بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی سیاسی امام حسن (ع ) در عهد رسول خدا (ص ),   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - كتابخانه
     02 - كتابخانه
     05 - كتابخانه
     fehrest - كتابخانه
 

 

 
 

سهم بندى بيت المال  
عمر در سهم بندى بيت المال سياست خاصى رادنبال كرد كه در ميان توده مردم و جامعه اسلامى پيامدهاى بدى بهدنبال داشت و آثار سوئى از خود به جاى گذاشت ، سياستى مبتنى بر تعصبات جاهلى كهامتيازات مادى و نژادى كاملا در آن مشهود بود، در حالى كه اسلام و پيامبر اكرم (ص )سعى زيادى در نابودى و ريشه كن كردن آن امتيازات داشتند.اهل بيت و در راءس ‍ آنها اميرالمؤ منين (ع ) به شدت اين سياست عمر را محكوم مى كردند.به همين خاطر، قريش كينه حضرت را به دل گرفتند و براى جنگ با او لشكرها بسيجكردند و شمشيرها كشيدند. چه حضرت آنان را از امتيازاتى كه عمر به آنها بخشيده بود ومهم ترين آن ها امتياز سهميه بندى بيت المال بود، محروم ساخت . اين سياست غلط در جهتىسير كرد و چيزى را پايه گذارى نمود كه خلفا و دارو دسته آنها فكرش را نكردهبودند و اصولا مايل نبودند چنين مساءله اى پيش آيد، و اگر هم متوجه آن بودند، ديگر راهفرارى از آن نداشتند. اين مساءله يك امر واقعى بود كه مى بايست آن را محافظت كرد وبه نحوى به آن توجه نمود، يعنى اعتراف ضمنى و بلكه صريحى از جناب هياءتحاكمه و در راءس آنها عمربن خطاب ، شخصيت قدرتمند و با نفوذ عرب ، بهفضائل حسين (ع ) زيرا عمر آن دو را رزمندگان بدر ملحق كرد تا مردم را به مقام ممتازىكه داشتند و كسى نمى توانست آن را ناديده بگيرد، يا خود را در مورد آن به نادانىبزند، آگاه نمايد.
روزى عمر مالى را تقسيم كرد و به اين دو، بيست هزار درهم بخشيد و به پسرش عبداللههزار درهم . پسرش او را ملامت كرد و گفت : تو هجرت و سابقه مرا در اسلام مى دانى و بااين حال بين من و اين دو كودك فرق مى گذارى و آنان را بر من مقدم مى دارى . (معلوم مىشود اين مساءله در اوايل خلافت عمر اتفاق افتاده است ). عمر گفت : ((واى بر تو! جدىمثل جد آن دو برايم بياور تا به تو هم به اندازه آنان بدهم .))
امام حسن (ع ) در شور 
آن گاه كه عمربن خطاب مورد ضرب ابولؤ لؤ قرار گرفت ، شورايى براى تعيينخليفه پس از خويش تعيين كرد به نحوى كه در تاريخ معروف است . سپس به اعضاىشورا گفت :
((بعضى از شيوخ انصار را در شورا داخل كنيد، اما كسى از آنان در خلافت سهيم نيست وحسن بن على و عبدالله بن عباس هم به خاطر خويشاوندى با پيامبر در شورا حاضرشوند، باشد كه از وجود آن دو در شورا بركتى نصيب شما گردد، اما در خلافت با شماشركت ندارند. فرزندم عبدالله نيز به عنوان مشاور در شورا حضور مى يابد، اما سهمىدر خلافت ندارد.))
سپس اينان در شورا حضور يافتند.
به نظر مى رسد پس از وفات رسول اكرم (ص ) يعنى بعد از بيعت رضوان و بعد ازقضيه فدك كه حضرت زهرا، حسنين (ع ) را به گواهى گرفت - به نحوى كه گذشت -اين اولين بارى بود كه امام حسن (ع ) به طور رسمى در يك مساءله سياسى كه از نظرديگران رسميت داشت - شركت مى كرد.
ملاحظه مى شود كه عمر تنها به ذكر امام حسن (ع ) بسنده كرد، ولى نامى از امام حسين (ع )به ميان نياورد. شايد مساءله اى كه بين آن دو به وقوع پيوست و امام حسين (ع ) فرمود:از منبر پدرم فرود آى ، هنوز از ياد خليفه دوم نرفته و هنوز كينه او را بهدل داشت و همين موجب گرديد كه حسين (ع ) را در شورا شركت ندهد. عبدالله بن عباس را كهمورد احترام و اهتمامش بود، نام برد، شايد براى تلافى و جبران موضعى كه پدرشعباس در قبال آنان اتخاذ كرده بود. چه اگر نگوييم عباس در بسيارى از اوقات از شدتبحران بين على (ع ) و آنان مى كاست - چنان كه در بيعت با ابوبكر و مساءله ازدواج عمربا ام كلثوم ، دختر اميرالمؤ منين (ع ) پيش آمد -لااقل بايد گفت كه وى هرگز متعرض سلطنت و حكومت آنان نشد، و از همه بالاتر اين كهعباس در قتل سران قريش در جنگ بدر شركت نداشت ، از اين رو مى بايست خدمات عباس راطورى جبران كرد، و براى همين بود كه فرزندش را به عنوان ناظر در شوراى تعيينخليفه شركت داد.
از سوى ديگر، عمر مى خواست كسانى را به عنوان همتاى امام حسن (ع ) مطرح كند و باشركت دادن ابن عباس و پسر خود در شورا مى خواست بگويد: درست است كه حسن (ع )امتيازات خاصى دارد، اما ديگران هم تمامى امتيازات را از دست نداده اند و مانند وى از آنبهره اى دارند. از طرفى مى بينيم كه عمر در اين مساءله نقش مهمى به پسرش عبداللهواگذار كرد. عبدالله پدرش را اسوه و الگويى مى دانست كه بايد از او فرمان برد و اوامرش را اطاعت كرد و در برابر نظرها و خواسته هاى او تسليم بود و از آن تعدى نكرد.
طبعا عمر مى دانست كه شخصيت و شكوه وى تا چه اندازه در فرزندش ‍ تاءثير داشته وكاملا اطمينان داشت كه وى خواهد كوشيد ماءموريت محوله را كاملا اجرا كند. با اين وجود مىبايست كارى كرد كه جلو بسيارى از پرسش هاى مردم در اين باره گرفته شود و ديگركسى نپرسد كه چرا عمر فرزندش را در شورا شركت داد و او را ناظر بر كار اعضاى آنو بلكه مشاور قرار داد.
هدف عمر از شركت دادن امام حسن (ع ) و ابن عباس در شورا- به نحوى كه آرزو مى كرد ازحضور آنان در شورا بركتى نصيب اعضا شود - اين بود كه خود را طرح اين نقشه ، يكفرد با ورع و تقوا جلوه دهد، و از طرفى بسيارى از اتهامات و شك و ترديدهاى افرادشكاك را از خود دور ساخته و يا حداقل از شدت آنها بكاهد.
اين بود چيزى كه مى توانستيم در اين فرصت كوتاه از حادثه فوق ، به طور اختصاربراى شما بيان كنيم .
موضع اميرالمؤ منين (ع ) در شورا و سوگندهاى حضرت به مواضع وفضائل خود و اقوال پيامبر درباره اش ، هر گونه دورانديشى عمر راباطل كرد و موجب تثبيت همان شك و ترديدهايى گرديد كه عمر از آن بيم داشت ، و حتى آنرا شعله ور گردانيد.
چرا امام حسن (ع ) حضور در شورا پذيرفت ؟ بايد متذكر شد كه اين نيز درست مانندحضور على (ع ) در اين شورا بود چه اميرالمؤ منين (ع ) در شورا شركت كرد تا علامت سؤال بزرگى در مقابل نظر عمر قرار دهد كه گفته بود: نبوت و امامت ابدا در يك خاندانجمع نمى شود؛يعنى حضرت مى خواست بفهماند كه اگر امامت و نبوتقابل جمع در يك خانواده نيست ، پس چرا خود وى على (ع ) را كانديد خلافت كرده است ؟! ازطرف ديگر امام (ع ) قصد داشت كه نگذارد مساءله امامت به فراموشى سپرده شود؛ از اينرو لازم دانست با شركت خود در شوراى كذايى ، اين مساءله را در وجدان و شعور امت اسلامىزنده نگه دارد.
حضور امام حسن (ع ) نيز در اين شورا، بدين معنا بود كه از عمر اعتراف بگيرد كه وى ازكسانى است كه حق دارد در امور سياسى و حتى بزرگ ترين و خطرناك ترين مساءله اىكه امت پيش روى دارد، مشاركت داشته باشد، و همين كه مردم نظاره گر شركت حضرت دراين شورا باشند، به حضرت امكان خواهد داد كه در آينده در قضاياى سرنوشت ساز، نظرخويش را اعلام كند، هر چند از وى پذيرفته نشود از سوى ديگر مى خواست به مردم نشاندهد كه مى توان گفت : ((نه )) و ميل داشت طواغيت اين كلمه را با گوش ‍ خود بشنوند وتنها به اين دليل كه يك نفر هاشمى گفته ، نتوانند آن را رد كنند چه ، حالا حضرت مىتواند نگويد كه عمر (همان كسى كه تنها گفته هاىويقابل قبول است ) شركت بنى هاشم را در قضاياى مهم و سرنوشت ساز سياسى و حتىدر همين مساءله پذيرفته است .
آرى ، همه اين مطالب مى تواند توجيه گر و بلكه دليلى بر رجحان و حتى حتمى بودنمشاركت امام حسن (ع ) در شورا و اجابت خواسته عمر در اين زمينه باشد.
همچنين امام حسن (ع ) با اين عمل خود از عمر اعتراف گرفت كه وى كسى است كه بايد مردمبا نظر تقدس به وى بنگرند و در اين حد با حضرتش ‍ معامله كنند. اين چيزى جز نتيجهاقوال و مواضع رسول اكرم (ص ) در قبال حسنين (ع ) نمى باشد، كه عمر و ديگرصحابه از حضرت ديده و شنيده بودند.
بنابراين هر كس با آن دو طور ديگرى رفتار كند- هر چند از طرف عمر نصب شده و به اواطمينان داده باشد و مورد محبت و احترام او نيز باشد - متعدى و ظالم است ؛ حتى خط و راءىكسى كه بر مردم حكمرانى دارد و علاقه و ارتباط خود را با وى به رخ ديگران مى كشد،در اين باره ، با اين نظر عمر اختلاف دارد.
آرى ، همان طور كه ديديم امام رضا (ع ) فرمود:
(( ((ان الذى دعاه للدخول فى ولاية العهد، هو نفس الذى دعا اميرالمؤ منينللدخول فى الشوى ؛))
آنچه مورد پذيرش ولايت عهدى از سوى حضرت شد، همان چيزى است كه اميرالمؤ منين (ع )را وادار كرد تا در شورا شركت كند.))
ما اين مطلب را دركتاب خود، زندگانى سياسى امام رضا (ع ) توضيح داده ايم بدان جارجوع كنيد.
فصل سوم : زندگانى سياسى امام حسن (ع ) در عهد عثمان  
امام حسن (ع ) در وداع با ابوذر  
(( ((يا عماه !
لو لا انه ينبغى للمودع اءن يسكت ، وللمشيع اءن ينصرف ، لقصر الكلام ، و اءنطال الاسف و قد اءتى من القوم اليك ماترى ، فضع عنك الدنيا بتذكر فراغها، و شدة مااشتد منها برجاء ما بعدها، و اصبر حتى تلقى نبيك و هو عنك راض ؛))
اى عمو جان ! از آن جايى كه براى وداع كننده شايسته است كه سكونت كند و بدرقه كنندهخوب است كه باز گردد سخن كوتاه خواهد، اگر چه تاءسف طولانى و دراز است . اين مردمبا تو كردند آنچه كه خود مشاهده مى كنى ، پس دنيا را با يادآورى جدايى از آن ، از خودواگذار، و سختى دشوارى ها و ناكامى هاى آن را به اميد روزهاى پس از آن ، بر خود همواركن ، و شكيبايى و صبر پيشه كن تا اين كه پيامبر خدا(ص ) را در حالى ديدار كنى كهوى از تو خشنود و راضى باشد.))
اين بود كلماتى كه امام حسن (ع ) خطاب به ابوذر بر زبان آورد، آن گاه كه با پدر وبرادر و عمويش عقيل و پسر عمويش ، عبدالله بن جعفر، و ابن عباس ‍ با وى توديع مىكرد. آرى ابوذر همان صحابى جليل القدرى كه در راه دين و حقيقت به مبارزه و جهاد بىامان با غاصبان خلافت و حاكمان ستمگر پرداخت و در اين مسير هر گونه ظلم و شكنجه وتوهين را به جان خريد و سرانجام در تبعيدگاه خود (ربذه ) تنها و غريب به ديار معشوقشتافت .
اين سخنان حضرت ، نمايانگر موضع قوى و نيرومندش درقبال دخل و تصرفات و اعمال خلاف شرع و نارواى هياءت حاكمه بود. موضعى كه مبتنىبود بر حق و حقيقت و عقيده استوار.
امام حسن (ع ) با اين كلمات خود، در تحقق اهداف عالى ابوذر سهيم است ، چرا كه در آناوضاع و احوال لازم بود براى بيدارى امت مسلمان از خواب غفلت و آگاهى مسلمين از وقايعىكه مى گذشت و حوادثى كه به وقوع مى پيوست ، فريادى برآورد و به آنان تفهيمنمود كه چنين نيست كه همواره بايد حاكم مؤ اخذه نشود. حاكم ، بر قانون تفوق و برترىندارد، بلكه بايد پشتيبان و مدافع قانون باشد و هر گاه مرتكباعمال خلاف گرديد يا مقام و منصب را در خدمت هواهاى نفسانى و منافع خصوصى خود قرارداد، هر كس حق دارد در مقابل او موضع گيرى كند و از حق دفاع نمايد و از هيچ تلاش وكوششى در راه زدودن ظلم يا حيف و ميلى كه از وى سر زده دريغ نورزد.
از طرف ديگر، از آن جاى كه شرايط و اوضاع واحوال چنان است كه به اميرالمؤ منين و فرزندانش حسن و حسين (ع ) و پيروان مخلص آنانفرصت اتخاذ چنين موضعى را - آن طور كه ابوذر كرد - نمى دهدلااقل بايد نظر خويش را كه همان اسلام حقيقى است ، در مورد ابوذر و موضع بر حق اواعلان نمايند. اين كار مى تواند به موضع ابوذر ابعاد عظيم تبليغاتى ، فكرى وسياسى داده ، از آثارى كه در آينده به دنبال خواهد داشت حمايت كند از اين رو على رغمممانعت عثمان از بدرقه ابوذر، اميرالمؤ منين (ع ) دست دو فرزندش حسن و حسين (ع ) راگرفت و همراه برادرش عقيل و برادرزاده اش ‍ عبدالله بن جعفر و ابن عباس براى توديعوى بيرون آمد آن گاه برخورد حضرت با مروان پيش آمد و منجر به ماجراى ديگرى شدكه بين آنان و خليفه به وقوع پيوست . به اين حوادث ، مورخان زيادى اشاره كرده انداميرالمؤ منين (ع ) اقدامات ديگرى نيز انجام داد كه فعلامجال بررسى آن نيست .
اگر به دقت در سخنان حضرت مجتبى (ع ) در وداع ابوذر بنگريم ، خواهيم ديد كه حاوىموارد زير بود:
تاءسف عميق از رفتار هياءت حاكمه با ابوذر، تشويق وى به ادامه مبارزه ، رضايتپروردگار و خشنودى رسول اكرم (ص ) از اينعمل .
از طرفى امام (ع ) كوشيد تا تحمل اين ظلم عظيم و جنايت بزرگ را بر دوش ‍ ابوذر آسانكند و بينشى به او بدهد كه از شدت سختى بكاهد و رويارويى با سختى هايى را كه ازاين به بعد در انتظار اوست ، برايش قابلتحمل سازد؛ از اين رو فرمود:
((دنيا را با يادآورى جدايى آن ، از خود واگذار و سختى دشوارى ها و ناكامى هاى آن رابه اميد روزهاى پس از آن بر خود هموار كن !))
اين گفته هاى حضرت ، بيانگر راز حقيقى (بينش توحيدى نسبت به دنيا و آخرت ) است كهمى تواند شخصيت فرد مسلمان را از هر سلاح و قدرتى كه در دست طغيانگران و اشراراست ، قوى تر و مستحكم تر نمايد، و از سوى ديگر قادر است انسان مسلمان را طورى بارآورد كه با رضايت و اطمينان تمام هر آنچه در اختيار دارد و حتى جان خويش را در كفاخلاص گذاشته ، در اين راه فدا كند، و بالاتر از آن ، وى را آن چنان سازد كه بااحساسى مالامال از سرور و خوشحالى و بلكه سرشار از شادمانى و سعادت ، چنين از جانگذشتگى كند.
شركت امام حسن (ع ) در فتوحات  
1.گويند: طبرستان به دست سعيدبن عاص ، سركرده مجاهدان مسلمان ، درسال 30ه‍ فتح شد.
پيش از آن ، مردم طبرستان با سويدبن مقرن در زمان عمر به پرداخت خراج مصالحه كردهبودند، ولى در زمان عثمان ، سعيدبن عاص به آن جا لشكر كشيد حسن و حسين و ابن عباساز افراد سپاه سعيدبن عاص بودند.
درباره شركت امام حسن (ع ) ابونعيم مى گويد:
((حسن به عنوان رزمنده وارد اصفهان شد و از آن جا به عزم ملحق شدن به مبارزان گرگانعبور كرد.))
بنابر عقيده سهمى ، امام حسن (ع ) و برادرش امام حسين (ع ) از كسانى بودند كه واردگرگان شدند.
2. درباره فتح آفريقا مى گويند:
عثمان به سال 26 سال هجرى ارتشى را براى فتح آفريقا بسيج كرد. سردارى سپاه رابه عبدالله بن ابى سرح سپرد. در ميان جنگجويان سپاه تنى چند از صحابه بودند، ازجمله : [عبدالله ] بن عباس ، پسر ابن عمر، پسر عمروبن عاص ، (عبدالله ) بن جعفر، حسن ،حسين و (عبدالله ) بن زبير
تفسير و توجيه  
بعضى سعى كرده اند شركت امام حسن (ع ) در فتوحات را چنين توجيه كنند:
حضرت مجتبى علاقه داشت دامنه نفوذ اسلام گسترش يابد، و از آن جايى كه اين فتوحاترا در خدمت دين و در جهت گسترش نفوذ اسلام مى ديد، به صفوف مجاهدان پيوست و واردميدان كار زار گرديد كه : (( الجهاد باب من ابواب الجنة )) و اندوهى را كه بهخاطر تضييع حق پدرش به دل داشت ، براى نشر حقايق اسلامى در پرده مصلحت فروپوشيد، زيرا آنچه براى اهل بيت (ع ) اهميت خاص داشت ، اسلام بود و فدا شدن در راه آن ونه چيز ديگرى .
به تعبير مرحوم حسنى :
بعيد نيست كه على بن ابى طالب و فرزندانش (ع ) در راه نشر اسلام و اعتلاى عقيدهتوحيدى ، همه امكانات و نيروهاى خود را بسيج كنند، و اگر حق خود را در خلافت مطالبهمى كنند به خاطر نشر اسلام و تعاليم رهايى بخش آن است . از اين رو اگر اسلام درمسير اصلى خود قرار گيرد، چه مانعى دارد كه آنان نيز سربازانى باشند در خدمت اسلامو مسلمانانى ؛ حتى اگر در اين راه ، آزار و ايذايى نيز به آنها برسد، با جان ودل مى پذيرند. به راستى كه اميرالمؤ منين بارها فرمود: (( والله لا سلمن ما سلمت امورالمسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه . ))
مرحوم حسنى ، عدم شركت حسنين (ع ) در معركه هاى نبرد اسلامى در روزگار عمر بن خطابرا على رغم اين كه درگيرى با مشكلات در مناطق مختلف به شدت ادامه داشت و فتوحاتيكى پس از ديگرى نصيب مسلمين مى شد و غنائم بسيار زيادى از اكناف و اطراف به سوىمدينه سرازير بود و با وجود اين كه امام حسن (ع ) در ساليان پايانى خلافت عمر، بهسن بيست سالگى رسيده بود و معمولا اين سن براى جنگيدن در ميدان هاى نبردى كه پيرو جوان مسلمين براى شركت در آن از هم سبقت مى گرفتند، معمولا مناسب است ، چنين توجيهمى كند:
((شايد علت عدم شركت آن دو در جنگ هاى دوره عمر اين بود كه اميرالمؤ منين (ع ) از دخالتدر امور دولتى و سياسى كناره گيرى كرده بود. ما شك نداريم كه عدم شركت امام در جنگها و فتوحات اسلامى ، به خاطر شانه خالى كردن از بار مسؤ وليت وتمايل به حفظ جان نبود، بلكه آن طور كه بيشتر راويان گفته اند، براى اين بود كهعمر به خاطر مصالح سياسى كه بيشتر به نفع خود وى بود تا اسلام ، بسيارى ازبزرگان صحابه را ممنوع الخروج نموده و تقريبا چيزى شبيه زندگى اجبارى در مدينهبر آنان تحمل كرده بود. امام حسن (ع ) نيز به منظور خدمت به اسلام و نشر تعاليم آن ونيز براى حل مشكلاتى كه براى مسلمين پيش مى آمد، در كنار پدرش باقى ماند و از مدينهخارج بشد.))
نظر درست  
ما نيز نمى توانيم اين توجيه را بپذيريم و اعتقاد داريم كه حسنين (ع ) در هيچ كدام ازفتوحات روزگار خلفا شركت نداشتند، و نيز معتقديم كه اين فتوحات عموما به نفعاسلام نبود، بلكه بر عكس ضربه اى بود بر پيكر اسلام . ما نظر خود را بهدليل زيل خلاصه مى كنيم :
1. آثار فتوحات بر مردمى كه سرزمينشان فتح مى شد  
واضح است كه به دنبال اين فتوحات ، از طرف هياءت حاكمه هيچ گونه اهتمامى در جهتارشاد، آموزش و پرورش و تربيت صحيح اسلامى مردم صورت نگرفت ، تا عقيده اسلامىدر درون آنان رسوخ كرده و به صورت يك نيروى عقيدتى در آيد كه بتوان وجدان وضمير انسانى را با معانى اصيل بارور سازد، و از آن جا بر كليه حركات و سكناتافراد سايه افكند و روح آنان را با مفاهيم و خصايص اسلامى انسانى عالى غنا بخشيده ،در سازندگى انسان موثر افتد و نقش خويش را در تبلور ويژگى ها و خصايص ‍ اخلاقىبر اساس همان مفاهيمى كه اعتقاد اسلامى را در وجدان و درون آنها شكوفا نموده ، بهمنصه ظهور رساند.
آرى ، در خلال بيست سال ، دامنه نفوذ اسلام به طورى گسترش يافت كه چندين برابرفتوحات اسلامى در عهد پيامبر عظيم الشاءن اسلام گرديد، اما اخنلاف اين و آن از زمين تاآسمان بود.
رسول اكرم (ع ) به اظهار مسلمانى و بيان شهادتين و انجام بعضى از شعائر و ظواهراسلامى ، به طور سطحى قناعت نمى كرد، بلكه براى مردم آن بلاد معلمان و مربيانىاعزام مى كرد تا ضمن آموزش كتاب خدا و حكمت و احكام دينى ، آنان را ارشاد و موعظه كنند.
اما از آن طرف ، فتوحات انجام شده در روزگار خلفا و امويان ، هيچ گونه تعليم وتربيت و آموزش و پرورشى را به همراه نداشت و كادرهاى ورزيده اى كه كه ماءموريتهاىآموزشى مهم را در قلمرو وسيع با ساكنان زياد انجام دهد، وجود نداشت . خلفا و فاتحاننيز به اين امر مهم و حياتى اهميت نمى دادند.
از تسليم شدگان تنها خواسته مى شد كه به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اكرم (ع )شهادت داده ، بعضى از تكاليف و شعائر اسلامى را به صورت ظاهرى و خالى از محتواىاعتقادى و بدون رسوخ در درون وجدان به جاى آورند؛ از اين روست كه مى بينيم دربعضى از كتابهاى تاريخ آمده است : بسيارى از مناطق توسط سپاهيان مسلمان فتح مىشد، اما پس از زمان اندكى به كفر و عصيان بر مى گشتند و براى بار دوم توسط مسلمينگشوده مى شد.
پيامبر اكرم (ع ) از سوى خداوند ماءمور بود كه از مردم ، هم اسلام بخواهد و هم ايمان :
(( قالت الاعراب آمنا قلتومنوا ولكن قولوا اسلمنا، و لما يدخل الايمان فى قلوبكم . ))
خلفا و كشورگشايان مسلمان فقط ظاهر مسلمانى را از مردم مى خواستند و بس ؛ ما اينسهل انگارى را در ميان قريش و ديگران به عيان مى بينيم ، حتى بسيارى از صحابهرسول خدا (ع ) نيز همين روش را در پيش گرفته بودند.
موسى بن يسار گويد:
((اصحاب رسول خدا (ع ) بيانگردهاى خشنى بودند ؛ ما ايرانيان كه آمديم ، دين اسلام راخالص گردانديم .))
بدين ترتيب مردمى كه سرزمينشان پس از رسول اكرم (ص ) فتح شد، بر همان آداب ورسوم و مفاهيم جاهلى حاكم بر حركات و سكنات و روابط و مناسبات اجتماعى خود به طورعام باقى ماندند، و اسلام به در جايشان جاى گرفت و نه در ضميرشان ريشه دوانيد،چه رسد به اين كه در اسلام ذوب شوند و اسلام بر آنان حكمفرما باشد و در ميانشانحركت ايجاد كند. آثار و عواقب طولانى اين پديده ، بسيار تاءسف آور بود، زيرا در نظرآنانى كه از آن بهره بردارى مى كردند و از اسلام جز اسمى و از دين جز رسمى سراغنداشتند، اين آداب و رسوم و مفاهيم جاهلى و انحرافات و روابط و مناسبات قبيله اى و طمعورزيهاى شخصى و ديگر كارهاى غير انسانى كه بهدنبال داشت اگر نگوييم به نظرشان بر گرفته از اسلام بود، بايدحداقل بگوييم كه آن را مخالفت و معارض اسلام نمى ديدند و در نظرشان هيچ گونهتضاد و تعارضى با هم نداشت ، و كار را به جائى رساندند كه اسلام به عنوان حافظآن مطرح شد و اين مفاهيم و آداب و رسوم لباس اسلام به تن كرد و رنگ دين به خودگرفت ؛ از اين رو در پوشش اسلام و در زير چتر حمايتى آن در امن و امان به سر بردند.
اسلام در نفوس بسيارى از حاكمان و اعوان و انصارشان كه به خاطر مصاحبت پيامبر (ص) و رؤ يت آن حضرت در ميان توره مردم مكان و منزلتى داشتند، چندان رسوخ نكرده بود وبر انحرافات ، مفاهيم و آداب و رسوم جاهليت باقى بودند و از مقام و موقعيت خود در راهتثبيت آن ها از هيچ كوششى فروگذار نكردند، حتى از راهجعل حديث و انتساب آن به رسول خدا (ص ) در اين راه كوشيدند. در تبعيض نژادى وبرترى دادن عرب بر عجم و موارد ديگرى كه بدان اشارت رفت ، وضع به همينمنوال بود.
خلاصه اين كه گسترش اسلام و نشر تعاليم عالى آن ، به هيچ وجه مورد اهتمام و كوششزمامداران نبود.
هرگاه اسلام مردم ظاهرى و بدون بعد عقيدتى و عارى از هر گونهاصول و قواعد علمى و فرهنگى باشد و در روح و روان وعقل و وجدان انسان طورى جايگزين نشود كه به صورت يك محرك وجدانى و درونى درآيد،به تدريج متلاشى خواهد شد و در حركات و مواضع انسان اثرى از خود به جاى نخواهدگذاشت . از طرف ديگر، مردم به چنين اسلامى عادت خواهند كرد و اسلام به صورتى درنظرشان جلوه خواهد كرد كه هيچ منافاتى با انواع انحرافات و جنايات غير انسانىنداشته باشد. اگر نگوييم كه چنين اسلامى ، به كالبد شكافى هاى بسيار دقيق وعميقى نيازمند است كه خيلى از نيروها و امكانات را بهتحليل برده و بخش عظيمى از آن را به هدر خواهد داد،حداقل بايد بگوييم : هدايت اين مردم به سوى اسلاماصيل در درازمدت ، كارى مشكل و طاقت فرسا خواهد بود، در حالى كه مى توانستند باپيروى و تاءسى از رسول خدا (ص ) و حركت در خط پيامبر عظيم الشاءن جلو بسيارى ازاين مصائب و مشكلات را بگيرند و واقعه را قبل از وقوع علاج كنند.
از سوى ديگر، جنين جامعه اى از امنيت و مصونيت كافى برخوردار نخواهد بود، تا آن را ازگزند حوادث و دستبرد اشرار و بيگانگان و حتى كسانى كه آن را وسيله اى براى انهدامو ضربه زدن به اسلام حقيقى قرار داده اند، نگهدارى كند.
اسلامى كه مانع رسيدن آنها به انحرافات و خواسته ها واميال نفسانى مى شود. با مراجعه به تاريخ در مى يابيم كه اين مساءله خصوصا درزمان امويان و پس از آن تحقق يافت .
يك متن تاريخى درباره جامعه تاريخى عراق در عصر امام حسن (ع ) مى گويد:
((گروه هاى گوناگون از مردم با آن حضرت بودند. برخى از شيعيان او و پدرش ،برخى از خوارج كه هدفشان تنها جنگ با معاويه بود و مى خواستند از هر راهى شده بامعاويه بجنگند و برخى از آنان مردمانى فتنه جو و حريص به غنيمت هاى جنگى كه دين وايمانى نداشتند، برخى نيز افراد دو دل بودند كه عقيده و ايمان محكمى به آن حضرتنداشتند و برخى ديگر روى غيرت و عصبيت قومى و پيروى از سرانقبائل خود به سوى اسلام آمده بودند و دين و ايمانى نداشتند.)) على رغم اينكه عراقنزديك ترين منطقه به مركز خلافت اسلامى بود، و على رغم اينكه از سوى هيات حاكمهنسبت به عراق كه مركز هدايت سپاهيان مسلمان براى فتح مناطق شرقى بود، عنايت خاصىمبذول مى شد، مى بينيم جامعه عراق در روزگار امام حسن (ع ) جنين وضعى داشت تا چه رسدبه مناطق ديگر كه يا دور از مركز خلافت بود يا به دلايلى بد آنها اهميتى داده نمى شد.
در مورد اين جامعه ، در بحث خود درباره خوارج به طورمفصل صحبت كرده ايم . اميدواريم كه در آينده نزديك بتوانيم اين بحث را به پايانبرسانيم ، ان شاء الله .
در متن فوق ، اين قسمت قابل ملاحظه است كه مى گويد: ((برخى از شيعيان او و پدرشبودند...((چرا كه ما معتقديم اين عده آن قدر زياد نبودند كه بتوان آنها را در برابرسايرين مذكور در اين نص قرار داد و به حدى نبودند كه بتوانند درمقابل آنان عرض اندام كنند.
((زيرا مردم در مورد على (ع ) اكراه داشتند و دردل شك و ترديد. دل به دنيا بسته بودند، افراد مخلص در ميانشان كم بودند، مردمبصره با او مخالف بوده و كينه اش را به دل داشتند. اكثر كوفيان و قاريان آن درمقابل او بودند و مردم شام و اكثر قريش هم از حضرتدل خوشى نداشتند.))
كسى از امام باقر (ع ) روايت كرده كه حضرت فرمود:
(( ((كان على بن ابى طالب عند كم بالعراق ،يقاتل عدوه و معه اصحابه و ما كان منهم خمسون رجلا يعرفونه حق معرفته و حق معرفهامامته ؛))
على ابن ابى طالب با شما در عراق بود. با اصحاب خود عليه دشمنش ‍ مى جنگيد، منتهادر ميان آنها پنجاه نفر كه حق حضرت و امامتش را چنان كه بايد بشناسند، يافت نمى شد.))
در جنگ صفين على (ع ) به عدى بن حاتم فرمود:
((پيش بيا! عدى آن قدر نزديك شد كه گوشش درمقابل بينى على (ع ) قرار گرفت .
حضرت فرمود: واى بر تو، عموم كسانى كه امروز با من هستند، بر من عصيان مى ورزند ونافرمانى ام مى كنند، اما معاويه در ميان كسانى است كه از او اطاعت مى كنند و فرمان مىبرند.))
از طرفى در آن زمان ، رفتار حكام با مردم عموما اسلامى نبود. نگاهى گذرا به چگونگىبرخورد آنان با مردم براى تبيين اين وضعيت كافى است . به عنوان نمونه به مطلبزير توجه فرماييد:
((اهالى افريقا نسبت به ساير ممالك ، بسيار مطيع و آرام و فرمانبردار بودند، تا اينكه در زمان هشام بن عبدالملك اعيان و مبلغان عراقى در افريقا رخنه كردند. آنها با مشورتو تبليغ عراقيان دست به عصيان زدند و پراكنده شدند كه تا به امروز (زمان مؤ لف )اين وضعيت ادامه دارد. آنها مى گفتند: به سبب جرم و جنايتعمال هرگز با اولياى امور خود مخالفت نمى كنيم . مبلغان عراقى به آنها گفتند: بايدآنها را امتحان كنيم .
عده اى حدود بيست و چند مرد به نمايندگى از مردم افريقا، به ديدار هشام آمدند.
اما به آنها اجازه ملاقات داده نشد. ناگزير بر ((ابريش )) وارد شدند و به او گفتند:به اميرالمؤ منين بگو كه امير ما با لشكرى كه او ما و سربازان خودتشكيل داده به جنگ مى رود، چون غنايمى به دست مى آوريم ما را محروم كرده ، آن را بهلشكر خاص خود اختصاص مى دهد. آن گاه مى گويد: شما در اين حرمان بيشتر ثواب مىبريد،و چون بخواهيم يك شهر و قلعه را فتح كنيم ، او ما را بر سايران مقدم مى دارد كهسپر لشكر او شويم . آن گاه مى گويد: اجر و ثواب شما در اين جان فشانى بيشتر است. از اين گذشته ، لشكريان شكم گوسفندان را زنده زنده مى شكافند و بره ها را از شكمآنها بيرون آورده ، و پوست مى كنند و مى گويند: از اين پوست براى خليفه پوستينتهيه مى كنيم . براى يك پوست هزار ميش را مى كشند و ما اين كارها راتحمل مى كنيم .سپس آنان ما را دچار گرفتارى ديگرى كردند و آن ، اين كه هر دوشيزهزيبائى را از ميان ما مى ربودند. ما پس از اين ظلم و تجاوز اعتراض كرده و گفتيم : ما دركتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) نديده ايم كه چنين امرى جايز باشد. ما هم مسلمان هستيم .اكنون آمده ايم بدانيم آيا اين كارها به دستور امير المؤ منين انجام مى گيرد يا نه .
آنها مدتى در آنجا بدون نتيجه اقامت كردند، تا اين كه زاد و راحله آنان تمام شد و نااميدشدند. آن گاه صورتى از اسامى خود را نوشته به وزرا دادند و گفتند: اگر اميرالمؤمنين راجع به ما پرسيدند، خبر دهيد كه ما از افريقا آمديم و ناميد بر گشتيم .
آن گاه به سوى افريقا رهسپار شدند. اول كارى كه كردند،عامل هشام را كشتند و پرچم تمرد و عصيان بر افراشتند و بر افريقا مستولى شدند. خبرشورش به هشام رسيد. وضع و حال نمايندگان را پرسيد. اسامى را به او دادند، دانستكه اين عده همان كسانى هستند كه بر ضد او قيام كرده اند.))
يك متن تاريخى ديگر مى گويد:
((قتيبه بن مسلم بر اهل طالقان وارد شد. عده زيادى از مردم آن جا را كشت ، كه در تاريخنظير آن شنيده نشده بود. در مسافت چهار فرسنگ از دو طرف ، چوب هاى دار نصب كرده ،عده بسيارى را در دو جانب جاده به دار كشيدند كه همه به يك نسق به هم پيوستهبودند.))
يكى از فرماندهان در فتح گرگان ، به اهالى شهر امان داد، به شرط اين كه حتى يكتن از آنها كشته نشود. اما حصار كه گشود، به جز يك تن ، تمام آن ها را كشت .
فرمانده ديگرى با اهالى قنسرين مصالحه كرد. يكى از شرايط صلح اين بود كه قلعهو ديوار شهر را ويران كند و چنين هم كرد.
والى خراسان از اهل ذمه سمرقند و ماوراءالنهر خواست كه اسلام آورند و گفت : درصورتى كه مسلمان شوند و دعوتش را بپذيرند و اسلام آوردند، اما وى از آنان مطالبهجزيه كرد؛آنان نيز اعلان جنگ كردند و با وى به نبرد پرداختند.
هنگامى كه عقبه بن نافع ، والى معاويه بن ابى سفيان ، به افريقا وارد شد، مردم را ازدم شمشير گذراند، زيرا وقتى اميرى وارد مى شد، از وى اطاعت مى كردند و بعضى هماظهار اسلام مى نمودند، اما همين كه امير از آن جابر مى گشت ، پيمان مى شكستند و ازاسلام بر مى گشتند.
ابن اثير مى گويد:
((چون ايرانيان هجوم اعراب و غارت آنها را در سودا ديدند، به رستم و فيروزان كه هردو از فرمانروايان ايرانى بودند گفتند: اختلاف و كشمكش ‍ شما دو سردار به جايىرسيده كه ايرانيان را تباه و ايرانيان را خوار نمودند.))
امثال اين مطالب اينقدر زياد است كه مجال تتبع و استقصاى آن نيست . به همين خاطر بودكه مقاومت مردم در سرزمينهاى فتح شده شديدتر شد و بسيارى از آنان پيمان شكستند،به نحوى كه مسلمين مجبور شدند بسيارى از مناطق را بيش از يك بار فتح كنند. (درگذشته اشاره اى به اين مطلب داشتيم ).
2. آثار فتوحات بر فاتحان  
سياستهاى تبعيض در سهميه بندى بيت المال و برترى بخشيدن عرب بر عجم و اقامتاجبارى بزرگان صحابه در مدينه و سپردن پستهاى مهم و فرماندهى سپاهيان بهگروهى خالص ، غالبا بر اساس مقررات و معيارهاى اسلامى نبود، بلكه معيار اصلى اينبود: برخوردارى از حمايت هياءت حاكمه ، يا ملاقات پيامبر عليه السلام در برهه اىكوتاه و بالاخره قريشى بودن .
همين سياست ها بود كه از اين ملت پيروز، ملت مغرور و خودپسندى به وجود آورد كه حد ومرزى براى خود نمى شناخت و طبقه اى از ثروتمندان به وجود آورد كهمال و ثروت منكوبشان كرد و نعمت هاى فراوان مسرورشان ساخت و در اين راه هيچ گونهمانع و رادعى از طرف دين و وجدان سد راهشان نبود. اكثر آنان از فرزندان و اعضاى هياءتحاكمه و خويشان و نزديكان و به ويژه از قريش بودند. امت مسلمان هر جنايتى از اينانديد. توسط همين ها بود كه اسلام به ورطه هلاك افتاد.
آرى ، مناصب ، مقهورشان ساخت و فتوحات به لحاظ غنايم و اسيرانى كه به همراه داشت وموجب گسترش و نفوذشان گرديد، دهانشان را آب انداخت . هر يك به خود غره شد و ديگرانرا كوچك شمرد، خود را بزرگ ديد و تكبر پيشه كرد. چه با واقعيات موجود، براساستفكر جاهليت برخورد مى كردند كه قبيله با اساس هر چيزى مى دانست به امت بهائى نمىدادند. از طرفى فرد را مقياس هر چيز و منشاء تمامى برخوردها و مناسبات و تمامىمواضع و تحريكات خود مى دانست ، نه گروه را آنان شديدا به تقويت و تثبيت سلطنت وحكومت خود همت گمارند و با پول و رشوه ، و وعده پست و مقام ، انصار را در اطراف خودجمع كردند ؛ سپس با ازدواجهاى قبيله اى سعى نمودند خود را با سرانقبائل و طوايف قدرتمند نزديك كنند. براى نيل به اهداف مورد نظر، سياستهاى ديگرىنيز در پيش ‍ گرفتند كه در بسيارى از اوقات ، خشونت و ارعاب ، وقتل و كشتار، تنها يكى از آن ها بود، همچنين به گسترش نفوذ و حكومت خود (در مناطق مختلف) به اين اعتبار كه در درجه اول ، ملك شخصى و قبيله اى آنان است ، ادامه دادند.
اگر ابوبكر و عمر نمى دانستند كه خليفه اند يا پادشاه ، معاويه ، پسر ابوسفيان ،خود را پادشاه بالفعل ناميد. عده ديگرى نيز خود را پادشاه مى دانستند. عمر هم خود را دربعضى از مناسبت ها پادشاه مى خواند.
معاويه و امويان - و حتى بسيارى از مردم - آنان را ملوك قيصرى مى دانستند و داشت و بهتقويت آن كمك مى كرد ؛ از اين رو اگر تشخيص ‍ مى دادند كه روزى مانع آنان از رسيدنبه آمال و آرزوها و اهدافشان خواهد شد، آن را در هم كوبيده از ريشه نابود مى كردند.
پس استفاده كنندگان اصلى فتوحات - خصوصا در درازمدت - همين قشر خاص بودند و هماينان بودند كه اشياى نفيس را ربودند و زمين هاى بزرگ و طلا و غنائم خالصى رابراى خود برداشتند، و نيز زنان زيبا - زنانى را كه به عنوان اسير و كنيز به اسارتدر آورده بودند - مختص خود مى دانستند. در روزگار خلفاى سه گانه ، ثروت اينان بهارقام افسانه اى رسيده بود. متون تاريخى ، اين مطلب را تاييد مى كند. در زمان حكومتامويان ، اين ارقام افرايش يافت و چند برابر شد. حكومت اموى حد و مرزى براى خودقائل نشد. اين حكومت اشرافى ، دين و ايمان چندانى نداشت . خالد قسرى ، حقوق سالانهاش به بيست ميليون درهم مى رسيد. اين در حالى بود كهاموال اختلاسى وى از صد ميليون تجاوز مى كرد.
مى بينيم عمربن خطاب كه گفته مى شود از زاهدين مردم بود و حتى مى گويند: چون ازدنيا رفت ، مالى از خود بر جاى نگذاشت ، آن طور كه بعضى از نصوص بيان مى كند، ازبيت المال ارتزاق مى كرد و بر خود بسيار سخت مى گرفت ، زمانى دچار مخمصه وگرفتارى شديدى شد. با يارانش ‍ در اين باره مشورت كرد، آنان راى دادند كه بهاندازه قوت خود از بيت المال بخورد.
همين عمر كه اين چنين درباره اش گفته مى شود،جهل هزار درهم صداق و مهريه يكى از همسرانش كرد، و به يكى از دامادهايش كه از مكه براو وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال خود هبه كرد.
مى گويند: يكى از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به عبدالله بن عمر، به صدهزاردرهم فروخت .
مويد اين مطلب ، گفته ابويوسف است كه مى گويد:
((عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت . به هر كس كه سهمش ‍ اندك بود يا نيازىداشت ، يكى از آن ها را مى داد و به او گوشزد مى كرد كه اگر آن را خسته كنى يا علف وآب ندهى تا لاغر شود، ضامن هستى ، اما اگر با آن به جهاد رفتى و زخمى برداشت باتو خود آن را زخمى كردى ، بر عهده تو چيزى نيست .))
چنان كه به نظر مى آيد، اين اسب ها از آن خود عمر بود. وى اينعمل را به قصد نزديكى به خدا انجام مى داد و اگر درست باشد كه ارث يكى ازفرزندان او صدهزار درهم بود، اين هم بعيد نمى نمايد .
اين در زمانى بود كه بسيارى از مردم در سخت ترين شرايطى كه يك انسان مى تواندزندگى كند، روزگار مى گذراندند و بسيارى از آنان تنها دو تكه پارچه داشتند كه بايكى عورت و با ديگرى عقبشان را مى پوشاندند.
شايد به همين خاطر و براى دفاع از جنبه زاهد مآبانه خليفه است كه حسن بصرى تلاشدارد تا خليفه دوم در اين باره دفاع كند. وى ضمن تكذيب كسى كه مى گفت : ((عمر بهثلث مالش - چهل هزار - وصيت كرد))، كوشيد تا آن را جنين توجيه نمايد:
((به خدا سوگند چنين نيست ! مال عمر كمتر از اين بود كه ثلث آنچهل هزار باشد. شايد وى به اين مال سفارش كرده و بازندگانش آن را اجازه داده اند.))
به هر حالمى توان شواهد و ادله فراوانى مبنى بر اهتمام شديد حكام و دار و دسته آن ها را در جمعآورى مال و ثروت و رسيدن به غنيمت - به حق يا به ناحق -، جمع آورى كرد. كافى استكه بدانيم : زياد، حكم غفارى را به خراسان فرستاد. حكم ، غنائم زيادى به دست آورد.زياد به او نوشت :
((امير مؤ منان مرقوم داشته است كه سفيد و سرخ را براى او انتخاب كنيم و ذره اى طلا ونقره بين مسلمانان تقسيم نمود.)) حكم از اجزاى اين فرمان سر باز زد و آن را در ميان مسلمينتقسيم نمود. معاويه كسى را فرستاد كه او را دست بند زد و به زندان انداخت ، تا اين كهبا همان قيد و بندها جان داد و دفن گرديد. او مى گفت :
((همانا من مخاصم هستم .))
از زمان خليفه دوم آزار و اذيت مردم براى گرفتن خراج شروع شد.
همان طور كه ديدم اينان از اهل ذمه كه مسلمان مى شدند نيز خراج مى گرفتند ودليل مى آوردند كه خراج در حقيقت به منزله ماليات سرانه بندگان است و اسلام آوردنبنده ، ماليات را از وى ساقط نمى كند. عمربن عبدالعزيز اين سياست را ادامه نداد وماليات فوق را از ميانى كه مسلمانان مى شدند نمى گرفت . عمر بن خطاب تلاش كردتا از مردى كه اسلام آورده بود جزيه بگيرد. چه در نظر وى ، اين مرد مسلمان شده بودتا در پناه اسلام باشد. آن مرد در پاسخ عمر گفت : اسلام ، خودش پناه است . عمر نيزگفت : راست گفتى ، اسلام خودش پناه است .
داستان چند برابر كردن خراج نصاراى تغلب ، توسط عمر بن خطاب نيز معروف ومشهور است و نيازى به بيان ندارد.
خالد بن وليد در حالى كه لشكريان خويش را مخاطب ساخته بود و آنان را براى فتحسرزمين سواد تشويق مى كرد، چنين گفت :
((آيا نمى نگرند كه چگونه غلاف اين ديار همچون كوه بر روى هم قرار گرفته است ؟به خدا سوگند! اگر جهاد در راه خدا و دعوت مردم به سوى او هم بر ما واجب و چيزى جزمعاش زندگى بر ما لازم نبود، باز هم نظر ما اين بود كه با مردم اين سرزمين بجنگيم ،تا از ديگران نسبت به آن سزاوارتر باشيم و گرسنگى و فقر را براى كسانى واگذاركنيم كه در فقر و تنگدستى به سر مى برند و راهى را كه شما در پيش گرفته ايد وجهادى را كه شما انجام مى دهيد رها كرده اند.))
در فتح ((شاهرتا)) بعضى از بزرگان مسلمان به اهالى شهر امان مى دادند، اما مسلماناناز اين امر نا خشنود بودند، تا اين كه مساله را با عمر بن خطاب در ميان گذاشتند. عمرنوشت : ((برده مسلمانان از مسلمانان است و امان او امان آنها.))
راوى مى گويد: ((با اين بيان عمر، غنايمى كه بر آن اشراف پيدا كرده بوديم ، از دستداديم .))
يكى از شعرا در هنگام مرگ مهلب سرود:
(( الا ذهب الغزو القرب الغنى
و مات الندى والجود بعد الهلب ))
پس از مهلت ، هم جنگ هايى كه مردم را به پولدارى نزديك مى ساخت از بين رفت و هم جودو كرم در ميان مردم به خاموشى گراييد.
آرى ، اين فتوحات براى پر كردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه نظامى آنان براىپيروزى بر خصم نبود.
آنچه خالدبن وليد بيان كرد، تمام حقيقت نيست ، زيرا آنچه به طبقه مستضعف سپاه مىرسيد، تنها بخش بسيار اندكى از غنائم بود كه براى رفع نياز و سد جوع آنها كافىنبود و آن قدر كم بود كه بلافاصله تمام مى شد، در حالى كه اينان جلو داران سپاه وطلايه داران فتح شده بود. همان طور كه درباره مردم افريقا گذشت (كسانى كه نزدهشام بن عبدالملك ، خليفه اموى ، آمدند تا از رفتار كار گزاران وى شكايت كنند) همينافراد از بسيارى از امتيازات محروم مى شدند، اما اكثر شان در اين جنگ ها منبعى براى عيشو نوش خويش فراهم ديده و از اين راه به مال و ثروتى هر چند ناچيز و اندك دست يافتند.همين امر موجب شد كه اگر هم در ميانشان كسى كم ترين اطلاعى از احكام اسلامى داشت ، ازتمامى اعمال و كردار شيطانى و غير اسلامى حاكمان چشم پوشى كرده ، آن را ناديدهبگيرند.
بعضى از نهضت ها كه عليه نظام حاكم شروع مى شد، گرچه گاهى نتايجى به همراهداشت ، اما چيزى نمى گذشت كه در برابر ضربات خرد كننده و كوبيده نظام حاكم ازپاى در آمد و به پايان ميرسيد.
به هر حال ، جنگ براى به دست آوردن مال و غنيمت ، صفت مشخصه اين فتوحات بود. آنچنان كه در نظر دارم - اگر چه على رغم برسى زياد نتوانستم فعلا آن را پيدا كنم - دربعضى از معركه ها طرف مقابل ، اسلام خويش را اعلام مى كرد، اما چون فاتحان دراموال و زنانشان طمع داشتند، به آن وقعى نمى نهادند و حتى آنان را دروغگو قلمداد كردهو آن را ناديده مى گرفتند.
در زمان رسول خدا (ص ) نيز آثار اين پديده را مى بينيم ، زيرا در آن موقع هنوز مسلمانانبه مرحله نضج و كمال نرسيده بودند و با اسلام و احكام آن به نحو مطلوب و شايستهاى تعامل نداشتند و تمايلات جاهلى و طمع ورزى هاى دنيوى هنوز هم در ميان آنها ديده مىشد. حارث بن مسلم تميمى - كه پيامبر اكرم (ص ) وى را به همراه عده اى براى شركت درسريه اى اعزام كرده بود - مى گويد:
((چون به مغار رسيديم ، اسبم را حركت دادم و از همراهانم پيشى گرفتم . مردم قبيله بت آهو ناله به استقبال ما آمدند. به آنان گفتم : بگوييد: ((لا اله الا الله )) تا در امان باشيد.آنان نيز تهليل به جاى آوردند. همين كه همراهانم از راه رسيدند، مرا بر اين كار توبيخو سرزنش كردند و گفتند: ما را از غنيمتى محروم كردى كه به ما روى كرده بود. وقتىبرگشتيم ، ماجرا را خدمت پيامبر (ص ) عرض كردم . حضرت در حق من دعا كرد و مرا بر اينامر تحسين و آفرين گفت . آن گاه فرمود: خداوند در ازاى هر نفر از آنان برايت فلان وفلان مقدار ثواب و پاداش نوشته است .))
ابن ابى الحديد معتزلى در مقام اصرار بر لزوم وارد شدن على (ع ) در شوراى شش نفرهبه دليل كينه و بغض شديد قريش و عرب نسبت به او، مى گويد:
((اما اسلام بسيارى از اعراب چنين نبود، چه گروهى از آنان به پيروى از سرانقبايل خود اسلام آوردند و گروهى به طمع در غنائم ، عده اى به خاطر ترس از شمشيرمسلمانان شدند و گروهى هم بنام غيرت و عصبيت قومى و براى پيروز شدن بر ديگرقبايل ، گروهى هم اسلام را پذيرفتند، زيرا با دشمنان و مخالفان اسلام ، عداوت ودشمنى داشتند.))
از همه اين ها گذشته ، طبيعى مى نمايد كه زندگى همراه با تنعم و رفاه هيات حاكمه واطرافيان آنان و نيز كام جويى از زنان زيبا و كنيزان دلفريب ، موجب گردد كه بذررفاه طلبى و سلامت خواهى و تن پرورى در دل ها افشانده شود و سبب شود كه ديگرانخود را به خطر انداخته و در راه كسب امتيازات بيشتر و حفظ آن ، قربانى نمايند.
از طرف ديگر، همين كنيز كانى كه به جرگه مسلمين در نيامده بودند، يا هنوز اسلام ومسلمانى در قلوب آنان ريشه ندوانيده بود، در ميان جامعه اسلامى به سر مى بردند وتربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده داشتند، چه اين كه اين كودكان ، فرزندانخود كنيزكان بوده باشند يا فرزند مادران آزاده . از اين رو مى بينيم كه بسيارى ازاشراف و رؤ ساى آنان از مادرانى به دنيا آمده اند كه نصرانى بودند،مثل :
1. حارث بن ابى ربيعه مخزومى ؛
2. خالد قسرى ؛
3. عبيده سلمى ؛
4. ابو اعور سلمى ؛
5. حنظله بن صفوان ؛
6. عبدالله بن وليد بن عبدلملك ؛
7. يزيد بن اسيد ؛
8. عثمان بن عنبسه بن ابى سفيان ؛
9. عباس بن وليد بن عبدلملك ؛
10. مالك بن ضب كلبى ؛
11. شقيق بن سلمه ، ابووائل ؛
12. عبدالله بن ابى عمروبن حفص بن مغيره مخزومى ؛
13. عمر بن ابى ربيعه ؛
14. ابوسلمه بن عبدالرحمن ؛
15. يوسف بن عمرو.
طلحه نيز در زمان عمر با يك زن يهودى ازدواج كرد، و با وجود اين كه عمر خود يك غلامنصرانى داشت كه مسلمان نشده بود و زمان وفات خود آزادش كرد، به ابوموسى كه منشىاش يك برده نصرانى بود اعتراض كرد! معلم فرزندان سعدبن ابى و قاص نيزنصرانى بود.
اگر بخواهيم تمامى موارد را در اين جا بر شماريم ، بحث به درزا خواهد كشيد.
به هر حال ، تربيت و پرورش نوزادان توسط اين كنيزكان ، مى توانست از ميزان پاىبندى دينى مردم بكاهد و التزام اين كودكان را به احكام اسلامى به شدت كاهش دهد وطبيعتا خطرى جديد براى اسلام و مسلمانان به همراه آورد؛ از اين روست كه مى بينيم امامانبزرگوار شيعه (ع ) مى كوشيدند تا بردگان و كنيزكان را با تعليمات اسلامىشايسته اى تربيت كنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند.
اسلام به طور وسيع و گسترده اى آزادى بردگان را تشويق كرده ، براى اين كار،وسايل اجبارى و اختيارى زيادى قرار داده است كه خود مى تواند مساءله بردگى را از بينبرد. دين اسلام ، آزادى بردگان را امرى راجح و شايسته قرار داده كه هيچ وسيله اى نيازندارد.
از سوى ديگر مى بينيم آن موقع كه احكام در صدد پرورش جوانان براى مناصب و مقاماتعاليه و نيز شكوفايى شخصيت آنان بر مى آيند، از فتوحات اسلامى در زمينه ارضاىخواسته ها و اشباع غرور جوانى آنان بهره بردارى مى كنند، حتى معاويه ، پسرش يزيدرا وادار مى كرد كه فرماندهى سپاهى را كه براى فتح منطقه اى اعزام مى شد، بر عهدهبگيرد.
به علاوه ، از فتوحات اسلامى در جهت دور ساختن معترضات و نيز كسانى استفاده مىنمودند كه از اعمال و دخل و تصرفات نا به جاى حكام و اطرافيان آنان ناراضى بودندو صدا به اعتراض مى گشودند؛ براى نمونه و به عنوان شاهدى بر مدعا، يك مورد رامتذكر مى شويم :
آن گاه كه خشم و تنفر عمومى از عثمان به اوج خود رسيد و اوضاع وخيم گرديد، مشاورانو كارگزاران خود را خواست و براى رويايى و مقابله با تنفر و انزجار عمومى و خواستههاى مردم كه مى گفتند: بايد عثمان عمال خود را عوض كند و افراد بهترى به جاى آنانبه كار گمارد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جويا شد. اين كارگزارانعبارت بودند از: معاويه ، عمر وبن عاص ، عبدالله بن سعدبن ابى سرح ، سعيدبن عاصو عبدالله بن عامر.
عبدالله بن عامر نظر خود را چنين اعلام كرد: ((اى امير مؤ منان ! راءى من اين است كه بهآنان دستور جهاد دهى تا بدين طريق مشغول بوده و كارى به كار تو نداشته باشند وآنان را در جنگ ها زياد بدارى تا در برابرت نرم و رام شوند و همه به خود پرداخته وانديشه اى جز زخم پشت مركوب خود و شپش پوستين خويش نداشته باشند.))
در متن ديگرى اضافه مى كند:
((عثمان عاملان خويش را به محل كارشان پس فرستاد و گفت : با كسانى كه آن جا هستندسخنى كنند و آنان را امر كرد كه مردم را در سپاه هاى اعزام شده ، زياد نگه دارند و نيزتصميم گرفت مقررى آن ها را لغو كنند، تا اين كه مطيع شوند و به او نياز پيدا كنند.))
هنگامى كه مردم مسلمان برخى از كارهاى عثمان را مورد انتقاد قرار دادند، معاويه نظر دادكه على و طلحه و زبير را بكشد و او رد كرد. معاويه گفت :
پس راه دوم را انتخاب كن !
- كدام راه ؟
- آنان را از هم جدا كن تا دو تن با هم در يك شهر نباشند و آنان را در سپاه ها و لشكرهابه جاهاى دور دست اعزام كن ، تا اين كه زخم مركوب هر كدام برايش از نماز مهم ترباشد.
- شگفتا! بزرگان انصار و مهاجرين و كبار صحابهرسول خدا (ص ) و ساير اعضاى شورا را از ديارشان اخراج كنم و بين آنان و خانوادهشان جدايى افكنم !
يعقوبى درباره معاويه مى گويد:
((هر گاه از كسى چيزى به وى مى رسيد كه آن را خوش نمى داشت ، بابذل و بخشش دهانش را مى بست و چه بسا كه او را سر به نيست مى كرد يا همراه سپاهيانبه جنگ روانه مى كرد و او را جلو مى انداخت . بيشتر كار معاويه را مكر و خدعهتشكيل مى داد.))
چيزهاى زياد ديگرى نيز در اين باره هست كه در اين فرصت كوتاه ،مجال تتبع و استقصاى آن نيست .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation