بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 18, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و يا چشمه اى از اين فلز مايع شبيه همان چشمه هائى كه به هنگام فعاليت كوههاىآتشفشانى از دامنه آنها سرازير ميشود به صورت اعجاز آميز در اختيار او قرار گرفت ؟ ويا به نحوى ديگر؟ دقيقا بر ما روشن نيست ، همين اندازه ميدانيم اين نيز از الطاف الهى درباره اين پيامبر بزرگ بود.
و بالاخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخير گروه عظيمىاز جن پرداخته چنين مى گويد: (و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايشكار ميكردند). (و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ).
(و هر گاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى ميكرد او را با آتش سوزان
مجازات ميكرديم ) (و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير).
(جن ) چنانكه از نامش نيز پيداست موجودى است مستور از حس ، داراىعقل و قدرت و چنانكه از آيات قرآن استفاده ميشود مكلف به تكاليف الهى است .
در باره (جن ) افسانه ها و داستانهاى خرافى بسيار ساخته اند، ولى اگر اينخرافات را حذف كنيم اصل وجود آن و صفات ويژه اى كه در قرآن براى جن آمده استمطلبى است كه هرگز با علم و عقل مخالف نيست ، و ما شرح بيشتر اين موضوع را درتفسير سوره جن به خواست خدا خواهيم داد.
به هر حال از تعبير آيه فوق استفاده ميشود كه تسخير اين نيروى عظيم نيز به فرمانپروردگار بوده ، و هر گاه از انجام وظائفشان سر باز ميزدند مجازات مى شدند.
جمعى از مفسران گفته اند منظور از عذاب السعير در اينجا مجازات روز قيامت است ، درحالى كه ظاهر آيه نظر به مجازات متخلفين در دنيا داشته ، از آيات سوره (ص ) نيزبه خوبى استفاده ميشود كه خداوند گروهى از شياطين را در اختيار او قرار داده بود كهبراى او كارهاى عمرانى مهمى انجام ميدادند، و هر گاه تخلف ميكردند آنها را به زنجيرمى افكند و الشياطين كل بناء و غواص و آخرين مقرنين فى الاصفاد (ص آيات 37 و 38)قابل توجه اينكه براى اداره يك حكومت وسيع و كشور پهناورى همچون كشور سليمانعوامل زيادى لازم است ، ولى از همه مهمتر سهعامل است كه در آيه فوق اشاره به آنها شده :
نخست يك وسيله نقليه سريع و مستمر و فراگير است كه رئيس حكومت بتواند با آن ازتمام جوانب كشورش آگاه گردد.
دوم مواد اوليه اى كه براى تهيه ابزار لازم براى زندگى مردم و صنايع
مختلف ، مورد استفاده قرار گيرد.
و سر انجام نيروى فعال كار كه بتواند از آن مواد بهره گيرى كافى كند، و كيفيت لازم رابه آنها بدهد، و نيازهاى مختلف كشور را از اين نظر بر طرف سازد.
و ميبينيم خداوند اين هر سه موضوع را در اختيار سليمان قرار داده بود، و او نيز به نحواحسن براى رفاه مردم و عمران و آبادانى و امنيت از آنها بهره مى گرفت .
اين موضوع اختصاص به عصر سليمان و حكومت او ندارد و توجه به آن امروز و فردا واينجا و همه جا براى اداره صحيح كشورها ضرورت دارد.
در آيه بعد به بخشى از كارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجامميدادند اشاره كرده ، چنين مى گويد:
(سليمان هر چه ميخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوضهاى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند) (يعملون له ما يشاء منمحاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ).
كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نيازهاى جسمانىانسانها، و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت .
(محاريب ) جمع محراب در لغت به معنى عبادتگاه يا قصرها و ساختمانهاى بزرگىاست كه به منظور معبد ساخته مى شود.
گاهى نيز به قسمت صدر مجلس ، يا صدر مسجد و معبد، نيز اطلاق ميشود آنچه امروز بهآن محراب مى گويند كه همان محل امام جماعت است در حقيقت تعبير و معنى تازهاى است كه ازريشه اصلى گرفته شده است .
به هر حال از آنجا كه اين واژه از ماده (حرب ) به معنى جنگ است علت
نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كهمحل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است .
و يا از (حرب ) به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته ميشود، چراكه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد.
به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومتالهى و مذهبى او بود براى او ترتيب ميدادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادىخود قيام كنند.
(تماثيل ) جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده ، و هم مجسمه ، در اينكه اين مجسمه هايا نقشها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها راميداد تفسيرهاى مختلفى شده است :
ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته ، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيزديده مى شود.
و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است ، چرا كه نقش پاره اى از حيواناتچون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است .
آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليهالسلام ) مجاز بوده ، هر چنددر اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذىروح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان ؟
و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها ميزدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانىبسيار ديده ميشود و ميدانيم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست .
همه اينها محتمل است چرا كه ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزهشديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تااين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است .
ولى در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير اين آيهنقل شده چنين ميخوانيم : و الله ما هى تماثيلالرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه : بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواستسليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است .
مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده .
(جفان ) جمع (جفنه ) (بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است .
و (جواب ) جمع (جابيه ) به معنى حوض آب است ، و از اين تعبير استفاده ميشود كهظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيهميديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند، و اگر فراموشنكرده باشيم در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براىخوردن غذا به صورت دستجمعى استفاده ميشد، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگبود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگرمعمول نبود.
(قدور) جمع (قدر) (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ ميشود و(راسيات ) جمع (راسيه ) به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظورديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نميدادند.
در پايان آيه ، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده ميفرمايد:اى آل داود شكرگزارى كنيد (اعملوا آل داود شكرا).
اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند! (و قليل من عبادى الشكور)
بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تاعاملان به آن قليل بوده باشند، بلكه منظور شكر درعمل است ، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شدهاند، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيشنيستند.
بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند: شكر با قلب كه همان تصورنعمت و رضايت و خشنودى نسبت به آن است .
و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است .
و شكر ساير اعضاء و جوارح و آن هماهنگ ساختناعمال با آن نعمت است .
(شكور) صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را ميرساند كه همان تكرار شكر وتداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است .
البته گاهى اين صفت براى خداوند نيز آورده شده است مانند آنچه در آيه 17 سورهتغابن آمده انه شكور حليم و منظور از شكرگزارى خداوند آنست كه به مقدارى كهبندگان در مسير طاعت او گام برميدارند آنها رامشمول مواهب و الطاف خويش ‍ ميسازد، و از آنها تشكر و سپاسگزارى ميكند، و ازفضل خود بيش از آنچه استحقاق دارند بر آنها مى افزايد.
به هر حال اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيانعظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند، و يا به اين منظور كه شما كوششكنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود.
آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين سخن پيرامون سليمان
است ، از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد، و اين واقعيت راروشن ميسازد كه پيامبر با آن عظمت ، و حكمرانى با آن قدرت و ابهت ، چگونه به آسانىجان به جان آفرين سپرد، و حتى پيش از آنكه تن او در بستر آرام گيردچنگال اجل گريبانش را گرفت !
مى فرمايد: (هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاهنساخت ، مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را ميخورد (تا عصا شكست و پيكر سليمانفرو افتاد) (فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض ‍تاكل منساته ).
از تعبير آيه فوق و همچنين روايات متعدد استفاده ميشود به هنگامى كه مرگ سليمان فرارسيد ايستاده بود و بر عصاى خود تكيه كرده بود، ناگهان مرگ گريبانش را گرفت وروح از بدنش پرواز كرد، او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اينكه موريانه كه قرآناز آن به دابة الارض (جنبنده زمين ) تعبير كرده عصاى او را خورد وتعادل خود را از دست داد و روى زمين افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند!
لذا بعد از آن ميافزايد: (هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيبآگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نميماندند) (فلما خر تبينت الجن ان لو كانوايعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين ).
جمله (تبينت ) از ماده تبين معمولا به معنى آشكار شدن است(فعل
لازم ) و گاهى نيز به معنى دانستن و آگاه شدن از چيزى آمده است(فعل متعدى ) و اينجا متناسب با معنى دوم است ، يعنى تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمانآگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنجكارهاى سنگين باقى نمى ماندند.
جمعى از مفسران جمله را به معنى اول گرفته اند و گفته اند مفهوم آيه چنين است كه بعداز افتادن سليمان وضع جنيان براى انسانها آشكار شد كه آنها از اسرار غيب آگاه نيستند،و بى جهت عده اى چنين عقيده اى را در باره آنها داشتند تعبير به عذاب مهين ممكن است اشارهبه كارهاى سنگين و سختى بوده باشد كه سليمان گاهى به عنوان جريمه و مجازاتبر عهده گروهى از جن ميگذارد، و گر نه پيامبر خدا هرگز كسى را بى جهت در فشار وعذاب ، آنهم عذاب خوار كننده قرار نمى دهد.
نكته ها
1 - دور نمائى از زندگانى عبرت انگيز سليمان (عليهالسلام ).
قرآن مجيد - بر خلاف تورات كنونى كه سليمان (عليهالسلام ) را يك پادشاه جبار وبتخانه ساز و تسليم هوسهاى زنان معرفى كرده سليمان (عليهالسلام ) را يك پيغمبربزرگ خدا ميشمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حكومت بى نظير مطرح كرده ، و درلابلاى بحثهاى مربوط به سليمان درسهاى بزرگى به انسانها داده كه هدف
اصلى از ذكر اين داستانها همانها بوده است .
در آيات فوق خوانديم خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيارسريع و تندرو كه با آن ميتوانست در مدتى كوتاه سراسر كشور پهناورش را سير كند.
مواد معدنى فراوان براى انواع صنايع .
نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معدنى .
او با بهره گيرى از اين وسائل معابد بزرگى ساخت ، و مردم را به عبادت ترغيب نمود،و نيز براى پذيرائى از لشكريان و كارمندان حكومت و توده هاى مستضعف مردم برنامهوسيع و گسترده اى تنظيم كرد كه از نمونه ظروفش كه در آيات بالا آمده است ميتوانبقيه را حدس زد.
در برابر همه اين مواهب به او دستور شكرگزارى داد، با تاكيد بر اين مطلب كه حقشكر نعمتهاى خدا را كمتر كسى ميتواند بجا آورد!
سپس روشن ساخت كه مردى ، با اين قدرت و عظمت چقدر در برابر مرگ آسيب پذير وناتوان بود، كه در يك لحظه به مرگ ناگهانى از دنيا رفت ، آنچنانكهاجل حتى مجال نشستن و يا خوابيدن در بستر را به او نداد تا مغروران سركش گمان نكننداگر به جائى رسيدند و قدرتى كسب كردند در واقع توانا شده اند كه جن و انس ،شيطان و پرى خدمتكار او بودند و زمين و آسمان جولانگاه او بود، و در حشمت او هر كس كهشك نمايد بر عقل و فكرت او خندند مرغ و ماهى ! در يك لحظه كوتاه همچون حبابى برامواج دريا محو و نابود شد!
و نيز روشن سازد چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا داشت و با ملاحظه قامتنشسته يا ايستاده او جنيان گرما گرم مشغول كار بودند؟
و نيز چگونه موريانه اى او را بر زمين افكند، و تمام رشته هاى كشور او را به هم ريخت، آرى يك عصا نيروى فعال كشورى پهناور را به حركت در آورده
بود، و يك موريانه آن را از حركت باز داشت !.
جالب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه در آن روز سليمان ديد جوانى خوشرو وخوش لباس از يكى از زواياى قصر بيرون آمد و به سوى او حركت نمود، سليمان تعجبكرد، گفت : تو كيستى ؟ و به اذن چه كسى اينجا آمدى ؟! من گفته بودم هيچكس امروز اينجانيايد!
در پاسخ گفت : من كسى هستم كه نه از شاهان ميترسم ! نه رشوه ميگيرم ! - سليمانبيشتر تعجب كرد - اما او مجالى نداد و افزود: من فرشته مرگم ، آمده ام تا قبض روح توكنم ! اين را گفت و فورا قبض روح او كرد!.
اين را نيز بايد يادآورى كنيم كه داستان سليمان مانند بسيارى از داستانهاى انبيا، باروايات مجعولى متاسفانه آميخته شده ، و خرافاتى به آن بسته اند كه چهره اين پيامبربزرگ را دگرگون ساخته ، و بسيارى از اين خرافات از تورات كنونى گرفته شدهاست و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت كنيم هيچ مشكلى پيش نخواهد آمد.
2 - چرا مرگ سليمان مدتى مكتوم ماند؟
در اينكه چه مدت مرگ حضرت سليمان بر كاركنان حكومتش مخفى ماند؟ دقيقا روشن نيستيكسال ؟ يك ماه ؟ يا چند روز؟
مفسران در اين باره نظر واحدى ندارند.
آيا اين كتمان از ناحيه اطرافيان او صورت گرفت كه آگاهانه براى اينكه رشته اموركشور موقتا از هم متلاشى نشود مرگ او را مكتوم داشتند؟
و يا اينكه اطرافيان نيز از اين امر آگاهى نداشتند؟!
بسيار بعيد به نظر ميرسد كه براى يك مدت طولانى حتى بيش از يك روز اطرافيان اوآگاه نشوند، چرا كه مسلما افرادى مامور بودند كه براى او غذا و ساير احتياجات ببرند،آنها از اين ماجرا آگاه ميشدند، بنا بر اين بعيد نيست - همانگونه كه بعضى از مفسرانگفته اند - آنها از اين امر آگاهى يافتند، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى كردند، لذادر بعضى از روايات آمده است كه در اين مدت آصف بن برخيا وزير مخصوص او امور كشوررا تدبير مى كرد.
آيا سليمان در حال ايستاده تكيه بر عصا كرده بود يا نشسته دستها را بر عصا نهاده ، وسر را به روى دست تكيه داده بود و به همينحال قبض روح شد و مدتى باقى ماند؟ احتمالات مختلفى وجود دارد، هر چنداحتمال اخير نزديك تر به نظر مى رسد.
آيا اگر اين مدت طولانى بوده ، نخوردن غذا و ننوشيدن آب مساله اى براى بينندگانمطرح نمى كرده ؟
از آنجا كه همه كار سليمان عجيب بوده شايد اين مساله را نيز از عجائب او ميشمردند، حتىدر روايتى ميخوانيم كم كم اين زمزمه در ميان گروهى پيدا شد كه بايد سليمان راپرستش كرد مگر نه اين است كه او مدتى بر جاى خود ثابت مانده ، نه ميخوابد و نه غذاميخورد و نه آب مى نوشد.
اما به هنگامى كه عصا در هم شكست و فرو افتاد، همه اين رشته ها از هم گسست ، و خيالاتآنها نقش بر آب شد.
ولى به هر حال هر چه بود اين تاخير در اعلام مرگ سليمان بسيار چيزها را فاش ساخت .
1 - بر همگان روشن شد كه انسان اگر هم به اوج قدرت برسد باز موجودى
است ضعيف در برابر حوادث ، و همچون پر كاهى است در مسير طوفان به هر سو پرتابمى شود.
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در يكى از خطب نهج البلاغه ميفرمايد: فلو ان احدا يجدالى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان ابن داود (عليهماالسلام ) الذىسخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة : (اگر كسى در اين جهان نردبانىبه عالم بقا مييافت و يا ميتوانست مرگ را از خود دور كند سليمان بود كه حكومت بر جن وانس تواءم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود).
2 - بر همه روشن شد كه گروه جن از غيب آگاه نيستند، و انسانهاى نادان و بيخبرى كهآنها را پرستش ميكردند سخت در اشتباه و خطا بودند.
3 - براى همه مردم اين حقيقت فاش گشت كه چگونه ممكن است نظام و شيرازه كشورىبستگى به موضوع كوچكى پيدا كند با وجود آن بر پا باشد، و با فرو ريختنش فروريزد، و در ماوراى اين امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نمايد.
3 - چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى ؟
در حالى كه قرآن سليمان را پيامبرى بزرگ ميخواند با علم سرشار و تقواى بسيارپيامبرى كه با داشتن حكومت عظيم هرگز اسير مقام ومال نشد، و به آنها كه از سوى ملكه سبا براى فريفتنش هداياى بسيار گرانبهائى آوردهبودند گفت : اتمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم : (آيا مرا به وسيلهمال ميخواهيد كمك كنيد؟ در حالى كه آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتراست ) (نمل - 36).
پيامبرى كه تمام آرزويش اين بود بتواند شكر نعمتهاى پروردگار را
بجا آورد و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى على و على والدى : (گفت پروردگارا!مرا يارى و الهام كن تا بتوانم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى بجاى آورم (نمل - 19).
رهبرى كه حتى اجازه نميداد كسى آگاهانه به مورچه اى ستم كند، لذا در وادىنمل ، مورچه اى صدا زد يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لايشعرون : اى مورچگان به لانه ها برويد مبادا سليمان و لشكريانش نا آگاهانه شما راپايمال كنند! (نمل - 18).
عبادتكارى بود كه هر گاه لحظه اى به دنيامشغول و از ذكر خدا غافل ميشد در مقام جبران بر مى آمد و ميگفت : انى احببت حب الخير عن ذكرربى : افسوس كه علاقه به نيكيها مرا لحظه اى از ياد خدايم به خودمشغول داشت (ص - 32).
حكيمى بود كه در عين قدرت جز با منطق سخن نميگفت ، و حتى در گفتگو با پرنده اىهمچون هدهد، حق و عدالت را از دست نمى داد.
حاكمى بود كه معاونش آنچنان از (علم كتاب ) سرشار بود كه در يك لحظه مىتوانست تخت بلقيس را حاضر كند.
و قرآن او را با اوصافى همچون اواب (بسيار بازگشت كننده به سوى خدا) و نعم العبد(بنده بسيار خوب ) خوانده .
كسى كه خداوند (حكومت ) و (علم ) را در اختيار او قرار داده بود و كسى كه او رامشمول هدايت خويش فرموده بود، و كسى كه يك لحظه در عمرش به خدا شرك نورزيد.
ولى با اين حالببينيم تورات تحريف يافته كنونى چگونه دامان پاك اين پيامبر بزرگ را آلوده بهشرك و غير آن مى كند.
تورات بدترين نسبتها را در زمينه بنا كردن بتكده و ترويج از بت پرستى
و عشق بيحساب به زنان و تعبيرات بسيار زننده از توصيف هاى عاشقانه او بيان كردهكه نقل همه آن شرم آور است تنها به يك قسمت كه ملايمتر به نظر ميرسد قناعت مى كنيم .
در كتاب اول ملوك و پادشاهان چنين ميخوانيم :
و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از (مو آبيان ) و(عمونيان ) و (ادوميان ) و (صيدونيان ) و (حتيان ) دوست مى داشت از امتهائىكه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نيائيد (و ازدواج نكنيد) وايشان به شما در نيايند كه ايشان قلب شما را به خدايان خودشانمايل خواهند گردانيد، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق شد!
و او را هفتصد زن بانويه (عقدى ) و سيصد متعه (موقت ) بود! و ايشان قلبش رابرگردانيدند، و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريببرگردانيدند، و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايشكامل نبود! و سليمان در عقب (عشترون ) خداى صيدونيان و (ملكوم ) مكروه عمونيان(بت عمونيان ) رفت ، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد ومثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت !!
آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى (اورشليم ) است بخصوص(كموش ) مكروه پسران عمون بنا كرد، پس ‍ خداوند به سليمان غضبناك شد، بسبباينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانيد... وخداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى كه بهتو امر فرموده نگاه نداشتى ، البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت ! و به بندهات خواهم داد! نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرتآنرا خواهم گرفت ... نهايت تمامى مملكت را از دست او (سليمان ) نخواهم گرفت ، بلكهبه پاس خاطر بنده من
داود كه برگزيدم بجهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامىروزهاى عمرش سلطان خواهم نمود...).
از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين بر مى آيد:
1 - سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت ، و بر خلاف دستور خدا عدهزيادى از آنان را گرفت ، و كم كم به مذهب آنهاتمايل پيدا كرد! و با اينكه شخص زن نديده اى هم نبود، بلكه 700 زن عقدى و 300 زنمتعه داشت ! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد! (نعوذ بالله ).
2 - سليمان صريحا دستور ساختن بتخانه داد، و روى كوهى كه در برابر اورشليم آنمركز مقدس اسرائيل قرار داشت ، بتكده اى براى بت كموش بت معروف طايفه موابيان وبت مولك - بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد و به بت عشترون بت صيدونيان نيزعلاقه خاصى پيدا كرد و همه اينها در سر پيرى واقع شد!
3 - خداوند بخاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى اوقائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد، ولى نه از دست خودشبلكه از دست فرزندش رحبعام ! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت كند، اينهمبخاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريحتورات العياذ بالله مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگزارخود گرديده بود!! آيا اين تهمت هاى ناروا را كسى مى تواند به ساحت مقدس مردى مانندسليمان نسبت دهد؟!
اگر ما سليمان را - همانطور كه قرآن مى گويد - پيامبر بدانيم كه وضع روشن است واگر هم او را در رديف پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم باز چنين نسبت هائى ممكن نيستدرباره او صادق باشد.
چه اينكه اگر او را پيامبر ندانيم مسلما تالى تلو پيامبر بوده ، زيرا دو كتاب از كتب عهدقديم يكى بنام (مواعظ سليمان - يا - حكمتهاى سليمان ) و ديگرى بنام (سرودسليمان ) از گفته هاى اين مرد بزرگ الهى است .
به راستى يهوديان و مسيحيان كه به تورات كنونى معتقدند چه جوابى براى اينسوالات دارند؟ و اين رسوائيها را چگونه مى پذيرند؟!
4 - شكرگزاران واقعى اندكند
قبل از هر چيز در اين زمينه توجه به ريشه اصلى لغت (شكر) لازم است :
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (شكر) همان تصور نعمت و اظهار آن است ،بعضى گفته اند در اصل (كشر) به معنى كشف (بر وزن آن ) بوده است سپس مقلوبگشته و شكر شده است ، و نقطه مقابل آن كفر است كه فراموشى نعمت و پوشاندن آن مىباشد.
سپس به تقسيم شكر به شعب سه گانه : (شكر قلب ) يعنى انديشه درباره نعمت ،و شكر زبان يعنى ثنا گفتن بر منعم ، و (شكر ساير اعضا) يعنى قدردانى وپاسخگوئى در برابر نعمت ، پرداخته است .
تعبير قرآن در آيات فوق به جمله (اعملوا آل داود شكرا) نشان مى دهد كه شكر بيشتراز مقوله (عمل ) است ، و بايد آن را در لابلاىاعمال انسان ارائه داد، و شايد به همين دليل قرآن تعداد شكرگزاران واقعى را اندكشمرده است ، و علاوه بر آيات فوق ، در آيه 23 سوره ملك بعد از آنكه نعمتهاىبزرگى همچون آفرينش گوش و چشم و دل را بر مى شمرد اضافه مى كند: قليلا ماتشكرون (كمتر شكر او را بجا مى آوريد) و در آيه 73نمل نيز آمده و لكن اكثر هم لا يشكرون (بيشتر آنها شكرگزارى نمى كنند) اين از يكسو.
از سوى ديگر با توجه به اين نكته كه نعمتهاى خداوند كه سر تا پاى وجود
انسان را احاطه كرده آنقدر زياد است كه قابل شماره و احصا نيست ، چنانكه قرآن مىگويد و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها (ابراهيم - 34) روشن مى شود چرا شكر به مفهومواقعيش در برابر تمام نعمتها به گونه اى كه همه را بدون استثنا در طريق بندگى خداكه نعمتها براى آن آفريده شده است به كار گيرد كمتر يافت مى شود.
به تعبير ديگر، و به گفته بعضى از مفسران بزرگ ، شكر مطلق اين است كه انسانهمواره به ياد خدا باشد بى هيچگونه فراموشى ، و در راه او گام بردارد بدونهيچگونه معصيت ، و اطاعت فرمان او كند خالى از هر گونه سرپيچى ، و مسلم است كه ايناوصاف در كمتر كسى جمع مى شود، و اينكه بعضى اصولا آن رامحال پنداشته اند بى اساس است ، و دليل بر عدم آشنائى آنها به اين مفاهيم و اينمراحل از عبوديت است .
گاه گفته مى شود: اداى حق شكر پروردگار از يك نظر بسيارمشكل است ، زيرا همينكه انسان در مقام شكر بر مى آيد و اين توفيق نصيبش مى گردد ووسائل شكرگزارى در اختيارش قرار مى گيرد خود نعمت تازه اى است كه نياز به شكرمجددى دارد، و اين موضوع به صورت تسلسل ادامه مى يابد، و هر چه انسان تلاشبيشتر در طريق شكر او مى كند مشمول نعمت افزونترى مى گردد كه قادر بر شكر آننيست !
ولى با توجه به اينكه يكى از طرق اداى حق شكر الهى همان اظهار عجز از اداى شكراوست روشن مى شود كه قليلى از بندگان پروردگار - همانگونه كه قرآن بيانفرموده به راستى در اين مسير قرار مى گيرند.
توجه به احاديث زير مى تواند در اين بحث به قدر كافى روشنگر باشد:
در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : كسى پرسيد آيا شكر پروردگار
حدى دارد كه اگر انسان به آن حد برسد شاكر محسوب شود؟ فرمود: آرى سؤال كرد: چگونه ؟ فرمود:
يحمد الله على كل نعمة عليه فى اهل و مال ، و ان كان فيما انعم عليه فى ماله حق اداه : خدارا بر تمام نعمتهايش چه در خانواده و چه در اموال حمد و ستايش كند، و اگر در اموالى كهبه او داده حقى باشد ادا نمايد.
در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم : شكر النعمة اجتناب المحارم : شكر نعمت پرهيز ازگناه است .
و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت (عليهالسلام ) آمده است كه فرمود: فيما اوحى اللهعز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ،فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى !:
(خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد:چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن نعمت تازه اىبه من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيقنيز از من است !.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تشكر و قدردانى از كسانى كه وسيله نعمتى براىانسان هستند نيز شعبه اى از شكر خداست ، چنانكه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) مى فرمايد: (روز قيامت كه مى شود خداوندمتعال به بعضى از بندگانش ‍ مى گويد: آيا شكر فلان كس را بجاى آوردى عرض مىكند: پروردگارا! من شكر تو را بجاى آوردم ، خداوند مى فرمايد: چون شكر او را بجانياوردى شكر مرا بجا نياورده اى )!.
سپس افزود اشكركم لله اشكركم للناس : از همه شما شكرگزارتر در پيشگاه خدا كسىاست كه بيشتر از نعمتها و زحمات مردم قدردانى و شكرگزارى كند.
درباره حقيقت شكر و اينكه چگونه مايه فزونى نعمت و كفر مايه فناى آن است بحثمشروحى در جلد دهم ذيل آيه 7 سوره ابراهيم (صفحه 278 به بعد) آورده ايم .
آيه و ترجمه


لقد كان لسبا فى مسكنهم اية جنتان عن يمين وشمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلدة طيبة و رب غفور(15)
فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم و بدلنهم بجنتيهم جنتين ذواتىاكل خمط و اثل و شى من سدر قليل(16)
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجزى الا الكفور(17)


ترجمه :
15 - براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود، دو باغ (عظيم وگسترده ) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتانبخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (ومهربان ).
16 - اما آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ماسيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پر بركت )شان را به دو باغ (بىارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدرمبدل ساختيم !
17 - اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم ، و آيا جز كفران كننده را به چنينمجازاتى كيفر مى دهيم ؟!
تفسير:
تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت !
بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دوپيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطهمقابل آنها قرار داشتند، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودندكه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند، و خدا نعمتهاىخود را از آنها سلب كرد، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درسعبرتى براى جهانيان شد و آنها (قوم سبا) بودند.
قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى ازجزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است :
نخست مى گويد: (براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود)(لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ).
به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبابا استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خداداد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومندمتمركز كنند، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند، چه آيت بزرگى كهعامل ويرانى تبديل به مهمترين عامل عمران گردد؟
در اينكه (سبا) (بر وزن سبد) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولىمعروف اين است كه (سبا) نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامىاسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مردى بود بنام (سبا) كه ده فرزند ازاو متولد شد، و از هر كدام از آنها قبيله اى ازقبائل عرب در آن سامان
به وجود آمدند.
بعضى (سبا) را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد درداستان (سليمان ) و (هدهد) در سوره (نمل ) نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانىبوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : (من از سرزمين سبا خبر قاطعىبراى تو آوردم ) (نمل - 22).
در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه ميزيستهاند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم ) به آنها باز گشته است .
ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپستمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيزمنتقل گرديده .
سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مىگويد: دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ (جنتان عن يمين وشمال ).
ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه برپا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يالااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند، و با ايجاد دريچههائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحتكنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت درآورند. اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كهبه عنوان آيه از آن ياد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساساقابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغهاى بههم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد، و به قدرىپر بركت بود كه
در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و درفصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهىسبد پر مى شد!
آيا سيلابى كه مايه خرابى است اينچنين مايه آبادانى شود عجيب نيست ؟ آيا اين آيتبزرگ خداى محسوب نمى شود؟
علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز ازآيات حق محسوب مى شد، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد.
سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد كه اينشكر او را بجا آوريد (كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ).
(شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان ) (بلدة طيبة و رب غفور).
اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظرنعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان وظالمان ، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مىشود از حشرات موذى نيز پاك بود.
هوائى پاك و نسيمى فرحافزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما ازنظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصير و كوتاهى
آنها صرفنظر مى كرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .
اما اين ناسپاس مردم قدر اين همه نعمت را ندانستند از بوته آزمايش سالم بيرون نيامدند،راه كفران و اعراض را پيش گرفتند، و خداوند نيز آنها را سخت گوشمالى داد.
لذا در آيه بعد مى فرمايد: (آنها از خدا روى گردان شدند) (فاعرضوا)
نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند، عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حقغافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنياء بر تهيدستان فخرفروشى كردند، و آنها را مزاحمحال خويش پنداشتند كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد.
اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ماسيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم و سرزمين آباد آنها به ويرانهاىمبدل شد (فارسلنا عليهم سيل العرم ).
(عرم ) در اصل از (عرامة ) (بر وزن علامه ) به معنى خشونت و كج خلقى وسختگيرى است ، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است ، وتعبير به (سيل العرم ) به اصطلاح از قبيل اضافه موصوف به صفت است .
بعضى (عرم ) را به معنى موشهاى صحرائى گرفته اند كه بر اثر رخنه در اينسد مايه ويرانى آن شد (مساله نفوذ موشها در سد گرچهقابل قبول است به طورى كه بعدا شرح خواهيم داد اما تعبير آيه تناسب چندانى با اينمعنى ندارد).
در (لسان العرب ) در ماده (عرم ) معانى مختلفى آمده از جمله : سيلاب طاقتفرسا،موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آب مى سازند و همچنين موش
بزرگ صحرائى .
ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روى آن تكيه شدهاست .
سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: ما دو باغ وسيع و پرنعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز واندكى از درخت سدر مبدل ساختيم (و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتىاكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل ).
(اكل ) به معنى هر گونه ماده خوراكى است .
(خمط) (بر وزن عمد) به معنى گياه تلخ است .
(اثل ) (بر وزن اصل ) به معنى درخت (شوره گز) است .
و به اين ترتيب بجاى آن همه درختان خرم و سر سبز، مشتى درخت بيابانى وحشى وبسيار كم ارزش كه شايد مهمترين آنها همان درخت سدر بود كه آن هم به مقدار كم در ميانآنها وجود داشت باقى ماند (تو خود حديث مفصل بخوان از اينمجمل ، كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد؟).
ممكن است بيان اين سه نوع درخت كه در آن سرزمين ويران باقى ماند اشاره به سه گروهمختلف بوده باشد كه بخشى از اين درختان زيانبخش بود، و بعضى بى مصرف ، وبعضى بسيار كم منفعت بود.
در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: اين مجازاتى بود كه ما بهخاطر كفرانشان قائل شديم (ذلك جزيناهم بما كفروا).
اما براى اينكه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود، بلكه
عموميت آن نسبت به همه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد:(آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم )؟ (وهل نجازى الا الكفور).
اين بود فشرده اى از سرگذشت قوم سبا كه در آيات بعد به طور مشروحتر مطرح خواهدشد.
آيه و ترجمه


و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروافيها ليالى و اياما امنين(18)
فقالوا ربنا بعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهمكل ممزق ان فى ذلك لايت لكل صبار شكور(19)


ترجمه :
18 - ميان آنها و سرزمينهائى كه بركت داده بوديم شهرها و آباديهاى آشكار قرار داديم ،و فاصله هاى متناسب و نزديك مقرر داشتيم (و به آنها گفتيم ) شبها و روزها در اين آباديهادر امنيت كامل مسافرت كنيد.
19 - ولى (اين ناسپاس مردم ) گفتند: پروردگارا! ميان سفره اى ما دورى بيفكن (تابينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق ) آنها به خويشتن ستمكردند و ما آنها را اخبار و داستانى (براى ديگران ) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشىساختيم ، در اين ماجرا آيات و نشانه هاى عبرتى است براى هر صابر شكرگزار.
تفسير:
چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثلشدند!
در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد، و شرح وتفصيل بيشترى پيرامون آنها مى دهد، و مجازات آنها را نيز مشروحتر بيان مى كند
به گونه اى كه براى هر شنونده درسى است بسيار مهم و آموزنده .
مى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمتساختيم بلكه ميان آنها و سرزمينهائى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهائىآشكار قرار داديم (و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ).
در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاىمتصل و زنجيره اى وجود داشت ، و فاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يكديگرى را مى ديدند (و اين است معنى (قرى ظاهرة ) - آباديهاى آشكار).
بعضى از مفسران قرى ظاهره را طور ديگرى تفسير كرده اند، گفته اند: اشاره بهآباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ، و مسافران به خوبى مىتوانستند در آنها توقف كنند، و يا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته وبراى عابرين ظاهر و آشكار بوده .
اما در اينكه منظور از (سرزمينهاى مبارك ) كدام منطقه است غالب مفسران آنرا به سرزمينشامات (شام و فلسطين و اردن ) تفسير كرده اند، چرا كه اين تعبير در باره همين سرزميندر آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است .
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور آباديهاى صنعاء يا مارب بوده باشد كههر دو در منطقه يمن واقع شده است ، و اين تفسير بعيد نيست زيرا فاصله بين يمن كه درجنوبى ترين نقطه جزيره عربستان است و با شامات كه در شمالى ترين نقطه قراردارد به قدرى زياد است و از بيابانهاى خشك و سوزان پوشيده بوده است كه تفسير آيهبه آن بسيار بعيد به نظر مى رسد، و در تواريخ نيزنقل نشده است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از سرزمينهاى مبارك سرزمين (مكه )باشد، كه آن هم بعيد است .
اين از نظر آبادى ، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست ، و شرط مهم
و اساسى آن (امنيت ) است اضافه مى كند ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب ونزديك مقرر كرديم (و قدرنا فيها السير).
و به آنها گفتيم : (در ميان اين قريه ها شبها و روزها در اين آباديها در امنيتكامل مسافرت كنيد) (سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ).
به اين ترتيب آباديها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت ، و از نظر حمله وحوش ودرندگان بيابان ، يا سارقين و قطاع الطريق نيز در نهايت امنيت بود، به گونه اى كهمردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مركب ، بى آنكه احتياج به حركت دستجمعى واستفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هيچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه يا كمبودآب و آذوقه به مسير خود ادامه دهند.
در اينكه جمله سيروا فيها... (در اين آباديها سير كنيد...) به وسيله چه كسى به آنهاابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه به وسيله پيامبران آنها به آنها ابلاغ شد، وديگر اينكه زبان حال آن سرزمين آباد و جاده هاى امن و امان همين بود.
مقدم داشتن (ليالى ) (شبها) بر (ايام ) (روزها) ممكن است از اين جهت باشد كه مهموجود امنيت در شبهاست هم امنيت از نظر دزدان راه و هم وحوش بيابان ، و گرنه تامين امنيت درروز آسانتر است .
اما اين مردم ناسپاس در برابر آن همه نعمتهاى بزرگ الهى كه سرتاسر زندگانى آنهارا فراگرفته بود - مانند بسيارى ديگر از اقوام متنعم - گرفتار غرور و غفلت شدند،مستى نعمت و كمى ظرفيت آنها را بر آن داشت كه راه ناسپاسى پيش گيرند، از مسير حقمنحرف شوند و به دستورات الهى بى اعتنا گردند.
از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنهافاصله افكند، (گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن )
تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا).
منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكىپيدا شود، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندانمايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشهو مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايستاين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود!
و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود، همان گونه كه بنى -اسرائيل از (من ) و (سلوى ) (دو غذاى آسمانى ) خسته شدند و تقاضاى پياز و سيرو عدس از خدا كردند!
بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعد بين اسفارنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلبشدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و ياتجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن به مانند و فاصله هاىزمانى سفرهايشان زياد شود!
ولى تفسير اول از همه بهتر به نظر مى رسد.
به هر حال (آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند) (و ظلموا انفسهم ).
آرى ، اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند، خنجرى برداشتهبودند و سينه خود را مى شكافتند، و دود همه اين آتش ها در چشم خودشان فرو رفت .
چه تعبير جالبى ؟ قرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنها بيان مىكند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم ، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها راسرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم ! (فجعلناهم احاديث ).
آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سرزبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها راسخت متلاشى و پراكنده ساختيم (فمزقناهم كل ممزق ).
چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگىمجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تندباد قرار گرفته هر كدام به گوشهاى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها بهصورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشىشدند مى گفتند (تفرقوا ايادى سبا)! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شدهاند!).
به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان به شام رفتند و (اسد) به عمان و (خزاعه) به سوى تهامه و طايفه (انمار) به يثرب .
و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى استبراى صبر كنندگان و شكرگزاران (ان فى ذلك لاياتلكل صبار شكور).
چرا (صابران ) و (شكرگزاران ) مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟(مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيدرا بيان مى كند).
اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا
و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان درطريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه برمركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراهاعبرت گيرند؟!
نكته ها:
1 - ماجراى عجيب قوم سبا
به طورى كه از قرآن و روايات اسلامى و همچنين تواريخ استفاده مى شود آنها جمعيتىبودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند، داراى حكومتى عالى و تمدنى درخشانبودند.
خاك يمن گسترده و حاصلخيز بود، اما على رغم اين آمادگى ، چون رودخانه مهمى نداشت ازآن بهره بردارى نمى شد، بارانهاى سيلابى در كوهستانها مى باريد، و آبهاى آن دردشتها به هدر مى رفت ، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند، وسدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر و پر آب تر سد (مارب ) بود.
مارب (بر وزن مغرب ) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت ، وسيل هاى عظيم كوههاى صراة از كنار آن مى گذشت ، در دهانه اين دره و دامنه دو كوه بلقسد عظيم و نيرومندى بنا كردند، و مجارى مختلف آب در آن ايجاد كرده بودند، به قدرىذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا، وكشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند.
همانگونه كه گفتيم قريه هاى آباد اين سرزمين تقريبا به هممتصل بود، و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده بود، آنقدر ميوه هاى فراوان
بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هر گاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت واز زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد و در مدت كوتاهى پر مى شد.
وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفه براى زندگى پاك آماده ساخته بود،محيطى مهيا براى اطاعت پروردگار، و تكامل در جنبه هاى معنوى .
اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، و به كفراننعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند.

next page

fehrest page

back page