بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 11, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


سوره حجر


مقدمه
اين سوره در مكه نازلشده و 99 آيه است
محتواى سوره حجر
سوره حجر بنا بر مشهور ميان مفسران از سوره هاى مكى است ، و بنا بهنقل از فهرست ابن نديم در تاريخ القرآن پنجاه و دومين سوره اى است كه در سرزمين مكهبر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده است و مجموع آيات آن به اتفاق همه مفسران 99 آيه است .
به همين دليل همان آهنگ و لحن سوره هاى مكى كاملا در آن منعكس است ، زيرا همانگونه كهسابقا گفته ايم سوره هاى مكى بيشتر روى چند موضوع تكيه مى كند: روى معارفاسلامى مخصوصا توحيد و معاد و روى انذار مشركان و گنهكاران و ستمگران ، و روىدرسهاى عبرتى كه در تاريخ پيشينيان وجود داشته است .
لذا مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد:
1 - آيات مربوط به مبدء عالم هستى و ايمان به او از طريق مطالعه در اسرار آفرينش .
2 - آيات مربوط به معاد و كيفر بدكاران .
3 - اهميت قرآن و عظمت اين كتاب آسمانى .
4 - داستان آفرينش آدم و سركشى ابليس و سرانجام كار او، و به عنوان يك هشدار وبيدار باش براى همه انسانها!
5 - اشاره به سرگذشت اقوامى همچون قوم لوط و صالح و شعيب ، براىتكميل اين هشدار.
6 - انذار و بشارت و اندرزهاى مؤ ثر و تهديدهاى كوبنده و تشويقهاى جالب .
7 - دعوت از پيامبر به مقاومت و دلدارى او در برابر توطئه هاى شديد مخالفان كهمخصوصا در محيط مكه بسيار زياد و خطرناك بود.
نام اين سوره از آيه هشتادم كه درباره اصحاب حجر (قوم صالح ) سخن مى گويد انتخابشده است ، چرا كه در اين سوره پنج آيه درباره اصحاب حجر است ، و تنها سوره اى استكه از قوم صالح به عنوان اصحاب حجر نام مى برد، كه شرح آن در تفسير آيات 80تا 84 به خواست خدا خواهد آمد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


الر تلك ءايت الكتب و قرءان مبين(1)
ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين(2)
ذرهم يأ كلوا و يتمتعوا و يلههم الا مل فسوف يعلمون(3)
و ما اءهلكنا من قرية إ لا و لها كتاب معلوم(4)
ما تسبق من اءمة اءجلها و ما يستخرون(5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الر - اين آيات كتاب و قرآن مبين است .
2 - كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال را ببينند) چه بسا آرزو مى كنند مسلمان بودند!
3 - بگذار آنها بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنانراغافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد
4 - ما (اهل ) هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكهاجل معين (و زمان تغيير ناپذيرى ) داشتند.
5 - هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى گيرد و از آن عقب نخواهد افتاد.
تفسير :
آرزوهاى بيجا!
باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه (الف ، لام ، راء) برخورد ميكنيم ، كه نمايانگرتركيب اين كتاب بزرگ آسمانى كه راهگشاى همه انسانها به سوى سعادت مى باشد، ازحروف ساده الفباء است ، همين ماده خامى كه در اختيار همه افراد بشر حتى كودكان دو سهساله قرار دارد، و اين نهايت درجه اعجاز است كه از چنان مصالحى چنينمحصول بى نظيرى ساخته شود.
و لذا بلافاصله بعد از آن مى گويد: (اينها آيات كتاب آسمانى و قرآن آشكار است )(تلك آيات الكتاب و قرآن مبين ).
مى دانيم (تلك ) اسم اشاره به دور است ، در حالى كه قاعدتا بايد در اينجا هذه (اسماشاره به نزديك ) به كار رود، ولى چنانكه سابقا هم گفته ايم در ادبيات عرب (و حتىدر زبان فارسى ) گاهى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره به دور استفاده مى شود،يعنى آنچنان عظمت دارد كه گوئى در آسمانها در يك فاصله دور دست ، از ما قرارگرفته و اين درست به آن مى ماند كه گاهى در حضور شخص بزرگى مى گوئيم(اگر آن سرور اجازه دهند ما دست به چنين اقدامى مى زنيم ) كلمه (آن ) در اينجابراى بيان عظمت مقام او است ، همانگونه كه ذكر (قرآن ) به صورت (نكره ) نيزبراى بيان عظمت است .
و به هر حال ذكر (قرآن ) بعد از (كتاب ) در حقيقت به عنوان تاءكيد است ، وتوصيف آن به (مبين ) براى اين است كه بيان كننده حقايق و روشنگر حق ازباطل مى باشد.
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند (كتاب ) در اينجا اشاره به تورات وانجيل است ، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
سپس به آنها كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى ورزند هشدار مىدهد روزى فرا مى رسد كه اينها از نتائج شوم كفر و تعصب كوركورانه و لجاجت خويشپشيمان خواهند شد و (چه بسا اين كافران آرزو مى كنند كه اى كاش ‍ مسلمان بودند)(ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين ).
بنابراين منظور از (يود) (دوست مى دارند) - همانگونه كه در تفسير (الميزان )بيان شده دوست داشتن به معنى (تمنى ) و آرزو كردن است ، و ذكر كلمه (لو)دليل بر آنست كه آنها آرزوى اسلام را در زمانى مى كنند كه قدرت بازگشت به سوى آنرا ندارند، و اين خود قرينه اى خواهد بود بر اينكه اين تمنى و آرزو در جهان ديگر و پساز مشاهده نتائج اعمالشان است .
حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) در اين زمينهنقل شده نيز كاملا اين معنى را تاءييد مى كند ينادى مناد يوم القيامة يسمع الخلائق انه لايدخل الجنة الا مسلم فثم يود سائر الخلائق انهم كانوا مسلمين : (روز قيامت كه مى شودكسى صدا مى زند به گونه اى كه همه مردم مى شنوند (كه امروز) جز افرادى كه اسلامآورده اند داخل بهشت نمى شوند در اين هنگام ساير مردم آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمانبودند).
و نيز از پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده هنگامى كه دوزخيان در دوزخ گرد مى آيند و گروهى از مسلمانان خطا كار را، باآنها قرار مى دهند، كفار به مسلمين مى گويند مگر شما مسلمان نبوديد؟ در پاسخ مىگويند: آرى بوديم ، و آنها در جواب مى گويند پس اسلام شما هم نيز به حالتانسودى نداشت ! چون
شما هم با ما در يكجا هستيد!.
آنها مى گويند: ما گناهان (بزرگى ) داشتيم كه به خاطر آن به اين سرنوشت گرفتارشديم (اين اعتراف به گناه و تقصير و آن سرزنش ‍ دشمن سبب مى شود كه ) خداونددستور مى دهد هر فرد با ايمان و مسلمانى در دوزخ است خارج سازيد در اين هنگام كفار مىگويند اى كاش ما نيز اسلام آورده بوديم .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه در ميان كافران افرادى هستند كه هنوز پرتوىاز وجدان بيدار در دلهاى آنها هست و هنگامى كه دعوت پيامبر اسلام و اين آيات كتاب مبين باآن محتواى دلپسند را مى بينند در اعماق دل به آن علاقمند مى شوند و آرزو مى كنند كه اىكاش مسلمان بودند، ولى تعصبها و لجاجتها و يا منافع مادى به آنها اجازه نمى دهد كهاين واقعيت بزرگ را بپذيرند و لذا همچنان در زندان كفر و بى ايمانى محصور مى مانند.
يكى از دوستان با ايمان و مجاهد ما كه به اروپا رفته بود مى گفت هنگامى كه من مزاياىاسلام را براى يكى از مسيحيان مى شمردم او كه آدم منصفى بود در پاسخ به من گفت : منبراستى به شما تبريك مى گويم كه پيرو چنين مذهبى هستيد، ولى چه كنيم كه شرائطزندگى ما به ما اجازه نمى دهد كه دست از آئين خود برداريم !
جالب اينكه در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم هنگامى كه فرستاده پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم ) نامه آنحضرت را براى قيصر روم آورد، او به طور خصوصىدر برابر فرستاده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اظهار ايمان نمود و حتىميل داشت روميان را به آئين توحيد بخواند، اما فكر كرد قبلا آنها را آزمايش كند همين كهلشكريانش احساس
كردند كه او مى خواهد آئين نصرانيت را ترك گويد، قصر او را محاصره كردند او فورابه آنها اظهار داشت كه منظورم آزمايش ‍ شما بود بجاى خود برگرديد، سپس بفرستادهپيامبر گفت من مى دانم كه پيامبر شما از ناحيه خدا است . و همانست كه ما انتظار او راداشتيم ولى چه كنم كه من مى ترسم حكومتم از دستم برود و جانم در خطر است .
ولى به هر حال بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچگونه تضادى با هم ندارند و ممكناست آيه اشاره به پشيمانى گروههائى از كافران در آن جهان و اين جهان باشد، درحالى كه نه آنجا و نه اينجا قدرت بازگشت - به جهات متفاوتى - ندارند! (دقت كنيد).
سپس با لحنى بسيار كوبنده مى گويد: اى پيامبر (اينها را بهحال خود بگذار (تا همچون چهار پايان ) بخورند، و از لذتهاى اين زندگى ناپايداربهره گيرند، و آرزوها آنها را از اين واقعيت بزرگغافل سازد ولى بزودى خواهند فهميد) (ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههمالامل فسوف يعلمون ).
اينها چون حيواناتى هستند كه جز اصطبل و علف ، و جز لذت مادى چيزى نمى فهمند و هرحركتى دارند براى رسيدن به همين ها است .
پرده هاى غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده ، و آنها را به خودمشغول ساخته كه ديگر توانائى درك واقعيتى را ندارند.
اما آن گاه كه سيلى اجل به صورت آنها نواخته شود، و پرده هاى غفلت و غرور ازمقابل چشمانشان كنار رود، و خود را در آستانه مرگ و يا در عرصه قيامت ببينند، آرى آنگاهمى فهمند كه چه اندازه در غفلت و تا چه حد زيانكار
و بدبخت بوده اند، و چگونه گرامى ترين سرمايه ها را براى هيچ از دست دادند؟!
در آيه بعد براى اينكه گمان نكنند اين مهلت و تمتع از لذائذ دنيا پايان ناپذير است ،اضافه مى كند: (ما هيچ گروهى را در هيچ شهر و آبادى نابود نكرديم مگر اينكه آنها،اجل معين و زمان تغييرناپذيرى داشتند) (و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ).
و (هيچ امت و جمعيتى از اجل معين خود پيشى نمى گيرد، و هيچيك نيز عقب نخواهد افتاد) (ماتسبق من امة اجلها و ما يستاخرون ).
سنت الهى همه جا اين بوده كه به قدر كافى مهلت براى تجديد نظر و بيدارى و آگاهىبدهد، حوادث دردناك ، و وسائل رحمت را يكى پس از ديگرى مى فرستد، تهديد مى كند،تشويق مى كند، اخطار مى نمايد تا حجت بر همه تمام شود.
ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامنشان را خواهد گرفت ، ديرو زود، به خاطر مصالح تربيتى ، ممكن است اما به اصطلاح سوخت و سوز ندارد!
آيا توجه به همين واقعيت كافى نيست تا همگان از سرنوشت گذشتگان عبرت گيرند، واز مدت مهلت الهى براى بازگشت و اصلاح ، استفاده كنند؟ آيا بايد باز هم نشست تاسرنوشت شوم اقوام گمراه و ستمگر پيشين درباره خود ما نيز تكرار گردد، و بجاىاينكه از پيشينيان عبرت گيريم ، عبرتى شويم براى آيندگان ؟!
ضمنا از دو آيه اخير فلسفه (بيان تاريخ گذشتگان به طور مكرر) در آيات قرآنحتى در همين سوره اى كه از آن بحث مى كنيم روشن مى شود.
نكته :
آرزوهاى دراز عامل بزرگ غفلت
بدون شك اميد و آرزو و يا به تعبير عرب (امل )عامل حركت چرخهاى زندگى انسانها است ، كه حتى اگر يك روز از دلهاى مردم جهانبرداشته شود، نظام زندگى به هم مى ريزد، و كمتر كسى دليلى بر فعاليت و تلاشو جنب و جوش خود پيدا مى كند.
حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شد الامل رحمة لامتى و لو لا الامل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا: (اميدمايه رحمت امت من است ، اگر نور اميد نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد، و هيچباغبانى نهالى نمى كاشت اشاره به همين واقعيت است .
ولى همين عامل حيات و حركت اگر از حد بگذرد و به صورت (آرزوى دور و دراز) در آيدبدترين عامل انحراف و بدبختى است ، و درست همانند آب باران است كه مايه حيات استاما اين آب اگر از حد گذشت مايه غرق شدن و نابودى خواهد شد.
اين آرزوى كشنده همان است كه آيات فوق روى آن تكيه كرده و آنرا مايه بى خبرى از خداو حق و حقيقت مى شمارد، اين آرزوها و اميدهاى دور و دراز چنان انسان را به خودمشغول مى دارد و غرق در عالمى از تخيل مى سازد، كه از زندگى و هدف نهائيش به كلىبيگانه مى شود.
حديث معرفى كه در نهج البلاغه از على (عليهالسلام )نقل شده نيز بيان گويائى براى اين واقعيت است : ايها الناس ان اخوف ما اخاف عليكماثنان : اتباع الهوى و طول الامل ، اما اتباع الهوى فيصد عن الحق ، و اماطول الامل فينسى الاخرة : (اى مردم مخوفترين چيزى كه بر شما از آن مى ترسم دو چيزاست :
پيروى از هوا و هوسها، و آرزوهاى دراز، چرا كه پيروى از هوسها شما را از حق باز مىدارد، و آرزوى دراز آخرت را بدست فراموشى مى سپارد).
و براستى چه افراد با استعداد و شايسته و لايقى كه بر اثر گرفتارى در دام آرزوىدراز به موجودات ضعيف و مسخ شده اى مبدل گشتند كه نه تنها بهحال جامعه شان مفيد نيفتادند، بلكه منافع شخصى خود را نيزپايمال كردند، و از هرگونه تكامل نيز بازماندند آنچنانكه در دعاىكميل مى خوانيم و حبسنى عن نفعى بعد املى : (آرزوى دراز مرا از منافع واقعيم محرومساخت )!
اصولا آرزو كه از حد گذشت ، دائما انسانرا در رنج و تعب وا مى دارد، شب و روز بايدتلاش كند به گمان خود دنبال سعادت و رفاه مى رود در حالى كه چيزى جز بدبختى وشقاوت براى او فراهم نمى شود، و اين گونه افراد غالبا در همينحال جان مى دهند و زندگى دردناك و غم انگيزشان مايه عبرت است براى آنها كه چشم وگوش بينا و شنوا دارند.
آيه و ترجمه


و قالوا يأ يها الذى نزل عليه الذكر إ نك لمجنون(6)
لو ما تأ تينا بالملئكة إ ن كنت من الصدقين(7)
ما ننزل الملئكة إ لا بالحق و ما كانوا إ ذا منظرين(8)


ترجمه :

6 - و گفتند اى كسى كه (ذكر) (قرآن ) بر تونازل شده ، مسلما ديوانه اى !!
7 - اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان را براى ما نمى آورى ؟!
8 - (اما اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را جز به حقنازل نمى كنيم و هرگاه نازل شوند ديگر به اينها مهلت داده نمى شود (و در صورتانكار به عذاب الهى نابود مى گردند)
تفسير :
تقاضاى نزول فرشتگان
در اين آيات نخست به موضع گيريهاى خصمانه كفار درمقابل قرآن و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره كرده ، مى گويد: (آنها گفتنداى كسى كه قرآن بر تو نازل شده به طور قطع سوگند ياد مى كنيم كه ديوانهاى )!(و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون ).
و اين تعبير نهايت گستاخى و جسارت آنها را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) مجسم مى كند.
از يكسو تعبير به يا ايها الذى (اى كسى كه !...) از سوى ديگر تعبير بهنزل عليه الذكر كه به عنوان استهزاء و انكار قرآن مى گفتند، و از سوى سوم تاءكيدآنها بر جنون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوسيله (ان ) و (لام قسم ).
آرى افراد لجوج و بى مايه هنگامى كه در برابر يكعقل بزرگ و بى مانند
قرار بگيرند يكى از نخستين وصله هائى كه به او مى چسبانند جنون است ، چرا كه مقياسرا عقل كوچك و ناتوان خودشان قرار مى دهند و هر چه به اين مقياس نگنجد در نظر آنهابى عقلى و ديوانگى است !.
اينگونه افراد، تعصب خاصى روى مسائل موجود محيطشان دارند هر چند گمراهى وضلالت باشد، لذا با هر دعوت تازه اى به عنوان دعوت غير عاقلانه مبارزه مى كنند، ازنوآوريها وحشت دارند، و سخت به سنتهاى غلط پايبندند.
علاوه بر اين ، دنيا پرستان كه همه چيز را با معيارهاى مادى مى سنجند، اگر با انسانىبرخورد كنند كه حاضر است همه منافع مادى خويش و حتى جان خود را در راه رسيدن بهيك هدف معنوى از دست دهد باور نمى كنند كه اوعاقل باشد، چرا كه عقل در عرف آنها، تهيه اموال بيشتر، همسر زيباتر و زندگى مرفهتر و مقام و منصب ظاهرى بالاتر است !
كاملا روشن است كه با اين تفكر اگر ببينند كسى در برابر بهتريناموال و زنان و پستها مى گويد (اگر خورشيد آسمان را در يكدست من ، و ماه را در دستديگرم قرار دهيد، و به جاى حكومت بر محيط كوچك شما بر تمام منظومه شمسى حكومت كنم، دست از دعوت خويش بر نخواهم داشت ) جز اينكه او را مجنون خطاب كنند، كار ديگرىنخواهند داشت .
و عجب اينكه اين نابخردان وصله هائى به رهبران الهى مى چسباندند كه گاهى كاملا باهم ضد و نقيض بود، گاهى آنها را (ديوانه ) مى خواندند و گاهى (ساحر)، بااينكه ساحر كسى است كه بايد از زيركى و هوشيارى خاصى برخوردار باشد و درستدر نقطه ضد ديوانه است .
آنها نه تنها چنين نسبتهاى نابخردانه اى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مىدادند بلكه براى بهانه جوئى مى گفتند: (اگر راست مى گوئى چرا فرشتگان رابراى ما نميآرى )!
تا تصديق گفتار تو كنند و ما ايمان بياوريم (لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت منالصادقين ).
خداوند به آنها چنين پاسخ مى گويد: (ما ملائكه را جز به حقنازل نمى كنيم ) (ما ننزل الملائكة الا بالحق ).
(و اگر فرشتگان نازل شوند (و حقيقت براى آنها جنبه شهود و حسى پيدا كند) و بعدايمان نياورند، ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد) و به عذاب الهى نابود مى گردند(و ما كانوا اذا منظرين ).
در تفسير جمله ما ننزل الملائكة الا بالحق مفسران ، بيانات مختلفى دارند:
1 - بعضى گفته اند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنهابراى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جوئى كه ببينند و باز همايمان نياورند، و به تعبير ديگر اعجاز بازيچه نيست كه جنبه اقتراحى داشته باشد،بلكه براى اثبات حق است ، و اين امر به قدر كافى براى آنها كه خواهان حقند ثابتشده ، چرا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با در دست داشتن اين قرآن واعجازهاى ديگر رسالت خود را به ثبوت رسانده است .
2 - منظور از (حق )، همان مجازات نهائى دنيوى و بلاى نابود كننده و به تعبير ديگر(عذاب استيصال ) است ، يعنى اگر فرشتگاننازل شوند و آنها هم ايمان نياورند - كه با لجاجتى كه در آنها هست نخواهند آورد - تواءمبا نابودى آنها خواهد بود.
جمله دوم آيه (و ما كانوا اذا منظرين ) نيز تاءكيدى بر همين معنى است ، اما بنا به تفسيراول مطلب تازه اى را مى گويد.
3 - احتمال ديگر اينكه (حق ) به معنى (مرگ ) است ، يعنى فرشتگان تنها به هنگاممرگ و قبض روح نازل مى گردند نه زمان ديگر.
ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه ما در قرآن در داستان ابراهيم ولوط و حتى در مورد مسلمانان در بعضى جنگها مى خوانيم كه فرشتگان بر آنهانازل شدند.
4 - (حق ) به معنى شهود است يعنى تا در اين عالم دنيا است پرده ها جلو چشم او راگرفته ، و از ديدن اينگونه حقايق كه مربوط به جهان ماوراء ماده است ناتوان است ،تنها در جهان ديگر كه پرده ها كنار مى رود و عالم شهود است ، مى تواند فرشتگان الهىرا ببيند.
اين تفسير نيز همان اشكال تفسير سوم را دارد، چرا كه حتى قوم لوط كه افراد بى ايمانو گمراهى بودند، فرشتگان ماءمور عذاب را در اين دنيا ديدند
بنابراين تنها دو تفسير اول و دوم با ظاهر آيه سازگار است .
اما اينكه در ذيل اين آيه مى خوانيم اگر بعد از اينهمهدلائل روشن باز هم به تقاضاى آنها دائر بر ارائه معجزه حسى ترتيب اثر داده شودديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد، براى اين است كه در چنين حالتى به تمام معنىبراى آنها اتمام حجت مى گردد، و تمام بهانه ها قطع ، مى شود، و چون مهلت زندگىبه منظور اتمام حجت و احتمال تجديد نظر و بازگشت به سوى حق است ، و چنين چيزى درمورد اينگونه افراد معنى ندارد پايان عمر آنها اعلام مى گردد و به مجازاتى كهاستحقاق آن را دارند مى رسند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


إ نا نحن نزلنا الذكر و إ نا له لحفظون(9)


ترجمه :

9 - ما قرآن را نازل كرديم ، و ما بطور قطع آن را پاسدارى مى كنيم .
تفسير :
حفظ قرآن از دستبردها!
به دنبال بهانه جوئيهاى كفار و حتى استهزاى آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) و قرآن كه در آيات گذشته آمده بود، در آيه مورد بحث يك واقعيت بزرگ وپر اهميت را به عنوان دلدارى به پيامبر از يكسو و اطمينان خاطر همه مؤ منان راستين ازسوى ديگر بيان مى كند و آن اينكه :
(ما اين قرآن را كه مايه تذكر است نازل كرديم ، و ما به طور قطع آن را حفظ خواهيمكرد) (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ).
چنان نيست كه اين قرآن بدون پشتوانه باشد، و آنها بتوانند آفتاب وجودش را باگل بپوشانند و يا نور و شعاعش را با پف كردن خاموش كنند كه اين چراغى است كه ايزدآن را برافروخته است ، و اين آفتابى است كه غروب وافول نخواهد داشت .
اين گروه اندك و ناتوان كه سهل است ، اگر همه جباران و زورمندان و سياستمدارانستمگر و انديشمندان منحرف و رزم آوران جهان دست به دست هم بدهند كه نورش را خاموشكنند، توانائى نخواهند داشت ، چرا كه خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفتهاست .
در اينكه منظور از محافظت و پاسدارى قرآن در برابر چه امورى است ، باز مفسرانتفسيرهاى گوناگونى دارند:
1 - بعضى گفته اند در برابر تحريف و تغيير و زياده و نقصان است .
2 - بعضى ديگر گفته اند در برابر فنا و نابودى تا آخر جهان .
3 - بعضى ديگر گفته اند در برابر منطقه اى گمراه كننده ضد قرآنى .
ولى اين تفاسير نه تنها با هم تضادى ندارند بلكه در مفهوم عام (انا له لحافظون )داخلند چرا اين محافظت و پاسدارى را كه به صورت مطلق و به اصطلاح با حذف متعلقآمده است در يك بعد خاص محصور و محدودش كنيم .
حق اين است كه ، خداوند طبق ظاهر آيه فوق وعده داده كه آنرا از هر نظر حفظ و پاسدارىكند: محافظت از هر گونه تحريف و محافظت از فنا و نابودى و محافظت از سفسطه هاىدشمنان وسوسه گر.
اما اينكه بعضى از قدماى مفسرين احتمال داده اند كه منظور، محافظت شخص (پيامبر)است و ضمير (له ) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) باز مى گردد، زيراكلمه (ذكر) به شخص پيغمبر در بعضى از آيات قرآن (سوره طلاق آيه 10) اطلاقشده بسيار بعيد به نظر مى رسد.
زيرا در آيات قبل آيه مورد بحث كلمه (ذكر) صريحا به معنى (قرآن ) آمده و اينآيه كه به دنبال آن آمده مسلما به همان معنى اشاره مى كند.
بحث در عدم تحريف قرآن
معروف و مشهور در ميان همه دانشمندان شيعه واهل تسنن اينست كه هيچگونه تحريفى در قرآن روى نداده است ، و قرآنى كه امروز در دستماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )نازل شده ، و حتى كلمه و حرفى از آن كم و زياد نگرديده است .
در ميان علماى بزرگ شيعه از قدماء و متاءخرين از جمله كسانى را كه به اين حقيقتتصريح كرده اند دانشمندان زير را مى توان نام برد:
1 - مرحوم شيخ طوسى كه به شيخ الطائفه معروف است ، او دراول تفسير
معروفش (تبيان ) بحث روشن و صريح و قاطعى در اين زمينه دارد.
2 - سيد مرتضى كه از اعاظم علماى اماميه در قرن چهارم هجرى است .
3 - رئيس المحدثين مرحوم صدوق محمد بن على بن بابويه او در بيان عقائد اماميه مىگويد: (اعتقاد ما اينست كه هيچگونه تحريفى در قرآن رخ نداده است ).
4 - مفسر بزرگ مرحوم طبرسى نيز در مقدمه تفسيرش بحث گويائى در اين زمينه دارد.
5 - مرحوم كاشف الغطاء كه از بزرگان علماى متاءخرين است .
6 - مرحوم محقق يزدى در كتاب عروة الوثقى عدم تحريف قرآن را از جمهور مجتهدين شيعهنقل مى كند.
7 - و نيز اين عقيده از بسيارى از بزرگانى ديگر مانند (شيخ مفيد) و (شيخ بهائى) (قاضى نور الله ) و ساير محققين شيعهنقل شده است .
بزرگان و محققين اهل سنت نيز غالبا بر همين عقيده اند.
هر چند وقوع تحريف در قرآن از بعضى از محدثين شيعه واهل سنت كه اطلاعات ناقصى درباره قرآن داشته اندنقل شده كه با روشنگرى بزرگان دانشمندان دو مذهب اين عقيدهابطال و به دست فراموشى سپرده شده است .
تا آنجا كه مرحوم سيد مرتضى در جواب (المسائل الطرابلسيات ) مى گويد:(صحت نقل قرآن آنقدر واضح و روشن است كه مانند اطلاع ما از شهرهاى معروف دنيا وحوادث بزرگ تاريخى و كتب مشهور و معروف است ).
آيا فى المثل هيچكس مى تواند در وجود شهرهائى همچون مكه و مدينه و يا همچون لندن وپاريس شك كند هر چند هرگز به هيچيك از اين شهرها مسافرت نكرده باشد؟! و آيا كسىمى تواند مساءله حمله مغول را به ايران و يا
انقلاب كبير فرانسه و يا جنگ جهانى اول و دوم را منكر شود؟!
چرا نمى تواند بخاطر اينكه همه اينها بتواتر بما رسيده است ، آيات قرآن نيزهمينگونه است به شرحى كه بعدا بيان خواهيم كرد.
و اگر افراد مغرضى خواسته اند براى تفرقه ميان شيعه واهل تسنن اعتقاد به تحريف را به شيعه نسبت دهنددليل بر باطل بودن ادعايشان كتب بزرگ علماى تشيع است .
اين عجيب نيست كه فردى همچون (فخر رازى ) - كه مى دانيم درمسائل مربوط به (شيعه ) حساسيت و تعصب خاصى دارد - درذيل آيه مورد بحث - بگويد اين آيه (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون )دليل بر ابطال قول شيعه است كه قائل به تغيير و زياده و نقصان در قرآن شده اند!
صريحا بايد گفت : اگر منظور او، بزرگان و محققان شيعه است كه هيچيك چنين اعتقادى رانداشته و ندارند، و اگر منظور وجود قول ضعيفى در اين زمينه در ميان شيعه است ، نظيرآن در ميان اهل سنت نيز وجود دارد كه نه آنها به آن اعتنا كرده اند و نه ما.
محقق معروف كاشف الغطاء در كتابش كشف الغطاء چنين مى گويد: لا ريب انه (اى القرآن )محفوظ من النقصان بحفظ الملك الديان كما دل عليه صريح القرآن و اجماع العلماء فىكل زمان و لا عبرة بنادر: (شك نيست كه قرآن از هرگونه كمبود (و تحريف ) در پرتوحفظ خداوند محفوظ مانده است ، همانگونه است كه صريح قرآن و اجماع علما در هر عصر وزمان به اين امر گواهى مى دهد و مخالفت افراد نادرى اصلاقابل ملاحظه نيست ) (تفسير آلاء الرحمن صفحه 35).
تاريخ اسلام از اينگونه نسبتهاى ناروا كه سرچشمه اى جز تعصب ندارد فراوان ديدهاست ، و ما مى دانيم عامل پيدايش قسمتى از اين سوء تفاهمها دشمنانى
بوده اند كه به اينگونه مسائل دامن مى زدند و سعى داشتند كه هرگز وحدتى ميانصفوف مسلمين برقرار نشود.
كار به آنجا رسيده كه نويسنده معروف حجازى (عبد الله على القصيمى ) در كتاب خود(الصراع ) ضمن مذمت از شيعه مى گويد:
(شيعه ها همواره از دشمنان مساجد بوده اند! و به هميندليل كسى كه در شهرهاى شيعه نشينى حركت كند ازشمال تا به جنوب ، و از شرق تا به غرب ! كمتر مسجد مى بيند!).
خوب فكر كنيد ما از شمارش اينهمه مساجد در خيابانها و كوچه ها و بازارها و حتى پسكوچه ها در شهرهاى شيعه نشين خسته مى شويم ، گاهى آنقدر مسجد در يك نقطه زياد استكه صداى عده اى بلند مى شود و مى گويند بس است بيائيد به كارهاى ديگر بپردازيم، ولى با اينحال مى بينيم كه نويسنده معروفى با اين صراحت سخنى مى گويد كهبراى ما كه در اين مناطق زندگى مى كنيم تنها اسباب خنده است ، بنابراين از نسبت دادنفخر رازى نيز نبايد زياد تعجب كرد.
دلائل عدم تحريف قرآن :
1 - در مورد عدم تحريف قرآن دلائل فراوانى در دست داريم كه از همه روشنتر، بعد ازآيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن ، سير تاريخى اين كتاب بزرگ آسمانى است .
مقدمة اين نكته لازم به يادآورى است كه آن اقليت ضعيفى كهاحتمال تحريف قرآن را داده اند تنها در مورد كم شدن آنست و گر نه احدى ايناحتمال
را نداده كه بر قرآن موجود چيزى افزوده شده باشد (دقت كنيد).
از اين كه بگذريم اگر به اين موضوع دقت كنيم كه قرآن براى مسلمانان همه چيز بودهقانون اساسى ، دستور العمل زندگى ، برنامه حكومت ، كتاب مقدس آسمانى ، و رمزعبادت ، روشن مى شود كه اصولا كم و زياد در آن امكان نداشته است .
قرآن كتابى بود كه مسلمانان نخستين همواره در نمازها، در مسجد، در خانه ، در ميدان جنگ ،بهنگام روبرو شدن با دشمنان و بعنوان استدلال بر حقانيت مكتب از آن استفاده مى كردندحتى از تواريخ اسلامى استفاده مى شود كه تعليم قرآن را مهر زنان قرار مى دادند!، واصولا تنها كتابى كه در همه محافل مطرح بوده و هر كودكى را از آغاز عمر با آن آشنامى كردند و هر كس ‍ مى خواست درسى از اسلام به خواند آنرا به او تعليم مى دادند همينقرآن مجيد بود.
آيا با چنين وضعى كسى احتمال مى دهد كه دگرگونى در اين كتاب آسمانى رخ دهد،بخصوص اينكه ما در آغاز جلد اول همين تفسير ثابت كرديم كه قرآن به صورت يكمجموعه با همين شكل فعلى در عصر خود پيامبر جمع آورى شده بود، و مسلمانان سخت بهياد گرفتن و حفظ آن اهميت مى دادند، و اصولا شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادى بهاين شناخته مى شد كه چه اندازه از آيات قرآن را حفظ كرده بودند.
عدد حافظان قرآن به اندازه اى زياد بود كه در تواريخ مى خوانيم در يكى از جنگها كهزمان ابو بكر واقع شد چهارصد نفر از قاريان قرآن بهقتل رسيدند.
و در داستان (بئر معونه ) (يكى از آباديهاى نزديك مدينه ) و جنگى كه در آن منطقه درحيات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاد مى خوانيم كه جمع كثيرى
از قاريان قرآن از اصحاب پيامبر در حدود 70 نفر شربت شهادت نوشيدند.
از اينها و نظائر اينها روشن مى شود كه حافظان و قاريان و معلمان قرآن آنقدر زيادبودند كه تنها در يك ميدان جنگ اين تعداد از آنها شربت شهادت نوشيدند.
و بايد چنين باشد چرا كه گفتيم قرآن فقط قانون اساسى براى مسلمانان نبود، بلكههمه چيز آنها را تشكيل مى داد، مخصوصا در آغاز اسلام هيچ كتابى جز آن نداشتند و تلاوتو قرائت و حفظ و تعليم و تعلم مخصوص به قرآن بود.
قرآن يك كتاب متروك در گوشه خانه و يا مسجد كه گرد و غبار فراموشى روى آننشسته باشد نبود تا كسى از آن كم يا بر آن بيافزايد.
مساءله حفظ قرآن بعنوان يك سنت و يك عبادت بزرگ هميشه در ميان مسلمانان بوده و هست ،حتى پس از آنكه قرآن به صورت يك كتاب تكثير شد و در همه جا پخش گرديد و حتىبعد از پيدايش صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب بعنوان پرنسخه ترين كتاب دركشورهاى اسلامى چاپ و نشر گردد، باز مساءله حفظ قرآن بعنوان يك سنت ديرينه وافتخار بزرگ موقعيت خود را حفظ كرد، بطورى كه در هر شهر و ديار هميشه جمعى حافظقرآن بوده و هست .
هم اكنون در حجاز و بعضى ديگر از كشورهاى اسلامى مدارسى بعنوان مدرسه تحفيظالقرآن الكريم يا نامهاى ديگر وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجهاول مساءله حفظ قرآن است .
در ملاقاتى كه در سفر مكه با رؤ ساى اين مدارس در آن شهر مقدس روى داد معلوم شدگروه بسيار زيادى از پسران و دختران جوان در مكه در اين مدارس نام نويسى كرده ومشغول تحصيل هستند.
يكى از مطلعين مى گفت هم اكنون در كشور پاكستان در حدود يك ميليون
و پانصد هزار نفر حافظ قرآن وجود دارد!
يكى از شرائط امتحان ورودى دانشگاه اسلامى الازهر مصر (طبقنقل دائرة المعارف فريد وجدى ) حفظ تمام قرآن است كه ازچهل نمره حداقل بايد بيست نمره بگيرند!.
كوتاه سخن اينكه سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و بهدستور و تاءكيد خود آن حضرت كه در روايات زيادى وارد شده در تمام قرون و اعصارادامه داشته است .
آيا با چنين وضعى هيچگونه احتمالى در مورد تحريف قرآن امكان پذير است ؟!.
2 - علاوه بر همه اينها مساءله (نويسندگان وحى ) است ، يعنى كسانى كه بعد ازنزول آيات قرآن بر پيامبر آنرا ياد داشت مى كردند كه عدد آنها را از چهارده نفر تاچهل و سه نفر نوشته اند.
ابو عبد الله زنجانى در كتاب ذيقيمت خود (تاريخ قرآن ) اينچنين مى گويد (كانللنبى كتابا يكتبون الوحى و هم ثلاثة و اربعون اشهرهم الخلفاء الاربعة و كان الزمهمللنبى زيد بن ثابت و على بن ابى طالب عليه السلام ): (پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) نويسندگان متعددى داشت كه وحى را يادداشت مى كردند و آنهاچهل و سه نفر بودند كه از همه مشهورتر خلفاى چهارگانه نخستين بودند، ولى بيش ازهمه زيد بن ثابت و امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليهالسلام ) ملازم پيامبر در اينرابطه بودند).
كتابى كه اينهمه نويسنده داشته چگونه ممكن است دست تحريف كنندگان به سوى آندراز شود؟!
3 - دعوت همه پيشوايان اسلام به قرآن موجود -قابل توجه اينكه بررسى كلمات پيشوايان بزرگ اسلام نشان مى دهد كه از همان آغازاسلام همه يك زبان مردم را به تلاوت و بررسى وعمل به همين قرآن موجود دعوت مى كردند، و اين خود نشان مى دهد كه اين كتاب آسمانىبصورت يك مجموعه دست نخورده در همه قرون از جمله قرون نخستين اسلام بوده است .
سخنان على (عليهالسلام ) در نهج البلاغة گواه زنده اين مدعا است :
در خطبه 133 مى خوانيم و كتاب الله بين اظهركم ، ناطق لا يعيا لسانه ، و بيت لا تهدماركانه ، و عز لا تهزم اعوانه : (كتاب خدا در ميان شما است ، سخنگوئى است كه هرگززبانش به كندى نمى گرايد، و خانه اى است كه هيچگاه ستونهايش فرو نمى ريزد، ومايه عزت است آنچنان كه يارانش هرگز مغلوب نمى شوند).
در خطبه 176 مى فرمايد: و اعلموا ان هذا القران هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذىلا يضل : (بدانيد كه اين قرآن نصيحت كننده اى است كه هرگز در نصيحت خود غش و خيانتنمى كند، و هدايت كننده اى است كه هيچگاه گمراه نمى سازد).
و نيز در (همين خطبه ) مى خوانيم : و ما جالس هذا القرآن احد الا قام عنه بزيادة اونقصان : زيادة من هدى ، او نقصان من عمى : (هيچكس با اين قرآن همنشين نمى شود مگراينكه از كنار آن با فزونى يا نقصان بر مى خيزد: فزونى در هدايت و نقصان ازگمراهى !.
در دنباله همين خطبه باز مى خوانيم : ان الله سبحانه لم يعظ احدابمثل هذا القرآن ، فانه حبل الله المتين و سببه الامين : (خداوند پاك احدى را بمانند اينقرآن اندرز نداده است ، چرا كه اين ريسمان محكم الهى است ،
و وسيله مطمئن او است ).
و در خطبه 198 مى خوانيم : (ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيحه ، و سراجالا يخبو توقده ،... و منهاجا لا يضل نهجه ... و فرقانا لا يخمد برهانه : (سپس خداوندكتابى بر پيامبرش نازل كرد كه نورى است خاموش نشدنى ، و چراغ پرفروغى استكه به تاريكى نمى گرايد، طريقه اى است كه رهروانش گمراه نمى شوند، و مايهجدائى حق از باطل است كه برهانش خاموش نمى گردد.
مانند اين تعبيرات در سخنان على (عليهالسلام ) و ساير پيشوايان دين فراوان است .
آيا اگر فرض كنيم دست تحريف به دامن اين كتاب آسمانى دراز شده بود امكان داشتاينگونه به سوى آن دعوت بشود؟ و به عنوان راه و روش و وسيله جدائى حق ازباطل و نورى كه هرگز خاموش نمى شود و چراغى كه به خاموشى نمى گرايد وريسمان محكم خدا و سبب امين و مطمئن او معرفى گردد؟
4 - اصولا پس از قبول خاتميت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اينكه آئين اسلامآخرين آئين الهى است و رسالت قرآن تا پايان جهان برقرار خواهد بود چگونه مى توانباور كرد كه خدا اين يگانه سند اسلام و پيامبر خاتم را پاسدارى نكند؟! آيا تحريفقرآن با جاودانگى اسلام طى هزاران سال و تا پايان جهان مفهومى مى تواند داشتهباشد؟!
5 - روايات ثقلين كه با طرق معتبر و متعدد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده خود دليل ديگرى بر اصالت قرآن ، و محفوظ بودن آن از هرگونه دگرگونىاست ، زيرا طبق اين روايات پيامبر مى فرمايد: (من از ميان شما مى روم و دو چيزگرانمايه را براى شما بيادگار مى گذارم : نخست قرآن ، و ديگرى اهلبيت من
است كه اگر دست از دامن اين دو برنداريد هرگز گمراه نخواهيد شد.
آيا اين تعبير در مورد كتابى كه دست تحريف به دامان آن دراز شده مى تواند صحتداشته باشد؟.
6 - علاوه بر همه اينها قرآن بعنوان يك معيار سنجش مطمئن اخبار صدق و كذب به مسلمانانمعرفى شده و در روايات زيادى كه در منابع اسلامى آمده مى خوانيم كه در صدق و كذبهر حديثى شك كرديد آنرا به قرآن عرضه كنيد، هر حديثى موافق قرآن است حق است و هرحديثى مخالف آن است نادرست !
اگر فرضا تحريفى در قرآن حتى بصورت نقصان رخ داده بود، هرگز ممكن نبود بهعنوان معيار سنجش حق از باطل و حديث درست از نادرست معرفى گردد.
روايات تحريف
مهمترين دستاويزى كه بعضى براى مساءله تحريف بدست آورده اند روايات مختلفى استكه بر اثر عدم درك مفهوم واقعى آن ، و يا عدم بررسى سند آنها چنين سوء تعبيرى بهوجود آمده است .
اين روايات بر چند گونه است :
1 - قسمتى از اين روايات ، رواياتى است كه مى گويد على (عليهالسلام ) بعد از وفاتپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به جمع آورى قرآن پرداخت ، و هنگامى كه آنراجمع كرد و بر گروهى از صحابه كه اطراف مقام خلافت را گرفته بودند عرضهفرمود، آنها از آن استقبال نكردند و على (عليهالسلام ) گفت ديگر آن را نخواهيد ديد!.
ولى با دقت در همين روايات روشن مى شود كه قرآن نزد على (عليهالسلام ) با ديگرقرآنها ابدا تفاوت نداشت بلكه اين تفاوت در سه چيز بود: نخست اينكه آيات و سوره هابه ترتيب نزول تنظيم شده بود، و ديگر اينكه شاءننزول هر آيه و سوره در كنار آن قيد شده بود، سومين امتياز اينكه تفسيرهائى كه ازپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده بود و همچنين آيات ناسخ و منسوخ در آن درجشده بود.
بنابراين قرآنى كه على (عليهالسلام ) به جمع آورى آن پرداخت چيزى جز اين قرآننبود و مازادش (تفسيرها) و (تاويلها) و (شاءن نزولها) و (تميز ناسخ ومنسوخ ) و مانند آن بوده است ، و به تعبير ديگر هم قرآن بود، و هم تفسيراصيل قرآن .
در كتاب سليم بن قيس مى خوانيم : ان امير المؤ منين (عليهالسلام ) لما راى غدر الصحابةو قلة وفائهم لزم بيته ، و اقبل على القرآن ، فلما جمعه كله ، و كتابه بيده ، و تاويلهالناسخ و المنسوخ ، بعث اليه ان اخرج فبايع ، فبعث اليه انىمشغول فقد آليت على نفسى لا ارتدى بردائى الا لصلاة حتى اؤ لف القرآن و اجمعه :(هنگامى كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) بى وفائى صحابه را مشاهده كرد خانه راترك نگفت ، و به قرآن روى آورد، و مشغول جمع آورى همه قرآن ، و نوشتن آن با دست خودشد، و حتى تاءويل و ناسخ و منسوخ آنرا جمع آورى فرمود، در اين هنگام به سراغ امامفرستادند كه از خانه بيرون آى و بيعت كن ! او در پاسخ پيغام فرستاد كه من مشغولم ،سوگند ياد كرده ام كه عبا بر دوش نگيرم مگر براى نماز تا همه قرآن را گردآورى كنم).
2 - قسمتى ديگر از اين روايات رواياتى است كه اشاره به تحريف معنوى قرآن مى كند.
زيرا مى دانيم تحريف بر سه گونه است : (تحريف لفظى ) و (تحريف معنوى )
و (تحريف عملى ).
منظور از تحريف لفظى آنست كه در الفاظ و عبارات قرآن كم و زياد و تغيير داده شود(اين همان چيزى است كه ما و همه محققان اسلام آنرا شديدا انكار مى كنيم ).
ولى (تحريف معنوى ) آنست كه آيه اى را آنچنان معنى و تفسير كنند كه خلاف مفهومواقعى آن باشد. و نيز (تحريف عملى ) آنست كه آنرا بر خلافعمل كنند.
مثلا در تفسير على بن ابراهيم از (ابوذر) چنين مى خوانيم : هنگامى كه آيه يوم تبيضوجوه و تسود وجوه (آل عمران 106) نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )فرمود روز قيامت از مردم سؤ ال مى كنند كه با ثقلين (قرآن و عترت پيامبر) چه كرديد؟مى گويند: اما الاكبر فحرفناه ، و نبذناه و راء ظهورنا...: (ماثقل اكبر (قرآن ) را تحريف كرديم و پشت سر انداختيم پيداست كه منظور از تحريف دراينجا همان دگرگون ساختن مفهوم قرآن و پشت سر انداختن آنست ).
3 - قسمت ديگرى از اين روايات رواياتى است كه قطعامجعول است و براى بى اعتبار ساختن قرآن بدست دشمنان و منحرفان يا افراد نادانساخته و پرداخته شده است .
مانند روايات متعددى كه از احمد بن محمد بن سيارىنقل شده است كه عدد اين روايات به صدوهشتادو هشت روايت ! بالغ مى شود و مرحوم حاجىنورى در كتاب (فصل الخطاب ) فراوان از اونقل كرده است .
(سيارى ) راوى اين احاديث به گفته بسيارى از بزرگان علمرجال كسى بوده است فاسد المذهب ، غير قابل اعتماد، و ضعيف الحديث ، و به گفتهبعضى ، اهل غلو، منحرف ، معروف به تناسخ و كذاب بوده ، و به گفته كشى صاحبرجال معروف ، امام جواد (عليهالسلام ) در نامه خود ادعاهاى سيارى راباطل و بى اساس خواند.
البته روايات تحريف منحصر به سيارى نيست ولى قسمت مهمش به او بر مى گردد!.
در ميان اين روايات مجعول روايات مضحكى ديده مى شود كه هر كس مختصراهل مطالعه باشد فورا به فساد آن پى مى برد.
مانند روايتى كه مى گويد در آيه 3 سوره نساء و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامىفانكحوا ما طاب لكم من النساء) در ميان شرط و جزا بيش از يك سوم قرآن ساقط شده است!!!
در حالى كه ما در تفسير سوره نساء گفتيم كه شرط و جزاء در آيه فوق كاملا يايكديگر مربوطند و حتى يك كلمه در ميان اين دو اسقاط نشده است .
بعلاوه بيش از يك سوم قرآن حداقلمعادل چهارده جزء قرآن مى شود! اين بسيار خنده آور است كه كسى ادعا كند قرآن با آن همهنويسندگان و كتاب وحى و آن همه حافظان و قاريان از زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) به بعد چهارده جزاش بر باد رفته و كسى آگاه نشده ؟ اين دروغگويان ودروغپردازان توجه به اين واقعيت تاريخى نكرده اند كه قرآن كه قانون اساسى و همهچيز مسلمانان را از آغاز تشكيل مى داد، شب و روز در همه خانه ها و مساجد تلاوت مى شد،چيزى نبود كه حتى يك كلمه آنرا بتوان اسقاط كرد تا چه رسد به چهارده جزء! دروغىبه اين بزرگى دليل روشنى بر ناشى گرى جاعلان اينگونه احاديث است .
بسيارى از بهانه جويان در اينجا به سراغ كتاب(فصل الخطاب ) كه در بالا
اشاره كرديم (نوشته مرحوم حاجى نورى ) مى روند كه در زمينه تحريف نگاشته است .
ولى اين كتاب علاوه بر اينكه با توجه به آنچه در بالا گفتيم وضعش روشن مى شود،مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى كه شاگرد مبرز مرحوم حاجى نورى است در شرححال استادش در جلد اول (مستدرك الوسائل ) مى گويد: اما در مورد كتاب(فصل الخطاب ) كرارا از استادم شنيدم ميفرمود مطالبى كه درفصل الخطاب است عقيده شخصى من نيست ، بلكه اين كتاب را براى طرح بحث واشكال نوشتم ، و اشارتا عقيده خودم راجع به عدم تحريف را آورده ام ، و بهتر بود نامكتاب را (فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب ) مى گذاردم .
سپس مرحوم (محدث تهرانى ) مى گويد: (ما از نظرعمل روش استاد خودمان را به خوبى مى ديديم كه هيچگونه وزن و ارزشى براى اخبارتحريف قائل نبود، بلكه آنها را از اخبارى مى دانست كه بايد بر ديوار كوبند، تنهاكسى مى تواند نسبت تحريف را به استاد ما بدهد كه به مرام و عقيده او آشنا نبوده است).
آخرين سخن اينكه آنها كه نمى توانستند و يا كه نمى خواستند عظمت اين كتاب آسمانى رابراى مسلمانان احساس كنند كوشش ‍ كردند كه با اينگونه خرافه ها واباطيل قرآن را از اصالت بيندازند، و دستهاى زيادى در گذشته و امروز در اين زمينهكار كرده و مى كند.
چندى قبل در جرايد خوانديم چاپ جديدى از قرآن وسيله ايادىاسرائيل و صهيونيسم منتشر شده كه آيات فراوانى از آنرا تغيير داده اند، ولى آنها كورخوانده بودند، دانشمندان اسلامى بزودى از اين توطئه دشمن آگاه شدند، و آن نسخه ها راجمع آورى كردند، اين دشمنان سياه دل نمى دانستند كه حتى اگر يك نقطه از قرآن تغييريابد مفسران و حافظان و قاريان قرآن فورا آگاه خواهند شد.
آنها مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، ولى هرگز نمى توانند يريدون ان يطفؤ ا نورالله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون (توبه آيه 32).
آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا من قبلك فى شيع الا ولين(10)
و ما يأ تيهم من رسول إ لا كانوا به يستهزءون(11)
كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين(12)
لا يؤ منون به و قد خلت سنة الا ولين(13)
و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون(14)
لقالوا إ نما سكرت اءبصرنا بل نحن قوم مسحورون(15)


ترجمه :

10 - ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم .
11 - هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اينكه او را به باد استهزاء مى گرفتند.
12 - ما اينچنين (و با استفاده از تمام وسائل ) قرآن را به درون دلهاى مجرمان راه مى دهيم.
13 - (اما با اين حال ) آنها به آن ايمان نمى آورند، و سنت اقوام پيشين نيز چنين بود.
14 - و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشائيم و آنها مرتبا در آن بالا روند...
15 - باز مى گويند: ما را چشم بندى كرده اند! بلكه ما (سر تا پا) سحر شده ايم !!
تفسير :
لجاجت و انكار محسوسات
در اين آيات به عنوان دلدارى پيامبر و مؤ منان در برابر مشكلاتى كه در
دعوت خود با آن مواجه بودند اشاره به زندگى انبياى پيشين و گرفتارى هاى آنها درمقابل اقوام گمراه و متعصب مى كند.
نخست مى گويد: (ما پيش از تو در ميان امتهاى نخستين نيز پيامبرانى فرستاديم ) (ولقد ارسلنا من قبلك فى شيع الاولين ).
ولى آنها چنان لجوج و سرسخت بودند كه (هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را بهباد استهزاء و سخريه مى گرفتند) (و ما ياتيهم منرسول الا كانوا به يستهزئون ).
اين استهزاء و سخريه به خاطر امورى بود:
- براى شكستن ابهت پيامبران و متفرق ساختن افراد حقجو و حق طلب از گرد آنان .
- براى ضعف و ناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى ، چون نمى توانستندپاسخى به دلائل دندانشكن آنان بدهند متوسل به استهزاء يعنى حربه نادانهاى بى منطقمى شدند.
- براى اينكه پيامبران سنتشكن بودند و با وضع نابسامان محيط به مبارزه بر مىخاستند، اما جاهلان متعصب كه اين سنتهاى غلط را جاودانى و ابدى مى پنداشتند از اين كارتعجب مى كردند و به استهزاء بر مى خاستند.
- براى اينكه سرپوشى بر وجدان خفته خود بگذارد، مبادا بيدار شود و تعهد و مسئوليتبيافريند.
- براى اينكه بسيارى از پيامبران دستشان ازمال دنيا تهى و زندگانيشان بسيار ساده بود، آنها كه شخصيت را بر اثر كوردلى درلباس نو، و مركب زيبا، و زندگانى مجلل ، مى دانستند، تعجب مى كردند كه آيا يك انسانفقير و تهيدست ممكن است رهبر و راهنماى اينهمه جمعيت ثروتمند و مرفه گردد؟!، و بهدنبال
آن به استهزاء بر مى خاستند.
- و سرانجام براى اينكه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشانمحدود مى سازد و آزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند و براى آنها وظائف و مسئوليتهائىايجاد مى نمايد به استهزاء بر مى خاستند تا خود را از اين وظائف راحت كنند!
سپس مى فرمايد: آرى (ما اين چنين آيات قرآن را به دلهاى اين مجرمان مى فرستيم )(كذلك نسلكه فى قلوب المجرمين ).
اما با اينهمه تبليغ و تاءكيد و بيان منطقى و ارائه معجزات باز هم اين متعصبان استهزاءكننده (به آن ايمان نمى آورند) (لا يؤ منون به )
ولى اين منحصر به آنها نيست (پيش از آنها سنت اقوام اولين نيز چنين بود) (و قد خلتسنة الاولين ).
اينها بر اثر غوطه ور شدن در شهوات و اصرار و لجاجت درباطل ، كارشان به جائى رسيده كه (اگر درى از آسمان را بروى آنها بگشائيم و آنهامرتبا به آسمان صعود و نزول كنند...) (و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيهيعرجون ).
(مى گويند ما را چشم بندى كرده اند) (لقالوا انما سكرت ابصارنا).
(بلكه ما را سحر كرده اند و آنچه مى بينيم ابدا واقعيت ندارد!(بل نحن قوم مسحورون ).

next page

fehrest page