بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فیض العلام, حاج شیخ عباس قمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     VAGHAY01 -
     VAGHAY02 -
     VAGHAY03 -
     VAGHAY04 -
     VAGHAY05 -
     VAGHAY06 -
     VAGHAY07 -
     VAGHAY08 -
     VAGHAY09 -
     VAGHAY10 -
     VAGHAY11 -
     VAGHAY12 -
     VAGHAY13 -
     VAGHAY14 -
     VAGHAY15 -
     VAGHAY16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

روز : 11
بدانكه چون روز عاشوراء (عمر سعد) از كارقتل امام حسين (ع ) بپرداخت سر مبارك آنحضرت را به (خولى ) و (حميد بن مسلم )سپرد و در همان روز عاشوراء ايشان را بنزد (ابن زياد) روانه كرد و بقيه سرها رانيز در ميان قبائل پخش كرد تا بنزد (ابن زياد) برند و بسوى او تقرب جويند.
(خولى ) بتعجيل تمام حركت كرد، شب يازدهم بكوفه وارد شد، چون در آن وقت شب ،ممكن نبود ملاقات پسر زياد، لاجرم بخانه خود رفت و سر پسر پيغمبر را در زير اجانهجاى داد.
از آنطرف (عمر سعد) شب يازدهم را در كربلا بماند و روز يازدهم تا وقتزوال نيز در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گذاشت و همگى را بخاكسپرد و چون روز از نيمه بگذشت ، امر كرد كه دختران پيغمبر را بر شتران بى وطاء،سوار كردند و ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند. چون ايشان را بقتلگاه عبوردادند زنها را كه نظر بر جسد امام حسين و كشتگان افتاد، لطمه بر صورت زدند و صدابصيحه و ندبه بر داشتند.

چه بر مقتل رسيدند آن اسيران
بهم پيوست نيسان و حزيران
يكى مويه كنان گشتى بفرزند
يكى شد موكنان بر سوك فرزند
يكى از خون بصورت غازه ميكرد
يكى داغ على را تازه مى كرد
بسوك گلرخان سرو قامت
بپا كردند غوغاى قيامت
نظر افكند چون دخت پيمبر
بنور ديده ساقى كوثر
بنا گه نعره هذا اخى زد
بجان خلد نار دوزخى زد
در حديث معتبر كامل الزياره است كه حضرت سيد سجاد به (زائده ) فرمود: همانا چونروز عاشوراء رسيد بما آنچه رسيد از دواهى و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم وكسانيكه با او بودند از اولاد و برادران و سايراهل بيت او. پس حرم محترم و زنام مكرم آنحضرت را بر شتران سوار كردند براى رفتنبجانب كوفه . پس من نظر كردم بسوى پدر و سايراهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره ايشان بر روى زمين است و كسىمتوجه دفن ايشان نشده ، سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مراعارض شد كه همى خواست جان از تن من پرواز كند. عمه ام - زينب كبرى - چون مرابدينحال ديد، پرسيد: اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار جد و پدر وبرادر من ! مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسليم كنى . گفتم : اى عمه ! چگونه جزعنكنم و اضطراب نداشته باشم و حال آنكه مى بينم سيد و آقاى خود و برادران و عموها وعموزادگان و اهل و عشيرت خود را كه آغشته بخون در اين بيابان افتاده اند و تن ايشانعريان و بى كفن است و هيچكس بر دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجه ايشان نمىگردد، گويا ايشان را مسلمان نميدانند.
عمه ام گفت : از آنچه مى بينى دلگران مباش و جزع مكن . بخدا قسم كه اين عهدى بود ازرسولخدا بسوى جد و پدر و عم تو صلوات الله عليهم اجمعين و رسولخدا مصائب هر يكرا بايشان خبر داد و بتحقيق كه حق تعالى در اين امت پيمان گرفته از جماعتى كه فراعنهارض ايشان را نمى شناسد لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرقهو جسدهاى در خون طپيده را جمع كنند و دفن نمايند و در ارض طف بر قبر پدرت سيدالشهداء علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز بر طرف نشود و بمرور ايام و ليالى محو ومطموس نگردد و هر چند كه سلاطين كفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعى و كوششنمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت و بقيه اين حديث از جاىديگر اخذ شود.
در اين روز، سنه 259، (محمد بن عيسى ترمذى ) صاحب صحيح معروف وفات كرد:
روز : 12
در اين روز، سنه 95، بقول (شيخ شهيد)، حضرت سيد سجاد وفات فرموده .
شيخ بهائى فرموده كه در اين روز، سنه 735، قطب الاقطاب (شيخ صفى الدين اسحقاردبيلى ) وفات و حالات و كرامات او بين خاص و عام مشهور است و كتبى در اين بابنوشته شده از جمله (صفوة الصفا) است كه (ابن بزاز) نوشته .
فقير گويد كه اين (شيخ صفى ) از اولاد (حمزه بن موسى الكاظم ) عليه السلامو از اجداد سلاطين صفويه است كه باو منسوبند.
روز : 14
وفات يافت سيد اجل (آسيد صدر الدين محمد بن سيد صالح عاملى اصفهانى ) دامادمرحوم شيخ كبير جناب (آشيخ جعفر) و در نجف بخاك رفت .
روز : 15
بقول (شيخ بهائى ) فتح خيبر شده و ما، در روز 24 رجب اشاره بآن خواهيم كرد.
در اين روز، سنه 589، سيد اجل (سيد ابن طاوس ) متولد شد.
در اين روز، بقول (شيخ بهائى ) حرب عظيمى واقع شد ما بين سلاطين اوزبك وسلطان اعظم (شاه طهماسب صفوى ) در جام خراسان و حق تعالى نصرت داد عساكرايمان و مخذول كرد جنود كفر و طغيان را.
روز : 16
تحويل قبله از بيت المقدس بسوى كعبه شده چنانچه (شيخ كفعمى ) و (بهائى )فرموده اند و در نيمه رجب خواهد آمد.
روز : 17
شيخنا الاجل (شيخ بهاءالدين العاملى ) كه در اين روز، سنه 953، در (بعلبك )متولد شده فرموده كه در اين روز عذاب بر اصحابفيل نازل شده (54) چنانچه حق تعالى در قرآن مجيد خبر داده است .
روز : 18
در اين روز، سنه 419، (امام الحرمين ) متولد شده و در روز 25 ربيع الثانى مختصرىاز حال او خواهد آمد.
در اين روز، وفات (حضرت سجاد عليه السلام ) بوده بقولى .
روز : 19
در اين روز، سنه 366، (ركن الدولة حسن بن بويه ) امير عراق عجم پدر عضد الدولةديلمى در (رى ) وفات كرد و او همانستكه(ابوالفضل بن عميد قمى كاتب ) وزير او بوده و (ابن عميد) در علم فلسفه و نجومو ادب او حد عصر خويش بود و او را (جاحظ ثانى ) ميگفتند و در حق او گفته اند: ((بدئت الكتابة بعبد الحميد و ختمت بابن العميد. ))
(عبد الحميد) كاتب (مروان حمار) و در ادبيت و بلاغت معروف بود و از اتباع (ابنعميد اسماعيل صاحب ابن عباد) است و بملاحظه مصاحبت با او، او را (صاحب ) ميگفتند و(ابن عميد) را (استاد) نيز ميگفتند وقتى (صاحب ) ببغداد سفر كرد چون مراجعتنمود گفتند بغداد چگونه بلدى بود. گفت : (( بغداد فى البلاد كالاستاد فى العباد.))
شب : 21
در سنه 2، بقول مشهور شب عروسى فاطمه زهرا عليها السلام بوده است و آنچه ازروايات شيعه و سنى ظاهر مى شود آنستكه فاطمه را در وقت بردن بخانه امير المؤ منينبر (بغله شهبا) يا ناقه سوار كرده بودند وجبرئيل و ميكائيل با هفتاد هزار ملك نازل شده بودند.
جبرئيل زمام بغله را بگرفت و اسرافيل ركاب وميكائيل دنبال آنرا داشت و پيغمبر جامه هاى (فاطمه ) را مستوى مى كرد و آن ملائك باديگر فرشتگان تكبير مى گفتند.
اما بحسب ظاهر (سلمان ) زمان بغله را گرفته بود و (حمزه ) و(عقيل ) و (جعفر) و اهل بيت از قفاى (فاطمه ) سير مى كردند و بنى هاشم باتيغ ‌هاى كشيده بودند و زوجات رسول (ص ) از پيش روى رجز ميخواندند و من از رجزهايكى دو بيت بيشتر ذكر نمى كنم .
ام سلمه مى خواند:
(( سرن بعون الله جاراتى
واشكرنه فى كل حالات
و سرن مع خير نساء الورى
تفدى بعمات و خالات ))
عايشه مى گفت :
(( يا نسوة استترون بالمعاجر
و اذكرن ما يحسن فى المحاضر ))
حفصه مى گفت :
(( فاطمه خير نساء البشر
و من لها وجه كوجه القمر
زوجك الله فتى فاضلا
اعنى عليا خير من الحضر ))
زنهاى ديگر، اول بيت رجزها را ميخواندند و تكبير مى گفتند تاداخل خانه شدند.
پيغمبر (على ) را طلبيد بمسجد و (فاطمه ) را نيز طلبيد و دست (فاطمه ) رادر دست (على ) نهاد و فرمود: (( بارك الله فى ابنةرسول الله )) و كاسه اى طلبيد و جرعه اى از آن مضمضه فرمود و در آن ريخت . پساز آن آب ، بر سر و سينه و ميان دو كتف (فاطمه ) پاشيد و دعا كرد در حق او و (على) و در حق نسل ايشان و هم فرمود:
(( مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان ))
پيغمبر از نزد ايشان بيرون شد و عضاده در را بگرفت و فرمود:
(( طهر كما و طهر نسلكما انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما استودعكما الله واستخلفه عليكما. ))
پس هر كس بمنزل خود رفت و از زنان كسى نماند نزد (فاطمه ) جز (اسماء بنتعميس ) بجهت معاهده با (خديجه ) و آن معاهده چنين بود كه (اسماء) گفته :(خديجه ) را در وقت وفات ديدم كه مى گريست . گفتم : اى بى بى براى چه مىگريى . فرمود: براى فاطمه . چون كه زن در وقت زفاف محتاج است بزنى كه محرماسرارش باشد و اعانت بجويد بر آن بر حوائج خود و (فاطمه ) تازه عهد بصباوتاست و مى ترسم در شب زفاف ، چنين زنى براى او نباشد. گفتم : اى سيده من ! با خدا عهدكردم كه اگر زنده بمانم در شب عروسى (فاطمه ) من از شما نيابت كنم در اين امر.لهذا در آن شب ، (اسماء) بعهد خود وفا كرد و قضيه را چون براى رسولخدا(ص )نقل كرد، حضرت ياد (خديجه ) كرد و گريست و دعا در حق (اسماء) فرمود.
فقير گويد: حديث (اسماء بنت عميس ) در (كشف الغمه ) و غيرهنقل شده و گنجى شافعى گفته : اين اسماء، (اسماء بنت يزيد ابن سكن انصارى )است كه احاديثى از رسولخدا(ص ) نقل كرده نه (اسماء بنت عميس ) زيرا كه او درآنوقت زوجه (جعفر طيار) بود و با شوهرش در (حبشه ) بوده است .
شيخ مفيد فرموده كه روزه روزش مستحب است بجهت شكر الهى بر آنكه جمع فرمود ما بينحجه و صيفه خودش .
در اين شب ، سنه 726، وفات يافت آية الله فى العالمينجمال الملة و الحق و الدين ابو منصور حسن بن شيخ فقيه سديد الدين يوسف بن المطهرالحلى معروف به (علامه حلى ) رفع الله مقامه و آن جناب پسر خواهر (محقق حلى )است و تصانيف آن بزرگوار در علوم با آنكه تمام در نهايت احكام و اتقان است بمرتبهايست كه حساب كردند اگر تقسيم شود بر ايام عمر شريفش از مهد تا لحد، نصيب برروزى كراسى شود و علما و فقها از بحر علم او مغترف و بعظمت و بزرگوارى آن معظممقر و معترفند.(55)
حكايت مباحثه آن جناب با علماء مذاهب اربعه در مجلس (شاه خدابنده ) معروف و تشيع آنسلطان و اتباع او ببركات (علامه ) و امر كردن سلطان به خطبه خواندن باسم ائمهاثنى عشر و سكه زدن بنام ايشان معروف است .
آن بزرگوار بر جماعتى از علماء تلمذ كرده كه از جمله ايشان است (محقق طوسى ) و(كاتبى قزوينى ) صاحب شمسيه و دائيش (محقق ) و پدرش (شيخ يوسف ).
وفات آن جناب در (حله ) واقع شد. جنازه اش را به نجفحمل كردند و در ايوان مقدس (حضرت امير المؤ منين عليه السلام ) او را بخاك سپردند.
(( و محامد شيخنا العلامه رفع الله مقامه اكثر من ان يحصى و يحصر ولا يسع ذكربعضه هذا المختصر.
و ان قميصا خيط من نسج تسعه
و عشرين حرفا عن معاليه قاصر ))
روز : 21
در اين روز، سنه 430، وفات يافت حافظ احمد بن عبدالله اصفهانى معروف به (ابونعيم ) بضم نون ، صاحب كتاب (حلة الاولياء) و او از علم محدثين و از اكابر حفاظثقات است و از علماء عامه بشمار رفته و لكناحتمال تشيع او مى رود و او از اجداد مجلسيين است و معلوم باشد كه حافظ در اصطلاحمحدثين كسى را گويند كه صد هزار حديث با سند آن حفظ داشته باشند و حجه بر كسىگويند كه سيصد هزار حديث در حفظ او باشد و امااستعمال حافظ در (حافظ شيرازى ) ظاهرا جارى بر ايناستعمال نباشد بلكه مراد حافظيت او است قرآن را، چنانچه خودش خبر داده از حفظ داشتنقرآن را در اين شعر:
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنى كه اندر سينه دارى
شب : 22
شب دوشنبه ، سنه 460، شيخ طايفه و رئيس اماميه فخر الاعاجم ابو جعفر محمد بن الحسنالطوسى نورالله ضريحه ، در نجف اشرف وفات يافت .
(( و كان الشيخ ره جليل القدر عظيم المنزله عارفابالرجال و الاخبار و الفقه و الاصول و الكلام و الادب و جميعالفضائل تنسب اليه صنف فى كل فن من فنون الاسلام و كان جامعا لكمالات النفس فىالعلم و العمل و كان مرجع فضلاء الزمان و مربيهم حتى حكى ان فضلاء تلامذته الذينكانوا مجتهدين يزيدون على ثلثماءه فاضل من الخاصه و من العامة لا يحصى و الخلفاءاعطوه كرسى الكلام و كان ذلك لمن كان وحيد عصره و علامه دهره و كان ذلك ببغداد ثمهاجرالى مشهد امير المؤ منين صلوات الله عليه خوفا من الفتن التى تجددت ببغداد واحرقت كتبه و كرسى كان يجلس ‍ للكلام و له تاءليفات كثيره فى التفسير والاصول و الفروع و غيرها منها كتابا التهذيب و الاستبصار المشهورين فى جميع الاعصاردفن ره بداره و هى الان مسجد معروف بمسجد الطوسى بقرب الحضره العلويه صلواتالله عليه . ))
روز : 22
در اين روز، سنه 792، وفات كرد محقق مدقق ملاسعد تفتازانى هروى شافعى در(سمرقند) و مدفون گرديد به (سرخس ) مصنفات او بسيار است مانند (شرحشمسيه ) و (مقاصد) و شرح آن و (شرح تصريف ) و (حاشيه كشاف ) و(شرح مطول ) كه در سن بيست سالگى نوشته است .
در اين روز، سنه 1140، بامر سلطان اشرف افغانى ، شاه سلطان حسين صفوى را درمجلس اصفهان هلاك كردند. پس ، از اصفهان حركت كرد و بدن سلطان را بدونغسل و كفن بگذاشت و اهل و عيالش را اسير كرد و اموالش را بغارت برد پس از زمانى مردمنعش سلطان را بقم حركت دادند و در جوار حضرت فاطمه (( (لازالت مهبطا للفيوضاتالربانية ) )) نزديك پدرانش بخاك سپردند.
روز : 23
در اين روز، سنه 169، (مهدى عباسى ) پسر (منصور) در ماسبذان كه از بلاددينور و حدود كلهر است وفات كرد. گويند وفاتش بسبب آن شد كه سوار اسب بود، اسباو دويدن گرفت و او را بدر خرابه اى بكوفت كه از صدمت آن هلاك شد. پس (هادى )پسرش بخلافت رسيد و (مهدى ) همانستكه در صدد كشتن (عيسى بن زيد بن امام زينالعابدين ) بود و (عيسى ) از او در كوفه متوارى گشته بود و نسب خود را از مردمپوشيده بود و بلباس ‍ سقائى خود را در آورده بود و سقائى مى كرد و هيچكس حتىعيال و اولادش او را نمى شناختند. وقتى دختر او را براى پسر مردى از سقايانخواستگارى كردند، عيالش گفت بيا دختر خود را باو بدهيم تو مردى سقائى و او هم مردىسقا است جرئت نكرد بعيال خود بگويد كه من از نواده امام زين العابدينم و دختر من ، خانماست و كفو و همشاءن پسر فلان مرد سقا نيست . هر چه زن او بملاحظه فقر و افلاس او دراين باب اصرار كرد او ساكت بود و جرئت بيان نسب خود نداشت تا از خدا كفايت امر خود راخواست . بعد از چندى دخترش مرد و از آن غصه راحت شد لكن اين اندوه و غصه در دلش ماندكه ماداميكه دخترش زنده بود، نتوانست خود را باو بشناساند و با او بگويد كه اى نورديده ! تو از فرزندان پيغمبرى و خانم ميباشى نه آنكه دختر يكمرد فعله خود را گمانكنى و او بمرد و شان خود را ندانست و نفهميد كه كى بود و چه جلالت داشت .
بالجمله (عيسى ) در كوفه بمرد و چون چيزى نداشت كه خرج يتيمان او كنند، لاجرميتيمان او را براى (مهدى عباسى ) بردند كه شايدبحال آنها ترحمى كند و از او امان طلبيدند كه آن كودكان را اذيت و آزارى نرساند.(مهدى ) چون ايشان را ديد بگريست و گفتاطفال كوچك را چه تقصير است كه من ايشان را آسيبى برسانم آنكه با سلطنت من معارضبود، پدر ايشان بود و اگر او نيز با من منازعت نمى داشت و بنزد من مى آمدى مرا كارى باوى نبود تا چه رسد بكودكان يتيم . پس آن يتيمان را بسينه چسبانيد و ايشان را بكفالتخود در آورد.
در اين روز، حدود سنه 438، احمد بن محمد بن ابراهيم ثعلبى مفسر مشهور وفات كرد.
شب : 25
در سنه 198، (محمد امين ) برادر (ماءمون ) را در بغدادبقتل رسانيدند و سر او را براى (ماءمون ) بخراسان فرستادند. (ماءمون ) دنياپرست امر كرد كه سر برادر را در صحن خانه بر چوبى نصب كردند و لشكر و جنودخود را طلبيد و شروع كرد بعطا دادن و هر كدام را كه جايزه مى داد، امر مى كرد كه ابتداءبر آن سر لعن كنند پس جائزه خويش ‍ بستانند. مردم نيز لعن كردند و جايزه گرفتند واز اين كار (ماءمون ) معلوم مى شود كثرت شقاوت و دنيا دارى (ماءمون ) كه بجهت امرخلافت بدون تقصير برادر خود را بكشد و با سر او اين نحوعمل كند و با اين حال تا دو ماه اصرار كند بحضرت رضا(ع ) كه من مى خواهم خلافت رابتو تفويض كنم . آيا هيچ عاقلى تصور مى كند كه جز شيطنت و مكر چيز ديگرى مقصود(ماءمون ) بوده است ؟
برادرش (امين ) خوب او را مى شناخت . هنگاميكه او را دستگير كرده بودند به (احمدبن سلام ) گفت كه من شكى ندارم كه مرا بنزد برادرم (ماءمون ) مى برند، لكن نمىدانم كه مرا مى كشد يا عفو مى كند. گفت : تو را نمى كشد بلكه علاقه رحمدل او را با تو مهربان خواهد كرد. (امين ) گفت : (( هيهات الملك عقيم لارحم له . ))
روز : 25
سال نود و پنجم كه آن سالرا (سنة الفقهاء) ميگفتند از كثرت مردن فقهاء و علماء، حضرت على بن الحسين عليهالسلام از دنيا رحلت كرد و قاتل آنحضرت را (وليد بن عبدالملك ) گفته اند. روايتشده كه در شب وفاتش آب وضو طلبيد، چون آب برايش آوردند فرمود: در اين آب ميتهاست چون نزديك چراغ بردند، موش مرده اى در آن بود، آنرا ريختند و آب ديگر برايشآوردند پس خبر فوت خود را داد و هم در آن شب مدهوش شد، چون بهوش آمد سوره (واقعه) و (انا فتحنا) خواند و گفت : (( الحمدلله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوءمن الجنه حيث نشآء فنعم اجر العاملين ))
آن حضرت در وقت وفات حضرت باقر را بسينه چسبانيد و اين وصيت را كه پدر در وقتشهادت باو كرده بود، به پسر كرد كه زنهار، ستم مكنيد بر كسى كه ياورى بر توبغير از خدا نداشته باشد.
پس بروايت (راوندى ) اين كلمات را مكرر نمود تا وفات فرمود:
(( اللهم ارحمنى فانك كريم اللهم ارحمنى فانك رحيم ))
بعد از وفات تمامى مردم بجز (سعيد بن المسيب ) بر جنازه آنجناب حاضر شدند وآنحضرت را ببقيع بردند و در نزد عمش (حضرت مجتبى ) عليه السلام دفن نمودند.
روايت شده كه چون جسد مباركش را از براى عسل برهنه كردند و برمغسل نهادند بر پشت مباكرش از آن انبانهاى طعام و ساير چيزها كه بر دوش كشيده بودبراى فقراء وارامل و ايتام ، اثرها ديدند كه مانند زانوى شتر پينه بسته بود و آنجنابرا ناقه اى بود كه بيست و دو حج بر آن گذارده بود و يك تازيانه بر او نزده بود.
بعد از دفن آنحضرت ، آن ناقه از خطيره خود بيرون آمد و بنزديك قبر آنجناب رفت بىآنكه آن قبر را ديده باشد و سينه خود را بر آن قبر گذاشت و فريا و ناله كرد و آب ازديدگان خود ريخت . خبر بحضرت باقر(ع ) دادند. تشريف آورد و بناقه فرمود: ساكتشو و بر گرد، خدا بركت دهد براى تو. ناقه بجاى خو برگشت و بعد از اندك زمانىبنزد قبر آمد و باز شروع بناله و اضطراب كرد و تا سه روز، چنين بود تا هلاك شد.بالجمله ، حضرت سيد سجاد بسن پنجاه و هفت بود كه وفات كرد و بعد از واقعه كربلاقريب و سى و پنجسال زندگى كرد و اين قطعه از زمان شدت استيلاء بنى اميه بوده كهاهل بيت نبوت را تمكن ارشاد و دعوت و هدايت عباد نبود، باين ملاحظه ، از معاشرت مردم ،بزهد و عبادت پرداخته و عبادات شاقه براى خود مقرر فرموده بود.
بعد از شهادت پدرش ، چند سالى در باديه اقامت كرد و خانه اى از موى كه سياه چادرباشد از براى خود اتخاذ كرد و در آن اوقات گاه گاهى بزيارت جد و پدرش بجانبعراق ميرفت و از صدمات و مشقتهاى سفر كربلا، خيلى ضعيف و ناتوان شده بود بنحوىكه باندك سردى هوا متاءثر ميشد و بايد پوستين و لباسهاى پشمينه بپوشد و با اينضعف بدن در شبانه روزى هزار ركعت نماز ميگذاشت و كفالت مينموداهل بيت صد خانه از فقراى مدينه را و يكى از عبادت موظفه آنمظلوم گريستن بر پدربزرگوارش بود. كثرت گريستن آنحضرت بر پدر، خصوص در وقت ديدن طعام و آب وكلمات غلام آنجناب با وى و بيان كردن آنحضرتحال (يعقوب ) را در فراق (يوسف ) و بيانحال خود، معروف است .
در اين روز، سنه 354، (محسن بن على قاضى تنوخى امامى ) وفات كرد و او همان كساست كه قصيده (ابن معتز) را در مفاخر بنى عباس رد كرده .
روز : 26
در اين روز، سنه 146، وفات كرد (على بن الحسن المثلث ) در زندان .
بدانكه يك پسر (امام حسن مجتبى ) عليه السلام را (حسن مثنى ) ميگفتند و او داماد(حضرت سيدالشهداء)(ع ) بود و آنحضرت (فاطمه ) دختر خود را كه شبيه به(فاطمه زهرا)(ع ) بود باو تزويج فرموده بود.
(حسن مثنى ) ده اولاد داشت كه پنج تن از آنها از (فاطمه ) بودند: (عبدالله )،(ابراهيم )، (حسن مثلث )، (زينب ) و (ام كلثوم ).
(عبدالله ابن حسن ) را (عبدالله محض ) ميناميدند و او شيخ بنى هاشم واجمل و اكرم و اسخاى ناس بود و او را شش پسر بود:
1 - (محمد) معروف به (نفس زكيه ).
2 - (ابراهيم ) قتيل با خمرى و اين هر دو را (منصور) در جنگ بكشت .
3 - (موسى الجون ).
4 - (يحيى ) صاحب ديلم كه در واقعه (فخ ) حضور داشت و بعد از آن واقعه ببلادديلم گريخت و بود تا زمان (رشيد) كه شهيد گرديد.
5 - (سليمان ) كه در (فخ ) شهيد شد.
6 - (ادريس ) كه در (فخ ) حضور داشت و بعد از آن واقعه در زمان (رشيد)مسموم شد.
و اما (ابراهيم بن الحسن ) را يازده فرزند بوده كه از جمله(اسماعيل طباطبا) است و من شرح حالات بنى الحسن را در (منتهىالامال ) نگاشتم .
و اما (حسن بن الحسن ) كه او را (حسن مثلث ) گويند بواسطه آنكه پسر شوم استكه بلاواسطه (حسن ) نام دارد. او را شش پسر بو از جمله (على ) است كه او را(على الخير) و (على العابد) ميگفتند و او پدر (حسين بى على ) شهيد (فخ )معروف است و بالجمه در زمان (منصور) با امر و (على ) را با پدرش ‍ (حسن ) وعموهايش : (عبدالله ) و (ابراهيم ) و (ابوبكر) با (عباس ) برادرش و(محمد) و (اسحق ) پسران عمش (ابراهيم ) و (سليمان ) و (عبدالله ) و(على ) و (عباس ) پسران عمر ديگرش (داود بن الحسن ) با بعضى ديگر كهقريب بيست نفر باشند، اين جمله را در سنه 140 بگرفتند و در مدينه ، در زندان و قيد وبند كردند تا سه سال در محبس مدينه بودند تا سنه 144، (منصور) حج كرد و درمراجعت از مكه داخل مدينه نشد و به (ربذه ) رفت .
(منصور) فرستاد كه (بنى الحسن ) را حركت دهند. ايشان را با (محمد ديباج )برادر مادرى (عبدالله محض ) در سلاسل واغلال كردهبكمال شدت و سختى ايشان را به (ربذه ) حركت دادند و در وقت حركت ايشان حضرتصادق عليه السلام از وراء سترى اياشن را نگريست و سخت بگريست و بر طايفه انصارنفرين كرد كه وفا نكردند به شرايط بيعت با رسولخدا(ص ) در حفظ و حمايت فرزنداناو. پس داخل خانه شد و تب كرد بيست شب در تب و تاب بود.
چون ايشان را به (ربذه ) وارد كردند، (منصور) امر كرد: (محمد ديباج ) را چندانتازيانه زدند كه صورتش ‍ مانند زنگيان شد و يك چشمش نيز را كاسه بيرون شد و ازبدنش خون بسيار آمد. پس امر كرد كه جامه درشتى بر او پوشانيدند و بسختى آن جامهرا از تن او بيرون كردند، آن جامه ، با پوست تن او از بدن كنده شد. پس ايشان از بالب تشنه و شكم گرسنه باغل و زنجير بر شتران برهنه سوار كردند و در ركاب(منصور) بجانب كوفه حركت دادند.
شتر (محمد) را در پيش شتر برادرش (عبدالله ) قرار دادند (عبدالله ) پيوستهنگاهش به پشت (محمد) مى افتاد و آثار تازيانه را ميديد و جزع ميكرد و (منصور)در ميان محملى بود كه رو پوش آن از حرير و ديباج بود وقتى از نزد ايشان عبور كرد،(عبدالله ) فرياد كشيد كه اى (ابوجعفر)! آيا ما با اسيران شما در (بدر) چنينكرديم و از اين سخن اشارتى بود با سيرى (عباس ) جد (منصور) در (بدر) وترحم پيغمبر بر او و فرمودن آنكه (عباس ) نگذاشت امشب خواب كنم .
پس ايشان را با سوء حال بكوفه بردند و در محبس هاشميه در سردابى حبس نمودند كهسخت تاريك بود بحديكه شب و روز معلوم نبود. (مسعودى ) فرموده كه محبس ايشانبر شاطى فرات رقرت قنطره كوفه بود والحال مواضع ايشان در كوفه در زمان ما كه سنه 332 است معلوم و زيارتگاه است وتمامى در آن موضع ميباشند و قبور ايشان همان زندان است كه سقف آنرا بر روى ايشانخراب كردند و گاهيكه ايشان در زندان بودند، ايشان را از براى قضاء جت بيروننميكردند. لاجرم در همان محبس قضاء حاجت مى نمودد و بتدريج رائحه آن منتشر گشت و برايشان از اين جهت سخت ميگذشت . بعضى از موالى ايشان مقدارى غاليه بر ايشان ببردندتا ببوى خوش او، دفع بوهاى كريهه كنند.
بالجمله بسبب آن رائحه كريهه و بودن در حبس و بند، ورم در پاهايشان پديد گشت وبتدريج ببالا سرايت ميكرد تا به دل ايشان ميرسيد و صاحبس را هلاك ميكرد و چون محبسايشان مظلم و تاريك بود، اوقات نماز را نمى توانستند تعيين كنند. لاجرم قرآن را پنججزء كرده بودند و بنوبت در هر شبانه روزى يك ختم قرآن قرائت ميكردند و هر خمسى كهتمام ميگشت يا نماز از نماز پنج گانه بجا ميآوردند.
هرگاه يكى از ايشان مى مرد، جسدش پيوسته در بند و زنجير بود تا گاهى كه بو برميداشت و پوسيده ميگشت و آنها كه زنده بودند او رابدينحال ميديدند و اذيت ميكشيدند و (سبط ابن جوزى ) نيز شرحى از محبس ايشان بدونذكر غاليه نقل نموده و ما نيز در كتاب (منتهى ) در ذكرحال (حسن مثلث ) و تعداد فرزندان او اشاره بدين محبس ‍ نموديم .
در ميان ايشان (على بن الحسن العابد) در عبادت و ذكر و صبر بر شدائد ممتاز بود ودر روايتى وارد شده كه (بنوالحسن ) اوقات نماز را نميدانستند مگر به تسبيخ و او راداو، چه او پيوسته مشغول ذكر بود و بحسب او را در خود كه موظف بود بر شبانه روز،ميفهميد دخول اوقات نماز را. وقتى عمويش (عبدالله ) از ضجرت حبس و ثقالت قيد وبند (على ) را گفت كه مى بينى ابتلاء و گرفتارى ما را، از خدا نميخواهى كه ما را ازاين زندان و بلا نجات دهد. (على ) زمان طويلى پاسخ نداد، آنگاه گفت : اى عم ! همانااز براى ما در بهشت درجه ايست كه نميرسيم بآن درجه مگر به اين بليه يا بچيزيكهاعظم از اين باشد. و هم از براى (منصور) در كه ايست در جهنم كه نميرسد بآن مگرآنكه بجا آورد بما آنچه را كه مى بينى از بلايا. پس اگر ميخواهى صبر ميكنيم بر اينبلايا و شدائد و بزودى راحت ميشويم چه آنكه مرگ نزديك شده است و اگر ميخواهى دعاميكنيم بجهت خلاصى ، لكن (منصور) بآن در كه ، كه در جهنم دارد نخواهد رسيد.
گفتند: صير ميكنيم . پس سه روز بيشتر نگذشت كه در زندان جان دادند و راحت شدند و(على ين الحسن ) بحالت سجده از دنيا رخت كشيد. (عبدالله ) گمان آنكه او را خوابربوده ، گفت : فرزند برادرم را بيدار كنيد، چون او را حركت دادند، ديدند بيدار نميشود.دانستد كه وفات كرده و سنين عمرش در آنوقتبچهل و پنج رسيده بود.
در اين روز، سنه 1021، وفات يافت در اصفهان عالم زاهدكامل (ملا عبدالله بن حسين تسترى ) ساكن در اصفهان و صاحب مدرسه كبيره خود در جنبمسجد (نقش جهان ).
گويند قريب صد هزار نفر در تشييع جنازه او جمع شده بودند ومثل روز عاشواء مردم نوحه و گريه ميكردند و در جوار(اسماعيل بن زيد بن الحسن )(ع ) او را بخاك سپردند و بعد ازيكسال او را بكربلا حمل كردند.
او شاگرد (مقدس اردبيلى ) و استاد (مجلسىاول ) است و از تاءليفات او است كتاب شرح قواعد و از زهد آن بزرگوارنقل شده كه هيچگاه مرتكب مباحات نگشت بلكه هر علمى كه ميكرد با واجب وبده يا مستحب وگفته اند كه عمامه اى بچهارده شاهى خريده بود و چهاردهسال بر سر داشت .
(مجلسى اول ) گفته كه من با استادم (ملا عبدالله ) روزى رفتيم خدمت (شيخابوالبركات ) واعظ، در جامع عتيق اصفهان و او مردى معمر بود و قريب صدسال عمر كرده بود چون بر او وارد شديم ، تكلم كرد ازجمال حرفهاى او آن بود كه گفت : من از (شيخ على محقق ) بغير واسطه روايت ميكنم .آنگاه اجازه داد بجناب مولانا. بعد امر كرد يك كاسه شربت قند آوردند و در نزد مولانانهادند، چون نظر مولى بر آنان افتاد، فرمود: منكه مريض نيستم و اين شربت هممال مريض است . (ابوالبركات ) آيه قل من حرم الله خواند پس عرض كرد شما رئيسمومنين ميباشيد و اينها بجهت مؤ منين خلق شده است . مولانا عذر خواست و فرمود من هنوزخيال نميكردم كه آب قند را غير از مريض ‍ هم ميخورد.
اين (ملا عبدالله ) غير از (ملا عبدالله بن محمود تسترى ) خراسانى ، عالم زمان(شاه طهماسب صفوى ) است كه درس سنه 997، طايفه او زبكيه بمشهد ريختند او راگرفتند و به بخارا و ماوراء النهر بردند و با علماى آنجا مباحثه كرد و بر همه غالبشد آنگاه فرمود: من شافعى ميباشم ، قبول نكردم ، و او را شهيد كردند و بدنش را آتشزدند. رحمة الله عليه .
روز : 27
در اين روز، سنه 64، لشكر شام بسر كردگى (حصين بن نمير) وارد مكه شدند بجهتمحاربه با (ابن زبير) و كردند و آنچه كردند از احراق بيت و هدم آن چنانچه در روزسوم ربيع الاول خواهد آمد. انشاءالله تعالى .
روز : 28
در اين روز، سنه ، 656، واقعه (هلاكو) وقتل (مستعصم ) روى داد و دولت بنى عباس در عراق منقرش شد. گويند كه لشكر(هلاكو) زياده از دو هزار هزار و سيصد هزار از مردم بغداد بكشتند و نهرها از خون مردمجارى شد و در دجله ريخت .
(دمرى ) گفته كه امر چندان سخت بود مردمان كه كسى فرصت نوشتن تاريخ مرگ(مستعصم ) و دفن كردن جسد او را نداشت .
(ذهبى ) گفته كه گمان نميكنم خليفه را كسى دفن كرده باشد و بليه چندان عظيموبده كه هيچگاه مثال آن ديده نشده بود.
(سيد) در (اقبال ) فرموده كه اين واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من نيز در بغداددر خانه خودم بمفيديه بودم و ظاهر شد در اين واقعه تصديق اخبار نبويه (56) ومعجزات باهره محمديه (ص ) و ما آن شب را كه شب خوف و وحشت بود، بيتوته كرديم وخداوند ما را سالم نگاه داشت از آن هولها و پيوسته در حمايت الهى بوديم تا آنكه پادشاهزمين در ماه صفر مرا طلبيد و مرا والى گردانيد بر علويين و علما و زهاد و با من هزار نفراز جانب خود همراه كرد كه ما را نگاهدارى كنند تا به (حله ) برسيم . پس شما رابسلامتى به (حله ) رسانيدند و من قرار دادم با خودم كه در هرسال مثل چنين روز، دو ركعت نماز شكر بجا آورم بجهت سلامتيم از اين محذور و بجهت تصديقجد ما محمد صلى الله عليه وآله در اخبار خود از متجددات دهور دعا و كنم براى ملك ارضبدعاء مبرور. پس فرموده كه در اين روز، زائل شد، دولت بنى عباس همچنانكه مولاى ماعلى عليه السلام خبر داده و از زوال آن در اخباريكه شايع است ما بين مردم .

next page

fehrest page

back page