بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ستاره درخشان شام رقیه, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SET00001 -
     SET00002 -
     SET00003 -
     SET00004 -
     SET00005 -
     SET00006 -
     SET00007 -
     SET00008 -
     SET00009 -
     SET00010 -
     SET00011 -
     SET00012 -
     SET00013 -
     SET00014 -
     SET00015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آلت قمار ديديد بر يزيد لعن كنيد 
فضل بن شاذان گفت : از حضرت امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: چون سرمبارك امام حسين عليه السلام را به شام بردند يزيدبن معاويه عليه اللعنة امر كردسفره خوراك و شراب گستردند (و با بدكيشان مانند خود) شروع كردند شراب خوردن .
چون از شراب فارغ شدند امر كرد سر مبارك نور چشم حضرت فاطمه زهرا را آوردند ودر طشتى زير سرير گذاردند و بر روى آن برگ قمار شطرنج نهادند.
از اين جهت قمارباز پيرو يزيد است .
آن ملعون ازل و ابد با نديمان خود بر بساط قمار نشست و امام حسين عليه السلام را باپدر و جد بزرگوارش ياد مى كرد و به ياد ايشان استهزاء مى نمود. پس هروقت برحريفش زيادى مى كرد شرب را برمى داشت و سه بار به او مى داد و زيادى آن را پشتطشت از زمين مى ريخت .
(فمن كان من شيعتنا فليتورّع عن شرب الفقاع واللعب بالشطرنج و من نظر الىالفقاع او الى الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلام و ليلعن يزيد وآل يزيد (عليه اللعنة ) يمحو الله عزّوجلّ بذلك ذنوبه ولو كانت بعدد النجوم ).
پس هركس از شيعيان ما باشد بايد از آشاميدن شراب و بازى كردن با شطرنج پرهيزكند و هركس به شراب يا به شطرنج بنگرد بايد امام حسين عليه السلام را ياد كند وبايد حتما يزيد و آل يزيد را لعنت كند.
در مقابل او جزاى آن است كه خداوند عزوجل به اينعمل گناهان او را از بين مى برد اگر چه به شماره ستارگان باشد.(79)
فرزند يزيد، وى را رسوا مى سازد! 
يزيد قبل از مرگش براى پسر خويش ، معاويه از مردم بيعت گرفت ولى پسرش معاويهپس از درگذشت پدر از حكومت كناره گيرى نمود. چنانكه در كتاب (النجوم الزاهرة )(80) آمده است ، معاويه بن يزيد هنگام كناره گيرى از سلطنت خطابه اى ايراد كرد وگفت : اى مردم ، همانا جدّم معاويه در موضوع (خلافت ) و حكومت با كسى كه شايستگى وسزاواريش در تصدّى مقام خلافت بمراتب از او بيش بود، يعنى با على بن ابى طالب ،به كشمكش ‍ و نبرد برخاست و به امورى دست بيالود كه خود مى دانيد، تا بالاخرهمرگش فرا رسيد و اينك در گور خود گرفتار اشتباهات و پاسخگوى گناهان خويش است.
پس از وى پدرم ، يزيد، عهده دار امر حكومت شد، در حاليكه هيچ گونه شايستگى اين كاررا نداشت . وى بر مركب هوى و هوس نشست ، امّا به همه اميدهانايل نيامد، چون اجل مهلتش نداد. او نيز در گور، قرين گناهان و گرفتار سيّئات خويشاست .
سپس معاويه سخت به گريه افتاد، چندانكه قطرات اشك بر گونه هايش ‍ سرازير شدو اظهار داشت : من هرگز عهده دار امر حكومت نشده و وزر ووبال شماها را به گردن نمى گيرم . مادر معاويه ، كه از جمله حاضران و مستمعان اينخطابه بود، وقتى آخرين كلمات فرزندش را شنيد به او خطاب نمود و گفت : اى كاشتو لكّة حيضى مى بودى ! (81) معاويه گفت : كاش ‍ لكّة حيض بودم و نسبت مرا بهيزيد نمى دادند.
معاويه بن يزيد را مسموم ساختند زيرا او با آنها همعقيده نبود و شباهتى نداشت ؛ وسرانجام پس از مرگ معاويه حكومت از خاندان بنى سفيان به مروان بن حكم ، سرسلسلهمروانيان ، منتقل شد. (82) مسعودى در مروج الذهب گويد: سلطنت معاويه بن يزيد بعد ازپدرش 40 روز بوده است . (83)
رفتار يزيد با سر بريده امام حسين (ع ) 
ماجراى اقدام يزيد مبنى بر آلودن سر مبارك آن حضرت به شراب را قبلا آورديم . دررساله حاويه آمده است كه ركن الاسلام خوارزمى گويد: چون سر امام حسين (ع ) را پيشيزيد لعين نهادند آن ناپاك ، پاى بر سر امام نهاد!
زيد بن ارقم حاضر بود، گفت : (لا تفعل ذلك يا يزيد، فإ نّى راءيترسول الله يقبّل ذلك الفم ). يعنى ، يزيد اين كار را نكن ، بدرستى كه ديدمرسول خدا اين دهن را بوسه مى داد، و امّا پيش چنان است كه آن لعين تازيانه گرفته بودو بر لب و دندان امام حسين (ع ) مى زد. نيز در حاويه آمده است كه آن لعين در كنار سر امامحسين (ع ) شراب طلب كرد و آن را بياشاميد، و علما گفته اند كه آن لعين مست شد، بعد ازآن روزى بر بام رقص ‍ مى كرد، از بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد، چنانكه پدرش مستبمرد و صليب رومى در گردن انداخته بود. و جمعى گويند كه يزيد با لشگر بهصيد رفت ، آهويى پيش او آمد، به عقب آن آهو رفت ، حق تعالى به زمين خطاب كرد كه اورا فرو برد: (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الاْ رضَ). (84)
يزيد به بوسه گاه رسول الله صلى الله عليه و آله چوب مى زند! 
شيخ صدوق (قدس سرّه ) مى نويسد: زمانى كه سر اباعبدالله الحسين (ع ) را در طشتطلا به مجلس يزيد آوردند، يزيد لعين با چوب خيزران به لب و دندان حضرت زده و مىگفت : حسين ، عجب لب و دندانهاى خوبى دارى ! كسى كه در همان جا حاضر بود گفت : اىيزيد چگونه چنين مى كنى ! در حاليكه خودم ديدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آلهلبهاى حسين عليه السلام را مى بوسد؟ !(85)

ميان طشت زر خونين گلى بود
كنارش داغديده بلبلى بود
چه بلبل ، بلبل شيرين زبانى
نه او را لانه اى ، نه آشيانى
ز سنگ كين پر و بالش شكسته
غبار غم به رخسارش نشسته
اگر چه سر فرو در زير پر داشت
نظر گاهى ميان طشت زر داشت
كه ناگه ديد گلچين ستمگر
گل سرخش نمود از چوب پرپر
خودش را جانب عمّه كشيده
چو غنچه پيرهن بر تن دريده
ببين اى عمّه چوب خيزران را
كه خونين كرده اين لعل لبان را
بگفتا با دل پرغصّه زينب
مزن چوب ستم ، ظالم بر اين لب
مزن ظالم كه او شاه جهان است
ترا اى بى مروّت ميهمان است
مزن چوب ستم را بر سر او
به پيش ديدگان خواهر او
خدايا داغ زينب تازه گشته
مصيبت بى حد از اندازه گشته
خداوندا، به زينب كار تنگ است
دل زينب مگر يا رب ز سنگ است
(رضايى ) مختصر بنما سخن را
به تن بدريد زينب پيرهن را
سنگباران كردن امام حسين عليه السلام  
ابوريحان بيرونى گويد: ستمهايى كه بر حسين بن على (ع ) كردند در هيچ ملّتى بابدترين افراد انجام ندادند. او را با شمشير و نيزه و سنگباران از پا درآوردند و سپسبر بدنش اسب تاختند. بعضى از اين اسبها به مصر رسيدند. گروهى از مردمنعل آنها را كندند و براى تبرّك به درب خانه هاى خود نصب كردند و اينعمل در ميان مردم مصر سنّتى شد كه بعد از آن ، همه كس در خانه خودنعل نصب مى كرد. (86)
روايت شده كه خون امام حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد تا اينكه مختار بن ابى عبيدهثقفى خروج كرد و به انتقام خون امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشت . مختار گفت: من براى امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ؛ به خدا قسم اگر جميعاهل زمين را هم مى كشتم جبران آن ناخنى را كه از آن حضرت گرفته شده نمى كرد. (87)
دشمنان اهل بيت (ع ) را بشناسيم 
دشمنان اهل بيت رسول (ع ) خدا همه حرام زاده اند. چنانكه مرحوم حومانى گفته كه نشاشيبىنسبش به اموييّن مى رسيد. بايد گفت : اغلب آنهايى كه در اعماق قلبشان عداوت ودشمنى با خاندان رسالت و اهل بيت (ع ) عصمت و طهارت ديده مى شود، يا احيانا نفس آناناز شنيدن شئون ولايت و امامت و معجزات و كرامات ائمّه عليه السلام مشمئز مى گردد، و يابا دستگاه عزادارى سيّدالشّهدا عليه السلام سر ناسازگارى دارند، پس از تحقيق ،انسان اطمينان مى كند كه آبا و اجدادشان از نواصب و دشمناناهل بيت بوده و يا در اسلافشان اشخاصى وجود داشته كه از طريقهاهل بيت بركنار بوده اند. (88)
قال الصادق عليه السلام : (لايبغضنا الا من خبيث ولادته او حملت به امه فى طمثهايعنى حيضها) (89)
عن اءبى رافع عن على عليه السلام قال : (قالرسول الله صلى الله عليه و آله من لم يحبّ عترتى فهو لا حدى ثلاث : إ مّا منافق ، و إ مّاالزنية ، و إ مّا امرؤ حلت به اُمّه فى غيرِ طُهر).

حرامزادگان را بشناسيد! 
منشاء عداوت فرزند ابو دلف ، ناصبى مشهور، با على عليه السلام از حرامزادگى اوبوده است .
قطب الدين اشكورى در (محبوب القلوب )، على بن حسين مسعودى در (مروج الذهب )،عبدالله بن اسعد يمنى در(مرآة الجنان )، ابن خلّكان اربلى در (وفيات الا عيان )، وجمعى ديگر- همگى در نقل اين حكايت به اندك اختلافى اتّفاق نموده اند، كه عيسى بنابى دلف گفت :
برادرم دلف را از على بن ابى طالب (ع ) انحرافى در عقيدت و عداوتى در ضمير بود؛بلكه گاهگاه زبان جسارت دراز نموده به ذيل عصمت آن حضرت ، مطاعن و مثالب چند اسنادمى داد. روزى در مجلس نشسته بود، در اثناى صحبت يكى از حضّار گفت : در احاديث نبويّهوارد است كه رسول الله (ص ) فرمود: (يا على لا يُحبِّك إ لّا مؤ من و لا يُبغضك إ لّامنافقٍ شَقيٍّ ولد زنية اءوحيضة ). يعنى ، يا على ، ترا دوست ندارد مگر كسى كهقلبش به نور ايمان منور باشد و نيز ترا دشمن ندارد مگر منافق كه نطفه اش از زنا ياحيض باشد.
دلف گفت : اين حديث را نبايد پايه و سندى استوار باشد. چه ، شما همگى پايه غيرتامير را در حراست از حريم و حفظ ناموس مى دانيد، كه هيچ فردى را جراءت جسارت نسبتبه حرم امير نيست ، با اين حال دل من مالامال از بغض على بن ابى طالب (ع ) است و در عينحال ، حلال زاده ام .
ام عيسى گويد: در اين گفتگو بوديم كه ناگاه امير وارد مجلس شد و گفت : صحبتهاىشما را شنيدم . در اين احاديث هيچ جاى تاءمل و ترديدى نيست . سند حديث و گفتهرسول خدا صلى الله عليه و آله درست است .
به خدا قسم اين دلف ، هم ولد حيض است و هم ولد زنا. من پيش از انعقاد نطفه اين پسر،مريض بودم و كسى را نداشتم . در منزل خواهرم بسترى بودم و خواهرم پرستارى مرا مىكرد. وى كنيزى داشت بسيار زيبا كه جمالى آراسته داشت . چون منمنزل را خلوت يافتم و شهوت بر من غلبه كرد، نتوانستم خود را حفظ كنم و او را بهرختخواب كشيدم . كنيز هر چه گفت مانع دارم - يعنى حيض مى باشم - من اعتنايى نكردم وبا او همبستر شدم . بعد از چندى آثار حمل در وى ظاهر شد، سپس خواهرم او را به منبخشيد. اى اهل مجلس ، بدانيد كه اين بچه ، هم ولد الزنا و هم نطفه حيض ‍ مى باشد!
رنگ از چهره دلف پريد و صحت مضمون حديث روشن گرديد. (90)
قبر يزيد، عبرت تاريخ ! 
(و اءى عبرة لاُولى الاَبصار اءَعظمُ من كون ضريح الحسين عليه السلام حَرَما معظّما وقبرُ يزيدبن معاوية مزبلة )؟!
براستى كه گور يزيد، براى صاحبان بصيرت مايه عبرت است . چه اينك ، قبّه وبارگاهى در جهان ، از حرم حضرت امام حسين (ع ) بزرگ تر و با جلالتر نيست ، ولىيزيد، كه آن روز سلطنت ظاهرى را دارا بود، آثارى از او باقى نمانده و قبر وى زبالهخانه است !
در اخبارالدول آمده است كه يزيد در ماه ربيع الاولسال 64 ه- .ق به مرض ‍ ذات الجنب در حوران به دركواصل شد. جنازه اش را به دمشق آوردند و در باب الصغير دفن كردند، و قبرش اينكمزبله مى باشد. وى در سن 37 سالگى مرد و خلافتش سهسال و نه ماه طول كشيد. (91)
همچنين امام حسين (ع ) و فرزندانش ، همه براى رضاى خدا، از جان خود گذشتند و ازپسران حضرت ، تنها يك على بن الحسين (ع ) بيشتر نماند و او هم در آن زمان مريض بود.ولى خداوند به اولاد آن بزرگوار بركت داد و در دنيا پخش شدند. (92)
داستان حرّه و احراق بيت  
ابوالحسن مدائنى روايت كرده كه بعد از واقعه حرّه ، از هزار زن بى شوهر فرزند زنامتولّد گرديد كه ايشان را اولادالحرّه ناميدند، و به قولى ديگر: از ده هزار زن . و دراخبارالدول آمده است كه مهاجمين اموى ، در مدينه با هزار دختر باكره زنا كردند.
آنان كه ، آيينى جز آيين يزيد نمى دانستند، دست تعدّى براموال و اعراض ‍ مسلمانان گشودند و فسق و فساد و زنا را در شهر پيامبر(ص ) مباحشمردند، تا به حدى كه نقل شده در مسجد رسول خدا(ص ) نيز زنا كردند.
جنايات مزبور، پس از سركوبى قيام مردم مدينه بر ضدّ يزيد صورت گرفت و علّتقيام مردم نيز، پخش خبر فاجعه كربلا و نيز گزارشى بود كه فرستادگان مدينه ازرذايل اخلاق و رفتار يزيد در شام به آنان دادند.
ابن جوزى گويد: جماعتى از مدينه به شام رفتند تا رفتار و كردار يزيد را ببينند چونبازگشتند، گفتند: (قدمنا من عند رجلٍ ليس له دينٌ، يشرب الخمر و يعزف بالطنابيرو يلعب بالكلاب ) يعنى از نزد مردى باز مى گرديم كه ابدا دين ندارد، شرابمى خورد، طنبور مى نوازد و سگ باز است .
(93)
جنايات فجيع يزيد، و فساد عقيده و بد طينتى و ستمگرى و خونريزيهاى وى ، و تحقيرو توهين او به دين خدا و شعائر و مقدّسات اسلامى ، مشهور تواريخ بوده و بسيارى ازمورخين و محدّثين بزرگ اهل سنّت بدان اشاره كرده اند.
يزيد و ابن زياد را بهتر بشناسيم 
در كتاب (جواهر المطالب )، نوشته ابوالبركات شمس الدين محمّد باغندى ، كه نسخهخطى آن در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است ، بهنقل از ابن فوطى در تاريخش ، چنين مى خوانيم :
يزيد ميمونى داشت كه آن را (ابوقبيس ) ناميده بود. وى اين ميمون را هميشه در كنار خودمى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت : اين ميمون ، يكىاز پيرمردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . نيز ميمون را برگرده خرماده اى كه براى مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود، سوار مى كرد و همراه اسبها بهمراسم اسب دوانى و مسابقه مى فرستاد. يك روز ميمون در مسابقه پيش افتاد، يزيد شادشد و شعرى در تشويق آن حيوان سرود! شگفت آورتر آن بود كه وقتى آن ميمون مرد،خاطر پادشاه اموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار وى را به رسم آدميان ، كفن و دفنكنند و مردم شام برايش عزادارى نمايند!
سبط ابن جوزى در كتاب (تذكرة الخواص ) مى نويسد: يزيد پس از شهادت امام حسين (ع)، ابن زياد را نزد خود فراخواند و به او بخشش فراوان كرد و هديه هاى بسيار داد. وىابن زياد را نزد خويش نشاند، مقام و منزلتش را بالا برد، و نديم و همدم خودش نمود.شبى از شبها بساط ميگسارى گسترده بود و آوازه خوان به رامشگرى سرگرم بود. يزيدبالبداهه اين شعر را سرود:
جامى از شراب به من بنوشان كه استخوانهاى من را سيراب كند، سپس ‍ برگرد و اينفاسق ، ابن زياد، را از همان جام بنوشان ، همان كسى كه راز دار من است ، همان كسى كهامين كار من است ، همان كسى كه كار من و اساس ‍ خلافت من به دست او استوار شده است ،همان كسى كه خروج كننده بر من - يعنى حسين بن على - را كشت ، و دشمنان و حسد ورزان منرا نابود و محو ساخت .
ابن عقيل گويد: در بعضى از اشعار يزيد، كه به دست ما رسيده ، گواه روشنى برلزوم لعن و نفرين وى ، بلكه كفر و زندقه او وجود دارد. يزيد در برخى از اشعارشآشكارا دم از الحاد زده ، پليدى سرشت خود را بروز داده و ناراستى باورهاى خود راآشكار نموده است . از آن جمله اين ابيات است :
اى (عليه ) پيش آى و آواز بخوان و آهنگ بنواز، كه همانا من مناجات و راز و نياز را دوستنمى دارم . بيا و مرا از آن شراب خوشبو سيراب كن ؛ همان شرابى كه دختران بى شوهرآن را تهيّه كرده اند. اى زن ، چون من مُردَم ازدواج كن ، و بعد از من درنگ نكرده و عدّه نگاهندار. مى خواهم در روز حشر كه به ديدار محمّد(ص ) مى شتابم شرابى زرد رنگ ، كهاستخوانهايم را سيراب مى كند، در دست داشته باشم !
آرى ، براى امّت اسلامى ننگ بود كه كسى چون يزيد بر آن حكمفرما باشد و از همينروست كه شخصى چون ابوالعلاء معرى ، مسلمانان را به علّت تن دادن به بيعت با يزيدسرزنش كرده است :
روزگار را مى نگرم كه هر زشتى يى را مرتكب مى شود، و من پيوسته بر شگفتى وحيرتم افزوده مى گردد. آيا اين قريش نبود كه حسين عليه السلام را بهقتل رسانيد، و به حكومت يزيد بن معاويه رضايت داد؟!
سبط ابن الجوزى مى گويد: جد من ، ابوالفرج ، در بغداد بر فراز منبر در حضوردانشمندان و بزرگان يزيد را لعن كرد. گروهى از جفاكاران برخاسته مجلس را ترككردند، ولى او اين آيه قرآن را تلاوت كرد: (اءلا بَعْدا لِمَدْيَنَ كَمَا بَعدَتْ ثَموُدُ)(94) (اهل مدين نابود گردند، همان گونه كه قوم ثمود به هلاكت رسيدند)!
هم او مى نويسد: از جدّ من درباره يزيد پرسيدند، گفت : چه مى توان گفت درباره مردىكه سه سال حكومت كرد و در نخستين سال حكومتش حسين بن على (ع ) را به شهادت رساند،در سال دوم مدينه را به آشوب كشيد، و در سال سوم خانه خدا را ويران كرد؟!
مردم گفتند: آيا مى توانيم او را لعن كنيم ؟ پاسخ گفت : بلى او را لعن كنيد و بر وىلعنت فرستيد.
سبط ابن الجوزى مى افزايد: جدّ من ، در كتاب (الرد على المتعصب العنيد)، نوشته است :در احاديث ما كسانى كه يك صدم كارهاى زشت يزيد را مرتكب شده باشند، مورد نفرينقرار گرفته اند. از آن جمله رواياتى است كه بخارى و مسلم در كتب صحيح خود آورده اند.براى نمونه در حديثى كه ابن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل مى كند مى خوانيم كه آن حضرت كسانى را كه بر بدن خود نقش و نگار مى كوبند،نفرين فرمودند. ابن عمر نيز نظير اين روايت را، شخصا از پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل كرده است . جابر روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رباخوار و رباگيرنده را لعنت كردند.
ابن عمر مى گويد كه شراب از ده جهت حرام و نفرين شده است . اين حديث در مسند احمد بنحنبل ذكر گرديده است . احاديث در اين باره بسيار است كه همه بر ملعون بودن يزيدگواهى مى دهند. نكته مهم اين است كه اين گونه كارهاى حرام غير از جنايت هولناك يزيدمبنى بر شهادت رساندن پاره تن رسول الله صلى الله عليه و آله حضرت حسين بنعلى عليه السلام ، و برادران و خويشان و ياران با وفاى اوست . بعلاوه ، يزيد مدينه ومكّه - دو شهر مقدس اسلامى - را با خاك يكسان كرد و آشكارا از كفر و زندقه دم زد.(95)
اللهم الْعَن اول ظالِمٍ ظَلَمَ حَق محمد و آل محمد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اللهم الْعَنِالْعِصابَةِ التى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اللهمالعنهم جَميعا. زيارت عاشورا
يزيد، رسوا و بيچاره شد! 
يزيد، پس از فاجعه عاشورا، خيلى زود دانست كه مردم از كار او منزجر شده اند و آنسخنان ياوه كه در باب خاندان عصمت گفته و بدين وسيله خواسته بود خونسيّدالشّهداء(ع ) را لوث سازد، ره به جايى نبرده است . چگونه او مى توانست اتهام كفرو خارجيگرى به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بندد، در حاليكه چون دستور بهكشتن سفير معترض روم داد، حضار مجلس از سر مقدّس صدايى بلند شنيدند كه مى فرمود: (لاحول و لا قوّة الا بالله ).
چه كسى قبل از اين ديده يا شنيده بود كه سر بريده اى به زبانى فصيح ، سخنبگويد؟! آيا زاده ميسون مى توانست در برابر اين اعجاز الهى مقاومت كند، يا نور خدا راخاموش سازد؟! كلا و حاشا!
انزجار و تنفّر عمومى از جنايات يزيد تا بدانجا پيش رفت كه هند، همسر يزيد و دخترعمرو بن سهيل (كه قبلا همسر عبدالله بن عامربن كريز - پسر دايى عثمان بن عفان - بودو معاويه او را به سبب علاقه يزيد به هند وادار به طلاق همسرش نموده بود) (96)هنگامى كه سر نورانى امام عليه السلام را بر بالاى خانه اش ديد و مشاهده نمود كهچگونه انوار الهى از آن به سوى آسمان پرتو افشان است و متوجّه شد كه چه سان خونتازه از آن بر زمين مى چكد، از خود بيخود گشت و عنان قلبش از هم گسست و سراسيمه وبدون حجاب وارد مجلس يزيد شد، در حاليكه فرياد مى زد: (سر مطهر پسر دختررسول خدا صلى الله عليه و آله بر در خانه ماست !!). يزيد با مشاهده اين صحنهبرخاست و او را پوشاند و به وى گفت : بر حسين عليه السلام گريه و زارى كن كه اوفريادگر بنى هاشم بود، و ابن زياد در قتل او عجله به خرج داد. (97)
نيز همين بانو در رؤ يا مشاهده كرد كه مردانى از آسمان فرود آمدند و گرد سر حسين (ع )گرديدند و بر او سلام كردند. چون بيدار گشت ، نزد سر آمد و ديد كه نورى در اطرافآن پرتو افشان است در پى شوهرش ، يزيد، برآمد تا ماجرا را براى او بازگويد، امّاوى را در يكى از اتاقهاى قصر يافت كه مى گريد و مى گويد: مرا با حسين عليهالسلام چه كار بود؟! و معلوم شد كه او نيز همان خواب همسرش را ديده است .
آرى ، يزيد بزودى با موجى از انزجار مردم مواجه گشت و دريافت كه همگان سخن ازسنگدلى و ستمى بر زبان دارند كه او برخاندان پيامبر صلى الله عليه و آله واردساخته است . لذا چاره اى نيافت ، جز آنكه گناه اين كار را به گردن ابن زياد بياندازدتا مردم از بدگويى و دشنام به او باز ايستند. امّا وضع چنان نبود كه او بتواندخورشيد حقيقت را از ديد مردم پنهان سازد، زيرا او در نامه طويلى كه براى حاكم مدينهفرستاده و طى آن دستور داده بود كه از همه اهل مدينه براى وى بيعت بگيرد، همراه ايننامه ، نامه كوچكى هم قرار داشت كه در آن ، والى را ملزم ساخته بود كه از امام حسينعليه السلام هم بيعت ستاند و اگر از قبول بيعت سرباز زد گردنش را بزند.(98)غرض يزيد از نگارش اين نامه كوچك ، آن بود كه وى مى دانست پيامبر صلى الله عليه وآله وى را خليفه خود قرار نداده ، و بيعتش هم مورد اتّفاق صلحا و اشراف امّت نيست ، وچنانچه آنها در زمان معاويه موافقتى هم ابراز داشته اند، به علّت تهديد و زور سرنيزهمعاويه بوده است .
به هر روى يزيد، گناه قتل سبط پيامبر(ص ) را به ابن زياد نسبت داد تا بهخيال خام خويش از ملامت و دشنام مردم در امان بماند، ولى آفتاب حقيقت ، پنهان نماند وتاريخ ، او را رسواى خاص و عام كرد.
دفاع غزالى از يزيد! 
امّا بياييد و اين امر عجيب و شگفت را در كتاب (احياء العلوم ) (99) ببينيد، كه در آنجا،غزالى آنچنان در تعصب نسبت به بنى اُميّه پيش رفته كه لعنقاتل حسين را حتّى به صورت مجمل و مبهم (لعنة الله علىقاتل الحسين ) نيز ممنوع شمرده است ! دليل او هم آن است كه ممكن است وى توبه نمودهباشد! در حاليكه اقوال و اعمال يزيد تا پايان عمر (نظيرقتل عام مردم مدينه و سنگباران كعبه و اشعارى كه سروده است ) همگى حاكى از دوام خبثسيره و سريره اوست .
شگفت تر از اين آن است كه يزيد را با وحشى ،قاتل جناب حمزه (شيرخدا و رسول خداصلى الله عليه و آله )، قياس كرده و مى گويد:وحشى از كفر و قتل توبه كرد و از اين رو لعن او جايز نيست ، با وجود آنكهقتل گناه كبيره است كه اگر قاتل توبه نكند در معرض خطر عظيمى است .
در حاليكه در اينجا نيز بايد گفت كه يزيد و وحشىقابل قياس با هم نيستند. وحشى ، زمانى جناب حمزه را كشت كه كافر بود و با اسلامآوردن وى هر گناهى كه قبلا داشت از پرونده وى سترده گشت ، زيرا اسلاماعمال گذشته را قطع مى كند و از بين مى برد(الاسلام ، يجبّ ما قبله )، و با اينحال زمانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله ديدار كرد، حضرت به وى فرمود ازبرابر من دور شو كه تو را نبينم . بر خلاف يزيد كه امام حسين (ع ) را زمانى كشت كهصورتا مسلمان بود و خود را خليفه ! پيامبر مى ناميد. جنايت يزيد، بى گمان ، مايه كفرو ارتداد او گرديد، چرا كه وى آن حضرت را- به تصريح اشعار خويش - به عنوانانتقام از رسول خدا صلى الله عليه و آله به واسطه كشته شدن دايى و جدّش در جنگبدر، به شهادت رسانيد، چنانكه گويد:(ليت اشياخى ببدر شهدوا) و نيز: (لعبتهاشم بالملك فلا خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزل )!
چگونه غزالى از لعن يزيد باز مى ايستد، وحال آنكه علماى بزرگ اهل سنت ، لعن او را جايز شمرده و به خروج او از دين تصريحنموده اند. كما اينكه سخنان يزيد نيز مؤ يّد اين امر است . فىالمثل ، هنگامى كه كاروان اسراى خاندان رسالت را در گذرگاه جيرون ديد و همانجاصداى كلاغان را نيز شنيد، اين شعر را سرود:
لمّا بدت تلك الحمول و اءشرقت
تلك الشموس على ربى جيرون
نعب الغراب ، فقلت قل اءولا تقل
فقد اقتضيت من الرسول ديونى (100)
يعنى ، آن هنگام كه آن كاروان پديدار شد و آن خورشيدها بر بالاى تپه هاى جيروندرخشيدند، كلاغ بانگ زد. پس به وى گفتم : مى خواهى بانگ بزن و مى خواهى نزن ، كهمن ديون خود را از پيامبر(ص ) بازپس گرفتم !
از جمع علماى اهل سنت كه تصريح به كفر يزيد كرده اند مى توان قاضى ابويعلى واحمد بن حنبل و ابن جوزى (101) و كياهرسى (102) و شيخ محمّد بكرى و سعدتفتازانى (103) و سبط ابن الجوزى (104) را نام برد.
جاحظ مى گويد: گناهانى كه يزيد مرتكب شد، از كشتن حسين عليه السلام و ترساندنمردم مدينه و خراب كردن كعبه و اسير كردن دخترانرسول خدا صلى الله عليه و آله و چوب زدن به دندان حسين (ع )، آيا اينهادليل قساوت و دشمنى و تيره راءيى و كينه و عناد و نفاق اوست يا نشانگر اخلاص وعلاقة وى به پيامبر صلى الله عليه و آله و پاسدارى از شريعت و سيره آن بزرگوار؟!سپس مى افزايد: به هرحال ، اين كارهاى او مصداق فسق و گمراهى بوده ، و وى فاسقملعون است و كسى نيز كه از ناسزا گفتن به ملعون جلوگيرى كند ملعون مى باشد.(105)
علامه آلوسى نيز تاءكيد دارد كه در لعن يزيد، ترديد به خود راه مده ، زيرا كه اوويژگيهاى ناپسند بسيار دارد و در تمامى ايام تكليفش از ارتكاب گناهان كبيره بازنايستاده است . در پليدى او همين بس كه در مكّه و مدينه ، آن همه جنايت نمود و به كشتن امامحسين عليه السلام - كه برترين درودهاى خداوند بر او و جدش باد - رضايت داد و از آناظهار خوشنودى كرد و به خاندان آن حضرت اهانت نمود. و غالب برگمان من چنان است كهاين خبيث به رسالت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ايمان نياورده بود. به هرحال ، مجموع جنايات يزيد درباره ساكنان حرم امن الهى (مكّه ) و خاندان پيامبر صلى اللهعليه و آله و عترت پاك آن بزرگوار، چه در هنگام حيات حسين بن على (ع ) و چه بعد ازممات ايشان ، و ديگر تبهكاريهاى او، كمتر از اين نبود كه اوراق قرآن را در ميان كثافتافكند. من تصور نمى كنم كه امر او بر اغلب مسلمانان مخفى پوشيده بوده باشد، چيزىكه هست مسلمين در آن هنگام مغلوب و مقهور (خلفاى جور) بودند و جز شكيبايى كار ديگرىاز دستشان برنمى آمد، تا خداوند خود كار خويش را به پايان برد.
اگر كسى هم ، از سر احتياط، مى ترسد يزيد را صريحا لعن كند، پس چنين بگويد:(خداوند لعنت كند كسى را كه به كشتن امام حسين (ع ) و يارانش ‍ راضى شد و عترتپيامبر را بدون جهت آزرد و حق آنان را غصب كرد). زيرا به اين ترتيب ، باز (يزيد) رالعن كرده ، زيرا او به طور اخص مشمول اين لعن است . با اين گونه لعن هيچ كس جز ابنعربى مالكى و پيروانش مخالفت نكرده اند زيرا آنان بر پايه آنچه از آناننقل شده ، ظاهرا لعن كسى را كه راضى به قتل امام حسين عليه السلام مى باشد جايزنمى شمارند، و به جانم قسم ، اين همان گمراهى بزرگى است كه نزديك است برگمراهى خود يزيد بچربد (106)
دانشمند گرامى حجّت الاسلام والمسلمين على دوانى ، در پاورقى كتاب (سير حديث دراسلام )، نوشتة سيد احمد ميرخانى (صفحه 358) درباره محمّد غزالى (متوفاىسال 505 هجرى ) چنين مى نويسد:
غزالى ظاهرا به واسطه افراط در تصوّف ، چندان اظهار تقدّس و احتياط مى كرده كه مىگويد: لعن يزيد جايز نيست ، چون او يك فرد مسلمان است و ممكن است بعد از واقعهقتل امام حسين (ع ) توبه كرده باشد! به قول فغانى ، شاعر سنّى ، خطاب به غزالى :
بر چنين كس نكنى لعنت و، شرمت بادا
لعن الله يزيد و على آل يزيد
حكيم سنايى غزنوى نيز مى گويد:
داستان پسر هند مگر نشنيدى
كه از او بر سر اولاد پيمبر چه رسيد؟!
پدر او لب و دندان پيمبر بشكست
مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد
خود، بناحق ، حق داماد پيمبر بگرفت
پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
بر چنين قوم چرا لعنت و نفرين نكنم
لعن الله يزيدا و على آل يزيد
آرى ، به اين گونه كسان بايد گفت :
اى كه گفتى بر يزيد و آل او لعنت مكن
زآنكه شايد حق تعالى كرده باشد رحمتش
آنچه با آل نبى او كرد اگر بخشد خداى
هم ببخشايد ترا گر كرده باشى لعنتش !
آيا سازش نور و ظلمت ممكن است (107) 
رهبر حزب شيطان يزيد بن معاويه به خوبى آگاه بود كه يك انقلاب و حركتى از خانهپسر حضرت زهرا و حضرت على ، امام حسين عليه السلام ، درحال تكون است كه بزودى زبانه خواهد كشيد و دودمان نحس اموى را خواهد سوزاند.
معاويه براى جلوگيرى از انقلاب در حال رشد و خفه كردن آن در نطفه از هر درى درآمد.سلاح زور و زر را به كار برد، ولى نتيجه نگرفت . عاقبت از در تزوير وارد شد، وپيشنهاد وصلت و ازدواج با خاندان نبوت را داد، ولى در اين جا هم شكست خورد.
مواقع حسّاس  
براى هركس و يا هرگروه سياسى و غير سياسى مواردى پيش مى آيد كه فوق العادهحساس و خطرناك ، بلكه گاهى سرنوشت ساز است ، و ممكن است مسير تاريخ ملتى راعوض كند. در اين گونه مواقع ، تصميم گيرى درست نشانهعقل و درايت و قاطعيت است ، و غفلت و مسامحه ، و نديدن عمق قضيه چه بسا باعث از بينرفتن و شكست يك انقلاب باشد.
معاويه براى اينكه جلوى حركت انقلابى امام حسين عليه السلام را بگيرد با وى بظاهر ازدر آشتى و دوستى درآمد و پيوند سببى را عامل مؤ ثر در رفع اختلاف ميان بنى هاشم وبنى اميه دانست . او انتظار داشت با پيشنهاد وصلت و خواستگارى دختر زينب كبرى عليهالسلام براى پسرش يزيد، نرمش و انعطافى در روحيه خروشان امام حسين عليه السلامكه دائى دختر بود پديد آيد، يا لااقل جلوى انقلاب تا مدتى گرفته شود.
معاويه به حاكم خود مروان در مدينه نامه نوشت و به او دستور داد دختر عبدالله بن جعفراز زينب كبرى عليه السلام را براى يزيد وليعهد خود خواستگارى نموده و به عقد اودرآورد و افزود كه براى تحقق اين منظور، اختيار تام دارد كه از نظر مهريه و شرائطديگر هرچه مناسب دانست تعهد كند و علاوه بر همه اينها، يك شرط مهم و اساسى را درضمن عقد بگنجاند و آن : سازش ميان بنى هاشم (حزب الله ) و بنى اميه (حزب شيطان ) واعلان ترك مخاصمه ، و متاركه دائمى درگيرى ميان دو گروه .
دسيسه معاويه نقش بر آب شد 
مروان حاكم مدينه پس از دريافت نامه معاويه ، راهى خانه عبدالله بن جعفر پدر دختر موردنظر شد. شايد چنين تصور مى كرد كه بنى هاشم از اين فرصت كاملااستقبال كرده و به وى خير مقدم مى گويند، و مانند ديگر دنيا پرستان غرق در شادى شده، اين خدمت را فراموش نمى كنند! هر چه بود مجلس رسميت يافت ، مروان پيشنهاد شيطانىمعاويه را كه براى بسيارى از اعضاى حزب شيطان مهم و فوق العاده به نظر مى آمدمطرح كرد. وى خطبه اى بليغ ايراد نمود و در ضمن آن از دودمان رسالت و خاندان نبوتتمجيد فراوان كرد و پس از بيان مهريه و شرط پرداخت تمام قرضهاى پدر دختر،موقعيت سياسى و خانوادگى يزيد بن معاويه را شرح داده و آشتى و سازش ميان دو جناحمتخاصم بنى هاشم و بنى اميه را در راءس همه شرطها قرار داد و به انتظار پاسخ مثبتنشست .
سكوت مطلق سراسر مجلس را فراگرفته و نفسها در سينه ها حبس شده بود. افراد ظاهربين و ساده انديش و كم تجربه از شادى در پوست خويش ‍ نمى گنجيدند، و بعضى دردل خويش مى گفتند چه موقعيت خوب و فرصت طلايى است ، بايد از آن در راه سازش وترك مخاصمه استفاده كرد.
اما سالار شهيدان امام حسين عليه السلام كه از رموز كار و نقشه هاى مرموز دشمن آگاه بودساكت و آرام نشسته و مجلس را تماشا مى كرد و اصلا سخنى نمى گفت ، شايد مى خواستافكار ديگران را بفهمد، و روح انقلابى آنان را بشناسد، و حزب الله را هم بيازمايد، واستقامت آنان را ارزيابى كند، اما طولى نكشيد كه صحنه عوض شد، اميدها به ياءستبديل گشت ، و نقشه شيطانى معاويه نقش برآب شد و بار ديگر رسوا گرديد.
عبدالله بن جعفر پدر دختر، پاسخ ‌گويى به مروان حاكم مدينه و اختيار امر دختر را بهامام حسين عليه السلام كه آن روز دايى بزرگ دختر و بزرگ بنى هاشم و پيشواى والامقام بود واگذار كرد.
حسين عزيز بنيان گذار انقلاب خونين و حماسه عاشوراى كربلاى 61 هجرى خطبهزيبايى چون زيبايى خودش خواند و قاطعانه بر خلاف انتظار حضار مجلس سخن گفت وپرده از روى سياست سياست بازان برداشت ، و خط فكرى هر يك از حزب الله و حزبشيطان را مشخص كرد، و عنقا را برتر از آن دانست كه شكار دام مگسى گردد. حضرتدرباره با سه شرط پيشنهادى مروان در ازدواج دختر زينب كبرى (ع ) چنين فرمود:
- ما خاندان رسالت و نبوّت هرگز مهريه دختران خود را بيشتر از مهر سنّتى مادرمانزهرا(س ) قرار نمى دهيم ، همچنين سابقه ندارد كه بنى هاشم ديون و بدهيهاى مردان رابه وسيله زنان پرداخت كرده باشند (اشاره به اينكه بنى اميه بودند كه به وسيلهزنان ، زندگى خود را تاءمين مى كردند، و قرضهاى مردان را از اين طريق مى پرداختند.)!
اما يزيد، اين موقعيت بر شخصيت او نيافزوده علاقمندان به او جز نادانان كسى ديگرنمى باشد.
حق و باطل را هرگز آشتى نباشد 
امام حسين (ع ) در رابطه با شرط سوم ازدواج (آشتى و سازش بين بنى هاشم و بنى اميه) و صلح ميان حق و باطل جمله بسيار ارزنده و سازنده اى فرمود كه زيبنده است سرمشقزندگى و برنامه غيرقابل تغيير همه انسانهاى آزاده و مسلمانان وارسته باشد:
(إ نّا قوم عاديناكم فى الله و لم نكن نصالحكم للدنيا فلقد اءعيى النسب فكيفالسبب ) (108)
ما خاندان محمد(ص ) گروهى هستيم كه در راه خشنودى خدا با شما (دشمنان دين ) جنگ وپيكار داريم ، هرگز براى دنيا و مصالح آن با شما سازش نخواهيم كرد، قرابت وفاميلى ناتوان و عاجز مانده كه صلح را بر ماتحميل كند، چه رسد بر قرابت سببى و ازدواج و وضعيت زناشوئى !
اين سخن آخرين پايه اميد معاويه و طرفدارانش را فرو ريخت ، و خط فكرى و مشىسياسى حزب الله و طرفدارانش را در برابر حزب شيطان روشن ساخت . علاوه براينامام حسين عملى بسيار جوانمردانه و بزرگانه انجام داد، بدينگونه كه ، در همان مجلسدختر زينب كبرى را به يكى از فرزندان بنى هاشم تزويج كرد، و براى هميشه اميديزيد پليد را قطع نمود و باغى را كه ارزش خوبى داشت ازمال شخصى خود به داماد و عروس هبه كرد. و با اينعمل امام ، ظاهر بينان و تنگ نظران خجل و شرمنده از مجلس خارج شده ، و تفاوت شخصيتهارا هم شناختند.
اين است ويژگى بارز و ممتاز حزب الله ، كه با هيچ عنوان و عاملى ، با آنان كه خطفكرى باطل و انحرافى دارند سازش نمى كنند، و دست دوستى و آشتى به آنان نمىدهند، و بر هر فرد حزب اللهى لازم است كه حسين وار انديشند و در پيشنهادهاى ارائه شدهاز طرف دشمن دقت فراوان به كار برند، و بامسائل چنان برخورد كنند، كه سالار شهيدان ما را آموخت .
خطبة آتشين امام حسين (ع ) در مجلس معاويه 
سالار جانبازان و رهبر بزرگ انقلاب و حماسه كربلا، روزى در مجلس ‍ معاويه بنا بهتقاضاى مردم خطبه اى ايراد كرد و حقايقى را براى مسلمانان روشن ساخت . حضرت در اينخطبه ، قسمتى از شرايط رهبرى و حزب الله را كه معاويه خود را بدروغ واجد آن شرايطمى دانست بيان نمود، و يكى از شرايط را آگاهى رهبر از حقايق قرآن و پيروى از آن دانست.
امام حسين عليه السلام ضمن ايراد خطبه فصيح و بليغ مردم را به پيروى از رهبرى خوددعوت فرمود و وظيفه سنگين مسلمانان در انتخاب رهبر و اطاعت از آن را بازگو كرد:
(نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الْغالِبونَ، وَ عِتْرَةُ رَسوُلِ الله الاقربون ، وَاءهل بَيْتِهِ الطَّيِّبوُنَ، وَ اءَحَدُالثَّقَلَيْنِ اللذين جعلنا رَسولُ اللهِ ثانى كِتابِ اللهِتَبارَكَ وَ تَعالى ، الَّذى فيهِ تَفْصيلُ كُلِّ شَيْءٍ، لا يَاءْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لامِنْ خَلْفِهِ، وَالْمُعَوَّلُ عَلَيْنا فى تَفسيرِهِ، وَ لا يُبْطينا تَاءْويلَهُ، بَلْ نَتَّبِعُ حَقائقَهُفَاءطيعوُنا فان طاعَتَنا مَفْروُضَةٌ، اءنْ كانَتْ بِطاعَةِ الله مَقرُونَةٌ). (109)
(ماييم حزب پيروزمند پروردگار و خويشان نزديك واهل بيت پاك پيامبر خدا، و يكى از دو امانت سنگين و گران قيمت كهرسول خدا (درحديث ثقلين ) ما را جفت كتاب خدا قرارداد، قرآنى كه بيان وتفصيل هر چيز در آن است ، و هيچ سخن باطل در آن نسبت بگذشته و آينده وجود ندارد،كتابى كه در تفسير و بيان حقايق آن بايد به ما تكيه و اعتماد شود، و فهمتاءويل آن از ما دور نيست ، و ماييم كه دائما پيروى از حقايق قرآن را برنامه كار خودقرار مى دهيم ، پس ما را (با چنين خصوصيت ) اطاعت كنيد، كه اطاعت ما بر شما واجب است .چه ، خداى متعال لزوم اطاعت ما را مقرون به لزوم اطاعت از خود و رسولش قرار داده است).(110)
پيروان معاويه بين ناقه و جمل را، فرق نمى گذارند! 
على بن حسين مسعودى ، از مورخان و جغرافى شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم ، دركتاب (مروج الذهب ) مى نويسد: (مردى از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفّين سواربر شتر به دمشق آمد. يكى از مردم شام با وى درآويخت و گفت : اين ناقه كه بر وىسوارى از آن من است كه در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است . نزاعشانبالا گرفت و نزد معاويه رفتند. مرد دمشقى پنجاه شاهد آورد كه اين ناقهمال اوست (در زبان عرب ناقه به شتر ماده گويند) يعنى گواهى دادند اين شتر مادهمال اين مرد شامى است . معاويه هم به حكم شهادت پنجاه نفر مزبور، حكم داد كه ناقه(يعنى شترماده ) مال مرد دمشقى است و فرد عراقى را مجبور كرد كه شتر راتحويل وى دهد. مرد عراقى گفت : خدا خيرت دهد! اين شتر ناقه نيستجمل است (يعنى ماده نيست ، نر است )! معاويه گفت : حكمى داده ام و برگشت ندارد! بعدها كهمردم متفرّق شدند مرد كوفى را خواست و به او گفت : شترت چقدر قيمت داشت ؟ و آنگاه بيشاز قيمت شتر به او پرداخته و به او گفت : براى على عليه السلام خبر ببر كه من براىجنگ با وى صدهزار مرد دارم كه ناقه را از جمل فرق نمى گذارند! (يعنى اگر بهناقه جمل بگويم و به جمل ناقه ، چون و چرا نمى كنند).
مسعودى بعد از ذكر اين داستان مى نويسد: اطاعت مردم از معاويه و نفاذِ حكم وى به جايىرسيد كه در موقع رفتن به جنگ صفين روز چهارشنبه صلاى نماز جمعه در داد و با مردمنماز جمعه خواند و كسى نگفت كه امروز چهارشنبه است ، نماز جمعه چرا؟!(111)
بنى اُميه معتقد به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله نبودند 
دستگاه بنى اميه در شام ، اين همه تبليغات بر ضد اميرالمؤ منين على بن ابى طالبعليه السلام كرده اند، و مردم شام متجاوز از بيستسال لعن و سبّ على عليه السلام را در منبرها شنيده اند؛ كجا مى دانند حق كيست وباطل كدامست ؟!
فرد شامى كه شايد ابدا اسمى از حسنين (ع ) نشنيده و شايد يكى از هزاران افتخار بنىهاشم را نمى داند چطور مى شود حق را بدو رسانيد و او را بيدار كرد؟ جز اينكه على بنالحسين (ع ) در مركز خلافت يزيد از همان منبرى كه بر فراز آن پيوسته عليه على بنابى طالب (ع ) و ساير بنى هاشم تبليغ شده بود بالا رود و افتخارات على بن ابىطالب عليه السلام و ساير بنى هاشم را به گوش مردم شام برساند و يزيد و معاويهرا رسوا كند و اهل شام را بر يزيد بشوراند، تا قصه كشته شدن پدر و برادران او رادر كربلا، اهل شام ساليان دراز گفتگوى هر مجلس ومحفل نمايند و در نتيجه آثار شوم تبليغات معاويه بكلى محو و نابود شود و دشمن با همهسلطه و قدرتى كه دارد نتواند حقيقت را وارونه نشان دهد.
پايه تبليغات سوء اموى در شام را بايد از اينجا اندازه گرفت كه وقتى اميرالمؤ منينعلى بن ابى طالب (ع ) در محراب كشته شد،اهل شام تعجّب كرده و مى گفتند مگر على نماز مى خوانده كه به مسجد آمده و در محراب اورا كشته اند؟!(112)

next page

fehrest page

back page