بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 1, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10180001 -
     10180002 -
     10180003 -
     10180004 -
     10180005 -
     10180006 -
     10180007 -
     10180008 -
     10180009 -
     10180010 -
     10180011 -
     10180012 -
     10180013 -
     10180014 -
     10180015 -
     10180016 -
     10180017 -
     10180018 -
     10180019 -
     10180020 -
     10180021 -
 

 

 
 


next page

fehrest page

back page

چنين به نظر مى رسد كه نخستين بار اوائل بعثت بود كه تحريم اين گوشتهاى حراماعلام شد، و دومين بار اواخر اقامت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در مكه ، و سومينبار در اوائل هجرت در مدينه و بالاخره چهارمين بار در اواخر عمر پيامبر در سوره مائدهكه از آخرين سوره قرآن است بيان شده .
اين طرز نزول آيات كه بى سابقه يا كم سابقه است ، به خاطر اهميت اين موضوع وخطرات جسمى و روحى فراوان آن است و نيز به خاطر آلودگى زياد مردم آن روز به آنبوده است .
3- استفاده از خون براى تزريق شايد نياز به توضيح نداشته باشد كهمنظور ازتحريم خون در آيه فوق تحريم خوردن آن است ، بنابراين استفاده هاىمعقول ديگر مانند تزريق خون براى نجات جان مجروحانو بيماران و مانند آن هيچ اشكالىندارد، حتى دليلى بر تحريم خريد وفروش خون در اين موارد در دست نيست ، چرا كهاستفاده اى است عقلائى ومشروع و مورد نياز عمومى .

آيه و ترجمه


ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فىبطونهم الا النار و لا يكلمهم الله يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم (174)
اولئك الذين اشتروا الضللة بالهدى و العذاب بالمغفرة فما اصبرهم على النار (175)
ذلك بان الله نزل الكتب بالحق و ان الذين اختلفوا فى الكتب لفى شقاق بعيد (176)


ترجمه :

174- كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتابنازل كرده و آنرا به بهاى كمى مى فروشند، آنها جز آتش چيزى نمى خورند (و هدايا واموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند در حقيقت آتش سوزانى است ) و خداوند روز قيامتبا آنها سخن نمى گويد، و آنها را پاكيزه نمى كند، و براى آنها عذاب دردناكى است .
175- اينها همانها هستند كه گمراهى را با هدايت ، و عذاب را با آمرزش مبادله كردهاندراستى چقدر در برابر عذاب خداوند بى اعتنا و خونسردند!
176- اينها بخاطر آن است كه خداوند كتاب (آسمانى ) را به حق (و تؤ ام با نشانه ها ودلائل روشن ) نازل كرده ، و آنها كه در آن اختلاف مى كنند (و با كتمان و تحريف اختلافبه وجود آورند) در شكاف (و پراكندگى ) عميقى قرار دارند.
شان نزول
به اتفاق همه مفسران آيات فوق در مورد اهل كتابنازل شده است ، و به گفته بسيارى مخصوصا به علماى يهود نظر دارد كه پيش ازظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صفات و نشانه هاى او را مطابق آنچهدر كتب خود يافته بودند براى مردم بازگو مى كردند، ولى پس از ظهور پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) و مشاهده گرايش ‍ مردم به او ترسيدند كه اگر همان روش سابقرا ادامه دهند منافع آنها به خاطر بيفتد و هدايا و مهمانى هائى كه براى آنها ترتيب مىدادند از دست برود! لذا اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كه در توراتنازل شده بود كتمان كردند، آيات فوق نازل شد و سخت آنها را نكوهش كرد.

تفسير:
باز هم نكوهش از كتمان حق
اين آيات تاءكيدى است بر آنچه در آيه 159 در زمينه كتمان حق گذشت گرچه روى سخنبه علماى يهود است ولى چنانكه بارها يادآورى كرده ايم مفهوم آيات در هيچ مورد اختصاصبه شاءن نزول ندارد، در حقيقت شاءن نزولها وسيله اى هستند براى بيان احكام كلى وعمومى كه خود يكى از مصداقهاى آن محسوب مى شوند.
بنابر اين تمام كسانى كه احكام خدا و حقائق مورد نياز مردم را از آنها كتمان كنند و بهخاطر كسب مقام و يا به دست آوردن ثروتى مرتكب اين خيانت بزرگ شوند بايد بدانندكه حقيقت گرانبهائى را به بهاى ناچيزى فروخته اند زيرا حقپوشى اگر با تمام دنيامبادله شود باز مرتكب شونده آن ضرر و زيان كرده است !
در آيه نخست مى گويد: كسانى كه كتمان مى كنند كتابى را كه خدا
نازل كرده و آنرا به بهاى كمى مى فروشند آنها در حقيقت جز آتش چيزى نمى خورند)!(ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فىبطونهم الا النار).
آرى هدايا و اموالى را كه از اين راه تحصيل مى كنند آتشهاى سوزانى است كه در درونوجود آنان وارد مى شود.
اين تعبير ضمنا مساءله تجسم اعمال را در آخرت بار ديگر روشن مى سازد و نشان مى دهداموال حرامى كه از اين طريق به دست مى آيد در واقع آتشى است كه دردل آنها وارد مى شود كه در رستاخيز به شكل واقعى خود مجسم خواهد شد.
سپس به يك مجازات مهم معنوى آنها كه از مجازات مادى بسيار دردناكتر است پرداخته مىگويد: (خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنان را پاكيزه نمى كند، و عذابدردناكى در انتظارشان است )! (و لا يكلمهم الله يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاباليم ).
در آيه 77 سوره آل عمران نيز نظير همين مجازات دردناك براى كسانى كه عهد الهى وسوگندهاى خود را به خاطر منافع ناچيزى زير پا مى گذارند آمده است ان الذين يشترونبعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظراليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ، طبق اين آيه خدا با اينگونه اشخاصپيمانشكن در روز قيامت سخن نمى گويد، و به آنها نظر لطف نمى كند، و آنها را پاكنمى سازد و عذاب دردناك براى آنها است .
از اين آيه و آيه مورد بحث استفاده مى شود كه يكى از بزرگترين مواهب الهى در جهانديگر اين است كه خدا با مردم با ايمان از طريق لطف سخن مى گويد، يعنى همان مقامى راكه پيامبران الهى در اين جهان داشتند و از لذت
گفتگوى با پروردگار بهره مند مى شدند مؤ منان نيز در آن جهان به آن مفتخر مى شوند،چه لذتى از اين برتر؟
بعلاوه خدا نظر لطف به آنها مى كند و با آب عفو و رحمتش آنها را مى شويد و پاك وپاكيزه مى كند چه نعمتى از اين بالاتر؟
بديهى است سخن گفتن خداوند با بندگان مفهومش اين نيست كه خدا زبان دارد و جسم استبلكه او با قدرت بيپايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند به گونه اى كهقابل درك و شنيدن باشد (همانگونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت ) و يا از طريقالهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد.
به هر حال اين لطف بزرگ پروردگار و اين لذت بينظير معنوى براى بندگان پاكدلىاست كه زبان حقگو دارند و مردم را به حقائق آشنا مى كنند، بر سر پيمان خود ايستاده اندو حق طلبى را هرگز فداى منافع مادى نمى كنند.
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه از پارهاى از آيات قرآن استفاده مى شود كه خدا در قيامتبا بعضى از مجرمان و كافران نيز سخن مى گويد، مانندقال اخسؤ ا فيها و لا تكلمون : (برويد و گم شويد در آتش دوزخ و ديگر با من سخنمگوئيد) (آيه 108 مؤ منون ).
اين سخن را خداوند به گنهكارانى مى گويد كه درخواست خلاصى از آتش دوزخ مى كنند،و مى گويند: ( خداوندا ما را از آن خارج كن و اگر بار ديگر باز گشتيم ستمگريم ).
در سوره (جاثيه ) آيه 30 و 31 نيز نظير اين گفتگو از سوى خداوند با مجرمانمشاهده مى شود.
پاسخ اين است كه منظور از سخن گفتن در آيات مورد بحث سخن از روى لطف و احترام و محبتخاص ‍ است ،نه سخنى كه به عنوان بى مهرى و تحقير و طرد و مجازات باشد كه اينخود يكى از دردناكترين كيفرها است .
اين نكته نيز چندان احتياج به توضيح ندارد كه معنى جمله آن را به بهاى كمى نفروشيداين نيست كه كتمان حق در برابر بهاى گزاف بيمانع است بلكه منظور اين است هر بهاىمادى در برابر كتمان حق گرفته شود ناچيز و بى ارزش ‍ است هر چند تمام دنيا باشد!.
آيه بعد وضع اين گروه را مشخصتر مى سازد و نتيجه كارشان را در اين معامله زيانبارچنين بازگو مى كند: (اينها كسانى هستند كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با آمرزشمبادله كرده اند) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة ).
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده اند: از يكسو رها كردن هدايت و برگزيدن ضلالت در برابر آن ، و از سوى ديگر از دست دادن رحمت و آمرزش خدا وجايگزين ساختن عذاب دردناك الهى بجاى آن ، و اين معامله اى است كه هيچ انسان عاقلى بهسراغ آن نمى رود.
لذا در پايان آيه اضافه مى كند راستى عجيب است كه چقدر در برابر آتش خشم و غضبخدا جسور و خونسردند ؟! (فما اصبرهم على النار).
آخرين آيه مورد بحث مى گويد: اين تهديدها و وعده هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حقبيان شده است به خاطر اين است كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را به حق و توام بادلائل روشن نازل كرده تا جاى هيچگونه شبهه و ابهامى براى كسى باقى نماند (ذلكبان الله نزل الكتاب بالحق ).
با اينحال گروهى به خاطر حفظ منافع كثيف خويش دست به توجيه و تحريف مى زنند ودر كتاب آسمانى اختلافها به وجود مى آورند تا به اصطلاح آب راگل
آلود كنند و از آن ماهى گيرند.
(چنين كسانى كه اختلاف در كتاب آسمانى مى كنند بسيار از حقيقت دورند) (و ان الذيناختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد).
كلمه (شقاق ) در اصل به معنى شكاف و جدائى است اين تعبير شايد اشاره به اينباشد كه ايمان و تقوا و افشا كردن حق رمز وحدت و اتحاد در جامعه انسانى است ، اماخيانت و كتمان حقائق موجب پراكندگى و جدائى و شكاف است نه شكاف سطحى كه آن رابتوان ناديده گرفت بلكه جدائى و شكاف عميق !

آيه و ترجمه


ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من ءامن بالله و اليومالاخر و الملئكة و الكتب و النبين و ءاتى المال على حبه ذوى القربى و اليتمى و المسكين وابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و ءاتى الزكوة و الموفون بعهدهماذا عهدوا و الصبرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئكهم المتقون (177)


ترجمه :

177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغربكنيد (و تمام گفتگوى شما از مساءله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آنسازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان وكتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند، و مال (خود) را با علاقهاى كه به آن دارند بهخويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى كنند،نماز را بر پا ميدارند، و زكات را مى پردازند و به عهد خود به هنگامى كه عهد بستند وفا مى كنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مى دهند،اينها كسانى هستند كه راست مى گويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است و اينهاهستند پرهيزگاران .
شاءن نزول
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان ) را از دست داده بودندزبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله(سيقول السفهاء) به آن اشاره كرده است آيه فوقنازل گرديد و تاءييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساءله قبله صحيح نيست بلكه مهمتر ازقبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آنمسائل را در اين آيه شرح داده است .

تفسير:
ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت ، نصارا به هنگام عبادت رو به سوىشرق و يهود رو به سوى غرب كرده ، عبادات خود را انجام مى دادند، اما خدا كعبه را براىمسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى شد.
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يكسو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدائىپيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
آيه فوق روى سخن را به اين گروه ها كرده مى گويد: نيكى تنها اين نيست كه به هنگامنماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساءلهنمائيد (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ).
(بر) (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است ، سپس در معنى نيكيها و خوبيها واحسان ، به كار رفته است ، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود
نمى شود و گسترش مييابد و به ديگران مى رسد و آنها نيز بهره مند مى شوند.
و (بر) (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است ، دراصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى باشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع وگسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مى شود.
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق وعمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى گويد: (بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستندكه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند) (ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين ).
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است : ايمان به مبدا و معاد و برنامه هاىالهى ، و پيامبران كه ماءمور ابلاغ و اجراى اين برنامه ها بودند، و فرشتگانى كهواسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى شدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان راروشن مى كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه هاى سازنده واعمال صالح است .
جالب اينكه نمى گويد(نيكوكار) كسانى هستند كه ... بلكه مى گويد (نيكى )كسانى هستند كه ...
اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مىخواهند آخرين درجه تاءكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مى آورند نه بهصورت وصف ، مثلا گفته مى شود على (عليه السلام )عدل جهان انسانيت است ، يعنى آنچنان عدالت پيشه است كه گوئى تمام وجودش در آنحل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است ، به گونهاى كه هر گاه به او نگاهكنى چيزى جز عدالت نمى بينى ! و همچنين در نقطهمقابل آن مى گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گوئى تمام وجودشانتبديل به خوارى شده بود. بنابر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالااستفاده مى شود.
پس از ايمان به مساءله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى كند و مى گويد:(مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان وواماندگان در راه و سائلان و بردگان مى دهند) (و آتىالمال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل و السائلين و فى الرقاب ).
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست ، هنگامى كه به مرحلهايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است ، و تعبير على حبه نيز اشاره به همينحقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى كنند.
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شده اند: در درجهاول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان ، سپس آنهائى كهنيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه ، بعد سائلان ، اشاره به اينكهنيازمندان همه اهل سؤ ال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است درحالى كه در باطن سخت محتاجند، چنانكه قرآن در جاى ديگرى مى گويد يحسبهمالجاهل اغنياء من التعفف : (افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصورمى كنند) (سوره بقره 273) و سرانجام به بردگان اشاره مى كند كه نياز به آزادىو استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تاءمين گردد.
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد:(آنها نماز رابرپا مى دارند) (و اقام الصلوة ).
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش ، و با اخلاص و خضوع ، انجام گيرد، انسان را ازهر گناه باز مى دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى كند.
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى گويد:
(آنها زكات را مى پردازند) (و آتى الزكوة ).
بسيارند افرادى كه در پارهاى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوقواجب سهل انگار مى باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمكديگرى تن در نمى دهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند،آيه فوق با ذكر انفاق مستحب و ايثارگرى از يكسو، و اداى حقوق واجب از سوى ديگر، اينهر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى سازد و نيكوكار را كسى مى داند كه درهر دو ميدان انجام وظيفه كند.
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحب كلمه على حبه (با اينكه ثروت محبوب آنها است ) راذكر مى كند، ولى در مورد زكات واجب نه ، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى واجتماعى است و اصولا نيازمندان طبق منطق اسلام - دراموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختنمال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى شمرد و مى گويد: (كسانى هستند كه به عهدخويش به هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند) (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است ، و از جمله گناهانى كهرشته اطمينان و اعتماد را پاره مى كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى نمايد تركوفاى به عهد است ، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى خوانيم كه مسلمانان موظفندسه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرفمقابل ، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى بهعهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر.
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد: (كسانى هستندكه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابردشمن ، صبر و استقامت به خرج مى دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى زنند) (والصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباءس )
و در پايان آيه به عنوان جمعبندى و تاءكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد:(اينها كسانى هستند كه راست مى گويند و اينها پرهيزگارانند) اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون ).
راستگوئى آنها از اينجا روشن كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشانهماهنگ است ، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنها هم وظيفه خود را دربرابر (الله ) و هم در برابر نيازمندان و محرومان وكل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شاملاصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى عملى است .
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه هاى اصلى ذكر شده ، و از ميان برنامه هاى عملى بهانفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق ، و خلق با خلق است اشارهگرديده و از ميان برنامه هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شدهكه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى دهد.

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الاءنثىبالا نثى فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسن ذلك تخفيف منربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم (178)
و لكم فى القصاص حيوة ياولى الاءلبب لعلكم تتقون (179)


ترجمه :

178 اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شدهاست ، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده و زن در برابر زن ، پس اگر كسىاز ناحيه برادر (دينى ) خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص ‍ اوتبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند (و در طرز پرداخت ديه ،حال پرداخت كننده را در نظر بگيرد) و قاتل نيز به نيكى ديه را به ولىمقتول بپردازد (و در آن مسامحه نكند اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما وكسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت .
179- و براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان خرد، تا شما تقوى پيشهكنيد.
شاءن نزول
عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنها كشته مى شد تصميم مىگرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند، و اين فكر تا آنجا پيش رفتهبود كه حاضر بودند به خاطر كشته شدن يك فرد تمام طائفهقاتل را نابود كنند آيه فوق نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد.
اين حكم اسلامى ، در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه در آن زمان وجود داشتبعضى قصاص را لازم ميدانستند و چيزى جز آن را مجاز نمى شمردند و بعضى تنها ديهرا لازم مى شمردند، اسلام قصاص را در صورت عدم رضايت اولياىمقتول ، و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد.

تفسير:
قصاص مايه حيات شما است !
از اين آيات به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود و آيات گذشته را كه تحتعنوان بر و نيكوكارى بود و بخش مهمى از برنامه هاى اسلام را شرح ميدادتكميل مى كند.
نخست از مساءله حفظ احترام خونها كه مساءله فوق العاده مهمى در روابط اجتماعى است آغازمى كند، و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى كشد، مؤ منان را مخاطب قرار داده چنين مىگويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است) (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ).
قرآن گاهى از دستورات لازم الاجرا با جمله كتب عليكم : (بر شما نوشته شده ) تعبيرمى كند، از جمله در آيه فوق و همچنين آيات آينده كه در مورد وصيت و روزه سخن مى گويد،همين تعبير ديده مى شود، و به هر حال اين تعبير اهميت
و تاءكيد مطلب را روشن مى كند، زيرا هميشه مسائلى را مى نويسند كه از هر نظر قطعيتپيدا كرده و جدى است .
(قصاص ) از ماده (قص ) (بر وزن سد) به معنى جستجو و پيگيرى از آثار چيزىاست و هر امرى كه پشت سر هم آيد عرب آن را (قصه ) مى گويد و از آنجا كه قصاصقتلى است . كه پشت سر قتل ديگرى قرار مى گيرد اين واژه در مورد آن به كار رفته است.
همانگونه كه در شان نزول اشاره شد اين آيات در مقامتعديل زيادهرويهاى است كه در جاهليت در موردقتل نفس ‍ انجام مى گرفت ، و با انتخاب واژه قصاص نشان مى دهد كه اولياءمقتول حق دارند نسبت به قاتل همانرا انجام دهند كه او مرتكب شده .
ولى به اين مقدار قناعت نكرده در دنباله آيه مساءله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مىكند و مى گويد: (آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده ، و زن در برابر زن )(الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى ).
به خواست خدا توضيح خواهيم داد كه اين مساءلهدليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و مردقاتل را نيز ميتوان (با شرائطى ) در برابر زنمقتول قصاص كرد.
سپس براى اينكه روشن شود كه مساءله قصاص حقى براى اولياىمقتول است و هرگز يك حكم الزامى نيست ، و اگرمايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند و خونبها بگيرند، يا اصلا خونبها هم نگيرند،اضافه مى كند: (اگر كسى از ناحيه برادر دينى خود مورد عفو قرار گيرد (و حكمقصاص با رضايت طرفين تبديل به خونبها گردد) بايد از روش ‍ پسنديدهاى پيروىكند (و براى پرداخت ديه طرف را در فشار نگذارد) و او هم در پرداختن ديه كوتاهىنكند) (فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ).
به اين ترتيب از يكسو به اولياى مقتول توصيه مى كند كه اگر از قصاص صرفنظركردهايد در گرفتن خونبها زياده روى نكنيد و به طرز شايسته با توجه به مبلغعادلانهاى كه اسلام قرار داده و در اقساطى كه طرف قدرت پرداخت آن را دارد از اوبگيريد.
و از سوى ديگر با جمله و اداء اليه باحسان بهقاتل نيز توصيه مى كند كه در پرداخت خونبها روش صحيحى در پيش ‍ گيرد و بدهىخود را بدون مسامحه بطور كامل و به موقع اداء نمايد.
و به اين صورت وظيفه و برنامه هر يك از دو طرف را مشخص كرده است .
در پايان آيه براى تاءكيد و توجه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هر كسبوده باشد مجازات شديد دارد مى گويد (اين تخفيف و رحمتى است از ناحيهپروردگارتان ، و كسى كه بعد از آن از حد خود تجاوز كند عذاب دردناكى در انتظار اواست ) (ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ).
اين دستور عادلانه قصاص و عفو كه يك مجموعه كاملا انسانى و منطقى راتشكيل مى دهد از يكسو روش فاسد عصر جاهليت را كه هيچگونه برابرى در قصاصقائل نبودند و همچون دژخيمان عصر فضا گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك وخون مى كشيدند محكوم مى كند.
و از سوى ديگر راه عفو را به روى مردم نمى بندد، در عينحال احترام خون را نيز كاهش نمى دهد و قاتلان را جسور نمى سازد، و از سوى سوم مىگويد بعد از برنامه عفو و گرفتن خونبها هيچيك از طرفين حق تعدى ندارند، بر خلافاقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبهاقاتل را ميكشتند!.
آيه بعد با يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى پاسخ بسيارى از سؤ الات را در زمينهمساءله قصاص بازگو مى كند و مى گويد: (اى خردمندان ! قصاص براى شما مايهحيات و زندگى است ، باشد كه تقوا پيشه كنيد) (و لكم فى القصاص حياة يا اولىالالباب لعلكم تتقون ).
اين آيه كه از ده كلمه تركيب شده ، و در نهايت فصاحت و بلاغت است آنچنان جالب است كهبه صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته ، و به خوبى نشان مى دهد كهقصاص اسلامى به هيچوجه جنبه انتقامجوئى ندارد بلكه دريچه اى است به سوى حياتو زندگى انسانها.
از يكسو ضامن حيات جامعه است ، زيرا اگر حكم قصاص به هيچوجه وجود نداشت و افرادسنگدل احساس ‍ امنيت مى كردند جان مردم بيگناه به خطر مى افتاد همانگونه كه دركشورهائى كه حكم قصاص به كلى لغو شده آمارقتل و جنايت به سرعت بالا رفته است .
و از سوى ديگر مايه حيات قاتل است چرا كه او را از فكر آدمكشى تا حد زيادى باز ميداردو كنترل مى كند.
و از سوى سوم به خاطر لزوم تساوى و برابرى جلو قتلهاى پى در پى را مى گيرد وبه سنتهاى جاهلى كه گاه يك قتل مايه چند قتل و آن نيز به نوبه خود مايه قتلهاىبيشترى مى شد پايان مى دهد، و از اين راه نيز مايه حيات جامعه است .
و با توجه به اينكه حكم قصاص مشروط به عدم عفو است نيز دريچه ديگرى به حيات وزندگى گشوده مى شود.
جمله لعلكم تتقون كه هشدارى است براى پرهيز از هر گونه تعدى و تجاوز اين حكمحكيمانه اسلامى را تكميل مى كند.
نكته ها
1- قصاص و عفو يك مجموعه عادلانه
اسلام كه در هر مورد مسائل را با واقعبينى و بررسى همه جانبهدنبال مى كند، در مساءله خون بيگناهان نيز حق مطلب را دور از هر گونه تندروى وكندروى بيان داشته است ، نه همچون آئين تحريف شده يهود فقط تكيه بر قصاص مىكند و نه مانند مسيحيت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود توصيه مى نمايد،چرا كه دومى مايه جرئت است و اولى عامل خشونت و انتقامجوئى .
فرض كنيد قاتل و مقتول با هم برادر و يا سابقه دوستى و پيوند اجتماعى داشتهباشند، در اينصورت اجبار كردن به قصاص داغ تازهاى بر اولياىمقتول مى گذارد، و مخصوصا در مورد افرادى كه سرشار از عواطف انسانى باشند اجباركردن بر قصاص خود زجر و شكنجه ديگرى براى آنها محسوب مى شود، در حالى كهمحدود ساختن حكم به روش عفو و ديه نيز افراد جنايتكار را جريتر مى كند .
لذا حكم اصلى را قصاص قرار داده ، و براىتعديل آن حكم عفو را در كنار اين حكم ذكر كرده است .
به عبارت روشنتر اولياء مقتول حق دارند در برابرقاتل يكى از سه حكم را اجراء كنند: 1 قصاص كردن .
2 - عفو كردن بدون گرفتن خونبها.
3 - عفو كردن با گرفتن خونبها (البته در اينصورت موافقتقاتل نيز شرط است ).
2- آيا قصاص بر خلاف عقل و عواطف انسانى است ؟
گروهى كه بدون تاءمل ، بعضى از مسائل جزائى اسلام را مورد انتقاد قرار
داده اند به خصوص درباره مساءله قصاص سر و صدا راه انداخته مى گويند:
1- جنايتى كه قاتل مرتكب شده بيش از اين نيست كه انسانى را از بين برده است ، ولىشما به هنگام قصاص همين عمل را تكرار مى كنيد!.
2- قصاص جز انتقامجوئى و قساوت نيست ، اين صفت ناپسند را بايد با تربيت صحيح ازميان مردم برداشت ، در حالى كه طرفداران قصاص هر روز به اين صفت ناپسندانتقامجوئى روح تازهاى ميدمند!
3- آدمكشى گناهى نيست كه از اشخاص عادى يا سالم سرزند، حتماقاتل از نظر روانى مبتلا به بيمارى است ، و بايد معالجه شود، و قصاص دواى چنينبيمارانى نمى تواند باشد.
4- مسائلى كه مربوط به نظام اجتماعى است بايد دوش به دوش اجتماع رشد كند، بنا براين قانونى كه در هزار و چهارصد سال پيش از اين پياده مى شده نبايد در اجتماع امروزعملى شود!
5- آيا بهتر نيست به جاى قصاص ، قاتلان را زندانى كنيم و با كار اجبارى از وجود آنهابه نفع اجتماع استفاده نمائيم با اين عمل هم اجتماع از شر آنان محفوظ ميماند، و هم از وجودآنها حتى المقدور استفاده مى شود.
اينها خلاصه اعتراضاتى است كه پيرامون مساءله قصاص مطرح مى شود.
پاسخ
دقت در آيات قصاص در قرآن مجيد جواب اين اشكالات را روشن مى سازد (و لكم فىالقصاص حياة يا اولى الالباب ).
زيرا از بين بردن افراد مزاحم و خطرناك گاه بهترين وسيله براى رشد وتكامل اجتماع است ، و چون در اينگونه موارد مساءله قصاص ضامن حيات و ادامه
بقا مى باشد شايد از اين رو قصاص به عنوان غريزه در نهاد انسان گذارده شده است .
نظام طب ، كشاورزى ، دامدارى همه و همه روى ايناصل عقلى (حذف موجود خطرناك و مزاحم ) بنا شده زيرا مى بينيم به خاطر حفظ بدن ،عضو فاسد را قطع مى كنند، و يا به خاطر نمو گياه شاخه هاى مضر و مزاحم را مىبرند، كسانى كه كشتن قاتل را فقدان فرد ديگرى مى دانند تنها ديد انفرادى دارند،اگر صلاح اجتماع را در نظر بگيرند و بدانند اجراى قصاص چه نقشى در حفاظت وتربيت ساير افراد دارد در گفتار خود تجديد نظر مى كنند، از بين بردن اين افرادخونريز در اجتماع همانند قطع كردن و از بين بردن عضو و شاخه مزاحم و مضر است كهبه حكم عقل بايد آن را قطع كرد، و ناگفته پيدا است كه تاكنون هيچكس به قطع شاخهها و عضوهاى فاسد و مضر اعتراض ‍ نكرده است ، اين در مورد ايراداول .
در مورد ايراد دوم بايد توجه داشت كه اصولا تشريع قصاص هيچگونه ارتباطى بامساءله انتقامجوئى ندارد، زيرا انتقام به معنى فرونشاندن آتش غضب به خاطر يك مساءلهشخصى است ، در حالى كه قصاص به منظور پيشگيرى از تكرار ظلم و ستم بر اجتماعاست و هدف آن عدالتخواهى و حمايت از ساير افراد بيگناه مى باشد.
در مورد ايراد سوم كه قاتل حتما مبتلا به مرض روانى است و از اشخاص عادى ممكن نيستچنين جنايتى سر بزند، بايد گفت : در بعضى موارد اين سخن صحيح است و اسلام هم درچنين صورتهائى براى قاتل ديوانه يا مثل آن حكم قصاص نياورده است ، اما نمى توانمريض بودن قاتل را به عنوان يك قانون و راه عذر عرضه داشت ، زيرا فسادى كه اينطرح به بار مى آورد و جراتيكه به جنايتكاران اجتماع مى دهدبراى هيچكسقابل ترديد نيست ، و اگر استدلال در مورد قاتل صحيح باشد در مورد تمام متجاوزان وكسانى كه به حقوق ديگران تعدى مى كنند نيز بايد صحيح باشد، زيرا آدمى كه داراىسلامت كامل عقل است هرگز بديگران
تجاوز نمى كند، و به اين ترتيب تمام قوانين جزائى را بايد از ميان برداشت ، و همهمتعديان و متجاوزان را به جاى زندان و مجازات به بيمارستانهاى روانى روانه كرد.
اما اينكه : رشد اجتماع قانون قصاص را نمى پذيرد و قصاص تنها در اجتماعات قديمنقشى داشته اما الان قصاص را حكمى خلاف وجدان مى دانند كه بايد حذف شود پاسخ آنيك جمله است و آن اينكه :
ادعاى مزبور در برابر توسعه وحشتناك جنايات در دنياى امروز و آمار كشتارهاى ميدانهاىنبرد و غير آن ادعاى بيارزشى است ، و به خيالبافى شبيهتر است ، و به فرض كه چنيندنيائى به وجود آمد، اسلام هم قانون عفو را در كنار قصاص گذارده و هرگز قصاص راراه منحصر معرفى نكرده است ، مسلما در چنان محيطى خود مردم ترجيح خواهند داد كهقاتل را عفو كنند، اما در دنياى كنونى كه جناياتش تحت لفافه هاى گوناگون قطعا ازگذشته بيشتر و وحشيانه تر است حذف اين قانون جز اينكه دامنه جنايات را گسترش دهداثرى ندارد.
و در مورد ايراد پنجم بايد توجه داشت كه هدف از قصاص همانطور كه قرآن تصريحمى كند حفظ حيات عمومى اجتماع و پيشگيرى از تكرارقتل و جنايات است ، مسلما زندان نمى تواند اثرقابل توجهى داشته باشد (آنهم زندانهاى كنونى كه وضع آن از بسيارى ازمنازل جنايتكاران بهتر است ) و به همين دليل در كشورهائى كه حكم اعدام لغو شده در مدتكوتاهى آمار قتل و جنايت فزونى گرفته ، به خصوص اگر حكم زندانى افراد طبقمعمول در معرض بخشودگى باشد كه در اينصورت جنايتكاران با فكرى آسوده تر وخيالى راحتتر دست به جنايت مى زنند.
3- آيا خون مرد رنگينتر است ؟
ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد (مرد)بخاطر قتل (زن ) مورد قصاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگينتر است ؟چرا مرد جنايتكار بخاطر كشتن زن و ريختن خون ناحق از انسانهائى كه بيش از نصف جمعيتروى زمين را تشكيل مى دهند قصاص نشود ؟!
در پاسخ بايد گفت : مفهوم آيه اين نيست كه مردم نبايد در برابر زن قصاص شود بلكههمانطور كه در فقه اسلام مشروحا بيان شده اولياى زن مقتولى مى توانند مرد جنايتكاررا به قصاص برسانند به شرط آنكه نصف مبلغ ديه را بپردازند.
به عبارت ديگر: منظور از عدم قصاص مرد در برابرقتل زن ، قصاص بدون قيد و شرط است ولى با پرداخت نصف ديه ، كشتن او جايز است .
و لازم به توضيح نيست كه پرداخت مبلغ مزبور براى اجراى قصاص نه بخاطر اين استكه زن از مرتبه انسانيت دورتر است و يا خون او كمرنگتر از خون مرد است ، اين توهمىاست كاملا بيجا و غير منطقى كه شايد لفظ و تعبير (خونبها) ريشه اين توهم شدهاست ، پرداخت نصف ديه تنها بخاطر جبران خسارتى است كه از قصاص ‍ گرفتن از مردمتوجه خانواده او مى شود (دقت كنيد).
توضيح اينكه : مردان غالبا در خانواده عضو مؤ ثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده رامتحمل مى شوند و با فعاليتهاى اقتصادى خود چرخ زندگى خانواده را به گردش در مىآورند، بنا بر اين تفاوت ميان از بين رفتن مرد و زن از نظر اقتصادى و جنبه هاى مالىبر كسى پوشيده نيست كه اگر اين تفاوت مراعات نشود خسارت بيدليلى بهبازماندگان مرد مقتول و فرزندان بيگناه او وارد مى شود، لذا اسلام با قانون پرداختنصف مبلغ در مورد قصاص مرد رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى وضربه نابخشودنى ، كه به يك خانواده ميخورد جلوگيرى نموده است اسلام هرگز اجازهنمى دهد كه به بهانه لفظ (تساوى ) حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرارگرفته پايمال گردد.
البته ممكن است زنانى براى خانواده خود، نان آورتر از مردان باشند، ولى مى دانيماحكام و قوانين بر محور افراد دور نمى زند بلكهكل مردان را با كل زنان بايد سنجيد (دقت كنيد).
4- نكته آخر
كه در آيه جلب توجه مى كند و از لفظ (من اخيه ) استفاده مى شود اين است كه قرآنرشته برادرى را ميان مسلمانان به قدرى مستحكم مى داند كه حتى بعد از ريختن خون ناحقباز برقرار است ، لذا براى تحريك عواطف اولياىمقتول آنها را برادران قاتل معرفى مى كند و آنان را با اين تعبير به عفو و مدارا تشويقمى كند، و اين عجيب و جالب است .
البته اين در مورد كسانى است كه بر اثر هيجان احساسات و خشم و مانند آن دست به چنينگناه عظيمى زده اند و از كار خود نيز پشيمانند اما جنايتكارانى كه به جنايت خود افتخارمى كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو وگذشت !.

آيه و ترجمه


كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للولدين و الاءقربين بالمعروفحقا على المتقين (180)
فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم (181)
فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم (182)


ترجمه :

180- بر شما نوشته شده ، هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبىاز خود بجاى گذارده ، وصيت براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته كند، اين حقىاست بر پرهيزكاران .
181- پس كسى كه آنرا بعد از شنيدن تغيير دهد تنها گناه آن بر كسانى است كه آنوصيت ) را تغيير مى دهند خداوند شنوا و دانا است .
182- كسى كه از انحراف وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه ) يا از گناهاوبه اينكه وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر اونيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسير:
وصيتهاى شايسته
در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود، در اين آيات به قسمتى ازاحكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مىگويد:
(بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى )از خود به جاى گذارده وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند) (كتبعليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف ).
و در پايان آيه اضافه مى كند (اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران ) (حقا على المتقين ).
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمله (كتب عليكم ) ظاهر در وجوب است به هميندليل اين تعبير در مورد وصيت موضوع تفسيرهاى مختلفى قرار گرفته :
1- گاه گفته مى شود وصيت كردن در قوانين اسلامى هر چندعمل مستحبى است اما چون مستحب بسيار مؤ كد است از آن با جمله (كتب عليكم ) تعبير شده ،و ذيل آيه آن را تفسير مى كند، زيرا مى گويد: حقا على المتقين ، اگر اين يك حكم وجوبىبود بايد بگويد حقا على المؤ منين .
2- بعضى ديگر معتقدند كه اين آيه قبل از نزول احكام ارث است ، در آن وقت وصيت كردندر مورد اموال واجب بوده ، تا ورثه گرفتار اختلاف و نزاع نشوند اما بعد ازنزول آيات ارث اين وجوب نسخ شد، و به صورت يك حكم استحبابى در آمد، حديثى كهدر تفسير (عياشى ) ذيل اين آيه آمده است نيز اين معنى را تاءييد مى كند.
3- اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به موارد ضرورت و نياز باشد يعنى در جائىكه انسان مديون است يا حقى به گردن او است كه در آنجا وصيت كردن لازم است (ولى ازميان اين تفاسير تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).
جالب اينكه در اينجا به جاى كلمه (مال ) كلمه (خير) گفته شده است فرموده اگر(چيز خوبى ) از خود به يادگار گذارده وصيت كند.
اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايهاى را كه از طريق مشروع به دست آمدهباشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود خير و بركت ميداند و بر افكارنادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد و از زاهد نمايانمنحرفى كه روح اسلام را درك نكرده و زهد را با فقر مساوى مى دانند و افكارشان سببركود جامعه اسلامى و پيشرفت استثمارگران مى شود بيزار است .
ضمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است ، زيرااموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى گذارد (خير) نيست بلكه شر و نكبتاست .
از بعضى از روايات نيز استفاده كه از تعبير خير چنين به دست مى آيد كهاموال قابل ملاحظهاى باشد، و الا اموال مختصر احتياج به وصيت ندارد، همان بهتر كهورثه آن را طبق قانون ارث در ميان خود تقسيم كنند، و به تعبير ديگرمال مختصر چيزى نيست كه انسان بخواهد ثلث آن را به عنوان وصيت جدا كنند.
ضمنا جمله اذا حضر احدكم الموت (هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد) براى بيانآخرين فرصت وصيت است كه اگر تاخير بيفتد از دست مى رود و گرنه هيچ مانعى نداردكه انسان قبل از آن پيشبينى كار خود را كرده ، وصيت نامه خويش را آماده كند، بلكه ازروايات استفاده مى شود كه اين عمل بسيار
شايستهاى است .
و اين نيز نهايت كوتاه فكرى است كه انسان خيال كند با وصيت كردنفال بد مى زند و مرگ خويش را جلو مى اندازد، بلكه وصيت يكنوع دورانديشى وواقعبينى غير قابل انكار است ، و اگر مايه طول عمر نباشد مايه كوتاهى عمر هرگزنخواهد بود.
مقيد ساختن وصيت در آيه فوق با قيد (بالمعروف ) اشاره به اين است كه وصيت بايداز هر جهت عقل پسند باشد، زيرا (معروف ) به معنى شناخته شده براىعقل و خرد است .
هم از نظر مبلغ و مقدار، و هم از نظر شخصى كه وصيت به نام او شده ، و هم از جهاتديگر بايد طورى باشد كه عرف عقلاء آن را عملى شايسته بدانند، نه يكنوع تبعيضناروا و مايه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت .
هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است ، و هرگونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است ، لذا آيه بعد مى گويد: (كسى كه وصيترا بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهند) (فمن بدلهبعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ).
و اگر گمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند خداوند شنوا ودانا است (ان الله سميع عليم ).
آيه فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه خلافكاريهاى (وصى ) (كسى كهعهده دار انجام وصايا است ) هرگز اجر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد، او بهاجر خود رسيده تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يااصل وصيت داده است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور اين است اگر بر اثر
خلافكارى وصى ، اموال ميت به افرادى داده شود كه مستحق نيستند و آنها نيز از اينموضوع بى خبر باشند) گناهى بر آنها نيست ، گناه تنها متوجه وصى است كه دانستهچنين عمل خلافى را انجام داده است
بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچ تضادى با هم ندارند و هر دو ممكن است در معنىآيه جمع باشند.
تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هر گونه تغيير وتبديل در وصيتها به هر صورت و به هر مقدار باشد گناه است ، اما از آنجا كه هرقانونى استثنائى دارد، در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (هرگاه وصى بيمانحرافى در وصيت كننده داشته باشد خواه اين انحراف ناآگاهانه باشد يا عمدى وآگاهانه و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست (ومشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است ) (فمن خاف منموص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ).
بنا بر اين استثناء تنها مربوط به مواردى است كه وصيت به طور شايسته صورتنگرفته فقط در اينجا است كه وصى حق تغيير دارد، البته اگر وصيت كننده زنده استمطالب را به او گوشزد مى كند تا تغيير دهد و اگر از دنيا رفته شخصا اقدام بهتغيير مى كند و اين از نظر فقه اسلامى منحصر به موارد زير است :
1- هر گاه وصيت به مقدارى بيش از ثلث مجموعمال باشد، چرا كه در روايات متعددى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمهاهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده كه وصيت تا ثلثمال مجاز است و زائد بر آن ممنوع مى باشد.
بنابر اين آنچه در ميان افراد ناآگاه معمول است كه تماماموال خود را از طريق وصيت تقسيم مى كنند به هيچوجه از نظر قوانين اسلامى صحيحنيست
و بر شخص وصى لازم است كه آن را اصلاح كند و تا سر حد ثلثتقليل دهد.
2- در آنجا كه وصيت به ظلم و گناه و كار خلاف كرده باشد،مثل اينكه وصيت كند قسمتى از اموالش را صرف توسعه مراكز فساد كنند، و همچنين اگروصيت موجب ترك واجبى باشد.
3- آنچه كه وصيت موجب نزاع و فساد و خونريزى گردد كه در اينجا بايد زير نظرحاكم شرع اصلاح شود.
ضمنا تعبير به (جنف ) (بر وزن كنف ) كه به معنى انحراف از حق وتمايل يكجانبه است ، اشاره به انحرافاتى است كه ناآگاهانه دامنگير وصيت كننده وتعبير به (اثم ) اشاره به انحرافات عمدى است .
جمله ان الله غفور رحيم كه در ذيل آيه آمده ، ممكن است اشاره به اين حقيقت باشد كه هر گاهوصى با اقدام مؤ ثر كار خلافى را كه از وصيت كننده سرزده اصلاح كند و او را براهحق باز گرداند خداوند از خطاى او نيز صرفنظر خواهد كرد.
نكته ها
1- فلسفه وصيت
از قانون ارث تنها يك عده از بستگان آنهم روى حساب معينى بهره مند مى شوند در حالىكه شايد عده ديگرى از فاميل ، و احيانا بعضى از دوستان و آشنايان نزديك ، نياز مبرمىبه كمكهاى مالى داشته باشند.
و نيز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست جامعيت قوانيناسلام اجازه نمى دهد كه اين خلاءها پر نشود، لذا در كنار قانون ارث قانون وصيت راقرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به يك سوم ازاموال خود (براى بعد از مرگ ) خويش تصميم بگيرند.
از اينها گذشته گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد اما در زمان
حياتش به خاطر نيازهاى مالى خودش موفق به اين امر نيست ، منطقعقل ايجاب مى كند كه او از اموالى كه زحمتتحصيل آن را كشيده براى انجام اين كارهاى خيرلااقل براى بعد از مرگش محروم نماند.
مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيت در اسلام تشريع گردد و آن را با جمله حقاعلى المتقين تاءكيد فرموده است .
البته وصيت منحصر به موارد فوق نيست ، بلكه انسان بايد وضع ديون خود و اماناتىكه به او سپرده شده و مانند آن را در وصيت مشخص كند، به گونهاى كه هيچ امر مبهمى درحقوق مردم يا حقوق الهى كه بر عهده او است وجود نداشته باشد.
در روايات اسلامى تاءكيدهاى فراوانى در زمينه وصيت شده ، از جمله در حديثى از پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ما ينبغى لامرء مسلم ان يبيت ليلة الا ووصيته تحت راسه : (سزاوار نيست مسلمان شب بخوابد مگر اينكه وصيتنامه اش زير سراو باشد) (البته جمله زير سر بودن به عنوان تاءكيد است ، منظور آماده بودن وصيتاست .)
در روايت ديگرى مى خوانيم : من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية : (كسى كه بدون وصيتاز دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است .)
2- عدالت در وصيت :
در روايات اسلامى با توجه به بحثى كه در آيات فوق در مورد عدم تعدى در وصيتگذشت تاءكيدهاى فراوانى روى (عدم جور) و (عدم ضرار) در وصيت ديده مى شودكه از مجموع آن استفاده همان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است تعدى در آن مذمومو از گناهان كبيره است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : منعدل فى وصيته كان كمن تصدق بها فى حياته ، و من جار فى وصيته لقى الله عز وجل يوم القيامة و هو عنه معرض !: (كسى كه در وصيتش عدالت را رعايت كند همانند ايناست كه همان اموال را در حيات خود در راه خدا داده باشد و كسى كه در وصيتش تعدى كندنظر لطف پروردگار در قيامت از او بر گرفته خواهد شد!)
تعدى و جور و ضرار در وصيت آن است كه انسان بيش از ثلث وصيت كند، و ورثه را ازحق مشروعشان باز دارد، و يا اينكه تبعيضات ناروائى به خاطر حب و بغضهاى بىدليل انجام دهد، حتى در بعضى از موارد كه ورثه سخت نيازمندند دستور داده شده وصيتبه ثلث هم نكنند و آن را به يك چهارم و يك پنجمتقليل دهند
موضوع عدالت در وصيت تا آن اندازه اى در سخنان پيشوايان اسلام مورد تاءكيد واقعشده كه در حديثى مى خوانيم :
(يكى از مردان طائفه انصار از دنيا رفت و بچه هاى صغيرى از او به يادگار ماند، اواموال خود را در آستانه مرگ در راه خدا صرف كرد به گونه اى كه هيچمال ديگرى از او بجا نماند، هنگامى كه پيامبر از اين ماجرا آگاه شد فرمود: با آن مرد چهكرديد گفتند او را دفن كرديم ، فرمود: اگر من قبلا آگاه شده بودم اجازه نمى دادم او رادر قبرستان مسلمانان دفن كنيد، چرا كه بچه هاى صغير خود را رها كرده تا گدائىكنند!).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation