوم جمادل الاخر، ذكر ميكنم ، انشاءالله .
روز : 15
در اين روز، سنه 306، بقول (شيخين ) فتح (بصره ) ونزول نصر شده بر اميرالمومنين عليه السلام و در همين روز بعينه بروايت (شيخ ) و(سيد) و (كفعمى ) ولات با سعادت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام واقع شده.
والده ماجده آنحضرت ( شهربانو) دختر(يزدجرد) پادشاه عجم است كه در ايام نفاساز دنيا رحلت كرد و سيد الساجدين (ع ) را ابن الخيرتين ميگفتند بواسطه حديثى كه ازرسولخد (ص ) مرويستكه فرمود:
(( ان الله فى عباده خير تين فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس )) .
و اشاره بآنجناب كرده (ابوالاسود) در اين شعر:
(( و ان غلاما بين كسرى و هشام
لاكرم من نيطت عليه التمايم ))
در (بصائر) از جناب باقر عليه السلام روايت است كه چون آوردند دختر (يزدجرد)را نزد (عمربن الخطاب ) و داخل (مدينه ) شد، دختر مدينه براى تماشاى او بربامها بر آمدند و چون او را در داخل مسجد نمودند، مسجد از روشنى روى او روشن شد و چون(عمر) را ديد روى خود را از او پوشانيد و گفت : آه ، بيروح بادا هرمز.
(عمر) خشمناك شد و گفت اين دختر مرا دشنام داد و خواست كيفر دهد او را، اميرالمومنينعليه السلام به (عمر) گفت كه اين مطلب از براى تو نيست عرضه كن بر او كهاختيار كند مردى از مسلمانان را و او را در عوض ‍ قسمت او از (فى ) حساب كن . (عمر)قبول كرد و او را گفت كه مردى را اختيار كن ، پس سعادتمند آمد و دست خود را بر سرجناب حسين (ع ) نهاد، پس حضرت اميرالمومنين (ع ) را او پرسيد كه نام تو چيست ؟ گفتجهان شاه . حضرت فرمود: بلكه (شهربانويه )، پس حضرت نظر بجانب امام حسين(ع ) افكند و فرمود: كه ابوعبدالله هر آينه متولد خواهد شد از اين زن براى تو پسرىبهترين اهل زمين باشد.
(علامه مجلسى ) احتمال داده كه (عمر) در اين روايت تصحيف (عثمان ) باشد وفرمود: ظاهر آنستكه اسيرى اولاد يزدجرد بعد ازقبل او باشد و قتلش در زمان عثمان بوده و اگر چه ممكن است بعد از فتح (قادسيه ) يا(نهاوند) بعضى از اولاد (يزدجرد) اسير شده باشند و هم فرمود كه ولاديت على بنالحسين (ع ) در زمان خلافت اميرالمومنين بوده و تزويج (شهربانو) اگر در زمانخلافت (عمر) باشد بعيد است كه بعد از بيستسال يك اولاد از او شده باشد والله العالم .
و در اين روز، عابد قريش (محمد بن ابى بكر)بقتل رسيد. بدانكه در سنه 38 (معاويه ) و (عمروعاص ) راعامل (مصر) كرده و بجانب (مصر) فرستاد. و با او بود (معاوية بن خديج ) و(ابوالاعور سلمى ) و چهار هزار نفر لشكر.
از آنطرف اميرالمومنين عليه السلام ، (محمد بن ابوبكر) راعامل (مصر) فرمود و به (مصر) روانه داشت . اين دوعامل چون بجانب (مصر) حركت كردند در موضع معروف به (منشاة ) با هم تلاقىنمودند و محاربه كردند، لشكر محمد دست از يارى او برداشتند و او را تنها گذاشتند.لاجرم (محمد) هزيمت كرده و در موضعى از شهر (مصر) مختفى گشت . لشكر(عمروعاص ) او را پيدا كردند و دور آنخانه را احاطه نمودند.
(محمد) با بقيه اصحاب خود از خانه بيرون شدند. (معاوية بن خديج ) و(عمروعاص ) او را بگرفتند و در موضع معروف به (كوم شريك ) او در پوستحمارى كردند و آتش زدند و بسوختند.
چون خبر شهادت (محمد) و اصحابش به (معاويه ) رسيد اظهار فرح و شادى نمود وچون اين خبر باميرالمومنين (ع ) رسيد بسيار غم زده شد و فرمود جزع و حزن ما، بر(محمد بن ابى بكر) بقدر سرور (معاويه ) است و فرمود از زمانى كه منداخل در اين حرب شدم ، يعنى حرب با (معاويه ) از براى هيچ كشته اينقدر محزون شدمكه براى (محمد) محزون گشتم .
همانا (محمد) ريبت من بود و من او را بجاى اولاد گرفته بودم و با من برو نيكوئىكرده بود.
و بالجمه ، اينك در (مصر) قبر (محمد) كه مدفن بقه اعضاء آن ولى صالح باموضع قتل او است مهجور است و عادت اهل سنت چنانستكه چون بقبر او برسند پشت بجانبقبر او ميكنند و فاتحه براى پدرش ، (ابوبكر) ميخوانند.
قبل از شهادت (محمد) چون ضعف او از حكومت (مصر) ظاهر شد، اميرالمومنين ، (اشترنخعى ) را با جمعى با لشكر بجانب (مصر) فرستاد. چون اين خبر گوشتزد(معاويه ) شد پيغام داد براى دهقان عريش ، كه (اشتر) را مسموم كن تا من خراجبيست سال از تو نگيرم ، چون (اشتر) به (عريش ) رسيد، دهقان آنجا پرسيد كهاز طعام و شراب چه چيزى نزد (اشتر) محبوبتر است . گفتند:عسل را بسيار دوست ميدارد، پس آنمرد دهقان مقدارى ازعسل مسموم براى (اشتر) هديه آورد و برخى از اوصاف و فوائد آنعسل را بيان كرد. اشتر شربتى از آن عسل زهر آلودميل فرمود و آن روز را هم روزه بود، عسل در جوفش مستقر نشده بود كه از دنيا رحلتفرمود رضوان الله عليه .(72)
و در اين روز، سنه 96، (وليد بن عبدالملك مروان ) وفات كرد و او قريب دهسال بعد از پدرش سلطنت كرد و در (اخبارالدول ) از (عمر بن عبدالعزيز)نقل كرده كه گفت چون (وليد) را در لحد نهادم ديدم كه پاهاى خود را بر زمين ميكوبد ودستهايش را ديدم كه بگردنش غل كرده بودند و (وليد) همانستكه بناء مسجد اموى درشام كرد و تعمير كرد مسجد رسول را در مدينه و آنرا وسعت داد ومال بسيار در مصارف اين دو مسجد صرف كرد.
و در اين روز، سنه 647، (شيخ تقل ادين حسن بن على بن داود حلى ) صاحبرجال شاگرد (سيد احمد بن طاوس ) متولد شده .
روز : 16
در اين روز، سنه 258، (يحيى بن معاذ رازى واعظ) كه يكى ازرجال طريقت و معاصر (جنيد بغدادى ) است در (نيشابور) وفات كرد.
و در اين روز، سنه 338 (عمادالدولة ين بوبه ديلمى ) وفات كرد.
شايتسه است در اين جا، اشاره اى بسلطنت دولت (ديالمه ) بشود. بدانكه اصحابتاريخ گفته اند كه (بويه ) مردى فقير بود ازاهل (ديلم ) و كنيت او (ابوشجاع بن فنا خسروبن نمام ) بوده و صيد ماهى ميكرد ومنسوب بفرس بوده و ميگفته كه من از اولاد بهرام گورم و او را پنج تن پسر شد دو تن ازآنها بمردند و سه ديگر بماند كه يكى (ابوالحسن على بن بويه عمادالدوله ) بودهو كه از همه بزرگتر بوده و ديگر (ركن الدوله ابوعلى الحسن ) و سوم (معزالدولهابوالحسن احمد) بود و (عمادالدوله ) سبب سعادت و سلطنت ايشان بد تا آنكه مالك وعراقين و اهواز و فارس گشتند و مدبر امور عيت شدند و بعد سلاطين(آل بويه ) پانزده و مدت سلطنتشان صد و بيست و ششسال بوده و بدء ظهور ايشان در سنه 322، آخر سلطنت (قاهر بالله ) بود و سببش آنشد كه عمادالدوله بجانب (مردوايج )(73) رفت . و او عمارت خالى است .
(عمادالدوله ) با رعيت ، خوش سلوكى كرد و قلاع بسيارى فتح كرد و ذخيره هاىبسيار جمع نمود و دل رعيت را بسوى خود مائل نمود تا آنكه اسم او بلند شد و مردمبجانبش ميل كردند و در ديده هاى مردم با عظمت نمود چه او را نهصد سوار كارى بوده كهباده هزار سوار مقابلى ميكردند، پس برادرش (ركن الدوله ) را بجانب (كازورن )فرستاد. (ركن الدوله )، (كازورن ) را بگرفت ، پس از آن (شيراز) را تحتتصرف در آورد و نامش بلند و از قضاى اتفاق آنكه در آن اوقات (مرداويج ) بر دستغلامان خود كشته شد، بيشتر لشكرش بجانب (عمادالدوله ) شدند. (عمادالدوله )قوت گرفت و در روز شنبه 11 جمادى اولالى ، سنه 334، بر بغداد، مستولى شد و دارالخلافه را نهب كرد و از براى خليفه بجز اسمى از خلافت نبود نه امرى داشت نه نهيى، پس ‍ (بصره ) و (موصل ) و تمام بلاد را تسخير كرد و برادرش (معزالدوله )را در (بغداد) گذاشت و (ركن الدوله ) را در (اصفهان ) و خودش در (شيراز)اقامت كرد.
فقير گويد كه حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه اخبار غيبيه خود اشاره بدولت(ديالمه ) فرمود، در آنجا كه فرمود:
(( و يخرج من ديلمان بنوالصياد الى ان قال ثم يستقوى امرهم حتى يملكوا الزوراء ويخلعوا الخلفاء قال قائل يا اميرالمؤ منين فكم مدتهمفقال ماءته او تزيد قليلا)) .
از غرائبى كه اتفاق افتاد براى (عمادالدوله ) آن بود كه چون در (شيراز) اقامتنمود جنود و لشكرش جمع شدند و مطالبه وظيفه و مواجب نمودند. (عمادالدوله ) راچيزى بر دست نبود كه بايشان دهد و نزديك شد كه دولتشمضمحل و زائل شود و پيوسته در غم بود تا آنكه روزى در مجلس انس خود، به قفاخوابيده بود فكر و تدبير براى رعيت ميكرد كه مارى را ديد كه از موضعى از سقف اطاقبيرون شد و بموضع ديگر رفت . (عمادالدوله ) خوف از سقوط مار كرد، فرمان نمودكه نردبان به نهند و سقف را بشكافند و آن مار را بيرون آورند، چون سقف را شكافتند ودر تفحص ما بر آمدند ديدند بالاى سقف ، سقف ديگرى است و در ما بين آن ، صندوقهاىمال است ، مالها را در آوردند، و در يافتند كه پانصد هزار دينار ميباشد، (عمادالدوله )آن مالها را بر رعيت خود قسمت نمود.
پس خياطى را طلبيد كه براى او خياطى كند، گفتند در اين شهر خياطى است كه در سابقخياط مخصوص والى بلد (شيراز) بوده ، چون آنمرد خياط را آوردند از قضا آنمرد كربود و در نزد او مالى از صاحب بلد بوديعه بود. خياط چون حاظر شد گمان كرد كه درباب او سعايت كرده اند و او را بجهت آنمالهائيكه نزد او است ، (عمادالدوله ) طلبداشته همينكه (عمادالدوله ) را او مخاطبه كرد او قسم خورد كه بيشتر از دوازده صندوقمال نزد من نيست و نميدانم در بين آنها چيست .
(عمادالدوله ) تعجب كرد، امر فرمود تا آن صندوقهاى را حاضر نمودند، چونقفل از آنها برداشتند، مالهاى بسيار و رختهاى قيمتى در آن بود.
و هم از كثرت خط و اقبال (عمادالدوله ) نقل شده كه روزى سوار بود بر اسب كهناگاه پاهاى اسب او در زمين فرو رفت . آنموضع را شكافتند گنج عظيمى يافتند.
و بعد از اين لطائق غيبى ، خزائن و دفائن (يعقوب ليث ) و برادرش (عمروليث )كه پادشان (فارس ) و (عراق ) و (خراسان ) بودند و مقدار آن از حد و حصرفزون بود، بدست او افتاد و كار او بالا گرفت .
و بالجمله اين خوش بختيهاى او باعث سلطنت و دوام دولت او شد و نهسال سلطنت كرد و بعد از فوت او (مؤ يدالدوله ) پسرش بجاى وى نشست . پس از اوبرادرش (ركن الدوله حسن ) بجاى او نشست و از او (معزالدوله احمد) سلطنت كرد وپس از او (عضدالدوله فناخسروشاه حسن بن بويه ) سلطنت كرد.
دولت ايشان دست بدست گرديد تا به (ابومنصور فولادستون بن عمادالدوله ) رسيدو ما بين او و (ابوسيعد خسروشاه بن عمادالدوله ) محارباتى واقع شد تا آنكهابومنصور مقتول گشت و (خسروشاه )، سلطان شد و با دولتآل بويه منقرض شد.
پس از آن ، (بنى سلجوق ) سلطنت يافتند واول ايشان (ميكائيل بن سلجوق ) و آخر ايشان(طغرل ابن ارسلان ) و مدت دولتشان صد وچهل سال طول كشيد.
پس از انقراض ايشان دولت بخوارزمشاهيه منتقل شد و عدد سلاطين ايشان ده نفر و مدتدولتشان صد و هشت سال و آخر ايشان (جلال الدين ) بود و سبب انقراض ايشان و فنه(تتار) شد كه اورا بكشتند و بقولى هنگاميكه لشكر (تتار) رو بحرم وزنهاى اوبودند از غصه خود را از قلعه افكند و بمرد.
روز : 17
در اين روز، سنه 291، وفات كرد (ابوالعباس احمد بن يحيى نحوى ) معروف به(ثعلب بثاء مثلثه ) و سبب فوتش آن شد كه از مسجد جامع بيرون شد و كتابى دردست داشت در بين راه مطالعه ميكرد كه اسبى او را صدمه زد از پا در آمد، او را بمنزلشحمل كردند، روز ديگر وفات كرد.
روز : 18
در اين روز، سنه 328، وفات يافت (احمد بن محمد) معروف به (ابن عبد ربهقرطبى اندلسى مروانى ) صاحب كتاب (عقدالفريد) معروف .
روز : 19
در اين روز، سنه 36، بفرمايش (سپهر) (زيد بن صوحان ) از لشكر اميرالمؤ منين(ع ) و (طلحه ) از لشكر جمل بقتل رسيد.
و در اين روز، سنه 786، بنا بر قولى شيخناالاجل (شيهد اول ) شهد شهادت نوشيد و در نهم اين ماه شهادتش ‍ گذشت .
و (شيخ بهائى ) فرموده كه در اين روز، سنه 796، متولد شد سلطانفاضل (ميرزا الغ بيك بن شاهرخ بن امير تيمور كورگان ) و در دهم شهر رمضان ،سنه 853، بقتل رسيد.
شب : 20
در اين سب ، سنه 682، فخر المحققين (علامه حلى ) متولد شد و وفاتش شب 25 جمادىالاخره واقع شده .
روز : 21
در اين روز، سنه 610، (ناصر بن عبدالسيد) فقيه معتزلى حنفى ادب نحوى معروفبه (مطرزى ) در (خوارزم ) وفات كرد و از براى او مؤ لفاتى است كه از جمله(شرح مقامات حريرى ) است و در ماه (رجب )، سنه 538، ولادت او در (خوارزم )واقع شد و در همان سال ، (زمخشرى ) در (خوارزم ) وفات كرد باين سبب او راخليفه زمخشرى گفتند.
روز : 22
در اين روز، سنه 578، وفات كرد (احمد بن على رفاعى شافعى ) و طايفه(رفاعيه ) باومنسوبند.
(( قال ابن خلكان ولاتباعه احوال عجيبه من اكل الحيات و هى حية والنزول فى التنانير و غيرها))
روز : 25
در اين روز، سنه 64، بقول (شيخ بهائى )، (معاويه بن يزيد) وفات كرد.
معلوم باد كه چون در 14 ربيع الاول (يزيدبن معاويه ) بجهنم پيوست ، (معاويه )فرزندش بجاى وى نشست و مدت چهل روز در (شام ) سلطنت كرد، پس از آن برفرازمنبر رفت و خطبه خواند و اعمال پدران خود را تذكره كرد و گريه سختى نمود آنگاه خودرا از خلافت خلع نمود(74)
(مروان ابن الحكم ) از پاى منبر برخواست و گفتالحال كه طالب خلافت نيستى پس امر خلافت را بشورى بيفكن ، چنانچه (عمر بنالخطاب ) كرد يا اباليلى و ابو ليلى ! كنيه ايست كه مستضعفين عرب را بآن مىخوانند.
(معاويه ) در جواب (مروان ) گفت : من حلاوت خلافت را نچشيدم چگونه راضى شومكه تلخى او زار آنرا بچشم و بقولى اين كلام را هنگام مرگ گفت در وقتى كه (بنى اميه) از او خواستار تعيين خليفه شدند، پس ‍ (معاويه ) از منبر بزير آمد و در خانهبنشست و مشغول گريه شد، مادرش نزد او آمد و گفت ايفرزند! كاش خرقه حيضى بودم واين كلمات منبريه ترا نميشندم و بقولى گفت : كاش خون حيض ميشدى و بوجود نيامدى تاچنين روز از تو نميديدم .
در جواب گفت : ايمادر! والله دوست ميداشتم كه چنين ميبودم و قلاده اين امر برگردن نمىافكندم آيا من وزرووبال اين كار را بر خود حمل دهم و بنواميه بحلاوت آن فائز شوند،اين نخواهد شد.
و در شب اين روز، يا شب 26، سنه 938، شيخاجل اعظم (على بن عبدالعالى الميسى العاملى ) وفات كرد و درجبل صديق نبى بخاك رفت و اين شيخ از مشايخ (شهيد ثانى ) است و روايت مى كند از(شيخ محمد بن محمد بن داود مؤ ذن جزينى ) پسر عم (شهيداول ) از (شيخ ضياء الدين على ) و او از پدر بزرگوارش (شهيداول ) - رضوان الله عليهم اجمعين -
روز : 30
در اين روز، وفات كرد (ابوالعباس جعفر بن محمد) معروف به (المستغفرى نسفىسمرقندى ) خطيب حنفى و او است صاحب كتاب (طب النبى ) معروف كه (علامه مجلسى) در (بحار) نقل فرموده و (خواجه نصيرالدين ) در (آداب المتعلمين ) متعلمين راامر بارجاع بآن فرموده است .
باب دهم : وقايع و اعمال ماه جمادى الاخر
روز : 1
بخواند دعائى را كه (سيد) در (اقبال ) ذكر كرده : (( اللهم يالله انت الدائمالقائم ، الخ ‌)) .
(سيد) روايت كرده كه در اين ماه در هر وقت كه خواهد چهار ركعت نماز كند يعنى بدوسالم و در ركعت اول بعد از (حمد) يكمرتبه (آية الكرسى ) بخواند و بيست و پنجمرتبه (اناانزلناه ) و در دوم (حمد) و (تكاثر) و بيست و پنجمرتبه(توحيد) و در سوم (حمد) و سوره (جحد) و بيست و پنجمرتبه سوره (فلق )و در چهارم (حمد) و سوره (نصر) و بيست و پنجمرتبه سوره ناس بخواند و بعداز سلام از ركعت چهارم هفتاد مرتبه تسبيحات اربع و هفتاد مرتبه صلوات و سه مرتبه(( اللهم اغفر للمؤ منين و المؤ منات )) بگويد: پس سر بسجده گذارد و سه مرتبهبگويد:
(( ياحى ياقيوم يا ذالجلال و الاكرام يا الله يا رحمن يارحيم يا ارحم الراحمين ))
پس حاجت خود را بخواهد، پس هر كه اين عمل را بجا آورد: خدا او را ومال و اهل و اولاد و دين دنياى او را تا سال آينده ، حفظ كند اگر در آنسال بميرد، بر شهادت بميرد يعنى ثواب شهيدان داشته باشد.
شب : 3
در اين روز، سنه 293، وفات كرد در (طوس ) در قريه (سناباد)، (هارونالرشيد - بن مهدى بن منصور). قبرش در همان بقعه منوره رضوانه - سلام الله عليه -در پشت سر آنحضرت واقع است و (دعبل ) اشاره باين دو قبر نموده در اين اشعار كهگفته :
(( قبرن فى طوس خير الناس كلهم
و قبر شر هم هذا على العبر
ما ينفع الرجس من قرب الزكى ولا
على الزكى بقرب الرجس من ضرر
هيهات كل امرى رهن بما كسبت
له يداه فخذ ما شئت او فذر))
(هارون ) بيست و سه سال و چند ماه ، خلافت كرد و او را از سلطنت حظ عظيمى بوده(جاحظ) گفته كه براى (رشيد) جمع شده بود چيزهائيكه براى غير از او جمع نشدهبود، چه آنكه وزرايش (بر امكه ) بودند و قاضى او (ابويوسف ) و شاعرش(مروان بن ابى حفصه ) و نديم او (عباس بن محمد) پسرعم پدرش و زوجه اش ‍(زبيده ) و مغنى او (ابراهيم موصلى ) و حاجبش(فضل بن ربيع ) و از براى هر كدام از آنها خصايص و امتيازى است .
روز : 3
در اين روز، سنه 11، موافق روايت (طبرى ) از حضرت صادق (ع ) و بنابقول (شيخين ) و (سيد) و (كفعمى ) و (بهائى ) و غيره وفات حضرتفاطمه عليها السلام واقع شده : پس بايد در اين روز، شيعيان بمراسم تعزيت آنحضرتقيام نمايند و زيارت آنمظلومه و نفرين بر ظالمان و غاصبان حق او كنند.
بدانكه در روز وفات حضرت زهراء، اختلاف بسيار است و اظهر نزد احقر، آنستكه بقاىآنمظلومه بعد از پدر بزرگوارش ، نود و پنج روز بوده و در اين روز وفات كرده و ازبراى هفتاد و پنج ، وجهى توان ذكر كرد كه جاى ذكرش ‍ نيست ، لكن خوبستعمل شود بهر دو روايت در عزاى آنمظلومه و اقامه مصيبت .
بهر حال ،عبد از پدر بزرگوار خود، در دنيا چندان مكث نكرد و پيوسته نالان و گريانبود بحديكه او را يكى از بكاؤ ن خمس شمردند واهل مدينه زكثرت گريه او شكايت كردند و در اين مدتقليل آنقدر اذيت و درد كشيد كه خدا داند و اگر كسىتاءمل كند در اين كلمات كه امير المؤ منين عليه السلام بعد از دفن او با قبر پيغمبر خطابكرده ، ميداند كه چه مقدار بوده صدمات آنمظلومه ، چه به سندهاى معتبر وارد شده كه چونامير المؤ منين (ع ) از دفن فاطمه فارغ شده ، حزن و اندوه آنحضرت هيجان كرد، آب ديدههاى مباركش بر روى انورش جارى شد و رو بقبر حضرت رسالت (ص ) گردانيد و برآنحضرت سلام كرد از جانب خود و فاطمه و بعض دردهاىدل خود را ذكر كرد، تا آنكه عرض كرد: امانت خود را بخود برگردانيدى و گروگان خودرا از من باز گرفتى .
چه بسيار قبيح است آسمان سبز و زمين گرد آلود در نظر منيارسول الله ! اندوه من بدر نخواهد رفت تا آنكه حقتعال از براى من اختيار كند آن خانه را كه اكنون تو در آنجا مقيمى در دلم جراحتى استچرگ آرنده و در سينه ام اندوهى است جا بدر آورنده ، چه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما وبسوى خدا شكايت ميكنم حال خود را.
(( و ستنبك ابنتك بتظافر امتك على هضمها فاحقهالسئوال و استخبرها الحال فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجدالى بثه سبيلا وستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين ))
يعنى : و بزودى خبر خواهد داد ترا دختر تو بمعاونت و يارى كردن امت تو يكديگر را برغصب حق من و ظلم كردن در حق او، پس از او بپرساحوال را، چه بسيار غمها در سينه او بر روز هم نشسته بود كه بكسى اظهار نمى توانستكرد و بزودى همه را بتو خواهد گفت و خدا از براى او حكم خواهد كرد و او بهترين حكمكنندگان است .
(شيخ طوسى ) از (ابن عباس ) روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرترسول (ص ) شد، آنقدر گريست كه آب ديده اش به محاسن مباركش جارى شد.
گفتند: يارسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟ فرمود: گريه ميكنم براى فرزندان خودو آنچه نسبت بايشان خواهند كرد بدان امت من بعد از من گويا مى بينم فاطمه دختر خود رابر او ستم كرده باشند بعد از واو ندا كند كه (( يا ابتاه يا ابتاه )) واحدى از امت مناو را اعانت نكند.
فاطمه (ع ) چون اين سخن را شنيد، گريست حضرت فرمود: گريه مكن اى دختر فاطمهگفت : گريه نميكنم براى ، چه بعد از تو بامن خواهند كرد ولكن ميگرم از مفارقت تويارسول الله !
حضرت فرمود: كه بشارت باد ترا اى دختر كه زود بمن ملحق خواهى شد و تواول كسى خواهى بود كه از اهل بيت ، بمن ملحق ميشود.
در (روضة الواعظين ) و غيره ، روايت است كه حضرت فاطمه را مرض شديدى عارضشد و تا چهل روز ممتد شد، چون دانست موت خود را (ام ايمن ) و (اسماء بنت عميس ) وحضرت امير المؤ منين را حاضر ساخت و گفت : اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من ، بمنرسيد و من در جناح سفر آخرتم ، ترا وصيت مى كنم بچيزى چند كه در خاطر دارم حضرتفرمود: آنچه خواهى وصيت كن اى دختر رسول خدا: پس بر بالين آنحضرت نشست و هر كهدر آن خانه بود، بيرون كردند، پس فرمود: كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگو و خائننيافتى و از روزى كه با من معاشرت كرده اى مخالفت تو نكرده ام حضرت فرمود:معاذالله ، تو داناترى بخدا و نيكوكارتر و پرهيزكارتر و كريم تر و از خداترسانترى از آنكه ترا سرزنش كنم به مخالفت خود و بر من بسيار گران است مفارقت توولكن مرگ امريست كه چاره از آن نيست بخدا سوگند كه تازه كردى بر من ، مصيبترسولخدا را و عظيم شد وفات تو بر من ، پس ميگويم : (( انالله و انا اليه راجعون))
براى مصيبتى كه چه بسيار درد آورنده است مرا و چه بسيار سوزنده و بحزن آورنده استمرا بخدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهنده ندارد و رزيه اى است كه هيچ چيزعوض آن ، نمى تواند شد.
پس ساعتى هر دو گريستند، پس امير المؤ منين سرفاطمه را ساعتى بدامن گرفت و بسينهخود چسبانيد، فرمود: هر چه مى خواهى وصيت بكن كه آنچه فرمائىبعمل مياورم و امر ترا بر امر خود اختيار ميكنم ، پس فاطمه گفت : خدا جز اى خير دهد ترااى پسر عم رسولخدا! وصيت مى كنم ترا اول كه بعد از من (امامه ) را بعقد خود درآورى ، زيرا كه مردان را چاره اى از زن گرفتن نيست او براى فرزندان من ،مثل من است ، پس گفت :
كه براى من نعشى قرار ده ، زيرا كه ملائكه را ديدم كه صورت نعش براى من ساختند.
حضرت فرمود: وصف آنرا براى من بيان كن ، پس وصف آنرا بيان كرد.- حضرت براى اودرست كرد و اول نعشى كه در زمين ساختند، آن بود - پس گفت : كه باز وصيت مى كنم تراكه نگذارى بر جنازه من حاضر شوند يكى از آنانيكه بر من ستم كردند و حق مراگرفتند، چه ايشان دشمن من و دشمن رسولخدايند و نگذارى كه احدى از ايشان و اتباعايشان بر من نماز كنند و مرا در شب دفن كن در وقتيكه ديده ها در خواب باشد(75)
در (كشف الغمه ) و غيره روايت كرده اند كه چون وفات حضرت فاطمه عليه السلامنزديك شد، (اسماء بنت عميس ) را فرمود كه آبى بياور كه من وضو بسازم ، پسوضو ساخت و بروايتى غسل كرد، نيكوترين غسلها و بوى خوش طلبيد و خود را خوشبوگردانيد و جامه هاى نو طلبيد و پوشيد و فرمود:اى اسماء!جبرئيل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت ، پدرم آنرا سه قسمت كرديكحصه را براى خود گذاشت و يكى از براى من و يكى از براى على ، آن كافور رابياور كه مرا بان حنوط كنند، چون كافور را آورد، فرمود: نزديك سر من بگذار، پسپاى خود را رو بقبله كد و خوبيد و جامه بر روى خود كشيد و فرمود: اى اسماء! ساعتىصبركن ، بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على را طلب كن و بدانكه من بپدر خودملحق گرديده ام .
(اسماء) ساعتى انتظار كشيد بعد از آن آنحضرترا ندا كرد صدائى نشنيد، پس گفت :اى دختر مصطفى اى دختر بهترين فرزندان آدم ! ايدختر بهترين كسيكه روى زمين راه رفتهاست اى دختر آنكسى كه در شب معراج بمرتبه قاب قوسين اوادنى رسيده است ! چون جوابنشنيد جامه را از روى مباركش برداشت ديد كه مرغ روحش برياض جنت پرواز كرده است ،پس بر روى آنحضرت افتاد و آنحضرت را ميبوسيد و ميگفت : چون بخدمت حضرترسول برسى ، سلام (اسماء) بنت عميس را بآنحضرت برسان
در اين حال (حسنين ) از در در آمدند و گفتند: اى (اسماء)! مادر ما، در اين وقت چرابخواب رفته است ؟ (اسماء) گفت : مادر شما بخواب نرفته وليكن برحمت رب -الارباب واصل گرديده است ، پس حضرت امام حسن خود را بر روى مادر افكند و روىانورش را ميبوسيد و ميگفت : ايمادر بامن سخن بگو، پيش از آنكه روحم از جسد مفارقت كند وحضرت امام حسين بر پايش افتاد و ميبوسيد آنرا و ميگفت : ايمادر بزرگوار منم ، فرزندتو حسين ، بامن سخن بگو پيش از آنكه دلم شكافته شود و از دنيا مفارقت كنم .
پس (اسماء) گفت : اى دو جگر گوشه رسولخدا! برويد و پدر بزگوار خود را خبركنيد و وفات مادر خود را باو برسانيد، پس ايشان بيرون رفتند چون نزديك بمسجدرسيدند، صدا بگريه بلند كردند، پس صحابهباستقبال ايشان دو يدند، گفتند سبب گريه شما چيست ! ايفرزندان رسولخدا! حق تعالىهرگز ديده شما را گريان نگرداند مگر جاى جد خود را خالى ديده ايد و گريان شده ايداز شوق ملاقات او.
گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرد چون حضرت امير، اين خبر وحشت اثر را شنيد بر رو در آمدو فرمود: بعد از تو خود را به كه تسلى دهم ، پس اين دو شعر را در مصيبت آنحضرت ادافرمود:
(( لكل اجتماع من خليلين فرقة
و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى واحدا بعدواحد
دليل على ان لايدوم خليل ))
چون خبر وفات حضرت فاطمه در (مدينه ) منتشر گرديد، مردان و زنان همه گريانشدند در مصيبت آنحضرت و صداى شيون از خانه هاى (مدينه ) بلند شد زنان و مردانبسوى خانه آنحضرت دويدند و زنان بنى هاشم در خانه آنحضرت جمع شدند و نزديكشد كه از صداى شيون ايشان مدينه بلرزه در آيد و ايشان مى گفتند: اى سيده و خاتونزنان اى دختر پيغمبر آخر زمان ! مردم فوج فوج بتعزيه بسيوى حضرت امير المؤ منين (ع) مى آمدند آنحضرت نشسته بود و حسنين (ع ) در پيش آنحضرت نشسته بودند وميگريستند و مردم از گريه ايشان ميگريستند (ام كلثوم ) بنزد قبر رسولخدا (ص ) آمدو گفت : يا ابتاه يارسول الله ! امروز مصيبت تو بر ما تازه شد و امروز تو از دنيارفتى . دختر خود را بسوى خود بردى .
مردم جمع شده بودند و گريه ميكردند و انتظار بيرون آمدن جنازه را ميكشيدند، پس ابوذربيرون آمد و گفت اى مردم ! بيرون آوردن جنازه تاءخير افتاد پس مردم متفرق شدند وبرگشتند.
چون پاسى از شب گذشت و ديده ها بخواب رفت ، جنازه را بيرون آوردند و حضرت اميرالمؤ منين و حسنين و (عمار) و (مقداد) و (عقيل ) و (زبير) و (ابوذر) و(سلمان ) و (بريده ) و گروهى از بنى هاشم و خواص آنحضرت بر حضرتفاطمه نماز كردند و در همان شب او را دفن كردند.
حضرت امير بر دور قبر او هفت قبر ديگرى ساخت كه ندانند قبر آنمظلومه كدام است وبروايتى ديگر چهل قبر ديگر را آب پاشيد كه قبر فاطمه در آنها مشتبه باشد و بروايتديگر، قبرآنمظلومه را بازمين هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد اينها براى آن بود كهعين موضوع آنقبر منور را ندانند و بر آن قبر نماز نكنند وخيال نبش قبر آنحضرت ترا بخاطر نگذرانند و باين سبب در موضع قبر آنمظلومه اختلافواقع شدهاست بعضى گفته اند كه در بقيع است و بعضى گفته اند مابين قبر حضرترسول (ص ) و منبر آنحضرت مدفون است ، زيرا كه حضرترسول صلى الله عليه وآله فرمودند مابين قبر من و منبر من باغى است از باغهاى بهشت ومنبر من ، درى است از درهاى بهشت و بعضى گفته اند كه آنحضرت را در خانه خود دفنكردند و اين اصح اقوال است و چنانچه روايت صحيحه بر آن دلالت ميكند و (ابن شهرآشوب ) و غيره روايت كرده كه چون ،نحضرت را خواستند در قبر گذارند دو دست از ميانقبر پيدا شد شبيه بدستهاى پيغمبر و آنحضرت را گرفت و بقبر برد.
و نيز در اين روز سنه 211 وفات يافت (اسماعيل بن قاسم ) شاعر معروف به(ابوالعتاهيه ) و او عاشق (عتبه ) كنيز خيزران بود و اشعار او در تعشق با (عتبه) و نوادر قضاياى او باوى در زمان (مهدى ) و (هادى ) و (رشيد) بسيار است واز اشعار او است :
(( ان اخاك الصدق من كان معك
و من يضر نفسه لينفعك
و من اذا ريب الزمان صدعك
شتت شمل نفسه كى يجمعك ))
واله ايضا
(( المراء فى تاءخير مدته
كالثوب يبلى بعد جدته
عجبا المنيته يضيع ما
يحتاج فيه ليوم رقدته ))
روز : 5
در اين روز، سنه 404، سلطان (بعاءالدولة بن عضدالدولة ديلمى ) از دينا در گذشتو پسرش (سلطان الدوله ) بجاى وى نشست .
و در اين روز، سنه 428، مهيار ديلمى شاعر امامى معروف وفات كرد و (مهيار) از اولاد(انوشيروان ) است و مجوسى بوده و بر دست (سيد رضى ) اسلام آورده .
و در اين روز، سنه 661 بنا بر قولى ، وفات كرد در قصبه (قونو)، (المولىجلال - الدين محمد بن محمد) معروف به (مولى رومى ) صاحب كتاب (مثنوى ).اصلش از (بلخ ) است ولكن چون هجرت كرده ببلاد (روم ) و در قصبه (قونو)توقف كرده ، معروف به (رومى ) شده و او درك كرده صحبت (شيخ عطار) و (حكيمسنائى ) و (شمس الدين تبريزى ) را.
(مثنوى ) را بامر (مير حسام الدين چلپى قونوى رومى ) نوشته و اشاره باو است دراين بيت :
اگر نبودى خلق محجوب و كثيف
ور نبودى حلقها تنگ وضعيف
در مديحت داد مردى دادمى
غير از اين منطق درى بگشادمى

next page

fehrest page

back page