بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع ), عبداللّه صالحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMAM0001 -
     AMAM0002 -
     AMAM0003 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بزرگوارى و اهميّت نعمت خداوند
همچنين مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه در كتاب عيون أ خبار الرّضا عليه السّلامداستانى را آورده است كه از جهاتى قابل اهميّت مى باشد:
روزى از روزها امام حسين عليه السّلام در حالداخل شدن دست شويى - مستراح -، تكّه نانى را مشاهده نمود، آن را برداشت وتحويل غلام خود داد و فرمود: هنگامى كه خارج شدم آن را به من بازگردان .
غلام لقمه نان را از حضرت گرفت ؛ و پس از آن كه آن را تميز و نظيف كرد، خورد.
وقتى كه حضرت از دست شوئى - مستراح - بيرون آمد، غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: آنلقمه نان را چه كردى ؟
غلام عرضه داشت : يا ابن رسول اللّه ! آن را تميز كردم و خوردم .
امام حسين عليه السّلام فرمود: همانا تو در راه خداوندمتعال و به جهت خوشنودى و رضايت او آزاد كردم .
در اين هنگام شخصى در آن حوالى حاضر بود و متوجّه اين جريان گرديد، به همين جهت جلوآمد و خطاب به حضرت كرد و عرضه داشت : اى سرورم ! - به همين سادگى - او را آزادگرداندى ؟!
امام حسين عليه السّلام فرمود: بلى ، چون از جدّمرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:
هركس لقمه نانى را كه بر روى زمين يا در جائى افتاده است ، ببيند و آن را بردارد وتميز كند؛ و تناول نمايد، در درونش استقرار نمى يابد مگر آن كه خداوندمتعال او را از آتش دوزخ آزاد و رها گرداند.
و سپس امام حسين عليه السّلام افزود: من نخواستم كسى را كه خداوند مهربان از آتش آزادنموده ، عبد و غلام من باشد، به همين جهت او را آزاد كردم .(28)
زيارت رسول خدا با امام علىّ عليهماالسّلام
اصبغ بن نباته كه يكى از اصحاب و ياران امام علىّ عليه السّلام است ، حكايت كند:
مدّتى پس از آن كه مولاى متقيّان علىّ عليه السّلام به شهادت رسيد، محضر مبارك حضرتاءبا عبداللّه الحسين عليه السّلام شرفياب شدم و عرضه داشتم : ياابنرسول اللّه ! درخواستى دارم ، اگر اجازه بفرمايى آن را مطرح كنم ؟
و امام حسين عليه السّلام پيش از آن كه من سخن را ادامه دهم ، فرمود: اى اصبغ ! آمده اى تاكارى كنم كه بتوانى برخورد جدّم رسول الّله صلّى اللّه عليه و آله را با ابوبكر، درمسجد قبا، بنگرى ؟
عرض كردم : بلى ، اى پسر رسول خدا! خواسته من همين است .
امام عليه السّلام در همان مجلسى كه در شهر كوفه بوديم ، فرمود: برخيز، و من جاىخود برخاستم و ايستادم ، ناگهان خود را در مسجد قُبا ديدم ؛ و چون بسيار تعجّب كرده ومتحيّر شدم .
حضرت ضمن تبسّمى ، اظهار داشت : اى اصبغ ! حضرت سليمان بن داود عليهماالسّلامنيروى باد در كنترل و اختيارش بود و در يك چشم بر هم زدن مسافتى را به سرعت مىپيمود.
و ما اهل بيت عصمت و طهارت ، بيش از حضرت سليمان و ديگر پيامبران عليهم السّلام بهتمام علوم و فضائل آشنا و آگاه مى باشيم .
عرضه داشتم : با اين حركت طىّ الارض از كوفه به مكّه در كمتر از يك لحظه ، تصديقمى كنم ، كه شما از همه بالاتر مى باشيد.
حضرت فرمود: آرى ، تمام علوم و معارف الهى نزد مااهل بيت رسالت خواهد بود؛ و ما محرَم اسرار و علوم خداوندمتعال هستيم .
من با شنيدن چنين مطالبى ، اظهار داشتم : خدا را شكر مى كنم كه مرا از دوستان شمااهل بيت رسالت قرار داده است .
آن گاه حضرت فرمود: اكنون وارد مسجد شو.
وقتى داخل مسجد رفتم ، ديدم كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در محراب نشسته وعباى خود را بر دوش افكنده است .
بعد از آن امام علىّ عليه السّلام را ديدم كه گريبان ابوبكر را گرفته است و هر دو درحضور رسول خدا ايستاده اند.
و حضرت رسول انگشت مبارك خود را به دندان گرفت ؛ و اظهار داشت : اى ابوبكر! تو ويارانت پس از رحلت من ، مرتكب حركت ناشايسته اى شده ايد.(29)
اهميّت تعليم و تعلّم
در كتاب مناقب آل ابى طالب آمده است :
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام يكى از فرزندان خود را به مكتب خانه اىفرستاد.
پس از گذشت چند روزى ، معلّم - كه عبدالرّحمان سلمى نام داشت - سوره مباركه (الحمد)را به وى تعليم نمود.
بعد از آن كه فرزند، از مكتب به منزل مراجعت كرد، سوره حمد را براى پدرش امام حسينعليه السّلام قرائت نمود.
امام سلام اللّه عليه ، به جهت اين آموزش معلّم ، مبلغىمعادل يك هزار دينار؛ و نيز هزار حُلّه به وى اهداء كرده و او را تشويق ودل گرم نمود، همچنين دهانش را پُر از دُرّ كرد.
شخصى كه شاهد اين جريان بود، از اين برخورد تعجّب كرد و سپس لب به اعتراضگشود؛ و اظهار داشت : آيا آن همه هدايا به يك معلّم پرداخت مى شود؟!
امام حسين عليه السّلام در پاسخ به او، با متانت چنين فرمود: اين هدايا نسبت به كار معلّمكه همانا تعليم و تربيت فرزندان است بسيار ناچيز و بى ارزش خواهد بود.
و سپس اشعارى را بدين مضمون سرود:
هنگامى كه دنيا به تو روى آورد؛ پس تا مى توانى به وسيله آن به مردم نيكى و احسانكن ، پيش از آن كه دنيا از تو روى گرداند؛ و تو ناتوان و عاجز گردى .
و توجّه داشته باش كه نه جود و سخاوت ، نيكى و محبّت را نابود مى گرداند؛ و نهبخل و حسادت مى تواند اموال و ثروتى را، تا اءبد نگه دارد.(30)
تلاش و جواب مخالف
بنابر آنچه روايت كرده اند:
روزى حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام ازمنزل خويش خارج شد؛ و برخى از دوستان مخفيانهدنبال حضرت حركت كردند.
پس مشاهده كردند كه حضرت در باغستانى مشغولبيل زدن زمين گرديد و در حين كار اين آيه شريفه قرآن اءيَحْسَبُ الا نْسانُ اءنْ يُتْرَكَسُدىً را تا آخر سوره مباركه تلاوت مى نمود.
و اشك از ديدگانش بر محاسن و صورت مباركش جارى بود.
اصحاب با ديدن اين صحنه همگى گريان شدند.
و پس از لحظاتى سكوت ، يكى از اصحاب ، از حضرت سؤ الى كرد؛ و حضرت جواب اورا داد.
آن شخص بعد از آن گفت : به خدا سوگند! كه حقّ براى شما روى آورد؛ ولى طايفه اتنپذيرفتند.
امام حسين عليه السّلام به آن شخص خطاب كرد و فرمود: خاموش باش و ساكت شو، كههمانا وعدگاه الهى ، روز جدائى حقّ از باطل فرا خواهد رسيد.(31)
دستگيرى از تهى دستان
در يكى از روزها امام حسين عليه السّلام از محلّى گذشت و عبورش به عدّه اى از فقراء وتهى دستان افتاد، كه سفره نانى پهن كرده ومشغول خوردن غذا بودند.
هنگامى كه آن افراد حضرت را مشاهده كردند او را براى خوردن غذا دعوت نمودند.
و حضرت دعوت آنان را پذيرفت ؛ و چون در كنار آن ها نشست ، پس از لحظه اى فرمود:چنانچه خوراك شما صدقه نمى بود، حتما با شما غذا مى خوردم .(32)
سپس امام حسين عليه السّلام در ادامه فرمايشاتش افزود:
هنگامى كه غذايتان را ميل نموديد، بلند شويد تا با همديگر بهمنزل ما رويم ؛ و ميهمان من باشيد.
آن ها هم دعوت امام عليه السّلام را اجابت كردند و چون واردمنزل شدند؛ حضرت آن ها را مورد لطف و احترام قرار داد؛ و تعدادى لباس به همراه مقدارىپول نقد به هر يك از آن ها پرداخت نمود.(33)
منزلى از ياقوت قرمز
هنگامى كه شهادت امام حسن مجتبى عليه السّلام نزديك شد و أ ثرات زهر در بدن شريفشظاهر گشته بود، برادرش حسين عليه السّلام كنار بستر او آمد و نشست ؛ و سپس اظهارداشت : چرا چهره ات به رنگ سبز متمايل گشته است ؟
امام حسن عليه السّلام گريست و فرمود: برادرم ، سخن جدّم درباره من عملى شد، وبعد ازآن يكديگر را در بغل گرفته ؛ و هر دو گريان شدند.
و پس از لحظاتى فرمود: جدّم مرا خبر داد: موقعى كه در شب معراج در يكى از باغ هاىبهشت وارد شدم و بر منازل مؤ منين عبور كردم ، دو قصر و آپارتمان بسيارمجلّل كنار هم ، مرا جلب توجّه كرد كه يكى از زبرجد سبز و ديگرى ياقوت قرمز بود.
به جبرئيل گفتم : اين دو قصر مربوط به كيست ؟
پاسخ داد: مربوط به حسن و حسين است .
گفتم : چرا يك رنگ نيستند؟
پاسخى نداد و ساكت ماند، گفتم : چرا سخن نمى گوئى ؟
گفت : از تو خجالت دارم و شرمنده ام .
گفتم : تو را به خدا سوگند مى دهم ، مرا از علّت آن خبر دهى ، كه چرا داراى دو رنگ مىباشند؟
اظهار داشت : آن ساختمانى كه سبز رنگ است مربوط به حسن عليه السّلام خواهد بود،چون كه او را مسموم مى كنند و موقع مرگ ، رنگش سبز خواهد شد.
و ساختمانى كه قرمز مى باشد مربوط به حسين عليه السّلام است ، چون كه او را خواهندكشت و رنگش از خون ، قرمز خواهد شد.
هنگامى كه امام حسن عليه السّلام اين مطلب را بيان نمود، با برادرش حسين عليه السّلامهمديگر را در آغوش گرفته و سخت گريستند؛ و تمامى افراد حاضر در كنار ايشان ،شروع به شيون و گريه كردند.(34)
تفسير چشم و گوش و قلب
حضرت عبدالعظيم حسنى از دهمين پيشواى مسلمين ، امام علىّ هادى و آن حضرت از پدرانبزرگوارش عليهم السّلام حكايت كند:
امام حسين عليه السّلام فرمود: روزى در حضور جدّمرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نشسته بودم ، كه آن حضرت چنين فرمود: ابوبكر بهمنزله گوش من ، و عمر به منزله چشم من ، و عثمان به منزله قلب من هستند.
فرداى آن روز نيز دوباره بر آن حضرت وارد شدم ؛ و پدرم اميرمؤ منان علىّ عليه السّلامو همچنين ابوبكر، عمر و عثمان را نيز در آن مجلس مشاهده نمودم .
پس خطاب به جدّم كردم و گفتم : روز گذشته شنيدم كه سخنى پيرامون بعضى ازاصحاب خود كه حضور دارند فرمودى ، مى خواهم بدانم كه منظورتان چه بود؟
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بلى ، و سپس به ايشان اشاره نمود و اظهارداشت :
به راستى ايشان گوش و چشم و قلب من خواهند بود، زيرا كه به زودى درباره جانشينمعلىّ عليه السّلام مورد سؤ ال قرار مى گيرند.
و سپس آيه مباركه قرآن إ نَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤ ادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئولا راتلاوت نمود، يعنى ؛ همانا گوش و چشم و قلب ، تمامى آن ها نسبت به او - يعنى اميرالمؤمنين علىّ عليه السّلام - مورد سؤ ال و بازخواست قرار خواهند گرفت .
و بعد از آن افزود: قسم به عزّت پروردگارم ، كه تمامى امّت مرا در روز قيامت متوقّفخواهند نمود و درباره ولايت امام علىّ عليه السّلام مورد سؤال قرار مى دهند، همان طورى كه خداوند متعال در قرآن حكيم به آن تصريح نموده است :
وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ يعنى ؛ ايشان را نگه داريد، چون آن هامسئول هستند و بايد پاسخگوى اعمال و برخوردهاى خويش باشند.(35)
تمامى موجودات تحت فرمان آن ها
زراره كه يكى از شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السّلام است ، از آن حضرت حكايتكند:
در زمان حضرت اءبا عبداللّه الحسين عليه السّلام شخصى به نام عبداللّه بن شدّاد ليثى، دچار بيمارى و تب سختى شده بود.
امام حسين عليه السّلام به جهت عيادت و ديدار او راهى منزلش شد، و چون كه حضرتخواست وارد منزل شود بلافاصله تب او برطرف گرديد؛ و مريض گفت : راضى شدم بهحقّانيّتى كه از طرف خداوند متعال به شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام ارزانىشده است تا جائى كه تب از شما فرار مى كند.
امام حسين عليه السّلام فرمود: قسم به خداوند! چيزى آفريده نشده است مگر آن كه تحتفرمان ما خواهد بود.
زراره گويد: سپس صدائى را شنيديم كه مى گفت : لبّيك يا ابنرسول اللّه ! و آن گاه امام حسين عليه السّلام فرمود: آيا اميرالمؤ منين عليه السّلام تو رادستور نداده است كه فقط به افرادى نزديك شوى كه يا دشمن ما بوده و يا گناهكارباشد، كه سبب كفّاره گناهش شود، پس چرا به اين شخص روى آورده اى .(36)
مرز پيروى از پدر
روزى عبدالرّحمان فرزند عمرو بن عاص با عدّه اى در محلّى نشسته بودند، كه امام حسينعليه السّلام از جلوى آن ها عبور نمود، در همانحال عبدالرّحمان گفت : هركس ‍ مى خواهد به بهترين شخص در زمين و آسمان نگاه كند، بهاين رهگذر نظر نمايد.
و سپس افزود: گرچه من بعد از دوران جنگ بصره تاكنون با آن حضرت صحبت نكرده ام ؛ولى بدانيد كه او به طور حتم برترين انسان ها است .
و پس از گذشت چند روزى عبدالرّحمان به همراه ابو سعيد خدرى حضور آن حضرتشرفياب شدند؛ و حضرت عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آيا معتقد هستى كهمن بهترين فرد روى زمين و آسمان مى باشم ؟
به راستى اگر چنين اعتقادى دارى ، پس چرا با من و پدرم - اميرالمؤ منين علىّ بن اءبىطالب عليه السّلام - در جنگ بصره مقاتله و جنگ مى كردى ؟!
و حال آن كه پدرم از من بهتر و برتر مى باشد.
عبدالرّحمان با حالت سرافكندگى ، از امام عليه السّلام عذرخواهى كرد؛ و عرضه داشت :جدّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من دستور داد: از پدرت پيروى و اطاعت كن .
امام حسين عليه السّلام فرمود: آيا قول خداوندمتعال را در قرآن حكيم نشنيده اى ، كه فرمود: (وَإِنْ جاهَداكَ عَلى اءَنْ تُشْرِكَ بىمالَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُم ا) يعنى ؛ چنانچه پدر و مادرت سعى كردندكه تو را مشرك و گمراه كنند، از آنان پيروى مكن .
و مقصود جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين است كه پيروى و اطاعت از پدر و مادر دركارهاى نيك و خوب خواهد بود، كه منطبق با فرامين قرآن واهل قرآن بوده باشد.
و همچنين فرمود: اطاعت و پيروى از مخلوقى كه انسان را به نافرمانى و معصيت خداوندوادار نمايد، حرام است .(37)
نماز بر جنازه منافقين
صفوان به نقل از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است :
در زمان امام حسين عليه السّلام ، يكى از منافقين مُرده بود؛ و حضرت بهدنبال جنازه آن منافق حركت مى نمود، در بين راه ، به يكى از اصحاب خويش برخورد نمودكه به سرعت از آنجا عبور مى كرد تا همراه جنازه قرار نگيرد، حضرت به او فرمود: كجامى روى ؟
عرض كرد: از جنازه اين منافق فرار مى كنم كه بر او نماز نخوانم .
امام حسين عليه السّلام فرمود: همراه من بيا، و در نماز بر او آنچه از زبان من شنيدى ، توهم مثل من همان كلمات را بازگو كن .
پس از آن كه جنازه را بر زمين گذاشتند و شروع به خواندن نماز ميّت كردند، حضرتدست هاى خود را همانند ديگران بالا برد و پس از تكبير، گفت :
(اَللّهُمَّ خُذْ عَبْدَكَ فى عِبادِكَ وَ بِلادِكَ، اَللّهُمَّ اءصِلْهُ اَشَدَّ نارِكَ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّعَذابِكَ، فَاِنَّهُ كانَ يَتَوَلّى اَعْدائَكَ، وَ يُعادى اَوْليائَكَ، وَ يُبْغِضُ اءَهَلَبَيْتِ نَبِيِّكَ)
خداوندا! او را از بين بندگان و شهرها برگير، و شديدترين عذاب را بر او مسلّطگردان ؛ و سوزش و سختى عذاب را به او بچشان ، چون او دشمنان تو را دوست ، ودوستان تو را دشمن مى داشت و از دوستان تو بيزار بود، و با أهل بيت پيغمبرت بغض و كينه داشت .(38)
همچنين در كتاب تفسير امام عسكرى عليه السّلام آمده است :
امام حسين عليه السّلام فرمود: پس از آن كه خداوند، حضرت آدم عليه السّلام را آفريد واسامى تمامى چيزها را به او تعليم نمود و حضرت آدم آن اسامى را بر ملائكه عرضهداشت .
سپس خداوند، حضرت محمّد، علىّ، فاطمه ، حسن و حسين صلوات اللّه عليهم را همچونشَبَحى در صلب حضرت آدم عليه السّلام قرار داد و به وسيله انوار مقدّس ايشان ، تمامجهان هستى را روشنائى بخشيد.
بعد از آن خداوند به ملائكه دستور داد تا براى آدم به جهت عظمت وفضل آن اشباح پنج گانه سجده نمايند.
پس تمامى افراد ملائكه ، سجده كردند مگر شيطان كه از فرمان خداوند؛ و از تواضع درمقابل انوار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام سرپيچى و امتناع ورزيد.
و به همين جهت كه تكبّر و بلند پروازى كرد، در زمره كافرين قرار گرفت .(39)
معرّفى جانشينان پيامبر اسلام صلوات اللّه عليهم
در يكى از روزها، شخص عربى به حضور امام حسين عليه السّلام شرفياب شد و ضمنصحبت هاى مفصّلى ، سؤ ال كرد: اى پسر رسول خدا! تعداد خلفاء و ائمّه اطهار، پس ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چند نفر مى باشند؟
امام حسين عليه السّلام فرمود: دوازده نفر مى باشند، به تعداد پيشوايان دوازده گانهبنى اسرائيل .
اءعرابى اظهار داشت : چنانچه ممكن است ، اسامى آن ها را برايم بيان فرما؟
حضرت فرمود: اى برادر! امام و خليفه بعد ازرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله پدرم اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مىباشد؛ و سپس ‍ برادرم حسن مجتبى و بعد از او هم من خواهم بود؛ و مابقى خلفاء و اوصياءنه نفر ديگر از فرزندان من هستند، به نام هاى :
پسرم ، علىّ - زين العابدين - .
و بعد از او پسرش ، محمّد - باقرالعلوم - .
و بعد از او پسرش ، جعفر - صادق آل محمّد - .
و بعد از او پسرش ، موسى - كاظم - .
و بعد از او پسرش ، علىّ - رضا - .
و بعد از او پسرش ، محمّد - جوادالائمّة - .
و بعد از او پسرش ، علىّ - هادى - .
و بعد از او پسرش ، حسن - عسكرى - .
و همچنين پس از او پسرش به عنوان (خَلَف صالح ، مَهْدى موعود) - صلوات اللّه عليهم -جانشين و پيشواى هدايت گر براى جامعه خواهند بود، كه - دوازدهمين ايشان - نهمين فرزندمن مى باشد؛ و او هنگامى كه ظهور نمايد تمام موارد احكام دين مبين اسلام را به اجراء درخواهد آورد.(40)
نماز باران در كوفه به دستور پدر
مرحوم سيّد مرتضى رحمة اللّه عليه آورده است :
حضرت صادق آل محمّد، به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السّلام حكايت فرمايد: درزمان مولاى متقّيان ، امام علىّ عليه السّلام مدّتى باراننازل نشد.
پس عدّه اى از اءهل كوفه نزد امام اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السّلام حضور يافته و ضمناظهار ناراحتى از نيامدن باران ، تقاضا كردند تا حضرت از درگاه خداوند، طلبنزول باران نمايد.
امام علىّ عليه السّلام خطاب به فرزندش حضرت اءبا عبداللّه الحسين سلام اللّه عليهكرد و فرمود: اى حسين ! حركت كن و براى اين اءهالى از درگاه خداوندمتعال درخواست بارش ‍ باران نما.
حضرت اءبا عبداللّه الحسين طبق پيشنهاد پدر از جاى برخاست و ايستاد؛ و پس از حمد وثناى الهى ، بر پيامبر خدا و بر اهل بيت گراميش تحيّت و درود فرستاد؛ و آن گاه اظهارداشت :
اى خداوندى كه عطاكننده خيرات هستى ، و بركات و رحمت هايت را مرتّب بر ما مى فرستى! امروز از آسمان ، باران رحمت و بركت خود را بر ما بندگانت فرود فرست ؛ و ما را ازباران خير و بركت سيراب گردان .
و تمام موجودات تشنه را كامياب و سيراب گردان .
تا آن كه ضعيفان خوشحال و دلشاد گردند.
و زمين هاى مرده سرسبز و زنده در آيند؛ و بركات را ظاهر نمايند.
پس اى پروردگار جهانيان ! دعا و خواسته ما بندگانت را مستجاب و برآورده فرما.
همين كه حضرت أ با عبداللّه الحسين عليه السّلام دعايش پايان يافت و آميّن گفت ،ناگهان اءبرهاى بسيارى در آسمان پديدار شد و باران رحمت شروع به باريدن كرد وتمام مناطق را باران فرا گرفت .
به طورى كه بعضى از بيابان نشين هاى اطراف كوفه به خدمت امام عليه السّلام واردشدند و گفتند: بارش باران ، تمام حوالى كوفه را فراگرفته ؛ و تمام باغات ونهرها پر از آب گرديده است .(41)
سخن گفتن شيرخوار و سنگسار مادر
صفوان به نقل از امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت كند:
در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام دو نفر مرد بر سر بچّه اى شيرخوارنزاع و اختلاف داشتند؛ و هر يك مدّعى بود كه بچّه براى او است .
در اين ميان ، امام حسين عليه السّلام عبورش بر ايشان افتاد و چون متوّجه نزاع آن ها شد،آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود: براى چه سر و صدا مى كنيد؛ و داد و فرياد راه انداختهايد؟
يكى از آن دو نفر گفت : ياابن رسول اللّه ! اين همسر من است .
و ديگرى اظهار داشت : اين بچّه مال من است .
امام حسين عليه السّلام به آن شخصى كه مدّعى بود زن همسر اوست ، خطاب كرد و فرمود:بنشين ؛ و سپس خطاب به زن نمود و از او سؤال كرد كه قضيّه و جريان چيست ؟ پيش از آن كه رسوا شوى حقيقت را صادقانه بيان كن .
زن گفت : اى پسر رسولخدا! اين مرد شوهر من است و اين بچّه مال اوست ؛ و آن مرد را نمى شناسيم .
در اين لحظه امام حسين عليه السّلام به بچّه اشاره كرد و فرمود: به إ ذن خداوندمتعال سخن بگو و حقيقت را براى همگان آشكار گردان ، كه تو فرزند كدام يك از اين دومرد هستى .
پس طفل شيرخوار به اعجاز امام حسين عليه السّلام به زبان آمد و گفت : من مربوط به هيچيك از اين دو مرد نيستم ؛ بلكه پدر من چوپان فلان أ رباب است .
سپس حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه دستور داد تا زن را طبق دستور قرآنسنگسار نمايند.
امام صادق عليه السّلام در ادامه فرمايش افزود: آنطفل ، بعد از آن جريان ، ديگر سخنى نگفت و كسى از او كلامى نشنيد.(42)
زنده شدن زنى مرده
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود آورده است :
عدّه اى در حضور مبارك امام حسين عليه السّلام نشسته بودند، كه ناگاه جوانى گريهكنان وارد شد.
امام حسين عليه السّلام به او فرمود: چرا گريان و ناراحت هستى ؟
جوان اظهار داشت : هم اكنون مادرم بدون آن كه وصيّتى كرده باشد، فوت نمود و از دنيارفت ؛ و او اموال بسيارى داشت ، پيش از آن كه بميرد به من گفت كه بدون مشورت باشما هيچ دخالت و تصرّفى در اموالش نكنم .
پس امام حسين عليه السّلام به كسانى كه آنجا حضور داشتند فرمود: برخيزيد تا بهطرف منزل اين زنى برويم كه از دنيا رفته است .
لذا همگى حركت كردند و به منزلى كه جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوىدرب اتاق ايستادند.
در اين هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام دعائى را خواند؛ و به اذن خداوندمتعال آن زن مُرده ، زنده شد.
همين كه زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتين ، نگاهى به امام عليه السّلام انداخت و گفت: اى سرورم ! سخنى بفرما و مرا به دستورات خود راهنمايى نما.
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام داخل اتاق شد و بر بالشى تكيه داد و فرمود:هم اينك وصيّت كن ، خداوند تو را رحمت نمايد.
زن اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! من اموالى چنين و چنان در فلان مكان دارم ، يك سوّم آنها را به شما مى دهم تا در هر راهى كه مصلحت مى دانى ، مصرف نمايى .
و دو سوّم ديگر آن ها را به اين پسرم مى دهم ؛ البتّه به شرط آن كه او از دوستان وعلاقه مندان شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام باشد.
ولى چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامى اموال خودم را در اختيار شما قرار مى دهم ؛چون كه مخالفين شما هيچ حقّى در اموال مؤ منين ندارند.
سپس آن زن از حضرت خواهش نمود كه بر جنازه اش نماز بخواند؛ ومسائل كفن و دفنش را نيز خود حضرت بر عهده گيرد.(43)
پيشگويى و آينده نگرى از دوران كودكى
يكى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، به نام حذيفه يمانى حكايتكند:
روزى حسين عليه السّلام در حالى كه كودكى بيش نبود، اظهار داشت : به خداوند قسم !ستمگران بنى اميّه بر قتل من ، گرد هم خواهند آمد و عمر سعد پيش قدم و سرلشگر آن هاخواهد بود.
پس به او گفتم : آيا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله چنين مطلبى را برايت گفته است؟ فرمود: خير.
بعد از آن به حضور پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رفتم ؛ و حضرت را از پيشگويى فرزندش حسين عليه السّلام آگاه ساختم كه در دوران كودكى ، پيش گويى مىكند و از اتّفاقات آينده خبر مى دهد!!
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى حذيفه ! همانا علم من ، علم حسين است ؛ وعلم او علم من است ، چون ما - اهل بيت عصمت و طهارت - به تمام حوادث روزگار پيش از آنكه واقع شود آگاه و آشنا مى باشيم .(44)
همچنين مرحوم قطب الدين راوندى آورده است :
روزى شخصى به محضر مبارك حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شرفياب شد واظهار داشت : اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم كه با فلان زن ، از فلان خانواده ازدواجكنم ، و قبل از هر اقدامى محضر شما آمده ام تا با شما مشورت كنم ، چون شمااهل بيت رسالت به تمام امور و مصالح افراد آگاه و آشنا هستيد.
امام حسين صلوات اللّه عليه فرمود: من صلاح نمى دانم كه تو با آن زن ازدواج نمائى .
ضمناً آن زن ، ثروت بسيارى داشت و مرد هم از دارائى واموال بسيارى برخوردار بود.
امّا مرد با نظريّه حضرت مخالفت كرد و با آن زن مورد نظر خود ازدواج نمود، پس ازگذشت مدّتى كوتاه مرد تهى دست و فقير گرديد و به ناچار نزد امام حسين عليه السّلامآمد و موضوع را بازگو كرد.
حضرت فرمود: من تو را راهنمائى كردم ، وليكن تو اهميّت ندادى ، با اينحال الا ن هم نظر من اين است كه او را رها نموده و طلاق دهى ، كه خداوند بهتر از آن رابرايت مقدّر مى گرداند.
سپس پيشنهاد فرمود كه با فلان زن از فلان خانواده ازدواج نما، و چون پيشنهاد حضرترا اجرا كرد، پس از مدّتى مرد داراى ثروتى انبوه شد، همچنين خداوندمتعال فرزندانى پسر و دختر به آن ها عطا نمود و تمام خوبى ها و سعادت ها به آن هاروى آورد.(45)
آب دهان و شفاى چشم
صالح بن ميثم اسدى حكايت كند:
روزى به حضور عمّه ام ، حُبابه والبيّه - كه در اثر سجود و عبادت بسيار، نحيف و لاغرگشته بود - وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسى ، عمّه ام به من گفت : اى برادرزاده !مايل هستى تا حديثى از امام حسين عليه السّلام برايت بيان كنم ؟
گفتم : بلى ، برايم بازگو كن ، تا بشنوم .
عمّه ام ، حُبابه گفت : من هر روز جهت زيارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسّلام به ديدارش مى رفتم تا آن كه ناراحتى چشم پيدا كردم و ديگر نتوانستم بهمحضر شريفش حضور يابم .
چند روزى بدين منوال گذشت ، تا آن كه روزى امام حسين عليه السّلام با جمعى ازاصحابش در حالى كه من در جايگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود: اىحبابه ! كجائى ، مدّتى است ، كه تو را نمى بينم ؟
عرضه داشتم : اى پسر رسول خدا! ناراحتى چشم برايم پيش آمده است و به اين جهتنتوانستم محضر شما شرفياب گردم .
پس حضرت دستور داد و روسرى خود را از صورتم كنار زدم ، آن گاه نگاهى به چشم منكرد و سپس آب مبارك دهان خود را به چشم من ماليد و اظهار داشت :
اى حُبابه ! خداوند متعال را شكرگزار باش ، كه ناراحتى چشم تو را برطرف نمود وبهبودى بخشيد.
بعد از آن به جهت شكر و سپاس پروردگار به سجده رفتم ؛ و حضرت به من خطاب كردو اظهار نمود: اى حبابه ! سرت را بلند كن و بنشين و در آئينه نگاه كن ، و ببين در چهحالتى هستى ؟
حبابه گويد: چون سر از سجده بلند كردم ، ديگر هيچ درد و ناراحتى در چشم خود احساسنكردم ؛ پس حمد و ستايش خداوند متعال را به جاى آوردم .
پس از آن امام حسين عليه السّلام افزود: ما اهل بيت و شيعيان ما، همه بر يك فطرت هستيم واز يك سرشت آفريده شده ايم ؛ و ديگران از ما جدا و بيزار مى باشند.(46)
برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج
روزى معاويه نامه اى براى مروان استاندار خود در مدينه به اين مضمون نوشت : اى مروان! از تو مى خواهم كه امّكلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را براى فرزندم ، يزيدخواستگارى نمائى ؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جارى گردانى .
هنگامى كه نامه معاويه به دست والى مدينه رسيد، حركت كرد و نزد عبداللّه آمد و او را ازمحتواى پيام معاويه آگاه نمود.
عبداللّه بعد از شنيدن سخنان مروان در پاسخ چنين اظهار داشت : اختيار دخترم ، امّكلثوم بهدست حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام است ؛ چون او سيّد ما و دائى دخترم مى باشد.
وقتى موضوع را براى امام حسين عليه السّلام تعريف كردند، فرمود: استخاره مى كنم تاخداوند آنچه را كه صلاح آل محمّد عليهم السّلام و صلاح دين و دنياى دختر باشد بياننمايد.
و پس از آن كه عدّه اى از مردم در مسجدالنّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اجتماع كردند، مرواناستاندار مدينه نيز در جمع آن ها حاضر شد و در كنار امام حسين عليه السّلام نشست و اظهارداشت :
معاويه به من دستور داده است تا امّكلثوم ، دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را به عقد وازدواج پسرش يزيد درآورم ؛ و مهريه او را هر چه پدرش بگويد مى پردازم و بين دوطايفه صلح و دوستى برقرار كنم ، همچنين تمام بدهى هاى آن ها را هر چه باشد پرداختنمايم .
بعد از آن افزود: عدّه اى در اين ماجرا ناراحت هستند و غبطه مى خورند؛ ولى من تعجّب مىكنم با اين كه يزيد دامادى بى همتا است ، چطور از او مهريه گرفته مى شود.
در همين لحظه ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام لب به سخن گشود و فرمود:حمد و ستايش مى كنم خداوندى را، كه ما را از بين بندگانش برگزيد و فضيلت وبرترى بخشيده است .
و سپس ضمن بيان فضائل و مناقب اهل بيت رسالت عليهم السّلام خطاب به مروان كرد وافزود: اى مروان ! نسبت به اين مهريّه اى كه گفتى هر چه پدر دختر بگويد خواهىپرداخت ، بدان كه اگر بخواهيم مهريّه مطالبه كنيم ، هرگز از سنّترسول خدا تجاوز نمى كنيم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهريّه قرار مى دهيم .
و امّا اين كه إ ظهار داشتى : مى خواهيد بين دو طايفه صلح و آشتى برقرار شود، آگاهباش كه ما طايفه بنى هاشم طبق احكام الهى با شما دشمن و مخالف هستيم و به جهت متاعدنيا با شما سازش ‍ نمى كنيم .
و تمام گفتار مروان را يكى پس از ديگرى مطرح و ردّ نمود، و آن گاه فرمود: آن هايى كهنادان و بى خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هايى كهاهل درك و شعور و معرفت باشند، با شما ستمگران ، مخالف و دشمن هستند.
و در پايان فرمايشاتش اظهار نمود: تمام شما حُضّار شاهد باشيد، كه من - حسين بن علىّ- امّكلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد درآوردم .
و مهريّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار داديم ، و نيز نخلستان خود را به ايشانبخشيدم كه بتوانند با درآمد آن إ مرار معاش نمايند.
در اين هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت : شما بنى هاشم كينه توزهستيد و مى خواهيد دشمنى و كينه ها تداوم يابد.
امام حسين عليه السّلام در پاسخ فرمود: آيا فراموش كرده ايد كه وقتى برادرم امام حسنمجتبى عليه السّلام ، عايشه دختر عثمان را خواستگارى نمود، شما چه كرديد؟
و او را به ازدواج عبداللّه ، فرزند زبير در آورديد؛ و آيا فراموش كرده ايد كه شما بههمراه عايشه و ديگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبى عليه السّلام - چه كرديد؟!
حال قضاوت كنيد كه آيا ما اهل بيت رسالت عداوت و كينه داريم يا شما كينه توز و سنگدل هستيد.(47)
پودر و خمير شدن ريگ ها و نقش ائمّه اطهار عليهم السّلام
يكى از زنان دانشمند به نام امّ سليم - كه به كتاب هاى آسمانى ، مانند تورات وانجيل آشنايى كامل داشت - پس از آن كه به محضر پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين و امام مجتبىصلوات اللّه عليهم شرفياب شد و معجزات و كراماتى از آن بزرگواران مشاهده كرد،حكايت نمايد:
بعد از آن كه به حضور حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام رفتم و همان اوصاف ونشانه ها را كه در كتب آسمانى خوانده بودم ، در او مشاهده كردم .
ولى چون او كودكى خردسال بود، متحيّر شدم كه چگونه از او نشانه امامت و معجزه ، طلبنمايم .
در هر صورت ، نزديك آن حضرت كه بر لبه سكوى مسجد نشسته بود وارد شدم و گفتمتو كيستى ؟
فرمود: من گمشده تو هستم ، اى امّ سليم ! من خليفه اوصياء خداوند هستم ، من پدر - نُه - امامهدايت گر مى باشم .
من جانشين برادرم امام حسن مجتبى و خليفه او هستم ؛ و او خليفه پدرم امام علىّ بن ابى طالبعليه السّلام مى باشد؛ و او نيز جانشين و خليفهرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود.
امّسليم گويد: من از گفتار و صراحت لهجه و بيان امام حسين عليه السّلام در آن كودكىشگفت زده گشتم و گفتم : علامت و نشانه گفتار شما چيست ؟
حضرت فرمود: چند عدد ريگ از روى زمين بردار و به من بده .
همين كه چند عدد سنگ ريزه از روى زمين برداشتم وتحويل آن كودك عزيز دادم ، آن ها را در كف دست هاى خود قرار داد و سائيد تا آن كهتبديل به پودر شد و سپس آن ها را خمير نمود؛ و انگشتر خود را بر آن زد و نقش انگشتربر خمير نمايان شد.
آن گاه خمير را با همان حالت به من داد و فرمود: اى امّسليم ! خوب در آن دقّت كن ، ببينچه مى بينى ؟
وقتى خوب دقّت كردم ، اسامى مبارك حضرترسول و امام علىّو حسن و حسين و - نه - فرزندش صلوات اللّه عليهم را به همان ترتيبىكه در كتاب هاى آسمانى خوانده و ديده بودم ، مشاهده كردم مگر نام جعفر و موسىعليهماالسّلام را.
پس به همين جهت بيش از حدّ تصوّر تعجّب كردم و با خود گفتم : چه نشانه ها و علامت هاىارزشمند و عظيمى برايم آشكار گشت و اظهار داشتم : اى سرورم ! چنانچه ممكن باشدعلامتى ديگر برايم آشكار گردان .
امام حسين عليه السّلام تبسّمى نمود و از جاى برخاست و ايستاد؛ و آن گاه دست راست خود رابه سمت آسمان بالا برد كه ديدم كه دست مباركش همانند عمود و ستونى نورانى آسمان هارا شكافت و از چشم من ناپديد شد!
بعد از آن فريادى كشيدم و بيهوش روى زمين افتادم .
و پس از لحظه اى كه به هوش آمدم ، و چشم هاى خود را گشودم ، ديدم دسته اى ازگل ياس در دست دارد و آن را بر صورت و بينى من گذارد، كه تا امروز كهسال هاى سال از آن گذشته است هنوز بوى آنگل ياس برايم باقى مانده است .
بعد از آن گفتم : اى سرور من ! وصىّ و خليفه بعد از شما كيست ؟
حضرت فرمود: هر كه همانند من و گذشته گانم بتوانند چنين كراماتى را انجامدهد.(48)
خواهش از چه كسى ؟
در يكى از روزها شخصى از انصار به حضور مبارك امام حسين عليه السّلام رسيد وخواسته و نياز خود را بدين مضمون روى كاغذى نوشت : اى سرورم ! اى ابا عبداللّه ! منبه فلان شخص مبلغ پانصد دينار بدهكار هستم و توان پرداخت آن را ندارم ، چون تنگدست بوده از لحاظ مالى ، سخت در مضيقه مى باشم .
پس از آن كه امام حسين عليه السّلام نامه او را قرائت نمود، يك هزار دينارتحويل وى داد و او را موعظه نمود و اظهار داشت : در تمام حالات سعى كن ، خواهش وخواسته خود را فقط به يكى از سه شخص بگو و از او تقاضا كن :
1 - اين كه سعى كن خواسته ات را از كسى تقاضا نمايى كه مؤ من و مورد اطمينان باشد.
2 - با مروّت و جوانمرد باشد، كه حتّى الا مكان نااميدت نكند.
3 - داراى حسب و نسب شريفى باشد، كه تو را سبك نشمارد، بلكه برايت اهميّت و ارزشقايل شود.
اءمّا دين دار مؤ من ، ايمانش سبب مى شود كه خواسته و خواهش تو را برآورده نمايد.
و امّا كسى كه حسب و نسب درستى داشته و جوانمرد باشد، هرگز روى تو را زمين نمىاندازد و به هر شكلى كه باشد آبروى تو را حفظ و خواسته ات را برآورده مىكند.(49)
همچنين آورده اند:
روز عاشورا، برخى از افراد بر پشت امام حسين عليه السّلام أ ثراتى را مشاهده كردند.
پس موضوع را براى فرزندش ، امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام بازگو كردند وعلّت آن را جويا شدند؟
حضرت سجّاد عليه السّلام پاسخ داد: اين أ ثرها به اين جهت است كه پدرم سلام اللّهعليه ، كيسه هاى آرد، خرما و... را بر پشت خودحمل مى نمود و درب منازل خانواده هاى بى سرپرست و تهى دستان و بيوه زنان و يتيمانمى برد و شخصاً تحويل آن ها مى داد.(50)
زيارت حضرت و شفاعت در قيامت
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود موسوم به خرائج و جرائحنقل كرده است :
روزى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در محلّى نشسته بود و اطراف آن بزرگوار،امام علىّ، حضرت فاطمه ، حسن و حسين عليهم السّلام گرد آمده بودند.
در اين هنگام ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ايشان خطاب كرد و فرمود: چگونه ايددر آن هنگامى كه هر يك از شما از يكديگر جدا و پراكنده گردد؛ و قبر هر يك در گوشهاى از زمين قرار گيرد؟
حسين عليه السّلام لب به سخن گشود و اظهار داشت : يارسول اللّه ! آيا به مرگ طبيعى مى ميريم ، يا آن كه كشته خواهيم شد؟
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود: اى پسرم ! همانا شما مظلومانهكشته خواهيد شد.
و سپس افزود: و ذرارى شما در روى زمين پراكنده خواهند شد.
حسين عليه السّلام سؤ ال نمود: يا رسول اللّه ! چه كسى ما را خواهد كشت ؟
حضرت رسول صلوات اللّه عليه در پاسخ فرمود: شرورترين افراد، شما را بهقتل مى رسانند.
حسين عليه السّلام همچنين سؤ ال كرد: آيا كسى به زيارت قبور ما خواهد آمد؟
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى ، عدّه اى از - مردان و زنان - امّت جهت زيارتشما بر سر قبور شما مى آيند، و با آمدنشان بر مزار شما، مراخوشحال مى نمايند.
و چون قيامت بر پا شود من در صحراى محشر حاضر خواهم شد، و آن هائى را كه بهزيارت قبور شماها آمده باشند شفاعت مى كنم ؛ و از شدايد و سختى هاى قيامت نجاتشانخواهم داد.(51)
بازگشت اوّلين شخصيّت در رجعت
حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد بر اين كه جدّبزرگوارش ، امام حسين عليه السّلام پس از آن كه به صحراى كربلا وارد شد، در جمعاصحاب و ياران خود چنين اظهار داشت : روزى در حضور جدّم ،رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بودم كه فرمود: اى فرزندم ! بعد از من ، تو را بهسوى عراق سوق مى دهند، به سرزمينى كه پيامبران الهى و جانشينان آن ها ( عليهمالسّلام ) وارد آن سرزمين شده اند.
در آن سرزمين ، تو و اصحاب و ياران تو را شهيد مى نمايند؛ ولى سوزش و درد زخم هاىشمشير را درك نخواهيد كرد و همان طورى كه آتش براى حضرت ابراهيم عليه السّلامسرد و دلنشين گرديد، نيز زخم هاى شمشير و جراحات آن نيز بر بدن شما بى تاءثيراست و آن را حسّ نمى كنيد.
امام حسين عليه السّلام افزود: پس اى ياران باوفا! شما را بشارت باد كه اگر كشتهشديم ، بر جدّم رسول اللّه وارد مى شويم .
و من به مقدار زمانى كه خداوند بخواهد - در عالم برزخ - مى مانم ؛ و چون امام زمان ، قائمآل محمّد صلوات اللّه عليه ظهور و قيام نمايد، اوّلين شخصيّتى كه قبرش شكافته شودو از درون آن بيرون آيد، من هستم و همزمان نيز اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام از قبر خارجخواهد شد.
پس از آن لشكرى انبوه از آسمان بر من نازل مى شوند كه تاكنون هرگز قدم بر زمينننهاده باشند.
همچنين جبرئيل ، ميكائيل و إ سرافيل عليهم السّلام هر يك به همراه لشكرى نزد من وارد مىشوند.
سپس من به همراه جدّم حضرت محمّد، رسول خدا و علىّ بن ابى طالب خليفه اش و برادرمحسن مجتبى صلوات اللّه عليهم در مكانى گرد هم جمع مى شويم .
و آن گاه جدّم ، حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله پرچم خود را به اهتزاز در خواهد آورد؛و سپس آن را به همراه شمشير خود تحويل حضرت قائم ، امام زمان صلوات اللّه عليه مىدهد و با همين وضعيّت مدّت زمانى را خواهيم ماند.
بعد از آن ، خداوند متعال در ميان مسجد كوفه چشمه اى از روغن و چشمه اى از شير و چشمهاى از آب ظاهر مى گرداند.
و در آن هنگام اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام سلاحرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را به دست من مى دهد و مرا به شرق و غرب عالم مىفرستد تا در هر كجا دشمنى از دشمنان خدا باشد، او را به هلاكت رسانم .
و هر كجاى جهان ، بُتى باشد سرنگون سازم تا آن كه وارد هندوستان مى شوم و آن رافتح مى كنم .
و نيز حضرت دانيال و حضرت يوشع عليهماالسّلام به همراه اميرالمؤ منين صلوات اللّهعليه ، خارج شوند و گويند: همانا خدا و رسولش راست گفته اند؛ و هنگام وعده الهى فرارسيده است .
پس خداوند متعال هفتاد مرد جنگى به همراه آن دو پيغمبر بسيج مى نمايد تا تمام قاتلين ودشمنان خود را نابود و هلاك نمايند تا آن كه سرزمين روم را فتح كنند و در قلمرو حكومتاسلامى در آيد.
سپس امام حسين عليه السّلام در ادمه فرمايشاتش افزود: بعد از آن ، به من ماءمورّيت دادهمى شود كه تمام حيوانات نجس و پليد را نابود كرده و زمين را از تمام پليدى ها پاكسازم تا تنها چيزهاى خوب و مفيد باقى بماند.
سپس دين مبين اسلام را بر تمام يهود و نصارى و ديگرملل و اديان و مذاهب عرضه مى كنم ؛ و چنانچه پذيراى آن باشند آزاد خواهند بود وگرنهخون آن ها ريخته خواهد شد.
و تمام افراد مريض ، نابينا و فلج به بركت مااهل بيت عصمت و طهارت ، شفا مى يابند.
و بركت و رحمت الهى ، همه جا را فرا خواهد گرفت .
و تمام درختان ، حدّاكثر ثمر و ميوه خود را به بار مى آورند و حتّى در زمستان ميوهتابستان و در تابستان ميوه زمستان به دست مى آيد.
و اين وعده الهى است كه فرمود:
(وَلَوْاءَنَّ اءَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتِ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِوَلكِنْ كَذَّبُوا فَاءَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .
يعنى ؛ چنانچه تمام شهرها و ديار ايمان آورند و تقواى الهى پيشه نمايند، ما نيزبركات زمين و آسمان را بر آن ها ظاهر مى سازيم .
وليكن دروغ گفتند و آنان به كيفر و نتيجه اعمالشان ، مجازاتشان را خواهند ديد.
سپس خداوند به وسيله ما اهل بيت ، كرامت و عظمت خود را براى شيعيان ما ظاهر مى سازد؛ وديگر چيزى بر آن ها مخفى و پوشيده نمى باشد.(52)

next page

fehrest page

back page