بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اصول عقاید ( توحید ), حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOL0001 -
     OSOL0002 -
     OSOL0003 -
     OSOL0004 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

هماهنگى نظام تكوين و تشريع 
علاوه بر وجود هماهنگى ميان موجودات ، در نظام آفرينش ، نظام تشريع و قانونگذارىالهى نيز شاهدِ هماهنگى هستيم :
1- نظام تكوين به بهترين وجه آفريده شده است .
(الذى احسن كل شى خلقه )(96)
نظام تشريع (قرآن ) نيز به بهترين وجه تدوين شده است :
(اللّه نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى )(97)
2- در نظام تكوين دستور به تفكّر داده شده است :
(او لم يتفكّروا فى انفسهم )(98)، (او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض )(99)
در نظام تشريع (قرآن ) دستور به تفكّر و تدبّر وارد شده است :
(افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها)(100)
3- در نظام تكوين هيچ عيب و نقصى نيست : (الّذى خلق سبع سموات طباقاً ما ترى فى خلقالرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور)(101)
در نظام تشريع (قرآن ) نيز هيچ نقص و اختلافى نيست :
(و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)(102)
4- سرچشمه نظام تكوين ، بركت و عظمت الهى است :
(تبارك الذى جعل فى السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمراً منيراً)(103)
(و تبارك الذى له ملك السموات و الارض )(104)
سرچشمه نظام تشريع نيز بركت و عظمت الهى است : (تبارك الذىنزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً)(105)
جبران كمبودها در آفرينش 
يكى از راه هاى خداشناسى ، دقّت در اين مطلب است كه خداوند چگونه كمبودها را جبران مىكند.
مثلاً وقتى كه بدن انسان زخم مى شود و خون از آن خارج مى گردد، خداوند بدن را بهگونه اى آفريده كه با خوردن آب و غذا، خون سازى مى كند، استخوان شكسته را ترميمو بدن ضعيف شده در اثر بيمارى را تقويت مى نمايد.
باران ، آلودگى ها وگرد وغبارها را مى زدايد وهوا را با صفا ولطيف مى سازد.
آب هاى آلوده وكثيف به زمين فرو مى رود وخاك همانند اسيدى كه پشم را مى سوزاند،ميكروب ها را از بين مى برد ومجدّداً از زمين آبزلال مى جوشد.
برگ درختان ، اكسيژن مصرف شده توسّط انسان ها وحيوانات را جايگزين مى كند.
ضعف كودك ، با حمايت و محبّت مادر جبران مى شود. مصيبت ها با فراموشى ، سبك وقابل تحمّل مى شود.
خداشناسى از راه فرض خلاف 
يكى ديگر از راه هاى خداشناسى كه در قرآن يافت مى شود، فرض خلاف است . بدينمعنا كه ما در اطراف خود با واقعيّت هاى زيادى مواجه هستيم ، اكنون زمان و مكانى راتصور كنيم كه اين واقعيّت ها وجود نداشته باشد، در آن صورت چه چيزى اتفاق مى افتدو ما بايد چه كنيم ؟
# حركت زمين ، به گونه اى تنظيم شده است كه شب و روز را به وجود مى آورد،حال زمانى را تصوّر كنيد كه هميشه شب باشد. در چنين وضعيّتى ما چه مى كرديم ؟ (انجعل اللّه عليكم الليل سرمدا)(106)
# هم اكنون زمين در زير پاى انسان مانند گهواره اى آرام است ، (والارض فرشناها فنعمالماهدون )(107) فرض كنيد اگر با شدّت درحال حركت بود آيا افراد مى توانستند بر روى آن راه بروند وزندگى كنند؟ (لونشاءنخسف بهم الارض )(108)
# اكنون با حفر قنات و چاه به آب گوارا مى رسيم ، اگر آب ، به اعماق زمين فرو رودچه كسى براى ما آب فراهم خواهد ساخت ؟ (ان اصبح ماؤ كم غورا)(109)
# اكنون آب شيرين در دسترس ماست ، اگر آبها تلخ و شور شود چه مى كنيم ؟ (لو نشاءجعلناه اجاجا)(110)
# شما درختان را سبز و خرّم مى بينيد، اگر همه آنها هيزم خشك بودند چه مى شد. (لونشاء لجعلناه حطاما)(111)
# اگر ما حافظه خود را از دست بدهيم و حتّى نشانىمنزل خود را فراموش كنيم چه خواهيم كرد؟!
خداشناسى از راه مقايسه 
خداوند در قرآن ، پس از بيان نمونه هايى از آفرينش الهى مى فرمايد:
(هذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الّذين من دونه ...)(112)
اين آفريده خداست ، شما هم به من نشان دهيد كه غير خدا چه آفريده اند؟!
(قل من يُنَجّيكم من ظلمات البرّ و البحر)(113)
چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات مى دهد؟
(اءمّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء)(114)
چه كسى افراد گرفتار و درمانده را جواب مى دهد؟
(ءاله مع اللّه ...) آيا با خدا معبودى ديگر است ؟
(ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون )(115)
آيا شما دانه هاى بذر را كشت مى كنيد يا ما آن را كشت مى كنيم ؟
اى انسان ! تو از خاك چه چيزى مى توانى بيافرينى و به وجود آورى ؟! تو مى توانىاز خاك خشت ، آجر و يا سراميك بسازى ، امّا خداوند از خاك صدها نوعگل ، ميوه ، درخت و برگ و... خلق مى كند. و بالاتر از همه او از خاك انسان مى آفريند.(فتبارك اللّه احسن الخالقين )(116)
خداشناسى از راه افزايش نعمت ها 
خداوند براى تاءمين نيازمندى هاى انسان ، منابع متعدّدى را در اختيار او قرار داده است . باافزايش جمعيّت انسان ها، اين منابع نيز كشف شده ، گسترش مى يابند. زمانى كه جمعيّتبشر كم بود، مردم در زمستان ها خود را با هيزم گرم مى كردند و غذاى خود را نيز با آنمى پختند، وقتى كه جمعيّت بيشتر شد و انسان به جهان صنعت پاى نهاد،زغال سنگ كشف شد، سپس خداوند انسان ها را به فكر استخراج و استفاده از نفت انداخت ،بار ديگر كه جمعيّت افزايش يافت و بشر نياز بيشترى به سوخت پيدا كرد، بهرهبردارى از گاز در برابر انسان قرار گرفت . و هم اكنون عالم بشرى در فكر استفادهاز انرژى خورشيدى است .
اگر امروزه مردم مى خواستند همچنان از نمد - كه از پشم و كرك شتر درست مى شود -استفاده كنند، آيا اين ، براى همه مردم امكان داشت ؟ اينجاست كه موكت وفرش ‍ ماشينى پابه عرصه وجود نهاد. انسان وقتى مجرّد است ، روزى مشخّصى دارد، وقتى ازدواج مى كندوداراى فرزندانى مى گردد، روزى آنها نيز تاءمين مى شود.
نشانه هاى يكتايى خدا 
1- ارسال پيامبران 
يكى از دلائل وحدانيّت خدا، مطلبى است كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد و ما رامتوجّه آن كرده است : ((لَوكان لربّك شَريك لا تَتك رُسلَه ولَراءيتَ آثار مُلكه و سلطانه))(117) اگر خداى ديگرى وجود داشت ، او هم بايد پيامبرانى بفرستد وآثار قدرتشرا به ما نشان دهد.
2- بى نهايتى خدا 
اگر دو خدا وجود داشته باشد و هستى داراى دو سرچشمه قدرت باشد، يا بايد هر دومحدود باشند - كه اگر چنين باشند خدا نيستند، زيرا قدرت محدود يعنى قدرتى كه درمرحله اى به نيستى مى رسد و معلوم است كه چنين قدرتى نمى تواند خدا باشد - و يا هردو قدرت بى نهايت باشند كه اگر بى نهايت شدند ديگر دو نيستند. مثالى را از يكى ازدانشمندان نقل مى كنم : اگر شما به بنّايى گفتيد: خانه اى بسازد كه بى نهايت زمينداشته باشد. قهراً يك خانه بيشتر نمى سازد چون جايى براى خانه ديگر وجود ندارد.
3- انسجام در هستى 
اگر در هستى جز خداوند يكتا، خدا، يا خدايان ديگرى وجود داشت ، قطعاً نظام هستى بهتباهى كشيده مى شد. (لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا)(118)
اقسام توحيد 
1- توحيد ذاتى : يعنى براى خداوند شبيه و مانندى در ذات وجود ندارد.
2- توحيد صفاتى : يعنى صفات خدا مانند علم وقدرت وحيات ، عين ذات اوست :(قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد)(119)
3- توحيد عبادى : يعنى كسى به جز خداوند، شايسته پرستش نيست :
(وما ارسلنا من قبلك من رسول الاّ نوحى اليه انّه لااله الاّاءنا فاعبدون )(120)
4- توحيد افعالى : يعنى تمام كارها در جهان هستى به اذن خداوند صورت مى گيرد. اينقسم از توحيد بر دو قسم است :
الف : توحيد خلاّقيّت : يعنى آفريننده همه موجودات خداوند است :
(يا ايّها الناس اذكروا نعمة اللّه عليكم هل من خالق غير الله )(121)
(ذلكم اللّه ربّكم لااله الاّ هو خالق كل شى )(122)
ب : توحيد ربوبى : يعنى اداره و تدبير جهان خلقت با خداوند است :
(قل اءغير اللّه اءبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى )(123)
(قل من يرزقكم من السماء و الارض و من يدبّر الامر فسيقولون الله )(124)
توصيف خداوند 
1- خداوند بى همتاست : (ليس كمثله شى و هو السميع البصير)(125)
2- خداوند بى نياز مطلق است و همه به او نيازمندند:
(يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد)(126)
3- خداوند با چشم ظاهر ديده نمى شود: (لاتدركه الابصار )(127)
4- خداوند به همه چيز آگاه است : (ان اللّه بكل شى ء عليم )(128)
5 - خداوند بر همه چيز قدرت دارد:
(تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير)(129)
6- خداوند در همه جا هست : (فاينما تولّوا فثمّ وجه الله )(130)
7- خداوند از خاطرات ذهنى همه آگاه است :
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه )(131)
8 - خداوند از رگ گردن ، به انسان نزديك تر است :
(ونحن اقرب اليه من حبل الوريد)(132)
9- خداوند قائم به ذات خويش است : (اللّه لا اله الاّ هو الحى القيوم )(133)
10- خداوند را خواب سبك وسنگين نمى گيرد: (لاتاءخذه سنة ولانوم )(134)
11- خداوند خالق تمام جهان هستى است : (لا اله الاّ هو خالقكل شى )(135)
12- او مالك تمام هستى است : (للّه ملك السموات والارض وما فيهنّ)(136)
13- تربيت و پرورش همه موجودات به دست اوست :
(فللّه الحمد ربّ السموات و ربّ الارض ربّ العالمين )(137)
14- حيات و مرگ به دست اوست : (واللّه يميت ويحيى )(138)
15- تمام نظام هستى در برابر او تسليم است :
(و له اسلم من فى السموات و الارض طوعاً او كرهاً و اليه يرجعون )(139)
16- او شريك و همتايى ندارد: (لم يتّخذ ولداً و لم يكن له شريك ...)(140)
17- همه موجودات به او نيازمندند: (يسئله من فى السموات و الارض )(141)
18- عزّت و ذلّت به دست اوست :
(قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء وتنزع الملك ممّن تشاء وتعزّ من تشاء و تذلّمن تشاء بيدك الخير)(142)
20- روزى همه موجودات به دست اوست :
(ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين )(143)
(و ما من دابة فى الارض الا على اللّه رزقها)(144)
الگوى توحيد 
روش قرآن اين است كه علاوه بر امر و نهى و دادن طرح ، براى هر برنامه اى الگو ومدل هم معرفى مى كند كه اين خود تحت عنوان ((الگوها در قرآن )) موضوع يك بحث جالباست ، قرآن مى فرمايد: زن فرعون ، الگوى مؤ منان است ، زيرا در لابلاىعوامل جذب كننده و گول زننده خط خود را گم نكرد و ناز و نعمت ومال و مقام دربار فرعون هم در اراده او اثر نگذاشت و به قدرى در مراتب ايمان رشد كرده، بالا آمد كه از خدا نجات خود را درخواست كرد.(145)
و نيز در قرآن مى خوانيم : الگو و مدل كافران ، زن حضرت نوح است كه عناد و لجاجت وهوا و هوس ، مانع هدايت پذيرى او شد(146) تا آنجا كه در خانه وحى و تحتسرپرستى دائمى پيامبرى همچون نوح ، همچنان در راه خود باقى ماند.
قرآن درباره حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى فرمايد: (انّى جاعلك للناساماما)(147) در اينجا به سراغ تاريخ حضرت ابراهيم مى رويم و فهرستى از كارهاىاو را برمى شمريم تا قهرمان بودن او در توحيد روشن شود.
حضرت ابراهيم همواره تسليم خدا بود؛ هيچ مانعى جلوى راه او را نمى گرفت و در همهآزمايش هاى الهى قبول شد.(148)
1- پس از حدود صد سال انتظار كه خداوند به ابراهيم فرزندى عطا فرمود، به اوفرمان داد تا نوجوان خود اسماعيل را ذبح كند. او بى چون و چرا تسليم شد و وظيفه رابر غريزه مقدّم داشت ، پا بر نفس خود گذاشت واسماعيل را خواباند و كارد را بر گردن او گذاشت كه فرمان آمد: دست نگه دار كه فرمانما يك آزمايش بود.(149) آرى ، او در كوبيدن بت درون پيروز شد.
2- ابراهيم عليه السلام با محاجّه و استدلال ، دماغ نمرود را به خاك ماليد.(150) وطاغوت زمان خود را درهم كوبيد.
3- در برابر بت پرستان ، با شكستنِ بت هاى بزرگ و كوچك ، فطرت خفته آنان رابيدار كرد.
4- با بستگان نزديك خود به خاطر خدا قطع رابطه كرد.(151)
5 - از زن و كودك شيرخوار خود در راه عزت دين خدا گذشت .(152)
6- از جان خود - به هنگامى كه او را در آتش افكندند - دست شست .(153)
علل انحراف از توحيد 
مسائلى مى تواند انسان را از خط خدا و مدار توحيد بيرون كند از جمله :
1- ترس از طاغوت : يكى از عوامل انحراف ، ترس از طاغوت است . قرآن مى فرمايد:فرعون به مردم اعلام مى كرد: هركه غير از من خدايى و قدرتى راقبول كند او را به زندان مى اندازم .(154) مردم هم از ترس ، به بندگى او تن دادهبودند.
2- تعصّب بى جا: گاهى عشق و علاقه به چيزى ، سبب مى شود كه انسان خدا را ناديدهبگيرد و به چيزى يا انسانى كه مورد علاقه اوست روآورد و آن را محور كار و مهر و غضبخود قرار دهد. قرآن مى فرمايد: يهوديان ، احبار و راهبان خود را ولىّ و سرپرست خودقرار داده بودند و خدا را كنار مى گذاشتند و هر چه اين عالم نماهاحلال خدا را حرام يا حرام او را حلال مى كردند، يهوديان به خاطر علاقه و عشقى كه بهآنان داشتند از آنها پيروى مى كردند.(155)
3- اميد نابجا: گاهى تكيه به غيرخدا، به اميد كمك جويى و يا عزّت طلبى از ديگراناست . قرآن در اين زمينه مى فرمايد: گروهى به سراغ غير خدا مى روند. تا شايد يارىشوند.(156) ودر آيه ديگر مى فرمايد: براى اينكه سبب عزّت آنها شوند!(157)
آثار ايمان به خدا 
# ايمان به خالق هستى ، در جامعه اسلامى ، برابرى و برادرى ايجاد مى كند.
# ايمان به خداى يكتا، تمامى امتيازات پوشالى را در هم مى ريزد، همه انسان ها را بندهيك خدا و همه را در برابر قانون يكسان مى داند.
# با ياد خدا و حاكميّت قانون الهى بر دلها، مصالح جامعه در اولويّت قرار مى گيرد.فدا كردن مصالح فردى به خاطر جامعه ، زمانى مى تواند منطقى باشد كه انسان باوركند اين فدا شدن ها به هدر نمى رود و خداوند جبران مى كند و اين باور در سايه ايمانبه خدا به دست مى آيد.
# ايمان به خدا همبستگى ملّت ها را به دنبال دارد. بهترين وسيله همبستگى ملّت ها، ايمانبه خداست ، همان گونه كه بهترين اهرم فشار بر طاغوت ها ايمان و توحيد است .
كسى كه به خدا ايمان دارد:
# احساس عشق ودلگرمى مى كند. كسى كه مى داند تمام كارهاى او زير نظر است وهيچعملى نابود نمى شود وخريدار تلاش او خداست ، آن هم با قيمت بهشت و رضوان الهى ، وحتّى گاهى بدون تلاش او وتنها به خاطر حسن نيّت ، به او اجر و پاداش ‍ مرحمت مى كند؛چنين شخصى با عشق و دلگرمى زندگى مى كند.
# همه كارهايش را براى خدا انجام مى دهد و در فكر خودنمايى و رياكارى نيست . از حيله وحُقّه بازى دورى مى كند. زيرا كسى كه خود را در محضر خدا و خدا را شاهداعمال خود مى داند، نمى تواند اهل مكر و حيله باشد.
# عزّتمند است . كسى كه بندگى او را پذيرفته ، در برابر هيچ قدرت و مقامى جز خداتسليم نمى شود و همه را بندگانى همچون خود مى داند. لذا از احدى جز خدا نمى ترسد.(و لا يخشون احداً الاّ اللّه )(158)
# به همه انسان ها به عنوان آفريده هاى خدا به يك چشم مى نگرد. على عليه السلام درتقسيم بيت المال بين عرب و عجم فرقى نمى گذاشت و در پاسخ فردى كه پرسيد: چرافرقى نمى گذاريد؟ فرمود: خداى همه آنها يكى است .
# عدالت و حقوق ديگران را مراعات مى كند. انسان موحّد، به هياهوهاى ديگران توجّهىندارد و فقط به وظيفه شرعى خود عمل مى كند
# ترس از فقر او را به كارهاى ناشايسته سوق نمى دهد. كسى كه به خدا ايمان دارد اورا رازق خود، همسر و فرزندان خود مى داند، بنابراين ، از ازدواج به خاطر ترس ازفقر، فرار نمى كند. (ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله )(159) وفرزندان خود رااز ترس فقر رها نمى كند ويا نمى كشد. (نحن نرزقهم وايّاكم )(160)
# هرگز زيانكار نيست . چون در برابر كار فانى خود، بهايى پايدار و جاودان مىگيرد. و به جاى هر نوع تكيه گاهى تنها به او تكيه مى كند. لذا از آرامش خاصىبرخوردار است .
اكنون عوامل دلهره و اضطراب را بيان مى كنيم تا روشن شود كه ايمان به خدا چگونهبه انسان آرامش مى دهد.
عوامل دلهره 
1- گاهى دلهره و نگرانى انسان از ترس سوء سابقه و لغزش هاى قبلى است كه توبهو ياد خداى بخشنده و مهربان ، اين دلهره را به آرامشتبديل مى كند؛ زيرا او گناهان را مى بخشد و توبه را مى پذيرد.
2- گاهى ريشه دلهره ونگرانى ، احساس تنهايى است كه ايمان به خدا اين دلهره را بهآرامش تبديل مى كند. شخص با ايمان مى گويد: خدا، هم انيس است وهم مونس ، حرفم را مىشنود، كارم را مى بيند و به من مهربان است .
3- گاهى نگرانى ودلهره انسان به خاطر ضعف است كه ايمان به قدرت بى نهايت وتوكّل بر خدا و امدادهاى او، اين نگرانى را جبران مى كند.
4- گاهى اضطراب به خاطر احساس پوچى و بى هدفى است ، امّا ايمان به خداى حكيمىكه در اين عالم ، هر چيزى را طبق حكمت و براى هدفى خاصّ آفريده ، اين اضطراب را همبرطرف مى كند.
5 - گاهى دلهره و ناراحتّى ، به خاطر آن است كه انسان موفّق نشده همه را راضى كند وناراحت است كه چرا فلان شخص يا فلان گروه را از خود رنجانيدم و يا من كه اين همهزحمت كشيدم ، چرا مردم قدردانى نمى كنند؟ ولى توجّه به اين كه فقط بايد خدا راراضى كنيم و عزت و ذلت تنها به دست او است ، اين نگرانى را نيز از بين مى برد.
6- گاهى تلاش ها وتبليغات سوء ديگران ، انسان را نگران مى كند. ايمان به وعده هاىالهى مبنى بر پيروزى حقّ بر باطل برطرف كننده اين نگرانى است .
7- گاهى متلك و استهزاى ديگران ، موجب نگرانى انسان مى گردد، ولى ايمان به خداوند- كه به رسولش مى فرمايد: ما تو را از استهزاى ديگران حفظ مى كنيم - اين نگرانى رانيز برطرف مى كند. (انّا كفيناك المستهزئين )(161)
بنابراين ، اگر در قرآن مى خوانيم : (اءلا بِذكر اللّه تَطمئنّ القلوب )(162) آگاهباشيد با ياد خدا دلها آرام مى شود. اين يك واقعيّتى است .
آثار بى ايمانى 
كسى كه به خداى حكيم ايمان ندارد، انسانى است كه :
1- خود را بى اصالت ، بى هدف و تنها مى بيند و هدفش فقط رفاه و زندگى مادّى استمانند يك حيوان .
2- حركت خود را يك حركت جبرى مى داند، نه تكاملى .
3- آينده خود را پس از مرگ ، نابودى مى داند چون به زندگى بعد از مرگ و بقاى روحعقيده ندارد.
4- راهنماى او در زندگى ، يا طاغوت هاى بيرونى است و يا هوس هاى درونى !
5 - برنامه زندگى او مملوّ از انواع ترديدها، محدوديّت ها، نقص ها و اشتباهات است .
6- در تفسير هستى گيج است ؛ چون نمى داند چرا آمده ؟ و چرا مى رود؟ و هدفش از زندگىچيست ؟ تمام فكرش اين است كه چگونه زندگى كند، نه اين كه براى چه زندگى كند.
ايمان هاى مورد انتقاد 
در قرآن ، از چند نوع ايمان و گرايش ، انتقاد شده است :
1- گرايش هاى موسمى و فصلى . بعضى انسان ها فقط وقتى كه احساس خطر كردند وكشتى خود را در آستانه غرق شدن ديدند فرياد ((يا اللّه )) سر مى دهند. ولى همين كه ازمشكل رهايى پيدا كردند و كشتى خود را در ساحل ديدند مجدّدا به سراغ غير خدا رفته ،شرك مى ورزند. در قرآن مى خوانيم : (فإ ذا ركبوا فى الفُلك دعوا اللّه مُخلصين لهالدّين فلما نجّاهم الى البرّ إ ذا هم يشركون )(163)
2- گرايش هاى تقليدى . ايمان برخى به خدا، به خاطر تقليد از نياكان است بدون هيچدليل و برهان منطقى ؛ همچون ايمان بت پرستان كه در جواب انبيا مى گفتند: ما اين عقيدهبه بت ها را از نياكان خود گرفته ايم . قرآن در اين باره مى فرمايد: (قالوابل وَجدنا آباءَنا كذلك يفعلون )(164)
3- ايمان سطحى . ايمان برخى انسان ها، سطحى است و در روح و روان ودل آنان نفوذ نكرده است . قرآن مى فرمايد: (قالت الا عراب امنّاقل لم تؤ منوا و لكن قولوا اءسلمنا و لمّا يدخُل الا يمانُ فى قلوبكم )(165) گروهى ازاعراب نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما ايمان آورده ايم . خداوند به پيامبر فرمود: به اينهابگو: ايمان شما هنوز در قلبتان اثر نكرده است . و شما تنها اظهار ايمان مى كنيد. همانندچاهى كه از درون نمى جوشد، بلكه با دست در آن آب مى ريزند.
4- ايمان بدون عمل . با اينكه علم دارد امّا در مقامعمل تن پروراست . در قرآن آيات زيادى در مقام انتقاد از اين افراد ديده مى شود. (احسبالناس ان يتركوا ان يقولوا امنّا و هم لا يفتنون )(166)
5 - ايمان متزلزل . در برخى ايمان ها ترديد، دودلى وتزلزل ديده مى شود، صاحب چنين ايمانى در انتظار پيشامدهاست كه كدام طرف را انتخابكند.
قرآن درباره چنين افرادى مى فرمايد: برخى از مردم ، خدا را به حرف و ظاهر مىپرستند، هرگاه به خير و نعمتى برسند اطمينان خاطر پيدا مى كنند و اگر به شر وفقر و آفتى برخورد نمايند از دين خدا برمى گرداند. چنين كسانى در دنيا و آخرتزيانكارند. (فان اصابه خير اطماءنّ به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه ...)(167)
6- ايمان عاريه اى . در كتاب شريف اصول كافى بابى داريم به نام ((باب المعارين)) يعنى كسانى كه دينشان عاريه است . برخى در دنيا دين دارند ولى هنگام مرگ ، بىدين از دنيا مى روند. مانند كسى كه حج بر او واجب شود، ولى به حج نرود، و يا كسىكه زكات اموال خود را نپردازد، هنگام مرگ به او مى گويند: ((فليمت ان شاء يهوديّاً اونصرانيّا))(168) يا يهودى بمير و يا نصرانى .
پيامبر روزى وارد مسجد شد و به پنج نفر از نمازگزاران فرمود: بلند شويد و از مسجدما خارج شويد، زيرا شما نماز مى خوانيد ولى زكات نمى دهيد.
7- ايمان تبعيضى وگزينشى . برخى ها، از اسلام و قرآن ، فقط آنچه را كه به نفعآنهاست مى پذيرند و آنچه را كه مطابق با اهداف واميال خود نمى بينند، نمى پذيرند. (و ان يكن لهم الحقّ ياتوا عليه مذعنين )(169) چنينافرادى مى گويند: (نؤ من ببعض و نكفر ببعض )(170)
در صدر اسلام ، عدّه اى نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما به تو ايمان مى آوريم به شرطاينكه نماز نخوانيم ، پيامبر فرمودند: دين ، بدون نماز نمى شود.
8 - ايمان تاكتيكى . تعدادى از سران يهود مدينه ، نقشه كشيدند كه يك روز صبح خدمتپيامبر اكرم برسند و ايمان بياورند و بعد از ظهرِ همان روز از اسلام دست برداشته ،مجدّداً يهودى شوند و ادّعا كنند كه اسلام بى فايده است .
آنها مى خواستند بدين وسيله اولاً از مسلمان شدن يهوديان جلوگيرى نمايند و ثانياً در ميانمسلمانان نيز شك و ترديد و تزلزل به وجود آورند كه لابد دين ما دين كاملى نيست ، چوندانشمندان و بزرگان يهودى ، صبح كه مسلمان شدند، غروب با اندكى آشنايى با اسلاماز آن دست برداشتند.
خداوند از طريق وحى پيامبرش را آگاه ساخت و فرمود: به مسلمانان بگو: نه از آمدنشانخوشحال گردند و نه از رفتنشان غمناك شوند.(171)
ويژگى هاى ايمان مقبول 
ايمانى مورد پذيرش وارزشمند است كه داراى ويژگى هاى زير باشد:
1- ايمان همراه با استدلال . قرآن همواره از مخالفان خود، برهان واستدلال مى خواهد و مى فرمايد: (فاءتونا بسلطان مبين )(172) اگر دليلى داريد، برما ارائه دهيد. طبيعى است كه يك مسلمان نيز بايد در برابر ديگران از دين خود بادليل و برهان دفاع نمايد.
2- ايمان همراه با عمل . در بسيارى از آيات قرآن هنگامى كه سخن ازاهل ايمان به ميان آمده است ، بلافاصله ((و عملوا الصالحات )) نيز ذكر شده است . كه اينعبارت به معناى انجام تمامى كارهاى نيك و شايسته است . زيرا همان گونه كه كلمه((مسجد)) به معناى يك مسجد و كلمه ((مساجد)) به معناى چند مسجد و لغت ((المساجد)) بهمعناى تمامى مساجد است ، كلمه ((صالح )) نيز به معناى يكعمل نيك و ((صالحات )) به معناى چند عمل نيك و ((الصالحات )) به معناى تمامى كارهاىنيك است . قرآن مى فرمايد: (آمنوا و عملوا الصالحات ) يعنى تمام كارهايشان نيك وشايسته است . بنابراين ، لازم است كه تمامىاعمال مؤ منان صالح و نيك باشد، نه فقط برخى ازاعمال آنها.
3- ايمان پايدار. قرآن از مؤ منانى كه در ايمانشان پايدار هستند، تمجيد مى فرمايد وآنها را به بهشت و نعمت هاى آن بشارت مى دهد. (انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقامواتتنزّل عليهم الملائكة ...)(173)
4- ايمان كامل . در حديث مى خوانيم : ايمان ده درجه است . بديهى است هر مؤ منى به تناسبعمق ايمان و اعتقادش از درجاتى از ايمان برخوردار است .
شخصى از طرف امام صادق عليه السلام براى سفرى ماءموريّت يافت ، پس از برگشت، خدمت امام رسيد و شروع كرد به انتقاد كردن از مردم آن منطقه و گفت : آنها ايمان ندارند.امام عليه السلام فرمود: ايمان ده درجه دارد، برخى داراى دو درجه اند و بعضى چهاردرجه و گروهى از درجات بيشترى برخوردارند.
در حديث آمده است : اگر مى خواهيد بدانيد فردى چقدر ايمان دارد، ببينيد در برابردريافت چه مبلغى گناه مى كند. امّا اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: به خدا قسم اگرهستى را به من دهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به زور بگيرم چنين نخواهم كرد.اين مطلب بيان كننده درجه ايمان على عليه السلام است ، يعنى ايمان على عليه السلام ازاهميّت هستى بيشتر است .
در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم : ((الهى بلّغ بايمانىاكمل الايمان )) خدايا! ايمانم را به كامل ترين درجه برسان .
5 - ايمان خالص . ارزش اعمال و ايمان ما به ميزان اخلاص و خلوص ما بستگى دارد، هرچه خالص تر باشد، مقبوليّت بيشترى خواهد يافت . قرآن از كسانى كه ايمان آوردند وايمان خود را به ظلم نيالودند، تمجيد مى كند. (الّذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بالظلم)(174) كه مراد از ظلم در اين آيه شرك است .
6- ايمان بر اساس اختيار و آگاهى . انسان داراى اختيار است . شك و ترديد، پشيمانى ،انتقاد و تاءديب ، دليل اختيار انسان است . ايمانى ارزش دارد كه انسان بر اساس ‍ آگاهىو بدون هيچ گونه اجبارى به آن رسيده باشد. چنانكه قرآن مى فرمايد: (لا اكراه فىالدين )(175)
7- ايمان همراه با تفكّر. از ديدگاه قرآن ، ايمانى ارزشمند است كه بر اساس فكر وتعقّل در آفرينش باشد در قرآن مى خوانيم : (و يتفكّرون فى خلق السموات و الا رضربّنا ما خَلقتَ هذا باطلا)(176) ابتدا در آفرينش زمين و آسمان فكر مى كنند و سپس مىگويند: خداوندا! اين آفرينش بيهوده نيست .
علل انحراف از خداشناسى 
1- بى توجّهى به آثار وجود خدا: اگر مى گوييم انسان از شگفتى هاى ساختمان يكسلّول ، يك اتم يا يك برگ مى تواند خدا را بشناسد اين درباره كسانى است كه بخواهندبشناسند؛ امّا اگر كسى در جستجوى شناختن نباشد، هرگز با ديدن آثار، خدا را نمىشناسد. به اين مثال ها توجّه كنيد:
الف : يك جگرفروش روزى ده ها جگر را مى شكافد وبه سيخ مى كشد، امّا چه بسامويرگ ها را نشناسد، چون در مقام شناخت مويرگ نيست .
ب : يك آئينه فروش كه موهايش نامرتّب است ، از صبح تا شب صدها بار به آئينه هانگاه مى كند، امّا موى خود را مرتّب نمى كند، زيرا او در فكر فروش آئينه است نهاصلاح موى خويش .
از مثال هاى فوق نتيجه مى گيريم كه انسان تا نخواهد ودر مقام شناخت و بهره گيرىنباشد، نه مى شناسد ونه بهره مى گيرد. اگر افرادى آثار خدا را مى بينند و مطالعهمى كنند وباز هم ايمان نمى آورند، براى آن است كه هدفشان از مطالعه شناخت خدا نيست .اگر كسى در انديشه شناخت خدا باشد، با يكدليل او را شناخته وايمان مى آورد و چنانچه شخصى در چنين انديشه اى نباشد با هزاردليل نيز به خدا ايمان نمى آورد.
2- دوام نعمت ها: اگر نعمتى از اوّل عمر با ما بود ديگر براى ما تازگى ندارد؛ اينكه ماآثار خدا را مى بينيم و به ياد او نيستيم و قدر آن را نمى دانيم چون ازاوّل زندگى در نعمت و با نعمت بوده ايم .
مثال : تا به حال خدا را به خاطر وجود انگشت شصت خود شكر نكرده ايد، چون ازاوّل تولّد با شما بوده است ، امّا اگر اين انگشت براى مدّت كوتاهى بسته شود يا اصلاًبريده شود، مى بينيد كه بدون آن نمى توانيد حتّى دگمه يقه خود را ببنديد. (همين الا نكه اين جمله ها را مى خوانيد مى توانيد آزمايش كنيد).
آرى ، دوام نعمت ها سبب غفلت ما از خدا مى شود و يكى از فلسفه هاى ناگوارى ها همينهشدارهاست . قرآن مى فرمايد: ما گاهى مردم را در تنگنا قرار مى دهيم . (لعلّهم يضّرعون)(177) تا شايد به ما توجّه و به درگاه ما تضرّع كنند.
قرآن مكرّر به مردم امر مى كند كه ياد نعمت ها و امدادهاى الهى باشيد و در دعاها مشاهده مىكنيم كه اولياى دين يك يك نعمت هاى خدا را ذكر مى كنند:
پروردگارا! تويى كه مارا از كوچكى به بزرگى ، ازجهل به علم ، از كمى به زيادى ، از فقر به غنا و از مرض به سلامتى رساندى .درباره ياد خدا و نعمت هاى او قبلاً مطالبى را بيان كرديم .
3- تاءثير پذيرى از محيط: يكى از عوامل انحراف انسان از مذهب ودستورات مذهبى ،تاءثيرپذيرى از محيط است . انسان طبعاً و وجداناً از دزدى ناراحت مى شود وخيانت را بدمى داند لكن اگر در محيطى قرار گرفت كه افراد آن دزد و خائن بودند او هم با آنرفتارها خو مى گيرد.
4- فرار از مسئوليّت : گاهى بى اعتنايى به مذهب ، به خاطر فرار از مسئوليّت است ،زيرا پذيرفتن دين ، مساوى با قبول برخى قيد وبندها است و گروهى به خاطر اينكهبه خيال خود آزاد باشند به مذهب بى اعتنا مى شوند،غافل از آنكه رها شدن از فرمان و اطاعت خدا، مستلزم اسارت و بندگى ديگران است . كسىكه بنده او نشد بنده همه مى شود و كسى كه فرمان او را نپذيرفت بله قربان گوى همهخواهد بود. (ومَن يُشرك باللّه فكانّما خَرّ من السماء فَتَخطفَه الطّير)(178) كسى كهدر كنار خدا به سراغ غير خدا رود او را به هر سويى مى برند.
5 - دشمنى با حقّ: گروهى هم به خاطر تعصّب ، هوس ، خودخواهى و لجاجت ، با حقّدشمنى مى ورزند و به مكتب آسمانى ، پشت پا مى زنند.
6- عدم تبليغ صحيح و نارسايى هاى تبليغى و يا معرّفى هاىباطل را نيز مى توان يكى از عوامل بى اعتنايى به خدا و مذهب دانست .
شرك
شرك يعنى : به غيرخدا تكيه كردن ، به مخلوق خدا مقام خدايى دادن .
شرك يعنى : قدرتى را در برابر قدرت خدا علَم كردن .
شرك يعنى : اطاعت بى چون و چرا از غير خدا.
شرك يعنى : گروه گرايى ، كه در راه خدا نباشد.
شرك يعنى : وابستگى به قدرت ها و ابرقدرت ها.
در لابلاى تمام داستان هاى قرآن دو مساءله زياد به چشم مى خورد:
1- زنده كردن ايمان به قدرت الهى و توجّه به الطاف و امدادهاى غيبى ، وغافل نشدن از غضب و قهر خدا.
2- كوبيدن تمام تكيه گاه هاى موهوم و خط بطلان كشيدن بر معيارهاى غلط و از بينبردن مويرگ هاى شرك .
در قرآن مى خوانيم : حضرت نوح به فرزند خود هشدار داد وبه او اخطار كرد كه همهكفّار با غضب خدا در آب غرق خواهند شد، فرزندش گفت : من تا قهر خداى تو را ببينم بهكوه پناه مى برم .(179) مشاهده مى فرماييد كه منطق فرزند نوح چيست ، اوكوه وقدرتكوه را در برابر قهر خدا قرار مى دهد. اين نمونه روحيّه شرك است . اگر ما هم دربرابر خدا همچون فرزند نوح كسى يا چيزى را عَلم كنيم مشركيم .
تاريخچه شرك 
انسان ، موجودى است مادّى و به امور مادّى گرايش زيادى دارد. در زمان هاى قديم هنگامىكه شخصيّت بزرگى مرگش فرا مى رسيد و از ميان مردم مى رفت ، آنها به خاطر عشق وعلاقه اى كه به او داشتند، مجسّمه او را ساخته ، مورد احترام و تكريم قرار مى دادند. ايناحترام كم كم به پرستش تبديل گرديد .
از عوامل ديگرى كه مى توان به عنوان پديد آورنده شرك در جامعه نام برد، ترس ازطاغوت ها، طمع ، تقليد و رفاقت هاست .
تنوّع شرك 
شرك در طول تاريخ داراى مظاهر گوناگونى بوده است ، ديروز جامعه انسانى شاهدگونه هايى از شرك بوده ، امروز شاهد گونه هايى ديگر از آن هستيم .
شركِ ديروز خورشيد پرستى ، ماه پرستى وبت پرستى بود وشرك امروز مقام پرستى، عنوان پرستى ، قهرمان پرستى ، پول پرستى و مدرك پرستى است . شركِ ديروزتعصّبات قومى وقوم پرستى بود و شرك امروز ناسيوناليسم و وطن پرستى است .
نمونه هاى شرك 
يكى مى گويد: اكنون ديگر به نماز باران نياز نداريم ، زيرا با حفر چاه نيم عميق آبمورد نياز خود را تاءمين مى كنيم .
ديگرى مى گويد: الان ديگر زمانى نيست كه خدا قهر كند و قحطى به مردم رو آورد، زيراكشتى هاى گندم فورى از خارج وارد مى شود.
سوّمى مى گويد: اينكه قانون شرع حسابى دارد،قبول داريم ، لكن ما نمى توانيم از قوانين دولتى يا بين المللى سرباز زنيم . گرچهحكم خدا چنين است ، لكن رضايت مردم و يا همسر را هم بايد به حساب آورد.
ما گاهى به فرمان خدا عمل مى كنيم و گاهى هم پيرو اين و آنيم . اين نوع ديد و منطق باتوحيد و بندگى حقّ منافات دارد.
يكى از فقها نقل مى كرد: قبل از انقلاب ، در سفرى همراه امام خمينى قدس سره به تهرانمى آمديم . به ايشان گفتم : چه خوب است كه دولت عراق به ايرانى ها اجازه مسافرتنمى دهد، وگرنه فضلا و طلاّب قم همه به سوى نجف مى رفتند و حوزه علميّه قم خلوتمى شد. امام از اين طرز بيان بسيار ناراحت شد و از قم تا تهران در ماشين براى من صحبتكرد كه اگر كسى در فكر غير خدا باشد و بخواهد يكى بالا و ديگرى پايين بيايد،حوزه قم شلوغ شود و حوزه نجف خلوت يا به عكس و خلاصه اگر كسى جز راه خدا ورضاى او به فكر تاءمين مساءله ديگرى باشد، از مدار توحيد دور مى شود، محور كار وهدف ما بايد خدا باشد، نه علاقه ها و روابط و منطقه ها و نژادهاوشغل ها و تعصّب هاى محلّى و قبيله اى و... .
آرم و نشانه شرك 
در قرآن ، حدود دويست مرتبه با كلمه ((دون اللّه )) و ((دونه )) - كه به معناى غير خداست- از شرك سخن به ميان آمده . اگر بخواهيم براى شرك ، نشانه و آرمى پيدا كنيم كه همصحيح باشد و هم قرآنى ، اين كلمه بسيار مناسب است . آرى ، كسانى كه به سراغ غيرخدا مى روند، عزّت را از غير خدا مى خواهند، قانون غير خدا را اجرا مى كنند و به غير اودل مى بندند، محرّك آنها رضاى ديگران است ، از غيرخدا مى ترسند وبراى غير او كار مىكنند.
يكى از مسايل مهم روانشناسى بررسى ريشه عقده ها و جلوگيرى از آنهاست . كسى كه درمدار توحيد قرارگرفت و فكر و حركتش براى خدا شد، ديگر از نظر او شكست معنايىندارد تا بخواهد عكس العمل نشان دهد و برايش انفجار روانى پيش آيد.
انسانى كه براى خدا گام برداشت ، خداوند مشترى كار اوست (180) حرفش را مى شنودو كارش را مى بيند(181) او به غير خدا كارى ندارد و از غير خداوند هم انتظارىندارد.(182)
اينكه ما مى گوييم كار فلانى گرفت يا نگرفت ، شكست خورد يا پيروز شد، يا درروانشناسى مطرح مى شود كه ناكامى در فلان حركت سبب عقده فلانى شد، اين كاميابى هاو ناكامى ها در خارج از مدار توحيد مطرح است . زيرا در دائره توحيد ناكامى مطرح نيست ،براى پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه چوپان بود، يا از مكه به سوى مدينهرفت ، يا در كوه ها پناهنده بود، يا در جنگ ها، يا بالاى منبر، يا درحال طواف ، يا در حال گل كشى براى ساختن مسجد، يا تنها يا در ميان انبوه مردم ، هيچ يكاز اينها براى روح پيامبر فرقى نداشت . آرى ، مسئوليّت ها فرق مى كند نه دلخوشىها. اين ما هستيم كه اگر بخواهند شغل ما يا حتّى لباس ما يا ميز ما و دفتر ما و محلّزندگى ما را عوض كنند، از غم گرفته تا مرز خودكشى پيش مى رويم ، چون همه اينهابه نحوى براى ما اصالت پيدا كرده و يا بهتر بگويم بت شده است .
آمار مشركان 
با معناى گسترده اى كه شرك دارد، اگر اندكى دقّت كنيم درمى يابيم كه افراد مخلص ‍كم هستند، مخلصان يعنى كسانى كه محور كارهاى خود را خدا قرار داده ، هيچ اراده تشكّر وجزايى از غير او نداشته باشند، رياكار نباشند، در برابر قانون خدا تسليم بوده وقوانين غير خدايى رامطرح نكنند. قرآن مى فرمايد: (و ما يُؤ من اءكثرهم بِاللّه الاّ و هممشركون )(183) اكثر مردم به خدا ايمان ندارند مگر آنكه در كنار ايمانشان مشرك نيزهستند و تكيه گاه هاى غيرالهى دارند.
آثار شرك
شرك به خدا آثار سويى دارد كه گوشه اى از آن را در اينجا مى آوريم :
1- حبط عمل 
شرك ، سبب نابودى و محو اعمال مى شود و به تعبير قرآن ، تمام كارهاى خوب انسانتوسّط شرك (حبط) مى شود.
گاهى يك عمل كوچك در زندگى ، تمام زحمات انسان را از بين مى برد؛ به چندمثال توجّه كنيد:
الف : گاهى يك دانش آموز در تمام سال درس مى خواند، لكن در جلسه امتحان شركت نمىكند و به همين دليل بى مدرك مى ماند و با اينكه علم او محفوظ است اعتبار اجتماعى خود رااز دست مى دهد.
ب : فردى را در نظر بگيريد كه در تمام عمر امور بهداشتى را مراعات مى كند ولى دريك لحظه كمى سم مى خورد؛ اين عمل كوچك تمام مراعات هاى بهداشتى او را از ميان مىبرد.
ج : شاگردى با يك عمر خدمت و كار و محبوبيّت نزد استاد، با يكعمل اشتباه ، مانند كشتن فرزندِ استاد، تمام كارهاى خوب خود را محو مى كند.
آرى ، شرك به خدا مانند سم خوردن و كشتن فرزند استاد است كه مى تواند تمام زحمتهاى دوره عمر را نابود كند. اينك به سخن قرآن توجّه كنيم كه مى فرمايد: (و لواءشركوا لحَبط عنهم ما كانوا يعملون )(184) اگر به خداوند شرك ورزند، تماماعمال آنان حبط و نابود مى شود. حتّى به پيامبرش مى فرمايد: (لئن اشركت ليحبطنّعملك ...)(185) اگر شرك بورزى تمامى اعمالت نابود مى شود.
2- اضطراب و نگرانى 
ناگفته پيداست كه انسان نمى تواند همه مردم را از خود راضى نگاه دارد، چون تعدادمردم زيادند وهر كدام از آنها هم توقّع زيادى دارند. انسان در ميان تقاضاهاى گوناگونو متعدّد كه قرار مى گيرد دچار اضطراب ونگرانى مى شود، زيرا رضايت هرفردوگروهى به قيمت ناراضى شدن شخص وگروه ديگرى تمام مى شود. اينجاست كهمساءله توحيد وشرك مطرح است ، انسان موحّد تنها در فكر راضى كردن خداست ؛ او كارىندارد كه افراد يا گروه ها چه مى خواهند وقهراً از يك آرامش خاصّى برخوردار است .
در اين زمينه به دو آيه از قرآن توجّه كنيد:
الف : (ءَاءربابٌ مُتفرّقون خَيرٌ اَم اللّه الواحِد القهّار)(186) آيا انسان ، چند سرپرستو ارباب داشته باشد بهتر است يا تنها يك خداى قهّار؟ آيا انسان در فكر راضى كردنيك خدا باشد، آرامش دارد يا در فكر راضى كردن چندين نفر آن هم با سليقه هاىگوناگون ؟
ب : (ضَرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شُركاَّء مُتشاكسون و رَجلاً سَلماًلرَجل هلْ يَستويانِ مثلاً)(187) خداوند مَثَلى زده است : مردى را كه مملوك شريكانى استكه درباره او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است ؛آيا اين دو يكسانند؟!
اين مثال بيان مطلبى است كه گفتيم : اگر كسى تنها تسليم يك نفر باشد در آرامش ‍ استيا كسى كه تحت سرپرستى چند نفر شريك بد اخلاق باشد؟
علاوه بر اينها راضى كردن ديگران مشكل است ، لكن خداوند زود راضى مى شود. در دعاىكميل مى خوانيم : ((ياسريع الرضا)) اى كسى كه زود راضى مى شوى ! اصولاً راضىشدن مردم ، اگر در مدار توحيد و در خط رضاى خدا نباشد چه ارزشى دارد؟ مگر مردمبراى من چه مى كنند جز كف زدن و نام يك خيابان را به اسم من كردن و مانند اين تشويقهاى زود گذر و پوچ ، كار ديگرى از دست آنها ساخته است ؟ مگر در گذشته ، آن گاه كهدر شكم مادر بودم جز خدا كسى بر من نظارت داشت ؟ مگر الا ن هر لحظه زير نظر اونيستم ؟ مگر فرداى قيامت سر و كارم تنها با او نيست ؟ مگر همه خوبى هاوكمال ها از او نيست ؟ مگر قلب همه مردم به دست او نيست ؟ پس چرا من سرچشمه را رها كنمو دنبال دل اين و آن بروم .
كوتاه سخن آنكه راضى كردن يك خدايى كه هم زود راضى مى شود و هم مى توانددل هاى ديگران را نسبت به من تغيير دهد و هم در گذشته و آينده سر و كارم با اوست ،بسيار بهتر است از راضى كردن اين همه مردم ، با آن همه سليقه .
قرآن مى فرمايد: (لا تَجْعَلْ مع اللّه إ لهاً اَّخر فَتقعُد مَذموماً مَخذولاً)(188) با وجودخداى واحد سراغ خداى ديگر نرو كه جز مذمّت و خذلان ، چيز ديگرى به تو نمى رسد. ماعمرى در پى جلب توجّه اين و آن دويديم تا در پايان فهميديم كه همه ، ما را براىخودشان مى خواهند، اين تنها خداست كه ما را براى خودمان مى خواست ، مردم همين كه دوستو مقام ديگرى پيدا كنند ما را رها كرده ، مى روند. اگر در قرآن به انسان سفارش شده كهبعضى از فرزندان و همسران هم دشمن شمايند. (إ نّ من اءزواجكم و اءولادكم عدوّ لَكم)(189) به خاطر توجّه به همين معناست كه بعضى از همسران و فرزندان ، ما را فقطبراى رفاه خود مى خواهند گرچه به قيمت بدبختى و نابودى ما تمام شود.
3- تزلزل در شخصيّت 
قرآن مى فرمايد: (و من يشرك فكانّما خَرّ من السماء ...)(190) كسى كه مشرك شود،مانند آن است كه از آسمان پرتاب شود، مورد هجوم پرندگان قرار گيرد و طعمه آنهاشود. امّا انسان موحّد و پايبند به كلمه طيّبه ((لااله الاّ اللّه )) طبق حديث شريف قدسى :((كلمة لااله الاّاللّه حصنى فمن دخل حصنى اءمن من عذابى ))(191) در دژ و قلعه محكمالهى است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation