بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فیض العلام, حاج شیخ عباس قمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     VAGHAY01 -
     VAGHAY02 -
     VAGHAY03 -
     VAGHAY04 -
     VAGHAY05 -
     VAGHAY06 -
     VAGHAY07 -
     VAGHAY08 -
     VAGHAY09 -
     VAGHAY10 -
     VAGHAY11 -
     VAGHAY12 -
     VAGHAY13 -
     VAGHAY14 -
     VAGHAY15 -
     VAGHAY16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شب : 19
بقول (كفعمى ) و (محدث فيض ) شب عروسى حضرت زهرا عليها السلام است ومختار حقير، شب بيست و يكم محرم الحرام است .
روز : 21
بقولى روز مباهله است و در شب اين روز، سنه 654 (ابوالمظفر يوسف بن فزاغلى )واعظ مشهور حنفى صاحب تذكره و مرآت الزمان و تفسير القرآن در دمشق وفات كرد.(45)
روز : 23
در اين روز، سنه 233، محدث معروف (يحيى بن معين ) وفات يافت . و معين بفتح ميم ،پدر يحيى ، خراج رى بر دست او بوده . چون وفات كرد، هزار هزار و پنجاه هزار درهمبه (يحيى ) ارث رسيد. (يحيى ) آن اموال را صرف حديث كرد و نظير او دراصحاب ما (محمد بن مسعود عياشى ) است كه تمام تركه پدرش را كه سيصد هزاردينار زر سرخ باشد انفاق بر علم و حديث كرد و خانه اشمثل مسجد، از محدثين مملو بود، يكى كتاب ، نسخه مى كرد و ديگرى مقابله مى نمود وديگرى قرائت مى كرد و يكى ديگر تعليقه مى نوشت و هكذا و زياده از دويست تصنيف كردهاز تلاميذ او است (شيخ ابو عمرو كشى ) صاحبرجال معروف كه (شيخ ) آنرا تلخيص فرموده است .
روز : 24
بنابر اشهر، روزيست است كه مباهله كرد و رسول خدا(ص ) بانصارى (نجران ) و پيشاز آنكه خواست مباهله كند، عبا بر دوش مبارك گرفت و حضرت امير المؤ منين (ع ) و فاطمه وحسن و حسين عليهم السلام را داخل در زير عبا نمود و گفت پروردگارا! هر پيغمبرى را،اهل بيتى بوده است كه مخصوصترين خلق خدا بوده اند باو، خداوندا اينهااهل بيت منند. پس ، از ايشان برطرف كن شك و گناه را و پاك كن ايشان را پاك كردنى .
پسجبرئيل نازل شد و آيه تطهير در شاءن ايشان آورد. پس حضرترسول (ص ) اين چهار بزرگوار را بيرون برد از براى مباهله . چون نگاه نصارى برايشان افتاد و حقيقت آنحضرت و آثار نزول عذاب مشاهده كردند، جرئت مباهله ننمودند واستدعاى مصالحه و قبول جزيت نمودند.
در اين روز، حضرت امير المؤ منين عليه السلام ، در ركوع ، انگشتر خود رابسائل داد(46) و آيه : انما وليكم الله ، در شانشنازل شد.
بالجمله ، اين روز بسيار شريفى است و در آن چندعمل وارد است :
1. غسل .
2. روزه .
3. دو ركعت نماز و آن مثل نماز روز غدير است در وقت و كيفيت و ثواب .
4. خواندن دعاى مباهله كه شبيه بدعاهاى سحرهاى ماه رمضان است .
5. دو ركعت نماز كند با آداب و شرايط و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار كند. پس اشارهكند بموضع سجود خود و بخواند:
الحمدلله رب العالمين الخ ،
و شايسته است در اين روز، تصدق بر فقرآء بجهت تاءسى بمولاى خود، امير المؤ منينعليه السلام و زيارت كردن آنحضرت و انسب خواندن زيارت جامعه است .
در اين روز، سنه 232، (واثق الله ) خليفه نهم عباسى ، پسر (معتصم ) بعلتاستقاء در (سر من راى ) وفات كرد. پس از فوت او، جامه اى بر روى او كشيدند و مردممشغول شدند به بيعت كردن با برادرش (متوكل ) و از جنازه (واثق ) غفلت نمودند.از بستان خانه ، چند موشى بيرون آمد و چشمان (واثق ) را از كاسه بيرون آوردند وكسى نفهميد تا گاهيكه او را غسل دادند.
و نيز در اين روز، سنه 511، وفات كرد در اصفهان ، (محمد بن ملكشاه بن الب ارسلانسلجوقى ).
روز : 25
روز شريفى است و روزيستكه (هل اتى ) در حقاهل بيت عليهم السلام نازل شده بجهت آنكه سه روز، روزه گرفتند و افطار خود را در هرسه شب به مسكين و يتيم و اسير دادند و بآب خالص ، افطار نمودند.
شايسته است كه شيعيان اهل بيت در اين ايام ، تاءسى بموالى خود نمايند در تصدق برمساكين و ايتام و سعى در اطعام ايشان و روزه بدارند و چون بعض علما، اين روز را، روزمباهله مى دانند، زيارت جامعه و دعاى مباهله را در اين روز خواندن ، مناسب است .
روز : 26
در اين روز، سنه 23، (ابو لولو)، (عمر) را زخم زد و اين بسبب آن بود كهگويند:
او غلام (مغيره ) بود و (مغيره ) ضريبه بر او بسته بود كه هر ماه صد درهم باوبدهد. (ابو لولو) نزد (عمر) از (مغيره ) شكايت كرد و درخواست كرد كه عمرشفاعتى در تخفيف ضريبه او كند.
(عمر) گفت صنعت تو چيست ؟. گفت : درودگرم و نقاشم و آهنگرم و آسياى بادى رانيكوتر، توانم ساخت . (عمر) گفت : بايد اين همه صنعت كه تو دارى اين قرار داد برتو زياد نيست . پس از او خواست كه آسياى بادى براى او بسازد.
(ابو لولو) گفت : از براى تو آسيائى بسازم كه آوازه آن گوش تا گوش جهان رافرو گيرد. اين بگفت و برفت .
عمر گفت : كه اين غلام مرا تهديد بقتل كرد و سينه او را از كينه خويش آكنده يافتم . پسروزى چند نگذشت كه (ابو لولو) تصميمقتل عمر كرد و خنجر را كه دو سر داشت و دسته اش در ميان بود، با خود برداشت و چيزىبر سر پيچيده كه كمتر شناخته شود و صبح زود بمسجد آمد، در صفاول از براى نماز بامداد بايستاد. و بقولى در سر راه (عمر) در كمين نشست ، تا(عمر) رسيد. خود را باو رسانيد و او را از چپ و راست ، شش ضربت زد و بازو و شكمو از آن زخمها، زخمى گران بزير ناف آمد و (عمر) از پاى در آمد.
