بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی, رضا برنجکار   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FARA0001 -
     FARA0002 -
     FARA0003 -
     FARA0004 -
     FARA0005 -
     FARA0006 -
     FARA0007 -
     FARA0008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فرقه هاى شيعه  
در كتابهاى فرق و مذاهب ، فرقه هاى فرعى متعددى براى شيعه ذكر كرده اند كه اكثرآنها جعلى است . بسيارى از اين فرقه ها به نام يك عالم يا متكلم شيعى است كه اختلافاتجزئى با يكديگر داشته اند. مهمترين فرقه هايى كه براى شيعه ذكر شده است عبارتاند از: غلات ، كيسانيه ، زيديه ، اسماعيليه و اماميه . غلات به الوهيت على عليه السلامقائل بودند، در نتيجه آنان اصولا مسلمان نيستند و نبايد در ميان فرق اسلامى ذكرشودند. در مورد كيسانيه بايد گفت آنان در اصل گروهى سياسى بودند كه درصددانتقام خون سيدالشهداء عليه السلام و يارانش برآمدند و ماءموريت خود را به خوبىانجام دادند.
طرح مساءله امامت و مهدويت محمد حنفيه توسط مختار، اگر صحت داشته باشد، ظاهراابزارى ، هر چند ناپسند، براى جلب حمايت شيعيان بوده است . گذشته از اينكه كيسانيهفرقه اى انقراض يافته است و اهميت مذهبى چندانى ندارد. بنابراين اگر بخواهيم فرقو مذاهب مهم و موجود شيعه را مورد بحث قرار دهيم ، بايد اماميه ، زيديه و اسماعيليه موردبحث قرار گيرد. در مورد كيسانيه به همان مقدار ذكر شده اكتفا مى كنيم و غلات را درفصلى جداگانه مطرح مى كنيم . از اين ميان اكثريت شيعه ، گروهى هستند كه غير از امامعلى عليه السلام به ديگر امامان معصوم يعنى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليهالسلام و نه فرزند معصوم عليه السلام او نيز معتقدند. اينان ((شيعه اثنى عشريه ))يا ((اماميه )) ناميده مى شوند. هر چند امروزه در ميان ما وقتى كلمه ((شيعه )) ذكر مىشود، اماميه به ذهن خطور مى كند، اما تعريف اصطلاحى شيعه (گروهى كه به امامتبلافصل على عليه السلام از طريق نص معتقدند)شامل زيديه و اسماعيليه نيز مى شود. از اين رو در اين كتاب ، همچون ساير كتابهاى اينرشته ، منظور از شيعه همين اصطلاح عام است و در مورد شيعه دوازده امامى ، اصطلاح((اماميه )) به كار مى رود.
چكيده 
1. به پيروان على عليه السلام كه معتقد به امامتبلافصل او از طريق ((نصب )) و ((نص )) پيامبر (ص ) هستند شيعه گفته مى شود. ايناصطلاح در زمان پيامبر هم مطرح بوده و تعبير ((شيعة على )) به كار رفته است .
2. نخستين دوره حيات شيعه ، زمان حيات پيامبر (ص ) است . روايات متعددى در نزد شيعه وسنى هست مبنى بر اين اينكه عبارت ((شيعة على )) توسط پيامبر (ص ) رواج يافتهاست . كما اينكه پيامبر اكرم (ص ) در طور عمر خويش بارها على عليه السلام را بععنوان جانشين خويش ‍ معرفى فرمودند كه اولين دفعه پس ازنزول آيه ((و انذر عشيرتك الاقرين )) بود. در پايان عمر ايشان هم كه واقعه غدير خماتفاق افتاد اين معرفى تكرار شد.
3. مرحله دوم حيات شيعه مربوط به پس از وفات پيامبر (ص ) است . در حالى كه عده اىدر سقيفه مشغول تعيين خليفه بودند شيعيان على عليه السلام با اعتقاد به جانشينى اوگرد او جمع آمدند كه در راءس آنها مقداد، سلمان ، ابوذر و عمار قرار داشتند لكن به جهتحفظ اسلام سكوت اختيار نمودند و با حاكمان وقت همراهى كردند.
4. دوره سوم پس از قتل عثمان و به خلاف رسيدن على عليه السلام شروع مى شود. دراين دوره امامت على عليه السلام فعليت بيشترى يافت و شيعه در حاكميت سياسى هم نقشپيدا كرد. پس از شهادت على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام دوره حيات شيعهدر عصر اموى آغاز مى شود كه سخت ترين دوره حيات شيعه است . شيعيان در اين دوره متحلمآزار و شكنجه و قتل و غارت مى شوند و در همين زمان است كه قيام كربلا اتفاق مى افتد.
5. اولين اختلاف در شيعه زمانى اتفاق افتاد كه مختار كه به خونخواهى امام حسين عليهالسلام قيام كرده بود محمد حنفيه را به عنوان امام مهدى (عج ) معرفى كگرد و در اينجااولين انشعاب در شيعه پيدا شد. به پيروان مختار و اين اعتقاد كيسانيه مى گويند.
6. جريان ديگرى كه به پيدايش فرقه اى ديگر انجاميد قيام زيد فرزند امام سجادعليه السلام بر ضد بنى اميه بود. پس از آنكه او به شهادت رسيد پيروان او كه امامتاو را قبول داشتند به ((زيديه )) معروف شدند.
7. سومين انشعاب در زمان امام صادق عليه السلام رخ داد، زيرا عده اىاسماعيل فرزند ارشد او را به عنوان امام هفتم پذيرفتند و اسماعيليه ناميده شدند.
8. از اوايل قرن چهارم تا اواخر قرن پنجم كه خاندان بويه شيعى مذهب در دستگاه حكومتعباسى نفوذ كرد شيعه آزادى عمل بيشترى در بيان عقايد خود پيدا كرد و بسيارى ازمتكلمان و فقهاى شيعه مانند شيخ صدوق ، شيخ مفيد، سيد مرتضى ، شيخ طوسى در اينزمان پديد آمدند. گسترش شيعه با حكومت حمدانيان و فاطميين ادامه يافت ولى در دورهايوبيان مجددا سخت گيرى بر شيعيان آغاز شد.
9. در حكومت مغول در قرن هفتم در برخى نقاط مذهب شيعه رواج يافت . بزرگانى چون محققحلى ، علامه حلى و خواجه نصيرالدين طوسى در همين زمان مى زيسته اند. با حاكميت شاهاسماعيل صفوى بر ايران مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمى اعلام شد و تلاشهاى زيادى درترويج آن صورت گرفت . علمايى چون شيخ بهايى ، ميرداماد، ملاصدرا، فيض ‍كاشانى و علامه مجلسى در همين زمان مى زيسته اند. امام در همين وقت با حاكميت دولتعثمانى در برخى مناطق ديگر، شيعيان مورد آزار و اذيت قرار گرفتند و مذهب شيعه كهزمانى در سوريه و مصر و تركيه رواج داشت از آن مناطق رخت بربست .
10. در كتب فرق و مذاهب ، فرقه هاى متعددى براى شيعه ذكر شده كه اكثرا جعلى است ، وتنها فرقه هاى مهم موجود شيعه سه فرق اماميه ، زيديه و اسماعيليه هستند كه از اينميان اكثريت شيعه را اماميه يا شيعيان اثنى عشرى كهقائل به امامت على عليه السلام امام حسن عليه السلام امام حسين عليه السلام و نه فرزندمعصوم آن حضرت هستند، تشكيل مى دهند.
پرسش  
1. پيدايش شيعه از چه زمانى بوده است و چه دوره هايى را گذرانده است ؟
2. چه اختلافاتى سبب پيدايش فرقه هاى مختلف در ميان شيعيان شد؟
3.مهمترين فرقه هاى شيعى كدامند؟
7 - اماميه 
امام در لغت به كسى گفته مى شود كه به او اقتدا شود و مردم از او پيروى كنند. (80)چنان كه مى بينيم معناى لغوى شيعه و امام كاملا متناسب و متمم يكديگرند؛ شيعه به معنىپيروان است و امام كسى است كه از او پيروى مى شود. به اين ترتيب ، نقش اساسى دومفهوم قرآنى ((امام )) و ((امت )) كه هر دو از يك ريشه لغوى هم به دست مى آيد، درفرهنگ تشيع معلوم مى شود.
اماميه يا شيعه اثنى عشريه در اصطلاح به كسانى گفته مى شود كه گذشته از اعتقادبه امامت و خلافت بلافصل على عليه السلام ، پس از او حسن بن على عليه السلام و حسينبن على عليه السلام و نه فرزند حسين عليه السلام را كه آخرين آنها مهدى موعود(عج )وامام قائم و غايب از ديده هاست ، به امامت مى پذيرند. (81)
همان گونه كه خواهيم ديد، دو مكتب معتزله و اشاعره تا حد زيادى بازتاب جريانهاىمتضاد اعتقادى رايج در جامعه اسلامى بودند و در زمان و شرائط مشخصى اعلام موجوديتكردند. مكاتب ديگر، مانند خوارج و مرجئه نيز از اين وضع مستثنا نبودند و غالبا بهصورت انفعالى و در واكنش به حوادث اعتقادى يا سياسى آن دوران متولد شدند. اماوضعيت اماميه به گونه اى ديگر بود. به اعتقاد شيعه و بر اساس پاره اى رواياتاهل سنت ، جانشينان پيامبر دوازده تن بودند كه از زمان پيامبر، دست كم براى گروهى ازاصحاب آن حضرت ، با اسم و نسب مشخص بودند. نخستين امام ، على عليه السلام ، همراه وهمراز پيامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اينكه از همراه و همرازپيامبر و شاگرد مخصوص آن حضرت بود. وى گذشته از اينكه از تعاليم عمومى پيامبربهره مد مى شد، از علوم و اسرار وحى نيز بهره مى گرفت و تفسير قرآن و معارفاعتقادى اسلام را در محضر حضرتش به طوركامل فرا گرفت . او نيز، گذشته از اينكه معارف دينى را در ضمن سخنان و خطبه هاىمتعدد براى همگان بيان مى كرد، معارف عميقتر را براى فرزندان و نيز اصحاب خاصخويش توضيح مى داد و حتى معارف و احكامى را كه از پيامبر آموخته بود در ضمن آثار ونوشته هاى خود به فرزندانش منتقل ساخت . به اين ترتيب ، اين سنت ، سينه به سينهبه ديگر امامان گشت و علوم ناب آسمانى به امامان و پيروان آنها توسط حاكمان بنىاميه ، اماميه به عنوان يك گروه منسجم با يك مدرسه كلامى و اعتقادى خاص فرصصتبروز و ظهور نيافت . تا اينكه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بااندكى فرصتى كه از نزاع ميان امويان و عباسيان به دست آوردند، توانستند در كنارفقه و ديگر معارف شيعه ، كلام اماميه را نيز بنيان نهند. ايشان با برپايى كلاسهاىمتعدد و تعليم شيعيان ، متكلمان برجسته اى
همچون هشام بن حكم ، هشام بن سالم ، مؤ من طاق و طيار را تربيت كردند كه هر يك درموضوع يا رشته اى خاص از كلام ، سر آمد ديگران بودند.(82) در واقع اين متكلمان بااعتقاد به عصمت و خطاناپذيزى امامان خويش ، معارف اعتقادى را از آن بزرگواران فرا مىگرفتند و خود با استدلال و بيان عقلى به دفاع از آن مى پرداختند. در يكى از رواياتآمده است كه هشام بن حكم پس از گزارش يكى از مناظرات خود به امام صادق عليه السلام، در جواب پرسش امام كه فرمود: اين مطلب را از كه آموخته اى ، گفت اصلش را از شماگرفتم و خودم آن را تاءليف و تنظيم كردم .(83)
كلام اماميه نه با عقل گريزى اصحاب حديث و حنابله موافق بود، و نه باعقل گرايى افراطى و جدلى معتزله همراهى داشت . همچنين كلام شيعه با جمودگرايىاشعرى و ناديده انگاشتن نقش تعقل در كشف عقايد سرآشتى نداشت .
قرآن ، سنت پيامبر و اهل بيت و نيز عقل از منابع معارف شيعه به شمار مى آمد. تاريختفكر شيعه گواهى مى دهد كه متكلمان اماميه با اجتهاد عقلى از قرآن و احاديث بهره ها مىگرفته اند و با ادله و شواهد عقلى ، معارف برگرفته از كتاب و سنت را تبيين و تنسيقمى كردند. اصولا پيامبر اكرم (ص ) و امامان عليه السلام خود از نخستين كسانى بودندكه زمينه بيان معارف اعتقادى و همچنين احتجاج و گفتگوى علمى با مخالفان را همواركردند. احاديث فراوانى كه از اهل بيت دربارهمسائل اعتقادى وارد شده است ، نشان از راه و روشى خاص در بهره گيرى ازعقل و جدال احسن با مخالفان دارد، شيوه اى بديع كه در ميان متكلمان عصر كمتر براى آننمونه اى مى توان يافت . كتاب توحيد صدوق و احتجاج طبرسى مى تواند شاهدى براين مدعا باشد كه ما در مباحث بعدى به اختصار از آنها ياد خواهيم كرد. بنابراين پيامبر وامامان شيعه نه تنها خود ترويج كننده گفتگو پيروامونمسائل اعتقادى بودند، بلكه آنان را مى توان نخستين متكلمان و مدافعه گران درتقابل و تعارض انديشه هاى گوناگون با دين اسلام دانست . در مباحث آينده با روش ومفهوم خردگرايى در شيعه و نيز با شرايط مناظره از اين ديدگاه آشنا خواهيم شد.
اصول دين در مكتب اماميه  
متكلمان اماميه از گذشته هاى دور پنج اصل را به عنواناصول عقايد معرفى مى كردند كه عبارت از: توحيد،عدل ، نبوت ، امامت و معاد. انتخاب اين پنج اصل نه بهدليل انحاصر مسائل اعتقادى در آنها، بلكه بهدليل اهميت بسيار اين اصول در مقايسه با ديگر معارف اعتقادى بوده است . البته بسيارىاز مباحث مهم اعتقادى ديگر، به عنوان زير مجموعهاصول فوق و در ذيل آنها مورد بحث قرار مى گيرد.
از ديدگاه اماميه ، توحيد و عدل از ديگر اصول اعتقادى بسى مهمتر بوده است و در احاديثاين دو اصل به عنوان پايه هاى اساسى دين معرفى شده است .(84) از دير باز تفسيرخاص اماميه و معتزله از اين دو اصل آنها را از ساير فرقه هاى كلامى جدا ساخت است ؛ ازاين رو به اين دو گروه ((اصحاب التوحيد والعدل )) يا گاه به اختصار ((عدليه )) مى گفتند.اصل امامت نيز ويژگى اصلى اماميه بود و آنان را از ديگران و حتى از معتزله جدا مى كرد.اهميت اين اصل تا آنجاست كه در احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهالسلام آمده است كه ((هر كس امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است )).(85)
شايان ذكر است كه شيعه على رغم پاره اى اختلافات ، در بسيارى از عقايد با ديگرمسلمانان اشتراك دارد كه در اينجا از تاءكيد بر آنها خوددارى مى شود.
در ادامه به برخى عقايد مهم اماميه اشاره مى كنيم :
1. توحيد: هر چند اصل توحيد در ميان متكلمان مسلمانمحل اتفاق است ، اما ديدگاه اماميه در تبيين توحيد صفاتى و افعالى با سايرينتفاوتهاى مهمى دارد. آنان درباره توحيد صفاتى ، عقيده اشاعره را كه براى خدا صفاتزايد بر ذات قائل بودند نمى پذيرند و نيز نظريه برخى معتزله را كه منكر صفاتخداوند بودند و يا به نيابت ذات از صفات باور داشتند، مردود مى دانند.
از نظر متكلمان اماميه ، هر چند معنا و مفهوم صفات خدا با ذات او متفاوت است ، اما ذات و كليهصفات ، داراى يك مصداق واحد هستند. به ديگر سخن ، صفات حق تعالى عين ذات اوست ويك حقيقت واحد بيش ‍ نيست .
درباره توحيد افعالى ، اشاعره به انحصار فاعليت در خداوند و معتزله به فاعليتمستقل انسان در افعال خويش معتقد بودند، ولى در مكتب اماميه اين دو نظريه به صراحتمورد ترديد و تكذيب قرار گرفته است ؛ زيرا از يك سو انسان درافعال خويش مؤ ثر بوده و افعال در واقع از آدمى صادر مى شود، و از سوى ديگر،قدرت انتخاب و تاءثيرگذارى انسان در طول فاعليت خداست (توضيح اين مطلب را درمبحث بعد خواهيم ديد).
2. اختيار و آزادى : اماميه ، برخلاف اشاعره ، به اختيار و آزادى انسان و تاءثيرگذارى اودر رفتار خويش اعتقاد دارد، الما اين اختيار هرگز به تفويض ‍ - كه اعتقاد معتزله است -نمى انجامد و وانهادگى انسان به خويش و بركنارى مشيت و اراده الهى از تاءثير ودخالت در امور انسان و جهان را نمى پذيرد. از اين ديدگاه . قدرت اختيار انسان درطول اختيار خداست و همان طور كه هستى انسان دائما از سوى پروردگار افاضه مى شود،قدرت اختيار و انجام كار را نيز به همان صورت از خداوند دريافت مى كند. اين گونهنيست كه خداوند قدرت انجام كار را به انسان واگذار و تفويض كند و از آن پس خودتوان تاءثير بر افعال انسان را نداشته باشد، بلكه چون مالكيت انسان نسبت بهتوانايى انجام كار، در طول مالكيت خداست ، خداوند نيز نسبت به اين قدرت مالكتر وقادرتر از انسان است . بنابراين بايد گفت كه قدرت اختيار انسان متوقف بر اجاره و مشيتالهى است و خدا هر لحظه كه بخواهد مى تواناصل قدرت را از انسان باز ستاند و يا از تاءثير آن در رخدادفعل جلوگيرى كند. اين مطلب در روايات شيعه و در گفتاراهل بيت و به صورت يك قاعده كلى بيان شده است و درباره آن سخن فراوان گفته اند:((لاجبر و لا تفويض ولكن امر بين الامرين ))(86). اين قاعده هماره يكى از امتيازاتكلامى شيعه به شمار مى آمده است .
يكى از ادله متكلمان اماميه در رد نظريه جبر، منافات داشتن اين نظريه باعدل الهى است ؛ زيرا مجبور كردن انسانها بر گناه و سپس مجازات آنها بهدليل ارتكاب آن ، كارى قبيح و ظالمانه است .(87) از اين رو، بحث اختيار و آزادى انساناز نظر شيعه همواره با نظريه عدل الهى پيوندى ناگسستنى و استوار داشته است .
3. عدل : متكلمان اماميه صفت عدل را به عنوان يكى از جامعترين صفاتفعل خدا در نظر گرفته اند و از اين رو بسيارى از مباحث مربوط بهافعال الهى را در ذيل اصل عدل مندرج مى ساخته اند. از نظر ايشان ،عدل الهى به معناى منزه بودن خدا از ارتكابافعال قبيح و اخلال به واجبات و لزوم انجام دادن كارهاى درست و نيكوست .(88) اماماشاعره معتقدند كه خداوند هر فعلى انجام دهد همانعدل است ؛ زيرا او مالك همه موجودات است و مالك در ملك خويش هرگونه كه بخواهد،تصرف مى كند.(89) متكلمان اماميه در رد اين سخن دلائلى آورده اند؛ از جمله گفته اند كهبرخى افعال به خودى خود عقلا قبيح و ظلم است ؛ از اين رو خداوند چنين كارى انجامنخواهد داد. براى نمونه مى توان به مجبور كردن انسانها به گناه و كيفر دادن آنها بهخاطر گناهان يا تكليف بمالايطاق اشاره كرد. البته اين موضوع نيز ريشه در يكى ازمباحث بحث انگيز كلامى ، يعنى مساءله حسن و قبحافعال دارد. در حقيقت تفسيرهاى گوناگون از مساءلهعدل الهى در بين متكلمان مسلمان ، به تلقى و برداشت آنان از حسن و قبح عقلى و شرعىباز مى گردد.
4. حسن و قبح افعال : نظريه اماميه در مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است :نخست آنكه خوبى و بدى به عنوان يكى از ويژگيهاىاعمال در نظر گرفته مى شود (كه از اين به حسن و قبح ذاتى ، درمقابل الهى ، تعبير مى شود) و ديگر آنكه عقل آدمى را بر درك خوبى و بدىاعمال توانا مى داند (كه از اين بح حسن و قبح عقلى ، درمقابل شرعى ، تعبير مى شود). با وجود اين ، اماميه معتقدند كه انسان بهدليل محدوديت عقل و آگاهى ، قادر نيست ارزش همهافعال را به درستى درك كند؛ نيازمند دين و شريعت است . اما اشاعره معتقدند كهافعال خود داراى خوبى و بدى نيستند و حتى اگر هم چنين مى بود،عقل آدمى از درك اين ويژگيها عاجز و ناتوان است . اماميه بر اساس نظريه خويش در حسنو قبح افعال ، مى كوشد تا افعالى را كه عقل ذاتا قبيح و ناشايسته مى داند، از خداوندمتعال سلب كند. اما اشاعره كه حسن و قبح ذاتى و عقلى راقبول ندارند، بر آن اند كه خدا هر كارى انجام دهد همانعدل و خوب است ، نه اينكه خداوند فعلى را كهعقل آن را ذاتا خوب و عدل مى داند، انجام خواهد داد.
5. رؤ يت خدا: اماميه معتقد است كه خداوند متعال به هيچ صورت ، در دنيا و آخرت با چشمقابل رؤ يت نيست ؛ زيرا ديده شدن از ويژگيهاى موجود مخلوق مادى يعنى جسم است .البته در احاديث امامان به نوع ديگرى از رؤ يت - رؤ يت قبلى - اشاره شده است كه تنهامردود نيست ، بلكه از آن به عنوان عالى ترين نوع معرفت آدمى نسبت به خدا ياد مى شود.اين مشاهده و رؤ يت نه تنها در آخرت حاصل مى شود، بلكه در همين دنيا نيز ممكن و ميسراست . آنگاه كه از امام على عليه السلام درباره رؤ يت پرسيده شد كه ايا پروردگارترا هنگام پرستش ديده اى آن حضرت فرمود: ((من كسى نيستم كه پروردگارى را كهنديده ام بپرسم ))، عرض كردند: چگونه او را ديده اى ؟ فرمود: ((ديدگان با ديدن اورا درك نكنند ولى دلها با حقايق ايمان او را مى بينند)).(90)
6. امامت : در بين مكاتب كلامى ، اماميه تنها گروهى هستند كه امامت را ازاصول دين به شمار مى آورند و بر آن تاءكيد وافر دارند. ديگر حوزه هاى كلامى با ايناعتقاد كه نصب امام بر مسلمان واجب است نه بر خداوند، امامت را يك تكليف شرعى ماانندديگر واجبات مى دانند و آن را از فروع دين مى شمارند.(91) امام اماميه ، امامت را ازاصول دين مى داند؛ زيرا امام را خداوند معين كرده است و نصب امام ، همچونارسال رسل ، يكى از وظايف خداوند در هدايت بندگان است . وظيفه مردم در اين ميان ، معرفتو شناسايى امام و بيعت با او و پيروى از آموزه ها و فرامين اوست . اين نكته را نيز بايدافزود كه مفهوم ((امت )) و ((امامت )) در تفكر شيعى به كلى با انگاره ديگران تفاوتدارد؛ به اعتقاد اماميه ، امامت صرفا يك رهبرى اجتماعى و حتى رهبرى دينى به معناى اجراىاحكام اسلامى نيست ، بلكه امامت ، رهبرى امت اسلام در همه شؤ ون حيات بشرى اعم از اعتقادى، عملى ، اخلاقى ، اجتماعى و سياسى است . از سوى ديگر، امام يك شخص ‍ و يا يكشخصيت عادى نيست كه مردم او را به ميل خويش برگزينند و او را بهحل و فصل امور عادى و روزمره بگمارند، بلكه امام فردى معصوم از گناه و خطاست ورسالت سنگين استمرار راه نبوت را بر دوش دارد. بنابراين امام در همه شؤ ون پيامبر،غير از تلقى وحى و شريعت ، جانشين اوست و از وظايف امام ، ابلاغ احكام و معارفى است كهپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دليل نبود شرايط در ابلاغ آنها توفيق نيافت .
امامت براى اماميه نه تنها يكى از مهمترين اصول اعتقادات است ، بلكه جايگاه اماميه را دربسيارى ديگر از عقايد روشن و مشخص مى سازد. يكى از ويژگيهاى امام ، مرجعيت دينى واعتقادى است و بديهى است كه شيعيان در مسائل اعتقادى خود از امامان و احاديث آنها كمك مىگيرند. به اين ترتيب امامت يك اعتقاد محورى و ويژگى اصلى اماميه است و ديگر عقايدممتاز اماميه به امامت باز مى گردد. از ديگر عقايد اماميه كه برگرفته از گفتار اماماناست ، مى توان از بداء، تقيه ، عذاب قبر، شفاعت و رجعت ، نام برد.
متكلمان اماميه  
در يك تقسيم بندى اوليه ، متكلمان برجسته اماميه را مى توان در دو طبقه اصلى جاى داد:طبقه اول متكلمان عصر حضورند كه غالبا از اصحاب امامان و تربيت يافتگان مستقيمايشان به شمار مى روند، و طبقه دوم كه متكلمان عصر غيبت هستند. البته متكلمان عصر غيبتبه طبقات متعددى تقسيم مى شوند هه بدون ترديد براى شناخت دقيقتر ديدگاههاى متكلمانشيعى ، بايد اين تقسيمات فرعى را پى گير كرد.
در اينجا به برخى از متكلمان اين دو دوره اشاره مى كنيم :
متكلمان نخستين 
1. هشام بن حكم (م 199 ه‍ ق ): او از شاگردان و اصحاب برجسته امام صادق عليه السلامو امام كاظم عليه السلام بود كه در مباحث كلامى به خصوص در موضوع امامت سر آمدشاگردان امام صادق عليه السلام به شمار مى رفت و امام او را در فن مناظره بر ديگرشاگردانش ترجيح مى داد و به او مى فرمود: ((امثال تو بايد با مردم گفتگو و مناظرهكنند.)) و نيز درباره او فرمود ((هشام با قلب و زبان و با دستش به ما كمك مىكند)).(92) و با متكلمان مشهور از فرقه هاى مختلف و به ويژه با معتزليان به مناظرهمى پرداخت و معمولا در بحث ، بر آنان پيروز مى شد. گفتگوى او با عمرو بن عبيد، از مؤسسان مكتب اعتزال ، در موضوع امامت مشهور است .(93) شايد بهدليل همين تسلط بر مناظره و غلبه او به مخالفان بود كه از سوى فرقه هاى رقيب مورداتهامات متعدد قرار گرفت و به دروغ او را قائل به تشبيه و تجسيم دانستند.(94) هشامدر علم كلام و فن مناظره تا آنجا شهرت يافت كه يحيى بن خالد بر مكى وزير مقتدرهارون الرشيد، او را به رياست و مقام داورى در مجالس مناظره متكلمان برگزيده . وىداراى آثار كلامى متعددى است ؛ از جمله آنها كتاب التوحيد، كتاب الامامة ، كتاب الجبر والقدر، كتاب الرد على الزنادقه ، كتاب الرد على المعتزله ، كتاب الرد على ارسطاطاليسفى التوحيد مى باشد.(95)
2. هشام بن سالم : از شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليهالسلام است . از پاره اى شواهد معلوم مى شوذد كه او به جهت تخصص در علم توحيدبيشتر در اين موضوع به بحث و مناظره پرداخته است .(96) او را مؤ لف كتابهايى ازجمله كتابى درباره معراج دانسته اند.(97)
3. محمد بن على بن نعمان معروف به مؤ منن الطاق : وى از اصحاب امام سجاد عليه السلامو امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام است . در مناظرات كلامى بسيار چيرهدست و حاضر جواب بود و مخارفانش به او شيطان الطاق مى گفتند. از جمله كتابهايش ،كتاب المعرفة ، كتاب الامة ، كتاب الرد على المعتزله فى امامةالمفضول است .(98)
4. قيس الماصر: علم كلام را از امام سجاد عليه السلام فرا گرفت . در مجلسى به همراههشام بن حكم ، هشام بن سالم ، مؤ من الطاق و حمران بن اعين در محضر امام صادق عليهالسلام با متكلم شامى به مناظره پرداخت و بر او غلبه كرد.(99)
5. زرارة بن اعين (م 150 ه‍ ق ): از اصحاب امام باقر عليه السلام و امام صادق عليهالسلام و امام كاظم عليه السلام و امام كاظم عليه السلام است . ابن نديم او رابزرگترين رجال شيعه از جهت فقه و كلام و حديث مى داند.(100) نجاشى او را فقيه ومتكلم و اديب و شيخ اماميه در زمان خويش معرفى مى كند و كتابهايى در استطاعت و جبر از اوبر مى شمارد.(101)
متكلمان ياد شده در قرن دوم هجرى مى زيسته اند. از ديگر متكلمان اماميه در اين قرن مىتوان از حمران بن اعين ، عيسى بن روضه ، على بناسماعيل (از نوادگان ميثم تمار صحابى مشهور امام على ) صحاك ، على بن حسين بن محمدالطائى ، حسن بن على بن يقطين ، حديد بن حكيم وفضال بن حسن بن فضال نام برد.(102)
البته در قرن سوم هجرى نيز متكلمان بسيارى از اصحاب ائمه مى زيسته اند و صاحبتاءليفات متعددى بوده اند. از ميان اين متكلمان ، تنها به ياد كردى ازفضل بن شاذان بسنده مى كنيم .(103)
6. فضل بن شاذان (م 260 ه‍ ق ) از اصحاب امام رضا عليه السلام و امام جواد عليهالسلام و امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام است و از متكلمان برجستهاماميه به شمار مى رود. ظاهرا او بيش از ديگران مطالب خود را به نگارش در مى آوردهكه در حدود 180 كتاب به او نسبت داده شده است .(104) از كتابهاى او كه تاكنون برجاى مانده است . كتاب معروف الايضاح است . اين كتاب در رد فرقه هاى كلامى مختلف بهرشته تحرير در آمده است كه به نقل و رد آراى آنان مى پردازد. بخشى از اين كتابدرباره قرآن و بخشى ديگر درباره رجعت است .(105)
متكلمان عصر غيبت  
با آغاز غيبت صغراى امام دوازدهم مهدى موعود (عج ) درسال 260 هجرى ، متكلمان شيعه از فيض حضور امام محروم مى شوند. بنابراين تماممتكلمانى كه از آن تاريخ تا كنون مى زيسته اند، از متكلمان عصر غيبت به شمار مى روند.
در اينجا تنها به مهمترين متكلمان كه بيشتر در قرن چهارم و پنجم مى زيسته اند اشاره اىمى كنيم . از آنجا كه تعدادى از متكلمان اين دوره از خاندان نوبختى هستند، لازم است نگاهىكوتاه به وضعيت اين خانواده هاى شيعى و امامى بودند كه متكلمان بسيارى از ميان آنهاظهور كردند. برخى از افراد اين خاندان از اصحاب و ياران امامان معصوم (عليهم السلام )بوده اند و حسين بن روح نوبختى به عنوان چهارمين و آخرين نايب امام دوازدهم در عصر غيبتصغرى برگزيده شد. نوبختيان از يك خانواده منجم ايرانى بودند كه در زمان امويانمسلمان شدند و بعدها به تشيع گراييدند. ايشان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقشبسزايى داشتند و خود از جمله به علم نجوم و فلسفه مشهور و معروف بودند. آشنايىآنها با فلسفه و انديشه هاى معتزلى سبب شد تا كلام اماميه رفته رفته از نظر عقلىپر رنگتر گردد و مفاهيم فلسفى و منطقى به كلام شيعه راه يابد. كتاب الياقوت كه درادامه به آن اشاره خواهيم كرد مؤ يد اين مطلب است (106) در اينجا ابتدا به سه تن ازمتكلمان امامى از اين خانواده خواهيم پرداخت :
1. ابوسهل نوبختى (237 - 311 ه‍ ق ) او را شيخ متكلمان شيعه و غير شيعه و ازبزرگان شيعه و رهبر اماميه دانسته اند و كتابهاى بسيارى از جمله چندين كتاب دربارهامامت به او نسبت داده اند.(107)
2. حسن بن موسى نوبختى (برادرزاده ابوسهل نوبختى ): نجاشى معتقد است كه او درزمان خويش و در سالهاى 300 هجرى بر ديگر متكلمان فضيلت و برترى داشته است وحدود 40 كتاب از تاءليفات او در مباحث علمى و فلسفى و كلامى را نام مى برد.(108)از جمله تاءليفات او، كه به دست ما رسيده است ، كتاب معروف فرق الشيعه است كه ازمهمترين و قديمى ترين كتابها در موضوع ملل ونحل و در بيان تاريخ انديشه هاى شيعه است . او در اين كتاب به معرفى فرقه هاىمختلف شيعه مى پردازد و در آن به تفصيل از ظهور آرا و عقايد گوناگون شيعيان بحثمى كند.
3. ابو اسحق ابراهيم بن نوبخت : از متكلمان بزرگ اماميه و مؤ لف كتاب الياقوت است .اين كتاب يكى از يادگارهاى بر جاى مانده از نوبختيان و از قديمى ترين كتابهاىكلامى موجود اماميه است . او در اين كتاب شايد براى نخستين بار، مفاهيم فلسفى مانندجوهر، عرض ، تسلسل و تقسيم موجود به واجب و ممكن واستدلال به برهان وجوب و امكان را مورد بحث قرار مى دهد. علامه حلى شرحى بر اينكتاب نگاشته است كه در حوزه هاى علميه به عنوان يك متن كلامى تدريس مى شده است.(109)
4.محمد بن عبدالرحمن بن قبه معروف به ابن قبه : ابن نديم او را از متكلمان زبر دستشيعه دانسته است .(110) نجاشى معتقد است كه ابن قبه نخست پيرو مكتباعتزال بود، ولى بعدها به مكتب اماميه گراييد. به اعتقاد همه او متكلمى توانمند و بلندمرتبه بوده است و كتابهايى در باره امامت و رد بر معتزليانى مانند ابوالقاسم بلخى وابو على جبايى و نيز رد بر زيديه ، به رشته تحرير در آورده است .(111)
5. شيخ صدوق (م 381 ه‍ ق ) از شخصيتهاى برجسته اماميه و استاد شيخ مفيد بزرگترينمتكلم اماميه است . شهرت او بيشتر در علم حديث است و كتابهاى روايى بسيارى را تاءليفكرده است ؛ از جمله مى توان به من لايحضره الفقيه ، يكى از كتابهاى چهارگانه اصلىو معتبر اماميه اشاره كرد. نجاشى او را شيخ و فقيه شيعه اماميه معرفى كرده و فهرستمفصلى از آثار او را ذكر كرده است .(112) شهرت صدوق در علم كلام بيشتر بهدليل كتابهاى حديثى بسيارى است كه در موضوعات كلامى و اعتقادى تاءليف كرده است .وى هر چند در بحث و استدلال بسيار چيره دست بود، اما بنا به روش خاص خود بيشتر برنصوص دينى تاءكيد مى ورزيد. او حتى در كتاب الاعتقادات كه به تبيين و تنسيق عقايداماميه پرداخته است ، عبارات خود را به دقت از الفاظ قرآن و احاديث برگزيده است .كتاب التوحيد او جامع عقايد اصلى و مهم اماميه است و از مهمترين منابع كلام اماميه بهشمار مى رود، و از او مناظره هايى در موضوع امامتنقل شده است .(113) روش ‍ شيخ صدوق از جهتى درمقابل روش متكلمان نوبختى است ؛ به اين معنا كه نوبختيان سعى مى كردند تا از مباحثفلسفى در علم كلام سود جويند و نقش عقل را در عقايد تقويت كنند، در حالى كه شيخصدوق سعى مى كند بيشتر از نقل و نصوص دينى بهره گيرد. مقايسه اى بين مطالبكتاب الياقوت و الاعتقادات ، اين مطلب را به خوبى نمايان مى سازد.
6. شيخ مفيد (336 - 413 ه‍ ق ) ابن نديم كه معاصر اوست وى را رئيس ‍ متكلمان شيعه درعصر خويش و مقدم بر ديگران معرفى مى كند.(114) سيد مرتضى و شيخ طوسى ازجمله شاگردان بسيار او در علم كلام و فقه به شمار مى آيند. مفيد مؤ لف كتابهاىبسيارى است كه بيشتر آنها در موضوعات كلامى است . (115) از مهمترين كتابهاىكلامى او اوائل المقالات است . چنان كه خود در مقدمه كتاب آورده است ، منظور شيخ ازتاءليف اوائل ، بيان تفاوتها و تمايزهاى شيعه و معتزله و نيز بيان نقطه اشتراك او باآراى نوبختيان است . او با احاطه بر ابعاد گوناگون مكتب تشيع ، توانسته است بهاختصار آرا و عقايد شيعه اماميه را به خوانندگان ارائه كند.(116)
تفكر كلامى مفيد را از جهت توجه به عقل و نقل مى توان حد وسط ميان روش متكلماننوبختى و شيخ صدوق ارزيابى كرد. در حالى كه نوبختيان در مباحث كلامىعقل را اصل و اساس مى دانستند و به استقلالعقل در شناخت حقايق دين باور داشتند و شيخ صدوق بر قرآن و احاديثاهل بيت عليه السلام تكيه مى كرد، شيخ مفيد سعى مى كند تا بر هر دو منبع تاءكيد كند.او تصريح مى كند كه هر چند خرد آدمى با استدلال مى تواند به حقايق دينى راه يابد،اما وحى راه را بر عقل مى گشايد و كيفيت خردورزى را به او مى آموزد، از اين روعقل محتاج قرآن و احاديث است و به اصطلاح سمع برعقل مقدم است .(117)
7. سيد مرتضى علم الهدى (355 - 436 ه‍ ق ) او از بزرگترين متكلمان اماميه و استاد شيخطوسى است . تاءليفات او به بيش از صد رساله و كتاب مى رسد كه برخى از آنها باعنوان رسائل الشريف المرتضى تاكنون در چهار مجلد منتشر شده است .(118)
سيد مرتضى كلام اماميه را بيش از شيخ مفيد به جانب عقلانيت كشاند. او تقدم سمع برعقل را كه شيخ مفيد به آن معتقد بود، رد كرد(119) و بر آن شد كهعقل مستقلا و بى نياز از وحى مى تواند دست كماصول و اركان انديشه دينى را به دست آورد.
8. شيخ طوسى (م 260 ه‍ ق ): مؤ سس حوزه علميه نجف اشرف و از بزرگان شيعه و جامععلوم مختلف اسلامى و از جمله علم كلام بوده است . دو مجموعه گرانسنگ روايى او، يعنىتهذيب الاحكام و الاستبصار، از چهار كتاب اصلى حديث اماميه به شمار مى آيد. مهمترينكتابهاى كلامى او تمهيدالاصول است كه شرحى بر بخش نظرى رسالهجمل العلم و العمل سيد مرتضى است .(120) شيخ طوسى روش عقلانى سيد مرتضى راتكميل كرد و كلام عقلى شيعه را به كمال رساند.
متكلمان شيعه پس از شيخ طوسى تنها به شرح و بسط آراى پيشينيان برخاستند و عملاچيزى بر آن نيفزودند. تنها در قرن هفتم هجرى بود كه با ظهور خواجه نصيرالدينطوسى كلام شيعه دچار تحولى ديگر شد و راهى نو در پيش گرفت .
9. خواجه نصير الدين طوسى (م 672 ه‍ ق ): در مين متكلمان دوره غيبت او بيش از ديگران بركلام اماميه به معناى امروزين آن تاءثير داشته است . اهميت خواجه بيشتر از آن روست كهوى بيش از همه به عقايد شيعه رنگ فلسفى داد و مباحث فلسفى را وارد كلام كرد. او باتاءليف كتاب تجريدالاعتقاد يكى از مهمترين كتابهاى كلامى شيعه را آفريد و ديگران رابه پيروى از سبك عقلى خود رهنمون ساخت . اين كتاب از همان زمان تا كنون ، مهمترين متندرسى كلام در حوزه هاى شيعه و مورد توجه متكلمان شيعى و سنى بوده است . اهميت اينكتاب را از استقبال فراوان دانشمندان مذاهب گوناگون در نگارش شرح و حواشى بر آنمى توان دريافت ؛ از جمله كشف المراد اثر علامه حلى و شرح تجريدالعقايد نوشتهقوشجى (اشعرى مذهب ) قابل ذكر مى باشد.
10. علامه حلى (648 - 726 ه‍ ق ): او جامع علوم عقلى و نقلى بود و در هوش و استعداد وجامعيت و فراوانى آثار و تاءليفاتى زبانزد عام و خاص ‍ بود. وى بى ترديد در علومعقلى مانند منطق ، رياضيات و فلسفه صاحب نظر بود و از متكلمان برجسته اماميه بهشمار مى آيد. علامه حلى در علوم عقلى شاگرد خواجه نصيرالدين طوسى و ادامه دهنده سنتفكرى او در كلام شيعى است .
پس از علامه حلى نيز متكلمان برجسته اى مانند علامه مجلسى ، فيض ‍ كاشانى و ملاعبدالرزاق لاهيجى ظهور كردند و هر يك آثار متعددى در كلام اماميه آفريدند.
به اين ترتيب كلام شيعه سه مرحله متوالى را پشت سر گذاشته است كه در هر دوره بهتدريج بر جنبه هاى عقلانى آن افزوده شده و به علوم فلسفى نزديكتر گشته است . دردوره اول ، كلام شيعه بيشتر بر نصوص دينى و كلام امامان شيعه تكيه داشت وعقل در خدمت تبيين معارف وحى و دفاع از حقانيت آن در برابر نظريات رقيب بود. در دورهدوم كه با آغاز عصر غيبت و ظهور متكلمان نوبختى مقارن است ، مايه هاى عقلانى كلام شيعهافزايش ‍ يافت و در انديشه هاى بزرگانى ، مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخطوسى كاملا پخته و پرورده گشت و نظام و سامان منطقى خويش را بازيافت . با ظهورخواجه نصيرالدين طوسى كلام شيعه با فلسفه مشاء در هم آميخت ، هر چند تا رسيدن بهيك كلام فلسفى كه به دست صدرالمتاءلهين و شاگردان او صورت گرفت ، هنوز راهدرازى در پيش داشت . در اين دوره ، هر چند عقل گرايى فلسفى عملا بر كلام شيعه سايهانداخت ، اما نبايد پنداشت كه ديگر گرايشها به كلى به سردى و خاموشى گراييد.
كلام شيعه حتى در قرنهاى اخير شاهد گرايشهاى نص گرايانه وعقل گرايى معتدل بوده است و در عصر حاضر اين رويارويى همچنان ادامه دارد. اگر درنظر آوريم كه در دوران معاصر تمايلات علمى و تجربى و فلسفه مغرب زمين انديشههاى كلامى را گاه و بى گاه تحت تاءثير قرار داده است ،، وجود اختلاف و چند گونگىدر كلام نوين اسلامى بيشتر نمايان مى شود.
چكيده  
1. معناى لغوى امام و شيعه متمم يكديگرند، شيعه به معنى پيروان است و امام كسى است ازاو پيروى مى شود اماميه يا شيعه اثنى عشريه اصطلاحا به كسانى گفته مى شود كهگذشته از اعتقاد به امامت بلافصل على عليه السلام پس از او حسين بن على عليه السلامو حسين بن على عليه السلام و نه فرزند ايشان كه آخرين آنها مهدى موعود (عج ) است بهامامت مى پذيرند.
2. فرق اسلامى ، چون معتزله ، اشاعره ، خوارج و مرجئه ، غالبا در واكنش به حوادثاعتقادى و سياسى برخى دوره ها و به صورت انفعالى پيدا مى شدند ولى پيدايش اماميهاين گونه نبوده است . جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله از زمان خود حضرت ، دستكم براى عده اى از اصحاب مشخص بودند كه از علوم و اسرار پيامبر بهره خاص گرفتهبودند و اين علوم و اسرار سينه به سينه در آنهاانتقال پيدا كرده بود، لكن به جهت اختناق موجود در بعضى دوره ها فرصت بروز و ظهوربه صورت گروهى منسجم را نيافتند تا اينكه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليهالسلام با اندك فرصتى كه يافتند توانستند در كنار فقه شيعه ، كلام اماميه را همبنيان نهند و متكلمان برجسته اى را تربيت كنند.
3. كلام اماميه نه با عقل گريزى اصحاب حديث و حنابله موافق بود و نه باعقل گرايى افراطى معتزله همراهى داشت چه اينكه با جمودگرايى اشعرى و ناديدهگرفتن نقش تعقل در كشف عقايد سرآشتى نداشت . منابع معارف شيعه عبارت بودند ازقران سنت پيامبر و اهل بيت و همچنين عقل . متكلمان اماميه گذشته از استفاده از مستقلات عقلى ،با اجتهاد عقلى معارف قرآن و سنت را استنباط مى كردند و بهجدال احسن با مخالفان مى پرداختند.
4. پنج اصل توحيد، عدل ، نبوت ، امامت و معاد به عنواناصول عقايد اماميه معرفى شده است . دو اصل توحيد وعدل در اين ميان اهميت بيشترى دارد و تفسير خاص اماميه و معتزله از اين دواصل ، آنها را از ديگر فرق كلامى جدا كرده است .اصل امامت هم مختص اماميه بوده كه آنها را از بقيه و حتى معتزله جدا نموده است .
5. اماميه در مورد توحيد صفاتى معتقدند كه صفات را زايد بر ذات متغايرند لكن مصداقاواحد هستند، برخلاف معتقدند كه صفات را زايد بر ذات مى دانند و يا معتزله كه بهنيابت ذات از صفات قائلند. در مورد توحيد افعالى هم نظر اشاعره مبنى بر انحصارفاعليت در خدا و نظر معتزله مبنى بر فاعليتمستقل انسان از سوى اماميه رد شده است . اختيار و آزادى انسان هرگز به تفويض معتزلهنمى انجامد بلكه قدرت اختيار انسان متوقف بر اجازه الهى است .
عدل در نزد اماميه به معناى منزه بودن خداوند از ارتكابافعال قبيح و لزوم انجام كارهاى نيكوست . آنان سخن اشاعره مبنى بر اينكهعدل همان فعلى است كه خدا انجام مى دهد (ولو قبيح ) با دلايلى رد مى كنند. نظريه اماميهدر مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است . نخست آنكه حسن و قبح ، ذاتىافعال است و ديگر آنكه عقل آدمى قادر بر درك اين حسن و قبح است ، البته در برخى مواردبراى شناخت حسن و قبح افعال محتاج دين و شريعت است . بر همين اساس اماميه افعالى راكه عقلا قبيح انداز خداى متعال سلب مى كنند.
7. اماميه معتقد است خداى متعال به هيچ صورت در دنيا و آخرت با چشمقابل رؤ يت نيست . البته رؤ يت قلبى كه در روايات آمده نه تنها مردود نيست بلكه عالىترين نوع معرفت آدمى نسبت به خداوند است و چه بسا كه اين رؤ يت در همين دنيا هم ميسرباشد.
8. در ميان مكاتب كلامى ، اماميه تنها گروهى است كه امامت را ازاصول دين مى شمارد و بر آن تاءكيد دارد. بنابر نظر اماميه ،
امام را خداوند تعيين مى كند و مردم مى بايد امام زمان خود را بشناسند و با او بيعت كنند.امامت رهبرى امت اسلامى در همه شؤ ون حيات بشرى اعم از اعتقادى ، علمى ، اخلاقى ،سياسى و اجتماعى است و امام فردى معصوم از خطا و گناه است .
9. متكلمان برجسته اماميه از يك نظر به دو گروه تقسيم مى شوند: متكلمان عصر حضوركه از اصحاب ائمه اند و متكلمان عصر غيبت . برخى از متكلمان عصر حضور عبارت اند از:1. هشام بن حكم ، شاگرد برجسته امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام كهسرآمد شاگردان آن حضرت در مباحث كلامى بوده و داراى آثار كلامى متعددى است ؛ 2. هشامبن سالم . شاگردان امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام ؛ 3. محمد بن علىبن نعمان معروف به مؤ من الطاق كه از اصحاب امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليهالسلام و امام صادق عليه السلام است ؛ 4. قيس ‍ الماصر؛ 5. زرارة بن اعين : از اصحابامام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام كه برخى اورا از بزرگترين رجال شيعه مى دانند. متكلمان ياد شده در قرن دوم هجرى مى زيسته اند.در قرن سوم هم متكلمان بسيارى بوده اند كه از جمله آنهافضل بن شاذان است كه از اصحاب امام رضا عليه السلام ، امام جواد عليه السلام و امامهادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام است . كتاب معروف الايضاح كه در ردفرقه هاى مختلف كلامى است مربوط به اوست .
10. مهمترين متكلمان عصر غيبت مربوط به قرن 4 و 5 است كه تعدادى از آنها از خانداننوبختى اند. خاندان نوبختى از مهمترين خانواده هاى شيعى بوده اند كه برخى از آنهاياران امام معصوم عليه السلام بوده اند از جمله حسين بن روح نوبختى كه آخرين نايبخاص امام دوازدهم عليه السلام بوده است . اين خاندان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقشبه سزايى داشتند و به جهت آشنايى با فلسفه ، مفاهيم فلسفى را در كلام اماميه واردكردند. ابوسهل نوبختى ، حسن بن موسى نوبختى (صاحب كتاب فرق الشيعه ) وابواسحق ابراهيم بن نوبخت (صاحب كتاب الياقوت ) از جمله متكلمان اماميه منسوب به اينخاندان هستند.
11. يكى از شخصيتهاى برجسته اماميه شيخ صدوق صاحب كتاب من لايحضره الفقيه است. وى در كتب خويش بيشتر بر نصوص دينى تاءكيد ورزيده است . كتاب التوحيد شيخصدوق جامع عقايد اصلى و مهم اماميه است .
روش شيخ صدوق از جهتى در مقابل روش متكلمان نوبختى است . نوبختيان سعى مى كردنداز مباحث فلسفى و عقلى در كلام سود جويند و شيخ صدوق بيشتر از نصوص دينى بهرهمى جست . مقايسه كتاب الياقوت و الاعتقادات اين مطلب را روشن مى سازد.
12. شيخ مفيد از ديگر متكلمان مشهور اماميه است كه سيد مرتضى و شيخ طوسى ازشاگردان او محسوب مى شوند. مهمترين كتاب كلامى وىاوائل المقالات است . تفكر كلامى مفيد از جهت توجه بهعقل و نقل حد وسط ميان روشن متكلمان نوبختى و شيخ صدوق محسوب مى شود. سيدمرتضى متكلم ديگر اماميه پس از شيخ مفيد كلام اماميه را بيشتر به جانب عقلانيت كشاند.شيخ طوسى كه داراى دو مجموعه هاى تهذيب الاحكام و الاستبصار است در زمينه كلامى كتابتمهيدالاصول را نگاشته و روش ‍ عقلانى سيد مرتضى راتكميل كرده است و متكلمان شيعى پس از او تنها به شرح و بسط آراى سلف پرداختند تادر قرن هفتم با ظهور خواجه نصير الدين طوسى كلام شيعه دچار تحولى ديگر شد.
13. خواجه نصير الدين طوسى در ميان متكلمان دوره غيبت بيش از ديگران بر كلام اماميهتاءثير گذارده است . او بيش از همه به عقايد شيعه رنگ فلسفى داد و با تاءليف كتابتجريد الاعتقاد يكى از مهمترين كتابهاى كلامى شيعه را آفريد. اهميت اين كتاب را ازشروحى كه بر آن نوشته شده مى توان يافت .
علامه حلى كه جامع علوم عقلى و نقلى بود شرح كشف المراد را بر تجريد خواجه نگاشت وپس از وى هم متكلمان برجسته اى چون علامه مجلسى ، فيض كاشانى و ملاعبدالرزاقلاهيجى آثار ديگرى را در كلام اماميه آفريدند.
14. كلام شيعه در سه مرحله متوالى ، به تدريج بر جنبه عقلانى آن افزوده شد و بهعلوم فلسفى نزديكتر شد. در دوره نخست تاءكيد بيشتر بر نصوص ‍ دينى و كلام ائمهبود و عقل در خدمت تبيين معارف وحى و دفاع از حقانيت و عقلانيت آن بود. در دوره دوم مايههاى عقلانى كلام شيعه افزايش يافت . در نهايت با ظهور خواجه طوسى كلام شيعه بافلسفه مشاء در آميخت . كلام شيعه در قرنهاى اخير هم شاهد گرايشهاى نص گرايانه وعقل گرايى معتدل بوده است و اين رويارويى همچنان ادامه دارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation