بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوخته, مؤ سسه فرهنگى مطالعاتى شمس الشموس ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     43000001 -
     43000002 -
     43000003 -
     43000004 -
     43000005 -
     43000006 -
     43000007 -
     43000008 -
     43000009 -
     43000010 -
     43000011 -
     43000012 -
     43000013 -
     43000014 -
     43000015 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

تربيت فرزندان
نظر ايشان در مورد تحصيل فرزندانشان چه بود؟ و چه شرايطى را براى آن فراهم مىآوردند؟
آقاى احمد انصارى : مى فرمودند: از اطلاعات روز بهره مند شويد و به تحصيلاتمعمول آن زمان كه ديپلم بود توصيه مى كردند، در موردتحصيل تا جايى كه امكان داشت تشويق مى كردند هم در مورد دختران و هم پسران ، براىدختران معلم مى گرفتند مى آمدند منزل درس مى دادند، در بيرون نيز همه گونه تسهيلاترا براى تحصيل بچه ها فراهم مى كردند.
خانم فاطمه انصارى : پسرها را مى گذاشتند درس بخوانند طورى كه بچه ها همه دكترو مهندس هستند، ولى چون آن زمان محيط بد بود و برايشان خبرهايش را مى آوردند و حتىبا اين كه يك دختر عمو دارم كه مدير مدرسه هدف تهران بود و پدرشان هم عالم بودولى باز براى ما در منزل معلم مى گرفتند.
تربيت دينى
براى علاقمند كردن فرزندان به احكام دينى آيا روشهاى خاصى داشتند؟ و كلا روشتربيتى مذهبى ايشان چگونه بود؟ به ويژه در شرايط سن بلوغ چگونه باعث انس قلبو روح جوانان با عبادات مى شدند؟
خانم فاطمه انصارى : به ما مى گفتند: بابا حالت رضا و تسليم داشته باشيد براىخودتان خيلى خوبه . و من الان دارم نتيجه اش رو مى بينم . آخه ما اولاد نداريم . اما ايشونطورى ما رو تربيت كرده بودند كه همه چيز حتى دوا درمانى كه ديگران مى روند دنبالشبراى مريضى ، براى خدا باشد. ولى الحمد لله اصلا تا بهحال ناشكرى نبوده ، ايشون همه اش به ما مى فرمودند: ناشكرى نباشد، خدا هر چه براىشما خواسته خيلى خوبه . ما علمايى در فاميل داريم كه آن زمان دخترهايشان يا در شانخانواده نبودند و يا از ترس ‍ پدرشان رعايت مى كردند ولى آن زمان ما از خود خدا مىترسيديم چون خوب جورى به ما مى گفتند، مرحوم پدر مى نشستند و مى گفتند كه باباحرفهايى كه به شما مى زنم زياد نمى خواهم اذيتتان كنم و شما هم بد نمى بينيد، شماهم بايد سرمشق ديگران باشيد، نه اينكه از ديگران چيزى را ياد بگيريد.
و من حالا مى بينم كه در همه بچه هاشون اين حالت رضا تسليم ديده مى شه ، مى گفتند:بابا من براى خودت مى گويم البته ما سن هايمان كم بود، ولى ازاول تربيت ايشان طورى بود كه از خداى خود مى ترسيديم ، ديگرانى هم بودند درفاميل كه عالم بودند ولى بچه هاى ديگر فاميل اين كارها را انجام نمى دادند. مثلا مىگفتند دروغ اصلا نگوييم . ام الفساده . و بعد مى گفتند: ظلم خيلى گناه داره حتما چوب مىخوريد.
بعد هر وقت در خانه يك گرفتارى پيدا مى كرديم و گريه مى كرديم ، مى گفتند: باباببين چه كار كرده ايد؟ توبه كنيد. مى گفتند: شب ها كه مى خوابيد فكر كنيد ببينيد كهامروز چقدر معصيت كرده ايد و چقدر كار خوب كرده ايد؟
مى فرمودند: خدا خيلى خوبه نترسيد ولى شديد العقابه ! مى گفتند كه بايد ببينيد چهكار كرده ايد.
عمه اى داشتيم كه آبادان زندگى مى كرد، چند تا بچه داشت كه هم سن وسال ما بودند. اين ها هر سال از آبادان مى آمدندمنزل ما، بعد طورى شده بود يك بار وقتى كه آمدند غير از ما بچه ها هيچ كس خانه نبودقضيه اى براى دخترعمه ام و خودم اتفاق افتاده و حرفم شده بود با اون ، اون ها مهمان مابودند و من با اون قهر كردم ، با همون بچگى ام پيش خودم گفتم اين رفته اين طورىنشسته گناه داره ، من بروم از دلش در بيارم تا خدا راضى باشه ، حالا مرحوم پدر و مادربزرگم هيچ كدام نبودند كه من باهاش آشتى كردم و دست انداختم گردنش و گفتم كه زهراخانم مرا ببخش ، پدر كه آمدند من رفتم در رو باز كردم ، پدر گفتند: با هم آشتىكرديد؟ من خيلى شرمنده شدم ، بچه بودم خجالت كشيدم و هيچى نگفتم . مى دونستم پدرمى فهمه ، بعد رفتم به مادر بزرگم گفتم ، ايشان گفتند: شما بايد هر چى آقا مىگويند گوش كنيد تكرار نشه ديگه .
يا مثلا كارهايى مى شد و ما بعدش توبه مى كرديم ، آقا مى گفتند: دورغ نگوييد، غيبتنكنيد، بعدش مى فهميدند و گاهى هم به روى ما مى آورند.
يا گاهى اوقات مثلا چيزى هديه مى دادند، طلا مى خريدند، مى فرمودند: به واسطهفلان كار خوبى كه كردى تشويقمون مى كردند و ما هم همه اش منتظر بوديم هر كارىمى كنيم ايشان بفهمند.
مثلا روزه قرضى مى گرفتيم ماه رجب و شعبان ، خدا رحمتشون كنه خودشون پا مى شدندبراى ما افطارى آماده مى كردند خيلى خوشحال مى شدند ما روزه مى گرفتيم ، ما بچهبوديم ، روزه كه مى گرفتيم ، شب تا صبح ما را بيدار نگه مى داشتند كه روزبخوابيم و اذيت نشيم ، يك روزى به من گفتند: بابايى تو امروز نه سالت تموم شده ،بايد نمازت هيچ ترك نشه ، مامور كه نمى خواهى ، خودت بايد نمازت رو بخونى ، بعدهم كه روزه مى گرفتيم ، مى رفتند نون شيرمال مى گرفتند، يك ذوقى مى كرديم كهحالا افطارى ما را پدرمان درست مى كند، به هر طريقى ما را تشويق مى كردند به روزه .
تازه كه تكليف شده بوديم ، خيلى مواظبت مى كردند كه شب تا صبح را بيدار بمونيم ،ميوه بخوريم و اين ها... چون مادر نداشتيم همه چى را هم تهيه مى كردند ميوه را با سبد مىگرفتند مى گذاشتند وسط حياط، مى گفتند: بچه ها آن قدر بخوريد تا سير شويد ولىهيچى را اسراف نمى كردند. مثلا اگر گلابى را گاز مى زدى ، مى گفتند تا آخربخوريد. خيلى دقيق بودند توى اين كارها، يا مثلا مى گفتند خمس و زكات هيچ چيز را آدمنبايد ديمى بده .
يك روز خيلى ميوه از باغ خورده بوديم و دل درد شده بوديم ، ماه رمضان هم بود، مادربزرگم هم خيلى مومن و متقى بود خدا بيامرز، ازدل درد اينقدر داد و بيداد كردم كه مرحوم پدرم فهميد، خب حكيم هم بودند، رفتند نباتجوشيده آورند، من هم روزه بودم ، گذاشتند جلوم ، گفتم بخورم ؟ گفتند خودت مى دونى ،يعنى به من كه تازه نه ساله شده بودم نگفتند بخور، مى گفتند خودت مى دونى .
من خيلى راضيم ازشون ، خدا روحشان را شاد كنه ، آره مى ترسيدند ماها بهمون بد بگذره.
آقاى احمد انصارى : ايشان خيلى مقيد بودند كه فرائض مذهبى را خودشان به بچه هاتعليم دهند، حتى بارها به بنده مى فرمودند كه نمازاول وقتت رو از دست نده ، گفتم : براى چى ؟ مى فرمودند كه : چون نمازاول وقت هم اسقاط تكليفه و هم فضيلت داره ، گفتم فضيلتش چيه ؟ گفتند: البته تونبايد براى فضيلتش بخونى ، تو قصدت بايد قربت باشه ، ولى اين هم در ضمن هستكه تمام گرفتارى هاى انسان را نماز اول وقت برطرف مى كنه ، سعى كن نمازاول وقت بخونى ، اگر فرصت مى كنى نوافل هم بخون ، اگر نمى توانىنوافل را به موقع بخوانى همين طور كه راه ميرى بخون ، خيلى ايشون روى فرائض ‍تاكيد داشتند، به همه تعليم مى دادند و مواظب ماها بودند.
قرائت ما را مى پرسيدند، يكى يكى ماها را مى نشاندند با ما صحبت مى كردند و خودشانمراقبت مى كردند اگر جايى اشتباه داشتيم به ما تذكر مى دادند.
حتى بعضى از مسائل كه در سنين بلوغ لازم مى شه انسان بدونه بطور ايما و اشاره بمامى گفتند، مى فرمودند: بدانيد وقتى انسان به سن بلوغ رسيد يه همچنين مسائلىبرايش پيش مى آيد، تكليف شما اينه ... اينه ...
مديريت خانه و خانواده
در اداره خانواده نحوه برخوردشان چگونه بود؟
آقاى احمد انصارى : خيلى خوب بود، يك مديريت خيلى خوبى داشتند، بچه هاشون وهمسرشون همه را جمع مى كردند و آن ها را در مشورت ها شركت مى دادند. اگر جايى اشتباهمى كردند مى گفتند: من مى خواهم شما را رشد بدهم ، اين جا شما اين اشتباه را كرديد،ارشاد مى كردند بچه ها را... بارها به بنده مى فرمودند مواظب برنامه هاى زندگيتباش !
توصيه به فرزندان
لطفا از نصايحى كه به فرزندان خود مى نمودند بيان فرماييد.
آقاى احمد انصارى : چه همسرانشون رو و چه بچه هاشون رو ارشاد مى كردند، بارها بهبنده مى فرمودند مواظب برنامه هاى زندگيت باش ، همه گونه اشخاص ‍ هست تو اجتماع ،مواظب باش با همه دست دوستى ندهى ، خيلى سعى وافرى در اين زمينه داشتند.
ازدواج فرزندان
نظرشان در مورد ازدواج فرزندانشان چه بود؟
آقاى احمد انصارى : عرض كنم به حضورتان كه در زمان حيات ايشان سه نفر ازفرزندانشان ازدواج كردند و مابقى فرزندانشان بعد از فوت ايشان ازدواج كردند چهپسر چه دختر، اول كسى كه در زمان حيات ايشان ازدواج كرد، من بودم كه فرزند ارشدبودم ، ايشان زياد اصرار مى كرد، بعد يك روز به ايشان گفتم : آقا چه اصرارى داريد؟فرمود چيزى كه من مى دانم تو نمى دانى ، زودتر ازدواج كن ، خيلى اصرار كردم ،فرمودند كه من رفتنى هستم ، مى خواهم در زمان زندگيم ازدواجت را ببينم ، خواهرم هم بعداز من ازدواج كرد، خواهرى داشتم كه در شيراز ازدواج كرد، يك خواهر ديگرى داشتم كه درتهران ازدواج كرد، ديگر خواهران و برادرانمان ماندند بعد از فوت ايشان ازدواج كردند.
اما خاطره اى داشتم در مورد ازدواج خودم ، خدا رحمت كند ان شاء الله همه اموات را، يكى ازدوستان ايشان به نام آقا سيد عبدالله فاطمى ، خيلى مرد روشن ضميرى بود، اصلا باانسانهاى عادى فرق داشت ، خدا رحمتش ‍ كند، آن زمان من كارمند شركت نفت در اراك بودم ،ايشان آمد خيلى اصرار كرد گفت آقا فرموده اند شما بايد ازدواج كنيد، آيا شما كسى را درنظر داريد؟ گفتم بله من كسى را در نظر گرفتم كه باهاش ازدواج كنم . بعد رفت و چندروز ديگر آمد و گفت فلانى ، پدرت مى گه اگر مى خواهى با اين شخص ‍ ازدواج كنى ازمدير مدرسه شان سوال كن ، دعوت كن ، بعد من رفتم مدير مدرسه شان را دعوت كردم ،مدير مدرسه شان مى آمد پيش من زبان انگليسى مى خواند. گفتم با شما كار دارم خارج ازوقت درسى ، ميل دارم يك ساعتى با هم صحبت كنيم آمدند و نشستيم ، گفتم كه من مى خواهمازدواج كنم و فلان دختر را در نظر گرفته ام كه پنجم متوسطه در مدرسه شما درس مىخواند. مى خواهم با شما مشورت كنم و خواهش كنم كه حقيقت را به من بگويى ، آيا اين بهدرد من مى خورد يا نه ؟ ديدم رفت تو فكر، گفتم چرا فكر مى كنى ؟ گفت فلانى اگريك چيزى بهت بگم مى شه اين را نگهش ‍ دارى ؟ گفتم بله ، گفت اين تيكه شما نيست وباعث بدبختى دنيا و آخرت شما مى شود. خيلى مطالب گفت كه حالا گفتنى نيست ، خلاصهما صرف نظر كرديم .
توصيه در سلوك
آيا توصيه هاى سلوكى به فرزندان خود داشتند؟
آقاى احمد انصارى : براى بنده هم پيش آمد، ايشان گاهى دستوراتى به من مى دادند، روىجوانى و... من يك قدرى تمرد مى كردم ، عصبانى مى شدند ولى مى گفتند فلانى ، از دورو نزديك مى آيند از من مى خواهند، بهشان ساده و راحت نمى گم ،طول مى كشه تا بگم ، اين طور رايگان در اختيار تو مى گذارم ، چراقبول نمى كنى ؟ من يك سرى در اين ها مى بينم كه بهت مى گم .
سيره تربيتى
سيره تربيتى ايشان چگونه بود؟
آقاى اسلاميه : روش ايشان ، روش محبتى بود. عبادت را با شوق و علاقه توصيه مىكردند و تا آن مقدار به شاگردانشان دستور عبادت مى دادند كه خسته نشوند. معتقدبودند كه ذكر بدون توجه قساوت قلب مى آورد و لذا با شاگردان در حدود استعدادشانكار مى كردند.
اگر ممكن است در مورد جلسات و مباحث و محتواى آن براى ما توضيح دهيد. در آن جلسات چهمطالبى مى گذشت كه شاگردان را متحول مى كرد؟
آقاى اسلاميه : گاهى كلمه اى از دعا را مختصر شرح مى دادند، پشت سرش بازمثال هايى مى زدند و درد هر كسى را با همان مثال دوا مى كردند يا تذكر بهشان مى دادند،حالت جذبه را در افراد ايجاد مى كردند بدون شرح و بسط، بدونقيل و قال ، همان شوق ، محبت . اين بزرگوار يك جلسه عمومى داشتند روزهاى يكشنبهصبح منزل آقاى سبزوارى بود، كه غالبا درس ‍ اخلاق بود. از آيات قرآن آيه اى راانتخاب مى كردند، دو هفته ، سه هفته كمتر يا بيشتر در اطراف آن آيه توضيحاتى مىدادند. نسبت به ائمه (ع )، به اندازه اى حالشان عجيب بود، آخر صحبت شروع مى كردندبه ذكر مصيبت گفتن ، بغض گلويشان را مى گرفت ، ديگر نمى توانستند بيان كنند. يكمداحى غالبا بعد از ايشان كمى روضه مى خواند. بغض گلويش را مى گرفت و اشكسرازير مى شد. جلسات عجيبى بود، علاوه بر جلسات عمومى سه شب هم سيار بود،شبهاى دوشنبه ، جمعه و چهارشنبه . هر شبى منزل يكى از رفقا بود.
در آن سال هايى كه بنده خدمتشان بودم غالبا خواننده شان من بودم .اول قرآن مى خواندند، مى فرمودند قرآن نور دارد و كدورت ها را برطرف مى كند.
استاد كريم محمود حقيقى : فكر مى كنم شب دوشنبه نوعامنزل آقاى سبزوارى بود، يك مقدارى ايشان سخن مى گفتند. گاهى اگر كسى بود كهصداى جالبى داشت غزلى از حافظ مى خواند و بسا بعضى ابيات را ايشان توضيح مىدادند. ولى اصولا قبل از خواندن حافظ تقريبا نيم ساعت سخنرانى مى كردند كهمتاءسفانه سخنانشان هم در دسترس نيست ، ولى يكى دو جلسه كه بنده ناظر بودم گونهاى بود كه واقعا انسان دگرگون مى شد. خاطرم هست كه اصلا اشك امانم نمى داد، ازاول تا آخر جلسه گريه مى كردم ، يعنى يك همچنين نفوذ كلامى ايشان داشتند. ولى كلاوقتى مجالس خلوتى داشتند، مفصل تر بحث مى كردند.
آقاى سيد على محمد دستغيب : در مجلس ايشان وقتى سكوت شروع مى شد مجلس ‍ ديگهتصويب مى شد به اصطلاح . همه رفقا بودند، هر كس در آن جا بود آنچه را كه بهاصطلاح لازم داشت و مى خواست سؤ ال مى كرد، اگر جهت راهش بود، بهش مى فرمودند.بعضى افراد بودند كه خطرهايى براى آينده شان بود ايشان به همان زبان بىزبانى بهشان مى فهماندند كه يك همچنين خطرهايى دارى و راه جلوگيرى اش چيست .بعضا در ضمن حكايتهاى لطيف ، به خصوص اشخاص را نشانه مى كردند نه اينكه نگاهبكنند، بلكه خود شخص مى فهميد كه منظور از حكايت يا لطيفه اوست و عيب يا مشكلى كهداشت را به او مى فهماندند. بعضى از اشخاصى كه مى خواستند عنايت خاصى به آنهاشود، ابياتى از حافظ يا حديثى مى خواندند و ضمن آن مى فرمودند كه عنايت خدا بهشما نزديك است . هم چنان كه در يك جلسه اشعارى از حافظ را خواندند و به آقاى نجابتفرمودند كه به زودى معناى اين اشعار را نصيب شما مى كنند. بعضى ها را كه راهبرايشان زياد بود مثلا مى فهماندند كه حالا حالاها بايد كار كند. هر كس را به حدى كهبايد متوجه شود، متوجهش مى كردند.
وقتى يك معناى لطيفى را مى خواستند به اصطلاح از لحاظ معنوى تزريق بكنند، مطلبتوحيدى را بفهمانند، اول سكوت بود، اين سكوت هم براى اين بود كه اوهام از بينبرود، خيالات از بين برود، و بعد هر كس به اندازه استعداد خودش بهره مى گرفت ،طورى كه وقتى از مجلس فارغ مى شد، واقعا همه حس مى كردند كه راضى هستند. يكحالت ديگرى به افراد دست مى داد كه ديگر بايد خودش آن حالات را نگه مى داشت .
دو جلسه داشتند، يك جلسه عمومى بود كه خوشبختانه من آن جلسه را بودم ، همه كاسبهامى آمدند. خانه به خانه بود يك دفعه خانه آقاى سبزوارى بود، يك دفعه خانه ديگرى... كه سوره واقعه را تفسير مى كرد، همين . عادى عادى براى همه . ولى جورى ايشانبيان مى فرمودند كه واقعا هر كه بود متوجه خدا بشود. چه سائلش ، چه غير سائلش .من يادم مى آيد در يكى از جلسات يكى از افراد از وقتى كه صحبت شروع شد، شروع كردبه گريه كردن ، نه از اين گريه ها، بلند بلند تا آخر جلسه بلكه يك جلسه ديگرهم داشتند كه براى رفقاى خودشان بود آن موقع با شيرازى ها مى رفتيم ، اصلا يكهيجانى توى همه ايجاد مى شد. رفقاى همدانى همخوشحال بودند كه اينها كه مى آيند يك چيزى هم گير ما مى آيد، از بس محبت داشتند بهرفقاى شيرازى على الخصوص به آيت الله نجابت كه خيلى نظر داشتند.
دكتر على انصارى : من با وجود اين كه سنم زياد نبود، چيزى در حدود 13 سالم بود كهمرحوم ابوى فوت كردند. ولى در اكثر جلسات مرحوم آقا من را به عنوان كمك خودشان مىبردند و به اصطلاح ما همدانى ها، عصاى دست مرحوم آقا بودم . كارهاى داخلى شان رابيشتر من انجام مى دادم . تقريبا جلسه اى نبود كه من حضور نداشته باشم . آنچه كه مناز جلسات ايشان متوجه شدم و تمام شاگردان آقا و بزرگانى كهاهل توحيد بودند، استنباط كرده بودند كه ايشان در حقيقت ، وجود خودشان مى سوخت و وجودديگران را مشتعل مى كرد. اين خصوصيتى بود كه در ايشان بود. ايشان يكپارچه سوزش ‍معنوى بود و هر كس در جلسات ايشان حضور پيدا مى كرد از درونمشغول سوختن مى شد، واقعا مى سوخت در حالى كه لب ، ياراى صحبت كردن نداشت . بهاصطلاح دل پر از گفتگو و لب خاموش بود. يك همچين حالتى داشتند. اتفاق نيفتاده بودكه كسى جلسات ايشان را درك كند و بتواند از اين جلساتدل بكند.
اولين سفارش ايشان در چه موردى بود؟ و براى كسانى كه تازه مى خواستند وارد شوندچه فرمايشاتى داشتند؟
آقاى احمد انصارى : به افرادى كه در سير و سلوك و عرفان وارد مى شدنداول مى فرمود شرعتان را محكم كنيد، مسائل و احكام شرعى تان را محكم كنيد. اينست كهشاگردان اصلى ايشان از علما و فضلا بودند. از افراد بازارى و قشرهاى مختلف ديگرخيلى كمتر بودند. مى فرمودند علما كمتر اشتباه مى كنند و كمترگول مى خورند. اينها را بهتر مى شود ارشاد كرد، چون شرع دست اين هاست . مىفرمودند اول شريعت بعد طريقت بعد حقيقت . اگر شريعت را خوب انجام دهيد تازهاول ورودتان به طريقت است طريقت هم چكيده اى است از شرع ، بعد حقيقت خودشدنبال شما مى آيد.
ايشان چه خطراتى را در سير و سلوك تذكر مى دادند؟
استاد كريم محمود حقيقى : عرض كنم يه سفرى كه در حدود ده نفر بوديم ، در لحظاتآخرى كه مى خواستيم منزل ايشان را ترك كنيم و ساعت اتوبوس هم معين بود، ايشانشروع كردند به حرف زدن و ما هم نگران بوديم كه اتوبوس ‍ حركت مى كند، ولىايشان به حرف زدن ادامه دادند و از فرمايشات ايشان يكى اين بود كه اگر كسى اين راهرا ترك كرد عيبى ندارد، اما پشت سر عرفا بدگويى نكند، اگر بد گفت به دره اى مىافتد كه هرگز توانايى بيرون آمدن را نخواهد داشت . در اين زمينه شروع كردند بهصحبت كردن و ما هم فكر مى كرديم كه حالا اتوبوس هم رفته ، در حاليكه وقتىرسيديم ديديم اتوبوس مشكل پيدا كرده و هنوز راه نيفتاده است . آن روز تاثير سخنايشان به گونه اى بود كه همه ناراحت بوديم و وحشت داشتيم و هر كدام فكر مى كرديماين داستان راجع به خودمان است . بنده در جاده اى كه داشتيم مى رفتيم آمدم خدمت ايشان ،با چشم گريان عرض كردم اين راجع به من نبود؟ ايشان فرمودند: نه ، ولى براى دوامايمانت دعاى رضيت بالله را كه در مفاتيح الجنان است بعد از هر نماز بخوان .بعد از گذشتن حدود 40 سال اين دعا را در تعقيبات تمام نمازهاى واجبم مى خوانم . بعداكه مراجعه كردم در خود مفاتيح حديثى از قول امام صادق (ع ) ديدم كه مى فرمايند ايماندو گونه است ، گونه اى كه دوام پيدا مى كند و گونه اى كه از بين مى رود و اگركسى تمايل دارد كه ايمانش باقى بماند بعد از نمازها اين دعا را بخواند. اين يكى ازتوصيه هاى ايشان بود.
آقا با آنهايى كه از راه برمى گشتند چه برخوردى داشتند؟
آقاى احمد انصارى : هيچى ، خيلى عادى .
در مورد ايشان نقل شده كه افراد ناشناس را با عكس تشخيص مى دادند كه اين فرداهل راه است يا نه ، ممكن است اين قضيه را كمى توضيح بدهيد؟
آقاى احمد انصارى : بله زياد اتفاق مى افتاد كه دوستان عكس مى فرستادند و ايشان مىفرمود كه نه دنبال اينها نرويد، يا اينكه يكى را انتخاب مى كردند كه اين فوق العادهاست دنبالش برويد.
ايشان افراد را ابتدا از درون منقلب مى كردند. اين منقلب كردن به چه صورت بود؟ وتذكراتى كه به افراد مى دادند مثلا راجع به كارشان يا اخلاقشان يا وضعيت شخصىشان چگونه بود؟
آقاى احمد انصارى : ايشان برخوردش با همه افراد يكى نبود، به كسانى كه مى ديدندبا خلوص نيت مى آيند، مى فرمود كه در راهى كه مى خواهيد برويد يك مقدار مشكلاتىداريد كه بايد حتما برطرف كنيد و مشكلات را مى گفتند و كاملا كتاب وجود اينها را ورقمى زدند و مى خواندند آنها كه اين را مى ديدند منقلب مى شدند.
از پندهاى ايشان درباره سير و سلوك و موانع راه ، اگر به خاطر داريد بفرماييد.
آقاى دكتر على انصارى : مى فرمودند يكى از شرايط راه توحيد و معرفت اين است كهانسان نسبت به دوستان اهل طريق و دوستان اهل معرفت كوچكترينغل و غش نبايد در درونش باشد. كرارا مرحوم آقا مى فرمودند اين نكته خيلىقابل تامل است . مى فرمودند يكى از امتحانات بزرگ سالك و خطرات بزرگى كهبراى سالك پيش مى آيد، نه براى همه ، براى يك عده اى هست كه اينها ممكن است به يكسرى علماى ظاهرى و كسانى كه در شريعت هستند بدبين بشوند. البته اين براى كسانىاست كه به تكامل نرسيده باشند. انسان هر چقدر بيشتر بهكمال نزديك شود اين مسائل را دقيقتر رعايت خواهد كرد.
شاگردانشان چطور متوجه قصورشان مى شدند؟
آقاى اسلاميه : در جلسات ايشان بعد از سكوت يك ميوه اى صرف مى شد يا اگر شب هامناسبتى داشت شامى بود و در لابه لاى همان ميوه و شام خوردن ، ايشان مثالهايى داشتندكه گاهى افراد به خصوصى را در بر مى گرفت كهحال خودشان را تطبيق مى كردند، اگر تقصيرى كرده بودند روى آنمثال متوجه مى شدند. غالبا با شوخى و خنده عنوان مى كردند. ولى گاهى اوقات كهمشكلى در جلسات ترميم نمى شد جدى برخورد كرده و مى فرمودند بايد اين كار را ترككنى و آن موضوع خصوصى را هيچ وقت در موضوع عمومى دخالت نمى داد. در جلساتعمومى فقط با ايما و اشاره هاى شيرين افراد را متذكر مى كردند. اما به بعضىتذكرات خصوصى مى دادند كه مثلا تو در اجتماع پشت سر كسى حرف زدى و تنبيه مىكردند. البته افرادى را كه شايستگى داشتند. يك مرتبه به من گفتند فلانى ، فلانساعت بيايد حجره ما، من او را بردم و ايشان به او تذكر دادند و متوجه شدم اين بزرگوارخبردار شده كه اين مومن حرف بى جايى زده ، چون مومن بود تذكر دادند.
اگر ممكن است قدرى درباره شيوه شاگرد پرورى آقاى انصارى بفرماييد كه آيا شيوهخاصى داشتند براى شاگردهايى كه تازه وارد بودند؟ دستورات خاصى را مىفرمودند؟ درباره كسانى كه قديمى تر بودند شيوه شاگرد پرورى شان به چه نحوبود؟
آقاى كريم محمود حقيقى : عرض كنم كلا مبناى عرفان حوزه چه بسا بيشتر از زمانملاصدرا، حاج ملاهادى سبزوارى ، ملامحسن فيض كاشانى ، سيد حيدر عاملى كه واقعاعارفانى بودند كه در حوزه پرورده شدند، اين گونه بود كه در آن بيشتر از هر چيزتكيه بر تقوا است . مثلا آقاى قاضى مى فرمودند اگر نمازتان را درست كنيد به همهجا مى رسيد، در تصوف بسا اذكارى هست ، پرهيزهايى هست ، اما بنده كمتر تقوا ديدم . امااصل و اساس چه براى آقاى قاضى ، چه ايشان ، چه آقاى دستغيب ، چه جناب آقاى نجابت، بيشتر از اينكه بيا ذكر بگو و... تكيه شان روى اين بود كه دامنت به گناه آلودهنشود. واقعا خيلى شرعيات بود كه ما قبل از آشنايى با اين بزرگواران با آن آشنانبوديم ، ما آشنا نبوديم كه مثلا معصيت چقدر مضر است . قبلا در مجالس ‍فاميل ، اين طرف و آن طرف مى رفتيم ، اما ايشان آن گونه ما را از گناه پرهيز مى دادندكه اگر يكى از آشنايان حجابش بد بود ما وارد آن جلس ‍ نمى شديم ، بله تكيه ايشانبيشتر روى شرعيات بود،
ان تتقو الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم
من يتق الله يجعل له مخرجا و يزرقه من حيث لا يحتسب ،

خروج از گناه محل شناخت و فرقان خوبيها و بديها همه اش در خود قرآن مرهون زادتقواست .
اتقوا الله يعلمكم الله ،
و اين علم جز در سايه تقوا به كسى داده نمى شود. مبناى كارشان اين بود.
شاگردان
از بين شاگردان كدام بيشتر مورد توجه آقا واقع بودند؟

next page

back page