(ابو لولو) فرار كرد. مردم از قفاى او بتاختند و بانگ بگيريد بگيريد در دادند. هركس باو نزديك مى شد، (ابو لولو) روى بر مى تافت و او را خنجرى مى زد تا سيزدهكس را خنجر زد، كه شش تن از ايشان بمردند و از اينجا حديث ذوشجون مى شود كه آخرالامر ماءخوذ و بدست خود، مقتول شد يا آنكه فرار كرد از راه و بيراه ، خود را بكاشانرسانيد و ببود تا بمرد.
كلمات فريقين در اين مقام مختلف است و در بيرون دروازه كاشان قبرى را باو نسبت دهند و اورا (بابا شجاع الدين ) گويند و (ميرزا مخدوم شريفى ) در (نواقض الروافض) قضيه اى از عادت اهل كاشان در اين مقام ذكر كرده كه ذكرش در اينجا مناسب نيست .
(عمر) را پس از زخمى شدن ، بخانه بردند و طبيب حاضر كردند. طبيب هر چه باوخورانيد از شربت (47) و شير، بعينه بدون تغيير از همان زخم بيرون آمد. لاجرم طبيبگفت اين زخم بهبودى ندارد. وصيت خود بكن . (عمر) تصديق او كرد و سخت بگريست .
آنگاه پسرش ، (عبدالله ) را گفت كه مردم را بخواند تا در آيند. چون اصحاب درآمدند، در امر خلافت گفتگو كرد. پس امر خلافت را در ميان شش نفر بشورى افكند و ايشان: امير المؤ منين (ع )، عثمان ، طلحه ، زبير، سعد، و عبدالرحمن بن عوف بودند.
پس (ابو طلحه انصارى ) را بخواند و گفت : از پس آنكه مرا بخاك سپردند، پنجاهمرد از انصار، انتخاب كن تا با شمشيرهاى كشيده حاضر باشند و اين شش تن را در سراى(عائشه ) بازدار و سه روز مهلت گذار تا مشورت كنند و يكتن را بخلافت بردارند.اگر پنج تن در امرى متفق شدند و يك نفر مخالفت كرد، سر او را از گردن دور كن . اگرچهار كس در كارى همدست شدند و دو تن بر خلاف شد، آندو تن را بكش . اگر سه تنبراهى رفت و سه تن طريق ديگر گرفت آن سه تن كه (عبدالرحمن بن عوف ) در آناست بر صواب باشند، طرف ديگر را گردن بزن . اگر سه روز بنهايت شد و هنوزايشان در امرى اتفاق نكردند، هر شش تن را گردن بزن و بگذار مسلمين را تا از براىخود، اختيار كنند.
پس به نزد (عائشه ) فرستاد و خواستار شد كه اذن بدهد در رواقرسول خدا(ص ) بخاك رود. (عائشه ) قبول كرد. (عمر) وصاياى خود را كرد و دراواخر ماه ، وفات نمود.
امير المؤ منين عليه السلام در خطبه شقشقيه كه بعضى دردهاىدل خود را اظهار فرموده از جمله از شوراى عمر درددل كرده در قول خود كه فيالله و للشورى الخ .
روز : 27
در اين روز، سنه 132، (مروان بن محمد بن مروان بن الحكم )بقتل رسيد و دولت آل مروان منقرض شد و اين (مروان ) كه آخر خلفاى (مروانيه )است ملقب به (حمار) است و سبب اين لقب را مختلف گفته اند و در (اخبارالدول ) است كه (مروان ) ملقب به (حمار) بود بجهت كثرت صبر او بر شدائد ومكاره حروب و هيچگاه از جنگ روى بر نمى تافت و از اين باب است مثلى كه مى گويند:(( فلان اصبر من حمار فى الحروب . ))
در اين واقعه (عبدالحميد) كاتب مروان نيزبقتل رسيد و (عبدالحميد) همان است كه در كتابت و ادبيت مهارتى تمام داشته و در بلاغتباو، مثل مى زنند.
(( حتى قيل فتحت الرسائل بعبد الحميد و ختمت بابن العميد(48) و من كلامه لمن كانخطه رديا اطل جلفة قلمك و اسمنها و حرف قطك و ايمنهاففعل فجاد خطه . ))
در اين روز، سنه 212، بروايت شيخين ولادت با سعادت حضرت ابى الحسن هادى (ع )واقع شده و امروز، روز سرور و روزه و نماز و شكر و صدقات است .
روز : 28
در اين روز، سنه 63، واقعه (حره ) اتفاق افتاد ومجمل آن واقعه آن است كه چون اهل (مدينه ) بر شنائعاعمال (يزيد بن معاويه ) اطلاع يافتند، عامل او را با (مروان بن الحكم ) و سايرامويين از (مدينه ) بيرون كردند و بيعت (يزيد) را از خود خلع نمودند و با(عبدالله بن حنظله ) غسيل الملائكه ، بيعت كردند.
اين خبر چون به (يزيد) رسيد، (مسلم بن عقبه ) را كه از او بمجرم و مسرف نيزتعبير كنند، با لشكرى فراوان از شام بمدينه فرستاد. چون لشكر (يزيد) بهسنگستان مدينه كه معروف به (حره ) واقم است رسيدند،اهل مدينه بدفع ايشان بيرون شدند. اهل شام شمشير در ميان ايشان كشيدند و جماعتبسيارى از اهل مدينه را بكشتند و حربى عظيم فيما بين واقع شد.اهل مدينه ديدند تاب مقاومت آن لشكر را ندارند، بمدينه گريختند و پناه به روضهرسول (ص ) بردند.
لشكر شام ، مردم مدينه را تعاقب كردند و اصلا از خدا ورسول شرم نكردند با اسبان خود داخل روضه منوره شدند و پيوسته از مردم كشتند تاروضه و مسجد پر از خون شد و تا قبر مطهر نبوى (ص ) خون رسيد.
(مدائنى ) از (زهرى ) روايت كرده كه هفتصد نفر از وجوه ناس از قريش و انصار ومهاجر و موالى كشته شد و از ساير مردمان غير معروف از مرد و زن و حر و عبد، عدد مقتولينده هزار تن بشمار رفت .
(مسرف ) پس از فراغ از حرب ، اموال و زناناهل مدينه را تا سه روز بر لشكر خويش مباح داشت . لشكر شام كه اصلا دين نداشته وبحكم : الناس على دين ملوكهم آئينى جر آئين (يزيد) نميدانستند، دست تعدى براعراض و اموال مسلمانان گشودند و فسق و فساد و زنا را مباح ساختند بحديكهنقل شده كه در مسجد نبوى ، زنا كردند و بعد از واقعه (حره ) هزار زن بى شوهر،فرزند زنا متولد كرد كه اولاد ايشان را اولاد الحره ناميدند.
پس از اين قتل و غارت و زناها، از مردم اقرا گرفت بعبوديت (يزيد) و اين واقعهمعروف است و شيعه و سنى آنرا ذكر كرده اند.
در اين روز، سنه 285، (محمد بن يزيد) معروف به (مبرد) عالم لغوى نحوىبصرى وفات كرد و نيز در سنه 334، (جعفر بن يونس خراسانى بغدادى ) معروفبه (شبلى ) در بغداد وفات كرد و (شبلى ) از جمله ارباب طريقت و عرفان است و(جنيد) و (حلاج ) را مصاحبت كرده و قضاياى او بسيار است .
روز : 29
در اين روز، سنه 23، (عمر بن خطاب ) وفات كرد. (صهيب رومى ) بروى نمازگذاشت و نعش او را در جنب (ابوبكر) بخاك سپردند و قبر او را چنان حفر كردند كهسر او با كتف (ابوبكر) محاذى و برابر واقع شد. مدت خلافتش دهسال و شش ماه و كسرى بوده .
شيخ بهائى فرموده كه در اين روز، سنه 252، (مستعين بالله ) عباسى هلاك شده وحقير قول (مسعودى ) را اختيار كردم و قتل او را در ششمشوال نگاشتم و نزد اهل دانش مسلم است كه در امثال اين مقام كلام (مسعودى ) وامثال او از مورخين معتمدين بر عقيدت فقيه ، مقدم است .
روز : 30
آخر سال عرب است . بروايت (سيد) دو ركعت نماز وارد است در هر ركعت (حمد)يكمرتبه و (توحيد) و (آية الكرسى ) هر يك ده مرتبه و بعد از سلام بخواند:
(( اللهم ماعملت فى هذه السنه من عمل نهتينى عنه و لم ترضه و نسيته و لم تنسته ودعوتنى الى التوبه بعد اجترائى عليك اللهم فانى استغفرك منه فاغفرلى و ماعملت منعمل يقربنى اليك فاقبله منى و لا تقطع رجائى منك يا كريم . ))
(شيخ كفعمى ) اين نماز را باين نحو روايت كرده كه در ركعتاول بعد از (حمد) ده مرتبه (توحيد) و در دوم بعد از (حمد) ده مرتبه (آيةالكرسى ) بخواند و بعد از نماز همان دعا را بخواند.
در اين روز، سنه 206، (نضر بن شميل ) نحوى بصرى در (مرو) وفات كرد و اواز اصحاب (خليل بن احمد) و صاحب فنونى از علم است . گويند در (بصره ) امرمعيشت بر او تنگ شد به عزم مسافرت بخراسان حركت كرد، قريب سى هزار نفر ازاهل علم بصره مشايعت او كردند.
(نضر) چون به (مربد) رسيد گفت : اىاهل بصره ! دشوار است بر من مفارقت شماها و بخدا قسم اگر روزى يك كيله باقلا ميافتماز شماها مفارقت نمى كردم . در ميان آن همه جماعت كسى پيدا نشد كه اين مقدار رامتحمل شود. لاجرم بخراسان رفت و در (مرو) مقيم شد. روزى در مجلس (ماءمون ) يككلمه تعليم او كرد، پنجاه هزار درهم از ماءمون و سى هزار درهم از(فضل بن سهل ) باو رسيد و آن كلمه اين بود كه ماءمون حديثى مسند خواند ازرسولخدا(ص ) كه فرمود:
(( اذا تزوج الرجل المراءة لدينها و جمالها كان فيها سداد من عوز. ))
و سداد را بفتح خواند و (نضر) بكسر خواند و گفت بفتح ، لحن و غلط است . ماءمونگفت : مرا نسبت بلحن مى دهى . گفت شما قرائت كرديد بهمان نحو كه (هيثم ) راوىبراى شما روايت كرده و او مردى لحان بوده .
(( قال فما الفرق بينهما قال السداد بالفتح القصد فى الدين والسبيل و السداد بالكسر البلغه و كل ما سددت به شيئا فهو سداد ثمتمثل ببيت العرجى اضاعونى واى فتى اضاعوا ليوم كريهه و سداد ثغر. ))
اين قضيه را (حريرى ) در (درة الغواص ) مفصلا ذكر كرده است .
در اين روز، سنه 338، (احمد بن محمد مصرى ) معروف به (ابن النحاس ) نحوىوفات كرد.
و نيز در سنه 606، (ابن اثير) صاحب جامعالاصول در موصل وفات كرد. (ابن اثير) بر چند نفر اطلاق ميشود: يكى ، همين شخصكه مبارك بن محمد بن محمد بن عبدالكريم صاحب نهايه و انصاف فى الجمع بين الكشف والكشاف و جامع الاصول است . و جامع الاصول ، كتابى است كه جميع احاديث صحاح ستكه عبارت است از صحيح بخارى و مسلم و مؤ طا مالك و سنن نسائى و جامع ترمذى و سننابى داود سجستانى در آن جمع است و ديگر برادرش (على ) صاحب كتابكامل التواريخ و اسدالغابه فى معرفة الصحابه است كه در سنه 630 وفات كرد وديگر برادرش (ضياءالدين نصرالله ) است كه در سنه 637، در بغداد وفات كرد.
باب پنجم : وقايع و اعمال ماه محرم
بدانكه چون درهم اين ماه ، جناب سيد الشهداء عليه السلام بمرتبه شهادت فايزگرديده و در اكثر اين دهه ، آنجناب و اهل بيتش محزون و غمگين بوده اند و اخبار موحشهبايشان مى رسيده ، بايد شيعيان از وقت رويتهلال ، محزون و غمگين شوند و به لوازم تغريب آنحضرت قيام نمايند.
در روايت معروفه (رضويه ) است كه فرمود: پدرم امام موسى (ع ) چون ماه محرمداخل ميشد كسى آن حضرت را خندان نمى ديد و اندوه و حزن پيوسته بر او غالب مى شدتا عاشر محرم و چون روز عاشوراء مى شد آنروز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود ومى فرمود: امروز، روزيستكه حسين عليه السلام شهيد شده است .
شب : 1
در آن چند نماز وارد است :
1. صد ركعت نماز به (حمد) و (توحيد).
2. دو ركعت نماز، در ركعت اول (حمد) و (انعام ) و در دوم (حمد) و (يس ).
3. نماز وارده از رسولخدا(ص ) كه فرمود: هر كه در اين شب دو ركعت نماز كند به(حمد) و يازده (توحيد) و صبحش را كهاول سال است روزه بدارد مثل كسى است كه تمامسال را مداومت بخير كرده و در آن سال محفوظ باشد و اگر بميرد، ببهشت برود.
(سيد) براى هلال اين ماه دعاهاى مبسوطى در(اقبال ) ذكر كرده است .
روز : 1
بدانكه اول محرم ، اول سال است و در آن دو عمل است :
1. روزه ، روايت شده كه (ريان بن شبيب ) دائى (معتصم عباسى ) درمثل چنين روز، بر حضرت رضا عليه السلام وارد شد. آن جناب فرمود: اى پسر شبيب ! اينروز، روزه هستى ؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزيستكه حق تعالى دعاى (حضرتزكريا) را در آن مستجاب فرموده ، پس هر كه در اينروز، روزه بدارد و خدا را بخواند،خداوند دعاى او را مستجاب كند، چنانچه دعاى (زكريا) را مستجاب فرموده ، الخ .
2. دو ركعت نماز، كه از رسولخدا(ص ) روايت شده و بعد از فراغ دست به دعا بر دارد وسه دفعه بخواند دعاى (( اللهم انت الاله القديم الخ . ))
(شيخ طوسى ) در (مصباح ) فرموده كه مستحب است روزه دههاول محرم و لكن روز عاشوراء را امساك نمايد از طعام و شراب تا بعد از عصر، آنوقتبقدر كمى تربت تناول نمايد.
در اين روز، حضرت (ادريس ) پيغمبر، به آسمان بالا برده شده و آن حضرت بعد ازوفات (آدم ) به دويست سال ، مبعوث برسالت شد. پس مردم را بحق دعوت كرد و باآنكه سلطنت و نبوت براى آنجناب جمع شده بود در مسجد سهله اقامت نمودى و خياطتفرمودى و اول كس است كه بسوزن جامه دوخت و بقلم نگاشتن آموخت و شهرهاى بسيار درجهان ، بنيان فرمود و از بناهاى آن جناب است (هرمان ) در غربى مصر و آن دو بناىعظيم است مربع مخروط، مشتمل بر چهار مثلث كه هر ضلعى تا ضلعى چهار صد ذراعمسافت دارد و ارتفاع هر يك بهمين مسافت است و اين بنا را در شش ماه بپايان آورده . گويندبر آن نوشتند:
(( قل لمن ياتى بعد مايهدمها فى ستماة عام و قد بنيتها فى ستته اشهر و الهدم ايسر منالبنيان . ))
در اين روز، بفرمايش (شيخ بهائى ) سال چهارم ، غزوه (ذات الرقاع ) واقع شدهفقير گويد كه مورخين اين غزوه را در جمادى الاولىسال ششم ذكر كرده اند. بهر جهت در اين غزوه ، پيغمبر، (ابوذر) را در مدينه گذاشتو با جماعتى كه متجاوز از هفتصد نفر نبودند بجانب (نجد) رفت و در (ذات الرقاع )فرود آمد. كفار آنجا از هول و ترس بكوهها فرار كردند و از غايت دهشت ، بسيارى زنانخود را نتوانستند حركت بدهند، لاجرم مسلمانان زنان ايشان را اسير كردند. چون هنگام نمازرسيد، مسلمانان خواستند نماز بخوانند، از كفار ايمن نبودند كه مبادا، در وقت نماز بر سرايشان بتازند. اين هنگام نماز خوف نازل شد و ايشان نماز خوف گذاشتند و ايناول نماز خوفى بود كه بجا آورده شد.
(جابر بن عبدالله ) كه در اين سفر همراه بوده ، روايت كرده كه زنى كافره ازاسيران از ترس بمرد. شوهرش كه چنين فهميد سوگند ياد كرد كه از قفاى پيغمبر مىروم تا يكتن از مردمش را بكشم . هنگام مراجعت پيغمبر در دره اى فرود آمد. دو نفر از مهاجربخفت و انصار براى حراست بالاى كوه شدند. نخست ازاول شب نوبت گذاشتند. مرد مهاجر بخفت و انصارى بنماز ايستاد و آن كافر برسيد وصداى نماز انصارى را شنيد. تيرى بجانب او افكند. انصارى تير را بكشيد و نماز راقطع نكرد. آن كافر تير ديگر انداخت ، باز نماز را نشكست در ضربت سوم ، نماز رابنهايت برده بود، مهاجرى را بيدار كرد تا از پى كافر شتافت و او را بيافت . پس چونبرگشت و زخم سه تير در انصارى ديد، باوى گفت كه چرا در ضربت نخستين مرا بيدارنكردى . گفت : آن وقت سوره اى از قرآن مى خواندم و نخواستم قطع كنم و بخدا سوگندكه اگر نه آن بود كه ماءمور بحراست بودم اگر هزار تير بر من مى آمد، قطع سورهنمى كردم تا جان بدهم .(49)
از براى (جابر) نيز مكالماتى است با رسولخدا(ص ) در اين سفر، هنگاميكه شترشدر راه ماند و خوابيده بود، مقام را گنجايش نقل نيست .
اين غزوه را (ذات الرقاع ) گويند از جهت آنكه در آن اراضى ، تلهاى بسيار و پستى وبلنديهاى رنگ و رنگ بود، چون جامه مرقع ، نه آنكه بعضى اصحاب پاهايشان مجروحشده بود و صلها و رقعه ها بر پاى خود بسته بودند.
و نيز در غره محرم ، سنه 20، فتح (مصر) بر دست (عمروعاص ) شد و بعد از آن(اسكندريه (50) عنوه ) مفتوح شد و (عمروعاص ) را اسكندريه پسند خاطر افتاد.شرح فتوحات را به (عمر) نوشت و خواستار شد كه در (اسكندريه ) سكون اختياركند. (عمر) جواب نوشت كه ما بين من و خود، آب را حاجر نكنيد تا هر گاه بخواهم ،بتوانم بر راحله خود سوار شوم و بى مانعى بر شما وارد شوم . پس (عمروعاص )آهنگ (فسطاط) مصر كرد و اين شهر از اين روى (فسطاط) نام يافت كه(عمروعاص ) هنگام فتح (مصر) در اين موضع فسطاط برافراشته بود و در تحتقبه آن نشيمن داشت . چون آهنگ (اسكندريه ) نمود، بفرمود تا فسطاط را بر كنند و باخود حمل دهند. گفتند: كبوترى بر بالاى آن بچه نهاده است . گفت : حرام است كه آن را بركنيم و بچگان كبوتر را بهم بزنيم . فسطاط را بگذاشت و طريقه اسكندريه برداشت .در آنوقت كه مراجعت كرد هم بجاى فسطاط آمد و آنجا را نشيمن كرد و لشكريان نيز درگرد آن فسطاط، خانه ها بنا كردند. پس آنجا شهرى شد موسوم به (فسطاط).
جامع اين كتاب (عباس قمى ) گويد كه از اينجا معلوم شود كه جلافت و قساوت و كفر(عمر سعد) و لشكرش ‍ بچه حد و مرتبه بوده كه در كربلا باين مقدار كه(عمروعاص ) كافر، مراعات بچه كبوتران كرد، ايشان مراعات اهلبيت واطفال سيد الشهداء را نكردند، بلكه آتش بخيمه هاى ايشان زدند و آن مظلومان شكستهدلان را چه صدمه ها كه زدند. چنانچه (حضرت رضا) عليه السلام فرموده : (( واضرمت النيران فى مضاربنا. ))
و چه خوب گفته شاعر:

آتش بآشيانه مرغى نمى زنند
گيرم كه خيمه ، خيمه آل عبا نبود
و نيز در غره محرم ، سنه 81، (محمد بن حنفيه ) فرزند (اميرالمؤ منين عليه السلام) وفات كرد و در بقيع ، بخاك رفت و بعضى گفته اند كه از فتنه (ابن زبير)فرار كرد بجانب طائف و در آنجا وفات كرد.
جماعت (كيسانيه ) او را امام ميدانستند و او را مهدى آخر زمان مى خواندند و باعتقاد ايشانآنكه : (محمد) در جبال رضوى كه كوهستانى يمن است ، جاى فرموده است و زنده است تاگاهى كه خروج كند. الحمدالله كه اهل آن مذهب ، منقرض شدند.
از قوت (محمد) نقل شده كه وقتى زره اى چند بخدمت (اميرالمؤ منين ) آوردند، يكى ازآنها از اندازه قامت بلندتر بود. حضرت فرمود تا مقدارى از دامان آنرا قطع كند.(محمد) دامان زره را بدست جمعكرد و از آنجا كه (اميرالمؤ منين ) علامت نهاده بود بيكقبضه بگرفت و مثل آنكه بافته حريرى را قطع كند دامنهاى درع آهنين را از هم دريد وكثرت شجاعت و دليرى او از سير در تاريخ حرب(جمل ) و (صفين ) معلوم ميشود.
(شيخ كشى ) از حضرت رضا(ع ) روايت كرده كه فرمود: (امير المؤ منين عليه السلام) مى فرمود كه (محامده ) يعنى (محمدها) ابا دارند از معصيت خداىعزوجل . راوى پرسيد كه اين محامده كيانند. فرمود: (محمد بن جعفر)، (محمد بن ابىبكر)، (محمد بن ابى حذيفه ) و (محمد بن امير المؤ منين ).
فقير گويد كه (محمد بن جعفر بن ابيطالب ) در صفين شهيد شد و (محمد بن ابىبكر) در نيمه جمادى الاولى ، قتلش بيايد و (محمد بن ابى حذيفه ) پسر دائى(معاويه ) و از اتباع و انصار (امير المؤ منين ) است و او همانستكه معاويه او رابگرفت و در زندان حبس كرد، مدتى مديد در زندان او بود تا شهيد شد.
در اين روز، سنه 161، (سفيان بن سعيد ثورى ) در بصره وفات كرد و در احاديثاماميه رواياتى در ذم او وارد شده است و او است كه خطبهرسول (ص ) را در مسجد خيف از (حضرت صادق ) (ع ) اخذ كرد و چونتاءمل در كلمه : (والنصيحه لائمه المسلمين ) نمود و فهميد مراد (امير المؤ منين ) (ع )و اولاد او است ، آنرا پاره كرد.
در اين روز، سنه 632، (شهاب الدين عمر بن محمد سهروردى ) شافعى صوفىوفات كرد و نسبش به (محمد بن ابى بكر) منتهى مى شود و او مرجع ارباب طريقتبوده و از كسانى كه درك خدمت او را نموده (شيخ سعدى ) است و دو كلمه از قضاياى اونقل نموده كه بعضى آن را در ضمن شعر آورده :
بطرف بستانش گفته سعدى
دو پندم داد شيخ سهرودى
يكى بر عيب مردم ديده مگشا
پرهيز كن از خودپسندى
در اين روز، (واقدى ) و (شيخ حسين ) پدر (شيخ بهائى ) متولد شده اند.
در اين روز، سنه 1101، شيخ اجل(شيخ حسن ابن زين الدين الشهيد الثانى ) وفات كرد و اين شيخ از وجوه علما وفقهاى اماميه و اولاد و احفاد او از فقها مى باشند و او را مصنفات رشيقه است در حديث وفقه، مانند، منتهى الجمان و معالم و اثنى عشريه و غيرها.
روز : 2
در اين روز، سنه 61، حضرت امام حسين عليه السلام به زمين كربلا ورود فرمود و چونبه آن زمين رسيد، پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا مينامندش . چون نامكربلا شنيد گفت :
(( اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء ))
پس فرمود: اين موضع كرب و بلاء و محل محنت و عنا است ، فرود آئيد كه اينجامنزل و محل خيام ما است . اين زمين جاى ريختن خون ما است و در اين مكان واقع خواهد شدقبرهاى ما. خبر داد مرا جدم رسولخدا(ص ) باينها. پس در آنجا فرود آمدند.
در اين روز، سنه 605، به قول (ابن اثير) وفات كرد به (حله ) شيخ زاهد عالم(ورام بن ابى فراس ) صاحب (تنبيه الخواطر) و او از بزرگان علماى اماميه و ازاحفاد (مالك اشتر) و جدامى (سيد ابن طاووس ) است .
(( قال السيد رحمه الله فى فلاح السائل كان جدى ورام بن ابى فراس قدس اللهجل جلاله روحه ممن يقتدى بفعله و قد اوصى انيجعل فى فمه بعد وفاته فص عقيق عليه اسماء ائمته صلوات الله عليهم )) .
روز : 3
حضرت يوسف صديق را سياره از چاه عميق بيرون آوردند.
در اين روز، (عمر بن سعد) با چهار هزار سوار به كربلا وارد شد و فرستاد نزد امامحسين (ع ) كه براى چه به اين جا آمده ايد. آن حضرت جواب داد: براى آنكهاهل كوفه به من نامه ها نوشتند و مرا به اينجانب طلبيدند، به تفصيلى كه درمقاتل نوشته شده و روز به روز لشكر به جهت يارى او وارد شد تا در روز ششم محرمبه روايت (سيد) بيست هزار سوار نزد او جمع شد.
در اين روز، سنه 252، (مستعين بالله ) را از خلافت خلع كردند.
روز : 4
اول خلافت (عثمان ) است . بدانكه گاهى كه (عمر بن الخطاب ) در جناح سفر آخرتبود، امر خلافت را در ميان شش نفر به شورى افكند و مدت آنرا سه روز قرار داد چنانكهروز بيست و ششم ذيحجه معلوم شد. پس از آنكه (عمر) در سلخ ماه ذى الحجة درگذشتتا سه روز كار خلافت بجهت شورى تاءخير افتاد و عاقبت بر (عثمان ) قرار گرفت .پس روز چهارم (عثمان ) لباس خلافت برتن پوشيد و مورخين ثبت كرده اند كه بعد ازاستقرار امر خلافت بر (عثمان ) بسراى خويش آمد. جماعت بنى اميه ، صغير و كبير بهشادمانى گرد او فراهم شدند و در خانه را از بيگانگان مسدود داشتند. در اين وقت(ابوسفيان ) بانگ برداشت كه آيا غير از بنى اميه كس ديگر در اين سراى مى باشد؟گفتند: نه . گفت : اى جماعت بنى اميه از در نشاط و بازى ، اين منصب خلافت را مانند گوىدر ميان خود، دست بدست دهيد. قسم بآنكه (ابوسفيان ) را سوگند بارور است كه نهعذابى است و نه حسابى و نه بهشتى است و نه جهنمى و نه حشرى است و نه قيامتى .
(عثمان ) چون اين كلمات را شنيد، بيمناك شد كه اگر اين كلمات گوشزد مسلمانانشود، فتنه اى بزرگ پديد آيد. فرمان داد تا او را از مجلس بيرون كردند. گوينداول مسامحتى بود از (عثمان ) در اجراى حكم خداوند. چه حكم مرتدقتل است نه اخراج از مجلس .
بالجمله ، پس از آن (عبدالرحمن بن عوف ) بر (عثمان ) وارد شد و (عثمان ) راامر كرد بمسجد رود و بر منبر صعود كند. (عثمان ) بمسجد رفت و بر منبر صعود كردو خواست تا خطبه اى ايراد كند، راه سخن بر او مسدود شد و نتوانست چيزى بگويد. لاجرمگفت : اى مردم همانا (ابوبكر) و (عمر) ساخته اين مقام مى شدند و از آن پيش كهبالاى منبر شوند خطبه اى پرداخته و از بر مى كردند و بر بالاى منبر قرائت مى كردندو من تدارك اين كار نكردم و عاجز ماندم و شما آن را خرده نگيريد چه احتياج شما بامامعادل (51) افزون است از امام خطيب و زود باشد كه خطبه ها برحسب مراد اصغا نمائيد.اين كلمات بگفت و از منبر فرود آمد و بسراى خويش رفت .
در روايت (روضه الاحباب ) است كه (عثمان ) دراول جمعه از خلافت خويش بر منبر رفت . راه سخن بر او بسته شد و نتوانست اداء خطبهكند، لاجرم ترك خطبه كرد و اين كلمات بگفت و از منبر فرود آمد:
(( بسم الله الرحمن الرحيم ايها الناس سيجعل الله بعد عسر يسرا و بعدعى نطقا وانكم الى امام فعال احوج منكم الى امام قوال اقول قولى و استغفر الله لى ولكم . ))
روز : 5
حضرت موسى (ع ) با بنى اسرائيلاز دريا عبور كردند و (فرعون ) و جنودش غرق شدند.
روز : 6
در اين روز، سنه 406، وفات كرد در بغداد سيداجل شريف و عنصر لطيف (محمد بن الحسين ) معروف به (سيد رضى ) ذوالحسبين نقيبعلويه و شريف اشراف بغداد و اين سيد بزرگوار برادر (سيد مرتضى ) است كهوفاتش در روز 25 ربيع الاول ذكر مى شود و آن جناب بعظمت شاءن و علو همت و فصاحتزبان ، معروف است . وفاتش قبل از (سيد مرتضى ) واقع شد و (فخر الملك )وزير (بهاء الدوله بن عضد الدوله ديلمى ) و جميع اعيان و اشراف و قضات بغدادبجنازه او حاضر شدند. (سيد مرتضى ) نتوانست از كثرت جزع و غصه ، جنازه برادررا مشاهده كند، لاجرم در تشييع و دفن او حاضر نشد بلكه در حرم مطهر جدش حضرتموسى كاظم (ع ) رفت و (فخر الملك ) بر جنازه (سيد رضى ) نماز خواند و درخانه خود، سيد سعيد را دفن كردند و آخر روز بود كه (فخر الملك ) بحرم رفت و(سيد مرتضى ) را از حرم بخانه آورد و بعد از چندى جسد شريف (سيد رضى ) رابكربلا حمل كردند و در نزد قبر والدش در جوار امام حسين عليه السلام دفن نمودند.
(سيد رضى ) را تصنيفات رائقه است از جمله : مجازات قرآن ، مجازات النبويه و كتابمعانى القرآن و از مجهوعات آنجناب كتاب (نهج البلاغه ) است و اشعار بسيار گفته وجماعتى از فضلاء آن اشعار را جمع كردند و تدوين نموده اند و فضلا را باشعار اوعنايتى تمام است و او را اشعر قريش گفته اند.
روز : 7
روزيستكه حق تعالى تكلم فرموده با (حضرت موسى ) در كوه طور.
در اين روز، (عمر بن سعد)، (عمرو بن حجاج ) را با پانصد سوار بر شريعهفرات موكل كرد و امام حسين (ع ) را از آب منع كرد، بجهت نامه اى كه (ابن زياد) در اينباب براى او نوشته بود.
روز : 8
در اين روز، سنه 686، وفات كرد (بدرالدين محمد بن محمد بن مالك ) اندلسى نحوىمعروف به (ابن ناظم ) شارح الفيه پدرش و صاحب شرح كافيه و غيره .
روز : 9
روز تاسوعا است و روزيستكه (شمر بن ذى الجوشن ) با نامه (ابن زياد) در بابقتل امام حسين (ع ) وارد كربلا شد و (ابن سعد) بر حسب آن نامه ، مهياىقتل آنحضرت شد. لاجرم وقت عصر بود كه لشكر خود را بانگ زد كه : (( ياخيل الله اركبى و بالجنة ابشرى . ))
جنود نامسعود او سوار شد ورو بعسكر سيد الشهداء آوردند در حاليكه آن حضرت در پيشخيمه ، شمشير خود را در بر گرفته بود و سر بزانو نهاده بود و بخواب رفته بود.جناب (زينب ) چون هياهوى لشكر را شنيد، بنزد برادر دويد، عرض كرد: برادر مگرصداهاى لشكر را نميشنويد كه نزديك شده اند. پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهررا فرمود كه ايخواهر اكنون رسولخدا را در خواب ديدم كه بمن فرمود: تو بسوى منخواهى آمد.
حضرت (زينب ) تا اين خبر را شنيد، طپانچه بر صورت زد و واويلا گفت . حضرتفرمود كه ايخواهر ويل و عذاب از براى تو نيست ، صبر كن و ساكت باش ، خدا ترا رحمتكند.
پس جناب عباس را فرستاد تا تحقيق كند چه مطلب شده چون معلوم كرد كه بناىقتل است ، آنشب را حضرت از ايشان مهلت خواست كه قدرى نماز و دعا و استغفار بجا آورد وبالجمله اين روز، روز اندوه و حزن اهل بيت (ع ) است .
(شيخ كلينى ) از جناب (صادق عليه السلام ) روايت كرده كه آنجناب فرمود:تاسوعا روزى بود كه جناب حسين عليه السلام و اصحابش را در كربلا محاصره كردندو سپاه شام بر قتال آنحضرت اجتماع كردند و (ابن مرجانه ) و (عمر سعد)خوشحال شدند بسبب كثرت سپاه و بسيارى لشكر كه براى آنها جمع شده بود و جنابحسين (ع ) و اصحابش ضعيف شمردند و يقين كردند كه ياورى از براى آن حضرت نخواهدآمد و اهل عراق او را مدد نخواهند نمود. پس فرمود پدرم : فداى آن ضعيف غريب .
شب : 10
شب عاشورا است و در اين شب جناب سيد الشهداء اصحاب خود را جمع كرد و خطبه اى خواندو كلماتى با آنها فرمود كه حاصلش آنكه من بيعت خود را از شما برداشتم و شما راباختيار خودتان گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب ، شما رافرو گرفته . شب رامطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد.اهل بيتش عرض كردند: براى چه اين كار بكنيم آيا براى اينكه بعد از تو زندگى كنيم .خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار نا شايسته را ديدار كنيم و اصحاب نيز هر يك بايننحو كلماتى گفتند و شهادت در خدمت آن حضرت را بر زندگى دنيا اختيار نمودند.
از جناب على بن الحسين (ع ) روايت است كه فرمود: در آن شبى كه پدرم در صباح آن شهيدشد من بحالت مرض ‍ نشسته بودم و عمه ام زينب پرستارى من مى كرد و كه ناگاه ديدم ،پدرم كناره گرفت و بخيمه خود رفت و با آن جناب بود (جون ) آزاد كرده (ابوذر)و شمشير آنجناب را اصلاح مى نمود. پدرم مى گفت : (( ياد هراف لك منخليل الخ . )) و اين ابيات را دو دفعه يا سه مرتبه انشاد فرمود و من حفظ كردم . پسچون دانستم كه از خواندن آنها چه اراده كرده ، گريه گلويم را گرفت ، بر آن صبرنمودم و اظهار جزع ننمودم و لكن عمه ام (زينب ) چون اين كلمات را بشنيد خويشتن دارىنتوانست كرد، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است .
پس برخاست و بيخودانه با سر و پاى برهنه بجانب آنحضرت شتافت و گفت : ايكاشمرگ ، مرا نابود ساختى و اين زندگى از من برداختى . اين وقت زمانى را ماند كه مادرم وپدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته ، چه اى برادر! تو جانشين گذشتگان و فريادرسبازماندگانى .
حضرت بجانب او نظر كرد و فرمود: ايخواهر نگران مباش كه شيطان حلم ترا نربايد واشگ در چشمهاى مباركش ‍ بگشت و باين مثل تمثل جست :
لو ترك القطا لنام : يعنى اگر صياد، مرغ قطارابحال خود گذاشتى ، آن حيوان در آشيانه خود، شاد بخفتى .
(زينب ) گفت : يا ويلتاه ، آيا بستم جان شريفت گرفته خواهد شد. پس اين مطلببيشتر دل مرا مجروح خواهد كرد و غصه آن بر من سخت تر اثر خواهد نمود. پس لطمه برصورت خود زد و بر رو افتاد و غش كرد.
پس جناب امام حسين (ع ) آب بر صورت او بپاشيد تا بهوش آمد و او را بكلماتى چندتسليت داد. پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم و بايد كه بقسم منعمل كنى . گاهى كه من كشته شوم ، گريبان در مرگ من چاك مزنى و چهره خويش را بناخننخراشى و از براى شهادت من بويل و ثبور فرياد نكنى . پس (سيد سجاد)(ع )فرمود كه پدرم عمه ام را آورد و در نزد من نشانيد.
روايت است كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمه هاى حرم محترم رابيكديگر متصل كردند و بر دور آنها خندقى حفر كردند و از هيزم پر كردند كه جنگ ازيكطرف باشد و دشمن نتواند متعرض خيام حرم شود.
خدا داند كه آن خداپرستان در آن شب آخر عمرشان چه زحمتها كشيدند از حفر خندق و جمعكردند هيزم و تحصيل آب براى وضو و غسل و شستن جامه هاى خويش كه كفنهاى ايشان بودو چه عبادتها و تضرعات و مناجات با قاضى الحاجات كه در آن شب بجا آوردند وپيوسته صداى تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديده خيرالبشر بلند بود وشايسته است كه شيعيان بآن سعادتمندان تاءسى كنند و اين شب را بعبادت و تلاوت وگريه و اندوه احياء دارند.
(سيد) در (اقبال ) از براى اين شب ، دعا و نمازهاى بسيار با فضيلت هاى بسيارنقل كرده و از جمله ، چهار ركعت نماز است در هر ركعت (حمد) و پنجاه مرتبه (توحيد)و اين نماز مطابق است با نماز (امير المؤ منين )(ع ) كه فضيلت بسيار دارد و بعد ازنماز فرموده ذكر خدا بسيار كند و صلوات بفرستد بر رسولخدا(ص ) و لعن كند بردشمنان ايشان ، آنچه ميتواند.
در فضيلت احياى اين شب ، روايت كرده كه مثل آنست كه عبادت كرده باشد خدا را بعبادتجميع ملائكه و اگر كسى را توفيق شامل حال شود و در اين شب در كربلا باشد و زيارتامام حسين (ع ) كند و بيتوته نزد آن جناب نمايد تا صبح ، خدا او را محشور فرمايد درجمله شهداء و ملطخ بخون سيد الشهداء(ع ) چنانچه (شيخ مفيد) فرموده .
در روايت جناب صادق عليه السلام است كه :
(( من بات عند قبر الحسين عليه السلام ليلة عاشوراء لقى الله يوم القيمه ملطخابدمه و كانما قتل معه فى عرصه كربلا. ))
بدانكه در همان شب قتل امام حسين عليه السلام ، اعمش و عمر بن عبدالعزيز و هشام بن عروهو زهرى و قتاده متولد شدند.
در شب عاشورا، سنه 361، سلطان محمود سبكتكين نيز متولد شد.
روز : 10
روز عاشوراء و روز شهادت امام حسين عليه السلام است و در اين روز در كربلا در وقتصباح حضرت امام حسين (ع ) دست به دعا برداشت و گفت :
(( اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فىكل شده الخ . ))
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندقآتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان .
از آنطرف (عمر سعد) نيز صفوف لشكر خود را آراست .
در آن زمان ، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد واهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد(52) و صلوة ، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمودكه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد.الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام ؟براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟
(عمر سعد) تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه منبودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيدالشهداء را تير باران كردند.
حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چارهنداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدانرفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد. (ابو ثمامه ) عرض كرد وقتزوال است مى خواهيم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم . از لشكر (عمر سعد) مهلتنماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم (زهير بن قين ) و (سعيد بنعبدالله ) خود را وقايه آن جناب كردند و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خودمى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.
بالجمله ، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد.ايشان نيز يك يك ، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصورحالشان ، جگرها آتش ميگيرد.
جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه ماءيوسانه بقامت او كرد، گريه اورا فرو گرفت و كلمات معروفه (( اللهم اشهد على هولاء القوم )) را فرمود. علىاكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تاءثير كرد، برگشت نزد پدر وگفت : (( يا ابا العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى . ))
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفتهفرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او راشهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيهرسولخدا(ص ) را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآنصورت نهاد و فرمود:
(( قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمةالرسول على الدنيا بعدك العفاء. ))
و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى جنابابوالفضل و كيفيت شهادت آنمظلوم و ساير شهداء كهمجال ذكر نيست .
بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است . نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالىداشته آنوقتى كه آن طفل را بآنجناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قومبيحيا آنطفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كهآنطفل در دست پدر، جان داد و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود رادر قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشيربلند كرده بود كه آنحضرت زند. (عبدالله ) گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مىخواهى عموى مرا بكشى . پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد وبپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه (عماه ).
حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه (حرمله ) او را تيرى بزد و شهيدكرد.
ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و براهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيكوداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد وبميدان رفت و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود،چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامهبلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد،همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستهارا از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد.
در اينوقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانىعارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. (مالك بن يسر) بجانب آن جناب روان شد وناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شدو (صالح بن وهب ) نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد.
جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت (( واخاه و اسيداه وااهل بيتاه . )) اى كاش ‍ آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مىپاشيد و (عمر سعد) را فرمود: اى عمر! (ابو عبدالله ) را مى كشند و تو او رانظاره مى كنى . آن ملعون جواب نگفت .
(زينب ) با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يكنفر مسلمان نيست . احدى جواب اورا نداد و بالجمله (شمر) لشكر را ندا كرد كه مادر بر شماها بگريد چه انتظار مىبريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد. پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.
(حصين بن نمير) تيرى بر دهان مقدسش زد و (ابو ايوب غنوى ) تيرى بر حلقومشريفش زد و (رزعة بن شريك ) ضربتى بر شاءنه چپش زد و (سنان بن انس )نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.
پس آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم . پس از آن ، بدنمقدسش را برهنه كردند و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند وزنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. (عمر سعد) بجانب خيام آمد.زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه (ابن سعد)بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاىربوده خود را نمودند. (عمر سعد) حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اينواقعه ، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست (( والى الله المشتكى و هو المستعان. ))
شايسته است كه شيعيان در اين روز مشغول كارى از كارهاى دنيا نشوند و از براى خانهخود چيزى ذخيره نكنند و مشغول گريه و نوحه و مصيبت باشند و تعزيت حضرت امام حسينعليه السلام را اقامه نمايند و بماتم اشتغال نمايند چنانچه در ماتم عزيزترين اولاد واقارب خود اشتغال مى نمايند و زيارت كنند (حضرت سيد الشهداء) را بزياراتعاشوراء و سعى كنند بر نفرين و لعن بر قاتلان آن حضرت و تعزيت گويند يكديگررا در مصيبت آنحضرت و بگويند:
(( اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام و جعلنا و اياكم منالطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد عليهم السلام . ))
و اگر كسى در اين روز در نزد قبر (امام حسين )(ع ) باشد و مردم را آب دهدمثل كسى باشد كه لشكر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در كربلا حاضر شدهباشد.
خواندن هزار مرتبه (توحيد) در اين روز فضيلت دارد.
از حضرت صادق عليه السلام مرويستكه هر كه در روز عاشوراء هزار مرتبه سوره(اخلاص ) بخواند، خداوند رحمن نظر كند به او و كسى را كه خداوند رحمن نظرفرمايد عذاب نكند هرگز. ظاهرا مراد، نظر رحمت و شفقت است .
و نيز شايسته است كه شيعيان در اين روز امساك كنند از خوردن و آشاميدن بى آنكه قصدروزه كنند و در آخر روز، بعد از عصر افطار كنند بغذائيكهاهل مصيبت مى خورند مثل ماست (53) يا شير وامثال آنها، نه مثل غذاهاى لذيذه و آنكه جامه هاى پاكيزه بپوشند و بندها را بگشايند وآستين ها را بالا كنند بهيئت صاحبان مصيبت .
(شيخ طوسى ) در (مصباح ) از (عبدالله بن سنان ) روايت كرده است كه گفت : مندر روز عاشوراء بخدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم ، ديدم كه رنگ مباركشمتغير و آثار حزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مباركشميريزد. گفتم : يابن رسول الله ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد.فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزيست . مگر نمى دانى كه درمثل اين روز، جد من حسين ، شهيد شده است . گفتم : يابنرسول الله ! چه مى فرمائيد درباره روزه اين روز. فرمود روزه بدار، بى نيت روزه ، ودر روز افطار كن نه از روى شماتت و تمام روز را روزه مدار و بعد از عصر بيكساعتبشربتى از آب افطار كن كه مثل اين روز در اين وقت جنگ ازآل رسول منقضى شد و سى نفر از ايشان باموالى ايشان بر زمين افتاده بودند كه هر يكاز ايشان اگر در حيات حضرت رسول (ص ) فوت مى شد، آنحضرت صاحب تعزيه اوبود. پس حضرت آنقدر گريست كه محاسن شريفش تر شد. الخ .
در اواخر روز عاشوراء سزاوار است كه ياد آورى ازحال حرم (امام حسين ) و دختران و اطفال آنحضرت كه در اين وقت در كربلا اسير اعدا ومشغول بحزن و بكاء بودند و مصيبتهائى بر ايشان گذشته كه در خاطر هيچ آفريدهخطور نكند و قلم را تاب نوشتن نباشد. پس برخيزى و سلام كنى بر رسولخدا و علىمرتضى و فاطمه زهرا و حسن مجتبى و ساير امامان از ذريه سيد الشهداء عليهم السلام وايشان را تعزيت گوئى بر اين مصائب عظيمه با قلب محزون و چشم گريان .
بدانكه در اين روز، سنه 226 (بشر بن حارث حافى ) عارف معروف وفات كرد.گويند اصلش از (مرو) است و در ابتداء امر، مردى بوده پيوسته بشرب خمر و استماعساز و غنا و طرب و ساير ملاهى اشتغال داشته تا آنكه روزى (حضرت موسى بنجعفر)(ع ) از در خانه او عبور مى فرمود، يكى از كنيزان (بشر) از خانه بيرون آمدهبود. حضرت باو فرمود: آقاى تو آزاد است يا بنده . گفت : حرو آزاد است . فرمود: چنيناست ، اگر بنده بود بشرائط عبوديت و بندگى رفتار ميكرد. چون كنيز وارد خانه شداين سخن را براى (بشر) نقل كرد. كلام آنجناب دردل او اثر كرد. پا برهنه دويد تا بخدمت آنحضرت رسيد و بر دست آنجناب توبه كردو ترك خانه و زندگى گفت و پيوسته پا برهنه راه مى رفت بجهت آنكه باينحال بسعادت و خدمت امام رسيده بود و باين سبب او را (حافى ) لقب دادند و او را سهخواهر بود و هر سه بر طريقه او بودند و صوفيه را اعتقاد تمامى است باو.
در اين روز، سنه 352، (معزالدوله ديلمى ) مردم بغداد را امر كرد كه دكاكين و بازارهارا ببنديد و طباخين طبخ نكنند و قبه هائى در بازارها نصب كنند. پس زنها با موهاى آشفتهبيرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب (حسين بن على )نمودند و اين اول روزى بود كه نوحه گرى شد براى آنحضرت در بغداد.
در اين روز، سنه 656، (هلاكو) وارد بغداد شد و واقعه او در بغدد معروف است و درروز بيست و هشتم بآن اشاره خواهد شد.

next page

fehrest page

back page