بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهائی از علماء, علیرضا خاتمى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OLM00001 -
     OLM00002 -
     OLM00003 -
     OLM00004 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

عنايت سيّدالشهدا عليه السّلام
مرحوم آيت اللّه شيخ جعفر شوشترى رحمه الله عليه مى گويد:
جف اشرف تحصيل علوم دينى را به پايان بردم ودوره نشر علم و انذار فرا رسيد بهوطن خود بازگشته و به اداء وظيفه پرداختم و طبقات مردم را به اندازه فهم آنها هدايت مىكردم و چون در آثار متعلّقه به وعظ و مصيبت توانايى واطّلاعكامل نداشتم در ايّام ماه مبارك رمضان و روزهاى جمعه تفسير صافى را بالاى منبر مى بردمو در ايّام عاشورا روضة الشهاده مرحوم ملاّ حسين كاشفى رحمه الله عليه و از روى آنهابراى مردم موعظه و مصيبت بيان مى كردم و نمى توانستم از حفظ مطالب را بگويم .يكسال به اين رويّه گذشت و ماه محرّم نزديك شد.
شبى با خود گفتم : تا كى كتاب به دست باشم ؟ انديشه كردم تدبيرى كنم تا ازكتاب مستغنى گردم . آنقدر فكر كردم كه خسته شدم و خوابم برد. در عالم رؤ يا مشاهدهنمودم در كربلا هستم وايّامى است كه موكبهاى حسينى در آنجاست و خيمه هاى آنحضرتبرپاست و لشكر دشمن در برابر آنهاست . من وارد چادر مخصوص سيّدالشّهداء عليهالسلام شدم و بر آن امام سلام كردم . مرا نزد خود جاى دادند و به حبيب بن مظاهر فرمود:
اين مهمان ماست . آب كه نداريم ولى آرد وروغن هست . برخيز و خوراكى آماده كن و نزد اوبياور. حبيب برخاست و غذايى تهيّه كرد و برابر من گذاشت . چند لقمه از آن طعامتناول نمودم كه از خواب بيدار شدم و دريافتم كه به دقائق و اشارات مصائب و لطائف وكنايات آثار ائمه مطّلعم به وجهى كه پيش از من كسى مطّلع نبوده و هر روز اين اطّلاع واحاطه افزوده مى گشت تا اينكه ماه مبارك رمضان آمد و در مقام وعظ و بيان به مقصود خودبطور كامل رسيدم .(91)
نتيجه عفّت بطن
حضرت آية اللّه حاج سيّد ابوالقاسم كوكبى تبريزى (حفظه اللّه تعالى ) مى گويند:
لد محترم آية اللّه مرحوم حاج سيّد على اصغر باغميشه اى در محلّه باغميشه تبريز باغىداشت كه قسمت بالاى باغ ، مزرعه و محلّ گندمكارى بود. نان مصرفى عائله از گندم همانمزرعه تهيّه مى شد و از محصولات ديگر باغ هم بقيّه مخارج و لوازم خانه ما تاءمين مىشد. وجود باغ و مزرعه ، خود زمينه اى شده بود براى نگهدارى حيواناتى ازقبيل : گاو و گوسفند و ... و ما از اينها لبنيّات مصرفى خود را تاءمين مى كرديم .
از آنجا كه والد محترم عالم محل بود در بيشتر مجالس ومهمانيهاىمحل ، ايشان را دعوت مى كردند و مهمانيها بدون ايشان لطفى نداشت .ايشان هم معمولاً درمهمانيها دعوت مردم را اجابت كرده و حضور داشتند ولى كارىمى كردند كه ظاهراً غيرمتعارف و شگفت آور بود و آن اين بود كه ايشان ازنان و غذاى صاحبمنزل ميل نمى نمودند و موقع رفتن به مهمانى ازنانمنزل خودمان يك عدد نان لواش كه از همان مزرعه خودمان تهيّه شد بود با مقدارىپنير كهآنهم از حيوانات خودمان بدست آمده بود بهدستمال خود مى بست و با خود مى برد و آنوقت كه سفره پهن و ذا آماده مى شد ومهمانها مشغول غذا خوردن مى شدند والد محترمدستمال خودش را باز مى كرد واز نان و پنير خودشميل مى نمود و من با خود مى گفتم : اين كار يعنى چه ؟چرا ايشان از غذاهايى كه براىمهمانها تهيّه شده استفاده نمى كنند؟ اينهارا فقط دردل مى گفتم ولى چيزى به زبان نمى آوردم تا اينكه راز اين مطلب وجواب اين چرايىكه در دل داشتم بعدها برايم كشف شد.
پدرم در بيشتر سالها براى زيارت مرقد مطهّر ثامن الحجج حضرت امام على بن موسىالرضا عليه السلام به مشهد مقدّس مشرّف مى شد. در يكى از سفرهاى زيارتى كه ما همهمراهش بوديم موقع برگشتن از مشهد مقدّس به نزديكيهاى شهر ميانه رسيديم . والد مابه راننده فرمودند:
نماز بخوانيم ! راننده گفت : جلوتر... رفتيم تا اينكه به نهر آبى رسيديم كه از كنارجادّه مى گذشت . پدرم وقتى آب را مشاهده كردند ومحل را براى وضو گرفتن و اداى نماز مناسب ديدند باز هم به راننده فرمودند: نگهدار.نماز بخوانيم ! امّا جواب راننده تكرار همان جواباوّل بود.
خلاصه درخواست توقّف براى اداء نماز از طرف والد محترم و امتناع و جواب سربالا ازطرف راننده چندين بار بين ايشان رد و بدل شد. پدرم احساس نمود كه مسير آب از كنارجادّه بطرف جنوب منحرف مى شود و ما از آب فاصله مى گيريم بطورى كه اگر جلوتربرويم دسترسى به آب نخواهيم داشت . به همين خاطر از روى صندلى اتوبوس حركتكرد و بصورت نيم خيز با قيافه بسيار جدّى و خشمگين خطاب به راننده گفت : (سنهديرم ساخلا آخى ) يعنى : به تو مى گويم نگهدار نماز بخوانيم ! تا اين حرف از دهانآقا بيرون آمد هر چهار چرخ اتوبوس پشت سر هم دند تا آنجا كه نزديك بود اتوبوسواژگون شود. فرياد يا اللّه و يا امام زمان (عج ) از مسافرها بلند شد. گرد و خاك فضارا پر كرد. بالاخره اتوبوس از حركت باز ايستاد. راننده آمد و به دست و پاى آقا افتاد وشروع كرد به عذرخواهى كردن و در ضمن گفت : آقا من تقصيرى ندارم . اين شخصى كهدر كنار من نشسته بود به من مى گفت : برو! گوش به حرف او نده ! بالاخره پائينآمديم ، آنها كه نمازخوان بودند وضو گرفتند و نماز خواندند و آقا هم وضو گرفت ونماز خواند و نشست و در اين فاصله راننده و شاگردشمشغول اصلاح چرخهاى اتوبوس ‍ شدند.
من در اينجا فهميدم كه چرا مرحوم پدرم از غذاهاى مهمانيها اجتناب مى كرده و جواب آنچرايى كه در دل داشتم براى من روشن گرديد كه اكتفا كردن به يك لقمه نان و پنيرىكه راه بدست آمدن آن ... بطور مشخّص حلال است ، يعنى چه . واينكه در احاديث امامانمعصوم عليه السلام تاءكيد فراوان بر (عفّت بطن و شكم ) شده چه نتايج گرانقدرىدارد تا آنجا كه با يك اشاره يا يك كلمه (به تو مى گويم نگهدار!) تمام چرخهاىاتوبوس پنچر مى شود!(92)
نامه اى براى خدا!
آية اللّه مرحوم حاج شيخ محمّد حقّى سرابى كه اينجانب مدّتى افتخار شاگردى و كسبفيض از محضرشان را داشتم در ايّام جوانى دچار تنگدستى شديد مالى مى شود. همسرشكه از ماجرا بى خبر بوده ، نيازهاى خانه را چند بار به ايشان يادآورى مى كند.
مدّتى مى گذرد و خبرى از خريد نمى شود. سرانجام درمقابل سؤ ال و اصرار همسرشان مى گويد:
خوب ، هر چه لازم داريم بگو! بعد اضافه مى كند: مى خواهم براى خدا نامه اى بنويسم! مگر نشنيده اى كه بعضى ها براى خدا نامه مى نويسند؟!
كاغذ و قلمى برمى دارد و نيازهاى خانه را در آن نوشته وجمع مى زند. قيمت كلّ سفارشهابيست و دو تومان مى شود. كاغذ را در جيب مى گذارد و دستها را به سوى آسمان بلندكرده و مى گويد:
خدايا! شاهدى كه بيست و دو تومان لازم داريم !
عصر همان روز، همان مبلغ به واسطه يكى از دوستان قديمى پدرشان كه به قصدزيارت به قم آمده بود به وى هديه مى شود!(93)
امام محمّدباقر عليه السلام فرمود:
اِنَّ العِلمَ يُتَوارَثُ وَ لا يَموتُ عالِمٌ اِلاّ وَ تَرَكَ مَن يَعلَمُ مِثلَ عِلمِهِ اَو ما شاءَ اللّه:
بدرستيكه علم به ارث منتقل مى شود و عالمى نميرد مگر اينكه كسى را كه مانند خود ياآنچه پروردگار بخواهد بر جاى گذارد.
اصول كافى جلد دوّم
شفا
صديق محترم حجة الاسلام و المسلمين آقا سيد طه موسوى (حفظه اللّه تعالى ) كه ازدوستان نزديك و قديمى اينجانب از دوران نوجوانى است ، روزى برايمنقل كرد:
به قصد زيارت مرقد آقا ثامن الحجج على بن موسى الرضا(عليه آلاف التّحيّة والثّناء) در بهمن ماه سال يكهزار وسيصد و هفتاد و هفت شمسى به اتّفاق عدّه اى ازدوستان من جمله حجة الاسلام شيخ على ميرخلف زاده (حفظه اللّه ) وحجة الاسلام سيّد عبداللّهحسينى (حفظه اللّه ) به شهر مقدّس مشهد وارد شده و درمنزل پدر يكى از همراهان ساكن شديم .
موقع نماز صبح بود كه وارد صحن مطهّر رضوى شديم . وقتى در حياط نگاهم به گنبدطلايى حضرت افتاد سلام دادم . معمولاً تا زائرى وارد حياط صحن مى شود و چشمش بهگنبد آقا مى افتد، حاجت يا حوائجش را به ياد مى آورد.
مدّتى بود زير گلوى حقير، غدّه اى بوجود آمده بود. به جهت انجام معالجه و مداوا به نزدطبيبى حاذق و متخصّص رفته بودم . او گفته بود: بايد در بيمارستان تحتعمل جرّاحى قرار بگيرى .
اين غدّه بگونه اى رشد كرده بود كه به محض حركت سر وگردن ، درد نسبتاً شديدىاحساس مى نمودم و خلاصه مرا اذيّت مى كرد.
ضمن نگاه كردن به گنبد آقا و عرض ارادت و تعظيم ، حاجتم را بياد آوردم .
وارد حرم مطهّر شدم . پس ازاقامه نماز صبح و تعقيبات وقرائت زيارتنامه وتوسّل از حرم خارج شدم . بعد از آن حال وصفاى معنوى به غدّه فوق و درد آن توجّهىنداشتم و كلاًّ آنرا از ياد برده بودم .
وارد منزل محلّ اقامت خودمان شديم . بواسطه مسافرت وخستگى راه ساعاتى استراحت نمودم. حوالى ظهر بود كه به قصد زيارت مجدّد و اقامه نماز ظهر و عصر آماده رفتن شديم .
به حياط صحن مطهّر. اين بار تا نگاهم به گنبد زيبا ونورانى آقا افتاد حاجتم بيادم آمد.دستى زير گلو و در همان نقطه اى كه آن غدّه بوجود آمده بود كشيدم امّا اين بار باكمال تعجّب و شگفتى متوجّه شدم اثرى از آن غدّه نيست . حتّى با حركت سر و گردن نيزهيچ دردى احساس ‍ نمى كردم !
آرى ! من با عنايت آقا امام هشتم عليه السلام حاجت روا شده و شفا يافتم !(94)
تمديد قبض روح آية اللّه حائرى
آية اللّه العظمى حاج شيخ محمّد على اراكى رحمه الله عليه مى فرمودند:
پس از مدّتى كه آيت اللّه حاج شيخ عيدالكريم حائرى يزدى رحمه الله عليه در كربلاساكن بوده است ، خواب مى بيند كه به او مى گويند:
عمر شما ده روز ديگر بيشتر نيست و از آنجا كه ايشان به اين امور بى اعتنا بود، توجّهىبه اين خواب نمى كند.
روز دهم كه شيخ با چند نفر از دوستان براى رفع خستگى به باغات كربلا مى رود، درحين كار دچاز لرزش شديدى مى شود. ايشان را با عبا مى پوشانند ولى فائده نمىبخشد.
تا اينكه به منزل مى آورند و در بستر كه در حالت احتضار بوده اند، ياد خواب ده روزقبل مى افتند و متوجّه مى شوند كه امروز روز دهم است و آن خواب ، خواب درستى بوده است. در همان بستر رو به سوى گنبد مطهّر حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مى كند و عرض‍ مى كند:
(آقا! مردن حق است ولى هنوز دستم خالى است . مستدعى است كه تمديد بفرمائيد كه دستمخالى نباشد).
ناگهان مى بيند كه سقف شكافته مى شود و دو نفر آمدند براى قبض روح و در همينحال ملكى آمد و گفت : تمديد شد!
پس از آن بود كه حوزه علميّه قم را تاءسيس كرد كه اگر ايشان نبود الا ن شايد اثرى ازاين حوزه نبود.(95)

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation