|
|
|
|
|
|
پيامد نافرمانى از فرمانده با مختصر توضيحى كه درباره ((اطاعت از فرمانده )) داده شد، روشن است كه عدم اطاعت ازفرمانده پيامدهاى زيانبخش و جبران ناپذير را بهدنبال دارد، و در اين صورت بايد در انتظار عواقب تاريك ، سياه و ذلت بار بود. زيرااكثر يا بخشى از شكست ها، يا نرسيدن به هدف و پيروزى در اثر عدم فرمانبردارى وسرپيچى از دستور فرمانده است ، كه شواهد بسيار و نمونه زياد از جنگ هايى كه درجهان صورت گرفته سراغ داريم كه چون در اين زمينه امام عليه السلام شكوه ها و درددل ها دارد، به سخنان آن حضرت بسنده مى گردد. هنگامى كه اخبار پى در پى به امام عليه السلام مى رسيد كه ياران معاويه بر شهرهامسلط شده اند و لشكريان امام از رفتن به جهاد سرباز مى زند و با راى امام عليهالسلام مخالفت مى نمودند، امام مى فرمايد: ((و انى و الله لاظن ان هولا القوم سيد لون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عنحقكم و بمعصيتكم امامكم فى الحق و طاعتهم امامهم فىالباطل و بادائهم الامانه الى صاحبهم و خيانتكم ، و بصلاحهم فى بلادهم و فساد كم )) (83) سوگند به خدا مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زيرا آنان در يارى ازباطل شان متحدند، و شما در راه حق متفرقيد، شما به نافرمانى از پيشواى خود در مسير حقبرخاسته ايد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى كنند، آنها نسبت به رهبرخود اداى امانت مى كنند و شما خيانت ، آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما بهفساد. امام عليه السلام در اين خطبه با در نظر گرفتن خصوصياتتشكل اجتماعى پيروزى دشمن خود را به طور دقيق پيش بينى مى فرمايد: 1 - آنان در هدف گيرى باطلى كه به دنبالش افتاده اند، اجتماع وتشكل دارند، در صورتى كه شما با اينكه هدف و منطق حقى را در پيش داريد، پراكنده وگسيخته از يكديگر هستيد. 2 - آنان پيشواى خود را با اينكه هدفى باطل و ضد حق دارد، اطاعت مى كنند و با اين اطاعتزمينه مديريت تشكلى او را فراهم مى آورند، شما پيشواى خود را با اينكه هدف و منطق حقىرا دنبال مى كند نافرمانى نموده و از مديريت او تمرد مى كنيد. 3 - آنان در برابر پيشواى خود عمل به تعهد مى تمايند (اگر چه تعهد با او تعهدبراى تقويت باطل مى باشد) ولى شما در برابر پيشواى تان كه انسان شايسته است وهدفش حق و تعهد با او تقويت اصول عالى انسانيت است ، تعهد را مى شكنيد و خيانت مىورزيد. 4 - آنان با آن هدفى وقيح و با آن پيشواى بيشرم دست به تنظيم و اصلاح شهرها ومحيط زندگى شان برده و تكاپو مى كنند، شما با آن هدف عالى و با اين پيشواى حق وحق پرست ، دست به افساد و ويرانگرى شهر و محيط زندگى تان برده و كار شكنى واخلال گرى به راه مى اندازيد!!)) (84) هنگامى كه دو هزار از سربازان معاويه به منطقه ((عين التمره )) كه نزديك كوفه استرسيدند، فرماندار آن محل جريان را به امام گزارش داد، امام مردم را دعوت به رفتن درجنگ و جهاد نمود بعد كه مردم از رفتن سر پيچى نمودند، حضرت بزرگان آنها را خواستو از آنها براى بسيج نيروى رزمنده استمداد جست ، كه با تلاش آنها تنها حدود سيصد نفربراى رفتن به جبهه آماده شدند، و حضرت از اين عدماستقبال شان از شركت در جنگ و جهاد با دشمنان خدا و دشمنان خودشان ناراحت شد و درهمان حال ناراحتى فرمود: ((منيت بمن لايطيع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت لا ابالكم ما تنظرون بنصركم ربكم امادين يجمعكم و لا حميه تحمشكم اقوم فيكم مستصرخا و اناديكم متغوثا فلا تسمعون لىقولا و لا تطيعون لى امرا حتى تكشف الامور عن عواقب المسائه )) (85) گرفتار مردمى شده ام كه هرگاه فرمانشان دهم اطاعت نمى كنند، و چون دعوتشان نمايماجابت نمى نمايند. اى بى اصلها! در يارى پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دين نداريد كه شما را گردآورد؟ و يا غيرتى كه شما را به خشم وادارد؟ در ميان شما به پا خاسته ام ! هر چه فرياد مى كشم و از شما يارى مى طلبم سخن من رانمى شنويد و از دستورم اطاعت نمى نمائيد تا چهره واقعى كارهاى بد آشكار گردد. و نيز در خطبه ديگرى مى بينيم كه امام سهلانگارى و نافرمانى لشكريانش را در جنگ با معاويه توبيخ و سرزنش و مانند خطبه25 پيش بينى مى نمايد كه لشكريان باطل بر شما غالب و پيروز خواهند شد. البتهنه به جهت اينكه آنها بر حق مى باشند بلكه به خاطر اينكه آنها در راه منحرف شانمطيع و فرمانبر فرمانده شان هستند: ((اما و الذى نفسى بيده . ليظهررن هولاء القوم عليكم ليس لانهم اولى بالحق منكم ولكن لاسراعهم الى باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقى (تا اينكه مى فرمايد) والله لكانى بكم فيما اخال ان لوحمس الوعى و حمى الضراب قد انفرجتم عن ابن ابىطالب انفراج المراه عن قبلها)) (86) آگاه باشيد سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت او است كه اينها (معاويه واطرافيانش ) سرانجام بر شما پيروز مى شوند، اما نه اينكه آنها در حق از شما پيشىدارند، بلكه براى آنكه آنها در راه باطلى كه زمامدارشان مى رود سريع و كوشانيد درحالى كه شما در برابر حق من كند و سست هستيد... به خدا سوگند شما را چنين مى بينم كه اگر جنگ سخت درگير شود و آتش آن زبانهكشد از گرد فرزند ابوطالب جدا مى شويد همانند جدا شدن زن (هنگام زائيدن ) از بچهخويش . در جنگ ((صفين )) وقتى سپاه على عليه السلام نزديك پيروزى بود، بر اثر مكر و حيلهاى ((عمر وعاص )) پانصد ((قرآن )) را روى نيزه نمودن كه اى مردم ! در اثر جنگ بدبختو ريشه كن شديم ، عزيزان ما از بين رفت ، خانه هاى ما خراب شد، زندگى ما فلجگرديد، و... بيائيد صلح نمائيم و از برادر كشى دست بكشيم و اين ((قرآن )) ميان ماحاكم باشد، به اين نيرنگ بيشتر لشكريان امام هم فريب خوردند و به صلح راضىشدند و تن به سازش دادند، امام عليه السلام هر قدر اصرار فرمود كه صلح به ضررو زيان ما است و راه چاره و صلاح تنها ادامه جنگ و مبارزه است نپذيرفتند و آمدند به امامگفتند اگر دستور ندهى و فرمان صادر نكنى كه ((مالك اشتر)) عقب نشينى كند و دست ازجنگ بكشد خودت را نابود خواهيم كرد... لذا امام مجبور شد كه ((مالك اشتر)) را ازپيشروى و ادامه دادن به جنگ باز دارد و فراخواند، و حكم حكمين (ابوموسى و عمرو ابنعاص ) را قبول نمايد. بعدها يكى از لشكريان با حالت تحير از امام پرسيد كهاول ما را از قضاوت حكمين نهى كردى و بعد پذيرفتى ، كدام به نفع ما بود؟ امام فرمود: ((هذا جزاء من ترك العقده !! اما والله لوانى حين امرتكم بما امرتكم به حملتكم علىالمكروه الذى يجعل الله فيه خيرا: فان استقمتم هديتكم ، و ان اعوججتم قومتكم . و ان ابيتمتداركتكم لكانت الوثقى )) (87) اين جزاى كسانى است كه بيعت را ترك كند! و پيمان را بشكند! به خدا سوگند هنگامىكه شما را دستور به جهاد (با لشكر معاويه ) دادم شما را وادار به كارى كردم كهخوشايندتان نبود، ولى خداوند خيرتان را در آن قرار داده بود، اگر شما در برابر ايندستور تسليم شده بوديد، به هنگامى كه در مسير حق گام بر مى داشتيد رهبرتان بودم ،و اگر منحرف مى شديد شما را به راه باز مى گردانيدم و اگر خوددارى مى كرديدكسانى را به جاى شما مى گماردم ، و به هرحال براى من اطمينان بخش بود. و در جاى ديگر، علت شكست ، سبب عدم پيروزى لشكريان حق وعامل جراءت پيدا كردن دشمن را، سرپيچى از دستور رهبر و سستى درعمل و ميدان جنگ ، بيان داشته : ((ايها الناس لولم تتخاذلوا عن نصر الحق ، و لم تهنوا عن توهينالباطل لم يطمع فيكم من ليس مثلكم و لم يقومن قوى عليكم لكنكم تهتم متاه بنىاسرائيل )) (88) اى مردم ! اگر دست از حمايت يكديگر در يارى حق بر نمى داشتيد و براى تضعيف و زبونساختن باطل سستى نمى كرديد، هيچگاه آنان كه در پايه شما نيستند در نابودى شما طمعنمى ورزيدند، و هيچ نيرومندى بر شما قدرت پيدا نمى كرد، اما همچون بنىاسرائيل در حيرت و سرگردانى قرار گرفتيد. در جنگ ((صفين )) هنگامى كه لشكريانش فشار آوردند كه داورى دو داور (حكمين ) را امامبپذيرد، حضرت فرمود: ((ايها الناس ، انه لم يزل امرى معكم على ما احب حتى نهكتكم الحرب ، و قد - و الله -اخذت منكم و تركت و هى لعدوكم انهك )) (89) اى مردم ! همواره وضع من و شما آن طور بود كه من دوست مى داشتم ، تا آنگاه كه نبرد شمارا خسته و درهم كوفته ساخت . سوگند به خدا (اعتراف مى كنم كه جنگ ) عده اى از شما را (از ما) گرفت و جمعى راباقى گذاشت ، اما (بدانيد) اين نبرد براى دشمنانتان كوبنده و خستگى آفرين تر بود! يعنى هميشه در جنگ طبق ميلم اطاعت مى نموديد، چنانچه اين بار فرمانبردارى نكرديد، درحالى كه اگر قبول مى كرديد حتما پيروز بوديد و به علاوه جنگ به دشمن بيشترصدمه ، زيان و خسارت وارد ساخته . و زمانى كه در جنگ با معاويه از فرمان آن حضرت سر پيچى مى كنند، به پيشگاهباررى تعالى چنين شكوه ، مى فرمايد: ((اللهم ايما عبد من عبادك سمع مقالتنا العادله غير الجائره ، و المصلحه غير المفسدهفى الدين و الدنيا فابى بعد سمعه لها الا النكوص عن نصرتك و البطاء عن اعزاز دينك، فانا نستشهدك عليه )) (90) بار پروردگارا! هر كدام از بندگانت كه سخن عادلانه و اصلاح كننده و بدون مفسده ما رادر دين و دنيا بشنود ولى پس از شنيدن از يارى آئين تو و اعراز دينت سر باز زند و پشتكند، ما تو را بر ضد او به شهادت مى طلبيم . و از مواردى كه قلب آكنده از درد اميرالمؤ منين على عليه السلام به جهت نافرمانىپيروانش به فرياد آمده ، زمانى است كه لشكريان معاويه به تاراج و غارتاموال و اذيت و آزار اهالى شهر ((انبار)) دست زده و ياران آن حضرت بى تفاوت و سرگرمكارهاى روزمره خود هستند: ((لما بلغه اغاره اصحاب معاويه على الانبار فخرج بنفسه ما شيا حتى اتى النخليه، فادركه الناس ، وقالوا يا امير المومنين نحن نكفيكهمفقال : و الله ما تكفوننى انفسكم فكيف تكفوننى غيركم ؟ ان كانت الرعايا قبلى لتشكوحيف رعاتها فانى اليوم لا شكو حيف رعيتى كاننى المقودوهم القاده ، او النوزوع و همالوزعه )) (91) هنگامى كه خبر حمله ياران معاويه بر ((انبار)) و غارت كردن آنجا را شنيد شخصا پيادهبه طرف ((نخليه )) منزلگاهى در نزديكى كوفه حركت كرد، مردم خود را به اورساندند، و عرض كردند، اى اميرمؤ منان ! ما به جاى تو از عهده آنان بر خواهيم آمد، امامفرمود: شما از عهده مشكلات خودتان بر نمى آئيد چگونهمشكل ديگران را از من دفع مى كنيد؟ اگر رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايتداشتند من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم گويا من پيروم و آنها زمامدار، من فرمانبر ومحكومم و آنها فرمانده و حاكم . از مجموع اين كلمات امام عليه السلام چنين به دست مى آيد، بزرگترينعامل كه سبب عدم موفقيت ، شكست و عقب نشينى آن حضرت در بعضى جنگ ها گرديد و باعثضربه و لطمه وارد شدن به اسلام و حكومت عدل على عليه السلام شد، نافرمانى ،سرپيچى و تخلف لشكريان و سربازان از دستور وى لوده است و گرنه على عليهالسلام كسى نبود كه بتوان (العياذ بالله ) در مديريت ، تدبير، شيوه زمامدارى و رهبرى، رفتارش با ملت و در فنون نظامى و... نقص و عيب مشاهده كرد، يا بااشكال در نحو حكومتش برخورد كه نظالمش نمونه و حكومت كردنش الگو بود. حفظ اسرار نظامى يكى از مسائلى كه در مساءله نظامى عموما و در ميدان يا زمان جنگ خصوصا رعايت آن بسيارضرورى ، لازم و حياتى است ، و رعايت نكردن ياسهل انگارى در آن فاجعه آفرين و پيامدش مواجه شدن با شكست هاى جبران ناپذير خواهدبود، موضوع ((حفظ اسرار نظامى )) است . با حفظ اسرار نظامى هميشه دشمن در حال تحير و سر در گمى واداشته مى شود و قدرتتصميم گرفتن از وى سلب مى گردد، زيرا نقشه درست و حسابى هنگامى طرح ريزى مىشود كه قدرت نظامى ، تجهيزات ، مقدار و نوع سلاح ، توان رزمى ، كميت و كيفيت وروحيه نيروى دشمن ، خصوصيات و ويژگيهاى شان را بداند، و بر همان اساس نقشهبكشد و اقدام و عمل شود، و در اين صورت است كه اميد رسيدن به هدف ، از پا در آوردندشمن و به ارمغان آوردن پيروزى بسيار زياد است ، اما با برنامه ريزيى كوركورانه وبى اطلاع از نيروى دشمن ، اميد پيروزى و حتى اميد واررد ساختن ضربات كوينده بسياراندك و ناچيز است . لذا مشاهده مى گردد كه در طول تاريخ كشورهائى كه با هم درحال مخالفت ، يا جنگ ، يا رقابت تسليحاتى و نظامى بوده ، سعى و تلاش مى كرده اندكه به هر وسيله اى ممكن ، اسرار و قدرت نظامى طرفش را به دست آورد، و چه بسا كهبراى اين كار ساليان دراز بزنامه ريزى مى نموده اند تا فردى نظامى رده اى بالاىكشور طرف را بخرد تا از وى اسرار نظامى دريافت ، يا مهره سازى وعامل نفوذى بفرستد تا پس از مدت ها به اين هدفنائل و از خصوصيات نظامى رقيب يا دشمن آگاه گردد. و يا در اكثر جنگ ها يكى ازعامل هاى بسيار مؤ ثر در شكست يا پيروزى ، داشتن مهره هاى جاسوس و گزارش گر ازنقشه ها و طرح هاى يكى براى ديگرى بوده است . نوشته اند يكى از سبب هايى كه مصر در زمان((جمال عبدالناصر)) در جنگ سوم اعراب و اسرائيل شكست خورد، خريدناسرائيل يكى از افسران عالى رتبه مصرى را مى باشد كه نقشه جنگ ، زمان حمله ومحل تجهيزات و... مصر را به اسرائيل گزارش داد، كهاسرائيل قبل از اقدام مصر نيروى آماده و تجهيزات مصر را درجا از بين برد. على عليه السلام به فرماندهان لشكرش مى گويد. من رازى را از شما نمى پوشم ومخفى نمى دارم مگر در زمان جنگ . ((الا و ان لكم عندى ان لا احتجز دونكم سرا الا فى حرب و لا اطوى دونكم امرا الا فىحكم )) (92) آگاه باشيد! حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى ؛ هيچ سرى را از شما پنهاننسازم و در امورى كه پيش مى آيد جز حكم الهى كارى بدون مشورت شما انجام ندهم . زيرا اگر بنا شود، از اسرار جنگ همه اطلاع داشته باشند ديگر نمى توان از خطر دشمندر امان بود، چنانچه اگر بخواهد بر دشمن هجوم و يورش برد وقبل از هجوم همه كيفيت و زمان حكله را بدانند دشمن آمادگى مى گيرد، يا اگر موضوع حملهرا اطلاع داشته باشند دشمن نيروهايش را به همان نقطه متمركز مى كند، يا اگر تصميمبگيرد حمله هوائى يا دريائى نمايند و دشمن از آن مطلع گردد، اسلحه هاى ضد هوائى ياقايق و ناوهاى جنگى خويش را آماده مى كند و مانع موفقيت و پيشرفتش مى گردد. همچنين در جنگ هاى پارتيزانى و چريكى اگر پيش از شروع عمليات سر و صدا راهاندازد، دشمن را بيدار و هوشيار مى كند و نمى تواند ضربه اساسى به دشمن واردسازد و به هدفش برسد. به علاوه سر و صدا راه انداختن با عمليات پارتيزانىمغايرت دارد چون بناى جنگ پارتيزانى برغافل گير كردن دشمن است . لذا بزرگترين راز موفقيت نظامى چه در دفاع و چه در تهاجم ، چه در جنگ هاى منظم و بهاصطلاح كلاسيك و چه در جنگ هاى چريكى و پارتيزانى ، حفظ اسرار نظامى است . على عليه السلام در جمله اى ضمن اهميت دادن به دور انديشى و احتياط، به حفظ رازهاسفارش مى نمايد: ((الظفر بالحزم باجاله الراى ، و الراى بتحصين الاسرار)) (93) پيروزى در پرتو تدبير و احتياط است ، و تدبير و احتياط به تفكر است ، و تفكرصحيح به نگهدارى اسرار است . يكى از بزرگترين قهرمانى هايى كه اعراب در جنگ هاى بااسرائيل از خود نشان دادند، در جنگ رمضان (يا اكتبر) است كه مصر و سوريه مشتركا براسرائيل هجوم كردند و ضربه اى وارد نمودند. از مهمترين عملى كه پيش از جنگ نشان دادند كه مى توان آن را يكى از نيرومندترين سببپيروزى شان شمرد، اين بود كه توانستند اسرار نظامى شان را حفظ و حتى نگذاريد ازحمله شان اطلاع يابند، و به گونه اى عمل نمودند كه ((سيا)) (قويترين تشكيلاتجاسوسى آمريكا) گزارش هاى دروغ داده بود، و شيوه شان چنين بود كه : مقدمات جنگ و حمله را بسيار زير كانه آماده كردند و قريب شروع جنگ ،نقل و انتقالات و جابجائى نيروها را تحت عنوان ، اقدامات مانور بزرگ مشترك كيان مصر وسوريه انجام دادند. بعد در عين حالى كه سربازان و افسران احتياط را فراخواندند،براى غافل نگه داشتن دشمن ، 48 ساعت قبل از شروع جنگ اقدام به مرخصى بيست هزارسرباز نمودند، كه دشمن صد در صد خاطر جمع شد. (94) و بعد جنگ را آغاز كردند. ولذا ((كيسنجر)) وزير خارجه و سياستمدار آمريكا ناچار به اعتراف شد: جنگ ((امتبرر)) به طورى ما را غافلگير كرد كه مورد انتظار مانبود و هيچ دولت خارجى مارا از هيچ برنامه مشخصى براى هيچ هجومى از طرف عرب با خبر نكرده بود. (95) روحيه شهادت طلبى در جهان آنچه اناجم و صورت مى پذيرفت روى اسباب وعوامل دور مى زند، و انسانى هم كه مى خواهد در ميدان جنگ و صحنه نبرد گام نهد و شركتجويد، اگر بخواهد موفق ، فاتح و پيروز از ميدان بيرون آيد، ضمن اينكه عقيده بهامدادهاى غيبى الهى داريم كه در جايش بحث خواهد شد، نياز به ابزار جنگ و اسبابپيروزى دارد كه مى توان از آنها: مهارت در رزم ، سلاح مدرن و پيشرفته ، فرماندهىلايق و نقشه دقيق ، ايمان به جنگ و حل كردن مساءله مرگ و ((روحيه شهادت طلبى )) و...را نام برد. براى اينكه مجاهد فى سبيل الله و سرباز فداكار در راه خدا كه هر دقيقه و هر ثانيه درچند قدمى مرگ مى رود، حل كردن مساءله مرگ ، بسيار نقش دارد: باحل كردن مساءله مرگ و برخوردار بودن از روحيه شهادت طلبى است كه مى تواند چونكوه استوار، ثابت و مقاوم باشد، كه اگر همه زمين را لشكر و سپاه بگيرد، و از تمامجوانب تير و شمشير ببارد، دست از هدف و مبارزه نكشد، زيرا او مرگ را فانى شدن و ازبين رفتن نمى داند و معتقد است مرگ آغاز زندگى جاودانه و حيات ابدى است و ((شهادت ))هم بهترين مردن مى باشد. چون اگر از مرگ بترسد و هنوز برايش مردن يك مساءلهلاينحل باقى باشد، تا وقتى كوشش و تلاش مى نمايد، مى رزمد و مى جنگد، كه مرگ رامجسم نبيند و كشته شدن را در چند قدمى مشاهده نكند: اگر مرگ را قطعى يافت و كشتهشدن را حتمى دانست ، تن به همه چيز خواهد داد و از همه كس و همه چيز خواهد گذشت . و لذاعلى عليه السلام ، گاهى افرادى از لشكريانش را به خاطر بيم و هراس از مرگ ، مذمت وسرزنش ، و گاهى از نترسى خويش براى آنها سخن مى گويد، و گاهى عشق به شهادترا مطرح مى نمايد، تا روحيه نترسيدن از مرگ را در آنها زنده و به وجود بياورد: ((اذا دعوتكم الى جهاد عدوكم دارت اعينكم كانكم من الموت فى غمره و منالذهول فى سكره يرتج عليكم حوارى فتعمهون )). (96) هرگاه شما را به جهاد با دشمن دعوت مى كنم چشم تان از ترس در جام ديده دور مى زند،گويا ترس از مرگ عقل تان را ربوده ، و همچون مستانى كه قادر به پاسخ نيستند، ازخود بى خود شدهه و سرگردان گشته ايد و گوياعقل هاى خود را از دست داده ايد، و درك نمى كنيد، من هرگز به شما اعتماد ندارم . در جنگ ((صفين )) چون شروع جنگ و آغاز حمله تاخير افتاد، عده اى گمان كردند امام عليهالسلام در جنگيدن كندى و اهمال مى نمايد و لذا امام فرمود: ((اما قولكم : ((اكل ذلك كراهيه الموت ؟ فوالله ما ابالى دخلت الى الموت ، او خرجالموت الى )) (97) اما اينكه مى گوئيد آيا (مسامحه در جنگ ) از ترس مرگ است ؟ به خدا سوگند باك ندارممن به سوى مرگ بروم يا او به سوى من آيد. روزى در جنگ صفين پس از باز گو نمودن رموز جنگ ، فرمود:خوشحال و خرسند باشيد و از اعماق دل و با طيب نفس راضى شويد كه در ميدان جنگ كشتهو در راه خدا شهيد گرديد و روح از بدن تان خارج شود. ((و طيبوا عن انفسكم نفسا، و امشوا الى الموت مشيا سجحا)) (98) از شهادت خوشحال باشيد و به آسانى از آناستقبال كنيد. پس از جنگ ((نهروان )) زمانى كه لشكريان معاويه به اطراف عراق هجوم آوردند و بهملت ظلم و ستم روا مى داشتند، حضرت مردم را جمع و آنها را به شركت در جهاد و دفاعدعوت نمود كه اول سكوت نمودند، و پس از سرزنش حضرت برخى بهانه آوردند: اگرخودت شركت جويى آماده ايم با توبه جنگ برويم و اگر خودت بمانى ما نيز نمى رويم، كه حضرت فرمود به جهت رسيدگى به مشكلات ملت و پاسدارى ازاصل نظام ، تشخيص داده ام من در اينجا باشم و بعد فرمود: تصور وخيال نكنيد به جهت ترس از مردن است كه به جنگ نمى روم كه على به اميد ((شهادت ))كار، تلاش و فعاليت مى نمايد: ((والله لولا رجائى الشهاده عند لقائى العدو لوقد حم لى لقاوه لقربت ركابىثم شخصت عنكم فلا اطلبكم ما اختلف جنوب وشمال )) (99) به خدا سوگند! اگر اميد شهادت به هنگام برخورد با دشمن نداشتم اگر چنين سعادتىنصيب من شود - بر مركب خويش سوار مى شدم و از شما فاصله مى گرفتم و مادام كهنسيم ها به سوى شمال و جنوب در حركتند (هيچگاه ) به سرراغ شما نمى آمدم . در فراز ديگرى از كلماتش كه در ميدان جنگ ايراد گرديد، پس از بازگو نمودن مطالبسودمند و مفيد پيرامون تاكتيك هاى جنگ ، سخن از نهايت عشق و علاقه اش به شهادت وكشته شدن در راه خدا را اين گونه ابراز و بيان مى دارد: ((ان اكرم القتل ، و الذى نفس ابن ابيطالب بيده لالف ضربه بالسيف اهون على منميته على الفراش فى غير طاعه الله )) (100) بهترين مرگ ها كشته شدن (در راهخدا) است ، سوگند به آن كس كه جان فرزند ابوطالب در اختيار او است ، هزار ضربهشمشير بر من آسان تر است تا مرگ در بستر در غير طاعت پروردگار. امام در نامه اى به عبدالله ابن عباس (فرماندارش در بصره ) جريان به شهادت رسيدن((محمد ابن ابى بكر)) را در مصر مى نويسد، و پس از طلب آمرزش براى آن مرحوم ، ازملت شكوه نموده ، انگيزه اى همراهى با آنها بيان مى فرمايد: ((فوالله لولا طمعى عند لقائى عدوى فى الشهاده و توطينى نفسى على المنيه لاحببت ان لا ابقى مع هولاء يوما واحدا و لا التقى بهم ابدا)) (101) به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پيكار با دشمن در شعادت نبود و خود راه رابراى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم ، دوست مى داشتم حتى يك روز با اين مردم روبرونشوم و هرگز آنها را ملاقات نكنم . همان گونه كه از اين سخنان امام عليه السلام فهميده مى شود، تجربه نيز ثابت كردههر اندازه كه مساءله مرگ و خوف مردن از دل رزمندگانزايل شده باشد، به همان ميزان در جنگ پيروز و به هدف خواهند رسيد، زيرا بى تحركىو سرعت عمل نشان ندادن در ميدان جنگ بيشتر ناشى از ترس از مرگ و مولود احتياطكارهاى بيش از حد جهت دور نگاه داشتن جانش از خطرات مى باشد، چون اگر ترس از مرگبر او حاكم نباشد، چرا تلاش نكند، قهرمانى ها نيافريند و پيروزى به ارمغان نياورد. علاوه بر اينها، بزرگترين صفت فرد مؤ من ، ثبات ، ايستادگى و پاى بندى اش نسبتبه هدف است كه امام صادق عليه السلام چنين بيان مى فرمايد: ((ان المومن اشد من زبر الحديد. ان الحديد اذادخل النار لان ، و ان المومن لوقتل و نشر، ثمقتل لم يتغير قلبه )) (102) شخص مؤ من از آهن سخت و به اصطلاح از آهن آب ديده محكم تر و مقاوم تر است ، زيراهنگامى كه آهن را ميان آتش قرار دهى آب و نرم مى گردد ولى مؤ من اگر كشته شود و زندهگردد و دوباره به قتل برسد، قلبش تغيير نمى كند و از معتقدات و اهدافش دست برنمى دارد. خلاصه ، هر ملتى كه در جنگ مساءله مرگ براى شانحل گرديد و از جان گذشتند، مى توانند به پيروزى ، سعادت و آقائى برسند، در جنگرمضان 1393 (مهر 1352) كه مصر و سوريه توانستند ضربه اى حسابى بهاسرائيل بزنند و طبق گزارش ((يونايتدپرس )) بهنقل از ارزيابى و محاسباتى كه مقامات نظامى آمريكا كرده اند، زيانهاى اوليهاسرائيل در جنگ ((اكتبر)) (جنگ رمضان ) در حدود هزار تانك ، دويست هواپيما و در حدود هشتتا هزار (8000 - 10000) نفر كشته و زخمى بوده است . (103) اين خسارات و زيانها ميسور و ممكن نبود مگر با آن فداكارى و از خود گذشتگى كهنيروهاى مصر و سوريه نشان دادند و مساءله مرگ راحل نموند چنانچه خود دشمن به اين نساله اعتراف نموده اند، در كتاب ((جنگ كيپور)) كه هفتنفر اسرائيلى دولتى نوشته چنين تعريف نموده اند: مصرى ها، على الخصوص در روزهاى اول و دوم جنگ خودشان را به سوى تانك هاى ماپرتاب مى كردند و با تلاش فراوان به آن آويزان شده و مى كوشيدند سوار آن شده وآن را يه تصرف در آوردند ما كه يك از يك طرف اين مناظر بهت آور را مى ديديم و ازطرف ديگر چشم مان به تپه هاى گوشتى كه از اجساد كشتگان دو طرف به وجود آمدهبود مى افتاد، از شدت ترس به حالت اشخاصشل مى افتاديم . (104) امام عليه السلام هم اينگونه از خود گذشتگى را به كوفيان توصيه مى فرمود، كهالان ما بايد بياموزيم و به آن اهميت بدهيم . در فرهنگ فارسى هم اين معنى آمده كه انسان آزاد هنگامى ميان زيستن با ذلت و مرگشرافتمندانه قرار قرار مى گيرد، و بايد مرگ را با آغوش بازاستقبال نمايد، چنانچه فردوسى مى گويد:
مرا مرگ بهتر از اين زندگى
|
همان مرگ خوش تر به نام بلند
|
از اين زيستن با هراس و گزند
| يا اينكه شاعر ديگرى مى گويد:
زندگى آخر سرآيد بندگى در كار نيست
|
بندگى گر شرط باشد زندگى در كار نيست
|
يا حقارت گر ببارد بر سرت باران در
|
آسمان را گو برو بارندگى در كار نيست
| مشخصات افراد ترسو با مختصر توضيحى پيرامون نقش ((روحيه شهادت طلبى )) در ميدان جنگ ، روشن است بههمان اندازه كه وجود افراد شجاع و نترس كه مساءله خوف از مردن و ترس از مرگنزدشان حل شده است ، وجودشان ميان نيروى رزمنده اثر مثبت دارد، وجود ((افراد ترسو))،بزدل و زبون به ضرر و زيان ارتش است ، و چه بسا كه وجود چنين افراد باعث تضعيفروانى ، سبب ايجاد دلهره و نگرانى و عامل شكست لشكريان مى گردد. لذا بايست در مرحلهنخست مشخصات و خصوصيات اينگونه افراد را دانست تا پس از شناخت از آنها دورى ،كناره گيرى و از شركت شان در ميدانهاى جنگ جلوگيرى بهعمل آيد، كه عملكردشان به جاى آباد، خراب و به جاى خدمت خيانت است . اولين ويژگى اينگونه افراد اين است كه در ميدان حرف ، چنان خود را انقلابى ، مبارز، وجنگجو معرفى و قلم داد نمايند كه گويى شجاعت در وى خلاصه گرديده ، ولى در ميدانعمل و صحنه جنگ آنگونه فرار كنند كه موش از دست گربه ، يا روباه ازچنگال شير مى گريزد. لذا على عليه السلام در مقام سرزنش ، ملامت و توبيخ چنين افراد كه آن حضرت را چنانچهبايد يارى نمى نمودند، و به لاف زدن هايشانعمل نمى كردند، مى فرمايد: ((ايها الناس المجتمعه ابدانهم . المختلفه اهواوهم كلامكم يوهى الصم الصلاب ، وفعلكم يطمع فيكم الاعداء تقولون فى المجالس : كيت و كيت فاذا جاءالقتال قلتم : حيدى حياد، ما عزت دعوه من دعاكم ، و لا استراح قلب من قاساكماعاليل باضاليل ، دفاع ذى الذين المطول ، لايمنع الضيمالذليل ، و لا يدرك الحق الا بالجد)) (105) اى مردمى كه بدن هاى تان جمع و افكار و خواسته هاى شما پراكنده است ! سخنان داغشما سنگ هاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنان تان را به طمع مىاندازد، وقتى كه در مجالس مى نشنينيد، از همه جا سخن مى رانيد (و مى گوئيد چنين و چنانخواهم كرد) اما هنگام جنگ فرياد مى زنيد: اى جنگ از ما دور شو! آن كس كه شما را بخواندفرياد او به جائى نمى رسد، و كسى كه شما را رها كند قلب او از آزار شما در اماننخواهد بود، به عذرهاى گمراه كننده اى متشبث مى شويد همچون بدهكارى كه (با عذرهاىنابجا) از ادا دين خود سرباز مى زند (بدانيد) افراد ضعيف و ناتوان هرگز نمى توانندظلم را از خود دور كنند، و حق جز با تلاش و كوششى به دست نمى آيد. ((عمرو ابن عاص )) كه از دشمنان سرسخت على عليه السلام بود از هيچ تهمت و افتراءنسبت به امام دريغ نداشت ، كه يكى از تهمت ها كه ميان مردم شام درباره امام بازگو مىكرد اين بود كه على عليه السلام بسيار شوخ و مزاح كننده است و اين خوو خاصيت وى رااز اداره مملكت باز مى دارد، كه حضرت پس از شنيدن تهمت و افتراءهاى او، صفاتناپسندى وى را بيان مى دارد، از جمله ترسو و بزدلى وى را. ((فاذا كان عند الحرب فاى زاجر وامر هو!! مالم تاخذ السيوف ماخذها فاذا كان ذلككان اكبر مكيدته ان يمنح القوم سبته )) (106) به هنگام نبرد سرر و صدا راه مى اندازد و تهييج و تحريص مى نمايد (اما اين سر وصدا) تا هنگامى است كه دست به شمشيرها نرفته ، در اين هنگام برراى رهائى جانشبهترين و بزرگترين نقشه اش آن است كه جامه اش را بالا زند و عورت خود را آشكارسازد (تا از كشتن او چشم پوشى شود).! در جنگ صفين ((عمرو ابن عاص )) در نبرد با على عليه السلام مصادف شد و حضرت براو تاخت تا او ررا به قتل ررساند. عمرو عاص خود را از اسب به زير انداخت به پشتخوابيد و در برابر حضرت پاهايش را بلند كرده عورتش را نمايان ساخت حضرت چشمپوشيده باز گرديد. بررخى از نويسندگان جريان را اينگونه نوشته اند: هنگامى كه امام على عليه السلام به معاويه پيشنهاد كرد كه چرا مردم را به كشتن بدهيم ،بيا من و تو با هم بجنگيم هر كدام غالب و پيروز شديم همان خليفه باشد. معاويه با حالت ترس با مشاورش ((عمرو عاص )) مشورت كرد او گفت حرف على عليهالسلام درست است ، معاويه كه اين حرف را از او توقع نداشت ، گفت : چه قدر احمقى مگرنمى دانى هيچ كس با پسر ابى طالب مبارزه نكرده است كه با خون خود زمين را آبيارىنكرده باشد و... بعد ((عمرو عاص )) با چهره اى كه گويا جهان برايش تنگ است و با حالت خودستايىبه معاويه گفت : به خدا سوگند اگر بدانم كه هزار مرگ در سراغم هست در اولينبرخورد با على عليه السلام مى جنگم ، ولى در ميدان جنگ وقتى با على عليه السلاممواجه گشت از شدت ترس دست به حيله اى زد كه : زره و شمشيرش را به كنارى افكنده وپياده شده خود را زير پاهاى دشمن انداخت و عورت خود را برهنه كرد. امام عليه السلامكه وضعش را مشاهده كرد برگشت ، مردم گفتند: اميرالمومنين آن مرد را رها كردى ، خنديد وفرمود: او را شناختيد؟ گفتند: نه ، فرمود: او ((عمر و عاص )) است ، عورتش را در برابربرهنه كرد و روى از او برگردانيدم كه بعد وقتى نزد معاويه رفت ، معاويه گفت : چهشد؟ عمرو عاص با پرروئى گفت : على مرا به زمين افكند. كه معاويه پاسخش داد: هم خدارا شكر كن ...(107) بعد ((بسر ابن ابى ارطات )) كه يكى از سران لشكر معاويه بود در همان جنگ صفين ،شيوه عمرو عاص را به كار برده از چنگال مرگ نجات يافت . پس از آن جمله : ((يمنحالقوم سبته )) در بين عربها ضرب المثل شد براى كشى كه در حوادث و پيش آمدها بهذلت و خوارى تن دهد. در خطبه ديگر حضرت اصحابش را كه افراد بى استقامت و ترسو بوده اند اينگونهسرزنش و ملامت مى نمايد: ((و كانى انظروا اليكم تكشون كشيش الضباب ، لا تاخذون حقا و لا تمنعون ضيما)) (108) گويا مى بينم به هنگام فرار همهمه مى كنيد، همچون صدائى كه از سوسماران به هنگامازدحام شان به وجود مى آيد، نه قادر به گرفتن حقى هستيد؟ و نه جلوگيرى از ظلم وستم . تا اينجا دو مطلب به دست مى آيد: 1 - وجود افراد ترسو ميان نيروهاى رزمنده ،عامل ايجاد ضعف و سستى ديگران است كه بايد در حد مكان آنها را تصفيه كرد يا در پشتجبهه كارهايى را كه احتمال خطر وجود ندارد يا كمتر وجود دارد به آنها سپرد. 2 - بارزترين مشخصه اين افراد لاف زدن و رجز خوانى پيش از شركت در صحنه است كهبه مجرد ورود به ميدان و مشاهده خطرات خود را مى بازند و روحيه را از دست مى دهند و هرذلت ، خوارى و فرومايگى را مى پذيرند، گاهى صحنه را ترك مى گويند و فرار رابر قرار ترجيح مى دهند گاهى تسليم دشمن مى شوند و به جهت حفظ جانشان به هر كارغير انسانى و حقارت تن مى دهند. چنانچه ((عمرو عاص )) با لاف ، خودستائى و سوگند ياد كردن به ميدان شتافت و بهچه ذلت و پستى تن داد تا خويش را از مرگ نجات بخشيد. و اين زشت ترين صفت است و از اين رو در اسلام از شجاعت به عنوان يك صفت مثبت وارزشمند ياد مى كند و خواستار زنده شدن و گسترش يافتن اين صفت پسنديده در بين مردمو به خصوص رزمندگان و مرزبانان است . در مقابل از صفت منفى ترس ، جبن و زبونى به بدى و زشتى نام مى برد و آن راعامل بازدارنده از پيشرفت و تكامل مى داند و خواهان كاهش پيدا كردن اين صفت رذيله ازميان جامعه و امت اسلامى است . چون صفت ترس و جبن با آيه : ((اشداء على الكفار)) (بر كفار سخت گيراند) نمى سازد،و ترسو بودن با فرمان خدا كه : ((واغلظ عليهم )) (و بر آنها - كفار و منافقين - سختگير) منافات دارد و مانع از عمل به اين دستور الهى است . و لذا پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله ) در جائى مى فرمايد: ((لا ينبغىللمومن ان يكون بخيلا و لا جبانا)) (109) براى فرد مؤ من روا و سزاوار نيست كه بخيل و ترسو باشد. و در جائى ديگر مىفرمايد: ((اللهم انى اعوذبك من البخيل و اعوذبك من الجبن )) (110) بار خدايا به توپناه مى برم از بخل ، و به تو پناه مى برم از ترسو بودن ، و على عليه السلام مىفرمايد: ((الجبن منقصه )). ترس و زبونى نقص و عيب است و انسان ترسو انسانكامل نيست . و امام صادق عليه السلام يكى از ويژگيهاى مؤ من پايمردى و نترسى او را مى شمارد ومى فرمايد: ((المومن اصلب من الجبل اذا الجبل يستقل منه و المومن لايستفل من دينه )) (111) مؤ من محكم تر و سخت تر از كوه است زيرا از كوه گرفتهو كاسته مى گردد، ولى از (دين ، عقيده و باور) مؤ من (بر اثر مقاومتش ) چيزى كاسته وگرفته نمى شود. ضرورت وحدت يكى از امورى كه در هر موردى و هر كارى وجودش به آن رونق مى بخشد، دلگرمى ،نويد، اميد و سرعت عمل در پى دارد ((وحدت )) است . به هر وادى كه ((وحدت )) گام نهد وبه هر عرصه اى كه ((اتحاد)) رو آورد، به آن جلوه و جلائى مى دهد و سعادت ،خوشبختى و موفقيت را به ارمغان مى آورد. ولى در ميدان جنگ و صحنه نبرد حق و باطل كه نياز مبرم به وحدت ، همكارى و هماهنگى مياننيروهاى مسلح به چشم مى خورد و احتياج شديد به كمك و تعاون احساس مى شود، كه درغير آن صورت دچار شكست و گرفتار مشكلات مى گردند، لازم و ضرورى است ((وحدت ))به وجود آوردند. زيرا اگر بنا شود متفرق عمل كنند و هر دسته اى براى خود كار و فعاليت نمايند، همكارىو تعاون نباشد قطعا چنانچه بايد نمى توانند موفق باشند و چه بسا كه با شكستمواجه شوند، چون ممكن است يك لشكر يا يك دسته و گروه در يك زمينه كمبود داشته وديگرى آن را مازاد بر ضرورت داشته باشد، يا يكى در رشته اى تخصص ، مهارت وآمادگى كمك و در رشته ديگر نياز به همكارى و رهنمائى داشته باشد، و يا قدرت وتوان دشمن به اندازه اى باشد كه اگر نيروهاى رزمنده گروه ، گروه با آنها بجنگد،دشمن مى تواند پاسخ و حتى شكست دهد، ولى در برابر اتحاد و هماهنگعمل كردن آنها، آسيب پذير باشد و... لذا اميرالمؤ منين عليه السلام در رابطه با همكارى در ميدان جنگ سفارش ها دارد كه يكى ازمواردى كه به اين امر مهم توصيه فرموده زمانى است كه اصحابش را امر به جنگ بااهل شام نمود، فرمود: ((غلب والله المتخاذلون )) (112) به خدا سوگند شكست از آن آنانى است كه دست از يارى يكديگر بر مى دارند. اينكه امامعليه السلام به نام جلاله قسم ياد مى نمايد، مى رساند كه حضرتش چه اندازه بهمساءله وحدت در ميدان جنگ اهميت قائل اند. در جاى ديگر، پس از جنگ ((نهروان )) هنگام اعزامنيروهايش به سوى لشكر شام مى فرمايد: ((انه لا غناء فى كثره عدد كم مع قله اجتماع قلوبكم )) (113) تعداد فراوان شما با كمى اجتماع افكارتان سودى نمى بخشد. يعنى هر اندازه از نظركميت زياد و عدد بالائى را تشكيل بدهيد ولى متحد، هماهنگ و يكدل نباشيد، دردى را دوا نمى كنيد، كارى را از پيش نمى بريد و سبب بى نيازى ما نمىگرديد. در سخنان ديگرى ، امت اسلامى را از اختلاف و تفرقه نهى مى فرمايد، و آن را سبب افتادنبه دام شيطان مى شمارد: ((و اياكم و الفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب )) (114) از پراكندگى بپرهيزيد كه ((انسان تنها)) بهره شيطان است ، چنانكهگوسفند تك رو طعمه گرگ ! اينكه حضرت مى فرمايد: هر كه از جامعه و امت جدا گشت گرفتار شيطان مى گردد، اگرچه ظاهر كلمه شيطان ه همان ابليس اغواگر و دشمن قسم خورده بشريت را مى رساند، كهبا وسوسه اش نه تنها مانع پيوستن به ملت بلكه درمقابل امت قرار مى دهد، و طبعا شامل شيطان هاى انسى هم مى شود كه هميشه در تلاش وكوشش اند تا به وحدت و يكپارچگى امت ها لطمه وارد كنند، و از نفاق و اختلاف ديگراناستفاده و به مقاصد شوم و ضد انسانى شان برسند. با توجه به اين سخنان على عليه السلام ، متوجه مى گرديم كه چرا امام امت خمينى بتشكن اين اندازه قواى مسلح را به وحدت و هماهنگى دعوت مى نمايد: بار ديگر به ارتش و سپاه پاسداران و ژاندارمرى و بسيج و همه نيروهاى مسلح نظامى وغير نظامى تاءكيد مى كنم كه با هماهنگى هر چه بيشتر به دشمن بتازند و از اختلاف كهاز وسوسه هاى شيطانى و به سود شياطين است بپرهيزيد. (115) همچنين در پيامى به مناسبت بزرگداشت شهداى انقلاب در سالگرد پيروزى انقلاب ، ازمستضعفين و مسلمين جهان مى خواهد، به وسيله ايجاد وحدت و دورى از اختلاف حقوق شان را ازمستكبرين و طاغوت ها بگيرند: هان اى مظلومان جهان از هر قشر و از هر كشورى هستيد، به خود آئيد و از هياهو و عربدهآمريكا و ساير زورمندان تهى مغز نهر اسيد و جهان را بر انان تنگ كنيد و حق خود را بامشت گره كرده از آنان بگيريد. و هان اى مسلمين از هر تيره و پيرو هر مذهب كه هستيد دشمن خانگى را كنار بگذاريد و بهفرمان قرآن و خداى بزرگ گردن نهيد: ((و اعتصموابحبل الله جميعا و لا تفرقوا))، خداوند تعالى عزت را براى خود ورسول عظيم الشان خود و مؤ منين قرار داده به حكومت هاى جابرانه كه هستى شما را تحتاختيار دشمنان اسلام قرار داده اند بشوريد و ممالك خود را از دست اين خائنين سيه روزىنجات دهيد كه خداوند با شماست . (116) و نيز فقيه مجاهد حضرت آيت الله العظمى منتظرى در اعلاميه 10/10/1358 كه دررابطه با اشغال نظامى افغانستان توسط شوروى داد، پس از محكوم نمودناشغال افغانستان ، خطاب به ملت مسلمان و شجاع اافغانستان مى نويسد: ملت مبارز افغانستان بر اساس رسالت انقلابى و اسلامى خويش لازم است هر چه زودترصفوف خود را در چار چوب ايدئولوژى خالص اسلامى متحد ساخته و نبرد آزاديبخش رابر ضد اشغال گران شرقى تا سرحد پيروزى نهائى ادامه دهند و سعى كنند اختلافاتگروهى و قومى آنان را از مسير انقلاب اسلامى منحرف نكنند. (117) اينها همه و همه حكايتگر اين است كه وحدت در تمام ابعاد و در هر زمينه مفيد و خوب استولى در ميدان جنگ و صحنه تعيين سرنوشت مكتب و جامعه ، وحدت لازم و ضرورى است . ملاك وحدت اينكه بر چه اساس و روى كدام مبنا ما مى توانيم در ميدان هاى مبارزه و جنگ با انديشه هاىگوناگون و خواسته ها و اهداف متفاوت با هم متحد هماهنگ و يا هم سو باشيم ! آنچه به نظر مى رسد مهم ترين ملاك كه مى تواندعامل نزديكى و هم جهتى ما در صحنه هاى نبرد گردد، علاوه بر دستورات دينى و مشتركاتعقيدتى ، در سه بعد خلاصه مى شود: 1 - هدف مشترك 2 - دشمن مشترك 3 - خطر مشترك هدف مشترك : يعنى اگر چه ممكن است از نظر استراتژى و شيوه مبارزه و كيفيت برخورد و... ميان ما فىالجمله اختلاف وجود داشته باشد، ولى هدفمان مثلا حفظ مكتب ، پاسدارى ازاستقلال ، يا رسيدن به حقوق ، يا به دست آوردن يا بيرون كردن اشغالگران و... مىباشد كه مشترك است ، و از اختلاف اينگونه موارد است كه علامه بلخى مى نالد:
ميان ما و تو صد درد مشترك باقيست
|
ترا بخود زچه بى اعتماد مى نگرم
| دشمن مشترك : مثلا ما به جهت اشغال كشورمان با امپرياليسم شوروى دشمنيم و براى آزادى آن مبارزه مىنمائيم ، و شما به خاطر كمك به دشمن تان با آن مخالفيد، يا ما به جهت حراست از عقيدهمان نبرد مى نمائيم و شما به خاطر بازگشتاستقلال مى جنگيد، يا هر دو در پى جزا دادن و تنبيه دزد هستيم ولى من به خاطر اينكهكتابم را دزديده و توبه جهت اينكه مال و ثروتت را ربوده و... فرق ندارد باز دشمنمشترك است . خطر مشترك : مثلا ما با پدر، در ستيزيم و شما با پسر درگيرى داريد كه چنانچه آنها سلطه پيداكنند هر دوى ما را نابود خواهند كرد. پس اگر چه هدف ما مشترك نيست چون ما دشمن پدر وآن را ريشه اصلى تباهى مى دانيم و هدفمان از بين بردن آن است و شما مخالفت پسر ودر پى نابودى آن مى باشيد. همچنين دشمن مشترك نيست چون يكى دشمن پدر و ديگرىدشمن پسر هستيم ، ولى خطر مشترك ما را تهديد مى كند كه اگر ما دست به دست هم ندهيمو اختلافات را كنار نگذاريم آنها دست به دست هم داده دمار از روزگار ما خواهند كشيد، ولذا خطر مشترك در پيش داريم . پس با اين ملاك ها مى توان توافق ، تفاهم و هماهنگى در جبهات مبارزه به وجود آورد ونيروها را عليه دشمن متمركز، بسيج و هم سو كرد. عوامل اختلاف : با روشن شدن ضرورت وحدت در تمام صحنه ها، به خصوص در ميدان جنگ و بيان ملاكآن ، سزاوار است عوامل اختلاف را بدانيم تا با شناخت آن از لطمه وارد شدن به وحدت وهماهنگى پيش گيرى شود، و از بروز نفاق باز دارد. امام عليه السلام عوامل مهم اختلاف و آشوب را در سه بخش خلاصه مى نمايد: 1 - دنبال هواى نفس رفتن 2 - بر خلاف دستور خدا حكم صادر كردن 3 - حاكميت افراد ناشايسته ((انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع ، و احكام تبتدع ، يخالف فيها كتاب الله ويتولى عليها رجال رجالا على غير دين الله )) (118) همواره آغاز پيدايش فتنه ها، پيروى از هوس هاى آلوده و احكام و قوانينمجعول و اختراعى است ، احكامى كه با كتاب خدا مخالفت دارد، و جمعى بر خلاف آئين حقبه حمايت از آن بر مى خيزند. و نيز آن حضرت در خطبه ديگر، با اشاره به همين مطلب ،سرچشمه بروز اختلاف نيت هاى ناپاك را بيان مى دارد تا پيروان راستين آن حضرت كهاز اين مساءله رنج مى برند، با شناخت عامل به وجود آورنده نفاق ، با آن به مبارزهبرخيزند: ((و انما انتم اخوان على دين الله ، ما فرق بينكم الا خبث السرائر، و سوء الضمائرفلا توازرون ، و لا تنا صحون و لا تباذلون و لا توادون )) (119) شما همه از نظر دين خدا برادريد، چيزى جز زشتى درون و سوءنيت شما را از هم پراكندهنكرده ، نه به يكديگر كمك مى كنيد، و نه همديگر را نصيحت ، نه به همبذل و بخششى داريد و نه به يكديگر مهر و محبت مى ورزيد. و در جاى ديگر مى فرمايد: ((اباكم و الخلاف فانه مروق )) (تحف العقول ترجمه آقاى جنتى ، ص 110) از اختلافبپرهيزيد كه باعث بيرون رفتن از دين است . يعنى در جايى كه دستور شرع و اسلام ، وحدت و هماهنگى است ، سرپيچى از آن ، هنگامىصورت مى گيرد كه به برنامه دينى اهميت قائل نباشد، و در نتيجه اين بى اعتنائى بهدستور شرع باعث مى شود كه از دين خارج گردد. دنبال هواى نفس رفتن در ضربه وارد كردن به هماهنگى و ايجاد اختلاف آن قدر نقش داردكه قرآن مى فرمايد: ((و لو اتبع الحق اهواء هم لفسدت السموات و الارض و من فيهن )) (120) و اگر حق از هواى نفس و هوس هاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه درآنها هستند تباه مى شوند. در حقيقت ، بر خلاف حق حكم صادر كردن و حاكميت افراد نالايق ونااهل نيز برگشتش به پيروى و متابعت از هواى نفس است .
|
|
|
|
|
|
|
|