بخش سوم
جبرگرايى و نفى اختيار
عارفان به مقتضاى اعتقاد خويش به وحدت وجود و نفى وجود مخلوق، فاعليتِ خود را نسبت به اعمالى كه انجام مى دهند از اساس انكار نموده و بر خلاف برهان، وجدان، كتاب، سنت و فطرت به جبر گرويده و منكر وجود اختيار گشته اند.
در اين بخش، در ضمن دو عنوان به نمونه هايى از گفتار اهل عرفان در گرايش به جبر، و نفى جبر از ديدگاه مكتب وحى، بسنده مى كنيم:
الف) جبرگرايى اهل فلسفه و عرفان و تصوف
از كتاب مقالات نقل كرديم كه:
«تا سالك بدين وادى نرسد و آن واحد بى منتها را ـ كه وحدتش غير در جهان نگذاشت ـ اصل همه . . . كارها نشناسد و به تعبير حكيمان الهى، به توحيد . . . افعالى آراسته نگردد، خواه خدا را يك گويد يا هزار، تفاوتى نمى كند . . . در منزل توحيد، تمامى كثرتها به وحدت بدل مى شود . . .
از خدا دان خلاف دشمن و دوست | كه دل هر دو در تصرف اوست |
فعل ها جمله فعل حق مى دان | كافرى گر نياورى ايمان |
كارها جمله آفريده اوست | اگر آن جمله بد، و گر نيكوست |
اختيار تو، اختيار وى است | بلكه كار تو، عين كار وى است |
هيچ در كار خود بدى مختار | فعلت اكنون هم آنچنان انگار |
خالق نيك و بد همه اوست | كى بود خلق و فعل، خود همه اوست |
كارها جمله كار او انگار | وندر اين كار هيچ كار مدار |
همه ى ما چو اوست در همه باب | ما چه باشيم در ميان درياب(2) |
و مى گويد:
كدامين اختيار اى مرد جاهل | كسى را كاو بود بالذات باطل |
چو بود توست يكسر همچو نابود | نگوئى كه اختيارت از كجا بود |
هر آن كس را كه مذهب غير جبر است | نبى فرمود كاو مانند گبر است |
چنان كآن گبر يزدان و اهرمن گفت | مرين نادان احمق، او و من گفت |
مقدر گشته پيش از جان و از تن | براى هر كسى كارى معين(3) |
و لاهيجى مى گويد:
«چون فى نفس الامر وجود و هستى ممكنات، تجلى وظهور حق است به صورت انسان، و ممكن بالذات معدوم است و هستى او، وهم و خيالى بيش نيست، پس چنانچه نسبت وجود به ممكنات عين مجاز است نسبت صفات و افعال و آثار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مقالات: 312 ـ 313.
2 ـ مجموعه ى آثار شيخ محمود شبسترى: 217.
3 ـ شبسترى، گلشن راز.
صفحه 48 |
كه تابع ذاتند به طريق اولى كه مجازى و اعتبارى باشد و هيچ تحققى نداشته باشد نسبت اختيار به خود جهل است وخود را مستقل در افعال دانستن جهل بر جهل».(1)
و مى گويد:
«در صورت جميع مظاهر و در همه جاى و در همه محل، مؤثر حق را مى بايد دانست. چو وجود و افعال جميع اشياء، وجود و فعل حق است كه به صورت ايشان ظهور يافته است و نموده شده».(2)
ابن عربى مى گويد:
«فالكفرُ والإيمانُ والطاعةُ والعصيانُ مِن مشيَّتِهِ وحكمتِهِ وإرادتِهِ، ولم يَزل ـ سبحانه ـ موصوفاً بهذه الإرادةِ أزلاً . . .»(3)
«پس كفر، ايمان، اطاعت و معصيت همه از مشيت و حكمت و اراده او مى باشد و او به طور ازلى متصف به اين اراده است . . .»
و مى گويد:
«فَسبحانَ مَن لا فاعلَ سواه».(4)
«پس منزه است آن كسى كه هيچ فاعلى جز او وجود ندارد».
حافظ گويد:
نيست اميد صلاحى ز فساد حافظ | چونكه تقدير چنين است چه تدبير كنم؟ |
مكن به نامه سياهى ملامت من مست | كه آگه است كه تقدير بر سرش چه نوشت؟ |
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ | تو در طريق ادب باش وگو گناه من است |
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد | گليم بخت كسى را كه بافتند سياه |
زاهد شراب كوثر و حافظ پياله خواست | تا در ميانه خواسته كردگار چيست |
مكن به چشم حقارت نگاه بر من مست | كه نيست معصيت و زهد بى مشيت او |
کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد. طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir |