بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

درتفسير نور الثقلين از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداىتبارك و تعالى فرمود: اى فرزند آدم به مشيت من پديد آمدى كه اينكه خودت هم داراىخواست و مشيت شدى و با قوت من است كه فرايض مرا ادا مى كنى و اگر نيروى معصيتدارى آن را نيز با نعمت من يافته اى ، چون اين من بودم كه تو را شنوا و بينا و تواناكردم آنچه از خوبيها به تو برسد از خدا است و آنچه از بديها به تو برسد از خودتو است چون من از خود تو به حسنات و خوبيهايت سزاوارترم همچنان كه تو بهبديهايت از من اولايى چرا چون من از آنچه مى كنم بازخواست نمى شوم ، ولى خلق من بازخواست مى شوند.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ) از امام صادق (عليهالسلام ) حديث آورده كه فرمود: (ذكر من معى ) يعنى ذكر عصرى كه در آن زندگى مىكنم ، كه در اين عصر چه حوادثى رخ خواهد داد، و ذكر من قبلى ، يعنى آنچه در اعصارگذشته رخ داده .
و در كتاب عيون ، به سند خود، از حسين بن خالد، از على بن موسى الرضا، از پدرش ، ازپدرانش ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: كسى كه به حوض من ايمان نياورد خدااو را به كنار آن نياورد، و از آن بهره مندش نكند، و كسى كه به شفاعت من ايمان نداشتهباشد خداوند شفاعتم را نصيبش نفرمايد، آنگاه فرمود: شفاعت من براى گنهكاران از امت مناست ، كه گناهان كبيره مرتكب شده اند، و اما محسنون و نيكوكاران احتياجى به آن پيدا نمىكنند.
حسين بن خالد مى گويد، به حضرت رضا (عليه السلام ) عرضه داشتم : يا بنرسول اللّه پس معناى اين كلام خدا كه فرموده : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) چيست ؟فرمود: يعنى كسانى كه خدا دين آنان را پسنديده باشد.
و در الدر المنثور است كه حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته )، و بيهقى در كتاب البعث ازجابر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين آيه راتلاوت كرد: (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) و سپس فرمود: شفاعت من براىاهل كبائر از امتم است .
و در احتجاج گفته : و روايت شده كه عمرو بن عبيد بر امام باقر (عليه السلام ) وارد شدتا او را با چند سؤ ال امتحان كند، از آن جمله گفت : فدايت شوم معناى آيه (اولم ير الذينكفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقنا هما) چيست و مقصود از اين رتق و فتق كداماست ؟ فرمود: آسمان رتق بود، يعنى باران نمى باريد، و زمين رتق بود، يعنى گياهنمى رويانيد، خداوند آسمان را فتق كرد يعنى باران از آن فرو فرستاد، و زمين را فتقكرد يعنى گياهان از آن رويانيد. عمرو بن عبيد مجاب شد، و ديگر هيچ اعتراضى نكرد ورفت .
مؤ لف : اين معنا در روضه كافى از آن جناب به دو طريق روايت شده .
و در نهج البلاغه امام على (عليه السلام ) فرموده : خداوند بعد از بسته بودن ، آن راگشود و درهاى بسته اش را باز كرد.
سوره انبياء آيات 34 - 47


و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افاين مت فهم الخالدون (34)كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه و الينا ترجعون (35) و اذا رءاكالذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا اهذا الذى يذكر آلهتكم و هم بذكر الرحمن هم كافرون(36) خلق الانسان من عجل ساوريكم آياتى فلا تستعجلون (37) و يقولون متى هذا الوعد انكنتم صادقين (38) لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم ولاهم ينصرون (39) بل تاتيهم بغته فتبهتهم فلا يستطيعون ردها و لا هم ينظرون (40) ولقد استهزى برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزون (41)قل من يكلوكم بالليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون (42) ام لهم آلههتمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر انفسهم و لا هم منا يصحبون (43)بل متعنا هولاء و آبائهم حتى طال عليهم العمر افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها مناطرافها افهم الغلبون (44) قل انما انذركم بالوحى و لا يسمع الصم الدعاء اذا ماينذرون (45) و لئن مستهم نفحه من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين (46) ونضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيا و ان كانمثقال حبه من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين (47).



ترجمه آيات
ما پيش از تو به هيچ انسانى زندگى جاويدان نداديم ، چگونه ممكن است تو بميرى ومخالفانت جاويدان باشند؟! (34).
همه اشخاص مردنى هستند، و ما شما را براى امتحان دچار خير و شر مى كنيم و شما بهسوى ما بازگشت خواهيد كرد(35).
و چون كفار تو را ببينند به جز مسخره ات نگيرند، (مى گويند): آيا اين است كه خدايتانرا (به زشتى ) ياد مى كند، و آنان خودشان قرآن را كه ياد آورنده خداى رحمان استمنكرند (36).
انسان از شتاب خلق شده ، و شما در ديدن آيات من عجله مكنيد كه به زودى آياتم رانشانتان مى دهم (37).
گويند: اگر راست مى گويى اين وعده كى مى رسد؟ (38).
اگر كسانى كه كافرند از آن موقع كه آتش را از چهره ها و پيشانى هاى خويش بازنتوانند داشت و يارى نخواهند شد خبر مى داشتند (وقوع آن را به شتاب نمى خواس تند)(39).
ولى قيامت ناگهان به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كند آنچنان كه توانايى بر دفعآن ندارند و به آنها مهلت داده نمى شود (40).
پيش از تو نيز پپغمبرانى استهزاء شدند و بر آن كسانى كه تمسخرشان كرده بودندعذابى كه به استهزاى آن مى پرداختند وقوع يافت (41).
بگو چه كسى شب و روز از عذاب خداى رحمان نگاهتان مى دارد؟ ولى آنان از ياد كردنپروردگارشان روى گردانند (42).
مگر خدايانى غير ما دارند كه حفظشان كنند. آنها نتوانند خودشان را يارى كنند و از جانبمانيز همراهى نشوند (43).
اينان و پدرانشان را برخوردار كرديم تا عمرهايشان دراز شد مگر نمى بينند كه ما داريماين سرزمين را از طرف آن نقصان مى دهيم پس چگونه ايشان غالب اند (44).
بگو من فقط شما را به وحى بيم مى دهم و كران چون بيم داده شوند دعوت را نشنوند(45).
اگر شمه اى از عذاب پروردگارت به ايشان رسد گويند: اى واى بر ما كه همگىستمگر بوده ايم (46).
روز رستاخيز ترازوهاى درست و ميزان نصب كنيم و كسى به هيچ وجه ستم نبيند و اگر هموزن
دانه خردلى (كار نيك و بد) باشد آن را به حساب بياوريم كه ما براى حسابگرىكافى هستيم (47).
بيان آيات
اين آيات تتمه كلامى است كه در اين سوره پيرامون مساءله نبوت آورد، در اين آيه ها پارهاى كلمات مشركين درباره رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را آورده ، جواب مى دهدمثل اينكه گفته بودند او به زودى مى ميرد و ما از دست او راحت مى شويم و يا از دراستهزاء گفته بودند: اين است كه خدايان شما را بد مى گويد، و يا به عنوان مسخرهكردن مساءله بعث و قيامت گفته بودند: اين وعده اى كه مى دهيد چه وقت است اگر راست مىگوييد؟ كه خداى عز و جل پاسخ هر يك را داده تا خاطر خطيررسول گراميش را تسليت داده باشد.


و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون


.
از اين آيه بر مى آيد كه مشركين به خود دلخوشى مى دادند كه محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) به زودى مى ميرد و ايشان از دعوت او خلاص گشته آلهه آنان از طعنه هاى اونجات مى يابند همچنان كه خداى عز و جل در جاى ديگر همين تسليت را از آناننقل كرده از آن جمله در پاسخ دشمنان كه گفته بودند: (نتربص به ريب المنون )فرمود: ما براى هيچ پيغمبرى قبل از تو نيز عمر جاويدان قرار نداده بوديم كه اينهاآرزوى مرگ براى خصوص تو مى كنند البته تو خواهى مرد ايشان هم مى ميرند و مرگتو سودى به حال آنان ندارد نه آنان اگر تو بميرى جاودان مى مانند و نه خودشان درعمر كوتاهى كه دارند از فتنه و امتحان الهى بر كنار مى شوند، زيرا همه انسانها درطول زندگيشان از امتحان بر كنار نمى مانند و در آخرت نيز از تحت قدرت و سلطنت مابيرون نمى شوند، بلكه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسيده و جزاىكرده هايشان را مى دهيم .
و اينكه فرمود: (افان مت فهم الخالدون - آيا اگر تو بميرى ايشان جاودان خواهندبود) و نفرمود: (فهم خالدون ) با در نظر گرفتن اينكه استفهام در آن انكارى استنفى قصر قلب را افاده مى كند گويا خواسته است بفرمايد اينكه مى گويند (انتظارمرگ او را داريم ) سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مىداند كه اگر تو بميرى او جاودان گشته حيات جاويد عايدش مى شود آن هم حيات بىفتنه و دغدغه ، و حال
آنكه چنين نيست هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه وامتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد پس بايد به سوى پروردگارخود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند رابدهد.


كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه و الينا ترجعون


.
كلمه (نفس )- آنطور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - دراصل به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود پس (نفس الانسان ) بهمعناى خود انسان و (نفس الشى ء) به معناى خود شى ء است و (نفس الحجر) بهمعناى همان حجر (سنگ ) است . بنابراين اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود هيچ معنايىندارد و نيز با اين بيان هر جا استعمال بشود منظور از آن تاءكيد لفظى خواهد بودمثل اينكه مى گوييم (جاءنى زيد نفسه - زيد خودش نزد من آمد) و يا منظور از آنتاءكيد معنا است مثل اينكه مى گوييم : (جاءنى نفس زيد - خود زيد نزد من آمد) و درهمه موارد استعمالش حتى در مورد خداى تعالى به همين منظوراستعمال مى شود همچنان كه فرمود: (كتب على نفسه الرحمه ) و نيز فرموده : (ويحذركم اللّه نفسه ) و نيز فرمود: (تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك ) ليكنبعد از معناى اصلى استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن استشايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هماستعمال مى شود مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: (هو الذى خلقكم من نفس ‍ واحده وجعل منها زوجها) يعنى از يك شخص انسانى و نيز مانند آيه (منقتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانماقتل الناس ‍ جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا) يعنى كسى كه انسانى را بكشد ويا انسانى را زنده كند. و اين دو معنا كه گفته شد هر دو در آيه(كل نفس تجادل عن نفسها) استعمال شده چون نفس اولى به معناى دومى (انسان ) و دومىبه معناى اولى (معناى مضاف اليه ) است و معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مىكند.
آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانىاست علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است و اين معنا در آيه شريفه(اخرجوا انفس كم اليوم تجزون عذاب الهون ) و اين دو معنا يعنى معناى دوم و سوم درغير انسان يعنى نباتات و حيوانات بكار نرفته مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يكگياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود و نيز به مبداء مدبر جسم او كه جان او است نيزنفس گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون نفس مى گويند آن نيز براى اين استكه جان جانداران بستگى به آن دارد و از همين باب مى گويند فلان حيوان نفس سائله(خون جهنده ) دارد و آن ديگرى ندارد.
و نيز در لغت درباره هيچ يك از ملك و جن كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود هرچند كه اعتقاد همه اين است كه ملائكه و جن نيز حيات دارند و نيز در قرآن كريم با اينكهصراحتا براى جن مانند انسان تكليف و مرگ و حشرقائل شده فرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) و نيز فرموده : (فى امم قدخلت من قبلهم من الجن و الانس ) و نيز فرمود: (و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قداستكثرتم من الانس ) اين آن چيزى است كه از معناى نفس در عرف لغت به دست آمده .
و اما كلمه (موت ) اين كلمه به معناى نداشتن حيات و آثار حيات از شعور و اراده استالبته نداشتن كسى و چيزى كه مى بايست داشته باشد و قابليت داشتن آن را دارا باشدهمچنان كه خداى عز و جل فرموده : (و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ) و درباره اصنامو بتها فرموده : (اموات غير احياء) البته براى اين كلمه معانى ديگرى نيز هست يكىمعناى فلسفى كه موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبيرى آنو ديگرى
معنايى است كه در روايات از آن جمله در حديث نبوى آمده كه آن را عبارت دانسته ازانتقال از خانه اى به خانه اى ديگر.
ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه دانست بلكه معنايى است كه ياعقل در آن دخالت كرده و يا نقل ، و اين معنا كه ما براى موتنقل كرديم وصف آدمى است به اعتبار بدنش و اما روح آدمى در هيچ جاى كلام خداى تعالىچيزى كه به اتصاف آن به موت گويا باشد وجود ندارد همچنان كه درباره اتصافملائكه به آن در كلام خداى تعالى چيزى وجود ندارد.
و اما اينكه فرموده : (كل شى ء هالك الا وجهه ) و يا فرموده : (و نفخ فى الصورفصعق من فى السموات و من فى الارض ) ان شاء الله به زودى خواهد آمد كه هلاك درآيه اول و صعقه در آيه دوم غير موت است هر چند كه احيانا با موت هم منطبق مى شود.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه اولا مراد از نفس در جمله(كل نفس ذائقه الموت ) انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اينكلمه است - نه روح انسانى چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانىداده باشد تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم .
و ثانيا آيه شريفه عموميتش تنها درباره انسان ها است كهشامل ملائكه و جن و ساير حيوانات نمى شود هر چند كه بعضى از نامبردگان ازقبيل جن و حيوان متصف به آن بشوند. و يكى از قرائنى كه اختصاص آيه به انسان را مىرساند جمله اى است كه قبل از آن واقع شده و مى فرمايد: (و ما جعلنا لبشر من قبلكالخلد) و نيز جمله اى است كه بعد از آن واقع شده و مى فرمايد: (و نبلوكم بالشر والخير فتنه ) چون به طورى كه توضيحش را خواهى ديدقبل و بعد آيه سخن از انسان است .
بعضى از مفسرين گفته اند كه مراد از نفس در آيه شريفه روح است كه خلاف آن رافهميدى . جمعى ديگر اصرار ورزيده اند كه آيه را آنچنان عموميت دهند كهشامل انسان و فرشتگان و جن و ساير حيوانات و حتى نباتات هم در صورتى كه حياتحقيقى داشته باشد بشود ولى شما خواننده عزيزاشكال اين را نيز فهميدى .
و از سخنان عجيبى كه در بيان عموميت آيه زده اند سخن فخر رازى در تفسير كبير است كهبعد از تقرير اينكه آيه شريفه عام است و هر صاحب نفسى راشامل مى شود گفته است : آيه شريفه تخصيص خورده چون خداى تعالى خودش نيز داراىنفس است همچنان كه فرمود: (تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك ) و مى دانيم كه(كل نفس ذائقه الموت ) شامل او نمى شود علاوه بر اين مرگ بر اومحال است و نيز در جمادات تخصيص خورده چون آنها نيز نفوس دارند ولى نمى ميرند.سپس گفته و عامى كه تخصيص ‍ خورده باشد در غير مورد تخصيص حجت است پس بر طبقظاهرش عمل مى شود در نتيجه همين آيه كلام فلاسفه راباطل مى كند كه گفته اند: ارواح بشرى و عقول مفارقه و نفوس فلكيه مرگ ندارند.
و ما در اشكال به آن مى گوييم :
اولا: نفس به معنايى كه بر خداى تعالى و بر هر چيز اطلاق مى شود نفس بهاستعمال اولى از استعمالات سه گانه است كه گذشت و گفتيم جز با اضافهاستعمال نمى شود ولى نفسى كه در آيه شريفه مورد بحث است اضافه به چيزى نشده واين خود دليل روشنى است كه مراد از آن استعمال اولى نيست پس باقى مى ماند يكى از دواستعمال ديگر و چون در سابق گفتيم كه استعمال سومى هم مراد نيست باقى مى مانداستعمال دومى .
و ثانيا: اينكه جمادات را از موت استثنا كرد صحيح نيست و با آيه (كنتم امواتا فاحياكم) و جمله (اموات غير احياء) و امثال آن منافات دارد زيرا در اين جملات موت را بهجمادات نسبت داده .
و ثالثا: اينكه گفت : (همين آيه كلام فلاسفه راباطل مى كند كه گفته اند...) اشتباه است ، براى اينكه مساءله مورد بحث فلاسفه مساءلهاى است عقلى ، كه طريقه تحقيق در آن برهان است ، و برهان حجتى است مفيد يقين ، اگرحجتى كه فخر و امثال وى عليه اين برهان اقامه نموده ، و يا بعضى از آن حجت ها، آنطوركه خودشان ادعا نموده اند، برهانى باشد، باعث مى شود كه ديگر آيه درمقابل آن ظهورى نداشته باشد، و با در نظر گرفتن اينكه ظهور حجتى است ظنى ، ديگرچطور تصور مى شود برهان آقايان با ظن به خلاف جمع شود؟ و اگر حجت ايشانبرهان و مفيد علم نباشد، مسائل مورد نظرشان هم ثابت نمى شود، و وقتى ثابت نشود،ديگر حاجتى به ظهور آيه كه ظن به خلاف است باقى نمى ماند.
جمله (كل نفس ذائقه الموت ) همانطور كه تقرير و تثبيت مضمون (و ما جعلنا لبشر منقبلك الخلد... است ،
همچنين توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدى است ، كه مى فرمايد: (و نبلوكم بالشر والخير فتنه ) - يعنى ما شما را به آنچه كراهت داريد ازقبيل مرض و فقر و امثال آن ، و به آن چه دوست داريد، ازقبيل صحت و غنى و امثال آن ، مى آزماييم ، آزمودنى - گويا فرموده : هر يك از شما را بهحياتى محدود، و موجل زنده مى داريم ، و در آن حيات به وسيله خير و شر امتحان مى كنيم ،امتحان كردنى ، و سپس به سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد، پس به له و عليهتانحكم مى كند.
در اين جمله به علت حتمى بودن مرگ نيز اشاره كرده ، و آن اين است كه اصولا زندگىهر كسى حياتى است امتحانى و آزمايشى ، و معلوم است كه امتحان جن به مقدمه دارد و غرضاصلى متعلق به خود آن نيست ، بلكه متعلق به ذى المقدمه است ، و اين نيز روشن است كههر مقدمه اى ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى موقفى است كه در آن موقف نتيجهامتحان معلوم مى شود، پس براى هر صاحب حياتى مرگى است حتمى ، و بازگشتى استبه سوى خداى سبحان ، تا در آن بازگشت درباره اش داورى شود


و اذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا اهذا الذى يذكر آلهتكم و هم بذكر الرحمن همكافرون


.
كلمه (ان ) در اين آيه نافيه است ، و مراد از اينكه فرمود: (ان يتخذونك الا هزوا)،اين است كه منظور مشركين از معاشرت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رامنحصر در استهزاى به آن جناب كند، و خلاصه معنا اين است كه ايشان جز مسخره كردن تومنظور ديگرى از آمد و شد با تو ندارند.
و تقدير جمله (اهذا الذى يذكر آلهتكم )، (يقولون اهذا...) و يا (قائلين اهذا الذى...) است ، و اين جمله حكايت استهزايى است كه ايشان مى كردند، و استهزايشان همين استكه نام او را نبردند، و با ذكر وصف به وى اشاره كردند، و مقصودشان از اينكه گفتند:(آيا اين است كه خدايان شما را ياد مى كند؟) اين است كه خدايان شما را به بدى يادمى كند، و نيز اگر نام آن جناب را نبردند، منظورشان احترام از خدايان خود بوده ، نظيركلام مشركين زمان ابراهيم كه مى گفتند:(سمعنا فتى يذكرهميقال له ابراهيم ).
و جمله (و هم بذكر الرحمن هم كافرون )، در موضعحال است ، از ضمير در (ان يتخذونك )، يا حال است ازفاعل (يقولون ) - كه گفتيم در تقدير است - و اين به ذهن نزديك تر است ،
و حاصل كلام اين است كه مشركين به تعصب و حمايت از آلهه خود بر تو خشم مى گيرند،چون تو درباره آنها مى گويى نفع و ضررى ندارند - با اينكه سخن حقى مى گويى- مع ذلك جز با استهزاء و اهانت پاسخت نمى گويند، براى خدا غيرت به خرج نمىدهند، كه چرا مردم نسبت به ياد خدا كافرند؟ چون خودشان همان كفارند.
و مراد از (ذكر رحمان )، ياد خداى تعالى است ، به اينكه خدايى رساننده هر رحمت ، ومنعم هر نعمت است ، و لازمه اين ، رب بودن او است ، و لازمه رب بودنش ، وجوب عبادت اواست .
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند : مراد از ذكر، قرآن است ، و ذكر الرحمان ، يعنى قرآنرحمان ، و معناى آيه اين است كه : وقتى كفار يعنى مشركين تو را مى بينند با تو معامله اىجز استهزاء و سخريه ندارند، به يكديگر مى گويند: اين است كسى كه آلهه شما را بهبدى ياد مى كند، و هر وقت به ياد آلهه خود مى افتند، تعصب براى آنها به خرج مىدهند، و حال آنكه به ياد خدا كافرند، و كفر به ياد خدا را جرم نمى دانند.


(خلق الانسان من عجل سارى كم آياتى فلا تستعجلون )



گويا مشركين به خاطر كفرشان به دعوت نبوى هر وقت آن حضرت را مى ديدند استهزاءمى كردند، و اين زيادى بر كفر و عتوشان بود، و معلوم است كه استهزاء به هر چيزىوقتى استهزاء است كه آن چيز را شوخى و غير جدى بداند، تا غير جدى درمقابل غير جدى قرار گيرد، و ليكن خداى تعالى استهزاى آنان را جدى و غيرهزل گرفته ، و در نتيجه ارتكاب آن را بعد از ارتكاب به كفر، متعرض ‍ شدن عذابالهى دانسته بعد از تعرض ، و آن را استعجال در عذاب شمرده ، و خبر داده كه به زودىآيات عذاب را نشانشان مى دهد.
پس اينكه فرمود: (خلق الانسان من عجل ) كنايه است از زيادى عجله انسان ، و بلوغ آنبه نهايت درجه اش ، آنقدر كه گويى اصلا آدمى از عجله خلق شده ، و غير از عجله چيزىنمى شناسد، نظير اينكه مى گويند: فلانى همه اش خير است ، و يا سراپا شر است ، ويا فلانى از خير خلق شده ، و يا فلانى آب و گلش با شر خمير شده ، و اينطور تعبيربليغ ‌تر از اين است كه بگوييم ، چقدر فلانىعجول است ، و اين كلام در مورد تعجب آمده ، و نيز خواسته است نسبت به امر مشركين بىاعتنايى كند و بفرمايد: اگر آنها عجله مى كنند، ما عجله اى نداريم ، چون از دست ما نمىگريزند، و تلافى ما فوت نمى شود.
از آيه بعدى به دست مى آيد كه مراد از (ارائه آيات ) (نشان دادن ) در جمله(ساوريكم آياتى ) عذاب به آتش دوزخ است ، و آيه بعدى اين است كه مى فرمايد:(لو يعلم الذين كفروا حين ....)).


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين


.
گويندگان اين حرف همان كفارند، و مخاطبين در اين آيهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين اند، و مقتضاى ظاهر اين بود كهبگويند: (ان كنت من الصادقين - اگر از راست گويانى )، ولى اينطور نگفتند بلكهگفتند: (اگر از راستگويانيد)، تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بهخيال خود بيشتر در فشار بگذارند، و از او چيزى بخواهند كه قادر بر انجام آن نباشد، وعلاوه بر آن مؤ منين را هم گمراه نموده ، عليه آن جناب بشورانند، و منظورشان از وعد،همان تهديدى است كه در آيه قبلى بود، و آيه بعدى هم آن را تفسير نموده مى فرمايد:


لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون .



كلمه (لو) براى تمنا و آرزو است ، و كلمه (حين ) به طورى كه گفته اندمفعول كلمه (يعلم ) است ، و جمله (لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم )، معنايشاين است كه : نمى توانند آن عذاب را وقتى كه ايشان را مى گيرد از خود دفع كنند چوناز پشت و رويشان (كنايه است از احاطه )، فرايشان مى گيرد.
و جمله (و لا هم ينصرون )، عطف است بر جمله قبليش ، چون برگشت معنايش به ترديدبه مقابله است ، و معنايش اين است كه : نه مستقلا مى توانند آتش دوزخ را از خود دفعكنند، و نه به يارى كسى .
و اين آيه در محل جواب از سؤ ال از موعد است ، و معنايش اين است كه : اى كاش كسانى كهكافر شدند مى دانستند كه چه روزى در پيش دارند، روزى كه نمى توانند از پيش رو واز پشت سر، نه به استقلال و نه به يارى كسى ، عذاب آتش را از خود دفع دهند.


بل تاتيهم بغته فتبهتهم فلا يستطيعون ردها و لا هم ينظرون


.
ظاهر سياق اقتضا دارد كه فاعل (تاتيهم ) ضميرى باشد كه به كلمه (نار) برمى گردد، نه ضميرى كه به كلمه (ساعت ) بر مى گردد، همچنان كه بعضى ازمفسرين هم همين را گفته اند.
و اين جمله اضراب از جمله (لا يكفون ) است كه در آيه قبلى قرار داشت ، نه از جملهمقدر، تا بخواهد بگويد (آيات بر حسب اقتراح و دلخواه آنان نمى آيد بلكه ناگهانىفرا مى رسد)، و نه از جمله (لو يعلم الذين كفروا)، همچنان كه بعضى گفته اند، وكلمه (لو) را در معناى نفى گرفته تقدير را چنين دانسته اند كه : (كفار از آن روزخبر ندارند، بلكه آن روز ناگهانى مى رسد). براى اينكه هيچ يك از اين دو معنا موافقبا سياق نيست .
و معناى آمدن آتش به طور ناگهانى ، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشاناحاطه پيدا مى كند، و همين معنا لازمه آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كردهو فرموده : (نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده ) و يا فرموده : (فاتقواالنار التى وقود ها الناس ) و يا فرموده : (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم).
و معلوم است كه آتشى كه چنين وصفى دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گيرد، وشمولش نسبت به باطن كمتر از ظاهر نيست ، و مانند آتش دنيا نيست كه متوجه تنها ظاهربدن مى شود، و در نتيجه از يكسو متوجه مى شود، و ظاهر راقبل از باطن مى سوزاند، و نيز در نتيجه مهلتى مى دهد كه انسان از يك سوى ديگر فراركند، و يا چاره اى بينديشد، و يا جا خالى بدهد، و يا حائلى ميان خود و آن به وجود آورد،و يا بر كسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنين نيست ، بلكه همانطور كه جان آدمى با آناست ، آن آتش هم با آدمى است ، همانطور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده خود بهطرفى ديگر رفت ، آتش دوزخ نيز چنين است ، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست ، و مهلتهم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست ، و وقتى فرا مى رسد جز حيرت و حسرتهيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند پس معناى آيه و خدا (داناتر است ) اين است كه :نمى توانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند بلكه وقتى مى رسد ازجايى مى رسد كه خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و ديگر نمى توانند آنرا رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.
(و لقد استهزى برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزون ).
در مجمع البيان گفته : فرق ميان (سخريه ) و (هزء)، اين است كه سخريه درمعناى ذلت خواهى است ، چون تسخير به معناىذليل و رام كردن است ، و اما هزء، به معناى پائين
آوردن قدر شخص است به وسيله زبان و كلمه (حيق ) به معناىحلول است ، و مراد از (ما كانوا به يستهزون ) عذاب است ، در اين آيهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسليت ، و كفار را تهديد مى كند.


قل من يكلوكم بالليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون


.
كلمه (يكلوكم ) از كلائه ، به معناى حفظ است ، و معنايش اين است كه : از ايشان بپرسچه كسى است كه شما را از رحمان حفظ كند، اگر او بخواهد عذابتان كند؟ و كلمه(بل ) بعد از اين دستور، اعراض از تاءثير موعظه است ، يعنى موعظه و انذار فائدهاى ندارد، چون ايشان از ذكر پروردگارشان (قرآن )، روى گردانند، و به آن اعتنايىندارند، و نمى خواهند به آن گوش دهند. بعضى گفته اند: مراد از ذكر، مطلق موعظه واستدلال است ، نه خصوص قرآن .


ام لهم آلهه تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر انفسهم و لا هم منا يصحبون


.
كلمه (ام ) به اصطلاح علم نحو منقطعه است ، و استفهام در آيه ، انكارى است ، و دو جمله(تمنعهم ) و (من دوننا) هر دو صفت آلهه است ، و معناى آيه اين است : بلكه سؤال كن آيا آلهه اى غير ما دارند كه ايشان را از عذاب ما حفظ كند؟.
(لا يستطيعون نصر انفسهم ...) - اين جملهتعليل نفى است كه از استفهام انكارى قبل استفاده مى شود، و به همين جهت اين جمله بهفصل آمد، نه به وصل ، و تقدير آن اين است كه : نه ، ايشان آلهه اى اين چنين ندارند، وچون آنچه آنان آلهه اش ناميده اند، نمى توانند خود را يارى كنند، به اين معنا كه بعضىبعضى ديگر را يارى كنند و يا از عذاب ما پناه دهند و حفظ كنند، تا چه رسد به اينكهپرستندگان خود را كه همان مشركين هستند يارى كنند، و يا پناه دهند.بعضى گفته اند:ضماير جمع در آيه شريفه همه به مشركين بر مى گردد، ولى سياق از چنين تفسيرىابا دارد.


(بل متعنا هولاء و آباء هم حتى طال عليهم العمر....).



اين جمله باز اعراض از آيه قبلى است ، همچنان كه جمله(بل هم عن ذكر ربهم معرضون )، اضراب از آيه قبليش بود، و مضامين همه به طورىكه ملاحظه مى كنيد قريب به هم است .
(حتى طال عليهم العمر) - اين جمله غايت و منتهى اليه تمتع و زندگانى است كه ازمدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدير كلام اين است كه : (بلكه ما اين مشركين وپدرانشان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام ياف ت تا عمرشان طولانى شد، پس دچارغرور گشته خداى را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند و جامعه قريش مشركهمينطور بودند، زيرا ايشان بعد از پدر بزرگشان حضرتاسماعيل در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جايى كه بر مكهمسلط شده و قوم جرهم را از آنجا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده، بت پرست شدند.
(افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) - مناسب تر با سياق اين است كهمراد از (نقص ارض از اطراف آن ) انقراض ‍ بعضى امم ساكن آن باشد، چون براى هرامتى در زمين اجل و مهلتى است كه فرمود: (ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون ) قبلا هماشاره به اين معنا گذشت كه مراد از طول عمر ايشان ،طول عمر جامعه ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : آيا نمى بينيد كه زمين (يعنى جمعيت آن ) را رو به نقصان نهادهامتى بعد از امت ديگر در آن منقرض مى شود، و امر خدا آنان را هلاك مى كند، آيا اينان چهكسى را دارند از هلاكت جلوگيرشان شود؟ آيا اگر خداى تعالى عذاب و يا هلاكت راخواسته باشد، و يا خواسته باشد كه منقرضشان كند، ايشان بر خدا غلبه مى كنند؟!.
در سابق يعنى در تفسير سوره رعد، در ذيل آيه اى كه نظير اين آيه بود بحثى گذشتكه بدانجا مراجعه فرماييد، اين را نيز بدانيد كه در اين آيه وجوهى از التفات به كاررفته كه چون روشن بود متعرض بيانش نشديم .


قل انما انذركم بالوحى و لا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون


.
يعنى آنچه شما را انذار مى كند، وحى الهى است ، و در آن هيچ ترديدى نيست ، و اگر درشما اثرى نمى گذارد با اينكه منظور از آن هدايت شما است ، به خاطر اين است كه شمادچار كرى شده ايد و انذار را نمى شنويد، پس نقص از ناحيه شما است نه از ناحيه قرآن.


و لئن مستهم نفحه من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين


.
كلمه (نفحه ) به معناى وقعه اى از عذاب است ، و مراد اين است كه انذار با آيات قرآنبه حال ايشان سودى ندارد، بلكه اينان محتاج به نفحه اى از عذابند تا بيچاره شوند،آن وقت ايمان آورده به ظلم خود اعتراف كنند.


و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا


.
كلمه (قسط) به معناى عدل است ، و آيه شريفه عطف بيان براى موازين ، و يا صفت آناست كه اگر آن را صفت بگيريم ، بايد مضافى در آن تقدير بگيريم و تقدير آن را(و نضع الموازين ذوات القسط) بدانيم ، و اما اينكه معناى ترازوىعدل نصب كردن چيست در تفسير سوره اعراف گذشت .
(و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها) - ضمير در (و ان كان ) بهعمل موزون كه از كلمه (ميزان ) استفاده مى شود بر مى گردد، يعنى و اگر چه آنعمل موزون به مقدار سنگينى خردلى باشد آن را مى آوريم ، و ما براى حساب كشى كافىهستيم ، و دانه خردل در اينجا به عنوان مثال ذكر شده و مبالغه در دقت ميزان را مى رساندكه حتى به كوچكى و ناچيزى خردل هم رسيدگى مى كند و در اين تعبير اشاره به ايننيز هست كه وزن يكى از شؤ ون حساب است .
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه گفت : وقتىجبرئيل خبر مرگ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به وى داد عرضه داشتپروردگارا پس تكليف امتم چيست ؟ خطاب آمد : (و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد....).
مؤ لف : سياق آيات كه سياق عتاب است با اين روايت سازگار نيست ، علاوه بر اين ، اينسؤ ال با شاءن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى سازد، از اين هم كهبگذريم ، لابد خبر مرگ را در آخر عمر آن جناب داده اند، وحال آنكه سوره مورد بحث ما از سوره هاى مكى است ، كه دراوائل بعثت نازل شده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم ، از سدى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ابى سفيان و ابىجهل گذشت ، و ديد كه مشغول صحبتند، و چونابوجهل آن جناب را ديد، خنديد و به ابى سفيان گفت : اين است پيغمبر بنى عبد مناف ؟ابو سفيان عصبانى شد، كه چرا شما نمى توانيد ببينيد كه از بنى عبد مناف پيغمبرىمبعوث شود؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين دفاع را از ابى سفيان شنيد، ودلگرم شده ، به ابى جهل برگشت و آنچه مى خواست به او گفت ، و او را تهديد نمود،و در آخر فرمود: من مى دانم كه تو از لجبازيت دست بر نمى دارى ، تا آنچه بر سرعمويت آمد بر سر تو نيز بيايد، و آنگاه به
ابى سفيان گفت : تو هم اين را بدان كه آنچه گفتى به خاطر دفاع از من نبود، بلكهبه خاطر تعصبى بود كه به دودمان خود دارى ، پس ‍ اين آيهنازل شد: (و اذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا....)
مؤ لف : اين روايت مانند روايت قبليش با آيه شريفه آنطور كه بايد انطباق ندارد.
و در مجمع البيان آمده كه از ابى عبد اللّه ، امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كهوقتى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مريض شد و برادرانش به عيادتش آمده ، پرسيدندحالت چطور است يا اميرالمؤ منين ؟ فرمود: بسيار بد، گفتند: ازمثل شما توقع نمى رفت چنين پاسخى بدهيد. فرمود خداى تعالى فرموده است : (ونبلوكم بالشر و الخير فتنه - شما را به خير و شر آزمايش مى كنيم )، كه مراد ازخير، سلامتى و غنا است ، و مراد از شر، مرض و فقر است .
و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه : (افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها)گفته است : بعضى گفته اند: مقصود از آن نقص ‍ زمين به مرگ علما است ، و اين معنا از امامصادق (عليه السلام ) هم روايت شده ، كه فرمود: نقصان زمين ، رفتن علما است .
مؤ لف : در تفسير سوره اعراف گفتارى در معناى اين حديث گذشت .
و در توحيد از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى در پاسخ كسى كه از آنجناب از معناى آياتى كه بر وى مشتبه شده بود پرسش كرده بود، فرمود: اما آيهشريفه (و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا) مقصود از آن ميزانعدل است كه روز قيامت خلايق با آن مؤ اخذه مى شوند و خداوند در ميان خلايق نسبت بهيكديگر با آن حكم مى كند و جزاء مى دهد.
و در كتاب معانى به سند خود كه به هشام مى رسد روايت كرده كه گفت از امام صادق(عليه السلام ) پرسيدم معناى آيه (و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلمنفس شيئا) چيست ؟ فرمود موازين قسط، انبيا و اوصياى ايشانند.
مؤ لف : اين روايت را كافى هم به سند خود ولى به طور رفع از آن جناب آورده و ماروايات ديگرى در تفسير سوره اعراف آورديم و تا آن جا كه برايمان ميسور بودپيرامون آنها بحث كرديم .
سوره انبياء، آيات ، 48 - 77


و لقد آتينا موسى و هرون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين (48) الذين يخشون ربهمبالغيب و هم من الساعه مشفقون (49) و هذا ذكر مبارك انزلناه افانتم له منكرون (50) ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين (51) اذقال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون (52) قالوا وجدنا آباءنا لهاعابدين (53) قال لقد كنتم انتم و آباوكم فىضلال مبين (54) قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين (55)قال بل ربكم رب السموات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين (56) وتاللّه لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين (57) فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهماليه يرجعون (58) قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظالمين (59) قالوا سمعنا فتىيذكرهم يقال له ابرهيم (60) قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون (61) قالواءانت فعلت هذا بالهتنا يابراهيم (62) قال بل فعله كبيرهم هذا فسلوهم ان كانوا ينطقون(63) فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون (64) ثم نكسوا على رؤ سهم لقدعلمت ما هولاء ينطقون (65) قال افتعبدون من دون اللّه مالا ينفعكم شيا و لا يضركم (66) افلكم و لما تعبدون من دون اللّه افلا تعقلون (67) قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم ان كنتمفاعلين (68) قلنا يانار كونى بردا و سلاما على ابراهيم (69) و ارادوا به كيدافجعلناهم الاخسرين (70) و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين (71)و وهبنا له اسحق و يعقوب نافله و كلا جعلنا صالحين (72) و جعلناهم ائمه يهدون بامرناو اوحينا اليهم فعل الخيرت و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه و كانوا لنا عابدين (73) ولوطا آتيناه حكما و علما و نجيناه من القريه التى كانتتعمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين (74) و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين(75) و نوحا اذ نادى من قبل فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم (76) و نصرناه منالقوم الذين كذبوا باياتنا انهم كانوا قوم سوء فاغرقناهم اجمعين (77)


.
ترجمه آيات
ما به موسى و هارون فرقان داديم (وسيله جدا كردن حق ازباطل ) با نور و آنچه مايه يادآورى براى پرهيزكاران است (48).
همان كسانى كه از پروردگار خويش در غيب مى ترسند و خود از روز رستاخيز هراسانند(49).
اين كتاب پر بركتى است كه نازلش كرده ايم چرا شما منكرآن هستيد (50).
و به تحقيق كه ما در گذشته به ابراهيم آن رشدى را كه مى توانست داشته باشد داديمو ما داناى حال او بوديم (51).
وقتى به پدر و به قومش گفت : اين تصويرها چيست كه به عبادت آنها كمر بسته ايد؟(52).
گفتند: پدران خويش را پرستشگر آنها يافتيم (53).
گفت : شما با پدرانتان در ضلالتى آشكارا بوده ايد (54).
گفتند آيا به حق سوى ما آمده اى يا تو نيز از بازيگرانى ؟ (55).
گفت : نه ، بلكه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمين است كه ايجادشان كرده استو من بر اين مطالب گواهى مى دهم (56).
به خدا سوگند پس از آنكه پشت كنيد و برويد، در كار بتهايتان حيله اى مى كنم (57).
و بتان را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگشان را شايد به او مراجعه كنند (58).
گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده كه هر كه بوده از ستمگران بوده است (59).
گفتند شنيديم جوانى هست كه ابراهيمش نامند و او بتها را به بدى ياد مى كند (60).
گفتند: او را به محضر مردمان بياوريد شايد گواهى دهند (61).
گفتند: اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى ؟ (62).
گفت : بلكه اين بزرگشان چنين كرده است ببينيد اگر مى توانند سخن گويند از خودشانبپرسيد (63).
در اين هنگام مردم به ضميرهاى خويش مراجعه كردند و گفتند: شما خودتان ستمگرانيد(64).
سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينان سخن نتوانند گفت (65 ).
گفت : پس چرا غير خدا چيزى را كه به هيچ وجه سودتان ندهد و زيان نرساند پرستشمى كنيد؟ (66).
قباحت بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، چرا به كار خود نمى انديشيد؟ (67).
گفتند: اگر اهلعمل هستيد بايد وى را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد (68).
گفتيم : اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش (69).
درباره او قصد نيرنگى كردند و ما خود آنان را زيانكار كرديم (70).
او و لوط را با مهاجرت به سرزمينى كه در آنجا براى همه جهانيان بركت نهاده ايمنجات داديم (71).
و اسحاق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را مردانى صالح قرار داديم (72).
و آنان را پيشوايان نموديم تا به فرمان ما رهبرى كنند، و انجام كارهاى نيك و نماز وزكات دادن را به آنان وحى كرديم و همه پرستندگان بودند (73).
و لوط را فرزانگى و دانش داديم و از آن دهكده كه كارهاى پليد مى كردند نجاتش داديمكه آنان گروهى عصيان پيشه بودند (74).
و او را به رحمت خويش در آورديم كه وى از شايستگان بود(75).
و پيش از آن نوح را (به ياد آر) وقتى كه ندا داد و اجابتش كرديم و او را با كسانش ازمحنت بزرگى نجات داديم (76).
و در قبال قومى كه آيه هاى ما را تكذيب مى كردند يارى كرديم كه آنان قومى بد بودندو همگيشان را غرق كرديم (77).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات گذشته به مقدار وافى پيرامون مساءله نبوت بحث كرد و آن رامبتنى بر مساءله معاد نمود اينك در اين آيات به داستانهاى جمعى از انبياى گرامى كه بهسوى
امتها گسيل داشته و به حكمت و شريعت تاءييد فرموده و از شر ستمكاران نجات داده اشارهمى فرمايد تا در عين اينكه براى مطالب گذشته مثلهايى است حجت تشريع را تاءييدنموده و مشركين را انذار و تخويف ، و مؤ منين را بشارت داده باشد. از جمله انبيا موسى وهارون و ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب و نوح و داوود و سليمان و ايوب واسماعيل و ادريس و ذاالكفل و ذاالنون و زكريا و يحيى و عيسى كه هفده نفرند نام برده كهاز اين هفده نفر هفت نفر را در اين آيات كه مورد بحث ما است آورده و بقيه را در آيات بعد ازآن ، در اين آيات نخست موسى و هارون را و سپس ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط را كهقبل از موسى و هارون زندگى مى كرده اند نام برده و آنگاه داستان نوح را ذكر كرده كهوى از آن چهار نفر هم جلوتر مى زيسته .


و لقد آتينا موسى و هرون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين


.
اين آيه به وجهى تفصيل اجمالى است كه در آيه (و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم...)، گذشت كه آنچه را به ايشان وحى فرستاده بيان مى كند كه آن عبارت بوده ازمعارف و شرايع و اينكه با قضاء به قسط خود و هلاك ساختن دشمنان تاءييد شانفرموده است .
و آيه بعدى شاهد بر اين است كه مراد از (فرقان ) و (ضياء) و (ذكر)، توراتاست كه خداوند آن را به موسى و برادرش ‍ هارون كه شريك در نبوت وى بود داد، و كلمهفرقان مانند كلمه فرق مصدر است ، چيزى كه هست فرقان بليغ ‌تر از فرق است . راغبمى گويد بعضى گفته اند فرقان اسم است نه مصدر و اگر تورات را فرقان خواندهيا براى اين است كه تورات فرق گذارنده ميان حق وباطل است و يا بدين جهت است كه وسيله فرق ميان حق وباطل در اعمال و اعتقادات است ، اين آيه نظير آيه (و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقانلعلكم تهتدون ) است و اگر تورات را ضياء خوانده بدين جهت است كه مسير بنىاسرائيل را به سوى سعادت و رستگارى دنيا و آخرت روشن مى كرد و اگر ذكر ناميدهبدين جهت است كه تورات مشتمل بر مطالبى از حكمت ها و موعظه ها و عبرتها است كه خداىرا به ياد آدمى مى اندازد و شايد به خاطر همين كه يكى از اسماى تورات ، فرقان بودهآن را با الف و لام آورده به خلاف ضياء و ذكر و به وجهى ديگر تورات فرقان براىهمه است ولى ضياء و ذكر براى
خصوص متقين است غير از متقين كسى از نور و ذكر آن بهره مند نمى شوند و به همين جهتضياء و ذكر را نكره آورد تا تقييدش به متقين ممكن باشد به خلاف فرقان . البته قرآنكريم تورات را نور و ذكر هم ناميده و فرموده : (فيها هدى و نور) و نيز فرموده:(فسئلوا اهل الذكر).


و هذا ذكر مبارك انزلناه افانتم له منكرون


.
كلمه (هذا - اين ) اشاره است به قرآن و اگر آن را ذكر مبارك خواند بدين جهت بودكه قرآن ذكرى است ثابت و دائم و كثير البركات ، هم مؤ من از آن بهره مند مى شود و همآسايش كافر را در جامعه بشرى تاءمين نموده است ، و خلاصه همهاهل دنيا از آن منتفع مى گردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه بهحقانيت آن اقرار داشته باشند و چه منكر آن باشند.دليل بر اين معنا تجزيه و تحليل آثار رشد و صلاحى است كه همين امروز در مجتمعبشرى مشاهده مى كنيم زيرا اگر به عقب برگرديم و تا به عصرنزول قرآن و ما قبل آن پيش برويم مى فهميم كه در اثر قرآن بشر از كجا به كجارسيد، چه بود و چه شد، آن وقت مى فهميم كه قرآن ذكرى است مبارك كه همه افراد بشربه وسيله آن رشد يافتند، حال چه اينكه خودشان با زبان اقرار كنند و يا آنكه از اقرارزبانى به حقانيت آن خوددارى نمايند و منكرين حق آن را از زير پا بگذارند و نعمت عظماىآن را كفران كنند گو اينكه مسلمين هم در انكار منكرين و كفران آنان بى دخالت نبوده اندچون مسلمانان در امر قرآن كريم اهمال نمودند، همچنان كه خود قرآن از زبانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه در قيامت مى گويد (يا رب انقومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا).


و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين


.
در اين آيه به ما قبل موسى و هارون ، و نزول تورات ، انعطافى شده ، و كلمه (منقبل ) آن را به خوبى مى رساند و مراد اين است كه بفرمايد: دادن تورات به موسى وهارون از ما امر نو ظهورى نيست ، بلكه سوگند مى خورم كه ماقبل از موسى و هارون اين رشد را به ابراهيم داده بوديم .
و مقصود از (رشد) معنايى است كه در مقابل (غى ) و گمراهى قرار دارد، و آنرسيدن به واقع است ، و در ابراهيم اهتداى فطرى و تام و تمام او به توحيد و بهساير معارف حقه است ، و اضافه رشد به ضميرى كه به ابراهيم بر مى گردد،اختصاص رشد را به وى مى رساند،
و مى فهماند كه ابراهيم خود لايق چنان رشدى بود، مؤ يد اين معنا جمله (و كنا به عاملين- ما هم او را مى شناختيم ) است ، و اين كنايه است از علم به خصوصياتحال او، و مقدار استعدادش .
و معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم كه ما به ابراهيم داديم آنچه را كه وى مستعد ولايق آن بود، و آن عبارت بود از رشد، و رسيدنش به واقع ، و ما او را از پيش مى شناختيم. و همانطور كه گذشت مراد از آنچه خداى سبحان به ابراهيم داد، همان دين توحيد و سايرمعارف حقه است كه ابراهيم (عليه السلام ) بدون تعلم از معلمى ، و يا تذكر مذكرى ، ويا تلقين ملقنى ، با صفاى فطرت ونور بصيرت خود درك كرد.


اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون


.
كلمه (تمثال )، به معناى هر چيزى است كه صورتگرى شده باشد، كه جمع آن(تماثيل ) مى آيد، و كلمه : (عكوف ) به معناى روى آوردن به سوى چيزى و ملازمتو مداومت برتعظيم آن است ، راغب در معناى آن چنين گفته .
و مقصود آن جناب از كلمه (اين تماثيل ) همان بتهايى است كه به منظور پرستش وپيشكش قربانى نصب كرده بودند، و پرسش آن جناب از حقيقت آنها براى اين بود كه ازخاصيت آنها سر در آورد، چون اين سؤ ال را در اولين بارى كه بهداخل اجتماع قدم نهاد كرده ، وقتى وارد اجتماع شده ، اجتماع را اجتماعى دينى يافته ، كهسنگ و چوبهايى را مى پرستيدند و با اين همه سؤال او دو سؤ ال است يكى از پدر و ديگرى از قوم و سؤ الش از پدرقبل از سؤ ال از مردم بوده ، چنانكه از آيات سوره انعام چنين بر مى آيد، و معناى آيهروشن است .


قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين


.
اين جمله جوابى است كه مردم به وى دادند، وچون برگشت سؤال آن جناب از حقيقت اصنام به سؤ ال از علت پرستش آنها است لذا ايشان هم در پاسخ دستبه دامان سنت قومى خود شده ، گفتند: اين عمل از سنت ديرينه آباء و اجدادى ما است .


قال لقد كنتم انتم و آباوكم فى ضلال مبين


.
و وجه اينكه در ضلال مبين بوده اند، همان است كه به زودى در محاجه با قوم و بعد ازشكستن بتها، خاطر نشان مى كند و مى فرمايد: (افتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم و لايضركم - آيا به جاى خدا چيزى را مى پرستيد كه نه منفعتى برايتان دارد، و نهضررى ؟).


قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين


.
سؤ ال تعجب و استبعاد است ، و شيوه مردم مقلد و تابع بدون بصيرت همين است كه وقتىمى بينند شخصى منكر روش و سنت ايشان است ، استبعاد مى كنند، و به هيچ وجهاحتمال نمى دهند كه ممكن است آن شخص درست بگويد، و لذا مردم زمان ابراهيم هم از او مىپرسند: راستى نمى دانى اينها چيستند، و يا شوخى مى كنى ، و مراد از اينكه گفتند: (حقآورده اى )، - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اين است كه جدى اين حرف را مىزنى ، و يا شوخى مى كنى ؟.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation