بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 20, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سپس مى افزايد: گروهى در مفهوم آل اختلاف كرده اند، بعضى آنها را خويشاوندان نزديكپيامبر مى دانند، و بعضى گفته اند آنها امت پيامبرند، اگر اين واژه را بر معنىاول حمل كنيم آل پيامبر تنها آنها هستند، و اگر به معنى امت كه دعوت او را پذيرفتندبدانيم باز هم خويشاوندان نزديك رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )آل او محسوب مى شوند، بنابراين به هر تقدير آنهاآل هستند و اما غير آنها در لفظ (آل ) داخلند يا نه ؟محل اختلاف است .
سپس فخر رازى از صاحب كشاف چنين نقل مى كند: (وقتى اين آيهنازل شد عرض كردند (اى رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودتشان بر ما واجباست )؟ فرمود: (على و فاطمه و دو فرزندشان ).
بنابراين ثابت مى شود كه اين چهار تن ذى القرباى پيغمبرند و هنگامى كه اين معنىثابت شد واجب است از احترام فوق العاده اى برخوردار باشند.
فخر رازى مى افزايد: دلائل مختلفى بر اين مساله دلالت مى كند:
1 - جمله (الا المودة فى القربى ) كه طرزاستدلال به آن بيان شد.
2 - شك نيست كه پيامبر فاطمه را دوست مى داشت و درباره او فرمود: (فاطمة بضعة منىيؤ ذينى ما يؤ ذيها): (فاطمه پاره تن من است آنچه او را آزار دهد مرا آزار داده است )!و با احاديث متواتر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثابت شده كه او على وحسن و حسين را دوست مى داشت ، و هنگامى كه اين معنى ثابت شود محبت آنها بر تمام امت واجباست چون خداوند فرموده : و اتبعوه لعلكم تهتدون : (از او پيروى كنيد تا هدايتشويد) و نيز فرموده : فليحذر الذين يخالفون عن امره : (كسانى كه فرمان او رامخالفت مى كنند از عذاب الهى بترسند) و نيز فرموده :قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله : (بگو اگر خدا را دوست مى داريد از منپيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد و نيز فرموده لقد كان لكم فىرسول الله اسوة حسنة : (براى شما در زندگىرسول خدا سرمشق نيكوئى بود).
3 - دعاى براى (آل ) افتخار بزرگى است و لذا اين دعا خاتمه تشهد در نماز قرارداده شده : اللهم صل على محمد و على آل محمد، و ارحم محمدا وآل محمد، و چنين تعظيم و احترامى در حق غير آل ديده نشده است ، بنابراين همه ايندلائل نشان مى دهد كه محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واجب است .
سرانجام فخر رازى سخنان خود را در اين مساءله با اشعار معروف شافعى پايان مى دهد:
يا راكبا قف بالمحصب من منى       و اهتف بساكن خيفها و الناهض
سحرا اذا فاض الحجيج الى منى       فيضا كما نظم الفرات الفائض .
ان كان رفضا حب آل محمد:       فليشهد الثقلان انى رافضى !!
(اى سوارى كه عازم حج هستى ! در آنجا كه در نزديكى منى ريگ براى رمى جمرات جمعمى كنند و مركز بزرگ اجتماع زائران خانه خداست بايست ، و فرياد بزن به تمامكسانى كه در مسجد خيف مشغول عبادتند و يا درحال حركت مى باشند.
فرياد بزن به هنگام سحرگاه كه حاجيان از مشعر به سوى منى كوچ مى كنند و همچوننهرى عظيم و خروشان وارد سرزمين منى مى شوند.
آرى فرياد بزن و بگو: اگر محبت آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفض و تركاست ، همه جن و انس شهادت دهند كه من رافضيم )!.
آرى اين است مقام آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه ما به دامانشان چنگ زده ايم وآنها را رهبر خويش و راهنماى دين و دنيا پذيرفته ايم ، الگو و اسوه خويش مى دانيم وتداوم خط نبوت را با امامت آنها مى بينيم .
البته غير از احاديث فوق روايات فراوان ديگرى در منابع اسلامىنقل شده كه از نظر رعايت اختصار و قناعت به جنبه هاى تفسيرى به هفت روايت فوق اكتفاكرديم ، ولى ذكر اين نكته را مناسب مى دانيم كه در بعضى از منابع كلامى مانند (احقاقالحق ) و شرح مبسوط آن ، حديث معروف فوق در مورد تفسير آيهقل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القرى از حدود پنجاه كتاب از كتباهل سنت نقل شده است كه نشان مى دهد تا چه اندازهنقل اين روايت گسترده و مشهور بوده است قطع نظر از منابع فراوانى كه از طرقاهل بيت اين حديث را نقل مى كند.
نكته ها:
1 - سخنى با مفسر معروف (آلوسى )
در اينجا سؤ الى براى جمعى مطرح است كه آلوسى مفسر معروف در روح المعانى آن رابه صورت ايرادى بر شيعه مطرح كرده ، و ما آن را به صورت يك سؤال در اينجا عنوان كرده ، مورد بررسى قرار مى دهيم ، خلاصه كلام او چنين است : بعضىاز شيعه آيه را در مقام استدلال بر امامت على (عليه السلام ) ذكر كرده اند و گفته اند على(عليه السلام ) واجب المحبة است ، و هر واجب المحبتى واجب الطاعة است ، و هر واجب الطاعتىداراى مقام امامت است ، و از آن نتيجه گرفته اند كه على (عليه السلام ) داراى مقام امامت مىباشد و آيه را دليل بر اين موضوع شمردند.
اما سخن آنها از چند جهت قابل ايراد است .
اولا استدلال به آيه بر وجوب محبت فرع بر اين است كه آيه را به معنى محبتخويشاوندان پيامبر بدانيم ، در حالى كه جمع كثيرى از مفسران اين تفسير را نپذيرفتهاند، و گفته اند اين مناسب مقام نبوت نيست ، زيرا پيامبر را متهم مى سازد، چه اينكه شبيهكار دنياپرستانى است كه فعاليتهائى را شروع مى كنند، سپس منافعى در برابر آنبراى فرزندان و بستگان خود مطالبه مى نمايند بعلاوه با آيه و ما تسئلهم عليه من اجر(تو پاداشى از آنها مطالبه نمى كنى ) (يوسف - 104) منافات دارد.
ثانيا قبول نداريم كه وجوب محبت دليل بر وجوب اطاعت است ، لذا ابن بابويه در كتاباعتقادات مى گويد: اماميه اتفاق دارند كه محبت علويين لازم است در حالى كه همه را واجبالاطاعت نمى دانند!
ثالثا قبول نداريم كه هر شخص واجب الاطاعه اى داراى مقام امامت يعنى زعامت كبرى باشد،والا هر پيامبرى در زمان خود داراى چنين مقامى بود، در حالى كه در داستان طالوت مىخوانيم كه او امام جمعيت شد در حالى كه پيامبرى نيز در آن زمان وجود داشت .
رابعا آيه اقتضا مى كند تمام اهل بيت واجب الاطاعة باشند، و به هميندليل بايد همه امام باشند، در حالى كه اماميه چنين عقيده اى ندارند.
تحليل و بررسى
با برداشتى كه از آيه مورد بحث طبق قرائن فراوان و محكم موجود در آيه و ساير آياتقرآن داشتيم پاسخ بسيارى از اين ايرادات روشن مى شود:
زيرا گفتيم اين محبت امر ساده اى نيست ، اين به عنوان پاداش نبوت و اجر رسالت است ،طبعا بايد مطلبى هموزن و همشان آن باشد، تا بتواند پاداش آن قرار گيرد.
از سوى ديگر آيات قرآن گواهى مى دهد سود اين محبت چيزى نيست كه به پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) برگردد، بلكه نتيجه آن صددرصد عائد خود مؤ منان مى شود يابه تعبير ديگر اين يك امر معنوى است كه در تكامل هدايت مسلمانان مؤ ثر است .
به اين ترتيب گرچه از آيه چيزى جز مساءله وجوب محبت استفاده نمى شود اما با قرائنىكه ذكر شد اين وجوب محبت سر از مساءله امامت كه پشتوانه مقام نبوت و رسالت است درمى آورد.
با توجه به اين توضيح كوتاه به بررسى ايرادات فوق مى پردازيم :
اولا - اينكه بعضى از مفسران آيه را به مودتاهل بيت تفسير نكرده اند بايد قبول كرد كه پيشداوريها و رسوبات ذهنى مانع از اين امربوده فى المثل جمعى از آنها (قربى ) را به معنى (تقرب به پروردگار) تفسيركرده اند! در حالى كه در تمام آيات قرآن هر موردى اين كلمه به كار رفته به معنىخويشاوندان است .
و يا اينكه جمعى آن را به معنى خويشاوندى پيامبر باقبايل عرب تفسير كرده اند، در حالى كه اين تفسير نظام آيه را به كلى به هم مىريزد، اجر رسالت را از كسى مطالبه مى كنند كه رسالت را پذيرفته ، و كسى كهرسالت پيامبر را بپذيرد چه نيازى دارد كه خويشاوندى او را با خود در نظر گيرد، و ازآزار او چشم بپوشد؟
علاوه بر اين روايات زيادى كه آيه را به ولايتاهل بيت پيامبر تفسير مى كند چرا كنار بگذاريم ؟!
بنابراين بايد قبول كرد كه اين گروه از مفسران هرگز با ذهن خالى به تفسير آيهنپرداخته اند و وگرنه مطلب پيچيده اى در آن وجود ندارد.
و از اينجا روشن مى شود كه تقاضاى چنين پاداشى نه با مقام نبوت منافات دارد، و نههمچون راه و رسم دنيا پرستان است ، و با آيه 104 سوره يوسف كه نفى هر گونهپاداش مى كند نيز كاملا هماهنگ است ، چرا كه پاداش مودتاهل بيت در حقيقت پاداشى نيست كه پيامبر از آن منتفع گردد بلكه خود مسلمين از آن بهره مندمى شوند.
ثانيا - درست است وجوب محبت ساده هرگز دليل بر وجوب اطاعت نيست اما وقتى در نظربگيريم كه اين محبتى است كه متناسب همطراز رسالت قرار داده شده ، يقين پيدا مى كنيمكه وجوب اطاعت نيز در آن نهفته است ، و از اينجا روشن مى شود كه گفتار ابن بابويه(صدوق ) نيز منافاتى با آنچه گفتيم ندارد.
ثالثا - درست است كه هر وجوب اطاعتى دليل بر مقام امامت و زعامت كبرى نيست ، ولى بايدتوجه داشت وجوب اطاعتى كه پاداش رسالت و متناسب با آن است جز امامت نمى تواندباشد.
رابعا - امام به معنى رهبر - در هر عصرى يك تن بيشتر نمى تواند باشد، و بنابراينامامت همه اهل بيت معنى نخواهد داشت بعلاوه نبايد نقش ‍ روايات را در اين زمينه يعنى در فهممعنى آيه از نظر دور داشت .
قابل توجه اينكه آلوسى شخصا اهميت زيادى براى مودتاهل بيت قائل شده ، و در چند خط پيش از بحث فوق مى گويد: حق اين است كه محبتخويشاوندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر قرابتشان با پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) واجب است ، و هر قدر قرابت قويتر باشد محبت وجوب بيشترىدارد، و سرانجام مى گويد: آثار اين مودت تعظيم و احترام و قيام به اداء حقوق اقرباىپيغمبر است ، در حالى كه بسيارى از مردم در اين امر سستى كرده اند تا آنجا كه محبتقرابت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را يكنوع رافضى گرى شمرده اند ولى منچنين نمى گويم ، بلكه همان مى گويم كه شافعى در آن كلام جالب و گوياى خودگفته است .
سپس اشعارى را كه در بالا از شافعى نقل كرديم ذكر كرده ، مى افزايد: با اينحال من معتقد به خروج از اعتقادات بزرگان اهل سنت در مورد صحابه نيستم ، و محبت آنها رانيز از واجبات مى شمرم .
2 - كشتى نجات !
(فخر رازى ) در ذيل اين بحث نكته اى رانقل كرده و آن را پسنديده است و (آلوسى ) در روح المعانى نيز آن را به عنوان(نكته اى لطيف ) به نقل از فخر رازى آورده ، نكته اى كه فكر مى كنند از طريق آنبعضى از تضادها برطرف مى گردد، و آن اينكه : پيغمبر گرامى اسلام از يكسو فرمودهاست : مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى :(مثل اهل بيت من همچون كشتى نوح است هر كس سوار بر آن شود نجات مى يابد).
و از سوى ديگر فرموده است : اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم : (اصحاب منهمچون ستارگان آسمانند به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مى يابيد و ما الان در اقيانوستكليف گرفتاريم ، و امواج شبهات و شهوات ما را از هر سو در هم مى كوبد، و آنكس كهمى خواهد از دريا عبور كند احتياج به دو امر دارد يكى كشتى است كه خالى از هر عيب و نقصباشد، و ديگرى ستارگان پر فروغ درخشنده اى است كه مسير را به او نشان دهد،هنگامى كه انسان سوار بر كشتى شود، و چشم بر ستارگان درخشان بدوزد اميد نجاتوجود دارد، همچنين هر كس از اهل سنت بر كشتى محبتآل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوار گردد، و چشم به ستارگان اصحاب دوزداميد است كه خداوند او را به سلامت و سعادت در دنيا و آخرت برساند.
ولى ما مى گوئيم اين تشبيه شاعرانه گرچه زيبا است اما دقيق نيست ، چرا كه اولا كشتىنوح مركب نجات بود و در آن روز كه همه جاى جهان را امواج خروشان آب فرا گرفتهبود، دائما در گردش بود بى آنكه مانند كشتيهاى معمولى مقصدى داشته باشد كه بهسوى آن مقصد به كمك ستارگان حركت كند.
مقصد خود كشتى بود، و نجات از غرقاب ، تا فرو نشستن آب و قرار گرفتن كشتى بركنار كوه جودى .
ثانيا - در بعضى از روايات كه در كتب برادراناهل سنت نقل شده از پيغمبر گرامى اسلام چنين آمده است : النجوم امانلاهل الارض من الغرق و اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف فى الدين (ستارگان امان براىاهل زمينند از غرق شدن و اهل بيت من امان امتند از اختلاف در دين ).
3 - تفسير و من يقترف حسنة ...
(اقتراف ) در جمله (و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنة ) هر كس حسنه اى را كسب كندما بر حسن آن مى افزائيم ) در اصل از (قرف ) (بر وزن حرف ) به معنى كندنپوست اضافى از درخت يا پوستهاى اضافى از زخم است كه گاه مايه پيراستن وبهبودى مى گردد، اين كلمه بعدا در اكتساب به كار رفته اعم از اينكه اكتساب خوبىباشد يا بدى .
ولى به گفته راغب اين واژه در بديها بيش از خوبيها به كار مى رود هر چند در آيه موردبحث در خوبيها به كار رفته ).
لذا ضرب المثلى در عرب معروف است كه مى گويند: الاعترافيزيل الاقتراف (اعتراف به گناه ، گناه را از بين مى برد).
جالب اينكه در بعضى از تفاسير از ابن عباس و يكى ديگر از مفسران نخستين بنام(سدى ) نقل شده كه منظور از (اقتراف حسنة ) در آيه شريفه مودتآل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در حديثى كه سابقا از امام حسن بن على (عليهماالسلام )نقل كرديم نيز آمده : اقتراف الحسنة مودتنا اهل البيت : (منظور از بدست آوردن حسنه مودتما اهل بيت است ) روشن است كه منظور از اينگونه تفسيرها محدود بودن معنى اكتساب حسنهبه مودت اهل بيت نيست ، بلكه معنى وسيع و گسترده اى دارد ولى از آنجا كه اين جمله بهدنبال مساءله مودت ذى القربى آمده است روشنترين مصداق اكتساب حسنه همين مودت است .
4 - اين چند آيه مدنى است
اين سوره (سوره شورى ) چنانكه در آغاز گفتيم از سوره هاى مكى است ولى جمعى ازمفسران معتقدند كه اين چهار آيه (آيه 23 تا 26) در مدينهنازل شده است ، و شاءن نزولى كه در آغاز تفسير اين آياتنقل كرديم گواه بر اين معنى است ، رواياتى كهاهل بيت را به على (عليه السلام ) و فاطمه و دو فرزندان آنها امام حسن و امام حسين تفسيرمى كند نيز مناسب همين معنى است ، زيرا مى دانيم ازدواج على (عليه السلام ) و بانوىاسلام در مدينه انجام گرفت ، و تولد حسن و حسين (عليهماالسلام ) در سالهاى سوم وچهارم هجرى طبق نقل معروف بوده است .
آيه و ترجمه


اءم يقولون افترى على الله كذبا فإ ن يشإ الله يختم على قلبك و يمح اللهالباطل و يحق الحق بكلمته إ نه عليم بذات الصدور(24)
و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيات و يعلم ما تفعلون(25)
و يستجيب الذين ءامنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهم عذابشديد(26)


ترجمه :

24 - آنها مى گويند، او بر خدا دروغ بسته ، ولى اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مىنهد (و قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد) وباطل را محو مى كند و حق را به فرمانش پابرجا مى سازد، چرا كه او به آنچه در دروندلها است آگاه است .
25 - او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد، و گناهان را مى بخشد و آنچه راانجام مى دهيد مى داند.
26 - و درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند، و از فضلش بر آنها مى افزايد، اما براىكافران عذاب شديدى است .
تفسير:
او توبه بندگان را مى پذيرد
اين آيات ادامه آيات گذشته در زمينه رسالت و اجر رسالت ، و مودت ذى القربى
و اهل بيت است .
در نخستين آيه مى فرمايد: آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند (بلكه مى گويند:او بر خدا دروغ و افترا بسته ، و اينها زائيده فكر خود او است كه به خدا نسبت مى دهد)(ام يقولون افترى على الله كذبا).
(در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد و قدرت اظهار اين آيات را از تومى گيرد) (فان يشاء الله يختم على قلبك ).
اين در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند ومعجزات و آيات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود، و مورد حمايت و نصرت الهى قرارگيرد، اما او بر خدا دروغ بندد حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از اوبگيرد، و رسوايش سازد، همانگونه كه در آيه 44 تا 46 سوره حاقه آمده است : و لوتقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين : (هر گاه اودروغى بر ما ببندد ما او را با قوت و قدرت مى گيريم ، و مجازات مى كنيم ، و رگ قلباو را مى بريم ).
در تفسير اين جمله مفسران احتمالات ديگرى نيز داده اند، اما آنچه در بالا گفته شد از همهروشنتر به نظر مى رسد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه يكى از نسبتهاى ناروا كه مشركان و كفار به پيغمبرگرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دادند اين بود كه او اجر رسالت خود رامودت خويشاوندانش شمرده ، و اين را بر خدا دروغ بسته است (به تناسب بحثى كه درآيات گذشته آمد) و آيه فوق اين نسبت را نيز نفى مى كند.
ولى با اينحال مفهوم آيه منحصر در اين معنى نيست ، زيرا طبق آيات ديگر قرآن دشمنانپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين تهمت را دربارهكل قرآن و وحى به ساحت قدس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى بستند، در آيه38 يونس مى خوانيم : ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله : (بلكه مى گويند اين رابر خدا دروغ بسته ، بگو اگر چنين است شما نيز سوره اى همانند آن بياوريد).
نظير همين معنى با تفاوت مختصرى در آيه 13 هود و 35 هود، و بعضى ديگر از آياتقرآن آمده است ، اين آيات گواهى است بر آنچه در تفسير آيه برگزيديم .
سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: خداوندباطل را محو مى كند، و حق را به فرمانش محقق و پابرجا مى سازد (و يمح اللهالباطل و يحق الحق بكلماته ) اين وظيفه خداوند است كه بر اساس حكمتش حق را آشكار وباطل را رسوا سازد، با اينحال چگونه اجازه مى دهد كسى بر او دروغ بندد و در عينحال ياريش كند، و معجزات بر دستش آشكار سازد؟
و اگر تصور شود كه ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا دست به چنين كارى زند اشتباهبزرگى است چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است (انه عليم بذات الصدور).
همانگونه كه در تفسير آيه 38 سوره فاطر گفتيم : (ذات ) در لغت عرب به معنى عينو حقيقت اشياء نيامده ، بلكه اين اصطلاحى است از سوى فلاسفه بلكه ذات به معنى(صاحب ) است ، و به اين ترتيب جمله (انه عليم بذات الصدور) مفهومش اين است كهخداوند از افكار و عقائدى كه حاكم بر دلهاست و گوئى صاحب و مالك آن شده با خبراست ، و اين اشاره لطيفى است به حاكميت و استقرار افكار بر قلوب و ارواح انسانها (دقتكنيد).
و از آنجا كه خداوند راه بازگشت را همواره به روى بندگان باز مى گذارد كرارا درآيات قرآن بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران به مساءله گشوده بودن درهاىتوبه اشاره كرده در آيات مورد بحث نيز پس ‍ از گفتار سابق مى افزايد: (او كسىاست كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود، و گناهان را مى بخشد) (و هو الذىيقبل التوبة عن عباده و يعفوا عن السيئات ).
اما اگر تظاهر به توبه كنيد، ولى در خفا كار ديگر انجام دهيد، تصور نكنيد كه از ديدهتيزبين علم پروردگار مخفى خواهد ماند، نه او آنچه را انجام مى دهيد مى داند (و يعلم ماتفعلون ).
در شاءن نزولى كه در آغاز آيات گذشته بيان كرديم گفته شد كه بعد ازنزول آيه مودت جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان گفتند: اين سخنى است كه محمدبر خدا افترا بسته ، مى خواهد ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش خوار كند، آيه اميقولون افترى على الله كذبا نازل شد و به آنها پاسخ گفت ، هنگامى كه ازنزول آيه با خبر شدند گروهى پشيمان گشتند، گريه كردند و ناراحت بودند، آيه وهو الذى يقبل التوبه ... نازل شد و به آنها بشارت داد كه اگر توبه خالص كنند خدالغزش آنها را مى بخشد.
و در آخرين آيه مورد بحث پاداش بزرگ مؤ منان و عذاب دردناك كافران را در جمله هائىكوتاه بيان كرده مى فرمايد: خداوند درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام داده اند اجابت مى كند (و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
(بلكه از فضل خود بر ايشان مى افزايد) و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اندبه آنها مى بخشد (و يزيدهم من فضله ).
(اما براى كافران عذاب شديدى است ) (و الكافرون لهم عذاب شديد).
در اينكه چه درخواستى از مؤ منان را اجابت مى كند تفسيرهاى گوناگونى شده است ،جمعى از مفسران آن را محدود به درخواستهاى معينى كرده اند، از جمله اينكه :
بعضى گفته اند: دعاى مؤ منان را درباره يكديگر مستجاب مى كند.
بعضى ديگر گفته اند عبادات و طاعاتشان را مى پذيرد.
و بعضى آن را مربوط به شفاعت آنها در مورد برادرانشان مى دانند.
ولى هيچگونه دليلى بر اين محدوديتها نيست ، بلكه خداوند هرگونه درخواستى را مؤمنان صالح العمل داشته باشند مى پذيرد، و از آن بالاتر امورى را كه شايد به فكرآنها نيامده است كه از خدا درخواست كنند از فضلش به آنها مى بخشد، و اين نهايت لطف ومرحمت خداوند درباره مؤ منان است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در تفسير و يزيدهم من فضله مى خوانيم : الشفاعة لمن وجبت له النار ممن احسن اليهمفى الدنيا: (آنچه را خداوند از فضلش بر آنها مى افزايد شفاعت براى كسانى است كهدر دنيا به آنها نيكى كرده اند، اما (بر اثر سوء اعمالشان ) مستحق آتش دوزخ شده اند).
اين حديث پر معنى نيز مفهومش اين نيست كه فضلاضافى خداوند منحصر به اين است بلكه بيان يكى از مصداقهاى روشن آن است .
آيه و ترجمه


و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الا رض و لكنينزل بقدر ما يشاء إ نه بعباده خبير بصير(27)
و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته و هو الولى الحميد(28)
و من ءاياته خلق السموات و الا رض و ما بث فيهما من دابة و هو على جمعهم إ ذا يشاءقدير(29)
و ما اءصابكم من مصيبة فبما كسبت اءيديكم و يعفوا عن كثير(30)
و ما اءنتم بمعجزين فى الا رض و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير(31)


ترجمه :

27- هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و ستم مى كنند،لذا به مقدارى كه مى خواهد نازل مى كند كه او نسبت به بندگانش آگاه و بينا است .
28 - او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه ماءيوس شدندنازل مى كند، و دامنه رحمت خويش را مى گستراند، و او ولى و حميد است .
29 - و از آيات او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشرنموده ، و او هرگاه بخواهد قادر بر جمع آنها است .
30 - هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را نيزعفو مى كند.
31 - و شما هرگز نمى توانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد، و غير از خدا هيچ ولىو ياورى براى شما نيست !
شاءن نزول :
از (خباب بن ارت ) صحابى معروف نقل شده كه آيه نخست (و لو بسط الله ...)درباره ما نازل شد، و اين به خاطر آن بود كه ما بهاموال فراوان طوايف (بنى قريظه ) و (بنى نظير) و (بنى قينقاع ) از يهودنظر افكنديم ، و آرزو داشتيم كه ايكاش ما هم چنين اموالى داشتيم ، آيهنازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيانخواهند كرد.
در تفسير (در المنثور) حديث ديگرى نقل شده و آن اينكه اين آيه در مورد اصحاب صفهنازل گرديد، چرا كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود.
(درباره اصحاب صفه و اينكه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات بهخواست خدا خواهيم داشت ).
تفسير:
مرفهين طغيانگر!
پيوند اين آيات با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آخرين آيه از آياتپيشين آمده بود كه خداوند درخواست مؤ منان را اجابت مى كند، و بهدنبال آن اين سؤ ال پيش مى آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند، و هر چهدرخواست مى كنند به جائى نمى رسد؟
مى فرمايد: (هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان وسركشى و ستم مى كنند) (و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض ).
(و لذا به مقدارى كه مى خواهد و مصلحت مى بيند روزى رانازل مى كند) (و لكن ينزل بقدر ما يشاء).
و به اين ترتيب مساءله تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار دربارهبندگان دارد چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست (انه بعباده خبير بصير).
او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مى داند و طبق مصلحت او به او روزى مى دهد، نه چندانمى دهد كه طغيان كنند، و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.
شبيه اين معنى در آيه 6 و 7 سوره علق آمده است ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى (انسانطغيان مى كند هرگاه احساس بى نيازى و غنى نمايد).
و به راستى چنين است ، و مطالعه در حال انسانها گواه صادق اين واقعيت است كه وقتىدنيا به آنها روى مى آورد و صاحب زندگى مرفه مى شوند و مسير حوادث بر وفق مرادآنها است ، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مى گيرند، در درياى شهواتغرق مى شوند، و آنچه ناگفتنى است آن مى كنند، و هرگونه ظلم و ستم و فساد را در زمينگسترش مى دهند.
در تفسير ديگرى از (ابن عباس ) در مورد اين آيه مى خوانيم كه منظور از (بغى )در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست بلكه بغى به معنى طلب است ، يعنى اگر خداوند روزىرا براى بندگانش گسترده سازد باز طلب بيشتر مى كنند و هرگز سير نخواهند شد!
ولى تفسير اول كه از سوى بسيارى از مفسران انتخاب شده صحيحتر به نظر مى رسد،چرا كه تعبير (يبغون فى الارض كرارا) در آيات قرآن به معنى فساد و ظلم در زمينآمده است ، مانند (فلما انجاهم اذا هم يبغون فى الارض بغير الحق ) (يونس - 23) و(انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق ) (آيه 42 همينسوره ).
درست است كه (بغى ) به معنى طلب نيز آمده ، اما هنگامى كه با (فى الارض )همراه شود به معنى فساد و ظلم در زمين است .
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
نخست اينكه اگر برنامه تقسيم روزى چنين است ، پس چرا گروهى را مى بينيم كه روزىفراوان دارند و طغيان و فساد كرده اند و دنيا را به تباهى كشانده اند و خداوند جلو آنهارا نگرفته ، هم در مقياس افراد و هم در مقياس دولتهاى غارتگر زورگو.
در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه گاه گسترش روزى وسيله اى استبراى امتحان و آزمايش ، چرا كه همه انسانها بايد در اين جهان آزمايش شوند گروهى نيزبا ثروت آزمايش مى شوند.
و گاه به خاطر اين است كه هم خودشان و هم انسانهاى ديگر بدانند كه ثروت خوشبختىنمى آفريند، شايد راه را پيدا كنند، و به سوى خدا باز گردند، هم اكنون جامعه هائى رامى بينيم كه غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند و در عينحال گرفتار انواع مصائب و بدبختيها مى باشند، ناامنى ، كشتار، آلودگى فراواناخلاقى ، اضطراب و انواع نگرانيها جسم و روح آنها را فرا گرفته است .
گاهى نيز ثروت بى حساب يك مجازات الهى است كه خدا بعضى را گرفتار آن مىسازد، دورنماى زندگانيشان دل انگيز، اما اگر از نزديك نگاه كنيم مى بينيم از خودشانبدبختتر خودشانند!، در اين زمينه سرگذشتهاى فراوانى از سلاطين ثروت دنيا وجوددارد كه بسيارى شنيده اند، و نقل آنها سخن را به درازا مى كشد.
سؤ ال ديگر اينكه : آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هرگاه انسان فقير و محروم است نبايددست و پائى براى وسعت روزى كند، به احتمال اينكه خدا مصلحت او را در اين دانسته است ؟
در پاسخ اين سؤ ال نيز بايد توجه داشت كه گاهى كمبود روزى به خاطر سستى وتنبلى خود انسان است ، اين كمبودها و محروميتها خواست حتمى خداوند نيست ، بلكه نتيجهاعمال او است كه دامنگيرش شده ، و اسلام بر اساساصل سعى و كوشش كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) همه را دعوت به تلاش و جهاد كرده است .
ولى هر گاه انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت در عينحال درها به روى او بسته شد، بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده ، بى تابى نكند،ماءيوس نشود، زبان به كفران نگشايد، و به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاىالهى نيز باشد.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه تعبير به عباده ( بندگانش ) هرگز منافاتى با طغيانآنها در صورت گسترش روزى ندارد ، چرا كه اين تعبير در مورد بندگان خوب و بد ومتوسط الحال همه به كار مى رود، مانند قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوامن رحمة الله : (بگو اى بندگان من ! كه درباره خويش اسراف كرده ايد از رحمت خدانوميد نشويد).
درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند اما چناننيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد، لذا در آيه بعد مى افزايد: (او كسى است كهباران نافع را بعد از آنكه مردم ماءيوس ‍ شدندنازل مى كند
و دامنه رحمت خويش را مى گستراند (و هو الذىينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته ).
و بايد هم چنين باشد چرا كه او ولى و سرپرستى است شايسته ستايش ‍ (و هو الولىالحميد).
اين آيه در عين اينكه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه هاى توحيد نيزسخن مى گويد، چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق و حساب شده اى دارد، از موقعى كهآفتاب بر اقيانوسها مى تابد و ذرات لطيف آب را از املاح جدا كرده و به صورت تودههاى ابر به آسمان مى فرستد، و هنگامى كه قشر سرد فوقانى هوا آنها را متراكم مىسازد، و سپس بادها آنها را بر دوش خود حمل مى كنند، و بر فراز زمينهاى تشنه و خشكيدهمى برند، و بر اثر برودت و فشار مخصوص هواتبديل به دانه هاى كوچك باران مى شود كه به نرمى بر زمين نشيند، و در آن نفوذ مىكند، بى آنكه ويرانى بيافريند.
آرى اگر اين نظام را با دقت بررسى كنيم نشانه هاى علم و قدرت خداوند در آن نماياناست . او ولى حميدى است كه نيازهاى بندگان را تاءمين كرده و آنها رامشمول الطاف خويش مى گرداند.
قابل توجه اينكه (غيث ) - چنانكه بسيارى از مفسران و بعضى ازاهل لغت تصريح كرده اند - به معنى باران نافع است ، در حالى كه مطر به هرگونهباران گفته مى شود خواه نافع باشد يا غير نافع .
و لذا به دنبال آن جمله و ينشر رحمته (رحمت خود را گسترش ‍ مى دهد) آمده است .
چه تعبير زيبا و جامعى ؟ رحمت خود را در زنده كردن زمينهاى مرده ، در رويانيدن گياهان ،در شستشوى هوا، در تاءمين آب آشاميدنى انسانها و موجودات زنده ديگر، و خلاصه در تمامزمينه ها مى گستراند.
اگر انسان بخواهد مفهوم اين جمله قرآنى را درك كند بايد پس ازنزول باران در يكساعت آفتابى قدم به كوه و دشت و بيابان بگذارد و لطافت و زيبائىو طراوت را كه رحمت گسترده خدا است در همه جا مشاهده كند.
اين استفاده از واژه (غيث ) شايد به خاطر آن باشد كه با ماده (غوث ) كه به معنىفريادرسى است ريشه مشترك دارد، و به هميندليل بعضى از مفسران تعبير فوق را اشاره اى به هرگونه فريادرسى خداوند بعد ازنوميديها و نشر رحمت او دانسته اند.
و باز به همين مناسبت در آيه بعد از يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار سخنبه ميان آورده مى گويد: از آيات و نشانه هاى او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه ازجنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است (و من آياته خلق السموات و الارض و ما بثفيهما من دابة ).
آسمانها با آنهمه عظمت ، با آن منظومه هاى و كهكشانها، و ميليونها ميليون ستاره عظيم ودرخشان ، آسمانها با آن نظامى كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مى رود، و زمين باانواع منابع حياتيش ، با گياهان متنوع و رنگارنگ ، و گلها و ميوه ها، با انواع مواهب وبركات ، و انواع زيبائيهايش ، همه آيات و نشانه هاى او است اين از يكسو.
از سوى ديگر جنبندگان زمين و آسمان ، انواع پرندگان ، صدها هزار نوع حشرات ، انواعحيوانات وحشى و اهلى ، و خزندگان ، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف وغول پيكر و عظيم ، و انواع آبزيان و عجائب و شگفتيهائى كه در ساختمان هر يك از آنهابه كار رفته ، و از همه مهمتر در اصل حقيقت حيات و زندگى واصول اسرار آميزى كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزارانسال مطالعه ميليونها دانشمند، كسى به عمق آن نرسيده ، همه و همه آيات خدا است .
جالب اينكه (دابة ) هم موجودات زنده ذره بينى راشامل مى شود كه داراى حركت ظريف و مرموزى است ، و هم حيواناتغول پيكرى كه دهها متر طول و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعى تسبيح حق مى گويند،و ثناخوان او هستند و با زبان حال بيانگر عظمت و قدرت علم بى پايان او.
و در پايان آيه مى فرمايد: او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنها است (و هو علىجمعهم اذا يشاء قدير.
در اينكه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان در اين آيه چيست ؟ بسيارى از مفسران آن رابه معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند، و مى توان آياتى را كه ازقيامت به عنوان (يوم الجمع ) ياد مى كند گواه بر اين معنا گرفت (مانند آيه 7 همينسوره شورى و 9 تغابن ).
در اين صورت اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا همه جنبندگان در قيامت محشور مى شوند،حتى غير انسانها؟ بلكه گاه گفته مى شود كه دابة (جنبنده ) معمولا به غير انسانها اطلاقمى شود، در اين صورت اين مشكل مطرح خواهد شد كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر وحساب دارند در حالى كه عقل و شعور و تكليفى ندارند؟
پاسخ اين سؤ ال را ذيل آيه 38 سوره انعام و ما من دابة فى الارض و لاطائر يطيربجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون : (هيچجنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دوبال خود (در آسمان ) پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند، ما هيچ چيزرا در اين كتاب فروگذار نكرديم سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشورمى شوند داده ايم .
و گفتيم زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است ، چهمانعى دارد كه اين اعمال بيانگر نوعى عقل و شعور در آنها باشد؟ چه لزومى دارد كه همهاينها را به غريزه تقسيم كنيم ؟ در اين صورت نوعى از حشر و حساب براى آنها متصورخواهد بود (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد پنجم صفحه 224 به بعدذيل آيه فوق مطالعه فرمائيد).
اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد كه منظور از (جمع ) نقطهمقابل (بث ) (پراكندن ) است ، به اين معنى كه (بث ) اشاره به آفرينش و گسترشانواع موجودات زنده و جنبندگان است ، سپس مى فرمايد هرگاه خدا بخواهد آنها را جمعكرده و نابود يا منقرض مى سازد.
همانگونه كه در طول تاريخ تاكنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترشعجيبى پيدا كرده ، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند، هم گسترش آنها به دستخدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتى است كه مى گويد: حيات دهنده خدا است ، وميراننده هم او است .
در اين صورت مساءله حساب و جزاى حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.
ستارگان مسكون آسمان
از نكات قابل ملاحظه اى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه دلالت بر وجود انواعموجودات زنده در آسمانها دارد، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعى در اين زمينهقضاوت نمى كنند، همينقدر سربسته مى گويند: در ميان كواكب آسمان بهاحتمال قوى ستارگان زيادى هستند كه داراى موجودات زنده اند،
ولى قرآن با جمله (و ما بث فيهما من دابة ) (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگانگسترده است )، با صراحت اين حقيقت را اعلام مى دارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگانزنده فراوان است .
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند (فيهما) منحصر به كره زمين باشد بسياربعيد به نظر مى رسد، زيرا ضمير تثنيه است و به آسمان و زمين هر دو برمى گردد،همانگونه كه تفسير دابة به فرشتگان آسمان تفسيرى است بسيار بعيد، چرا كه (دابة) معمولا به جنبندگان مادى اطلاق مى شود.
اين معنى از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد نيز استفاده مى شود.
در حديث معروفى از امير مؤ منان امام على بن ابى طالبنقل شده است كه فرمود: هذه النجوم التى فى السماء مدائنمثل المدائن التى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور: (اين ستارگانى كه درآسمان است شهرهائى همچون شهرهاى زمين دارد، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستارهاى باستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است ).
روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است (براى اطلاع بيشتر مى توان بهكتاب (الهيئة و الاسلام ) مراجعه كرد).
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجا است ؟
آيه بعد به اين سؤ ال پاسخ مى گويد: كه آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسدبه خاطر اعمالى است كه خود انجام داده ايد (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ).
تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه (بسيارى از كارهاى شما را موردعفو قرار مى دهد) (و يعفوا عن كثير).
مصائبى كه دامان ما را مى گيرد
در اين آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه داشت :
1 - اين آيه به خوبى نشان مى دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى شود يكنوع مجازاتالهى و هشدار است (هر چند استثنائاتى دارد كه بعد به آن اشاره خواهد شد) و به اينترتيب يكى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى روشن مى شود.
جالب اينكه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : كه از پيامبرگرامى خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل مى كند كه فرمود: خير آية فى كتاب اللههذه الاية ! يا على ! ما من خدش عود، و لا نكبة قدم الا بذنب ، و ما عفى الله عنه فى الدنيافهو اكرم من ان يعود فيه و ما عاقب عليه فى الدنيا فهواعدل من ان يثنى على عبده :
(اين آيه (و ما اصابكم من مصيبة ...) بهترين آيه در قرآن مجيد است ، اى على ! هر خراشىكه از چوبى بر تن انسان وارد مى شود، و هر لغزش ‍ قدمى ، بر اثر گناهى است كه ازاو سر زده ، و آنچه خداوند در دنيا عفو مى كند گرامى تر از آن است كه (در قيامت ) در آنتجديد نظر فرمايد، و آنچه را كه در اين دنيا عقوبت فرموده عادلتر از آن است كه درآخرت بار ديگر كيفر دهد)!
و به اين ترتيب اينگونه مصائب علاوه بر اينكه بار انسان را سبك مى كند او را نسبت بهآينده كنترل خواهد نمود.
2 - گرچه ظاهر آيه عام است و همه مصائب را در بر مى گيرد، ولى مطابقمعمول در عمومات استثناهائى وجود دارد، مانند مصائب و مشكلاتى كه دامنگير انبيا و ائمهمعصومين (عليهمالسلام ) مى شد كه براى ترفيع مقام يا آزمايش آنها بود.
و همچنين مصائبى كه گريبان غير معصومين را مى گيرد و جنبه آزمون دارد.
و يا مصائبى كه بر اثر ندانم كاريها و عدم دقت و مشورت وسهل انگارى در امور حاصل مى شود كه اثر تكوينىاعمال خود انسان است .
و به تعبير ديگر جمع ميان آيات مختلف قرآن و روايات ايجاب مى كند كه عموم اين آيهدر مواردى تخصيص پيدا كند، و اين مطلب تازه اى نيست كه مايه گفتگوى بعضى ازمفسران شده است .
كوتاه سخن اينكه مصائب و گرفتاريهاى سخت ، فلسفه هاى مختلفى دارد، كه در بحثهاىتوحيدى ، و مباحث عدل الهى ، به آن اشاره شده است .
شكوفائى استعدادها تحت فشار مصائب ، هشدار نسبت به آينده ، آزمون الهى ، بيدارى ازغرور و غفلت ، و كفاره گناه و... اما از آنجا كه بيشتر افراد آن جنبه كيفرى و كفاره اى داردآيه فوق آن را به صورت عموم مطرح ساخته است .
و لذا در حديثى مى خوانيم : هنگامى كه امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) وارد بر يزيدشد، يزيد نگاهى به او كرد و گفت : يا على ! ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم !(اشاره به اينكه حوادث كربلا نتيجه اعمال خود شما بود).
ولى امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) فورا در پاسخ فرمود: كلا! ما هذه فينا نزلت ،انما نزل فينا (ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب منقبل ان نبراءها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم) فنحن الذين لا ناسى على ما فاتنا من امر الدنيا، و لا نفرح بما اوتينا.
(چنين نيست ، اين آيه در مورد ما نازل نشده ، آنچه درباره مانازل شده آيه ديگرى است كه مى گويد: هر مصيبتى در زمين يا در جسم و جان شما روىدهد پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده ، و آگاهى بر اين امر بر خداوندآسان است ، اين براى آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مى دهيد غمگين نشويد، و بهخاطر آنچه در دست داريد زياد خوشحال نباشيد (هدف از اين مصائب عدم دلبستگى شما بهمواهب زودگذر دنيا است و يكنوع تربيت و آزمون براى شما است ).
سپس امام افزود: (ما كسانى هستيم كه هرگز به خاطر آنچه از دست داده ايم غمگيننخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريمخوشحال نيستيم (همه را زودگذر مى دانيم و چشم به لطف و عنايت خدا بسته ايم ).
اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم : هنگامى كه ازحضرتش تفسير آيه فوق را خواستند فرمود: مى دانيد على (عليه السلام ) و اهلبيتش بعداز او گرفتار مصائبى شدند، آيا به خاطر اعمالشان بود؟ در حالى كه آنهااهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه ، سپس افزود: انرسول الله كان يتوب الى الله و يستغفر فىكل يوم و ليلة ماة مرة من غير ذنب ان الله يخص اوليائه بالمصائب لياجرهم عليها من غيرذنب :
(رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيوسته توبه مى كرد و در هر شبانه روزصد بار استغفار مى نمود، بى آنكه گناهى مرتكب شده باشد، خداوند براى اولياء ودوستانش مصائبى قرار مى دهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند بىآنكه گناهى مرتكب شده باشند).
3 - گاه بعضى در اين مساءله ترديد كرده اند كه مصائب در آيه فوق اشاره به مصائبدنيا باشد چرا كه دنيا دار عمل است نه دار پاداش و كيفر.
ولى اين اشتباه بزرگى است چرا كه آيات و روايات فراوانى نشان مى دهد كه گاهانسان در همين دنيا گوشه اى از كيفر اعمالش را مى بيند، و اينكه مى گويند دنيا دارمجازات نيست ، يعنى تمام حسابها تصفيه نمى شود، نه اينكه مطلقا مجازاتى وجود ندارد،و انكار اين حقيقت از نظر آشنايان به آيات و روايات شبيه انكار يك امر بديهى است .
4 - گاه مصائب ، جنبه دستجمعى دارد، و محصولگناهان جمعى است ، همانگونه كه در آيه 41 سوره روم مى خوانيم : ظهر الفساد فىالبر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون : (فساددر خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد، تا نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجامداده اند به آنها بچشاند شايد باز گردند).
روشن است كه اين درباره جوامع انسانى است ، كه به خاطر اعمالشان گرفتارنابسامانيها مى شوند.
و در آيه 11 سوره رعد آمده است : ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم :(خداوند سرنوشت هيچ جمعيتى را تغيير نمى دهد مگر اينكه خويشتن را تغيير دهند).
و امثال اين آيات كه گواهى مى دهد در ميان اعمال انسان و نظام تكوينى زندگى او ارتباطو پيوند نزديكى وجود دارد، كه اگر بر اصول فطرت و قوانين آفرينش گام بردارندبركات الهى شامل حال آنها مى شود، و هر گاه فاسد شوند زندگى آنها به فساد مىگرايد.
و گاه ممكن است اين قضيه در مورد فرد فرد انسانها صادق شود و هر كس درمقابل گناهى كه مرتكب مى شود به مصيبتى در جسم و جان يااموال و متعلقاتش گرفتار گردد، همانطور كه در آيه فوق آمده است .
به هر حال ممكن است افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجتنابناپذير الهى بگريزند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: شما هرگز نمىتوانيد از چنگال قدرت خداوند در زمين فرار كنيد (در آسمانها نيز جائى براى شما نيست )(و ما انتم بمعجزين فى الارض ).
چگونه شما مى توانيد از حيطه قدرت و حاكميت او بگريزيد در حالى كه تمام عالم هستىعرصه حكومت بلامنازع پروردگار است .
و اگر تصور كنيد كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد غير از خداوند هيچ ولى وياورى براى شما نيست (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
فرق ميان (ولى ) و (نصير) ممكن است از اين نظر باشد كه ولى سرپرستى استبراى جلب منفعت و نصير براى دفع مضرت است ، و يا اينكه (ولى ) به كسى گفتهمى شود كه مستقلا به دفاع برخيزد، و (نصير) كسى است كه در كنار خود انسان قرارمى گيرد و او را يارى مى دهد.
در حقيقت آيه اخير ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند و آيهقبل عدالت و رحمت پروردگار را.
نكته ها:
1 مصائب شما از خود شما است !
اين تصور براى بسيارى وجود دارد كه گمان مى كنند رابطهاعمال انسان با جزاى الهى همان رابطه قرار دادى است كه شبيه آن در مورد قوانين دنيا وپاداش و كيفر آن وجود دارد، در حالى كه بارها گفته ايم كه اين ارتباط به يك نوعارتباط تكوينى شبيه تر است تا ارتباط تشريعى و قراردادى ، و به تعبير ديگرپاداش كيفرها بيشتر بازتاب طبيعى و تكوينىاعمال انسانها است كه دامن آنها را مى گيرد.
آيات فوق شاهد گويائى براى اين واقعيت است .
در اين زمينه روايات زيادى در منابع اسلامى وارد شده كه به گوشه از آن براىتكميل اين بحث اشاره مى كنيم .
1 - در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است : ما كان قوم قط فى غض نعمة من عيش ،فزال عنهم ، الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس ‍ بظلام للعبيد، و لو ان الناس حينتنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نياتهم ، و وله منقلوبهم ، لرد عليهم كل شارد، و اصلح لهم كل فاسد:
(هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد، مگر بواسطه گناهانى كه انجامدادند، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد، هرگاه مردم در موقعنزول بلاها و سلب نعمتها با صدق نيت به پيشگاه خدا تضرع كنند، و با دلهاى پراشتياق و آكنده از مهر خدا از او درخواست جبران نمايند، مسلما آنچه از دستشان رفته بهآنها باز مى گرداند و هرگونه مفسده اى را براى آنها اصلاح مى كند).
2 - در (جامع الاخبار) حديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام )نقل شده است
كه فرمود: ان البلاء للظالم ادب ، و للمؤ من امتحان ، و للانبياء درجة و للاولياء كرامة .
(بلاها براى ظالم تاءديب است ، و براى مؤ منان امتحان ، و براى پيامبران درجه ، وبراى اولياء كرامت و مقام است ).
اين حديث شاهد گويائى است براى آنچه در مورد استثناهاى آيه بيان كرديم .
3 - در حديث ديگرى در كافى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: ان العبداذا كثرت ذنوبه ، و لم يكن عنده من العمل ما يكفرها، ابتلاه بالحزن ليكفرها: (هنگامى كهانسان گناهش افزون شود و اعمالى كه آنرا جبران كند نداشته باشد خداوند او راگرفتار اندوه مى كند تا گناهانش را تلافى كند).
4 - در كتاب كافى اصولا بابى براى اين موضوع منعقد شده ، و 12 حديث در همين زمينهدر آن آمده است .
تازه همه اينها غير از گناهانى است كه خداوند طبق صريح آيه فوقمشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد كه آن نيز به نوبه خود بسيار است .
2 - رفع يك اشتباه بزرگ

next page

fehrest page

back page