بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دل نـامــه و خدای نامه, علاّمه آیةالله حسن زاده آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     d01 - دل نامه و خداى نامه
     d02 - دل نامه و خداى نامه
     d03 - دل نامه و خداى نامه
     d04 - دل نامه و خداى نامه
     d05 - دل نامه و خداى نامه
     d06 - دل نامه و خداى نامه
     d07 - دل نامه و خداى نامه
     fehrest - دل نامه و خداى نامه
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

شأن الهى تقاضاى دوام ظهور مىكند، و واسطه ظهورِ «كَلّ يوم هو فى شأن» در آفاق و انفس اين دو مظهرند و حركت دايمى از مقتضاى حب ظهور است، به جهت اظهار حقايق و معانى مختلفه.
قالَ الاِْمامُ صادِقُ آل محمد صلوات الله عليهم: «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ فى حَرَمِ اللهِ غَيْرِ اللهِ» و قال النَّبىُّ(صلى الله عليه وآله): «قلب المؤمن عرش الله الاعظم. قلب المؤمن عرش الرحمن» و حديث قدسى مىفرمايد: «أنا عند قلوبهم المنكسره، انا عند قلوب المحمومه; من نزد سوخته دلان و دلشكستگانم.» شاعر عارف، سلطانالعارفين تحت تأثير احاديثى كه در روايات ما آمده است، چنين سروده است:

به بسم الله الرحمن الرحيم است ----- دلى كو اعظم از عرش عظيم است

* * *
امام صادق آن بحر حقايق ----- چنين در وصف دل بوده است ناطق
كه دل يكتا حرم باشد خدا را ----- پس اندر وى مده جا ماسوى را

* * *

وسعت دل

چون دل انسان، مظهر حضرت الوهيت است و به حسب قابليت و استعدادى كه دارد، آيينه شؤونات غير متناهيه الهيه گشته، هيچ مرتبهاى از مراتب وجود، وسعت گنجايى آن حضرت را ندارد، مگر دل انسانِ كامل.
حضرت استاد، امير قلم در قصيده مباركه توحيديه كه داراى پنجاه و دو بيت است، درباره دل چنين اظهار مىدارد :
دل كه از نور تو نديده فروغ ----- تيره جانى بُوَد، منور نيست
يعنى آن دلى كه از نور خدا فيض نگرفته باشد، دل نيست; يك قلب سياه و جان تيرهاى بيش نيست و در واقع نورانى نيست.
عارف علامه، روى گردان از دنيا و روآورنده عقبى، در غزل شيرين بحر وحدت خطاب به دل مى فرمايد: اين دير كهن(دنيا) جاى شيون و ناله نيست و صاحب دير (خدا) به آداب پروريدن آگاهتر است.
در اين دير كهن اى دل نباشد جاى شيونها ----- كه صاحب دير خود داند رسوم پروريدنها
استاد سالك، ماه مبارك رمضان را نور دل و جان مى داند.
ماه رمضان آمد، نور دل و جان آمد ----- نور دل و جان آمد، ماه رمضان آمد
از سوى جنان آمد آن را كه دلت خواهد ----- آن را كه دلت خواهد از سوى جنان آمد
قصيده طويل و منظومه لطيف شقشقيه مشتمل بر صد و پانزده بيت نورانى است، و يادآور اشعار منوچهرى دامغانى در شرح سفر و مدح وزير سلطان مسعود غزنوى است. اين سروده با بيت ذيل شروع مىشود:
الا يا خيمگى ، خيمه فروهِلْ ----- كه پيشاهنگ بيرون شد زمنزل
اين سروده تحت تأثير نام خطبهاى از مولانا اميرالمؤمنين وميزان الاعمال حضرت على بن ابىطالب(عليه السلام)است و نشان از امام رضا(عليه السلام)دارد. علامه در اين قصيده درباره خون دل خوردن مىفرمايد:
ببايد خون دل خوردن، چه خونى! ----- كه هر يك قطرهاش زهر هلاهل

دل و ولايت

سوخته عشق و اشتياق مىفرمايد: دل بايد از نور ولايت بهرهمند باشد، از اين رو شعر خود را جلوهيى از پرتو نور ولايت مىداند.
ازدل هرچه خاست، خدا خواست، نى هوا ----- بنگر كه لطف دوست به دل تا چه غايت است
ولايت در اصطلاح تصوف، عبارت از قيام عبداست به حق در مقام فنا از نفس خود. و مشتق از «ولى» است. اساس طريقت و معرفت، جمله بر ولايت بُوَد. ولايت بر دو قِسْم است: ولايت عامه كه مشترك است ميان تمام مؤمنان، و ولايت خاصه كه مخصوص است به واصلان از ارباب سلوك، كه عبارت از فناى عبداست در حق و بقاى اوست به حق.
جان حضرت آقا ـ روحى له الفداء ـ عجين ولايت است. آن گاه كه كلامشان اوج مىگيرد، به وجد مىآيد و به اين جمله مترنّم مىشود: الحمدلله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية مولانا اميرالمؤمنين(عليه السلام)، و گاه با صداى نمكين و مليح خويش اين را زمزمه مىفرمايد:
شعر حَسَن كه شعله زند از تنور دل ----- از جلوههاى پرتو نور ولايت است
حضرت علامه پاسبان و دريوز حريم ولايت است كه شبانه روز رخ در رخ يار دارد و دل سوى دلدار.
حسن هستم كه در كوى ولايت ----- يگانه رتبت دريوز دارم
و در جاى ديگر مىخوانيم:
دل بىبهره از نور ولايت ----- بُوَد نامحرم از روى درايت
ز نامحرم روانت تيره گردد ----- قساوت بر دل تو چيره گردد
ولايت امر و مقام ولى كه پس از مقام نبوت قرار دارد، اشارهاى به ولايت شاه اوليا حضرت على(عليه السلام) است، كه در حديث «مَنْ كُنْتَ مَولاه فَعلىُّ مَولاه» آمده است.
در غزل كشف محمّدى چنين سرود:
نور ولايت ولىّ وصىّ مصطفى على ----- فسحت عرصه دل، نزهت ماسوا كند
حبيب خداوند محبوب در جاى ديگر با عنوان تربت ما مىفرمايد:
تربت ماشرف از نور ولايت دارد ----- شرر مصطبه نور عشق سرايت دارد
سر تو باد سلامت! دل بشكسته ما ----- اندرين گلشن عشاق وصايت دارد
ظلمات دل نون شب ذوالنونى را ----- ذكر يونس به دل حوت كفايت دارد
حسنا دل كه خداوندجهانراستحرم ----- پاسبانش بُوَد آن كس كه درايت دارد

* * *و به خاطر اينكه جاهلان او را متهم نكنند، از راز دل خويش سخن نمىگويد:
ترسم كه راز دل اگر از دل به در شود ----- خود را به نزد مردم نادان سَمَركنم
شاعر شاهر در غزل پروَرَد درّ يتيمى را به دامان خَزَف در باب خون دل فرمود: دولت و شوكت با خون دل به دست مى آيد، و خوش به حال آن كس كه خون دل او را آبرومند گرداند.
خود حضرت استاد در اين باره فرمودند:
.... به فضل خداوند راه تحصيل را با شوق و رغبت فراوان تعقيب مىكردم. البته در اين راه با مشكلات بسيارى مواجه بودم، و از جمله اينكه حدود دو ماه در طلبگى درس خواندهبودم و به كتاب عوامل يملاّمحسن رسيدهبودم كه پدرم به رحمت خدا رفت و قب نيز حدود ده سال داشتم كه مادرم را از دست دادم.
اينها براى ما مشكلاتى پيش آورد، ولى با عنايت خداوند، در راه تحصيل بسيار با شوق و رغبت بودم و در راه رسيدن به مطلوب، خيلى اشك ريختم. ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست! و در الهى نامه دارم كه: الهى شكرت! كه تا خود را شناختم، تن خسته و دل شكسته دارم.» بلى ضرر كردم. بسيار خوب است انسان خون دلى بخورد و كمال كسب كند. در باب اين خاطره و مشكلات دوران تحصيل، غزلى در ديوانم دارم با اين عنوان: پرورد درّ يتيمى را به دامان خزف»
دولتم آمد به كف، با خون دل آمد به كف ----- حبّذاخوندلى،دلرادهدعزّوشرف
در كتاب شريف الهى نامه مىفرمايد: «الهى خوشا به حال آنانى كه در جوانى دلشكسته شدند، كه پيرىْ خود، شكستگى است».
در همين مورد جناب لسان الغيب(رحمه الله) مى فرمايد:
بيامعاملهاى بكن، وين دلِ شكسته بخر ----- كه با شكستگى ارزد به از هزار درست
اى عزيز! دل تا شكسته نشد، بيت المعمور نمىگردد. و اين شكسته از صد هزار درست و سالم بيشتر مىارزد، بلكه به بها در نمىآيد. زيرا بهاى آن خداست و گنج را دل بشكسته بايد; و اين گنج را هر كس نيابد و در دست هر كس نپايد.
اى همسفرِ كعبه دل عارف دلسوخته ما در ديوان اشعارش درباره دل شكسته چنين سرود:
گر كسان قدر دل بشكسته را مىيافتند ----- يك دل سالم نمىشد يافت اندر شش جهت

* * *دل بشكسته مىخواهد ندانستمندانستم ----- دگر من شادمانى را نمىخواهم نمىخواهم
الهى! اگر يك بار دلم را بشكنى، از من چه بشكن بشكنى!
و در باب اهميت دل شكسته مى سرايد :
دل بشكسته مرآت الهى است ----- ز آيات و ز اخبارم گواهى است
شنيدى آنچه از جام جهان بين ----- همين بشكسته دل باشد، همين اين
اشعار فوق تحت تأثير حديث قدسى «انا عند قلوبهم المنكسرة» سروده شدهاست.
هر چه شد اشكسته، از قدرش بكاهد بىشكى ----- جز كه دل چون بشكند، ارزندهتركالاستى
خانه چون بشكست، از وى مىگريزد اهل بيت ----- خانه دل شد شكسته منزل مولاستى
الهى! دل چگونه كالايى است كه شكسته آن را خريدارى و فرمودهاى: به پيش دل شكستهام. اهل الله ياد خدا را مونس جان و نقل و نبات محفل عشق مىدانند و از ازلى گِل عاشقى خود را به سرشتهاى از آب حيات چشمه عشق مىآيند. لذا سر بر خاك او مىنهند و دل بر دلبر. و در هواى نسيم صبحگاهى از دلشان آه سرد برمىآورند. كهپيمودن راه مشكلِ عشق كار آسانى نيست، پس خاموشى مىگزينند.
شاعر عاشق و مجذوب وحدت مىفرمايد: دل عاشق بايد به سوى دلبر باشد. او آهى راكه از دل عاشق كامل برمىخيزد، به نسيم صبحگاهى تعبير مى كند:
سر بر خاك و دل بردلبر ----- اين است مقام كامل عشق
دانى كه نسيم صبحگاهى چيست ----- آهى است كه خيزد ازدل عاشق
همچنين دل عاشق را به نوعى بهشت تشبيه مى كند و بهشت حقيقى را دل عاشق مى داند، از اين رو مىفرمايد: هرگاه خواستى بهشت خدا را ببينى، نظرى به دل عاشق صادق بيفكن. اِشراق، هنگامى مثمر ثمراست كه دل لبريزاز نور خدا شود.

آنراكه دلاز نورخدانيست فروغى ----- سودى نبرد هيچ از اسفار و شوارق
دلدار به سوى رخ رخشندهدلدار ----- كز پرتوى از وى به وجودآمدهشارق
هر چند كه حالات دل قابل بيان و توصيف نيست و قلم يا زبان هر دو در اين امر عاجزند، اما:

آب دريا را اگر نتوان چشيد ----- هم به قدر تشنگى بايد چشيد
از حالات درونى شاعر عارف، پاكباز درگاه و عارف صدق و صفا، تلاطم عرفانى اوست.
فتادم باز بر خاك و در آن گاه ----- چه گويم زانچه وارد گشت بردل
همه او شد، همه او شد، همه او ----- همه دل شد، همه دل شد، همه دل

* * *دلى دارم لبالب از غم دوست ----- سرى آكنده از سرّ اِتِرنِلاى زائر كعبه دل! شاعر بىزلل و خطير بىخلل، از بيتابىهاى درونى سخن مىگويد. ما در اينجابه تماشاى گوشهاى از احوالات دل او مىنشينيم:
باز در سوز و گدازم، زتَف دل چه كنم؟! ----- كار مشكلشده، مشكلشده، مشكل، چه كنم؟!
جمع اَضداد نگر غرقه دريا را ----- لب خشكيده و دل تفتيده به ساحل چه كنم؟!
گفت يارىبه حَسَن اين همه بىتابى چيست؟! ----- گفت: دل هست بدان شايق و مايل، چه كنم؟!
و در غزل آرامبخش حظائر قدس مىخوانيم:
ازدست ديده و دل كارم شدهاست مشكل ----- آن مىكِشد به صحرا، اين سوى انزوايم
تااز حظائر قدسآيد نسائم انس ----- هل من مزيد آيد از قلب با صفايم
در غزل رشكخلدبرين از عاشق دلسوخته مىگويد:
نگر ديدگان و، دلم را كه بينى، ----- مراين ماه مرداد و آن فرودين است
نگارا، بدين بنده فرما نگاهى ----- كه از درد حرمان خود، دل غمين است
خنك آن كه داراى قلب سليم است ----- كه آن دل، هلا، رشك خلد برين است

* * *تويى دُرج اسرار غيب الغيوبى ----- جهان خاتم، قلبت او را نگين است
بشارت دهم از سرانجامت اى دل ----- كه كان كرم، مالك يوم دين است
چرا واله روى دلبر نباشد ----- هر آن دل ز كف داده چون نجم دين است
شاعر عاليقدر، بلبل بستان عشق، حسن زاده شيرين سخن در غزل دلپذير مرغ شب آهنگ، كه از فاتحه تا خاتمه همه شور و نوا و سوز و گداز است، درباره خدا چنين سرود:
اى كه زبانها به تو گوياستى ----- اى كه دل و ديده داناستى
اى كه سراى دل شوريدگان ----- شورشى از عشق تو برپاستى
ديده و دل خيره و سرگشتهاند ----- زانچه درين گنبد ميناستى
اينكه نشيب است، چنين دلرباست ----- تاچه كه در عالم بالاستى
آنچه كه در ذرّه نهانست آن ----- در دل تابنده بيضاستى
واى بر آن دل كه ندارد خبر ----- واى بر آن ديده كه اعماستى
چشم دلت باز كن و مىنگر ----- كاين چه جهانست و چه غوغاستى
دل كُنَدَم دمبدمم اين ندا ----- كيستى و بهر چه اينجاستى
ليك برآن داغ كه باشد به دل ----- اين همه مرهم نبود راستى

حكايت امام على(عليه السلام) و ابن ملجم مرادى
استاد علامه در اين باره ابياتى خوشگوار دارد و آن حكايت «ابنملجم مرادى» با حضرت علىبن ابى طالب(عليه السلام) است. همچنين استاد در اين حكايت حضرت على(عليه السلام) را به عنوان محور دل ، نور دل ، تاج سَرِ دل ، ماه و آسمان كشور دل و سرلوحه دفتر دل معرفى مىكند.
چو بهر بيعت آمد ابن ملجم ----- به نزد خسرو خوبان عالم
به نزد قطب دين و محور دل ----- على ماه سپهر كشور دل
على نور دل و تاج سر دل ----- على سرلوحه سر دفتر دل
چو مولى عارف سر قدر بود ----- پس ازبيعت مراو راخواندو فرمود
كه بيعت كردهاى با من به يارى ----- جوابش داد بن ملجم كه آرى
دو بار ديگرش مولى چنان گفت ----- ميان جمع بن ملجم برآشفت
كه بامن از چه رو رفتارت اينست ----- فقط با شخص من گفتارت اينست
نمودم بيعت و بهر گواهى ----- مرا فرمان بده بر هر چه خواهى
بفرمود ار تو از ياران مايى ----- نباشد جان ياران را جدايى
دل من با دل تو آشنا نيست ----- دو جان آشنا از هم جدا نيست
مولوى مىفرمايد:
جانگرگان و سگان از هم جداست ----- متحد جانهاى مردان خداست
مقبولالله در غزل شيواى پس چكنم از زبان عاشق دلداده سخن مىگويد:
جان اگر محرم جانان نشود، پس چه شود ----- خويشتن را به تو واصل نكنم، پس چكنم
عاشق دلشده زارى نكند، پس چه كند ----- گريه شوق چو هاطل نكنم، پس چكنم
عشق اربار تحمل نكشد، پس چه كشد ----- حمل بار غمت از دل نكنم، پس چكنم
حَسَنار بندگيت رانسزد، پس چه سزد؟ ----- كام دل را ز تو حاصلنكنم، پس چكنم
عارف عالى مقدار، گنج گزيده مشاهده مى فرمايد: تاكام دلمان را از دلبر عزيزمان نگيريم، آرام نمىنشينيم و هيچ گاه از روى دلبر، دل برنمىگردانيم و از او دست نمىكشيم. در غزل كام دل است:
اى جغد خو كرده با خرابه ----- ما در گلستان دل هَزاريم
دل برنداريم از روى دلبر ----- تا كام دل از دلبر برآريم
حافظ(رحمه الله) مىسرايد:
دست ازطلب ندارم تا كام دل برآيد ----- يا تن رسد به جانان، يا جان زتن برآيد
اى نازنين! چشمه روضه رضا و نقطه كعبه رجا مى گويد: دل من از مهر و محبت به دنيا و تعلقاتش خالى است و به جاى آن، مِهر و محبت به دين الهى جاى گرفتهاست. در حقيقت استاد به فرزندان معنوى خويش تعليم مىدهد دلشان را جايگاه مِهر الهى سازند. اين بيت ما را به ياد حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى اندازد كه: «حب الدنيا رأس كل خطيئه; حب دنيا موجب مُردن دل مىشود».
در غزل عرفانى آب حيات مىفرمايد:
من كه دل از مهر دنيا كندهام، ديگر چه خواهم؟ ----- من كهدل از مِهردين آكندهام، ديگر چه خواهم؟
تنگدل مرغم، ولى در سدره دارم آشيانه ----- چينه از طوبى همى چينندهام ديگر چه خواهم؟!
حضرت علامه، نقطه دايره حكمت مى فرمايد : چون غم دل را پايانى نيست، پس ساكت باش و حرفى از غم دل نزن، زيرا اين سكوت موجب محفوظ ماندن ايمان مى شود.
از آن داغى كه در دل دارم از پيمان دلدارم ----- نه مرهم مىخورد داغ و نه برهم مىخورد پيمان
حسن شرح غم دل رانهايت نيست، دَمْ دركش ----- كه خاموشى دراين درگه بود سرمايه ايمان
در غزل آه دل، از دل افسرده و از دل بى حاصل آه و ناله دارد:
آه از دل و آه از دل و آه از دلِ ناقابل! ----- آه از دل افسرده! آه از دل بىحاصل!
ذكر خدا سبب جلاى آيينه دل و نزول بركات است.
از زنگ غفلت، دل گشت تيره ----- ور نه ز سرّش مىبود آگاه
آيينه از آه، تاريك گردد ----- آمد جلاى مرآتِ دل آه
اى عزيز! آن كه دل دارد، دلدل دارد. بدان هيچ گاه ديو وسواس بردلِ مراقب و حاضر، دست نمىيابد. آيينه با آه تاريك مىشود، اما دل با آه جلا مىيابد.
و اما نتيجه زحمتى كه خود شاعر براى مدت چهل روز براى كشور دل كشيده است :
دل مىبرد ز دستم آن دلبر يگانه ----- يا رب كه باد ما را اين عيش جاودانه
ماهى كه طلعت او از لطف و رحمت او ----- اندر كرانه دل سر مىزند شبانه
مرغ سحر كه يابد از كوى او نسيمى ----- از شوق او مىسرايد شيرين و خوش ترانه
بذرى كه اربعينى درمُلك دل فشاندم ----- بينم كه دانه دانه خوش مىزند جوانه
اين بنده زبون را كو آن زبان گويا ----- از آتشى كه هر دم از دل زند زبانه
دارم نهفته گنجى كُنجِ خزانه دل ----- كاهى به پيشگاهش گنج دگر خزانه
بيت فوق ما را به ياد غزلى از حافظ مىاندازد، كه فرمود:
دل مىرود ز دستم صاحبدلان خدا را ----- دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
حضرت استاد علامه، گنج صحيفه كرامت، در جاى ديگر چنين اظهار مى كند: دل بايد به فكر دلدار باشد، تا به آنچه كه مىخواهد، برسد. در اين راه براى جلوگيرى از ورود بيگانگان (هواى نفس، رذايل اخلاقى و ...) بايد در سرزمين دل نگهبانى كند.
دل به دلدار بايدت بودن ----- تا رسى آنچه را كه مىخواهى
خوش آن دلى كه خود رااندر شبان و روزان ----- بنمايد از ورود بيگانگان شبانى
امام عارفان عصر در غزل دلانگيزى مىفرمايد: دل دنيازده، چشم بينا ندارد.
دل دنيازده را ديده بينايى نيست ----- كه تو با جاه و جلالت نظر انداز دلى

* * *دل يكى جدول درياى وجود صمديست ----- كش تويى آن كه هم انجام و هم آغاز دلى
اى عزيز صمدانى! دل، جدول درياى وجود صمدى است و خداوند در آغاز و پايان دل قرار دارد. در حقيقت ياد و ذكر خدا و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) خوشبو كننده دل و جان آدمى است و شاعر آن را گوهرزا مى داند.
ياد خدا، مُشك دهانست و دل ----- خه كه دهان ودل تو مشكبوست
آيينه دل چو شود صيقلى ----- بنگريش با دل تو روبروست
وصف دل و وصف خداوند دل ----- وقت مع الله يكى مو به موست
بلكه در آن گاه به حق اليقين ----- او بُوَد اندر دل و دل اندروست

* * *دل پر از بيم و اميد است و نيايد به قلم ----- ور بيايد به قلم باكه نمايد ابراز
در قصيده وجدآور صحراويه كه مايه تعالى روح و سير آدمى در صحراى جان وعالم معنا و حقيقت است، چنين سرود:
تن چو ساحل، دل چو دريا، يادت اى جانانهام ----- اندرين درياى دل هر لحظه گوهر زاستى

* * *جان كه از فيض حضورت مانده بىنور فروغ ----- نيست زنده بىشك اندر زمره موتاستى
حضرت علامه مىفرمايد: اگر ديده دلت را از روى معرفت و بصيرت بگشايى، آنچه را كه در عنقاست، تو در وجود پشه مىبينى. ار گشايى ديده دل را ز روى معرفت ----- در وجود پشهيابى آنچه در عنقاستى
اى عزيز! دل آدمى همواره بايد خاشع باشد، تا بتواند به عالم اَعلا صعود كند.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation