بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پایه های علمی و منطقی عقائد اسلامی, آیة ا... حاج شیخ ابوطالب تجلیل تبریزى ( )
 
 

بخش های کتاب

     a01 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a02 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a03 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a04 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a05 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a06 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a07 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a08 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a09 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a10 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a11 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a12 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a13 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a14 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a15 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a16 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a17 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a18 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a19 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a20 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a21 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a22 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a24 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a26 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a27 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a28 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     a29 - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
     fehrest - پايه‌هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page


مرحوم صدوق اين حديث را در امالى ص 347 نيز، از «احمدبن على بى ابراهيم» از «پدرش»، نقل نموده است كه متناً و سنداً عين حديث مزبور مى باشد.

حديث غدير


قال رسول الله(ص): من كنت مولاه فعلى مولاه. پيامبر اسلام(ص)، على(ع) را به امامت و ولايت منصوب نموده و به مسلمانان اعلام كرد «هر كس كه من مولاى اويم، پس على(ع) مولاى اوست».

ملخّص واقعه غدير:


واقعه غديرخم و خطبه پيامبر اكرم (ص) در آن مفصّل است. اينجا ملخّص آنرا از تاريخ دمشق كه از كتب معروف اهل سنت است نقل مى كنيم.
ابن عساكر(1) در تاريخ دمشق (ج 2 ص 45 بخش على ع) به سند متصل از حذيفة بن اسيد روايت كرده: چون رسول خدا از حجة الوداع بازگشت مقرّر فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود آيند. سپس آنها را احضار نمود و در زير درختان مزبور نماز خواند آنگاه بپا خاست و خطاب به آن گروه فرمود: خداوند لطيف و دانا مرا آگاه نمود كه هيچ پيامبرى جز نيمى از عمر پيامبر پيشين خود زندگى نمى كند و من گمان دارم كه به همين زودى به سراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم، من مسؤول هستم شما نيز مسؤوليد، شما چه مى گوييد؟ گفتند ما شهادت
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- ابن عساكر شافعى مذهب و متوفّاى سال 571 هجرى ثبت شده است.

مى دهيم تو تبليغ نمودى و آنچه لازمه نصيحت و كوشش در راه هدايت ما بود به عمل آوردى، خدا به تو پاداش نيكو عطاء فرمايد. فرمود آيا شما نبوديد كه شهادت به يكتايى خدا داديد و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و بهشت و دوزخ او حق است و اينكه مردن حق است و قيامت خواهد آمد و در آن شكى نيست و اينكه خداوند همه مردگان را از قرارگاهشان برمى انگيزد؟ گفتند آرى ما به اين حقايق گواهى داده ايم. فرمود خدايا گواه باش. سپس خطاب به آن مردم فرمود: همانا خداوند مولاى من است و من مولاى اهل ايمانم و من بر مؤمنين، اولى و سزاوارتر هستم از خود آنان. پس هر كس را كه من مولاى اويم، اين «على» مولاى اوست، بار الها دوست دار آن را كه او را دوست دارد و دشمن بدار آن را كه او را دشمن بدارد.
سپس فرمود: اى مردم من (در انتقال به سراى جاودانى) بر شما پيشى خواهم گرفت و شماها در كنار حوض (كوثر) بر من وارد مى شويد. حوضى كه وسعت آن از مسافت بين بصرى و صنعاء، بيشتر است و در آن به تعداد ستارگان ظروف و قدحها از طلا و نقره وجود دارد. هنگامى كه شما بر من وارد شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس پرسش خواهم نمود. پس بنگريد كه چگونه بعد از من با آن دو رفتار خواهيد كرد. يكى از آن دو كتاب خداست كه رشته ارتباط (بين خدا و مردم) است يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر آن به دست شماست. پس آن را محكم بگيريد و تحريف و تبديل نكنيد تا گمراه نشويد. و آن ديگرى عترت و اهل بيت من است. همانا خداوند لطيف و دانا مرا خبر داد كه آن دو از يكديگر هرگز جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

اسانيد حديث غدير از كتب اهل سنت

ما در متن عربى «براهين المعارف الالهية و اصول اعتقادات الاماميه» (دويست و پنجاه سند و طريق) از اسانيد و طرق حديث غديررا كه به صحابه رسول اكرم(ص) متصل است از كتب اهل سنت استخراج و با ذكر مدارك و نام كتابها با تعيين جلد و صفحه وارد كرديم، ولى در ترجمه به جهت اختصار حذف شد، به متن عربى مراجعه شود.
 

تواتر حديث غدير


تواتر در اصطلاح آن است كه خبردهندگان از يك چيز به قدرى زياد باشد كه موجب قطع و يقين به ثبوت آن شود.
در «نفحات اللاهوت» ص 28 گويد: روايت حديث غدير در مصنفات اهل سنت، در حد تواتر بوده و موجب يقين و قطع به مضمون آن است.
از جمله كسانى ك از علماء اهل سنت به تواتر حديث غدير تصريح كرده اند به طور نمونه افراد ذيل است.
1 - سيوطى، به طورى كه در كتاب «البيان و التعريف ج 2 ص 230 طبع حلب آمده چنين مى گويد: حديث غدير حديث متواتر است. و در «ارجح المطالب» طبع لاهور گويد: سيوطى، حديث غدير را در كتاب «الفوائدالمتكاثرة فى الاخبار المتواتره» آورده است. و در «قطيف الازهار» گويد سيوطى حديث غدير را در كتاب «الازهارالمتناثرة فى الاخبار المتواتره» آورده است. و در كتاب «نظم المتناثر فى الحديث المتواتر» ص 124، از مناوى نقل مى كند كه او در كتاب «التيسير» تواتر حديث غدير را از سيوطى نقل نموده است.
2 - حاكم ابوسعيد طبق نقل «منهج الاصول» ص 92 گويد: حديث موالاة و غدير خم را جماعتى از اصحاب نقل نموده، بطوريكه به حد تواتر رسيده است.
3 - عطاءالله بن فضل نيشابورى، در كتاب «اربعين» گويد: اين حديث (حديث غدير) از پيامبر اسلام متواتر بوده و جماعتى زياد از صحابه آن را روايت كرده اند.
4 - على بن احمدبن نورالدين بن محمد بن ابراهيم عزيزى در «السراج المنير» به تواتر حديث غدير تصريح كرده.
5 - ميرزا مخدوم بى عبدالباقى، در كتاب «نواقض الروافض» گويد: اگر از من درباره تواتر حديث غدير بپرسى، براى تو ذكر مى كنم...
6 - عبدالله شافعى در «المناقب» ص 108 گويد: اين خبر «خبر غدير» از حد تواتر گذشته، و هيچ حديثى نقل نشده كه در كثرت طرق مثل حديث غدير باشد.
7 - عينى حيدرآبادى، در كتاب «مناقب على» ص 52 طبع اعلم پريس چهارمنار گويد: حديث غدير متواتراست.
8 - احمد محمد مرسى در تعليقات خود بر «تذكرة القربطى» ص 86 طبع قاهره گويد: اين حديث (حديث غدير) متواتر است.
9 - على بن احمد بن نورالدين در كتاب «السراج المنير فى شرح الجامع الصغير» حديث غدير را متواتر دانسته است.
10 - محمد بن اسماعيل بن صلاح امير يمانى صنعانى در كتاب «الروضة النديه» گويد: حديث غدير پيش اكثر پيشوايان حديث متواتر است.
11 - ذهبى طبق نقل «تفسير روح المعانى» ج 4 ص 172 طبع مصر گويد: اين حديث (حديث غدير) متواتر است.
12 - شارح كتاب «المواهب اللّدنيّة» هم بتواتر حديث غدير اعتراف كرده بطوريكه در كتاب «النظم المتناثر فى الحديث متواتر» ص 124 طبع حلب آمده است.
13 - ابوسعيد مسعود بن ناصر سجستانى، و او از جمله موثّق ترين افراد مذاهب چهارگانه اهل سنّت است، و او كتابى دارد به نام دراية حديث الولاية كه 17 جزء و داراى (يك هزار و سيصد) سند مى باشد. در اين كتاب تصريح پيامبر اسلام به خلافت على ع را از 120 صحابه مرد و از 6 صحابه زن، روايت كرده ست.

آياتى كه در واقعه غدير نازل شده


1 - آيه شريفه تبليغ:
«يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين»
(يعنى اى پيامبر برسان به مردم آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو فرود آمده است و اگر نرسانى، رسالت پروردگار را نرسانده اى خداوند تو را از مردم حفظ مى كند خداوند گروه كافران را هدايت نمى نمايد.
اين آيه در مورد ابلاغ ولايت على(ع) نازل شده و آنرا اهل سنت نيز روايت كرده اند مرحوم علامه امينى در كتاب نفيس «الغدير» ج 1 ص 214 - 223 آن را از 30 كتاب، از كتب اهل سنت نقل نموده است.
2 - آيه شريفه اكمال:
«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً.»
(يعنى امروز من دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد).
اين آيه در روز غدير خم بعد از ابلاغ ولايت على(ع) نازل شده و اهل سنت آن را روايت نموده اند (مرحوم علامه امينى) در كتاب «الغدير ج 1 ص 230، آن را از 16 كتاب از كتب اهل سنت نقل كرده است.
3 - آيه سؤال عذاب:
«سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج»
(يعنى: تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. اين عذاب مخصوص كافران است و هيچكس نمى تواند آن را دفع كند، از سوى پروردگار ذى المعارج است)
اين آيه در مورد كسى نازل شده كه وقتى خبر واقعه غدير و منصوب شدن على بن ابى طالب به مقام ولايت كبرى به او رسيد، چنين گفت: خدايا اگر آنچه محمد(ص) مى گويد حق است و از پيش توست، بر ما سنگ از آسمان بباران ! هنوز سخنش تمام نشده بود كه سنگى از آسمان آمد و بر سر او خورد و او را همچنان بر جاى خود بكشت آنگاه خداوند تعالى آيه مزبور را فرستاد. چنانچه اهل سنت روايت نموده، و علامه امينى(قدس سره) در كتاب «الغدير ج 239 - 246، از 30 كتاب از كتابهاى آنها نقل نموده است.

تهنيت در واقعه غدير:


مورخ بزرگ محمدبن جرير طبرى كه از بزرگان اهل سنت است، به طورى كه در «الغدير ج 1 ص 270» آمده از زيدبن ارقم روايت نموده در واقعه غدير بعد از اينكه رسول خدا(صلى الله عليهوآله) امامت و ولايت على بن ابى طالب(ع) را ابلاغ فرمود، مردم رو به سوى رسول خدا(ص) شتافتند در حاليكه همه مى گفتند: «سمعنا و اطعنا على امر الله و رسوله بقلوبنا» يعنى شنيديم و بر امر خدا و رسولش از صميم قلب فرمانبرداريم و اول كسى كه به عنوان اطاعت و بيعت پيامبر و على مصافحه كرد. ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير بودند با باقى مهاجرين و انصار و ساير مردم تا هنگامى كه نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد و ادامه يافت تا نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد، و تا سه روز مصافحه و بيعت با على(ع) ادامه داشت:

تهنيت گفتن عمربن خطاب به على(ع) در واقعه غدير


اين مطلب را اهل سنت روايت نموده و (علامه امينى«قدس سره») آن را در كتاب «الغدير» ج 1 ص 272 - 283، از شصت كتاب از كتب آنان نقل نموده است.

اشعار و قصيده ها درباره واقعه غدير:


در مجلّدات «الغدير» قسمتى از اشعار و قصايدى كه در زمينه واقعه غدير، گفته شده و همچنين شعراء آن واقعه را در قرون متمادى، از قرن اول تا قرن دوازدهم ذكر نموده است كه تعداد آنان بدين قرار است:
در قرن اول پنج نفر، در قرن دوم سه نفر و در قرن سوم شش نفر، در قرن چهارم ده نفر، و در قرن پنجم نه نفر، و در قرن ششم، دوازده نفر، و در قرن هفتم نه نفر، و در قرن هشتم هفت نفر، و در قرن نهم هفت نفر، و در قرن دهم ده نفر و در قرن يازدهم چهار نفر و در قرن دوازدهم سيزده نفر.

معناى كلمه «مولى» در لغت


مولى و ولى، هر دو صفت بوده و از كلمه ولايت مشتق شده اند و معناى حقيقى آن كه در تمام مشتقاتش جارى است، بطورى كه از كتب لغت استفاده مى شود عبارت است از قيام به امرى و عهده دار شدن به آن.
در «صحاح» در معنى ولايت كه مولى از آن مشتق است گويد: ولى الوالى البلد، و ولى الرجل البيع ولاية و اوليته معروفاً..
(يعنى: حاكم و والى سرپرستى شهر را به عهده گرفت، و مرد به امر معامله اقدام نمود و من سرپرستى آن را به خوبى به عهده گرفتم)
و يقال فى التعجب ما اولاه للمعروف و تقول: ولى و ولى عليه و ولاه الامير عمل كذا و ولاه بيع الشىء و تولى العمل تقلده.
يعنى: در مقام تعجّب گفته مى شود، به چه امر خيرى اقدام نمود و سرپرستى آن را به عهده گرفت. و مى گويى (فلانى) سرپرستى و (ولايت چيزى را) به عهده گرفت، و به ولايت فلان شخص اقدام نمود، (و همچنين مى گويى) امير سرپرستى فلان كار را به عهده فلانى گذاشت، (و يا مى گويى) امير معامله فلان چيز را به عهده او گذاشت، (خلاصه كلام اينكه گفته مى شود فلانى متولى فلان كار شد، يعنى سرپرستى آن را به عهده گرفت.)
و در كتاب نهايه(ابن اثير)آمده است: معناى ولايت اشاره به تدبير امور و قدرت و تسلط بر امرى و انجام دادن آن است، و هر كسى كه سرپرستى امرى را به عهده بگيرد او ولى و مولاى آن است، سخن عمر كه به على(ع) گفت اصبحت مولى كل مومن اى ولى كل مومن، يعنى: تو مولاى تمام مؤمنان گشتى، يعنى ولى و سرپرست تمام مؤمنان گشتى.
و در قاموس گفته: «ولى» اسم است از «الولى»... ولى الشىء و عليه، يعنى بر چيزى ولايت پيدا كرد و يك نوع ولايتى بعد گويد «ولايت» به كسر و او به معناى خطه و منطقه اى را به خود اختصاص دادن و اميرى و سلطنت است، (مى گويند) اوليته الامر، وليته اياه، او را به فلان امر ولى قرار دادم، يعنى او را سرپرست و امير آن كردم.
تااينكه گويد; تولى الامر تقلده، (يعنى سرپرستى آن را به عهده گرفت.) و اولى على اليتيم، اوصى، يعنى بر يتيم ولى قرار داد، باين معنى كه ولايت و سرپرستى آن را به كسى وصيت كرد. و استولى على الامر بر امرى مستولى گشت، يعنى به نهايت آن كار رسيد و بر آن مسلط شد.
معانى مختلفى كه براى لفظ مولى شمرده شده، همه از مصاديق اين معناى حقيقى است، و اطلاق لفظ مولى بر آن مصاديق، از باب اطلاق لفظى است كه بر حقيقتى وضع شده و بعد در مصاديق آن به كار مى رود، مثل اطلاق كلمه «رجل» بر زيد و عمرو وبكر. پس لفظ «مولى» بر «رب» اطلاق مى شود زيرا او سرپرستى مربوبين و مخلوقات را به عهده دارد، و بر «سيد و آقا» اطلاق مى شود زيرا او قائم به امور عبدش مى باشد و بر «عبد» اطلاق مى شود زيرا او به رفع حوايج سيد و آقاى خود قيام مى كند.
مولى بر همسايه و پسرعمو، و هم سوگند و هم پيمان، و داماد اطلاق مى شود زيرا آنان به يارى و نصرت، اقدام مى كنند، و همچنين در ساير موارد استعمال، پس لفظ «مولى» مشترك معنوى است، و معناى كلام رسول خدا(ص) كه فرموده: «من كنت مولاه فعلى مولاه» اين است: هر كسى را كه من سرپرستى امور او را عهده دار بودم، على سرپرستى امور او را عهده دار است. صريحاً دلالت مى كند به رياست بر امت، و امامت و ولايت بر آنان، زيرا رسول خدا(ص) زعيم و رئيس امت بوده و سرپرستى امور آنان را عهده دار بود، پس ثابت مى شود براى على(ع) مقام و منزلتى كه براى رسول خدا(ص) بود و آن ولايت عامه و زعامت تامه است.
آنچه گفته شد نتيجه تأمل در كلمات بزرگان اهل لغت است. و اگر كسى در آن ترديد به خود راه دهد و جز اشتراك لفظى را درباره كلمه مولى نپذيرد، بناچار بايد بپذيرد كه يكى از معانى كلمه مولى اولى است، و دركتاب«الغدير» ج 1 ص 344 - 348 كلمات 42 تن از علماى عربيت از مفسرين و محدثين را در طول قرنهاى متمادى، از قرن اول تا قرن چهاردهم ذكر نموده كه همگى تصريح كرده اند كه معناى كلمه «مولى» در آيه «النار مولاكم، «اولى» مى باشد و يا حداقل «اولى» يكى از معانى «مولى» در اين آيه است.
و اينكه لفظ «مولى» همواره با اضافه استعمال شده و لفظ «اولى» با «باء» استعمال مى شود، منافاتى با مترادف بودن اين دو لفظ ندارد، زيرا مترادف بودن دو لفظ در يك معنى منافات ندارد كه در كيفيت استعمال با هم متفاوت باشند.
در الغدير ج 1 ص 353 گويد: اين اختلاف (اختلاف در كيفيت استعمال در كلمات مترادفه) رادراكثرالفاظ مترادفه كه رمانى متوفاى 384 - آنها را در يك تأليف جداگانه شامل 45 صفحه (چاپ مصر 1321) جمع نموده، خواهيد يافت، و از علماء لغت كسى ترادف دو لفظ را در يك معنى به جهت اختلاف در كيفيت استعمال انكار نكرده است.
ابن بطريق در «العمده» ص 115 و 116 گويد: اينكه حضرت در مقدمه كلامش مطلبى فرمود و از امت هم به آن اقرار گرفت، يعنى فرمود: «الست اولى منكم بانفسكم» آيا من به نفوس شما از خودتان اولى نيستم؟ سپس جمله (من كنت مولاه فعلى مولاه) را بر آن عطف نمود كه در آن جمله لفظ «مولى» به كار رفته، اين خود دليل است كه حضرت در اين جمله از لفظ مولى، همان معنايى را اراده نموده كه در ابتداء كلامش آن را بر مردم تقرير نمود و آنها هم به آن اقرار نمودند و معناى ديگرى را اراده ننموده،(به عبارت ديگر) از جمله معطوف همان معنى را كه در معطوف عليه هست، اراده نموده است. و اينكه شخص حكيم جمله اى را با لفظى كه (چندين معنا ندارد) به معناى مخصوصى تقرير كند سپس بر آن جمله، جمله اى را كه متضمن لفظ مزبور است عطف نمايد، جايز نيست مگر اينكه در آن جمله نيز از آن لفظ همان معناى مخصوص اراده شود نه معناى ديگر.
و به عبارت روشن، اگر شخصى به عده اى بگويد: آيا شما خانه مرا كه در فلان مكان است و داراى چنين خصوصياتى است نمى شناسيد؟ و بعد از آنكه حاضرين اقرار كردند كه مى شناسيم، بگويد، شاهد باشيد كه همانا خانه من وقف بر مستمندان است، در اينصورت لفظ خانه حمل مى شود به آن خانه اى كه خصوصيات آن را ذكر نموده و از مردم نسبت به آن اقرار گرفته است.

شواهد بر دلالت حديث غدير بر نصب على(ع) به امامت


شاهد اول: رسول خدا قبل از آنكه جمله «من كنت مولاه فعلى مولاه» را بگويد، مردم را مخاطب قرار داده و فرمود: «الست اولى بكم من انفسكم» آيا من به نفوس شما از خود شما اولى تر نيستم؟ آنگاه بر اين اساس تفريع نموده و فرمود «من كنت مولاه فعلى مولاه»
تقرير حضرت و كسب اقرار از مردم قبل از ايراد جمله مزبور، به اينكه او اولى به نفوس مردم مى باشد، ناچار به خاطر يكى از دو چيز بوده، يا به خاطر محقق ساختن شرط قضيه و اقرار آنان به محقق بودن آن، تا تالى و جواب قضيه بر آن مترتب شود، پس در اينصورت اراده معنى اولى، از «مولى» متعين مى شود، و در واقع معناى جمله چنين است.
آيا من به شما از خود شما اولى نيستم؟ پس من به هر كس كه از خود او به او اولى هستم، اين على نسبت به او از خود او اولى است. و يا به خاطر آماده ساختن مردم و وادار كردن آنان به عدم امتناع از چيزى كه حضرت اراده فرموده بود براى آنها انجام دهد، و آن نصب زعيم و رئيس بر آنان و كسى كه متصرف در امور آنان باشد، و در اين صورت مقصود از كلام مزبور اين است كه حضرت مى خواست على(ع) را بر امور آنان مسلط كند، پس از لفظ مولى، معنايى كه متضمن معناى تسلط است، مثل سيد و متصرف در امور، اراده شده نه ساير معانى.
در هر صورت حديث دلالت دارد به اينكه على(ع) تصرفش در امور آنان نافذ بوده و بر آنان اطاعت و انقياد او واجب است و بر احدى جايز نيست كه او را از تصرفات در امور مسلمين منع كند.
ناگفته نماند اينكه پيامبر اكرم(ص) نخست اولى بودن خود را بر مردم از جان آنها بيان كرد سپس به دنبال آن گفت من كنت مولاه فعلى مولاه، بسيارى از دانشمندان اهل سنت آن را روايت كرده اند از جمله افراد ذيل مى باشد كه از بزرگان اهل سنت هستند.
1 - احمد بن حنبل 2 - ابن ماجه 3 - نسائى 4 - شيبانى 5 - ابويعلى 6 - طبرى 7 - ترمذى 8 - طحاوى 9 - ابن عقده 10 - عنبرى 11 - ابوحاتم 12 - طبرانى 13 - قطيعى 14 - ابن بطه 15 - دارقطنى 16 - ذهبى 17 - حاكم 18 - ثعلبى 19 - ابو نعيم 20 - ابن السمان 21 - بيهقى 22 - خطيب 23 - سجستانى 24 - ابن مغازلى 25 - حسكانى 26 - عاصمى 27 - خلعى 28 - سمعانى 29 - خوارزمى 30 - بيضاوى 31 - ملا 32 - ابن عساكر 33 - ابوموسى 34 - ابوالفرج 35 - ابن اثير 36 - ضياءالدين 37 - قزاوغلى 38 - گنجى 39 - تفتازانى 40 - محب الدين 41 - وصابى 42 - حموينى 43 - ايجى 44 - ولى الدين 45 - زرندى 46 - ابن كثير 47 - شريف 48 - شهاب الدين 49 - جزرى 50 - مقريزى 51 - ابن الصباغ 52 - هيثمى 53 - ميبدى 54 - ابن حجر 55 - اصيل الدين 56 - سمهودى 57 - كمال الدين 58 - بدخشى 59 - شيخانى 60 - سيوطى 61 - حلبى 62 - ابن باكثير 63 - سهارنيورى 64 - ابن حجر مكى (1)
شاهد دوم: دعاء آن حضرت است درباره على(ع) بعد از نصب او به امامت كه گفت: اللهم وال من والاه و انصر من نصره واخذل من خذله، و اين دعاء كه به طرق زيادى از رسول گرامى وارد شده، معنايش اين است: پروردگارا تو دوستى كن با كسى كه با على دوستى كند و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند و يارى كن كسى را كه على را يارى كند و ذليل و خوار كن كسى را كه على را مخذول نمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- به كتاب الغدير ج 1 ص 371 و احقاق الحق ج 3 ص 320 - 327 و ج 6 ص 225 - 368 و ج 16 ص 559 - 587 رجوع شود.

اين دعا در برابر گروههاى مسلمانان كه در آن صحرا جمع بودند شاهد آن است كه برقرارى آنچه درباره على(ع) اعلام داشته نياز به يارى و موالاة دارد و از دشمنى و مخالفت با آن بايد برحذر داشته شود باز اين دعا دلالت دارد در هر چه على(ع) اراده نمايد مخالفت و معادات او جايز نيست و او تسلط تام بر مردم دارد.
باز دلالت بر عصمت على(ع) دارد كه او به چيزى كه خدا آن را مبغوض دارد اقدام نمى كند تا بر مردم واجب آيد از آن تبرى جسته و با او مخالفت نمايند.
شاهد سوم: اخبارى است كه به طرق زيادى وارد شده و دلالت دارد بر نزول آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى... در روز غدير، و آن دلالت مى كند كه مراد از «مولى» در حديث غدير، معنايى است كه مربوط به امامت كبرى است، زيرا آنچه سبب اكمال دين و اتمام نعمت بر مسلمين گردد نمى تواند چيزى جز اصول دين باشد كه به واسطه آنها نظام دين و دنيا كامل گشته و اعمال مقبول درگاه احديت مى گردد.
و آنچه اين اخبار را تأييد مى كند گفتار آن حضرت است كه بعد از بيان حديث شريف غدير، فرمود: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى بن ابى طالب.
(الله اكبر بر اكمال الدين و بر اتمام نعمت خدا و بر رضايت پروردگار به رسالت من و به ولايت على بن ابى طالب.)
و در بعضى از طرق حديث آمده است كه اضافه نمود: و تمام دين الله بولاية على بعدى (يعنى: تماميت دين خدا به ولايت على(ع) بعد از من مى باشد)
شاهد چهارم: اخبارى است كه از طرق اهل سنت وارد شده و دلالت مى كند بر نزول آيه تبليغ در حق على(ع) در روز غدير كه در آن خداى بزرگ مى فرمايد: اى پيامبر برسان به مردم آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو فرود آمده است، و اگر نرسانى، رسالت پروردگارت را نرسانده اى، خداوند تو را از مردم حفظ مى كند، و خدا گروه كافران را هدايت نمى نمايد.
اين آيه دلالت دارد آنچه كه پيامبر مأمور به تبليغ آن است، ترك تبليغ آن مساوى با ترك رسالت است، پس آيه دلالت دارد بر اهميت مطلبى كه پيامبر مأمور تبليغ آن است به طورى كه ترك آن موجب ترك تبليغ رسالت است و آن از اصول اسلام بوده و غير از توحيد و نبوت و معاد است، زيرا اينها را رسول خدا(ص) از بدو رسالتش بيان فرموده بود، آرى آن امرى است كه اهميت آن تالى تلو اهميت تبليغ توحيد و نبوت و معاد است و چيزى جز امامت على بن ابى طالب(ع) نيست كه اصل مذهب تشيع است و چيزى است كه پيامبر در تبليغ آن از مخالفت مردم مى ترسيد و به همين جهت خداى تعالى فرمود: والله يعصمك من الناس، يعنى خداوند تو را از مردم حفظ كند.
شاهد پنجم: كلام رسول خدا است كه در بعضى از طرق حديث شريف غدير ذكر شده و آن اينكه، فرمود: خدا مرا مأمور ابلاغ امرى نموده كه به سبب آن سينه ام تنگ شده و گمان نمودم كه مردم مرا تكذيب مى كنند، خداوند مرا تهديد فرمود كه اگر آن را ابلاغ نكنم مرا عذاب فرمايد.
شاهد ششم: به طورى كه در بسيارى از طرق حديث شريف آمده، حضرت بعد از گرفتن شهادت از مردم به وحدانيت خدا و نبوت خود، اين حديث شريف را ايراد فرمود و آن را در سياق وحدانيت حق تعالى و نبوت خود قرار داد، پس معلوم مى شود كه اين امر، امر مهمى مى باشد كه اسلام بر آن مبتنى است.
شاهد هفتم: كلام رسول خدا قبل از بيان حديث شريف كه فرمود: نزديك است كه من به (سوى حق) خوانده شوم و آن را اجابت كنم اين كلام، دلالت دارد مطلبى را كه مى خواست بيان كند مطلب مهمى است كه مى ترسيد مرگش فرا رسد و آن را اعلام ننموده باشد، و آيا اين امر مى تواند چيزى جز مايه نجات، و رستگارى امت باشد ؟
شاهد هشتم: رسول خدا بعد از تبليغ ولايت على بى ابى طالب(ع) به مردم در حضور جماعت زيادى از مسلمانان، گفت اين مطلب را بايد حاضرين به غائبين برسانند.
اهتمام شديد در ابلاغ اين سخن شريف و كلام متين آن حضرت به همه مردم، مى رساند كه مراد از «مولويت» على(ع) چيزى كه پيش از آن به واسطه كتاب و سنت باخبر شده باشند مانند يارى و محبت به مؤمنان كه هر فردى آن را بداند نيست بلكه مراد از «مولى» معنايى بوده كه مردم آن را نمى دانسته اند و بايد به همه ابلاغ شود.
شاهد نهم: گفتار رسول خدا كه بعد از تبليغ ولايت فرمود: بار خدايا تو بر اينها گواهى كه من ابلاغ نمودم و خير و صلاح آنها را به آنها گفتم، اين مطلب دلالت دارد به اينكه، پيامبر امر بزرگى را ابلاغ نموده و حجت را بر آنها تمام كرده و ذمه خود را از آن برىء نموده و وظيفه اش را انجام داده است، و اين مطلب نمى تواند چيزى مثل نصرت مؤمنين و محبت آنان باشد كه هر فرد عادى بلكه بچه هاى مميز آن مى دانستند كه در اسلام به آن امر شده است.
شاهد دهم: قراين حاليه است كه زياد است و به وضوح بر مقصود ما دلالت دارد، ( ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم)
الف) نزول آن حضرت در آن گرماى سوزان و آسمان غير ابرى، بر روى ريگزارهاى داغ، بطورى كه نزديك بود زمين در اثر تابش آفتاب برافروخته گردد، همانگونه كه راويان و حفاظ حديث نقل نموده اند شدت گرما بطورى بود كه مردم برخى از لباسهاى خود را بر سر افكنده و برخى را به پاهايشان پيچانده بودند و بعضى از آنها از سايه مركبها استفاده نموده و بعضى به سايه تخته سنگهاى بزرگ پناه مى بردند.
ب) ترتيب دادن آن حضرت منبرى در غايت بلندى از جهاز شتران و سنگها، بطورى كه مشرف به همه مسلمانان باشد، زيرا مسلمانان به قدرى زياد بودند كه مورخان تعدد آنان را 70 تا 100 هزار نفر گفته اند.
ج) امر آن حضرت به برگشت آنهايى كه در جلو جمعيت رفته و توقّف آنهايى كه در آخر جمعيت بودند.
هـ) رفتن آن حضرت به طرف مسجد غدير، و ايراد آن خطبه گيرا و مفصلى كه قسمتى از آن را در موقع بيان شأن نزول آيه تبليغ ذكر نموديم. و آن خطبه به طور تفصيل در كتب معتبر از جمله «البرهان» علامه بحرانى و «بحارالانوار» علامه مجلسى، و غير آن موجود است. در حاليكه از بازوى على (اولين كسى كه به او ايمان آورده و لحظه اى به خدا شرك نورزيده) گرفته و بلند كرد به طوريكه سفيدى زير بغل آن حضرت نمايان شد.
شاهد يازدهم: همه حاضرين در واقعه غدير، از كلام حضرت امامت كبرى و زعامت عظمى، فهميده اند دليلش اين است كه مردم با على(ع) بيعت نموده و با او مصافحه كردند و به پيامبر و على(ع) تهنيت گفتند، اولين كسى كه به تهنيت و تبريك اقدام كرد عمر بن خطاب بود.
تهنيت على(ع) را به ولايت با طرق زيادى نقل شده كه شصت طريق از آنها در الغدير ج 1 ص 272 - 283 آورده شده، و ما نمونه هايى از تهنيت ساير مردم را در اينجا بازگو مى كنيم:
حافظ ابوسعيد خركوشى نيشابورى(متوفاى 407 هجرى)، در كتاب (شرف المصطفى) بطورى كه در الغدير آمده به سند خود از «براءبن عازب» و به سند ديگر از «ابى سعيد خدرى» روايت كرده، لفظ او چنين است:
سپس رسول خدا فرمود: مرا تهنيت بگوييد، همانا خداوند مرا به نبوت برگزيده و امامت را مخصوص اهل بيت من گردانيد. پس عمربن خطاب، على را ملاقات كرد و گفت: خوشا به حال تو اى اباالحسن، تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن موءمن گرديدى.
مورخ مشهور محمدبن جرير طبرى در كتاب «الولاية» به سند خود از «زيدبن ارقم» روايتى نقل نموده كه در آخر حديث آمده است: رسول خدا فرمود: اى گروه مردم بگوييد پيمان بستيم با تو از صميم قلب عهد نموديم با زبان، و دست بيعت داديم بر اين امر، عهد و پيمان و بيعتى كه اولاد و اهل بيت و كسان خود را بدان واداريم و به جاى آن روش مقدس روش ديگرى را نپذيريم.
زيدبن ارقم گفت: در اين هنگام مردم رو به طرف رسول خدا شتافتند در حاليكه همه مى گفتند: شنيديم و امر خدا و رسولش را از صميم قلب فرمانبرداري.
نخستين كسانى كه دست خود را به عنوان اطاعت و بيعت به دست پيامبر و على رساندند، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سائر مهاجرين و انصار بودند مردم تا نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد، بيعت ادامه داشت تا نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد، باز همچنان تا سه روز دست دادن و بيعت ادامه داشت.
اين روايت را «احمدبن محمد طبرى» مشهور به «خليلى» در كتاب مناقب على(ع) ذكر نموده و همچنين در كتاب «النشر و الطى» همين روايت (با تفاوت مختصر) ذكر شده است.
در روضة الصفا ج 1 ص 173 بعد از ذكر حديث غدير چنين روايت كرده: سپس رسول خدا در خيمه خود جلوس فرمود و بر حسب امر آن حضرت، اميرالمومنين على(ع) در خيمه ديگر نشست، پس رسول خدا امر فرمود، مردم به خيمه على(ع) رفته و به او تهنيت بگويند، و چون تهنيت مردان تمام شد حضرت به (زوجات خود) فرمود به خيمه رفته و او را تهنيت بگويند.
در حبيب السير ج 3 ص 144 گويد: سپس اميرالمومنين بر حسب امر رسول خدا(ص) در خيمه اى كه مخصوص براى آن جناب بپا شده بود، قرار گرفت و مردم به ديدار و تهنيت او شتافتند كه در ميان آنان ابوبكر و عمربن خطاب بود، عمر گفت: به به اى پسر ابى طالب، تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى. سپس پيامبر به (زوجات خود) دستور فرمود كه به خيمه على وارد شده و به او تهنيت بگويند.
غزالى كه از معروفين و بزرگان اهل سنت است در كتاب سرالعالمين در مقاله چهارم آن، در اين زمينه سخن نيكويى دارد، او گفته:... لكن حجت آشكار گشت و گروهها (علماء حديث و تفسير) اجماع نمودند بر متن حديث غدير از خطبه آن حضرت در روز غدير خم، كه باتفاق همگان آن جناب فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» هر كسى كه من مولاى اويم على مولاى اوست، پس از سخن پيامبر، عمر گفت: به به اى اباالحسن، تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن موءمن گشتى.
back pagefehrest pagenext page