بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 9, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10270001 -
     10270002 -
     10270003 -
     10270004 -
     10270005 -
     10270006 -
     10270007 -
     10270008 -
     10270009 -
     10270010 -
     10270011 -
     10270012 -
     10270013 -
     10270014 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

آيه و ترجمه


يصحبى السجن ء أ رباب متفرقون خير أ م الله الوحد القهار (39)
مـا تـعـبـدون مـن دونـه إ لا أ سـمـاء سـمـيـتـمـوهـا أ نـتـم و ءابـاؤ كـم مـا أنزل الله بها من سلطن إ ن الحكم إ لا لله أ مر أ لا تعبدوا إ لا إ ياه ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون (40)
يـصـحـبـى السـجـن أ مـا أ حـدكـمـا فـيـسـقـى ربـه خـمـرا و أ مـاالاخـر فـيـصـلب فـتـأكل الطير من رأ سه قضى الا مر الذى فيه تستفتيان (41)
و قـال للذى ظـن أ نـه نـاج مـنهما اذكرنى عند ربك فأ نسئه الشيطن ذكر ربه فلبث فىالسجن بضع سنين (42)


ترجمه :

39 - اى دوستان زندانى من آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟.
40 - ايـن مـعبودهائى را كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز اسمهاى (بى مسما) كه شما وپـدرانـتـان آنـهـا را خـدا نـامـيـده ايـد نـيـسـت ، خـداونـد هـيـچ دليـلى بـراى آننـازل نـكـرده ، حكم تنها از آن خداست ، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد، اينست آئين پابر جا ولى اكثر مردم نمى دانند.
41 - اى دوسـتـان زندانى من ! اما يكى از شما (آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحبخود خواهد شد، و اما ديگرى به دار آويخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند! اينامرى كه درباره آن از من نظر خواستيد قطعى و حتمى است .
42 - و بـه آن يـكـى از آن دو كه مى دانست رهائى مى يابد گفت : مرا نزد صاحبت (سلطانمـصـر) يـادآورى كـن ، ولى شـيـطـان يـادآورى او را نـزد صـاحـبـش از خـاطـر وى بـرد وبدنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.
تفسير :
زندان يا كانون تربيت ؟.
هنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته ، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذيرش حقيقت توحيدكرد رو به سوى آنها نمود و چنين گفت . اى همزندانهاى من . آيا خدايان پراكنده و معبودهاىمـتـفـرق بـهـتـرنـد يـا خداوند يگانه يكتاى قهار و مسلط بر هر چيز (يا صاحبى السجن أ أرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار).
گوئى يوسف مى خواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد چرا دربـيـدارى نمى بينيد؟ چرا؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه ازشـرك و بـت پـرسـتـى و اربـاب مـتـفـرقـون سـرچشمه مى گيرد، سبب شده كه طاغوتهاىسـتـمـگـر بـر شـمـا غـلبـه كـنـنـد، چرا شما زير پرچم توحيد جمع نمى شويد و به دامنپـرسـتـش الله واحـد قهار دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما رابيگناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعه خود برانيد.
سـپـس اضـافـه كـرد ايـن معبودهائى كه غير از خدا براى خود ساخته ايد چيزى جز يك مشتاسـمهاى بى مسمى كه شما و پدرانتان آنها را درست كرده ايد نيست (ما تعبدون من دونه الااسماء سميتموها انتم و آباؤ كم ).
ايـنـهـا امـورى اسـت كـه خـداونـد دليـل و مـدركـى بـراى آننـازل نـفـرمـوده بـلكـه سـاخـتـه و پـرداخـتـه مـغـزهـاى نـاتـوان شـمـا اسـت (مـاانزل الله بها من سلطان ).
بدانيد حكومت جز براى خدا نيست و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتهاو فراعنه سر تعظيم فرود آوريد (ان الحكم الا لله ).
و بـاز بـراى تاكيد بيشتر اضافه كرده : خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد (امر ان لاتعبدوا الا اياه ).
ايـن اسـت آئيـن و دين پا بر جا و مستقيم كه هيچگونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلك الدينالقيم ).
يـعـنـى تـوحـيد در تمام ابعادش ، در عبادت ، در حكومت در جامعه ، در فرهنگ و در همه چيز،آئين مستقيم و پا بر جاى الهى است .
ولى چـه مـى تـوان كـرد بيشتر مردم آگاهى ندارند و به خاطر اين عدم آگاهى در بيراهههاى شرك سر گردان مى شوند و به حكومت غير الله تن در مى دهند و چه زجرها و زندانهاو بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ).
يـوسـف پـس از دلالت و ارشاد دو رفيق زندانى خود و دعوت آنها به حقيقت توحيد در ابعادمختلفش به تعبير خواب آنها پرداخت ، چرا كه از آغاز به همين منظور نزد او آمده بودند، واو هـم قـول داده بـود ايـن خـوابـهـا را تـعـبـيـر كـنـد، ولى فـرصـت را غـنـيـمـت شـمـرد وفصل گويا و زنده اى از توحيد و مبارزه با شرك براى آنها بازگو كرد.
سـپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت : دوستان زندانى من ! اما يكى از شماآزاد مـى شـود، و ساقى شراب براى ارباب خود خواهد شد (يا صاحبى السجن اما احد كمافيسقى ربه خمرا).
امـا نـفـر ديـگـر بـه دار آويخته مى شود و آنقدر ميماند كه پرندگان آسمان از سر او مىخورند! (و اما الاخر فيصلب فتاكل الطير من راسه ).
گـر چـه با توجه به تناسب خوابهائى كه آنها ديده بودند، اجمالا معلوم بود كداميك ازايـن دو آزاد و كـدامـيـك بـه دار آويـخـتـه مـى شـود، امـا يـوسـف نـخواست اين خبر ناگوار راصريحتر از اين بيان كند لذا تحت عنوان يكى از شما دو نفر مطلب را تعقيب كرد.
سـپـس بـراى تـاكـيـد گـفـتـار خـود اضـافه كرد اين امرى را كه شما درباره آن از من سؤال كـرديـد و استفتاء نموديد حتمى و قطعى است اشاره به اينكه اين يك تعبير خواب سادهنيست ، بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد، بنابراين جاىترديد و گفتگو ندارد! (قضى الامر الذى فيه تستفتيان )
در بـسـيارى از تفاسير ذيل اين جمله آمده است ، كه نفر دوم همينكه اين خبر ناگوار را شنيددر مـقـام تكذيب گفتار خود بر آمد و گفت من دروغ گفتم چنين خوابى نديده بودم شوخى مىكردم ، به گمان اينكه اگر خواب خود را تكذيب كند اين سرنوشت دگرگون خواهد شد،و لذا يوسف به دنبال اين سخن گفت آنچه درباره آن استفتاء كرديد، تغيير ناپذير است .
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه يوسف آنچنان در تعبير خواب خود قاطع بود كه اين جمله را بهعنوان تاكيد بيان داشت .
امـا در اين هنگام كه احساس مى كرد اين دو بزودى از او جدا خواهند شد، براى اينكه روزنهاى بـه آزادى پـيدا كند، و خود را از گناهى كه به او نسبت داده بودند تبرئه نمايد، بهيكى از آن دو رفيق زندانى كه مى دانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحباخـتـيـار خـود (شـاه ) از مـن سـخـن بـگـو تـا تـحـقـيـق كـنـد و بى گناهى من ثابت گردد (وقال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك )
امـا ايـن غـلام فـرامـوشكار آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتىبـرسـنـد صـاحب نعمت را بدست فراموشى مى سپارند - به كلى مساله يوسف را فراموشكرد.
ولى تـعـبـيـر قرآن اين است كه شيطان ياد آورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد(فانساه الشيطان ذكر ربه ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ، يـوسـف بـدسـت فـرامـوشـى سـپـرده شـد، و چـنـدسال در زندان باقى ماند (فلبث فى السجن بضع سنين ).
در ايـنـكـه ضـمـيـر انـسـاه الشـيطان به ساقى شاه بر مى گردد يا به يوسف ، در ميانمفسران گفتگو است بسيارى اين ضمير را به يوسف باز گردانده اند بنابراين معنى اينجـمـله چـنـيـن مـى شـود كـه شـيـطـان يـاد خـدا را از خـاطـر يـوسـف بـرد و بـهـمـيـندليل به غير او توسل جست .
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله قبل ، كه يوسف به او توصيه مى كند مرا نزد صاحب و مالكتبـازگـو كـن ظاهر اين است كه ضمير به شخص ‍ ساقى باز مى گردد، و كلمه رب در هردو جا، يك مفهوم خواهد داشت .
بـه عـلاوه جـمـله و ادكـر بـعد امة (بعد از مدتى باز يادش آمد) كه در چند آيه بعد در همينداستان درباره ساقى مى خوانيم نشان مى دهد كه فراموش كننده او بوده است نه يوسف .
ولى بهر حال چـه ضـمير به يوسف باز گردد و چه به ساقى ، در اين مساله شكى نيست كه يوسف دراينجا براى نجات خود توسل به غير جسته است .
البـتـه ايـنگونه دست و پا كردن ها براى نجات از زندان و ساير مشكلات در مورد افرادعـادى مـسـاله مـهـمى نيست ، و از قبيل توسل به اسباب طبيعى مى باشد، ولى براى افرادنمونه و كسانى كه در سطح ايمان عالى و توحيد قرار دارند، خالى از ايراد نمى تواندباشد، شايد به همين دليل است كه خداوند اين ترك اولى را بر يوسف نبخشيد و بخاطرآن چند سالى زندان او ادامه يافت .
در روايـتـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چنين مى خوانيم كه فرمود من ازبـرادرم يـوسـف در شـگـفـتـم كـه چـگـونه به مخلوق ، و نه به خالق ، پناه برد و يارىطلبيد؟.
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از اين داستان ،جبرئيل نزد يوسف آمد و گفت چه كسى تو را زيباترين مردم قرار داد؟ گفت :
پروردگار من !.
گـفـت چـه كـسـى مهر تو را آنچنان در دل پدر افكند؟ گفت : پروردگار من . گفت چه كسىقافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نجاتت دهند؟ گفت : پروردگار من .
گفت چه كسى سنگ را (كه از فراز چاه افكنده بودند) از تو دور كرد؟ گفت پروردگار من:
گفت چه كسى تو را از چاه رهائى بخشيد؟ گفت : پروردگار من .
گفت چه كسى مكر و حيله زنان مصر را از تو دور ساخت ؟ گفت پروردگار من !
در ايـنـجـا جـبـرئيـل چنين گفت : پروردگارت مى گويد چه چيز سبب شد كه حاجتت را بنزدمـخـلوق بـردى ، و نـزد مـن نـيـاوردى ؟ و بـه هـمـيـن جـهـت بـايـد چـنـدسال در زندان بمانى .
نكته ها :
1 - زندان كانون ارشاد يا دانشگاه فساد.
زنـدان تـاريخچه بسيار دردناك و غمانگيزى در جهان دارد. بدترين جنايتكاران و بهترينانـسـانـهـا هـر دو بـه زنـدان افـتـاده انـد، بـه هـمـيـندليـل زنـدان هـمـيشه كانونى بوده است براى بهترين درسهاى سازندگى و يا بدترينبد آموزيها.
در زنـدانـهـائى كـه تـبـهـكـاران دور هـم جـمـع مى شوند در حقيقت يك آموزشگاه عالى فسادتشكيل مى شود، در اين زندانها نقشه هاى تخريبى را مبادله مى كنند و تجربياتشان را دراختيار يكديگر مى گذارند و هر تبهكارى در واقع درس اختصاصى خود را به ديگران مىآمـوزد، بـه هـمـيـن دليـل پس از آزادى از زندان بهتر و ماهرتر از گذشته به جنايات خودادامه مى دهند، آنهم با حفظ وحدت و تشكل جديد، مگر
ايـنـكـه ناظران بر وضع زندان مراقب اين موضوع باشند و با ارشاد و تربيت زندانيانآنـهـا را كـه غـالبـا افـرادى پـر انـرژى و بـا اسـتـعـداد هـسـتـنـدتبديل به عناصر صالح و مفيد و سازنده بكنند.
و امـا زنـدانـهـائى كـه از پـاكـان و نـيـكـان و بـى گـنـاهـان و مـبـارزان راه حـق و آزادىتـشـكـيـل مـى گـردد كـانـونـى اسـت بـراى آمـوزشـهـاى عقيدتى ، و راههاى عملى مبارزه ، وسـازمـانـدهـى ، ايـنـگـونـه زنـدانـهـا فرصت خوبى به مبارزان راه حق مى دهد تا بتوانندكوششهاى خود را پس از آزادى هماهنگ و متشكل سازند.
يـوسف كه در مبارزه با زن هوسباز، حيله گر، و قلدرى ، همچون همسر عزيز مصر، پيروزشـده بـود، سـعـى داشـت كـه مـحيط زندان را تبديل به يك محيط ارشاد و كانون تعليم وتربيت كند، و حتى پايه آزادى خود و ديگران را در همان برنامه ها گذارد.
ايـن سرگذشت به ما اين درس مهم را مى دهد كه ارشاد و تعليم و تربيت محدود و محصوردر كـانـون مـعـيـنى مانند مسجد و مدرسه نيست ، بلكه بايد از هر فرصتى براى اين هدفاستفاده كرد حتى از زندان در زير زنجيرهاى اسارت .
ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه درباره سالهاى زندان يوسف گفتگو است ولى مشهور ايناسـت كـه مـجـمـوع زنـدان يـوسـف 7 سـال بـوده ولى بـعـضـى گـفـتـه انـدقـبـل از مـاجـراى خـواب زنـدانـيـان 5 سـال در زنـدان بـود و بـعـد از آن هـم هـفـتسـال ادامه يافت سالهائى پر رنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پر بار و پربركت .
2 - آنجا كه نيكوكاران بر سر دار مى روند.
جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كسى كه در خواب ديده بود جام شراب به دست شاهمى دهد آزاد شد و آن كس كه در خواب ديده بود طبق نان بر سر دارد
و پرندگان هوا از آن مى خورند به دار آويخته شد.
آيـا مـفـهـوم ايـن سخن اين نيست كه در محيطهاى فاسد و رژيمهاى طاغوتى آنها كه در مسيرشـهـوات خـودكامگانند آزادى دارند و آنها كه در راه خدمت به اجتماع و كمك كردن و نان دادنبـه مـردم قـدم بـر مى دارند حق حيات ندارند و بايد بميرند؟ اين است بافت جامعه اى كهنظام فاسدى بر آن حكومت مى كند، و اين است سرنوشت مردم خوب و بد در چنين جامعه ها.
درسـت اسـت كـه يـوسـف با اتكاء به وحى الهى و علم تعبير خواب چنين پيش بينى را كردولى هيچ معبرى نمى تواند چنين تناسبها را در تعبيرش از نظر دور دارد.
در حقيقت خدمت در اين جوامع گناه است و خيانت و گناه عين ثواب !.
3 - بزرگترين درس آزادى !.
ديـديم كه يوسف بالاترين درسى را كه به زندانيان داد درس توحيد و يگانه پرستىبود، همان درسى كه محصولش آزادى و آزادگى است .
او مـى دانـسـت اربـاب متفرقون و هدفهاى پراكنده ، و معبودهاى مختلف ، سرچشمه تفرقه وپـراكـندگى در اجتماعند و تا تفرقه و پراكندگى وجود دارد طاغوتها و جباران بر مردممـسـلطند، لذا براى قطع ريشه آنها دستور داد كه از شمشير براى توحيد استفاده كنند تامجبور نباشند آزادى را به خواب ببينند بلكه آن را در بيدارى مشاهده كنند.
مـگر جباران و ستمگران كه بر گرده مردم سوارند در هر جامعه اى چند نفر مى باشند كهمردم قادر به مبارزه با آنها نيستند؟ جز اين است كه آنها افراد محدودى هستند ولى با ايجادتـفـرقـه و نـفـاق ، از طـريـق اربـاب مـتـفـرقـون ، و در هـم شـكـسـتـن نـيـروىمتشكل جامعه ، امكان حكومت را بر تودههاى عظيم مردم به دست مى آورند؟.
و آن روز كـه مـلتـهـا به قدرت توحيد و وحدت كلمه آشنا شوند و همگى زير پرچم اللهالواحـد القـهـار جـمـع گردند و به نيروى عظيم خود پى برند آن روز روز نابودى آنهااسـت ، اين درس بسيار مهمى است براى امروز ما و براى فرداى ما و براى همه انسانها دركل جامعه بشرى و در سراسر تاريخ .
مـخصوصا توجه به اين نكته ضرورت دارد كه يوسف مى گويد: حكومت مخصوص خداست(ان الحـكـم الا لله ) و سـپـس تـاكيد مى كند پرستش و خضوع و تسليم نيز فقط بايد دربرابر فرمان او باشد (امر الا تعبدوا الا اياه ) و سپس تاكيد مى كند آئين مستقيم و پا برجا چيزى جز اين نيست (ذلك الدين القيم ) ولى سرانجام اين را هم مى گويد كه با همه ايناوصـاف مـتـاسـفـانـه اكـثر مردم از اين واقعيت بى خبرند (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) وبـنـابـراين اگر مردم آموزش صحيح ببينند و آگاهى پيدا كنند و حقيقت توحيد در آنها زندهشود اين مشكلاتشان حل خواهد شد.
4 - سوء استفاده از يك شعار سازنده .
شعار ان الحكم الا لله كه يك شعار مثبت قرآنى است و هر گونه حكومت را جز حكومت الله وآنـچـه بـه الله مـنـتـهـى مـى شـود نـفـى مـى كـنـد مـتـاسـفـانـه درطـول تـاريـخ مـورد سوء استفاده هاى عجيبى واقع شده است از جمله همانگونه كه مى دانيمخـوارج نـهروان كه مردمى قشرى ، جامد، احمق و بسيار كج سليقه بودند براى نفى حكميتدر جـنـگ صـفين به اين شعار چسبيدند و گفتند تعيين حكم براى پايان جنگ يا تعيين خليفهگناه است چرا كه خداوند مى گويد ان الحكم الا لله : حكومت و حكميت مخصوص خدا است !.
آنـهـا از ايـن مـسـاله بـديـهـى غـافـل بـودنـد، و يـا خـود را بـهتـغـافـل مى زدند، كه اگر حكميت از طرف پيشوايانى تعيين شود كه فرمان رهبريشان ازطرف خدا
صادر شده حكم آنها نيز حكم خدا است چرا كه سرانجام منتهى به او مى شود.
درسـت اسـت كـه حـكـمـهـا (داورهـا) در داستان جنگ صفين به تصويب امير مؤ منان على (عليهالسـلام ) تعيين نشدند ولى اگر تعيين مى شدند حكم آنها حكم على (عليه السلام ) و حكمعـلى (عـليـه السـلام ) حـكـم پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حكم پيامبر حكم خدابود.
اصـولا مـگـر خـداونـد مـسـتـقيما بر جامعه انسانى حكومت و ياداورى مى كند، جز اين است كهبـايـد اشـخـاصى از نوع انسان - منتهى به فرمان خدا - زمام اين امر را به دست گيرند؟ولى خـوارج بـدون تـوجـه بـه ايـن حـقـيـقـت روشـن ،اصل داستان حكميت را بر على (عليه السلام ) ايراد گرفتند و حتى - العياذ بالله - آن رادليـل بـر انـحـراف حـضـرتـش از اسـلام دانـسـتـنـد، زهـى خـود خـواهـى وجهل و جمود!!.
و ايـن چـنـيـن ، سـازنـده تـريـن بـرنـامـه هـا هـنـگـامـى كـه بـه دسـت افـرادجهول و نادان بيفتد تبديل به بدترين وسائل مخرب مى شود.
و امـروز هـم گـروهـى كـه در حـقـيـقـت دنـبـاله روان خـوارجـنـد و از نـظـرجـهـل و لجـاجـت چـيـزى از آنـهـا كـم نـدارنـد آيـه فـوق رادليـل بـر نـفى تقليد از مجتهدان و يا نفى صلاحيت حكومت از آنها مى دانند، ولى جواب همهاينها در بالا داده شد.
توجه به غير خدا.
توحيد تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند يگانه و يكتا است ، بلكه بايد در تمامشـؤ ن زنـدگـى انـسـان پـياده شود، و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه انسانموحد به غير خدا تكيه نمى كند و به غير او پناه نمى برد.
نـمـى گـوئيـم عـالم اسـبـاب را نـاديـده مـى گـيـرد و در زنـدگـىدنـبـال وسيله و سبب نمى رود، بلكه مى گوئيم تاثير واقعى را در سبب نمى بيند بلكهسـر نـخ هـمـه اسـبـاب را به دست مسبب الاسباب مى بيند، و به تعبير ديگر براى اسباباستقلال قائل نيست و همه آنها را پرتوى از ذات پاك پروردگار مى داند.
مـمـكـن اسـت عـدم تـوجـه بـه ايـن واقـعـيـت بـزرگ دربـاره افـراد عـادىقـابـل گـذشـت بـاشـد، امـا سـر سـوزن بـى تـوجـهـى بـه ايـناصـل بـراى اوليـاى حـق مـسـتـوجـب مـجازات است ، هر چند ترك اولائى بيش نباشد و ديديمچگونه يوسف بر اثر يك لحظه بى توجهى به اين مساله حياتى سالها زندانش تمديدشـد تا باز هم در كوره حوادث پخته تر و آبديده تر شود، آمادگى بيشتر براى مبارزهبـا طـاغـوت و طـاغـوتـيـان پـيدا كند، و بداند در اين راه نبايد جز بر نيروى الله و مردمستمديده اى كه در راه الله گام بر مى دارند تكيه نمايد.
و ايـن درس بـزرگـى اسـت بـراى هـمـه پـويندگان اين راه و مبارزان راستين ، كه هرگزخيال ائتلاف به نيروى يك شيطان ، براى كوبيدن شيطان ديگر به خود راه ندهند، و بهشرق و غرب تمايل نيابند و جز در صراط مستقيم كه جاده امت وسط است گام بر ندارند.
آيه و ترجمه


و قـال المـلك إ نى أ رى سبع بقرت سمان يأ كلهن سبع عجاف و سبع سنبلت خضر و أ خريابست يأ يها الملا أ فتونى فى رءيى إ ن كنتم للرءيا تعبرون (43)
قالوا أ ضغث أ حلم و ما نحن بتأ ويل الا حلم بعلمين (44)
و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد أ مة أ نا أ نبئكم بتأ ويله فأ رسلون (45)
يـوسـف أ يـهـا الصـديـق أ فـتـنا فى سبع بقرت سمان يأ كلهن سبع عجاف و سبع سنبلتخضر و أ خر يابست لعلى أ رجع إ لى الناس لعلهم يعلمون (46)
قال تزرعون سبع سنين دأ با فما حصدتم فذروه فى سنبله إ لا قليلا مما تأ كلون (47)
ثم يأ تى من بعد ذلك سبع شداد يأ كلن ما قدمتم لهن إ لا قليلا مما تحصنون (48)
ثم يأ تى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون (49)


ترجمه :

43 - مـلك گـفـت مـن در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفتخوشه سبز و هفت خوشه خشكيده (كه خشكيده ها بر سبزها پيچيدند و آنها را از بين بردند)اى جمعيت اشراف ! درباره خواب من نظر دهيد اگر خواب را تعبير مى كنيد!.
44 - گـفتند خوابهاى پريشان و پراكنده است و ما از تعبير اينگونه خوابها آگاه نيستيم!.
45 - و آن يـكـى از آن دو نـفـر كـه نجات يافته بود - و بعد از مدتى متذكر شد ـ گفت منتاويل
آنرا به شما خبر مى دهم مرا به سراغ (آن جوان زندانى بفرستيد).
46 - يـوسف اى مرد بسيار راستگو درباره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفتگـاو لاغـر مـى خـوردنـد، و هـفـت خوشه تر و هفت خوشه خشكيده ، تا من به سوى مردم بازگردم تا آنها آگاه شوند.
47 - گفت هفت سال با جديت زراعت مى كنيد، و آنچه را درو كرديد - جز كمى كه مى خوريد- بقيه را در خوشه هاى خود بگذاريد (و ذخيره نمائيد).
48 - پس از آن هفت سال سخت (و خشكى و قحطى ) مى آيد كه آنچه را شما براى آنها ذخيرهكرده ايد مى خورند جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد.
49 - سـپـس سـالى فـرا مـى رسـد كـه بـاران فـراوان نـصـيـب مـردم مـى شـود و در آنسال مردم عصير (ميوه ها و دانه هاى روغنى ) مى گيرند.
تفسير :
ماجراى خواب سلطان مصر.
يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كاراو خـودسـازى ، و ارشاد و راهنمائى زندانيان ، و عيادت و پرستارى بيماران ، و دلدارى وتسلى دردمندان آنها بود.
تـا ايـنـكـه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كهسـرنـوشـت تـمـام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت : پادشاه مصر كه مى گويندنـامـش وليـد بن ريان بود (و عزيز مصر وزير او محسوب مى شد) خواب ظاهرا پريشانىديـد، و صـبـحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين گفت : مندر خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كردند و آنها را مى خورند، و نيز هفتخوشه سبز و هفت خوشه خشكيده را ديدم كه خشكيده ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را ازمـيـان بـردند (و قال الملك انى ارى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلاتخضر و اخر يابسات ).
سـپس رو به آنها كرد و گفت : اى جمعيت اشراف ! درباره خواب من نظر دهيد اگر قادر بهتعبير خواب هستيد (يا ايها الملا افتونى فى رؤ ياى ان كنتم للرؤ يا تعبرون ).
ولى حـواشـى سـلطـان بـلافـاصله اظهار داشتند كه اينها خوابهاى پريشان است و ما بهتـعـبـيـر ايـنـگـونـه خـوابـهـاى پـريـشـان آشـنـا نـيـسـتـيم ! (قالوا اضغاث احلام و ما نحنبتاويل الاحلام بعالمين ).
اضـغاث جمع ضغث (بر وزن حرص ) به معنى يك بسته از هيزم يا گياه خشكيده يا سبزىيا چيز ديگر است و احلام جمع حلم (بر وزن نهم ) به معنى خواب و رؤ يا است ، بنابرايناضـغـاث و احـلام بـه مـعـنـى خـوابـهـاى پـريـشـان و مـخـتـلط اسـت ، گـوئى از بسته هاىگـونـاگـونـى از اشـيـاء مـتـفـاوت تـشـكـيـل شـده اسـت و كـلمـه الاحـلام كـه در جـمله ما نحنبـتـاويـل الاحـلام بـعـالمـيـن آمـده بـا الف و لام عـهـد اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـا قـادر بهتاويل اينگونه خوابها نيستيم ،
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه اظهار ناتوانى آنها واقعا به خاطر آن بوده كه مفهومواقعى اين خواب براى آنها روشن نبود، و لذا آن را جزء خوابهاى پريشان محسوب داشتند،چـه ايـنـكـه خـوابـهـا را بـه دو گـونـه تـقـسـيـم مـى كـردنـد: خـوابـهـاى مـعـنـيـدار كـهقـابل تعبير بود، و خوابهاى پريشان و بى معنى كه تعبيرى براى آن نداشتند، و آن رانـتـيـجـه فـعـاليـت قـوه خـيـال مـى دانـسـتـنـد، بـخـلاف خـوابـهـاى گـروهاول كه آن را نتيجه تماس روح با عوالم غيبى مى ديدند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه آنها از اين خواب ، حوادث ناراحت كننده اى را در آينده پيشبينى مى كردند و آنچنان كه معمول حاشيه نشينان شاهان و طاغوتيان است تنها مسائلى رابـراى شاه ذكر مى كنند كه به اصطلاح مايه انبساط خاطر عاطر ملوكانه ! گردد و آنچهذات مـبـارك را نـاراحـت كـنـد از ذكـر آن ابـا دارنـد، و هـمـيـن اسـت يـكـى ازعلل سقوط و بدبختى اينگونه حكومتهاى جبار!.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه آنـهـا چـگـونـه جـرئت كـردنـد درمقابل سلطان مصر چنين اظهار نظر كنند و او را به ديدن خوابهاى پريشان متهم سازند،
در حـالى كه معمول اين حاشيه نشينان اين است كه براى هر حركت كوچك و بى معنى شاه ،فلسفه ها مى چينند و تفسيرهاى كشاف دارند!.
مـمـكـن اسـت ايـن بـه آن جـهـت بـاشـد كـه آنـهـا شـاه را از ديـدن ايـن خـواب ، پـريـشـان -حال و نگران يافتند، و او حق داشت كه نگران باشد زيرا در خواب ديده بود گاوهاى لاغركـه مـوجـودات ضـعـيفى بودند بر گاوهاى چاق و نيرومند چيره شدند و آنها را خوردند، وهمچنين خوشه هاى خشك .
آيـا ايـن دليـل بـر آن نـبـود كـه افـراد ضـعـيـفـى مـمـكـن است ناگهانى حكومت را از دست اوبگيرند؟.
لذا براى رفع كدورت خاطر شاه ، خواب او را خواب پريشان قلمداد كردند، يعنى نگراننباش ، مطلب مهمى نيست ، اين قبيل خوابها دليل بر چيزى نمى تواند باشد!.
ايـن احـتـمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه : منظور آنها از اضغاث احلام اين نبود كهخـواب تـو تـعبير ندارد، بلكه منظور اين بود كه خواب پيچيده و مركب از قسمتهاى مختلفاسـت ، مـا تنها مى توانيم خوابهاى يكدست و يكنواخت را تعبير كنيم ، نه اينگونه خوابهارا، بـنابراين آنها انكار نكردند كه ممكن است استاد ماهرى پيدا شود و قادر بر تعبير اينخواب باشد، خودشان اظهار عجز كردند.
در اينجا ساقى شاه كه سالها قبل از زندان آزاد شده بود بياد خاطره زندان و تعبير خوابيوسف افتاد رو به سوى سلطان و حاشيه نشينان كرد و چنين گفت : من مى توانم شما را ازتـعـبـيـر ايـن خـواب خـبـر دهم ، مرا به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زندان استبـفـرسـتـيـد تـا خـبـر صـحـيـح دسـت اول را بـراى شـمـا بـيـاورم (وقال الذى نجامنهما و ادكر بعد امة انا انبئكم بتاويله فارسلون ).
آرى در گـوشـه ايـن زنـدان ، مـردى روشـن ضـمـيـر و بـا ايـمـان وپاكدل زندگى
مى كند كه قلبش آئينه حوادث آينده است ، او است كه مى تواند پرده از اين راز بردارد، وتعبير اين خواب را باز گو كند.
جـمـله فـارسـلون (مـرا به سراغ او بفرستيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه يوسف درزندان ممنوع الملاقات بود و او مى خواست از شاه و اطرافيان براى اين كار اجازه بگيرد.
اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت و همگى چشمها را به ساقى دوختند سرانجام بهاو اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين ماموريت برود و نتيجه را فورا گزارش دهد.
ساقى به زندان آمد به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد، همان دوستى كه در حق او بىوفـائى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كهسر گله باز كند.
رو به يوسف كرد و چنين گفت : يوسف تو اى مرد بسيار راستگو، درباره اين خواب چه مىگـوئى كـه كـسـى در خـواب ديـده اسـت كـه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، و هفتخـوشـه سـبـز و هـفـت خـوشـه خشكيده (كه دومى بر اولى پيچيده و آن را نابود كرده است )(يـوسـف ايـهـا الصـديـق افـتنا فى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف و سبع سنبلاتخضر و اخر يابسات ).
شـايـد مـن بـه سـوى اين مردم باز گردم ، باشد كه آنها از اسرار اين خواب آگاه شوند(لعلى ارجع الى الناس لعلهم يعلمون ).
كـلمـه النـاس مـمـكن است اشاره به اين باشد كه خواب شاه به عنوان يك حادثه مهم روز،بـه وسـيـله اطـرافيان متملق و چاپلوس ، در بين مردم پخش شده بود، و اين نگرانى را ازدربار به ميان توده كشانده بودند.
بـه هـر حـال يـوسـف بـى آنـكـه هـيـچ قـيـد و شـرطـىقـائل شـود و يـا پـاداشـى بـخـواهـد فـورا خواب را به عاليترين صورتى تعبير كرد،تعبيرى گويا و خالى از هر گونه پرده پوشى ، و توام با راهنمائى و برنامه ريزىبـراى آيـنـده تـاريـكـى كـه در پـيـش داشـتـنـد، او چـنـيـن گـفـت : هـفـتسـال پـى در پـى بـايـد بـا جـديـت زراعـت كـنـيـد چـرا كـه در ايـن هـفـتسـال بـارنـدگـى فـراوان اسـت ، ولى آنـچـه را درو مـى كنيد به صورت همان خوشه درانـبـارهـا ذخـيـره كـنـيـد، جـز بـه مـقـدار كـم و جـيـره بـنـدى كـه بـراى خـوردن نـيـاز داريد(قال تزرعون سبع سنين دأ با فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قليلا مما تاكلون ).
اما بدانيد كه بعد از اين هفت سال هفت سال خشك و كم باران و سخت در پيش داريد كه تنهابـايـد از آنـچـه از سـالهـاى قبل ذخيره كرده ايد استفاده كنيد و گرنه هلاك خواهيد شد (ثمياتى من بعد ذلك سبع شداد ياكلن ما قدمتم لهن ).
ولى مـراقـب بـاشـيـد در آن هـفـت سـال خـشـك و قحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرفتـغـذيـه كـنـيـد، بـلكـه بـايـد مـقـدار كـمـى بـراى زراعـتسال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائيد (الا قليلا مما تحصنون ).
اگـر بـا بـرنـامـه و نقشه حسابشده اين هفت سال خشك و سخت را پشت سر بگذاريد ديگرخطرى شما را تهديد نمى كند، زيرا بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران كه مردم ازاين موهبت آسمانى بهره مند مى شوند (ثم ياتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس ).
نـه تنها كار زراعت و دانه هاى غذائى خوب مى شود بلكه علاوه بر آن دانه هاى روغنى ومـيـوه هائى كه مردم آن را مى فشارند و از عصاره آن استفادهاى مختلف مى كنند نيز فراوانخواهد بود (و فيه يعصرون ).
نكته ها :
1 - تـعـبـيـرى كـه يـوسف براى اين خواب كرد چقدر حساب شده بود گاو در افسانه هاىقـديـمـى سـنـبـل سـال بـود، چـاق بـودن دليـل بـر فـراوانـى نـعـمـت ، و لاغـر بـودندليـل بـر خـشـكـى و سـخـتـى ، حـمـله گـاوهـاى لاغـر بـه گـاوهـاى چـاقدليـل بـر ايـن بـود كـه در ايـن هـفـت سـال بـايـد از ذخـائر سـالهـاىقبل استفاده كرد.
و هـفـت خـوشـه خـشـكـيـده كـه بـر هـفـت خوشه تر پيچيدند تاكيد ديگرى بر اين دو دورانفـراوانـى و خـشـكـسـالى بـود، بـه اضـافـه ايـن نـكـتـه كـه بـايـدمـحـصـول انـبار شده به صورت خوشه ذخيره شود تا به زودى فاسد نشود و براى هفتسال قابل نگهدارى باشد.
و ايـنـكه عدد گاوهاى لاغر و خوشه هاى خشكيده بيش از هفت نبود نشان مى داد كه با پايانيـافـتـن ايـن هـفـت سـال سـخـت آن وضـع پـايـان مـى يـابـد و طـبـعـاسال خوش و پر باران و با بركتى در پيش خواهد بود. و بنابراين بايد به فكر بذرآن سال هم باشند و چيزى از ذخيره انبارها را براى آن نگهدارند!.
در حقيقت يوسف يك معبر ساده خواب نبود بلكه يك رهبر بود كه از گوشه
زنـدان بـراى آيـنـده يـك كـشـور بـرنـامـه ريـزى مـى كـرد و يـك طـرح چـنـد مـادهـاىحداقل پانزده ساله به آنها ارائه داد، و چنانكه خواهيم ديد اين تعبير توام با راهنمائى وطـراحـى بـراى آيـنـده شـاه جـبار و اطرافيان او را تكان داد و موجب شد كه هم مردم مصر ازقحطى كشنده نجات يابند و هم يوسف از زندان و هم حكومت از دست خودكامگان !.
2 - بار ديگر اين داستان اين درس بزرگ را به ما مى دهد كه قدرت خداوند بيش از آنچهمـا فـكـر مى كنيم مى باشد او است كه مى تواند با يك خواب ساده كه به وسيله يك جبارزمـان خـود ديـده مـى شـود هـم مـلت بزرگى را از يك فاجعه عظيم رهائى بخشد و هم بندهخـاص خـودش را پـس از سـالها زجر و مصيبت رهائى دهد. بايد سلطان اين خواب را ببيند وبـايـد در آن لحـظـه سـاقـى او حـاضـر باشد، و بايد به ياد خاطره خواب زندان خودشبيفتد، و سرانجام حوادثى مهم به وقوع پيوندد. او است كه با يك امر كوچك حوادث عظيممى آفريند، آرى به چنين خدائى بايد دل ببنديم .
3 - خـوابـهـاى متعددى كه در اين سوره به آن اشاره شده از خواب خود يوسف گرفته تاخـواب زنـدانـيـان ، تـا خـواب فرعون مصر، و اهميت فراوانى كه مردم آن عصر به تعبيرخـواب مـى دادنـد نـشـان مـى دهد كه اصولا در آن عصر تعبير خواب از علوم پيشرفته زمانمحسوب مى شد. و شايد به همين دليل پيامبر آن عصر يعنى يوسف نيز از چنين علمى در حدعالى برخوردار بود كه در واقع يك اعجاز براى او محسوب مى شد.
مـگر نه اين است كه معجزه هر پيامبرى بايد از پيشرفته ترين دانشهاى زمان باشد؟ تابـه هـنـگـام عـاجـز مـانـدن عـلمـاى عـصـر از مـقـابـله بـا آن يـقـيـنحاصل شود كه اين علم سرچشمه الهى دارد نه انسانى .
آيه و ترجمه


و قـال المـلك ائتـونـى بـه فـلمـا جـاءه الرسـولقال ارجع إ لى ربك فسله ما بال النسوة التى قطعن أ يديهن إ ن ربى بكيدهن عليم (50)
قـال مـا خـطـبـكـن إ ذ رودتـن يوسف عن نفسه قلن حش لله ما علمنا عليه من سوء قالت امرأ تالعزيز الن حصحص الحق أ نا رودته عن نفسه و إ نه لمن الصدقين (51)
ذلك ليعلم أ نى لم أ خنه بالغيب و أ ن الله لا يهدى كيد الخائنين (52)
و ما أ برئ نفسى إ ن النفس لا مارة بالسوء إ لا ما رحم ربى إ ن ربى غفور رحيم (53)


ترجمه :

50 - مـلك گـفـت او را نـزد من آوريد، ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى (يوسف ) آمد گفتبـه سوى صاحبت باز گرد و از او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چهبوده ؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است .
51 - (ملك آنها را احضار كرد و) گفت جريان كار شما - به هنگامى كه يوسف را به سوىخويش دعوت كرديد - چه بود؟ گفتند منزه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم (در اين هنگام) هـمـسر عزيز گفت : الان حق آشكار گشت ! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم ! واو از راستگويان است .
52 - ايـن سـخـن را بـخاطر آن گفتم تا بداند من در غياب به او خيانت نكردم و خداوند مكرخائنان را رهبرى نمى كند.
53 - من هرگز نفس خويش را تبرئه نمى كنم كه نفس (سركش )، بسيار به بديها امر مىكند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند، پروردگارم غفور و رحيم است .
تفسير :
تبرئه يوسف از هر گونه اتهام .
تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد همانگونه كه گفتيم آنقدر حسابشده و منطقىبود كه شاه و اطرافيانش را مجذوب خود ساخت . او مى بيند كه يك زندانى ناشناس بدونانـتـظـار هـيـچـگـونـه پـاداش و تـوقـع مـشـكـل تـعـبـيـر خـواب او را بـه بـهـتـريـن وجـهـىحل كرده است ، و براى آينده نيز برنامه حسابشده اى ارائه داده .
او اجـمـالا فهميد كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العادهاى است كه طىماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد اما نه آنچنان كه غرور و كبرسـلطـنـت را كـنـار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه دستور داد كه او را نزد منآوريد (و قال الملك ائتونى به ).
ولى هـنـگامى كه فرستاده او نزد يوسف آمد به جاى اينكه دست و پاى خود را گم كند كهبعد از سالها در سياه چال زندان بودن اكنون نسيم آزادى مى وزد به فرستاده شاه جوابمـنـفـى داد و گفت : من از زندان بيرون نمى آيم تا اينكه تو به سوى صاحب و مالكت بازگـردى و از او بـپـرسـى آن زنـانـى كـه در قصر عزيز مصر (وزير تو) دستهاى خود رابريدند به چه دليل بود؟ (فلما جائه الرسولقال ارجع الى ربك فسئله ما بال النسوة اللاتى قطعن ايديهن ).
او نـمـى خـواسـت به سادگى از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذيرد، او نمى خواستپـس از آزادى بـه صـورت يـك مـجـرم يـا لااقـل يـك مـتـهـم كـهمـشـمـول عـفـو شـاه شـده اسـت زندگى كند. او مى خواست نخست درباره علت زندانى شدنشتـحـقـيق شود و بى گناهى و پاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد، و پس از تبرئه سر بلندآزاد گردد. و در ضمن آلودگى سازمان حكومت مصر را نيز ثابت كند كه در دربار وزيرشچه مى گذرد؟.
آرى او به شرف و حيثيت خود بيش از آزادى اهميت مى داد و اين است راه آزادگان .
جالب اينكه يوسف در اين جمله از كلام خود آنقدر بزرگوارى نشان داد كه حتى حاضر نشدنـامـى از هـمـسـر عزيز مصر ببرد كه عامل اصلى اتهام و زندان او بود. تنها به صورتكلى به گروهى از زنان مصر كه در اين ماجرا دخالت داشتند اشاره كرد.
سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن منچگونه و به وسيله چه كسانى طرح شد، اما پروردگار من از نيرنگ و نقشه آنها آگاه است(ان ربى بكيد هن عليم ).
فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت ، اين پيشنهاد كهبـا مـنـاعت طبع و علو همت همراه بود او را بيشتر تحت تاثير عظمت و بزرگى يوسف قرارداد لذا فـورا بـه سـراغ زنـانـى كـه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد و آنها را احضاركرد، رو به سوى آنها كرد و گفت : بگوئيد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجوئىاز يوسف كرديد جريان كار شما چه بود؟! (قال ما خطبكن اذ راودتن يوسف عن نفسه ).
راست بگوئيد، حقيقت را آشكار كنيد، آيا هيچ عيب و تقصير و گناهى در او سراغ داريد؟!.
در ايـنـجـا وجـدانـهـاى خـفـتـه آنـهـا يـك مـرتـبـه در بـرابـر ايـن سـؤال بـيـدار شد و همگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هيچعيب و گناهى در يوسف سراغ نداريم (قلن حاش لله ما علمنا عليه من سوء).
هـمـسـر عـزيـز مـصـر كـه در ايـنجا حاضر بود و به دقت به سخنان سلطان و زنان مصرگوش مى داد بى آنكه كسى سؤ الى از او كند قدرت سكوت در خود نديد،
احساس كرد موقع آن فرا رسيده است كه سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش بهپـاكـى يوسف و گنهكارى خويش جبران كند، به خصوص اينكه او بزرگوارى بى نظيريـوسـف را از پيامى كه براى شاه فرستاده بود درك كرد كه در پيامش كمترين سخنى ازوى به ميان نياورده و تنها از زنان مصر به طور سر بسته سخن گفته است .
يـك مـرتـبـه گـوئى انـفـجـارى در درونش رخ داد فرياد زد: الان حق آشكار شد، من پيشنهادكـامـجـوئى بـه او كـردم او راسـتگو است و من اگر سخنى درباره او گفتم دروغ بوده استدروغ ! (قالت امراة العزيز الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين ).
همسر عزيز در ادامه سخنان خود چنين گفت : من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كهيوسف بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم (ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب ).
چـرا كـه مـن بـعد از گذشتن اين مدت و تجربياتى كه داشته ام فهميده ام خداوند نيرنگ وكيد خائنان را هدايت نمى كند (و ان الله لا يهدى كيد الخائنين ).
در حقيقت (بنابر اينكه جمله بالا گفتار همسر عزيز مصر باشد همانگونه كه ظاهر عبارتاقـتـضـا مـى كـنـد) او بـراى اعـتـراف صـريـحـش ‍ بـه پـاكى يوسف و گنهكارى خويش دودليل اقامه مى كند. نخست اينكه : وجدانش - و احتمالا بقاياى علاقه اش به يوسف ! - به اواجازه نمى دهد كه بيش از اين حق را بپوشاند و در غياب او نسبت به اين جوان پاكدامن خيانتكـنـد، و ديـگـر ايـنكه با گذشت زمان و ديدن درسهاى عبرت اين حقيقت براى او آشكار شدهاسـت كـه خـداونـد حـامـى پـاكـان و نـيكان است و هرگز از خائنان حمايت نمى كند، به هميندليـل پـرده هـاى زنـدگـى رؤ يـائى دربـار كـم كـم از جـلو چشمان او كنار مى رود و حقيقتزندگى را لمس مى كند و مخصوصا
بـا شكست در عشق كه ضربهاى بر غرور و شخصيت افسانه اى او وارد كرد چشم واقعبينشبازتر شد و با اين حال تعجبى نيست كه چنان اعتراف صريحى بكند.
باز ادامه داد من هرگز نفس سركش خويش را تبرئه نمى كنم چرا كه مى دانم اين نفس امارهما را به بديها فرمان مى دهد (و ما ابرء نفسى ان النفس لامارة بالسوء).
مگر آنچه پروردگارم رحم كند و با حفظ و كمك او مصون بمانيم (الا ما رحم ربى ).
و در هـر حـال در بـرابر اين گناه از او اميد عفو و بخشش دارم چرا كه پروردگارم غفور ورحيم است (ان ربى غفور رحيم ).
گـروهـى از مـفـسران دو آيه اخير را سخن يوسف دانسته اند و گفته اند اين دو آيه در حقيقتدنـبـاله پـيـامـى اسـت كه يوسف به وسيله فرستاده سلطان به او پيغام داد و معنى آن چنيناست .
مـن اگـر مـى گـويم از زنان مصر تحقيق كنيد به خاطر اين است كه شاه (و يا عزيز مصروزيـر او) بـدانـد مـن در غـيابش در مورد همسرش نسبت به او خيانت نكرده ام و خداوند نيرنگخـائنـان را هـدايـت نـمى كند. در عين حال من خويش را تبرئه نمى كنم چرا كه نفس سركش ،انـسان را به بدى فرمان مى دهد مگر آنچه خدا رحم كند چرا كه پروردگارم غفور و رحيماست .
ظاهرا انگيزه اين تفسير مخالف ظاهر اين است كه آنها نخواسته اند اين مقدار دانش و معرفترا بـراى همسر عزيز مصر بپذيرند كه او با لحنى مخلصانه و حاكى از تنبه و بيدارىسخن مى گويد.
در حالى كه هيچ بعيد نيست كه انسان هنگامى كه در زندگى پايش به سنگ بخورد يكنوعحالت بيدارى توام با احساس گناه و شرمسارى در وجودش پيدا
شود بخصوص اينكه بسيار ديده شده است كه شكست در عشق مجازى راهى براى انسان بهسـوى عـشـق حـقـيـقـى (عـشـق بـه پـروردگار) مى گشايد! و به تعبير روانكاوى امروز آنتـمـايـلات شـديـد سـر كـوفـتـه تـصـعـيـد مـى گـردد و بـى آنـكـه از مـيـان بـرود درشكل عاليترى تجلى مى كند.
پـاره اى از روايـات كـه در شـرح حـال هـمـسـر عـزيـز در سـنـيـن بـالاى زنـدگـيـشنقل شده نيز دليل بر اين تنبه و بيدارى است .
از اين گذشته ارتباط دادن اين دو آيه با يوسف به قدرى بعيد و خلاف ظاهر است كه باهيچيك از معيارهاى ادبى سازگار نيست زيرا:
اولا - ذلك كـه در آغـاز آيـه ذكـر شـده در حـقيقت به عنوان ذكر علت است ، علت براى سخنپـيـش كـه چـيـزى جـز سـخن همسر عزيز نيست ، و چسبانيدن اين علت به كلام يوسف كه درآيات قبل از آن با فاصله آمده است بسيار عجيب است .
ثانيا - اگر اين دو آيه بيان گفتار يوسف باشد يكنوع تضاد و تناقض در ميان آن خواهدبود، زيرا از يكسو يوسف مى گويد من هيچ خيانتى به عزيز مصر روا نداشتم و از سوىديـگر مى گويد من خود را تبرئه نمى كنم چرا كه نفس سركش به بديها فرمان مى دهد.اينگونه سخن را كسى مى گويد كه لغزش هر چند كوچك از او سر زده باشد در حالى كهمى دانيم يوسف هيچگونه لغزشى نداشت .
ثالثا - اگر منظور اين است كه عزيز مصر بداند او بى گناه است او كه از آغاز (پس ازشـهـادت آن شـاهد) به اين واقعيت پى برد و لذا به همسرش گفت از گناهت استغفار كن . واگـر مـنـظـور ايـن بـاشـد كـه بگويد به شاه خيانت نكرده ام اين مساله ارتباطى به شاهنـداشـت ، و تـوسل به اين عذر و بهانه كه خيانت به همسر وزير خيانت به شاه جبار استيـك عـذر سـسـت و واهـى بـه نظر مى رسد. به خصوص اينكه درباريان معمولا در قيد اينمسائل نيستند.
خلاصه اينكه ارتباط و پيوند آيات چنين نشان مى دهد كه همه اينها
گفته هاى همسر عزيز مصر است كه مختصر تنبه و بيدارى پيدا كرده بود و به اين حقايقاعتراف كرد.
نكته ها :
1 - در ايـن فـراز از داسـتـان يـوسـف ديـديـم كـه سرانجام دشمن سر سختش به پاكى اواعتراف كرد و اعتراف به گنهكارى خويش و بى گناهى او نمود، اين است سرانجام تقوا وپـاكـدامـنـى و پـرهـيـز از گـنـاه ، و ايـن اسـت مـفـهـوم جـمـله و مـن يـتـق اللهيـجـعـل له مـخـرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (هر كسى تقوا پيشه كند خداوند راه گشايشىبراى او قرار مى دهد و از آنجا كه گمان نمى كرد به او روزى مى دهد).
تو پاك باش و در طريق پاكى استقامت كن خداوند اجازه نمى دهد ناپاكان حيثيت تو را برباد دهند!.
2 - شـكـسـتـهـائى كـه سـبـب بيدارى است - شكستها هميشه شكست نيست بلكه در بسيارى ازمـواقـع ظـاهرا شكست است اما در باطن يك نوع پيروزى معنوى به حساب مى آيد، اينها همانشـكـسـتـهـائى اسـت كه سبب بيدارى انسان مى گردد و پرده هاى غرور و غفلت را مى درد ونقطه عطفى در زندگى انسان محسوب مى شود.
هـمـسـر عـزيـز مـصر (كه نامش زليخا يا راعيل بود) هر چند در كار خود گرفتار بدترينشكستها شد ولى اين شكست در مسير گناه باعث تنبه او گرديد، وجدان خفته اش بيدار شدو از كـردار نـاهـنـجـار خود پشيمان گشت و روى به درگاه خدا آورد داستانى كه در احاديثدربـاره مـلاقـاتـش بـا يـوسـف پـس از آنـكـه يـوسـف عـزيـز مـصـر شـدنـقـل شـده نـيـز شـاهـد ايـن مـدعـا اسـت زيـرا رو بـه سوى او كرد و گفت : الحمد لله الذىجـعـل العـبـيـد مـلوكا بطاعته و جعل الملوك عبيدا بمعصيته : حمد خدايرا كه بردگان را بهخاطر اطاعت فرمانش ملوك ساخت و ملوك را به خاطر گناه برده
گردانيد و در پايان همين حديث مى خوانيم كه يوسف سرانجام با او ازدواج كرد.
خـوشـبخت كسانى كه از شكستها پيروزى مى سازند و از ناكاميها كاميابى ، و از اشتباهاتخـود راهـهـاى صـحيح زندگى را مى يابند و در ميان تيره بختيها نيكبختى خود را پيدا مىكنند.
البـتـه واكـنـش هـمـه افـراد در برابر شكست چنين نيست ، آنها كه ضعيف و بيمايه اند بههـنـگـام شكست ياس و نوميدى سراسر وجودشان را مى گيرد، و گاهى تا سر حد خودكشىپـيـش مـى رونـد، كـه اين شكست كامل است ، ولى آنها كه مايه اى دارند سعى مى كنند آن رانردبان ترقى خود قرار دهند و از آن پل پيروزى بسازند!.
3 - حـفـظ شـرف بـرتـر از آزادى ظـاهـرى اسـت - ديـديـم يـوسـف نـه تـنها به خاطر حفظپـاكـدامـنـيـش به زندان رفت بلكه پس از اعلام آزادى نيز حاضر به ترك زندان نشد تاايـنـكـه فـرسـتـاده ملك باز گردد و تحقيقات كافى از زنان مصر درباره او بشود و بىگـنـاهـيـش ‍ اثـبـات گردد تا سرفراز از زندان آزاد شود، نه اينكه به صورت يك مجرمآلوده و فـاقـد حـيـثـيـت مشمول عفو شاه گردد كه خود ننگ بزرگى است . و اين درسى استبراى همه انسانها در گذشته و امروز و آينده .
4 - نـفـس سـركـش - عـلمـاى اخـلاق براى نفس (احساسات و غرائز و عواطف آدمى ) سه مرحلهقائلند كه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است .
نـخـسـت نـفـس امـاره نفس سر كش است كه انسان را به گناه فرمان مى دهد و به هر سو مىكـشـانـد و لذا امـاره اش گـفـتـه انـد در ايـن مـرحـله هـنـوزعقل و ايمان آن قـدرت را نيافته كه نفس سركش را مهار زند و آن را رام كند بلكه در بسيارى از موارد دربرابر او تسليم مى گردد و يا اگر بخواهد گلاويز شود نفس سركش او را بر زمين مىكوبد و شكست مى دهد.
ايـن مـرحـله هـمان است كه در آيه فوق در گفتار همسر عزيز مصر به آن اشاره شده است وهمه بدبختيهاى انسان از آن است .
مـرحـله دوم نـفس لوامه است كه پس از تعليم و تربيت و مجاهدت ، انسان به آن ارتقاء مىيـابـد، در ايـن مـرحـله مـمـكـن است بر اثر طغيان غرائز گهگاه مرتكب خلافهائى بشود امافورا پشيمان مى گردد و به ملامت و سرزنش خويش مى پردازد، و تصميم بر جبران گناهمـى گـيـرد، و دل و جـان را بـا آب تـوبـه مـى شـويـد، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـبـارزهعـقـل و نـفـس گـاهـى عـقـل پـيـروز مـى شـود و گـاهـى نـفـس ، ولى بـه هـرحال كفه سنگين از آن عقل و ايمان است .
البـتـه بـراى رسـيـدن به اين مرحله جهاد اكبر لازم است و تمرين كافى و تربيت در مكتباستاد و الهام گرفتن از سخن خدا و سنت پيشوايان .
اين مرحله همان است كه قرآن مجيد در سوره قيامت به آن سوگند ياد كرده است ، سوگندىكـه نشانه عظمت آن است لا اقسم بيوم القيمة و لا اقسم بالنفس اللوامة : سوگند به روزرستاخيز و سوگند به نفس سرزنشگر!.
مـرحـله سـوم نـفـس مـطـمـئنـه اسـت و آن مـرحـله اى است كه پس از تصفيه و تهذيب و تربيتكامل ، انسان به مرحله اى مى رسد كه غرائز سركش در برابر او رام مى شوند و سپر مىانـدازنـد، و تـوانـائى پـيـكـار بـا عـقـل و ايـمـان در خـود نـمـى بـيـنـنـد چـرا كـهعـقـل و ايـمـان آنـقـدر نـيـرومـند شده اند كه غرائز نفسانى در برابر آن توانائى چندانىندارد.
اين همان مرحله آرامش و سكينه است ، آرامش كه بر اقيانوسهاى بزرگ
حـكـومـت مـى كـنـد، اقـيـانـوسـهـائى كـه حتى در برابر سختترين طوفانها چين و شكن برصورت خود نمايان نمى سازند.
اين مقام انبياء و اوليا و پيروان راستين آنها است ، آنهائى كه در مكتب مردان خدا درس ايمانو تـقـوا آموختند و سالها به تهذيب نفس پرداخته و جهاد اكبر را به مرحله نهائى رساندهاند.
ايـن هـمـان اسـت كـه قرآن در سوره فجر به آن اشاره مى كند آنجا كه مى گويد: يا ايتهاالنـفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : اى نفسمـطـمـئن و آرام بـاز گـرد به سوى پروردگارت كه هم تو از او خشنود هستى ، و هم او ازتو، و داخل در زمره بندگان خاص من شو، و در بهشتم گام نه !.
پروردگارا! به ما كمك كن كه در پرتو آيات نورانى قرآنت نفس اماره را به لوامه و ازآن بـه مـرحـله نفس مطمئنه ارتقاء بخشيم ، روحى مطمئن و آرام پيدا كنيم كه طوفان حوادثمـتـزلزل و مـضـطـربـش نـسـازد، در بـرابـر دشـمـنـان قـوى و نـيـرومـنـد و درمقابل زرق و برق دنيا بى اعتنا و در سختيها شكيبا و بردبار باشيم :
بـار الهـا! اكـنـون كـه بيش از يكسال و نيم از انقلاب اسلامى ما مى گذرد نشانه هائى ازاخـتـلاف كـلمـه در صـفوف رزمندگان با نهايت تاسف آشكار گشته است ، نشانه هائى كههـمه علاقمندان به اسلام و شيفتگان انقلاب و پاسداران خونهاى شهيدان را نگران ساخته!.
خـداونـدا! بـه هـمـه ما عقلى مرحمت فرما كه بر هوسهاى سركش پيروز گرديم و اگر دراشتباهيم چراغ روشنى از توفيق و هدايت فراراه ما قرار ده .
خداوندا! ما اين راه را تا به اينجا با پاى خود نپيموده ايم بلكه در هرمـرحـله تـو رهبر و راهنماى ما بوده اى ، لطفت را از ما دريغ مدار! و اگر ناسپاسى اين همهنـعـمـت مـا را مستوجب كيفرت كرده است پيش از آنكه به دام مجازات بيفتيم ما را بيدار فرما!(آمين يارب العالمين )

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation