بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه وآله), نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     02 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     03 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     04 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     05 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     06 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     07 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     08 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     09 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     10 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     11 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     12 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     13 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     fehrest - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
 

 

 
 


ص (118)


فصل نهم :

 

حقايقى تحريف شده

 

عايشه و حفصه همسرانپيامبر (صلى الله عليهوآله)

براى آشنائى با شخصيّتايندو ، بهترست كه برخى از كارهاى ايشان را مرور كنيم :

بخارى دورى جستن پيامبر (صلى اللهعليه وآله)از زنانش يعنى طلاقعايشه و حفصه را ذكر كرده است .(252)

مسلم نزول آيه ) عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقكُنَّ أَنْ يُبْدِلُه أَزواجاًخَيراً مِنْكُنَّ مُسْلِمات مُؤمِنات اميد است كه اگر پيامبر (صلى اللهعليه وآله) شمارا طلاق داد خدا به جاى شما زنانى بهتر از شما به او بدهد كه همه با مقام تسليم وايمان باشند .(253) ( را درباره اين حادثه تأييد كرده است .

حاكم نيز گفته است :پيامبر (صلىالله عليه وآله)عايشه و حفصه را طلاق داد امّا دوباره رجوع فرمود .(254)

اين از چيزهايى است كهبداخلاقى ، ناسازگارى و عدم محبّت ايندو را نسبت به پيامبر (صلى اللهعليه وآله)مى رساند و نيز مبيّن خشم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نسبت به آندو مى باشد وآندو چون همسران نوح و لوط هستند .

خداوند متعال درباره آندومى فرمايد : ) ضَرَباللهُ مثلاً لِلَّذينَ كَفَروا إِمرأة نوح  وَامرأة لوط كانتا تحتَ عَبْدَينِ مِنْعِبادِنا صالحَينِ فَخانَتاهُما . . . يعنى خدا براى كافران ، زن نوح وزن لوط را مثل آورد كه تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خيانتورزيدند . . .(255]) (

حفصه و عايشه عليه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)و براى آزار او اتّفاق كرده بودند (256)و آيه نازل شد كه : ) إِنْتَتُوبا إلى اللهِ فَقَد صَغَت  قُلُوبكما وَإِنْ تَظاهَراعليه . . .يعنى حتّى اگر به درگاه الهى توبه كنيد ( بدانيد ) كه قلبهايتان لغزشيافته است و اگر بر آزار او اتّفاق كنيد . . .(257]) (

عايشه و حفصه آنقدر رسولخدا (صلىالله عليه وآله)را آزار مى دادند كه تمام آنروز را خشمگين سپرى مى كرد .(258)

عمر بن خطاب به دخترش حفصهگفت : تو مى دانى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تو را دوست ندارد .(259)

اينكه بخارى به اين مسألهاعتراف مى كند بيانگر آنست كه خبر آزار رساندن آندو به پيامبر (صلى اللهعليه وآله) ميانمردم شايع و متواتر شده بود .

خداوند متعالمى فرمايد : ) مَنْيأتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنة يُضاعَف لَها العذابضعفين . . .يعنى هر يك از شما ـ همسران پيامبر ـ كه به كار ناروائى آشكارا و دانستهاقدام كند او را دو برابر ديگران عذاب كنند .(260]) (

و ايندو همانهايى هستند كه بهمليكه همسر جديد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفتند به پيامبر بگو ( از تو بهخدا پناه مى برم ) كه او آن را دوست دارد . آن بيچاره نيز آنرا بهرسول خدا (صلىالله عليه وآله)گفت و پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را طلاق داد .(261)و به همين روش سبب شدند تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اسماء دختر نعمان را طلاقدهد كه بينوا از غصّه و دلتنگى دق كرد .(262)

و اين پناه برندگان به خداىسبحان از پيامبر (صلى الله عليه وآله) به تعليم عايشه و حفصه بيش از يكى دومورد بوده اند .

و نيز عايشه در نسبت ابراهيم پسرپيامبر (صلىالله عليه وآله)تشكيك كرد(263)و از خديجه (عليه السلام)بد گفت .(264)

همچنين عايشه و حفصه در زمانبيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با او مخالفت كرده و هر كدام خواستند تاپدر خود را براى امامت نماز جماعت دعوت كنند كه پيامبر (صلى اللهعليه وآله)بهآندو فرمود : شما چون زنان فتنه گر اطراف يوسف (عليهالسلام)هستيد .(265)

عايشه با كلام خداوند تبارك وتعالى كه مى فرمايد ) وَقَرَنفِى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِليَّة الأُولى يعنى اى زنان پيامبر (صلى اللهعليه وآله) درخانه هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليّت پيشين آرايش وخودآرايى نكنيد .(266) ( مخالفت آشكار كرده و راهى بصره گرديد .

و سفارش رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) مبنىبر امتناع از جنگيدن با امير مؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) را نديده گرفت و آتش جنگ جملرا برافروخت و در آن با امير مؤمنان جنگيد و حفصه نيز مى خواست در آن شركتجويد اما برادرش عبدالله جلوى او را گرفت .(267)

زبيده همسر هارون الرشيد بهتراز عايشه به آيه قرآن عمل كرده است زيرا آمده است كه :

( هنگامى كه محمّد امين خليفه عباسى ـ  فرزند زبيدهـ  را كشتند خادمان زبيده به وى گفتند : چرا نشسته اى در حاليكهاميرالمؤمنين را كُشتند ؟

زبيده گفت : واى بر شمامى گوييد چه كنم ؟

گفتند : براىخون  خواهى او خارج شويد همانطور كه عايشه براى خون  خواهىعثمان خارج شد .

زبيده گفت : ساكت شو اىبى مادر ، زنان را چه با خون  خواهى و جنگ با مردان ؟سپس دستور داد تا لباسهايش را سياه كردند و لباسى خشنى از مو پوشيد . )(268)

روزى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهعايشه فرمود : آيا شيطانت ترا تسخير كرده است ؟(269)

و نيز درباره منزل عايشهفرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست . ازاينجا شاخ شيطان بيرون مى آيد .(270)

و رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)به كسى كه درخانه عايشه به او ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) دارو( سمّ ) نوشاند فرمود : اين ( زن ) از شيطان است .(271)

مخالفت هاى عايشه بارسول خدا (صلىالله عليه وآله)ادامه يافت چنانچه در مخالفت با فرمايش پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه فرموده بود :( فرزند ، از آنِ صاحبِ بستر است و جزاى زناكار سنگ است ) براىزياد بن أبيه نوشت : ( زياد بن ابوسفيان ) .(272)

عايشه و حفصه از قتل اميرمؤمنان على بن ابيطالب (عليه السلام) شاد شدند .(273)

و در حاليكه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرموده بود : ) الحسنوالحسين سيّدا شباب أهل الجنّة يعنى حسن و حسين دو سيّد جوانان اهل بهشتند ((274) عايشه و مروان بن حكم از دفنامام حسن مجتبى (عليه السلام) در كنار جدّش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) جلوگيرى كردند .(275)

بنابراين عايشه و حفصه ،پيامبر (صلىالله عليه وآله)را به خشم آورده و با وى مخالفت ورزيدند تا آنجا كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) آندورا طلاق داد و نيز خاتم پيامبران را به همسران جديدش طورى معرفى كردند كه بايد ازاو به خدا پناه بُرد و در حديث به او دروغ بستند و عايشه با فتوا و شركت خود درجنگ و رهبرى آن سبب كشته شدن تعداد زيادى از مسلمانان گرديد .

در بصره نيز دستور قتل هفتادنفر از نگهبانان بيت المال آنجا را صادر كرد تا بر اموال موجود در آن دستيابند .(276)

هر كس مرتكب چنين كارهايى شودبرايش آسان خواهد بود كه جنايتى ديگر را نيز مرتكب شود و اين تأييدى است بر اقداماو به قتل پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى ايجاد زمينه حكومت پدرش .

روايات صحيحه هم شركت او رادر قتل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تأييد مى كند .(277)

و همانگونه كه اكثر مردانتروريست ـ از قبيل محمّد بن مسلمه(278) ـخودشان هم عاقبت ترور شدند عايشه نيز بدست معاويه بن ابوسفيان كشته شد .(279)

همچنين روايات صحيحه بيانگرشركت حفصه در قتل رسول خداست و كارهاى او نيز مؤيد اين مسأله است .(280)

و همان زمان كه عايشه و حفصهدر سايه خلافت پدران خود در كمال راحتى و برخوردارى مى زيستند بانوى بانوانجهان ، حضرت زهراى مرضيه جز اندوه و حرمان و كشته شدن نصيبى نداشت .چنانچه خود مى فرمود :

صُبَّت عَلىَّ مَصائبٌ لَوْأَ نَّها *** صُبَّت عَلَى الأَيّام صرنَ ليالياً(281)

مصيبت هايى بر من فروريخته كه اگر بر روزها فرو مى ريخت ، شب ظلمانى مى گرديدند .

البتّه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) اورا براى استقبال از مشكلات و مظالم آماده كرده بود و اين نيز خود از علائم نبوّتاست . او به فاطمه (عليها السلام) فرمود :

اى فاطمه بر تلخى دنيا شكيباباش تا فردا به نعمت هاى آخرت دست يابى . آنگاه اين آيه كريمه نازلشد : ) وَلَسَوفَيُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرضى يعنىو پروردگار تو به زودى به تو چندان عطا كند كه تو راضى شوى . ((282])

چه كسانى توسط امّ المؤمنين كشته شدند ؟

گرچه عايشه و خديجه هر دوهمسر پيامبرند امّا تفاوت هاى اساسى در راه و روش و رفتار آندو بچشممى خورد . عايشه خشن بود و سعى مى كرد از قدرت ، در حلّمشكلات سود جويد چنانچه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اين موضوع اشاره فرمودهاست .

در روايتى از امّ سلمه همسرپيامبر (صلىالله عليه وآله)آمده است : شبى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از بستر خود برخاست درحاليكه مى فرمود : لا اله الاّ الله امشب ديگر از خزائن چه بازشده ؟ لا اله الاّ الله امشب ديگر از فتنه ها چه نازل شده ؟ چه كسىصاحبان اين حجره ها را بيدار مى كند ؟ منظور آنحضرت همسرانشبودند . . . چه بسا پوشيده اى در دنيا كه در آخرت برهنهاست ؟(283)

و بخارى روايت كردهاست : ( رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خطبه خواند و در آن به خانه عايشه اشارهكرد و فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست .از اينجاست كه شاخ شيطان بيرون مى آيد) .(284)

حديث رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) دراينجا عامّ است و همه انواع فتنه را دربر مى گيرد و منبع آنرا نيز خانه عايشهمعرفى مى فرمايد . آيا مقصود آنحضرت شركت عايشه در قتل پيامبر (صلى اللهعليه وآله) است( چنانچه در روايت آمده ) ؟ يا مقصود آنحضرت شركت عايشه در حمايتاز طرح سقيفه در غصب خلافت مى باشد ؟ يا مراد آنحضرت تلاش وسيع عايشهبراى كنار زدن ثقل گرانبهاى معادل قرآن يعنى اهل بيت پيامبر (صلى اللهعليه وآله)است ؟ يا مقصود آن جناب ، راه انداختن جنگ جمل به خون  خواهىعثمان است و حال آنكه خود عايشه زمينه قتل عثمان را فراهم آورده ؟يا . . . يا آنكه پيامبر (صلى الله عليه وآله) با اين حديث مبارك  به همهموارد و فتنه هايى كه عايشه در آنها دخالت داشته ، اشاره فرموده است؟  حفصه و عايشه وضعيّتى آشكار از حيث شدّت و خشونت در برخورد با رسولخدا (صلىالله عليه وآله)داشتند و آيات قرآن كه درباره آندو نازل شده گواه اين مطلب است و ما قبلا به آناشاره كرديم امّا ام المؤمنين عايشه در اين مسأله سخت تر بوده بطوريكه پيامبربا اشاره به منزل او سه بار آنرا خانه فتنه خوانده است .

طول مدّت همراهى با رسولخدا (صلىالله عليه وآله)تأثيرى در عايشه نگذاشت و با آنكه حدود يك دهه با پيامبر زيست چيزى از قساوت اوكاسته نشد بطوريكه به كسانى كه از آنها نفرت داشت رحم نمى كرد ـ هر چندكه بر حق بودند ـ و در دفاع از كسانى كه آنها را دوست داشت سستى نمىورزيدـ هر چند كه بر باطل بودند ـ .

اين همان منطق اعراب زمانجاهليّت است چنانچه شاعرى جاهلى مى گويد :

لا يسألون أخاهم حين يندبهم*** فى النّائبات على ما قال برهانا

يعنى از برادرشان وقتى كهآنها را در سختى ها به كمك بطلبد دليل و برهانى بر آنچه مى گويدنمى طلبند .

افراد دوره جاهليّت اگر محبّتمىورزيدند و يا متنفّر مى شدند دقيقاً بر اساس تعصّبى بود كه داشتند و در راهخون  خواهى جاهلانه به هر وسيله ممكن دست مى يازيدند و از حمل سلاحو طى مسافتهاى طولانى در راه اهدف خود و اهداف قبيله شان سستىنمى پذيرفتند .

طبيعى است كه اينگونه كارهااز اعمال و صفات مردانه است نه زنانه ، بجز بعضى از موارد شاذّ و نادر، امّا ام المؤمنين عايشه دست به كارهايى زد كه زنان در جاهليّت و اسلام ازانجام دادن امثال آن عاجز ماندند .

وقتى از زبيده همسر هارونالرّشيد خواستند تا براى پسرش امين كه بدست مأمون كشته شده بود مانند عايشهخون  خواهى كند ، براى اطاعت از فرمان الهى آنرا رد كرد و جلوىآنرا نيز گرفت . زيرا خداوند متعال در قرآن فرموده است : ( اى زنانپيامبر در خانه هايتان بنشينيد و مانند دوره جاهليّت پيشين آرايش و خودآرائىنكنيد ) .(285)

در حاليكه مصادر اشاره دارندبه شركت ام المؤمنين عايشه در كشتن رسول خدا و فتواى او به قتل عثمان و اينكهاو سبب كشته شدن بيش از بيست هزار نفر مسلمان در جنگ جمل و ششصد نفر در بصره شد(286)و اينكه او از كشته شدن اميرمؤمنان على (عليه السلام) شاد شد و شادى خود را اعلامداشت زيرا از قتل على نااميد شده بود و اين شعر را گفت :

فألقت عصاها واستقرَّ بهاالنَّوى *** كما قرّ عيناً بالإياب المسافر

يعنى آن زن عصاى خود را( چون موسى ) بينداخت ( كنايه از اينكه همه تلاش خود را بكاربست ) و در نتيجه خواسته هايش به وسيله آن فراهم شد همانگونه كه چشم ازبازگشت مسافر روشن مى شود .

و با شنيدن خبر شهادتعلى (عليهالسلام) ،سجده شكر بجا آورد(287)و از آن پس خادم خود را عبدالرحمن ناميد بخاطر اظهار علاقه و بزرگداشت نسبت بهعبدالرحمن بن ملجم مُرادى كه از خوارج بود و اميرمؤمنان امام على بن ابيطالب (عليهالسلام) را بهقتل رساند و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را ( أشقى الآخرين ) يعنىشقاوت پيشه ترين فرد امّت هاى پسين ناميده بود .(288)

از مسروق روايت شده كهگفت : بر عايشه وارد شدم و نزد او نشستم و او برايم سخن مى گفت .سپس غلام سياهش را كه به او عبدالرحمن مى گفتند صدا زد . غلام آمد وايستاد . عايشه به من گفت : مى دانى مسروق چرا اسم اينرا عبدالرحمنگذاشته ام ؟ گفتم : خير . گفت : بخاطر علاقه اى كهبه عبدالرحمن بن ملجم دارم .(289)

و اين در حالى است كه خودعايشه در آخرين روزهاى زندگى اش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) روايت كرده است كه آنحضرت فرمود :( من سيّد اولاد آدم هستم و على سيّد عرب است )(290) آرى اواينرا مى دانست امّا به جهت مخالفت با اميرمؤمنان على بن ابيطالب (عليهالسلام) آنرا ازمردم مخفى مى داشت .

امّا امام على (عليهالسلام) در طولخلافت خود از برانگيختگى آتش كينه او و به خشم آوردنش پرهيز مى فرمود چنانچهخواسته او را ـ كه پس از جنگ جمل از اميرمؤمنان خواست تا شركت كنندگان در جنگو پنهان شدگان در خانه او در بصره را به قتل نرساند و عفو فرمايد ـ پذيرفت واو را اكرام كرد و معزّز داشت و به خانه اش در مدينه منوّره به همراهى برادرشمحمّدبن ابوبكر باز گرداند و اين همه بخاطر احترام و علاقه اى بود كه اميرمؤمنان نسبت به شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مىورزيد .

رابطه بين رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) وهمسرانش عايشه و حفصه خوب نبود و پيوسته رو به تيرگى بود تا جايى كه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)به آندو فرمود : شما چون زنان فتنه گر اطراف يوسف هستيد .(291)

و وقتى ديگر خداوند در قرآننازل فرمود : ) اِنْ تَتوبااِلى الله فقد صَغَت قلوبكما واِنْ تَظاهرا عَليه فاِنَّ اللهَ هُوَ مَولاهوجبريلُ وصالِحُ المؤمنينَ وَالملائِكَةُ بعدَ ذلِكَ ظَهيرٌ عسى رَبُّه اِنْطَلَّقكُنَّ ...اينك اگر شما دو زن به سوى خدا توبه هم كنيد باز هم قلبهايتان لغزش يافته است واگر بر آزار او ( يعنى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) همداستان شويد خداوندسرپرست اوست و جبرئيل و صالح مومنين ( يعنى على بن ابيطالب (عليهالسلام) بهروايت عامّه و خاصّه ) و فرشتگان حق ياور اويند . اميد هست كه خداى اوشما را طلاق دهد.. (292) ( ابن عبّاس از عمر بن خطاب سؤال كرد كه مقصود از اين آيه چه كسىاست و عمر گفت ؟: عايشه و حفصه .

عايشه از پيامبر (صلى اللهعليه وآله)روايت كرده كه آنحضرت در هنگام بيمارى اش از زنان خود خواست تا در خانه عايشهمعالجه شود امّا بعداً دروغ بر آن بست و افزود : سپس به خانه ميمونه بازگشت وآنجا دردش شدت يافت .(293)

خود عايشه مى گويد : رسولخدا (صلىالله عليه وآله)آرزومند مرگ من بود و مى گفت : دوست داشتم كه تا زنده هستم پيش بيايد كهبر تو نماز بخوانم و تو را دفن كنم .(294)

چيزهايى كه عايشه در زمان حياتش به آنهاپرداخته ، بيانگر سختى طبع و خشونت اخلاق و تندى اميال اوست از جمله سبب شدتا يكى از همسران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فريب او را خورده و جمله ( پناه بهخدا مى برم از تو ) را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله)بگويد و آنحضرت او را طلاقدهد .

آن زن اسماء بنت نعمان بود كه به فريبعايشه به پيامبر گفت : به خدا پناه مى برم از تو .

و رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرمود : پناهنده به خدا ايمن شد ، به خانواده ات ملحق شو .(295)

و زمانى عايشه صدايش را روى صداىپيامبر (صلىالله عليه وآله)بلند كرد كه در نتيجه پدرش ( ابوبكر ) او را زد .

و زمانى ظرف امّ سلمه را كه در آن غذايىجلوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) گذاشته بود ، شكست .(296)

و زمانى همراه لشگرى ازناكثين ( بيعت شكنان ) براى كشتن وصىّ رسول خدا يعنى حضرت امير مؤمنانعلى بن ابيطالب (عليه السلام) به حركت درآمد و در حالى كه عبدالله بن عمر ( برادرحفصه ) از پيوستن حفصه به آنها جلوگيرى مى كرد ، عايشه بر شدّت وبا تأكيد ، مايل به شركت در جنگ جمل بود .(297)

عايشه سبب كشته شدن بيست هزارنفر مسلمانى شد كه شهادت مى دادند
لااله الاّاللهمحمّد رسول الله .(298)

عايشه همراه با مروان بن حكماز دفن نوه پيامبر ، امام حسن بن على (عليه السلام) در كنار جدّش رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)ممانعت كرد .

براستى انسان از رفتار عايشهنسبت به همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، وصىّ پيامبر (صلى اللهعليه وآله) ونوه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به شگفت مى آيد !

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)درباره فتنه فرمود : سه چيز از پروردگارم خواستم كه دوتاى از آنها را به منعطا فرمود و سوّمى را از من منع فرمود ; از پروردگارم خواستم كه امّتم را به سنّتىهلاك نكند پس آنرا به من عطا فرمود و از او خواستم كه امّتم را با غرور هلاك نكندپس آنرا به من عطا فرمود و از او خواستم كه دشمنى و كينه شان را بين خودشانقرار ندهد پس آنرا به من نداد ـ و در روايتى ديگر آمده است ـ و از خداخواستم كه آنها را گروه گروه قرار ندهد پس امتناع فرمود .(299)

أسامة بن زيد روايت كرده كهپيامبر بر قلعه اى از قلعه هاى مدينه برآمد سپس فرمود :

آيا آنچه من مى بينم شماهم مى بينيد ؟ من جايگاههاى فتنه را چون اثر قطرات باران بر روى زمينبين خانه هايتان مشاهده مى كنم .(300)

كشته شدن جن توسط همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) !

ام المؤمنين عايشه براى حلمشكلات خود به زور متوسّل مى شد و هر كه را كه با روش و اهداف او مخالفتمىورزيد ـ هر كس كه مى خواست باشد ـ درهم مى كوبيد .

به همين جهت در اداره امور وبرخورد كريمانه با اشخاص ، بر او ترحّم مى كردند و بدى او را با بدىپاسخ نمى دادند امّا او همچنان بر شيوه ناپسند خود پاى مى فشرد ،چنانچه در پايان جنگ جمل عايشه گمان نمى كرد كه با آن پرونده سياسى كه ازمخالفت با اهل بيت و تلاش براى نابودى برنامه هاى آسمانى ايشان دارد ،باز هم اميرمؤمنان على (عليه السلام) با چنان لطف سرشار و بزرگوارى خيرهكننده با وى برخورد نمايد .

به مطلب خود باز گرديم ;در روايتى آمده است :

( يكنفر جن نزد عايشه مى آمد و عايشه او را بارها و بارها به سختىمى انداخت . پس يكبار ابا كرد مگر آنكه آشكار شود . پس عايشه باآهنى به او حملهور شد و او را كُشت .

آنگاه شب در خواب ديد كه بهاو مى گويند : چرا فلانى را به قتل رساندى در حاليكه او از كسانى بود كهدر جنگ بدر حضور داشت و ـ آنقدر مؤمن بود كه ـ هر گاه سر برهنه بودى يالباس به تن نداشتى نزد تو نمى آمد . بلكه او فقط براى شنيدن حديثرسول (صلىالله عليه وآله)از تو مى آمد و همه احاديث دور و نزديك را از تو اخذ كرده بود . عايشهاينرا براى پدرش گفت و ابوبكر گفت : دوازده هزار ( درهم ) بعنوانديه او صدقه بده ) .(301)

از خواندن اين روايتمى فهميم كه عايشه شخص مسلمانى را كه در كنار رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) درجنگ بدر شركت داشته است ، به قتل رسانده است .

امّا واضح است كه دست سياستبازان خبر را تحريف و تغيير داده و انسان را تبديل به جن كرده است زيرا عاقلانهنيست كه بپذيريم عايشه با دستان ضعيف خود فردى از جن را كشته باشد و آيا اصلاًكشتن جن ممكن است ؟

حقيقت چيست ؟ حقيقت آنستكه حزب قريشى از زمان جاهليّت بار مسئوليت حوادث را بر گردن جن مى گذاشت تااز تبعات و خطرات آن در امان بماند .

براى نمونه ، كفّار قريشطالب بن ابيطالب را ـ كه هنوز اسلام نياورده بود ـ به سبب مخالفتش ازشركت در جنگ بدر و جنگيدن با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كشتند و چون از شمشيرهاى بنىهاشم مى هراسيدند ادّعا كردند كه اجنّه او را ربوده اند .(302)

و هنگامى كه محمّد بن مسلمهـ مأمور ويژه عمر ـ سعد بن عباده را در شام ترور كرد ، رژيم بهسرعت آنرا به جنّ نسبت داد و حتّى شعرى هم در اينباره سر هم كرده و منتشرساختند .(303)

پس فرض سؤال اينست كه :آن صحابى كه به دست عايشه كشته شده چه كسى است ؟

منزل عايشه در كنار مسجدپيامبر (صلىالله عليه وآله)مى باشد و حادثه هم آنجا اتّفاق افتاده است يعنى جائيكه شب و روز مسلمانان درآن به نماز مى ايستند پس چگونه هويت اين صحابى مقتول ناشناس مانده است ؟نمى دانيم امّا شايد وى حباب بن منذر باشد كه به سبب مخالفت با حكومت پدرعايشه درست در همان تاريخ و به طور مشكوكى در گذشته است .

بهرحال بايد پرسيد اگر عايشهبراى اين صحابى مقتول ديه مى پردازد پس چرا براى مسلمانانى كه عايشه سبب شدتا در جنگ جمل كشته شوند ديه نپرداخت و چرا براى عثمان ديه نپرداخت با آنكه مغيرهبن شعبه صريحاً به عايشه گفت : تو بودى كه عثمان را كُشتى .(304)

پيامبر آرزوى مرگ زود هنگام همسرش را مى كند

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) راجعبه منزل عايشه فرمود : فتنه اينجاست ، فتنه اينجاست ، فتنهاينجاست ، از اينجاست كه شاخ شيطان در مى آيد .(305)

و در روايتى ديگر عايشهمى گويد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر من وارد شد در حالى كه سردرد داشت و من نيز از سر درد شكايت كردم و گفتم : اى واى سرم .پيامبر (صلىالله عليه وآله)فرمود :بلكه بخدا قسم اين من هستم كه بايد بگويم اى واى سرم سپس فرمود : چهمى شد اى عايشه اگر قبل از من مى مُردى و من كارهاى تو را به عهدهمى گرفتم و بر تو نماز مى گذاشتم و تو را دفن مى كردم .

گفتم : بخدا قسم اگرچنين شود گمان مى كنم با بعضى از زنهايت در حجره من آخر همان روز خلوتكنى . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خنديد امّا درد سرش كه شدّت يافته بودبر او غلبه كرد ( او را به خود مشغول كرد ) .(306)

در روايت ديگرى قاسم بن محمّداز عايشه روايت كرده است : كه رسول خدا به من گفت : اگر مرگت فرامى رسيد و من زنده بودم برايت استغفار و دعا مى كردم .

گفتم : واى بر من ،بخدا قسم بنظرم مى رسد كه مرگ مرا دوست دارى و اگر چنين شود آخر همان روزبراى برخى همسرانت داماد خواهى شد .(307)

عايشه از اين كلام رسولخدا (صلىالله عليه وآله)دريافته بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) علاقه دارد كه مرگ او فورى و سريع فرارسد لذا دهشت زده فرياد برآورد . البتّه پيامبر اگر آرزوى مرگ او رامى نمايد بخاطر آگاهى از فتنه هايى است كه مى داند عايشه پس از وىدر آنها غرق مى شود و فتنه هايى است كه خود عايشه رأساً آنها را پديدمى آورد . امّا عايشه به گفتار و آرزوى خاتم پيامبران هيچ اعتنايى نكردو آنچه را كه آنحضرت برايش آروز داشت ، آرزو ننمود ; بلكه سخن و دعا وآرزوى وى را رد كرده و در انگيزه آن بزرگوار شك كرد و آنها را مقاصد وانگيزه هايى دنيوى پنداشت ، يعنى گمان كرد كه انگيزه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) ازطرح چنين آرزويى ، علاقه به ازدواج به زنهاى ديگر آنهم در حجره اوست .

در حاليكه براى وىشايسته تر آن بود كه چنان زندگى كند كه رسول خدا بپسندد تا به مغفرت خواهىآنحضرت در دنيا و شفاعت او در آخرت نايل آيد .

حقايقى تحريف شده

روايتگران اموى وقصه پردازان ايشان هر چه را كه بر آن دست يافتند و توان دستكارى در آن راداشتند تغيير دادند : از جمله رنگ و  ( اصل و نسب )  وبردگى يا عدم بردگى صحابه .

عمر بن خطّاب يك برده حبشىسياه پوست از بردگان وليد بن مغيره مخزومى بود امّا او را آزاد و از اولاد حضرتاسماعيل (عليهالسلام) و سفيدپوست بر عكس آدم(308)( داراىپوست تيره ) معرفى كردند ! ! اين تحريف هاى عمدى سببمى شود كه خواننده اعتماد خود را نسبت به آن دسته از نويسندگان و راويان ازدست بدهد .

( صهّاك )مادربزرگ عمر بن خطّاب و نفيل ( جدّ او ) هر دو از زنگيانسياه پوست حبشه و از بردگان عبدالمطلب بن هاشم بودند و ( حنتمه )مادر عمر بن خطّاب از كسانى بود كه هشام بن مغيره مخزومى او را يافت و بزرگكرد .(309)

آمده است كه عمر بن خطّابكارگر يا ( برده ) وليد بن مغيره مخزومى بود .(310)

ابن حجر عسقلانى درباره عمربن خطّاب نوشته است : وى با هر دو دست كار مى كرد . بلند قد وسيه چرده بود به شدّت .(311)

و سفيان ثورى نيز گفتهاست : عمر مردى سيه چرده بود (312)

امّا پيروان خط قريشى كه ازرنگ سياه نفرت داشتند ، گفتند : عمر ، سفيد بوده است .(313)

واقدى به زنگى بودن او اعترافكرده امّا گفته است : رنگ تيره او در اثر خوردن روغن زيتون در سال قحطى بودهاست ؟ !(314)

البتّه واقدى كوشيده تا اصلزنگى حبشى بودن وى را از اذهان مردم پاك كند امّا شگفتا كه فراموش كرده دربارهبلال حبشى بگويد تيرگى او در اثر خوردن روغن زيتون در سال قحطى بوده است !

همچنين ابوبكر و پدرش ابوقحافهاز بردگان بودند و نام او كه ( عتيق ) يعنى آزاد شده است براى آنست كهوى از بردگى آزاد شده بود .

وى سياه چرده بود و او را درزمره سياهان نام برده اند چنانچه ابن جوزى در كتابش ( عيون الأثر )آورده است : سياهان ( از صحابه ) عبارتند از : أسامة بن زيد وابوبكر و سالم مولى ابى حذيفه و بلال بن رباح .(315)

و اينكه او را عتيقمى ناميدند براى آزادى او از بردگى است چنانچه آمده است : جبير بن مطعمبن عدى به برده اش وحشى گفت : اگر حمزه عموى محمّد را در عوض عموى منطعيمة بن عدى ـ كه بدست على بن ابيطالب (عليه السلام) كشته شده ـ به قتلبرسانى تو عتيق ( آزاد شده ) هستى .(316) پس عتيقيعنى هر كسى كه از بردگى آزاد شود .

و فرزندان ابوقحافه عبارتنداز : عَتيق ( ابوبكر ) و عُتَيق و مُعْتَق كه هر سه به معنى آزادشده از بردگى است .

شاعرى از لشگريان عايشه درجنگ جمل به نام عمير بن اهلب ضبّى به بردگى ابوبكر اعتراف كرده و گفته است :

أطعنا بنى تيم بن مرّة شقوة*** و هل تيم الاّ أعبد و إماء(317)

ما از روى بدبختى از اولادتيم بن مرّه ( قبيله ابوبكر ) اطاعت كرديم در حاليكه آيا قبيله تيم چيزىجز بردگان و كنيزان هستند ؟

و به همين جهت است كه ابوسفياندرباره رژيم ابوبكر گفت : حكومت را چه مى شود كه به دست بى مقدارترينِقريش و خوارترينِ آنها افتاده است .(318)

و عمر گفته است : افسوسبر ضئيل قبيله تيم .(319)و ذليل و ضئيل هر دو به معنى خوار و كوچك و برده است .

ابو قحافه از بردگان عبداللهجدعان تيمى بود و كارش جار زدن براى دعوت مردم به غذا بود چنانچه درباره ابنجدعان،  شاعرى گفته است :

لَهُ داع بمكة مشمعل *** وآخر فوق دارته ينادى

او يك دعوت كننده چالاك درمكّه دارد و يك نفر ديگر كه از بالاى خانه او مردم را ندا مى كند .

منظور از دعوت كننده چالاكسفيان بن عبدالأسد و منظور از ديگرى ، ابوقحافه ( پدر ابوبكر ) استكه هر دو از بَردگان عبدالله بن جدعان بودند .

ابن هشام كلبى گفتهاست : مادر سفيان بن عبدالأسد كنيز عبدالله بن جدعان بود(320)و او صد نفر برده داشت كه بلال حبشى از جمله آنهاست .(321)

ابن جدعان بزرگترين تاجر بردگانو كنيزان در مكّه بود و بزرگترين خانه توليد و فروش بچّه ها را داشت .

او دهها كنيز داشت كه آنها رابر مردان عرضه مى كرد و چون باردار مى شدند بچّه ها را به پدرانشانيا به غريبه ها مى فروخت .(322)

از مجموع آنچه بيان كرديمدانسته مى شود كه ابوبكر از بردگان سياه بوده و بردگان سياه را از حبشه بهمكّه مى آوردند و چون در قبيله بنى تيم آزاد شده، او را ابوبكر تيمىمى ناميدند .

امّا قلم فروشان دربارى وپيروان هوى و هوس ، رنگ و نژاد او را عوض كردند و ابوبكر سفيد عربى، گرديد در حاليكه سياه حبشى بود .

البتّه طبيعى است كه آنان سعىكنند كه نظريه اسلام را درباره عدم تفاوت رنگ و نژاد به فراموشى بسپارند آنجاكهمى فرمايد : ) إنَّأكرمكم عند الله أتقيكم ( هماناگرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست .(323) و نفرمودهسفيدترين شما يا قريشى ترين شما . . و لقمان حكيم هم سياه پوستبوده است(324)آيا اين براى او نقصى بشمار مى آيد ؟

عايشه نيز چون پدرش سياهپوستبوده امّا راويان منصف ! ! او را سپيدپوست بلكه سفيد بور معرفىكرده اند !

در مصنّفات شيخ مفيد (رحمهالله)(325) و در كتاب تاريخ يحيى بنمعين(326) از يحيى از عباد روايتمى كند كه گفت : به سهيل بن ذكوان گفتيم : آيا ام المؤمنين عايشهرا ديده اى ؟

گفت : آرى .

گفتيم : او را براى ماوصف كن .

گفت : او سياهبود .

و ابن حجر عسقلانى گفتهاست : او ( عايشه ) سيه چرده بود .(327)

و بخارى صاحب صحيح نيز ازسهيل بن ذكوان نقل كرده كه گفت : او سيه چرده(328) بود .

در كتاب مجروحين آمدهاست : عايشه براى ما حديث گفت و او سياهپوست بود .(329)

و ابن حجر عسقلانى گفتهاست : در صورت او ( عايشه ) اثر آبله وجود داشت .(330)

پس عايشه سيه چردهآميخته با سرخى بود چنانچه در وصف درخت شريان مى گويند : آن درختى استكه در كوهستان مى رويد و از چوب آن كمان مى سازند و كمان ساخته شده ازآن بسيار خوب و به رنگ سياه آميخته به سرخى است(331) و نيزهندى هاى سياهپوست را در قاره آمريكاى شمالى هندى هاى سرخپوستمى نامند .

عرب ، وابستگان( موالى ) خود را ( حمراء ) و مصغّر آنها را( حميراء ) مى نامد .(332)

همچنين عمر بن خطّاب نيزسيه چرده آميخته با سرخى بود .(333)

فرد مسلمان از تغييرات پديدآمده در كتابهاى سيره و حديث و ملاحظه اينكه مى بينيد سياه ، سفيد بور ودروغگو ، فرد مورد اعتماد و . . . مى شود براستى متأسّفمى شود .

بلال حبشى چون از مخالفينرژيم بود او را بر صفت سياه و حبشى خود باقى گذاشتند امّا ديگران سفيد و عربىگرديدند !

درباره همراهى ابوبكر با رسولخدا (صلىالله عليه وآله)در غار ، آمده است : شيخ ابن صبّاغ مالكى كه از بزرگترين دانشمندان مذهبمالكى است در كتابش ( النّور والبرهان ) از حسّان بن ثابت روايت كرده كهگفت :

قبل از هجرت پيامبر (صلى اللهعليه وآله) بهمكّه رفتم تا عمره بجا آورم . قريش را ديدم كه به اصحاب رسول خدا دشناممى دادند پيامبر هجرت كرد و على را در مكّه باقى گذاشت و او در بسترپيامبر (صلىالله عليه وآله)خوابيد و پيامبر چون مى ترسيد كه ابن أبى قحافه ( ابوبكر ) كفّاررا به محلّ او راهنمايى كند او را با خود بُرد .(334)

و فاطمه (عليهاالسلام) بانوىبانوان جهان به ابوبكر كه دستور حمله به خانه اش را صادر كرده بودفرمود :

بخدا قسم در هر نمازى كهبخوانم تو را نفرين خواهم كرد .(335)

در حاليكه پيامبر خدا فرمودهبود : فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد به تحقيق خداى متعال راآزرده است و هر كه او را به خشم آورد خداى متعال را به خشم آورده است .(336)

امّا از آنجا كه ابوبكر فرداوّل حكومت بود اموى ها او را فردى سپيدپوست ، عرب و اوّل مسلمان ومقرّب نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) معرّفى كردند و همينطور عايشه رامقرّبترين همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) معرّفى نمودند و چون عمر دوّمين فردحكومت بشمار مى رفت رتبه دوّم تقرّب نزد پيامبر (صلى اللهعليه وآله) رابه او دادند و به همين ترتيب . . . ! !

حديثهاى فضيلت

خواننده از دو موضوع به شگفتمى آيد :

اوّل : درست بودن و صحّتآنچه در اين كتاب بيان كرديم .

دوّم : فراوانى احاديثىكه در ستايش قاتلين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به چشم مى خورد .

بايد بگوييم :

حديثهاى فضيلت كه در كتابهاىسيره و حديث براى ستايش افراد حزب قريشى آمده ، ريشه و اساس صحيحى ندارد وآنها را اموى ها به نفع دوستان خود و به سبب نفرت از اهل بيت رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)ساخته و پرداخته اند .

ابن أبى الحديد معتزلىمى گويد : ( پس حديث جعلى و بهتان به مقدار زياد پديدار و منتشرگرديد ) .(337)

جاحظ و سيوطىگفته اند : احاديث وارده در مدح ابوبكر ساختگى است .(338)

معاوية بن ابوسفيان به واليانخود در شهرها نامه نوشت كه احاديث جعلى در فضيلت عثمان بسازند و گفت :

( نگاهكنيد هر كس قبل از شما هوادار عثمان و دوست او يا اهل و خاندان او بوده و نيزكسانى كه فضايل و مناقب او را روايت مى كنند ، با آنها همنشين شده وآنان را به خودتان نزديك گردانيده و گرامى بداريد ) .

پس از مدّتى معاويه بهكارگزاران خود نوشت كه حديث درباره عثمان زياد شده و در هر شهرى و هر سمت و سويىبرملا و افشاء گرديده پس به محض دريافت نامه من مردم را دعوت كنيد به ساختن حديثدرباره فضايل صحابه و خلفاى پيشين و هر خبرى از مسلمانان درباره ابو تراب( يعنى على بن ابيطالب (عليه السلام) ) ديديد مثل آنرا درباره صحابهبسازيد كه اين براى من محبوبتر و چشم روشنى آن برايم بيشتر است و دلايل ابو تراب وشيعه او را بهتر باطل مى كند و بر آنها سخت تر از مناقب عثماناست .(339)

پس احاديث ساختگى در مدحابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و ديگران از سوى افراد حزب قريشى بسيار زياد شد وسببى نداشت بجز حسادت و دشمنى با اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) .

محفل مشهور شراب

كتابهاى معتبر حديث ،گوشه اى از محفل مشهور شراب و اسامى اعضاى آن را نمايانده است . آنهامى نويسند :

ابوبكر و عمر از اعضاى محفلمشهور شراب بوده اند و انس بن مالك ساقى قوم بوده و افزوده اند كهابوعبيده جرّاح ، ابو طلحه زيد بن سهل ( صاحب محفل ) و سهيل بنبيضاء و ابوبكر بن شغوب و معاذ بن جبل نيز بوده اند .(340)

اين واقعه در سال فتح مكّهيعنى سال هشتم هجرى اتفاق افتاد .

در زمان جاهليّت ، قماربازى و شُرب خمر ابوبكر معروف بوده و پس از جنگ بدر هم همراه عمر شراب خورده و اينشعر را در رثاى كشته هاى مشركين سرودند :

وكائن بالقليب قليب بدر ***من الفتيان والعرب الكرام

أيوعدنا ابن كبشة أن سنحيا*** وكيف حياة أصداء وهام

أيعجز أن يرد الموت عنّى ***وينشرنى اذا بليت عظامى

فقل لِلّه يمنعنى شرابى ***وقل لِلّه يمنعنى طعامى(341)

يعنى : در چاههاىبدر ، جوانان و عربهاى بزرگوار افتاده اند .

آيا پسر كبشه ( يعنىپيامبر ) ما را وعده مى دهد كه زنده خواهيم شد ؟ چگونه ممكن استزندگىِ استخوانهاى پوسيده ؟

آيا ( خدايت )نمى تواند مرگ را از من دفع كند ولى مى تواند پس از مرگ وقتىاستخوانهايم پوسيد مرا زنده كند ؟

پس ( اى پيامبر )به خدايت بگو مانع شراب خوردنم شود و به خدايت بگو مانع غذا خوردنم گردد( اگر راست مى گويى ) .

شرب خمر ابوبكر و عمر ويارانش قبل و بعد از فتح مكّه در محفل مشهور شراب ادامه يافت و وقتى ديگر ابوبكردر ماه رمضان و پس از نزول آيه تحريم شراب ، شراب خورد و چنين سرود :

ذرينى اصطبح يا أمّ بكر ***فإِنّ الموت نقب عن هشام

ونقّب عن أبيك وكان قرماً*** رحيب الباع شريب المدام

ألا من مبلغ الرّحمن عنّى*** بأنّى تارك شهر الصّيام

وتارك كلّما يوحى إلينا ***مُحمّد من أساطير الكلام

ولكنّ الحكيم رأى حميراً ***فالجمها فتاهت باللّجام (342)يعنى واگذار مرا اى امّ بكرتا بروشنى بگويم كه مرگ ، كاوشى ( بى پاسخ ) بود از سوىهشام .

و كاوشى بود از سوى پدرت كهبزرگ مردى بود گشاده دست و همدم هماره شراب .

آيا كسى ( خداى )رحمن را از سوى من خبردار مى سازد كه من ماه روزه را ترك گفته ام ؟

و نيز ترك گفته ام هر چهمحمّد از سخنان افسانه اى براى ما وحى مى آورد ؟

آرى او فردى حكيم بود كهالاغهايى را مشاهده كرد و بر سر آنها لجام زد و آنان نيز با لجام راه گمكردند .

ابوبكر در هنگام شرب خمر و درآن محفل 58 ساله و عمر 45 ساله و ابوعبيده جرّاح 48 ساله و انس بن مالك 18 سالهبوده اند .

اين در حالى است كه خداوندمتعال شراب را در سال چهارم هجرى و به قولى سال هفتم هجرى حرام فرموده بود. .(343)

اين قضيه بر طبرى چنان گرانآمده است كه هنگام نقل آن به جاى اسم ابوبكر كلمه ( رجل ) يعنى مردى وبه جاى امّ بكر كلمه ( امّ عمرو ) گذاشته كه كنيه عايشه است تا كسى آنهارا نشناسد .

امّا راويان و دانشمندان حديثشناس صحّت اين روايت را تأييد كرده اند .(344)

عمر به خوردن شراب حتّى درايّام حكومتش ادامه داد البتّه بعد از آنكه نام آن را به ( نبيذ ) تغييرداده بود .(345)

هدف از ورود برخى به اسلام

بعضى از صحابه به اسلامپيوستند تا به مال و حكومت دست يابند و كفّار قريش هم اين عده را به خوبىمى شناختند . اين گروه چون اعلان شهادتين كرده بودند از منافقينگرديدند .

اين مطلب از كارهاى آنافراد ، واضح و آشكار است و از جمله آن كارهاست :

ـ مخالفت آنها با رسولخدا (صلىالله عليه وآله) .

ـ مخالفت شان بادستورات دينى .

ـ فرار ايشان ازصحنه هاى جهاد .

ـ تلاشهاى متعدد آنهابراى كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) .

ـ كفّار قريش از كشتنعمر بن خطّاب در صحنه دو جنگ خوددارى مى كنند با آنكه مى توانستند او رابكشند :

1 ـدر جنگ اُحد خالد بن وليد همراه با سوارانش امكان آن را يافت كه عمر بن خطّاب رااز دم تيغ بگذراند امّا چنين نكرد خود خالد مى گويد :

در جنگ اُحُد عمر بن خطّاب راديدم ـ هنگامى كه همراه گروهى در ميدان دورى زده و فرار كردند ـ من باگروهى خشن همراه بودم و عمر تنها بود . به جز من هيچ كس از آنان او رانشناخت . راه خود را از او كج كردم و ترسيدم كه اگر او را به همراهانم نشاندهم ، او را در هم كوبند .(346)

2 ـدر جنگ احد ، ضرار مى توانست عمر را بكشد امّا چنين نكرد .(347)

3 ـدر جنگ خندق ، ضرار بن خطاب فهرى مى توانست عمر را بكشد امّا او رانكشت . در اينباره آمده است :

ضرار بن خطاب فهرى با نيزه بهعمر بن خطاب حمله كرد و وقتى عمر تيزى آنرا حس كرد آنگاه نيزه اش را از اوبرداشت و به وى گفت : اى پسر خطاب اين نعمتى است از سوى من كه شايسته سپاس وشكر است . آنرا فراموش نكن .(348)

اين عبارات نشان مى دهدكه كفّار قريش مايل به قتل عمر بن خطاب نبوده اند بلكه زندگى او رامى خواسته اند .

اين نكته بسيار مهمّى است ومعناى آن اينست كه آنها از حقيقت حال او باخبر بوده اند .

اين مسأله مستلزم آنست كهمتقابلاً عمر نيز دست به قتل رجال قريش نگشايد و در عمل نيز چنين شد و عمر در تمامجنگهاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با كفّار و يهود ، از صحنهگريخت .(349)

در زمان حكومت ابوبكر، عمر بن سعيد بن عاص اموى ، عمر بن خطّاب را به سبب خوددارى او از پيوستن بهلشگر اسامه سرزنش كرد .(350)

عمر شمشيرش را در كشتن هيچكافر يا يهودى به كار نبرد چنانچه از فرزندش عبدالله بن عمر نقل شده است :

( شمشير عمر چهارصد درهم نقره داشت و معاويه شمشير عمر را بهدست آورده بود امّا او هم آن را به كار نبرد ) .(351)

ضرار بن خطّاب فهرى و خالد بنوليد ـ قبل از مسلمان شدن ـ بسيارى از مسلمانان را در جنگهاى عليه اسلامبه شهادت رساندند .(352)

و پس از ورود به اسلام نيزهمچنان به كشتن مسلمانان ادامه دادند چنانچه خالد بن وليد با ناجوانمردى دستور دادتا مالك بن نويره ـ رئيس قبيله بنى تميم كه از مسلمانان مخلص و دلير و در عرببه جوانمردى ضرب المثل بود ـ بكشند تا به همسر زيباى او دست يابد . لذاضرار بن خطاب فهرى،  مالك را كه با خدعه و فريب دستگير شده و دست بستهبود ، گردن زد و خالد همان شب در خيمه مالك به همسر او تجاوز نمود .(353)

شگفتا كه ابوبكر و عمر وعثمان از كشتن كفّار قريش خوددارى مىورزيدند امّا بسيارى از مؤمنين چون سعدبنعباده و حباب بن منذر و ابوذر و عبدالله بن مسعود را به قتل رساندند .

البتّه امتناع كفّار از كشتنعمر بن خطّاب طبيعى است زيرا آنها او را بخوبى مى شناختند مگر او همان كسىنبود كه كشته هاى مشركين در جنگ بدر را ستايش كرده و گفته بود :

در چاههاى بدر ،جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند .

آيا پسر كبشه ( يعنىپيامبر ) به من وعده مى دهد كه زنده خواهم شد چگونه ممكن است استخوانهاىپوسيده زندگى كنند ؟

آيا از اينكه مرگ را از مندفع كند ناتوان است امّا وقتى استخوانهايم بپوسد آنها را مى تواند زندهسازد ؟

چه كسى است كه به رحمن( يعنى خدا ) بگويد كه من ماه روزه را ترك گفته ام .(354)

عملاً هم حسن ظنّ كفّار قريشدر مورد عمر و دخترش حفصه و ابوبكر و دخترش عايشه درست از آب درآمد زيرا آنهابودند كه اقدام به كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله)و دختر او فاطمه زهرا (عليهاالسلام) كرده وحكومت مسلمين را به چنگ آوردند .

عبدالرحمن بن عوف ( يكىاز منافقين طرح ترور پيامبر در گردنه تبوك ) نامه هايى محرمانه با اميّةبن خلف ( يكى از بزرگترين طاغوت هاى قريش در مكّه ) ردّ و بدلمى كرد (355)و در جنگ بدر هم تلاش مى نمود كه جان اين طاغوت را حفظ كند !(356)همين شخص كه چنين در حفظ جان دشمن پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى كوشد ، در شبگردنه تبوك قصد جان رسول خدا را مى كند(357) و زمانى ديگر از دستور رسولالله (صلىالله عليه وآله)مبنىبر پيوستن به لشگر اسامة بن زيد سرپيچى مى نمايد .(358)

وقتى ديگر او را بينيم كههمراه حمله كنندگان به خانه فاطمه به جمع قاتلين بانوى بانوان جهان مى پيوندد(359)و زمانى پس از كشته شدن عمر بن خطاب و در روز شوراى شش نفره ، امير مؤمنانعلى بن ابيطالب (عليه السلام) را بين مرگ يا بيعت با عثمان بن عفان مخيّر مى كند(360)دقيقاً همانگونه كه قبلاً عمر ، امير مؤمنان را بين مرگ يا بيعت با ابوبكرمخيّر ساخته بود .(361)

ضرار بن خطاب فهرى نيز همانمسيرى را پيمود كه ساير افراد حزب قريشى قبل از او پيموده بودند . او نيز بهدروغ ادّعاى مسلمانى كرد و به گناهان و جنايات خود ادامه داد و همچنان شرابخوارماند تا آنكه مرگش فرا رسيد . وى وقيحانه و از سر تمسخر ، شراب خوردنخود را با اين آيه قرآن جايز مى شمرد :

) لَيْسعَلَى الّذين ءَامَنوا وعَمِلوا الصّالحاتِ جُناحٌ فيما طَعِموا اذا ما اتَّقَواوَءَامَنوا وَعَمِلوا الصّالحاتِ ( برآنان كه ايمان آورده و نيكوكار شدند باكى نيست در آنچه خوردند چنان تقوا پيشه كنندوايمان داشته و كارهاى نيك كنند ! !.(362)

ابوسفيان نيز در فتح مكّهاسلام آورد . وى در جريان جنگ حنين ، همراه ساير طلقاء(363)عمداً و از روى نقشه پا به فرار نهد و بنحوى اينكار را كرد كه سپاه اسلام نيزبگريزد آنگاه شادمانه گفت : حالا تا خود دريا خواهند گريخت .(364)

وى از شركت كنندگان در ترورپيامبر در گردنه تبوك است .(365)

و پيش از مرگش در زمان حكومتعثمان گفت : ( قسم به آن كسى كه ابوسفيان به او قسم مى خورد نهبهشتى در كار است و نه جهنمى ) .(366)

پيامبر اكرم (صلى اللهعليه وآله) درهفت جا ابوسفيان را لعن فرموده است .(367)

كسى كه مى خواهد ديدگاهافراد حزب قريشى را نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) بفهمد بايد ديدگاه امويان رانسبت به او بشناسد زيرا امويان هسته مركزى حزب قريشى بودند .

حجّاج بن يوسف ثقفى جلاّدمشهور عرب به عبدالملك بن مروان خليفه اموى نوشت : همانا شخص خليفه در ميانخانواده اش گرامى تر از فرستاده او به سوى ايشان است و خلفاء نيز چنينهستند اى امير مؤمنان ! ! آنها مرتبه بالاترى از پيامبران دارند !(368)( يعنى تو خليفه خدا هستى و از رسول او يعنى پيامبر اكرم (صلى اللهعليه وآله)برترى ) .

و گفت : خبر آسمان ازخليفه قطع نمى شود ! !(369)

عبدالملك از اين چاپلوسى بهقدرى خوشش آمد كه از جنايات حجّاج چشم پوشى كرد و ولايت حجاز را به وىداد . البتّه همه خلفاى اموى و عبّاسى با مزدوران چاپلوس خود كه ايشان را مدحو در بزرگداشت ايشان غلو مى كردند ، همين برخورد را داشتند !

خالد قسرى مى گفت :بخدا قسم اميرالمؤمنين ( منظورش عبدالملك بن مروان خليفه عيّاش اموىاست ! ) نزد خداوند از پيامبرانش گرامى تر است .(370)

همه پادشاهان بنى اميّه و بنىعبّاس در همين مسير گام برداشتند و قرنها پس از ايشان افرادى چون ابن تيميّه ومحمّد بن عبدالوّهاب نيز در پيروى از آنان گفتند :

اين عصاى من از محمّد بهتراست زيرا از آن نفع مى برم و با آن مار و عقرب و امثال آن را مى كشمامّا محمّد مرده است و هيچ سودى از او باقى نيست او كر است و هيچ چيزنمى شنود .(371)


[252] ـ صحيحالبخارى ، ج 6 ، ص 70 .

[253] ـ سورهتحريم ، آيه 5 ، صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 188 .

[254] ـالمستدرك ، حاكم نيشابورى ، ج 4 ، ص 16 ، حديثهاى 6753 و 6754و 2351 و 2352 .

[255] ـ سورهتحريم ، آيه 10 .

[256] ـ صحيحالبخارى ، ج 6 ، ص 69 .

[257] ـ سورهتحريم ، آيه 4 و 5 ، و تفسير الثعلبى ، ذيل همين آيه و تفسير ابنكثير ، ج 4 ، ص 634 و صحيح البخارى ، ج 3 ، ص 163 .

[258] ـ صحيحالبخارى ، ج 6 ، ص 69 و طبقات ابن سعد ، ج 8 ، ص 56 .

[259] ـ صحيحمسلم ، ج 4 ، ص 188 .

[260] ـ سورهاحزاب ، آيه 30 .

[261] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 145 ، والمحبر ، ص94 ـ 95 والمستدرك ، حاكم ، ج 4 ، ص 37 والأستيعاب ، ج 2 ، ص 703 ، والإصابه ، ج 3 ، ص 530 وتاريخ اليعقوبى ، باب همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) .

[262] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 145 والمحبر ، ص94 ـ 95 .

[263] ـالمستدرك ، حاكم ، ج 4 ، ص 42 .

[264] ـالمنتظم ، ابن جوزى ، ج 3 ، ص 18 .

[265] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 439 و سيره ابن هشام ، ج 4 ، ص 301 .

[266] ـ سورهاحزاب ، آيه 33 .

[267] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، ج 2 ، ص 80 و تاريخالطّبرى ، ج 3 ، ص 477 و معجم البلدان ، ج 2 ، ص 362 والروضالمعطار ، ص 206 و تطهير الجنان ، ابن حجر كه در حاشيه الصواعق المحرقهچاپ شده است ، ص 108 .

[268] ـ مروجالذّهب ، ج 2 ، ص 327 .

[269] ـ مسنداحمد حنبل ، ج 6 ، ص 221 .

[270] ـ صحيحالبخارى ، ج 4 ، ص 46 .

[271] ـ البدايةوالنّهاية ، ابن كثير ، ج 5 ، ص 245 .

[272] ـ مختصرتاريخ دمشق ، ابن منظور ، ج 9 ، ص 78 .

پدرزياد ناشناخته است و او را زياد پسر پدرش صدا مى كردند بعدها معاويه به دروغاو را برادر خود خواند

واو را فرزند ابوسفيان خطاب كرد .

[273] ـ مقاتلالطالبين ، ابوالفرج اصفهانى ، ص 43 .

[274] ـ الكاملفى التاريخ ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 10 و سنن ترمذى ، ج 2 ،ص 306 و مسند احمد ، ج 3 ، ص 3 و 82 و حلية الأوليا ، ابونعيماصفهانى ، ج 5 ، ص 71 و تاريخ بغداد ، خطيب بغدادى ، ج9 ، ص 231 و 232 .

[275] ـ مختصرتاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 7 ، ص 45 و تاريخ ابوالفداء ، ج2 ، ص 255 و تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 225 .

[276] ـ تاريخالطّبرى ، ج 3 ، ص 486 و 487 .

[277] ـ تفسيرالعياشى ، ج 1 ، ص 200 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 22 ، ص516 و ج 28 ، ص 21 .

[278] ـالأصابة ، ابن حجر ، ج 3 ، ص 384 .

[279] ـ الصراطالمستقيم ، ج 3 ، باب 12 ، ص 46 .

[280] ـ مصدرسابق .

[281] ـ نابلسىآنرا در ثلاثيات مسند احمد ، ج 2 ، ص 489 و ديار بكرى در تاريخالخميس ، ج 2 ، ص 173 و ابن سيد النّاس در عيون الأثر ، ج 2 ،ص 340 ، و سمهودى در وفاء الوفاء ، ج 2 ، ص 443 و بنهانى درالأنوار المحمّدية ، ص 593 آورده اند .

[282] ـ سورهضُحى ، آيه 5 و كنزالعمّال ، ج 12 ، ص 422 .

[283] ـ صحيحالبخارى ، كتاب اللّباس ، ج 4 ، ص 33 و صحيح التّرمذى( الجامع ) ، ج 4 ، ص 488 و مسند احمد( الفتح ) ، ج 32 ، ص 34 .

[284] ـ فتحالبارى ، فى شرح صحيح البخارى ، ج 6 ، ص 243 ، حديث 3104 وصحيح البخارى ، ج 4 ، ص 92 و 174 ، و ج 5 ، ص 20 ، و ج8 ، ص 95 و صحيح مسلم ، ج 8 ، ص 172 و سنن ترمذى ، ج 2 ،ص 257 .

[285] ـ سورهاحزاب ، آيه 33 .

[286] ـالمنتظم ، ابن جوزى ، ج 5 ، 85 .

[287] ـ مقاتلالطالبين ، ابوالفرج اصفهانى ، ص 43 .

[288] ـالمستدرك ، حاكم نيشابورى ، ج 3 ، ص 113 و السنن الكبرى ، ج8 ، ص 59 و مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 136 و المناقب خوارزمى ، ص380 .

[289] ـالشّافى ، سيد مرتضى ، ج 4 ، ص 158 و الجمل ، شيخ مفيد ،ص 84 .

[290] ـ مستدركالصحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 124 و كنزالعمال ، ج 6 ، ص400 والرّياض النضرة ، ج 2 ، ص 177 و 193 و ذخائر العقبى ، ص77 و حلية الاولياء ، ابونعيم اصفهانى ، ج 1 ، ص 63و . . .

[291] ـ تاريخالطبرى ، ج 2 ، ص 439 والكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج2 ، ص 322 و صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 172 و صحيح مسلم ، ج1 ، ص 313 و 94 و 95 و 101 .

[292] ـ سورهتحريم ، آيه 4 و 5 و صحيح نجارى ، ج 3 ، ص 136 و در تفسير ثعلبى وتفسير كشاف زمخشرى آمده كه صالح المومنين على بن ابيطالب (عليهالسلام)است .

[293] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 206 .

[294] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 2، ص 206 .

[295] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 145 و المحبر ، ص94 ـ 95 .

[296] ـ صحيحالنّسائى ، باب الغيرة ، ج 2 ، ص 159 .

[297] ـ شرحنهج البلاغه ، ج 2 ، ص 80 .

[298] ـ مروجالذّهب ، مسعودى ، ج 2 ، ص 371 .

[299] ـ صحيحمسلم ، ج 14 ، 18 و مسند احمد ( الفتح ، ج 23 ، ص215 ) و كنزالعمال ، ج 11 ، ص 121 .

[300] ـ صحيحالبخارى ، ج 1 ، ص 322 و صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 18 .

[301] ـ سيراعلام النبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 196 و 198 و تذكرة الحفّاظ ،ذهبى ، ج 1 ، ص 29 .

[302] ـ السيرةالحلبيّة ، ج 1 ، ص 268 .

[303] ـ تاريخالاسلام ، ذهبى ، ج 3 ، ص 149 و أنساب الأشراف ،بلاذرى ، ص          والعقدالفريد ، ابن عبدربّه ، ج 4 ، ص 247 .

[304] ـالعقدالفريد، ابن عبد ربه الاندلسى 4 / 277 

[305] ـ صحيحالبخارى ، كتاب اللّباس ، ج 4 ، ص 33 .

[306] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير دمشقى ، ج 4 ، ص 446 ، والبدايةوالنّهاية ، ابن كثير ، ج 5 ، ص 244 .

[307] ـ صحيحالبخارى ، كتاب الاحكام ، رقم 5 ، ج 9 ، ص 190 .

[308] ـ آدم درزبان عربى از ريشه ( ادم ) بمعنى تيره رنگ است .

[309] ـ شرحنهج البلاغه ابن أبى الحديد معتزلى ، ج 3 ، ص 102 و تهذيباللّغة ، ج 8 ، ص 122 و تاج العروس ، زبيدى ، ج 13 ، ص188 و النّهاية فى غريب و الأثير ، ابن اثير ، ج 3 ،ص 338 و مثالبالعرب ، كلبى  ، ص 103 .

[310] ـ أقربالموارد ، مادّه عسف .

[311] ـ تهذيبالتهذيب  ،  ابن حجر ج 7 ص 386 .

[312] ـ مصدرسابق .

[313] ـ مصدرسابق .

[314] ـ  مصدرسابق .

[315] ـ عيونالأثر ، ابن سيّد النّاس ، ص 449 . البتّه ناشران متعصّب اين مطلبرا در چاپ اخير حذف كرده اند .

[316] ـ السيرةالحلبيّة ، حلبى ، ج 2 ، ص 217 .

[317] ـ تاريخالطّبرى ، ج 3 ، ص 531 .

[318] ـ حاكمآنرا روايت كرده و ذهبى آنرا صحيح دانسته است . تاريخ الخلفاء ،سيوطى ، ص 66 .

[319] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص31 ـ 34 .

[320] ـ مثالبالعرب ، هشام بن كلبى ، ص 139 و معجم البلدان ، حموى ، ج 2 ،ص 423 و ج 5 ، ص 185 و السيرة النّوية ، ابن كثير ، ج 1 ، ص117 .

[321] ـ مختصرتاريخ دمشق ، ج 5 ، ص 254 .

[322] ـهمانجا .

[323] ـ سورهحجرات ، آيه 13 .

[324] ـ سيراعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 1 ، ص 355 .

[325] ـ مصنفاتشيخ مفيد ، ج 1 ، ص 369 .

[326] ـ تاريخيحيى بن معين ، ج 3 ، ص 509 .

[327] ـ لسانالميزان ، ابن حجر عسقلانى ، ج 3 ، ص 124 و 125 و ج 4 ، ص125 ، چاپ هند .

[328] ـ التاريخالكبير ، نجارى ، ج 4 ، ص 104 .

[329] ـالمجروحين ، محمد بن حبّان تميمى ، ج 1 ، ص 353 و ميزانالأعتدال ، ذهبى ، ج 2 ، ص 242 و 243 .

[330] ـ لسانالميزان ، ابن حجر عسقلانى ، ج 4 ، ص 136 ، چاپحيدرآباد ، هند .

[331] ـ تاريخالمدنية المنوّرة ، ابن شبّه ، ج 4 ، ص 1232 .

[332] ـالكامل ، مبرّد ، ج 2 ، ص 650 ، پس عايشه از موالى سياهپوستبوده است .

[333] ـ العقدالفريد ، ابن عبدربّه ، ج 4 ، ص 255 .

[334] ـ النّوروالبرهان ، ابن صباغ مالكى .

[335] ـ الإمامةوالسّياسة ، ابن قتيبه دينورى ، ج 2 ، ص 20 .

[336] ـ المستدركعلى الصحيحين ، ج 3 ، ص 167 ، حديث 4730 و اسدالغابة ، ج7 ، ص 224 .

[337] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن ابى الحديد معتزلى ، ج 3 ، ص 15 .

[338] ـالعثمانيّة ، جاحظ ( در گذشته به سال 255هـ . ق ) ، ص 23 ، و اللآلى المصنوعة ،سيوطى ، ج 1 ، ص 286 ـ 304 .

[339] ـ النّصائحالكافية ، ص 72 ، 73 .

[340] ـ فتحالبارى فى شرح صحيح البخارى ، ابن حجر عسقلانى ، ج 10 ، ص30 ، و صحيح مسلم ، ج 6 ، ص 88 .

[341] ـ اسبابالنّزول ، واحدى و طبرى نيز آنرا در تفسير آيه ( لا تقربوا الصّلاة وأنتم سكارى ) روايت كرده است ، ج 2 ، ص 203 ، و 211 وربيع الأبرار زمخشرى .

[342] ـ الأنوارالعلوية ، ص 217 و مجمع الزّوائد ، ج 5 ، ص 51 و نوادرالأصول ، ترمذى ، والإصابة ، ابن حجر ، عمدة القارى ،عينى ، ج 10 ، ص 82 و المستطرف ، اشبيهى ، ج 2 ، ص291 ، و سنن ابى داود ، ج 2 ، ص 128 و مسند احمد ، ج 2 ،ص 53 و رسائل الجاحظ ، ص 34 و كتاب مكّة ، فاكهى ، و سنننسائى ، ج 8 ، ص 287 و المستدرك ، حاكم ، ج 2 ، ص 278 وتفسير قرطبى ، ج 5 ، ص 200 ، و تفسير ابن كثير ، ج 1 ، ص255 و تفسير الخازن ، ج 1 ، ص 513 و تفسير الرّازى ، ج 3 ، ص458 و تهذيب التهذيب ، ج 8 ، ص 216 و حلية الأولياء ، ابونعيم درشرح حال شعبه و عمدة القارى ، عينى ، ج 2 ، ص 84 و تفسير ابنمردويه ، و فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ج 10 ، ص 30 .

[343] ـالأمتاع ، مقريزى ،ص           ، و سيره ابنهشام ، ج 2 ، ص 192 و عيون الأثر ، ج 2 ، ص 48 و عمدةالقارى ، ج 10 ، ص 82 .

[344] ـ فتحالبارى ، على صحيح البخارى ، ج 10 ، ص 30 و تفسير الرازى ، ج3 ، ص 458 .

[345] ـ العقدالفريد ، ج 3 ، ص 416 و السنن الكبرى ، بيهقى ، ج 8 ، ص299 و كنزالعمّال ، ج 3 ، ص 109 و محاضرات الرّاغب ، ج 1 ، ص319 و جامع مسايند أبى حنيفه ، ج 2 ، ص 192 و سنن النّسائى ، ج8 ، ص 326 والآثار ، قاضى ابويوسف ، ص 226 و سنن الدّارمى ، ج2 ، ص 113 .

[346] ـ مغازىالواقدى ، ج 1 ، ص 237 .

[347] ـ السيرةالحلبية ، حلبى شافعى ، ج 2 ، ص 321 .

[348] ـ مغازىالواقدى ، ج 1 ، ص 471 و مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج11 ، ص 156 و 157 و طبقات الشعراء ، ص 63 ، و البداةوالنّهاية ، ج 3 ، ص 107 .

[349] ـ مفاتيحالغيب ، ج 9 ، ص 52 و تفسير الفخر الرّازى ، ج 3 ، ص 398والسيرة الحلبيّة ، ج 2 ، ص 227 و تلخيص المستدرك ، ج 3 ، ص37 و المستدرك ، حاكم ، ج 3 ، ص 37 .

[350] ـ تاريخاليعقوبى ، ج 2 ، ص 133 ، چاپ ليدن ـ هلند .

[351] ـكنزالعمّال ، ج 6 ، ص 694 ، حديث 17448 و نگاه كنيد به نظرياتالخليفتين اثر مؤلّف حاضر ، ج 1 ، ص 293 ـ 300 .الإصابة ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 209 و تاريخ ابوالفداء ، ج1 ، ص 221 و 222 و تاريخ الطّبرى ، باب جنگ اُحُد .

[352] ـ تاريخابوالفداء ، عمادالدّين ابوالفداء ، ج 1 ، ص 221 و 222 .

[353] ـ تاريخابوالفداء ، عمادالدّين ابوالفداء ، ج 1 ، ص 221 و 222 .

[354] ـالمستطرف ، ج 2 ، ص 260 ، جامع البيان ، ج 2 ، ص211 .

[355] ـ مختصرتاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 4 ، ص 76 .

[356] ـ مصدرسابق و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 3 ، ص 350 .

[357] ـ منتخبالتواريخ ، محمّد هاشم خراسانى ، ص 63 و ارشاد القلوب ديلمى ، ص332 .

[358] ـ مختصرتاريخ ابن عساكر ، ج 1 ، ص 171 .

[359] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن ابى الحديد معتزلى ، ج 6 ، ص 48 و البدايةوالنهاية ، ج 5 ، ص 250 و 270 وسير اعلام النّبلاء ، ص 26 .

[360] ـ الكاملفى التاريخ ، ج 3 ، 71 .

[361] ـ الإمامةو السّياسة ، ج 1 ، ص 13 .

[362] ـ سورهمائده ، آيه 93 ، والسيرة الحلبيّة ، حلبى ، ج 2 ، ص331 .

[363] ـ روز فتحمكّه ابوسفيان ومعاويه و بسيارى از سران حزب قريشى كه كافر بودند بدست پيامبر( اسير شدند و برده مسلمين گرديدند و پيامبر مى توانست آنها را بفروشديا بكشد يا آزاد كند . امّا پيامبر با رأفت خود همه را بخشيد و فرمود( اذهبوا أنتم الطلقاء ) برويد كه شما همه آزاد شده ايد . بههمين جهت است كه حضرت زينب ( س ) در مجلس يزيد فرمود : أَمِنَالعَدْلِ يَابْنَ الطّلقاء تخديرك حرائرك وامائك وبنات رسول الله سبايا ؟ آيااين از عدالت است اى پسر آزاد شدگان پدرم كه زنان و كنيزانت را بپوشانى و دخترانرسول خدا را اسير و سربرهنه بگذارى ؟

[364] ـ الكاملفى التاريخ ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 263 .

[365] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 102 و ج 3 ص 79 و أسدالغابه ، ج 3 ، ص 116 .

[366] ـ مروجالذّهب ، مسعودى ، ج 1 ، ص 440 والعثمانية ، جاحظ ، ص23 .

[367] ـ شرحنهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 102 ، ج3 ، ص 79 و اسدالغابه ، ج 3 ، ص 116 .

[368] ـ العقدالفريد ، ابن عبدربّه ، ج 2 ، ص 354 و ج 5 ، ص51 ـ 52 و تهذيب تاريخ دمشق ، ج 4 ، ص 72 والبدايةوالنّهاية ، ج 19 ، ص 131 و نهج الصباغة ، ج 5 ، ص317 .

[369] ـ تهذيبتاريخ دمشق ، ج 4 ، ص 72 .

[370] ـالأغانى ، ج 19 ، ص 60 و تهذيب تاريخ دمشق ، ج 5 ، 82 .

[371] ـ كشف الأريتاب ،ص 139 به نقل از خلاصة الكلام ، ص 230 .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation