بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام زمان (ع ), عبداللّه صالحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40DAST01 -
     40DAST02 -
     40DAST03 -
     40DAST04 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خبر از درون ميهمان مسافر و پذيرائى
يكى از بزرگان شيعه معروف به ابومحمّد، عيسى بن مهدى جوهرى حكايت كند:
در سال 268 شنيدم كه حضرت مهدى ، امام زمانعجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف از عراق به سوى مدينه طيّبه كوچ نموده است .
من نيز به قصد زيارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مكّه معظّمه شدم ، به اميد آن كه بتوانممولايم امام زمان (عجّ) را زيارت و ملاقات كنم ، چون به روستاى صِريا رسيدم ، بسيارخسته و بى حال گشتم و ميل خوردن ماهى با ماست و خرما پيدا كردم كه چيزى همراه نداشتمو به هر شكلى بود خودم را به مدينه رساندم .
موقعى كه با دوستانم برخورد كردم ، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و بهساختمانى راهنمائى كردند كه حضرت در آن جا ساكن شده بود، نزديك آن ساختمان رفتمو منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسيد، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز،مشغول دعا و راز و نياز با خداى خود شدم كه بتوانم مولايم را زيارت كنم .
ناگهان غلامى از ساختمان بيرون آمد و با صداى بلند گفت : اى عيسى بن مهدى جوهرى !وارد ساختمان بشو، پس بسيار خوشحال شدم و با گفتن : لا إله إلاّ اللّه و تكبير و حمد وستايش خداوند، داخل منزل رفتم .
وقتى به درون ساختمان رسيدم ، سفره اى را گسترده ديدم ، غلام مرا كنار آن سفره برد ونشاند و گفت : مولايت فرموده است : از اين غذاها آنچهميل دارى تناول كن .
با خود گفتم : چگونه غذا بخورم و حال آن كه هنوز مولايم را نديده ام ، ناگهان صدائىرا شنيدم : اى عيسى ! از غذاهاى ما آنچه را اشتهاء كرده اى ،ميل كن و مرا خواهى ديد.
نگاهى بر سفره كردم ، ديدم همان چيزهائى است كه اشتهاء كرده بودم ، با خود گفتم :چگونه از درون من آگاهى يافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن كه به زبان بياورم ،برايم آورده شده است ؟!
در همين لحظه صدائى شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! نسبت به مااءهل بيت عصمت و طهارت در خود شكّ و ترديد راه مده ، ما به هر چيزى آشنا و آگاه هستيم .
با شنيدن اين سخن گريان شدم و از افكار خود توبه كردم ومشغول خوردن ماهى و ماست با خرما گشتم و هر چه مى خوردم ، از غذا كم نمى شد؛ و چوندر عمرم غذائى به آن لذيذى نديده و نخورده بودم ، بسيارتناول كردم و با خود گفتم : ديگر كافى است ، زشت است بيش از اين بخورم و خجالتكشيدم .
نيز سخنى را شنيدم كه فرمود: اى عيسى ! خجالت نكش و آنچه كهميل دارى تناول كن ، اين غذاى بهشتى است و دست انسان به آن نخورده است ، پس مقدارىديگر ميل كردم و عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! كافى است ، سير شدم .
صدائى ديگر را شنيدم : اكنون به نزد ما بيا.
هنگامى كه خواستم حركت كنم ، با خود گفتم : آيا با دست هاى نشسته نزد مولايم بروم !؟
حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاى بهشتى باقى نمىماند و نيازى به شستن نيست .
پس برخاستم و نزديك محلّى كه صدا از آن جا به گوشم مى رسيد، رفتم .
ناگهان شخصى نورانى و عظيم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آنحضرت شدم ؛ در همين لحظه فرمود: چه شده است كه شما توان ديدن مرا نداريد؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه ديدى با خبر گردان و بگو: درباره ما شكّ نكنند.
گفتم : برايم دعا كن تا ثابت قدم و با ايمان بمانم ، فرمود: اگر ثابت قدم و با ايماننمى بودى ، اين جا نمى آمدى و مرا نمى ديدى .(54)
نابودى آثار ظالمان و قتل مخالفان بعد از بيان حجّت
يكى از اصحاب و شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام ، به ناممفضّل ، از آن حضرت سؤال نمود:
هنگامى كه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه ظهور نمايد با ساختمان كعبه چه خواهد كرد؟
حضرت در پاسخ فرمود: ساختمان كعبه را به همان حالت اوّليه اش كه حضرت آدم عليهالسلام بنا كرد و حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام آن راتكميل و تعمير كردند، در خواهد آورد.
و تمام آثار و نشانه هاى سلاطين و ظالمين در مكّه ، مدينه و عراق را تخريب و نابود مىگرداند.
سپس در جواب اين سؤال كه امام زمان (عجّ) با اهالى مكّه چه برخوردى خواهد داشت ؟
فرمود: اءهالى مكّه را موعظه و ارشاد مى نمايد و چون اظهار تبعيّت و همدلى كنند، كارىبه آن ها نخواهد داشت و هنگامى كه عازم مدينه گردد، شخصى را در مكّه جانشين خود قراردهد.
وليكن وقتى حضرت از مكّه خارج شود، مردم شورش كنند و نماينده حضرت را بهقتل برسانند و به ناچار حضرت به مكّه باز مى گردد و اءهالى نزد او آيند و با حالتگريه و زارى اظهار ندامت كنند و گويند: اى مهدىآل محمّد! (صلوات اللّه عليهم ) ما توبه كرديم ، ما را ببخش و مورد عفو قرار بده .
پس حضرت آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله دوّم اهالى مكّه را موعظه و نصيحت مىفرمايد و شخص ديگرى را به عنوان جانشين خود منصوب مى گرداند و به قصد مدينهحركت مى نمايد.
بار ديگر اءهالى مكّه شورش كنند و جانشين حضرت را بهقتل رسانند، و حضرت با شنيدن اين خبر به مكّه باز گردد، و اءهالى مكّه نيز با حالتگريه و شيون حضور امام زمان عليه السلام آيند و گويند: اى مهدىآل محمّد! (صلوات اللّه عليهم ) ما بيچاره شديم و فريب خورديم ، اكنون پشيمان هستيم ،توبه ما را بپذير، شما اهل بيت رحمت و محبّت هستيد.
حضرت اين بار نيز آن ها را مورد عفو قرار مى دهد و در مرحله سوّم نيز آن ها را موعظه وارشاد مى فرمايد و هشدار مى دهد كه چنانچه تكرار كنند، ديگرقابل بخشش نيستند؛ و سپس شخص ديگرى را به عنوان خليفه و جانشين خود قرار مى دهد وبه سوى شهر مدينه حركت مى نمايد.
ولى متاءسّفانه باز هم اهالى مكّه شورش كنند و نماينده آن حضرت را بهقتل رسانند.
هنگامى كه مجدّدا حضرت ، از قتل نماينده اش با خبر شود، تمام انصار و لشكر خود رادستور دهد تا به مكّه برگردند و تمام اهالى آن ديار را به هلاكت رسانند؛ چون تبهكاران عذرى براى نجات خود باقى نگذاشتند؛ و همه به هلاكت خواهند رسيد مگر آنافرادى را كه آثار سيماى ايمان و خلوص در چهره شان مشاهده گردد.
مفضّل در ادامه پرسش هاى خويش ، مطرح نمود:منزل و ماءواى حضرت مهدى موعود صلوات اللّه عليه ؛ و نيز محلّ تجمّع مؤمنين در كجاخواهد بود؟
امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود: محلّ حكومت و رياست امام زمان عليه السلام درشهر كوفه خواهد بود، و مسجد كوفه جايگاه قضاوت و حلّ وفصل امور قرار مى گيرد، و مسجد سهله ، محلّ جمع آورى بيتالمال و تقسيم در بين نيازمندان مى باشد.(55)
زيارت امام حسين (ع ) و همراهى با يكى از مخالفين
يكى از مشايخ و بزرگان طايفه زيديّه به نام اءبوسوره محمّد بن حسين تميمى حكايتكند:
روزى از كوفه به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام حركت كردم ، وقتى وارد حرممطهّر شدم ، موقع نماز عشاء فرا رسيد.
خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم ، جوانى خوش ‍ سيما(56)پالتوئى پوشيده و قبل از من شروع به خواندن نماز نمود و نيزقبل از من به پايان رسانيد.
چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم ، پس رو به من نمود واظهار داشت : مقصد تو كوفه است به همان سمت روانه شو و برو.
و من طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم و آن جوان راه خشكى را انتخاب نمود.
وقتى جوان از من جدا شد، بسيار تاءسّف خوردم و ناراحت شدم بر اين كه چرا از يكديگرجدا شديم ، برگشتم تا همراه او باشم .
پس مجدّدا رو به من نمود و فرمود: همراه من بيا.
پس با يكديگر حركت كرديم تا به قلعه مسنّات رسيديم و در آن جا استراحت نموده ؛ وسپس به سوى نجف روانه شديم و چون به تپّه خندق رسيديم ، فرمود: اى ابوسوره !تو در وضعيّت سختى به سر مى برى و از جهت تاءمين زندگى خانواده ات در مضيقه مىباشى ، براى آن كه از سختى نجات يابى ، برو به سمتمنزل ابوطاهر رازى و چون به منزل او برسى ، از خانه اش در حالتى بيرون مى آيد كهدست هايش آلوده به خون گوسفند قربانى شده است .
به او بگو: جوانى با اين اوصاف پيام داد كه آن كيسه دينارهائى را كه پائين تختخوابت پنهان و دفن كرده اى ، تحويل من بدهى .
ابوسوره گويد: هنگامى كه وارد كوفه شدم ، به سوىمنزل ابوطاهر روانه شده و او را با دست هاى خون آلود مشاهده كردم ؛ و پيام حضرت رابرايش ‍ بازگو كردم .
گفت : حتما دستور او اجراء مى گردد، چون واجب الا طاعه است و كيسه اى را آورد وتحويل من داد.(57)
راهنمائى و كمك به حاجى اسدآبادىِ گم گشته
محدّثين و تاريخ ‌نويسان شيعه و سنّى در كتاب هاى مختلف ، بهنقل از شخصى به نام راشد همدانى از اهالى اسدآباد حكايت كنند:
پس از انجام مراسم حجّ خانه خدا، به سمت ديار خود مراجعت كردم و در بين مسير، راه را گمكرده و سرگردان شدم تا آن كه به سرزمينى سبز و خرّم رسيدم ؛ خاك آن بسيار معطّربود.
خيمه هاى متعدّدى در آن مشاهده كردم ، نزديك رفته و دو نفر پيشخدمت را ديدم ، آن دو خادمبه من گفتند: در محلّ خوبى وارد شده اى ، همين جا بنشين .
سپس يكى از آن دو نفر، وارد خيمه اى شد و بعد از گذشت لحظاتى بيرون آمد و گفت :وارد شو، حضرت اجازه فرمود.
همين كه داخل آن خيمه شدم ، جوانى را ديدم كه نشسته است و شمشير بزرگى را بالاىسرش نصب كرده بودند، پس سلام كردم .
جواب سلام مرا داد و فرمود: آيا مرا مى شناسى ؟
عرض كردم : خير، تاكنون شما را نديده ام .
اظهار داشت : من قائم آل محمّد هستم ، من آن كسى هستم كه در آخر الزّمان به همراه اين شمشيرخروج مى كنم و جهان را پر از عدل و داد مى نمايم و ظلم و ستم را نابود مى سازم .
هنگامى كه اين سخنان را شنيدم ، روى زمين افتادم و در مقابلش تعظيم كردم .
فرمود: بلند شو، براى من سجده نكن ، چون كه براى غير خداوندمتعال نبايد سجده كرد، تو راشد همدانى هستى كه راه را گم كرده اى ، آيامايل هستى به خانواده و ديار خود بازگردى ؟
عرض كردم : بلى .
بعد از آن بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم كه چگونه و از كجا مرا مى شناسد ونام مرا مى داند!!
سپس آن حضرت كيسه اى را به من لطف نمود و به خادم خود اشاره اى كرد.
پس به همراه خادم چند قدمى راه رفتيم ، ناگهان اسدآباد را مشاهده كردم و خادم حضرت بااظهار محبّت گفت : اى راشد! اين ديار شما اسدآباد است ، برو در پناه خداوند.
سپس خادم از چشم من ناپديد گشت و او را نديدم ، وقتى واردمنزل شدم ، كيسه را باز كردم در آن پنجاه دينار بود و با آن دينارها خداوند بركت وتوسعه عجيبى در زندگى ما عطا نمود.(58)
تقسيم عادلانه و حكم بر حقايق مذاهب
مرحوم شيخ صدوق و بعضى ديگر از بزرگان رضوان اللّه عليهم بهنقل از جابر جعفى - كه يكى از روات حديث و از اصحاب امام باقر عليه السلام است -حكايت كنند:
روزى در محضر شريف آن حضرت بودم ، شخصى وارد شد و مبلغ پانصد درهمتحويل امام عليه السلام داد و گفت : اين زكات اموالم مى باشد، در هر راهى كه مصلحت مىدانى مصرف نما.
حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: خودت آن ها را بردار و بين همسايگان وخويشانى كه محتاج هستند، تقسيم كن .
سپس افزود: هنگامى كه قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) قيام نمايد، بيتالمال را بين مستحقّين و افراد جامعه به طور تساوى و عادلانه تقسيم مى نمايد و تفاوتىبين افراد نمى گذارد، در آن زمان هركس از آن امام بر حقّ اطاعت كند، از خداوندمتعال فرمان برده است ؛ و هر كه او را نافرمانى و مخالت كند، خداى سبحان را معصيتكرده است .
و در ادامه فرمايش خود، فرمود: علّت آن كه به آن حضرت ، مهدى گفته اند، به آن جهتاست كه جامعه را به سمت واقعيّات و حقايق هدايت مى نمايد.
و سپس افزود: همين كه آن حضرت - يعنى ؛ امام زمانعجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف - ظهور و قيام كند، كتاب هاى آسمانى همانند تورات وغيره را از غارى در سرزمين انگلستان بيرون مى آورد واهل تورات را به وسيله محتواى تورات و اهلانجيل را به وسيله آن و اءهل زبور و اءهل فرقان را به وسيله حقايق نهفته در كتاب هايشانهدايت و ارشاد مى فرمايد.
تمام ثروتهاى دنيا در اختيارش قرار خواهد گرفت ، تمام ذخائر و گنج هاى زير زمينآشكار و در اختيار آن حضرت مى باشد.
در آن هنگام خواهد فرمود: آنچه كه به وسيله قطع صله رحم ، ظلم ، و ستم و ارتكاب گناهو معصيت از شما پنهان شده بود و محروم گشته بوديد، اكنون ظاهر گشته و در اختيار شماقرار گرفته است ؛ و به هر كسى به مقدار نيازش ‍ عطا خواهد نمود.
امام باقر عليه السلام در پايان فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده است :مهدى موعود از اهل بيت من مى باشد و هم نام من خواهد بود، دين من به وسيله او محفوظ مىماند، و او سنّت هاى مرا اجراء خواهد كرد و دنيا را پُر ازعدل و داد مى نمايد.(59)
مهمان نوازى و هدايت
همچنين مرحوم شيخ صدوق ، طوسى ، راوندى و برخى ديگر بهنقل از شخصى به نام اءبومحمّد فرزند وجناء حكايت نمايند:
روزى در كنار كعبه الهى زير ناودان طلا در مقابل عظمت خداوندمتعال سر به سجده نهاده و مشغول دعا و گريه و زارى بودم ، ناگهان متوجّه شدمشخصى مرا تكان داد و سپس اظهار داشت : اى حسن بن وجناء! بلند شو.
وقتى بلند شدم ، ديدم يك جاريه اى بسيار لاغر و ضعيف كه قريبچهل سال داشت ، نزد من ايستاده و گفت : همراه من بيا.
پس دنبال او به راه افتادم تا آن كه وارد خانه حضرت خديجه كبرى عليها السلام شديمو جاريه از پلّه هائى كه به طبقه بالا راه داشت بالا رفت ؛ و من متحيّر و سرگردانايستادم .
ناگهان صدائى را شنيدم كه فرمود: اى حسن ! بالا بيا.
سپس من نيز از پلّه ها بالا رفتم و حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّه عليه را ديدم كهداخل اتاق نشسته است ، موقعى كه وارد بر حضرت شدم سلام كردم ، مرا مخاطب قرار داد وفرمود:
اى حسن ! آيا فكر مى كنى از ديد من مخفى و پنهان هستى ؟
نه چنين نيست ، به خدا قسم ! من در تمام اعمال و مناسك حجّ همراه تو بوده ام .
بعد از آن تمام جاهائى را كه من رفته بودم و اعمالى را كه انجام داده بودم با تمامخصوصيّات و جزئيات بيان و معرّفى نمود و من بسيار حيرت زده شدم و از خود بى قرارگشتم و بى هوش روى زمين افتادم ؛ و پس از لحظه اى حالم بهتر شد و احساس كردمدستى به من خورد و مرا حركت مى دهد.
هنگامى كه برخاستم و نشستم فرمود:
زمانى كه به شهر مدينه وارد شدى ، قصد اقامت كن و محلّ سكونت خود رامنزل حضرت ابو عبداللّه ، جعفر بن محمد الصّادق عليه السلام قرار بده ؛ و از جهت لوازمخوراكى و آشاميدنى ناراحت نباش ، همچنين فكر لباس نكن ، انشاءاللّه همه آن ها مرتّبخواهد بود.
بعد از آن دفترى را كه در آن دعاى فرج و نيز دعاى صلوات بر حضرت بود،تحويل من داد و فرمود: براى فرج و ظهور من اين دعا را بخوان و براى من درود و صلواتفرست .
سپس افزود: مواظب باش اين دفتر را در اختيار هركس قرار ندهى مگر آن كه از دوستان وعلاقه مندان به ما اهل بيت رسالت باشد، خداوندمتعال تو را موفّق گرداند.
عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! آيا بار ديگر موفّق به ديدار شما خواهم شد؟
فرمود: اگر خداوند متعال بخواهد.
حسن وجناء گويد: پس چون مناسك حجّ را انجام دادم ، طبق فرمايش ‍ حضرت عازم مدينه منوّرهگشتم و پس از قصد اقامت ، در منزل امام صادق عليه السلام وارد شده و ساكن شدم .
و طبق وعده حضرت ولىّ عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ، هر روز بهطور مرتّب مقدارى غذا و نان و آب برايم آورده مى شد، همچنين لباس مورد نياز جهت هرفصلى برايم فراهم مى گرديد، بدون آن كه در اين مورد تلاشى داشته باشم .(60)
جواب نامه و ناراحتى از برگشت هديه
و نيز مرحوم شيخ مفيد، صدوق ، كلينى و ديگر بزرگان رضوان اللّه عليهم ، بهنقل از شخصى به نام حسن فرزند فضل بن زيد - از اهالى يمن - حكايت كند:
رزوى پدرم نامه اى با دست خطّ خودش براى حضرت حجّة بن الحسن ، امام زمانعجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف نوشت و حضرت جواب آن را براى پدرم فرستاده ، مننيز به دنبال آن نامه اى براى حضرت نوشتم و جوابش برايم آمد.
سپس پدرم نامه اى ديگر توسطّ يكى از دانشمندان نوشت و براى حضرت فرستاد؛ ولىجواب اين نامه نيامد، وقتى تحقيق و بررسى كرديم ، فهميديم كه آن دانشمند از اعتقاداتحقّه خود دست برداشته است ، به همين جهت حضرت جواب دست خطّ او را نفرستاده بود.
حسن بن الفضل افزود: پس از مدّتى به قصد زيارت مشاهد مشرّفه ، به سمت عراق وخراسان حركت كردم ؛ و چون به شهر سامراء رسيدم و زيارت كردم ، در پايان وارد مقام وسرداب غيبت امام زمان عليه السلام شدم ، با خود گفتم : ايّام حجّ نزديك است و ترسيدم ازاين كه مبادا نتوانم براى حجّ مشرّف شوم .
در همين افكار بودم كه پيش يكى از علماء به نام محمّد بن احمد رفتم و از او تقاضاى كمكنمودم ؟
در پاسخ ، به من گفت : به فلان مسجد مى روى ، در آن جا شخصى را خواهى ديد كه اومشكل تو را حلّ خواهد نمود.
وقتى وارد آن مسجد شدم ، پس از لحظاتى شخصىداخل شد و بدون آن كه مرا از قبل ديده باشد، با نگاهى به من تبسّمى نمود و اظهار داشت :اى حسن بن الفضل ! غمگين و ناراحت مباش ، در همينسال به زيارت خانه خدا مشرّف مى شوى و مناسك حجّ را انجام مى دهى و بعد از آنصحيح و سالم به منزل و نزد خانواده ات بازخواهى گشت .
با شنيدن سخنان دلنشين او، قلبم آرام گرفت .
بعد از آن ، همان شخص كيسه اى را به من داد كهداخل آن مقدارى پول و تعدادى لباس بود، با خود گفتم : اين هاناقابل است و برگرداندم ، او هم كيسه و لباس ها را گرفت و بدون آن كه با من مطرحسخنى نمايد، حركت و رفت .
در همين لحظه به خود آمدم و گفتم : عجب كار زشت و اشتباهى كردم ، چرا هدايا رابرگرداندم ؟!
و سپس نامه اى به محضر شريف حضرت نوشتم و ضمن عذرخواهى ، از آن حضرت طلبپوزش كردم .
اين جريان در حالى واقع شد كه از اموال دنيا هيچ نداشتم ، مگر لباسى را كه پوشيدهبودم و مرا غم و اندوه شديدى فرا گرفته بود، ناگهان شخصى به عنوان ماءمورحضرت وارد شد و اظهار داشت : كار بدى كردى ؛ هنوز مولايت را نشناخته اى ، ما بهدوستان اين چنين كمك هائى را مى كنيم و چه بسا دوستان ما خودشان بجهت تبرّك ، از ماتقاضا و درخواست كمك كنند؛ و پس از اين صحبت ها نامه اىتحويل من داد كه در آن نوشته شده بود:
اشتباه كردى كه هداياى ما را برگرداندى و نپذيرفتى ، پس اگر استغفار و توبهكردى ، خداوند متعال گناهان تو را مى آمرزد و در هرحال چنانچه از كردار خود پشيمان هستى ، اين كيسه را بگير وپول هاى آن را خرجى راه و هزينه زندگى خود قرار بده و پيراهن را براى احرام حجّاستفاده كن .
و من بسيار خوشحال شدم و با گرفتن آن هدايا شكر و سپاس خداوندمتعال را به جاى آوردم .(61)
اطّلاعيه اى بر غيبت كبرى
مرحوم شيخ طوسى و صدوق آورده اند براين كه يكى از اصحاب به نام ابومحمّد، حسنبن احمد حكايت كند:
در آن سالى كه وكيل خاصّ حضرت بقيّة اللّه الا عظم عليه السلام به نام شيخ علىّ بنمحمّد سمرىّ رضوان اللّه عليه وفات يافت ، چند روز پيش از آن به ديدارش رفتم ؛ وعدّه اى از مردم نيز به ملاقات آن بزرگوار آمده بودند.
نامه اى را از طرف حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف به جمعيّتحاضر در منزلش ، ارائه نمود، كه در آن مرقوم فرموده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، اى علىّبن محمّد سمرىّ! خداوند به دوستان و آشنايان تو اءجرعنايت فرمايد، همانا كه مدّت عمر تو به پايان رسيده است و تا شش روز ديگر رحلتخواهى نمود، كارهاى خود را انجام بده و آماده رحلت براى جهان أبدى باش .
به كسى بعد از خودت وصيّت نكن و كسى را جانشين خويش مگردان ، چون كه زمان غيبتكبرى فرا رسيده است .
و پس از آن ، ديگر - به طور مشخّص و آشكارا - ظهور نخواهم كرد، مگر آن كه خداوندمتعال اجازه فرمايد، كه مدّت زمانى بسيار طولانى بايد سپرى شود.
قبل از ظهور من دل هاى مردم ، سياه و تاريك و بى رحم خواهد شد، ظلم و تجاوز بر زمينگسترانيده مى شود.
سپس در پايان آن نامه شريفه ، چنين مرقوم فرموده بود:
بعضى از افراد ادّعاى ديدار و ملاقات با مرا مى نمايند، هركسقبل از خروج سفيانى و قبل از صيحه آسمانى چنين ادّعائى را بنمايد - كه مرا به طورمشخّص ديده است - او دروغ گو و مفترى مى باشد.(62)
(و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم ).
ابومحمّد حسن بن احمد در ادامه افزود: من آن نامه و مرقومه شريفه را ديدم و چون روز ششمفرا رسيد به منزل وى آمديم ، او را در حال احتضار يافتيم ، به او گفته شد: وصىّ وجانشين تو كيست ؟
در پاسخ اظهار داشت : تمام امور براى خداوند و در اراده او مى باشد و تمام مقدّرات دردست او است .
و اين آخرين كلامى بود كه گفت و به لقاءاللّه پيوست و ديگر كسى از او سخنىنشنيد.(63)
منقبت دوازدهمين ستاره هدايت

افسوس كه عمرى پى اغيار دويديم
از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم
سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديم
جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم
پس سعى نموديم كه ببينيم رخ دوست
جان ها به لب آمد، رخ دلدار نديديم
ما تشنه لب اندر لب دريا متحيّر
آبى به جز از خون دل خود نچشيديم
اى بسته به زنجير تو دل هاى محبّان
رحمى كه در اين باديه بس رنج كشيديم
چندان كه به ياد تو شب و روز نشستيم
از شام فراقت چو سحر گه ندميديم
اى حجّت حقّ پرده ز رخسار برافكن
كز هجر تو ما پيرهن صبر دريديم
ما چشم به راهيم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غير خيال تو رهيديم
اى دست خدا دست برآور كه ز دشمن
بس ظلم بديديم و بسى طعنه شنيديم
شمشير كَجَت ، راست كند قامت دين را
هم قامت ما را كه ز هجر تو خميديم (64)
اى صاحب ولايت و والاتر از همه
اى چشمه حيات و افاضات دائمه
اى ابتداى خلقت و سر حلقه وجود
اى انتهاى سلسله اولياء همه
از جلوه تو، خلقت عالم شروع شد
از عمر تو، به دور زمان ، حُسن خاتمه
شاها به افتخار قدوم شريف تو
شد سامرا به عالم ايجاد عاصمه
يابن الحسن بيا، كه شد از روز غيبتت
دنيا پر اضطراب و بشر در مخاصمه
از سينه هاست ، نعره صلح و صفا بلند
و ز كينه هاست ، فكر همه در مهاجمه
مشكل بود، كه جمله حقّ بشنود كسى
كز باطل است ، گوش بشر پر ز همهمه
قرآن ، كه (لا يَمسُّه اِلاّ المُطهَّرُون )
با رأى هر كسى ، شده تفسير و ترجمه
تا دولتِ جهانىِ خود را به پا كنى
دادت خدا شجاعت و نيروى لازمه
حكم تو عدل مطلق و فرمان داور است
حاجت نباشدت به شهود و محاكمه
ز آن سركشان ، كه مردم دنيا به وحشتند
قلب سليم و پاك تو را نيست واهمه
با اين قواى جهان گير ظالمان
تنها توئى اميد بشر، يا ابن فاطمه (ع )
اى پرچم شكوه تو بر آسمان بلند
يك ره ، نظر فكن به علمدار علقمه
بنگر به خاك و خون ، عَلَم سر نگون او
گوئى كه با درفش تو دارد مكالمه
امشب (حسان ) به ياد تو از غصّه فارغ است
هر دم كند دعاى ظهور تو، زمزمه (65)
پنج درس ارزشمند و آموزنده
1 - يكى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام به نام ابوهارون حكايت كند:
روزى خدمت آن حضرت شرفياب شدم ، نوزادى را در حضور او ديدم - كه همچون ماه شبچهارده نورانى بود - قنداقه او را گرفتم و باز كردم ، ديدم كه ختنه شده است .
از پدرش امام عسكرى عليه السلام سؤال كردم كه چه وقت و چگونه ختنه شد؟
فرمود: اين نوزاد مهدى موعود است و او همانند ديگر ائمّه ختنه شده به دنيا آمده است ، چونهر يك از ما ائمّه ، ختنه شده وارد دنيا شده ايم ، ولى بجهت إجراى سنّت شريعت اسلامتيغ را بر محلّ ختنه گاه مى كشيم .(66)
2 - دو نفر از خدمت گزاران امام حسن عسكرى عليه السلام به نام نسيم و ماريه حكايت كنند:
چون حضرت مهدى ، نوزاد امام حسن عسكرى عليهماالسلام تولّد يافت ، انگشت سبّابه خودرا به نشانه يكتائى خداوند متعال به سوى آسمان بلند كرد و پس از آن عطسه اى نمودو اظهار داشت : (الحمد للّه ربّ العالمين ، و صلّى اللّه على محمّد وآله ).
يعنى ؛ سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است و درود بر محمّد و براهل بيتش باد؛ و سپس فرمود: ظالمان و ستمگران گمان كرده اند حجّت الهى بى زبان مىباشد!!
چنانچه خداوند اجازه سخن گفتن دهد، آن وقت شكّ و شبهه همگان برطرف مى گردد.(67)
3 - امام محمّد باقر عليه السلام فرمود:
مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) چهار سيره و روش از چهار پيامبر ازپيغمبران الهى را دارا مى باشد:
سنّت و روش حضرت موسى كليم عليه السلام كه (خائفا يترقّب ) بود، يعنى ؛خوفناك و هر لحظه در انتظار فرج و ظهور مى باشد.
سنّت و سيره حضرت عيسى مسيح عليه السلام كه گفتند: مرده است ولى فوت نكرد،بلكه غايب گرديد.
سنّت حضرت يوسف عليه السلام كه ناپديد شد.
سنّت و سيره جدّش ، حضرت رسول محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله كه با شمشيرو جهاد قيام نمود و وظيفه خود را به پايان رساند.(68)
4 - امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:
هنگامى كه امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) ظهور نمايد و وارد شهر كوفهگردد، گوشه اى از مسجد كوفه را اشاره نمايد تا حفر نمايند؛ و چون آن محلّ را حفركنند، تعداد دوازده هزار زره ، شمشير و سپر بيرون آورند.
سپس دوازده هزار نفر عرب و عجم از پيروان خود را - كه از شهرها و مناطق مختلف حضوريافته اند - دستور مى دهد تا هر كدام با آن سلاح ، مجهّز شوند و چون آماده گردند،دستور دهد: هركس در موقعيّت شما قرار نگرفت او را به هلاكت رسانيد - چون حجّت الهىبر همگان تمام شده است -.(69)
5 - همچنين از حضرت صادق آل محمّد عليه السلام وارد شده است كه فرمود:
تمام علوم و فنون و تمام احكام و قوانين در بيست و هفت حرف خلاصه گشته است و توسّطپيامبران الهى عليهم السلام تنها دو حرف از آن حروف منتشر شده است و مردم غير از آن دوحرف چيز ديگرى را نمى دانند.
ولى هنگامى كه مهدى موعود، قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ) ظهورنمايد بيست و پنج حرف نزد او باقى مانده است ؛ و آن حضرت مردم را نسبت به مجموعحروف آشنا مى نمايد و تمام قوانين و احكام شريعت مقدّس سعادت بخش اسلام را در آنجامعه به اجراء در خواهد آورد.(70)
اظهار محبّت نسبت به حضرت مهدى (عجّ)
صبحدم پيك مسيحا دم جانان آمد
گفت برخيز كه آرامِ دم و جان آمد
اين نسيم ملكوتى ز كدامين چمن است
كه چو انفاس سحر غاليه افشان آمد
مى كند مرغ سحر زمزمه بر شاخه گل
كه ز نرجس ثمرى پاك به دوران آمد
سحر از پرده نشينان حريم ملكوت
نغمه برخاست كه آن خسرو خوبان آمد
خفتگان را رسد اين طرفه بشارت ز سروش
كه سحرگاه شب نيمه شعبان آمد
چهره ، اى زُهره بپوشان كه ز بام ملكوت
زهره فاطمه با چهره تابان آمد
شهسواريست كه با صولت و شمشير علىّ (ع )
از پى كشتن كفّار به ميدان آمد
مظهر صلح حسن (ع ) اوست كه وجه حسن
پى آرامش دل هاى پريشان آمد
آن كه اندر رگ او خون حسين بن علىّ است
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
در ره زهد و عبادت چو علىّ بن حسين
پى خونخواهى سالار شهيدان آمد
علم باقر (ع ) همه در اوست كه با مثل علم
رهبر جامعه بى سر و سامان آمد
تا ز ناپاك كند مذهب صادق (ع ) را پاك
با دلى روشن و آكنده ز ايمان آمد
همچو كاظم كه بود قبله حاجات و مراد
دردمندان جهان را پى درمان آمد
چون رضا تا كه كند تكيه بر او رنگِ علوم
وارث افسر سلطان خراسان آمد
اوست سرچشمه تقوى و فضيلت چو جواد (ع )
منبع فيض و جوانمردى و احسان آمد
هادى وادى حق كز پى ارشاد بشر
با چراغ خرد و دانش و عرفان آمد
يادگار حسن عسكرى (ع ) پاك سرشت
كه جهان را كند از عدل گلستان آمد
قائم آل محمّد (ص ) شه اقليم وجود
كه به فرماندهى عالم امكان آمد
اى شه منتظر از منتظران چهره مپوش
كه دگر جان به لب از محنت هجران آمد
همه گويند كه مفتاح فرج صبر بود
صبر نَتْوان كه دگر عمر به پايان آمد(71)

next page

fehrest page

back page