بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از إ مام زین العابدین (ع), عبداللّه صالحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMA00001 -
     AMA00002 -
     AMA00003 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيش گفتار
به نام هستى بخش جهان آفرين
شكر و سپاس بى نهايت ، خداوند بزرگ را كه ما را از امّت مرحومه قرار داد؛ و بهصراط مستقيم ، ولايت حبْل اللّه - يعنى ؛ اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اءجمعين- هدايت نمود.
بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام و براهل بيت گرامى او باد، مخصوصا چهارمين خليفه بر حقّش ، امام علىّبن الحسين حضرتسجّاد عليه السّلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت ، كه در حقيقت دشمنان خدا ورسول و قرآن خواهند بود.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد برگزيده و گرفته شده است اززندگى سراسر آموزنده ، چهارمين پيشواى بشريّت و ستاره فروزنده آسمان ولايت ، آنانسان كامل و مجاهد عابد و نستوه كه لقب زين العابدين و نيز سيّد السّاجدين را به خوداختصاص داده است .
و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، در عظمت و جلالت آن امام همام ضمن بشارت برولادتش ؛ و اين كه چهارمين خليفه و حجّت بر حقّ مى باشد، فرمود: هنگامى كه نطفه اشتوسّط فرزندم حسين عليه السّلام منعقد گردد همانند ماه خواهد بود و وجودش بيان گر وهدايت گر بشر مى باشد، هر كه از او - در اءبعاد مختلف زندگى - تبعيّت نمايدسعادتمند و اهل نجات است .
و در روز قيامت به واسطه شفاعت و رهبرى آن امام ، وارد بهشت خواهد شد و از نعمت هاىجاويد الهى بهره مند مى گردد.
آيات شريفه قرآن ، احاديث قدسيّه و روايات متعددى در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، باسندهاى مختلف وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كرانفضائل و مناقب و كرامات آن امام والا مقام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده هاكتاب معتبر(1)، در جهت هاى مختلف : عقيدتى ، سياسى ، عبادى ، اقتصادى ، فرهنگى ،اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى و... خواهد بود.
به اميد آن كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم علاقمندان ،مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد.
و ذخيره اى باشد (لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَلابَنُونَ إ لاّ مَنْ اءتىَ اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ
لي وَلِوادَيَّ ولِمَنْ لَه عَليَّ حَقّ)
، انشاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
در مدح چهارمين امام عليه السّلام

از ميهن بانوى ايران سر زد از خاك عرب
آفتابى كز جمالش شد عيان آيات ربّ
حجّت حقّ، رحمت مطلق ، علىّ بن الحسين
درّة التّاج شرف ، ماه عجم ، شاه عرب
حَبّذا شاهى كه محكوم شد از او كاخ كمال
فرّخا ماهى كه روشن شد از او مهد ادب
زينت پرهيزكاران بود در زهد و عفاف
زان خدا سجّاد و زين العابدين دادش لقب
آن شنيدستم كه در عهد ولى عهدى هشام
رهسپار كعبه شد، با مردم شام و حلب
خواست تا بوسد حجر را، گشت مانع ، ازدحام
شد ز جمعيّت برون ، كاسايد از رنج و تعب
ديد ناگه صف ز هم بشكست ، ماهى شد پديد
كافتاب از پرتو صبح جمالش در عجب
ماه گرد كعبه مى گرديد و خلقى گرد ماه
سنگ را از بوسه اى سيراب كرد از لعل لب
چون هشام ، آن عزّت و قدر و جمال و جاه ديد
از شرار آتش كين حسد شد ملتهب
زان ميان يك تن از او پرسيد كاين شه زاده كيست
كاين چنين بر دامن مطلوب زد دست طلب
كرد در پاسخ تجاهل ، گفت نشناسم كه كيست
زان تجاهل ها كه بر اعجاز احمد بولهب
چون فرزدق آن سخندان توانا از هشام
اين سخن بشنيد، شد آشفته از خشم و غضب
گفت گر نامش ندانى با تو گويم نام او
گر بپرسى خاك بطحا را وجب اندر وجب
از زمين و آسمان و آفتاب و مشترى
زهره و پروين و ماه و كهكشان و ذوذنب
مروه و بيت و صفا و زمزم و ركن و مقام
مى شناسندش نكونام و نسب اصل و حَسَب
ميوه بستان زهرا، قرّة العين حسين
آن كه شد پيدايش او آفرينش را سبب
كوكب صبح هدايت ، آن كه نور طلعتش
كرد محو از ساحت دين ، ظلمت جهل و شغب (2)
مختصر حالات ششمين معصوم ، چهارمين اختر امامت
آن حضرت روز جمعه يا پنج شنبه ، 15 جمادى الثّانى يا 23 شعبان ،سال 36 يا 38 هجرى (3)، در شهر مدينه منوّره تولّد يافت .
نام : علىّ(4) صلوات اللّه و سلامه عليه .
كنيه : ابوالحسن ، ابومحمّد، ابوالقاسم و... .
لقب : سجّاد، زين العابدين ، زين الصّالحين ، سيّد العابدين ، سيّد السّاجدين ، ذوالثّفنات ، ابن الخيرتَيْن ، مجتهد، عابد، زاهد، خاشع ، بكّاء، امين و... .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از: للّهللّه (وَما تَوْفيقى إ لاّ بِاللّه )
، (الْحَمْدُ لِلّهِ العَلِيِّ)، (إ نَّ اللّهَ بالِغُ اءَمْرِهِ) و (الْعِزَّةُ لِلّهِ) .
دربان : ابو خالد كابلى ، ابو جبلة ، يحيى بن امّطويل .
پدر: امام ابو عبداللّه الحسين ، سيّد الشّهداء عليه الصّلاة والسّلام .
مادر: معروف به شهربانو، شاهزاده ايرانى ، دختر يزدجرد - كه آخرين پادشاه فارسبود - مى باشد؛ و در زمان عُمَر به اسارت مسلمين در آمد و امام علىّ عليه السّلام از فروشاو مانع شد و فرمود:
او شريف زاده است ، آزادش بگذاريد تا از مسلمين هر كه را بخواهد با او ازدواج نمايد ومهريه اش از بيت المال پرداخت شود.
پس با انتخاب خود، امام حسين عليه السّلام را براى همسرى خويش ‍ برگزيد كه پس ازازدواج با او، امام سجّاد عليه السّلام از ايشان تولّد يافت .
حضرت در صحرا و صحنه كربلاء حضور داشت و مصائب سخت و دلخراشى رامتحمّل شد، كه عُمْر آن حضرت را در آن لحظات ، بين 22 تا 24سال گفته اند؛ و نسل شجره مباركه بنى الزّهراء توسّط امام سجّاد عليه السّلام تكثير ومنتشر گرديد.
آن حضرت پس از شهادت پدر بزرگوارش امام حسين عليه السّلام مبارزات گوناگونىعليه دستگاه حكومتى بنى اميّه داشت و به شيوه هاى مختلفى در فرصت هاى مناسب ، درهوشيارى بخشيدن جامعه نسبت به دستگاه ظالم لحظه اى سكوت و آرامش نداشت ، از طريقسخنرانى ، تشكيل جلسات دعا و مناجات ، گريه و اظهار مظلوميّت و تظلّم و... .
آن حضرت يكى از چهار نفر گريه كننده گان عالم به شمار آمده ، كه پس از جرياندلخراش كربلاء مرتّب در هر فرصت مناسبى بر مظلوميّت پدرش ‍ امام حسين عليه السّلامو ياران باوفايش مى گريست ، و جنايات دستگاه بنى اميّه را افشاء مى كرد.
مدّت عمر: آن حضرت مدّت دو سال و چند ماه در حيات جدّش امام اميرالمؤ منين عليه السّلام ، وحدود دوازده سال در حيات عمويش امام مجتبى عليه السّلام ، و 23 يا 24سال نيز با پدرش ، و حدود 35 سال امامت و رهبريّت جامعه اسلامى را بر عهده داشت كهجمعا عمر آن حضرت را حدود 57 سال گفته اند.
مدّت امامت : آن حضرت روز دهم محرّم الحرام ، سال 61 هجرى پس از شهادت پدربزرگوارش ، در سنين 23 يا 24 سالگى به منصب امامت و خلافتنايل آمد و تا 12 يا 25 محرّم سال 94 يا 95، امامتش بهطول انجاميد كه جمعا حدود 35 سال امامت و رهبريّت را بر عهده داشته است .
شهادت : حضرت روز شنبه ، دوازدهم يا بيست و پنجم محرّم ،سال 94 يا 95 هجرى قمرى (5)، توسّط هشام بن عبدالملك مروان به وسيله زهر، مسمومو به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
محلّ دفن : پيكر مطهّر و مقدّس آن بزرگوار در قبرستان بقيع كنار عمويش ‍ امام حسن مجتبىعليهماالسّلام دفن گرديد.
تعداد فرزندان : مرحوم سيّد محسن امين تعداد پانزده پسر و چهار دختر براى حضرتش نامبرده است .
خلفاى هم عصر آن حضرت : يزيد بن معاويه بن ابى سفيان ، فرزندش ‍ معاوية بنيزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك بن مروان ، وليد ابن عبدالملك .
نماز آن حضرت : دو ركعت است ، كه در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، صد مرتبه آيةالكرسى يا سوره توحيد خوانده مى شود، و بعد از سلام نماز، تسبيحات حضرت زهراءعليهاالسّلام گفته شود؛ و پس از آن حوايج مشروعه خود را از درگاه خداوند منّان تقاضا ودرخواست نمايد.(6)
فرخنده ميلاد امام چهارم عليه السّلام
حجّت حقّ، آيت مطلق ، علىّ بن الحسين
مظهر شمس الضّحى و زاده طاها و ياسين
گوهر بحر امامت ، آن كه مى بودش صدف
دخت كسرى ، شاه بانو، بانوى ايران زمين
پنجم شعبان چو طالع شد به امر پروردگار
شهر يثرب نورافشان گشت از آن ماه جبين
مهر رخسارش عيان گشتى چو از شاه زنان
ماه و خورشيدِ فلك آمد ز نورش خوشه چين
چيره بر ابليس دون گرديد چون گاه نماز
اين ندا آمد ز رحمان اَنْتَ زين العابدين
صاحب دعوت چو جدّش خاتم پيغمبران
وارث بابش علىّ در خطبه هاى آتشين
خديو دين كه بغضش باعث نار سقر آمد
ولىّ حقّ كه حُبّش موجب ماء معين آمد
جهان را شهريار و خلق آن را سيّد و سرور
خدا را حجّت و ختم رسل را جانشين آمد
مُعين انبياء از ابتدا تا انتها بودى
امين اوليا از اوّلين تا آخرين آمد
چو جدّش مصطفى فرمانده ارض و سماء گشتى
چو بابش مرتضى شاهنشه دنيا و دين آمد
مطيع امر و فرمانش قضا همچون قدر آمد
غلام حلقه بر گوشش فلك همچون زمين آمد
بهر عيدى نمود آزاد، يك سر بندگان خود
غلامان و كنيزان را چنين يار و معين آمد
چو باشد مادر نيك اختر وى دختر كسرى
سزد ايران زمين را فخر بر چرخ برين آمد
فرزندى از دو بهترين انسانها
در احاديث و روايات مختلف آمده است :
هنگامى كه لشكر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پيروز شد غنيمت هاى بسيارى ازآن جمله ، دختر يزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدينه طيبّه آوردند.
همين كه آن غنائم جنگى را داخل مسجد بردند، جمعيّت انبوهى گرد آمده بود؛ و در اين ميانزيبائى دختر يزدگرد توجّه همگان را به خود جلب كرده بود.
پس چون چشم اين دختر به عمر بن خطّاب افتاد صورت خود را از او پوشاند و گفت : اىكاش چنين روزى براى هرمز نمى بود، كه دخترش اين چنين در نوجوانى اسير شود.
سپس از طرف امام علىّ عليه السّلام به او پيشنهاد داده شد كه هر يك از مردان و جوانانحاضر را كه مايل است براى ازدواج انتخاب كند، و مهريه و صداق او از بيتالمال تاءمين و پرداخت گردد.
دختر كه خود را جهانشاه معرّفى كرده بود و امام علىّ اميرالمؤ منين عليه السّلام او راشهربانو ناميد، نگاهى به اطراف خود كرد و پس از آن كه افراد حاضر را مورد نظرقرار داد؛ از بين تمامى آنان ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را برگزيد؛ وسپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد.
در همين حال مولاى متّقيان علىّ عليه السّلام جلو آمد و حسين عليه السّلام را مورد خطاب قرارداد و فرمود: از او محافظت كن و به او نيكى نما، كه به همين زودى بهترين خلق خدا بعداز تو، از اين دختر به دنيا مى آيد.
و چون از وى سؤ ال كردند كه به چه علّت ، امام حسين عليه السّلام را به عنوان همسرخويش انتخاب نمود؟
در پاسخ گفت : پيش از آن كه لشكر اسلام بر ما هجوم آورد، من حضرت محمّد،رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم كه به همراه فرزندش حسين عليهالسّلام وارد منزل ما شد و مرا به ازدواج حسين عليه السّلام درآورد.
وقتى از خواب بيدار شدم ، عشق و علاقه به او تمام وجودم را فرا گرفته بود و بهغير از او به چيز ديگرى نمى انديشيدم .
و چون شب دوّم فرا رسيد، در خواب ديدم كه حضرت فاطمه زهراء عليهاالسّلام ، بهمنزل ما آمد و دين اسلام را بر من عرضه نمود و من نيز اسلام را پذيرفتم و در عالم خوابتوسّط حضرت زهراء مسلمان شدم .
سپس حضرت زهراء عليهاالسّلام به من فرمود: به همين زودى لشكر اسلام بر فارسغالب و پيروز خواهد شد و تو را به عنوان اسير مى برند؛ و پس از آن بهوصال فرزندم حسين خواهى رسيد و كسى نمى تواند نسبت به تو تجاوز و قصد سوئىكند.
مادر امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام افزود: سخن و پيش گوئى حضرت فاطمهزهراء عليهاالسّلام به واقعيّت پيوست و من صحيح و سالم بهوصال خود رسيدم و به همسرى و ازدواج امام حسين عليه السّلام درآمدم .
و پس از گذشت مدّتى سيّد السّاجدين ، امام زين العابدين سلام اللّه عليه در شهر مدينهمنوّره ديده به جهان گشود و جهانى را به نور وجود مقدّس خود روشنائى بخشيد.
و آن حضرت همانند ديگر ائمّه اطهار صلوات اللّه عليهم اجمعين در حالتى به دنيا قدمنهاد كه پاك و پاكيزه و ختنه شده بود؛ و پس از تولّد، شهادت بر يگانگى خداوند ورسالت جدّش رسول خدا و امامت و خلافت اميرالمؤ منين علىّ و ديگر اوصياء صلوات اللّهعليهم اجمعين داد.
و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نسبت به اين نوزاد فرمود: (ابن الخِيرتَين )يعنى ؛ پدر اين نوزاد، امام حسين عليه السّلام بهترين خلق خدا و مادرش ، شهربانوبهترين زن از زنان عجم مى باشد.(7)
از آدم تا سجّاد عليه السّلام
مرحوم حضينى و ديگر بزرگان آورده اند:
شخصى به نام عسكر - غلام امام محمّد جواد عليه السّلام - بهنقل از پدرش حكايت كند:
روزى به محضر شريف حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام شرف حضور يافتمو عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چطور در بيناهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقط امام چهارم ، حضرت علىّ بن الحسينعليهماالسّلام به عنوان (سيّد العابدين ) معروف و مشهور گشته است ؟
امام رضا عليه السّلام در جواب فرمود: خداوندمتعال در قرآن تصريح نموده است كه بعضى از پيغمبران را بر بعضى از ايشانفضيلت و برترى داده است ؛ و ما اهل بيت رسالت نيز همانند انبياء عظام صلوات اللّهعليهم مى باشيم .
و سپس افزود: و امّا در رابطه با جدّم ، علىّ بن الحسين عليهماالسّلام ، كه سؤال كردى :
همانا پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السّلام بيان فرموده است : روزى امام علىّ بنالحسين عليهماالسّلام مشغول نماز بود، كه ناگاه شيطان به صورت يك افعى بسيارهولناكى ، با چشم هاى سرخ از درون زمين آشكار شد و خود را به محراب عبادت آنحضرت نزديك كرد.(8)
وليكن امام سجّاد عليه السّلام كمترين حسّاسيّتى در برابر آن موجود وحشتناك نشان نداد وارتباط خود را با پروردگار متعال خود قطع نكرد.
افعى دهان خود را نزديك انگشتان پاى آن حضرت آورد و آتشى از دهانش ‍ خارج ساخت كهبسيار وحشتناك بود، ولى حضرت با آرامش خاطر و خيالى آسوده به نماز خود ادامه مى دادو توجّهى به آن نداشت .
در همين حال كه شيطان با آن حالت ترسناكمشغول اذيّت و آزار بود، ناگهان تيرى سوزاننده از سمت آسمان آمد و به آن ملعوناصابت كرد.
هنگامى كه تير به او خورد، فريادى كشيد و به همان حالت وشكل اوّليّه خود بازگشت و كنار امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام ايستاد واظهارداشت :
شما سيّد و سرور عبادت كنندگان هستى ؛ و چنين نامى تنها زيبنده و شايسته شما مىباشد.
و سپس در ادامه كلام خود افزود: من شيطان هستم ؛ و تمام عبادت كنندگان را از زمان حضرتآدم تا كنون فريب و بازى داده ام و كسى را از تو قوى تر و پارساتر نيافته ام .
و پس از آن شيطان از نزد امام سجّاد عليه السّلام خارج شد و حضرت بدون آن كه به اوتوجّهى داشته باشد، به نماز و نيايش خود با پروردگارمتعال خويش ادامه داد.(9)
اظهار نعمت و شكر توفيق
يكى از اصحاب امام زين العابدين عليه السّلام و از راويان حديث كه به نام زهرىمعروف است ، حكايت كند:
روزى به همراه آن حضرت ، نزد عبدالملك مروان رفتيم ؛ عبدالملك ، احترام شايانى نسبتبه حضرت سجّاد عليه السّلام به جا آورد؛ و چون چشمش به آثار سجود در چهره وپيشانى مبارك امام زين العابدين عليه السّلام افتاد، گفت :
اى ابو محمّد! خود را بسيار در زحمت عبادت انداخته اى ، با اين كه خداوندمتعال تمام خوبى ها را به تو داده است و تو نزديك ترين فرد بهرسول اللّه مى باشى ، تو داراى علم و كمالى هستى كه ديگران از داشتن آن محروم مىباشند!
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آنچه از فضل پروردگار و توفيقات الهى براى منگفتى ، نياز به شكر و سپاس دارد.
و آن گاه فرمود: پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه تمام خطاهاى گذشته وآينده اش بخشيده شده بود، آن قدر نماز مى خواند كه پاهاى مباركش ورم مى كرد، بهقدرى روزه مى گرفت كه دهانش خشك مى گشت و مى فرمود: آيا نبايد بنده اى شكرگزارباشم .
و سپس حضرت در ادامه سخنانش افزود: حمد خداوندى را، كه ما را بر ديگران برترىبخشيد و به ما پاداش خير عطا نمود، و در دنيا و آخرت حمد و سپاس ، تنها مخصوص اوست.
به خدا سوگند! چنانچه اعضاء و جوارحم قطعه قطعه گردد و در اثر عبادت نفسم قطعشود، يك صدم شكر يكى از نعمت هاى خداوند را هم انجام نداده ام .
چگونه مى توان نعمت هاى الهى را برشمرد؟! و چگونه توان شكر نعمتى از نعمت هايش راخواهيم داشت ؟!
نه به خدا قسم ! خداوند هرگز مرا غافل از شكر نعمت هايش نبيند.
و چنانچه عائله ام و ديگر خويشان و سائر مردم حقّى بر من نمى داشتند، به جز عبادت وستايش و مناجات با خداوند سبحان ، كار ديگرى انجام نمى دادم و سخنى به جز تسبيح وذكر خداى متعال نمى گفتم تا آن كه نفسم قطع شود.
زهرى مى گويد: سپس امام عليه السّلام به گريه افتاد و عبدالملك نيز گريان شد وگفت : چقدر فرق است بين كسى كه آخرت را طلب كرده و براى آن جديّت و كوشش مىنمايد و بين آن كسى كه دنيا را طلب كرده است و باكى ندارد كه از كجا و چگونه بهدست مى آورد، پس چنين افرادى در آخرت سهمى و نجاتى برايشان نخواهد بود.(10)
ادّعاى رهبرى و گواهى سنگ
امام محمّد باقر عليه السّلام حكايت نمايد:
مدّتى پس از آن كه امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيد، روزى محمّد بن حنفيّه بهحضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام گفت : اى برادرزاده ! تو خوب مى دانى كهرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، وصاياى امامت را به پدر من اميرالمؤ منين علىّ عليهالسّلام تحويل داد و او نيز اين امانت الهى را به برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام سپردو پس از آن هم به امام حسين عليه السّلام داده شد و او در صحراى سوزان كربلاء بهشهادت رسيد.
و مى دانى كه پدرت وصيّتى درباره امامت نكرده است ، و چون تو جوانى بيش نيستى ؛پس با من كه عموى تو و هم رديف پدرت مى باشم ؛ و همچنين از تو بزرگ تر و باتجربه هستم و من عموى تو و هم رديف پدرت مى باشم و من بزرگ و با تجربه ام .
بنابر اين در امر امامت و رهبرى جامعه اسلامى با من نزاع نكن ؛ زيرا كه آن حقّ من خواهدبود.
امام سجّاد عليه السّلام در مقابل او چنين اظهار داشت : اى عمو! رعايت تقواى الهى كن و از خدابترس و در آنچه حقّ تو نيست ادعّا نكن ، من تو را موعظه مى كنم كه مبادا در رديف بىخردان باشى .
همانا پدرم امام حسين عليه السّلام پيش از آن كه عازم عراق گردد، با من عهد نمود ووصاياى امامت را به من سپرد و اين سلاح حضرترسول است ، كه نزد من موجود مى باشد.
بنابراين ، آنچه را استحقاق ندارى مدّعى آن مباش كه برايت بسى خطرناك است و مرگزودرس ، تو را فرا مى گيرد؛ پس بدان كه خداوندمتعال وصايت و امامت را تنها در ذريّه امام حسين عليه السّلام قرار داده است .
و چنانچه مايل باشى ، نزد حجرالا سود برويم و از آن شهادت طلبيده و آن را حاكم قراردهيم .
امام باقر عليه السّلام فرمود: چون محمّد حنفيّه به همراه آن حضرت كنار حجرالا سودآمدند، امام زين العابدين عليه السّلام به محمّد حنفيّه خطاب نمود: تو از خدا بخواه و او رابخوان كه اين سنگ به سخن آيد.
پس محمّد حنفيّه هر چه دعا كرد، اثرى ظاهر نگشت ، و بعد از آن امام سجّاد عليه السّلامفرمود: اينك نوبت من است ؛ چون اگر حقّ با تو مى بود جواب مى شنيديم .
محمّد حنفيّه گفت : اكنون تو از خدا بخواه كه اين سنگ شهادت دهد.
سپس امام سجّاد عليه السّلام دعائى را زمزمه نمود و سنگ را مخاطب قرار داد و فرمود: تورا قسم مى دهم به آن كسى كه ميثاق پيغمبران وديگر اوصياء را در تو قرار داد، شهادتدهى كه امامت و وصايت پس از پدرم امام حسين عليه السّلام حقّ كدام يك از ما دو نفر مىباشد.
ناگهان سنگ به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود از جاى خود بيرون آيد؛ و آن گاهبا زبانى فصيح به عربى چنين گفت : خداوندا! من شهادت مى دهم كه وصايت و امامت بعداز حسين ابن علىّ، حقّ پسرش علىّ بن الحسين خواهد بود.
و محمّد بن حنفيّه با مشاهده اين چنين معجزه اى ، حقّ را پذيرفت و امامت و ولايت امام سجّاد عليهالسّلام را قبول كرد و از او در تمام مسائل و امور اطاعت نمود.(11)
رهائى از زن مخالف
حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر عليه السّلام حكايت فرمايد:
روزى از روزها مردى - از آنايان - به محضر پدرم امام زين العابدين عليه السّلام واردشد و به آن حضرت عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! همسرت - كه از خانواده شيبانى هااست - امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام را دشنام و ناسزا مى گويد و با خوارج همعقيده است .
او اين عقيده را از شما پنهان مى دارد، چنانچهمايل باشيد خود را مخفى نمائيد تا من با او سخن گويم و متوجّه شويد كه چگونه است .
لذا پدرم ، امام زين العابدين عليه السّلام اين پيشنهاد را پذيرفت و فرداى آن روز بهعنوان اين كه همانند هميشه از خانه خارج مى گشت ، حركت كرد و در گوشه اى استراحتنمود.
پس آن مرد آمد و با همسر آن حضرت مشغول صحبت شد و پيرامون اميرالمؤ منين علىّ عليهالسّلام مطالبى را مطرح كرد، و زن از روى دشمنى و خباثتى كه داشت ،مشغول دشنام گفتن و توهين به آن حضرت شد؛ و پدرم امام سجّاد عليه السّلام سخنانىكه بين آن ها ردّ وبدل مى گرديد، به طور كامل مى شنيد؛ و با اين كه آن زن بسيار موردعلاقه پدرم بود، چون متوجّه شد كه از مخالفين و نواصب است او را طلاق داده و رهايش ‍ساخت .(12)
هدايت گران پس از غروب خورشيد
يكى از اصحاب به نام كنگر ابو خالد كابلى حكايت كند:
روزى در محضر پر فيض امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام شرفياب شدم و از آنحضرت سؤ ال كردم چه كسانى پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله واجب الا طاعههستند؟
حضرت فرمود: اى كنگر! كسانى نسبت به امور دين و مردم اولى الا مر بوده ؛ وفرمايشاتشان لازم الا جراء مى باشد كه از طرف خداوند به عنوان امام و خليفه معرّفىشده باشند.
و اوّلين آن ها پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، اميرالمؤ منين ، علىّ بن ابى طالبو سپس حسن و آن گاه حسين عليهم السّلام ؛ و بعد از ايشان ولايت و رهبرى جامعه به منمحوّل گرديده است .
كنگر گويد: پرسيدم كه روايتى از حضرت امير علىّبن ابى طالب عليه السّلام واردشده است كه فرمود: هيچ گاه زمين خالى از حجّت نمى ماند، آيا حجّت خدا بعد از شما كيست؟
حضرت فرمود: پسرم ، كه نامش در تورات باقر مى باشد، او شكافنده تمام علوم وفنون است ؛ و بعد از او فرزندش ، جعفر حجّت خدا خواهد بود كه نام او در آسمان ها،صادق مى باشد.
گفتم : ياابن رسول اللّه ! با اين كه همه شما صادق و راستگو هستيد، چطور فقط اوعنوان صادق را به خود گرفته است .
حضرت در جواب فرمود: همانا پدرم امام حسين از پدرش اميرالمؤ منين عليهماالسّلامنقل نمود، كه پيغمر خدا فرموده است : هرگاه فرزندم جعفر بن محمّد تولّد يافت او راصادق لقب دهيد.
چون كه پنجمين فرزندش نيز به نام جعفر است ؛ و با تمام جراءت و جسارت ادّعاى امامتخواهد نمود و در پيشگاه خداوند او به عنوان جعفر كذّاب و مفترى على اللّه مى باشد، زيرابه برادر خود حسادت مى ورزد و چيزى را كه اهليّت ندارد ادّعا مى كند.
بعد از آن امام سجّاد عليه السّلام بسيار گريست و آن گاه اظهار داشت : به روشنى مىبينم كه جعفر كذّاب ، هم دست طاغوت زمانش شده و از روى طمع و حسادت ، منكر - دوازدهمين- حجّت خدا مى گردد.
گفتم : اى سرور! اين كه مى گويند دوازدهمين حجّت خدا غيبت مى نمايد، آيا حقيقت دارد؟ و آياامكان پذير است ؟
حضرت فرمود: آرى ، سوگند به خداوند، كه اين مطلب در كتابى نزد ما موجود است ؛ وتمام جريانات و وقايعى كه بر ما و بعد از ما ودر زمان غيبت رخ مى دهد، همه آن ها در آنكتاب موجود مى باشد.(13)
شرمندگى حسن بصرى
حسن بصرى - كه يكى از دراويش صوفى مسلك مى باشد - در كنگره عظيم حجّ در محلّ مِنىبراى جمعى از حاجيان ، مشغول موعظه و نصيحت بود.
امام علىّ بن الحسين عليهماالسّلام از آن محلّ عبور مى نمود، چشمش به حسن بصرى افتاد كهبراى مردم سخنرانى و موعظه مى كرد.
حضرت ايستاد و به او خطاب كرد و فرمود: اى حسن بصرى ! لحظه اى آرام باش ، از توسؤ الى دارم ، چنانچه در اين حالت و با اين وضعيتى كه مابين خود و خدا دارى ، مرگ بهسراغ تو آيد آيا از آن راضى هستى ؟ و آيا براى رفتن به سوى پروردگارت آماده اى ؟
حسن بصرى گفت : خير، آماده نيستم .
حضرت فرمود: آيا نمى خواهى در افكار و روش خود تجديد نظر كنى و تحوّلى در خودايجاد نمائى ؟
حسن بصرى لحظه اى سر به زير انداخت و سپس گفت : آنچه در اين مقوله بگويم ، خالىاز حقيقت است .
امام سجّاد عليه السّلام فرمود: آيا فكر مى كنى كه پيغمبر ديگرى مبعوث خواهد شد؟ وتو از نزديكان او قرار خواهى گرفت ؟
پاسخ داد: خير، چنين فكرى ندارم .
حضرت فرمود: آيا در انتظار جهانى ديگر غير از اين دنيا هستى ، كه در آن كارهاىشايسته انجام دهى و نجات يابى ؟
اظهار داشت : خير، آرزوى آن را ندارم .
امام عليه السّلام فرمود: آيا تاكنون عاقلى را ديده اى كه از خود راضى باشد و به راهكمال و ترقّى قدم ننهد؛ و در فكر تحوّل و موعظه خود نباشد؛ ولى ديگران را پند واندرز نمايد؟!
و بعد از اين سخنان ، امام سجّاد عليه السّلام به راه خود ادامه داد و رفت .
حسن بصرى پرسيد: اين چه كسى بود، كه در اين جمع با سخنان حكمت آميز خود با من چنينصحبت كرد؟
در پاسخ به او گفتند: او علىّ بن الحسين عليهماالسّلام بود.
پس از آن ديگر كسى نديد كه حسن بصرى براى مردم سخنرانى و موعظه كند.(14)
خصلت هاى ممتاز
حضرت باقرالعلوم عليه السّلام صفات و خصلت هائى را پيرامون پدرش ، حضرتسجّاد، زين العابدين عليه السّلام بيان فرموده است كه بسيارقابل توجّه و كسب فيض است :
در هر شبانه روز همچون اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام هزار ركعت نماز به جا مى آورد،پانصد درخت خرما داشت كه كنار هر درختى دو ركعت نماز مى خواند.
چون آماده نماز مى گرديد، رنگ چهره اش دگرگون مى گشت و به هنگام ايستادن بهنماز، همچون عبدى ذليل و فروتن كه در برابر پادشاهى عظيم وجليل قرار گرفته ؛ و تمام اعضاء بدنش از ترس و خوف الهى مى لرزيد.
نمازش همانند كسى بود كه در حال وداع و آخرين ملاقات و ديدار با پروردگارش باشد.
هنگام نماز به هيچ كسى و هيچ سمتى توجّه نداشت ؛ و تمام توجّهش به خداىمتعال بود، به طورى كه گاهى عبايش از روى شانه هايش مى افتاد و اهميّتى نمى داد،وقتى به حضرتش گفته مى شد، در پاسخ مى فرمود: آيا نمى دانيد درمقابل چه قدرتى ايستاده و با چه كسى سخن مى گويم ؟!
مى گفتند: پس واى بر حال ما كه به جهت نمازهايمان بيچاره و هلاك خواهيم گشت ؛ وحضرت مى فرمود: نافله بخوانيد، همانا كه نمازهاى نافله جبران ضعف ها را مى نمايد.
حضرت در شب هاى تاريك كيسه هاى آرد و خرما و مبالغى دينار و درهم بر پشت خودحمل مى نمود و چه بسا چهره خود را مى پوشانيد؛ و آن ها را بين فقراء و نيازمندان توزيعو تقسيم مى نمود.
و چون حضرتش وفات يافت ، مردم متوجّه شدند كه او امام و پيشوايشان ، حضرت سجّادامام زين العابدين عليه السّلام بوده است .
روزى شخصى نزد آن حضرت آمد و گفت : ياابنرسول اللّه ! من تو را بسيار دوست دارم ، پس فرمود: خداوندا، من به تو پناه مى برم ازاين كه ديگران مرا دوست بدارند در حالى كه مورد خشم و غضب تو قرار گرفته باشم .
از يكى از كنيزان پدرم پيرامون زندگى آن بزرگوار سؤال شد؟
در جواب گفت : حضرت در منزل آنچه مربوط به خودش بود، شخصا انجام مى داد ضمن آنكه به ديگران هم كمك مى نمود.
روزى پدرم از محلّى عبور مى كرد، ديد عدّه اى درباره ايشان بدگوئى و غيبت مى كنند،ايستاد و فرمود: اگر آنچه درباره من مى گوييد صحّت دارد از خداوند مى خواهم كه مرابيامرزد؛ و چنانچه دروغ مى گوييد، خداوند شما را بيامرزد.
هرگاه محصّل و دانشجوئى به محضر آن حضرت وارد مى شد، مى فرمود: مرحبا به كسىكه به سفارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آلهعمل مى كند، هركه جهت تحصيل علم از منزل خارج شود در هر قدمى كه بردارد زمين برايشتسبيح مى گويد.
پدرم امام سجّاد عليه السّلام سرپرستى بيش از صد خانوار مستضعف و بى بضاعت رابر عهده گرفته بود و به آن ها كمك مى نمود.
و آن حضرت سعى مى نمود كه هميشه در كنار سفره اش يتيمان و تهى دستان و درماندگانبنشينند؛ و آن هائى كه معلول و فلج بودند، حضرت با دست مبارك خود براى ايشانلقمه مى گرفت و در دهانشان مى نهاد؛ و اگر عائله داشتند، نيز مقدارى غذا براىخانوادهايشان مى فرستاد.(15)
استجابت دعا در هلاكت دشمن
محدّثين و تاريخ ‌نويسان آورده اند:
پس از واقعه دلخراش كربلاء، و بعد از وقوع تحوّلاتى در حكومت بنى اميّه ، مختار ثقفىروى كار آمد.
و يكى از فرماندهان مختار شخصى به نام ابراهيم فرزند مالك اشتر بود، كه بعد از آنكه عبيداللّه بن زياد ملعون را دست گير كردند، توسّط ابراهيم ، فرمانده لشكر مختاردر كنار رودى به نام خارز به هلاكت رسيد و سپس سر آن خبيث را به همراه چند سر ديگراز جنايت كاران و قاتلين - در صحنه عاشوراى حسينى سلام اللّه عليه - را براى مختارفرستاد.
و مختار نيز بى درنگ و بدون فوت وقت ، سر عبيداللّه ملعون را براى امام سجّاد، حضرتزين العابدين عليه السّلام و همچنين عمويش محمّد حنفيّه إرسال داشت .
هنگامى كه سر آن ملعون را حضور امام سجّاد عليه السّلام آوردند، آن حضرت كنار سفرهطعام نشسته بود و غذا تناول مى نمود.
و چون چشم حضرت بر آن سر افتاد، فرمود: هنگامى كه ما را به مجلس ‍ عبيداللّه بن زيادوارد كردند، آن ملعون با اصحاب خود مشغول خوردن غذا بود و سر مقدّس و مطهّر پدرم ،حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را نيز مقابلش نهاده بودند.
و من در همان حالت از خداوند متعال تقاضا كردم : پيش از آن كه از اين دنيا بروم ، سربريده ابن زياد ملعون را ببينم .
شكر و سپاس خداوند متعال را به جا مى آورم كه دعاى مرا مستجاب نمود.
پس از آن ، امام سجّاد عليه السّلام سر آن ملعونِ خبيث و پليد را به دور انداخت و سر برسجده شكر نهاده و چنين اظهار داشت :
حمد مى گويم و سپاس به جا مى آورم خداوند متعالى را كه دعاى مرا به استجابت رساندو در اين دنيا انتقام خون به ناحقّ ريخته پدرم را از دشمن گرفت .
و سپس افزود در پايان : خداوند، مختار را پاداش نيك و جزاى خير عطا فرمايد.(16)
مدينه در محاصره دشمن و تنها پشتيبان ، فرشته الهى
سعيد بن مسيّب - كه يكى از اصحاب و ياران امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليهالسّلام است - حكايت كند:
در آن هنگامى كه دشمن به شهر مدينه طيّبه حمله و هجوم آورد و تماماموال و ثروت مسلمان ها را چپاول كرده و به غارت بردند، مدّت سه شبانه روز اطرافمسجد النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله در محاصره دشمن قرارگرفت .
و در طىّ اين مدّت ، ما به همراه امام سجّاد عليه السّلام بر سر قبر مطهّر حضرترسول صلّى اللّه عليه و آله مى آمديم ؛ و زيارت مى كرديم و نماز مى خوانديم ، ولىهرگز دشمن متوجّه ما نمى شد و ما را نمى ديد.
و هنگامى كه كنار قبر مطهّر مى رسيديم ، حضرت سجّاد عليه السّلام سخنانى را با قبرمطرح و زمزمه مى نمود كه ما متوجّه آن سخنان نمى شديم .
در يكى از همين روزها در حالتى كه مشغول زيارت قبر مطهّر بوديم و حضرت نيز با قبرمطهّر و مقدّس جدّش سخن مى گفت ، ناگاه مردى اسب سوار را ديديم ، در حالتى كه لباسسبز پوشيده بود و سلاحى در دست داشت ، بر ما وارد شد.
و چون هر يك از نيروى دشمن مى خواست به قبر شريف جسارتى كند، آن اسب سوار باسلاح خود به آن شخص مهاجم اشاره مى نمود و بدون آن كه آسيبى به او برسد، در دمبه هلاكت مى رسيد.
و پس از آن كه مدّت قتل و غارت پايان يافت و دشمنان از شهر مدينه طيّبه بيرونرفتند، امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام تمامى زيور آلات زنان بنى هاشمرا جمع آورى نمود؛ و خواست كه آن هدايا را به رسم تشكّر و قدر دانى ، تقديم آن اسبسوار سبزپوش نمايد؛ ليكن او خطاب به امام زين العابدين عليه السّلام كرد و اظهارداشت :
يابن رسول اللّه ! من يكى از ملائكه الهى هستم كه چون دشمن به شهر مدينه طيّبه وهمچنين به اهالى آن حمله كرد، از خداوند متعال اجازه خواستم تا حامى و پشتيبان شما باشم.(17)
زهد و قناعت همراه با ثروت انبوه
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود به نقل از امام پنجم ، حضرت باقرالعلوم عليهالسّلام آورده است :
روزى عبدالملك بن مروان مشغول طواف كعبه الهى بود و امام سجّاد حضرت زين العابدينعليه السّلام نيز بدون آن كه كمترين توجّهى به عبدالملك نمايد،مشغول طواف گرديد و تمام توجّهش به خداىمتعال بود.
عبدالملك با ديدن اين صحنه ، از اطرافيان خود سؤال كرد: اين شخص ‍ كيست ، كه هيچ اعتنا و توجّهى به ما ندارد؟
به او گفتند: او علىّ بن الحسين ، زين العابدين است .
عبدالملك در همان جائى كه بود نشست و بدون آن كه حركتى كند دستور داد: او را نزد منآوريد.
چون حضرت را نزد عبدالملك آوردند، گفت : ياابنرسول اللّه ! من كه قاتل پدرت - امام حسين عليه السّلام - نيستم ؛ پس چرا نسبت به مابى اعتنا و بى توجّه هستى ؟
حضرت فرمود: قاتل پدرم به جهت كارهاى ناشايستى كه داشت ، دنيايش ‍ تباه گشت و باكشتن پدرم آخرتش نيز تباه گرديد، اگر تو هم دوست دارى كه همچون او دنيا و آخرتتتباه گردد، هر چه مى خواهى انجام بده .
عبدالملك عرضه داشت : خير، هرگز من چنان نمى كنم ؛ وليكن از تو مى خواهم تا درفرصت مناسبى نزد ما آئى ، تا از دنياى ما بهره مندشوى .
در اين هنگام ، امام سجّاد عليه السّلام روى زمين نشست و آن گاه دامن عباى خويش را گشود وبه ساحت اقدس الهى اظهار داشت : خداوندا، موقعيّت و عظمت دوستان و بندگان مخلصت رابه او نشان بده ، تا مورد عبرتش قرار گيرد.
ناگاه دامان حضرت پر از جواهرات گرانبها شد و همه چشم ها را بدان سو، خيره گشت .
سپس حضرت خطاب به عبدالملك كرد و فرمود: اى عبدالملك ! كسى كه اين چنين نزد خداوندمتعال آبرومند و محترم باشد، چه احتياجى به دنياى شما دارد؟
و پس از آن اظهار داشت : خداوندا، آن ها را از من بازگير، كه مرا نيازى به آن ها نيست.(18)
نجات از غُل و زنجير
ابن شهاب زُهَرى - كه يكى از ياران و دوستان حضرت سجّاد امام زين العابدين صلواتاللّه و سلامه عليه است - حكايت كند:
در آن روزى كه عبدالملك بن مروان امام سجّاد عليه السّلام را دست گير كرد، حضرت رابه شهر شام فرستاد، و ماءمورين بسيارى را نيز براىكنترل آن حضرت گماشت ، آن چنان كه حضرت در سخت ترين وضعيّت قرار گرفت .
زُهَرى گويد: من با يكى از فرماندهان صحبتى كردم و اجازه خواستم تا با امام عليهالسّلام خداحافظى كنم ؛ پس به من اجازه دادند، همين كه به محضر مبارك حضرت وارد شدم، او را در اتاقى بسيار كوچك ديدم ، در حالى كه پاهاى حضرت را با زنجير به گردنشبسته و دست هايش را نيز دست بند زده بودند.
من با ديدن چنين صحنه اى دلخراش ، گريان شدم و عرضه داشتم : اى كاش ‍ من به جاىشما بودم و شما را با اين حالت نمى ديدم .
امام عليه السّلام فرمود: اى زهرى ! گمان مى كنى اين حركات و شكنجه ها مرا آزرده خاطرمى گرداند؟!
چنانچه بخواهم و اراده نمايم ، همه آن ها هيچ است .
سپس حضرت تكانى به پاها و دست هاى مباركش داد و خود را ازغُل و زنجير و دست بند رها ساخت ؛ و آن گاه من از حضور پُر فيض حضرت خداحافظىكرده و بيرون آمدم .
بعد از آن شنيدم كه ماءمورين در جستجوى حضرت بسيج شده بودند و مى گفتند: نمىدانيم در زمين فرو رفته و يا آن كه به آسمان بالا رفته است ، ما چندين ماءمور مواظب اوبوديم ؛ ولى شبانگاه او را از دست داديم و چون به كجاوه او رفتيم ،غل و زنجير را در حالى كه كف كجاوه افتاد بود، خالى ديديم .
زهرى گويد: من سريع نزد عبدالملك رفتم تا بيشتر در جريان امر قرار گيرم ، وهنگامى كه بر عبدالملك وارد شدم ، پس از صحبت هائى ، به من گفت : در آن چند روزى كهعلىّ بن الحسين عليهماالسّلام مفقود شده بود، ناگهان نزد من آمد و اظهار نمود: اى عبدالملك! تو را با من چه كار است ؟ و از من چه مى خواهى ؟
گفتم : دوست دارم نزد من و در كنار من باشى .
فرمود: وليكن من دوست ندارم ؛ و سپس از نزد من خارج شد و رفت ، و مرا از آن پس ترس ووحشتى عجيب فرا گرفته است .(19)
هر كه دعوت شود دوستش دارند
مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خود آورده است :
در يكى از سال ها بر اثر نيامدن باران ، شهر مكّه را بى آبى و خشك سالى فراگرفته بود، آن چنان كه مردم سخت در مضيقه و تنگناى بى آبى قرار گرفته بودند.
لذا بعضى از شخصيّت ها همانند: مالك بن دنيار، ثابت بنانى ، ايّوب سجستانى ، حبيبفارسى و... جهت نيايش و نياز به درگاه خداوندمتعال وارد مسجدالحرام شده و كعبه الهى را طواف كردند؛ وليكن هر چه دعا و استغاثهكردند، نتيجه اى حاصل نشد و باران نيامد.
در همين بين ، جوانى خوش سيما، غمگين و محزون وارد شد و پس از طواف و زيارت كعبهالهى ، خطاب به جمعيّت كرد و فرمود: اى جماعت ! آيا در جمع شماها كسى نيست كه موردمحبّت خداى مهربان باشد؟
جمعيّت گفتند: اى جوان ! وظيفه ما دعا و درخواست كردن است و استجابت دعا بر عهده خداوندرحمان مى باشد.
جوان فرمود: چنانچه يك نفر از شما محبوب پروردگار مى بود، دعايش ‍ مستجاب مىگرديد؛ و سپس به آن ها اشاره نمود كه از نزديك كعبه كنار رويد، و آن گاه خودشنزديك آمد و سر به سجده الهى نهاد و چنين اظهار داشت : (سَيِّدى بِحُبِّك لى إ لاّسَقَيْتَهُمُ الْغَيْثَ) ؛ اى مولا و سرورم ! تو را قسم مى دهم به آن محبّت ودوستى كه نسبت به من دارى ، اين مردم را از آب باران سيراب فرما.
ناگهان ابرى پديدار شد و همانند دهانه مشگ ، باران براهل مكّه و بر آن جمعيّت فرو ريخت .
ثابت بنانى گويد: به او گفتم : اى جوان ! از كجا دانستى كه خدايت تو را دوست دارد؟
فرمود: چنانچه خداوند كريم ، مرا دوست نمى داشت ، به زيارت خانه اش ‍ دعوتم نمىكرد؛ پس چون مرا به زيارت خود پذيرفته است ؛ دوستم مى دارد، و به همين جهت وقتىدعا كردم مستجاب شد.
پس از آن ، جوان اشعارى را به اين مضمون سرود:
هركه پروردگار متعال را بشناسد و عارف به او باشد؛ ولى در عينحال خود را از ديگران بى نياز نداند، شقىّ و بيچاره است .
بنده خدا به غير از تقوا و پرهيزكارى چه چيز ديگرى مى تواند برايش ‍ سودمند باشد؟
با اين كه مى داند تمامى عزّت ها و سعادتمندى ها و خوشبختى ها تنها براى افرادباتقوا و پرهيزكار خواهد بود.
ثابت بنانى گويد: پس از آن از اهالى مكّه سؤال كردم كه اين جوان كيست ؟
گفتند: او علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب - يعنى امام سجّاد، زين العابدين - عليهمالسّلام مى باشد.(20)
نتيجه تواضع در مقابل بى خردان
روزى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام در جمع عدّه اى از دوستان و يارانخود نشسته بود، كه يكى از خويشان آن حضرت ، به نام حسن بن حسن وارد شد.
و چون نزديك حضرت قرار گرفت ، زبان به دشنام و بدگويى به آن حضرت بازكرد؛ و امام عليه السّلام سكوت نمود و هيچ عكس العملى درمقابل آن مرد بى خرد نشان نداد تا آن كه آن مرد بد زبان آنچه خواست به حضرت گفت وسپس از مجلس بيرون رفت .
آن گاه ، امام سجّاد عليه السّلام به حاضرين در جلسه خطاب نمود و فرمود: دوست دارمهر كه مايل باشد با يكديگر نزد آن مرد برويم تا پاسخ مرا درمقابل بد رفتارى او بشنود.
افراد گفتند: يابن رسول اللّه ! ما همگى دوست داريم كه همراه شما باشيم و آنچه لازمباشد به او بگوييم و از شما حمايت كنيم .
سپس حضرت كفش هاى خود را پوشيد و به همراه دوستان خود حركت كرد و آن ها را با اينآيه شريفه قرآن نصيحت نمود: (والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحبّالمحسنين ) (21).
و با اين سخن دلنشين ، همراهان فهميدند كه حضرت با آن مرد برخورد خوبى خواهد داشت.
وقتى به منزل آن مرد رسيدند، حضرت يكى از همراهان را صدا كرد و فرمود: به اوبگوئيد كه علىّ بن الحسين آمده است .
چون مرد بد زبان شنيد كه آن حضرت درب منزل او آمده است ، با خود گفت : او آمده است تاتلافى كند و جسارت هاى مرا پاسخ گويد.
پس هنگامى كه آن مرد درب خانه را گشود و از خانه خارج گشت ، حضرت به او فرمود:اى برادر! تو نزد من آمدى و به من نسبت هائى دادى و چنين و چنان گفتى ، اگر آنچه را كهبه من نسبت دادى در من وجود دارد، پس از خداوندمتعال مى خواهم كه مرا بيامرزد.
و اگر آنچه را كه گفتى ، در من نيست و تهمت بوده باشد از خداوند مى خواهم كه تو رابيامرزد.
چون آن مرد چنين اخلاق حسنه اى را از امام زين العابدين عليه السّلام مشاهده كرد، حضرترا در آغوش گرفته و بوسيد و ضمن عذرخواهى ، گفت : اى سرورم ! آنچه را كه به شماگفتم ، تهمت بود ومن خود سزاوار آن حرف ها هستم ، مرا ببخش .(22)

next page

fehrest page